خراباتیان ///خرابات آنجاست که عاشق ، طاق و رواق خود پرستی را خراب می کند و خانه اش در نور خدا غرق می شود .  حسین الهی قمشه ای

خراباتیان ///خرابات آنجاست که عاشق ، طاق و رواق خود پرستی را خراب می کند و خانه اش در نور خدا غرق می شود . حسین الهی قمشه ای

این صفحه با اجازه و عنایت حضرت حق , به انتشار مطالب ادبی , عرفانی و تاریخی ایرانی اسلامی می پردازد و کپی برداری ازهمه مطالب آن برای عموم آزاد است
خراباتیان ///خرابات آنجاست که عاشق ، طاق و رواق خود پرستی را خراب می کند و خانه اش در نور خدا غرق می شود .  حسین الهی قمشه ای

خراباتیان ///خرابات آنجاست که عاشق ، طاق و رواق خود پرستی را خراب می کند و خانه اش در نور خدا غرق می شود . حسین الهی قمشه ای

این صفحه با اجازه و عنایت حضرت حق , به انتشار مطالب ادبی , عرفانی و تاریخی ایرانی اسلامی می پردازد و کپی برداری ازهمه مطالب آن برای عموم آزاد است

نماد نَفس در مثنوی معنوی (مولوی)

نماد نَفس در مثنوی معنوی  (مولوی)

از: دکتر پرویز نوروزیان

ویراستار: نیسان قولیان

عکس ‏‎Masoud Kolyaie‎‏

     نَفس

نَفس مـا را صورتِ خَـر بدهد او .......................... زان‌که صورت­ها کُند بر وِفق خو

       در حکمت و فلسفه از پدیده­ای به نام "نفس" سخن رفته است، که در تصوّف، مبارزه با آن مهم‌ترین چالش در تربیت سالکان طریقت به شمار می­آمده. حکمای ایرانی تلاش فراوان برای تعریف و بیان ماهیّت نَفس برده­اند. "ملاّصدرا" هر موجود زنده، اعمّ از گیاه، حیوان و انسان را دارای نفس می­داند ـ نفس نباتی، نفس حیوانی، نفس انسانی ـ و نفس را اداره‌کننده­ی سه مرحله از زندگی موجودات معرفی می­کند: مرحله‌ی تغذیه و رشد، مرحله‌ی حسّ و حرکت و مرحله‌ی آگاهی. از نظر ملاصدرا "تمیز نفس" و مدیریت آن از نیرویی سرچشمه می­گیرد که تعلّق به جسم ندارد، بلکه از فیوضات الهی است. ملاصدرا، برخلاف بسیاری از حکما، آفریده شدن نَفس قبل از به وجود آمدن جسم را نفی می­کند و می­گوید: منظور از پیش‌آفرینی نَفس، که برخی بدان معتقدند، نه این است که نخست نَفس آفریده شد و سپس جسم یافته و تجسّم پیدا کند، بلکه مقصود از تقدّم نفس بر جسم، همین نیروی متعالی است که تعلّق به جسم ندارد، اما منشأ صفات موجود زنده است. علاوه بر این، وی نفس انسان را دارای سه ویژه‌گی می­داند: ویژه‌گی اول "جسمانی"، که مظهر آن حواس پنج‌گانه است. دوم "روحانی" که مظهر آن حواس باطنی مانند حافظه و تخیّل و ... است. ویژگی سوم، "عقلی" که مظهر آن عقل است. (دهخدا، به نقل از فرهنگ علوم عقلی، ص 593)

       ملاحظه می­شود که ملاصدرا هم مانند بسیاری دیگر، نفس را نیرویی متعالی و غیر جسمانی می­داند که به علت متعالی بودن تعریف آن ناممکن می­گردد. در همین چهارچوب حدیث معروف "من عرف نفسه، فقد عرف ربّه" به اختصار به این معنی است که نتیجه‌ی شناسایی نفس، شناخت پروردگار است. شاید فیلسوف اندلسی ـ ابن رشد ـ هم نظر به همین حدیث داشت، که گفته: "حدّ و تعریف نفس ناممکن است." (دهخدا به نقل از "تهافت التهافت"، ص 566)

       گروهی از بزرگان تصوّف نیز، همانند فلاسفه، کوشش بسیار برای تعریف و تحلیل نفس کرده­اند. در میان این گروه از نویسندگان، عزّالدین کاشانی فصلی از کتاب خود "مصباح الهدایه" را به آن اختصاص داده است و نخست اذعان داشته که: "نفس را شناختن به جمیع اوصاف و رسیدن به کُنهِ معرفتش مقدور هیچ آفریده­ای نیست" (کاشانی، ص 83). سپس به تعریف سه مرتبه­ی نفس انسانی با اشاره به آیات قرآن می­کند که نفس را امّاره، لوّامه و مطمئنّه می­نامد، پرداخته و آن‌ها را چنین تشریح می­کند: نفسی که آدمی را کاملاً تحت سلطه و اوامر خود قرار داده، امّاره خوانند. در شرایط تسلّط نفس امّاره، هر نوع عملی که ضدّ ارزش­ها و اعتقادات است از شخص سر بزند، هیچ‌گونه پشیمانی و ندامتی به وی دست نمی­دهد. امّا اگر شخص بر اثر ارتکاب کار خلاف دچار عذاب وجدان شود و خویش را ندامت کند، نفس را در این حالت لوّامه گویند. نفس مطمئنّه نیز آن است که لباس آرامش و رضا پوشیده و رنگ "دل" گرفته باشد (دل یکی از لطایف هفت‌گانه در اصطلاح عرفا است، که به ترتیب عبارتند از: طبع، نفس، روح، دل، سِرّ خفی و اخفی).

 

     مخالفت با نفس

       نزد صوفیان، مهم‌ترین وظیفه‌ی صوفی مبارزه با نفس عنوان شده، تا جایی‌که آن را "جهاد اکبر" خوانده‌اند. این مبارزه چنان اهمیّتی دارد که بسیاری از بزرگان تصوّف، دستیابی به راه راست ـ یعنی طریقت ـ را مخالفت با خواسته­های نَفس (خَر) دانسته­اند:

گـردن خَـر گیـر و ســوی راه کـش ......................... ســوی ره‌بـانـان و ره‌دانـان خــوش

هیـن مَهِل خَر را و دست از وی مَدار ......................... زآن کـه عشق اوست سـوی سبزه­زار

دشمـنِ راه اسـت خَـر، مسـتِ علـف ......................... ای‌ که بس خَر، بنـده را کـرد او تلف

گـر ندانی ره، هر آن‌چه خر بخواست ......................... عکس آن کن، خود برو آن راه راست

(مثنوی دفتر اول)

       مخالفت با نفس چنان دشوار می­نماید که صوفیان آن را "موت احمر" ـ مرگ قرمز ـ نیز خوانده­اند. در تشریح آن، ابن عربی می­نویسد: "مخالفت با نفس دشوار و سخت است، به این سبب که انسان خود را خلیفه‌ی خداوند در عالم می­داند، چون پیش از خود گوید: سر رشته­ی امور و ملاکشان به دست من است، به ویژه که خداوند مرا بر صورت خویش آفریده است، بنابراین مخالفت با من، مخالفت با حق است". (ابن عربی، فتوحات مکیّه، ص 268)

 

     خَر و اسب

       مولانا در "مثنوی" کوشش نموده شکل ملموس نفس را برابر با "خَر"، که به باور او دارای همان خُلق و خوی است، معرفی کند. ایرانیان تا همین اواخر که ماشین وارد زندگی آنان نشده بود، با این چهارپا سر و کار داشتند. آشنایی و اُنس آنان با این حیوان به اندازه­ای بوده که آواز خر جوان را از آواز خر پیر تشخیص می‌دادند. مولانا صدای "پیر چنگی" را، که در جوانی گوش‌نواز و دل‌نشین بوده و در پیری گوش‌خراش شده، به آواز خر مانند می­کند:

آن نـوای رشک زهر آمده ......................... همچو آواز خر پیری شده

(مثنوی، دفتر اول)

       خر مَرکبی بود که همه­ی مردم، حتّی فقرا، هم استطاعت مالکیّت آن را داشتند و از آن هم برای سواری و جابجا شدن و هم برای حمل بار استفاده می­کردند، امّا نزد آنان اسب در مقام چهارپایی برای سوارکاری ارج و منزلت دیگری داشت. در ایران باستان اسب وسیله­ای زیر پای اسواران (سوارکاران لشکری) بوده که با آن سرزمین­های پهناوری را زیر پرچم هخامنشیان و ساسانیان اداره می­کردند. اهمیّت اسب برای ایرانیان باستان چندان بوده که بزرگان کشوری و لشکری را با اسب‌شان می­شناختند. پسوند "اسب" در نام این بزرگان نظیر گرشاسب، گشتاسب و لهراسب و ... نشان دهنده­ی این اهمیّت است. مردمانی که سِمَت­های کشوری و لشکری نداشتند، اغلب از مَرکب دیگری، یعنی خر، بهره می­گرفتند. گرچه این حیوان سرعت حرکت اسب را ندارد، امّا دارای امتیازهای دیگری است که مهم‌ترین آن را می­توان کم خرج بودن نگهداری خر و ارزان بودن بهای آن نسبت به اسب برشمرد. در مثنوی، جایی که نماد اسب مطرح شده، یعنی در "حکایت دیدن خر سقّایی با نوایی اسبان سلطان را"، فقر و بی‌چیزی خر و صاحب آن، در مقابل با تموّل و عزّت اسب (مَرکب تازی) و صاحب آن نمایش داده می­شود:

خـر ز هـر سـو مرکـب تـازی بدیـد ......................... بـا نــوا و فَـربِـه و خـوب و جـدیـد

آن خر آن را دید و می­گفت ای خدا ......................... مـن بـه فقـر و عـافیــت دارم رضـا

(مثنوی، دفتر پنجم)

       فراوانی استفاده از نماد "خَر" در مثنوی، نشان دهنده­ی این واقعیّت است که مردمان آن روزگار با جزئی­ترین صفات و رفتار این حیوان به خوبی آشنا بوده­­اند. حکایاتی از مثنوی و برخی از اصطلاحات مربوط به این حیوان در زبان پارسی بجا مانده است.

 

     خر در گِل

       خر در باربری تحمّل زیادی دارد و به ندرت از حرکت زیر بار باز می­ماند، مگر در دو موقعیّت: یکی وقتی پایش در گِلِ چسب‌ناک گیر کُند و نتواند پای پیش بگذارد و دیگر قادر به حرکت نباشد. دیگر این‌که روی سطح لغزنده­ای مانند زمین یخ­زده بایستد و از ترس یارای حرکت نداشته باشد. مولانا ناکارایی عقل در شرح عشق را به خرِ گیر کرده در گِل مانند کرده است:

عقل در شرحش چو خر در گِل بخُفت ......................... شـرح عشق و عاشقی هـم عشق گفت

(مثنوی، دفتر اول)

 

     خَر بر یَخ

       در حکایتی از مثنوی، دانشمندی که در علم "نَحو" استاد بود، مسافر کِشتی شد و کشتی‌بان را برای ندانستن علم نَحو تحقیر کرد و با طَعنه گفت: کسی که علم نحو نداند نیمی از عمرش تباه است. در این بین، کشتی در طوفانی سخت می­شکند و کشتی‌نشستگان مجبور می­شوند به کمک شنا خود را از دریا نجات دهند. امّا آن دانشمند شنا نمی­دانست. پس ناخدا وی را گفت: کسی که در این مهلکه شنا نمی­داند، همه‌ی عمرش تباه است. مولانا با آوردن این حکایت، غرور و نِخوَت عُلَما را، که مردم را بی‌بهره از درک و شعور می­پندارند، به سخره گرفته است:

ای که خَلقـان را تـو خر می­خوانـده­ای ......................... این زمان چون خر بر این یخ مانده­ای

(همان منبع)

 

     جَنگِ خر فروشان

       این‌طور که مولانا از عبارت "جنگ خر فروشان" استفاده کرده، می­رساند که در بازار "مال فروشان"، که اولین قسمت بازار بعد از دروازه‌ی هر شهر بوده، فروشندگان خر برای بازارگرمی فروش خر خود، با یکدیگر دست به نزاعی ساختگی می­زنند، تا مشتری و خریدار را فریب دهند و خر را به وی بفروشند. در مشاجرات و مناظرات فرعون و حضرت موسی (ع)، به روایتی که در کتب آسمانی آمده است، فرعون نقش کافری را دارد که دعوت حضرت موسی (ع) را با به میان آوردن بهانه­های متعدّد رد می­کند. مولانا معتقد است که فرعون و موسی هر دو مسخّر یک مشیّت­اند و در تثبیت نظر خود می­نویسد: فرعون شب­ها با خدا مناجات کرده و می‌نالید که خدایا این چه حکمت است که من شب­ها فروتن و خاکی می­شوم و به درگاه تو می­نالم، امّا روز با موسی به جنگ و ستیزم. به باور مولانا، جنگ فرعون و موسی رمز و حکمتی در آفرینش بوده و نظیر جنگ خر فروشان ساختگی است:

یا نه جنگ است، این برای حِکمت است ........................ هم‌چو جنـگِ خر فروشـان، صنعت است

(همان منبع)

       برای تحکیم نظر خود، مولانا از اصطلاح "نعل باژگونه" نیز استفاده می­کند. این حیله در مواردی به کار می­رفته که قصد گم کردن جای پا و ردّ کسی در میان بوده است. شکل نعل چهارپایان روی زمین به شکل هِلال یا نیم دایره است. با دیدن نقش نعل روی زمین مشخّص می­شده سوار از کدام سو رفته است. نعل باژگونه نقش کردن این هلال در عکس جهت حرکت است طوری که با دیدن ردّ به جا مانده، شخص جهت واقعی حرکت اسب را اشتباه می­فهمد. مولانا معتقد است نفرت فرعون از موسی، نعل باژگونه­ای است برای ایجاد حیرت در انسان:

نعـل­هــای باژگـونه است ای سلیـم ......................... نِفـــرت ِ فـرعــون را دان از کلیــم

یا نه این است و نه آن، حیرانی است ......................... گنج بایـد جُست، ایـن ویـرانی است

 

     تقلید

       یکی از آموزه­های "مثنوی" مولانا پرهیز از تقلید، در حکایتی از خر یک مسافر است. در قرون هفتم تا نهم هجری خانقاه­های متعدّدی در ممالک اسلامی به وجود آمده بود. یکی از کاربردهای خانقاه­ها در این ممالک این بود که از مسافران نیز پذیرایی می­کردند. درآمد این خانقاه­­ها از موقوفاتی بود که اشخاص خیّر، به ویژه سلاطین، وقف آن‌ها می­کردند. و تعدادی دیگر نیز از راه نذورات، که اصطلاحاً فتوحات گفته می­شد، اداره می­شد. خدمت به مسافران از وظایف درویشانی بود که در خانقاه اقامت داشتند و آنان را "مقیم" می­گفتند. هر مسافر می­توانست تا سه روز در خانقاه اقامت کند. در این مدت مخارج خورد و خواب او و رسیدگی به مرکبش به عهده­ی همین درویشان مقیم بود.

       درویشی با خر خود به خانقاهی وارد شد. درویش مسافر خر خود را به خادم خانقاه داد تا آن را تیمار کند و در طویله ببندد و خود به جمع‌خانه نزد درویشان رفت. این خانقاهیان چند صباحی بود که چیزی برای خوردن نیافته بودند، یا به اصطلاح "فتوحی" نرسیده بود. بنابراین خر مسافر را به بازار بردند و فروختند و از پول آن غذا تهیّه کردند و سفره انداختند و همگی از غذا سیر شدند و به پایکوبی و سماع پرداختند. ذکر آنان در سماع عبارت "خر برفت" بود. می­رقصیدند و می­گفتند خر برفت و خر برفت. درویش مسافر نیز به همراهی دیگران با همین ذکر سماع می­کرد. روز بعد که قصد ادامه سفر داشت خر را از خادم طلب کرد. خادم گفت شما می­دانی خر را فروخته و با آن غذا تهیّه کردند. مسافر گفت: من از کجا دانم؟ خادم گفت: من چندین بار به جمع‌خانه آمدم تا موضوع را به تو بگویم. هر دفعه دیدم که خودت با ذکر "خر برفت" با دیگران سماع می‌کنی؛ حتی گرم‌تر از دیگران به سماع مشغول هستی. پس مطمئن شدم از آن‌چه بر سر خرت آمده، خبر داری:

گفــت: والله آمــدم مــن بـارهـــا ......................... تـا تــو را واقـف کنـم زیـن کارهــا

تو همی گفتی  که خر رفت ای پسر ........................ از همــه گـوینــدگان بــا ذوق­تــر

باز می­گشتم که او خـود واقف است ......................... زین قضا راضی‌ست، مرد عارف است

گفت: آن را جملـه می­گفتند خـوش ........................ مَــر مَـرا هــم ذوق آمــد گفتنـش

مَــر مَـرا تقلیـدشـان بَــر بــاد داد ........................ ای دو صـد لعنت بـر این تقلیـد باد

(مثنوی، دفتر دوم)

 

     فرشته، حیوان، انسان

       بنا به باور پیشینیان، انسان اشرف مخلوقات است. در مراتب آفرینش، حیوانات در مرتبه­ی پایین­تر و پست­تری از نوع انسانی قرار می­گیرند. شهوت و حرص و حسد و خشم را صفات رذیله و حیوانی می­خواندند و تجسّم هر یک از این صفات را حیوان معیّنی فرض می­کرده­اند: مانند این‌که شهوت را با خروس و مکر و دورویی را با روباه نمادسازی کرده­اند. در تأیید این دیدگاه، مولانا حدیثی را شرح می­دهد که بر مبنای آن خداوند متعال مخلوقات را سه دسته آفریده است: دسته اول فرشتگان که تجسّم علم و عقل­اند، دسته دوم حیوانات که تمیز خیر و شر را نمی­دهند و کارشان خوردن و رشد کردن و تولید مثل است و دسته­ی سوم نوع انسان که ترکیبی از فرشته و حیوان (خر) است:

این سوم هست آدمیزاده و بشر ......................... نیـم او افرشته و نیمـی ز خــر

 

     فرشته صفتان

       بر اساس این دسته‌بندی، شیخ بهایی نیز آدمیزاد را ترکیبی از فرشته و حیوان بر شمرده و سروده است:

آدمیـزاده طُرفـه معجـونی است ......................... کـز فرشتـه سرشتـه و ز حیوان

گر کند میل این، بُوَد کم از این ......................... ور کند میـل آن، شـود به از آن

       بر اساس این‌که کدام یک از این دو جزء بر دیگری در وجود بشر غالب باشد، آدمیان به سه گروه تقسیم شده­اند: گروه اول آنان که علم و عقل، یعنی فرشته، بر نفس یا حیوانیّت آنان غالب است. انسانی چنین، به تصریح شیخ بهایی حتّی فراتر از فرشته است و مولانا آنان را بی­نیاز از تزکیه‌ی نفس می­داند، زیرا از صفات رذیله­ای مانند حرص و بخل و حسد پاک­اند:

از ریاضت رسته و ز زهد و جهاد .......................... گوییـا از آدمـی او خــود نــزاد

       مولانا این چنین انسان فرشته خویی را با جبرئیل و حضرت عیسی (ع) نمادپردازی کرده است:

ای هـزاران جبرئیـل انـدر بشر .......................... ای مسیحان نهان در جوف خر

(مثنوی، دفتر ششم)

       به روایت انجیل، حضرت عیسی (ع) برای جابه‌جایی بر خر سوار می­شده و در متون پارسی هم ترکیب "خَرِ عیسی" فراوان به کار رفته است. سعدی گوید:

خر عیسی گرش به مکّه برند ......................... چون بیـایـد، هنـوز خر باشد

(سعدی، ص127)

       به روایت متون اسلامی، حضرت مسیح (ع) به آسمان چهارم، که قرارگاه خورشید است، عروج کرده و نماد روحانیّت مطلق است. به گفته‌ی صائب:

قـدم به دیـده­ی خورشید نِـه، مسیحـاوار ......................... میان آب و گِل جسم، چون حِمار مَخُسب

(صائب تبریزی)

       و از زبان مولوی، در مثنوی (دفتر دوم):

ترک عیسی کرده، خر پرورده­ای ......................... لاجرم چـون خـر بـرون پرده­ای

طالع عیسی است علـم و معرفت ......................... طالع خر نیست، ای تو خر صفت

       و در جای دیگر خر عیسی را با لفظ "طبع" ـ نام دیگر نفس ـ برابر، و عقل را با حضرتش مساوی دانسته است:

رحم بر عیسی کن و بر خر مکن ......................... طبع را بر عقل خـود سَروَر مکن

(مثنوی، دفتر دوم)

 

     حیوان صفتان

       گروه دوم آدمیان، کسانی­اند که صفات رذیله­ی حیوانیّت، یعنی خشم و شهوت، بر علم و عقل آنان غالب است و با خران در یک طبقه قرار می­گیرند:

قِسمِ دیگـر بـا خـران ملحق شدند ........................ خشم محض و شهوت مطلق شدند

       اینان پیرو خواسته­های نفس­اند. مولانا اطّلاع یافتن و درک این‌گونه افراد را از صفات حمیده‌ی انسانی، بنا به سرشت ایشان، ناممکن دانسته، در دفتر ششم مثنوی گوید:

خر کجـا، نامـوس و تقـوی از کجا ......................... خر چه داند خشیت و خوف و رجا

       برخی از حکما را عقیده بر آن است که: آدمیان مردم‌آزار از حیوان پست­تراند. استاد سخن "سعدی شیرازی" بر آن است که حیواناتی نظیر خر و گاو که باری از دوش آدمیان برمی­دارند، از آدمیانِ مردم آزار عزیزتراند:

مسکین خر، اگرچه بی‌تمیز است .......................... بـار چـون همی بَـرَد، عزیز است

گــاوان و خـــران بــار بـــردار .......................... بـــه ز آدمیــــان مــــردم‌آزار

(سعدی)

 

     انسان

       گروه سوم کسانی­اند که خوی فرشته‌گی و خوی حیوانی در آن‌ها به طور مساوی ترکیب شده است:

ماند یک قسم دگر اندر جهان ......................... نیم حیـوان نیم حـیّ با رشاد

       و در جای دیگر گوید:

این سـوم هست آدمـی زاد و بشـر ......................... نیــم او ز افـرشتـه و، نیمیش خـر

مرده گردد شخص کاو بی‌جان شود ......................... خـر شود چـون جان او بی آن شود

زو چـو استعداد شد کان رهبر است ......................... هر غذایی کاو خـورد، مغز خر است

(مثنوی، دفتر چهارم)

       با عنایت به این گروه‌بندی، ملاحظه می­شود مخاطبان مثنوی و به طور کلی مخاطب رسالت پیامبران و هدایت اولیای حق نمی­تواند میان دو گره اول و دوم باشد. نوع اول یعنی فرشته‌صفتان نیازی به هدایت ندارند، زیرا ساختار و خلقتشان چنان است که خود هادی راه سعادت­اند. پیامبران و اولیای حق خود از این دسته­اند. نوع دوم یعنی حیوان‌صفتان، نیز نمی­توانند طرف قبول ارشادات باشند، زیرا به خاطر ناتوانی از درک، این‌گونه ارشادات در نظر آنان چیزی جز بیهوده­گویی و مهملات نیست.

       آن‌چه باقی می­ماند، انسان­های نوع سوم­اند که مبارزه بین حقّ و باطل در درون آنها جریان دارد. به این ترتیب نه تنها مثنوی، که کلیّه‌ی کتب آسمانی برای همین دسته از آدمیان تقریر شده که از این کشاکش درون آگاه­اند.

 

     صفات خر

       مولوی در حکایت­های "مثنوی" پای حیوانات زیادی را به میان کشیده، که در میان چهارپایان مورد استفاده انسان، اسب نجیب­ترین و خر پست­ترین و گاو در حدّ میانه است. از نظر مولوی شبیه­ترین موجود به نفس آدمی، خر است. از این دیدگاه، خر تبلور و تجسّم نفس است که از طریق شناخت خُلق و خوی او می‌توان تا اندازه­ای به شناخت نفس دست پیدا کرد.

 

     حماقت

       در مثنوی، خر مظهر حماقت و بلاهت معرفی می­شود. حتّی امروزه هم در زبان رایج پارسی، خر و خریّت به مفهوم احمق و حماقت مورد استفاده است. استفاده از ترکیب خرِ احمق نشان دادن نهایت حماقت است:

تـو خرِ احمق ز انـدک مایگی ......................... بر زمین ماندی، ز کوته پایگی

(مثنوی، دفتر دوم)

       در جایی دیگر، کوته‌بینی را برابر خریّت به شمار آورده و در وصف شخص کوته‌بین می­گوید: چنین کسی از محبّت و لطف حقّ تعالی در آفرینش و تربیت خویش جاهل است و تنها لطف محبّت مادر را در زایش و تیمار خود می­بیند:

پس حقِ حقّ سابق از مادر بوَد ......................... هر که آن حق را نداند، خر بوَد

(مثنوی، دفتر سوم)

       در حکایت "گول زدن شیطان انسان را" نیز فعل "خر نمودن" (فریب دادن) را به کار برده که امروزه هم در زبان پارسی به همین صورت رایج است:

آدمی را خر نمـاید سـاعتی ......................... آدمی سازد خری را و آیتی

(همان منبع)

       در بیان این‌که در آداب تصوّف، مرید نبایستی دست به امتحان شیخ خود بزند گوید:

شیـخ را، کـه پیشـوا و رهبـر است ......................... گر مریدی امتحان کرد او خر است

(مثنوی، دفتر چهارم)

       در نظر مولوی، نداشتن قوّه­ی تمیز نیز می­تواند به نوعی بلاهت از نوعی که کودک جاهل واجد آن است تعبیر شود:

ایـن گُهـر از هـر دو عـالـم بـرتـر است ......................... هین بخر زین طفل جاهل کاو خر است

(مثنوی، دفتر ششم)

 

     حواس خر

       همان‌طور که حکما نیز تصریح کرده­اند، حواس پنج‌گانه متعلّق به روح حیوانی است. این حواس میان انسان و حیوان مشترک است. آن‌چه صرفاً اختصاص به نوع انسان دارد و حیوانات از آن محروم­اند، "هنر" است. از مجموع هنرهایی که بشر به آن تمایل دارد، هنر تزیین است. نه تنها مردمان امروزی بلکه انسان­های ماقبل تاریخ نیز به این هنر دلبستگی داشته­اند. یکی از نمونه­های آن تزیین ظاهر خود بوده که با وسایل گوناگون انجام می­شده، از جمله آویختن اشیای به ظاهر ارزشمند به سر و سینه‌ی خود، هم‌چون گوشواره و سینه­ریز. مولوی خر را فاقد این فضیلت معرفی می­کند:

پیش خر، خرمهره و گوهر یکی است ......................... آن اَشَک را در دُرّ و دریـا شکی است

مـر خـران را هیـچ دیـدی گـوشـوار ......................... گـوش و هـوش خـر بود در سبزه­زار

       علاوه بر حواس حیوانی، به تعبیر مولانا، "گوش خر" انسان، استعداد برخورداری از حواس دیگری (دیگر گوش) را دارد:

گوشِ خر بفروش و دیگر گوش خر ......................... کایـن سخن را درنیـابد گـوش خر

گـر بدیـدی حسّ حیـوان شـاه را ........................... پس بــدیــدی گـاو و خــر الله را

(مثنوی، دفترهای اول و دوم)

 

     تنبلی

       یکی دیگر از صفات نامطلوب نفس، تنبلی است. می­دانیم که برای ساکن کردن چهارپایان در مواقعی‌که از آنان استفاده­ای نمی­شد، افسار آنان را به میله­ای (میخ طویله) که در زمین فرو می­کردند، بند می­نمودند. مولوی با استفاده از این تمثیل، انسان تنبل را مانند خری می­داند که به زمین بند شده است:

شد خر نفس تو بر میخیش بند .......................... چنـد بگریـزد ز کار و بـار چند

(مثنوی، دفتر دوم)

       بسیاری از مفاهیمی که مولوی در مثنوی به کار برده، هنوز هم در زبان پارسی به صورت اصطلاحات عامیانه رایج است. از این جمله این باور که خوردن مغز خَر حماقت به بار می­آورد. برابر دانستن پشه با عقاب نشانه‌ی حماقتی است که بر اثر خوردن مغز خر حاصل می­شود. در دفتر سوّم مثنوی گوید:

مغز خر خوردیم تا ما چون شما ......................... پشّـه را دادیــم هــم‌ راز هُمــا

       در تمثیلی دیگر، مولانا این دنیا را "آخور" و عقل را "میرآخور" و نفس را "خر" ترسیم کرده است:

میر آخور دیگـر و خـر دیگر است ......................... نه هرآنکه اندر آخور شد خر است

(مثنوی، دفتر پنجم)

به جز این موارد، استفاده از نماد "خر" برای نفس در شمار بیشتری از حکایت­های مثنوی به کار رفته، لیکن بنا به ملاحظاتی آن حکایات در این مقاله آورده نشد.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد