بخش چهارم هجوم احزاب یا ( جنگ خندق )
سال پنجم هجری یکی از پر حادثه ترین مقاطع تاریخ اسلام است . و مهمترین حادثه آن جنگ خندق است که ، کافران مکه و مشرکان یهودی ، به مسلمانان ساکن در مدینه تحمیل کردند.
ماجرا به این صورت بود که قوم شکست خورده بنی نظیر با دلی پر کینه از پیامبر(ص) و مسلمین بجای رفتن به شام که طبق توافق با رسو ل الله صورت گرفته بود ، به مکه رفته و بتحریک کفار مکه پرداختند .
بدین ترتیب بنای اولیه جنگ جدیدی نهاده شد . کفار که خود بدنبال بهانه دیگری برای آغاز جنگ با پیامبر(ص) بودند . اینک با پشتیبانی قبائل یهود تلاش جدیدی را آغاز کردند.
آنها ، پیک هائی برای سایر قبائل عرب و یهود اطراف مدینه ارسال کرده و آنها را به این نبرد جدید تشویق و دعوت کردند .
در کوتاه زمانی لشکری عظیم از اتحاد قبائل مشرک یهودی و کفار عرب شکل گرفت سپاهی بزرگ به استعداد ده هزارنفر مرد جنگی ، مجهز به بهترین سلاح های آن زمان که پهلوانان مشهوری در آن حضور داشتند .
ابن هشام در کتاب سیره خود جلد دوم صفحه 152 ضمن ذکر تاریخ این جنگ که مصادف با ماه شوال سال پنجم از هجرت بوده . ترکیب سپاه احزاب را بدین ترتیب معرفی می نماید .
او می نویسد لشکرمرکب بود از :
1- 4000 نفر بهمراه 300 اسب تندرو و 150 شتر از قبیله قریش ساکن در مکه .
2- 3500 نفر از قبیله بنی نظیر شکست خورده
3- 1000 نفر از قبیله بنی فرازه
4- 700 نفر از قبیله بنی سلیم
5- 400 نفر از قبیله بنی اشجع
6- 400 نفر از قبیله بنی مره
7- و 500 نفر از سایر قبائل کوچک عرب کافر و یهود مشرک
که همگی مجهز به بهترین سلاح ها و تحت فرماندهی ابو سفیان قرار داشتند . [1]
بدلیل تنوع قبیله ائی و قومی
افراد سپاه این لشکر سپاه احزاب نام گرفت و بجرعت
می توان گفت بزرگترین لشکر کشی در طول تاریخ جنگهای صدر اسلام بوده است .
احزاب با تجهیز این لشکر قصد محو و نابودی پیامبر (ص) و همه مسلمانان را داشتند و می خواستند برای همیشه کار اسلام و مسلمین را یکسره کنند اما لطف و اراده خداوند بزرگ و قوی را در محاسباتشان داخل نکرده بودند و به خیال خودشان به جنگ جمعی کوچک از شورشیان که تنها نیروی جسمی محدودی دارند می رفتند ، و اگر لطف خدا و دلاوری حضرت علی(ع) در این جنگ نبود بطور حتم محاسبات آنها درست از آب در می آمد و طومار اسلام در همان سال پنجم هجری بهم پیچیده می شد و امروز دیگر هیچ اثر و نشانه ائی از اسلام و مسلمانی نبود و صدای اذان از هیچ جائی شنیده نمی شد ، و ما مسلمانان معلوم نبود که به چه آئین شرک آمیزی معتقد بودیم و هیچ امتیازی نسبت به مشرکان این عصر نداشتیم ، تا به آن مباهات کنیم و در حقیقت اسلام مردم همه قرون واعصار بعد از این جنگ مرهون شجاعت ودلاوری حضرت علی علیه سلام است همچنان که خواهیم دید .اما عاشقان پیامبر(ص) ساکن در مکه ، که دین خود را از مشرکان پنهان می داشتند ، بسرعت خبر اقدام به تشکیل سپاه احزاب را به مدینه و پیامبر(ص) رساندند ، وبخاطر اهمیت زیاد موضوع رسول الله فرمان تشکیل شورای جنگی را صادر فرمودند و همه اصحاب در مسجد پیامبر برای مشورت حاضر شدند .
یکی از ویژگی های پیامبر(ص) ، تشکیل جلسه شورا ، قبل از انجام هر کاری بود و این خصلت پسندیده رسول خدا در حالی اتفاق می افتاد که ایشان از طریق علم الهی به همه جوانب موضوع ، آگاهی کامل داشتند و نیازی به مشورت با دیگران نداشتند اما بخاطر ایجاد فرهنگ شورا و مشورت در بین یاران خویش ، هیچگاه تصمیمی به تنهائی نگرفته و به اصحاب خود تحمیل نکردند ، و همیشه قبل از انجام هر کاری ،آن را در جلسه ای با یاران خویش به مشورت و هم اندیشی می گذاشتند .
جلسه تشکیل شد ، و همه حاضران از شنیدن خبر حمله احزاب ، با لشکری عظیم به وحشت افتادند . هرکس نظری می داد اما بلافاصله با هجوم انتقادات منصرف می شد . جمعیت سپاه کفر بقدری زیاد بود که با استفاده روشهای معمول نمی توانستند به جنگ با آنها بروند . دراین بین منافقان دورویی که خود را در زمره مسلمانان معرفی کرده بودند ، بنا را بر ایجاد تردید و دودلی ، و ترویج روحیه ترس و تسلیم گذاشته ، و مدام سخن از شکست مطلق بزبان می آوردند ، و مسلمانان را به تسلیم بی قید وشرط ، در برابر مشرکان ، تشویق می کردند .
در این هنگام سلمان فارسی که یک ایرانی اصیل و از اصحاب بسیار نزدیک پیامبر(ص) بود (و بعدها پیامبر(ص) در وصف او فرمودند : سلمان منی ( سلمان از من است)) و خدمات درخشانی به اسلام و مسلمین کرد , پیشنهادی داد که مورد تائید رسول الله قرار گرفت .
او گفت: ما در ایران زمین ، هنگامی که با سپاهی عظیم روبرو می شویم و توان مقابله مستقیم با آنها را نداریم ، در شهر خود می مانیم ، و اطراف آن را خندقی بزرگ حفر می کنیم ، بشکلی که سواره یا پیاده نتوانند براحتی از آن عبور کنند ، و تنها چهار دروازه برای ورود و خروج باز می گذاشتیم و در این قسمت نگهبانانی می گماشتیم که از زبده ترین افراد بودند و تنها در این بخش های کوچک با دشمن روبرو می شدیم و به جنگ می پرداختیم . بدلیل باریک بودن معبر ، افراد کمی می توانستند از آن عبور کنند و آنها را در همان نقطه هلاک کرده و یا به درون خندق بیاندازند .
علاوه بر پیامبر(ص) سایر اصحاب نیز این قول را پسندیدند ، و قرار شد طبق نظر سلمان فارسی خندق حفر شود ، و بدین ترتیب کار طاقت فرسا آغاز شد . زمان زیادی از تجمع و حرکت سپاه دشمن نمانده بود ، وبه همین دلیل باید کار حفر خندق شبانه روزی ادامه می یافت و اینچنین نیز شد . در این بین همه حتی رسول الله مشغول حفر خندق بودند و کار بسرعت پیش می رفت .
اما مسلمانان که اکثرا با فقر و گرسنگی هم دست به گریبان بودند با سختی تمام به کار مشغول شدند اما منافقان همچنان مشغول کار شکنی بودند و دائم مسلمانان را دل سرد می کردند و در کار حفر خندق اشکال تراشی می کردند نمی خواستند کار به هنگام به پایان برسد.
در هنگام حفر خندق سنگ بزرگی مانع کار شد و اصحاب برای حل مشکل به پیامبر(ص) مراجعه کردند ایشان که در بخش دیگر مشغول کندن خندق بودند به محل سنگ آمدند و شخصا کلنگ بدست گرفته و اقدام به شکستن سنگ نمودند . اما هربار که کلنگ به سنگ برخورد می کرد شراره هائی از ضربه ایجاد می شد و پیامبر مکث کوتاهی می کردند و فریاد الله اکبر سر می دادند در نهایت سنگ خرد شد و از محل خارج گردید . اصحاب پس از پایان کار از ایشان دلیل مکث و فریادهای الله اکبر را پرسیدند . ایشان فرمودند هنگام ضربه زدن شراره هائی ازتماس آهن و سنگ بلند می شد و خداوند در آنها آینده امتم را بمن نشان داد . در سه باری که این اتفاق افتاد دیدم که در آینده نزدیک ایران . روم و شامات به تصرف دین من در خواهد آمد و من با دیدن هریک از این فتوحات تکبیر می گفتم .
عده ائی از منافقان که در آن محل بودند با تمسخر و پوزخند به سخنان پیامبر (ص) گوش دادند و محل را ترک کرده در خلوت شیطانی خویش به این سخنان خندیدند . اما اصحاب صدیق پیامبر(ص) با ایمان و یقین فرمایشات پیامبر(ص) را تصدیق کردند و تکبیر گفتند .
بالاخره حفر خندق در طول سه روز پایان پذیرفت ، و روز چهارم لشکر احزاب از راه رسید . تعداد مسلمانان تنها 3000 نفر بود که تحت فرماندهی علی (ع) قرار داشتند و همگی در محل های مشخص شده مستقر شدند .
سیاهی سپاه احزاب که افق را پر کرده بود باعث بروز ترس و حشت در دل اکثر مسلمانان شد و رعب و وحشت ، سپاه اسلام را در بر گرفت اما وجود خندقی به عرض 3 متر و عمق 3 متر مانع بزرگی در برابر هجوم دشمن به شهر بود و باعث دلگرمی مسلمانان می شد .
اولین برخورد کفار با خندق ، دیدنی بود . آنها که تاکنون چنین چیزی ندیده بودند با کمال تعجب سراسر شهر را دور زدند تا راه ورودی بیابند اما تنها با چند گذرگاه کوچک روبرو شدند که توسط انبوه مسلمانان محافظت می شد . ناگهان فریاد آنها بلند شد که این حیله کار عرب نیست . و پس از ناامیدی از حمله یکباره مجبور شدند تا چادر های خود را در قسمتی از خارج شهر برپاکنند و منتظر فرصت مناسب باشند .
روز اول اینچنین شب شد و روز دوم فرارسید . دوباره دشمن در اطراف خندق با اسب مشغول گشت زنی شدند تا شاید روزنه امیدی بیابند اما هرچه گشتند کمتر یافتند .
در میان سپاه احزاب فردی حضور داشت بنام عمربن عبدود ، که از همه بیشتر برای مبارزه بی تابی می کرد . او سرآمد پهلوانان عرب و یهود زمانه و داری قامتی بسیار بلندو بازوانی ستبر بود . اسبش از همه اسبهای دیگر بلند قامت تر می نمود اما برای وی کوچک بود . همچنین سپر بسیار بزرگ و سنگینی داشت که دو مرد قوی بزحمت آنرا بلند می کردند و لازم به گفتن نیست که شمشیر او هم از حد معمول دراز تر بود. داستانهای زیادی در بین عرب از نبردها و پهلوانیهای اوبر سر زبانها می چرخید . از جمله اینکه در نبردی با یکصد تن (تا هزارنفر هم نقل شده ) بتنهائی جنگیده و همه را هلاکت رسانده بودن بی آنکه خودش آسیبی ببیند .
او از مردان قبیله بنی عامر و قهرمان نامی عرب یهود بود و ابوسفیان فرمانده سپاه کفر به او امید زیادی داشت و خود عمر بن عبدود آمده بود تا صفحه درخشان دیگری به کتاب افتخارات خویش بیفزاید .
همین عمربن عبدود در بخشی از خندق که عرض کمتر داشت اسب را هی کرد ودر نهایت تعجب همگان عرض خندق را بااسب پرید و به سمت مسلمانان آمد . وبلافاصله صدای نعره های گوش خراشش به آسمان بلند شد که هماورد می طلبید و اشعاری در مدح خودش و قدرتش می خواند .
که عبارت بود از :
ولقد بححت من الندا بجمعکم هل من مبارز
ووقفت اذجبن المشجع موقف البطل المناجز
و کذالک انی لم ازل متسرعا نحو الهزائز
ان الشجاعه فی الفتی والجود من هیز الغرائر
در بین این اشعار فریاد میزد :
مگر شما مسلمانان نمی گوئید در صورت مرگ در جهاد به بهشت میروید . پس بیائید تا من شمارا به بهشت بفرستم یا شما مرا به دوزخ بفرستید .
و با صدای بلند می خندید .
در این هنگام علی علیه سلام بنزد پیامبر(ص) آمد و اذن میدان خواست تا با این پهلوان گستاخ نبرد کند و فرمود : یا رسول الله اجازه بدهید تا پاسخ این شخص را بدهم .
پیامبر(ص) که از نیت پاک علی(ع) خبر داشت فرمود : صبر کن یا علی جان و سپس صدای مبارک خویش را بلند کرده فرمودند : کیست تا جواب این شخص را بدهد و شر او را از سرما کم کند ؟
سکوت بسیار سنگینی در بین مسلمین حاکم شد و هیچ کس پاسخ پیامبر(ص) را نداد در این بین عمر بن عبدود دوباره شروع به رجز خوانی کرد و با صدای بلند به مسلمان میخندید . در سپاه کفر هم امید زیادی بوجود آمده بود و همه گمان میکردند که عمر بن عبدود یک تنه کار را برای ورود سپاه از گذرگاه ها آسان میکند و او هیچ هماوردی ندارد ، و مرتب برای او هل هله میکشیدند و کف می زدند .
اوضاع غریبی پیش آمده بود در این لحضه علی(ع) مجددا از رسول الله اذن میدان رفتن می خواست و به پیامبر(ص) اصرار میکرد تا به او اجازه جنگ دهد . اما رسول الله (ص) برای بار دوم او را به صبر دعوت کرده و صدای مبارک خویش را بلند کردند و فرمودند : چرا کسی از شما داوطلب نمی شود و جواب گستاخی های این مرد رانمی دهد ؟
و منتظر ماندند اما اینبار هم مانند بار اول همه ساکت بودند ، و هیچ یک از اصحاب کوچکترین حرکتی هم نمی کردند تا مبادا به حساب اعلام آمادگی گذاشته شود ، در این زمان صدای نفس کشیدن افراد هم آهسته تر ، و فریادهای عمربن عبدود بسیار گوش خراش تر از قبل شده بود و براستی هیچ کس جرئت نفس کشیدن هم نداشت .
باز هم تنها کسی که در پاسخ پیامبر(ص) از جا برخواست علی مرتضی اسد الله غالب و حیدر کرار بود که با شجاعت تمام از جا برخواست و به خدمت پیغمبر(ص) اعلام آمادگی نمود اما اینبار هم پیامبر(ص) او را به صبر دعوت کردند . پیامبر(ص) بخوبی میدانست که تنها مرد این میدان ، علی بن ابی طالب (ع) است اما ایشان هدف دیگری را دنبال میکردند و میخواستند تا به همه بفهمانند که در این برهه حساس از تاریخ اسلام ، که شمشیر دشمن تا قطع رگ حیاط آن در مدینه پیش آمده ، و هر لحظه امکان نابودی کل اسلام و مسلمین می رود ، این علی(ع) و تنها علیست که بفریاد اسلام و مسلمین می رسد همچنان که تا کنون نیز در دو جنگ قبلی رسیده است ، اما در سکوت و شرم وحیا چیزی در باره خود نگفته و تمجیدی هم از خود ننموده ، و سهم بسیار کمتری از عنائم جنگی دریافت می کرد که مطابق ضعیف ترین مسلمین بود .
آری این علی بود که هنگام شکست سپاهیان در جنگ احد و فرار آنها به بالای کوه به فریاد پیامبر(ص) که با تن زخمی در محاصره کفار مشغول نبرد بود ، لبیک گفت و در اندک زمانی خود را از سمت دیگر سپاه به رسول الله رساند و جان مبارک آخرین فرستاده الهی را از محاصره نجات داد .
آری رسول الله هیچگاه بیهوده سخن نمی گویند و از روی هوا و هوس فرمان نمی دهند و هیچ چیز جز وحی الهی بزبان نمی آورند بر طبق نص صریح قرآن مجید که در آیه 4 از سوره مبارکه النجم می فرماید:
آیه 4 از سوره مبارکه النجم می فرماید :
وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ [٥٣:٣]
و از سر هوس سخن نمىگوید.
إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَىٰ [٥٣:٤]
این سخن بجز وحیى که وحى مىشود نیست.
خلاصه ترجمه : سخن او (پیامبر) هیچ غیر وحی خدا نیست .
بیهوده علی(ع) را به صبر و بردباری دعوت نمی کند ، زیرا می خواهند یکبار و برای همیشه با مسلمانان و اصحاب ، در باره شخصیت ممتاز علی(ع) اتمام حجت کنند ، و به ایشان بفهمانند که علی(ع) فرستاده الهی برای نجات اسلام و یاری پیامبر (ص) است .
اینبار دیگر اشک در چشمهای علی حلقه زد جوان 25 ساله ائی که در مکتب پیامبر (ص) و دامان پاک ایشان تربیت و بزرگ شده بود او با صدای حزن آلود از پیامبر (ص) اذن جنگ با عمربن عبدود را می خواست و همه مسلمانان و کبار اصحاب نزدیک پیامبر(ص) با شگفتی شاهد و ناظر این صحنه حیرت انگیز بودند و همگی در سکوت با ترس و وحشت از یک سو چشمهایشان با تعجب به اصرار علی(ع) و ممانعت پیامبر(ص) بودند ، و از سوی دیگر گوشها و چشمایشان بر جثه دیو مانند و صدای گوش خراش عمربن عبدود بود . آنها هنوز نفهمیده بودند که صبر پیامبر(ص) و تکرار درخواست ایشان از سایر اصحاب جهت رفتن به جنگ با عمربن عبدود چیست و چرا با صدور اجازه به علی(ع) که همه به قدرت و توانائی او ایمان داشتند کار راتمام نمی کند .
و بدین ترتیب برای بار سوم و اتمام حجت با مسلمین در باره علی(ع) صدای مبارک خویش را بلند کرده فرمودند:
آیا کسی از شما مسلمانان حاضرنیست به مقابله با این مرد گستاخ وشریر برود و شر او را از سرما کم کند؟
و باز هم تنها پاسخی که شنیدند سکوت سنگین مسلمانان و اصرار علی بود که اشک در چشمانش حلقه زده بود و به اصرار از پیامبر(ص) اذن میدان می خواست و می فرمودند:
یا رسول الله اجازه دهید تا من پاسخ مناسبی به این گستاخ شرور بدهم .
آری تنها پهلوان مومن مسلمان علی بن ابی طالب بود که هر سه بار پاسخ پیامبر(ص) داد و برای جهاد با این دیو دژم اعلام آمادگی نمود .
در این بین فریاد های عمر بن عبدود گوش خراش تر شده بود و از اینکه میدید کسی جرعت مبارزه با او را ندارد گستاخ تر شده بود و فریاد می زد :
سینه ام دیگر خسته شد از بس هماورد طلبیدم و از شما ترسوها کسی حاضر نیست به جنگ من بیآید تا او رابه بهشت بفرستم چرا جوابم را نمی دهید؟
کفار که بخوبی از وحشت مسلمین آگاه بودند اینبار با صدای بلند تر عمربن عبدود را تشویق می کردند و اطمینان صددرصد به پیروزی بدون قید و شرط او داشتند .
بهر حال دعوت پیامبر(ص) از اصحاب اینبار هم بدون پاسخ ماند . سکوت سنگین مسلمین و بزرگان اصحاب پیامبر (ص) که خود را مومنان بزرگی میدانستند در مقابل دعوت بحق عمربن عبدود که عبارت بود از مرگ در راه خدا و رفتن به بهشت را باید دلیل ضعف ایمان آنها دانست .
آری نارحت نشوید ای مسلمانان غیور . اصحاب بزرگی همچون عمار یاسر و ابوذر و حتی سلمان و ابو بکر و عمر نیز در این جمع حضور داشتند اما ایمان هیچ کدام از آنها به اندازه علی(ع) نبود و نیست !
اگر جز این بود چرا هیچ یک از آنها داوطلب این میدان نشدند ؟
می خواهید بگوئید به هلاکت انداختن جان ، در اسلام حرام است ، اما زمانی که موجودیت اسلام و زنان و مردان مسلمان و شهر مدینه تنها پایگاه اسلام و حتی جان پیامبر خدا (ص) در معرض خطر نابودی قرار داشت دیگر حفظ جان معنائی نداشت .
و بالاخره پیامبر(ص) هم چاره ائی جز تسلیم در مقابل در خواست علی(ع) را نداشتند زیرا کسی بجز علی داوطلب این میدان بسیار سخت نشده بود و هر آینه موجودیت اسلام بشدت در معرض خطر نابودی قرار داشت زیرا با پیروزی عمر و باز شدن یکی از گذر گاه ها سیل 10000 نفری لشکر کفر وارد مدینه می شد و در آن صورت هیچ کس از زن و مرد و کودک حتی پیغمبر(ص) زنده نمی ماند و فاتحه اسلام برای همیشه خوانده می شد . بنا براین پیامبر(ص) علی مرتضی(ع) را با دعای خویش روانه میدان نبرد با عمر بن عبدود کردند ، و برگ زرین دیگری به فضائل علی بن ابی طالب افزوده شد و در میدانی که هیچ کس حاضر نشد جان عزیز خویش را به خطر اندازد علی علیه سلام اینکار راکرد .
در این لحظه حضرت رسول دستهایش را بطرف آسمان بلند کرده فرمودند :
خدایا من برادرم و پسر عمم و بهترین انسانها را که خدا ورسولش او را دوست دارند به میدان می فرستم او را به من بازگردان و تنهایم مگذار .
و اشک از چشمهایش روانه شد .
هنگامی که حضرت علی(ع) با قدمهای استوار و با
گونه هائی خیس از اشک روانه میدان شد ، جز رضای خدا ، هیچ چیز در سر نداشت و آمده
بود تا صدای آن ملعون مشرک را برای همیشه تاریخ ساکت کند , دراولین برخورد ، عمر
ازروی اسب نگاه تحقیر آمیزی به علی شیر خدا نمود و گفت :
به جوانی ات رحم کن من پدرتورا می شناسم ودوست ندارم که بدست من کشته شوی.
بنقل مورخان حضرت علی هنگام حرکت به سمت عمربن عبدود اشعاری در پاسخ به رجزهای او خواند که از لحاظ ادبی بسیار جالب و پر معنا ست ایشان فرمودند :
لا تعجل فقد اتاک مجیب صوتک غیر عجز
ذونیه و بصیره والصدق منجی کل فائز
انی لا رجوان اقیم علیک نا ئحه الجنائز
من ضربه بخلاء یبقی ذکرها بعد الهزائز
ترجمه : ای عمر در کار جنگ شتاب مکن آنکس که سخن ترا جواب گوید درمانده وعاجز نیست . او دارای حسن نیت و بصیرت و راستی است و این صفات هر رستگاریست . نزد تو نیآمده ام جز بر آن امید که زن نوحه گر را بر جنازه تو بنشانم و اثر ضربت شمشیری که پس از دورانی از طولانی از زمان ، نام آن بماند باقی گذارم .
در این لحظه پیامبر فرمودند : الان قابل الا ایمان بالکفر
ترجمه : کل ایمان با کل کفر مقابله کرد .
با دقت در معانی بلند این رجز کوتاه ، دونکته بسیار مهم که بی شک از معجزات علی علیه سلام ، این مرد الهیست آشکار می شود .
ابتدا اینکه ایشان نیت خود را در این نبرد بیان می کند و آن را حسن نیت و بصیرت و راستی می شمرد . که در ادامه ماجرای نبرد این موضوع آشکار خواهد شد .
و دوم آن که به طول اثر این ضربت اشاره می فرمایند و آن را یک ضربت تاریخی می دانند و این مطلب مهم هم در همین صفحه آشکار است . امروز ما پس از هزارو چهار صدو سی سال هنوز از نوشتن و خواندن این ماجرا لذت میبریم و در حقیقت ماندگاری اثر ضربت ایشان را نشان میدهد .
اما پس از خواندن رجز . عمربن عبدود به حضرت علی گفت :
پسر عمت محمد تورا با چه امیدی به میدان فرستاده ؟
چرا که من می توانم تو را با نوک نیزه ام برداشته و میان زمین و آسمان نگهدارم در حالی که نه مرده باشی نه زنده .
علی علیه سلام فرمود : من شنیده ام که تو عهد کرده ائی اگر در میدان مبارزه طرف مقابلت سه پیششنهاد به تو کند تو یکی از آنها را بپذیری ؟
عمربن عبدود گفت : آری چنین است .
علی علیه سلام فرمود : تورا به اسلام و دین محمد و نبوت او دعوت می کنم !
عمر بن عبدود خنده ائی کرد وگفت : میگوئی دست از آئین پدرانم بردارم ؟
هرگز چنین نخواهم کرد .
علی علیه سلام فرمود : پس دست از جنگ با مسلمین بردار و ما را بحال خودمان واگذار .
عمر بن عبدود گفت : اگر چنین کنم زنان مرا سرزنش خواهند کرد . من عهد کرده ائم تا محمد را نکشم روغن بر موی خود نمالم .
علی علیه سلام فرمود : اکنون که این دو را نمی پذیری . پس چون حریف تو پیاده است تو هم از اسب پائین بیا تا با هم بجنگیم .
عمر بن عبدود گفت : این پیشنهاد کوچکی ست آنرا می پذیرم .
و سپس کوه آهنی که عمر ، خود رادر آن پیچیده بود تکانی خورد و از اسب پیاده شد رو به علی(ع) کرد و گفت : در میان قبیله تو افراد زورمند تری هستند به آنها بگو تا به جنگ من بیایند . من میل ندارم که جوانی تو را نابود کنم و تو را بکشم .
علی علیه سلام فرمود : اما من میل دارم تا تورا در راه خدا بکشم .
پس از این حرف عمر بن عبدود خشمگین شد و ناگاه ضربه ائی بسیار محکم بسمت علی روانه کرد . حضرت علی(ع) با چابکی سپر خود را محافظ کرد اما ضربه بقدری محکم بود که سپر دو نیم شد و کلاه خود علی علیه سلام نیز شکست و سر علی علیه سلام بشدت زخمی شد .
اما از احول دو لشکر بشنوید که پس از فریاد های عمر بن عبدود که مبارز می طلبید و پیامبر(ص) یاران را به رویاروئی با دعوت می کرد و جوابی از مسلمانان نمی شنید . لشکر کفار و مشرکین بسیار خوشحالی می نمودند و با فریادهائی عمربن عبدود را به جنگ تشویق می کردند . مخصوصا ابو سفیان که کار را تمام شده می دانست ، اما با حضور حضرت علی علیه سلام بر هر دو لشکر سکوت حاکم شد و همگی ناظر صحنه کارزار بودند .
پس از فرود آمدن اولین ضربت بر سر حضرت علی . فریاد شادی کفار بلند شد و مسلمانان نگران تر از قبل در سکوت محض مشغول تماشای نبرد بودند .
در این هنگام حضرت علی علیه سلام به چابکی تمام ضربه ائی بسیار محکم به ران عمربن عبدود زد که او را بشدت زخمی کرد و کمی خم شد در این هنگام حضرت علی ضربه ائی دیگر به شانه عمر زد و ضربه دیگری به پای دیگرش .
عمربن عبدود در عین ناباوری تماشاگران با صدای زیادی برزمین افتاد و گردخاک زیادی بهوا خواست .
آن پهلوان عظیم الجثه که سر تا پا از آهن پوشیده شده بود با شدت بزمین خورد و صدای بلندی به هوا خواست . در این هنگام صدای تکبیر مسلمانان به هوا خواست و کفاری که تا آن لحظه شادی میکردند خاموش شدند .
علی علیه سلام بطرف آن ملعون رفت تا کارش را یکسره کند اما عمربن عبدود که هنوز در بهت حیرت بسر می برد از شدت خشم آب دهان خود را بطرف حضرت علی علیه سلام پرتاب کرد .
همین کار موجب شد تا علی علیه سلام به عقب باز گردد و از عمربن عبدود فاصله بگیرد و در کناری شروع به قدم زدن بکند .
ناگهان مسلمانانی که در حال تکبیر گفتن بودند خاموش شدند و مشرکان به خیال اینکه علی ضربه ائی خورده و عقب نشینی کرده فریاد شادی سر دادند .
چند لحظه کوتاه به همین منوال گذشت . در همین زمان عمربن عبدود به آهستگی مشغول بلند شدن بود و شمشیر خود را عصا کرده و بلند می شد که ناگهان علی علیه سلام همچون شیری غران دوباره به او یورش برد و بر سینه آن ملعون نشست و سر از بدن آن دیو ، انسان نما جدا کرد و با قدرتی بی مانند آن را به میان لشکر دشمن پرتاب کرد . سرکه بسیار بزرگتر از حد معمول بود با برخورد به چند نفر از مشرکان باعث سقوط آنها از اسب شد و گرد و غباری از این اتفاق به هوا برخواست .
در میان شادی و تکبیر
مسلمانان علی علیه سلام پیروز و فاتح از نبردی دشوار به خدمت پیامبر رسید . خون از
سراپای علی میریخت چند نفر از اصحاب جلو دویدند و با
پارچه هائی از جامه خود مشغول پاک کردن خون از سرو پای علی و مداوای وی شدند . در
این لحظه پیامبر(ص) با صدای بلند فرمودند :
( ضربه علی یوم الخندق افضل من عباده الثقلین )
ترجمه : یعنی ضربه علی در روز جنگ خندق از عبادت جن و انس تا روز قیامت افضل تر است و ثواب بیشتری دارد . [2](از شماره 17-1)
در این هنگام بعضی از اصحاب از پیامبر(ص) سئوال کردند یا رسول الله چرا علی در کار کشتن عمر تعلل و مکث کرد و ابتدا عقب کشید و قدری تامل کردو دوباره درگیر نبرد شد ؟
پیامبر (ص) فرمود : از خودش بپرسید .
اصحاب گرد علی جمع شدند و از ایشان سئوال خود راپرسیدند .
حضرت علی فرمودند : زمانی که ابتدا میخواستم کار او را تمام کنم بناگاه آب دهان بطرف من پرتاب کرد و این عمل او مرا خشمگین ساخت . پس دیدم اگر اکنون اورا بکشم تنها برای رضای خدا عمل نکرده ائم بلکه خشم و عصبانیت خودم هم در این کار دخالت داده ام و برای نفس خشمناکم و رضای خدا او رامی کشم . از این رو قدری عقب رفتم و قدر صبر کردم تا خشمم فرو نشست و تنها رضای خدا برایم ماند .سپس دوباره بسمت او رفته و کارش را همچنان که دیدید تمام کردم به قدرت الهی .
- ادامه کارزار جنگ احزاب
اما از لشکر مشرکان و کفاربشنوید ، آنها که امید زیادی به عمربن عبدود بسته بودند کاملا نامید شدند ، و به چادر های خود بازگشتند تا چاره دیگر بجویند .!
در ادامه روز چندین حمله کو چک و بزرگ به دروازه ها از سوی دشمن انجام شد که با دلاوری مسلمانان که حالا با نبرد شجاعانه علی علیه سلام روحیه تازه ائی گرفته بودند بخوبی دفع شد و دشمن ناکام به ارودگاه خود بازگشت و روز دیگر به همین منوال سپری شد .
روز بعد به اذن الهی و فرمان ایشان طوفان بسیار شدیدی وزیدن گرفت که هرچشمی را که باز بود کور میکرد و گرد و خاک زیادی به هوا بلند شد .
رمل بیابان آسمان را سیاه کرده بود . چادر ها دست خوش باد به هرسو کشیده میشدند و اکثرا از جای خود کنده شده بودند . ناامیدی زیادی تمام مشرکان را فراگرفته بود . آنها به خیال فتح یک روزه آذوقه کافی با خود به همراه نیاورده بودند و توانائی محاصره بلند مدت مدینه را نداشتند .
مشرکان بخیال خود که با این سپاه عظیم می توانند کار جنگ با مسلمانان را یک روزه تمام کنند و حتی جهت آذوقه بازگشت هم تدارکی ندیده بودند و قرار بود آنرا از مردم ، مدینه غارت و تاراج کنند، از اینرو درمانده وناامید و ناتوان از مقابله با طوفان ، شبانه چادر های خود را جمع آوری کرده و به مکه گریختند و بدین ترتیب پرونده جنگ احزاب برای همیشه بسته شد ، اما نقل ضربت علی(ع) برای همیشه جاودان شد .
مهمترین اتفاق این جنگ نبرد
حضرت علی(ع) با عمربن عبدود و چندین حمله به
دروازه های خندق بود که با دلاوری حضرت علی و پایمردی مسلمین به پایان رسید .
در این جنگ حضرت علی یک جوان 25 ساله بود و اخلاص والای او تمام جنگ را تحت شعاع قرار داد و شاید اگر این جنگ در نمی گرفت این فضیلت بزرگ علی(ع) ، که عبارت بود از درجه والایی از اخلاص ، هرگز نمایان نمی شد.
از صحابه بزرگی که در این جنگ حضور داشند می توان به افرادی همچون سلمان که نقش بسزائی در پیروزئی مسلمین داشت و عمار یاسر . ابوذر غفاری . ابوبکر ابی قحافه . عمر بن خطاب . عثمان بن عفان . طلحه و زبیر اشاره کرد و همگی آنها خود راوی این ماجرا بوده اند .
اما فرمایش پیامبر(ص) که فرمودند ارزش ضربت حضرت علی از مجموعه عبادت جن و انس تا روز قیامت بیشتر است . از چه بابت بود .
اولا این جمله بزرگی ست و مقام حضرت علی علیه سلام را تا حد اعلائی بالا میبرد و نمی توان از کنار آن بسادگی گذشت . این جمله در حقیقت یعنی یک ضربه حضرت علی از عبادت کل پیامبران و انبیا و اولیا و عابدان و علما و دانشمندان و زاهدان و مومنین عادی و پیروان همه ادیان از جن و انس تا روز قیامت بیشتر است .
ما باید یادآوری کنیم که حضرت رسول اهل تعارف و یا مبالغه نیستند و فراموش نکنیم که طبق نص صریح قرآن که در سوره مبارکه النجم آیه 4 می فرماید :
آیه 4 از سوره مبارکه النجم که قبلا شرح آن گذشت می فرماید: ان هو الا وحی یوحی
ترجمه : سخن او (پیامبر) هیچ غیر وحی خدا نیست .
پس هیچ شکی باقی نمی ماند که سخن پیامبر چیزی جز وحی خدا نیست و این عبارت هم که همه مفسران چه شیعه و چه سنی آنرا نقل کرده اند عین وحی خداوند است و تنها خداوند است که می تواند اندازه عبادت همه را بسنجد و آن را با اخلاص مو جود در این ضربت مقایسه کند . و پیامبر (ص) هرگز از جانب خود سخن نگفته و نمی گوید و این نکته را قرآن مجید کلام الله در سوره مبارکه النجم آیه 4 ضمانت کرده است ، و هرکس در این سخن شک کند منکر قرآن شده وکافر است بی هیچ شک و تردید . ! ! !
حال اگر فرض کنیم منظور پیامبر(ص) از عبادت جن و انس بعد از زمان خودشان به بعد. تا قیامت است باز در این صورت این فهرست شامل کل ائمه معصومین علیهما سلام . کل عابدان و زاهدان کل عرفا و عالمان و مومنان مسلمان وغیر مسلمان انس و جن را در بر می گیرد و این همه تنها بخاطر یک ضربت حضرت علیست .
پس در این صورت ثواب سایر عبادت های بیشمار حضرت علی چیست ؟
1- نماز های طولانی در روز شب ؟ گاهی روزانه یکصد تا هزار رکعت نماز میخوانده اند و این بنقل همه مورخان آمده .
2- روزها روزه داری در طول سال چه واجب چه مستحب ؟
3- سایر جهادهای ایشان که بسیار زیاد هم بوده و در آنها کفار زیادی به دست توانای حضرت علی به هلاکت رسانده اند ؟
4- موقوفات زیادی که توسط حضرت علی ، ابتدا ایجاد نموده و سپس وقف کرده اند مانند قنات ها . نخلهای خرما و چاه های آب .
5- یتیم نوازی و دستگیر از فقرا و مستمندان که در تاریخ شهره است و آیات سوره مبارکه هل اتی در شان یکی از این اعمال نازل شده است .
واقعا حضرت علی سلام الله علیه کیست ؟
او یک انسان معمولی است یا یکی از اولیا بزرگ خداوند ؟
ثواب این همه اعمال چقدر است ؟
آیا شیعیان حق ندارند که ایتنقدر به امامت ایشان افتخار کنند ؟
شما خودتان بهترین قاضی هستید . ما با چه شخصیتی روبرو هستیم و تکلیف ما در برخورد با ایشان چگونه باید باشد ؟
حق ایشان چیست و چگونه باید رعایت شود ؟
اما اکنون می خواهیم این فرمایش پیامبر (ص) را از زاویه دیگری بررسی نمائیم .
بطور مثال فرض کنیم در این
جنگ هماوردی برای عمربن عبدود پیدا نمی شد یا
می شد ولی بدست او به شهادت می رسید و او با حملاتی می توانست یکی از گذر گاه را
باز کند و هجوم لشکر 10000 نفری کفار به جمع 3000 نفری مسلمانان که اکثر آنها از
ایمان ضعیفی هم برخوردار بودند وسلاح کافی هم نداشتند . یورش می آوردند و جنگ
مغلوبه میشد . بطور حتم کسی زنده نمی ماند یا حداقل جان از پیامبر(ص) از دست می
رفت و اسلام در نطفه خفه می شد .
در این صورت خبر دین اسلام در همان مدینه می ماند و از مسلمانان بعنوان یک گروه شورشی کوچک یاد می شد که در همان ابتدا سرکوب شد و ازبین رفته بودند و امروز در دنیا خبری از دین مبین اسلام و قرآن مجید نبود و هیچ مسلمانی هم وجود نداشت .
حال شما بگوئید آیا مسلمانی همه مسلمانان جهان منوط به همین ضربت نیست ؟
آیا همه نماز ها و سایر اعمال دینی ما مسلمانان که انتظار ثواب و اجر اخروی از انجام دادن آنها داریم مرهون همین ضربه نبوده است ؟
آری ای برادر عزیز ، همه ما مسلمانان امروز از صدقه سر ، یک ضربت حضرت علی(ع) مسلمانیم و صدای اذان از منابر و مساجد ما بلند است .
البته حضرت علی بارها و بارها با رشادت ودلاوری بی نظیر خویش در جنگ های بدر ، احد ، خندق ، خیبر ، حنین ،. . . . صفین ، جمل ، نهروان و. . . . . اسلام را را بیمه کرد و باعث شد تا دین اسلام در جهان گسترش یابد و ما نیز از این نعمت بزرگ الهی بهره مند شویم .
همه علمای ما . مدارس علمیه ما قرآن خواندن ما نماز خواندن ما روزه گرفتن ما و خلاصه همه اعمال دینی همه مسلمانان از عالم و عارف تا یک فرد عادی مرهون فداکاری و رشادتهای حضرت علیست و هیچ شک در این امر نیست .
در حالت دیگر اگر معتقد باشیم که سایر ادیان الهی در طول تاریخ تحریف شده اند و در اصل فلسفه ظهور و بروز اسلام نجات بشریت ازبت پرستی وشرک یهودیت و مسحیت منحرف است. که حضرت مسیح علیه سلام را پسر خدا می دانند باز هم اگر آن ضربت نبود درجهان بشریت دیگر هیچ دین الهی درستی وجود نداشت . و همه یهودیان و مسحیان و بت پرستانی که در طول تاریخ مسلمان شدند . بر همان آئین قبلی خود باقی می ماندند .
در اینجا دل را به ابیاتی از شاعر و عارف بلند آوازه محمد جلال الدین محمد رومی بلخی می سپاریم و جان را با خواندن و شنیدن آنها تازه می کنیم . به ابیاتی که در مدح حضرت علی و این ضربت تاریخی سروده شده و غبار از خاطر می شوئیم و از مدح علی سیراب می شویم :
از علی آموز اخلاص عمل شیر حق را دان منزه از دغل
در غزا بر پهلوانی دست یافت زود شمشیری بر آورد و شتافت
او خدو انداخت بر روی علی افتخار هر نبی و هر ولی
او خدو انداخت بر روئی که ماه سجده آرد پیش او در سجده گاه
در زمان انداخت شمشیر آن علی کرد او اندر غزایش کاهلی
گشت حیران آن مبارز زین عمل وز نمودن عفو رحمت بی محل
گفت بر من تیغ تیز افراشتی از چه افکندی مرا بگذاشتی
گفت من تیغ از پی حق می زنم بنده حقم ، نه مملوک تنم
شیر حقم ، نیستم شیر هوا فعل من ، بر دین من باشد گواه
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
چون خدو انداختی در روی من نفس جنبید و تبه شد خوی من
نیم بهر حق شدو نیمی هوا شرکت اندر کار حق نبود روا
در اینجا لازم است اشاره کنم که شاعر از اخلاص حضرت علی(ع) در هنگام زدن ضربت بسیار تمجید نموده و این نکته نیز جای بحث و بررسی دارد . چرا که وقتی علی علیه سلام پهلوانی چون عمر بن عبدود را که هیچ کس توان مبارزه با او را نداشت بزمین زد ، باید بلا فاصله کارش رامی ساخت ، زیرا امکان داشت او دوباره بلند شود و دیگر امکان کشتن او دست ندهد ، اما علی علیه سلام در مبارزه خود تنها رضای خداوند را در نظر داشت و هیچ دشمنی شخصی با عمر بن عبدود نداشت اما زمانی که عمر از روی عجز آب دهان بطرف حضرت علی پرتاب کرد . خشم علی علیه سلام از این عمل برانگیخته شد وخلوص عمل او با خشم در آمیخته شد و اگر همان لحظه عمر را می کشت دیگر عمل او تنها برای رضای خدا نبود و بقول مولوی نیمی بهر خداوند بود و نیمی بهر نفس و این کار با شخصیت بزرگ حضرت علی(ع) مناسبت ندارد. از همین رو ایشان از عمر دور شد و لحضاتی صبر کرد تا خشم خود را فرو نشاند و دوباره به همان اخلاص اولیه باز گشت و سپس کار عمر راساخت و شر او را از سر مسلمانان کم کرد .
قرآن مجید نیز جریان این جنگ را نقل کرده و ما در اینجا آیات هشتم تا بیست و هفتم سوره مبارکه احزاب را به تفصیل آورده ائیم .
در این آیات به ایستادگی مومنان که بزرگ آنها حضرت علیست اشاره شده و همچنین با کلمات صادقین از این حضرت یاد شده که منظور صداقت ایشان در اخلاص عمل است .
و اکنون بخوبی می توان فهمید که هرجا قرآن مجید مومنان را مورد خطاب قرار می دهد و یا از آنان تمجید می کند منظور اصلی شخص علی بن ابی طالب(ع) است وبراستی ایشان امیر المومنین است و هیچ کس در شان و مقام ایشان نیست .
خداوند در قرآن کریم تنها چهار بار بنام حضرت رسول اشاره کرده و در سایر موارد مخاطب حضرت حق ، مومن ، مومنین ، صادق ، صادقین و یا راسخ در علم است ،که بی هیچ شک نفر اول همه این القاب حضرت علیست ، زیرا بزرگترین صحابه رسول خدا(ص) ایشانند .
سوره احزاب آیات 8 تا 27 :
لِّیَسْأَلَ الصَّادِقِینَ عَن صِدْقِهِمْ ۚ وَأَعَدَّ لِلْکَافِرِینَ عَذَابًا أَلِیمًا [٣٣:٨]
تا راستان را از صدقشان باز پرسد، و براى کافران عذابى دردناک آماده کرده است.
بدین منظور که خدا راستگویان را از صدقشان ( در ایمان و عمل صالح ) سئوال کند . و برای کافران عذابی دردناک آماده ساخته است. (8)
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَاءَتْکُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمْ رِیحًا وَجُنُودًا لَّمْ تَرَوْهَا ۚ وَکَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرًا [٣٣:٩]
اى کسانى که ایمان آوردهاید، نعمت خدا را بر خود به یاد آرید، آنگاه که لشکرهایى به سوى شما [در]آمدند، پس بر سر آنان تندبادى و لشکرهایى که آنها را نمىدیدید فرستادیم، و خدا به آنچه مىکنید همواره بیناست.
ای کسانیکه ایمان آورده ائید نعمت خدا را برخودبه یاد آرید در آن هنگام که لشکرهائی عظیم بسراغ شما آمدند . ولی ما باد و طوفان سختی بر آنان فرستادیم و لشکریانی که آنها را نمی دیدید (وبه این وسیله آنها را فراری دادیم و در هم شکستیم ) و خداوند همیشه به آنچه انجام می دهید بینا بوده است .(9)
إِذْ جَاءُوکُم مِّن فَوْقِکُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنکُمْ وَإِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا [٣٣:١٠]
هنگامى که از بالاى [سر] شما و از زیر [پاى] شما آمدند، و آنگاه که چشمها خیره شد و جانها به گلوگاهها رسید و به خدا گمانهایى [نابجا] مىبردید.
(به خاطر بیاورید) زمانی که آنها از اطراف بالا و پائین (شهر) بر شما واردشدند(ومدینه را محاصره کردند) وزمانی را که چشمها از شدت وحشت خیره شده و جانها به لب رسیده بود و گمانهای گوناگون بدی به خدا می بردید . (10)
هُنَالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالًا شَدِیدًا [٣٣:١١]
آنجا [بود که] مؤمنان در آزمایش قرار گرفتند و سخت تکان خوردند.
آنجا بود که مومنان آزمایش شدند و تکان سختی خوردند .(11)
وَإِذْ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ مَّا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلَّا غُرُورًا [٣٣:١٢]
و هنگامى که منافقان و کسانى که در دلهایشان بیمارى است مىگفتند: «خدا و فرستادهاش جز فریب به ما وعدهاى ندادند.»
(ونیز بخاطر آورید) زمانی را که منافقان و بیمار دلان گفتند خدا و پیامبرش جز وعده های دروغین به ما نداده اند . (12)
وَإِذْ قَالَت طَّائِفَةٌ مِّنْهُمْ یَا أَهْلَ یَثْرِبَ لَا مُقَامَ لَکُمْ فَارْجِعُوا ۚ وَیَسْتَأْذِنُ فَرِیقٌ مِّنْهُمُ النَّبِیَّ یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنَا عَوْرَةٌ وَمَا هِیَ بِعَوْرَةٍ ۖ إِن یُرِیدُونَ إِلَّا فِرَارًا [٣٣:١٣]
و چون گروهى از آنان گفتند: «اى مردم مدینه، دیگر شما را جاى درنگ نیست، برگردید.» و گروهى از آنان از پیامبر اجازه مىخواستند و مىگفتند: «خانههاى ما بىحفاظ است» و[لى خانههایشان] بىحفاظ نبود، [آنان] جز گریز [از جهاد] چیزى نمىخواستند.
و(نیز بخاطر آورید) زمانی را که گروهی از آنها گفتند : ای اهل یثرب (ای مردم مدینه ) اینجا جای توقف شما نیست به خانه هایدخود باز گردید و گروهی از آنان از پیامبر اجازه بازگشت می خواستند و می گفتند خانه های ما بی حفاظ است در حالی که بی حفاظ نبود آنها فقط می خواستند (ازجنگ ) فرارکنند . (13)
وَلَوْ دُخِلَتْ عَلَیْهِم مِّنْ أَقْطَارِهَا ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لَآتَوْهَا وَمَا تَلَبَّثُوا بِهَا إِلَّا یَسِیرًا [٣٣:١٤]
و اگر از اطراف [مدینه] مورد هجوم واقع مىشدند و آنگاه آنان را به ارتداد مىخواندند، قطعاً آن را مىپذیرفتند و جز اندکى در این [کار] درنگ نمىکردند؛
(آنها چنان بودند که ) اگر دشمنان از اطراف مدینه برآنان وارد می شدند و پیشنهاد بازگشت به سوی شرک به آنان می کردند . می پذیرفتند و جز مدت کمی (برای انتخاب شرک ) درنگ نمی کردند . (14)
وَلَقَدْ کَانُوا عَاهَدُوا اللَّهَ مِن قَبْلُ لَا یُوَلُّونَ الْأَدْبَارَ ۚ وَکَانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْئُولًا [٣٣:١٥]
با آنکه قبلاً با خدا سخت پیمان بسته بودند که پشت [به دشمن] نکنند، و پیمان خدا همواره بازخواست دارد.
(در حالی که ) آنان قبل از این با خدا عهد کرده بودند که پشت به دشمن نکنند و وعهد الهی (ازآنان ) مورد سئوال قرار خواهد گرفت . (15)
قُل لَّن یَنفَعَکُمُ الْفِرَارُ إِن فَرَرْتُم مِّنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَإِذًا لَّا تُمَتَّعُونَ إِلَّا قَلِیلًا [٣٣:١٦]
بگو: «اگر از مرگ یا کشته شدن بگریزید، هرگز این گریز براى شما سود نمىبخشد، و در آن صورت جز اندکى برخوردار نخواهید شد.»
بگو اگر از مرگ یا کشته شدن فرار کنید سودی بحال شما نخواهد داشت و در آن هنگام جز بهره کمی از زندگانی نخواهید گرفت . (16)
قُلْ مَن ذَا الَّذِی یَعْصِمُکُم مِّنَ اللَّهِ إِنْ أَرَادَ بِکُمْ سُوءًا أَوْ أَرَادَ بِکُمْ رَحْمَةً ۚ وَلَا یَجِدُونَ لَهُم مِّن دُونِ اللَّهِ وَلِیًّا وَلَا نَصِیرًا [٣٣:١٧]
بگو: «چه کسى مىتواند در برابر خدا از شما حمایت کند اگر او بخواهد براى شما بد بیاورد یا بخواهد شما را رحمت کند؟ و غیر از خدا براى خود یار و یاورى نخواهند یافت.»
بگو چه کسی می تواند شما را در برابر اراده خدا حفظ کند . اگر او بدی یا رحمتی برای شما اراده کند و آنها جز خدا هیچ سرپرست و یاوری برای خود نخواهند یافت . (17)
۞ قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِینَ مِنکُمْ وَالْقَائِلِینَ لِإِخْوَانِهِمْ هَلُمَّ إِلَیْنَا ۖ وَلَا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِیلًا [٣٣:١٨]
خداوند کارشکنان [و مانعشوندگان] شما و آن کسانى را که به برادرانشان مى گفتند: «نزد ما بیایید» و جز اندکى روى به جنگ نمىآورند [خوب] مىشناسد.
خداوند کسانی که مردم را از جنگ باز می داشتند و کسانی را که به برادران خود می گفتند به سوی ما بیآئید (و خود را از معرکه جنگ بیرون کشید ) بخوبی می شناسد و آنها (مردمی ضعیف اند و)جز اندکی پیکار نمی کنند . (18)
أَشِحَّةً عَلَیْکُمْ ۖ فَإِذَا جَاءَ الْخَوْفُ رَأَیْتَهُمْ یَنظُرُونَ إِلَیْکَ تَدُورُ أَعْیُنُهُمْ کَالَّذِی یُغْشَىٰ عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ ۖ فَإِذَا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوکُم بِأَلْسِنَةٍ حِدَادٍ أَشِحَّةً عَلَى الْخَیْرِ ۚ أُولَٰئِکَ لَمْ یُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمَالَهُمْ ۚ وَکَانَ ذَٰلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرًا [٣٣:١٩]
بر شما بخیلانند، و چون خطر فرا رسد آنان را مىبینى که مانند کسى که مرگ او را فرو گرفته، چشمانشان در حدقه مىچرخد [و] به سوى تو مىنگرند؛ و چون ترس برطرف شود شما را با زبانهایى تند نیش مىزنند؛ بر مال حریصند. آنان ایمان نیاوردهاند و خدا اعمالشان را تباه گردانیده، و این [کار] همواره بر خدا آسان است.
آنها در همه چیز نسبت به شما بخیلند و هنگامی که لحظات ترس پیش می آید می بینی آنچنان به تو نگاه می کنند و چشمهایشان در حدقه می چرخد که گوئی می خواهند قالب تهی کنند اما وقتی حال خوف و ترس فرو نشست . زبانهای تند و خشن خود را با انبوهی از خشم و عصبانیت بر شما می گشایند (وسهم خود را از غنائم مطالبه می کنند ) در حالی که در مال حریص و بخیلند آنها (هرگز) ایمان نیاورده اند از این رو خداوند اعمالشان را حبط و نابود کرد و این کار بر خدا آسان است . (19)
یَحْسَبُونَ الْأَحْزَابَ لَمْ یَذْهَبُوا ۖ وَإِن یَأْتِ الْأَحْزَابُ یَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُم بَادُونَ فِی الْأَعْرَابِ یَسْأَلُونَ عَنْ أَنبَائِکُمْ ۖ وَلَوْ کَانُوا فِیکُم مَّا قَاتَلُوا إِلَّا قَلِیلًا [٣٣:٢٠]
اینان [چنین] مىپندارند که دستههاى دشمن نرفتهاند، و اگر دستههاى دشمن بازآیند آرزو مىکنند: کاش میان اعراب بادیهنشین بودند و از اخبار [مربوط به] شما جویا مىشدند، و اگر در میان شما بودند، جز اندکى جنگ نمىکردند.
آنها گمان می کنند هنوز لشکر احزاب از اطراف مدینه نرفته اند و اگر برگردند (از ترس آنان ) دوست می دارند در میان اعراب بادیه نشین پراکنده (وپنهان ) شوند و از اخبار شما جویا گردند و اگر در میان شما باشند جز اندکی پیکار نمی کنند . (20)
لَّقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن کَانَ یَرْجُو اللَّهَ وَالْیَوْمَ الْآخِرَ وَذَکَرَ اللَّهَ کَثِیرًا [٣٣:٢١]
قطعاً براى شما در [اقتدا به] رسول خدا سرمشقى نیکوست: براى آن کس که به خدا و روز بازپسین امید دارد و خدا را فراوان یاد مىکند.
مسلما برای شما در زندگی رسول خدا چه در جنگ ویا در صبر و مقاومت سرمشق نیکوئی بوده . برای آنها که امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارند و خدا را بسیار زیاد یاد می کنند .(21)
وَلَمَّا رَأَى الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزَابَ قَالُوا هَٰذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ ۚ وَمَا زَادَهُمْ إِلَّا إِیمَانًا وَتَسْلِیمًا [٣٣:٢٢]
و چون مؤمنان دستههاى دشمن را دیدند، گفتند: «این همان است که خدا و فرستادهاش به ما وعده دادند و خدا و فرستادهاش راست گفتند»، و جز بر ایمان و فرمانبردارى آنان نیفزود.
(اما) مومنان (که نفر اول آنها علی بن ابی طالب است ) وقتی لشکر احزاب را دیدند گفتند این همان جنگی است که خدا ورسولش بما وعده داده وخدا ورسولش راست گفته اند و این موضوع جز بر ایمان و تسلیم آنان نیفزود . (22)
مِّنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ ۖ فَمِنْهُم مَّن قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ ۖ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا [٣٣:٢٣]
از میان مؤمنان مردانىاند که به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا کردند. برخى از آنان به شهادت رسیدند و برخى از آنها در [همین] انتظارند و [هرگز عقیده خود را] تبدیل نکردند.
در میان مومنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بسته اند صادقانه ایستاده اند(همانند حضرت علی ) بعضی پیمان خود را به آخر بردند (وشهید شده اند مانند حمزه عموی پیامبر)و بعضی در انتظارند و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود نداده اند . (23)
لِّیَجْزِیَ اللَّهُ الصَّادِقِینَ بِصِدْقِهِمْ وَیُعَذِّبَ الْمُنَافِقِینَ إِن شَاءَ أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ کَانَ غَفُورًا رَّحِیمًا [٣٣:٢٤]
تا خدا راستگویان را به [پاداش] راستىشان پاداش دهد، و منافقان را اگر بخواهد، عذاب کند یا بر ایشان ببخشاید که خدا همواره آمرزنده مهربان است.
هدف این است که خداوند صادقان را بخاطر صداقتشان پاداش دهد و منافقان را هرگاه ارده کند عذاب نماید یا (اگر توبه کنند ) توبه آنها را بپذیرد چرا که خداوند آمرزنده و رحیم است.(24)
وَرَدَّ اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِغَیْظِهِمْ لَمْ یَنَالُوا خَیْرًا ۚ وَکَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتَالَ ۚ وَکَانَ اللَّهُ قَوِیًّا عَزِیزًا [٣٣:٢٥]
و خداوند آنان را که کفر ورزیدهاند، بىآنکه به مالى رسیده باشند، به غیظ [و حسرت] برگرداند، و خدا [زحمت] جنگ را از مؤمنان برداشت، و خدا همواره نیرومند شکستناپذیر است.
وخداوند کافران را با دلی پر از خشم بازگرداند بی آنکه نتیجه ائی از کار خود گرفته باشند و خداوند مومنان را (در این نبرد ) از جنگ بی نیاز ساخت (البته با دلاوری حضرت علی ) و خدا قوی و شکست ناپذیر است . (25)
وَأَنزَلَ الَّذِینَ ظَاهَرُوهُم مِّنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِن صَیَاصِیهِمْ وَقَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِیقًا تَقْتُلُونَ وَتَأْسِرُونَ فَرِیقًا [٣٣:٢٦]
و کسانى از اهل کتاب را که با [مشرکان] همپُشتى کرده بودند، از دژهایشان به زیر آورد و در دلهایشان هراس افکند: گروهى را مىکشتید و گروهى را اسیر مىکردید.
وخداوند گروهی از اهل یهود (کتاب ) را که از آنان (مشرکان مکه )حمایت کردند از قلعه های محکمشان پائین کشید و در دلهایشان رعب افکند تا جائی که گروهی را به قتل می رسانید و گروهی را اسیر می کردید .(26)
وَأَوْرَثَکُمْ أَرْضَهُمْ وَدِیَارَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ وَأَرْضًا لَّمْ تَطَئُوهَا ۚ وَکَانَ اللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرًا [٣٣:٢٧]
و زمینشان و خانهها و اموالشان و سرزمینى را که در آن پا ننهاده بودید به شما میراث داد، و خدا بر هر چیزى تواناست.
وزمینها و خانه ها و اموالشان را در اختیار شما گذاشت و همچنین زمینی را که هرگز در آن گام ننهاده بودید و خداوند برهر چیزی تواناست . (27)
یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُل لِّأَزْوَاجِکَ إِن کُنتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا وَزِینَتَهَا فَتَعَالَیْنَ أُمَتِّعْکُنَّ وَأُسَرِّحْکُنَّ سَرَاحًا جَمِیلًا [٣٣:٢٨]
اى پیامبر، به همسرانت بگو: «اگر خواهان زندگى دنیا و زینت آنید، بیایید تا مَهرتان را بدهم و [خوش و] خُرّم شما را رها کنم.
* سیزدهمین فضیلت طومار فضائل علی علیه سلام ارزش یک ضربت شمشیر آن جناب است که در جنگ خندق پیامبر فرمود: ارزش یک ضربه ائی که علی در این جنگ زد از عبادت جن وانس تا روز قیامت برتر است وایشان در این فضیلت یکه وتنها ست
[1] - سیره ابن هشام جلد 2 صفحه 152 و همچنین التنبیه و الاشراف صفحه 214 و حبیب السیر جلد اول صفحه 215
برخی از منابع مهم اهل سنت و شیعه در باره واقعه جنگ خندق ودلاوری حضرت علی(ع)
[2] - مستدرک حاکم، ج3، ص 32 وبحار الانوار، ج20، ص216.
2- واقدى در مغازى خود به این حقیقت اشاره مىکند ومىگوید:«کان على رؤوسهم الطیر»; مغازى، ج2، ص 48.
3- تاریخ الخمیس، ج1، ص486.(بقیه در صفحه بعد)
4- کنز الفوائد، ص137.
5- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج2، ص 148.
6- علی بزرگمرد جاودانه تاریخ صفحه 76و77
7- امتاع الاسماع، مقریزى; به نقل از سیره ابن هشام، ج2، ص 238.
8- مستدرک حاکم، ج3، ص 32 وبحار الانوار، ج20، ص33.
9- فروغ ولایت ص95 آیت الله شیخ جعفر سبحانى
10- خطیب بغدادی در کتاب تاریخ بغدادی جلد 12
11- کتاب ناسخ التواریخ جلد علی علیه سلام واخطب خوارزمی در مقتل الحسین صفحه 45
12- قندوزی درینابیع الموده و قاضی بهجت افندی در تاریخ آل محمد صفحه 57
13- تفسیر مججمع البیان جلد2 صفحه241
14- زندگانی چهارده معصوم صفحه161و 162
15- . سید جعفر شهیدی، علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام ، دفتر نشر فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1376، ،ص 23.
16- و بسیار دیگر از منابع . . . . .
17- سایت های اینترنتی
http://123mis.blogsky.com/1387/10/27/post-103 http://www.imamalinet.net/per/pc/pcc/pccd/pccdd/pccdd1.htm
http://www.hawzah.net/hawzah/magazines/MagArt.aspx?MagazineNum berID=3284&id=14979