بخش نهم : فتح مکه
سال هشتم هجرت ، باشکوه ترین سال ، در تاریخ صدر اسلام است . در این سال مکه با همه عظمت و بزرگیش ، توسط پیامبر(ص) و یاران ایشان ، بدون خونریزی فتح شد .
ازحوادث مهم دیگر این سال ، وقوع دوجنگ (موته) و (ذات السلاسل) است . اما بزرگترین اتفاق در حکومت نوپای اسلام فتح مکه در رمضان سال هشتم هجری بود . خداوند در آیات سوره مبارکه فتح ، قبلا نوید این پیروزی بزرگ را به پیامبر(ص) داده بود اما قبل از پرداختن به جریان فتح مکه ، به جنگ موته اشاره اشاره می کنیم . این جنگ با قتل فرستاده پیامبر (ص) به شام آغاز شد . ماجرا از این قرار بود که رسول الله(ص) شخصی را بنام "حارث بن عمیرزادی" برای دعوت فرماندار شام به اسلام ، راهی سرزمین شام کرد . اما این ملعون که نامش "حارث بن ابی ثمرغسائی" بود پس از دریافت نامه پیامبر(ص) و قرائت آن ، فرمان قتل این فرستاده بی گناه را صادر کرد .
همچنین پانزده تن از مسلمانان هم که برای تبلیغ اسلام به سرزمین(ذات السلاسل) رفته بودند بر اثرهجوم بعضی از افراد آن ناحیه به محاصره درآمده و بجز یک نفر همگی شهید شدند . همین شخص زخمی بزحمت فراوان خود را به مدینه رسانده و ماجرارا برای پیامبر (ص) بازگو کرد . پیامبر(ص) پس از اطلاع از وقایع ، فرمان بسیج عمومی را صادر فرمودند و سپاهی زیاد در حدود سه هزارنفر آماده شد .
رسول الله پرچم این جنگ را بدست جناب جعفر بن ابی طالب برادر حضرت علی دادند و در هنگام وداع با لشکر فرمودند در صورتی که جعفر بن ابی طالب شهید شد فرماندهی سپاه با زیدبن حارثه باشد و چنانچه زید هم شهید شد فرماندهی به عبدالله بن ابی رواحه واگذار شود . وسپس سپاه عازم موته شد .
فرماندار این منطقه تحت نفوذ قیصر روم "هرقل" قرار داشت از همین رو "هرقل" سپاهی به استعداد یکصد هزارنفر برای کمک به او روانه ساخت .
پس از رسیدن سپاه اسلام به موته بلافاصله جنگ در گرفت و حضرت جعفربن ابی طالب شجاعت بی نظیری از خود نشان داد اما در هنگام پیشروی در سپاه دشمن به محاصره در آمد و پس از نبردی طولانی متاسفانه شهید شد .
بدنبال ایشان دو فرمانده بعدی هم که قبلا توسط رسول الله مشخص شده بودن به شهادت رسید و فرماندهی سپاه اسلام بنا به خواست لشکر به خالد بن ولید محول شد .
او که توان مقابله مسلمانان را ضعیف می دید شبانگاه با چندتاکتیک نظامی بدون جلب توجه منطقه را ترک کرده سپاه را به مدینه باز گرداند .
در این جنگ مسلمانان به پیروزی ظاهری دست نیافتند اما رعب و وحشت آنها تا سالیان دراز در دل سپاهیان روم باقی ماند . اما در نبرد دوم با سپاه روم ، پیروزی کامل بدست آمده ، شام بدست مسلمانان افتاد .
در هنگام در گیری جنگ موته پیامبر(ص) با استفاده از علم نبوت خود در مدینه ازکل وقایع جنگ با اطلاع بود و به اصحاب هم خبر می دادند . ایشان در لحظات شهادت" جعفربن ابی طالب" و "زیدبن حارثه" و "عبدالله بن ابی رواحه" با اندوه این اتفاقات را به اصحاب خبر می دادند .
جعفر بن ابی طالب برادر تنی حضرت علی(ع) بود که در هنگام هجرت مسلمانان به حبشه سرپرستی آنان را به عهده داشت و در پایان جنگ خیبر به مدینه بازگشت . پیامبر(ص) پس از دیدار ایشان فرمود نمی دانم از فتح خیبر خوشحال باشم یا از بازگشت جعفر ؟
بهرحال شاید عدم حضور علی بن ابی طالب یکی از دلائل شکست سپاه اسلام بود اما این شکست ، چیزی ازشجاعت و دلاوری حضرت جعفر کم نمی کند .
- در فضیلت حضرت جعفر ابن ابی طالب علیه سلام :
در اینجا لازم است قدری پیرامون بنی هاشم که خانواده نسبی پیامبر(ص) بودند توضیح داده شود . این گروه که در قریش بنی هاشم نامیده می شدند ، یا از طریق پدر و یا مادر نسبتشان به جد گرامی رسول الله جناب هاشم می رسید و از سبب به آنها آل هاشم یا بنی هاشم می گویند . از جمله این افراد می توان به جناب جعفر ابی طالب برادر خونی حضرت علی علیه سلام اشاره کرد .
ایشان در اولین روزهای ظهور اسلام به پیامبر(ص) ایمان آورد و مسلمان شدند و جزء ده تن اول مسلمانان محسوب می شوند . در باره زهد و ورع این صحابی بزرگ رسول خدا روایات زیادی نقل شده که مشهورترین آنها نماز جعفر طیار است [1] .
همچنین جناب جعفر علیه سلام بعنوان سرپرست مهاجران به حبشه از مکه هجرت کردند ، و در دربار پادشاه مسیحی حبشه بخوبی توانست با خواندن آیات سوره مبارکه مریم نظر این پادشاه متدین مسیحی را به حمایت از مسلمانان جلب کندو توطئه کفار را در اخراج و بازگرداندن مسلمانان از حبشه را ناکام گذارد . و برتری دین اسلام را ثابت کند بطوری که پادشاه حبشه به فرستادگان قریش وبنی امیه که روابط تجار زیادی با آنها داشت و دوستی دیرینه ائی بین آنها موجود بود .
ماجرا از این قرار بود که پس از اطلاع کفار مکه از هجرت این گروه تازه مسلمانان به حبشه نماینده ایی که سابقه تجار با این کشور را داشت , جهت دستگیری و باز گرداندن مهاجران به حبشه نزد نجاشی پادشاه این کشور گسیل داشتند .
او پس از رسیدن به دربارحبشه , با نجاشی به مذاکره پرداخت و استرداد آنها را از او خواستار شد , نجاشی در پاسخ او گفت :
شما برای بردن این بردهای فراری به اینجا آمده ائید اما آنها می گویند مردان آزادی هستند و تنها جرمشان این است که به پیامبر جدیدی ایمان آورده اند و دیگر نمی خواهند بت پرستی کنند حجت شما چیست ؟
سپس سرکرده نمایندگان مشرک قریش و بنی امیه رو به نجاشی کرده گفتند :
آنها در کتابشان که قرآن است می گویند مسیح پسر خدا نیست . واین جمله را جهت تحریک نجاشی که پادشا ه مومنی بود تکرار کردند .
نجاشی که بشدت به حضرت مسیح علاقه داشت رو به جعفر کرده از او پرسید دین شما در باره عیسی مسیح چه می گوید ؟
جعفر علیه سلام که قدرت سحرآمیز کلمات قرآن بخوبی می شناخت و خود نیز یکی از حافظان قرآن بود فرمود : میخواهید عین جملات قرآن را برای شما در رابطه با مسیح علیه سلام بخوانم ؟
ونجاشی پاسخ داد آری .
سپس جناب جعفر علیه سلام با صدای دلنشین خود آیات سوره مبارکه مریم را قرائت کرد و زمانی که این کار به پایان رسید نجاشی مانند عاشقان در جای خود ایستاده بود و اشک می ریخت . سپس روبه کفار بنی امیه و قریش کرده و گفت : . من آنها را در مقابل کوهی از طلاهم بشما تسلیم نخواهم کرد .
و سپس رو به جعفر کرده گفت : بروید و در سرزمین حبشه و هرطور که می خواهید زندگی کنید شما در امان خواهید بود .
این حرکت پیروزی بزرگی برای مسلمانان محسوب می شد ، و ضربه دیگری بر کفار ، چرا که مسلمانان توانسته بودند ، حتی بر دوستان خارجی مشرکان هم تاثیر بگذارندو بدین ترتیب تعداد بیشتری از مسلمانان به حبشه مهاجرت کردند و در صلح آرامش به زندگی پرداختند .
مورخان نوشته اند که نجاشی پادشاه حبشه هم بعدها براثرتبلیغ مسلمانان به اسلام گروید و مسلمان شد و هم اکنون آرامگاه وی که بصورت مسجدی بنا شده زیارت گاه مردم است .
-جنگ ذات السلا سل :
یکی دیگر از جنگ های مهم تاریخ اسلام همین جنگ ذات السلا سل است که در منطقه ائی بنام وادی یابس صورت گرفته است .
ماجرا از آماده شدن قبیله بنی سلیم برای جنگ با پیامبر(ص) و مسلمانان آغاز شد . مخبران رسول الله(ص) خبر آوردند که در همین منطقه یابس ، قومی بنام بنی سلیم که مردانی بسیار شجاع و جنگجو دارد ، فرمان بسیج عمومی صادر شده و آنها در حال آماده شدن برای جنگ با مسلمین هستند . پیامبر(ص) بلافاصله پس از دریافت این اخبار ،فرمان تجمع عمومی را صادر فرموده ، پرچم سپاه را بدست جناب ابوبکر دادند و لشکر را بطرف آن سرزمین حرکت دادند .
پس از رسیدن سپاه اسلام به منطقه دشمن . ناگهان حمله آغاز شد و پس از چند زدوخورد اندک جناب ابوبکر فرمان عقب نشینی ، و بازگشت به مدینه را صادر کرد . لشکر که آمادگی این فرمان زود هنگام را نداشت . با بی میلی منطقه را ترک کرده به مدینه مراجعت نمود .
پس از بازگشت لشکر پیامبر(ص) بدون فوت وقت و به جهت غافلگیری دشمن سپاه را مجددا به منطقه جنگ روانه ساخت اما اینبار فرماندهی را به درخواست جناب عمر، به او سپرد.
اما متاسفانه اینبار هم لشکر اسلام طرفی از این حمله نبست و پس از مدت کوتاهی نا امید به مدینه بازگشت . برای بار سوم ، پیامبر(ص) اراده فرمود ، تا سپاه را به فرماندهی علی(ع) به جنگ ، رهسپار کند اما عمر عاص خدمت رسول الله رسید عرض کرد: یا رسول الله ( الحرب خدعه) ، پیروزی در جنگ تنها در گرو شجاعت و قدرت بازو نیست بلکه قسمتی از آن مربوط به کاردانی و خدعه های جنگی ست . اگر من اینبار سربازان اسلام را رهبری نمایم گره از کار می گشایم . پیامبر(ص) از روی محبت با نظر او موافقت نمودند و سپاه را به همراه وی روانه کار زار ساختند اما این حمله ناکام ماند و مجددا سپاه اسلام ، از جنگ ، دست خالی بازگشت . البته ناگفته نماند که قوم بنی سلیم مردمی بسیار شجاع و جنگجو بودند و به آسانی کسی نمی توانست آنها را شکست دهد .[2]
همین عمرعاص هنگامی در بستر مرگ برای فرزندش وصیت میکرد . به او گفت : ای کاش من در همان جنگ ذات السلاسل مرده بودم و در کارهائی که بمن مربوط نبود دخالت نمی کردم . همانا من در کارهائی وارد شدم که نمی دانم عذر من نزد خدای تعالی در باره آنها چیست .[3]
شکست سه فرمانده قبلی . لشکریان اسلام را کاملا ناامید کرده بود و روحیه آنها بشدت ضعیف شده بود ، اما آنها از درایت و قدرت بازوان علی علیه سلام آگاه بودند و می دانستند او تاکنون هیچ گاه بدون پیروزی از میدان جنگ بازنگشته است . از همین رو وقتی پیامبر اسلام (ص) پرچم را بدستان توانای علی (ع) سپرد با فریاد های الله اکبر و هل هله کنان این عمل را تائید کردند . سپس رسول الله (ص) فرمودند : ای علی جان تو فرمانده ائی هستی که هرگز پشت به میدان نمی کنی، از خداوند پیروزی تو را خواستارم .
علی علیه که یک فرمانده لایق و باهوش بود از بین صحبت های جناب ابوبکر و عمر عمر عاص بسرعت دریافت که یکی از دلائل ناتوانی سه فرمانده قبلی , آگاه بودن دشمن از حمله سپاه اسلام بوده است . چرا که هرسه فرمانده ، با لشکر آماده به جنگ قوم بنی سلیم روبرو شده بودند ، و هیچکدام نتوانسته بودند دشمن را غافل گیر کنند . از همین رو علی علیه سلام مسیر حرکت خود را طوری تغییر داد که چوپانان و بیابان گردها و قبیله های مجاور متوجه قصد و نیت او از حمله به بنی سلیم نشوند و سپاه را در مسیری مخالف حرکت داد
علی علیه سلام در بین راه ، شبانه مسیر خود را بطرف قبیله بنی سلیم تغییر داد و نزدیک نیمه شب به نزدیکی قوم بنی سلیم رسیدند.
حضرت علی(ع) دستور دادند تا سپاهیان دهان اسب های خود را با نمد ببندند تا بدینوسیله مانع تولید صدا از مرکب هایشان بشوند ، و پس از خواندن نماز صبح فرمان یورش به دشمن را صادر کردند . این فرمانده لایق بهمراه لشکر خود صبح گاهان برسر بالین دشمن حاضر شدند و با یک حمله سریع و برق آسا بسیاری از آنها را دستگیر و یا به هلاکت رساندند و تعدادی هم با وحشت گریختند . بدین ترتیب یک بار دیگر شهسوار اسلام یاغیان سر کش قبیله بنی سلیم را سرکوب کرده و از هم پاشید و بهمراه غنائم جنگی فراوان به مدینه بازگشت .
پیامبر(ص) که هنگام نماز صبح با سایر اصحاب در مسجد مدینه حضور داشتند ، با استفاده از علم نبوت خود، همانجا از پیروزی لشکر اسلام بفرماندهی حضرت علی علیه سلام خبر دادند و در همان لحظه آیات مبارک سوره مبارکه والعادیات بر ایشان نازل شد . این سوره مبارکه خبر هجوم حضرت علی و یارانش را به دشمن بازگو می کند . به جهت تبرک یافتن قسمتی از آیات این سوره مبارکه را نقل می کنیم .
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
وَالْعَادِیَاتِ ضَبْحًا [١٠٠:١] فَالْمُورِیَاتِ قَدْحًا [١٠٠:٢] فَالْمُغِیرَاتِ صُبْحًا [١٠٠:٣]
فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعًا [١٠٠:٤] فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعًا [١٠٠:٥]
سوگند به مادیانهائى که با همهمه تازانند و با سم[هاى] خود از سنگ آتش مىجهانند! ( 1 ) و برق [از سنگ] همى جهانند، (2) و صبحگاهان هجوم آرند،
(3) و با آن [یورش]، گردى برانگیزند، و بدان [هجوم]، (4) در دل گروهى درآیند، (5)
-فتح مکه :
براساس پیمان صلح حدیبیه و بند سوم آن پیامبر(ص) می توانست آزادانه بین سایر قبایل رفت و آمد کرده وآنها را بدین اسلام دعوت کند .
در همین راستا پیامبر با استدلال قوی قبیله (بنی خزاعه) را به اسلام فراخواندند ، آنها هم به پیامبر (ص) و اسلام ایمان آوردند و تحت حمایت اسلام قرار گرفتند . اما قبیله همسایه آنها بنام (بنی بکر) با کفار مکه پیمان دوستی بسته بودند و با تحریک آنها به آزار و اذیت قوم خزاعه می پرداختند تا جائی که کار به درگیری و نبرد انجامید و تنی چند از افراد قوم بنی خزاعه بدست همسایه خود شهید شدند .
یکی از افراد همین قبیله بنام "عمروبن سلم خزائی" شتابان خود را به مدینه رساند و ماجرا را برای رسول اکرم(ص) بیان کردند . [4] و ایشان فرمودند ای عمرو تو یاری خواهی شد . سپس ابری در آسمان ظاهر شد و پیامبرخدا (ص) فرمود این ابر برای یاری بنی کعب اشک می ریزد .( بنی کعب تیره ائی از همین قوم خزاعه بودند ) و در ادامه فرمودند ابوسفیان را می بینم که شتابان نزد من می آید تا پیمان صلحی را که شکسته ترمیم کند و آن را برای مدتی دیگر تمدید نماید . [5]
مدتی از رفتن عمرو نگذشته بود که ابو سفیان وارد مدینه شد و شتابان بنزد دخترش ام حبیبه که همسر رسول خدا بود وارد شده پس از گفتگوئی کوتاه در مسجد مدینه خدمت رسول الله(ص) شرفیاب شد . و از ایشان درخواست تمدید قرار داد صلح حدیبیه را که توسط یارانش شکسته شده بود را کرد . اما پیامبر(ص) بنا به مصلحت اسلام و مسلمین نپذیرفت . ابوسفیان نا امید روانه منزل جناب ابوبکر شد تا شاید با وساطت او این مشکل را حل کند اما از جانب او هم پاسخ منفی شنید . اما در ادامه تلاشش راهی منزل جناب عمربن خطاب شد و با او مسئله را در میان گذاشت اما جناب عمر او را از منزل بیرون کرد و در جوابش گفت :
آیا از من می خواهی که در باره شما پیش رسول خدا (ص) شفاعت کنم ؟ بخدا سوگند اگر من یاوری جز مورچگان پیدانکنم با همانها به جنگ شما خواهم آمد .
آری این همان ابوسفیان بزرگ مکه و بت پرستان است که روزی پیامبر(ص) و یارانش از دست آزارهای او به مدینه هجرت کردند . دشمنی ابوسفیان با رسول خدا و خاندانش هرگز قطع نشد و حتی بصورت میراثی منحوس به فرزندان و فرزندان آنها رسید . او که امروز دم از صلح ودوستی می زند در شب لیله الموید با چهل نفر از قبائل مختلف مکه نقشه قتل پیامبر(ص) را کشیده بود ، و اگر حضرت جبرئیل امین موضوع را از طرف خداوند به رسول الله اطلاع نداده بود ، ای بسا اکنون دیگر اثر از نام پیامبر(ص) هم نبود . ابوسفیان تنها عقیده واقعی اش جمع آوری ثروت و بدست آوردن قدرت بود و هیچ بوئی از انسانیت نبرده بود و بعدها هم از ترس جان ومالش به اسلام گروید ، امادر دل هم چنان منکر همه چیز بود و در طول عمر خود فکر نکرد که محمد (ص) همان فرزند یتیم عبدالله چگونه یکه و تنها به این مقام رسید و روزی سرور جهانیان گشت چه رسد به مکه ومدینه . بهرحال ابو سفیان آخرین حربه خود را بکار برد و با خود اندیشید که علی (ع) نزدیکترین کس به رسولخداست و از سوئی قلبی رئوف و مهربان دارد باید بنزد او بروم شاید بتوانم کاری بکنم تا قدرت و شوکت خود را از دست ندهم .
از این رو راهی خانه علی(ع) شد ، خانه وحی ، خانه عصمت ، خانه پاک و خانه اهل بیت پیامبر(ص) ، او درب کوچک خانه فاطمه را بصدا در آورد و صدای گرم و دلنشین علی(ع) از داخل خانه پاسخ داد ابوسفیان خود را معرفی کرد ، وعلی مرتضی شیر خدا بدون لحظه ائی درنگ در را گشود و او را به داخل دعوت کرد ، ابوسفیان ماجرارا بازگفت و تقاضایش را مطرح کرد علی (ع) به نرمی فرمود : ای ابوسفیان ، وای برتو بخدا پیامبر(ص) به کاری تصمیم گرفته که ما نمی توانیم در باره آن با او سخنی بگوئیم .[6]
ابو سفیان سپس دست به دامان دخت گرامی نبی اکرم حضرت فاطمه زهرا شد ، او نمی دانست که اگر پیامبر(ص) از جانب خدای فرمانی دریافت کند هیچ کس را یارای مخالفت با آن نیست .
این همان محمدی یست که در ابتدای رسالتش ، در مقابل پیشنهاد کفار مبنی بر انصراف از تبلیغ دین اسلام و دعوتش ، به قریش فرمود : بخداوندی که جان من در دست اوست اگر خورشید را در دست راستم و ماه را در دست چپم قرار دهید از این دعوت منصرف نخواهم شد.
با این حال ابوسفیان به دختر نبی مکرم اسلام گفت ای دختر محمد ممکن است به این کودک خود دستور دهی تا کسی را در پناه خود بگیرد و در نتیجه برای همیشه آقا وسرور عرب باشد ؟
حضرت زهرا سلام الله علیه با کمال مهربانی فرمود : بخدا فرزند من هنوز به آن مرتبه از سن نرسیده که بتواند کسی را پناه دهد ,گذشته از این کسی نمی تواند بر ضد رسول خدا کسی را در پناه خویش گیرد .
ابوسفیان ملتمسانه گفت یا ابالحسن راه چاره برمن مسدود شده تو راهی پیش پایم بگذار.
در اینجا باز غیرت مروت و محبت علی علیه سلام مانع از آن شد تا ابوسفیان را بدون چاره رها کند ، و باعث شد تا جان ابوسفیان و یارانش از مرگ حتمی نجات پیدا کند . ایشان با آگاهی از خصومت ابو سفیان ویارانش نسبت به پیامبر(ص)و اهل بیت او ، که بارها در مدینه ومکه آشکار شد و بوقوع پیوست ، باز درخواست ابوسفیان را رد نکرد .
آری اینجا خانه ولایت و نبوت است وهرکسی ولو دشمن قسم خورده اهل بیت به در این خانه برود دست خالی باز نخواهد گشت همچنان که ابو سفیان و یارانش از مرگ حتمی نجات پیدا کردند اگر باور ندارید یک بار امتحان کنید . !
مطمئنا با جود و کرم علی و اولاد او مواجه خواهید شد لطف این خاندان عام است و هر سائلی را می پذیرد و بی نیاز خواهد کرد . از بخشش علی علیه سلام روایتها موجود است . بصورت نمونه ، روایت شده که ، در یکی ازجنگها و هنگام نبرد ، دشمنی که با حضرت در حال جنگ بود و قبلا در باره کرم حضرت علی علیه سلام شنیده بود خواست این مطلب را آزمایش کند ، از اینرو از ایشان خواست تا آن حضرت شمشیر خود را به او بدهد ، و در عین ناباوری ، علی علیه سلام بلافاصله شمشیر خود را به او بخشید ، و او چنان شگفت زده شد که در حیرت فرو رفت و دست از جنگ با علی (ع) کشید .
در اینجا علی علیه سلام رو به ابوسفیان کرده فرمود تو بزرگ بنی کنانه هستی برخیز و به مسجد برو و مردم را در پناه خویش در آور و سپس خود را به مکه برسان .
ابو سفیان هم به فرموده علی علیه سلام به مسجد مدینه رفت و در میان مردم با صدای بلند گفت : ای مردم من همه شما را در پناه خویش در آوردم و سپس سوار شتر خویش شد و به سمت مکه حرکت کرد .
در ابتدا این پیشنهاد علی علیه سلام قدری مبهم بنظر می رسد اما با کمی دقت در آن می توان اثر و قدرت آنرا فهمید همین کار باعث شد تا ابوسفیان و اهل خانه او و هرکس که به خانه اش پناه برد در امان بماند ، و در روز فتح مکه پیامبر(ص) هم همین کار را با ابوسفیان کرد یعنی ایشان اورا و خانواده اش و هرکس را که بخانه ابوسفیان پناه آورده بود را بخشید و در پناه خود درآورد و عمل به مثل انجام داد .[7]
آری تنها علی(ع) است که می تواند مشکل ابوسفیان را بصورتی حل کند که مخالفت با امر پیامبر(ص) نکرده باشد . در ابتدا ابو سفیان منظور علی را درک نکرد اما از آنجائیکه به دانش او ایمان داشت فرمانش را اجرا کرد و لی تا روز فتح مکه مفهوم آنرا در نیافت . در توضیح بیشتر عرض می کنیم که با توجه به پیمان نامه صلح حدیبیه هرطرفی که آن را نقض می کرد جان ومالش در نزد طرف دیگر پیمان محترم نبود . وریختن خون و بردن مال او مباح می شد . پس در اینصورت چون ابوسفیان و یارانش با کشتن افراد قبیله بنی خزائه پیمان را شکسته بودند دیگر مال و جان خود آنها در امنیت نبود و مسلمانان به محض دست یافتن به هریک از آنها ، می توانستند ایشان را بقتل رسانده و اموالش را مصادره نمایند .
اما با اینکار ابو سفیان پیش دستی کرده و مردم مدینه را بعنوان بزرگ مکه در پناه خود در آورده بود لذا جوانمردی حکم میکرد که پیامبر(ص) نیز بعنوان بزرگ مسلمانان و مردم مدینه ابوسفیان و فرزندان و وابستگانش را پناه دهد .
پس از رسیدن ابوسفیان به مکه ، اطرافیان و نزدیکانش اورا در حلقه محاصره خود گرفته و نتیجه سفر را جویا شدند ، در پاسخ ابوسفیان گفت : من به نزد محمد (ص) رفتم و با او گفتگو کردم ولی پاسخم را نداد . سپس بنزد ابوبکر رفتم در او هم خیری ندیدم آنگاه پیش پسر خطاب رفتم و او را سخت ترین دشمن ها دیدم و در آخر بنزد علی رفتم و او را نرم تر از دیگران یافتم و او راهی پیش پایم گذارد و من هم انجام دادم و بخدا تابحال نمی دانم آیا اینکاری را که بدستور علی کردم برای من فایده ائی دارد یا نه ؟
یارانش از او پرسیدند : علی چه راهی پیش پایت گذارد ؟
ابوسفیان در جواب گفت : من به دستور داد تا مردم مدینه را پناه دهم و من هم اینکار راکردم .
پرسیدند آیا محمد (ص) هم اینکار را تائید کرد ؟ گفتم نه . آنها گفتند وای بر تو علی با این دستور تو را به مسخره و ریشخند گرفته این کار چه سودی برای ما دارد ؟ ابوسفیان گفت بخدا راهی جز این نداشتم .
پس ا زمراجعت ابو سفیان در مدینه شور و شوغی بوجود آمد پیامبر (ص) به همه مسلمانان اعلام آمادگی برای سفر دادند اما مسیر راه و منظور خود را از همه پوشیده نگاه داشتند ، و قرار گذاشتند تا از هر قبیله هم عده ائی در راه به ایشان ملحق شوند . تعداد این جماعت را مورخان بشرح ذیل نوشته اند .
1- مهاجران مدینه به استعداد هفتصد نفر بهمراه سیصد اسب .
2- انصار مدینه به استعداد چهار هزار نفر بهمراه هفتصد اسب .
بعلاوه 2700 نفر از سایر قبائل مسلمان که قرار بود هریک در محلی به این سپاه عظیم ملحق شوند که با احتساب آنها تعداد سربازان سپاه اسلام به حدود 8000 نفر می رسید که در نوع خود سپاه عظیمی بحساب می آمد .
البته منافقان مدینه از شواهد و قرائن حدس زدند که مقصد این سپاه باید مکه باشد ، از همین رو زنی را اجیر کرده و نامه ائی برای مشرکان مکه نوشتند و به آن زن دادند تا همراه خود به مکه ببرد ، و کفار را از این حمله باخبر سازد . این زن بدون جلب توجه مدینه را به سمت مکه ترک کرد اما از آن جایکه خداوند همیشه ناصر و معین پیامبر (ص) بود ، اینبار نیز او را از این توطئه آگاه کرد ، و حضرت علی (ع) بهمراه زبیر مامور دستگیری این زن شدند و با موفقیت او را از سفر بازداشته در بازرسی از او نامه را یافتند و زن را به مدینه بازگرداندند .[8]
بدین ترتیب تلاش منافقان کوردل برای انتشار خبر حمله ناکام ماند . پیامبر(ص) دستور داد تا نویسنده نامه ، "حاطب" را حاضر کردند و اورا مورد بازخواست قرار دارد و فرمود ای "حاطب" آیا میدانی با این عمل تو چقدر خونریزی و کشتار انجام می شد . چرا چنین کردی ؟ حاطب عرض کرد یا رسول الله اگر اینکار را نمی کردم کفار مکه خانواده و بستگانم را در مکه مورد اذیت و آزار قرار می دادند . جناب عمر که ناظر ماجرا بود از پیامبر(ص) خواست تا گردن حاطب را بزنند اما پیامبر(ص) فرمود او جزو اصحاب بدر بوده و روزی خداوند به او نظر لطف داشته است از همین رو من هم اورا بخشیده و آزاد می کنم . [9]
پس از پایان یافتن مسئله جاسوسی "حاطب" ، پیامبر(ص) سپاه را بطرف مقصد پنهان حرکت داد ، و در بین راه افراد سایر قبائل متحد و مسلمان به سپاه پیامبر(ص) ملحق شدند و لشکر عظیمی را تشکیل دادند ، به روایتی نفرات این سپاه به ده هزار نفر و به روایتی دیگر به 12 هزار نفر می رسید ، این لشکر عظیم ، در پایان روز سوم وارد دره نزدیک مکه شدند .
در اینجا مورخان جریان برخورد ابن عباس با سپاهیان اسلام را بشرح ذیل نقل کرده اند . آمده که ابن عباس صحابی بزرگ پیامبر(ص) از مکه به مدینه بازمی گشت و در بین راه به پیامبر(ص) و سپاه عظیم ایشان برخورد کرد و زمانی که از قصد پیامبر اطلاع یافت گفت : وای بر روزگار قریش رو سیاه و با سپاه همراه شد . لشکر اسلام در نزدیکی محلی بنام (مرّ الضهران ) متوقف شد و چون شب فرا رسیده بود ، چادر هارا برپا کرده و آتش های زیادی افروختند. عباس بن عبدالمطلب تصمیم گرفت برای جلوگیری از خون ریزی قبل از رسیدن لشکر به مکه ابوسفیان و سران کفار را بنزد پیامبر(ص) آورد و کاری کند تا ایشان اسلام بیاورند ، و بدین ترتیب جان ومالشان در امنیت قرار بگیرد . وبا همین نیت بر استر یا شتر خویش سوار شد و به سمت مکه حرکت کرد در محلی بنام اراک صدای مکالمه دو نفر را شنید ، که با هم صحبت می کردند وقتی نزدیک تر شد ملاحظه کرد ابوسفیان با دو نفر سرگرم گفتگو و حرکت به سمت مکه می باشد پس پیش رفت او را صدا زد و گفت : ای ابو سفیان تو هستی ؟
ابو سفیان که صدای عباس را شناخته بود پاسخ داد : اباالفضل تو هستی؟ و هردو بهم نزدیک شدند . سپس ابو سفیان پرسید: چه خبر است ؟ عباس پاسخ داد: این رسول خداست که با لشکری عظیم عازم حمله به مکه است و روزگار قریش سیاه خواهد شد .
ابوسفیان وحشت زده پرسید: اکنون چاره چیست ؟ عباس گفت : چاره اینست که بر ترک مرکب من سوار شوی تا بنزد پیامبر(ص) برویم و برایت امان بگیرم . ابوسفیان بناچار همراه عباس حرکت کرد و دو نفر همراهش راه خود را بطرف مکه ادامه دادند .
ابن عباس به همراه ابوسفیان بر پیامبر خدا(ص) وارد شدند. جناب عمر که بهمراه حضرت علی(ع) و جناب ابوبکر و بعضی از اصحاب نزد پیامبر(ص) نشسته بودند فریاد زد یا رسول الله این ابوسفیان است که بدون هیچ گونه عهد و پیمانی به دست ما افتاده اجازه بده تا من گردنش را بزنم عباس فریاد زد من اورا پناه داده ائم یا رسول الله ، پیامبر(ص) فرمود: وای برتو ای ابوسفیان هنوز وقت آن نرسیده که بدانی معبودی جز خدای یگانه نیست ؟
ابوسفیان گفت : پدر و مادرم بفدایت راستی چه اندازه برد بار و کریم هستی و نسبت به خویشاوندان مهربان هستی . بخدا من گمان می کنم اگر بجز خدای یگانه معبودی می بود برای من کاری صورت داده بود . رسول خدا فرمود : ای ابوسفیان آیا هنوز وقت آن نشده که بدانی من رسول خدا هستم ؟
ابو سفیان گفت : بخدا هنوز در این باره در قلب من چیزی وجود دارد .
در این هنگام ابن عباس پرخاش کنان گفت : وای برتو تا گردنت را نزده اند مسلمان شو و گواهی بده که معبودی جز خدای یگانه نیست و محمد رسول خداست .
ابوسفیان به ناچار شهادتین را برزبان جاری ساخت و نجات یافت اما در باطن هیچ اعتقادی به این گواهی نداشت ، و بعدها بارها و بارها این موضوع را با رفتار و گفتار خود ثابت کرد بهرحال ابوسفیان بظاهر مسلمان روانه مکه شد و در انتظار و رود سپاهیان پیامبر(ص) به مکه ماند . صبح روز بعد سپاه عظیم اسلام به زعامت رسول اکرم در میان فریاد های الله اکبر و تهلیل مسلمانان وارد مکه شد . پیامبر(ص) سوار بر شتری سفید رنگ در میان اصحاب همچون نگینی می درخشید و با ابهت تمام وارد مکه شد ، مکه ائی که هشت سال پیش مجبور شد شبانه آنرا ترک گوید و امروز با سربلندی و افتخار مکه را فتح کرد . ابو سفیان و سایر کفار قریش از بلندی ناظر این فتح غرور انگیز بودند و در دلهایشان هنوز رعب و ترس از انتقام جوئی پیامبر(ص) وجود داشت در همین بین ناگاه پرچم دار لشکر اسلام که فردی از انصار بود بنام "سعد بن عباده" با مشاهده ابوسفیان فریاد برآورد (الیوم یوم الملحمه الیوم تسبی الحرمه ) یعنی امروز روز جنگ است و خون ریزی ، امروز روزسیت که خانواده ها زبون و اسیر شوند . در این لحظه ابو سفیان هراسان از دامنه تپه پائین آمد و نزد پیامبر(ص) رفته رکاب شتر ایشان را گرفته ، عرض کرد: جانم بفدایت یا پدر و مادر م به فدایت سعد چه می گوید؟ پیامبر(ص) فرمود: چنین نیست که سعد می گوید و فرمودند : ( الیوم یوم الرحمه) امروز روز رحمت ولطف است آنگاه به حضرت علی فرمود برو و پرچم را از سعد بستان و با لطف و مهربانی پیش ببر . در این روز پیامبر(ص) به ابوسفیان و سران کفار فرمود : بروید که شما آزاد شدگانید . در این سفر پشت سر رسول الله ، محمل حضرت زهرا و فرزندانش حسن و حسین علیه سلام حرکت می کرد و در تمام مدت حضور پیامبر(ص) در مکه ، فاطمه علیه سلام در کنار ایشان بود و هرکس می خواست با رسول الله ملاقات کند ابتدا باید اول فاطمه زهرا را می دید و حضرت رسول در تمام مدت از کنار فاطمه دور نمی شد . پیامبر(ص) با این کار قصد داشت تا حرمت و احترام فاطمه را به همه تفهیم کنند ، و مقام ارجمند ایشان را نزد خدا و رسول خدا (ص) به سایر مسلمانان تعلیم دهد .
در اینجا ذکر نکته ائی در باره قبیله و طایفه گری در بین مردم شبه جزیره عربستان ضرورت دارد . ساختار جامعه اعراب بدوی بر اساس طایفه و قبیله بنا شده بود ، و هرکس متعلق به قوم و قبیله مخصوصی بود ، که بشدت از طرف آنها حمایت می شد ، بعدها خواهیم دید که این عرق قومی و قبیله ائی باعث بروز مشکلات زیادی در راه توسعه اسلام شد . پیامبر گرامی اسلام(ص) از ابتدای دعوت خویش بنای فضیلت فرد را مطرح فرمود ، که آنهم بر اساس تقوا این برتری مشخص می شد ، و این طبق نص صریح قرآن بود که تنها تقوا ، ملاک برتری افراد بر یکدیگر است ، تا شاید به این وسیله گرایش های قومی و قبیله ائی را که عبارت بود از ، اطاعت کورکورانه از ریش سفید قبیله ، را نابود کند اما متاسفانه عمر کوتاه پیامبر(ص) مجال تثبیت این کار بسیار مهم را به ایشان نداد و آداب و رسوم جاهلی پس از رحلت ایشان دوباره سربلند کرد ، در این روز هم فریادهای سعد سخن از جنگ قومی بود نه نبرد اسلامی و برای رضای خدا .
در همین روز اتفاق دیگری رخ داد که بوی انتقام های دوران جاهلیت را می داد پیامبر(ص) پس از ورود به مکه ،خالدبن ولید را باجمعی برای دعوت قبیله (بنی خزیمه بن عامر) به اسلام فرستاد و دستور اکید فرمودند تا بدون خون ریزی این کار انجام شود. خالد با افراد تحت امرش نزدیک قبیله مذکور شد ، و آنها چون خالد را دیدند دست به اسلحه برده ، خود را برای جنگ مهیا نمودند . خالد به ایشان گفت که سلاح را بزمین بگذارید ، گفتند ما امان نداریم زیرا در جاهلیت میان همین قوم و طایفه خالد جنگی رخ داده بود و عموی خالد در آن جنگ کشته شده بود و آنها اکنون بیم آن داشتند که خالد به جهت انتقام آمده باشد . بهرحال پس از مذاکرات خالد با سران قوم و اصرار خالد بر قولش مبنی بر عدم انتقام جوئی از آنها سلاح را برزمین گذاشتند اما خالد به قول خویش و فرمایش پیامبر(ص) عمل نکرد و مطابق با رسوم جاهلیت آنها را دستگیر و تعدادی را بهلاکت رساند و آنها را غارت کرد .
این خبر به پیامبر(ص) رسید و ایشان از این عمل خالد سخت آزرده شدند ، و دستان مبارک خود را به آسمان برده فرمودند : بارالها من از خالد بیزارم و سپس حضرت علی(ع) را طلبیدند و فرمودند برو و این رسوم جاهلی را متروک ساز و خونبهای کشته شدگان را بپرداز و اموال غارت شده را بازگردان و آنها را راضی کن . حضرت علی(ع) هم چنین کرد و آن قبیله هم بدست ایشان اسلام آورد و زمانی که به خدمت پیامبر(ص) رسیدند رسول الله فرمود اصبحت و ا حسنت . [10]
تاریخ یعقوبی مینویسد که پیامبر(ص) فرمودند: کاری که تو کردی از هزاران شتران سرخ موی نزد من محبوبتر است . و به علی علیه سلام فرمود : فداک ابوای یعنی پدر و مادر م فدای تو باد .[11]
اما بازگردیم به اولین حضور پیامبر(ص) در مکه ، پس از هشت سال . ایشان در ابتدای ورود خودشان با همان شتر ، سواره بدور خانه کعبه طواف کردند ، و در همان حال با عصای خود را به بت ها می زدند و می فرمودند : جاء الحق و ذهق باطل یعنی حق آمد و باطل نابود شد .
مسلمانان دیگر هم این آیه را همراه پیامبر(ص) تکرار می کردند شور وشوق زیادی از این حرکت پیامبر(ص) ایجاد شده بود پس از آنکه طواف تمام شد پیامبر(ص) دستور گشودن در کعبه را صادر فرمودند و بهمراه حضرت علی(ع) به داخل کعبه رفتند و شروع به خارج کردن بت ها از درون کعبه نمودند ، و آنجا را برای عبادت زائران پاکیزه نمودند در این بین بعضی بت ها در ارتفاع قرار داشت و ازاین رو به دستور پیامبر(ص) ، حضرت علی(ع) به بالای شانه های پیامبر(ص) رفته و آنهارا بزیر انداختند . بدین ترتیب دوران بت پرستی در عربستان پایان پذیرفت اما حقیقت و روح اسلام هنوز در جان مردم رسوخ نکرده بود و دلیل ما بر این مدعا عملکرد مردم پس از وفات رسول الله است که برخی دوباره به بت پرستی روی آوردند . سپس حضرت علی به فرمان پیامبر(ص) به بالای بام کعبه رفته در آنجا برای اولین بار اذان گفتند و این آغازی بود برای شروع حکومت اسلام بر مکه و بعدها بر شبه جزیره عربستان .
پس از پاکسازی کعبه و مسجد الحرام از لوث وجود بت های سنگی و چوبی ، نوبت نابود کردن سه بت بزرگ و معروف عربستان یعنی لات و منات و عزا رسید این سه بت بزرگ در بین راه های منتهی به مکه نصب شده بود اینبار هم علی مرتضی (ع) انتخاب شد و همراه تنی چند رهسپار محل بت ها شد و آنها را در هم شکست .
* بیستمین فضیلت طومار فضائل علی علیه سلام شکستن بتهای خانه خداست (کعبه ) وعلی علیه سلام اول کسی ست که به همراه پیامبر(ص) بت های درون وبرون کعبه را نابود کرد.*
* بیست ویکمین فضیلت طومار فضائل علی علیه سلام اذن گفتن ایشان است ایشان اول کسی ست که در بالای بام کعبه در مکه اذان گفت و سپس در زمان حکومت خویش اینکار را مجددا انجام داد وعلی در این فضیلت نفر اول است *
-[1] -کیفیت این نماز بدین شرح است که چهار رکعت نماز بجا می آوری به دو تشهد و دو سلام ودر رکعت اول بعد از حمد سوره مبارکه اذا زلزلت ارض میخوانی در رکعت دوم بعد از حمد سوره مبارکه و العادیات و در رکعت سوم بعد ازحمد سوره مبارکه اذا جاء نصرالله والفتح و در رکعت چهارم بعد از حمد سوره مبارکه توحید را میخوانی اما پس از تمام شدن قرائت هر رکعت پا نزده مرتبه تسبحات اربعه که شامل سبحان الله وو الحمد لله و لااله الاالله و الله اکبر است میخوانی وبعد به رکوع می روی ودر رکوع هم پس از ذکر رکوع ، 10 مرتبه این تسبیحات را میخوانی و چون از رکوع سر برداشتی 10 مرتبه دیگر تسبیحات اربعه را میخوانی و بسجده می روی در سجده هم پس از ذکر سجده 10 مرتبه دیگر این تسیحات را میخوانی و چون از سجده سر برداشتی مجدد 10 مرتبه تسبیحات را میخوانی و در سجده دوم هم همین کار را انجام می دهی یعنی در سجده 10 بار تسبیحات را میخوانی و چون از سجده سر برداشتی 10 مرتبه دیگر این تسبیحات را می خوانی و در رکعت های دیگر هم همین کار را تکرار می کنی . مجموع تسبیحات خوانده شده در این نماز 360 مرتبه است و پس از پایان حاجات خود را می طلبی .
به سند های بسیار معتبر نقل است که این نماز باعث آمرزش گناهان عظیم است . و بهترین وقت خواندن آن ظهر جمعه وارد شده است .
[2] - فروغ ابدیت سبحانی جلددوم صفحه 304 و علی بزرگمرد جاودانه تاریخ صفحه 94
[3] - احمد بن ابی یقوب در تاریخ یقوبی ترجه ابرهیم آیتی جلد دوم صفحه 150
[4] - سیره ابن هشام – ترجمه سید هاشم رسولی جلد دوم صفحه 256
[5] - یکی از صدها معجزه رسول الله (ص)
[6] - سیره ابن هشام ترجمه سید هاشم رسولی صفحه 258 و علی بزرگمرد جاودانه تاریخ اسلام صفحه 97
[7] - علی بزرگمرد جاودانه تاریخ بدر تقی زاده انصاری صفحه 96
[8] - روضه الصفا ده جلدی جلد دوم و سبحانی جعفر در فروغ ابدیت جلد دوم صفحه 319 و تاریخ طبری جلد سوم صفحه 114 .
[9] - علی بزرگمرد جاودانه تاریخ صفحه 100
[10] - تاریخ طبری جلد 3 صفحه 123
[11] - تاریخ یقوبی جلد 3 صفحه 47