بخش دوم : خلافت عمر بن خطاب
عثمان که در تمام دوره بیمارى ابو بکر ملازم او بود ، از طرف وى مکلف به نوشتن عهدنامه جانشینى عمر شد , همزمان با آغاز نوشتن عهدنامه ، ابو بکر به حالت اغماء رفت و عثمان که تکلیف خود را خوب مىدانست تا به آخر عهدنامه را نوشته و نام عمر را در آن درج کرد , ابوبکر پس از به هوش آمدن از وى خواست تا آنچه را نوشته بخواند و او چنین کرد و ابو بکر نوشته او را تایید نمود. [1]
زمانى که ابو بکر عهد خلافت عمر را به دست او سپرد تا بر مردم بخواند، شخصى در راه از او پرسید: در این نامه چیست؟
عمر گفت : نمىدانم ، اما من اولین کسى هستم که از آن اطاعت مىکنم!
آن شخص گفت : اما من مىدانم که در آن چیست ، امرته عام اول و امرک العام ، ترجمه : سال نخست، تو او را به خلافت گماردى و اکنون او تو را به خلافت مىگمارد. [2]
این حکایت نشان آن است که مردم از پیوند سیاسى این دو نفر آگاه بودهاند. به نظر مىرسد موفقیت این دو نسبتبه یکدیگر و جایگاه برتر عمر در طول خلافت دو سال و سه ماه ابو بکر، براى همه این امر را قابل قبول ساخته بود که این دو نفر، در واقع، یک نفر هستند، بدین معنى که بطور طبیعى، خلافت عمر ادامه خلافت ابو بکر بوده و حکومت آنها یک «خلافت» واحد به شمار مىآید. قیس بن ابى حازم مىگوید: عمر را در مسجد دیدم که چوب نخلى در دست داشت و مردم را مىنشاند، در همان حال غلام ابو بکر که نامش شدید بود آمد و نوشتهاى از ابو بکر را بر مردم خواند، پس از آن بود که عمر را بر منبر دیدم. [3]
این سخن درستى است که، اگر عمر نبود ابو بکر به خلافت نمىرسید. [4]
زمانى که ابو بکر قصد آن داشت تا خالد بن سعید را به فرماندهى سپاهى بگمارد، عمر موفق شد او را از تصمیمش منصرف کند، زیرا خالد تنها سه ماه پس از سقیفه با ابو بکر بیعت کرد.[5] ابو بکر مىگفت که بیش از همه عمر را دوست دارد. [6]
عمر خطاب به ابن عباس گفت : در واقع، اگر عقیده ابو بکر به من نبود ، شاید براى شما نیز سهمى مىگذاشت ، در آن صورت نیز قوم شما (قریش) ، چشم دیدن شما را نداشت.[7]
همین باور ابو بکر بود که او را وا داشت تا ضمن «عهدى» عمر را به جانشینى خود «منصوب» کند. او در ضمن صحبتخود گفت : چون از به وجود آمدن فتنه مىترسیده، عمر را به جانشینى خود گماشته است. [8]
پیش از آنکه ابو بکر وى را بر این کار بگمارد، درباره این کار خود، از عبد الرحمن بن عوف مشورت خواست ، او با تمجید از وى ، عمر را فردى عصبانى خواند .
ابو بکر گفت : او در مقایسه با رقیق القلب بودن من چنین مىنماید ، اگر سرکار بیاید آرام خواهد بود. طرف دوم مشورت ابو بکر، عثمان بود، عثمان درباره عمر گفت: باطن او بهتر از ظاهر اوست. [9]
این تمامى مشورت ابو بکر براى نصب عمر است که تواریخ از آن یاد کردهاند، آن هم تنها با عثمان و عبد الرحمن بن عوف چهره هاى اشرافى قریش.
بدنبال این امر طلحه بر ابو بکر وارد شده و گفت : تو شاهد بودى که عمر در کنار تو و با بودن تو چگونه برخورد مىکند، در آن صورت وقتى بدون تو باشد معلوم نیست چه خواهد کرد , ابو بکر از اعتراض وى بر آشفت. [10]
در نقلى دیگر آمده که مردم ابو بکر را به دلیل آن که شخصى بد خلق را بر آنان مسلط کرده به وى اعتراض کردند. [11]
به روایت ابن عبد البر، ابو بکر از معیقب الروسى پرسید نظر مردم درباره تعیین عمر توسط او چیست ؟
او گفت : برخى راضى و کسانى ناراضىاند.
ابو بکر گفت : آیا راضىها بیشترند یا افراد ناراضى؟
او گفت : ناراضى ها بیشترند .
ابو بکر پاسخ داد : چهره حق ابتدا کریه است اما عاقبت با آن است. [12]
عمر خود در اولین خطبهاش گفت : آگاه است که مردم از روى کار آمدن او کراهت دارند.[13]
به روایت ابن قتیبه، مسلمانان شام با شنیدن خبر مرگ ابو بکر، از روى کار آمدن احتمالى عمر اظهار نگرانى کرده و گفتند : اگر عمر بر سر کار آید «صاحب» ما نیست و ما او را از خلافت خلع خواهیم کرد.[14]
به نظر مىرسد، ابو بکر هیچ گونه مشورت جدى در انتخاب عمر نکرده است. [15]
ابو بکر خود بر این باور بود که بسیارى از مهاجران در اندیشه خلافت هستند. او خطاب به عبد الرحمن بن عوف مىگفت : از همان آغاز خلافتش بسیارى از مهاجرین طمع خلافت داشتهاند. [16]
وى دم مرگ ، عمر را از مهاجرین و طمع آنان براى خلافت پرهیز داد.[17]
با تعیین عمر توسط ابو بکر، اصل «استخلاف»[18] به صورت یک اصل مشروع در فقه سیاسى سنى در آمده ، در حالى که به تصریح منابع سنى، چنین اقدامى، هیچ گونه پیشینهاى در سیره رسول خدا(ص) نداشته است. حکومت استخلافى در یکى از دو رکن حکومت موروثى با آن مشترک است. در حکومت موروثى، رکن اول استخلاف و رکن دوم جهات ارثى و خانوادگى است. رکن اول آن در سیره خلیفه نخست صورت شرعى بخود گرفت و همانگونه که محمد رشید رضا یادآور شده این امر زمینه را براى موروثى شدن خلافت در دوره امویان فراهم کرد.[19]
پس از نوشتن عهد خلافت عمر توسط ابو بکر، عملا عمر به خلافت منصوب شده بود. در این صورت، بیعت مردم، نمىتوانست عامل خلیفه شدن عمر باشد. نهایت، اعلام موافقت مردم بود که نبایست آنرا بدین معنا بدانیم که اگر موافقت نمىکردند او خلیفه نمىشد، بلکه همانگونه که گذشت، این، نوعى رضایت و اظهار وفادارى در فرمانبردارى از خلیفه بود. شگفت آنکه عمر خود بر این باور بود که انتخاب ابو بکر «فلتة» و ناگهانى بوده و معتقد بود که حکومتباید با مشورت مؤمنین باشد، اما اکنون تنها با یک عهدنامه بر سر کار آمد و در حالى که از انتخاب ابو بکر ناخواسته، انتقاد مىکرد، درباره نحوه روى کار آمدن خود سخنى نگفت.
- اخلاقیات خلیفه
در باره ابعاد شخصیت عمر آقای رسول جعفریان در اثر تحقیقی خود بنام تاریخ خلفا صفحه 61 چنین می نویسد:
عمر از طایفه بنى عدى بود. طایفه مزبور یکى از تیرههاى کم جمعیت وضعیف قریش بوده است. مادرش حنتمه دختر هاشم بن مغیره از تیره بنى مخزوم بود. این تیره نیز از طایفه قریش و در جاهلیت از همپیمانان بنى امیه به شمار مىرفت. [20]
عمر بر خلاف ابو بکر، از کسانى بود که سالها پس از بعثت رسول خدا (ص) به آن حضرت ایمان آورد. بسیارى از مصادر، اسلام او را در سال ششم بعثت مىدانند. این در حالى است که مسعودى، اسلام او را چهار سال قبل از هجرت، یعنى سال نهم بعثت مىداند. [21]
عمر در دوران مدینه، در حوادث و جنگها حضور داشت گر چه تاریخ خاطره ویژهاى از وى به یادگار ندارد. زمانى که دختر او حفصه به عقد رسول خدا (ص) در آمد، رفت و شد وى با رسول خدا (ص) بیشتر شد. در این زمینه، وى با ابو بکر موقعیت مشابهى داشت. گذشت که عمر و ابو بکر از کسانى بودند که رسول خدا (ص) میان آنان پیوند برادرى بست. [22]
آنها در تمام دوران حیات رسول خدا (ص) قرین یکدیگر بودند. آن دو که در جریان تحولات سقیفه همه جا مواضع یکسانى داشته و درستبه دلیل اصرار عمر در پایدار ساختن خلافت ابو بکر بود که امام على (ع) او را متهم کرد که به خاطر آینده خود تلاش مىکند. [23] این امر براى دیگران نیز قابل درک بود.
شخصیت روحى خلیفه که در کار فکرى و سیاسى و اجرایى او نیز تاثیر شدیدى داشت، و از نظر فکرى افراطى بود.[24]
او مدیریت را عبارت از نوعى سختیگیرى مىدید و مىکوشید تا با این سختگیرى، اعراب بدوى را تحت کنترل در آورد. تبلور این امر، در افکار و رفتار او، در همان حیات رسول خدا (ص) آشکار بود. بیاد داریم که او در بدر اصرار داشت تا رسول خدا (ص) تمامى اسراى بدر را به قتل برساند. شدت و حدت او، در برخورد با سهیل بن عمرو، در جریان صلح حدیبیه ، در منابع تاریخى گزارش شده است. او حتى نسبتبه صلح حدیبیه موضع تندى داشت (ما در این باره، در جلد نخست (سیره رسول خدا (ص) توضیحاتى آوردهایم عمر در همان روز نخستخلافت گفت: خدایا من تندخو هستم ، مرا نرم گردان! [25]
او دریافت که بدون شلاق نمىتواند با این مردم بسر برد، لذا گفتهاند : او نخستین کسى بود که شلاق «دره» در دست گرفت.[26]
درباره چوبدستى او گفته شده است که، ترسناکتر از شمشیر حجاج بوده است.[27]
گذشت که طلحه به دلیل خلق تند عمر به ابو بکر اعتراض کرد که چرا وى را بر آنان مىگمارد.[28]
به نقل ابن شبه نیز شخصى به عمر گفت: مردم از تو خشمگیناند، مردم از تو خشمگیناند، مردم از تو متنفرند، عمر پرسید براى چه؟آن مرد گفت: از زبان و عصاى تو![29] یک بار غلام زبیر بعد از نماز عصر به نماز ایستاد، در همان آن متوجه شد که عمر با دره خود به طرف او مىآید. بلا فاصله از آنجا فرار کرد. عمر در پى او رفت تا او را یافت. غلام گفت: دیگر چنین نخواهم کرد! [30]
زمانى که عمر همسر یزید بن ابى سفیان را بعد از درگذشتشویش خواستگارى کرد، او نپذیرفت، دلیل او این بود که عمر وقت ورود و خروجش از خانه عبوس و گرفته است. [31]
حتى عایشه نیز که مناسبات نزدیکى با خلیفه داشت ، به دلیل همین اخلاق خلیفه، حاضر نشد خواهر خود را به عقد او در آورد.[32]
به گزارش عبد الرزاق صنعانى، ابراهیم نخعى مىگوید : عمر در صفوف زنان مىگشت، ناگهان بوى عطرى از آنان به مشامش رسید ، در آن حال گفت : اگر مىدانستم این بو از کیست با او چه و چه مىکردم ، زنان باید براى شوهرانشان خود را معطر کنند.
ابراهیم مىافزاید : زنى که در آنجا خود را معطر کرده بود از ترس بول کرد , [33]چنان که زنى دیگر با دیدن او فرزندش را سقط کرد .[34]
معمولا کسى که قصد سؤالى از عمر داشت، جرات این کار را نمىیافت، بلکه از طریق عثمان یا شخص دیگرى سؤال خود را مطرح مىکرد.[35]
این اخلاق سبب شده بود تا او در انتخاب فرمانداران خود نیز معیار خشونت را معیارى اساسى تلقى کند.[36]
در برخورد با افراد خاطى از هر طایفهاى بودند گذشت نمىداشت و اسلام را تنها از زاویه سختگیرى مىشناخت، همین رفتار او سبب شد تا جبلة بن ایهم از شاهان شام که مرتکب خطایى شده بود از مکه به شام بگریزد و از اسلام روى برتابد.[37]
فرمانداران و فرزندان خلیفه نیز از این سختگیرى در امان نماندند. زمانى که یکى از فرزندان او لباس زیبایى پوشیده بود، از خلیفه کتک مفصلى خورد تا اندازهاى که فرزند او به گریه افتاد. وقتى حفصه به او اعتراض کرد عمر گفت : او خود را گرفته بود، من او را زدم تا تحقیرش کرده باشم[38] او فرزند دیگرش را که مشروب خوارى کرده بود، آن اندازه زد که وى در گذشت.[39] گویا عمرو بن عاص او را به همین دلیل در مصر حد زده بود، اما وقتى به مدینه آمد پدرش نیز او را زد و همین سبب مرگ او شد. زمانى که فرزند خلیفه در بستر مرگ افتاده بود به پدرش گفت : تو مرا کشتى!عمر گفت: اگر خدا را ملاقات کردى به او بگو، که ما حد را جارى مىکنیم! [40] شدت این برخوردها اعتراض مردم را برانگیخت، آنان از عبد الرحمان بن عوف خواستند تا در این باره با عمر سخن گفته و به او بگوید که دختران در خانه نیز از او هراس دارند. عمر در برابر این اعتراض گفت : مردم جز با این روش اصلاح پذیر نیستند، در غیر این صورت لباس مرا نیز از تنم بیرون خواهند آورد. [41] او خودش تایید مىکرد که مردم از تندى او ترسیده و وحشت کردهاند. [42] در اصل همین برخوردها مىتوانسته مانعى بر سر راه اعتراضات مردم به عملکرد او باشد.[43] پیش از آن، زمانى که رسول خدا (ص) فرمود تا مردها همسرانشان را نزنند، عمر از آن حضرت خواست تا اجازه دهد تا مردان همسران خود را بزنند اما آن حضرت نپذیرفت [44]
اشاره کردیم که برداشت دینى او نیز متاثر از این روحیه بوده و از او شخصیتى افراطى ساخته بود. اصرار در زدن فرزندش براى خوردن شراب تا سرحد مرگ همین امر را نشان مىدهد. او درباره زنان نیز سختگیر بود و اجازه حضور در نماز صبح و عشا را به آنان نمىداد. قطع سهم مؤلفة قلوبهم نیز از همین منش او سرچشمه مىگرفت. حتى در میان احکام اسلام نیز على رغم آن که شجاعت نظامى محسوسى نداشتبه جهاد بیش از همه چیز اهمیت مىداد. [45] به همین دلیل بود که جمله حى على خیر العمل از اذان حذف شد به این بهانه که مردم ممکن استبا بودن آن به جهاد نروند. البته فضیلتى دیگر براى نماز انتخاب شد که در اذان صبح گفته مىشد و مىشود و آن این که نماز بهتر از خواب است!این در حالى است که امام سجاد و عبد الله بن عمر حى على خیر العمل را جزو اذان مىدانستند [46] کما این که ابو حنیفه معتقد بود که جمله الصلاة خیر من النوم باید بعد از پایان اذان گفته شود چون جزو اذان نیست.[47]
به هر روى عمر در برخورد با مردم، تند برخورد مىکرد، این على رغم آن بود که مىکوشید تا در دایره خلافت و نه سلطنت عمل کند. مناسب است قسمتى از سخنرانى عتبة بن غزوان را که تنها شش ماه در عهد عمر حاکم بصره و در واقع فرمانده نیروهاى بصرى بود نقل کنیم. او با اشاره به مشکلات اقتصادى زمان رسول خدا (ص) و فقر صحابه در قیاس با وضعیت زمان عمر که هر کدام از صحابه ، امیرى از امراى شهرها شدهاند گفت: هیچ نبوتى نیست جز آنکه «ملک» آن را نسخ مىکند. من از آن زمان به خدا پناه مىبرم که نبوت در آن، به «ملک» تبدیل شود و به خدا پناه مىبرم که براى خود فردى بزرگ و در درون مردم، حقیر به نظر آیم، شما بزودى امیران پس از ما را تجربه خواهید کرد و آنها را خواهید شناخت و نسبتبه آنان موضع انکار خواهید داشت. [48]
در واقع این تصور عمومى بوده و بسیارى، از تبدیل شدن «خلافت» به «ملوکیت» داشتند. عمر خود مىگفت: نمىداند خلیفه استیا ملک. کعب الاحبار به او اطمینان مىداد که خلیفه است و او، نام وى را در کتابهاى آسمانى گذشته یافته است! [49] گویا ابو بکر نیز تصور ملک از خود داشته است.[50] با وجود این روش برخورد، بودند کسانى که جرات انتقاد از او را داشتند.
|
وقتى بلال اذان مىگفت و عمر به او اعتراض کرد که وقت نشده، بلال به او پاسخ داد: زمانى که تو از الاغ قوم خودت گمراهتر بودى من وقت را مىشناختم.[51] عمر خود مىگفت: اگر کسى در من کجى دید آن را راست کند. یک نفر اعرابى گفت: اگر در تو کجى پدیدار شود با شمشیر راستش مىکنیم، عمر شکر کرد که در امت کسى هست که با شمشیر او را راست مىکند.[52] با وجود این، عایشه فرزند عثمان بر این اعتقاد بود که تندى عمر دیگران را از انتقاد از او باز داشته است [53] در برابر پدرش بود که گفته مىشد، سستىاش در برابر دشمنانش، سبب بالاگرفتن انتقادات از او شده بود. ) عمر خود معتقد بود که راه اصلاح امت محمد (ص) آن است که با قدرت اما بدون زور، نرم اما بدون سستى، بخشش اما بدون اسراف و امساک اما بدون بخل، عمل شود.[54] باید پذیرفت که برخورد با جامعه بدوى کار آسانى نبوده است.
خلق سختگیرانه عمر، از نظر اقتصادى نیز نمود خاص خود را داشت. او زندگى ساده را براى خود و کارگزاران و خانواده خود مىپسندید، در این باره الگوى زندگى رسول خدا (ص) هنوز در میان مردم جارى بود گر چه به مرور کسانى از حاکمان، راه و رسم دیگرى را پیشه کرده بودند. عمر علاوه بر آن که به هر روى تحت تاثیر آن الگو قرار داشتشخصا نیز برداشت زهدگرایانه افراطى از دین داشت. نشانه آن برداشت وى از آیه «اذهبتم طیباتکم فی الحیاة الدنیا» است که آن را درباره مسلمانان روا مىشمرد. البته در این باره مورد اعتراض قرار گرفت و زمانى که معلوم شد آیه مزبور درباره کفار است آن را قبول کرد. [55]
زندگى زهد گونه او به این معنا نبود که او در دوره خلافت ثروتى نداشتبلکه در مصادر آمده است که عمر از ثروتمندان قریش بود. [56]
کسى از نافع پرسید: آیا عمر بدهکار بود؟نافع گفت: چگونه عمر بدهى داشت در حالى که تنها یکى از ورثه او میراثش را به یک صد هزار (درهم یا دینار؟) فروخت.[57] او مهریه زنش را نیز چهل هزار درهم قرار داد.[58] زمانى نیز دهها هزار درهم از اصل مالش به دامادش بخشید. [59] زاهدتر از عمر سلمان بود که عمر را از تجملگرایى نهى مىکرد.[60] خلیفه بیش از ده سال خلافت کرده و در سال 23 هجرى کشته شد.
- دوران خلافت ده ساله عمر
بهر تقدیر علی رغم مخالفت همه اصحاب ، عمر بن خطاب با و صییت مکتوب ابوبکر به عمارت و خلافت مسلمین منصوب شد . همان روشی که پیامبر(ص) در هنگام بیماری خویش می خواست برای علی(ع) انجام دهد . اما عمر با فریاد صدایش را بلند کرد و گفت : رسول الله بیمار اند و هذیان می گویند ، مانع از آن شد تا پیامبر خدا(ص) که بر طبق نص صریح قرآن همه سخنانش وحی مستقیم خداوند است و هرگز از روی هوا وهوس سخن نمی گویند ، نتوانند برای ممانعت از گمراهی امت پس از ایشان وصییتی بنویسند و علی (ع) را که قبلا در غدیر خم به جانشینی خویش منصوب نموده بودند ، مجددا به این مقام منصوب نمایند .
اما اینبار که ابوبکر در بستر بیماری بسر می برد و حتی از شدت مرض گاه گاهی بیهوش می شد ، به عثمان دستور داد تا کاغذ و قلمی فراهم کند و هرچه او می گوید بنویسد.
و متاسفانه هیچ کس اینبار فریاد نکشید واعتراض نکرد و ابوبکر عمر را به جانشینی خویش برگذید .
ابوبکر با روشی عمر را منصوب کرد که قبلا هیچ سابقه ائی نداشته بود ، او نه مانند خودش در شورا ی متشکل از مهاجر و انصار شرکت جست و با استناد به دلایل خویشی با پیامبر(ص) و سابقه در اسلام خود را از سایرین برتر شمرد و نه به سنت پیامبر(ص) بازگشت و خلافت را به علی (ع) عودت داد .
او با گستاخی تمام امری را که با حیله وتزویر تصاحب کرده و هیچ حقی در آن نداشت همچون ملک شخصی خود به عمر بخشید ، خلافت را که امر بسیار مهمی ست و تنها شخصی می تواند آنر بدست بگیرد که از جانب خدا ورسول منصوب شده باشد ، نه توسط مردمی که اکثرا جاهل و بیسواد اند و هنوز صلاح ومصلحت خویش را تشخیص نمی دهند ، که اگر تشخیص می دادند که بت پرست نمی شدند . و دختران را زنده بگور نمی کردند .
اصولا عمربرای تصدی این مقام بلند تربیت نشده بود . در صورتی که علی (ع) در حدود سی سال در مکتب پیامبر(ص) برای چنین روزی تربیت شد و درسها آموختها و از خود شجاعت ودلیری بسیار نشان داده و هزاران فظیلت دیگر را در طول زندگی خویش بدست آورده و تحصیل کرده بود . !
اکنون شخص دیگری که هیچ توانائی خاصی ندارد و بعلاوه بخاطر اعمال زشت خود در رابطه با خانواده پیامبر(ص) در معرض اتهام است ، قرار شده تا خلافت بر همه مومنین و مسلمین را بعهد گرفته آنرا به نحو احسنت هدایت کند .
از این به بعد خواهیم دید که ابوبکر با اشتباه خویش خلافت را در دامن چه کسی انداخت و عمر نیز با ندانم کاریهای خود بارها و بارها تا معرض هلاکت ونابودی پیش رفت و هر بار مشورت با علی(ع) بود که او را از نابودی نجات می داد ، اما عواقب این اعمال همچنان گربیانگیر امت ماند و باعث شد تا اسلام از مسیر اصلی خود برای همیشه منحرف شود و امت دیگر هرگز روی سعادت و آرامش را بخود نبیند .!
- گسترش اسلام یا کشور گشائی ؟
پس از بدست گرفتن خلافت توسط عمر عربستان شاهد بروز جنگهای زیادی بود که به بهانه گسترش اسلام انجام شد , اما در نهایت به کشور گشائی یا گسترش مرزها تبدیل شد .
درحقیقت توسعه یک امر فرهنگی مانند دین نیاز مستلزم بکار گیری ابزار و امکانات فرهنگی و مدنی ست نه جنگ و خون ریزی , در حقیقت شخص پیامبر (ص) در ابتدا کار دعوت خویش را بر مبنای تبلیغ و ترویج عقلانیت و مدنیت بجای خرافات و بربریت قرار داد .
ایشان تنها با خواندن آیات قرآن کریم در کنار کعبه ابتدا مردم را به مدنیت مبتنی بر عقلانیت دعوت و ایشان را از تقلید کورکورانه و بدویت برحذر داشت .
ایشان ابتدا زشتی و قباحت اعمالی چون پرستش اصنام سنگی و چوبی و زنده بگور کردن دختران را به آنان گوشزد کرده , سپس به ترویج دین اسلام و جایگزین کردن آن بجای اعتقادات خرافی و بدوی پرداخت , و در این مسیر هرگز از ابزارها و روش های خشونت آمیز استفاده نکرد , و تمامی جنگها به نحوی از انحاء به ایشان و پیروانشان تحمیل گردید , رسول خدا (ص) بنا به ضرورت مجبور به دفاع از خویشتن وحفظ جان یاران و پیروانشان در جنگهای تحمیلی گردید و بنا بر شها دت همه منابع تاریخی , ایشان و یارانشان آغاز گر هیچ جنگی نبودند .
نمونه بارز این مدعا جریان فتح مکه بوده که پیامبر (ص) پس از شکسته شدن پیمان صلح فی مابین ایشان و مشرکان مکه بدست مشرکان , به سمت مکه حرکت کرده بدون جنگ و خون ریزی آنرا به تصرف خویش در آوردند , و البته بنا به سیرت پاک آن یگانه دوران سرسخت ترین دشمنانش را که اینک در دستان ایشان گرفتار گردیده بودن با کمال محبت و احترام بخشید . حتی منزل ابوسفیان را محل امن برای سایر دشمنا ن خویش قرار دادند .
اما دو خلیفه اول و دوم بدون در نظر گرفتن این مهم اقدام به کشور گشایی با جنگ و خونریزی بسیار نموده نام آنرا گسترش اسلام گذاردند , و البته تفاوت این دونوع نگرش باعث نابودی امکانات مادی و معنوی بسیار زیادی شد که تاجای ممکن به توضیح و تفسیر آنها خواهیم پرداخت .
عمر در جریان این جنگها بجای صدور اسلام از طریق گفتگو و مباحثه با کشور های همسایه ، دست به تجاوز , خونریزی , غارت و کشور گشائی زد . و به بهانه آوردن دین جدید ، به تمام ممالک همسایه حمله کرد و خون های نابحق زیادی ریخت و زنان و کودکان زیادی را به فجیع ترین شکل به بردگی کشید . !
ساکنان کشورهای شمالی مانند عراق , شام , فلسطین و لبنان امروزی و کشور های غربی و شرقی مانند مصر و ایران را زیر تاخت وتاز وحشیانه اعراب بدوی قرار داد.
او در این جنگها ضمن نابودی و محو هر گونه آثار تمدن , بارها فرمان آتش زدن کتابخانه های بسیار بزرگی را صادر کرد و به بهانه اینکه قرآن برای ما کافیست آثار مهم بزرگترین تمدن های وقت را که امروز می توانست راهگشای مطالعات فرهنگی و تاریخی آن تمدن ها باشد همگی را از سر جهل و ندانم کاری نابود کرد.
شیوه عملکرد عمر در هنگام صدور اسلام به کشور های دیگر ، درست مشابه حمله مغول به سایر ممالک بود ، او به هرجا که حمله می برد و آنجا را به تحت کنترل خویش در می آورد ، ابتدا مردان آن دیار را بدون بهانه از دم تیغ می گذراند و سپس زنان وکودکان وسالخوردگان بیچارهای را که هنوز زنده بودند بعنوان اسیر جنگی بهمراه کالاهائی که بر اثر غارت آنجا تحصیل کرده بود روانه مدینه می کرد و باقی شهر را به آتش می کشید.
شیوه عملکرد عمر هیچ مشابهتی به اصلاح گران دینی نداشت ، او بجای آنکه همانند پیامبر(ص) قلبها را تسخیر کند جسمها را به بند می کشید و تنها هدفش کسب غنیمت بیشتر و ثروت اندوزی بود که البته به این مقصود خویش هم رسید بشکلی که از فردی فقیر و بی چیز در ابتدای خلافت , در اواخر عمر به یکی از ثروتمندان عربستان تبدیل شد .
مسئله سئو استفاده از زنان اسیر شده در آن دوران امری عادی و معمول بوده و زنان بسیاری بخاطر اشتباهات عمر همسرشان کشته شد وفرزندانشان و خودشان به اسارت وبردگی رفتند و تا پایان عمر در نکبت وفقر و ذلت روزگار را بسر بردند و مانند یک حیوان توسط دو یاچند نفر مورد سئواستفاده جنسی قرار می گرفتند.
در این دوران فقیر وغنی به یک نحو غارت شدند و به یک شکل به اسارت وبردگی برده شدند . چنانکه دختر یزدگرد سوم شهربانو خاتون در حراج بردگان در مدینه بنا به توصیه علی علی سلام به همسری حسین بن علی انتخاب شد . در غیر اینصورت او هم مانند سایر زنان ممکن بود بصورت اشتراکی نصیب دو یا چند نفر گردد و بصورت یک برده جنسی مورد سئو استفاده قرار گیرد .
بنظر شما مردم کشوری که به بهانه آوردن دین جدید اینچنین وحشیانه مورد هجوم قرار بگیرد هیچ رغبتی به این دین جدید خواهد داشت ؟
البته که خیر , در حقیقت جنگهای عمر تنها نتیجه ائی که در بر نداشت همین صدور اسلام بود که بجای آن تنفر از اسلام را در دلهای ساکنین کشور های نابود شده برقرار کرد .
و در آخر هم خودش قربانی این کینه توزی شد و بدست یک ایرانی بنام فیروز یا ابولولو بشدت زخمی و پس از چند روز بر اثر همین جراحت در گذشت .
اما این نکته که چگونه اسلام در این کشور ها رشد و نمو پیدا کرد . بنا به ادله متقن و موثق تاریخی و فرهنگی به دلیل حضور علما و دانشمندان و آندسته از اولاد مطهر امامان شیعه بوده , که در طول سالهای حکومت خشن اموی و عباسی ، از مدینه ومکه به این کشور ها مهاجرت کردند و با برقرار کردن مجالس درس و بحث توانستند اسلام را بطریق صحیح به مردمان این کشور ها آموزش دهند و با انجام مباحثه های متعدد با علمای سایر ادیان نوانستند حقانیت دین جدید را به این مردمان اثبات کنند .
بدین ترتیب کم کم علاقه و رغبت مردمان این کشور ها به دین جدید بیشتر و باعث گرویدن آنها بدین اسلام شد .
بطور نمونه در ایران دین اسلام توسط فرزندان و خویشاوندان رسول الله گسترش پیدا کرد ، این بزرگ زادگان بعلت بدرفتاری حاکمان اموی و عباسی اکثرا جلای وطن کرده در کشورهای اطراف بویژه ایران سکنا گزیدند و از طریق همین همزیستی مسالمت آمیز و علاقه و کنجکا وی ذاتی ایرانیان به علوم و مباحث فرهنگی بتدریج بر پیروان و شیفتگان خاندان مبارک پیامبر (ص) افزوده و استقبال و رغبت مردم به سمت این بانسانهای پاک و شریف موجب توسعه اسلام در ایران و برخی از کشورها گردید , از همین روست که اعنقاد اکثر مردم ایران به اسلام پیوندی ناگسستنی با اهل بیت پیامبر (ص) داشته که مرهون مهاجرت خا ندان پیامبر(ص) در دوران بنی امیه وبنی عباس به ایران بود .
متاسفانه در دوران حکومت بنی امیه و بنی عباس جان و مال این خانواده آسمانی مورد ارعاب و تهدید قرار گرفت . از این رو فرزندان و نوادگان پیامبر (ص) به سمت ایران وسایر کشورهای همسایه مهاجرت کردند و در همه نقاط این کشورها بخصوص ایران پراکنده گردیدند و پس از استقرار شروع به ترویج دین جدید نمودند و کاری را که از ابتدا صورت می گرفت را به صورت صحیح و درست انجام دادند و خوشبختانه مورد استقبال ایرانیان که مردمانی فرهنگ دوست و متدین هستند قرار گرفتند . بدین ترتیب دین اسلام در ایران از طریق خاندان پیامبر گسترش یافت و از همین روست که ایرانیان بشدت به این خاندان جلیل القدر علاقه ومحبت دارند.
در ایران بیش از 90 درصد مردمان به مذهب شیعه اثنی عشریه اعتقاد دارند و این دلیل محکمی بر مدعای ماست که عمر بهیچ عنوان نتوانست اسلام را به ایران بیآورد و این امر بدست خاندان رسول الله صورت پذیرفت .
امروزه در سراسر ایران امکان زیارتی مربوط به خاندان پیامبر(ص) وجود دارد که بعنوان امام زاده شناخته می شود . و محل دفن همین اولاد مطهر حضرت رسول است که بر اثر بدرفتاری حکام وقت که دست نشانده بنی امیه و یا بنی عباس بودند در همانجا به شهادت رسیده اند و امروز مزار آنها زیارتگاه عاشقان اهل بیت پیامبر(ص) است .
بزرگترین این آرامگاه ها متعلق به امام هشتم شعیان حضرت علی بن موسی(ع) که ملقب به رضا هستند و در شهر مشهد قرار دارد . که امروز به یکی از بزرگترین پایگاه مدارس دینی تبدیل شده و زیارتگاه دائمی مشتاقان به این خاندان مقدس است .
البته بزرگترین مدرسه دینی در ایران در اطراف حرم مطهرحضرت فاطمه معصومه(ع) خواهر امام رضا امام هشتم شیعیان است که در شهر قم قرار دارد . و در سراسر ایران آرامگاه های زیادی متعلق به خاندان رسول الله وجود دارد که خود بیانگر همان سخن قبلی ست که اسلام توسط عمر به ایران صادر نشد بلکه توسط فرزندان و خانواده پیامبر(ص) این امر مقدس صورت پذیرفت .[61]
- تنها نتیجه گسترش اسلام عمر زراندوزی فرماندهان و عاملان
همچنان که گذشت بر اثر جنگهای انجام شده سپاهیان عمر در سراسر جهان زر اندوزی و غنائم بدست آمده عده ائی از فرماندهان سپاه اسلام است که به ثروت های افسانه ائی دست یافتند , ولی در عوض پس از کشته شدن سربازان رده های پایین تر , خانواده هایشان که تنها نان آور خویش را از دست داده بودند ، دچار فقر وتنگ دستی شدیدی می شدند , و این امر موجب ایجاد فاصله طبقاتی و تشکیل دو بخش بسیار غنی و بسیار فقیر گردید , و کم کم جامعه طبقاتی در عربستان شکل گرفت عده ائی بسیار ثروتمند و عده ائی دیگر بسیار فقیر شدند , در میان اینهمه غنائم وثروت خانواده های بودند که به نان شب خویش محتاج بودند ، اینان اکثرا زنان بیوه ائی بودند که همسرانشان در همین جنگها بشهادت رسیده بودند . و خانواده های خود را بدون سرپرست رها کرده بودند و دستگاه خلافت هم به وضع نابسامان آنها بهیچ عنوان رسیدگی نمی کرد ، از همین رو روز بروز به تعداد آنها افزوده می شد .
عمر در دوران خلافت خویش ، بیشتر وقت خود را مصروف جنگها نمود ، جنگهای مهمی که او آغاز کرد عبارتند از :
1- نبرد اول با ایرانیان بنام جسر
2- فتح نهاوند
3- جنگ با رومیان 4
4- فتح بیت المقدس
5- فتح شوش[62]
1- نبرد جسر
اولین جنگ عمر با ایرانیان بود که در آن سپاه اسلام بسختی شکست خورد و آن بدلیل بریدن پل بدست ابوعبیده ثقفی فرمانده سپاه مسلمانان و مشکل عدم بسیج نیروی کافی و تشکل آنان و دلایل دیگر بود .[63]
2- فتح نهاوند
در این نبرد ایرانیان با جمع آوری سپاه بسیار بزرگی قصد جبران شکستهای قبلی خود را داشتند که عمار یاسر والی وقت کوفه این خبر را به عمر رسانید و وی همه سران اصحاب را به شورا دعوت کرد و در آنجا عثمان گفت : (( برای مردم شام بنویس تا از شام حرکت کنند و یمنیها از یمن و مصریها را از بصره فراخوان و خود نیز با مردم مدینه حرکت کن . بنا بر این خواهی توانست لشکری عظیم فراهم آوری)) .
تمامی اصحاب نظر عثمان را تائید کردند ، لیکن تنها علی(ع)بود که وقتی خلیفه از او نظر خواست ، نظری مخالف عرضه داشت و خلیفه نیز فقط نظر او را پذیرفت و به آن اقدام کرد .
علی(ع)نظرش این بود که بر خلاف گفته عثمان اگر خلیفه همه لشکر شام رااز شام بیرون ببرد ، رومیان از فرصت استفاده کرده بر آنجا خواهند تاخت و اگر همه لشکر یمن را حرکت دهد . حبشیها بر آن سرزمین هجوم خواهند آورد و اگر خلیفه خود حرکت کند ممکن است از پشت سر نگرانتر از مقابل خود باشد .
به عبارتی از سرزمین های اطراف و مجاورمکه و مدینه ، قبایل معارض با اسلام از غیبت خلیفه مسلمانان استفاده کرده ممکن است به مکه ومدینه هجوم برده این شهر ها رامورد تاخت وتاز خود قرار دهند زیرا در این صورت نه لشکری در مکه و مدینه است و نه خلیفه ای که بتواند آن را از هجوم آنان حفظ کنند .[64]
سپس علی(ع) پیشنهاد کرد که خلیفه خود در مدینه بماندد و بهتر است به مردم کوفه که بزرگان و سران اعربند ، بنویسد که دوسوم آنان سوی فارس و ایرانیان بروند و یک سوم برای حفظ آنجا بمانند ، و به مردم بصره بنویسد که سه دسته شوند ، دسته ائی بمانند و دسته ائی به کمک برادران خویش به کوفه و دسته ائی نیز به سوی ایرانیان روند.
این مشاوره در کتاب ارزشمند نهج البلاغه بصورت ذیل آمده است :
علی علیه سلام در پاسخ اینکه بهتر است خودش فرماندهی سپاه را بعهده بگیرد به عمر چنین فرمود : آنان را به جنگ در آورده ، خود به کارزار نرو ، زیرا اگر تو از این زمین بیرون روی ، عرب از اطراف و نواحی آن عهد ترا شکسته ، فساد وتباهکاری می کنند تا کار بجائی می رسد که حفظ و نگهبانی سرحد ها که در پشت سر گذاشته ائی نزد تو از رفتن به کارزار مهمتر میشود ، چرا که اگر ایرانیان ترا ببینند می گویند این پیشوای عرب است که اگر او را از بین ببرید آسودگی خواهید یافت ف واین اندیشه حرص ایشان را بر تو و طمعشان را در تو سخت تر و زیادتر می کند .
و در جائی دیگر در همین باره فرموده است :
ای خلیفه اگر تو خودت به سوی این دشمن روانه و در روبرو شدن با آنان مغلوب شوی ، برای مسمانان در شهرهای دوردست و سرحدها ، پناهی نمی ماند و بعد از تو مرجعی نیست که به آن مراجعه کنند ، پس مرد جنگ دیده و دلیری بسوی آنان بفرست و کسانی که طاقت جنگ و سختی و بلا دارند را به همراه وی اعزام دار .
پس اگر خداوند او را غالب گرداند ، همان است که تو می خواهی و اگر غیر از آن باشد ف تو یار و پناه مسلمانان خواهی بود .[65]
از محتوای این دو خطبه مشخص می شود که علی علیه سلام علی رغم اینکه از سوی عمر مورد ظلم وستم قرار گرفته است ، اما منافع اسلام را بر مسائل شخصی ترجیح می دهد و با دلسوزی تمام او را در امر جنگ و لشکر کشی بسوی دشمن راهنمائی می نماید .
این شخصیت ممتاز علی علیه سلام را نشان می دهد ، که هرگز و هرگز بدنبال منافع شخص نبوده و نیست و تنها همت وی سر بلندی اسلام ومسلمین است .
نکته مهم دیگری که توضیح آن در اینجا ضروری بنظر میرسد بحث شرکت فرزندان حضرت علی (ع) امام حسن و حسین در جنگهای اصلی با ایرانیان و مشارکت این بزرگواران در قتل و غارت ایرانیان است , که صد البته نادرست و از هرلحاظ اشتباه است و در اینجا به آن خواهیم پرداخت .
اولین نکته سن ایشان است که متاسفانه برخی از سر جهل بدون توجه به تاریخ ولادت این بزرگواران که بترتیب در سالهای سوم و چهارم پس از هجرت صورت گرفته و این آقایان در زمان تصدی عمر به خلافت بترتیب 9 و 8 ساله داشته اند و هرگز امکان شرکت در جنگ را بدلیل سن کم نداشته اند .
دوما بدلیل نسب شریف و اعتقادات روشن ایشان هرگز حاضر به تبیعت از فرماندهی اشخاص منسو ب عمر نمی شده اند , زیرا آنها را غاصب خلافت می دانسته و صلاحیت آنها مورد قبول ایشان نبوده است .
اگر سئوال کننده ایی بپرسد پس همکاری و مشاوره دادن حضرت علی (ع) با ایشان چگونه است ؟
پاسخ می دهیم تنها دلیل همراهی زبانی حضرت علی (ع) و نه بیشتر , حفظ کیان اسلام دست آورد مقدس پیامبر(ص) بود و همچنان که شرح بیعت ایشان ذکر شد از سر اجبار و عمل به وصیت حضرت رسول (ص) با آنها مختصر همکاری داشته است و شاهد ما عدم پذیرش هیچ پست و منصب سیاسی توسط ایشان و فرزندانشان در زمان خلافت سه خلیفه ماقبل ایشان ابوبکر , عمر و عثمان است به شهادت همه تواریخ .
3- جنگ با رومیان
این جنگ نیز علی رغم بسیاری دشمن بفرماندهی هراکلیوس با پیروزی مسلمانان به پایان رسید ، و شخص پیامبر(ص) این موضوع را قبلا پیش بینی کرده و به علی(ع) فرموده بود .
زمانی که خبر رویارویی سپاه اسلام با سپاه بزرگ روم را تو سط نامه ابوعبیده جراح فرمانده سپاه اسلام به مدینه رسید و خبر عظمت سپاه روم و در خواست نیروی کمکی را به خلیفه داد ، همه را وحشت زده کرد و عمر به فکر چاره جوئی شورای جنگی ترتیب داد ، و ابتدا به ساکن نظر علی علیه سلام را در این مورد جویا شد ، علی(ع) در کمال خونسردی به عمر فرمود به فرمانده سپاه اسلام بنویس بشرط مقاومت و ایستادگی پیروزی از آن سپاه اسلام است و پیامبر (ص) قبلا این خبر را بمن داده بود و فرموده بودند که خداوند در این جنگ مسیحیانی را که نسبت شرک بخدا داده اند وبرای وی فرزند قائل شده اند را بدست لشکر اسلام نابود خواهد ساخت .
و ازقضا چنین هم شد و همان سپاه اسلام بدون هیچ نیروی کمکی توانست بر لشکر عظیم هراکلیوس پیروز گردد و بدین ترتیب این جنگ بنفع مسلمین به پایان رسید.[66]
4- فتح بیت المقدس
در این جنگ هم مشورت با علی(ع) و پیروی از نظر وی منجر به پیروزی لشکر اسلام وفتح بیت المقدس شد .ابوعبیده جراح فرمانده سپاه اسلام طی نامه ائی نظر خلیفه را جهت حمله به بیت المقدس و یا سرزمین قیساریه جویا شده بود و عمر نیز پس از مشورت با علی (ع) دستور حمله به بیت المقدس را صادر کرد و اینبار هم سپاه اسلام موفق به تسخیر بیت المقدس شد .[67]
5- فتح خراسان
در این پیروزی هم پیشنهاد علی (ع) منجر به فتح دیگری برای اسلام شد . فرمانده سپاه شرقی در ایران با ابوموسی اشعری بود ، او که تا نزدیکی مرز های خراسان رسیده بود به خلیفه نامه ائی نوشت و از او درباره حمله به خراسان یا بازگشت به مدینه فرمان خواست ، عمر هم در جلسه شورا تصمیم گرفت تا به ابوموسی فرمان بازگشت به مدینه را دهد و از خراسان بسیار بد گوئی کرد و گفت ای کاش میان ما و خراسان کوهائی از آهن بود و دریاهائی از آتش و سدهائی همچون سد سکندر ، علی علیه سلام که در مجلس حاضر بود علت بد بینی خلیفه را از او پرسید و او علت را دوری خراسان و فتنه وآشوب و نفاق اهالی آن بیان کرد . لیک علی (ع) نظز بدبینانه عمر را نسبت به این خطه تغییر داد و بسیار در زیبائی و فوائد ومنافع شهرهای خراسان مانند خوارزم ، هرات ، بخارا ، سمر قند ، فرغانه ، سنجاب ، بلخ ، سرخس ، دامغان و سمنان سخن گفت و خلیفه راا به فتح آنجا ترغیب کرد .[68]
- قضاوت های علی (ع) در دوران عمر
همچنان که علی (ع) در امور نظامی همیشه مورد مشورد و وثوق خلیفه بود ، در امور مالی و قضائی هم مقام اول را داشت و در اکثر موارد دعاوی و اختلافات بین مردم بدست با کفایت او حل و برطرف می شد . و خلیفه بارها گفت که اگر علی (ع) نبود عمر هلاک می شد . در اینجا برای نمونه چند مورد از این داوریها را از کتابی به نام قضاوتهای حضرت امیر المومنین (ع) نگارش شیخ ذبیح الله محلا تی صفحه 27 لغایت 200 نقل میکنیم .
- قضاوت اول - در باره دو مردیکه مالی را در نزد زنی به امانت گذارده بودند .
محب الدین طبری در کتاب ذخائر العقبی صفحه 79 روایت می کند که دونفر مرد کیسه ای که صد دینار در میان او بود آوردند و در نزد زنی به امانت گذاردند و او راگفتند هر دوی ما با هم اگر نزد تو آمدیم این کیسه را بما باز پس بده و اگر یکی بدون دیگری آمد به او نده .
پس از مدتی طولانی یکی از آن دو مرد آمد و گفت رفیق من فوت شده است صد دینار را بمن رد کن و آن زن امنتناع کرد آنمرد در نزد عشیره آن زن رفته و شکایت کرده و چنان به آن زن فشار آوردند تا صد دینار را به آن مرد رد کرد پس از یکسال رفیق او آمد و گفت صد دینار را که به امانت در نزد تو گذاردیم بده ، زن گفت رفیق تو آمد و گفت که تو از دنیا رفته ائی من پول را به او دادم ، بالاخره کار به دعوا و مرافعه کشید و با هم بنزد عمر آمدند و قصه خود را گفتند ، عمر به آن زن گفت هر آینه تو ضامنی و پول این مرد را باید به او بپردازی ، آن زن گفت ترا بخدا قسم می دهم که ما را بفرست بنزد ابی الحسن علی بن ابی طالب تا او میان ما حکم کند ، عمر قبول کرد و چون طرفین دعوا بنزد حضرت علی(ع) آمدند حضرت فرمود مگر شرط نکردی که هرگاه هر دو با هم آمدیم پول را بما رد کن ، اکنون پول تو حاضر است برو و رفیق خود را بیاور و پول خود را بگیر آن مرد حیله گر رسوا شده از پی کار خود رفت و چون این خبر به عمر رسید از این حکم بسیار مسرور و خوشحال شد و گفت (لولا علی لهلک عمر) اگر علی نبود عمر هلاک می شد .
- قضاوت دوم - در اجرای حد بر زن حامله
محب الدین در ذخائر العقبی حدیث کند که زنی حامله را بنزد عمر آوردند که اعتراف نمود به این که زنا داده است ، عمر فرمان داد تا اورا حد بزنند ، در آن حال که زن را برای اجرای حد می بردند حضرت علی (ع) ایشان را دید و جریان را از آنها باز پرسید و چون به ماجرا پی برد دستور داد تا زن را نزد عمر برگرداندند ، سپس رو به عمر کرده و فرمود تو به این زن می توانی حکم صادر کنی اما طفل درون شکم او از این حکم مبرا است ، عمر پرسید پس چه باید بکنم ؟ حضرت فرمود این زن را باز دار(آزاد کن) تا وقتی که وضع حمل خود را بنماید.
عمر بفرمان حضرت علی (ع) عمل نمود و تا سه مرتبه گفت : کل الناس افقه منی (همه مردم از من فقیه تراند) و در مناقب شهر آشوب اضافه کرده که چون آن زن وضع حمل نمود از دنیا رفت و عمر گفت لولا علی لهلک عمر .
- قضاوت سوم – در اجرای حد بر زن حامله که او را ترسانیده بودند .
در کتاب مذکور و شیخ مفید و در ارشاد و علی بن عیسی الاربلی در کتاب کشف الغمه حدیث کردند که (1) در زمان ولایت عمر زنی حامله را آوردند و عمر از او پرسید که زنا داده ای ؟ آن زن اقرار کرد بزنا ، عمر امر کرد او را سنگسار کنند ، حضرت امبر المومنین علی(ع) او را ملاقات کرده فرمود این زن را چه میشود ؟
گفتند عمر امر کرده او را رجم (سنگسار) کنیم . آنحضرت آن زنرا برگردانید بنزد عمر آورده و فرمود که تو امر کردی این زن را سنگسار کنند ؟
عمر گفت بلی این زن اعتراف کرده بفجور (فحشا)در نزد من ،
علی(ع) فرمود که این سلطنت وحکومت تو است بر این زن ولی بطفلی که در شکم اینزن است چه سلطنتی داری پس از آن فرمود : شاید تو این زن راترسانیده باشی ! و یا فریاد بر سر او زده ائی و او را تهدید کرده ای .
او از ترس اقرار کرده . عمر گفت چنین است (یعنی من او را ترسانیدهام و بر سرش فریاد زده ام) .
آنحضرت فرمود مگر نشنیدی که رسول خدا (ص) فرمود حد نیست بر کسی که پس از بلا وزحمت اعتراف کند . همانا هرکس را که در بند کنند ، یا به حبس نمایند ، یا او را بترسانند . ! پس او را اقراری نیست .!
این وقت عمر زنرا رها کرد و گفت زنان عاجزند که فرزندی چون علی بن ابیطالب (ع) بزایند . لو لا علی لهلک عمر .
علما اهل سنت نیز این حدیث و امثال او را نقل کرده اند مثل قاضی عبد الجبار المغنی و صاحب شرح و مواقف و میبدی در فاتحه سابعه از کتاب فواتح و احمد حنبل در مسند و عبد العزیز دهلوی در تحفه و ولی الله حنفی دهلوی در ازاله الخلفا و سید شریف جرجانی در شرح فرائض و خررازی در کتاب اربعین در تقریر(حجه) ثالثه (وابن) ابی الحدید در شرح نهج البلاغه و موفق بن احمد خوارزمی در کتاب مناقب (وعلی متقی) در (کنزل العمال) در فضائل صحابه .
و اهمیت این روایت به اصل مترقی عدم اعتبار اعترافات متهمین در زندان بر اثر زور و تهدید و اجبار و یا ترس و یا خدای ناکرده شکنجه باز می گردد . و نشان میدهد که علی بن ابی طالب علیه سلام چه ذهن باز و مترقی دارند و اگر فرصت پیاده کردن این افکار را بدرستی می یافتند ، بطور یقین علی(ع) از هر نظر سرآمد همه انسانهای مترقی معرفی می شدند ، و هرجائی که بنا به اقتضا مجلس سخنی می فرمودند ، درجه فهم والای ایشان بیش از پیش آشکار می گردید .
- قضاوت چهارم – در باره دونفر که در یک طهر (پاکیزگی ) با کنیزی که ما بین آنها مشترک بود جماع کردند بی خبر .
علی بن ابراهیم قمی در کتاب عجایب احکام امیر المومنین علیه سلام از پدرش روایت میکند بسند خود از اصبغ بن نباته که دونفر مرد پیش امیر المومنین بمرافه آمدند که هر دو نفر آنها کنیزی به اشتراک مالک شده بودند بالسویه پس هر دو مرد از روی جهل بحرمت باآن کنیزک وطی کردند (نزدیکی کردند) وآن کنیزک از ایشان حامله گردید ، چون وضع حمل کرد ، پسری آورد ، آن دو مرد هریک پسر را بخود نسبت دادند ، بالاخره این خصومت را پیش علی (ع) آوردند ، امیر المونین علی(ع) نام آن دو تن را در قرعه انداخت و قرعه بنام یکی از آنها بیرون آمد و امیر المومنین آن پسر را به آن کسیکه بنام او قرعه اصابت کرده بود ملحق ساخت و آن شخص را که پسر را به او ملحق کرده بود الزام کرد که نصف قیمت پسر را به آن شریکش بدهد و طریقه قیمت کردن پسر چنین است که اگر آن پسر عبد بود بچند ارزش داشت و اکنونکه آزاد است بهمان طریق قیمت کنند و نصف قیمت آنرا صاحب ولد بشریکش بدهد .
هدف ما از آوردن این روایت روشن ساختن و ضعیت زنان اسیر شده در جنگ است که بصورت یک حیوان خرید و فروش می شدند ، و از این بدتر گاهی اوقات دو ویا حتی سه نفر بصورت اشتراکی یک کنیز را برای شهوت رانی خود می خریدند و از او مانند یک برده جنسی سئو استفاده می کردند .
- قضاوت پنجم – در تقسیم بیت المال
در ذخائر العقبی از موسی بن طلحه حدیث کند که مالی در نزد عمر جمع شد و آنرا تقسیم کرد ، مقداری زیاد آمد ، پس با اصحاب مشورت کرد گفته اند صلاح این است که آنرا ذخیره نگاه داری تا در وقت حاجت بکار بندی و حضرت امیر المومنین علی (ع) در میان جماعت بود ، عمر عرض کرد یا اباالحسن چرا ساکتی و سخن نمیگوئی حضرت فرمود صحابه گفته اند تو هم شنیدی . عمر گفت شما هم بگوئید تا بشنوم ، حضرت فرمود : رای من اینست که باقی مانده را تقسیم کنی ، عمر بفرموده آنحضرت عمل نمود و این روایت را ابن شهر آشوب در مناقب از قاضی نعمان نقل کرده است .
- قضاوت ششم – درباره سه نفر که شهادت بزنای یکنفر دادند .
سه نفر نزد خلیفه ْآمده و در باره زنای شخصی شهادت دادند ، در این لحضه حضرت علی (ع) که در آنجا حضور داشت ، فرمود : پس نفر چهارم کجاست آنها گفتند اگر صبر کنید آ نشخص هم خواهد آمد، حضرت علی فرمود : در حد مهلت نباشد و سپس فرمان داد تا هرسه آنها را بجرم شهادت دروغ حد زدند .
همچنین در عهد خلافت عمر گروهائی از علمای یهود و نصارا به حضور خلیفه می آمدند و سئوالات مشکلی را مطرح می نمودند و در حقیقت قصد آنها آزمایش حقانیت دین اسلام و خلیفه وقت بود ، اما همیشه عمر دست به دامن امیرالمومنین علی(ع) می شد و این حضرت علی(ع) بود که به این سئوالات جواب درست میداد .
در اینجا به جهت نمونه ما به دو مورد از این پرسش و پاسخ ها اشاره می کنیم .
- پرسش های حضرت علی به علمای یهود مورد اول :
ثعلبی در عرایس و مجلسی در جلد پنجم از بحار از ابن عباس حدیث می کند که در عهد خلافت عمر بن خطاب قومی از احبار(دانشمندان) یهود آمدند و از عمر سئوال کردند از:
1- قفلهای آسمانها و از کلید آنها ؟
2- از قبریکه با صاحبش سیر کرد ؟
3- از کسیکه انذار(نصیحت) قوم خود کرد که نه از جن بود و نه از ملائکه و نه از بشر ؟
4- از پنج چیز که در روی زمین راه رفته اند و نه در صلب پدری و نه در رحم مادری قدم گذارده اند ؟[69]
5- و از اینکه دراج (نوعی پرنده) در هنگام صیحه زدن (فریاد زدن) چه می گوید ؟
6- و از اینکه خروس در بانگ خود چه می گوید ؟
7- و از اینکه دراز گوش در فریاد خود چه می گوید؟
8- و از اینکه اسب در شیحه خود چه می گوید ؟
9- و از اینکه ضفدع (قورباغه یا غوک) در صدای خود چه می گوید؟
10- و از اینکه قبره(نوعی پرنده) درصفیر خود چه می گوید؟
در این هنگام عمر سر به زیر انداخت پس از آن سر برآورد و گفت : یا اباالحسن (علی) من گمان نمیکنم بغیر شما کسی جواب این مسائل را بدهد ، حضرت علی علیه سلام رو به احبار یهود نموده فرمود : من جواب مسائل شما را میدهم ، بشرط آنکه داخل در دین اسلام بشوید .( آنها) قبول کردند و حضرت فرمود :
1- قفل آسمانها شرک بخداست ، بنده مشرک هرگاه عملی بنماید به آسمان بالا نمیرود و کلید آن کلمه طیبه لا اله الا الله و ان محمد رسول الله است .
2- وقبریکه با صاحبش سیر کرد آن ماهی بود که یونس بن متی در شکم او بود و هفت دریا را سیر کرد .
3- و آنکسی که انذار قوم خود نمود مورچه سلیمان بود که بسایر مورچها گفت (یا ایها النمل ادخلو مساکنهم لا یحطمنکم سلیمان و جنوده) - سوره مبارکه النمل آیه 18 (یعنی ای مورچگان به لانه های خود بروید تا سلیمان ولشکرش شما را پایمال نکنند .
4-وآن پنج چیزی که در روی زمین راه رفته اند و در ارحام و اصلاب قدم نگذارده اند آن 1- آدم 2- حوا 3- گوسفند قربانی حضرت اسماعیل و ابراهیم 4- ناقه (شتر) حضرت صالح (ع) 5- عصای حضرت موسی (ع) .
5- و دراج در وقت صیحه خود می گوید : (ارحمن علی العرش استوی) - خداوند در بر عرش قرار گرفت .
6- و خروس در بانگ حود می گوید : (اذکر الله یا غافلین)- ذکر خداوند را بجا آورید ای غافلین
7- و اسب در شیحه خود می گوید : (الهم انصر المسلمین الکافرین) - خداوندا مسلمین را بر کافران پیروز کن .
8- و درازگوش می گوید : ( الهم العن العشارین و ینهق فی عکا الشیطان)
9- و ضفدع (قور باغه) می گوید : ( سبحان ربی المعبود المسبح فی لحج البحار)
10- و قبره میگوید : (الهم العن مبغضی آل محمد)خداوندا لعن بنما دشمنان آل محمد را .
راوی گفت : این احبار ، سه نفر بودند ، دو نفر آنها اسلام اختیار کردند و آن یک نفر دیگر گفت : ایهاالعالم (ای عالم) نور اسلام در دل من هم افتاده است ، ولی من یک مسئله دیگر هم دارم که آنرا اگر جواب فرمودی البته منهم بشرف اسلام مشرف میشوم .
حضرت علی فرمودند سئوال کن . عرض کرد خبر بده مرا از قومیکه در اوایل زمان مردند سیصدو نه سال ، دوبار خداوند متعال آنها را زنده فرمود ، قصه آنها چیست و آنها کیستند ؟
آن حضرت فرمود : آنها اصحاب کهف می باشند که خداوند متعال قصه آنها را در قرآن یاد کرده .
یهودی گفت ما قرآن شما را بسیار شنیدیم ، من می خواهم تفصیل آنها را بدانم که که آنها چند نفر بودند و نام آنها و نام شهر آنها و نام پادشاه آنها و نام سگ آنها و نام غاریکه در او خوابیدند حضرت فرمود : لا حول ولا قوه الا بالله حبیبم رسول خدا (ص) بمن خبر دادند که در ارضی روم شهری بود که آن را افسوس می گفته اند (ثعلبی می گوید در زمان جاهلیت او را اقسوس می گفته اند چون اسلام آمد او را طرطوس می گفته اند) این شهر سلطان عادلی داشت است ، رعیت پرور ، آن سلطان که از دنیا رفت در میان رعیت اختلاف بهم رسید و این اختلافات هیبت آنها را برد و آنها را ضعیف کرد ، نتیجه این شد که ملک فارس که او را دقیانوس می گفته اند ( گویا در اینجا نویسنده متن اصلی دچار اشتباه شده زیرا دقیانوس پادشاه فارس و ایران نبوده است .) با صدهزار مرد شمشیر زن به آن شهر تاخت و آنرا پایتخت خود ساخت و همه را متصرف شد و در آن مملکت قلعه ای بنا کرد که یک فرسخ(1) در یک فرسخ بود و در میان آن قلعه قصری بنا کرد که هزار دراع در هزار دراع بود و آنرا از سنگهای مرمر بنا کرده بود و چهار هزار ستون طلا در او بر سر پا کرده و هزار قندیل از طلا که با زنجیر های طلا معلق کرده بودند و در آنها چراغ هائی که با بهترین روغنها ساخته بودند ، روشن می کردند و در طرف شرق مجلس هشتاد روزنه بنا کرده بود و همچنین در طرف غربی مجلس که آفتاب در مجلس دور میزد و تختی در آنمجلس نصب نمود که طول آن هشتاد زراع و عرض آن چهل زراع از طلای خالص بود و چهار پایه از نقره که بجواهرات گران قیمت الوان مرصع کرده بود و الوان فرشهای دیبا و استبرق برروی آن تخت می انداختند و هشتاد کرسی از طلا در طرف یمین مجلس نصب کرده بود و آنها را مرصع به زبرجد اخضر نموده بود ، و بالای آن کرسیها بطارقه(بطریقه) روم می نشسته اند و در طرف یسار مجلس هشتاد کرسی از نقره که مرصع به یاقوت سرخ بود نصب کرده بود که بر آنها هرابذه ( بزرگان) می نشسته اند ، پس دقیانوس بلای آن سریر می نشست و تاج بر سر میگذارد .
یهودی گفت : ایهاالعالم تاج او را وصف کن . حضرت فرمود: آن تاج از طلای مشبک بود ، هفت رکن داشت بر هر رکنی دانه مروارید سفید نصب کرده بودند که شب مانند چراغ پرنور ، روشنائی می بخشید و پنجاه غلام از اولاد سلاطین و پادشاهان گرفته بود که گوشوارهای قیمتی در گوش آنها کرده بود و زیر جامهای حریر در پای آنها کرده و خلخالهای طلا مانند زنان در
پای آنها و سوار در دست آنها نموده بود و هر یک را عمودی از طلا بدست داده بود ، و آنها را در بالای سر خود بر سر پا ایستاده نگاه می داشت ، و شش نفر از اولاد علما را اتخاذ کرده بود که خاص مشورت او بودند ، سه نفر آنها در طرف راست او و سه نفر آنها در طرف چپ او می ایستادند .
مرد یهودی گفت : ایهاالعالم بمن خبر بده از اسما آنها . حضرت علی فرمود آن سه نفر که در طرف راست او بودند ، تلمیخا و مکسلمینا و منشیلنیا نام داشتند ، و آن سه نفر که در طرف چپ او بودند ، نام آنها عبارت بود از مرنوس و دیرنوس و شاذریوس . و دقیانوس در جمیع امور با آنها مشورت می کرد ، و دقیانوس هر روز در آن مجلس قرار می گرفت بالای تخت خود ، و اعیان مملکت همه در جای خود قرار می گرفتند ، این وقت سه غلام وارد می شد که در دست یکی مرغی بود سفید که منقار سرخی داشت و در دست دیگری جامی از طلا که مملو از گلاب بود و در دست دیگری جامی مملو از مشک سائیده . این سه غلام که پیش روی او صف می کشیدند دقیانوس صفیری می کشید ، آن مرغ از روی دست آن غلام پرواز می کرد و در آن جام که گلاب بود غوطه می خورد ، دقیانوس صفیر دیگر می کشید ، آن مرغ از جام گلاب در جام مشک غوطه می خورد و آن مشک را به پرو بال خود می گرفت ، دقیانوس صدای دیگر می کرد آن مرغ بلند می شد و بر کنگره تاج دقیانوس قرار میگرفت و بالهای خود را برهم میزد که تمام آن مشک را بر اهل آن مجلس نثار می کرد . دقیانوس چون این بدید بر تکبر او افزوده شد و دعوی الوهیت کرد .( ثعلبی می گوید سی سال سلطنت کرد و در مدت این سی سال مرضی او را عارض نشد،نه سر دردی ، نه تبی ، و جریان لعاب دهنی یا دماغی اصلا دچار نشد. )
چون این بدید دعوی الوهیت کرد و مردم را بسوی خود دعوت نمود ، هرکس او را اجابت می کرد مورد الطاف و انعام و جایزه های بیشمار می گردید ، و هرکس سر بر می تافت دچار عقوبت می گردید .
سپس از برای آنها عیدی جعل کرد که سالی یک مرتبه ، در آن عیدگاه حاضر می شد و بعشرت می گذرانید ، تا یک روز خبر آوردند که عساکر و لشکریانش فرس ، از مرز آنها عبور کرده ، داخل در مملکت آنها شده( است) ، دقیانوس (باشنیدن این خبر ) در بیم شد و چندان خود را باخت که تاج از سر او افتاد .
یکی از آن غلامان که از همه کوچکتر بود ، چون آن منظره را مورد دقت قرار داد و دید شدت ترس و خوف دقیانوس را ، در نفس خود گفت : اگر این خدا بود نباید بترسد ، این فکر او را کاملا به کنجکاوی وادار نمود ، باز با خود فکر کرد ، که اگر این خدا بود بول و غائظ(ادرار ومدفوع) از او جدا نمیشد و بخواب نمیرفت ، اینها صفات خدا نیست و این شش نفر جوان هر شب بخانه یکی جمع می شدند ، آن شب نوبت تلمیخا بود از برای رفقا طعام نیکوئی تهیه کرده ، چون رفقا نزد او جمع شدند بعد از صرف طعام تلمیخا فرمود : ای رفقا در قلب من چیزی حادث شده و خیالی مرا فرو گرفته که از خوردن و خوابیدن مرا محروم کرده . (رفقا ) گفتند آن (فکر) کدام است ؟
گفت : من فکر کردم که این آسمان به این عظمت را کی بدون ستون بر سر ما افراشته و نه عمودی و نه علاقه به آن تکیه کرده و نه به چیزی بسته شده است و کی این شمس و قمر را در او جاری کرده ؟ باز فکر بسیار کردم که این ستاره های بی شمار را کی زینت این آسمانها قرار داده ؟و این زمین به این وسعت را کی بروی دریا نگاه داشته ؟ و این کوهها که سر بفلک کشیده کی روی زمین نصب کرده ؟ باز فکر زیادی کردم که من در اول کجا بودم و در رحم مادر کی مرا پرورش داد تا به این دنیا آمدم ؟ و کی مرا تربیت کرد و غذا داد ؟
من بعد از فکر زیاد دانستم که این اشیا و حوادث بخودی خود موجود نشده ، البته یک صانعی و مدبری دارد و صانع و مدبر آن دقیانوس نیست . اگر او صانع بود خواب و خوراک نداشت و بول و غائظ از او جدا نمی شد و خوف و ترس به او راه نداشت امروز دیدید چگونه برای یک خبر که به او دادند ، چگونه خود را باخت که رنگ او نغییر کرد و تاج از سر او افتاد ، پس بدانید که صانع این اشیا ملک الملوک جبار سماوات است .
(در این هنگام) جوانها آن پنج نفر بر خاسته اند و روی قدمهای تلمیخا افتادند و گفتند : بواسطه تو ما از گمراهی و ضلالت بیرون آمدیم ، اکنون آنچه بفرمائی ما اطاعت میکنیم . پس تلمیخا از جای خود بر خواست و نخلستانی داشت آنرا به سه هزار درهم فروخت و بهای آنرا گرفته در آستین خود نهاد و بنزد رفقا آمد و در روزیکه دقیانوس با اهل مملکت به عیدگاه رفته بودند ، تلمیخا با رفقای خود سوار اسبهای خود شدند و از شهر فرار کردند .
چون سه میلی از شهر دور شدند تلمیخا به آنها فرمود ای برادر های من اکنون که ما بطلب حق می رویم باید که مهیای کشیدن زحمت بشویم و صبر در مسکنت بنمائیم ، از اسبها فرو آئید و آنها را رها کنید ، سپس از اسبها فرود آمدند و پای پیاده براه افتادند و اسبها را سر دادند و هفت فرسخ پیاده راه رفته اند ، که خون از پاهای آنها جاری شد ، بناگاه چوپانی را ملاقات کردند و از او آب طلبیدند ، چوپان گفت : در نزد من هم آب هست و هم شیر ولی من صورت شما را صورت پادشاه زادگان میبینم گمان می کنم از پادشاه گریخته باشید تلمیخا گفت : ای راعی برای ما دروغ حلال نیست سپس قصه خود را به آن چوپان شرح دادند ، چوپان بعد از شنیدن قصه ایشان خود را روی قدمهای تلمیخا انداخته گفت : در دل من نیز افتاده آنچه در دل شما افتاده و لکن مرا مهلت بدهید که این گوسفندان مردم را به صاحبانش برسانم ، منهم به شما ملحق می شوم چوپان گوسفندانرا بصاحبانش رد کرد و با عجله خود را به ایشان رسانید بناگاه دید سگ او از پشت سر او می آید ، (در این هنگام ) آن یهودی عرض کرد ایهالعالم نام آن سگ چیست و رنگ او چه رنگی بوده؟ حضرت علی فرمود لا حول ولا قوه الا بالله آن سگ نامش قطمیر و رنگش سیاه و سفید بود ، سپس بعضی از ایشان گفته اند که این سگ بفریاد خود ما را رسوا می کند ، و هر چه او را با سنگ زدند نرفت ، بالاخره خدای متعال او را بنطق آورد و گفت مرا مزنید و از پیش خود مرانرانید که من شما را محافظت میکنم از دشمنان شما پس راعی چون آن بیابان و بیغولها را بلد بود آنها را برد در یک وادی که در آن وادی درختهای میوه دار و آب شیرین خوشگوار بود ، از آن میوه ها تناول کردند و از آن آب آشامیدند سپس چوپان آنها را از کوهی بالا برد که در فناه آن کوه غاری بود . (دراینجا آن مرد یهودی گفت ایهاالعالم نام آن غار چه بود؟
حضرت علی فرمود آنرا وصید می گفته اند و در داخل غار گردیدند و از تعب راه بیاسودند ، شب بر سر دست آمد در همان مکان بخواب رفتند و سگ آنها نیز بر در غار سر روی دستهای خود نهاد و خوابید ، این وقت خداوند متعال ملک الموت را فرمان داد تا قبض روح آنها بنماید و هر یک از آنها را دو ملک موکل نمود که آنها را از پهلوی راست به پهلوی چپ و از پهلوی چپ بپهلوی راست بغلطاند و خزینه دار شمس را فرمان داد که بر طرف یمین و یسار آنها بتابد .
چون دقیانوس از عیدگاه خود مراجعت کرد خبر آنها را گرفت او را گفتند که ایشان فرار کردند و از شهر گریخته اند ، پس دقیانوس با هشتاد هزار سوار بطلب ایشان بیرون آمد و اثر ایشان را جستجو کرد تا بدر غار رسید آنها را گرد آلود غبار به رخسار آنها نشسته و پاهای آنها آبله کرده گفت اگر میخواستم آنها را عقوبت کنم بیش از اینکه خودشان بجان خود وارد آورده اند نمی کردم و لکن بنایان را بگوئید بیآیند و با سنگ و آهک در این غار را مسدود نمایند ، چون بفرمان او عمل کردند گفت اکنون بخدای آنها بگوئید بیآید آنها را از این غار نجات دهد .
دقیانوس بجای خود مراجعت کرد و آنها سیصدو نه سال در آن غار خوابیدند چون خداوند متعال اراده کرد آنها را زنده کند فرمان داد اسرافیل را تا روح بر آنها دمید ، آنها از خواب بیدار شدند خورشید طالع گردیده گفتند امشب از عبادت پروردگار خود غفلت کردیم ، این وقت جوع و گرسنگی در خود احساس کردند گفتند یک نفر از ما باید برود به شهر تحصیل طعامی بنماید و لی کاملا با احتیاط باشد وخود را مخفی بدارد ، مبادا دقیانوس خبردار بشود و ما را گرفتار بنماید .
تلمیخا گفت من برای اینکار حاضرم ولی چوپان لباس خود را بمن بدهد تا مرا کسی نشناسد ، (بدین ترتیب ) تلمیخا لباس چوپان را در بر کرد و از غار بیرون آمد ، دید چشمه آبی که دیروز از آن آشامیدند اصلا اثری از او نیست و آنهمه درختهای میوه دار نا پیداست غرق تعجب گردید که چشمه به این کثرت آب در یک در یک شب چگونه خشکیده و این همه اشجار میوه دار کجا شد .
او راه شهر را در پیش گرفت دید بعضی از بناها که روز گذشته بود امروز اثری از این بناها نیست و بناهای دیگری دید که سر بفلک کشیده و تغییرات کلی نمودار است .
او براه خود ادامه داد تا به دروازه شهر رسید ، دید علم سبزی بر سر دروازه منصوب است که بر او نوشته ( لا اله الا الله عیسی روح الله ) تلمیخا خیره شد گفت شاید من در خواب باشم هر دو دست خود را بر چشم همی مالید تا اینکه به یکی از اهل شهر رسید گفت : این شهر را چه نام است ؟ رهگذر گفت افسوس . پرسید سلطان شما نامش چیست گفت عبد الرحمن . تعجب تلمیخا زیاد تر شد ، بالاخره آمد بدر دکان خبازی رسید یک درهم بیرون آورد که سکه دقیانوس داشت بخباز داد . مرد یهودی گفت ایهاالعالم وزن آن درهم چقدر بوده ؟ حضرت علی فرمود هر درهمی بوزن ده درهم بود و دو ثلث درهم بود ، مرد خباز چون چشم اوبه آن درهم افتاد از سنگینی او تعجب کرد ، و گفت ای مرد این گنج از کجا پیدا کردی ؟ تلمیخا گفت ای مرد خباز این چه سخن است که تو می گوئی این پول نخلستانی است که دیروز در این شهر فروخته ام و مردم دقیانوس را می پرستیدند ، مرد خباز از این سخنان در حیرت شد ، بالاخره باور نکرد و تلمیخا را گرفته و بنزد پادشاه خود بردند و گفتند این گنج بدست آورده و سخنان عجیب می گوید ، پادشاه گفت : ای جوان خوف مکن پیغمبر ما وصیت فرموده که از گنج یک خمس بیشتر اخذ نکنیم اکنون این گنج که بدست آورده ائی خمس آنرا بما بده بقیه مال خودت باشد . تلمیخا فرمود ایها الملک در کار من تامل بفرما من اصلا گنجی بدست نیاوردم و این پول نخلستانی است که دیروز من آنرا فروخته ام و مردم دقیانوس را پرستش می کردند و ما شش نفر بودیم که از او فرار کردیم و شب را در غار وصید بسر بردیم اکنون برای خریداری طعام من بشهر آمده ام . پادشاه پرسید نام تو چیست ؟ گفت تلمیخا پادشاه گفت این نام این زمان ما نیست سپس گفت تو در این شهر خانه و عشیره داری ؟ تلمیخا گفت : بلی ، پس پادشاه با جمعی بهمراه او روانه شدند تا خانه ایرا تحت دقت قرار داد تلمیخا گفت : خانه من این است ، صاحب خانه را طلبیدند بناگاه پیرمرد فرتوتی که ابروهای او چشمهای او را پوشانیده بود از پیری از خانه بیرون آمد و گفت : در خانه من چه می طلبید گفتند این جوان پیدا شده و مدعی است که این خانه اوست و امور عجیبه حکایت می کند ، پیرمرد روی به تلمیخا کرد و گفت نام تو چیست ؟ گفت تلمیخا پسر قسطیکین پیرمرد افتاد و قدمهای تلمیخا را بوسه میداد ، گفت بخدای آسمان و زمین که این جد اعلای من است ، سپس روی به پادشاه کرده گفت : ایهاالملک اینها شش تن بودند که از دقیانوس گریختند و تا کنون کسی از آنها اطلاعی ندارد ، اینوقت پادشاه پیاده شد و تلمیخا را بر دوش خود سوار کرد و گفت رفقای تو کجا هستند ؟ فرمود : در غار وصید در اینحال مردم دست و پای تلمیخا را همی بوسه میداند و در آن وقت در میان شهر دو ملک بود ، یکی نصرانی و یکی یهودی هر دو ملک با جمعیت خود سوار شدند و بجانب غار وصید متوجه گردیدند ، چون به نزدیک غار رسیدند تلمیخا فرمود بگذارید من پیش بروم و آنها را اعلام کنم چه آنکه بیخبر برویم صدای سم اسبها را که بشنوند و حشت می کنند گمان می کنند که دقیانوس بطلب آنها آمده است ، در اینجا توقف کنید تا من برای شما خبر بیآورم .
تلمیخا رفت و وارد غار گردید رفقای او بر خواسته اند او را در آغوش گرفتند و شکر حق تعالی بجا آوردند و گفتند الحمد لله که خداوند متعال تو را از شر دقیانوس نجات داد ، تلمیخا گفت : حرف دقیانوس را بگذارید بگوئید به بینیم چقدر است که شما در اینجا خوابیده اید ؟
گفتند : یکروز یا نصف روز ، تلمیخا فرمود ما سیصدو نه سال است که در اینجا خوابیده ایم، دقیانوس هلاک شده ، قرنها گذشته ، خداوند متعال پیغمبری عیسی نام مبعوث کرده و پس از تبلیغ احکام او را به آسمان بالا برده و مردم این شهر عیسوی مذهبند و اینک سلطان با جمعی کثیر بدیدن شما آمدند .
(اصحاب کهف به تلمیخا ) گفتند ای تلمیخا آیا می خواهی که ما در میان مردم فتنه ای بشویم؟
تلمیخا فرمود : چه می خواهید ؟
(آنها) گفتند دعا کنیم که خداوند متعال ما را بحال اول برگرداند .
دعای آنها مستجاب شد مردمی که برای ملاقات آمده بودند تا هفت روز معطل شدند و چندانکه گردش کردند و بیغولهای آن کوه را تفتیش کردند در غار را پیدا نکردند ، این وقت ملک مسلمان که پادشاه عیسویان بود گفت من در اینجا مسجدی بنا می کنم ، چون اینجماعت بدین ما مرده اند احترام آنها بر ما لازم است .
پادشاه یهودیان گفت بلکه من باید معبدی بنا کنم اینها بدین ما مرده اند ، بالاخره کار به مقاتله کشید و پادشاه مسلم غالب گردید و مسجدی بنا کرد .
سپس حضرت علی(ع) فرمود یا یهودی آنچه را که از من شنیدی موافق است با آنچه در کتاب شماست ؟
مرد یهودی گفت : یا ابا الحسن یک حرف زیاد وکم نکردی و انا اقول اشهدان لا اله الا الله و ان محمدرسول الله و اشهد انک وصیه وخلیفته من بعد .
این روایت از کتاب قضاوتهای حضرت امیر المومنین (ع) که بقلم شیخ ذبیح الله محلاتی نگارش و جمع آوری شده ، از صفحه 199 الی 209 عینا و بدون هیچ تغییری ، برای خوانندگان محترم نقل گردیده است .
اما نکته مهم در این حدیث نقل ماجرای اصحاب کهف با ذکر جزئیات کامل ، آنهم در هزارو چهارصد سال پیش است .
در اینجا دو مسئله نمود پیدا می کند ، ابتدا اینکه حضرت علی(ع) این اطلاعات را مستقیما از حضرت رسول (ص) دریافت کرده است و این به صحت نزدیکتر است ، و دوم اینکه آن حضرت با مطالعه کتاب تورات و انجیل به این مطالب دست پیدا کرده باشد ، که البته بعید بنظر می رسد ، چرا که حضرت علی(ع) مسلط به همه علوم بوده اند و این موضوع از سخنان زیادی که از ایشان به یادگار مانده است ، روشن می شود ، و اگر بفرض مورد دوم هم درست باشد ، احاطه علمی آنحضرت را بر کتب آسمانی دیگر نشان می دهد ، و این موضوع از توانائی و مقام علمی آن حضرت در هزارو چهارصد سال پیش حکایت می کند که به تنهائی فضیلتیست که باید به طومار فضائل ایشان اضافه گردد . چراکه این مطلب خبر از عالم بودن ایشان به همه علوم زمانه خویش می دهد .
نکته مهم همه این وقایع نمایش احاطه علمی آن حضرت به مسائل عصر خویش و اعصار قبل از اسلام توسط نویسندگان و عاشقان آن حضرت بوده ,که البته در نزد انسانهای عاقل و خردمند تنها مطالعه گفتار و کردار آن حضرت در طول حیات و ممات پیامبر(ص) کافیست تا به عظمت شخصیت بی همتای آن یگانه اعصار و دوران ببرد و سر تعظیم و تکریم در مقابل آن شهسوار یکه تاز میدان توحید سر فرود آورد و بقول مشهور برای درک این موضوع نیازی به معجزه و کرامت نیست در خانه اگر کس است یک حرف بس است .
اگر مومن واقعی بدنبال شناخت حقیقی حضرت علی علیه سلام باشد تنها ضربت ایشان در جنگ خندق از همه چیز حکایت می کند و اگر اهل نقل و حدیث است همین سخن پیامبر(ص) که راستگو ترین فرد عالم بشریت است کافیست که فرمودند : یک ضربت علی در روز جنگ خندق برتر از عبادت همه جن و انس از اول تا آخر خلقت است .[70]
- تلاش عمر برای وصلت با خاندان پیامبر(ص)
از دیگر تحریفات تاریخ زندگی خلیفه دوم ، اصراردر نسبت دادن عمر با علی(ع) از طریق ازدواج او با دختر کوچک علی (ع) ام کلثوم است .
این مسئله توسط برخی از مورخین عنوان شده اما عده کثیری از علما آن را صحیح نمی دانند ، در کتاب مواضع سیاسی علی بن ابی طالب این مطلب بدین صورت عنوان شده که عمر بنزد علی(ع) رفته و دختر کوچک او ام کلثوم را برای خود خواستگاری نمود ، اما علی(ع) با این امر مخالفت فرموده کوچکی سن وی را مطرح ساختند.
در صفحه 117 این کتاب نویسنده آورده است :
در سال هفدهم هجری خلیفه مصمم شد تا از طریق ازدواج با دختر علی(ع) – یعنی ام کلثوم – روابط خویش را با وی مستحکم سازد ، لذا وی را از پدرش علی(ع) خواستگاری کرد. علی(ع) نیز کم سنی فرزندش را بهانه ساخته موافقت نمی کرد .
عمر خود انگیزه این اقدام را چنین اظهار می دارد که از پیامبر(ص) شنیده است (( کل نسب و سبب منقطع یوم القیامه الا نسبی و سببی و صهری)) ترجمه : یعنی (هر خویشی و نسبت در روز قیامت قطع می شود ، مگر خویشی و نسبت دامادی با من ) .
و بدین علت بود که عمر می خواست از این طریق به دامادی و بستگی با پیامبر (ص) خدا برسد .
در اینجا سه نظر وجود دارد ، عده ائی از مورخین مانند ابن کثیر معتقدند که این ازدواج صورت گرفته و واسطه آن ابن عباس بوده است .
گروه دیگری مانند سید مرتضی ، و شیخ صدوق و شیخ مفید معتقدند که این ازدواج هرگز صورت نپذیرفته است .
و گروه سوم معتقدند که این ام کلثوم فرزند حضرت فاطمه(س) نبوده و از زنان دیگر حضرت علی(ع) متولد شده است .
اما این امکان که حضرت ام کلثوم راضی با ازدواج با ضارب و باعث شهادت مادرش حضرت فاطمه زهرا(س) شده باشد بسیار بعید بنظر می رسد و از این دلیل بهتر هرگز حضرت علی(ع) که عمر را غاصب خلافت خویش می دانست اجازه چنین کاری را نداده است.
این قبیل مسائل بیشتر از طرفی گروهی عنوان می شود که می خواهند بهر طریق ممکن منکر اعمال شنیع عمر و ابوبکردر باره حضرت زهرا (س) شوند . اما همین پنهان بودن مقبره این بانوی بزرگ اسلام و دخت مکرم پیامبر(ص) دلیل آشکاری بر نفرت ایشان از دو خلیفه اول و دوم است و با این کار آنها را تا ابد رسوا نموده اند .
- کارنامه عمر بن الخطاب
عمر در طول مدت ده ساله خلافت خود هرگز از مشورت با علی (ع) بی نیاز نبود ، وبارها به نقل کتب صحیح مسلم و صحیح بخاری از کتب بسیار معتبر اهل سنت , می گفته : ( لولا علی لهلک عمر ) یعنی اگر هر آینه علی نبود عمر هلاک می شد .
او دراین جنگها بدون مشورت با علی (ع) و فرماندهی یاران علی(ع) در سپاهیانش هرگز موفق نمی شد , یاران وپیروان علی (ع) نقش بسیار مهمی در موفقیت سپاهیان اسلام داشتند . عده ائی از آنان فرماندهی قسمتی از سپاه را به عهده داشته ، در این راه تلاش های زیادی کردند .
بجرعت می توان گفت پیروزی اسلام در فتوح سرزمینهای مجاور ، در بسیاری از مقاطع مرهون تلاشهای خستگی ناپذیر و فرماندهی عالی ایشان بود . لیکن نکته ای که در این راستا باید بدان توجه کرد ، اینکه حضور آنان نمی تواند بدون اجازه و میل پیشوا و رهبرشان علی بن ابی طالب(ع) بوده باشد .[71]
در موردی ، هنگامی که سلمان فارسی از سوی خلیفه به حکومت مدائن گماشته می شود ، او نمی پذیرد ، تا اینکه علی(ع) به او اجازه می دهد .[72]
بدیهی است که اگر علی(ع) نمی خواست یارانش در هیچ زمینه ای با خلافت همکاری داشته باشند ، هیچ اقدامی انجام نمی دادند . علی(ع) می توانست آنان را از شرکت در امور نهی کند . از جمله این افراد می توان به مالک اشتر نخعی ،عمار بن یاسر ، حجربن عدی ، مقدادبن اسود ، حذیفه بن الیمان ،هاشم بن عتبه مرقال ، جریربن عبدالله بجلی و بسیاری دیگر اشاره کرد که به اندازه این افراد سرشناس نبودند اما حضور آنها بسیار تاثیر گذار بود و به نقل کتب تواریخ اکثر فتوحات بدست آنها انجام شده است .[73]
در حقیقت کارنامه عملکرد ده ساله عمر عبارت است از شروع جنگهائی که بظاهر برای گسترش اسلام بود ، اما در حقیقت بیشتر به کشور گشائی اسکندر و تیمور شباهت داشت , او در ضمن برافروختن شعله جنگهای بسیار تخم کینه و نفرت را از اعراب در دل کشورهای مورد تخاصم , بویژه ایرانیان افکند , ایرانیانی که هرگز تصوری از دین جدید نداشتند در اولین برخورد چیزی جز وحشی گری اعراب بدوی و قتل و غارت ندیدند . و اگر محبت و احترام اهل بیت پیامبر(ص) بخصوص سیره حضرت علی (ع) و اولاد مطهر ایشان نبود , نبود بلافاصله پس از رهایی از دست خلفای عباسی از دین اسلام خارج شده به آیین سرا سر مهر و محبت زرتشتی , آئین نیاکان خویش باز می گشتند , اما تعالیمی که توسط اهل بیت مطهر پیامبر (ص) و برخی از یاران ایشان در بین ایرانیان منتشر شد , باعث گردید تعالیم اسلام را از وحشی گری اعراب بدوی تفکیک کرده با نگاهی خردمندانه به بررسی دقیق و عمیق آن پرداخته مفاهیم ارزشمند آنرا استخراج و در اختیار جهانیان قرار دهند .
بجرعت می توان گفت که اسلام اصیل و حقیقی توسط دانشمندان ایرانی تدوین و سپس به جهانیان معرفی گردید و خدمات بی بدیلی توسط ایرانیان به اسلام عرضه شد و در حقیقت ایرانیان و اسلام مانند دو گمشده یکدیگر را باز یافتند . خدمات متقابل ایرانیان و اسلام زبانزد همه شرق شناسان و مورخان جهان است .
این خدمات در همه زمینه ها اعم از معماری ایرانی , اسلامی تا شعر و موسیقی و علم و ادبیات گستره وسیعی را شامل می شود .
از جمله شهور ترین این اندیشمندان می توان به صوفیان و عرفای بزرگ قرون اول و دوم هجری حبیب عجمی , بایزید بسطامی , معروف کرخی , سری سقطی و جنید بغدادی , ابوالحسن خرقانی , قصاب آملی و ....... بسیاری دیگر اشاره کرد , این فهرست در ادامه اشخاص بزرگی چون عطار نیشابوری , مولوی , سعدی شیرازی , حافظ شیرازی و کثیری دیگر در بر می گیرد , که بررسی آن از حوصله این مقال خارج بوده , به شرح و بسطی عظیم نیازمند است .
|
عمر در طول مدت خلافت خود به فتوای خود عمل می کرد نه به سنت پیامبر(ص) ، یا نص قرآن . آقای دکتر محمد تیجانی تونسی محقق برجسته اهل سنت ، در کتاب ارزشمندآنگاه هدایت شدم ، صفحه 178 می نویسد : عمربن خطاب نیز اجتهاد می کرد و در برابر نصوص آشکار از سنن پیامبر(ص) ، تاویل می کرد ، بلکه در مقابل نص قرآن کریم ، به رای خودش عمل می کرد . از جمله می گوید : (( دو متعه درزمان پیامبر(ص) بوده و من از آنها نهی می کنم و بر آنها عقاب می کنم و به کسی که جنب شده و آب ندارد می گویم : نماز نخوان ! و این علی رغم قول خداوند در سوره مبارکه مائده آیه 6 که می فرماید : ترجمه :ای اهل ایمان چون خواهید برای نماز برخیزید ، صورت و دستها را تا مرفق (آرنج ) بشوئید و سرو پاها را تا بر آمدگی پا مسح کنید و اگر جنب هستید ، پاکیزه شوید ، (غسل کنید) و اگر بیمار یا مسافر باشید و یا یکی از شما را قضاء حاجتی دست داد و یا با زنان مباشرت کرده اید و آب نیآبید (یا از استعمال آب ضرر ببینید ) در این صورت به خاک پاک و پاکیزه تیمم کنید، به آن خاک صورت و دستها را مسح کنید . خدا (در دین ) هیچگونه سختی برای شما قرار نخواهد داد و لیکن میخواهد که تا شما را پاکیزه گرداند و نعمت را بر شما تمام کند باشد که شکر او بجای آورید . بخاری در صحیحش در باب ( اگر جنب بر خود بترسد ) آورده است : شنیدم شقیق بن سلمه گفت : نزد عبدالله و ابوموسی بودم ، ابوموسی به او گفت : ای پدر عبدالرحمن ! اگر کسی جنب شد و آب پیدا نکرد چه کند ؟ عبدالله گفت : نماز نخواند تا آب بدست آورد ! ابوموسی گفت : پس به قول پیامبر(ص) چه می کنی که به عمار گفت خاک ترا کفایت می کند ، گفت مگر نمی بینی که عمر به این حرف قانع نشد ؟ ابوموسی گفت از قول عمار بگذریم با این آیه (آیه 6 از سوره مبارکه الماعده) چه می کنی ؟ عبدالله ندانست چه پاسخ دهد ولی گفت اگر به آنها اجازه بدهیم که تیمم کنند ، ممکن است هروقت کمی آب سرد شد ، آب را کنار بگذارند و تیمم کنند . آنگاه به شقیق گفتم : پس عبدالله به این خاطر از تیمم منع کرد ، گفت آری.[74]
یکی از بزرگترین انحرافات عمر ، انتصاب معاویه ابی سفیان به حکومت شام بود . او با علم به اینکه پیامبر(ص) در زمان حیاتش ابی سفیان و اولاد ش را از رسیدن بقدرت اکیدا منع کرده بود ، اینکار را انجام داد ، و امت را در سراشیبی گرفتار ساخت که کمترینش فاجعه کربلا و به شهادت رسیدن فرزند فاطمه (ع) و نوه پیامبر (ص) به فجیع ترین شکل ممکن بود .جناب آقای دکتر محمد تیجانی تونسی عالم جلیل القدر اهل سنت که بعدا شیعه شد ، در کتاب مشهور . . . . آنگاه هدایت شدم در صفحه 173 می نویسد :
من بسیار کنکاش کردم که انگیزه های اصحاب را در تغییر سنت رسول الله (ص) بیابم ، تا به این نتیجه رسیدم که امویان و اغلب آنها از اصحاب پیامبر(ص) بودند و پیشاپیش آنان معاویه بن ابوسفیان ((کاتب وحی )) همانگونه که می نامندش – بود که مردم را با اصرار وادار به دشنام علی بن ابی طالب (ع) و لعن او بر منبرهای مساجد می نمود ، همانطور که تاریخ نویسان نوشته اند .
و مسلم (یکی از علمای مشهور و مورد وثوق اهل سنت ) در صحیحش در باب ((فضائل علی بن ابی طالب (ع) )) همین مطلب را آورده است و اضافه کرده معاویه ، بدست نشاندگان خود در تمام شهرها امر کرد که این لعن و دشنام را سنت قرار دهند و خطبا و سخنوران بر منبرها لعن کنند ، و هنگامی که برخی از اصحاب از این امر به تنگ آمده و به او اعتراض کردند ، معاویه دستور قتل و سوزاندن آنان را داد و برخی از اصحاب نامی مانند حجربن عدی کندی و یارانش کشته شدند و بعضی ها زنده بگور شدند زیرا از لعن علی (ع) امتناع کرده و به آن اعتراض نمودند .ابو الا علی مودودی در کتابش (( الخلافه و الملک )) صفحه ، 106 به نقل از حسن بصری آورده است که گفت : چهار خصلت در معاویه هست که اگر تنها یکی از آنها در او بود برای تباهی و هلاکتش کافی بود , این چهار خصلت عبارتند از :
1- بدون مشورت بر خلافت چیره شد در حالیکه بقایائی از اصحاب هنوز وجود داشتند که نور فضیلت در آنها به چشم می خورد .[75]
2- فرزند خود را برای بعد از خود به خلافت برگزید در حالیکه او شراب خوار ، می گسار و فاسقی بود که دیبا می پوشید و با آلات لهو لعب سروکار داشت .
3- ادعای برادری با زیاد بن ابیه کرد در حالیکه پیامبر(ص) فرموده بود :
فرزندی برای صاحب فراش (یعنی شوهر) است و زنا زاده را سنگ می باید (یعنی زنازاده حقی در فرزندی ندارد)
4- قتل حجر و اصحاب حجر را ، وای بر او از حجر ، وای بر او از حجر و از اصحاب حجرو برخی از مومنان ، پس از انجام نماز از مسجد فرار می کردند که هنگام خطبه ، در مجلس نباشند زیرا خطبه با لعن علی (ع) و اهل بیتش ختم می شد و بدینسان بنی امیه سنت رسول خدا(ص) را تغییر داده و خطبه را مقدم بر نماز کردند تا مردم به اجبار حاضر شوند.
این فرمان معاویه برای لعن علی (ع) و اهل بیتش در جایست که پیامبر(ص) فرموده اند :
1- علی نسبت تو به من نسبت هارون به موسی است جزاینکه پس از من پیامبری نباشد[76]
2 - تو ازمن هستی و من ازتوام .[77]
3 - دوستی علی ایمان و کینه او نفاق است .[78]
4 - من شهر علمم ، علیم در است . [79]
5- علی مولای هر مومنی پس از من است .[80]
6- هرکه من مولای اویم پس علی مولایش است ، بار الها دوست بدار هر که او را دوست دارد و دشمن بدار هر که او را دشمن دارد .[81]
این عالم بزرگ همچنین در کتاب خود صفحه 176 ادامه می دهد که :
و اگر بخواهیم تمام فضائل علی (ع) را از زبان پیامبر (ص) که علمای ما (منظور علمای اهل سنت اند) به صحت و درستی آنها اقرار دارند ، بشماریم ، یک کتاب مفصلی باید بنویسیم ، پس چگونه است که اصحاب پیامبر(ص) این همه حدیث را نادیده می گیرند و علنا علی(ع) را دشنام می دهند و در کمینش می نشینند و او را بر فراز منبر ها لعن و نفرین می کنند و با او پیکار می سازند و او را به قتل می رسانند ؟!
بیهوده می خواهم عذری برای اینان بجویم ولی چیزی جز جب دنیا و رقابت بر سر آن یا نفاق یا ارتداد از دین و برگشتن به جاهلیت نمی یابم و گاهی هم تلاش می کنم این مسئولیتها را به فرومایگان از اصحاب یا منافقین بچسبانم ولی با تاسف زیاد نمی شود زیرا آن نقشه ها وکینه ها نسبت به علی (ع) ، توسط معدودی از مشهورترین بزرگان و شخصیتهای اصحاب برنامه ریزی شده است ، مثلا اولین کسی که تهدید به آتش زدن خانه اش با وجود علی (ع) در آن کرده ، عمربن خطاب است و اولین کسانی که با او (علی) کارزار کرده اند طلحه و زبیر و ام المومنین عایشه دختر ابوبکر و معاویه بن ابی سفیان و عمر بن عاص و بسیاری دیگر می باشند .
و این شگفتی من بسیار است و تمام شدنی نیست و هر انسان آزاده و اندیشمند خردمند نیز مرا تائید می کند که چگونه علمای اهل سنت ، اجماع بر عدالت تمام اصحاب می کنند و بر همه درود می فرستند و هیچکدام را استثنا نمی کنند تا آنجا که بعضی از آنها می گویند (( یزید را لعن کن و بالاتر نرو )) یزید کجا و این همه مصیبت ها کجا که هیچ دین و هیچ عقلی آن را نمی پذیرد . ومن بسیار بعید می دانم که اهل سنت و جماعت اگر واقعا پیرو سنت پیامبر(ص) هستند ، حکم به عدالت کسی کنند که قرآن و سنت ، حکم به تباهی و ارتداد و کفرش داده است که پیامبر(ص) فرمود :
هرکه علی را دشنام دهد مرا دشنام داده ، و هرکه مرا دشنام دهد ، خدا را دشنام داده و هرکه خدا را دشنام دهد ، خداوند او را با صورت به آتش جهنم خواهد انداخت . [82]
این جزای کسی است که علی را سب کند چه رسد به اینکه لعنش کند یا با او بجنگد و کارزار نماید ، پس علمای ما کجایند با این حقایق ؟
یا اینکه نکند قفل بر قلوبشان زده اند .
پروردگارا ! به تو پناه می برم از وسوسه های شیاطین و به تو پناه می برم که حاضر شوند.
بهر حال عمر با علم به اعمال معاویه ، هیچگاه به او اعتراض نکرد و وی را از مسند قدرت شام خلع نکرد .
باز در همین کتاب ، صفحه 151 می خوانیم که :
عمر بن خطاب که مشهور شده است به حسابگری دقیق والیانش و عزل آنها به محض دیدن یک اشتباه کوچک ، او را می بینیم که در مرد معاویه بن ابوسفیان ، بقدری نرمش نشان می دهد که هرگز او را بازخواست نمی کند و مورد سئوال قرار نمی دهد و ابوبکر اورا والی خود قرار داد و عمر براین ولایت مادام العمری ، صحه نهاد و علی رغم شکایت کنندگان زیادی که از او شکایت بنزد عمر می بردند ، او حتی یکبار هم برای اعتراض به کارهای معاویه ، ملامت و سرزنش نکرد و آنگاه که به عمر شکایت کردند که معاویه لباس ابریشمی می پوشد و انگشتر طلا در دست دارد با اینکه پیامبر(ص) طلا و ابریشم را بر مردها حرام کرده است ، به آنها پاسخ می داد که : (( او را رها کنید ، زیرا او کسری و شاه اعراب است .)) ! و بدینسان معاویه بیش از بیست سال در منصب ولایت باقی ماند بی آنکه یک نفر از او انتقادی کنند یا او را عزل نماید ، و آن هنگام که عثمان خلافت مسلمین را در دست گرفت ، ولایتهای دیگری را نیز به او واگذار کرد و او را قدرت و توان بیشتری در تصرف دارائی مسلمانان داد و بسیج سپاهیان را به او واگذار کرد و فرومایگان عرب را در اختیارش قرار داد تا آماده انقلاب علیه امامت باشد و غاصبانه و به زور بر مسلمانان حکومت براند و با اجبار و فشار آنان را ناچار به بیعت با فرزند تبهکار و میخوارش یزید بنماید ، و این داستان طولانی دیگری است که بنا ندارم آنرا بطور کامل در این کتاب بیان نمایم ، ولی مهم این است که حلات روانی این صحابی را که بر فراز کرسی خلافت نشستند ، تجزیه و تحلیل کنم که چگونه بطور مستقیم برای برپائی دولت امویان ، زمینه سازی کردند و به خواست قریش تن در دادند که نبوت و خلافت نباید در بنی هاشم باشد .
همچنین از بدعتهائی دیگری که عمر در دوران خلافتش برقرار کرد ، تبعیض در تقسیم بیت المال بود .
در همین زمینه باز دکتر محمد تیجانی تونسی در کتاب خود با اسناد معتبر آورده است که:
ما بسیار از عدالت عمر می شنویم که زبانزد همگان شده است تا آنجا که گفته شده : (( عمر را ایستاده دفن کردند تا عدالت با او نمیرد ! )) و هرچه درباره عدالتش می خواهی بگو و نترس ! ولی تاریخ راستین به ما خبر می دهد که وقتی عمر در سال 20 هجری برنامه (( بخشش )) از بیت المال را تصویب کرد ، روش رسول خدا(ص) را اصلا دنبال نکرد و به آن متعهد نشد چرا که پیامبر(ص) همه مسلمانان را در اموال بیت المال یکسان دانست و هیچ کس رابر دیگری مقدم نداشت ، و ابوبکر نیز در طول خلافتش بر همین سنت پابرجا ماند ، ولی عمربن خطاب روش جدیدی را اختراع و پایه گذاری کرد ، و سابقین (در اسلام) را بر دیگران مقدم دانست و همچنین مهاجرین از قریش را بر دیگر مهاجران و اصلا مهاجرین را بطور کلی بر انصار پیشتر دانست و عرب را بر عجم و آقایان را بر بردگان(1) وقبیله مضر را بر ربیعه ، برتر دانست ، پس برای مضر 300 و برای ربیعه 200 قرار داد [83] و اوس را بر خزرج ، برتری و افضلیت داد .[84]
پس ای خردمندان ، خود قضاوت کنید ، این برتری چه ربطی با عدالت دارد .
این روش عمر در تقسیم بیت المال سبب بوجود آمدن جامعه طبقاتی شد که عده ائی در آن به ثروت های بسیار زیادی رسیدند ، در حالی که بخش اعظم جامعه دچار فقر شدند. در این حال برخی از اصحاب به جمع آوری ثروت پرداختند .
در این زمینه دکتر محمد تیجانی تونسی می نویسد :
تاریخ نویسانی مانند مسعودی در (( مروج الذهب )) و طبری و دیگران ما را خبر داده اند که اکوال زبیر به تنهائی پنجاه هزار دینار و هزار اسب و هزار برده و املاک زیادی در بصره ، کوفه ، مصر و . . . . بود.[85] و همچنین برداشت طلحه ، تنها از عراق ، روزانه هزار دینار بود . و برخی بیش از این نوشته اند . و عبدالرحمن بن عوف صد اسب و هزار شتر و ده هزار گوسفند داشت ، و پس از مرگش ، یک هشتم از اموالش که بر همسرانش تقسیم کردند ، هشتاد و چهار هزار بود . و عثمان بن عفان روزی که مرد ، صدو پنجاه هزار دینار ، منهای دام ها،زمینها و املاک زیادی بود که به شمارش نمی آید و زیدبن ثابت پس از مرگش ، آنقدر طلا و نقره بجای گذاشت که با تبرها آنها را می شکستند و دستهای افراد زیادی به همین مناسبت زخم شد ، گذشته از ثروتها و املاکی که صد هزار دینار قیمت می کردند . [86]
این دارائی ها در زمان خودش
ثروت عظیمی بحساب می آمد ، بعنوان نمونه یادآور
می شویم که در زمان پیامبر (ص) حقوق والی مکه معادل چهار درهم در ماه بود .
البته پیامبر (ص) در زمان حیات خویش از این اوضاع که در آن اصحاب رسول الله همت خویش را مصروف جمع آوری مال و ثروت کرده بودن خبر داده بودند .
به این حدیث از پیامبر(ص) توجه کنید :
5- (( من قبل از شما می روم و من شاهد و گواه بر اعمال شما هستم و به خدا قسم من هم اکنون به حوضم می نگرم و همانا ذخائر زمین (یا کلید های زمین ) به من سپرده شده و من بخدا سوگند بر شما نمی ترسم که پس از مشرک شوید ولی می ترسم که بر سر دنیا رقابت کنید . !))[87]
ویا در حدیث دیگری پیامبر خبر از گمراه شدن بعصی از اصحاب خود می دهند و می فرمایند:
(( درحالی که می خواهم برخیزم ، گروهی را می بینم و وقتی آنان را شنا ختم ، یک نفر از میان من و آنها بیرون می آید و می گوید : بیائید ! می گویم : به کجا ؟ می گوید : به خدا قسم به سوی جهنم ! می گویم : اینها چه کار کرده اند ؟! می گوید : آنان پس از تو به قهقرا برگشتند و مرتد شدند ، و نخواهم دید از آنها کسانی را که نجات پیدا می کنند ، جز مانند شترهای سرگردانی که از گله خارج می شوند .))[88]
و یا در حدیث دیگری در باره اصحابی که دین وسنت پیامبر(ص) را تغییر دادند می فرمایند :
(( من پیش از شما بر حوض وارد می شوم ، هرکس برمن وارد شد می آشامد و هرگز تشنه نمی گردد ، همانا بتحقیق گروه هائی بر من وارد می شوند که آنها را می شناسم و آنها مرا می شناسند ، آنگاه بین من و آنها جدائی می افتد ، پس می گویم : اصحابم ! به من گفته می شود : تو نمی دانی که پس از تو چه کارها کردند ؟! پس من می گویم : دورباد ، دورباد کسی که پس از من در دین من تغییر داد ! ))[89]
اکنون ما از شما خواننده عزیز سئوال می کنیم کدام یک از اصحاب رسول الله هستند که در دین بدعتها بوجود آوردند ، و بر سر دنیا به سراغ خلافت رفتند و آنرا از محل خویش خارج ساختند، بر خانه تنها دختر پیامبر (ص) حضرت فاطمه زهرا (ع) یورش بردند ، آنجا را آتش زدند ، و او را مجروح ساختند ، و از ارث پدرش وی را محروم کردند ،و همه اینها در حالی بودکه پیامبر(ص) فرمودند:(( فاطمه بضعه منی من اغضبها فقد اغضبنی ))[90]
ترجمه : فاطمه پاره تن من است ، هرکس او را بخشم آورد ، بتحقیق مرا بخشم آورده است .
آنان به این عمل بسنده نکردند و ریسمان بگردن علی (ع) انداختند و به اجبار او و سایر اصحاب پیامبر (ص) همچون عمار یاسر ، سلمان فارسی ، مقداد ،و ابوذر را وادار به بیعت خویش نمودند ، سپس بیت المال را ملک شخصی خویش قرار دادند و به هرکس که خواستند بخشیدند و از هرکس که با آنها مخالفت کرد بازداشتند ، و آنها را از حقوق مسلم خویش محروم کردند ، سنت پیامبر(ص) بشکلی که دلخواه خودشان بود تغییر دادند ، و دشمنان پیامبر (ص) واهل بیت او را به حکومت گماشتند ، و این حکام لعن و دشنام دادن بر علی و اهل بیت پیامبر(ص) جزء نماز قرار دادند ، و زمانی که علی (ع) به اصرار امت به خلافت برگزیده شد ، بر روی او شمشیر کشیدند و با او نبرد کردند و جان ومال مسلمین بیهوده تلف کرده ، و بهدر دادند . آیا منظور نظر پیامبر(ص) در حدیث حوض همین اصحاب نیستند ؟ فراموش نکنیم که حضرت فاطمه (ع) هنگامی که برای استیفای حق خود درباره فدک ، به مسجد رفته بود به ابوبکر و عمر فرمود :
(( شما را به خدا قسم می دهم آیا نشنیدید که پیغمبر(ص) فرمود : رضایت فاطمه از رضایت من و غضبش از غضب من است ، پس هرکس دخترم فاطمه را دوست بدارد ، مرا دوست داشته ، و هرکس اورا خشنود سازد ، مرا خشنود ساخته و هرکس اورا به غضب در آورد مرا خشمناک ساخته است ؟))
ابوبکر وعمر گفتند : آری ، شنیدیم از پیامبر(ص)آنگاه فاطمه فرمود :(( پس من خدا و فرشتگانش را به گواهی می گیرم که شما مرا به خشم آوردید و هرگز رضایتم را نخواستید و هرگاه با پیامبر(ص) ملاقات کنم ، حتما شکایت شما را به او می رسانم . ))[91]
آیا چنانکه برخی از علمای متعصب اهل سنت توجیح می کنند ، این حدیث در باره منافقین امت پیامبر(ص) وارد شده ؟
اما متاسفانه در حدیث جمله اصحابم بهیچ عنوان قابل توجیح به منافقین نیست .اکنون به آخرین سخنانی که دو خلیفه اول ودوم در لحضات پایانی عمرشان بزبان رانده اند توجه شما را جلب می کنم .
مجددا از کتاب آقای دکتر محمد تیجانی تونسی عالم مسلمان بهره می گیریم ، ایشان در بخشی از کتاب خود ، صفحه 180 تحت عنوان (( گواهی شیخین علیه خودشان )) می نویسد :
بخاری در صحیحش ، در باب ((مناقب عمر بن خطاب )) می گوید : هنگامیکه عمر ضربه خوررد ، از شدت درد ناله می کرد ، ابن عباس که میخواست دلداریش بدهد بدو گفت : (( ای امیر مومنان ! هر چه باشد تو مدتی در خدمت پیامبر(ص) بودی و صحابی خوبی بودی ، آنگاه از او جدا شدی در حالیکه از تو راضی و خشنود بود ، سپس هم نشین ابوبکر شدی و با او هم بسیار خوب بودی و درحالی فراقش را تحمل کردی مه او هم از تو راضی بود و آنگاه با اصحاب آنان ، هم نشین شدی و با آنها نیز برخورد خوبی داشتی و اگر از آنها جدا می شوی بی گمان درحالی جدا می شوی که از تو راضی اند .)) عمر گفت : اما آنچه گفتی از هم نشینی با پیامبر(ص) و خشنودیش از من ، پس آن از منتهای خداوند بر من بود و اما آنچه که یاد کردی از هم صحبتی با ابوبکر و رضایتش ، پس آن هم از منت های الهی برمن بود و اما نگرانی و سرآسیمگی من ، پس برای تو و یارانت می باشد . بخدا قسم اگر هرجا از زمین که بر آن آفتاب تابیده است ، طلا می شد و مال من بود ، پس همه آنها را فدیه می دادم تا شاید از عذاب الهی ، قبل از دیدارش رهائی یابم ))[92]
آیا این سخن عمر بسیار شبیه این آیه از قرآن کریم نیست که می فرماید :
آیات 47 و 48 از سوره مبارکه زمر که می فرماید : (( ولو ان للذین ظلموا ما فی الارض جمیعا و مثله معه لا فتدوا به من سوء العذاب یوم القیامه و بدالهم من الله ما لم یکونوا یحتسبون وبدا لهم سیات ما کسبوا وحاق بهم ما کانو به یستهزئون )) ترجمه : - واگر آنان که ستم کرده اند ، تمام اموال دنیا را داشته باشند و نظیر آن را نیز بیاورند و همه را برای رهائی از شدت عذاب روز قیامت ، فدیه دهند (فایده ای برایشان ندارد ) و از خدا چیزهائی را ببینند که هرگز حسابش هم نمی کردند وبرای آنها ظاهر شود نتیجه کارهای بدی که انجام می دادند و عذابی که آن را به مسخره گرفته بودند ، برایشان نازل گردد .
|
و یا تاریخ سخن دیگری را نیز از او به ثبت رسانده است ( که در آن میگوید ) :(( ای کاش گوسفندی در خانواده ام بودم که هرگاه بخواهند مرا فربه کنند تا پس از فربه شدن وزیارت دوستانشان مرا می کشتند و قسمتی از گوشتم را کباب کرده و قسمتی را خشک می کردند و سپس مرا می خوردند و چون مدفوع خارج می شدم و بشر نبودم .!))[93]
البته مانند چنین سخنی ، تاریخ برای ابوبکر نیز به ثبت رسانده است ، ( که) نوشته اند : هنگامی که ابوبکر (در بستر بیماری بود ) به پرنده ای برفراز درختی می نگریست ، چنین گفت :
(( خوشا بحال تو ای پرنده ، میوه میخوری و بر درخت می نشینی و نه حساب و کتابی داری و نه عقابی وعذاب الهی ! ای کاش من هم در کنار راه بر درختی بودم و شتری بر من می گذشت و مرا می خورد سپس همراه با سرگین آن خارج می شدم و هرگز بشر نبودم !))[94] ای کاش مادرم مرا نمی زائید ! ای کاش کاهی در لای خشتی بودم . . .))[95]
دلیل گفتن این چنین سخنانی از عمر و ابوبکر چیست ؟
آیا این اظهار ندامت و پشیمانی عمر و ابوبکر ، قبل از فوت ، به دلیل ظلم فراوانی نیست که بر علی (ع) و فاطمه (ع) و برخی از اصحاب روا داشتند ؟
آیا این سخنان بدلیل غصب منصبی نیست ، که آنها بدون داشتن صلاحیت لازم بر آن تکیه
زدند ، و اعمالی با استفاده از این قدرت ، انجام دادند که نه رضایت خدا در آن بود و نه رضایت پیامبر(ص) ؟
آیا این ترس و حشت از حسابرسی اعمال پس از مرگ ، بخاطر خونهای زیادی نیست که بدون دلیل و برهان الهی ، در زمان خلافت خود ، برزمین ریختند ؟
آیا این همه تنفر از خویش ، تا حدی که از انسان بودن خود متنفرند ، و دوست داشتند گوسفند ، ویا پرنده ائی باشند ، بخاطر بدعت هائی نیست که در دین خدا و رسول (ص) وارد کردند؟
|
بهرحال انگیزه این ندامت و پشیمانی در پایان عمر هرچه باشد ، برازنده یک صحابی بزرگ رسول الله(ص) نیست ، چرا که خداوند به پیروان راستین خدا و رسولش ، که همان مومنین واقعی اند ، پس از مرگ ، وعده آرامش و بهشت ابد داده است ، به این آیه از قرآن مجید توجه فرمائید : آیات 62 الی 64 از سوره مبارکه یونس که می فرماید :
ترجمه : همانا اولیای خدا هرگز ترس و خوفی ندارند و هیچ اندوهی در دلشان نیست ، آنان که ایمان آورده و با تقوا هستند ، در ذنیا و آخرت ، بشارت به آنها داده می شود و در سخنان الهی تبدیلی نیست و این همان رستگاری بزرگ است .
ویا در آیات 30 الی 32 از سوره مبارکه فصلت می فرماید :
ترجمه : و آنان که گفتند پروردگار ما ((الله)) است و استقامت ورزیدند ، فرشتگان برآنها نازل شده و به آنها بشارت دهند که هراس و اندوهی نداشته باشید و به بهشتی که به آن وعده تان می دادند ، خرسندباشید ، ما در دنیا و آخرت ، دوستان و اولیای شما ئیم و همانا در آخرت هرچه بخواهید و اشتها کنید ، برای شما باشد و در آنجا هرچه در خواست کنید ، به شما داده خواهد شد ، این سفره را خدای بخشنده و مهربان برای شما گسترده است .
شاید در اینجا بی مناسبت نباشد که یادآور شویم که حضرت علی(ع) هنگام ضربت خوردن در مسجد کوفه با صدای بلند فریاد زد که : ( بخدای کعبه رستگار شدم ) و سپس هنگامی که در بستر بیماری افتاده بود با صلابت و متانت همیشگی خویش فرزندانش را به صبر در مصیبت و پایندی به تقوای الهی دعوت می کرد ، و از مختصر شیری که برای ایشان آورده بودن ، ابتدا به قاتل خود داد ، و دستور داد که با او بد رفتاری ننمائید ، و هرگاه من زنده ماندم جزای وی با من است اگر خواستم می بخشم و اگر نه قصاص می کنم ، اما اگر من بر اثر همین یک ضربت مردم شما تنها به او یک ضربت بزنید ، و آنان را از مثله کردن و یا هرگونه آزار وشکنجه قاتل منع فرمود .
- پایان عمر و شواری تعیین خلیفه عمر
بهر تقدیر عمر در سال بیست وسوم از هجرت بدست یک غلام ایرانی بنام ( فیروز ) یا (ابولولو) مورد حمله با خنجر قرار گرفت و بشدت زخمی شد ، و بر اثر همین ضربه سه روز بعد در بستربیماری در گذشت .
اما قبل از مرگ بفکر انتخاب یک جانشین برای خود افتاد ، ابتدا قرار شد که فرزندش عبدالله را به خلافت برگزیند ، اما بعدا بدلایل نامعلوم گفت : خلیفه باید از میان این شش نفر انتخاب شود ، این افراد عبارتند از :
1- عبد الرحمن عوف رئیس شورا ( او شوهر خواهر مادر عثمان بود ازتیره بنی امیه )
2- زبیر ( شوهر خواهر عایشه ، دختر ابوبکر )
3- طلحه (ازقبیله تیم و هم قبیله با ابوبکر است )
4- عثمان بن عوف ( از قبیله بنی امیه )
5- سعد ابن ابی وقاص (از دو طایفه نسب دارد ، از طرف پدر ، از بنی زهره و هم قبیله با عبد الرحمن عوف و از جانب مادر از بنی امیه ، که مادرش حمنه سفیان بنی امیه است و دائی هایش همه در جنگ بدر بدست علی(ع)کشته شدند )
6- علی بن ابی طالب (ع) (از طایفه بنی هاشم ، طایفه پیامبر(ص))
عمر با قرار دادن علی (ع) در این گروه می خواست برای ایشان رقیب های جدیدی در امر خلافت بوجود آورد ، و اصولا قصد بازگرداندن خلافت را به محل اصلی آن یعنی علی(ع) نداشت ، زیرا می توانست بدون این شوراء علی (ع) را به خلافت برگزیند ، اما این شوراء سرپوشی بود برای قتل علی (ع) .
در همین باره جناب آقای بدر تقی زاده انصار محقق ارجمند در کتاب خود بنام علی(ع) بزرگمرد جاوذانه تاریخ صفحه 186 می نویسد :
او در بدو امر این شش تن را نزد خود حاضر کرد و چنین گفت : من اکنون تمام حالات و خصوصیات شما را برای خلافت بازگو می کنم ، آنگاه رو به زبیر کرد و گفت :
- تو ای زبیر مردی بدخو و متلون هستی و تحت تاثیر احساسات زود گذر قرار می گیری ، هنگام رضا مومنی و وقت غضب کافر ، یک روز انسانی و روز دیگر شیطانی ، اگر زمام امور مسلمین را به تو بسپارم ، مسلمانان برای یک پیمانه جو سر و مغز همدیگر را خواهند کوفت ، ای کاش می دانستم که اگر امور خلافت با تو می بود ، آن روز که تو شیطان باشی وغضب کنی پس فریاد رس مردم کیست ؟
با این صفت و حالت روحی که تو داری هرگز اختیار دار بودن امور مسلمین با آن سازگار نیست .
سپس طلحه را مورد خطاب قرار داد و گفت :
- آیا در مورد صفات تو لب فرو بندم یا آشکارا اظهار نظر کنم ؟
طلحه گفت بگو با اینکه می دانم گفتگوی خیری نخواهی کرد .
عمر ادامه داد : من از دیر زمانی تو را می شناسم ، رسول خدا از جهان رفت درحالی که از تو عصبانی بود ! به جهت سخنی که تو بعد از نزول آیه حجاب (به زبان آوردی) وگفتی که رسولخدا زنان خود را برای چه پس پرده نگاه داشت و دراین کار سودی نیست زیرا به زودی آن حضرت از دنیا می رود و ما زنان او را برای خود نکاه می کنیم . !
عمربن خطاب سپس به سعد بن ابی وقاص روکرده و گفت : تو برای سرداری سپاه شایستگی داری و اهل شکار و تیر انداز ماهری هستی و لکن این کار با زمام داری مسلمانان جداست .
آنگاه روی به جناب عبدالرحمن بن عوف کرد وگفت : ای عبدالرحمن ! اگر ایمان تو را با ایمان مسلمانها مقایسه کنند ، ایمان تو فزونی می گیرد و لکن تو مرد ضعیف و سست عنصری هستی با مردم به نرمی و ملایمت رفتار می کنی و لذا تورا شایستگی احراز مقام خلافت نیست !
بعد از آن روی به جانب علی بن ابی طالب علیه سلام کرد وگفت : به خدا اگر خلافت را به تو تفویض کنم تو صلاحیت این کار را داری و مسلمانان را به طریق روشن و حق راهبری می نمائی ولی تا اندازه ای شوخ طبع هستی .! ! !
سپس عمر به عثمان بن عفان گفت : بدان ای عثمان ، گویا من با تو هستم و همانا می بینم که قریش به جهت علاقه و مهری که به تو دارند قلاده خلافت را به گردن تو می اندازند و تو بنی امیه و آل ابی محیط را که از خویشاوندان تو می باشند ، برگردن مردم سوار می کنی و اندخته بیت المال مسلمانان را رایگان در اختیار آنها می گذاری ، در این هنگام جماعتی از گرگان عرب بر تو بتازند و تو را بکشند .
سپس دست برد وریش او را گرفته گفت : سخن مرا به خاطر بسپار.!!!
عمربن خطاب بعد از پایان گفتارش با شش تن اعضای شورای تعیین خلیفه مسلمانان ، رو به سوی (ابو طلحه انصاری ) کرد وگفت : پس از اینکه مرا به خاک سپردی پنجاه مرد از انصار را انتخاب کن که با شمشیر های آماده خود به سرای عایشه بروند و سه روز مهلت بدهید که تا این شش نفر با یکدیگر در امر خلافت مشورت کنند و یک تن را برای خلافت انتخاب نمایند . اگر این پنج نفر از آنها درموردی اتفاق کردند ، و یک تن مخالفت نمود گردن او را بزن ، و اگر چهار تن اتفاق نمودند و دو تن مخالفت ، آن دو تن را بکش و اگر سه نفر از آنها بطریق رفتند ، و سه تن راه دیگری را انتخاب نمودند متوجه باش که آن سه نفر که عبد الرحمن بن عوف با آن طرف باشد دائما صواب (یعنی سخن آنها را ملاک قرار بده ) و اگر این سه روز به پایان رسید و هنوز آنان در انتخاب زمامدار مسلمانان توفیقی نیافتند هر شش تن را گردن بزن و بگذار خود مسلمانان از برای خود خلیفه ای اختیار کنند و پسر من عبدالله نیز حاضر در مجلس باشد ، ولکن او را از خلافت بهره ای نیست .
او همچنین در پاسخ به این سئوال که چرا مانند ابوبکر خود شخصی را به خلافت انتخاب نمی کنی ؟
در پاسخ بی درنگ گفت : اگر ابو عبیده جراح زنده بود ، حتما اورا بخلافت انتخاب می کردم. فراموش نکنید که ابوعبیده جراح همان شخصی بود که در گرفت بیعت از علی(ع) برای ابوبکر پا به پای عمر تلاش کرد و در زمان حیات خویش همیشه همراه وملازم عمر بود ، در حقیقت عمر خود را بشکلی مدیون او می دانست .
- بررسی شورای تعیین خلیفه عمر
در اینجا لازم است تا با دقت در ترکیب اعضاء شورا ، و شروطی که عمر در باره نحوه تصمیم گیری آنها تعیین کرد بررسی بعمل آوریم ، تا علت واقعی این تصمیم مشخص شود در ابتدا می دانیم که خلافت حق مسلم علی(ع) می باشد ، که توسط خدا و رسولش قبلا به امت و اصحاب ، در غدیر خم اعلان شده است . اما به تفصیلی که قبلا ذکر کردیم این حق مسلم از دست علی(ع) با توطئه و تزویر خارج شد ، و شد کاری که نباید می شد ، و ابوبکر با زور و تهدید یارانش بویژه عمر به خلافت رسید ، و او هم در پایان عمر خویش ، عمرا را بدون هیچ دلیل و توجیهی ، به جانشینی خویش انتخاب کرد , و اکنون عمر که چیزی به پایان عمرش نمانده ، بدون در نظر گرفتن حق علی(ع) و سفارش پیامبر(ص) در باره او ، شورای ترتیب می دهد ، و پنج نفر دیگر را که هیچ سهمی از خلافت ندارند و همچنین هرگز در فضائل ، توانائی و شخصت به پای علی(ع) نمی رسند ، در موضوع خلافت داخل می کند ، و آنها را به طمع رسیدن به سروری مومنان تحریک می کند .
این اشخاص ، هیچ کدام دارای فضائل بخصوصی نیستند و هرگز به پای علی(ص) نخواهند رسید .
اکنون از شما خواننده عزیز سئوال می کنم ، آیا بهتر از این افراد در میان اصحاب پیامبر(ص) شحصی وجود نداشت .
آیا صحابی بزرگی مانند امام حسن مجتبی (ع) نوه بزرگ پیامبر(ص) که در همه چیز بی همتا هستند و بفرموده پیامبر(ص) ایشان و برادرشان امام حسین (ع) سرور جوانان اهل بهشتند و یا ابوذر ، که پیامبر(ص) او را به حضرت مسیح تشبیح کرده بودند ،( و این بخاطر زهد و تقوای بالای اوبود ) و از سابقه طولانی و درخشانی در اسلام برخوردار بود ، و یا عمار یاسر که پیامبر(ص) در حق او فرموده بودند : (( الحق یدروا مع عمار این دار )) و پدر و مادر او اولین شهدای اسلام بودند و یا سلمان فارسی که پیامبر (ص) در حق او فرموده بودند : سلمان از اهل بیت من است ، و یا مقداد بن اسود که در تقوا و علم سر آمد بود ، و یا ابن عباس عموی بزرگوار پیامبر(ص) که هم از لحاظ نسب و خویشی به پیامبر(ص) نردیک بود و هم از نظر زهد وتقوا و لیاقت و کاردانی مطرح بود.
اما عمر اشخاصی را برگذید که هیچ امتیازی بر سایر اصحاب نداشتند ، اما اگر به رابطه آنها با علی (ع) دقت کنیم ، متوجه می شویم که هیچکدام محبتی به علی(ع) نداشته بلکه کینه ای از او هم بدل دارند .
مثلا عثمان که در هنگام خلافت ابوبکر جزء طرفدارن سرسخت او بود و با علی (ع) به مبارزه برخواست ، ویا طلحه که دائی هایش در جنگ بدر بدست علی (ع) کشته شده بودند ، یا زبیر که در ابتدا با علی(ع) همراه بود ، اما پس از مدت کوتاهی به ابوبکر ویارانش پیوست و مورد حمایت آنها قرار گرفت ، و در دوران خلافت عمر به ثروت سرشاری دست پیدا کرد ، و با شناختی که از علی (ع) داشت بخوبی می دانست که اگر علی (ع) به خلافت برسد ، در اولین گام ثروت نامشروع او و سایرین را بنفع مسلمانان مصادره می کرد و حق را بحق دار بر می گرداند و مقرری او از بیت المال را که بدون حساب وضع شده بود ، قطع می کرد ، از این رو هرگز به خلافت علی(ع) راضی نمی شد ، همچنین عبدالرحمن عوف که در چپاول بیت المال دست کمی از طلحه و زبیر نداشت ، از این رو هیچ یک از اعضای شورا با خلافت علی (ع) موافق نبودند . از این رو امکان بقدرت رسیدن علی(ع) ، از طریق این شورا ، ممکن نبود ، بعلاوه در این گروه طلحه و زبیر و عبد الرحمن عوف و عثمان و سعد ابن ابی وقاص ، همگی به برکت روش اختراعی عمر در تقسیم بیت المال به ثروت سرشاری رسیده بودند ، بر طبق گزارش مورخان تعداد شماره شتران و اسبان وگوسفندان این اشخاص به افسانه شباهت داشت ، اما حقیقت امر این بود که تعدا دگوسفندان طلحه و زبیر به بیش از یکصد هزار راس و تعداد اسبان آنها به ده ها راس و شتران آنها به صدها نفر می رسید ، بر طبق مستندات تاریخی هنگام مرگ عثمان در خانه هر یک از سه نفر مذکور بیش از سیصد کینز زیبا روی وجود داشت ، که مخصوص همخوابگی آنها خریداری شده بود ، آنها یقین داشتند که اگر علی(ع) بقدرت برسد اولین گامش در خلافت ، قطع در آمدهای بی حساب آنها و بازگرداندن ثروت نامشروع آنها به بیت المال است زیرا روحیه عدالت خواهی علی(ع) را بخوبی می شناختند و بخوبی می دانستند که او به روش و سنت پیامبر(ص) عمل خواهد کرد ، سنتی که در آن هیچ برتری بین اصحاب و سایرین و یا مهاجر بر انصار و یا قریش بر دیگران وجود ندارد .
اما نقشه ماهرانه عمر به همین جا ختم نمی شد ، او بخوبی می دانست که این اعضاء به خلافت علی(ع) راضی نمی شوند ، ولی شرایط مقرر شده از طرف او برای نحوه تصمیم گیری این شوراء قسمت دوم نقشه او بود ، همانطور که قبلا عرض شد ، عمر به ابو طلحه انصاری دستور داده بود که پنجاه مرد جنگی از انصار را انتخاب کند و محل این شورا را که در خانه عایشه قرار دارد ، محاصره کند ، و این فرامین را بدون درنگ اجرا کند .
1- هرگاه سه روز بر این شورا ء بگذرد و آنها به اجماعی نرسند ، همگی را گردن بزند ،
2- اگر پنج نفر به خلافت یکی راضی شوند و یک نفر مخالفت کند ، او را گردن بزند .
3- اگر چهار نفر به خلافت یکی راضی شوند و دو نفر مخالفت کند آن دو را گردن بزند .
4- اگر سه نفر به خلفت یکی و سه نفر دیگر به خلافت دیگری رای دادند ، آن سه نفری که عبد الرحمن عوف در میان آنها ست بر حقند و خلیفه آنها باید بقدرت برسد .
این شروط در حقیقت امکان هر گونه حق طلبی و استیفای حقوق از دست رفته علی(ع) را غیر ممکن می ساخت ، چنانچه حضرت علی با انتصاب هر کدام از این پنج نفر به خلافت مخالفت می کرد کشته می شد ، در حقیقت این شروط بصورتی بود که علی (ع) نتواند ، حتی نامی از حق مسلم خویش بزبان آورد ، او می باید تنها نظاره گر می بود ، تا دیگران در باره خلافت تصمیم بگیرند و شخصی را از میان خودشان انتخاب کنند ، و علی(ع) هم مجبور بود تا نظر آنان را تائید کند .
بهرحال این بار هم حق مسلم علی(ع) باز هم توسط توطئه عمر ، در خلافت پایمال شد و جامعه از سعادت رهبری این مرد افسانه ای دور ماند ، و این پنج نفر با تبانی ، قولهائی از عثمان گرفتند ، و اورا از میان خود به خلافت برگزیدند .
اما صرف نظر از این مسائل ، عمر با چه مجوزی فرمان قتل علی(ع) و سایرین را تنها بدلیل اختلاف عقیده در انتخاب خلیفه را صادر می کند ؟
چه کسی به عمر اجازه داده که چنین شورای تشکیل دهد ؟
آیا نص قرآن ویاسنت رسول الله مجوز تشکیل این شوراء را داده ؟
آیا رضایت خداوند در گردن زدن صحابی رسول خدا بدلیل به اجماع نرسیدن رعایت شده ؟
آیا اگر علی(ع) بخواهد حق مسلم خویش را طلب کند و با دیگران سازش نکند ، باید گردن زده شود ؟
آیا علی(ع) با این همه سابقه درخشان در اسلام ، باید تابع افرادی شود که غرق در بت پرستی بودند زمانی که علی(ع) خدا را می پرستید و با رسول الله در گسترش اسلام همکاری نزدیک داشت .؟
آیا مقام ومنزلت عبد الرحمن عوف ، که ملاک برتری در این شوراء بود از مقام وشان علی(ع) که فاتح جنگهای خندق وخیبر و حنین است و پیامبر(ص) اورا به برادری و دامادی خود برگزید بالاتر است ؟
آیا ایمان عبدالرحمن عوف از ایمان علی(ع) که تنها ارزش یک ضربت شمشیرش از عبادت جن وانس تا قیامت برتر است ، بیشتر است ؟
اصولا چرا عمر علی(ع) را در این شوراء داخل کرد ، اگر او را محق می دانست چرا مستقیما خلافت را به ایشان واگذار نکرد ؟
این سئولات و پرسش های زیاد دیگری درباره این اختراع عمر وجود دارد که هیچ کس تا کنون به آنها پاسخی نداده است ، و بعید می دانم بتوان پاسخ مستدلی به این پرسش ها داد .در حقیقت وظیفه اصلی این شورا قتل علی(ع) بود و عمر با طرح این نقشه می خواست علی (ع) را به قتل برساند ، و خون وی را هم بدست 50 نفر از انصار ، پایمال نماید او با طرح این نقشه می خواست گناه خود را در غصب خلافت همچنان پنهان نگاه دارد .و بدین وسیله به همه اثبات کند که اصحاب باخلافت علی موافق نیستند ، در غیر اینصورت اگر یکی از این اصحاب حرفی از خلافت علی (ع) بزبان می آوردندکشته می شدند .
مدعی خواست که از بیخ اند ریشه ما غافل از آنکه خدا هست در اندیشه ما
[1] - تاریخ الطبرى، ج 3، ص 429، شرح نهج البلاغة، ج 1، صص 163- 165، نثر الدار، ج 2، صص 15، 23، الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 425، حیاة الصحابه، ج 2، ص 26، طبقات الکبرى، ج 3، ص 200
[2] - شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحدید، ج 1، ص 174. یکبار که ابو بکر زمینى به کسى واگذار کرده و سندى براى وى نوشته بود، عمر آن را گرفته و از بین برد، حیاة الصحابة، ج 2، ص 47. جالب این که آنان را «عمرین» یعنى دو عمر مىخوانند.
[3] -. السنه، ابو بکر خلال، ص 277.
[4] - الامامة و السیاسه، ج 1، ص 38، ابن ابى الحدید مىنویسد: هو (عمر) الذى شید بیعة ابى بکر، و رقم المخالفین فیها و کسر سیف زبیر. . و دفع صدر مقداد. . و لو لاه لم یثبت لابى بکر امره و لا قامت له قائمه. شرح نهج البلاغة، ج 1، ص 174
[5] - المصنف، عبد الرزاق، ج 5، ص 254
[6] - غریب الحدیث، ج 2، ص 222، نثر الدار، ج 2، ص 17، الفائق فى غریب الحدیث، ج 3، ص 333، ادب المفرد، بخارى، ص 29.
[7] - نثر الدر، ج 2، ص 28.
[8] - طبقات الکبرى، ج 3، ص 200
[9] - تاریخ الطبرى، ج 3، ص 428، طبقات الکبرى، ج 3، ص 199
[10] -. تاریخ الطبرى، ج 3، ص 433. عایشه نیز از اعتراض «فلان و فلان» یاد مىکند: طبقات الکبرى، ج 3، ص 274. به ابو بکر گفتند: آن زمان که «سلطنت» نداشتبا ما برخورد تند داشت واى اگر سلطنتیابد: المصنف، عبد الرزاق، ج 5، ص 449. دیگران نیز از «زبان و عصاى» او شکایت داشتند، الامامة و السیاسة، ج 1، ص 38. على (ع) نیز از معترضان به ابو بکر بوده است: طبقات، ج 3، ص 274، حیاة الصحابه، ج 2، ص 26 .
[11] - السنه، ابو بکر خلال، ص 275
[12] - بهجة المجالس، ج 1، ص 579 و درباره اعتراضات دیگر نک: معرفة الصحابة، ج 1، ص 183، الفتوح، ج 1، ص 152، الفائق فى غریب الحدیث، ج 1، صص 100- 99
[13] - نثر الدر، ج 2، ص 61. او در همین خطبه از خدا خواست تا او را «نرم خو» کند، طبقات الکبرى، ج 3، ص 274.
[14] - الامامة و السیاسة، ج 1، ص 38
[15] - دکتر خیر الدین سوى مىنویسد: ابو بکر قبل از انتخاب عمر با صحابه مشورت کرد (تطور الفکر السیاسى، ص 40) . چنین اظهار نظرى با واقعیات تاریخى تطبیق نکرده و جز مشورت با ابن عوف و عثمان چیزى نمىشناسیم. البته از مخالفتها آگاهیهاى بیشترى داریم. دکتر فاروق نبهان هم ادعا کرده است که کار ابو بکر با مشورت مؤمنین بوده است (نظام الحکم فى الاسلام، ص 93)
[16] - نثر الدر ج 2 ص 16.
[17] - همان، ج 2، ص 22.
[18] - بخشیدن و واگذار کردن حکومت از طریق معرفی جانشین توسط حاکم وقت را گویند
[19] - الخلافة و الامامة العظمى. به نقل از: اندیشه سیاسى در اسلام معاصر، ص 150، پیش از رشید رضا، مروان بن حکم نیز براى موروثى شدن خلافت، به عمل ابو بکر استناد کرده است
[20] -از نظر شغلى چنانچه عمرو بن عاص نقل کرده و نیز از نظر موقعیت اجتماعى در جاهلیتبهرهاى نداشته است. (عقد الفرید، ج 1، ص 48، الثقات، از ابنابىحیان، ج 1، ص 74) .
[21] - مروج الذهب، ج 2، ص 321
[22] - تاریخ جرجان، سهمى، ص 96
[23] - انساب الاشراف، ج 1، ص 587، شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 11، انس بن مالک مىگوید: دیدم[روز سقیفه]که عمر به زور ابو بکر را روانه منبر کرد، نک: المصنف، عبد الرزاق، ج 5، ص 438
[24] - ابن ابى الحدید مىنویسد: و کان فى اخلاق عمر و الفاظه جفاء و عنجهیة ظاهرة. شرح نهج البلاغة، ج 1، ص 183
[25] - از نظر ظاهرى خلیفه از قدى بلند، و چهرهاى گندمگون برخوردار بود، چنانکه موهاى جلو سر او نیز ریخته بود «اصلع» . به نوشته محمد بن حبیب چشمان وى احول بوده است. المحبر، ص 303، المنمق ص 405.
[26] - طبقات الکبرى، ج 3، ص 274، السنه، ابو بکر خلال، ص 318 «اللهم انى غلیظ فلینى»
[27] - تاریخ الطبرى، ج 4، ص 209، تاریخ الخلفاء، ص 137، حیاة الحیوان، ج 1 ص 346، طبقات الکبرى، ج 3، ص 282، اولین کسى که از این دره کتک خوردام فروه خواهر ابوبکر بود، آن هم زمانى که پس از درگذشت ابو بکر براى او گریه مىکرد و عمر گریه کرده براى مرده را نادرست مىدانست. نک: شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحدید، ج 1، ص 181
[28] - ربیع الابرار، ج 3، ص 188، حیاة الحیوان، ج 1، ص 51، شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحدید، ج 1، ص 188، التراتیب الادرایه، ج 2، ص 376، و نک: طبقات الکبرى، ج 3، ص 281
[29] - شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحدید، ج 6، ص 343، ج 1، ص 164، حیاة الصحابه، ج 2، صص 130، 128
[30] - تاریخ المدینة المنوره، ج 2، ص 858
[31] - المعرفة و التاریخ، ج 1، صص 364- 365
[32] - نثر الدر، ج 4، ص 61 «یدخل عابسا و یخرج عابسا»
[33] - الاغانى، ج 16، ص 93، الاستیعاب، ج 4، ص 273
[34] - المصنف، عبد الرزاق، ج 4، صص 344- 343
[35] - جامع بیان العلم، ج 2، ص 103، شرح نهج البلاغة، ج 1، ص 174
[36] - الفخرى، ص 106 (ترجمه فارسى)
[37] - العقد الفرید، ج 1، ص 15
[38] - المصنف، ج 1، ص 416
[39] - حیاة الحیوان، ج 1، ص 49، نسب قریش، مصعب زبیرى، ص 356
[40] -. تاریخ المدینة المنوره، ج 2، ص 841
[41] - نثر الدر، ج 2، ص 35، عیون الاخبار، ج 1، ص 12
[42] - حیاة الحیوان، ج 1، ص 49
[43] - نک: نثر الدر، ج 4، صص 35- 34
[44] - طبقات الکبرى، ج 8، ص 205
[45] - الاغانى، ج 6، ص 279
[46] - هویة التشیع، ص 47 از: سنن بیهقى، ابن ابى شیبه، احکام الاحکام محب طبرى شافعى و ابن حزم
[47] - همان، ص 46 از: تیسیر الاصول
[48] - طبقات الکبرى، ج 7، صص 7- 6
[49] - حیاة الصحابه ج 2 ص 36، التراتیب الاداریة ج 1 ص 13، تاریخ الطبرى ج 4 ص 211، طبقات الکبرى ج 3 ص 306
[50] - حیاة الصحابه ج 3 صص 476- 475
[51] - مختصر تاریخ دمشق، ج 5 ص 267
[52] - تفسیر المنار ج 11 ص 266
[53] - نثر الدر ج 4 ص 34
[54] - تاریخ المدینة المنورة ج 2 ص 879، و نک: طبقات الکبرى ج 3 صص 345- 344
[55] - شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحدید، ج 1، ص 182
[56] - کشف الاستار، ج 2، ص 303، حیاة الصحابه، ج 1، ص 347 (عمر من اکثر قریش مالا)
[57] - تاریخ المدینة المنوره، ج 2، ص 935، جامع بیان العلم، ج 2، ص 17
[58] - طبقات الکبرى، ج 8، ص 464، التراتیب الاداریة، ج 2، ص 405، البحر الزخار، ج 3، ص 101، انساب الاشراف، ج 2، ص 190، المصنف، ابن ابى شیبه، ج 4، ص 190
[59] - تاریخ الخلفاء، ص 120، کنز العمال، ج 2، ص 317، حیاة الصحابة، ج 2، ص 356
[60] - تاریخ مختصر دمشق، ج 10، ص 46
[61]- البته بدلیل اصل بنیادین تقلای تقلب برخی افراد بی ایمان و فرصت طلب که تنها و تنها به منافع زودگذر مادی دنیا می اندیشند , ضمن عدم درک درست اعتقادات مردم با ایمان و مهربان از علاقه و عشق به اولاد پاک پیامبر(ص) که سفارش اکید قرآن است که در سوره شورا آیه 23 که می فرماید :
ذَٰلِکَ الَّذِی یُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ۗ قُل لَّا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَىٰ ۗ وَمَن یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِیهَا حُسْنًا ۚ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ [٤٢:٢٣]
این همان [پاداشى] است که خدا بندگان خود را که ایمان آورده و کارهاى شایسته کردهاند [بدان] مژده داده است. بگو: «به ازاى آن [رسالت] پاداشى از شما خواستار نیستم، مگر دوستى در باره خویشاوندان.» و هر کس نیکى به جاى آورد [و طاعتى اندوزد]، براى او در ثواب آن خواهیم افزود. قطعاً خدا آمرزنده و قدرشناس است.
این مردم بعنوان تنها دسترنج پیامبر (ص) مایل به انجام آن هستند , و آن چیزی نیست جز احترام به سادات در حال حیات و ممات ایشان و پاکیزه نگهداشتن تربت پاک این برگزیدگان و احترام به آنان و زیارت ایشان که این امر بارها مورد سئو استفاده قرار گرفته و متاسفانه با جعل برخی از امکان بدون دلیل و مدرک بعنوان زیارتگاه به بخش عوام جامعه معرفی شد و از این طریق مکان های جعلی زیادی بنام امام زاده تاسیس گردیده که تنها دکانی برای نابخردان و جاهلان دنیا پرست فراهم آورده و صد البته مبالغ و وجوهی که از این طریق دروغ و تزویر تحصیل شود تنها آتش است که به شکم های خویش فرو می کنند . و الله و اعلم به صواب .
[62] - تحلیلی بر مواضع سیاسی علی بن ابی طالب صفحه 110
[63] - همین منبع همان صفحه
[64] - تحلیلی بر مواضع سیاسی علی بن ابی طالب صفحه110
[65] - بخشی از خطبه 134 و 146 نهج البلاغه ترجمه علی شیروانی صفحه های243 و229
[66] - همان منبع صفحه 113 و ابن کثیر ،البدایه والنهایه 7/55 .
[67] - همان منبع همان صفحه و ابن عثم کوفی ، فتوح شام صفحه44 .
[68] - همان منبع ،همان صفحه و ابن اعثم کوفی الفتوح 2/78 . ابن عثم در کتاب خود یک یک توصیفات علی(ع) در مورد این شهرها را بیان می کند که بسیار جالب توجه است و همگی حاکی از وسعت نظر و دید عمیق و اطلاعات وسیع علی(ع) در مورد شهرهای ایران می باشد که محتمل است این اطلاعات از ایرانیان مسلمان کسب کرده باشد .
[69] - یعنی از پدر و مادری متولد نشده اند .
[70] - این موضوع در نقل جریان جنگ خندق فصل سوم بخش چهارم بتفصیل توضیح داده شده جهت شرح بهتر به آن فصل مراجعه نمایید
[71] - شکی نیست که علی(ع) بخاطر حفظ منافع مهمتر اسلام تن به این همکاری دادند و یقین بدانید که همکاری علی(ع) توجیح سایر اعمال خلیفه اول و دوم و سوم نیست ، و حضور علی (ع) مهرتائیدی بر همه اعمال آنها نبوده و نخواهد بود.
[72] - تحلیلی بر مواضع سیاسی علی بن ابی طالب(ع) صفحه 113 و عاملی ، جعفر فصلنامه مطالعات تاریخی سال اول شماره سوم 1368 صفحه 378 به نقل از الدرجات الرفیعه ، ابن شهر آشوب ، صفحه 215
[73] - تحلیلی بر مواضع سیاسی علی بن ابی طالب(ع) صفحه 114 الی 116
[74] - صحیح بخاری جلد 1 صفحه 54
[75] - درحقیقت معاویه به بهانه کشته شدن عثمان شمشیر بروی علی (ع) خلیفه وقت کشید و در صفین به جنگ ایشان رفت و با حیله وتزویر عمر عاص و فریب دادن بخش زیادی از لشکریان علی(ع) جنگ را به حکمیت کشید و با فریب ابوموسی عشری خود را خلیفه مسلمین خواند و به پیمان صلح خویش با امام حسن (ع) نوه پیامبر(ص) نیزخیانت کرد و آنرا زیر پاگذاشت و حکومت پادشاهی را در شام بنیان گذاشت و پسرش یزید را به ولیعهدی برگزید در حالی که شراب خوار و زنباره بود و میمون بازی می کرد.
[76] - صحیح بخاری جلد 2 صفحه 305 و صحیح مسلم جلد 2 صفحه 360 و مستدرک حاکم جلد 3 صفحه 109
[77] - صحیح بخاری جلد 2 صفحه 76 و صیحیح ترمذی جلد 5 صفحه 300 و سنن ابن ماجه جلد 1 صفحه 44
[78] - صحیح مسلم جلد 2 صفحه 61 و سنن نسائی جلد 6 صفحه 117 و صحیح ترمذی جلد 8 صفحه 306
[79] - صحیح ترمذی جلد 5 صفحه 201 و مستدرک حاکم جلد 3 صفحه 126
[80] - مسند امام احمد جلد5 صفحه 25 و مستدرک حاکم جلد3 صفحه 134 و صحیح ترمذی جلد 5 صفحه 296
[81] - صحیح مسلم جلد 2 صفحه 362 و مستدرک حاکم جلد 3 صفحه 109 و مسند احمد جلد 4 صفحه 281
[82] - شرح ابن ابی الحدید جلد 8 صفحه 111
[83] - تاریخ یعقوبی جلد 2 صفحه 106
[84] - فتوح البلدان صفحه 437
[85] - مروج الذهب مسعودی جلد 2 صفحه 341
[86] - مروج الذهب مسعودی جلد 2 صفحه 341
[87] - صحیح بخاری جلد 4 صفحه 100 و 101
[88] - صحیح بخاری جلد 4 صفحه 94 و 99 و156 وجلد 3 صفحه 32 و صحیح مسلم جلد 7 صفحه 66 حدیث حوض
[89] - صحیح بخاری جلد 4 صفحه 94 و 99 و156 وجلد 3 صفحه 32 و صحیح مسلم جلد 7 صفحه 66 حدیث حوض
[90] - صحیح بخاری جلد 2 صفحه 206
[91] - الا مامه و السیاسه ابن قتیبه جلد 1 صفحه 20 و فدک فی التاریخ صفحه 92
[92] - صحیح بخاری جلد 2 صفحه 201
[93] - منهاج السنه ابن تیمیه جلد 3 صفحه 131 و حلیه الاولیاء ابو نعیم جلد 1 صفحه 52
[94] - تاریخ طبری صفحه 41 و الریاض النظره جلد 1 صفحه 134 و کنز العمال صفحه 361 ومنهاج السنه ابن تیمیه جلد 3 صفحه 120 .
[95] - تاریخ طبری صفحه 41 و الریاض النظره جلد 1 صفحه 134 و کنز العمال صفحه 361 ومنهاج السنه ابن تیمیه جلد 3 صفحه 120 .