- بخش سوم : معاویه بن ابی سفیان
پس از آنکه علی(ع) امیر المومنین از جنگ جمل فراغت یافت ، مشغول نصب حکام ولایات شد ، علی(ع) :
عماره بن شهاب را به کوفه فرستاد .
عبیدالله بن عباس را به یمن فرستاد .
قیس بن سعد را به مصر فرستاد .
سهل بن حنیف را به شام فرستاد .
در این میان تنها حاکمی که با حکم فرستاده علی(ع) بعنوان جانشین خویش مخالفت کرد و از فرمان خلیفه قانونی تمرد نمود ، معاویه بن ابی سفیان بود .
او که حکومت بر عربستان را حق مسلم پدرش ابوسفیان و خودش می دانست که توسط قیام الهی پیامبر(ص) از دست آنها خارج شده بود ، از پذیرفتن سهل بن حنیف خودداری کرده و رسما با خلیفه وقت مسلمین به مخالفت برخاست .
البته معاویه قبل از این ماجرا بنای مخالفت با علی(ع) را پی ریزی کرده بود ، او با توسط عمال خویش پیراهن خونین معاویه را بدست آورده و آنرا بر سر مسجد شام آویزان کرده بود و عده ائی مزدور را اجیر کرده بود تا شب و روز برای عثمان وآن پیراهن خونین گریه و عزاداری کنند
همچنین در بین مردم شام و نواحی آن ، شایعه کرده بود که علی و شیعیانش عثمان را به قتل رسانده اند و مردم را به خونخواهی عثمان تشویق می کرد و به علمای دست نشانده و حقوق بگیر خود دستور داده بود تا در همه خطبه های نماز جمعه و یومیه علی(ع) را بخاطر اینکار لعن کنند ، و چون برخی از مردم از لعن کردن پسر عمو ، داماد ، پدر نوه های پیامبر(ص) و خلیفه منتخب مسلمین بیزاری می جستند و بلافاصله پس از اتمام نماز مسجد را ترک می کردند ، معاویه دستور داد تا بر خلاف سنت پیامبر(ص) خطبه های نماز را بجای آخر ، در ابتدای نماز قرائت کنند ، تا مردم را به شنیدن آن خطبه سراسر دروغ و فرستادن لعنت بر علی (ع) ، یار و همراه حقیقی پیامبر(ص) مجبور نماید .
این در حالی بود که خود وی در جریان شورش مردم ، هرگز عثمان را یاری نکرد ، او هنگامی که عثمان توسط قاصدی از وی کمک و یاری خواست تا سپاهیانش را به منظور محافظت خلیفه ، ازشام به مدینه روانه کند ، از انجام این خواسته عثمان سرباز زد و فریبکارانه تنها به وعده دادن اکتفا کرد و هرگز سپاه یا لشکری برای یاری وی نفرستاد و برعکس در نامه های خود طلحه و زبیر را به قتل عثمان تشویق می کرد .
- معاویه چگونه بقدرت رسید
نزدیک ترین کس به ابوبکر و یار و یاور او عمر بن خطاب بود و اگر عمر بن خطاب نبود ابوبکر به خلافت نمی رسید و مردم خلافت این دو را جدای از یکدیگر نمی دانستند و از همان ابتدا این دو را ادامه یکدیگر می دیدند و برای همین وقتی که ابوبکر در حال وصیت بود و ناگهان در بین وصیت به حالت اغما افتاد، کاتب او که عثمان بود نام عمر بن خطاب را در آن وصیت آورد، چون عثمان می دانست که ابوبکر چه کسی را به جای خود نصب خواهد کرد و به این ترتیب، عمر بن خطاب براساس آن وصیت و عهد به خلافت رسید .[1]
عمر بن خطاب نسبت به همه کارگزارانش بجز سه نفر , بسیار سختگیری می کرد این سه تن که نسبت به برخی از کارگزارانش زندگی بسیار مرفهی داشتند , عبارتند از عمر و بن عاص , یزید بن ابی سفیان و معاویه ابن ابی سفیان .
واز میان کارگزارانش عمر بن خطاب تنها و فقط از یک نفر هرگز بازخواستی نکرد و این کارگزار کسی نبود جز معاویه بن ابی سفیان .
استفاده از معاویه در شش سال آخر خلافت عمر بن خطاب در سمت حاکم دمشق از مسایل حساس دوره خلافت عمر بن خطاب است و خلیفه همواره متهم شده است , که به این طریق نقش بسیار عمده ای در تثبیت موضع بنی امیه و حکومت معاویه ابی سفیان در شام داشته است.
عمر بن خطاب با این که معاویه را کسرای عرب می خواند , هیچگاه او را باز خواست نکرد .
او با آگاهی از اسراف و تبذیرمعاویه ابن ابی سفیان در بیت المال و حکومت شام , که به سلطنت بیشتر شباهت داشت , وی را از کار برکنار نکرد .
او درباره معاویه می گفت: من معاویه را امر ونهی نمی کنم. در دوره عمر بن خطاب بود که همه شامات در اختیار معاویه قرار گرفت . [2]
عمر بن خطاب در وقت مرگ می گفت: اختلاف نکنید که معاویه در شام است .[3]
قاضی عبدالجبار می گوید: عمر بن خطاب با این که شدیدا مراقب عمال خود بود ولی چنین برخوردی با معاویه نکرد . [4]
- چگونگی راه یافتن معاویه به حکومت شام
عمر بن خطاب از طایفه بنی عدی بود و این طایفه در زمان جاهلیت با بنی امیه هم پیمان بود. ابوسفیان چند پسر داشت یکی از آنها یزید بن ابی سفیان است. ابوبکر به درخواست عمر بن خطاب همین یزید بن ابی سفیان را فرمانده نیروهایی کرد که به شام اعزام می شدند و وقتی که یزید بن ابی سفیان درگذشت، عمر بن خطاب معاویه بن ابی سفیان را که برادر یزید بود به جای یزید نصب کرد و ابو سفیان از عمر بن خطاب به خاطر صله رحم او سپاسگزاری کرد .[5]
عمر بن خطاب نسبت به معاویه عنایت خاصی داشت.
معاویه گفت: به خدا سوگند من فقط به سبب منزلتی که در نزد عمر بن خطاب داشتم به این مقام رسیده و بر همه مسلط شده ام .[6]
در حقیقت مسبب اصلی بقدرت رسیدن دوباره بنی امیه عمر بود ، و پس از وی عثمان که نصبش به امیه بزرگ خاندان بنی امیه می رسید به این کار وسعت و گسترش بیشتری داد و هر بار که از سوی اصحاب بزرگ پیامبر(ص) در باره بقدرت رساندن بنی امیه مورد مواخذه قرار می گرفت ، می گفت : اینها خویشان من اند و خداوند به صله رحم سفارش کرده است . !
همه اصحاب رسول الله بخوبی می دانستند که پیامبر(ص) درباره خطر بقدرت رسیدن دوباره بنی امیه مکرر هشدار داده بود و آنان را از این کار بشدت منع کرده بودند ، اما متاسفانه پس از رحلت پیامبر(ص) خلافت از مسیری که رسول الله بفرمان حضرت حق معین کرده بود ، خارج شد و همین امر باعث شد تا بنی امیه برخلاف خواست پیامبر(ص) وارد دستگاه حکومت شدند و بتدریج پست های مهم حکومتی را در دست خود گرفته و اسلام را از مسیر اصلی آن منحرف کردند .معاویه در طول سالهای طولانی حکومت شام قدرت فراوانی بدست آورده بود ، همه مورخان در باره قصر باشکوه و دربار معاویه سخنان زیادی نقل کرده اند از جمله اینکه وی برای خود قصری بسیار بزرگ از سنگ های مرمر سبز رنگ بنا کرد که به کاخ سبز مشهور شد .
او دراین کاخ مانند پادشاهان ایران و روم زندگی میکرد ، سفره های رنگین از اطعمه و اشربه گوناگون می گسترد و همیشه عده کثیری از مشاوران سیاسی و نظامی و نمایندگان مناطق مختلف وی را در این مجالس همراهی می کردند .
او با ثروت سرشاری که از خمس ، زکات ، خراج و جزیه شام و مناطق اطراف هر ماه بدست می آورد ، هر کس را که مایل بود با درهم و دینار خریداری می کرد و مزدوران و جاسوسان فراوانی در سراسر عربستان بکار گماشته بود ، و بوسیله آنها تلاش می کرد تا حکومت مرکزی در مدینه بی لیاقت و نا کارآمد جلوه دهد .
در حقیقت علت اصلی مخالفت معاویه با علی (ع) عدالت محوری و شایسته سالاری ایشان بود ، معاویه بخوبی می دانست که اگر حکومت در دست علی(ع) قرار بگیرد ، او از حکومت شام برای همیشه برکنارو تمامی ثروت نامشروع وی نیز بنفع محرومین ، مصادره خواهد شد ، از این رو مقدمات رویاروئی با امیرالمومنین علی(ع) را تدارک می دید .
روزی در دربار معاویه سخن از فضائل علی بن ابی طالب به میان آمد ، و معاویه یکی از یاران نزدیک امیرالمؤمنین (ع) را به حضور خواست و از او در خواست کرد تا علی(ع) را توصیف کند. آن شخص که ضرارة بن ضمرة نام داشت ، ودر حضور معاویه دشمن کینه توز امیرالمؤمنین (ع) در وصف آن حضرت چنین گفت :
«به خدا سوگند که او بسیار دوراندیش و نیرومند بود، به عدالت سخن می گفت و با قاطعیت کارها را به سرانجام می رساند. علم از جوانب وجودش می جوشید و حکمت از زبانش فرومی ریخت. از زرق و برق دنیا وحشت داشت و با شب و تنهایی آن مأنوس بود.
بسیار اشک می ریخت و فراوان می اندیشید. لباس زبر و سخت و غذای فقیرانه را می پسندید، درمیان ما همچون یکی از ما بود. اگر چیزی درخواست می کردیم
می پذیرفت و اگر از او دعوتی می نمودیم قدم رنجه می نمود. با این همه که به ما نزدیک بود و ما را به خود نزدیک می ساخت چندان باهیبت بود که در حضورش جرأت سخن گفتن نداشتیم.
آن بزرگوار اهل دیانت را بزرگ می شمرد و بینوایان را به خود نزدیک می ساخت. نه نیرومند به باطل در او طمع داشت و نه ناتوان از عدالتش
نومید بود. به خدا سوگند یک شب به چشم خود دیدم که به عبادت ایستاده بود، و در
تاریکی فراگیر شب، دست به محاسن گرفته و چون مار گزیده به خود می پیچید و چون مصیبت زده می گریست و می گفت: ای دنیا دیگری را بفریب. آیا به من روکرده ای؟ هیهات که من سه طلاقه ات کرده ام و بازگشتی درآن نیست. عمرت کوتاه،
خطرت بزرگ و عیشت ناچیز است، آه از توشه اندک و سفر دراز و سخن که بدینجا رسید اشک
در چشمان معاویه حلقه زد…
آری علی (ع) را نه دوست , بلکه دشمنانش هم می ستایند , و این است سر الاسرار علی مرتضی سردار بی بدیل ابرار
خوشتر آن باشد که یاد دلبران گفته آید از زبان دیگران
اما همین معاویه که فضائل امیرالمؤمنین (ع) را می شنید و می شناخت به کینه های بدر و احد و به طمع قدرت چنان با آن حضرت دشمنی می ورزید که لعن او را در خطابه ها و منابر، در سراسر کشور بزرگ اسلامی لازم الاجرا ساخت و طی بخشنامه ای به امرای خود، نسبت به هر کس که فضیلتی درباره علی بن ابی طالب (ع) نقل کند از خود سلب مسؤولیت نمود. (بدین معنا که حاکمان مناطق مختلف می توانستند هر بلایی بر سر چنین شخصی درآورند) .
- شمیمی از فضائل علی (ع) از زبان اهل سنت
اکنون اکنون شمه ای از فضائل نقل شده امیرالمؤمنین (ع) را تماماً از کتب برادران اهل سنت می آوریم تا ملاحظه کنید که چگونه خداوند نور خود را تمام می کند و فضیلت های شخصیتی را که شصت سال در سرزمین اسلام به دستور معاویه بن ابی سفیان لعن او در هر جا واجب شمرده می شد، منتشر ساخته است .
۱ـ قرآن کریم در سوره مبارکه بقره ، آیه 5 می فرماید : أُولَٰئِکَ عَلَىٰ هُدًى مِّن رَّبِّهِمْ ۖ وَأُولَٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ [٢:٥] آنان برخوردار از هدایتى از سوى پروردگار خویشند؛ و آنان همان رستگارانند.
پس از توصیف پرهیزگاران می فرماید: «آنان بر هدایتی از جانب خداوند قراردارند و آنان رستگارانند» پیامبراکرم (ص) به علی بن ابی طالب اشاره نموده و به سلمان فرمود: «ای سلمان این مرد و حزب او در قیامت رستگارند» (شواهد التنزیل ۶۹)/۱ و ۷۰ ـ تاریخ دمشق ۳۴۶/۲)
******************************
۲ـ هنگامی که در شب هجرت رسول اکرم (ص) امیرالمؤمنین (ع) در جای آن حضرت خوابید، خداوند متعال این آیه را نازل فرمود: «از مردم کسانی هستند که جان خود را در راه جلب رضایت خداوند تقدیم می دارند و خداوند به بندگان خود رئوف است.» (سوره بقره آیه ۲۰۷)
وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ ۗ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ [٢:٢٠٧]
و از میان مردم کسى است که جان خود را براى طلب خشنودى خدا مىفروشد، و خدا نسبت به [این] بندگان مهربان است.
از ابن عباس نقل شده که شأن نزول این آیه را در مورد آن حضرت دانسته و می افزاید: خداوند در آن شب جبرئیل و میکائیل را فرمان داد تا به نزد علی (ع) فرود آیند. آنگاه جبرئیل گفت : ای پسر ابوطالب چه کسی مانند تو است؟ خداوند به واسطه تو بر فرشتگان مباهات می ورزد
. (مستدرک الصحیحین ۱۳۲/۳ ـ تاریخ دمشق ۱۳۸/۱ ـ تفسیر فخررازی ـ تفسیر طبری ـ تفسیر قرطبی ـ احیاء علوم الدین ۲۳۸/۳)
******************************
۳ـ در آیه ۸۲ سوره مبارکه طه خداوند متعال می فرماید: وَإِنِّی لَغَفَّارٌ لِّمَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا ثُمَّ اهْتَدَىٰ [٢٠:٨٢]
و به یقین، من آمرزنده کسى هستم که توبه کند و ایمان بیاورد و کار شایسته نماید و به راه راست راهسپر شود.»
«و من قطعاً نسبت به کسی که به سوی من بازگشت کند و ایمان آورد و عمل صالح انجام دهد سپس هدایت یابد آمرزنده هستم.»
از اندک تأملی در متن آیه شریفه، این سؤال به ذهن متبادر می شود که این چگونه شرطی برای دست یافتن به مغفرت الهی و آمرزش است؟ ایمان، عمل صالح و سپس هدایت یافتگی! مگر پس از ایمان و عمل صالح، هدایت کامل نگردیده که خداوند آن را به عنوان شرطی مستقل و پس از ایمان و عمل صالح می افزاید؟
پاسخ در تبیین پیامبراکرم (ص) نهفته است که آیه را چنین توضیح فرمودند: هر کس ایمان آورد و عمل صالح انجام دهد و سپس با ولایت علی بن ابی طالب هدایت یابد .
(شواهد التنزیل ۳۷۷ ) -(الصواعق المحرقة ۹۱ چاپ مصر) ـ ( ینابیع المودة باب ۳۶ / ص ۱۱۰)
******************************
۴ـ خداوند متعال در سوره مبارکه یس می فرماید: وَکُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْنَاهُ فِی إِمَامٍ مُّبِینٍ [٣٦:١٢] «همه چیز را در امام مبین به شماره درآورده ایم» یعنی علوم همه چیز را در آن جمع کرده ایم. اصحاب از رسول خدا (ص) پرسیدند: آیا منظور تورات یا انجیل یا قرآن کریم است؟ حضرت به علی بن ابی طالب اشاره نموده و فرمودند: خیر، امامی که خداوند علم همه چیز را در وجود او نهاده این شخص است. (ینابیع المودة باب ۷۶ صفحه ۱۴ و ۷۷)
******************************
۵ـ در سوره مبارکه تکاثر، خداوند متعال پس از آنکه زیاده طلبی انسان تا دم مرگ را به او گوشزد می کند، با لحنی شدید مرگ را به یاد او می آورد و هشدار می دهد « هرگز چنان نیست که پنداشته اید. به زودی مورد سؤال قرارمی گیرید (و مجدداً تکرار می فرماید) هرگز چنان نیست که پنداشته اید، به زودی مورد سؤال قرار می گیرید هرگز چنین نیست اگر به علم یقینی می دانستید، قطعاً دوزخ را مشاهده می کردید، سپس آن را به رأی العین خواهید دید، سپس قطعاً و به یقین در آن روز از نعمت سؤال خواهید شد.» ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ [١٠٢:٨]
سپس در همان روز است که از نعمت [روى زمین] پرسیده خواهید شد.
در تفسیر آیه آخر چنین نقل شده که نعمت مورد سؤال که به شدت مورد تأکید خداوند قرار گرفته است ، ولایت علی بن ابی طالب است .
(شواهد التنزیل ۳۶۸ )/ ( ینابیع المودة ۱۱۱ و ۱۱۲)
******************************
۶ـ از پیامبر اکرم نقل شده که فرمودند: «هنگامی که خداوند اولین و آخرین را جمع کند و صراط بر جهنم نصب گردد، هیچکس از آن عبور نخواهد کرد مگر آن کس که براتی حاکی از ولایت علی بن ابی طالب همراه دارد.
( مناقب ابن مغازلی ۴۲ ) ـ ( لسان المیزان ابن حجر عقلانی 1 - میزان الاعتدال ذهبی
۲۸/۱
ـ الصواعق المحرقه ۷۵ ـ الریاض النضره محب طبری ۱۶۷/ ۳ و …)
******************************
۷ـ در آخرین آیه از سوره مبارکه رعد آیه 43 می فرماید: وَیَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا ۚ قُلْ کَفَىٰ بِاللَّهِ شَهِیدًا بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ [١٣:٤٣]
و کسانى که کافر شدند مىگویند: «تو فرستاده نیستى.» بگو: «کافى است خدا و آن کس که نزد او علم کتاب است، میان من و شما گواه باشد.»
خداوند به پیامبرش تسلی می دهد که : اگر کافران می گویند تو پیامبر نیستی، به آنان بگو دو شاهد دارم که مرا کفایت می کنند، الله و کسی که علم الکتاب در نزد اوست روایات شیعه و بسیاری از روایات اهل سنت دلالت دارد که شاهد دوم یعنی آن کسی که صاحب علم الکتاب است، امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب است.
(شواهد التنزیل ۳۰۷/ ۳۱۰ الاتقان سیوطی ۱۳/۱ ـ ینابیع المودة ۱۰۲ ـ تفسیر قرطبی ـ تفسیر روح المعانی ـ تفسیر طبری ـ الله المنثور ـ تفسیر خازن ذیل همین آیه)
توجه فرمایید که امیرالمؤمنین (ع) در این آیه صاحب علم کتاب معرفی
شده و این درحالی است که قرآن کریم در سوره مبارکه نمل شخصی از یاران سلیمان
پیامبر(ع) را به عنوان صاحب جزئی از علم کتاب معرفی نموده و بیان می دارد که وی
توانست تخت سلطنتی ملکه سبا را در یک چشم بر هم زدن از یمن به بیت المقدس بیاورد و علی بن ابی طالب صاحب تمام این علم است.
آیه مورد بحث شمه ای از ولایت تکوینی به معنای قدرت تصرف در عالم وجود است که همه ائمه معصومین (ع) دارای آن بوده اند .
- معاویه ابی سفیان را بهتر بشناسیم
أبوسفیان مردی زشت و کوتاه قد بود و یک چشم او در طائف و چشم دیگرش در یرموک کور شده بود. باطنش کورتر از چشمش بود و نهایت عداوت و دشمنی با پیامبر(ص) را داشت.
أبوسفیان در هر جنگ و فتنه ای که بر علیه پیامبر(ص) به وجود می آمد دخالت داشت و در سال فتح مکه از ترس اسلام آورد و با نفاق زندگی کرد تا در سن 82 سالگی در سال 30 هجری قمری از دنیا رفت .
معاویه و پدرش ابوسفیان در جریان فتح مکه از سر اجبار و با اکراه اسلام آوردند و او از همان ابتدا تلاش کرد تا با زندگی منافقانه به پیامبر(ص) و صحابه نزدیک شده ، به پست و مقام برسد و پس از قدررت گرفتن در شام شخصیت پنهان خود را بی باکانه آشکار کرد .
او دشمنی با پیامبر (ص) و اهل بیت ایشان را سر لوح اقدامات خود قرار داد و دستور داد تا احادیث زیادی در بزرگ داشت ابوبکر ، عمر و عثمان و تخریب شخصیت ممتاز علی(ع) و اولاد گرامی ایشان امام حسن(ع) و امام حسین (ع) که نوه های پیامبر(ص) بودند وی ساخته ، و جعل شود .
البته خود او خریدار دست و دل باز این احادیث و منتشر کننده آنها بود ، همچنین زمخشری دانشمند بزرگ اهل سنت می نویسد:
«افلتت من معاویة ریح علی المنبر فقال: یا أیها الناس إن الله خلق أبدانا و جعل فیها ارواحا فما تمالک الناس أن تخرج منهم ،فقام صعصعة بن صوحان فقال:اما بعد فإن خروج الارواح فی المتوضئات سنّة و علی المنایر بدعة و استغفر الله لی و لکم»
ترجمه : روزی معاویه به هنگام به ایراد سخنرانی روی منبر بادی ... از خود رها کرد و سپس برای توجیه این کار مؤدبانه ی خود!!! گفت : ای مردم خداوند عزوجل بدن ما را آفریده و در آن باد قرار داده و انسان ها نمی توانند از خروج آن جلوگیری کنند! ناگهان یکی از حاضران به نام صعصعة بن صوحان گفت: آری ولی جای این کار در توالت است نه روی منبر ،چون بدعت است. (ربیع الأبرار/ جلد 4 / صفحه172)
- آیا معاویه ابی سفیان کاتب وحی بوده ؟
متاسفانه برخی از نا آگان با ترویج این دروغ که معاویه کاتب وحی بوده ، تلاش می کنند تا وجه وآبروی برای او فراهم کنند ، اما اگر با دقت در باره این مطلب تحقیق کنیم متوجه خواهیم شد که این ادعا کاملا ساختگی و دروغ است ، در اینجا به تحقیقی که توسط اساتید فن در اینباره صورت گرفته نظر شما را جلب می کنیم .
سئوال : - آیا معاویه ابی سفیان کاتب وحی بوده ؟
پاسخ : برخى از مورخان قبول ندارند که معاویه در زمره نویسندگان وحى بوده است. [7] ابن جریر طبرى ضمن بازگویى رخدادهاى سال 72 هجرى تحت عنوان «أسماء من کتب للنبى(صلى الله علیه وآله)» نام هاى کسانى که براى پیامبر(صلى الله علیه وآله) کتابت و یادداشت مى کردند، تنها از حضرت على(علیه السلام) و عثمان یاد کرده و گفته است: «اگر آن دو نبودند، وحى را ابى بن کعب و زید بن ثابت مى نگاشتند».[8]
خالد بن سعید بن عاص و معاویة بن ابوسفیان تنها نامه هاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) را براى پسران قبیله ها و سلاطین، مکتوب مى کردند.
اگر هم مى بینیم کسانى چون ابن حجر[9] و ابن اثیر[10] ، معاویه را کاتب پیامبر(صلى الله علیه وآله)دانسته اند، معلوم نیست که مقصود آنان، کتابت و نگارش وحى بوده باشد; بلکه همان طورى که محمد بن عقیل علوى یمانى، تصریح کرده است که ادعاى کتابت وحى براى معاویه صحیح نیست و هر کس چنین ادعایى کند، باید حداقل یک آیه را که معاویه بعد از نازل شدن، ثبت و ضبط کرده است، نمونه بیاورد[11]
ابن بکار در الاخبار الموفقیات از مدائنى چنین نقل کرده است: مطرف بن مغیرة بن شعبه ثقفى گوید: با پدرم (مغیرة بن شعبه) به نزد معاویه اعزام شدیم. پدرم کراراً نزد معاویه مى رفت و صحبت مى کرد و بعد از بازگشت، از خردمندى و خوش رفتارى معاویه سخن مى گفت. تا این که روزى غم زده و محزون بازگشت و از خوردن شام خوددارى کرد. ساعتى منتظر ماندم. فکر کردم پیشامد بدى براى ما و در کار دولتى پدرم رخ داده است. به همین جهت از او پرسیدم: چه شده است که امشب غمگینى؟ گفت: پسر جان، من از پیشِ ناپاک ترین آدم ها مى آیم. پرسیدم: چطور؟ گفت: در حالى که با معاویه جلسه خصوصى و محرمانه داشتیم، به او گفتم: تو اى امیرالمؤمنین، اکنون که به این مقام بلند رسیده اى، چه مى شد اگر دادگرى مى کردى و دایره احسانت را وسعت مى دادى ; زیرا تو دیگر پیر شده اى. چه مى شد اگر به برادران هاشمى ات (بنى هاشم) نظر لطف مى نمودى و حق خویشاوندیشان را به جا مى آوردى. به خدا امروز دیگر چیزى ندارند که تو را به هراس اندازد. در جوابم گفت: هیهات، محال است چنین کارى کنم! آن تمیمى ـ یعنى ابوبکر ـ به حکومت رسید و داد گسترانید و آن کارها را کرد، اما تا مرد، نامش هم از میان رفت، مگر این که گاهى کسى بگوید: ابوبکر. بعد از آن عدى[12] ـ یعنى عمر ـ به حکومت رسید و ده سال کوشید و تلاش نمود; اما تا مرد، نامش هم از میان رفت، مگر گاهى کسى بگوید: عمر. آن گاه هم از قبیله ما عثمان به حکومت رسید که هیچ کس نسبى به والایى او ندارد و آن کارها را کرد و با او آن رفتار شد; اما تا مرد، نام او و یاد هر چه کرده بود، نابود گشت. لکن آن هاشمى ـ رسول خدا ـ هر روز پنج بار نامش را به بانگ بلند مى برند و مى گویند: أشهد أن محمداً رسولُ الله. با این حال اى بى مادر، چه کارى جاویدان خواهد ماند؟ به خدا هر کارى دفن مى شود; دفن».[13]
آیا چنین کسى که به تصریح شیعه و سنى بغض و کینه رسول خدا (صلى الله علیه وآله) را در دل داشت و آرزوى محو نام و یاد آن بزرگوار را در دل مى پرواند، شایستگى ورود در جرگه نویسندگان وحى را دارد؟ برخى بر این عقیده اند که حقیقت حال معاویه با دستاویز قراردادن این مطلب که او کاتب وحى بوده، بر مردم مشتبه شده است. آنان گمان مى کنند داشتن چنین منصبى براى او فضیلت به شمار مى رفته است، در حالى که واقع امر چیز دیگرى است. معاویه همچون عبدالله بن سعد بن ابى سرح بود. این دو با آن که دشمن رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بودند، ولى در نظر قریش و مشرکان، ارج و اهمیت و اعتبار بسیارى داشته، افرادى مطمئن به شمار مى آمدند. از همین رو پیامبر(صلى الله علیه وآله) از آن ها براى نگارش وحى استفاده کرد. فقط براى آن که به مشرکان و قریش ثابت کند آنچه بر او نازل مى شود، وحى الهى است; زیرا دشمنان اسلام باور نداشتند آیاتى که رسول خدا (صلى الله علیه وآله) در حوادث مختلف ابراز مى کرد، وحى باشد. آنان مى پنداشتند که پیامبر(صلى الله علیه وآله) چون از پیش خود جملات و کلماتى را ساخته و پرداخته است، عین هر مطلبى را که در ارتباط با حادثه اى گفته است، در زمان هاى بعدى نمى تواند بگوید و آن را به گونه اى دیگر مى گوید; یا لفظ و معنا هر دو را تغییر مى دهد و یا حداقل لفظ را تغییر مى دهد. رسول خدا (صلى الله علیه وآله) براى اتمام حجت بر آنان، از آن دو خواست که جملاتى را که بر او نازل مى شود، (یعنى وحى را) بنویسند. آن دو با آن که حتى سعى مى کردند در ثبت و ضبط دقیق کلمات وحى اخلال کنند، ولى موفقیتى کسب نکردند و وحى الهى که از لسان شریف نبوى (صلى الله علیه وآله) تراوش مى کرد، همان گونه که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خواست، تدوین شد».[14] بر این اساس مى توان فهمید که کسانى چون
|
معاویه و عبدالله، فقط مأمورانى از سوى کفار و مشرکان براى امتحان پیامبر(صلى الله علیه وآله) بودند و براى همین در لیست کاتبان وحى در آمده بودند و این نه تنها فضیلت و ارزشى براى آنان نیست، بلکه در شمار رسوایى هاى آنان است و در کنار قراین و شواهد فراوانى که به کفر و نفاقشان دلالت مى کند، قرار مى گیرد. صرف نظر از تمامى آن قراین و شواهد که در روایات و کتاب هاى معتبر مطرح شده، کافى است به این نکته توجه شود که اگر چنانچه کسى در نبوت پیامبر(صلى الله علیه وآله) یا سخنان وحیانى وى شک کند، در شمار کفار است و نحوه ورود معاویه و عبدالله در لیست کتّاب وحى بیانگر شک و تردید ایشان در این موضوع است و این کفر ایشان را اثبات مى کند. در نتیجه یا معاویه اصلا کاتب وحى نبوده و یا این که گرچه در فهرست کاتبان وحى به حساب مى آمده است، ولى این حضور در میان کاتبان براى او نه تنها فضیلتى نیست، بلکه گویاى کفر و رسوایى او نیز هست.
-کتابت وحی ، سبب عصمت از گناه نمیشود !
حتی اگر فرض کنیم که معاویه کاتب وحی بوده ، بازهم فضیلتی برای وی محسوب نشده و سبب عصمت او از خطا و گناه نخواهد بود ؛ زیرا عبد الله بن أبی سرح که به اتفاق شیعه و سنی کاتب وحی بود ، در زمان رسول خدا صلی الله علیه وآله مرتد شد و رسول خدا دستور داد که حتی اگر به پرده کعبه نیز آویزان باشد ، او را بکشند .ابن أبی شیبه در المصنف ، نسائی در المجتبی ، ذهبی در تاریخ الإسلام ، ابن کثیر دمشقی در البدایة و النهایة و بسیاری دیگر از بزرگان اهل سنت نقل کردهاند :
عن مصعب بن سعدٍ عن أَبِیهِ قَالَ : لَمَّا کَانَ یَوْمُ فَتْح مَکَّةَ أَمَّنَ رَسُولُ اللَّهِ النَّاسَ إِلاَّ أَرْبَعَةَ نَفَرٍ وَامْرَأَتَیْنِ وَقَالَ : أُقْتُلُوهُمْ وَإِنْ وَجَدْتُمُوهُمْ مُتَعَلقِینَ بِأَسْتَارِ الْکَعْبَةِ : عِکْرِمَةَ بْنَ أَبی جَهْلٍ ، وَعَبْدَ اللَّهِ بْنَ خَطْلٍ ، وَمَقِیسَ بْنَ صُبَابَةَ ، وَعَبْدَ اللَّهِ بْنَ سَعْدِ بْنِ أَبی سَرْحٍ ... .
ترجمه : در فتح مکه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمان عدم تعرض به اهل مکه را صادر فرمود و فقط چهار مرد و دو زن را استثنا نمود و فرمود : آنان را بکشید اگر چه به پرده کعبه آویزان باشند ، این افراد عبارت بودند از : عکرمه بن ابوجهل ، عبد الله بن خطل ، مقیس بن صبابه و عبد الله بن سعد بن ابی سرح ... .[15]
سمرقندی (متوفای367هـ) در
تفسیر آیه 93 سوره مبارکه انعام در باره ارتداد وی مینویسد :
«وَ مَنْ قالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ» یعنی عبد الله بن أبی سرح
کان کاتب الوحی فکان النبی صلى الله علیه وسلم إذا أملى علیه «سمیعاً علیماً» یکتب
علیماً حکیماً وإذا أملى علیه «علیماً حکیماً» کتب هو سمیعاً بصیراً وشک وقال إن
کان محمد صلى الله علیه وسلم یوحى إلیه فقد أوحی إلی وإن کان ینزل إلیه فقد أنزل
إلی مثل ما أنزل إلیه فلحق بالمشرکین وکفر .
ترجمه : «و کسی که گفت : به زودی مانند آنچه خدا نازل کرده است نازل می کنم» گوینده آن عبد الله بن ابی سرح است که کاتب وحی بود ، او کسی است که وقتی پیامبر(ص) به او گفت : بنویس (سمیعا علیما)، نوشت : سمیعا حکیما ، و وقتی که فرمود : بنویس : (علیما حکیما) ، نوشت : سمیعا بصیرا ، و در توجیه این اعمال گفت : اگر محمد به او وحی می شود به من نیز وحی می شود و اگر چیزی بر او نازل میشود بر من نیز نازل میشود سپس به مشرکان پیوست و کافر شد.[16]
- جسد کاتب وحی را زمین قبول نکرد :
جالب این است که یکی از کاتبان رسول خدا که مرتد شده و به اهل کتاب پناه برده بود ، بعد از مردنش وقتی میخواستند او را دفن کنند ، زمین جسد او را قبول نمیکرد .
مسلم نیشابوری (متوفای261 هجری قمری) مینویسد :
حدثنی محمد بن رَافِعٍ حدثنا أبو النَّضْرِ حدثنا سُلَیْمَانُ وهو بن الْمُغِیرَةِ عن ثَابِتٍ عن أَنَسِ بن مَالِکٍ قال کان مِنَّا رَجُلٌ من بَنِی النَّجَّارِ قد قَرَأَ الْبَقَرَةَ وَآلَ عِمْرَانَ وکان یَکْتُبُ لِرَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم فَانْطَلَقَ هَارِبًا حتى لَحِقَ بِأَهْلِ الْکِتَابِ قال فَرَفَعُوهُ قالوا هذا قد کان یَکْتُبُ لِمُحَمَّدٍ فَأُعْجِبُوا بِهِ فما لَبِثَ أَنْ قَصَمَ الله عُنُقَهُ فِیهِمْ فَحَفَرُوا له فَوَارَوْهُ فَأَصْبَحَتْ الْأَرْضُ قد نَبَذَتْهُ على وَجْهِهَا ثُمَّ عَادُوا فَحَفَرُوا له فَوَارَوْهُ فَأَصْبَحَتْ الْأَرْضُ قد ن َبَذَتْهُ على وَجْهِهَا ثُمَّ عَادُوا فَحَفَرُوا له فَوَارَوْهُ فَأَصْبَحَتْ الْأَرْضُ قد نَبَذَتْهُ على وَجْهِهَا فَتَرَکُوهُ مَنْبُوذًا .
ترجمه : انس بن مالک میگوید : مردی از بنی نجار که سوره مبارکه بقره و آل عمران را خوانده بود و برای رسول خدا مینوشت فرار کرد و به اهل کتاب ملحق شد ، پناهندگی چنین شخصی برای آنان مفید بود و لذا او را گرامی داشته و موقعیتی به وی دادند ، طولی نکشید که به درک واصل شد ، قبری حفر شد و بدنش را دفن کردند ؛ اما بلافاصله ظاهر میشد و در حقیقت زمین بدنش را قبول نمیکرد تا آنکه سه مرتبه تکرار شد ، عاقبت او را رها کردند.[17]
کاتب وحی بودن وقتی که برای عبد الله بن أبی سرح مفید نباشد و نتواند او را از آتش جهنم نجات دهد چگونه میتواند برای معاویه مصونیت بیاورد و گناهان ریز و درشت او را پاک نماید .
آیا کاتب وحی بودن میتواند مجوز خروج علیه امام و خلیفه رسول خدا باشد ، و کشتن بیش از صد هزار نفر مسلمان و ... را جبران نماید ؟
مگر نه این که سب امیر مؤمنان علیه السلام ، سب رسول خدا است ؟ آیا کتابت وحی میتواند گناه دشنام به امیر مؤمنان علیه السلام را از پرونده معاویه پاک نماید ؟
ابن تیمیه حرانی اعتراف میکند که معاویة بن أبو سفیان به سعد بن أبی وقاص دستور داد تا امیر مؤمنان علیه السلام را دشنام دهد :
وأما حدیث سعد لما أمره معاویة بالسب فأبى فقال ما منعک أن تسب علی بن أبی طالب فقال ثلاث قالهن رسول الله صلى الله علیه وسلم فلن أسبه لأن یکون لی واحدة منهن أحب إلی من حمر النعم الحدیث فهذا حدیث صحیح رواه مسلم فی صحیحه .
اما روایت سعد : معاویه به سعد بن أبی وقاص فرمان داد تا علی علیه السلام را سبّ نماید ؛ ولی وی از سبّ علی علیه السلام خودداری کرد . معاویه گفت : چه چیزی تو را از سب و دشنام دادن به علی باز می دارد ؟ سعد گفت : سه فضیلت از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در شأن على علیه السّلام شنیدم که با توجه به آن ها، هیچگاه به سبّ و دشنام اقدام نمىکنم که اگریکى از آن سه خصلت را در حق من فرموده بود براى من بهتر و ارزندهتر از شتران سرخ مو بود .[18]
این حدیث صحیحی است که مسلم در صحیحش آن را نقل کرده است .
احمد بن حنبل در مسندش ، نسائی در خصائص امیر مؤمنان علیه السلام ذهبی در تاریخ الإسلام و ... با سند صحیح نقل میکنند که دشنام به امیر مؤمنان علیه السلام ، دشنام به رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم است :
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْجَدَلِیِّ قَالَ : دَخَلْتُ عَلَى أُمِّ سَلَمَةَ فَقَالَتْ لِی أَیُسَبُّ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِیکُمْ قُلْتُ مَعَاذَ اللَّهِ أَوْ سُبْحَانَ اللَّهِ أَوْ کَلِمَةً نَحْوَهَا قَالَتْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ مَنْ سَبَّ عَلِیًّا فَقَدْ سَبَّنِی .
عبد الله جدلی میگوید : بر ام سلمه وارد شدم ، گفت : آیا کسی در میان شما هست که پیامبر خدا صلی الله علیه وآله را سبّ کند ؟ گفتم : پناه بر خدا ... گفت : از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم شنیدم که فرمود : هر کس علی (علیه السلام) را سب کند ، به درستی که مرا سبّ کرده است .[19]
حاکم نیشابوری بعد از نقل این روایت میگوید :
هذا حدیث صحیح الإسناد ولم یخرجاه .
ترجمه : سند این حدیث صحیح است ؛ ولی بخاری و مسلم آن را نیاوردهاند .[20]
و هیثمی نیز میگوید : رواه
أحمد ورجاله رجال الصحیح غیر أبى عبد الله الجدلی وهو ثقة .
ترجمه : احمد آن را نقل کرده و راویان آن ، راویان صحیح بخاری هستند ، غیر از أبو
عبد الله جدلی که او نیز مورد اعتماد است . [21]
- آیا معاویه ، بالاتر از حضرت عیسی مسیح است ؟!
تبلیغات بنی امیه در باره معاویه و فضائل ساختگی وی به حدی رسیده بود که مردم شام حتی او را از انبیاء اولو العزم نیز برتر میدانستند ! [22]
أن ثلاثة من المشایخ
حضروا الجامع . فقال واحد لآخر : جُعلت فداک ، أیهما أفضل : معاویة بن أبی سفیان
أم عیسى بن مریم ؟ فقال : لا والله ما أدری . فقال الثالث : یا کشخان ، تقیس کاتب
الوحی إلى نبیّ النصارى ؟ .
سه نفر از بزرگان در مسجد جامع نشسته بودند ، یکی از آنان به دیگری گفت : معاویه
برتر است یا عیس بن مریم ؟ گفت : نمی دانم ، نفر سوم گفت : کاتب وحی را با پیامبر
نصا را مقایسه می کنی ؟[23]
9- الصیرفی الحنبلی ، أبو الحسین المبارک بن عبد الجبار الطیوری بن عبد الله ، الطیوریات من انتخاب الشیخ أبی طاهر السلفی ، ج 1 ، ص 113 ، تحقیق : دسمان یحیى معالی ، عباس صخر الحسن ، ناشر : أضواب السلف - الریاض / السعودیة ، الطبعة : الأولى ، 1425هـ -2004م .
تقی الدین حموی (متوفای838هـ) در طیب المذاق مینویسد :
ومن ذلک أن رجلاً سأل
بعضهم وکان من الحمق على الجانب عظیم فقال أیما أفضل عندک ؟ معاویة أو عیسى بن
مریم ؟ فقال ما رأیت سائلا أجهل منک، ولا سمعت بمن قاس کاتب الوحی إلى نبی النصارى
!!!
شخصی احمق از دیگری پرسید : معاویه برتر است یا عیسی بن مریم ؟ گفت : احمقتر از
تو ندیدهام ؛ چون تا کنون نشنیدهام کسی کاتب وحی را با پیامبر نصارا مقایسه
نماید.[24]
- آیا معاویه موجود ازلیست !!!
این تبلیغات تا آنجا پیش رفت که مردم خیال میکردند معاویة بن أبو سفیان از ازل بوده و مخلوق خداوند نیست (نعوذ بالله) . أبو القاسم اصفهانی (متوفای 502 ) در محاضرات الأدباء مینویسد :
وقال بعض عوام الناصبة معاویة لیس بمخلوق. فقیل: کیف؟ قال: لأنه کاتب الوحی والوحی لیس بمخلوق وکاتبه منه.
بعضی از نادانان ناصبی و دشمن علی (علیه السلام) می گفتند : معاویه آفریده نشده است، سؤال شد : چرا ؟ گفتند : چون او کاتب وحی بود و چون وحی مخلوق و آفریده نبود ؛ پس نویسنده وحی هم نباید مخلوق باشد.[25]
أبو اسحق برهان الدین
معروف به الوطواط (متوفای718هـ) در غرر الخصائص مینویسد:
وسئل بعضهم ما تقول فی خلق القرآن ؟ فقال : دعونا من القرآن وهو مخلوق غیر مخلوق .
وسئل آخر وکان ناصبیاً عن معاویة ؟ فقال : معاویة لیس بمخلوق لأنه کاتب الوحی
والوحی لیس بمخلوق وکاتب الوحی من الوحی .
از بعضی در باره قرآن سؤال شد که آیا مخلوق است یا غیر مخلوق ؟ گفت : ما را با قرآن چکار ، یا مخلوق است و یا غیر مخلوق . از فردی ناصبی (دشمن علی علیه السلام) در باره معاویه سؤال شد ، گفت : معاویه آفریده شده نیست ؛ چون کاتب و نویسنده وحی بود ، و چون وحی آفریده شده نیست ؛ پس نویسنده آن هم جزء آن است . [26]
- نصارا و نویسندگی وحی :
حتی اگر فرض کنیم که پیامبر(ص) به معاویه وظیفه کتابت داده باشد ، بازهم فضیلتی برای وی محسوب نمیشود ؛ زیرا طبق اعتقاد اهل سنت رسول خدا صلی الله علیه وآله به خاطر کم بودن افراد با سواد ، کتابت وحی را حتی به نصاری نیز داده بود .
أبو القاسم بغوی (متوفای317هـ) که از او با عنوان «محیی السنة» یاد میکنند ، در این باره مینویسد :
وسأل رجل أحمد وأنا أسمع ، بلغنی أن نصارى یکتبون المصاحف فهل یکون ذلک ؟ قال : نعم ، نصارى الحیرة کانوا یکتبون المصاحف . وإنما کانوا یکتبونها لقلّة من کان یکتبها .
ترجمه : مردی از احمد پرسید ، شنیدهام که نصارا قرآنها را مینوشتهاند، آیا این خبر درست است ؟ گفت : آری ، نصارای حیره قرآن ها را می نوشتهاند ؛ چون افراد باسواد کم بودند.[27]
ابن قیم الجوزیه (متوفای 751هـ) در بدائع الفوائد و شمس الدین زرکشی (متوفای772هـ) در شرحش بر مختصر الخرقی مینویسند :
وقال رجل لأحمد بلغنی أن نصاری یکتبون المصاحف فهل یکون ذلک؟ قال: نعم، نصارى الحیرة کانوا یکتبون المصاحف وإنما کانوا یکتبون لقلة من کان یکتبها فقال رجل: یعجبک ذلک؟ فقال لا یعجبنی.
شخصی از احمد پرسید ، آیا نوشتن وحی توسط نصارا صحت دارد ؟ گفت : آری ، نصارای حیره به علت اندک بودن افراد با سواد آن را مینوشتهاند ، شخص دیگری پرسید : آیا از این پاسخ تعجب کردی ؟ گفت : نه.[28]
بنابراین ، اگر قرار باشد کتابت وحی فضیلتی برای معاویة بن أبو سفیان باشد ، برای عبد الله بن أبی سرح و نصارای حیره نیز باید امتیاز بزرگی باشد !
- تاریخ مسلمان شدن معاویه
به اتفاق شیعه و سنی معاویة بن أبو سفیان در بیست سال اولی که رسول خدا صلی الله علیه وآله رسالت خود را اعلام کرده بود ، مشرک و از دشمنان سرسخت اسلام بود و در سال هشتم هجری و بعد از فتح مکه به همراه عدهای دیگر از دشمنان سر سخت اسلام آنهم با زور شمشیر تسلم شد ، رسول خدا به آنها لقب «طلقاء» داد و از کشتن آنها صرف نظر کرد . امیر مؤمنان علیه السلام اعتقاد دارد آنان اسلام نیاوردند ؛ بلکه تسلیم شدند . آن حضرت در نامه شماره 16 نهج البلاغه میفرماید :
فَوَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ مَا أَسْلَمُوا وَ لَکِنِ اسْتَسْلَمُوا وَ أَسَرُّوا الْکُفْرَ فَلَمَّا وَجَدُوا أَعْوَاناً عَلَیْهِ أَظْهَرُوه
به خدایی که دانه را شکافت و جانداران را آفرید ، آنها اسلام را نپذیرفتند ؛ بلکه به ظاهر تسلیم شده و کفر خود را پنهان داشتند و آنگاه که یاورانی یافتند آن را آشکار ساختند .
عمار نیز به تبعیت از امام خود مى گوید :
فقال واللّه ما أسلموا ،
ولکن استسلموا وأأَسَرُّوا الْکُفْرَ فَلَمَّا رأوا علیه أَعْوَاناً عَلَیْهِ
أَظْهَرُوهُ .
به خدا سوگند این ها إسلام نیاوردند ؛ بلکه به ظاهر تسلیم شده و آنگاه که نیرو
یافتند ، کفر خود را اظهار نمودند . [29]
إبن أبی الحدید معتزلی مینویسد :
لما نظر علی علیه السلام
إلى رایات معاویة وأهل الشام ، قال : والذی فلق الحبة ، وبرأ النسمة ، ما أسلموا
ولکن استسلموا ، وأسروا الکفر ؛ فلما وجدوا علیه أعواناً ، رجعوا إلى عداوتهم لنا
علی علیه السلام با دیدن پرچمهای معاویه و شامیان فرمود : قسم به آنکه دانه را
شکافت و انسانها را آفرید که این قوم مسلمان نشده ؛ بلکه به ظاهر تسلیم شدهاند و
کفرشان را مخفی کردهاند ، و چون یارانی بیابند آن را اظهار خواهند کرد و به دشمنی
با اسلام و مسلمین باز خواهند گشت .[30]
بنابراین چگونه رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم میتواند به شخصی همچون معاویه اعتماد و او را کاتب وحی قرار دهد ؟
از این گذشته معاویة بن أبو سفیان بعد از فتح مکه اسلام آورد و در همان مکه ماند و رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم به مدینه بازگشت ؛ بنابراین موقعیت چندانی پیش نیامده بود تا معاویه وحی را نوشته باشد .
- کتابت وحی توسط معاویه در کتابهای شیعه
در کتابهای شیعه نیز روایاتی یافت میشود که معاویه برای رسول خدا چیزهایی را مینوشته است ؛ اما این که این نوشتهها وحی بوده باشد ، استفاده نمیشود .
شیخ
صدوق رضوان الله تعالی علیه (متوفای 381 هـ) در معانی الأخبار مینویسد :
عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ (علیه السلام)
یَقُولُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله وسلم) وَ مُعَاوِیَةُ یَکْتُبُ
بَیْنَ یَدَیْهِ وَ أَهْوَى بِیَدِهِ إِلَى خَاصِرَتِهِ بِالسَّیْفِ مَنْ أَدْرَکَ
هَذَا یَوْماً أَمِیراً فَلْیَبْقُرْ خَاصِرَتَهُ بِالسَّیْفِ فَرَآهُ رَجُلٌ
مِمَّنْ سَمِعَ ذَلِکَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص یَوْماً وَ هُوَ یَخْطُبُ
بِالشَّامِ عَلَى النَّاسِ فَاخْتَرَطَ سَیْفَهُ ثُمَّ مَشَى إِلَیْهِ فَحَالَ
النَّاسُ بَیْنَهُ وَ بَیْنَهُ فَقَالُوا یَا عَبْدَ اللَّهِ مَا لَکَ فَقَالَ
سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ع یَقُولُ مَنْ أَدْرَکَ هَذَا یَوْماً أَمِیراً
فَلْیَبْقُرْ خَاصِرَتَهُ بِالسَّیْفِ قَالَ فَقَالَ أَ تَدْرِی مَنِ
اسْتَعْمَلَهُ قَالَ لَا قَالُوا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عُمَرُ فَقَالَ الرَّجُلُ
سَمْعاً وَ طَاعَةً لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِین .
أبو حمزه ثمالىّ میگوید : از امام باقر علیه السّلام شنیدم که مىفرمود : معاویه نزد پیامبر خدا صلى اللَّه علیه و آله مشغول نوشتن بود آن حضرت با شمشیرش به پهلوی معاویه اشاره کرد و فرمود : هر کس روزى این مرد را امیر ببیند باید پهلوى او را با شمشیر بشکافد ، یکى از افرادى که آن سخن را از پیامبر خدا صلى اللَّه علیه و آله شنیده بود در شام معاویه را دید که براى مردم سخنرانى مىکند ، شمشیر خود را برهنه کرد و به طرف معاویه روان شد ، مردم او را مانع شدند و نگذاشتند به معاویه برسد ، گفتند :
اى بنده خدا چرا چنین می کنی ؟
گفت : از پیامبر خدا صلى اللَّه علیه و آله شنیدم که فرمود : هر کس او را ببیند که بر مردم امیر شده است ، باید تهیگاه او را با شمشیر بشکافد ،
گفتند : آیا مىدانى چه کسى او را بر این کار گماشته ؟
گفت : نه . گفتند : امیر المؤمنین عمر ،
گفت : پس امیر مؤمنان را از جان و دل اطاعت مىکنم . [31]
نتیجه گیری :
اولا : کاتب بودن معاویه از دیدگاه نقل نه تنها ثابت نیست ؛ بلکه با قوت و شدت نفی شده است ؛
ثانیاً : بر فرض ثبوت عنوان کتابت وحی ، هیچ امتیازی برای وی محسوب نخواهد شد ؛ زیرا گذر زندگی و ناشایستهای او در برابر اهل بیت و بدعتهای آفریده شده توسط شخص او ارزش کاتب وحی بودن را از بین می برد .
- ماجرای ازدواج خواهر معاویه با پیامبر(ص)
گروهی گفتهاند : محدثان و مورخان ازدواج رسول خدا را با ام حبیبه که در حبشه بود قبول ندارند ؛ بلکه پس از بازگشت از حبشه و در مدینه با وی ازدواج کرد ، این سخن را ابو محمد منذری نقل کرده است که البته به چند دلیل از ضعیفترین پاسخها در توجیه حدیث است :
1 . این پاسخ و توجیه در
جایی دیده نشده و کسی که مورد اعتماد باشد نقل نکرده است ؛
2 . داستان ازدواج ام حبیبه در حبشه مانند ازدواج با خدیجه و عائشه در مکه و
باحفصه و صفیه و میمونه در مدینه در حد تواتر است و به اندازهای مشهور است که به
مرحله قطع و یقین رسیده است و اگر مدرکی بر خلاف آن دیده شود آن را غلط و اشتباه
دانسته و به آن توجهی نمیکنند ؛
3 . کسانی که با تاریخ زندگی و روش رسول خدا آشنا هستند ، میدانند که ازدواج با ام حبیبه بعد از فتح مکه نبوده و اصولا به ذهن کسی هم خطور نمیکند ؛
4 . ابو سفیان به مدینه آمد و بر دخترش ام حبیبه وارد شد ؛ اما وقتی که خواست بر مسند رسول الله بنشیند دخترش آن را جمع کرد ، گفت : دخترم ، نمی دانم آیا این فرش را شایسته نشستن برای من نمیبینی ؟ و یا من شایستگی این فرش را ندارم ؟ گفت : این فرش زیر پای رسول الله است (کنایه از این که چون تو کافری نباید بر محل نشستن آن حضرت بنشینی ) .
گفت : پس از من گرفتار شرّ و بدی خواهی شد ؛
5 . ام حبیبه با همسرش عبد الله بن جحش از مهاجران به حبشه بود و چون شوهرش از اسلام خارج و نصرانی شده بود و در همانجا هم از دنیا رفت ام حبیبه پس از بازگشت به مدینه نزد رسول خدا رفت و در خانه پدرش نبود ، در این داستان هیچ کس شک و شبههای ندارد ، و از طرفی ابوسفیان در سال فتح مکه مسلمان شد ؛ بنابراین چرا در این حدیث می گوید : ابوسفیان به پیامبر گفت : نیکوترین و زیباترین دختر عرب نزد من است که دوست دارم همسر تو باشد ؟ و آیا ام حبیبه بعد از هجرت و مسلمان شدن پدرش نزد وی بود ؟ اگر قبل از مسلمان شدنش پیشنهاد کرده باشد که محال است ؛ چون دخترش نزد وی نبود و بر وی ولایت نداشت ، و اگر بعد ار مسلمان شدن گفته باشد باز هم محال است ؛ چون ازدواجش قبل از فتح مکه بوده و ابو سفیان در فتح مکه مسلمان شد .
ابن جوزی گفته است : این روایت بدون شک اشتباهی است از بعضی راویان حدیث و آن عکرمه بن عمار است.
و اما اینکه گفتم اشتباهی است از راویان ؛ زیرا مورخین همه اجماع دارند که ام حبیبه همسر عبد الله بن جحش بود و از وی فرزند داشت و به حبشه هجرت کردند ؛ ولی عبد الله مسیحی شد و ام حبیبه مسلمان باقی ماند ، رسول خدا به نجاشی پیغام داد تا ام حبیبه را به همسری آن حضرت در آورد و چهار هزار درهم مهریه او قرار داد ، این واقعه در سال هفتم هجرت اتفاق افتاد ؛ ولی ابوسفیان در زمان صلح وارد مدینه شد و به خانه دخترش رفت که فرش رسول الله را از زیر پای پدرش جمع کرد تا بر آن ننشیند ، مسلمان شدن ابو سفیان و معاویه بدون هیچ اختلافی در سال هشتم و در فتح مکه بوده است و هیچ مدرکی بر امارت و فرمانده قرار دادن وی وجود ندارد .
گروهی دیگر مانند بیهقی و منذری گفتهاند : احتمال دارد که داستان پیشنهاد ازدواج با ام حبیبه از طرف ابو سفیان در یکی از سفر های وی به مدینه و پس از شنیدن خبر مرگ شوهرش در حبشه باشد ، و دو پیشنهاد دیگرش پس از مسلمان شدنش باشد که راوی آن را به اینگونه جمع و نقل کرده است .(در ضمن پیامبر(ص) چند سال پس از فتح مکه درگذشت )
این سخن نیز ضعیف و بیاساس است ؛ زیرا ابو سفیان در زمان صلح و آرامش و پس از هجرت و قبل از فتح مکه به مدینه آمد که ام حبیبه در آن تاریخ در خانه پیامبر(ص) و از همسران او بود و قبل از آن ابو سفیان به مدینه نیامده بود مگر در جنگ احزاب .
از طرفی ابو سفیان چون کافر بود نمی توانست دختر مسلمان شدهاش را شوهر دهد ؛ زیرا کافر بر مسلمان ولایت ندارد ؛ پس این تقاضای ابوسفیان که دخترم را به همسریت درمیآورم دروغ و باطل است .
علاوه بر این ظاهر حدیث میگوید که این سه خواسته همزمان مطرح و واقع شده است، و از سویی دیگر در خواست فرمانده شدن و کتابت وحی برای معاویه باید پس از مسلمان شدن آنان باشد و حال آنکه گفتهاند برخی از خواسته ها در حال کفر بوده است ، آیا این مطالب قابل جمع است ؟
در نتیجه تمام آنچه که در توجیه این حدیث گفته شده باطل و بیارزش است و از نظر علمی منفعتی ندارد و درست آن است که بگوئیم :
اشتباه در این حدیث زیاد است .[32]
- علمای اهل سنت و کتابت وحی توسط معاویه
معاویه کاتب نامههای معمولی بود :
بسیاری از بزرگان اهل سنت اعتقاد دارند که معاویه فقط نامههای معمولی رسول خدا صلی الله علیه وآله را برای دیگران مینوشته است . شمس الدین ذهبی (متوفای 748هـ) در سیر اعلام النبلاء مینویسد :
ونقل المفضل الغلابی عن أبی الحسن الکوفی قال کان زید بن ثابت کاتب الوحی وکان معاویة کاتبا فیما بین النبی صلى الله علیه وسلم وبین العرب .
زید بن ثابت کاتب وحی بود
و معاویه نامههای رسول خدا را به عربها مینوشت.[33]
ابن حجر عسقلانی (متوفای852هـ) نیز در الإصابة میگوید :
وقال المدائنی کان زید بن ثابت یکتب الوحی وکان معاویة یکتب للنبی صلى الله علیه وسلم فیما بینه وبین العرب.
مدائنی میگوید : زید بن ثابت وحی را مینوشت و معاویه نامههای پیامبر(ص) را برای عربها مینوشت .[34]
ابن أبی الحدید شافعی (متوفای655هـ) مینویسد :
واختلف فی کتابته له کیف کانت ، فالذی علیه المحققون من أهل السیرة أن الوحی کان یکتبه علی علیه السلام وزید بن ثابت ، وزید بن أرقم ، وأن حنظلة بن الربیع التیمی ومعاویة بن أبی سفیان کانا یکتبان له إلى الملوک وإلى رؤساء القبائل ، ویکتبان حوائجه بین یدیه ، ویکتبان ما یجبى من أموال الصدقات وما یقسم فی أربابها .
اهل تحقیق از آشنایان به سیره پیامبر(ص) میگویند : علی( علیه السلام) و زید بن ثابت و زید بن ارقم آنچه از وحی میرسید مینوشتند و حنظله بن ربیع تیمی و معاویه نامههای رسول خدا را به سران کشورها و قبائل و آنچه نیاز داشت و اموال بیت المال که میرسید و همچنین نحوه تقسیم آن را در حضورآن حضرت می نوشتند. [35]
- معاویه و میراندن سنت و احیاى بدعت
معاویه بن ابى سفیان در میراندن سنت هاى نبوى و احیاى بدعت ها, اهتمام فراوانى داشت که تاریخ بخشى از آن ها را به ثبت رسانده است.
علامه امینى در کتاب الغدیر بر 20 مورد از آن ها اشاره کرده است; از جمله:
1. معاویه اولین کسى بود که فساد و فحشا را در بین مسلمانان رواج داد.
2. اولین کسى بود که ربا را حلال کرد و خورد.
3. اولین کسى بود که نماز را در سفر تمام خواند.
4. اولین کسى
بود که بدعت اذان را در نماز عیدین (فطر و قربان) پایه گذارى کرد.
5. اولین کسى بود که جمع بین دو خواهر را جایز شمرد.
6. اولین کسى بود که سنت پیامبر(ص) را در دیات, تغییر داد و آنچه که از سنت نبود , اضافه کرد.
7. اولین کسى بود که تکبیر گفتن را قبل و پس از رکوع, ترک کرد.
8. اولین کسى بود که در نماز عید خطبه را بر نماز مقدم داشت.
9. اولین کسى بود که حکم فرزندان نامشروع را نقض کرد.
10. اولین کسى بود که انگشتر را در دست چپ کرد.
11. اولین کسى بود که سب و دشنام به على(ع) را آغاز کرد و آن را به عنوان سنت برقرار کرد.
12. اولین کسى بود که بیت المال را صرف تحریف کتاب خدا کرد.
13. اولین کسى بود که شرط بیعت کردن با او را سب على بن ابى طالب(ع) قرار داد.
14. اولین کسى بود که سرمقدس صحابى پیامبر(ص) عمروبن حمق را نزد او بردند.
15. اولین کسى بود که یاران عادل رسول الله(ص) را به قتل رسانید.
16. اولین کسى بود که زنان پیروان اهل بیت پیامبر(ص) را به قتل رسانید.
17. اولین کسى بود که خلافت اسلامى را به پادشاهى تبدیل کرد.
18. اولین کسى بود که لباس ابریشم به تن کرد و در ظرف طلا و نقره آب نوشید.
19. اولین کسى بود که آواز و غناى حرام شنید و اموال را بر آن صرف کرد.
20. اولین کسى بود که بر شهر پیامبر(ص) حمله ور شد و مردم آن دیار را ترساند و کشت. [36]
در باره تغییر سنت پیامبر(ص) توسط معاویه سخنان زیادی نقل شده است ، که ما درینجا به چند نمونه اشاره می کنیم .
مى توان گفت کسى که بیش ترین لطمه را به پیکره اسلام و مسلمانان وارد کرد, معاویه بود; چرا که او طى پنجاه سالى که برمسلمانان مسلط شده بود, نه تنها بسیارى از حرمت ها را شکست بلکه در تحریف سیره و سنت پیامبراکرم(ص) تلاش زیادى کرد.
امیرمومنان که بهتر از هرکس دیگرى سابقه
دیرینه این طایفه و على الخصوص معاویه را
مى دانست, طى نامه اى به مردم عراق به این مسئله اشاره کرده و چنین خاطر نشان مى
سازد:
((بدانید که شما مردم عراق با کسانى رو به
رو شده اید که طلقإ (آزاد شدگان) و فرزندان طلقإ هستند, و با گروهى مى جنگید که به
زور و به اکراه اسلام آورده اند. آنان از دشمنان خدا و سنت پیامبر و قرآن مجید و
پیروان احزاب و بدعت ها مى باشند. ))[37]
و در خطبه دیگرى به هنگام تشویق یاران خود
به هنگام رفتن به جنگ علیه معاویه فرمود:
((پیش به سوى دشمنان خدا و سنت و قرآن مجید;
به سوى باقى ماندگان احزاب و قاتلان مهاجران و انصار.))[38]
-روش هاى معاویه در تحریف سیره نبوى
برخوردهاى زشت و زننده معاویه بن ابى سفیان با راویان حدیث نبوى, نشان دهنده عمق کینه توزى و حقد و حسد او نسبت به پیامبر و یارانش مى باشد.
او گاهى با شنیدن حدیثى از پیامبر, با نشان دادن حرکات زشتى از خود, راوى و روایت را به باد مسخره و استهزإ مى گرفت که نمونه هاى زیر بهترین گواه ما است:
- تمسخر سعد
علامه امینى از طبرى از ابن إبى نجیح نقل کرده: وقتى که معاویه جهت اداى مراسم حج به مکه آمده بود, پس از طواف به سوى دارالندوه رفت در حالى که سعد بن ابى وقاص او را همراهى مى کرد.
معاویه او را بر تخت در کنار خود نشانیده و شروع به دشنام دادن به على(ع) کرد.
سعد گفت: مرا در کنار خود نشانیده و على(ع) را دشنام مى دهى؟! به خدا سوگند اگر یکى از صفات على(ع) در من بود, برایم بهتر بود از آنچه که آفتاب بر آن بتابد... [39]
علامه امینى در ادامه این ماجرا, از ابن عایشه و دیگران نقل کرده: وقتى سعد چنین گفت, بلافاصله از جاى خود برخاسته تا برود, معاویه بادى از خود خارج کرده و گفت: بنشین تا جواب خود را دریافت کنى, تاکنون در نزد من این گونه پست و فرومایه جلوه نکرده بودى. اگر چنین است که تو مى گویى, پس چرا با او بیعت نکردى در حالى که اگر من چنین چیزى از پیامبر شنیده بودم تا زنده بودم خدمتگزارش مى بودم...[40]
- تمسخر ابوقتاده
و آن روزى که معاویه وارد مدینه شد, ابوقتاده با او رو به رو گشت. معاویه گفت:
اى ابوقتاده! به جز شما گروه انصار, همه مردم با من دیدار کردند. چه چیز مانع شد که به دیدنم نیایید؟
ابوقتاده گفت: چهارپایانمان همراه ما نبود.
معاویه گفت: پس شتران شما چه شدند؟
ابوقتاده گفت: آن ها را در آن روزى که در پى تو و پدرت در جنگ بدر بودیم, پى کردیم. سپس گفت: پیامبر(ص) به ما فرمود که ما پس از او سختى ها و مشکلاتى خواهیم دید.
معاویه گفت: در این صورت به شما چه دستورى داده است؟
ابوقتاده گفت: ما را به صبر و شکیبایى دستور داده است .
معاویه گفت : پس صبر کنید تا وى را ملاقات کنید.[41]
- اهانت و اخراج
روزى ابوبکره در مجلس معاویه حاضر شد.
معاویه گفت: اى ابابکره! براى ما حدیث بگو.
إبوبکره گفت: از رسول خدا شنیدم که مى فرمود: سى سال, خلافت است و سپس, پادشاهى خواهد شد. عبدالرحمن بن ابى بکره گوید: من نیز در آن موقع همراه پدرم بودم, پس معاویه با شنیدن این حدیث, دستور داد تا با پس گردنى ما را از آن جا بیرون کردند.[42]
- تهدید ناقلان حدیث
از جمله کارهایى که معاویه در رابطه با منع و جلوگیرى از احادیث رسول الله انجام داد, این بود که برخى از یاران رسول خدا(ص) را در صورت نقل روایت, به کشتن تهدید کرده بود.
نصربن مزاحم مى نویسد: معاویه کسى را به سراغ عبدالله بن عمر فرستاده, به او گفت: اگر بشنوم که حدیثى را نقل کرده باشى, گردن تو را خواهم زد.[43]
- برخورد با سیره و سنت پیامبر(ص)
حقد و کینه دیرینه معاویه او را وامى داشت که به سخنان درربار پیامبر نیز نگاه دیگرى کند, بدین جهت از همان اول بنا را بر این گذاشت که سخنان و سنت پیامبر(ص) را جعل و تحریف و تغییر و همچنین با تجاهل و تغافل و انکار بلکه اظهار رإى در برابر سنت پیامبر و ده ها برنامه دیگر براى محو سنت, و تلاش مستمر و پى گیر براى از بین بردن سیره و سنت پیامبر(ص) داشته باشد, به عنوان نمونه:
1- توبیخ راویان و به فراموشى سپردن روایات
معاویه از کسانى بود که بر خلاف سنت رسول الله(ص), بازار رباخوارى را در شام رواج داده بود و اگر فردى در این باره سخن مى گفت, در برابرش سخت موضع مى گرفت. و در برخى موارد از راوى مى خواست تا از ذکر حدیث نبوى خوددارى کند.
آورده اند که: عباده بن الصامت در شام دید که که شامیان در داد و ستد خود ظرف نقره اى را با دو برابر با ظرف نقره اى دیگر مى فروشند. به نزد آن ها رفته, اظهار داشت: اى مردم! هرکه مرا مى شناسد که مى شناسد و هرکه مرا نمى شناسد, من عباده بن الصامت هستم; بدانید که در شب پنج شنبه در آخرین ماه رمضان از پیامبر شنیدم که مى فرمود:
((طلا باید با طلا به وزن یکدیگر بدون هیچ زیادى داد و ستد شود, پس هرچه زیاد باشد ربا مى باشد...))
مردم پس از شنیدن این حدیث از اطراف او پراکنده شده و رفتند. به معاویه خبر دادند که عباده چنین گفته است. معاویه پى او فرستاده و گفت: اگر تو پیامبر را همراهى و مصاحبت کردى, ما نیز از صحابه و یاران او بودیم و نیز از او شنیدیم.
عباده گفت: من او را دیدم و همراهش بودم و از او شنیدم. معاویه گفت: این چه حدیثى بود که از او نقل کردى؟! عباده همان حدیث را که از پیامبر(ص) در باره ربا شنیده بود, نقل کرد. معاویه گفت: از این حدیث چشم پوشى کن و دیگر جایى آن را نقل ننما. عباده گفت: آرى من این حدیث را نقل مى کنم گرچه بر خلاف میل معاویه باشد.[44]
2- اظهار رإى در برابر سنت پیامبر(ص)
وقاحت و بى شرمى معاویه به حدى بود که اگر به چیزى که بر خلاف سنت رسول الله بود و او عمل مى کرد, نه تنها به هیچ وجه حاضر نبود از کار خلافش دست بردارد بلکه با اظهار رإى خود در برابر سنت رسول الله(ص) مى گفت: به نظرم این کار اشکالى ندارد.
نسائى در سنن خود از قتیبه از مالک از زید بن إسلم از عطإ بن یسار نقل مى کند که معاویه ظرفى از طلا یا دینارى را به بیشتر از وزن خود فروخت, ابودردإ گفت: از پیامبرخدا(ص) شنیدم که از همانند چنین چیزى نهى مى کرد مگر به مثل خود (بدون هیچ کم و زیادى.).[45]
روشن نیست که نسائى فقط به همین قسمت اکتفا کرده یا بعدها بخشى از این گفت و گو از کتابش حذف گردیده است. زیرا علامه امینى از مالک و از نسائى همین مطلب را نقل کرده با اضافه مطلبى که در نسخه خطى سنن نسائى موجود نمى باشد.
وى آورده است که وقتى ابودردإ این حدیث را از پیامبر نقل کرد, معاویه گفت: به نظر من این معامله اشکالى ندارد. ابودردإ گفت: چه کسى سخن من را درباره معاویه مى پذیرد؟ (عجیب این است) که من از رسول خدا(ص) به او خبر مى دهم و او از رإى و نظر خود برایم مى گوید! سپس اظهار داشت: هرگز در سرزمینى که تو در آن حکمرانى, زندگى نمى کنم...[46]
3- تحریف مقصود پیامبر(ص)
بسیارى از یاران پیامبر(ص) از لبان مبارکش در باره عمار بن یاسر(ره) شنیده بودند که مى فرمود: ((إما انک ستقتلک الفئه الباغیه))
در جنگ صفین که عمار به دست معاویه و هوادارانش به شهادت رسید, برخى از پیروان معاویه از جمله عمروبن عاص, وحشت زده به نزد معاویه رفته, معاویه پرسید: براى چه آمدى؟ عمرو خبر شهادت عمار را به او داد. معاویه گفت: حال چه شده؟ عمرو گفت: از پیامبر(ص) شنیدم که مى فرمود: ((تقتله الفئه الباغیه))
معاویه گفت: آیا ما او را کشتیم؟! بلکه این على و یارانش بودند که او را کشتند. زیرا, عمار را به این جا آورده و در برابر نیزه ها و شمشیرهایمان قرارش دادند.[47]
عجیب این است که این مکار و حیله گر در چند نوبت از شکست حتمى در جنگ, نجات یافت از جمله وقت شهادت عمار بن یاسر بود که مى رفت برخى از دوستان و همفکران و همرزمان خود را از دست بدهد که با تحریف فرمایش رسول الله(ص) همفکران خود را فریب داد.
شبلنجى در نورالابصار اضافه مى کند: وقتى که این سخن به گوش على(ع) رسید, فرمود: اگر من قاتل عمار باشم با این بیان, پس باید پیامبر(ص) حمزه را کشته باشد هنگامى که او را به سوى کفار فرستاده و در این راه کشته شد.[48]
آیه الله فیروزآبادى(ره) پس از نقل این جریان, اظهار مى دارد: اگر چنین باشد که على(ع) قاتل عمار باشد چون او را به جنگ با معاویه فرستاده است; پس باید خداوند عده اى از پیامبران را کشته باشد چرا که آن ها را براى ارشاد و هدایت کفار به سوى آنان فرستاده و در این راه کشته شدند.[49]
4 - صرف بیت المال براى تطمیع
از جمله خیانت هاى معاویه نسبت به سیره و سنت پیامبر(ص) این بود که اموال زیادى را از بیت المال برداشته و در جیب افرادى منحرف و کینه توز سرازیر مى کرد تا با شإن نزول آیات که از زبان پیامبر(ص) شنیده شده, بازى کرده و آن ها را تغییر دهند.
محدث قمى از ابوجعفر اسکافى نقل مى کند که روایت شده: معاویه صدهزار درهم به سمره بن جندب داد تا از پیامبر روایت کند که آیه (و من الناس من یعجبک قوله) در شإن على(ع) نازل شده و آیه (و من الناس من یشرى نفسه ابتغإ مرضاه الله) در شإن ابن ملجم ـ لعنه الله علیه ـ نازل شده است. پس او حاضر نشد که چنین روایتى را به دروغ از زبان رسول خدا(ص) نقل کند. معاویه براى این که او را به چنین کارى حاضر کند, مبلغ را افزوده و دویست هزار درهم به او پیشنهاد کرد. اما بازهم قبول نکرد. معاویه مبلغ سیصدهزار درهم را پیشنهاد کرد. اما بازهم نپذیرفت تا این که به مبلغ چهارصد هزار درهم راضى شد و دست به چنین جنایتى زد.[50]
5- انکار سنت پیامبر(ص)
هرچیزى را که معاویه نمى پسندید و یا برخلاف ایده اش بود, بى درنگ آن را رد مى کرد, و اگر آن چیز از پیامبر(ص) رسیده و یا سنت و روش او هم بود, فورا انکار مى کرد که چنین چیزى از پیامبر نرسیده است.
در گفت و گویى که میان عباده بن الصامت و معاویه در باره فروش طلا به طلا و گندم به گندم و جو به جو... آمده است, وى با نقل حدیثى از پیامبر(ص) این خرید و فروش را مگر به مساوى نهى کرد. معاویه در مقام انکار این حدیث به خشم آمده, اظهار داشت: چرا برخى از مردان, احادیثى را از پیامبر(ص) نقل مى کنند در حالى که ما نیز از صحابه پیامبر(ص) بودیم ولى آن ها را از او نشنیده ایم؟! عباده که این سخن را از معاویه شنید, از جاى برخاسته باردیگر حدیث را نقل کرد و گفت: ما آنچه را که از پیامبر(ص) شنیده ایم, نقل خواهیم کرد گرچه برخلاف میل و رغبت معاویه باشد.[51]
- دشمنی معاویه با امیر المومنین علی(ع)
معاویه به صحابه و تابعین دستور داد تا حدیث در مذمت علی(ع) جعل کنند و عده زیادی از محبین و ارادتمندان آن حضرت را به شهادت رساندند. مانند جناب مالک اشتر نخعی که در قلزم مصر به سم شهید شد. امام مجبتی(ع) را به دست جعده عیال آن حضرت مسموما شهید کرد.
معاویه مردی خوش گذران و پرخور بود به حدی که از کثرت خوردن می گفت: خسته شدم ولی سیر نشدم. این به خاطر نفرین حضرت رسول(ص) درباره او بودکه او را نفرین کرد که هیچ گاه سیر نشوی. او در نفاق و عوام فریبی تجربه به سزایی داشت. محدث قمی نقل می کند که دویست خبر از طرق معتمده اهل سنت در مذمت معاویه نقل شده است.
- روز شمار زندگانی معاویه بن ابی سفیان
در اینجا روز شمار زندگی معاویه بن ابوسفیان ، بصورت بسیار خلاصه ، برای اطلاع بیشتر خوانندگان عزیز از عملکرد او در طول زندگی 78 ساله ارائه می شود .
1.ولادت ، 5 سال پیش از بعثت پیامبر(ص) .
2-.شرکت در آزار پیامبر(ص) و سایر مسلمانان ،بهمراه دیگر کودکان مشرکین .
3- اسلام آوردن و مهاجرت خواهرش، ((ام حبیبه (رمله دختر ابوسفیان)) همراه با مسلمانان به حبشه .
4.کشته شدن برادرش، حنظله، دایی اش، ولید و پدربزرگ مادریش، عقبه به دست جناب حمزه و حضرت علی (ع) در جریان جنگ بدر .
5- شرکت در جنگهای بدر ، احد و خندق همراه پدرش ابوسفیان و زخمی و به قتل رساندن تعدادی از مسلمانان .
6- ازدواج پیامبر با ام حبیبه خواهر معاویه درسال هفتم هجری و آغاز زندگی منافقانه .
7- اسلام آوردن ظاهری معاویه و پدرش ابوسفیان درفتح مکه .
8- همراهی با سپاه اسلام در جنگ حنین در سال 8 و 9 هجری قمری .
9- به دست آوردن صد شتر از غنایم در جنگ حنین .
10- سکونت در مدینه.
11- شرکت در جنگ یمامه در زمان خلافت ابوبکر.
12.شرکت در سپاه برادرش، یزید و حرکت به سوی شام.
13- به دست آوردن حکومت اردن در زمان خلافت عمر.
14.به دست آوردن حکومت دمشق پس از مرگ برادرش یزید در واقعه طاعون سال 18 هجری قمری .
15- تبدیل خلافت اسلامی به سلطنت شاهی و بنا کردن کاخ سبز برای خویش در شام .
16.سفر عمر به شام و بی تفاوتی او نسبت به تجمل گرایی معاویه .
17- مرگ مادر معاویه هند جگر خوار ، در زمان خلافت عمر .
18- به دست آوردن حکومت سراسر شام پس از کشته شدن عمر و آغاز حکومت عثمان .
19- ازدواج سیاسی با
میسون مسیحی برای پایدار ساختن جایگاهش در شام .
20- طلاق دادن میسون مسیحی و تولد یزید در
خارج از دمشق در 26 هجری قمری
21- بازگرداندن ابوذر از تبعیدگاهش (شام) به مدینه در 30 هجری قمری
22- مرگ ابوسفیان در 30 هجری قمری .
23- باز پس فرستادن
تبعیدیان کوفی و بصری به شهرهایشان (33 ه.ق)
24- سرباز زدن از کمک به عثمان در جریان محاصره منزل عثمان توسط مردم (35 ه.ق)
25- آغاز خلافت امیر مومنان علی علیه السلام، برکناری معاویه از سوی ایشان و آغاز حکومت مستقل معاویه در شام (35 ه.ق)
26- به دست آوردن پیراهن عثمان و ادعای خون خواهی (36 ه.ق)
27-آغاز دشنام گویی به امیر مومنان علی علیه السلام بر منبرها و گماشتن فرمانداران اموی و دشمن اهل بیت علیه السلام در مناصب و پست های مهم در 36 هجری قمری .
28- درنگ در پاسخ به جریر بن عبدالله بجلی ، فرستاده مخصوص علی (ع) به شام و سازش با روم و تجهیز لشکر شام برای جنگ با خلیفه قانونی وقت علی (ع) و جذب عمر بن عاص 36 هجری قمری .
29- آغاز جنگ صفین بر ضد امیر مومنان علی علیه السلام خلیفه رسمی جهان اسلام 36 هجری قمری .
30- بر نیزه کردن قرآن ، پایان جنگ صفین و سودجویی از حکمیت در37 هجری قمری .
31- به شهادت رساندن مالک اشتر و محمد بن ابی بکر، استانداران اعزامی امیر مومنان علی علیه السلام به مصر در 38 هجری قمری .
32- آغاز یورش های غارتگرانه به عراق و حجاز برای ایجاد ناامنی در قلمرو خلافت امیر مومنان علی علیه السلام در 39 هجری قمری .
33- نجات از ترور به دست فردی از خوارج
و عقیم شدن او در40 هجری قمری .
34- حرکت به سوی عراق برای جنگ با امام حسن
علیه السلام و ایجاد دسیسه در لشگر آن حضرت بصورت
دادن رشوه های کلان به فرماندهان سپاه امام حسن(ع) در41 هجری قمری .
35- صلح با امام حسن علیه
السلام و به دست آوردن خلافت و زیر پا گذاشتن
شرایط پیمان صلح در 41 هجری قمری .
36- سفر حج و مرگ ام حبیبه، همسر پیامبر و خواهر معاویه .
37-
نسبت دادن زیاد به فرزندی ابوسفیان در سال 44 هجری قمری .
38- انتصاب زیاد به حکومت بصرهدر سال 45
هجری قمری .
39- اعلام رسمی ولایت عهدی یزید در شام در سال 46 هجری قمری .
40- کشته شدن عبدالرحمان بن خالد بن ولید، رقیب یزید در شام سال 46 هجری قمری
41- شرکت دادن یزید در جنگ بزرگ قسطنطنیه در سال 49 هجری قمری .
42- به شهادت
رساندن امام حسن علیه السلام و مسموم ساختن سعد وقاص در سال 50
43- انتصاب ابن زیاد ملعون به حکومت کوفه و سخت گیری بیشتر بر شیعیان کوفه در سال 50 هجری قمری .
44- ناکام
ماندن در سفر به حج برای تثبیت ولایتعهدی یزید در سال 50 هجری قمری .
45- ناکام ماندن طرح انتقال منبر پیامبر(ص) به شام برای قداست دادن به حکوکتش در
شام سال 50 هجری قمری .
46- به شهادت رساندن حجربن عدی یکی از صحابه بزرگ پیامبر(ص) و علی(ع) و فرستادن یزید به سفر حج در سال 51 هجری قمری .
47-گرفتن بیعت برای یزید در سراسر جهان اسلام، سفر به حجاز و آغاز بیماری وی هنگام بازگشت به شام در سال 56 هجری قمری .
48- مرگ در دمشق در 78 سالگی در سال 60 هجری قمری .
- ماجرای مرگ معاویه
آخر الأمر معاویه در مسیر مکه به شام بیمار شد به حدی که می لرزید و دهان او بسته نمی شد تا وارد شام شد و در آنجا جان به مالک دوزخ داد و رهین اعمال خویش گردید. هنگام مرگ سن او را 78 یا 82 یا 92 سال نقل کرده اند.
- علت جنگ معاویه با امیرالمومنین علی(ع)
در باره علت جنگ معاویه با علی (ع) همه مورخان بر یک عقیده اشتراک دارند ، ما در اینجا بعنوان نمونه به سایت نجم الهدا اشاره می کنیم که با بهره بردن از منابع معتبر ، به این موضوع پرداخته ، و اینچنین می نویسد :
پس از استقرار حکومت امام على(علیه السلام)، آن حضرت تصمیم گرفت از طریق نصب فرمانداران صالح و عزل افراد ناصالح، حکومت عدل اسلامى را تحققِ عینى بخشد و از آن جا که معاویه را شایسته امارت نمى دانست، در اندیشه عزل او برآمد. در همین هنگام، جریر بن عبدالله بجلى که استاندار همدان بود، وارد کوفه شد و از تصمیم امام على(علیه السلام) آگاه شد. و به امام على (علیه السلام) گفت: «من با معاویه دوستى دیرینه دارم. او را دعوت مى کنم تا حکومت بر حقِّ تو را به رسمیت بشناسد و تا روزى که در اطاعت خدا باشد، استاندار تو در شام باقى بماند».
امام على(علیه السلام) نپذیرفت و نامه عزل معاویه را به او داد و به او فرمود: دیدى که یاران رسول خدا (صلى الله علیه وآله) که همگى اهل دین و تشخیص هستند، با من همراهند. تو با نامه من به سوى معاویه برو; اگر بر آنچه مسلمانان بر آن اتفاق دارند، وارد شد، چه بهتر، وگرنه به او اعلام کن که سکوت و آرامشى که تاکنون وجود داشته است، دیگر وجود نخواهد داشت. به او برسان که من هرگز به استاندارى او راضی نبوده ام و مردم نیز به جانشینى او راضى نخواهند بود.[52]
جریر، با نامه امام على(علیه السلام) رهسپار شام شد. او نزد معاویه رفت و به او گفت: مردم مکه، مدینه، کوفه، بصره، حجاز، یمن، مصر، عمان، بحرین و یمامه، با پسر عمویت على(علیه السلام) بیعت کرده اند و جز همین چند قلعه که تو در میان آن هستى، کسى باقى نمانده است. من آمده ام تا تو را به آن چه رستگارى در آن است، دعوت کنم و به بیعت از این مرد رهنمون گردم. [53]
وقتى سخنان نماینده امام به پایان رسید، معاویه گفت: صبر کن تا من از مردم شام نظرخواهى کنم و آن گاه نتیجه را به تو اعلام نمایم.[54]
پس از آن منادى دربار معاویه، گروهى از مردم شام را براى اجتماع در مسجد گرد آورد. معاویه برفراز منبر رفت و پس از حمد خدا، رو به مردم کرد و گفت: مى دانید که من نماینده امیر مؤمنان عمر بن خطاب و عثمان بن عفان هستم. من درباره کسى کارى انجام نداده ام که از او شرمنده باشم. من ولىِّ عثمان هستم که مظلوم کشته شده است و خداوند در قرآن مى فرماید: «آن کس که مظلوم کشته شود، ما به ولىِّ او قدرت بخشیدیم; ولى در کشتن اسراف نورزید که مقتول از جانب خدا یارى شده است».[55]
من مایل هستم نظر شما را درباره قتل عثمان بدانم. حاضران در مسجد برخاستند و گفتند: ما خواهان انتقام گرفتن از قاتلان عثمان هستیم. سپس با او بر این کار بیعت کرده، فریاد برآوردند
که در این راه، جان و مال خود را فدا مى کنند.[56]
معاویه در سخنرانى اش، از سرزمین شام به وادى پیامبران، و از مردم آن به یاوران انبیا و مدافعان دین و شریعت یاد کرد تا از این طریق هم خود را مدافع آیین الهى قلمداد نماید و هم احساسات مردم را به نفع خود برانگیزد و همگان را در مسیر جنگى خانمان برانداز قرار دهد.
او خلیفه مقتول را فردى مظلوم خواند که خون او به وسیله افرادى ظالم ریخته شده است; در حالى که عثمان به وسیله اصحاب پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) و تابعان کشته شد و در منطق آنان، صحابه و تابعان، همگى از پیروان راه حق و دادگرند. به فرض که عثمان مظلومانه کشته شده بود، و بایستى ولىّ او درباره قاتلانش تصمیم بگیرد، مقصود از ولىّ دم، همان وارث اموال مقتول است. آیا معاویه، وارث اموال عثمان بود؟
با وجود وارث نزدیک، دیگر نوبت به او نمى رسید؟ درست است که عثمان و معاویه در جدّ خود، «امیّه»، به هم مى رسیدند، ولى آیا این پیوند دور، با وجود اولیاى نزدیک تر، کافى بود که معاویه خود را ولىِّ دم عثمان معرفى کند؟
امیر مؤمنان على (علیه السلام) در نامه اى به معاویه نوشت: «تو مردى از بنى امیه به شمار مى آیى، ولى با وجود فرزندان عثمان، آنان از تو سزاوارترند به طلب خون او».[57]
اینها پرسش هایى است که پاسخ به آنها، پرده از نیت واقعى فرزند ابى سفیان برمى دارد و به خوبى روشن مى کند که مسأله اصلى براى معاویه، خون خواهى عثمان نبود; بلکه انگیزه اصلى او، به دست گرفتن قدرت و ریاست و کنار نهادن امامى بود که مهاجران و انصار به اتفاق، با او بیعت کرده بودند.[58]
علاوه بر آن، قتل عثمان هیچ ارتباطى به على(علیه السلام) نداشت; بلکه به گواهى تاریخ، امیرمؤمنان(ع) نهایت تلاش خود را به کار بست تا از قتل عثمان جلوگیرى نماید.[59]
معاویه بغض شدیدى نسبت به امیر مؤمنان(علیه السلام) داشت که مى توان خروجش را بر آن امام بر حقِّ مسلمانان، حبّ ریاست او و کشته شدن برادرش حنظله و دایى اش ولید بن عقبه و بسیارى از عموزادگانش به دست حضرت على(ع) در جنگ بدر دانست.[60]
معاویه در دوران خلافت خود، به خلاف شرع و بدعت هاى فراوانى دست یازید که الحاق زیاد بن ابیه به برادرى خود،[61]
کشتن 40 تن از صحابه مهاجر و انصار،[62]
دستور به دشنام دادن به شخصیت بزرگى مانند امیر مؤمنان(علیه السلام) بر روى منابر، [63]
شخصیتى که پیامبر(صلى الله علیه وآله) سب کردن او را به منزله سب کردن خود به شمار آورده بود،[64] . برگزیدن فرزند خود یزید به ولایت عهدى همانند پادشاهان [65]
از آن جمله مى باشد. از آنچه گفتیم عوامل و زمینه هاى ایجاد جنگ با امام على(علیه السلام) توسط معاویه روشن شد.
در حقیقت معاویه ، در مبارزه با امام حق و خلیفه منتخب مسلمین ، امیر مومنان علی علیه السلام لحظهای دریغ نکرد تا در نهایت جنگ صفین را پدید آورد ، با سید شباب اهل جنت (امام حسن علیه السلام) جنگ کرد و صلحنامه را زیر پا گذاشت و فرزندش یزید را حاکم مسلمانان نمود ، و او (یزید) سر فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم (امام حسین علیه السلام) در سال 61 از قفا برید، مادر او جگر عموی پیامبر را مکید، پدر او تا آخرین لحظات در آزار و اذیت خاتم پیامبران کوتاهی نکرد. چه زیبا حکیم سنایی او ، پدر، مادر و پسرش را معرفی میکند:
داستان پسر هند مگر نشنیدی که از او و سه کس او به پیامبر چه رسید
پدر او دُر جنگ دندان پیامبر بشکست مادر او جگر عم پیامبر بمکید
او بنا حق حق داماد پیامبر بستاند پسر او سر فرزند پیامبر ببرید
گر بر این قوم تو لعنت نکنی شرمت باد لعن الله یزیداً و علی آل یزید
آیا چنین فردی می تواند پرچمدار اسلام باشد؟ حال خود داوری کنید اسلامی که پرچمدار آن چنین فردی باشد، چه نوع اسلامی خواهد بود؟
[1] -(تاریخ خلفاء، جعفریان، صفحه 39 به بعد به نقل از انساب الاشراف، الامامه والسیاسه، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید والبدء والتاریخ).
[2] -(تاریخ خلفاء، صفحه 76 به بعد به نقل از الاصابه، العقد الفرید، تاریخ طبری و تاریخ خلیفه بن خیاط).
[3] -(تاریخ خلفا، صفحه 77 به نقل از نثر الدر، جلد 2، صفحه 37).
[4] - تاریخ خلفاء، صفحه 77 به نقل از تثبیت دلائل النبوه، صفحه 593).
[5] -(تاریخ خلفاء، صفحه 61 و 106).
[6] -(تاریخ خلفا.صفحه 106).
[7] - شرح نهج البلاغه، ج 1، باب 25، ص 338، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، داراحیاء الکتب، ابن ابى الحدید مى گوید: معاویه نامه هاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) را مکتوب مى کرد.
[8] - تاریخ طبرى، ج 3، ص 533، دارالکتب العلمیه، بیروت، چاپ دوم، 1408هـ و حوادث سال 72، ج 5، ص 24.
[9] - الاصابة، ج 3، ص 433، داراحیاء التراث العربى بیروت.
[10] - أسدالغابة، ج 5، ص 209، داراحیاء التراث.
[11] - النصائح الکافیة، محمد بن عقیل علوى، ص 265 و 266. کتاب التعجب، ملحق به کنز الفوائد، کراجکى، ص 344.
[12] - عدى و تمیم نام دو قبیله است.
[13] - الغدیر، ج 10، ص 283 ـ 284، دارالکتب الاسلامیه تهران، مروج الذهب، ج 2، ص 129 ـ 130.
[14] - معانى الأخبار، شیخ صدوق، ص 346 ـ 347، باب معانى إستعانة النبى بمعاویة فى کتابه الوحى، شیخ غفارى، مکتبة الصدوق، تهران 1379.
[15] - إبن أبی شیبة الکوفی ، أبو بکر عبد
الله بن محمد ، الکتاب المصنف فی الأحادیث والآثار ، ج 7 ، ص 404 ، تحقیق : کمال
یوسف الحوت ، ناشر : مکتبة الرشد - الریاض ، الطبعة : الأولى ، 1409 .
النسائی ، أحمد بن شعیب أبو عبد الرحمن ، المجتبى من السنن ، ج 7 ، ص 105 ، تحقیق
: عبدالفتاح أبو غدة ، ناشر : مکتب المطبوعات الإسلامیة - حلب ، الطبعة : الثانیة
، 1406 - 1986 .
الذهبی ، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان أبو عبد الله ، تاریخ الإسلام ووفیات
المشاهیر والأعلام ، ج 2 ، ص 552 ، تحقیق : د. عمر عبد السلام تدمرى ، ناشر : دار
الکتاب العربی - لبنان/ بیروت ، الطبعة : الأولى ، 1407هـ - 1987م .
إبن کثیر القرشی ، إسماعیل بن عمر أبو الفداء ، البدایة والنهایة ، ج
4 ، ص 298 ، ناشر : مکتبة المعارف – بیروت .
[16] - السمرقندی ، نصر بن محمد بن أحمد أبو اللیث ، تفسیر السمرقندی المسمى بحر العلوم ، ج 1 ، ص 487 ، تحقیق : د.محمود مطرجی ، ناشر : دار الفکر - بیروت .
[17] - النیسابوری ، مسلم بن الحجاج أبو الحسین القشیری (متوفای261هـ) ، صحیح مسلم ، ج 4 ، ص 2145 ، ح2781 ، کِتَاب صِفَاتِ الْمُنَافِقِینَ وَأَحْکَامِهِمْ ، تحقیق : محمد فؤاد عبد الباقی ، ناشر : دار إحیاء التراث العربی – بیروت .
[18] - إبن تیمیة الحرانی ، أحمد بن عبد الحلیم أبو العباس ، منهاج السنة النبویة ، ج 5 ، ص 42 ، تحقیق : د. محمد رشاد سالم ، ناشر : مؤسسة قرطبة ، الطبعة : الأولى ، 1406 .
[19] - الشیبانی ، أحمد بن حنبل أبو عبدالله (متوفای241هـ) ، مسند أحمد بن حنبل ، ج 6 ، ص 323 ، ح26791 ، ناشر : مؤسسة قرطبة – مصر .
- النسائی ، أحمد بن شعیب أبو عبد الرحمن ، خصائص أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب ، ج 1 ، ص 111 ، ح 91 ، باب ذکر قول النبی صلى الله علیه وسلم من سب علیا فقد سبنی ، تحقیق : أحمد میرین البلوشی ، ناشر : مکتبة المعلا - الکویت ، الطبعة : الأولى ، 1406 .
- الذهبی ، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان أبو عبد الله ، تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام ، ج 3 ، ص 634 ، تحقیق : د. عمر عبد السلام تدمرى ، ناشر : دار الکتاب العربی - لبنان/ بیروت ، الطبعة : الأولى ، 1407هـ - 1987م
[20] - الحاکم النیسابوری ، محمد بن عبدالله أبو عبدالله ،المستدرک على الصحیحین ، ج 3 ، ص 130 ، تحقیق : مصطفى عبد القادر عطا ، ناشر : دار الکتب العلمیة - بیروت ، الطبعة : الأولى ، 1411هـ - 1990م .
[21] - الهیثمی ، علی بن أبی بکر الهیثمی ، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد ، ج 9 ، ص 130 ، ناشر : دار الریان للتراث / دار الکتاب العربی - القاهرة ، بیروت - 1407
[22] - أبو سعد آبی (متوفای421هـ) در محاضرات و صیرفی حنبلی (متوفای500هـ) در الطیورات مینویسند :
[23] - الآبی ، أبو سعد منصور بن الحسین ، نثر الدر فی المحاضرات ، ج 7 ، ص 209 ، تحقیق : خالد عبد الغنی محفوط ، ناشر : دار الکتب العلمیة - بیروت /لبنان ، الطبعة : الأولى ، 1424هـ - 2004م .
[24] - الحموی ، تقی الدین أبی بکر بن علی بن عبد الله التقی المعروف ابن حجة ، طیب المذاق من ثمرات الأوراق ، ج 1 ، ص 157 ، ، تحقیق : أبو عمار السخاوی ، ناشر : دار الفتح - الشارقة - 1997م .
[25] - الأصفهانی ، أبو القاسم الحسین بن محمد بن المفضل ، محاضرات الأدباء ومحاورات الشعرء والبلغاء ، ج 2 ، ص 500 ، تحقیق : عمر الطباع ، ناشر : دار القلم - بیروت - 1420هـ- 1999م .
[26] - الوطواط ، أبو إسحق برهان الدین محمد بن إبراهیم بن یحیى بن علی ، غرر الخصائص الواضحة ، ج 1 ، ص 124 .
[27] - البغوی ، أبو القاسم عبد الله بن محمد بن عبد العزیز ، جزء فی مسائل عن الإمام أحمد بن حنبل ، ج 1 ، ص 21 .
[28] - الزرعی الدمشقی ، محمد بن أبی بکر
أیوب أبو عبد الله (مشهور به ابن القیم الجوزیة ) بدائع الفوائد ، ج 4 ، ص 851 ،
تحقیق : هشام عبد العزیز عطا - عادل عبد الحمید العدوی - أشرف أحمد الج ، ناشر :
مکتبة نزار مصطفى الباز - مکة المکرمة ، الطبعة : الأولى ، 1416 - 1996 .
- الزرکشی المصری الحنبلی ، شمس الدین أبی عبد الله محمد بن عبد الله ، شرح
الزرکشی على مختصر الخرقی ، ج 1 ، ص 49 ، تحقیق : قدم له ووضع حواشیه: عبد المنعم
خلیل إبراهیم ، ناشر : دار الکتب العلمیة - لبنان/ بیروت ، الطبعة : الأولى ،
1423هـ - 2002م .
[29] - الهیثمی ، علی بن أبی بکر الهیثمی ، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد ، ج 1 ص 113 ، ناشر : دار الریان للتراث / دار الکتاب العربی - القاهرة ، بیروت - 1407
[30] - إبن أبی الحدید المعتزلی ، أبو حامد عز الدین بن هبة الله ، شرح نهج البلاغة ، ج 4 ص 18 ، ، تحقیق : محمد عبد الکریم النمری ، ناشر : دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان ، الطبعة : الأولى ، 1418هـ - 1998م .
[31] - الصدوق ، أبو جعفر محمد بن علی بن الحسین ، معانی الأخبار ، ص347 ، ناشر : جامعه مدرسین ، قم ، اول ، 1403 ق .
[32] - الزرعی الدمشقی ، محمد بن أبی بکر أیوب (معروف به ابن قیم الجوزیة) ، جلاء الأفهام فی فضل الصلاة على محمد خیر الأنام ، ج 1 ، ص 243 ـ 249 ، تحقیق : شعیب الأرناؤوط - عبد القادر الأرناؤوط ، ناشر : دار العروبة - الکویت ، الطبعة : الثانیة ، 1407 - 1987 .
[33] - الذهبی ، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان أبو عبد الله ، سیر أعلام النبلاء ، ج 3 ص 123 ، تحقیق : شعیب الأرناؤوط ، محمد نعیم العرقسوسی ، ناشر : مؤسسة الرسالة - بیروت ، الطبعة : التاسعة ، 1413هـ .
[34] - العسقلانی ، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل الشافعی ، الإصابة فی تمییز الصحابة ، ج 6 ، ص 153 ، تحقیق : علی محمد البجاوی ، ناشر : دار الجیل - بیروت ، الطبعة : الأولى ، 1412 - 1992 .
[35] - إبن أبی الحدید المعتزلی ، أبو حامد عز الدین بن هبة الله ، شرح نهج البلاغة ، ج 1 ، ص 201 ـ 202 ، تحقیق : محمد عبد الکریم النمری ، ناشر : دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان ، الطبعة : الأولى ، 1418هـ - 1998م .
[36] - http://www.payambarazam.ir/sire/Detail.asp?code=2307 منبع سایت اینترنتی تبیا ن
[37] - شرح نهج البلاغه, ابن ابى الحدید, ج 2, ص 32.
[38] - الغدیر, ج 1, ص 257.
[39] - همان, ص 258.
[40] - تاریخ الخلفإ, ص 134.
[41] - الغدیر, ج 10, ص 283.
[42] - وقعه صفین, ص 220.
[43] - الغدیر, ج 1, ص 185 و اسدالغابه, ج 3, ص 107.
[44] - سنن نسائى, ج 7, ص 279.
[45] - الغدیر, ج 10, ص 184.
[46] - سبعه من السلف, ص 284.
[47] - نورالابصار, ص 89.
[48] - سبعه من السلف, ص 289.
[49] - سفینه البحار, ج 1, ص 654.
[50] - سنن نسائى, ج 7, ص 275.
[51] - الغدیر, ج 11, ص 72.
[52] - تاریخ طبرى، ج 5، حوادث سال 36 هـ ق؛ الإمامة و السیاسة، ابن قتیبه دینورى، ج 1، ارسال على جریر الى المعاویه، ص 93 انتشارات شریف رضى، قم 1388 هـ.
[53] - همان، ص 94; شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 3، ص 75، اخبار جریر بن عبداله ، بین على و معاویه، داراحیاء الکتب العربیة، چاپ دوم، 1965)
[54] - همان، ج 3، ص 77.
[55] - سوره أسراء، آیه 33.
[56] - شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 3، ص 78 ـ 77، اخبار جریر بن عبداله ، بین على و معاویه; وقعة الصفین، نصر بن مزاحم، ص 32 ـ 31.
[57] - الإمامة و السیاسة، ابن قتیبه دینورى، ج 1، ص 103، جواب على الى معاویه، (انتشارات شریف رضى، قم 1388 هـ ق).
[58] - فروغ ولایت، جعفر سبحانى، ص 446 (انتشارات صحیفه، چاپ اول، اسفند 1368).
[59] - تاریخ الخلفاء، جلال الدین سیوطى، تحقیق محمدمحى الدین عبدالحمید، ص 163، فصل فى خلافة عثمان.
[60] - همان، ذیل خطبه 25، من اخبار معاویة بن ابى رمضان، ص 338.
[61] - تاریخ الخلفاء، ص 196.
[62] - نهج الحق و کشف الصدق، علامه حلى، ص 312 (انتشارات دارالهجرة، قم، 1407 هـق)، ذیل نماذج اخرى من نسب معاویه و انسابه و هم الشجرة الملعونه.
[63] - تاریخ الخلفاء، ص 190; أسد الغابه، ج 1، ص 134.
[64] - همان. ص 173.
[65] - همان، ص 196