بخش چهارم- جنگ صفین یا نبرد با قاسطین (ستمکاران ، جابرین )
پس از خوابیدن قائله جنگ جمل ، حضرت علی (ع) متوجه شام و معاویه شد ، اما معاویه فرستاده علی(ع) را بدون جواب ، بسمت کوفه باز گرداند و در حقیقت به آن حضرت اعلان جنگ داد .
اما حضرت علی(ع) مردی نبود که عجولا نه دست به حرکتی بزند و نسنجیده در کاری وارد شود ، از این رو نامه ائی به معاویه نوشت و او را از سر خیر خواهی نصیحت کرده به بیعت خویش فرا خواند .
این مطلب در نامه شماره شش کتاب ارزشمند نهج البلا غه درج گردیده است ، ایشان در این نامه اینچنین می فرماید :
(ای معاویه)
همان مردمی که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردند با همان شرایط دست بیعت به من دادند ، آن که حضور داشته حق ندارد دیگری را برگزیند ، و آن که غائب بوده ، حق ندارد آن را رد کند . شورا تنها برای مهاجران و انصار است .
اگر بر خلافت کسی اتفاق کردند و او را پیشوا خواندند خداوند را خشنود ساخته اند ، پس اگر با عیب جوئی و با بدعت گذلری از فرمان آن جمع خارج شود ، او را به آن جمعی که از آن خارج شده (اهل شورا) باز گردانند ، و اگر فرمان نبرد با او به خاطر پیروزی از غیر راه مومنان پیکار می کنند ، و خداوند آنچه را خود بر عهده گرفته بر گردن او نهد .
ای معاویه : به جان خودم سوگند ، اگر با دیده عقل خود ، نه از روی هوا و هوس ، بنگری مرا از بیزار ترین مردم نسبت به خون عثمان خواهی یافت ، و خواهی دانست که از آن گوشه گیری کردم ، مگر آنکه بخواهی جنایت (کشتن عثمان ) را به گردن من گذاری و آنچه برایت آشکار است بپوشانی . والسلام .
همچنان که در این نامه می خوانید علی(ع) ضمن دعوت معاویه به صداقت و راستی ، از او درخواست می کند تا ، بر بیعت عموم مسلمین از مهاجر و انصار با علی(ع) بعنوان خلیفه قانونی گردن نهد ، و دست از ماجراجوئی بردارد .
اما معاویه نه تنها اعتنائی به دعوت علی(ع) بعنوان خلیفه منتخب مردم نکرد بلکه مشغول تدارک سپاه و مهیای جنگ با امیر المومنین علی(ع) می شد ، اما برای پنهان کاری همچنان به مکاتبه با علی(ع) ادامه داد ، متاسفانه اصل این نامه ها در دسترس نیست اما از پاسخهای علی(ع) به این نامه ها می توانیم به محتوای برخی از آنها پی ببریم ، از جمله این نامه شماره 10 مکتوب در نهج البلا غه صفحه 440 است که پاسخی به یکی از همین نامه های معاویه است . ایشان در این نامه می فرماید :
(ای معاویه ) چه خواهی کرد اگر از دنیایی که در آن هستی پرده ها کنار رود ؟
دنیایی که با زینت هایش خود را آراسته ، و با لذت هایش فریب داده ، تو را خواند و تو اجابت کردی ، به سوی خود کشاند و تو درپیش شدی ، فرمانت داد و اطاعتش کردی .
دیری نخواهد گذشت که کسی تو را بر موقفی نگاه دارد که نجات دهنده ای از آن نجات ندهد ، پس از این کار دست بردار ، برای حساب مهیا شو ، و خود را برای بلاهایی که بر سرت فرود می آید ، آماده ساز . به سخن گمراهان گوش فرا مده و اگر چنین نکنی تو را از آنچه در غفلتی آگاه سازم .
همانا توناز پرورده ای هستی که شیطان در بندت کشیده و به آرزوی خویش در باره تو رسیده ، و چون جان و خون در وجودت روان گشته . ای معاویه ! از چه زمان شما زمامدار رعیت ، و والی امر امت بوده اید ؟ نه پیشینه دردین و نه شرفی بلند پایه داشته اید .
به خدا پناه می برم از آنکه به شقاوت دیرینه دچار شویم , تو را بر حذر می دارم از اینکه همچنان فریب آرزوها را خوری ، و ظاهرت بر خلاف باطنت باشد .
مرا به جنگ فرا خواندی ، پس مردم را واگذار و خود به تنهائی به جانب من بیا ، و هر دو سپاه را از پیکار معاف دار ، تا دانسته شود که قلب کدام یک از ما را زنگار گناه سیاه کرده ، و بر دیده کدام یک از ما پرده افتاده ؟ منم ابوالحسن کشنده جد ، و دایی و برادرت ، که آنان را در جنگ بدر در هم کوفتم ، اینک همان شمشیر با من است ، و با همان قلب دشمنم را ملاقات می کنم ، نه دینم را تغییر داده ام ، و نه پیامبری تازه برگزیده ام . بر همان راه حقی گام می نهم که شما آن را به اختیار خود رها کرده اید ، و به اجبار در آن وارد شدید می پنداری که به خون خواهی عثمان آمده ای ! حال آنکه می دانی خون عثمان را چه کسانی ریختند ، اگر طالب خون اویی از آنان بخواه .
گویی تو را می بینم چون شترانی که زیر بار سنگین فریاد می کشند ، از فرو رفتن داندان های جنگ بر پیکر خویش فریاد بر آورده ای ، و گویی سپاهیانت را می بینم که از ضربه های پیاپی ، و سرنوشتی که بر سرشان فرود آمده ، و از سرنگون شدن های پی در پی ، با ناله و زاری مرا به کتاب خدا می خوانند[1] ، همان کسانی که یا کافر و منکر حقند ، و یا بیعت کرده و پیمان شکسته اند.
با اندک توجهی در این نامه متوجه خواهیم شد که علی(ع) همه بهانه های معاویه را برای براه انداختن جنگ از بین برده بار دیگر تلاش می کنند تا او را به صلح و تن دادن به خواست عموم مسلمانان ترغیب کنند و مانع ریخته شدن خون سربازان دو طرف گردند ، اما معاویه که قصدی جز حفظ حکومت خویش نداشت ، به همه نامه های صلح جویانه امام پاسخ منفی داد و لشکری از مزدوران و شامیان را روانه کوفه کرد تا در جنگ پیش دستی کند و اوضاع را بر امام علی(ع) دشوار کند .
پس از اینکه امام از حمله معاویه اطلاع یافت ، قسمتی از سپاه خود را به فرماندهی معقل پسر قیس ریاحی به استعداد سه هزار نفر ، بعنوان طلایئ سپاه اصلی به سوی شام گسیل داشت و به آنان اینچنین سفارش فرمود : نامه های شماره 10 و 11 از کتاب نهج البلاغه ترجمه آقای محمد علی شیروانی ، صفحه 422 و 423 .
آموزش نظامی :
چون بر دشمن فرود آمدید ، یا دشمن بر شما فرود آمد ، لشگرگاه خود را در مکانی بلند ، یا دامنه کوه ها ، یا میان رودها قرار دهید ، تا پناهگاهی برای شما و مانعی بر سر راه دشمن باشد .
جنگ شما باید از یک جانب و یا از دو جانب باشد . بر قله کوها و بر فراز تپه ها دیده بان هایی بگمارید ، تا دشمن از جایی که می ترسید و یا خود را در امان می دانید بر شما نتازد ، بدانید مقدمه سپاه ، دیده بان آن است ، و دیده بان ها جاسوسان لشگرند . از تفرقه دوری کنید ، هرگاه فرود می آئید همگان فرود آئید و هرگاه کوچ می کنید همگان کوچ کنید .
وقتی شب فرا می رسد ، نیزه ها را گرداگرد خود قرار دهید . نخوابید ، مگر اندکی یا همچون مضمضه آب دهان (اندکی بخوابید و بیدار شوید ، باز بخوابید و به همین ترتیب تا صبح ).
همچنین امام علی(ع) در دستور عمل دیگری برای همین طلایه سپاه چنین می نگارند :
احتیاط های نظامی نسبت به طلایه سپاه :
از خداوندی که ناگزیر از دیدار او هستی ، و جز آستان او تو را پایانی نیست ، بترس ، جز با کسی که با تو پیکار می کند نجنگ ، سپاه خود را در صبح و عصر که هوا خنک است ، به حرکت درآور ، سپاهیان را در میان روز استراحت ده ، آرام برو ، و در آغاز شب حرکت مکن ، زیرا خداوند سر شب را برای آرامش قرار داده و آن را برای درنگ نهاده و نه برای سیر و سفر ، در این هنگام خستگی را از خود و مرکبت بدر آر ، و چون شب را استراحت کردی تا هنگام سحر یا زمان دمیدن سپیده ، به برکت خداوندی ، حرکت کن .
هرگاه با دشمن رویاروی شدی وسط سپاه بایست ، نه مانند کسی که خواهان جنگ است به دشمن نزدیک شو ، و نه چون کسی که از جنگ می ترسد ، از او فاصله بگیر ( در این حال باش ) تا فرمان من به تو برسد ، کینه آنان سبب نشود تا پیش از آنکه آنان را به اطاعت فراخوانی و حجت را برایشان تمام کنی ، جنگ را آغاز نمایی .
چند روز پس از حرکت طلایه سپاه امام ، دو لشکر در محلی بنام صفین با یکدیگر بر خورد کردند ، و معقل پسر قیس ریاحی مشاهده کرد که معاویه قبلا پیش دستی کرده و در جای مناسبی استقرار یافته ، بصورتی که مانع دسترسی سپاه علی(ع) به آب شوند ، همچنین آنان سنگی بزرگ را در مسیر رود قرار داه بودند و مانع جاری شدن آب به سمت لشکر علی(ع) گردیده بودند ، از این رو سپاهیان سخت برآشفته شدند و چون خواستند از رودی که در آنجا بود آب بردارند با ممانعت لشکر شام مواجه شدند .
پس از چند روز علی(ع) بهمراه سپاه اصلی از راه رسید و پس از اطلاع از ماجرای بستن آب بر روی سپاه خود ، با گروهی به محافظان چشمه حمله کرد و با دلاوری سرچشمه رود را از شامیان پس گرفت ، و البته برخلاف عملکرد شامیان به سربازان آنها اجازه داد تا هرچه قدر آب برای خودشان و اسبان شان می خواهند بردارند ، و این جریان چند بار در طول مدت جنگ اتفاق افتاد ، و سرچشمه آب بین دو سپاه دست بدست شد ، اما هرگاه این سرچشمه بدست شامیان می افتاد آب را از کوفیان و سپاه علی(ع) منع می کردند ، اما هرگاه بر عکس این اتفاق می افتاد همه می توانستند از آب رود بهره برداری کنند .
جوانمردی شیوه علی(ع) در جنگ بود ، او همیشه ابتدا طرف متخاصم را به صلح و مذاکره و گفتگو دعوت می کرد ، و در صورت بی پاسخ ماندن دعوت خویش و ناامیدی از صلح جنگ را بر می گزید و هرگز ابتدا به دشمن حمله نمی کرد و آنقدر صبر می نمود تا طرف دیگر جنگ نبرد را آغاز کند و هرگز از آب یا غذا بعنوان صلاح علیه دشمن خویش استفاده نمی کرد و این عمل را دور از انصاف و جوانمردی می دانست .
در حقیقت روش علی علیه سلام در جنگ چنین بود :
1- علی(ع) هرگز کسی را در هنگام نبرد تعقیب نمی کرد و هر کس از مواجه شدن با او فرار می کرد جانش در امان بود .!
2- علی(ع) هرگز به دشمن پشت نمی کرد و زرهمی به تن داشت که پشت نداشت .!
3- علی (ع) هرگز از بستن آب و یا نرسیدن غذا به عنوان حربه در جنگ علیه دشمن استفاده نمی کرد.!
4- علی(ع) در جنگ هرگز از پشت و یا پنهانی با کسی نبرد نمی کرد بلکه مردانه روبروی او می ایستاد .!
5-علی(ع) هرگز در طول زندگی خود هیچ جنگی را آغاز نمی کرد و همیشه در دفاع از پیامبر و خود و حفظ اسلام و مسلمانان می جنگید . !
6-علی(ع) در طول تمامی جنگهای خود هرگز کسی را مثله مثله (تکه تکه) نکرد و یا سر نبرید .!
7-علی(ع) همیشه در حین جنگ به دشمن فرصت می داد تا کشته های خویش را جمع آوری و دفن نماید و مجروحان را از میدان نبرد خارج کنند .!
-آغاز جنگ صفین
در ابتدا امام در نامه ائی از معاویه خواست تا به تنهایی با امام بجنگد تا تکلیف جنگ بدون کشته شدن سربازان معین شود و جلو خونریزی گرفته شود ، اما معاویه ترسوتر از آن بود که این پیشنهاد را قبول بکند و لذا خود را پشت سربازان خویش پنهان کرده ، دستور حمله همه جانبه را به امام علی(ع) صادر کرد و خود در چادرش بین محافظان زیاد در پشت جبهه جنگ پنهان شد .
امام مظهر صبر و استقامت بود او در مقابل مخالفت فرزند ابى سفیان همه نوع نرمش و انعطاف از خود نشان داد. اما سوداى ریاست خواهى آنچنان معاویه را فریفته بود که اعزام نمایندگان و اندرز ناصحان نه تنها سودى نبخشید, بلکه او را سرسخت تر ساخت . لاجرم امام (ع ) تصمیم گرفت که کار جنگ را یکسره کند و وقت گرانبهاى خود را بیش از این به هدر ندهد و این غدهء سرطانى را از پیکر جامعهء اسلامى جدا سازد.
از مقررات اسلام در جهاد با دشمن این است که اگر حکومت اسلامى با گروهى پیمان (عدم تعرض ) بسته باشد این پیمان محترم است مگر اینکه حاکم اسلامى بنابر قرائنى احساس کند که طرف مقابل قصد پیمانشکنى دارد و مى خواهد از در خیانت وارد شود. در این صورت پیشدستى مى کند و لغو پیمان را اعلام مى نماید و مبادرت به جنگ مى کند.چنان که قرآن کریم به این مسئله در سوره مبارکه انفال آیه 58 اشاره کرده , مى فرماید:
وَإِمَّا تَخَافَنَّ مِن قَوْمٍ خِیَانَةً فَانبِذْ إِلَیْهِمْ عَلَىٰ سَوَاءٍ ۚ إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ الْخَائِنِینَ [٨:٥٨]
و اگر از گروهى بیم خیانت دارى [پیمانشان را] به سویشان بینداز [تا طرفین] به طور یکسان [بدانند که پیمان گسسته است]، زیرا خدا خائنان را دوست نمىدارد.
هرگاه از خیانت گروهى بیمناک شدى , پیمان خود با آنها را به طور عادلانه لغو کن , که خداوند خیانتکاران را دوست نمى دارد.
این
اصل حاکى از عنایت اسلام بر حفظ عدالت و اصول اخلاقى است که حتى اجازه نمى دهد
بدون اخطار قبلى به دشمن یورش برده شود, هر چند نشانه هاى خیانت از رفتار وگفتار
او نمایان باشد.
امام علی (ع ) در صفین از این اصل هم گامى فراتر نهاد. زیرا در حالى که میان او و
معاویه پیمانى از قبیل پیمان عدم تعرض وجود نداشت و فقط احترام ماههاى حرام بود که
سبب شدطرفین از تعرض دست بردارند و فضاى صفین چندى روى آرامش ببیند, مع الوصف ,
براى اینکه مباد شامیان تصور کنند که این آرامش پس از سپرى گشتن ماه محرم باز به
قوت خود باقى است , مرثد بن حارث را فرمان داد که در آخرین روز محرم به هنگام غروب
خورشید در برابر سپاه شام قرار گیرد و با صداى رسا فریاد کند و بگوید:
اى اهل شام , امیر مؤمنان(ع ) مى گوید: من به شما مهلت دادم و در امر جنگ صبر کردم تا به حق بازگردید و بر شما از کتاب خدا دلیل آوردم و شما رابه سوى آن دعوت کردم , ولى از طغیان دورى نجستید و حق را پاسخ نگفتید. در چنین شرایطى من هر نوع امان را به صورت متقابل برداشتم , که خداوند خائنان را دوست نمى دارد.[2]
پیام امام (ع ) که به وسیلهء مرثد در سپاه معاویه طنین افکند, مایهء جنب وجوش در سپاه طرفین شد و هر دو گروه به آرایش سپاهیان پرداختند و فرماندهان جناحها معین شدند. امام (ع ) سپاه خود را به صورت زیر آرایش داد:
براى فرماندهى کل سواره نظام عمار یاسر و براى فرماندهى کل پیاده نظام عبد الله بن بدیل خزاعى تعیین شدند و پرچم کل سپاه به دست هاشم بن عتبه سپرده شد. سپس امام (ع ) به تقسیم سپاه به صورت میمنه و میسره و قلب پرداخت .
یمنیها را در بخش راست سپاه و تیره هاى مختلف از قبیلهء ربیعه را در سمت چپ و شجاعان قبیله مضر را که غالباًکوفى و بصرى بودند در قلب سپاه مستقر ساخت و هر یک از این سه قسمت را به سواره نظام تقسیم کرد. براى سواره نظام میمنه و میسره اشعث بن قیس و عبدالله بن عباس وبراى پیاده نظام هر دو بخش سلیمان بن صرد و حارث بن مره را تعیین نمود; آن گاه پرچم هر قبیله را به شخصیت و سران آن سپرد, ابن مزاحم در وقعهء صفین از بیست و شش پرچم که هر یک متعلق به قبیله اى بود یاد مى کند که ذکر اسامى حاملان و قبایل آنان مایهء اطالهء سخن است .[3]
معاویه نیز به همین ترتیب به آرایش سپاه خود پرداخت و فرماندهان و پرچمداران را تعیین کرد. صبحگاهان که خورشید سر از افق بر آورد و نبرد سرنوشت ساز قطعى شد, امام (ع ) در میان سپاهیان خود ایستاد و با صداى رسا چنین فرمود:
<لا تقاتلوهم حتى یبدؤوکم , فانکم بحمد الله على حجة و ترککم ایاهم حتى یبدؤوکم حجة اخرى لکم علیهم . فاذا قاتلتموهم فهزمتموهم فلا تقتلوا مدبراً و لا تجهروا على جریح و لا تکشفواعورةً و لا تمثلوا بقتیل . فاذا وصلتم الى رجال قوم فلا تهتکوا ستراً و لا تدخلوا داراً الا باذنى و لا تاخذوا شیئا من اموالهم الا ما وجدتم فى عسکرهم و لا تهبجوا امراة باذى و ان شتمن اعراضکم و تناولن امراءکم و صلحاءکم فانهن ضعاف القوى و الانفس و العقول و لقد کنا لنؤمر بالکف عنهن و انهن لمشرکات و ان کان الرجل لیتناول المراة بالهراوة او الحدید فیعیر بهاعقبه من بعده >[4]
ترجمه :
آغاز
به نبرد مکنید تا با شما آغاز کنند, که شما بحمدالله در این نبرد حجت و دلیل دارید
و رها گذاردن آنان تا لحظه اى که به نبرد آغاز کنند حجت دیگرى است در دست شما .
وقتى آنان را شکست دادید آن کسى را که پشت به شما کند و بگریزد نکشید. زخمیها را
نکشید و عورت دشمن را آشکار نسازید و کشته اى را مثله نکنید و آن گاه که به
بارانداز و اردوگاه آنان رسیدید پرده درى ننماییدو به خانهء کسى جز با اجازهء من
وارد نشوید و چیزى از اموال دشمن مگیرید مگر آنچه را که در میدان نبرد بر آن دست
یابید. زنى را با ایذاء تحریک نکنید, هر چند شما را ناسزا گوید و بزرگان و نیکان
شما را دشنام دهد, زیرا آنان از حیث عقل و قدرت ضعیف مى باشند روزى که آنان مشرک
بودند ما مأمور بودیم که دست به سوى آنان دراز نکنیم و اگر در دوران جاهلیت مردى
به زنى با عطا یا آهن حمله مى کرد این ننگى بود که بعداً فرزندان او مورد نکوهش
قرار مى گرفتند.
امیر مؤمنان (ع ) در نبردهاى <جمل >و <صفین >و <نهراوان
>سربازان خود را به امور زیر سفارش مى کرد.
<عبادالله اتقوا الله عز و جل , عضوا الابصار و اخفضوا الاصوات و اقلوا الکلام و وطنوا انفسکم على المنازلة و المجادلة و المبارزة و المکاءمة و اثبتوا و اذکروا الله کثیراً العلکم تفلحون ولا تناعوا فتفشلوا و تذخب ریحکم و اصبروا ان الله مع الصابرین >.[5]
بندگان خدا! از مخالفت خدا بپرهیزید, چشمها را به زیر افکنید و از صداهاى خود بکاهید و کمتر سخن بگویید. خود را براى مبارزه و گلاویز شدن با دشمن و دفاع با چنگ وداندان آماده کنید. ثابت قدم و استوار باشید و خدا را یاد کنید تا رستگار شوید. از اختلاف و دو دستگى بپرهیزید تا به سستى نگرایید و شوکت و عظمت شما از میان نرود. بردبارباشید که خداوند با بردباران است .
بارى , سخنان امام (ع ) پایان یافت و آن حضرت با یازده ستون رزمى در برابر دشمن قد
علم کرد. صفهاى سپاه امام (ع ) طورى تنظیم شده بود که افراد قبیله اى که بخشى از
آنان درعراق و بخشى در شام مى زیستند در صحنهء جنگ رو در روى یکدیگر قرار گرفتند.
در روزهاى نخست , چرخ نبرد به کندى پیش مى رفت و هنوز سیاست آتش بس و مدارا و فضاى امید بر طرفین حاکم بود. ستونهاى رزمى تا ظهر به جنگ مى پرداخت و از آن به بعددست از نبرد مى کشیدند. ولى بعدها نبرد شدت یافت و از صبح تا شب حتى در بخشى از شب نیز ادامه یافت .[6]
- حرکت ستونهاى رزمى
در روز نخست از ماه صفر, مالک اشتر از سپاه امام (ع ) و حبیب بن مسلمه از سپاه شام با افراد تحت فرمان خود به نبرد آمدند و بخشى از روز را به نبرد پرداختند و از طرفین گروهى کشته شدند. سپس از هم فاصله گرفتند و به اردوگاه خود بازگشتند.[7]
در روز دوم , هاشم به عتبه در رأس گروهى از سوار و پیاده نظام و از سپاه شام ابو الاعور سلمى به همین کیفیت گام به میدان نهادند و سواره با سواران و پیاده با پیاده به نبردپرداختند.[8]
در روز سوم , عمار از سپاه امام (ع ) و عمرو عاص از سپاه معاویه با افراد تحت فرمان خود به میدان آمدند و سخت ترین نبرد میان آن دو انجام گرفت .[9]
عمار در برابر لشکر شام با صداى بلند گفت : آیا مى خواهیم آن کس را بشناسید که به خدا و پیامبر(ص) عداوت ورزیده و بر مسلمانان ستم روا داشته و مشرکان را کمک کرده است ؟ آن گاه که خدا خواست دین خود را ظاهر سازد و پیامبر خود را کمک کند,او فوراً از ترس نه از روى میل و رغبت تظاهر به اسلام کرد. و هنگامى که پیامبر (ص ) درگذشت , او دشمن مسلمانان و دوست مجرمان شد. اى مردم , آگاه باشید که این شخص همان معاویه است . او را لعن کنید و با او به نبرد برخیزید. او کسى است که مى خوهد نور خدا را خاموش سازدو دشمنان خدا را یارى کند. [10]
در اینجا مردى به عمار گفت که رسول اکرم (ص ) فرمود: با مردم نبرد کنید تا اسلام آورند و آن گاه که اسلام آوردند خون و مال آنها مصونیت پیدا مى کند.
عمار سخن او را تصدیق کرد و افزود : حزب اموى از روز نخست اسلام نیاورد بلکه تظاهر به اسلام کرد و کفر خود را پنهان داشت , تا روزى که براى کفر خودیار و یاور پیداکرد.[11]
عمار این سخن را گفت و به فرمانده سواره نظام دستور حمله بهقسمت سواره نظامیان داد و او نیز فرمان حمله صادر کرد, ولى شامیان در برابر او پایدارى نشان دادند. آن گاه به فرمانده پیاده نظام دستور داد و او نیز فرمان حمله داد و سربازان امام (ع ) با یک یورش صفوف دشمن را درهم ریختند و عمروعاص ناچار شد که جایگاه خود را عوض کند.
عمروعاص پیر سیاست به حربه اى متوسل شد که عمار به آن توسل جسته بود. عمار از طریق تکفیر حزب اموى و سران آن آشوبى در صفوف دشمن افکند. متقابلاً عمرو عاص نیز پارچه سیاهى بر سر نیزه کرد و آن را برافراشت . این همان پرچمى بود که روزى پیامبر اکرم (ص ) به دست او داده بود. چشمها به آن خیره شد و زبانها به گفتگو درآمد.
اما امام علی (ع )براى جلوگیرى از نفوذ هر نوع فتنه فوراً به روشن کردن یاران خود پرداخت و فرمود :
آیا مى دانید داستان این پرچم چیست ؟
پیامبر (ص ) روزى این پرچم را بیرون آورد و رو به سپاه اسلام کرد و
فرمود :
کیست که آن را با آنچه در آن است برگیرد؟
عمروعاص گفت : درآن چه چیز است ؟
پیامبر (ص ) فرمود: این که با مسلمانى نجنگد و به کافرى نزدیک نشود. عمروعاص آن را به این شرط گرفت , اما به خدا سوگند که به مشرکان نزدیک شد و امروزبا مسلمانان مى جنگد.
به خدایى که دانه را شکافت و انسان را آفرید, این گروه از صمیم دل اسلام نیاوردند, بلکه تظاهر به اسلام نمودند و کفر خود را پنهان کردند و هنگامى که براى ابراز کفر یارانى یافتندبه عداوت خود بازگشتند, جز اینکه در ظاهر نماز را ترک نکردند . [12]
در روز چهارم , محمد حنفیه با ستونى گام به میدان نهاد و از سپاه شام نیز عبیدالله بن عمر با گروهى آهنگ مبارزه کرد. آتش جنگ برافروخته شد و نبرد شدیدى میان دو گروه رخ داد. [13]
عبیدالله بن محمد حنفیه پیغام داد که با هم به نبرد برخیزند. محمد حرکت کرد تا تن به تن با او بجنگد. امام علی(ع ) از جریان آگاه شد و فوراً اسب خود را به سوى فرزندش راند و به او فرمان توقف داد و آن گاه اسب خود را به سوى عبیدالله راند و فرمود : من با تو مى جنگم , پیش بیا.
عبیدالله از شنیدن این سخن بر خود لرزید و گفت : مرا به جنگ با تونیازى نیست.
سپس اسب خود را بازگرداند و از معرکه دور شد. در این موقع سپاهیان طرفین از هم فاصله گرفتند و به اردوگاههاى خود بازگشتند.[14]
بالاخره دو سپاه در روز پنجم ماه صفر سال سى و هشت هجری قمری مصادف با روز یکشنبه نبرد را آغاز کردند .
دو ستون رزمى که فرماندهى عراقیان را ابن عباس و سرکردگى شامیان را ولید بن عقبه بر عهده داشتند ابتدا به نبرد پرداختند و پس از جنگ شدید به هنگام ظهر دست از درگیری کشیدند و به مراکز خود بازگشتند.
در این هنگام فرمانده شامیان به دشنام گویى پرداخت و فرزندان عبدالمطلب را ناسزا گفت .ابن عباس او را به مبارزه طلبید ولى او تن به مبارزه نداد و میدان را ترک گفت .[15]
سپاهیان شام مردمى کور و کر و بدور از واقعیات و تاریخ اسلام نگاه داشته بودند , آنها تحت تاثیر تبلیغات شدید ده ساله معاویه تصوارات کاملا غلطی از دین و یاران واقعی پیامبر (ص) داشتند , در غیر اینصورت نباید ستون رزمى آنان را فردى فاسد فرماندهى کند که به تصریح قرآن <فاسق >و نابکار است .
ولید بن عقبه فرمانده سپاه شامیان , همان فردى است که قرآن کریم در سوره مبارکه حجرات آیه 6 دربارهء او فرمود:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِن جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَن تُصِیبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَىٰ مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِینَ [٤٩:٦]
اى کسانى که ایمان آوردهاید، اگر فاسقى برایتان خبرى آورد، نیک وارسى کنید، مبادا به نادانى گروهى را آسیب برسانید و [بعد،] از آنچه کردهاید پشیمان شوید.
یعنى اگر فاسقى خبرى آورد دربارهء آن بررسى کنید.[16]
این همان مردى است که قرآن او را در سوره مبارکه سجده ایه 18 چنین توصیف مى فرماید:
أَفَمَن کَانَ مُؤْمِنًا کَمَن کَانَ فَاسِقًا ۚ لَّا یَسْتَوُونَ [٣٢:١٨]
آیا کسى که مؤمن است، چون کسى است که نافرمان است؟ یکسان نیستند.
یعنى آیا آن کس که مؤمن است همچون کسى است که فاسق است ؟ هرگز این دو برابر نیستند[17]
در این نبردها هر چند گروهى کشته مى شدند و طرفین بدون اخذ نتیجه به اردوگاه خود باز مى گشتند, ولى سخنرانیهاى امام (ع ) و عمار و ابن عباس , افق را بر مردم شام روشن مى ساخت و بى پایگى ادعاى معاویه کم و بیش واضح مى شد. لذا, در روز پنجم نبرد, شمر بن ابرهم حمیرى با گروهى از قاریان شام به سپاه امام (ع ) پیوست .
فرار آنان به سوى نور, نشانهء تاریکى بود که سپاه شام را فرا گرفته بود. فرمانرواى عاصى شام بر خود لرزید و از تکرار آن سخت بیمناک شد .
عمروعاص رو به معاویه کرد و گفت :
تو مى خواهى با مردى نبرد کنى که با محمد خویشاوندى نزدیک دارد و در اسلام دارى قدم راسخ و استوار است . او در فضیلت و معنویت و آشنایى به رموز جنگ بى همتاست . اوبا یاران انگشت شمار محمد و با قهرمانان و قاریان و شریفترین افراد آنان به جنگ تو آمده است و براى آنان در نفوس مسلمانان هیبت و بزرگى است . لازم است شامیان را درسخت ترین مواضع و تنگناها قرار دهى و پیش از آنکه طول مدت جنگ در آنان ایجاد ملالت کند ایشان را تطمیع کنى . و هر چه را فراموش مى کنى , این را فراموش مکن که تو برباطلى .
معاویه از سخنان پیر سیاست پند آموخت و فهمید که یکى از عوامل جذب شامیان به میدان نبرد تظاهر به دین و تقوى و ورع است گر چه در دل از آن اثرى نباشد. از این رو, فرمان داد که منبرى ترتیب دادند و سران سپاه شام را به حضور طلبید و بر فراز منبر قرار گرفت و همچون فردى سوخته دل براى دین و مذهب اشک تمساح ریخت و گفت :
اى مردم , جانها و سرهاى خود را به ما بسپارند. سست مشوید و دست از یارى مکشید. امروز روزى پر خطر است ,روز حقیقت و حفظ آن است . شما بر حق هستید و در دست شما حجت است . شما با کسى نبرد مى کنید که بیعت را شکسته و خون حرامى را ریخته است و در آسمان کسى او رامعذور نمى شمارد . آن گاه عمروعاص بر فراز منبر قرار گرفت و سخنانى شبیه سخنان معاویه گفت و از منبر پایین آمد .[18]
- سخنرانى امام علی (ع )
به
امام (ع ) گزارش رسید که معاویه از طریق حیله و نیرنگ و تظاهر به دین شامیان را به
جنگ دعوت مى کند. لذا آن حضرت دستور داد که همگان در نقطه اى گردآیند. راوى مى
گوید: امام را دیدم در حالى که بر کمان خود تکیه کرده و یاران پیامبر(ص) را به دور
خود گردآورده بود و
مى خواست مردم آگاه شوند که یاران پیامبر(ص) در گرداگرد او هستند. پس ستایش خدا را
بجا آورد و چنین فرمودند :
مردم سخنان مرا بشنوید و آن را به خاطر بسپارید. خود خواهى ازگردنکشى است و نخوت از کبر و خودبینى , و شیطان دشمن حاضرى است که به شما وعدهء باطل مى دهد.
آگاه باشید که مسلمان برادر مسلمان است .
ناسزا مگویید و دست از یارى مکشید.
شریعت دین یکى و راههاى آن هموار است .
هرکسى آن را گرفت به آن پیوسته و هر کس آن را ترک کند از آن خارج شده و هرکس از آن جدا شود نابود گردیده است . آن کس که امین شمرده شود ولى خیانت ورزد, یا وعده کند اما تخلف نماید, گفتگو کند ولى دروغ بگوید,مسلمان نیست .
ما خاندان رحمت هستیم . گفتار ما راست و کردار ما برترى است از ماست خاتم پیامبران و در ماست رهبرى اسلام و از ماست قاریان کتاب خدا, من شما را به سوى خدا و پیامبر(ص) وجهاد با دشمن وى و پایدارى در راه آن و کسب رضاى خدا و بپا داشتن نماز و پرداخت زکات و زیارت خانهء خدا و روزهء ماه رمضان و کوشش در رساندن بیت المال به اهلش دعوت مى کنم .
از شگفتیهاى جهان است که معاویهء اموى و عمروعاص سهمى بر آن شدند که مردم را به دیندارى تشویق کنند!
شما مى دانید که من هرگز با پیامبر(ص) مخالفت نکرده ام و در مواضعى که قهرمانان عقب مى کشیدند و ترس و لرز آنان را فرا مى گرفت جانم را سپر او قرار مى دادم . سپاس خدا راکه مرا به این فضیلت گرامى داشت . پیامبر خدا (ص)جان سپرد در حالى که سراو در آغوش من بود, و به تنهایى او را غسل دادم و فرشتگان مقرب بدن او را از این سو به آن سو بر مى گردانیدند.
به خدا سوگند که هیچ امتى پس از رحلت پیامبر(ص) خود دچاراختلاف نگشت مگر اینکه اهل باطل بر اهل حق غلبه کرد.[19]
وقتى سخنان اما (ع ) به اینجا رسید, عمار, آن پیر با ایمان و یار وفادار, روى کرد و گفت :
امام , شما را آگاه ساخت که امت , نه در آغاز کار راه صحیحى را در پیش گرفت و نه در پایان آن .
از سخنان ابن مزاحم بر مى آید که امام (ع ) سخنان خود را در عصر دوشنبه ماه صفر ایراد فرمود و در پایان خواستار هجوم همگانى سپاهیان براى رکندن ریشهء فساد شد. از این رو,در روز سه شنبه هفتم صفر, سپاهیان را براى حملهء دسته جمعى آماده کرد و خطابه اى ایراد فرمود و در آن روش جنگ را ترسیم کرد.[20]
- جنگ صفین و ماجرای حکمیت
پس از ایراد این خطبه جنگ شدت گرفت و دلاوری های علی(ع) و مالک اشتر و یاران و سپاهیان کوفه ، لشکر شام موضع دفاعی بخود گرفته عقب نشینی را آغاز کرد .
در این بین عمرعاص که به منظور بالابردن روحیه شامیان در صف اول می جنگید ، ناگهان با علی(ع) روبرو شد و دانست که پایان عمرش فرارسیده است ، و از ترس کشته شدن ناگهان حلیه ای بخاطرش رسید ، او شنیده بود که اگر کسی خود را در برابر علی(ع) عریان کند ، او از کشتن این شخص روی بر می گرداند ، به همین سبب شروع به کندن لباسهای خود کرد و بلافاصله بصورت عریان رو بروی علی(ع) ایستاد و همین که چشم امیر المومنین به بدن عریان عمر عاص افتاد از او حیا کرده روی خود را بر گردانید و عمر عاص به استفاده از این فرصت گریخت و خود را به چادر معاویه رساند . و نقشه ائی طرح کرد که در با امداد روز پنجشنبه دوازدهم ربیع الاول ، باعث شد تا امویان تا یکصد سال در تاریخ حکومت کنند .
او در حساسترین لحظه های جنگ، زمانی که نشانههای شکست در سپاه معاویه آشکار گشته بود دست به نیرنگی بزرگ زد، و دستور داد با بستن قرآن بر سر نیزه ها ، فریاد بر آورند که ای اهل عراق :
کتاب خدا بین ما و شما حاکم است دو طرف دست از جنگ برداریم و به حکم قرآن تسلیم شویم .
امام علی (ع) فرمود : فریب مخورید ، قرآن ناطق منم
ولی نیرنگ عمروعاص کار خود را کرد و گروه زیادی از سپاه عراق که تعداد آنها بالغ بر ده هزار نفر بود دست از جنگ برداشتند و خواستار قبول درخواست شامیان و آتشبس شدند و در حالی که همگی مسلح بودند، در برابر امام ایستادند و بر خواسته خود پافشاری کردند و در نهایت گفتند: ای علی اگر خواسته ما را نپذیری همچنان که عثمان را کشتیم ، تو را نیز می کشیم .
سخنان امام در دلهای مرده آنان هیچ اثری نداشت و امام مجبور به پذیرش حکمیت و داوری شد. قرار شد آتش بس شود و هر یک از دو طرف جنگ ، شخصی را به عنوان داور و حکم انتخاب کنند تا با مشورت یکدیگر در تاریخی معین در مکانی به نام دومه الجندل سر حد شام و عراق ، در مجلسی و در مقابل سران دو سپاه نظر خود را اعلام کنند .
معاویه برای داوری عمروعاص را برگزید، ولی گروه شورشی از سپاه عراق و مخالفان امام علی که آتش بس و حکمیت را بر او تحمیل کرده بودند و خواهان صلح با معاویه بودند ابو موسی اشعری را نامزد کردند .
و هرکس را که امام برای حکمیت پیشنهاد می داد را قبول نمی کردند ، از جمله این افراد مالک اشتر ، ابن عباس و احنف بن قیس بودند که از طرف امام برای حکمیت پیشنهاد شدند ، اما این گروه شورشی با همه آنها مخالفت کردند و تنها به داوری ابو موسی اشعری رضایت دادند .
پس از مدتی مشورت ، عمر عاص به ابو موسی پیشنهاد کرد که چون علی قاتلان عثمان را در سپاه خود پناه داده بنابر این شایسته خلافت نیست و باید او را از خلافت عزل کنی و در عوض منهم معاویه را عزل می کنم و کار انتخاب را به خود جماعت وا می گذاریم .
ابوموسی اشعری که مردی ساده لوح و خود پسند بود به این پیشنهاد رضایت داد و قرار شد که هریک به نوبت بالای منبر رفته و نظر خود را به جماعت اعلام کنند ، اما در ساعت مقرر ابوموسی به عمر عاص پیشنهاد داد تا ابتدا او بلای منبر رفته و معاویه را از حکومت خلع کند ، اما عمر عاص که قبلا نقشه این لحظه را کشیده بود به ابو موسی گفت :
من هرگز بر صحابی بزرگ رسول خدا پیش دستی نمی کنم ، لطفا اول شما بفرمائید .
ابو موسی که از این لقب خشنود گردیده بود سر را پائین انداخته خواست تا از منبر بالا رود ، در این لحظه ابن عباس به موسی گفت : بگذار اول عمر عاص نظر خود را اعلام کند تا فریب او را نخوری .
اما ابو موسی توجهی به سخنان ابن عباس نکرد و از منبر بالا رفته پس از حمد خدای تعالی چنین گفت :
من همانند این انگشتر که از دستم خارج می کنم علی را از خلافت خلع می نمایم .
و سپس از منبر پائین آمد و نوبت به عمر عاص رسید و او از منبر بالا رفت و گفت من هم همچون ابوموسی علی را از خلافت خلع کرده و چون این انگشتری را که بدستم می کنم معاویه را به خلافت همه مسلمین نصب می کنم .
ابوموسی که فریب خورده بود، فریاد زد:
لعنت خدا بر تو، تو مانند سگی هستی .
عمرو عاص در حالی که پیروزمندانه از منبر پائین می آمد به او گفت:
تو هم مانند الاغی هستی که بر او کتاب بار کرده باشند .
تمام آنچه واقع شد نتیجه روشن سرپیچی از فرمان حجت خدا و عدم تسلیم در برابر امام علی(ع) بود که پیامدهای منفی آن هنوز در زمینه های مختلف مشهود است ..
در این لحظه جماعت خوارج نادان بهت زده شدند و دانستند پسر عاص آنان را فریب داده اما از روی نادانی گناه را به گردن علی(ع) انداختند و گفتند علی نباید حکمیت را می پذیرفت ، و شروع به فریاد زدن کردند و میدان جنگ را ترک کردند ، و فریاد می زدند که علی باید توبه کند . ! ! !
این گروه که از آن پس به خوارج معروف شدند ، در خارج از کوفه ارودگاهی برای خود بنا کرده مشغول راه زنی و آزار و اذیت مسلمین شدند و همیشه این خطر را که ممکن است روزی در نبود علی(ع) به کوفه حمله کنند و آنرا به اشغال خود درآورده ، به کشتار مردم بیدفاع به پردازند ، امیر المومنین علی(ع) را آزار می داد و مانع از حمله مجدد به شام ومعاویه می شد . از این رو علی (ع) تصمیم گرفت قبل از لشکر کشی مجدد به شام کار این گروه را یکسره کند ، جنگ علی(ع) با این گروه متخاصم به جنگ نهروان مشهور شد.[21]
امام علی(ع) از این روز شوم این واقعه دردناک ، در بعضی از خطبه های خود چنین یاد می کند :
ضرورت ستایش پروردگار
خدا را سپاس هر چند که روزگار دشوارىهاى فراوان و حوادثى بزرگ پدید آورد. شهادت مىدهم جز خداى یگانه و بى مانند خدایى نباشد و جز او معبودى نیست، و گواهى مىدهم محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم بنده و فرستاده اوست.
علل شکست کوفیان
پس از حمد و ستایش خدا، بدانید که نافرمانى از دستور نصیحت کننده مهربان دانا و با تجربه، مایه حسرت و سرگردانى و سرانجامش پشیمانى است. من رأى و فرمان خود را نسبت به حکمیّت به شما گفتم، و نظر خالص خود را در اختیار شما گذاردم. (اى کاش که از قصیر پسر سعد اطاعت مىشد) ولى شما همانند مخالفانى ستمکار، و پیمان شکنانى نافرمان، از پذیرش آن سرباز زدید، تا آنجا که نصیحت کننده در پند دادن به تردید افتاد، و از پند دادن خوددارى کرد، داستان من و شما چنان است که برادر هوازنى سروده است: «در سرزمین منعرج، دستور لازم را دادم امّا نپذیرفتند، که فردا سزاى سرکشى خود را چشیدند .
ترجمه خطبه 38 (در سال 37 هجرى پس از جنگ صفین و ماجراى حکمیّت در تعریف «شبهه» فرمود، برخى خطبه (38 و 41 را یک خطبه مىدانند
ضرورت شناخت شبهات
شبهه را براى این شبهه نامیدند که به حق شباهت دارد. امّا نور هدایت کننده دوستان خدا، در شبهات یقین است، و راهنماى آنان مسیر هدایت الهى است، امّا دشمنان خدا، دعوت کنندهشان در شبهات گمراهى است، و راهنماى آنان کورى است. آن کس که از مرگ بترسد نجات نمىیابد، و آن کس که زنده ماندن را دوست دارد براى همیشه در دنیا نخواهد ماند.
و همچنین امام علی (ع) پس از شنیدن تهاجم یکى از افسران معاویه، نعمان بن بشیر به عین التّمر، سرزمین آباد قسمت غربى فرات و کوتاهى کوفیان در سال 39 هجرى در کوفه فرمود
نکوهش کوفیان
گرفتار کسانى شدهام که چون امر مىکنم فرمان نمىبرند، و چون آنها را فرا مىخوانم اجابت نمىکنند. اى مردم بىاصل و ریشه، در یارى پروردگارتان براى چه در انتظارید آیا دینى ندارید که شما را گرد آورد و یا غیرتى که شما را به خشم وا دارد
علل شکست و نابودى کوفیان
در میان شما به پاخاسته فریاد مىکشم، و عاجزانه از شما یارى مىخواهم، امّا به سخنان من گوش نمىسپارید، و فرمان مرا اطاعت نمىکنید، تا آن را که پیامدهاى ناگوار آشکار شد، نه با شما مىتوان انتقام خونى را گرفت، و نه با کمک شما مىتوان به هدف رسید. شما را به یارى برادرانتان مىخوانم، مانند شترى که از درد بنالد، ناله و فریاد سر مىدهید، و یا همانند حیوانى که پشت آن زخم باشد، حرکتى نمىکنید. تنها گروه اندکى به سوى من آمدند که آنها نیز ناتوان و مضطرب بودند، ((گویا آنها را به سوى مرگ مىکشانند، و مرگ را با چشمانشان مىنگرند.))
مىگویم: (((متذائب)) یعنى مضطرب، از ((تذاء بت الرّیح))) یعنى وزش باد گوناگون و مضطرب گشت، و ذئب (گرگ) را ذئب نامیدند چون در رفتن اضطراب دارد
ترجمه خطبه 40 (آنگاه که شعار خوارج را شنید که مىگویند، لا حکم الا للّه در سال 38 هجرى در مسجد کوفه فرمود(
ضرورت حکومت
سخن حقّى است، که از آن اراده باطل شد آرى درست است، فرمانى جز فرمان خدا نیست، ولى اینها مىگویند زمامدارى جز براى خدا نیست، در حالى که مردم به زمامدارى نیک یا بد، نیازمندند، تا مؤمنان در سایه حکومت، به کار خود مشغول و کافران هم بهرمند شوند، و مردم در استقرار حکومت، زندگى کنند، به وسیله حکومت بیت المال جمع آورى مىگردد و به کمک آن با دشمنان مىتوان مبارزه کرد. جادّهها أمن و امان، و حقّ ضعیفان از نیرومندان گرفته مىشود، نیکوکاران در رفاه و از دست بدکاران، در امان مىباشند. (در روایت دیگرى آمده، چون سخن آنان را در باره حکمیّت شنید فرمود)
منتظر حکم خدا در باره شما هستم. [و نیز فرمود:) امّا در حکومت پاکان، پرهیزکار به خوبى انجام وظیفه مىکند ولى در حکومت بدکاران، ناپاک از آن بهرمند مىشود تا مدّتش سر آید و مرگ فرا رسد.
ترجمه خطبه 41 (پس از جنگ صفین در سال 37 هجرى در کوفه ایراد فرمود(
پرهیز از حیله و نیرنگ
اى مردم وفا همراه راستى است، که سپرى محکمتر و نگهدارندهتر از آن سراغ ندارم. آن کس که از بازگشت خود به قیامت آگاه باشد خیانت و نیرنگ ندارد. امّا امروز در محیط و زمانهاى زندگى مىکنیم که بیشتر مردم حیله و نیرنگ را، زیرکى مىپندارند، و افراد جاهل آنان را اهل تدبیر مىخوانند. چگونه فکر مىکنند خدا بکشد آنها را چه بسا شخصى تمام پیش آمدهاى آینده را مىداند، و راههاى مکر و حیله را مىشناسد ولى امر و نهى پروردگار مانع اوست، و با اینکه قدرت انجام آن را دارد آن را به روشنى رها مىسازد، امّا آن کس که از گناه و مخالفت با دین پروا ندارد از فرصتها براى نیرنگ بازى، استفاده مىکند
[1] - این یکی از صدها پیشگوئی حضرت علی علیه سلام است که در این نامه به موضوع حکمیت و مستمسک قرار دادن قرآن توسط عمر عاص و لشکریان معاویه اشاره می کند و این نامه قبل از جنگ صفین نگارش شده است و حضرت علی (ع) این موضوع را پیش بینی کرده است .
[2] - وقعهء صفین , صص 203ـ 202 تاریخ طبرى , ج 3 جزء 6 ص 5 کامل ابن اثیر, ج 3 ص 149 شرح نهج البلاغهء ابن ابى ب الحدید, ج 4 ص 25; مروج الذهب , ج 2 ص 387(با اختصار و اندکى تفاوت ).
[3] - وقعهء صفین , ص 205 شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 4 صص 26ـ 24
[4] - وقعهء صفین , صص 204ـ 203 تاریخ طبرى , ج 3 جزء 6 ص 6 کامل ابن اثیر, ج 3 ص 149 شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 4 ص 26
[5] - وقعهء صفین , صص 204ـ 203 تاریخ طبرى , ج 3 جزء 6 ص 6 کامل ابن اثیر,ج 3 ص 149; شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 4 ص 26
[6] - شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 4 ص 30مروج الذهب , ج 2 صص 388ـ 387 وقعهء صفین , صص 214-2157 شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 4 صص 30 27
[7] - شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 4 ص 30مروج الذهب , ج 2 صص 388ـ 387 وقعهء صفین , صص 214-2157 شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 4 صص 30 27
[8] - شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 4 ص 30مروج الذهب , ج 2 صص 388ـ 387 وقعهء صفین , صص 214-2157 شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 4 صص 30 27
[9] - شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 4 ص 30مروج الذهب , ج 2 صص 388ـ 387 وقعهء صفین , صص 214-2157 شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 4 صص 30 27
[10] - شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 4 ص 30مروج الذهب , ج 2 صص 388ـ 387 وقعهء صفین , صص 214ـ 2152رح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 4 صص 30 27
[11] - وقعهء صفین , صص 216ـ 215 شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 4 ص 31 تاریخ طبرى , ج 3 جزء 6 ص 7
[12] - وقعهء صفین , صص 216ـ 215 شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 4 ص 31 تاریخ طبرى , ج 3 جزء 6 ص 7
[13] - مروج الذهب , ج 2 ص 388
[14] - مفسران اسلامى به اتفاق نزول این آیه را دربارهء ولید بن عقبه تصدیق کرده اند.
[15] - دربارهء شأن نزول این آیه به تفاسیر حدیثى , مانند الدر المنثور و برهان مراجعه شود.
[16] - وقعهء صفین , صص 222ـ 221 کامل ابن اثیر, ج 3 ص 150 تاریخ طبرى , ج 3 جزء 6 ص 7 مروج الذهب , ج 2ص 388
[17] - وقعهء صفین , صص 222ـ 221 کامل ابن اثیر, ج 3 ص 150 تاریخ طبرى , ج 3 جزء 6 ص 7 مروج الذهب , ج 2ص 388
[18] - وقعهء صفین ص 222 شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 5 ص 180
[19] - وقعهء صفین , صص 224ـ 223; شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 5 صص 182ـ 181
منبع متن : سبحانى، جعفر، فروغ ولایت ص 581 تا 590
[20] - وقعهء صفین , صص 224ـ 223; شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 5 صص 182ـ 181
منبع متن : سبحانى، جعفر، فروغ ولایت ص 581 تا 590