خراباتیان ///خرابات آنجاست که عاشق ، طاق و رواق خود پرستی را خراب می کند و خانه اش در نور خدا غرق می شود .  حسین الهی قمشه ای

خراباتیان ///خرابات آنجاست که عاشق ، طاق و رواق خود پرستی را خراب می کند و خانه اش در نور خدا غرق می شود . حسین الهی قمشه ای

این صفحه با اجازه و عنایت حضرت حق , به انتشار مطالب ادبی , عرفانی و تاریخی ایرانی اسلامی می پردازد و کپی برداری ازهمه مطالب آن برای عموم آزاد است
خراباتیان ///خرابات آنجاست که عاشق ، طاق و رواق خود پرستی را خراب می کند و خانه اش در نور خدا غرق می شود .  حسین الهی قمشه ای

خراباتیان ///خرابات آنجاست که عاشق ، طاق و رواق خود پرستی را خراب می کند و خانه اش در نور خدا غرق می شود . حسین الهی قمشه ای

این صفحه با اجازه و عنایت حضرت حق , به انتشار مطالب ادبی , عرفانی و تاریخی ایرانی اسلامی می پردازد و کپی برداری ازهمه مطالب آن برای عموم آزاد است

فصل هفتم / - بخش پنجم جنگ نهروان (نبرد با مارقین یا بیداد گران )

- بخش پنجم جنگ نهروان (نبرد با مارقین یا بیداد گران )

پس از پایان یافتن قضیه حکمیت ، آنانی که باعث این شکست و آشفتگی شده بودند , در تاریخ بنام خوارج مشهور شدند , اشخاصی عنود و لجوج و جاهل که به هیچ صراطی پایبند نبودند .

خوارج که اکنون یک گروه ده تا دوزده هزار نفری از سربازن علی(ع) را تشکیل می دادند ، از لشکر اصلی جدا شده و با فریاد لا حکم الا بالله به سمت کوفه حرکت کردند و در نزدیکی آنجا  اردو گاهی برای خویش ترتیب دادند .

 آنها بدون توجه به پیام اصلی اسلام یعنی صلح , نوع دوستی و مهربانی خشن ترین رویه را پیش گرفته , روزها به روزه داری و شبها به عبادت بدون تفکر و تامل می پرداختند ، آنقدر که بر اثر سجده زیاد جای مهر بر پیشانیاشان آشکار شده بود .

آنها بر اثر جهل مطلق , معتقد وبودند که همگی بدلیل جنگ با شامیان کافر شده اند و به اجبار باید تویه کنند ، و خود توبه کرده می گفتند علی(ع) هم باید توبه کند.!!!

اما هرچند بزرگان به ایشان گوشزد میکردند که معاویه و سپاهیانش از دین خارج شده و بر جانشین بحق پیامبر(ص) خروج کرده , گردنکشی و شورش را آغاز کرده اند و آنهایند که ستمکارانه جان و مال و ناموس مسلمین را مباح شمرده و به شبخون وکشتار مشغولند , لیک جهل مرکب مانع از پذیرفتن این حقیقت واضح و آشکار بر ایشان می گردید .

اما از سوی دیگر معاویه که از جریان حکمیت بسیار خشحال و خشنود گشته بود ، شروع به تدارک حمله های شبیخون مانند به عراق و اطراف آن نمود و هر از چند گاهی سپاهی به فرماندهی یکی از افسران خود به عراق می نمود .

لیک  از آن سو کوفیان برغم هشدار های امام علی(ع) بی تفاوت به آنچه بر سرشان می گذشت در کنج خانه های خود خزیده بودند و هیچ میلی برای دفاع و مبارزه با ظلم معاویه از خود نشان نمی دادند .

منابع تاریخی در باره  آن روزها اینچنین گزارش می دهند :

اختلاف على علیه السلام و معاویه در امر خلافت بحکمیت رجوع شد و علیرغم عقیده على علیه السلام از طرف آنحضرت ابوموسى اشعرى انتخاب گردید،ولى پس از عقد قرار داد صلح گروهى از سپاه على علیه السلام گفتند تکلیف کشته‏شدگان چیست؟ و بآنحضرت اعتراض کردند که ما حکم خدا را خواستیم نه حکمیت ابوموسى و عمرو عاص را , حتى چند نفرى بمخالفت در هر دو سپاه برخاستند.

متاسفانه این قبیل اشخاص را عقیده بر این بود که امام على (ع)  و معاویه هر دو باطلند و حکم مخصوص خدا است  , سخنی کاملا بی معنی و در نتیجه این عقیده و فکر موقع مراجعت از صفین بکوفه در حدود دوازده هزار تن از سپاه على علیه السلام جدا شده و با بقیه سپاهیان آنحضرت مشاجره کرده و همدیگر را تکفیر مینمودند و پس از ورود بکوفه این گروه تحت فرماندهى عبد الله بن وهب بحروراء رفته و از سپاهیان اما على (ع) کناره‏گیرى نمودند!

شعار این عده که خوارج نامیده میشدند این بود که: لا حکم الا لله .

این گروه بظاهر عباد و زاهد بودند و پیشانى آنها از کثرت سجود پینه بسته بود ولى در اثر حماقت و اشتباه نمیدانستند که چه میکنند ،  امام على (ع)  درباره آنان فرمود اینها حق را در ظلمات باطل میجویند !

این گروه نمیدانستند قرآن که آنها حکومت آنرا خواهانند از کاغذ و مرکب بوجود آمده است کس دیگرى که احاطه کامل باحکام آن داشته باشد لازم است تا حکم خدا را از آن استخراج کند ، بعقیده مسلمین عراق آنکس امام على (ع)  بود که در واقع قرآن ناطق بشمار میرفت ولى معاویه و طرفدارانش زیر بار نمیرفتند و در نتیجه عمرو عاص و ابوموسى را براى اینکار انتخاب کردند که هیچیک چنین صلاحیتى را نداشتند. امام على (ع)  عبد الله بن عباس را بسوى آنها فرستاد تا آنها را متوجه خبط و اشتباهشان سازد ولى آن فرقه گمراه از رأى و عقیده خود منصرف نشدند و مهمترین ایراد و اعتراض آنها این بود که :

1- چرا على با شامیان جنگید ولى از غارت اموال آنها جلوگیرى نمود؟

2 - و ثانیا ما حکمیت قرآن را خواسته بودیم چرا بحکمیت ابوموسى و عمرو عاص تن داد؟

3- ثالثا در صلحنامه چرا نام خود را با امیر المؤمنین شروع نکرد و این امر میرساند که خود على نیز بخلافت خود یقین نداشت و در اینصورت تکلیف قربانیان این جنگ چه خواهد بود؟

امام على (ع)  خود بسوى آنها رفت و آنان را نصیحت کرد و فرمود :

 من هم مثل شما خواهان اجراى حکم قرآن هستم و براى همین منظور با معاویه جنگ میکردم و خود شما دیدید که من با متارکه جنگ و انتخاب ابوموسى بحکمیت مخالف بودم ولى در اثر فشار و اصرار خود شما جنگ خاتمه یافت و ابوموسى را هم علیرغم عقیده من خودتان براى حکمیت انتخاب کردید و اکنون هم ما بر سر رأى اولى هستیم و در صدد حمله مجدد بشام میباشیم پس شما هم ما را کمک کنید .

خوارج در پاسخ گفتند  تو و ما کافر شده بودیم ما توبه کردیم ولى تو بهمان حال باقى مانده‏اى اول باید تو هم توبه کنى آنگاه ما هم مجددا ترا یارى میکنیم!!

این گروه بهمه بد میگفتند و شعارشان فقط تلاوت آیه:

و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الکافرون[1] .بود اما نمیدانستند آنکس که بما انزل الله باید حکم کند على علیه السلام است.

چون امام على (ع)  از هدایت آنها مأیوس شد چشم از کمک و یارى آنها پوشید و در صدد تهیه سپاه بمنظور حمله بشام بر آمد.

در خلال اینمدت حوادث دیگر نیز رخ داد که هر یک بنوبه خود باعث شکست عراقیها و موجب تأسف و اندوه امام على (ع)  گردید.

معاویه که از رأى حکمیت دلى شادان و خاطرى خرسند داشت روز بروز در تحکیم موقعیت خود کوشش میکرد و قلمرو حکومتش را توسعه میداد و چون ازاوضاع عراق و اختلاف و پراکندگى سپاهیان على علیه السلام اطلاع حاصل کرد در صدد بر آمد که زمینه را براى حمله بعراق نیز آماده نماید!

ضحاک بن قیس را با عده‏اى در حدود چهار هزار نفر مأموریت داد که دستبردى بخاک عراق بزند و تا جائیکه مقدور باشد از مردم عراق کشته و اموالشان را چپاول نماید و چنانچه بحمله متقابله بر خورد نماید عقب نشینى کرده و خود را بشام رساند و مقصود معاویه از این عمل ترسانیدن عراقیها و نشان دادن ضرب شست بآنها بود که در آتیه بفکر حمله بشام نیفتند!

ضحاک که مردى پلید و خونخوار بود دستور معاویه را بطور کامل اجرا نمود و خود را بمرز عراق رسانید و بقتل غارت مشغول گردید از جمله عمرو بن عمیس (برادر زاده عبد الله بن مسعود) را کشته و گروهى از همراهان او را گردن زد چون این خبر در کوفه به امام على (ع)  رسید در حالیکه از شدت خشم بر خود میلرزید بالاى منبر رفت و مردم سست عنصر و بیحال کوفه را مخاطب ساخته و فرمود:

اى اهل کوفه اگر در راه خدا کار میکنید بسوى عمرو بن عمیس بشتابید که از همکیشان شما گروهى کشته شده و جمعى نیز مجروح گشته‏اند،بروید با دشمنان پیکار کنید و بیگانه را از حریم دیار خود باز گردانید (چون از مردم ضعف و سستى دید فرمود) اى گروه سست پیمان و بى حمیت دوست داشتم که بجاى هشت تن از شما یک تن از لشگریان معاویه را داشتم،بخدا سوگند حاضر بملاقات پروردگارم (مرگ) هستم تا براى همیشه از دیدار شما آسوده باشم،بمن خبر رسیده است که معاویه ضحاک بن قیس را براى قتل و غارت فرستاده و آن خونخوار فرو مایه هم عده‏اى از برادران شما را کشته و اموالشان را نیز تاراج کرده است در حالیکه شما در خانه‏هاى خود نشسته و براى دفاع از حریم خانه خود از جاى حرکت نمیکنید[2]!

 امام على (ع)  حجر بن عدى را بتعقیب ضحاک فرستاد،ضحاک چندى در برابر حملات کوفیان مقاومت نمود ولى پس از آنکه نوزده نفر از سربازانش کشته شدند شبانه فرار کرده و راه شام در پیش گرفت.همچنین بسر بن ارطاة (همان فرد پلیدى که در جنگ صفین به پیروى از عمرو عاص با نمایان ساختن عورت خود از دم شمشیر امام على (ع)  جان سالم بدر برد) بدستور معاویه با گروه کثیرى به حجاز و یمن یورش برد و ضمن کشتن جمعى از شیعیان على علیه السلام و غارت اموال آنان بشام بازگشت،در آنموقع عبید الله بن عباس از جانب على علیه السلام والى یمن بود چون احساس کرد در برابر بسر یاراى مقاومت ندارد عمرو بن اراکه را بجاى خود گذاشت و خود از یمن خارج شد و رو بسوى کوفه نهاد،بسر پس از وارد شدن به یمن شروع بقتل و غارت نمود و عمرو بن اراکه را نیز بقتل رسانده و دو طفل خردسال عبید الله را سربرید بطوریکه مادرشان از مشاهده آنحال اختلال حواس پیدا نمود و دیوانه شد.

چون امام على (ع)  از قتل و غارت بسر خبر یافت ضمن نکوهش کوفیان حارثة بن قدامه را که خود نیز داوطلب بود با دو هزار سوار بمقابله بسر فرستاد،بسر وقتى شنید حارثة بتعقیب او میآید از ترس حارثه فرار کرد و خود را بشام رسانید.[3]

و باز معاویه یکى دیگر از سرداران خود را بنام سفیان بن عوف با ششهزار نفر جهت قتل و غارت و تولید آشوب بعراق فرستاد و سفیان وارد شهر انبار (از شهرهاى قدیمى عراق) شد و حسان بن حسان بکرى حاکم آنجا را کشته و مشغول قتل و غارت گردید حتى بعضى از لشگریانش زر و زیور زنها را نیز از دست و گردن آنها گشوده و به یغما بردند،و همه این گرفتاریها نتیجه عدم توجه کوفیان بدستورات على علیه السلام بود و چون آنحضرت از این قضیه آگاهى یافت فراز منبر رفت و ضمن ایراد خطبه‏اى چنین فرمود:

بمن خبر رسیده است که بدستور معاویه بشهر انبار شبیخون زده‏اند و حاکم آنجا را کشته و سواران شما را از حدود آن شهر دور گردانیده‏اند و یکى از لشگریان آنها بر یک زن مسلمان و یک زن کافره ذمیه وارد شده و خلخال و دست‏بند و گردن‏بند و گوشواره‏هاى او را در آورده است و آن زن بعلت اینکه نمیتوانسته او را از خود دور کند گریه و زارى کرده و از خویشان خود کمک طلبیده است،و دشمنان با غنیمت‏و دارائى بسیار بشام باز گشته‏اند،اگر مرد مسلمانى از شنیدن این واقعه در اثر حزن و اندوه بمیرد بر او ملامت نیست بلکه بنزد من هم بمردن سزاوار است.

وقتیکه شما را در تابستان بجنگ دشمنان خواندم گفتید حالا هوا گرم است ما را مهلت ده تا شدت گرما شکسته شود و چون در زمستان دعوت نمودم گفتید اینروزها هوا سرد است و بما مهلت ده تا سرما برطرف گردد،شما که عذر و بهانه آورده از گرما و سرما فرار میکنید بخدا سوگند در میدان جنگ از شمشیر زودتر فرار خواهید نمود!یا اشباه الرجال و لا رجالـاى مرد نماهاى نامرد و اى کسانیکه عقل شما مانند عقل بچه‏ها و فکرتان چون اندیشه زنهاى تازه بحجله رفته است!

اى کاش شما را نمیدیدم و نمیشناختم که نتیجه شناختن شما پشیمانى و غم و اندوه میباشد .

قاتلکم الله لقد ملاتم قلبى قیحا و شحنتم صدرى غیظا و جرعتمونى نعب التهمام انفاسا.
خداوند شما را بکشد که دل مرا بسیار چرکین کرده و سینه‏ام را از خشم آکنده ساختید و در هر نفس جام غم و اندوه را پیاپى جرعه جرعه در گلویم ریختید و بسبب نافرمانى،رأى و تدبیرم را تباه ساختید[4].

-  شکست محمد ابی ابوبکر و شهادت مالک اشتر

علاوه بر این قضایا،حوادث دیگرى هم بشرح زیر رخ داد که باعث شکست عراقیها و موجب اندوه و رنج  بسیار زیاد امام على (ع) گردید:

ماجرا از این قرار بود که قیس بن سعد که در اوائل خلافت على علیه السلام بحکومت مصر منصوب شده بود در جنگ صفین براى فرماندهى یکى از واحدهاى رزمى احضار گردیده و بجاى وى محمد بن ابى بکر عازم مصر شده بود.

محمد در مصر مشغول حل و فصل امور بود که معاویه از کار حکمیت فراغت یافت و چون حکومت مصر را بعمرو عاص وعده داده بود ناچار در صدد اشغال آن کشور برآمد.براى این منظور عده‏اى را بفرماندهى معاویة بن خدیج براى حمله بمصر روانه ساخت،عمرو عاص نیز مانند سابق حیله و نیرنگ خود را بکار برد و در داخل آن کشور مردم را علیه محمد شورانید.

محمد در برابر معاویه شکست خورد و قضایا را به امام على (ع) اطلاع داد و از وى کمک خواست.
امام على (ع) مالک اشتر را که حاکم ایالت جزیره بود احضار نمود و سپس او را روانه مصر ساخت و محمد را نزد خود خواند تا کار دیگرى باو رجوع فرماید زیرا مصر حاکمى مثل مالک میخواست تا نیرنگ‏هاى معاویه و عمرو عاص را با شمشیر پاسخ دهد.

مالک اشتر در ذیقعده سال 38 از کوفه خارج شد و راه مصر را در پیش گرفت،در بین راه مردى پست فطرت با وضع رقت بارى خود را بحضور مالک رسانید ، مالک اشتر که به پیروى از امام على (ع) همیشه غریب نواز و نسبت به فقراء مهربان  بود پرسید :  کیستى و از کجا میآئى؟

آنمرد گفت اسمم نافع است و در مدینه غلام عمر بن خطاب بودم و اکنون آزاد هستم و چون در مدینه بمن سخت میگذشت لذا از آن شهر خارج شده‏ام و خیال رفتن بمصر را دارم تا در آنجا کارى پیدا کنم[5]!

مالک گفت اگر مایل باشى و نزد من بمانى من پوشاک و خوراک ترا تأمین میکنم ، نافع گفت چه سعادتى بهتر از این البته که میمانم ، مالک این مرد را نیز جزو لشگریانش همراه خود برد .

پس از طى مسافتى بشهر قلزم رسیدند که تا مصر سه روز راه فاصله داشت،شب را در آنجا بیتوته نموده و صبح که براه افتادند نافع بد طینت یک لیوان شربت از عسل درست کرد و مقدارى سم در آن ریخت و پیش مالک برد.

مالک که در این چند روز خدمتگزارى این غلام را بیشائبه دیده بود لیوان شربت را سر کشید و لشگریانش را حرکت داد و پس از چند ساعت راه‏پیمائى آثارانقلاب در قیافه مالک نمایان شد و رفته رفته حالش بهم خورد و از پشت زین بر زمین افتاد.

لشگریان مالک پیش دویدند و بدرمانش پرداختند اما سمى که در شربت ریخته شده بود اثر خود را بخشید و همراهان او را متوجه قضیه نمود و هر چه دنبال نافع گشتند او را پیدا نکردند،مالک پس از چند لحظه دیده از جهان فرو بست و بسراى جاویدان شتافت و اطرافیانش با جنازه مالک بقلزم مراجعت نمودند.

نافع پس از خوراندن شربت بمالک از قلزم فرار کرده و پیش معاویه رفته بود هنگامیکه این خبر بمعاویه رسید بسیار خوشحال و مسرور شد و شامیان را نوید داد که دیگر حمله على بشما عملى نخواهد شد زیرا پشت و پناه امام على (ع) مالک بود و نافع را نیز بسیار نوازش کرد و مردم شام را که از شمشیر مالک داغى بر دل و کینه‏اى در خاطر داشتند اجازت داد تا آنروز را جشن گیرند.

از آنسو چون این خبر بگوش امام على (ع) رسید بسیار متأثر و اندوهگین شد بطوریکه از ته دل گریه را سر داد و فرمود:

مرگ مالک اشتر فاجعه بزرگى است دیگر نظیر مالک را نخواهیم دید مالک مانند شیرى بود که از صداى او زهره دشمنان آب میشد و همچنان که ملول و محزون بود فرمود:

مالک و ما مالک لو کان جبلا لکان فندا لا یرتقیه الحافر و لا یرقى علیه الطائر اما و الله هلاکه قد اعز اهل المغرب و اذل اهل المشرق لا ارى مثله بعده ابدا.

مالک چه کسى بود مالک اگر کوهى بود کوه بزرگ و بلندى بود که نه رونده‏اى بقله آن میتوانست پاى نهد و نه پرنده‏اى میتوانست بر فراز آن پرواز کند،سوگند بخدا که شهادت او اهل شام و مغرب را عزیز کرد و مردم عراق و مشرق را خوار نمود و از این پس مانند مالک را هرگز نخواهیم دید[6].

امام على (ع) مجددا حکومت مصر را به محمد بن ابى بکر سپرد و او را از جریان شهادت مالک آگاه گردانید،ولى معاویه و عمرو عاص دست از کینهـتوزى و نیرنگ بازى بر نمیداشتند و چند مرتبه بوسیله نامه محمد را تطمیع و تهدیدکردند و هر دفعه محمد بآنها صریحا جواب منفى داد و فداکارى و خلوص خود را نسبت به امام على (ع) بدانها گوشزد کرد.معاویه چون از تطمیع محمد مأیوس شد در صدد ایذاء او بر آمد و بمکروفسون عمرو عاص توانست مردم مصر را علیه محمد بشوراند.

محمد اوضاع آشفته مصر را در اثر تحریکات معاویه باطلاع امام على (ع) رسانید و آنحضرت عین نامه او را در مسجد باهل کوفه قرائت فرموده و بار دیگر آنها را بسستى و لا قیدى مذمت کرد و تمام این شکست‏ها را که پى در پى اتفاق میافتاد نتیجه بى حالى و بیغیرتى کوفى‏ها دانست و پس از مذمت آنها دو هزار نفر بفرماندهى مالک بن کعب بکمک محمد فرستاد ولى محمد در خلال اینمدت با عده معدودى که طرفدار او بودند با معاویة بن خدیج سرگرم رزم بود و بالاخره اطرافیانش شکست خوردند و خود نیز بدرجه شهادت رسید.

امام على (ع) هنوز براى شهادت مالک اشتر عزا دار و اندوهگین بود که خبر سقوط مصر و شهادت محمد بحضرتش رسید این خبر آن بزرگوار را بیش از پیش در غم و اندوه فرو برد و با چشمان اشگ آلود فرمود: همانقدر که مردم نانجیب شام از شهادت مالک و محمد خرسند هستند اندوه و تأسف ما در این ماجرا بیشتر از شادى آنها است.

بارى نظیر اینگونه اتفاقات پى در پى در گوشه و کنار رخ میداد و هر یک بنوبه خود موجب حسرت و اندوه میگشت من جمله حاکم بصره نیز بدسایس معاویه از اطاعت امام على (ع) سرپیچى کرده و براى تسخیر مکه نیرو میفرستاد.

-  بسیج نیرو جهت جنگ مجدد با معاویه ابن ابی سفیان

روز بروز اوضاع مسلمین حقیقى که تعداد آنها خیلى کم بود وخیمتر میشد و نصایح امام على (ع) نیز براى تحریک آنها بمنظور دفاع از شهرها و خاموش کردن این آشفتگى‏ها مؤثر واقع نمیگردید.
پس از مراجعت از صفین قریب دو سال این نابسامانیها ادامه داشت تا اینکه در سال چهلم هجرت على علیه السلام با ایراد چند خطابه آتشین که حاکى از التهاب درون و اندوه خاطر او بود مردم افسرده و سست عهد کوفه را مجددا به جنبش آوردو فرماندهان و سرداران نیز با اینکه بمرور زمان خوى سلحشورى را کم کم از دست داده بودند در مقابل تهییج و تحریض امام على (ع) که خود فرماندهى کل را بعهده داشت از جاى بر خواستند و مردم را براى یک حمله قطعى و نهائى بمتصرفات معاویه بسیج کردند.

عده‏اى که بسیج شده بود در حدود بیست هزار بود که بفرمان على علیه السلام در نخیله اردو زده و براى بازدید آنحضرت حاضر شدند ، امام على (ع) بفرمانداران و حکام خود نیز دستور کتبى داد که قشون ولایات را تجهیز کنند و براى حرکت بسوى شام به نخیله اعزام دارند و پیش از حرکت از کوفه طرح کلى راه پیمائى و جزئیات آن همچنین اجراى قطعى و دقیق آنها بصورت چند دستور نظامى و ادارى بعموم فرماندهان زیر دست ابلاغ گردید.

ولى در اینموقع حادثه دیگرى رخ داد که مسیر تاریخ مسلمین را عوض نمود و اجراى نقشه آنانرا عقیم گردانید.فرقه خوارج که بشرح حال آنها سابقا اشاره گردید بفرماندهى عبد الله بن وهب راسبى فتنه و فساد راه انداختند و همان عقیده سابق خود را مجددا تکرار کردند.

موضوع فتنه خوارج در شوراى نظامى که از فرماندهان سپاه على علیه السلام در حضور آنحضرت تشکیل یافته بود مطرح گردید و چنین نتیجه گرفته شد که اگر سپاه على علیه السلام بمنظور حمله بشام از کوفه خارج شود مسلما گروه خوارج آن شهر را اشغال خواهند نمود و در اینصورت سپاهیان على علیه السلام باید در دو جبهه داخل و خارج بجنگ و قتال برخیزند پس مصلحت در آنست که پیش از حرکت بشام ابتدا کار را با خوارج یکسره کنند و سپس با خاطرى آسوده بسوى شام رهسپار شوند.

از آنجائیکه امام على (ع) همیشه از خونریزى و کشتار امتناع میکرد براى آخرین بار بوسیله نامه‏اى خوارج را نصیحت کرد آنها را براى احقاق حق و مبارزه با معاویه بکمک خود دعوت فرمود:
عبد الله راسبى نامه على علیه السلام را خواند و شفاها بحامل نامه گفت که ازقول ما بعلى بگو تو کافرى اول باید توبه کنى آنگاه ما را بکمک خود دعوت کنى !!  و سپس دستور داد که تمام خوارج بسوى نهروان عزیمت کنند.

تجمع این عده در نهروان بصورت یک پادگان در آمد و طرفداران این عقیده نیز از اطراف بدانجا آمده و روز بروز بر تعدادشان افزوده گردید بطورى که بالغ بر دوازده هزار نفر فرقه آنها را تشکیل میداد.
امام على (ع) نیز از پادگان نخیله که قصد عزیمت بشام را داشت مسیر خود را عوض کرده به نهروان آمد.

موقعیکه امام على (ع) با سپاهیان خود به نهروان رسید فرقه خوارج هماهنگ شده و گفتند : لا حکم الا لله و لو کره المشرکون.

امام على (ع) در عین حال که با این جماعت خشمگین بود نسبت بآنها اظهار تأسف و دلسوزى هم میکرد زیرا آنها در عقیده‏اى که داشتند اشتباه میکردند و متوجه آن اشتباه هم نمیشدند .

امام على (ع) در مقابل صفوف خوارج ایستاد و براى اتمام حجت با فرمانده آنها عبد الله راسبى صحبت کرد ه ایچنین فرمودند :

آیا همه شما در صفین حضور داشتید ؟

آنان گفتند : گروهی از ما حاضر بودند و جمعی حضور نداشتند .

اما سپس فرمود : پس دوسته شوید , آنان که در صفین حاضر بودند در یک دسته , و آنان که نبودند در دسته دیگر بایستند , تا با هر کدام مناسب حالش سخن بگویم .

آن گاه مردم رذا صدا زد و فرمود : حرف نزنید و سخنان مرا بشنوید و با جان و دل به من توجه کنید , و هرکس را برای شهادت دادن خواستم آنمچه می داند بگوید .

آنگاه امام علی (ع) سخنان مفصلی برای آنان گفت که بخشی از آن این چنین است , خطبه 122 نهج البلاغه گفتگو با خوارج قبل از نبر نهروان .

-  سیاست شیطانی قرآن بر سر نیزه کردن [7]

آیا وقتی شامیان از روی حیله و فریب و مکر و نیرنگ قرآن ها را بر سر نیزه کردند نگفتید : اینان برادران و هم کیشان ما هستند , به قرآن روی آورده و خواهان صلح و آرامش هستند  , رای ما این است که درخواست آنان را بپذیریم و از این تنگنا نجاتشان دهیم .

من به شما گفتم : ظاهر این امر ایمان و باطنش دشمنی با خداست , آغازش رحمت و پایانش پشیمانی است .

پس بر موضع خود بایستد و راه خویش ادامه دهید ] برای جهاد با دشمن دندان بفشرید و  به صدا و سخن کسی توجه نکنید , که اگر جوابش دهند گمراه کند و اگر به حال خود واگذارندش خوار گردد .

به هر حال اتفاقی بود که افتاد و شما را دیدم که حکمیت را پذیرفتید , به خدا سوگند اگر به حکمیت تن نمی دادم حکم آن بر من واجب نمی شد , و خداوند گناه آنرا بر دوشم نمی نهاد.

باید از من پیروی می شد , که کتاب خدا با من است و از وقتی با آن همراه شدم هرگز از آن جدا نگشتم.

 

 

-  وصف یاران مجاهد پیامبر(ص)[8]

ما با پیامبر (ص) بودیم در میدان جنگ و پدران و فرزندان و برادران و خویشان رو در روی هم قرار می گرفتند , هرگاه مصیبت و بلایی بر سرمان می آمد اثری در ما نمی گذاشت جز آنکه بر ایمان و حرکت در راه خدا و تسلیم بودنمان به امر پروردگار و شکیبایی بر سوزش زخم ها می افزود .

-  هدف مبارزه با شامیان [9]

اما امروز با برادران مسلمان خود به سبب کژی و انحراف و شبهه و تاویلی که در دین پدید آمده می جنگیم و هرگاه راهی بیابیم که خداوند با آن ما را بار دیگر متحد سازد و ما به سبب آن دوباره با هم مرتبط و به هم نزدیک شویم خواهان و مشتاق آن خواهیم بود و راه دیگری را نخواهیم پیمود .

و سپس تمام خوارج را مخاطب ساخته و با منطق قوى و کلام شیوا آنها را باشتباهشان معترف ساخت و حقانیت خود را ثابت نمود در اینحال صدای همهمه خوارج بلند شد و التماس توبه نمودند امام علی (ع) فرمود پرچم سفیدى در کنار نهروان بزنند و توبه کنندگان خوارج زیر آن جمع گردند.

در نتیجه سخنان مستدل و منطقی آن امام همام که سراسر وجودشان رحمت و رافت است , تقریبا دو ثلث خوارج بظاهر توبه نموده و در کنار پرچم سفید قرار گرفتند ، على علیه السلام نیز آنها را از جنگ معاف فرمود ولى بقیه خوارج که چهار هزار نفر بودند بفرماندهى عبد الله بن وهب راسبى  همچنان جاهلانه , از سر عناد بر  سخن باطل  خود ایستادگى کردند و چاره ایی جز جنگ و جدال و خونریزی پیش پای آن امام رئوف باقی نگذاشتند , از اینرو  امام علی (ع) نیز به ناچار به جهت ختم این قائله پر فتنه و عذاب , با آنها به پیکار و قتال پرداخت , و این جنگ درنزد  تاریخ نویسان مغرض او بی اطلاع ,  به خونریزی عظیم امام علی (ع) مشهور گشت , و بدون در نظر گرفتن همه ماجرا به آن حضرت را که سراسر لطف و رافت و رحمت اند نسبت خونریز دادند و نوشتند و نقل کردند که امام علی (ع) در عرض یک روز گردن چهار هزار نفر را زد  , بدون ذکر حوادث و وقایع پس و پیش آن ماجرا .

آنها هرگز اشاره نکردند که اگر جلوی فتنه خوارج گرفته نمی شد چه  بلایی بر سر مردم کوفه و بصره و مدینه و مکه می آمد , بلایی که بی شک ویرانی شهرهای مسلمین و قتل عام بزرگ مسلمانان تاریخ لقب می گرفت .

ناگفته نماند که پیروان عنود گروه های تروریستی تکفیری القاعده و طالبان و داعش درست مشابه با گروه خوارج بوده بلکه امروزه نماینده   خلف آن ناخلفان محسوب می شوند .

جنایتکارانی که تنها منطق ایشان تخریب شهرهای آباد  و کشتار مردمان آزاد  است , بدون دلیل و هیچ توجیح منطقی و بدون دلیل توجیح  شرعی و عرفی , همچنان که همگان در صفحات نمایشی سربریدن خبرنگاران و امداد گران را مشاهده کردند .

مانند اینکه  امروز به افرادی که با این دیو سیرتان داعشی و القاعده ایی و ..... در جنگ و جدالند تحمت آدم کشی و جنایتکاری بزنند, در صورتی که دفع این تومور سرطانی واجب است در غیر اینصورن کل جامعه بشری نابود خواهد شد ع آری این بود علت جنگ امام علی (ع) با خوارج در نهروان .

-  آغاز جنگ نهروان

پیش از شروع جنگ براى تقویت روحیه مسربازان سپاه خویش,  که در اثر مرور زمان و قتل و غارت جنگ های چریکى معاویه ابی سفیان ,  پایه ایمان و جنگجوئى آنها ضعیف شده بود امام علی (ع)  سخنانی تاثیر گذار افاده فرمودند , که خبر  از ااطلاع غیبی  آن حضرت از اوضاع زمانه  می داد , ایشان فرمود ند :

از تمام این خوارج کمتر از ده نفر زنده خواهند ماند همچنانکه از شما کمتر از ده نفر شهید خواهند شد .

و این فرمایش امام یکى از معجزات آنحضرت‏است که پیش از وقوع حادثه از کیفیت آن خبر داده و جریان امر کاملا صحیح و منطبق با واقعیت بوده است!

بارى جنگ شروع شد و طولى نکشید که بجز 9 تن ,  تمامی افراد آن گروه گمراه  کشته و مقتول گردیده و آن نه نفر نیز از معرکه جنگ با بزدلی گریختند .

 والبته مطابق پیشگویی آن حضرت ,  هفت نفر هم از سپاه على علیه السلام بدرجه شهادت نائل آمده بودند و بدین ترتیب پیش بینى آنحضرت صد در صد صورت واقع بخود گرفت و پس از خاتمه جنگ بکوفه مراجعت نمودند،از جمله فراریان خوارج عبد الرحمن بن ملجم از قبیله مراد بود که بمکه گریخته بود[10] .

- دیدگاه مردم در زمان امام علی (ع)

در اینجا لازم است تا به این موضوع اشاره کنیم که دیدگاه مردم زمان حضرت علی (ع) نسبت به حکومت و جنگ بصورتی بود که در زمانی که حضرت علی (ع) در جنگ جمل زمانی که لشکریان خود را از غارت مردم بصره بدلیل مسلمانی آنان برحذر داشت با مخالفت و بی میلی لشکریان خود روبرو شد چرا که خصلت عرب از جنگ ، جمع آوری غنائم است و زمانی که متوجه شدند حضرت علی(ع) به جنگ های داخلی اشتغال خواهند داشت و در هیچ یک از این جنگ ها حق گرفتن غنائم را ندارند کم کم از اطراف آن حضرت متفرق شدند و هر چه حضرت آنان را به جنگ با معاویه فرا می خواند سستی و تنبلی پیشه  کرده بودند و هرگز حضرت علی را یاری نکردند و این حقیقت در زمان امام حسن علیه سلام بخوبی مشخص شد که یاران امام حسن در برابر وسوسه معاویه نسبت به پرداخت پول به سران سپاه امام ، بخوبی کارگر افتاد و حتی شخصی مانند عبیداله بن عباس پسر عمو و فرمانده سپاه امام حسن خود را تسلیم معاویه کرد و با دریافت مقداری پول امام را تنها گذاشت و کاربجایی رسید که سربازان لشکر امام حسن (ع) به چادر امام ریختند و هر چه را یافتند غارت کردند و حتی نزدیک بود امام را در مقابل دریافت پول تسلیم معاویه نمایند.

از اینجا مشخص می شود که چرا زمانی که حضرت علی اولین بیت المال را تقسیم کردند طلحه  و زبیر از حضور امام خارج شدند و فتنه جمل را براه انداختند . چرا که اصولا آنها با روش پیغمبر در تقسیم مال مخالف بودند. و از همین جا متوجه می شویم که چرا مردم پس از رحلت پیغمبر(ص) از بیعت با علی(ع) امتناع ورزیدند .

- زندگی خصوصی امیر المومنین علی(ع)

حضرت امام علی علیه سلام با اینکه در مقام خلیفه کل مملاک اسلامی حکومت می کرد ، اما زندگی همچون شبیه فقیرترین فرد ساکن در این امپراتوری بود .

غذای او ساده ترین غذای ممکن و قابل تصور بود ، او اغلب اوقات شکم خود را با نان جو خشک شده و مقداری سرکه یا آب و گاهی شیر سیر می کرد ،  لباس او ضمحت ترین البسه بود و معمولا تنها یکدست لباس داشت و همیشه کفشهای خود را وصله می زد و آنقدر به این کفشها وصله زده بود که جای سالمی در آنها دیده نمی شد ، و این در صورتی بود که فرزندان او مانند سایر مردم عادی زندگی می کردند ، اما علی(ع) امیرالمومنین تنها به همین قدر از مادیات اکتفا می کرد .

اما از نظر کار و تلاش سخت کوش ترین انسان بود ، او در زمان حیات خود بیش از هزار نفر درخت خرما و نخلستان آباد کرد و به فقرا بخشید ، او همچنین ده ها قنات را بدست مبارک خود دایر و وقف عموم مردم کرد و همه اینها در حالی بود که در زمان حکومت خویش شبها کیسه ای از آرد و غذا بر روی دوش خود می گذاشت و آنرا در محله های فقیر نشین کوفه بین خانواده های تهی دست تقسیم می کرد .

امام علی علیه سلام هرگز از بیت المال بنفع خود و یا بستگانش استفاده نکرد ، روزی برادر نابینا ایشان بنام عقیل که فرزندان زیادی داشت بنزد او امد و تقاضای سهم بیشتری از بیت المال را کرد ، اما امام در پاسخ تکه آهن گداخته ای نزدیک دست عقیل برد و به فرمود :

آیا تحمل سوختن با این آهن گداخته را داری ؟

عقیل بسرعت دست خود را عقب کشید و عرض کرد خیر .

علی(ع) ادامه داد پس چگونه است که می خواهی مرا در آتش دوزخ وارد کنی و توقع داری از حق دیگران در بیت المال به تو ببخشم ؟

همچنین روزی دختر کوچکتر ایشان از مسئول بیت المال شنید که گردنبندی زیبا در بیت المال است ، و پیشنهاد کرد تا دخت  آن حضرت  این گردنبند را برای میهمانی از بیت المال امانت بگیرد و پس از پایان مجلس آنرا باز گرداند ، ایشان  پیشنهاد مسئول خزانه را قبول کرد و یک شب گردنبند را قرض گرفت ، اما هنگامی که این خبر به گوش امیر المومنین علی(ع) رسید بشدت برآشفته شده  دختر خودش و مسئول خزانه را توبیخ و تنبیه کرد .

همچنین آورده اند که  روزی دو نفر از بزرگان کوفه بدیدن امام علی(ع)  آمدند و مشاهده کردند که ایشان در نور شمعی مشغول محاسبه اموال بیت المال است ، هنگامی که آندو به حضور حضرت رسیدند ایشان بلافاصله شمع را خاموش کرده شمع دیگری را آورده روش کردند ، آندو شخص علت این کار را از  امیرالمونین علی (ع)  جویا شدند و آن حضرت فرمود آن شمع اول متعلق به بیت المال است ولی است شمع دوم از درآمد خودم خریداری شده و برای میهمانان شخصی آنرا روشن می کنم .

 این  همه دقت و وسواس در حراست از حقوق مردم تنها در حکومت علی(ع) یافت می شود و ما در طول تاریخ هیچ حکم یا حکومتی را سراغ نداریم که این چنین عدالت را در حکومت خویش پیاده کرده باشد و بطور یقین دیگر هم یافت نخواهد شد .

امام علی(ع) اسوه تقوا و عبادت بود ایشان در طول زندگی خویش بیشترین عبادت را بجا آورد تا جایی که امام زین العابدین و سید ساجدین در باره آن حضرت فرمود بخدا با اینهمه عبادتی که من بجا آوردم هنوز نتوانسته ام به بخش کوچکی از عبادات جدم علی(ع) دست پیدا کنم .

این سخن از شخصی است که بر اثر شدت عبادت خدا زانوها و پیشانی ایشان چنان پینه بسته بود که باید هر از چند گاهی این پینه ها را با قیچی می زدودند و صحیفه سجادیه تنها بخش بسیار کوچکی از عبادات روزانه این امام بزرگوار را نشان می دهد .

- امام علی(ع) شخصیت بیهمتایی داشت ایشان هرگز در زندگی شخصی خود به کسی ظلم نکرد و هیچگاه زیر بار ذلت و خواری نرفت ، ایشان همیشه در همه کارهای نیک بر سایرین سبقت گرفت و هرگز کسی در هیچ خیری از ایشان پیشی نگرفت .

- امام علی (ع) تمام  وجود خویش را وقف خداوند  نمود , ایشان تمامی عمر خویش را از  زمان  نوجوانی تا پایان عمر  پر برکتشان را  در خدمت رسانی به خدا و رسولخدا و اسلام و امت اسلام سپری کرد .

- امام علی (ع) یا در کار خدمت به خلق خدا بود یا در حال عبادت خالق یکتا ,  او هیچ چیز را برای خودش نخواست و زمانی که به شهادت رسید از دار دنیا هیچ نداشت .

- امام علی (ع) یک عاشق پاکباز به معنای کامل کلمه بود , او دل در گرو عشق خالق بی همتا داشت و بجز دیدار او به چیزی دیگر نمی اندیشید .

شخصیت حضرت علی (ع) بقدری عظیم و بزرگ است که جز خدا وند بزرگ  و رسول گرامی اسلام هیچ کس  قادر به وصف ایشان نیست . بقول جناب حافظ : ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند

 

 

 



[1] - سوره مائده آیه .44

[2] - ارشاد مفید جلد 1 باب سیم فصل 38 با تلخیص و نقل بمعنى.

[3] - ناسخ التواریخ کتاب خوارج ص .643

[4] - نهج البلاغه از خطبه .27

[5] - نافع غلام عثمان بود براى اینکه مالک او را نشناسد خود را غلام عمر معرفى کرد.

[6] - ناسخ التواریخ کتاب خوارج ص .521

[7] - خطبه 122 نهج البلاغه  ترجمه علی شیروانی صفحه 209

[8] - خطبه 122 نهج البلاغه  ترجمه علی شیروانی صفحه 210

[9] - خطبه 122 نهج البلاغه  ترجمه علی شیروانی صفحه 210

[10] - ـابن ملجم مرادى گمنام بود هنگامیکه على علیه السلام کوفیان را براى جنگ صفین بسیج میکرد چشمش بوى افتاد و طبق علائمى که درباره قاتل خود از پیغمبر صلى الله علیه و آله شنیده بود او را شناخت و فرمود : تو عبد الرحمن بن ملجم هستى؟عرض کرد بلى یا امیر المؤمنین ! على علیه السلام رو بحاضرین کرد و یکمصرع از شعر عمرو بن معد یکرب را خواند : ارید حیاته (حبائه) و یرید قتلى!یعنى من حیات او (یا عطیه براى او) میخواهم و او قتل مرا میخواهد !عرض کردند دستور فرمائید او را بکشیم،على علیه السلام فرمود مگر میشود قبل از جنایت قصاص کرد؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد