اهل بیت از منظر و دیدگاه محیی الدین ابن عربى
محیىالدین ابن عربى از اعاظم عرفا و شیخ اکبر اهل طریقت است. بعضى ابن عربى را بزرگترین اهل عرفان در مرتبه بعد از ائمه اطهار مىدانند. دراین مورد اگر اختلافى باشد در اینکه او، مؤسس عرفان نظرى و اولین کسى است که اصول و قواعد عرفانى را نظم و ترتیب داده و بر برخى از آنها استدلال کرده، اختلافى نیست. مقاله حاضر، بحثى درباره ارادت و میزان تبعیت ابنعربى از اهل بیت(ع)، بخصوص امیرالمؤمنین(ع) است و نتیجهاى که مىگیرد- چنانکه معقول نیز همین است- عشق سرشار ابنعربى به این بزرگواران و خوشهچینى او از خرمن فضل و کرامت ائمه هدى است.
ابن عربى در مبحث ولایت و همچنین در موارد دیگر، از حضرت امیرالمؤمنین و فرزندان بزرگوار آن حضرت، نام برده، و به تمجید نیز پرداخته است. جالب توجه است که ابن عربى آن تجلیل و تکریمى که از على علیهالسلام کرده و آن عبارات باشکوهى که در مدح و ستایش آن امام همام آورده، درباره دیگران نکرده و نیاورده است و اصولاً آن حضرت را، از دیگر صحابه ممتاز مىداند. اکنون بهنقل چند نمونه مىپردازیم: او پس از ذکر مطالبى، اینگونه مىنویسد: «هذا علىبن ابىطالب کرمالله وجهه- باب مدینة العلم النبوى و صاحب الاسرار امامها» این علىبن ابیطالب کرمالله وجهه است، همانکه دروازه شهر علم نبوى و صاحب اسرار و امام آن شهر است. ابن عربى سپس مىگوید: با سند صحیح روایت شده که «ضراربن ضمرة کندى» گفت: خدا را گواه مىگیرم که خودم دیدم آن حضرت را در نیمههاى شب که ستارگان غروب کرده بودند، در یکى از نبردگاهها به عبادت ایستاده و دست بر محاسن خود گرفته و مانند مارگزیده به خود مىپیچید و اندوهناک مىگریست. گویى اکنون مىشنوم که با تضرع با خدا، سخن مىگفت: سپس خطاب به دنیا مىفرمود: آیا به من تمایل نموده و به سوى من آمدهاى؟! تو هرگز نمىتوانى به من دسترسى پیدا کنى، برو دیگرى را بفریب، که من تو را سه طلاقه کردهام. عمر تو کوتاه و ارزش تو اندک و خطرت بسیار است. آه از کمى توشه و دورى سفر آخرت و تنهایى در راه!». همچنین از «نوف بکالى» نقل شده، که گفت: علىبن ابیطالب کرمالله وجهة را دیدم از خانه بیرون آمد و به ستارگان نگریست و خطاب به من فرمود: اى نوف خوابى یا بیدار؟ عرض کردم: بیدارم اى امیرالمؤمنین، فرمود: اى نوف خوشا به حال زاهدان که به دنیا تمایل نداشته و به آخرت گرایش دارند، آنان که زمین را فرش خود و خاک را بستر خود و آب را عطر خود و دعا و قرآن را لباس رو و زیرین خود برگزیده و چونان حضرت عیسى(ع) دنیا را ترک گفتهاند.»(1) ابن عربى بعد از نقل روایاتى که حکایت از مقام والاى زهد و قدس و پارسایى آن حضرت مىکند و نیز پس از ذکر عباراتى از وى، که درجه بسیار شایسته عرفان و معنویت آن امام معصوم را مىرسانند، درباره حضرت ولایت مآبى، چنین داورى مىکند ومىنویسد: «و من مثل على و هذا مقامه و من یعادله و هذا کلامه(2)» و کیست مثل على در این مقام والا و کیست معادل او، که در مقام و کلام، با او برابرى کند؟
در «فتوحات مکیه»، در معرفت نخستین خلق روحانى اولین موجود، پس از اینکه به حقیقت محمدیه به نص صریح اشاره و در اثبات آن سخن مىگوید، حضرت او سید تمامى عوامل و نخستین نمودار و ظاهر در وجود از نور الهى بوده و عین عالم را از تجلى حق دانسته و پیامبر اکرم(ص) را عقل اول و اکمل مظاهر مىشناسد، آنگاه به علو قدر و منزلت و مرتبت على(ع) توجه داشته و در کمال تحقیق و انصاف سخن مىگوید، عبارت ابنعربى این است: «و أقربالناس الیه (محمد صلىالله علیه و آله) علىبن ابىطالب و اسرارالانبیاء اجمعین(3)»، لیکن همین عبارت در چاپ دیگر «فتوحات» به نحو کاملتر آمده و نوشته شده است: «اقرب الناس الیه علىبن ابىطالب رضىالله عنه امامالعالم و سرالانبیاء اجمعین»(4) یکى از محققان در ذیل کلام فوق مىنویسد: شیخ اکبر از این عبارت دو معناى مهم را افاده نموده است: یکى اینکه على(ع) بعد از پیغمبر ختمى، اشرف و افضل خلایق است، و دیگر آنکه على(ع) سر و باطن انبیاست و انبیا ظهور وجود او هستند و حقیقت کلیه ولایت او متجلى در مظاهر خلایق است و عوالم وجودى مسخر اراده حضرت ولایتمدار على(ع) (5). این احتمال، قوى مىنماید که مقصود وى از على(ع) حقیقت ولایت باشد نه شخص او، همانطور که منظورش از محمد(ص) حقیقت محمدى است که حقیقت نبوت و رسالت و ولایت است نه شخص او. بنابراین، لازم مىآید که شخص على(ع) اکمل مظاهر اولیا باشد، همانطور که شخص محمد(ص) کمال مظاهر انبیاء و رسل و اولیاست(6). ابنعربى در فص شیثى «فصوص الحکم»-ص64- مىنویسد: همانطور که پیغمبر(ص) فرموده است:«کنت نبیاً و آدم بین الماء و الطین»، یعنى که حقیقت او پیش از همه انبیاء بوده ولو اینکه بهصورت بعد از جمیع آنها ظاهر شده و خاتم آنهاست، خاتمالاولیاء هم ولى بوده در حالى که هنوز آدم میان آب و گل بوده است، یعنى حقیقت خاتم الاولیا هم مقدم بر جمیع اولیاست. پیروان شیعى ابن عربى، خاتم الاولیاء را على (ع) دانسته و روایت: «کنت ولیا و آدم بین الماء والطین» را از وى نقل کرده و او را حقیقت ولایت مطلقه شناختهاند که با باطن نبوت مطلقه وحدت دا رد. (7)
ابن عربى در کتاب «الدرالمکنون و الجوهر المصون فى علم الحروف» درباره آگاهى حضرت على (ع) از علم جفر مىگوید: به جز على (ع) هیچکس از زمان حضرت آدم تا ظهور اسلام به این علم راه نیافته بود. وى سپس مطالبى ارزشمند در این باره نقل مىکند که به نقل از علامه حسنزاده آملى، آمده است.
محیىالدین همچنین درباره امام صادق (ع) مىگوید: امام صادق همان کسى است که در اعماق اندیشههاى خود فرر رفت و درهاى شاهوار را از صدف اسرار به درآورد و رموزگره خورده علوم را گشود و گنجینههاى طلسمشده را باز کرد. در ادامه این نقل، مطالب مهمى درباره مقام علمى و معنوى ائمه علیهمالسلام آورده است.
برخى از علماى شیعه نیز ابن عربى را به این جهت نکوهش کردند که نسبت به شیعه عداوت شدیدى داشته و بیش از دیگر سنیان با شیعیان خصومت ورزیده است. آنها مىگویند او در کتب و رسایلش از هر کس، نام و خبرى آورده است جز اهل بیت عصمت و طهارت. ابن عربى در کتاب «شجرةالکون» مىگوید: اسلام برپنج اصل بنا شده است... اصل پنجم اهل بیت علیهمالسلام است که پنج نفرند، محمد، على، فاطمه، حسن و حسین و ارکان دین برپاداشتن ارکان شریعت و محبت یاران و مودت نزدیکان پیامبر است... اهل بیت پیامبر پنج شخصیتند که خداوند ناپاکى را از آنان زدوده، مىفرماید: انما یریدالله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیراً»، «قال رسولالله (ص): انزلت هذه اغآیة فینا اهل البیت انا و على و فاطمه و الحسن و الحسین» پیامبر فرمود: این آیه درباه اهل بیت نازل شده است، یعنى من و على و فاطمه و حسن و حسین. (8)
او در «فتوحات مکیه» و دیگر آثارش، در موارد متعدد از ائمه شیعه روایاتى نقل کرده است که براى نمونه موارد زیر نقل مىشود:
1 «- وکان علىبن ابیطالب رضىالله عنه یقول: «انالوحى قد انقطع بعد رسولالله صلىالله علیه و سلم و مابقى باید ینا الا ان یرزقالله عبداً فهماً فى هذا القرآن (9)». على ابیطالب رضىالله عنه مىفرمود: همانا پس از پیامبر خدا (ص) و حى منقطع شد و در دست ما چیزى نماند، مگر این که خداوند فهم این قرآن را به بندهاى روزى گرداند.
2 «- کان یقول فیه (فى علم الافراد) علىبن ابیطالب رضىالله عنه حین یضرب بیده الى صدره و بتنهدان ههنا لعلوماً جمة لو وجدت لها حملة (10)». على ابنابیطالب رضىالله عنه در خصوص همین - علم الاقراد- (11) مىفرمود: هنگامى که دستش را به سینهاش مىزده و آن را جلو مىآورده ، ه مانا در اینجا علوم کثیرى است، اگر براى آنها پذیرندگانى بیابم.
-3 « والى هذا العلم (علم الافراد) کان یشیر علىبن الحسینبن علىبن ابیطالب زینالعابدین علیهمالصلاة و السلام بقوله:
· یا رب جوهر علم لو ابوح بهولاستحل رجال مسلمون دمى
· لقیل لى انت ممن یعبد الوثنایرون اقبح ما یأتونه حسنا» (12)
علىبن الحسین بنابیطالب زینالعابدین علیهمالصلوة والسلام با این شعر: چه بسا جوهر علمى که اگر آن را آشکار بسازم مرا متهم مىدارند که از بتپرستانم و مردان مسلمانى، خونم را حلال مىشمارند و زشتترین چیزى را که به جا مىآورند، نیکو مىپندارند.
به طورى که ملاحظه مىشود ابن عربى، على امام على (ع) را که براى آن پذیرندگانى نمىیابد تا آن را آشکار سازد و همینطور علم امام زینالعابدین علیهالسلام را که در صورت اظهار، موجب تکفیرش مىگردد از نوع علمالافراد مىشمارد که اختصاص به خود آن بزرگواران داشته و دیگران از آن بىنصیب بوده و شایستگى پذیرش آن را نیز نداشتهاند.
-«انا روینا من حدیث جعفربن محمدالصادق عن ابیه محمدبن على عن ابیه على بن الحسین عن ابیه الحسین بن على عن ابیه على بنابیطالب عن رسولالله صلىالله علیه و سلم انه قال مولى القوم منهم. (13) از حدیث جعفربن محمد صادق از پدرش محمدبن على، ازپدرش على بن الحسین، ازپدرش حسین بن على، از پدرش على بن ابیطالب، از رسولالله(ص) روایت شدهاست که فرمود:خادم قوم از خود قوم است.
- 5 «روینا عن على بن ابیطالب رضىالله عنه انه قال وصانى رسولالله صلىالله علیه و سلم فقال یا على اوصیتک بوصیه فاحفظها فانک لاتزال بخیر ما حفظت وصیتى یاعلى: انللمؤمن ثلاث علامات. الصلوة والصیام و الزکوة... از على بن ابىطالب رضىالله عنه روایت شده که گفته است: پیامبر خدا(ص) مرا وصیت کرد و فرمود: اى على، ترا وصیت مىکنم آن را نگهدار تا وقتى که وصیت مرا نگه مىدارى از خیر و نیکى برخوردارى، براى مؤمن سه علامت است: نماز، روزه، زکات و...
6 «- قال علىابن ابیطالب علیهالسلام سئل رسولالله(ص) عن اشراط الساعة، فقال اذا رأیت الناس قد ضیعواالحق و اماتواالصلوة و اکثرواالقذف و استحلوا الکذب و اخدواالرشوة وشیدوا البنیان واعظموا ارباب الاموال....ء فعندها قیام الساعه
(15) علىبن ابیطالب(ع) فرمود: از رسول خدا(ص) از علامات قیامت پرسیده شد، پاسخ داد:«هنگامى که دیدى که مردم حق را ضایع مىنمایند، نماز را مىمیرانند، قذف (نسبت زنا به زن محصنه دادن) را فزون مىسازند، دروغ را روا مىدارند، رشوه مىگیرند، بنا را استوار مىکنند، دولتمندان را بزرگ مىشمارند... در آن وقت قیامت برپا خواهدشد.
7«- من کلام علىابن ابیطالب رضىالله عنه قال یوما لابنه الحسن رضىالله عنه یا بنى ابذل لصدقک کل الموده و لاتطمئن الیه کل الطمأنینه و اعطه کل المواساه ولاتفش له کل الاسرار».(16) از سخن على ابن ابیطالب رضىالله عنه که روزى به پسرش حسن رضىالله عنه فرمود: اى پسر من، همه محبتت را به دوست ارزانى دار، ولى به طور کامل به وى مطمئن مباش، واز هرگونه کمک ویاریت وى را برخوردار ساز، اما همه اسرارت را پیش وى فاش مگردان.
8«- وقد نقل عن الامام المحق السابق جعفر محمد الصادق علیهالسلام انه قال لقد تجلىالله لعباده فى کلامه ولکن لاتبصرون.(17) از امام به حق ناطق حضرت جعفربن محمد صادق(ع) نقل شدهاست که فرمود: خداوند در کلام خود (قرآن) براى بندگانش تجلى کردهاست، لیکن شما نمىبینید.
9«- و روى عنه علیهالسلام انه خرمغشیاً علیه و هو فى الصلاة فسئل عن ذلک فقال ما ذلت اردد الایه حتى سمعتها من المتکلم بها»(18) از امام صادق(ع) روایت شده است که آن حضرت در هنگام نماز مدهوش شد، از ایشان سؤال شد که سبب مدهوشى چه بود؟ فرمود: چندین بار آیه را تکرار کردم تا اینکه از متکلم شنیدم.
10 «- عن جعفربن محمد بن على بنالحسین عن ابیه عن جابر بن عبدالله قال: ان رسول الله صلىالله علیه و سلم مکث تسع سنین لمن یحج ثم اذن فىالناس فى العاشرة...»(19) جعفربن محمد على بن الحسین از پدرش از جابر بن عبدالله نقل کردهاست که رسول خدا (ص) نه سال حج بجا نیاورد، سپس درسال دهم به مردم اعلام کرد که مىخواهد حج به جا آورد...
11«- قال على بن ابىطالب رضىالله عنه هذاالباب ما هو الافهم یوتیه الله من شاء من عباده فى هذاالقرآن»(20) على بن ابیطالب رضىالله عنه فرمود: منشأ آن (غیبگویىهاى من) فهم از قرآن است که خداوند به عدهاى از بندگانش عنایت مىکند.
- 12«این عالم الرسوم من قول على بن ابیطالب رضىالله عنه حین اخبر عن نفسه انه لو تکلم فى الفاتحه من القرآن لجمال منها سبعین وقراً هل هذا الا من الفهم الذى اعطاهالله فىالقرآن»(21) چه کسى مىتواند از علومى که على بن ابیطالب رضىالله عنه بیان فرموده، آگاه باشد، آن جا که از خود خبر داده و مىگوید که اگر درباره سوره حمد سخن بگوید، هفتاد بارشتر مطلب خواهدگفت؟! آیا این جز شمهاى از فهم قرآن است که خداوند به او اعطا کردهاست.
-13 «قال على بن ابىطالب رضىالله عنه: قال رسولالله صلىالله علیه و سلم: ان فى القیامه لخمسین موقفا کل موقف الف سنة، فاول موقف اذا خرج الناس من قبورهم...»(22) حدیث طولانى است علىبنابیطالب رضىالله عنه به نقل از رسولالله(ص) فرمودند:
در روز قیامت پنجاه ایستگاه وجود دارد که توقف در هر کدام هزار سال به طول مىانجامد و اولین ایستگاه وقتى است که مردم از قبرها بیرون مىآیند.»
-14 ان جعفر بن محمد قال له: اذا اجاءک ما تحب فاکثر من الحمدالله و اذا جاءک ما تکره فاکثر من لاحول و لاقوه الا بالله و اذا استبطات الرزق فاکثر من الاستغفار»(23) جعفر بن محمد گفت: زمانى که چیز پسندیده و محبوبى به تو رسید الحمدلله زیاد بگو، و زمانى که چیز ناپسند و مکروهى به تو رسید زیاد بگو لاحول و لاقوه الا بالله، و زمانى که دیدى روزى تو دیر مىرسد، زیاد استغفار بر زبان جارى کن.
15-«عن على بن ابىطالب قال: قال رسول الله صلى الله علیه و سلم: من ملک زاداً و راحلة تبلغه الى بیت الله ثم لم یحج فلا علیه ان یموت یهودیاً او نصرانیاً.»(24) على بن ابیطالب به نقل از رسول خدا(ص) فرمود: هر کس توشه و شتر قدس سرهوسیله سفر[ داشته باشد، که او را به خانه خدا برساند و حج به جا نیاورد، مىخواهد یهودى بمیرد یا نصرانى.
16-«قال على رضى الله عنه: لو کشف الغطاء ما ازددت یقیناً» (25) على رضى الله عنه فرمود: اگر پرده کنار رود، به یقین من، افزوده نمىگردد.
17-«آخى رسول الله صلى الله علیه و سلم بین اصحابه بدارالخیزران و اخذ بید على و قال: «هذا اخى»(26) رسول خدا(ص) در دارالخیزران بین اصحاب خود، عقد برادرى خواند و خود، دست على را گرفت و فرمود: این بردار من است.
18-«قوله صلى الله علیه و سلم:«اقضاکم على...»(27) پیامبر اکرم(ص) فرمود: على، آگاهترین شما به قضاوت است.
19-«»لافتى الا على لانه الوصى و الولى(28) جوانمردى مانند على وجود ندارد، زیرا او جانشین من و ولى و سرپرست شماست.
ابنعربى، علاوه بر این که در آثارش به نقل روایات از ائمه شیعه اهتمام ورزیده، در مواردى هم به ولایتشان اعتراف کرده و برایشان مقامى برابر با مقام انبیاء قایل شده است، چنانکه در باب دویست و هفتادم کتاب «فتوحات مکیه» آنجا که در خصوص معرفت منزل قطب و امامین از مناجات محمدیه سخن گفته، آورده است: «اعلم ایدک الله بروح منه ان ممن تحقق بهذا المنزل من الانبیاء صلوات الله علیهم اربعة: محمد و ابراهیم و اسمعیل و اسحق علیهم السلام و من الوالیاء اثنان و هما الحسن و الحسین سبطا رسول الله صلى الله علیه و سلم.» بدان- خداوند یارى دهاد- از کسانى که در این منزل متحقق شدهاند، از انبیاء چهار کس اند: محمد، ابراهیم، اسماعیل و اسحاق علیهم السلام و از اولیا، دو کسند: حسن و حسین فرزندان رسول الله(ص)(29) و نیز در فراز دیگر در دفاع از محبت رسول خدا(ص) نسبت به امام حسن و امام حسین علیهم السلام مىنویسد: روز جمعهاى، پیامبر(ص) مشغول ایراد خطبه بود که دید حسن و حسین به سوى او مىآیند، پیراهن به پایشان گیر کرد و به زمین افتادند، رسول خدا نتوانست خود را نگه دارد، لذا از منبر به زیر آمد و دست آن دو را گرفت و با خود، بالاى منبر برد و خطبه را ادامه داد. آیا این براى پیامبر، نقص محسوب مىشود؟ خیر، بلکه به خدا سوگند، این از کمال معرفت وى ناشى مىگردد، زیرا او خود مىداند که با چه دیدى و به چه کسى نظر کرده است، دیدى که کورباطنان از دیدن آن عاجزند، لذا، آنها در مثل این موارد مىگویند: چرا او به سبب توجه به خدا، از توجه به این امور خوددارى نکرد، و این در حاکى است که به خدا سوگند، آن حضرت در آن هنگام، جز به خدا توجه نکرد.(30)
باز در همان کتاب از جمله علماى این امت- امت اسلام- که از صحابه بودهاند و احوال رسول الله(ص) و اسرار علومش را براى این امت حفظ کردهاند، على(ع)، سلمان فارسى و ابن عباس را شمرده است و از خلفاى دیگر، نام نبرده است.(31)
باز در شأن نزول آیات:«و یوفون بالنذر و یخافون یوماً کان شره مستطیراً و یطعمون الطعام على حبه مسکینا و یتیماً و اسیراً»(32) ماجراى بیمار شدن امام حسن و امام حسین(ع) و نذر کردن سه روز روزه حضرت على و حضرت زهرا و امام حسن و امام حسین(ع) و فضه را و نیز جریان تهیه جو براى پختن نان را، با تمام جزییات آن در دو صفحه نقل کرده و سپس مىنویسد: روز چهارم روزه نبودند، که نذرشان پایان یافته بود. على، حسن و حسین علیهمالسلام به پیش پیامبر(ص) رفتند و آن کودکان، از شدت گرسنگى چون جوجکان به خود مىلرزیدند، پیامبر از این حالت نگران شد و فرمود به سوى فاطمه برویم و چون به پیش فاطمه رسیدند، او را در محراب عبادت یافتند، درحالى که از شدت گرسنگى شکمش به پشتش چسبیده و چشمانش فرو رفته بود، پیامبر که فاطمه را به این حالت دید، فرمود: «واغوثاه» درحال، جبرئیل امین نازل شد و عرض کرد یا محمد بگیر، گواراى اهل بیتت باد، پیامبر فرمود اى جبرییل چه بگیرم؟ جبرییل این آیت بخواند که: «یطعمون الطعام على حبه مسکیناً و یتیماً و اسیراً» تا «وکان سعیکم مشکوراً».(33)
چنانکه ملاحظه شد، ابنعربى این واقعه را که ازمقام تقوا و طهارت و قدس و معنویت و نهایت محبت و انساندوستى و احسان و ایثار آن بزرگواران حکایت مىنماید با اهمیت و دقت نقل کرد و به این وسیله، مقام شامخ ایمان و احسان آنان را ستود و در ضمن، محبت و ارادت خود را نیز نسبت به ایشان آشکار ساخت. محیىالدین مىنویسد: حضرت حق به رسول خدا(ص) دستور داده است که پاداش رسالتش را از امت خود بگیرد، به این معنا که نزدیکان او را دوست بدارند. از اینرو فرمود: «قل لاأسئلکم علیه اجراً الا المودة فى القربى» یعنى در برابر تبلیغ آنچه براى شما آورده ام، مزدى از شما نمى خواهم، جز این که نزدیکانم را دوست بدارید.
بنابراین، بر امت است که پاداش تبلیغ او را که خداوند بر آنان واجب کرده است، ادا کنند. یعنى، نزدیکان و اهل بیت او را دوست بدارند، و این مسأله را با تعبیر «مودت» که به معناى ثبوت محبت و دوستى است، بیان داشت.
ابنعربى مىنویسد: هیچکس، جز خدا نمىداند که اهل مودت و دوستان و نزدیکان رسول خدا(ص) از چه پاداشى بهرهمند هستند. (34) بالاتر از اینها، او محبت اهل بیت را برابر با محبت پیامبر(ص) دانسته و تصریح کرده است که دشمنى و خیانت به ایشان، در واقع دشمنى و خیانت به آن حضرت است، چنانکه در «فتوحات مکیه» نوشته است: «کسانى که اهل بیت رسولالله(ص) را دشمن مىدارند و به آنان خیانت مىورزند، همانا با خود رسولالله دشمنى کرده و به وى خیانت ورزیدهاند. فرض است همانطور که رسولالله را دوست داریم، اهل بیتش را نیز دوست بداریم و از عداوت و کراهت نسبت به ایشان، احتراز و اجتناب کنیم».بعد مىافزاید: «شخص ثقهاى در مکه به من گفت: من از اعمال شرفا (سادات از نسل حضرت فاطمه) در مکه ناراحت بودم و کراهت داشتم. شبى، فاطمه(س) دختر رسولالله(ص) را در خواب دیدم که از من اعراض مىکند و روى برمىگرداند؛ من بر وى سلام کردم و از جهت اغراضش جویا شدم، پاسخ داد تو از شرفا بدگویى مىکنى، گفتم اى بانوى من، آیا کارهایشان را درباره مردمان نمىبینى؟ فرمود، آیا ایشان فرزندان من نیستند؟ پس من از کار خود توبه کردم و آن حضرت به من اقبال فرمود و من از خواب بیدار شدم». ابنعربى پس از نقل این واقعه ابیات زیرا را انشاد مىکند:
· فلا تعدل باهل البیت خلقاًفبغضهم من الانسان خسر
· فاهل البیت هم اهل السیادةحقیقى و حبهم عبادة (35)
ترجمه: در سیادت و بزرگى، احدى را با اهل بیت برابر مدان، پس تنها اهل البیت شایسته سیادت و بزرگى هستند. دشمنى با ایشان، زیان و خسارت حقیقى و دوستیشان، عبادت است. و در همان جا تصریح مىکند که: «فاجعل بالک و اعرف اهل البیت فمن خان اهل البیت فقدخان رسولالله صلى الله علیه و سلم.»
ترجمه: تمام قرار بده همت خود براى شناخت اهل بیت، پس کسى که خیانت کند به اهل بیت، خیانت کرده است به رسول خدا(ص).
گفتنى است که ابنعربى باز در «فتوحات مکیه» احادیثى نقل کرده و عباراتى آورده، که دلالت بر حسن عقیدت و محبت و ارادتش به آن بزرگواران دارد. از جمله نوشته است: «وقد ورد فى الخبر: عن النبى صلىالله علیه و سلم ان الجنة اشتاقت الى على و عمار و سلمان و بلال» یعنى: بهشت، مشتاق و علاقهمند است به على و عمار و سلمان و بلال. (36) باز این حدیث را از پیامبر(ص) نقل کرده که فرمود: «فاطمة بضعة منى یسؤنى ما یسوءها و یسرنى ما یسرها و انه لیس لى تحریم ما احل الله و لاتحلیل ما حرمالله» یعنى، فاطمه پاره تن من است، آنچه او را ناراحت کند مرا ناراحت مىکند و آنچه او را مسرور کند، مرا مسرور کرده است. (37) بالاخره تصریح کرده است که: فاطمه (س) گرامىترین مردم، نزد پیامبر است. (38)
پس ملاحظه شد که او از احادیث ائمه امامیه در کتابهایش آورده و به ذکر فضایل و مناقبشان پرداخته و از آن بزرگواران به بزرگى و پاکى و پارسایى نام برده و هرگز با آنان خصومت و دشمنى نورزیده و حتى دشمنى با آنان را زیانآور و دوستیشان را عبادت دانسته است. منتها او در ظاهر، شیعه نبوده است تا فقط از ائمه شیعه روایت نقل کند، و تنها به ذکر فضایل و مناقب آن بزرگواران بپردازد و منحصراً نسبت به ایشان، اظهار محبت و مودت نماید. لذا از روى تقیه، از دیگران نیز احادیثى نقل کرده و براى آنها هم فضایل و مناقبى قایل شده است.
استاد سید جلالالدین آشتیانى مىنویسد: رسالهاى در ولایت از شیخ اکبر ابن عربى به نام «الوعاء المختوم على السر المکتوم» که از بهترین آثار عرفانى در تمام دوران عرفان است و مؤلف عظیم آن را در شئون ختم ولایت مطلقه محمد به مهدى موعود علیه السلام و نحوه ظهور آن حضرت تألیف کرده است. (39)
علامه حسن زاده آملى، پس از ذکر تشرف محیى الدین به حضرت بقیة الله مهدى موعود (عج) به نقل از «فتوحات مکیه» مىگوید: و به همین منوال و مضمون در چند جاى دیگر فتوحات مکیه مطالبى دارد و رساله «شق الحبیب» را بخصوص درباره حضرت مهدى علیه السلام نوشته است.(40) نگارش کتاب «شق الحبیب»، رمزگونه است به طورى که در آغاز آن آمده است: این رساله ازعلومى است که جز بر صاحبان آن علم، واجب است پوشیده بماند و آن از علومى است که على بن ابیطالب رضى الله عنه با دست خود به سینه خود زد و گفت در این سینه دانشهاى زیادى است، اگر حاملانى براى آنها مىیافتم». (41)
مىگوید: خواستم آنچه را که گاهى آشکار مىکنم و گاهى پنهان در این کتاب قرار دهم که مرتبه نخست آن، این است که این نسخه انسانیت مقام انبیاست و مرتبت دوم آن، مقام امام مهدى منسوب به دختر نبى است. (42)
در پایان مىگوید: ما در این کتاب، به طور ضمنى به مطالبى اشاره کردهایم. و آنچه گفتیم پرده از روى آنچه نگفتیم برمىدارد. (43)
ابن عربى، حضرت مهدى موعد (عج) را خاتم اولیا مىداند. چنانکه در «فتوحات مکیه» در باب معرفت وزراى مهدى در آخرالزمان مىنویسد:«خداوند را خلیفهاى است موجود، که ظاهر مىگردد و ظهورش، در زمانى اتفاق مىافتد که دنیا پر از جور و ستم باشد و او، دنیا را پر از عدل و قسط مىفرماید و اگر از عمر دنیا نماند مگر یک روز، خداوند آن را طولانى مىگرداند تا آن خلیفه، ولایت کند. او از عترت رسول الله (ص) و جدش حسین بن على ابن ابیطالب است». سپس مىگوید: مهدى (عج) حکم نمىکند مگر به آنچه را که فرشته از نزد خدا در قلب او القا مىکند، فرشتهاى که خداوند بر او گمارده است تا او را یارى کند. و این همان شرع واقعى محمدى است، به گونهاى که اگر حضرت محمد (ص) زنده بود، درباره آن مساله درست به همان گونه که امام مهدى (عج) حکم مىکند، حکم مىکرد. بنابراین، خداوند مهدى (عج) را آگاه مىکند که شریعت محمدى چنین است. و با وجودى نصوصى که خداوند به او عنایت کرده، قیاس بر او حرام است. و به همین دلیل، رسول خدا (ص) در توصیف مهدى (عج) فرمود: «یقفو اثرى لایخطىء...» از من پیروى مىنماید و خطا نمىکند. پیامبر (ص) با این کلام به ما فهماند که از او ، باید پیروى کرد، زیرا او تابع رسول خداست و نیز به ما فهماند که مهدى (عج) معصوم است، چرا که معناى معصوم در حکم، چیزى جز عدم خطا و اشتباه نیست»(44)
او به دنبال عبارات مزبور در یک فصل، مطالب بسیارى درباره وقایع ظهور آن حضرت آورده و پس از ذکر شمایل و فضایل مهدى و وصف اعوان و انصار و شرح شروع و پایان کار آن حضرت، مىسراید:
· «الا ان ختم الاولیاء شهیدهوالسید المهدى من آل احمدهو الشمس یجلو کل غم و ظلمة
· و عین امام العالمین فقیدهو الصارم الهندى حین یبیدهوالوابل الوسمى حین یجود»(45)
ابنعربى در کتاب «عنقاء مغرب فى ختم الاولیاء و شمس المغرب» در توصیف خصایص و شروط و کمالات خاتمالولایة، به نقل امتیازاتى مىپردازد، که آنها را جز در شخص قائم آل محمد(ص) و امام دوازدهم شیعیان نمىتوان یافت و در آخر همان کتاب، به تعیین صریح خاتمالاولیا پرداخته و گوید: «فان الامام المهدى المنسوب الى بیت النبى». (46)
مرحوم حکیم آقا محمدرضا قمشهاى در رساله خویش در ذیل فص شیثى(ص8)، براى اثبات اینکه ابنعربى، حضرت مهدى را به عیسى برترى داده، چنین استدلال مىکند که: او، مهدى(عج) را امام العالمین خواند و العالمین، جمع محلى به الف و لام است، لذا افاده عموم مىکند و عیسى و روح و نیز از عالمین است و اگر العالمین به کسر لام خوانده شود، باز عیسى و روح داخل خواهند بود، خلاصه به هر دو قرائت و به هر دو معنى، این بیت نص است بر امامت مهدى بر عیسى و روح.
شایسته ذکر است، ابن عربى پس از ایراد ابیات فوق و بحث و تحقیق در این مقام، میان ختم ولایت محمدیه و مهدى موعود(ع) فرق مىگذارد و مىنویسد: «و امام ختم الولایة المحمدیة فهو أعلم الخلق بالله لایکون فى زمانه و لا بعد زمانه اعلم بالله و بمواقع الحکم منه فهو و القرآن اخوان کما ان المهدى و السیف اخوان». (47)
او، خصوص مهدى موعود(ع) از نسل على(ع) و در پاسخ به سؤال سیزدهم از پرسشهاى محمدبنعلى ترمذى مقام ختم ولایت محمد را، از آن مردى از عرب مىداند که اکرم این قوم است، چنانکه در باب هفتاد و سوم «فتوحات مکیه» مىنگارد: «و اما ختم ولایت محمدى، آن براى مردى از عرب است که به لحاظ اصل و نسب و بهدست گرفتن این ولایت اکرم این قوم است و امروز در زمان ما موجود است، در سال پانصدونودوپنج وى را شناختم و نشانه (خاتم ولایت مطلقه)اش را که حق از دیدگان بندگانش پنهان نموده، در شهر فاس مشاهده کردم... و چنانکه خداوند نبوت تشریعى را به محمد(ص) ختم کرده، ولایت مطلقه محمدى را به مهدى(عج) ختم نموده است» (48)
ابنعربى در باب سیصد و شصتوششم «فتوحات مکیه» (49) بحث مبسوطى درباره امام مهدى(عج) دارد، که بر وفق باور شیعه امامیه و حاکى از عقیده استوار وى به مقام بسیار والا و معنوى آن امام همام است. مثلاً او را معصوم و علمش را، از طریق تنزیل الهى مىداند و تأکید مىکند با اینکه، او علم به قیاس دارد، ولى هرگز بدان حکم نمىکند، بلکه تنها به چیزى حکم مىکند که فرشته از سوى خداوند به وى القا کرده است و آن شرع حقیقى محمدى است، که اگر آن حضرت زنده مىبود، جز آن حکم نمىفرمود.
1- رساله روحالقدس، ص 128.
2- همان، ص 39.
3- فتوحات مکیه، ج 1، باب 6، چاپ بیروت.
4- همان، ج 1، ص 154، چاپ بیروت، ص 1293 نقل از هدایةالامم، ص 24 مقدمه و نیز همان، ص 131 چاپ بولاق قاهره، نقل از جلوههاى ولایت در آثار امام خمینى، ص 73.
5- جلوههاى ولایت در آثار امام خمینى، ص 73.
6- محیىالدین ابن عربى.
7- ر.ک. به جامعالاسرار، ص 201، نقل از محیىالدین ابن عربى.
8- شجرةالکون، شیخاکبر محیىالدین ابن عربى، ترجمه دکتر گلبابا سعیدى، ص 149- 151.
9- فتوحات مکیه، ج 1، ص 284.
10- همان، ج 1، ص 303 و شقالجیب، ص 65 و رساله روحالقدس، ص 38.
11- مقصود از علمالافراد، علمى است که اختصاص به افراد دارد و دیگران از آن بىبهرهاند و چه بسا که استعداد دریافت و پذیرش آن را نیز ندارند و چنان که دیدیم امام على(ع) اشخاص مستعد و شایستهاى نیافت تا آن را آشکار سازد.
12- فتوحات مکیه، ج 1، ص 303.
13- همان، ج 1، ص 297. و ر.ک: هزار و یک نکته، نکته 631.
روایت طولانى است که به علت عدم گنجایش این کتاب نقل نشد.
14- فتوحات مکیه، ج 8، ص 326-321.
15- محاظرةالابرار و مسامرة الاخیار، ج 2، ص 6.
16- فتوحات مکیه، ج 8، ص 378.
17- تفسیر شیخ اکبر محیىالدین ابن عربى، مقدمه، ص 3، تجلیات الهیه، ص 416.
18-همان، مقدمه، ص 3، تجلیات الهیه، ص 416.
19- فتوحات مکیه، ج 2، ص 453.
20- همان، ج 1، ص 423.
21- همان، ج 1، ص 423.
22- همان، ج 1، ص 467.
23- محاضرات، ج 2، ص 280 نقل از روح مجرد، ص 458.
24- همان، ج 2، ص 522.
25- فتوحات مکیه، ج 5، ص 194 و 331.
26- همان، ج 5، ص 195.
27- همان، ج 6، ص 202 و 247.
28- همان، ج 8، ص 107.
29- همان، ج 4، ص 300.
30- همان، ج 2، ص 531.
31- همان، ج 1، ص 151.
32- سورةالدهر، (76)، آیات 7، 8.
33- محاضرةالابرار و مسامرةالاخیار، ج 1، صص 150- 153.
34- همان، ج 5، ص 250 و 249.
35- فتوحات مکیه، ج 4، ص 139.
36- همان، ج 1، ص 478 و ر.ک: ج 3، 546.
37- همان، ج 3، ص 599 و ج 6، ص 384.
38- همان، ج 2، ص 610.
39- تفسیر فاتحةالکتاب، مقدمه، ص
40- هزار و یک کلمه، ج 1، ص 88.
41- حجاب هستى (چهار رساله)، محیىالدین ابن عربى، شق الحبیب، ص 127.
42- همان، ص 161.
43- همان، ص 171 و 170.
44- فتوحات مکیه، ج 6، ص 62.
45- همان، ج 6، باب 366، ص 51، 52.
46- هدایةالامم، ص 25 مقدمه.
47- فتوحات مکیه، ج 6، ص 54.
48- همان، ج 2، ص 75 و نیز ر. ک: محیىالدین ابن عربى، 473 و 472 و هدایةالامم، ص 24 مقدمه.
49- همان، ج 6، ص 66-50.
حدیث معرفت نفس از امیر المومنین علی علیه سلام
برگرفته از صفحه فیسبوک آیین آینگی
یا هُو یَا مَنْ لَا هُوَ إلَّا هُو...
زین دو هزاران من و ما ای عجبا من چه منم؟!
قال ﷲ تعالی : خلقکم اطواراً . .ما یک خود حقیقی داریم و خودهای مجازی ! چه طور؟
وقتی میگویم چه طوری؟!
گاهی میگویی خوبم ، گاهی میگویی خوب نیستم ، و گاهی میگویی بدم !
هر دفعه یک طوری !
در واقع ، تو،یک خود حقیقی داری ولی با حالات و طَورها و اطوار مختلف..
این طوری به طوری شدنها
"تطورات" نفس واحد تو است که خودهای مجازی تو هستند..
«گاهی فرد میگوید من از
خودم متنفرم ! » دقت کنید در آن دو خود است. «من» خود حقیقی که هستی دارد و در حال
زیستن است ! و « خودم »خودی که مجازی است و از حالات و اطوار نفس اوست ..
یعنی خودش هست ولی از
آن طورکنونی خود بیزار میباشد و آن خود مجازی و حال نامطلوب را از خود حقیقیش جدا
دانسته است..
و حتی گاهی فراتر میرود و میگوید لعنت به من ! اینجا منی که میگوید لعنت به من ، کدام من است ؟من یا خودی که میگوید و معلوم نیست کجاست! من حقیقی ، و منی که مورد لعنت قرار میگیرد خود مجازی اوست و خودیت خود را لعن میکند..
(این مثال صرفا برای کمک به فهم واژه تطور وارتباط آن با تطورات نفس عرض شد)
نفس انسان نیز شبیه چنین تطوراتی دارد طوری به طوری شده و باید خودها ی مجازی و پی در پی را پشت سر گذاشته تا به خود انسانی برسد و این تطورات ادامه دارد تا به کمال خود که نفی همه خودها و قالبها و در حقیقت "بی خودی" وشکستن همه قالبها است برگردد ..انا لله وانا الیه الراجعون ..
اگر تا همینجا را بفهمیم واز
خودهای خود با خبر شویم کافیست ،، وباید مشغول خودهایمان شویم ..
علیکم انفسکم ..به
خودهاتان بپردازید..
حالاآیا اینها من در آوردی است؟! از خودم در آوردم ؟!
مگر من چند من و خود
دارم ؟ اگر این طور است من کدام منم ؟!
یار مگو که من منم
من
نه منم، نه من منم
گر
تو تویی و من منم
من
نه منم، نه من منم
گفت
برو تو "شمس" حق
هیچ
مگو ز آن و این
تا
شودت گمان یقین
من
نه منم، نه من منم...
با
" معیار" خودت را محک بزن ببین با کدام منت بیشتر شباهت
داری و خودت را بشناس...
در روایتی نقل شده « کمیل ازمولای عارفان امیرمونان روحی
فداه سوال کرد میخواهم که نفسم را به من "بشناسانی"! (تعرفنی نفسی)
حضرت فرمودند :کدام
نفست (کدام خود تو ) را میخواهی به تو "بشناسانم "؟! (و ای الانفس! ترید
أن أعرفک!؟
گفت مگر آن غیر از نفس
واحده است؟! مگر نفس، غیر از یک نفس واحد نفس دیگری هم هست؟!(و هل هی الّا نفس
واحدة؟)
( قال: یا کمیل انما هی أربعة: النامیة النباتیة و الحسیة الحیوانیة و الناطقة القدسیة و الکلیة الالهیة،و لکل واحدة من هذه خمس قوى و خاصیتان..)
فرمود: ای کمیل آن نفس واحد چهار (حالت) است:
• نفس نامی نباتی
• نفس حسی حیوانی
• نفس ناطقه قدسی
• نفس کلی الهی..
وبرای هر یک از این
(چهار نفس) پنج قوه و دو خاصیت است!
• نفس نامی نباتی را با قوای پنجگانه ( جا ذ به ، ماسکه،هاضمه، دافعه، مربیّه) با دو خاصیت افزایش و کاهش ( تغییرات در آن قوا) وآنرا شبیه ترین چیز به نفس حیوان (أَشْبَهُ الْأَشْیَاءِ بِنَفْسِ الْحَیَوَان) و آنرا برانگیخته از کبد معرفی میفر مایند ..
• بعد ، نفس حیوانی را با قوای (سمع و بصر و شمّ و ذو ق و لمس ..شنوایی، بینایی، بویایی، چشایی و بساوایی ) و دارای دو خاصیت (شهوت و غضب )و شبیه ترین چیزها به نفس درندگان و وحوش و منبعث از قلب معرفی میفرمایند ..
• نفس ناطقه قدسی را هم با پنج قوه (فکر، ذکر، علم، حلم و هوشیاری (نباهة)) و دو خاصیت (نزاهت و حکمت) و میفرمایند این نفس از چیزی منبعث نمی گردد و شبیه ترین چیزها به نفس فرشتگان است ( بالنّفوس الملکیّة)
• و اما نفس کلی الهی را با پنج قوای (بقاء در فناء ! نعیم در سختی! عزیز در خواری ! فقردرغنا ! و صبر در بلاها ) و دوخاصیت (رضا وتسلیم) واین نفس " مبداش الله " است وبه سوی او بر میگردد..(مبدأها من اللّه و إلیه تعود)
وخداوند
در قرآن می فرماید: «و نفخت فیه من روحی»: از روح خودم در او (آدم) دمیدم. و نیز
فرمود :(یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ
راضِیَةً مَرْضِیَّةً )« ای نفس که به مقام آرامش و اطمینان رسیده ای و مطمئنه شده
ای! بازگشت کن به سوی پروردگارت در حالی که تو از او راضی و او نیز از تو راضی می
باشد.»
این آیه
شریفه دلیل عود و بازگشت نفس کلی الهی
به حضرت حق است
وبعد میفرمایند:عقل در وسط همه (نفس ها) وجود دارد !»
(و العقل وسط الکل ) علامه المجلسی - بحارالانوار 84/61-85
تا
هرکس بخواهد خوبی و بدی چیزی را بسنجد ، با ترازوی عقل بسنجد...
یعنی قوام این نفوس به عقل است.. و مانند مرکز و محور دایره ای که پرگار در دور او دور می زند، موجودیت و هستی این نفوس به عقل ارتباط و بستگی دارد...
احادیث معرفتی همه صعب و مستصعب است و یک عارف که عالم عامل است میتواند دقایق و نکات معرفتی آنرا تشریح نماید ..بسیاری از اندیشمندان مانند ملاصدرا از همین سرچشمه ها استفاده کرده و نظریه جسمانیه الحدوث و روحانیه البقا بودن نفس و سیر نفس از جسمانی بودن آن تا رسیدن به عقل بالمستفاد وتجرد ..را استنباط کرده اند بررسی و صحت و سقم آن اینجامورد توجه ما نیست..
مولوی نیز به زیبایی این تطورات نفس و سیر استکمالی موجودات را به نظم آورده که خود آن نیز شرح دارد..
آمده اول به اقلیم آن جماد
وز
جمادی در نباتی اوفتاد
سال
ها اندر نباتی عمر کرد
وز
جمادی یاد ناورد از نبرد
از
نباتی چون به حیوانی فتاد
نامدش
حال نباتی هیچ یاد
باز
از حیوان سوی انسانی اش
می
کشید آن «خالقی» که دانی اش
عقل
های اولینش یاد نیست
هم
از این عقلش تحول کردنیست
منزل
دیگر بمیرم از بشر
تا
برآرم از ملایک بال و پر
بار
دیگر از ملک پران شوم
آنچه اندر وهم ناید آن
شوم ....
40 حدیث در باره صفات مومن از امیر المومنین علی (ع)
1- مومن کسی است که مردم او را بر جان و مال و خون خویش امین بدانند .
2- مومن نسبت به مومن همانند بنیان و بنای پولادین است که اجزاء آن یکدیگر را محکم می کنند .
3- مومن برادر مومن است و در هیچ حالی از خیر خواهی او چشم نمی پوشد .
4- مومن هوشیار و زیرک و احتیاط کار و عاقبت اندیش است .
5- مومن با کسی که با وی بی انصافی کند با انصاف رفتار می نماید .
6- مومن نه ظلم میکند نه پی گناه می رود .
7- مومن کسی است که دوستی و دشمنی اش برای خدا ، گرفتنش برای خدا و رها کردنش برای خدا باشد .
8- مومن نرم خوش اخلاق و با گذشت است .
9- مومن از بد اندیشی و کینه توزی و دشمنی با مردم پاک است .
10- مومن بر فرمانبرداری خدا حریص و از حرامها خویشتن دار است .
11- مومن از گناهانش بیمناک است از گرفتاری می ترسد و به رحمت پروردگارش امیدوار است.
12- مومن لهو و بازی را کنار می زند و با کوشش و تلاش همدم است .
13- مومن جاهلانه وارد کارها نمی شود و از مسیر حق به بهانه ناتوانی خارج نمی شود .
14- مومن عالم اجرش از روزه دار شب زنده دار (اما نادان) بیشتر و بزرگتر است .
15- مومن هرگاه نگاه کند پند گیرد و چون سکوت نماید بیندیشد و چنانچه سخن گوید بیاد خدا باشد و اگر عطا شود شکر کند و در گرفتاری شکیبا باشد .
16- مومن همواره به نیکی ها و معروف امر میکند و از زشتی ها و منکرات نهی می نماید.
17- مومن برای مومن برکت و برای کافر حجت (دلیلوبرهان وراهنما)است .
18- مومن نیازمند سه چیز است توفیق از پروردگار ، پند دهی از درون خویش و پذیرشی از نصیحت کنندگان .
19- مومن هنگامیکه خشمگین شود خشم او را از حق بیرون نکند واگر خشنود گردد به باطل نگراید و چنامچه قدرت بیابد بیش از حقش نگیرد .
20- مومن مظلوم را یاری می کند و بمسکین و درمانده ترحم میکند خودش در رنج و مشقت است ولی مردم ازدست او در آسایشند .
21- مومن کمکش نیکو ، هزینه اش کم است در زندگی با تدبیر است و هرگز از دو سوراخ دو بار گزیده نمی شود .
22- مومن از کوه سخت تر است زیرا از کوه کاسته می شود ولی از دین مومن هیچ چیز کاسته نمی شود .
23- مومن علمش را به حلم در آمیزد ، می نشیند تا علم آموزد و ساکت می شود تا سالم بماند سخن میگوید تا بفهمد .
24- مومن کسی است که با دنیایش دینش را نگاه می دارد .
25- مومن از بد اندیشی و کینه توزی و دشمنی با مردم پاک است .
26- مومن طبیعتش نصیحت و خیر خواهی و خصلتش فرو خوردن خشم است .
27- خوشا بحال کسی که سینه اش از کینه خالی و قلبش از خیانت و بد اندیشی سالم باشد .
28- خوشا بحال هرکسی که بر لغزش خود پشیمان باشد و خطا ها و زیاده روی های خود را جبران نماید .
29- خوشا بحال کسیکه خود را به پاک دامنی و عفت بیآراید و بقدر کفایت راضی باشد .
30- خوشا بحال کسیکه خشمش را فروخورد و آزادش نگذارد و از فرمان نفسش سر پیچی کند تا به هلاکتش نرساند .
31- خوشا بحال کسیکه بدستور و روش دین عمل کرده و راه روش پیامبران را پیگیری و پیروی نماید .
32- خوشا بحال کسیکه دلش با خنکی و یقین همراه باشد .
33- خوشا بحال کسیکه بسوی عمل صالح بشتابد پیش از آنکه وسیله و اسبابش قطع گردد.
34- خوشا بحال کسیکه جامه قناعت به برکرده و از اسراف و زیاده روی بپرهیزد .
35- خوشا بحال کسیکه از ترس پروردگارش به خود پردازد و در نهان و آشکار خدا را اطاعت کند.
36- خوشا بحال کسیکه قلبش به فکر و زبانش به ذکر خدا مشغول است .
37- خوشا بحال کسیکه باطنش صالح و شایسته و ظاهرش آراسته باشد و شر خود را از مردم دور سازد .
38- خوشا بحال آنها که بخاطر خدا دل شکسته اند .
39- خوشا بحال کسیکه نگاهش عبرت آمیز و سکوتش فکرو اندیشه و کلامش یاد خدا باشد .
40- خوشا بحال کسیکه تقوی و پرهیزکاری را شعار قلب خود قرار دهد .
علم بهتر است یا ثروت؟
جمعیت زیادی دور حضرت حضرت
علی (ع) حلقه زده بودند. مرد وارد مسجد شد و در فرصتی مناسب پرسید:
-یا علی ! سؤالی دارم. علم بهتر است یا ثروت؟
- حضرت علی (ع) در پاسخ گفت: علم بهتر است ؛ زیرا علم میراث انبیا ست و مال و ثروت میراث قارون و فرعون و هامان و شدا د.
مرد که پاسخ سؤال خود را گرفته بود، سکوت کرد. در همین هنگام مرد دیگری وارد مسجد شد و همان طور که ایستاده بود بلافاصله پرسید : یا اباالحسن ! سؤالی دارم، می توانم بپرسم؟ امام در پاسخ آن مرد فرمود : بپرس ! مرد که آخر: جمعیت ایستاده بود پرسید: -علم بهتر است یا ثروت؟
- حضرت علی (ع) فرمود: علم بهتر است؛ زیرا علم تو را حفظ میکند، ولی مال و ثروت را تو مجبوری حفظ کنی.
نفر دوم که از پاسخ سؤالش قانع شده بود، همانجا که ایستاده بود نشست.- در همین حال سومین نفر وارد شد، او نیز همان سؤال را تکرار کرد، -و امام در پاسخش فرمود: علم بهتر است؛ زیرا برای شخص عالم دوستان بسیاری است، ولی برای ثروتمند دشمنان بسیار!
هنوز سخن امام به پایان نرسیده بود که چهارمین نفر وارد مسجد شد. او در حالی که کنار دوستانش مینشست، عصای خود را جلو گذاشت و پرسید:-یا علی ! علم بهتر است یا ثروت؟
-حضرت حضرت علی (ع) در پاسخ به آن مرد فرمودند: علم بهتر است؛ زیرا اگر از مال انفاق کنی کم می شود؛ ولی اگر از علم انفاق کنی و آن را به دیگران بیاموزی بر آن افزوده میشود .
نوبت پنجمین نفر بود. او که مدتی قبل وارد مسجد شده بود و کنار ستون مسجد منتظر ایستاده بود، با تمام شدن سخن امام همان سؤال را تکرار کرد.
-حضرت حضرت علی (ع) در پاسخ به او فرمودند: علم بهتر است؛ زیرا مردم شخص پولدار وثروتمند را بخیل میدانند، ولی از عالم و دانشمند به بزرگی و عظمت یاد میکنند.
-با ورود ششمین نفر سرها به عقب برگشت، مردم با تعجب او را نگاهکردند. یکی از میان جمعیت گفت: حتماً این هم میخواهد بداند که علم بهتراست یا ثروت! کسانی که صدایش را شنیده بودند، پوزخندی زدند. مرد، آخرجمعیت کنار دوستانش نشست و با صدای بلندی شروع به سخن کرد: -یا علی ! علم بهتر است یا ثروت؟
امام نگاهی به جمعیت کرد و گفت: علم بهتر است؛ زیرا ممکن است مال را دزد ببرد، اما ترس و وحشتی از دستبرد به علم وجود ندارد.
مرد ساکت شد. همهمهای در میان مردم افتاد؛ چه خبر است امروز! چرا همه یک سؤال را میپرسند؟ نگاه متعجب مردم گاهی به حضرت علی (ع) و گاهی به تازهواردها دوخته میشد. در همین هنگام هفتمین نفر که کمی پیش از تمام شدن سخنان حضرت حضرت علی (ع) وارد مسجد شده بود و در میان جمعیت نشسته بود، پرسید:
-یا اباالحسن! علم بهتر است یا ثروت ؟
-امام دستش را به علامت سکوت بالا برد و فرمودند: علم بهتر است؛ زیرا مال به مرور زمان کهنه میشود، اما علم هرچه زمان بر آن بگذرد، پوسیده نخواهد شد.مرد آرام از جا برخاست و کنار دوستانش نشست؛
آنگاه آهسته رو به دوستانش کرد و گفت: بیهوده نبود که پیامبر فرمود: من شهر علم هستم و حضرت علی (ع) هم درِوازه آن! هرچه از او بپرسیم، جوابی در آستین دارد، بهتر است تا بیش ازاین مضحکة مردم نشدهایم، به دیگران بگوییم، نیایند! مردی که کنار دستش نشسته بود، گفت: از کجا معلوم! شاید این چندتای باقیمانده را نتواند پاسخ دهد، آنوقت در میان مردم رسوا میشود و ما به مقصود خود میرسیم! مردی که آن طرفتر نشسته بود، گفت:
اگرپاسخ دهد چه؟ حتماً آنوقت این ما هستیم که رسوای مردم شدهایم! مرد با همان آرامش قلبی گفت: دوستان چه شده است، به این زودی جا زدید! مگر قرارمان یادتان رفته؟ ما باید خلاف گفتههای پیامبر را به مردم ثابت کنیم.-در همین هنگام هشتمین نفر وارد شد و سؤال دوستانش را پرسید ، -که امام در پاسخش فرمود :
علم بهتر است؛ برای اینکه مال و ثروت فقط هنگام مرگ با صاحبش میماند، ولی علم، هم در این دنیا و هم پس از مرگ همراه انسان است.
سکوت، مجلس را فراگرفته بود، کسی چیزی نمیگفت. همه ازپاسخهای امام شگفتزده شده بودند که…- نهمین نفر وارد مسجد شد و در میان بهت و حیرت مردم پرسید: یا علی ! علم بهتر است یا ثروت؟
امام در حالی که تبسمی بر لب داشت، فرمود : علم بهتر است ؛ زیرا مال و ثروت انسان را سنگدل میکند، اما علم موجب نورانی شدن قلب انسان میشود.
نگاههای متعجب و سرگردان مردم به در دوخته شده بود، انگار که انتظار دهمین نفر را میکشیدند. در همین حال مردی که دست کودکی در دستش بود، وارد مسجد شد , او در آخر مجلس نشست و مشتی خرما در دامن کودک ریخت و به روبه رو چشم دوخت. مردم که فکر نمیکردند دیگر کسی چیزی بپرسد، سرهایشان را برگرداندند، که در این هنگام مرد پرسید: -یا اباالحسن! علم بهتر است یا ثروت؟
نگاههای متعجب مردم به عقب برگشت. با شنیدن صدای حضرت علی (ع) مردم به خود آمدند: علم بهتر است؛ زیرا ثروتمندان تکبر دارند، تا آنجا که گاه ادعای خدایی میکنند، اما صاحبان علم همواره فروتن و متواضعاند.
فریاد
هیاهو و شادی و تحسین مردم مجلس را پر کرده بود. سؤال کنندگان، آرام و بیصدا از
میان جمعیت برخاستند. هنگامیکه آنان مسجد را ترک میکردند، صدای امام را شنیدند
که میگفت:
اگر تمام مردم دنیا همین یک سؤال را از من میپرسیدند، به هر کدام پاسخ متفاوتی میدادم.
قال رسول الله : انا مدینه العلم و علی بابها :
"من شهر دانش و آگاهی هستم و حضرت علی (ع) دروازه ورود به آن شهر"پیامبر اسلام (ص)
1- علم بهتر است؛ زیرا علم میراث انبیا ست و مال و ثروت میراث قارون و فرعون و هامان و شدا د.
2- علم بهتر است؛ زیرا علم تو را حفظ میکند، ولی مال و ثروت را تو مجبوری حفظ کنی.
3- علم بهتر است؛ زیرا برای شخص عالم دوستان بسیاری است، ولی برای ثروتمند
دشمنان بسیار .
4- علم بهتر است؛ زیرا اگر از مال انفاق کنی کم می شود؛ ولی اگر از علم انفاق کنی و آن را به دیگران بیاموزی بر آن افزوده میشود .
5- علم بهتر است؛ زیرا مردم شخص پولدار وثروتمند را بخیل میدانند، ولی از عالم و دانشمند به بزرگی و عظمت یاد میکنند.
6- علم بهتر است؛ زیرا ممکن است مال را دزد ببرد، اما ترس و وحشتی از دستبرد به علم وجود ندارد.
7- علم بهتر است؛ زیرا مال به مرور زمان کهنه میشود، اما علم هرچه زمان بر آن بگذرد، پوسیده نخواهد شد.
8- علم بهتر است؛ برای اینکه مال و ثروت فقط هنگام مرگ با صاحبش میماند، ولی علم، هم در این دنیا و هم پس از مرگ همراه انسان است.
9- علم بهتر است؛ زیرا مال و ثروت انسان را سنگدل میکند، اما علم موجب نورانی شدن قلب انسان میشود.
10- علم بهتر است؛ زیرا ثروتمندان تکبر دارند، تا آنجا که گاه ادعای خدایی میکنند، اما صاحبان علم همواره فروتن و تواضعاند.
اینها باقی فرمایشات امام علی علیه سلام است که در سایر مواقع در باره علم فرموده اند
11- علم بهتر است : زیرا مال به چنگ مومن و کافر می آید ولی دانش نصیب مومن می گردد .
12- علم بهتر است : زیرا همه مردم در کار دین خود به عالم نیاز دارند ولی به صاحب مال نیازی ندارند .
13- علم بهتر است : زیرا دانش در گذشتن از پل صراط آدمی را نیرو می بخشد ولی مال مانع عبور اوست .
قال رسول الله : انا مدینه العلم و علی بابها ( من شهر علمم و علی دروازه آن .
مولوی
مثنوی معنوی
دفتر اول
بخش ۱۶۴ - خدو انداختن خصم در روی امیر المؤمنین علی کرم الله وجهه و انداختن امیرالمؤمنین علی شمشیر از دست
از علی آموز اخلاص عمل
شیر حق را دان مطهر از دغل
..................*****....................
ای علی که جمله عقل و دیدهای
شمهای واگو از آنچ دیدهای
تیغ حلمت جان ما را چاک کرد
آب علمت خاک ما را پاک کرد
بازگو دانم که این اسرار هوست
زانک بی شمشیر کشتن کار اوست
صانع بی آلت و بی جارحه
واهب این هدیههای رابحه
صد هزاران می چشاند هوش را
که خبر نبود دو چشم و گوش را
باز گو ای باز عرش خوششکار
تا چه دیدی این زمان از کردگار
چشم تو ادراک غیب آموخته
چشمهای حاضران بر دوخته
آن یکی ماهی همیبیند عیان
وان یکی تاریک میبیند جهان
وان یکی سه ماه میبیند بهم
این سه کس بنشسته یک موضع نعم
چشم هر سه باز و گوش هر سه تیز
در تو آویزان و از من در گریز
سحر عین است این عجب لطف خفیست
بر تو نقش گرگ و بر من یوسفیست
عالم ار هجده هزارست و فزون
هر نظر را نیست این هجده زبون
راز بگشا ای علی مرتضی
ای پس سؤ القضا حسن القضا
یا تو واگو آنچ عقلت یافتست
یا بگویم آنچ برمن تافتست
از تو بر من تافت چون داری نهان
میفشانی نور چون مه بی زبان
لیک اگر در گفت آید قرص ماه
شب روان را زودتر آرد به راه
از غلط ایمن شوند و از ذهول
بانگ مه غالب شود بر بانگ غول
ماه بی گفتن چو باشد رهنما
چون بگوید شد ضیا اندر ضیا
چون تو بابی آن مدینهٔ علم را
چون شعاعی آفتاب حلم را
باز باش ای باب بر جویای باب
تا رسد از تو قشور اندر لباب
باز باش ای باب رحمت تا ابد
بارگاه ما له کفوا احد
یاعلی مددی
- خطبه بدون نقطه
حضرت علی علیه سلام جمع اضداد است , ایشان در عبادت یگانه و در شدت زهد افسانه همچنین در نبرد و مجاهدت بدون هماورد هم در قضاوت داوری آگاه و بی همتا و در عین حال یک دانشمند و یک خطیب زبر دست .
اکنون در اینجا نمونه ائی از قدرت فصاحت و بلاغت آن حضرت آورده می شود تا قدرت بی بدیل ایشان در این زمینه هم مشخص شود .
روزی پیامبر (ص) و اصحاب در مسجد جمع بودند و هریک در باره فن بلاغت و سخن وری چیزی می گفتند و نظری می دادند اما علی علیه سلام ساکت در گوشه ائی نشسته بودند و تنها نظارت میکردند . در این بین یکی از اصحاب رو به پیامبر (ص) کرده عرض کردند : یا رسول الله دربین حروف زبان کمتر حرفی را می توان بیافت که نقطه نداشته باشد و اصولا بدون حروف نقطه دار بزحمت می توان جمله ائی با معنا ادا کرد و اصولا مشکل است و در این لحظه رو به حضرت علی کرده عرض کرد نظر شما در این باره چیست یا اباالحسن ؟
حضرت علی که تا کنون ساکت بود فرمودند خیر چنین نیست و می توان جملاتی بامعنا هم بدون نقطه بیان کرد .
صحابی به علی علیه سلام عرض کرد پس شما برایمان بخوان .
علی علیه سلام با نگاه خود از رسول الله اجازه خواستند و حضرت رسول هم با مهربانی به علی علیه سلام فرمدند بگو علی جان .
در این لحضه حضرت علی خطبه ائی ایراد فرمود بسیار با معنا و از نظر ادبی عالی در صورتی که هیچ یک از کلماتش اصلا نقطه نداشت و اصحاب از شنیدن این خطبه سخت متعجب شدند و در حیرت فرو رفتند .
این همان خطبه است که در کتاب ارجمند زندگانی چهارده معصوم علیه سلام بقلم دانشمند ارجمند جناب آقای حسین عماد زاده بخش مربوط به حضرت علی صفحه 438 ظبط شده است .
در آنجا نوشته شده که محمدبن یوسف گنجی در مناقب از معمربن علی بن ابی عبدالله بغدادی باسناد خود از هشام کلبی و پدرش ابن صالح روایت میکند که باجمعی از صحابه نزد پیغمبر نشسته بودیم و مذاکره در حروف تهجی می کردیم که علی علیه سلام برخاست و این خطبه را ایراد کرد.
خطبه بدون نقطه آن حضرت :
الحمد لله اهل الحمد و ماواه و له اوکد الحمد و احلاه و اسرع الحمد و اسراه و اطهر الحمد و اسماه و اکرم الحمد و اولاه , الحمدلله الملک المحمود و المالک الودود مصور کل مولود و مآل کل مطرود, ساطح المهاد و موطد الاطواد و مرسل الامطار و مسهل الاوطار, عالم الاسرار و مدرکها و مدمرالاملاک و مهلکها و مکور الدهور و مکررها و مورد الامور و مصدرها, عم سماحه و کمل رکامه و همل , وطاوع السوال و الامل و اوسع الرمل و ارمل , احمده حمدا ممدودا و اوحده کما وحه الاواه , و هوالله لااله للامم سواه و لا صادع لما عدله و سواه ارسل محمدا علما للاسلام و اماما للحکام و مسدد اللرعاع و معطل احکام ود و سواع , اعلم و علم و حکم و ائحکم , اصل الاصول و مهد, واکد الموعود واوعد, اوصل الله له الاکرام و اودع روحه السلام , و رحم آله واهله الکرام , ما دمع رائل و ملع دائل و طلع هلال و سمع اهلال . اعملوا رعاکم الله اصلح الاعمال و اسلکوا مسالک الحلال , و اطرحوا الحرام و دعوه واسمعوا امرالله وعوه و صلوا لارحام وراعوها و عاصوا الاهوائ و اردعوها و صاهروا ائهل الصلاح والورع , و صارموا رهط اللهو والطمع , و مصاهرکم اطهرالاحرار مولداو اسراهم سوئددا واحلاهم موردا وها, هو امکم و حل حرمکم ممسکا عروسکم المکرمه و ماهر الهاکما مهر رسول الله (ص ) ام سلمه و هو اکرم صهر اودع الاولاد و ملک ما اراد, و ماسها مملکه ولاوهم , ولاوکس صلاحه ولاوصم , اسال الله لکم احماد وصاله و دوام اسعاده والهم کلا اصلاح حاله و الاعداد لمآله و معاده وله الحمد السرمد والمدح لرسوله احمد(ص )؛
ترجمه خطبه بدون نقطه :
حمد و ثناء خداوندی را که اهل حمد بوده و جایگاه آن مختص او میباشد و برترین و شیرین ترین و سریع ترین و گسترده ترین و پاک ترین و بالاترین و گرامی ترین و سزاوارترین حمدها بر ذات او باد. سپاس خداوندی را که پادشاهی است مورد ستایش و مالکی است بسیار مهربان و با محبت هر مولودی را صورت می بخشد و هر طرد شده ای را ملجائ و پناهگاه است . گستراننده دشت ها و صحراها و برپا کننده کوه ها و بلندی هاست , فرو فرستنده باران ها و آسان کننده مشکلات و نیازها است , عالم و دانا به همه اسرار و درهم کوبنده و نابودکننده همه پاداش ها است . روزگاران را به سرانجام رسانده و آنان را مجددا به عرصه وجود می آورد و مرجع و مصدر همه امور اوست جود و عطایش همه چیز را در برگرفته جز ابر بخشش او با کمال ریزش , همگان را فرا گرفته است , خواسته ها و امیدهای بندگان را برآورده نموده و به ریگزاران افزونی و توسعه بخشیده است . حمد و ستایش می کنم او را حمد و ستایشی بی انتها و یگانه اش می شمارم همان گونه که بنده دعاکننده گریان او را یگانه می شمارد و اوست خداوندی که امتها را خدایی جز او نیست و کسی نیست که آنچه را که او برپاو تنظیم کرده در هم فرو ریزد او محمد(ص ) را پرچم هدایت و نشانه اسلام و امام حکمرانان و استوارکننده پیشوایان و تعطیل کننده احکام بت هایی چون ود و سواع قرار داد, او (پیامبر) به بندگان خدا حقایق را اعلام نموده و به آنان تعلیم داد و در میان آنان حکم رانده و امور را استحکام بخشید واصول اساسی را پایه گذاری کرده و آنها را ترویج نمود و بر قیامت تائکید بسیار داشت و آنان رااز آن بیمناک ساخت . خداوند آن حضرت را از اکرام خویش بهره مند سازد و به روانش درود فرستد و به آل و اهل بیت بزرگوارش رحمت عنایت فرماید تا مادامی که دندان نهانی در دهان می درخشد و گرگ می درد و ماه طلوع می کند و بانگ لا اله الا الله به گوش می رسد. خداوند شما را حفظ نماید, بهترین اعمال را انجام دهید و به راه هایی روید که حلال است و راه های حرام را ترک گفته و از آن دست بردارید. فرمان خداوند را گوش داده و آن را به خاطر بسپارید و با اقوام و خویشاوندان پیوند و ارتباط داشته و حقوقشان را مراعات نمایید با هواها و خواهش های نفسانی مخالفت نموده و خویشتن را از آنها حفظ کنید. با اهل درستی و تقوا وصلت و ازدواج نمایید و خود را از قومی که سرگرم دنیا و طمع دنیوی اند جدا سازید. این کسی که اکنون داماد شما گشته و با شما پیوند نموده , پاک زاده ترین آزادگان و شریف ترین آنان بوده و از بهترین روش در میان آنان برخوردار می باشد. او اینک به سوی شما آمده و به حریم شما وارد گشته در حالی که عروس بزرگوار شما را گرفته و مهریه او را همان مقدار قرار داده که رسول خدا آن را برای همسرش ام سلمه قرار داده است . او (رسول خدا) بهترین دامادی بود که فرزندانی را به ودیعه نهاد و آنچه را که خواست به دست آورد و در مورد همسرش غفلت نورزید و دچار اندیشه نادرست نگشت و در مصلحت او کوتاهی ننمود و بر او عیب و ایراد نگرفت . از خداوند برای شما بهترین نعمت ها و رحمت هایش را درخواست می کنم و از او می خواهم دائما شما را به سعادت رهنمون گرداند و به همگان اصلاح حال و آماده کردن توشه آخرت عنایت فرماید. حمد بی پایان خاص ذات اوست و مدح و ثنا ویژه رسول او احمد است
در این لحضه یکی دیگر از اصحاب سخن در وجود الف زیاد در بین جملات نمود و اینکه در جملات الف نقش اول را دارد و از این دست سخنان ، که باز یکی از اصحاب رو به علی علیه سلام کرده عرض کرد : یا اباالحسن آیا می توانی در این باب هم چیزی بگوئی ؟
علی علیه سلام باز هم از پیامبر(ص) اجازه خواست و خطبه ائی قراء ولی بدون الف ایراد فرمودند و این خطبه همان است :
خطبه بدون الف:
حمدت و عظمت من عظمت منته و سبغت نعمته و سبقترح متهغضبه و تمت کلمته و نفذت مشیئته و بلغت قضیته، حمدته حمد مقر لربوبیته، متخضع لعبودیته، متنصل من خطیئته، معترفبتوحیده، مؤمل من ربه مغفرة تنجیه، یوم یشغل عن فصیلته و بنیه و نستعینه ون سترشده و نستهدیه و نؤمن به و نتوکل علیه و شهدت له تشهد مخلص موقن و فردته تفرید مؤمن متیقن و وحدته توحید عبد مذعن، لیس لهشریک فى م لکه و لم یکن له ولى فى صنعه، جل عنمشیر وو زیر و عو ن و معین و نظیر، علم فستر و نظر فخبر و ملک فقهر وعصى فغفر و حکم فعدل، لم یزل و لن یزول لیس کمثله شىء و هو قبلکل شىء و بعد کل شىء، رب متفرد بعزته متمکن بقوته متقدسبعلوه متکبر بسموه، لیس یدرکه بصر و لیس یحیطه به نظر، قوى منیع بصیر سمیع حلیم حکیم رؤوف رحیم، عجز عن وصفه من یصفه و ضل عن نعته من یعرفه، قرب فبعد و بعد فقرب یجیب دعوة من یدعوه وى رزقه و یحبوه، ذو لطف خفى و بطش قوى و رحمة موسعة و عقوبة موجعة، رحمته جنة عریضة مونقة و عقوبته جحیم ممدودة موبقة، وش هدت ببعثه محمد عبده و رسوله و صفیه و نبیه، و خلیله و حبیبه صلى الله علیه ربهصلوة ت حظیه و تزلفه و تعلیه و تقربه و تدنیه، بعثه فى خیر عصر و حینفترة و کفر و رحمة لعبیده و منة لمزیده، ختم به نبوته و وضح بهحجته فوعظ و نصح و بلغ و کدح، رؤؤف رحیم ب کل مؤمن، رضى ولى زکى، علیه رحمة و تسلیم و برکة و تکریم من رب غفور رحیم قریب مجیب. وصیتکم جمیع من حضر بوصیة ربکم و ذکرتکم سنة نبیکم، فعلیکم برهبة تسکن قلوبکم و خشیة تذرى دموعکم و تقیةتنجیکمقبل یوم یذهلکم و یبلیکم، یوم یفوز فیه من ثقلت وزن حسنته و خف وزن سیئته، و لتکن مسئلتکم و ملقکم مسئلة ذل و خضوع و شکر وخشوع و توبة و نزوع و ندم و رجوع ولیغتنم کل مغتنممنکمصحتهقبل سقمه و شبیبته قبل هرمه و کبره و فرصته و سعته و فرغتهقبلشغله و غنیته قبل فقره و حضره قبل سفره، من قبل یهرم و یکبر ویمرض و یسقم و یمله طبیبه و یعرض عنه حبیبه و ینقطع عمره و یتغیر لونه و یقل عقله قبل قولهم: هو موعوک و جسمه منهوک، قبل جده فى نزع شدید و حضور کل قریب و بعید قبل شخوص بصره و طموح نظرهو رشح جبینه و خطف عرنینه و سکون حنینه و حدیث نفسه و بکى عرسه و یتم منه ولده و تفرقت عنه عدوه و صدیقه و قسم جمعه وذهببصره و سمعه و کفن و مدد و وجه و جدد و عرى و غسل و نشفو سجى و بسط له و هیى و نشر علیه کفنه و شد منه ذقنه و قمصوعمم و ودع و سلم و حمل فوق سریره و صلى علیه و نقل من دورمزخرفة و قصور مشیدة و حجر منجدة فجعل فى ضریح ملحودضیق، مرصود بلبن منضود، مسقف بجلمود و هیل علیه عفره و حثى علیهمدرهو تحقق حذره و نسى خبره و رجع عنه ولیه و صفیه و ندیمه و نسیبه وتبدل به قریبه و حبیبه فهو حشو قبر و رهین قفر، یسعى فى جسمه دود قبره و یسیل صدیده على صدره و نحره، یسحق برمته لحمهو ینشف دمه و یرم عظمه حتى یوم حشره و نشره فینشر من قبره و ینفخ فى صدره و یدعى بحشره و نشوره، فثم بعثرت قبور و حصلت سریرة صدور و جیىء بکل نبى و صدیق و شهید و نطیق و قعد للفصل رب قدیر، بعبده بصیر خبیر فکم من زفرة تعنیه و حسرة تقصیه فى موقف مهیل و مشهد جلیل بین یدى ملک عظیم، بکل صغیرة و کبیرة علیم، حینئذ یلجم عرقه و یحصره قلقه، عبرته غیر مرحومة و صرختهغیر مسموعة و حجته غیر مقبولة، تنشر صحیفته و تبینجریرته، حیث نظرفى سوء عمله و شهدت عینه بنظره و یده ببطشه و رجله بخطوهوفرجه بلمسه و جلده بمسه و تهدده منکر و نکیر و کشف عن حیث یصیر، فسلسل جیده و غلغل ملکة یده و سیق یسحب وحده، فوردج هنم بکرب و شدة و ظل یعذب فى جحیم و یسقى شربة من حمیمتشوى وجهه و تسلخ جلده و تضرب زبنیته بمقدم من حدید یعود جلدهبعدن ضجه کجلد جدید، یستغیث فتعرض عنه خزنة جهنم و یستصرخ فلم یجب ندم حیث لم ینفعه ندمه، یعوذ برب قدیر من شر کل مصیر ونسئله عفو من رضى عنه و مغفرة من قبل منه، فهو ولى مسئلتى ومنجح ط لبتى فمن زحزح عن تعذیب ربه جعل فى جنته بقربه و خلد فى قصور مشیدة و ملک حور عین و حفدة و طیف علیه بکؤس و سکنح ظیرة قدس فى فردوس و تقلب فى نعیم و یسقى من تسنیم وش رب منسل سبیل قد مزج بزنجبیل ختم بمسک، مستدیم للملک، مستشعرللسرور و یشرب من خمور فى روض مغدق لیس ینزف عقله، هذهمنز لة من خشى ربه و حذر نفسه و تلک عقوبة من عصى منشئه وس ولتله نف سه معصیته فهو قول فصل و حکم عدل، قصص قص وو عظ نص، تنزیل من حکیم حمید نزل به روح قدس منیر مبین، من عند رب کریم على قلب نبى مهتد رشید و سید صلت علیه رسل سفرة، مکرمون بررة، عزت برب علیم حکیم قدیر رحیم، من شر عدو لعین رجیم، یتضرع متضرعکم و یبتهل مبتهلکم و نستغفر رب کل مربوب لى و لکم. ثم قرأ امیر المؤمنین الآیة الکریمة: «تلک الدار الاْخرة نجْعلها للذین لا یریدون علواً فى الأرض و لا فساداً و العاقبة للمتقین»
ترجمه خطبه بدون الف :
حمد و تعظیم مىکنم خدایى را که منتش بس بزرگ و نعمتش بس فراوان و سرشار است (خدایى که) رحمتش بر غضبش پیشى گرفته و کلماتش به سرحد کمال و تمام رسیده است، ارادهاش در همه چیز نافذ و حکمش همگان را فراگیر است. او را حمد و ستایش مىکنم همانند حمد و ثناى کسى که به خدایىاش اقرار نموده و در بندگىاش کمال خضوع و خشوع را دارا بوده و از خطاهایش بیزار گشته به یگانگى او معتقد بوده و آرزومند مغفرت نجاتبخش او است، در روزى که انسان از فرزند خود غافل و در اندیشه سرانجام خویش مىباشد. از او کمک مىطلبیم و درخواست مىکنیم که ما را ارشاد نموده و به راه راست رهنمود نماید و به او ایمان مىآوریم و بر او توکل مىکنیم. شهادت به خداوندى او مىدهم، شهادت خالصانه و از روى یقین و با علم و ایمان او را یکتا مىدانم و چون بندهاى که قلباً اقرار مىکند او را مىستایم. او در ملک خویش شریک و همتایى ندارد و در آفریدن مخلوقات او را یار و یاورى نیست. او برتر از این است که داراى مشاور و وزیر و یاور و معین و یارىکننده و همنظیر باشد. او مىداند (ولى) پردهپوشى مىکند و مىبیند واز همه چیز آگاه است و مالک و غالب بر همه چیز مىباشد. او معصیت مىشود ولى در مىگذرد و هنگام حکم، به عدالت حکم مىراند. در گذشته و آینده کسى به مانند او نبوده و قبل از همه موجودات و بعد از همه آنها باقى خواهد بود. پروردگارى است که در عزت خویش یکتا و با قوت خویش قوى و با برترى خویش در نهایت پاکى و با بلندمرتبگى خود در نهایت کبریایى بسر مىبرد. هیچ چشمى او را نمىبیند و هیچ دیدهاى او را نمىیابد، او قوى و بلندمرتبه، بینا و شنونده، مهربان و بخشنده مىباشد، وصف کنندگان از وصف او عاجز و عارفانش نسبت به اوصاف او حیران و متحیرند، به همه چیز نزدیک است، دعاى دعاکنندهاش را اجابت مىکندو از رزق و عطاى خویش او را بهرهمند مىسازد. او داراى لطفى پنهان بوده و سختگیرى نیرومند مىباشد، داراى رحمتى وسیع و عذابى دردناک است، رحمتش بهشت پهناورى است بسیار خوشایند و عذابش دوزخى است بىپایان و نابودکننده. و شهادت مىدهم به بعثت و رسالت محمد(ص) عبد و رسول و برگزیده و نبى و حبیب و دوست او که درود خدا بر او باد؛ درودى که او را بهرهمند و به بالا و قرب خویش نزدیک گرداند. خداوند او را در بهترین عصر برانگیخت، هنگامى که هیچ پیامبرى در میان نبوده و کفر همه جا را فرا گرفته بود و این بعثت براى رحمت بر بندگانش و عطاى نعمتى بیشتر، صورت پذیرفت. خداوند او را خاتم پیامبران قرار داده و به سبب او حجتش را بر همگان آشکار ساخت و پیامبر نیز دستورات الهى را به مردم ابلاغ و در این راه سعى و کوشش بسیار نمود. نسبت به هر مؤمنى دلسوز و مهربان و بخشنده ودر عین حال مورد رضاى خداوند بود و نسبت به بندگان او سرپرستى پاک و پاکیزه بود. سلام و برکت و تکریم خداوند بخشنده مهربان و نزدیک و اجابت کننده بندگان بر او باد. اى کسانى که در حضور من هستید شما را توصیه مىکنم به آنچه که خداوند شما را به آن توصیه کرده است و سنت پیامبران را به شما گوشزد مىکنم، بیم و ترس از خداوند را به گونهاى در دل خویش جاى دهید که اشکتان را از دیدگان جارى سازد و تقوایى پیشه کنید که نجاتبخش شما در روزى باشد که آن روز، شما را از همه چیز فارغ نموده و تنها به خویش مشغول ساخته و به بلاهاى بسیار گرفتار مىسازد، روزى که رستگار و خوشبخت مىشوند کسانى که خوبىهاى آنان بیشتر و بدىهاى آنان کمتر بوده است. درخواست شما از خداوند و تمجید شما نسبت به او باید با کمال ذلت خضوع و سپاسگزارى و خشوع و توأم با توبه و دورى از معصیت و پشیمانى و بازگشت از گناه باشد. هر یک از شما باید سلامتى خویش را قبل از بیمارى و جوانى خویش را قبل از پیرى و بزرگسالى و دارایى خویش را قبل از نادارى و آسایش خویش را قبل از گرفتارى و زندگى خویش را قبل از مرگ دریافته و غنیمت شمارد (آرى باید غنیمت شمارد) قبل از این که پا به سنین بالا و پیرى بگذارد و به بیمارى و دردى مبتلا گردد که طبیب از او دلتنگ شده و دوست از او روگردان گشته و رشته عمر او قطع و عقل او دگرگون گردد (باید فرصت را غنیمت شمارد) قبل از این که به او گفته شود: گرفتار تب شدید و جسمى ضعیف شده است (باید فرصت را غنیت شمارد) قبل از این که به حالت جان دادن بیفتد و بستگان دور و نزدیک به کنارش بیایند و دیدهاش مبهوت شود و نظرش به بالا خیره گردد و عرق مرگ بر پیشانىاش بنشیند و بینىاش خمیده و صدایش قطع و با خویش به سخن بپردازد (در این هنگام است که) همسرش بر او گریان شده و فرزندانش یتیم گشته ودشمن و دوستش از او جدا گردیده و آنچه را که جمع کرده بود بین دیگران تقسیم شده است (در این هنگام است که) چشم و گوشش از کار افتاده و او را به سوى قبله خوابانده و لباسهایش را از تن بیرون آورده و او را عریان نموده و غسل داده و خشک کرده و ردایى برایش گشوده و کفنش را باز کرده (و وى را در آن قرار داده) و با پارچهاى چانهاش را بسته و پیراهنى بر او پوشانده و بر سرش پارچهاى مىبندند و (دور و نزدیکانش) با او وداع کرده و بر روى تابوتى بدنش را حمل نموده و بر وى نماز خوانده مىشود و از خانه پر زر و زیور و قصر محکم و استوار و خانه از سنگ ساخته شده وى را جدا نموده و در گوشه قبر و در جایى تنگ و بىآب و علف در کنار خشتهاى چیده شده در زیر سنگهاى سخت قرار مىدهند و خاکها و ریگها بر او مىریزند (اکنون) از آنچه مىترسیده به سرش آمده و (دیگر) خبرى از وى بیاد نخواهد ماند و از کنار مزارش دوست و همراه و اقوام و خویشانش برمىگردند و همسر و محبوب او راهى دیگر را در پیش مىگیرند (و از این پس) او هم آغوش قبر و اسیر سرزمین بىآب و علف خواهد بود، جسم او مرکز جنب و جوش کرمهاى قبر خواهد شد و خونابه (صورتش) بر گردن و سینهاش جارى خواهد گشت، خاک قبر، گوشت بدن وى را پراکنده مىکند و خون بدنش را خشک مىکندو استخوانش را مىپوساند و چنین است تا روز محشر. و آنگاه که از قبر، او را بیرون آورده وروح بر پیکر او مىدمند و براى حشر و نشر صدایش مىزنند، در این هنگام است که قبرها درهم ریخته مىشود (و مردگان به پا مىخیزند) و باطن هر انسانى آشکار مىشود و هر نبى و صدیق و شهیدى را به صحنه محشر مىآورند و خداوند تواناى داناى بینا خود عهدهدار جدایى حق از باطل مىگردد. پس چه بسیار نالههاى جانسوزى که گریبانگیر او مىشود و حسرتى که وى را به نابودى مىکشاند، در جایگاهى هولناک و دیدگاهى عظیم در حضور پادشاهى بسیار بزرگ که بر هر کوچک و بزرگى دانا است، در این هنگام است که (از شدت گرماى قیامت) عرقِ سر و صورتش، همچون لجامى بر دهانش گشته (که او را از سخن گفتن باز مىدارد) و اضطراب و نگرانى سراسر وجود او را فرا گرفته است به گریه و فریادش گوش فرا نمىدهند و عذر و حجت او را نمىپذیرند، نامه اعمالش بازمىگردد و آنگاه که به کردارهاى زشت خویش مىنگرد و دیدهاش به نگاههاى بدى که کرده شهادت مىدهد و دستش به آنچه که سرسختانه گرفته و پایش به جاهایى که گام نهاده و عورتش به آنچه که انجام داده و پوستش به آنچه که لمس کرده شهادت مىدهند. در این هنگام است که صفحه کردارش آشکار مىشود. آنگاه منکر و نکیر وى را تهدید نموده و از عاقبت و سرانجام او پرده برمىدارند و او را به زنجیر و دستش را به بند و بدنش را به زمین کشیده و روانه دوزخش مىکنند، پس با سختى و شدت بسیار وارد جهنم شده و براى همیشه او را در آتش سوزان به عذاب مىرسانند و جرعهاى از چشمههاى گداخته جهنم به او مىنوشانند که چهرهاش را بریان و پوستش را جدا مىسازد (ملائکه عذاب) با گرزهاى آهنین بر سرش مىکوبند و پوستش که بر اثر سوختن از میان رفته بود بار دیگر تجدید مىگردد (در آنجا) از مأموران دوزخ فریادخواهى مىکند ولى آنها از او روگردانده و به او پاسخ نمىدهند فریاد دلخراش سر مىدهد ولى هیچ نگهبانى پاسخ آنان را نمىدهد ودیگر پشیمانیش سودى به او نمىرساند. از شر هر پایانى به خداوند پناه مىبریم و از او عفو و بخششى را مىطلبیم که نسبت به بندگان مورد رضایت و قبول خویش عطا فرموده است و اوست عهدهدار درخواست و برآورنده حاجات من؛ و کسى را که از عذاب خداوند دور کنند وى را در بهشت الاهى جاى داده و در قصرهاى محکم و استوار جاودانه و در اختیارش حوران و خادمان قرار خواهند داد که با جامهایى پر از شراب، گرد وى به گردش درآمده و در محضر قدس الهى در بهشت فردوس سکونت خواهد گزید و غرق در نعمتهاى بهشتى گشته و از آب گواراى چشمه تسنیم و چشمه سلسبیل که آمیخته به زنجبیل و بر آن نشانى از مشک و عبیر است خواهد نوشید، وى را پادشاهى و ملکى است جاودانه و شادى و سرورى است که قلب و جانش را خواهد گرفت، در بوستانى خرم و سرسبز، از شرابهایى خواهد نوشید که عقل او را سلب نخواهد کرد. این مقام و منزلت مخصوص کسى است که از پروردگارش ترسیده و از معصیت او خویش را برحذر داشته است و آن عذاب سزاى کسى است که سرپیچى خالق خویش را کرده و معصیت خداوند را نزد خود نیک و زیبا شمرده است (و قرآن) سخنى است که حق و باطل را از هم جدا کرده و به عدل حکم نموده و گویاى داستان کسانى است که داستانشان بیان گردیده و بیانگر موعظهاى است که به روشنى ذکر شده است و آن کتابى است که روحالقدس (جبرئیل امین) آن را از طرف خداوند بر قلب پیامبر هدایت شده نازل نموده است. درود آن ملائکهاى که سفراى بزرگوار و نیکورفتار الهىاند، بر پیامبر باد. پناه مىبرم به پروردگار داناى رحیم و حکیم و کریم از شر شیطان، آن دشمن دور از رحمت خدا و رانده شده از درگاه او. گریه و زارى کنندگان شما باید (در پیشگاه خداوند) به گریه و زارى بپردازند و دعا کنندگان شما باید به دعا مشغول گردند و من براى خودم و شما از خداوند طلب مغفرت مىکنم. [آنگاه حضرت این آیه را تلاوت کردند]: «آن خانه آخرت را مخصوص کسانى قرار مىدهیم که خواهان برترى و فساد در زمین نباشند و سرانجام خوش از آنِ تقواپیشگان است.
- سخن بزرگان در مدح و منقبت مقام علی (ع)
- حضرت علی علیه سلام تنها شخص در عالم است که مسلمان و مسیحی و یهودی و هندو در وصف قدرت و توانائی و فضائل بی شمار ایشان مدیح سرایی کرده و سخن های نغز گفته اند و همگی آنها ایشان را ستوده اند .
اکنون برای حسن ختام این بخش , نمونه ائی از اشعار سروده شده در مدح حضرت علی علیه سلام را ذکر می کنیم تا ضمن شیرین شدن کام خوانندگان عزیز و گرامی , بدینوسیله عرض ارادتی خدمت این یگانه راد مرد تاریخ بشریت کرده باشیم .
- اولین کسی که در مدح و منقبت ایشان اشعاری سرود
اولین کسی که در مدح حضرت علی شعر گفت حسان بن ثابت شاعر مخصوص پیامبر(ص) است . او که محو عظمت شخصیت حضرت علی شده بود بارها بمناسبت های مختلف در جنگها برای ایشان اشعار زیبائی سرود .
ما در اینجا اشعاری را که در روز غدیر خم برای انتصاب حضرت علی به ولایت و جانشینی پیامبر (ص) سروده را می آوریم .
اصل این اشعار عربی ست و در کتاب الغدیر علامه امینی ترجمه محمد تقی واحدی جلد اول صفحه 34 موجود است اما ترجمه آنها چنین است .
ای امیر المومنان دل وجان من فدای تو باد
و دل وجان همه کسانی که تند یا کند در راه راست گام بر می دارند
آیا مدیحه من و دیگر دوستان بی مزد می ماند ؟!
هیچ مدیحهائی که برای خدا و در راه او باشد بی مزد نمی ماند
این توبودی که در حال رکوع انفاق کردی
جانها همه به فدای تو ای بهترین رکوع کننده و نماز گذار
انگشتری مبارکت را دادی ای سرور سروران
وای بهترین خریدار و ای بهترین فروشنده
پس خدا در شان تو بهترین ولایت( را) نازل فرمود
ولایتت را در محکمات آیات بیان فرمود
این اشعار در روز هجده ام ذیحجه سال دهم هجرت که از آن پس به عید سعید غدیر خم مشهور گشت سروده شد .
درطول اعصار مختلف , شعرای زیادی دست به خلق آثاری جاویدان در مدح امیر المومنان زده اند که آنجمله می توان به نام بزرگانی همچون : سنائی غزنوی - فردوسی طوسی - مولوی - سعدی شیرازی و حافظ شیرازی - شاه نعمت الله ولی - امیر خسرو دهلوی - عمان سامانی - ملک الشعرای بهار - اقبال لاهوری - اوحدی مراغه ائی - ایرج میرزا - عبد القادر مشهور به بیدل - صائب تبریزی - - شمس الادبا- عرفی شیرازی – کسائی مروزی- فریدالدین عطار نیشابوری - ابولقاسم لاهوتی - محتشم کاشانی - مشفق کاشانی - ناصر خسرو قبادیانی - نیما یوشیج - وحشی بافقی - هاتف اصفهانی – میر داماد – حاج میرزا حسن مشهور به صفی علیشاه – رهی معیری –بهجت تبریزی ملقب به شهریار در شعر زیبای علی ای همای رحمت - دکترجواد نور بخش (نور علیشاه)- اشاره کرد , والبته بسیاری دیگر از شعرای قدیم وجدید که ما مجال پرداختن به همه آنها را در این کتاب نداریم , اما به جهت آنکه هریک از این اسامی به افرادی عارف و عالم و دانا و شاعر اختصاص دارد و اشعار آنها در از سر شعور سروده شده است , لازم دانستم به جهت تبرک چند شعر از این شعرای نامی را بعنوان مشت نمونه خروار تقدیم نمایم .
- حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی :
فردوسی طوسی در شاهنامه می فرماید :
خردمند گیتی چو دریا نهاد
برانگیخته موج از و تند با
چوهفتاد کشتی در او ساخته
همه باد بانها برافراخته
میانه یکی خوب کشتی عروس
پیمبر بدو اندرون با علی
همه اهل بیت نبی ووصی
اگر خلد[1] خواهی بدیگر سرای[2]
به نزد نبی ووصی گیر جای
گرت زین بد آید کناه من است[3]
نباشد جز از بی پدر دشمنش
که یزدان به آتش بسوزد تنش
هر آنکس که در دلش بغض علی
از او خوارتر در جهان زار کیست
همچنین فردوسی طوسی علیه الرحمه در هجو نامه ائی که برای سلطان محمود غزنوی ساخته در آن به ابیات دیگری در مدح حضرت علی برمی خوریم :
مرا غمزه کردند کان پر سخن
به مهر نبی و علی شد کهن
منم بنده ی اهل بیت نبی
ستاینده خاک پای وصی
من از مهر این هردوشه نگذرم
اگر تیغ شه بگزرد بر سرم
مرا سهم دادی که در پای پیل
تنت را بسایم چو دریای نیل
نترسم که دارم زروشن دلی
به دل مهر جان نبی و علی
بر این زادم هم براین بگذرم
یقین دان که خاک پی حیدرم
- کسایی مروزی :
مدحـــــت کــــن و بستـای کسی را که پیمبـــــر
بستــــود و ثنا کـــرد و بدو داد همه کار
آن کیست بدین حال وکه بوده است و که باشد
جز شیــــر خداونــــد جهــــان حیدر کرار
این دیـــــن هـــدی را بــــه مٍثل دایــــرهای دان
پیغمبــــر مــــا مرکـــز و حیــدر خط پرگار
علـــــم همــــه عالـــم بـــه علــــی داد پیمبــــــر
چــــون ابــــر بهاری که دهد سیل به گلزار
- حکیم سنایی غزنوی :
در احد[4] میر حیدر کرار
یافت زخمی قوی در آن پیکار
ماند پیکان تیر در پایش
اقتضا کرد آن زمان رایش
که برون آرد از قدم پیکان
که همان بود مر ورا درمان
زود مرد جرایحی چو بدید
گفت باید به تیغ باز برید
تا که پیکان مگر پدید آید
بسته زخم را کلید آید
هیچ طاقت نداشت با دم گاز
گفت بگذار تا به وقت نماز
چون شد اندر نماز حجَامش
ببرید آن لطیف اندامش
جمله پیکان ازو برون آورد
و او شده بیخبر زناله و درد
چون برون آمد از نماز علی
آن مر او را خدای خوانده ولی
گفت کمتر شد آن الم چون است
وزچه جای نماز پر خون است ؟
گفت با او جمال عصر حسین
آن بر اولاد مصطفی شده زین
گفت چون در نماز رفتی تو
بر ایزد فراز رفتی تو
کرد پیکان برون ز تو حجَام[5]
باز ناداده از نماز سلام
گفت حیدر به خالق الاکبر که مرا زین الم نبود خبر ...
- حافظ شیرازی علیه الرحمه لسان الغیب :
ایدل غلام شاه جهان باش و شاه باش
پیوسته در حمایت و لطف الله باش
از خارجی هزار به یک جو نمی خرند
گوکوه تا به کوه منافق سپاه باش
چون احمدم شفیع بود روز رستخیز
گو این تن بلاکش من پر گناه باش
امروز زنده ائم به ولای تو یا علی
فردا بروح پاک امامان گواه باش
آنرا که دوستی علی نیست کافر است
گو زاهد زمانه و گو شیخ راه باش
مرد خداشناس که تقوا طلب کند
خواهی سفیدجامه وخواهی سیاه باش
قبر امام هشتم و سلطان دین رضا
از جان ببوس و بر در آن بارگاه باش
دست نمیرسد چو بچینی گلی زباغ
باری به پای گلبن ایشان گیاه باش
حافظ طریق بندگی شاه پیشه کن
وآنگاه در طریق چو مردان راه باش
- مولانا جلال الدین محمد رومی بلخی :
تا صورت پیوند جهان بود علی بود
تا نقش زمین بود وزمان بود علی بود
آن قلعه گشای که در قلعه خیبر
بر کند و بیک حمله و بگشود علی بود
آن گرد سرافراز که اندر ره اسلام
تا کا ر نشد راست نیاسود علی بود
آن شیر دلاور که برای طمع نفس
بر خوان جهان پنجه نیآلود علی بود
این کفر نباشد سخن کفر نه اینست
تا هست علی باشد تا بود علی بود
شاهی که ولی بود وصی بود علی بود
سلطان سخا و رم و جود علی بود
هم آدم و هم شیث و هم ادریس و هم الیاس
هم صالح پیغمبر و داوود علی بود
هم موسی وهم عیسی و هم خضر و هم ایوب
هم یوسف و هم یونس وهم هودعلی بود
مسجود ملائک که شد آدم زعلی بود
آدم چو یکی قبله و مسجود علی بود
آن عارف سجاد که خاک درش از قدر
بر کنگره عرش بیفزود علی بود
هم اول و هم آخر و هم ظاهر و باطن
هم عابد و هم معبد و معبود علی بود
آن لحمک لحمی [6]بشنو تا که بدانی
آن یار که او نفس نبی بود علی بود
موسی و عصا و ید بیضاء و نبوت
در مصر بفرعون که بنمود علی بود
چندانکه در آفاق نظر کردم و دیدم
از روی یقین در همه موجود علی بود
خاتم که در انگشت سلیمان نبی بود
آن نور خدائی که بر او بود علی بود
آن شاه سرافراز که اندر شب معراج
با احمد مختار یکی بود علی بود
آن کاشف قرآن که خدا در همه قرآن
کردش صفت عصمت و بستود علی بود
مثنوی دیگری از مولانا جلال الدین محمد رومی بلخی :
ای علی که جمله عقل و دیدهای
شمهای واگو از آنچ دیدهای
تیغ حلمت جان ما را چاک کرد
آب علمت خاک ما را پاک کرد
بازگو دانم که این اسرار هوست
زانک بی شمشیر کشتن کار اوست
صانع بی آلت و بی جارحه
واهب این هدیههای رابحه
صد هزاران می چشاند هوش را
که خبر نبود دو چشم و گوش را
باز گو ای باز عرش خوششکار
تا چه دیدی این زمان از کردگار
چشم تو ادراک غیب آموخته
چشمهای حاضران بر دوخته
آن یکی ماهی همیبیند عیان
وان یکی تاریک میبیند جهان
وان یکی سه ماه میبیند بهم
این سه کس بنشسته یک موضع نعم
چشم هر سه باز و گوش هر سه تیز
در تو آویزان و از من در گریز
سحر عین است این عجب لطف خفیست
بر تو نقش گرگ و بر من یوسفیست
عالم ار هجده هزارست و فزون
هر نظر را نیست این هجده زبون
راز بگشا ای علی مرتضی
ای پس سؤ القضا حسن القضا
یا تو واگو آنچ عقلت یافتست
یا بگویم آنچ برمن تافتست
از تو بر من تافت چون داری نهان
میفشانی نور چون مه بی زبان
لیک اگر در گفت آید قرص ماه
شب روان را زودتر آرد به راه
از غلط ایمن شوند و از ذهول
بانگ مه غالب شود بر بانگ غول
ماه بی گفتن چو باشد رهنما
چون بگوید شد ضیا اندر ضیا
چون تو بابی آن مدینه علم را
چون شعاعی آفتاب حلم را
باز باش ای باب بر جویای باب
تا رسد از تو قشور اندر لباب
باز باش ای باب رحمت تا ا بد
با ر گا ه ما له کفو ا احد
- شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی :
کس را چه زور وزهره که وصف علی کند
جبار در مناقب او گفته هل اتی
زور آزمائی قلعه خیبر که بند او
در یکدیگر شکست به بازوی لافتی
مردی که در مصاف زره پیش بسته بود[7]
تا پیش دشمنان ندهد پشت بر غزا
شیر خدای و صفدر میدان و بحر جود
جانبخش در نماز و جهانسوز در دعا
دیباچه مروت و سلطان معرفت
لشکر کش فتوت و سردار اتقیا
فردا که هر کسی به شفیعی زنند دست
مائیم و دست و دامن معصوم مرتضی
- محمد حسین بهجت تبریزی شهریار :
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ما سوا فکندی همه سایه هما را
دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم من بخدا قسم خدا را
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علی گرفته باشد سرچشمه بقا را
مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ
بشرار قهر سورد همه جان ما سوا را
برو ای گدای مسکین در خانه علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را
بجز از علی که گوید به پسر که قتل من
چو اسیر تست امروز به اسیر کن مدارا
بجز از علی که آرد پسری ابوالعجاعب
که علم کند به عالم شهدای کربلا را
چوبدوست عهد بندد زمیان پاکبازان
چوعلی که می تواند که بسر برد وفا را
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحیرم چه نامم شه ملک لا فتی را
به دو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت
که زکوی او غباری به من آر توتیا را
به امید آنکه شاید برسد به خاک پایت
چه پیام ها که دادم همه سوز دل صبا را
چو توئی قضای گردان به دعای مستمندان
که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنائی بنوازد آشنا را
زنوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب
غم دل بدوست گفتن چه خوشست شهریارا
اشعار سروده شده در مدح و منقبت حضرت علی (ع) , از شعرای پارسی گوی بقدر زیاد است که از حد تصور خارج است .
از این میان دانشمند محترم جناب آقای رضای معصومی بخش مهمی از این اشعار رادر کتابی تحت عنوان (در خلوت علی) جمع آوری کرده است .
کار ایشان ستودنی ست وما علاقه مندان را به این اثر ارزشمند که انتشارات حافظ نوین آن را به چاپ رسانده ارجاع می دهیم .
- سخنان تنی چند از بزرگان در مدح امیر المومنین علی علیه سلام
در اینجا برای حسن ختام به نقل برخی از سخنان دانشمندان اسلامی وپیرو سایر ادیان الهی در مدح ومنقبت حضرت علی علیه سلام می پردازیم و متاسف می شویم که آیا ما هم به اندازه این اشخاص عظمت وبزرگی شخصیت والای علی(ع) را در حد خود شناخته ائیم یا خیر ؟
1- امام شافعی پیشوای اهل سنت و جماعت در فظیلت علی علیه سلام می گوید : اگر علی علیه سلام خود را آنطور که بود نشان می داد مردم جهان همه در برابرش سر سجده بزمین می گذاشتند .
2- حسن بن هائی شاعر پر آوازه عرب در دربار هارون الرشید که جز به بهای سیم وزر سخنی نمی گفت در پاسخ این سئوال که چرا در مدح علی علیه سلام شعری نگفته ائی ؟
گفت ستایش علی (ع) لهیب قلب را فرو می نشاند . درباره این مرد بزرگ چه بگویم که مردم خردمند را ابتدا به حیرت و سپس به عبادت خود واداشت .
3- ابن ابی الحدید معتزلی می گوید : داوری و حکمیت علی (ع) هنوز هم زبانزد همه اهل عدل و انصاف در سر تا سر جهان است .
4- ابوالعلا معری فیلسوف و شاعر نامدار و نابینای جهان عرب که عده ائی او را متهم به کفر و الحاد می کنند می گوید : در روزگار دوشفق و دو فجر بر خون دو شهید علی و فرزندش حسین علیه سلام دو شاهد خونینند .
5- گابریل دانگیری دانشمند و نویسنده مسیحی در کتاب مشهور خود بنام شهسوار اسلام می نویسد : علی علیه سلام خطیبی زبر دست و نویسنده ائی توانا و قاضی علیقدر است که در صف موسسین مکتب ها مقام اول را دارد . مکتبی که او تاسیس کرده از جهت صراحت و روشنی و استحکام و منطق و همچنین به جهت تمایل روشن آن به ترقی و تجدد امتیاز دارد . علی علیه سلام بلند همتی و نجابت و راستی را از حد گذرانده است . فصاحت و بلاغت علی (ع) به پایه ائی است که گوئی سخن را مانند جواهر تراش می دهد .
6- توماس کار لایل مسیحی می گوید : ما نمی توانیم از ستایش و مدح علی (ع) خودداری کنیم زیرا جوانی بود شریف القدر و بزرگ منش . سرچشمه رحمت و احساس و مظهر بزرگی و دلاوری با شجاعنی بی مانند . او با مهربانی و لطف و رافت آمیخته بود و عدل و داد تنها شعار اخلاقی این قهرمان مذهبی بشمار می رفت بهترین شاهد این مدعا عبارتی است که پیشش از شهادت خود با فرزندانش در باب قصاص قاتلش فرمود: من اگر زنده ماندم عفو یا قصاص ضارب با خود من است و اگر من زنده نماندم و در گذشتم این کار با شماست اگر خواستید او را قصاص کنید و فقط یک ضربت به او بزنید زیرا او یک ضربه به من زده است . و بهیچ وجه او را مثله (قطعه قطعه) نکنید و اگر از او درگذرید و خطای او را ببخشید به پرهیز کاری و جوانمردی نزدیکتر خواهد بود .
7- بولس سلامه دانشمند مسیحی می گوید : من یک مسیحی هستم ولی دیده ائی باز دارم و تنگ نظر نیستم من درباره شخصیتی بزرگ صحبت می کنم که مسیحیان جهان در اجتماعات خود از او سخن می گویند و از تعلیمات او سرمشق می گیرند و دین داریش را پیروی می کنند .
از آنجائیکه در آئینه تاریخ مردم پاک ونفس کش به خوبی نمایان هستند می توان گفت علی (ع) بزرگتر از همه آنهاست او مرتفع تر از مدار ستارگان است و این از خصائص نور است که پاک و منزه باقی می ماند و گرد وغباری نمی تواند آنرا لکه دار و یا کدر نماید . علی(ع) ای استاد ادب و سخن شیوه گفتار تو مانند اقیانوسی ست که در عرصه پهناور آن دوجهان بهم می پیوندد .
8- ایلیا پاولیچ پطرشفسکی استاد تاریخ و اسلام شناس در دانشگاه لنینگراد روسیه چنین بیان می کند : علی (ع) پرورده محمد و عمیقا به وی و امر اسلام وفادار بود . . . . . . . علی (ع) تا سرحد شور و عشق پایبند دین اسلام بود . . . . . .او صادق راستگو و درست کردار بود در امور اخلاقی بسیار خرده گیر بود و از نام جوئی و مال پرستی به دور و بی شک هم مردی سلحشور و هم شاعر و هم تمام صفات لازمه اولیاء خدا در وجودش جمع بود .
از دیگر اشخاصی که در باره شخصیت ممتاز حضرت علی علیه سلام سخنی گفته اند می توان به این افراد اشاره کرد :
- جرج جرداق مسحیی نویسنده نامدار عرب - بارون کارد یفو دانشمند مسیحی – دکتر شبلی شمیل ماتریالیست - و اشنگتن ارونیک امریکائی – شیخ محمد عبده مفتی اعظم مصر – دکتر طاها حسین – شیخ ابوعلی سینا -کارو شاعر مسیحی - و بسیار ی دیگر از بزرگان علم وادب و تاریخ که همگی علی علیه سلام را در حد اعلا ستوده اند و به شناخت خویش از ایشان افتخار و مباهات می کنند و سخنان بسیار زیبائی در مدح امیر مومنان گفته اند که در این مختصر ذکر همه آنها امکانپذیر نمی باشد .
در اینجا این فصل را به پایان می بریم و شما را به خواندن فصل بعدی دعوت می نمائیم تا ببینیم بر سر این بیعت مقدس چه آمد و چگونه شده که خلافت از محل خود خارج شد و در میان امت اختلاف ودودستگی ایجاد شد ؟.
[1] - خلد = بهشت
[2] - دیگرسرای = جهان آخرت
[3] - اگر از این اعتقاد به علی زیان ببینی این به گردن من و گناه من است
[4] - منظور جنگ احد است دومین جنگ که پیامبر (ص) هم در آن بشدت زخمی شدند
[5] - پزشک جراح
[6] - لحم = گوشت من و علی یکسیت
[7] - زره حضرت علی پشت نداشت
- بخش هفتم توصیه مقدس یا وصیت نامه امام علی (ع)
علی(ع) مظلوم ترین انسان در طول تاریخ است ، هیچ مورخی نتوانسته است سند و یا مدرکی دال بر انحراف ایشان از صراط مستقیمی که پیامبر اسلام(ص) در طول زندگی خود رسم کرد ، نقل کند ، اما دشمنان آن جناب چه در زمان حیات و چه پس از مرگ ایشان دست از مخدوش کردن چهر تابناک این انسان شریف و بزگوار و عالم برنداشتند , هرچند که در باطن بر حقانیت آن امام همام معترف و گواه بودند , لیک از سر دنیا دوستی و حب مال و جاه این مهم را همیشه پنهان داشته , و با صرف هزینه های گزاف ، تبلیغات دروغینی بر علیه حقیقت شخصیت ایشان براه انداختند ، اما تاریخ همیشه بهترین قاضی برای بیان حقایق زندگی اشخاص مشهور و بزرگ است .
شما امروز اگر به کتب تاریخی دست اول صدر اسلام نگاهی بیاندازید ملاحظه خواهید کرد که همه مورخان چگونه از شخصیت علی(ع) تجلیل بعمل آورده اند و حتی دشمنان آن بزرگوار نیز آشکار و پنهان , به عظمت و بزرگی ایشان اذعان دارند و نمی توانند ابعاد بیشمار وجودی این ابرمرد بزرگ را منکر شوند .
علی(ع) در عین اینکه در طول مدت حیات خویش ، مربی و راهنمائی چون پیغمبر بزرگ اسلام (ص) داشت و تعالیم عالیه آن را از سرچشمه اصلی دریافت کرد ، و جامهای زلال معرفت را از دستان پر برکت رسول الله نوشید .
ایشان حرف به حرف آیات قرآن را از مصدر وحی , رسول خاتم , عقل اول و امین حضرت حق دریافت می کرد و تفسیر حقیقی آنها را از دو لب مبارک پیامبر(ص) جزء به جزء می شنید و در سویدای قلب خویش ضبط و ثبت می کرد .
ایشان تنها شخصی بود که اولین لحضات مبارک نزول آیات قرآن کریم را به دو گوش مبارک شنید و بدو چشم بصیرت دید .
ایشان اولین مومن به دین جدید بود که پیامبر اسلام(ص) را از صمیم قلب ، باور کرد و تا آخرین لحظه حیات مبارک رسول الله, در کنار آن حضرت بود و در آغوش علی (ع) بود که آخرین فرستاده الهی جان به جان آفرین تسلیم کرد .
حضرت علی(ع) برای اعتلای اسلام از همه چیز خود گذشت و در میان فشار و آزار کفار و مشرکین , همراه با حضرت محمد مصطفی (ص) به تبلیغ دین جدید پرداخت .
او چنان غرق در مولای خویش بود که برای حفظ جان پیامبر (ص) و کیان اسلام در بستر ایشان خفت تا اسلام برای همیشه بیدار بماند .
علی(ع) سپس با پشت سر نهادن موقعیت و مکنت پدر بزرگوارشان که از بزرگان مکه و کلید دار آن بود , با دست تهی از مال و منال دنیا به همراه خانواده پیامبر(ص) به مدینه مهاجرت کرده تا پیان عمر بر سرپیمان خویش با پیامبر و خدا باقی ماند .
او همه دارائی خود و هرچه را که در طول حیات خویش بدست آورده بود در راه اسلام از دست داد, او تنها شخصیتی ست که هم برای نزول آیات قرآن مجید در کنار رسول الله جنگید و هم برای تنزیل آن پس از رحلت پیامبر(ص) با ناکثین , مارقین , قاسقطین و مشرکین و منافقین جنگید و صدهازخم برداشت و چندین بار جان پیامبر(ص) را از مرگ حتمی نجات داد و تا آخرین لحضات عمر مبارک خویش دست از تلاش برای اعتلای اسلام و مسلمین بر نداشت .
علی(ع) در سراسر زندگی خود هیچگاه تسلیم زور و زر نشد و به دنیا به چشم حقارت می نگریست ، او به اصحاب خویش در هنگام خلافت فرمود : این خلافت در نزد من از آب بینی بزی بی ارزشتر است ، مگر آنکه بوسیله آن بتوانم حقی را از حقوق از دست رفته مسلمین را بازگردانم و یا به اسلام خدمت کنم .
علی(ع) در طول زندگی خویش همیشه پناه ضعیفان ، مستمندان ، یتیمان ، اسیران و بردگان بود ، و برای تحسین این حمایت از طرف خداوند آیاتی در قرآن نازل شد[1] .
او هرگز عهدی را که بسته بود زیر پا نگذاشت و در هیچ امانتی خیانت نکرد ، او با اینکه در زندگی ثروت فراوانی از راه تلاش و کار روی زمین بدست آورد اما از این در آمد دیناری را برای خود برنداشت و همه را بدون استثنا در راه خدا صدقه داد .
علی(ع) هیچگاه در جنگی مغلوب نشد و از میدان کار زار فرار نکرد و به هیچ دشمنی پشت نکرد ، و پشت همه هماورد های خود را بخاک افکند و آنها را شکست داد ، او هرگز کسی را در جنگ از پشت مورد اصابت قرار نداد و هنگامی که دشمن از مقابل او فرار می کرد ، علی(ع) به تعقیبش نمی پرداخت .
او اسبی کوتاه قامت و کندرو بنام دولدول سوار می شد که بهیچ عنوان مناسب تعقیب و گریز نبود ، زیرا علی(ع) در هیچ جنگی نه از مقابل کسی می گریخت و نه به دنبال کسی می تاخت .
علی(ع) در جهان هماوردی نداشت و تنها راه مقابله با او ضربه زدن از پشت ، آنهم هنگام نماز بود ، زیرا علی(ع) در هنگام عبادت آنچنان غرق در مشاهده جمال معنوی معبود خویش بود که سر از پا نمی شناخت و در این حال تیر را از پای مجروهش در آوردند .
علی(ع) اولین کسی بود که قرآن را جمع آوری کرد و در بین دو جلد بهمراه تفسیر و ترتیب نزول و محکم و متشابه بودن آیات آن آنرا تدوین نمود ، علی (ع) اولین کاتب قرآن بود و تنها کسی بود که آیات را بهمراه تفسیر و حقایق باطنی ، مستقیما از دو لب مبارک پیامبر(ص) می آموخت . و بدون واسط از سرچشمه وحی سیراب می شد .
و علی علیه سلام چنا و چنین که زبان و قلم از ذکر عظمت و بزرگی این انسان شبه خدا قاصر است و هرچه شرح دهد چون به قامت بلند علی (ع) باز نگرد از گفتار خویش شرمنده و خجل می گردد و بقول شاعر :
هرچه گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم خجل باشم از آن
- متن وصیت نامه علی (ع)
ایشان مدتی قبل از شهادت , هنگام بازگشت از جنگ صفین , وصیت نامه ائی برای فرزند بزگوارش امام حسن مجتبی (ع) نگاشت که سراسر مملو از مفاهیم بلند و اندرزهای سودمند است و ضروری دانستم که این سخنان ارزشمند را برای طالبان درک معرفت ، در این مقام تحت عنوان وصیت نامه امام ذکر نمائیم .
-ترجمه نامه 31 کتاب نهج البلاغه ( نامه امام به فرزندش امام حسن (ع) وقتى از جنگ صفین باز مىگشت )
نامه امام علی (ع) به فرزندش امام حسن مجتبی علیه السّلام وقتى از جنگ صفین باز مىگشت در سال 38 هجرى .
این اوراق چکیده تفکر و ایده ئولوژی حضرت علی (ع) است و اگر از زندگی آن جناب هیچ مدرک و سندی بجز این وصیت نامه در اختیار ما نبود ، بزرگی و عظمت روحی آن جناب از مطالعه این کلمات و جملات آشکار و هویدا می گردید .
هرانسان خردمندی در هنگام نوشتن وصیت نامه , تلاش دارد تا قله هایی را که در طول زندگی دنیوی بخاطر فتح آنها زندگی و مبارزه کرده , به بازماندگانش نشان ، از این رو مطالعه دقیق این اوراق به ما می فهماند که علی علیه سلام به زندگی و دنیا چگونه می نگریسته است .
1- انسان و حوادث روزگار
از پدرى فانى، اعتراف دارنده به گذشت زمان که زندگى را پشت سر نهاده , که در سپرى شدن دنیا چارهاى ندارد, مسکن گزیده در جایگاه گذشتگان ، و کوچ کننده فردا ، به فرزندى آرزومند چیزى که به دست نمىآید، رونده راهى که به نیستى ختم مىشود، در دنیا هدف بیمارىها، در گرو روزگار، و در تیررس مصائب، گرفتار دنیا، سودا کننده دنیاى فریب کار، وام دار نابودىها، اسیر مرگ، هم سوگند رنجها، هم نشین اندوهها، آماج بلاها، به خاک در افتاده خواهشها، و جانشین گذشتگان است. پس از ستایش پروردگار، همانا گذشت عمر، و چیرگى روزگار، و روى آوردن آخرت، مرا از یاد غیر خودم باز داشته و تمام توجه مرا به آخرت کشانده است، که به خویشتن فکر مىکنم و از غیر خودم روى گردان شدم، که نظرم را از دیگران گرفت، و از پیروى خواهشها باز گرداند، و حقیقت کار مرا نمایاند، و مرا به راهى کشاند که شوخى بر نمىدارد، و به حقیقتى رساند که دروغى در آن راه ندارد. و تو را دیدم که پاره تن من، بلکه همه جان منى، آنگونه که اگر آسیبى به تو رسد به من رسیده است ، و اگر مرگ به سراغ تو آید، زندگى مرا گرفته است ، پس کار تو را کار خود شمردم، و نامهاى براى تو نوشتم، تا تو را در سختىهاى زندگى رهنمون باشد. حال من زنده باشم یا نباشم.
2- مراحل خودسازى
پسرم همانا تو را به ترس از خدا سفارش مىکنم که پیوسته در فرمان او باشى، و دلت را با یاد خدا زنده کنى، و به ریسمان او چنگ زنى، چه وسیلهاى مطمئنتر از رابطه تو با خداست اگر سر رشته آن را در دست گیرى. دلت را با اندرز نیکو زنده کن، هواى نفس را با بى اعتنایى به حرام بمیران، جان را با یقین نیرومند کن، و با نور حکمت روشنائى بخش، و با یاد مرگ آرام کن، به نابودى از او اعتراف گیر، و با بررسى تحولات ناگوار دنیا به او آگاهى بخش، و از دگرگونى روزگار، و زشتىهاى گردش شب و روز او را بترسان، تاریخ گذشتگان را بر او بنما، و آنچه که بر سر پیشینیان آمده است به یادش آور. در دیار و آثار ویران رفتگان گردش کن، و بیندیش که آنها چه کردند از کجا کوچ کرده، و در کجا فرود آمدند از جمع دوستان جدا شده و به دیار غربت سفر کردند، گویا زمانى نمىگذرد که تو هم یکى از آنانى پس جایگاه آینده را آباد کن، آخرت را به دنیا مفروش، و آنچه نمىدانى مگو، و آنچه بر تو لازم نیست بر زبان نیاور، و در جادّهاى که از گمراهى آن مىترسى قدم مگذار، زیرا خوددارى به هنگام سرگردانى و گمراهى، بهتر از سقوط در تباهىهاست .
3- اخلاق اجتماعى
به نیکىها امر کن و خود نیکوکار باش، و با دست و زبان بدیها را انکار کن، و بکوش تا از بدکاران دور باشى، و در راه خدا آنگونه که شایسته است تلاش کن، و هرگز سرزنش ملامتگران تو را از تلاش در راه خدا باز ندارد.
براى حق در مشکلات و سختىها شنا کن، شناخت خود را در دین به کمال رسان، خود را براى استقامت برابر مشکلات عادت ده، که شکیبایى در راه حق عادتى پسندیده است، در تمام کارها خود را به خدا واگذار، که به پناهگاه مطمئن و نیرومندى رسیدهاى، در دعا با اخلاص پروردگارت را بخوان، که بخشیدن و محروم کردن به دست اوست، و فراوان از خدا درخواست خیر و نیکى داشته باش.
وصیّت مرا بدرستى دریاب، و به سادگى از آن نگذر، زیرا بهترین سخن آن است که سودمند باشد، بدان علمى که سودمند نباشد، فایدهاى نخواهد داشت، و دانشى که سزاوار یاد گیرى نیست سودى ندارد .
4- شتاب در تربیت فرزند
پسرم هنگامى که دیدم سالیانى از من گذشت، و توانایى رو به کاستى رفت، به نوشتن وصیّت براى تو شتاب کردم، و ارزشهاى اخلاقى را براى تو بر شمردم. پیش از آن که أجل فرا رسد،
و رازهاى درونم را به تو منتقل نکرده باشم، و در نظرم کاهشى پدید آید چنانکه در جسمم پدید آمد، و پیش از آن که خواهشها و دگرگونىهاى دنیا به تو هجوم آورند، و پذیرش و اطاعت مشکل گردد، زیرا قلب نوجوان چونان زمین کاشته نشده، آماده پذیرش هر بذرى است که در آن پاشیده شود. پس در تربیت تو شتاب کردم، پیش از آن که دل تو سخت شود، و عقل تو به چیز دیگرى مشغول گردد، تا به استقبال کارهایى بروى که صاحبان تجربه، زحمت آزمون آن را کشیدهاند، و تو را از تلاش و یافتن بىنیاز ساختهاند، و آنچه از تجربیّات آنها نصیب ما شد، به تو هم رسیده، و برخى از تجربیّاتى که بر ما پنهان مانده بود براى شما روشن گردد. پسرم درست است که من به اندازه پیشینیان عمر نکردهام، امّا در کردار آنها نظر افکندم، و در اخبارشان اندیشیدم، و در آثارشان سیر کردم تا آنجا که گویا یکى از آنان شدهام، بلکه با مطالعه تاریخ آنان، گویا از اوّل تا پایان عمرشان با آنان بودهام، پس قسمتهاى روشن و شیرین زندگى آنان را از دوران تیرگى شناختم، و زندگانى سودمند آنان را با دوران زیانبارش شناسایى کردم، سپس از هر چیزى مهم و ارزشمند آن را، و از هر حادثهاى، زیبا و شیرین آن را براى تو برگزیدم، و ناشناختههاى آنان را دور کردم، پس آنگونه که پدرى مهربان نیکىها را براى فرزندش مىپسندد، من نیز بر آن شدم تو را با خوبىها تربیت کنم، زیرا در آغاز زندگى قرار دارى، تازه به روزگار روى آوردهاى، نیّتى سالم و روحى با صفا دارى .
5- روش تربیت فرزند
پس در آغاز تربیت، تصمیم گرفتم تا کتاب خداى توانا و بزرگ را همراه با تفسیر آیات، به تو بیاموزم، و شریعت اسلام و احکام آن از حلال و حرام، به تو تعلیم دهم و به چیز دیگرى نپردازم. امّا از آن ترسیدم که مبادا رأى و هوایى که مردم را دچار اختلاف کرد، و کار را بر آنان شبهه ناک ساخت، به تو نیز هجوم آورد، گر چه آگاه کردن تو را نسبت به این امور خوش نداشتم، امّا آگاه شدن و استوار ماندنت را ترجیح دادم، تا تسلیم هلاکتهاى اجتماعى نگردى، و امیدوارم خداوند تو را در رستگارى پیروز گرداند، و به راه راست هدایت فرماید، بنا بر این وصیّت خود را اینگونه تنظیم کردهام. پسرم بدان آنچه بیشتر از به کار گیرى وصیّتم دوست دارم ترس از خدا، و انجام واجبات، و پیمودن راهى است که پدرانت، و صالحان خاندانت پیمودهاند. زیرا آنان آنگونه که تو در امور خویشتن نظر مىکنى در امور خویش نظر داشتند .
و همانگونه که تو در باره خویشتن مىاندیشى، نسبت به خودشان مىاندیشیدند، و تلاش آنان در این بود که آنچه را شناختند انتخاب کنند، و بر آنچه تکلیف ندارند روى گردانند، و اگر نفس تو از پذیرفتن سرباز زند و خواهد چنانکه آنان دانستند بداند، پس تلاش کن تا درخواستهاى تو از روى درک و آگاهى باشد، نه آن که به شبهات روى آورى و از دشمنىها کمک گیرى. و قبل از پیمودن راه پاکان، از خداوند یارى بجوى، و در راه او با اشتیاق عمل کن تا پیروز شوى، و از هر کارى که تو را به شک و تردید اندازد، یا تسلیم گمراهى کند بپرهیز. و چون یقین کردى دلت روشن و فروتن شد، و اندیشهات گرد آمد و کامل گردید، و ارادهات به یک چیز متمرکز گشت، پس اندیشه کن در آنچه که براى تو تفسیر مىکنم، اگر در این راه آنچه را دوست مىدارى فراهم نشد، و آسودگى فکر و اندیشه نیافتنى، بدان که راهى را که ایمن نیستى مىپیمایى، و در تاریکى ره مىسپارى، زیرا طالب دین نه اشتباه مىکند، و نه در تردید و سرگردانى است، که در چنین حالتى خود دارى بهتر است .
6- ضرورت توجه به معنویّات
پسرم در وصیّت من درست بیندیش، بدان که در اختیار دارنده مرگ همان است که زندگى در دست او، و پدید آورنده موجودات است، همو مىمیراند، و نابود کننده همان است که دوباره زنده مىکند، و آن که بیمار مىکند شفا نیز مىدهد، بدان که دنیا جاودانه نیست، و آنگونه که خدا خواسته است برقرار است، از عطا کردن نعمتها، و انواع آزمایشها، و پاداش دادن در معاد، و یا آنچه را که او خواسته است و تو نمىدانى. اگر در باره جهان، و تحوّلات روزگار مشکلى براى تو پدید آمد آن را به عدم آگاهى ارتباط ده، زیرا تو ابتدا با ناآگاهى متولّد شدى و سپس علوم را فرا گرفتى، و چه بسیار است آنچه را که نمىدانى و خدا مىداند، که اندیشهات سرگردان، و بینش تو در آن راه ندارد، سپس آنها را مىشناسى. پس به قدرتى پناه بر که تو را آفریده، روزى داده، و اعتدال در اندام تو آورده است، بندگى تو فقط براى او باشد، و تنها اشتیاق او را داشته باش، و تنها از او بترس. بدان پسرم هیچ کس چون رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم از خدا آگاهى نداده است، رهبرى او را پذیرا باش، و براى رستگارى، راهنمایى او را بپذیر، همانا من از هیچ اندرزى براى تو کوتاهى نکردم، و تو هر قدر کوشش کنى، و به اصلاح خویش بیندیشى، همانند پدرت نمىتوانى باشى. پسرم اگر خدا شریکى داشت، پیامبران او نیز به سوى تو مىآمدند، و آثار قدرتش را مىدیدى، و کردار و صفاتش را مىشناختى، امّا خدا، خدایى است یگانه، همانگونه که خود توصیف کرد، هیچ کس در مملکت دارى او نزاعى ندارد، نابود شدنى نیست، و همواره بوده است،
اوّل هر چیزى است که آغاز ندارد، و آخر هر چیزى که پایان نخواهد داشت، برتر از آن است که قدرت پروردگارى او را فکر و اندیشه درک کند. حال که این حقیقت را دریافتى، در عمل بکوش آن چنانکه همانند تو سزاوار است بکوشد، که منزلت آن اندک، و توانایىاش ضعیف، و ناتوانىاش بسیار، و اطاعت خدا را مشتاق، و از عذابش ترسان، و از خشم او گریزان است، زیرا خدا تو را جز به نیکوکارى فرمان نداده، و جز از زشتىها نهى نفرموده است .
7- ضرورت آخرت گرایى
اى پسرم من تو را از دنیا و تحوّلات گوناگونش، و نابودى و دست به دست گردیدنش آگاه کردم، و از آخرت و آنچه براى انسانها در آنجا فراهم است اطّلاع دادم، و براى هر دو مثالها زدم، تا پند پذیرى، و راه و رسم زندگى بیاموزى، همانا داستان آن کس که دنیا را آزمود، چونان مسافرانى است که در سر منزلى بى آب و علف و دشوار اقامت دارند و قصد کوچ کردن به سرزمینى را دارند که در آنجا آسایش و رفاه فراهم است. پس مشکلات راه را تحمّل مىکنند، و جدایى دوستان را مىپذیرند، و سختى سفر، و ناگوارى غذا را با جان و دل قبول مىکنند، تا به جایگاه وسیع، و منزلگاه أمن، با آرامش قدم بگذارند، و از تمام سختىهاى طول سفر احساس ناراحتى ندارند، و هزینههاى مصرف شده را غرامت نمىشمارند، و هیچ چیز براى آنان دوست داشتنى نیست جز آن که به منزل أمن، و محل آرامش برسند. امّا داستان دنیا پرستان همانند گروهى است که از جایگاهى پر از نعمتها مىخواهند به سرزمین خشک و بى آب و علف کوچ کنند، پس در نظر آنان چیزى ناراحت کنندهتر از این نیست که از جایگاه خود جدا مىشوند، و ناراحتىها را باید تحمّل کنند .
8- معیارهاى روابط اجتماعى
اى پسرم نفس خود را میزان میان خود و دیگران قرار ده، پس آنچه را که براى خود دوست دارى براى دیگران نیز دوست بدار، و آنچه را که براى خود نمىپسندى، براى دیگران مپسند، ستم روا مدار، آنگونه که دوست ندارى به تو ستم شود، نیکوکار باش، آنگونه که دوست دارى به تو نیکى کنند، و آنچه را که براى دیگران زشت مىدارى براى خود نیز زشت بشمار، و چیزى را براى مردم رضایت بده که براى خود مىپسندى، آنچه نمىدانى نگو، گر چه آنچه را مىدانى اندک است، آنچه را دوست ندارى به تو نسبت دهند، در باره دیگران مگو، بدان که خود بزرگ بینى و غرور، مخالف راستى، و آفت عقل است، نهایت کوشش را در زندگى داشته باش، و در فکر ذخیره سازى براى دیگران مباش، آنگاه که به راه راست هدایت شدى، در برابر پروردگارت از هر فروتنى خاضعتر باش .
9- تلاش در جمع آورى زاد و توشه
بدان راهى پر مشقّت و بس طولانى در پیش روى دارى، و در این راه بدون کوشش بایسته، و تلاش فراوان، و اندازه گیرى زاد و توشه، و سبک کردن بار گناه، موفّق نخواهى بود، بیش از تحمّل خود بار مسئولیّتها بر دوش منه، که سنگینى آن براى تو عذاب آور است. اگر مستمندى را دیدى که توشهات را تا قیامت مىبرد، و فردا که به آن نیاز دارى به تو باز مىگرداند، کمک او را غنیمت بشمار، و زاد و توشه را بر دوش او بگذار، و اگر قدرت مالى دارى بیشتر انفاق کن، و همراه او بفرست، زیرا ممکن است روزى در رستاخیز در جستجوى چنین فردى باشى و او را نیابى. به هنگام بىنیازى، اگر کسى از تو وام خواهد، غنیمت بشمار، تا در روز سختى و تنگدستى به تو باز گرداند، بدان که در پیش روى تو، گردنههاى صعب العبورى وجود دارد، که حال سبکباران به مراتب بهتر از سنگین باران است، و آن که کند رود حالش بدتر از شتاب گیرنده مىباشد، و سرانجام حرکت، بهشت و یا دوزخ خواهد بود، پس براى خویش قبل از رسیدن به آخرت وسائلى مهیّا ساز، و جایگاه خود را پیش از آمدنت آماده کن، زیرا پس از مرگ، عذرى پذیرفته نمىشود، و راه باز گشتى وجود ندارد .
10- نشانههاى رحمت الهى
بدان ، خدایى که گنجهاى آسمان و زمین در دست اوست، به تو اجازه درخواست داده ، و اجابت آن را به عهده گرفته است. تو را فرمان داده که از او بخواهى تا عطا کند، درخواست رحمت کنى تا ببخشاید ، و خداوند بین تو و خودش کسى را قرار نداده تا حجاب و فاصله ایجاد کند، و تو را مجبور نساخته که به شفیع و واسطهاى پناه ببرى ، و در صورت ارتکاب گناه در توبه را مسدود نکرده است ، در کیفر تو شتاب نداشته ، و در توبه و بازگشت، بر تو عیب نگرفته است ، در آنجا که رسوایى سزاوار توست، رسوا نساخته ، و براى بازگشت به خویش شرائط سنگینى مطرح نکرده است ، در گناهان تو را به محاکمه نکشیده، و از رحمت خویش نا امیدت نکرده ، بلکه بازگشت تو را از گناهان نیکى شمرده است . هر گناه تو را یکى ، و هر نیکى تو را ده به حساب آورده ، و راه بازگشت و توبه را به روى تو گشوده است . هر گاه او را بخوانى ، ندایت را مىشنود، و چون با او راز دل گویى راز تو را مىداند ، پس حاجت خود را با او بگوى، و آنچه در دل دارى نزد او باز گوى ، غم و اندوه خود را در پیشگاه او مطرح کن ، تا غمهاى تو را بر طرف کند و در مشکلات تو را یارى رساند .
11- شرائط اجابت دعا
و از گنجینههاى رحمت او چیزهایى را درخواست کن که جز او کسى نمىتواند عطا کند ، مانند ، عمر بیشتر ، تندرستى بدن ، و گشایش در روزى . سپس خداوند کلیدهاى گنجینههاى خود را در دست تو قرار داده که به تو اجازه دعا کردن داد ، پس هر گاه اراده کردى مىتوانى با دعا ، درهاى نعمت خدا را بگشایى ، تا باران رحمت الهى بر تو ببارد . هرگز از تأخیر اجابت دعا نا امید مباش ، زیرا بخشش الهى باندازه نیّت است ، گاه، در اجابت دعا تأخیر مىشود تا پاداش درخواست کننده بیشتر و جزاى آرزومند کاملتر شود ، گاهى درخواست مىکنى امّا پاسخ داده نمىشود، زیرا بهتر از آنچه خواستى به زودى یا در وقت مشخّص ، به تو خواهد بخشید ، یا به جهت اعطاء بهتر از آنچه خواستى ، دعا به اجابت نمىرسد ، زیرا چه بسا خواستههایى دارى که اگر داده شود مایه هلاکت دین تو خواهد بود ، پس خواستههاى تو به گونهاى باشد که جمال و زیبایى تو را تأمین ، و رنج و سختى را از تو دور کند ، پس نه مال دنیا براى تو پایدار ، و نه تو براى مال دنیا باقى خواهى ماند .
12- ضرورت یاد مرگ
پسرم ، بدان تو براى آخرت آفریده شدى، نه دنیا ، براى رفتن از دنیا، نه پایدار ماندن در آن ، براى مرگ، نه زندگى جاودانه در دنیا، که هر لحظه ممکن است از دنیا کوچ کنى ، و به آخرت در آیى . و تو شکار مرگى هستى که فرار کننده آن نجاتى ندارد، و هر که را بجوید به آن مىرسد، و سرانجام او را مىگیرد. پس، از مرگ بترس نکند زمانى سراغ تو را گیرد که در حال گناه یا در انتظار توبه کردن باشى و مرگ مهلت ندهد و بین تو و توبه فاصله اندازد، که در این حال خود را تباه کردهاى. پسرم فراوان بیاد مرگ باش، و به یاد آنچه که به سوى آن مىروى، و پس از مرگ در آن قرار مىگیرى. تا هنگام ملاقات با مرگ از هر نظر آماده باش، نیروى خود را افزون، و کمر همّت را بسته نگهدار که ناگهان نیاید و تو را مغلوب سازد. مبادا دلبستگى فراوان دنیا پرستان، و تهاجم حریصانه آنان به دنیا، تو را مغرور کند، چرا که خداوند تو را از حالات دنیا آگاه کرده، و دنیا نیز از وضع خود تو را خبر داده، و از زشتىهاى روزگار پرده برداشته است .
13- شناخت دنیا پرستان
همانا دنیا پرستان چونان سگهاى درنده، عو عو کنان، براى دریدن صید در شتابند، برخى به برخى دیگر هجوم آورند، و نیرومندشان، ناتوان را مىخورد، و بزرگترها کوچکترها را. و یا چونان شترانى هستند که برخى از آنها پاى بسته، و برخى دیگر در بیابان رها شده، که راه گم کرده و در جادّههاى نامعلومى در حرکتند، و در وادى پر از آفتها، و در شنزارى که حرکت با کندى صورت مىگیرد گرفتارند، نه چوپانى دارند که به کارشان برسد، و نه چرانندهاى که به چراگاهشان ببرد.
دنیا آنها را به راه کورى کشاند. و دیدگانشان را از چراغ هدایت بپوشاند، در بیراهه سرگردان، و در نعمتها غرق شدهاند ، که نعمتها را پروردگار خود قرار دادند. هم دنیا آنها را به بازى گرفته، و هم آنها با دنیا به بازى پرداخته، و آخرت را فراموش کردهاند. اندکى مهلت ده، بزودى تاریکى بر طرف مىشود، گویا مسافران به منزل رسیدهاند، و آن کس که شتاب کند به کاروان خواهد رسید.
پسرم بدان آن کس که مرکبش شب و روز آماده است همواره در حرکت خواهد بود، هر چند خود را ساکن پندارد، و همواره راه مىپیماید هر چند در جاى خود ایستاده و راحت باشد .
14- ضرورت واقع نگرى در زندگى (ارزشهاى گوناگون اخلاقى)
به یقین بدان که تو به همه آرزوهاى خود نخواهى رسید، و تا زمان مرگ بیشتر زندگى نخواهى کرد، و بر راه کسى مىروى که پیش از تو مىرفت ، پس در به دست آوردن دنیا آرام باش، و در مصرف آنچه به دست آوردى نیکو عمل کن، زیرا چه بسا تلاش بى اندازه براى دنیا که به تاراج رفتن اموال کشانده شد. پس هر تلاشگرى به روزى دلخواه نخواهد رسید، و هر مدارا کنندهاى محروم نخواهد شد. نفس خود را از هر گونه پستى باز دار، هر چند تو را به اهدافت رساند، زیرا نمىتوانى به اندازه آبرویى که از دست مىدهى بهایى به دست آورى.
برده دیگرى مباش ، که خدا تو را آزاد آفرید، آن نیک که جز با شر به دست نیاید نیکى نیست ، و آن راحتى که با سختىهاى فراوان به دست آید ، آسایش نخواهد بود. بپرهیز از آن که مرکب طمع ورزى تو را به سوى هلاکت به پیش راند ، و اگر توانستى که بین تو و خدا صاحب نعمتى قرار نگیرد ، چنین باش، زیرا تو، روزى خود را دریافت مىکنى، و سهم خود بر مىدارى، و مقدار اندکى که از طرف خداى سبحان به دست مىآورى، بزرگ و گرامىتر از (مال) فراوانى است که از دست بندگان دریافت مىدارى ، گرچه همه از طرف خداست. آنچه با سکوت از دست مىدهى آسانتر از آن است که با سخن از دست برود ، چرا که نگهدارى آنچه در مشک است با محکم بستن دهانه آن امکان پذیر است، و نگهدارى آنچه که در دست دارى، پیش من بهتر است از آن که چیزى از دیگران بخواهى، و تلخى نا امیدى بهتر از درخواست کردن از مردم است.
شغل همراه با پاکدامنى، بهتر از ثروت فراوانى است که با گناهان به دست آید، مرد براى پنهان نگاه داشتن اسرار خویش سزاوارتر است، چه بسا تلاش کنندهاى که به زیان خود مىکوشد، هر کس پر حرفى کند یاوه مىگوید، و آن کس که بیندیشد آگاهى یابد، با نیکان نزدیک شو و از آنان باش، و با بدان دور شو و از آنان دورى کن.
بدترین غذاها، لقمه حرام، و بدترین ستمها، ستمکارى به ناتوان است. جایى که مدارا کردن درشتى به حساب آید به جاى مدارا درشتى کن، چه بسا که دارو بر درد افزاید ، و بیمارى، درمان باشد، و چه بسا آن کس که اهل اندرز نیست، اندرز دهد، و نصیحت کننده دغل کار باشد.
هرگز بر آرزوها تکیه نکن که سرمایه احمقان است، و حفظ عقل ، پند گرفتن از تجربههاست ، و بهترین تجربه آن که تو را پند آموزد. پیش از آن که فرصت از دست برود ، و اندوه ببار آورد ، از فرصتها استفاده کن .
هر تلاشگرى به خواستههاى خود نرسد ، و هر پنهان شدهاى باز نمىگردد . از نمونههاى تباهى، نابود کردن زاد و توشه آخرت است. هر کارى پایانى دارد، و به زودى آنچه براى تو مقدّر گردیده خواهد رسید. هر بازرگانى خویش را به مخاطره افکند. چه بسا اندکى که از فراوانى بهتر است نه در یارى دادن انسان پست چیزى وجود دارد و نه در دوستى با دوست متّهم ، حال که روزگار در اختیار تو است آسان گیر، و براى آن که بیشتر به دست آورى خطر نکن. از سوار شدن بر مرکب ستیزه جویى بپرهیز .
15- حقوق دوستان
چون برادرت از تو جدا گردد، تو پیوند دوستى را بر قرار کن، اگر روى برگرداند تو مهربانى کن، و چون بخل ورزد تو بخشنده باش، هنگامى که دورى مىگزیند تو نزدیک شو، و چون سخت مىگیرد تو آسان گیر، و به هنگام گناهش عذر او بپذیر، چنان که گویا بنده او مىباشى، و او صاحب نعمت تو مىباشد. مبادا دستورات یاد شده را با غیر دوستانت انجام دهى، یا با انسانهایى که سزاوار آن نیستند بجا آورى، دشمن دوست خود را دوست مگیر تا با دوست دشمنى نکنى.
در پند دادن دوست بکوش، خوب باشد یا بد، و خشم را فرو خور که من جرعهاى شیرینتر از آن ننوشیدم، و پایانى گواراتر از آن ندیدهام.
با آن کس که با تو درشتى کرده، نرم باش که امید است به زودى در برابر تو نرم شود، با دشمن خود با بخشش رفتار کن ، زیرا سرانجام شیرین دو پیروزى است (انتقام گرفتن یا بخشیدن) اگر خواستى از برادرت جدا شوى، جایى براى دوستى باقى گذار، تا اگر روزى خواست به سوى تو باز گردد بتواند ، کسى که به تو گمان نیک برد او را تصدیق کن، و هرگز حق برادرت را به اعتماد دوستى که با او دارى ضایع نکن، زیرا آن کس که حقّش را ضایع مىکنى با تو برادر نخواهد بود، و افراد خانوادهات بد بختترین مردم نسبت به تو نباشند، و به کسى که به تو علاقهاى ندارد دل مبند، مبادا برادرت براى قطع پیوند دوستى، دلیلى محکمتر از برقرارى پیوند با تو داشته باشد، و یا در بدى کردن، بهانهاى قوىتر از نیکى کردن تو بیاورد، ستمکارى کسى که بر تو ستم مىکند در دیدهات بزرگ جلوه نکند، چه او به زیان خود، و سود تو کوشش دارد، و سزاى آن کس که تو را شاد مىکند بدى کردن نیست .
16- ارزشهاى اخلاقى
پسرم بدان که روزى دو قسم است، یکى آن که تو آن را مىجویى، و دیگر آن که او تو را مىجوید، و اگر تو به سوى آن نروى، خود به سوى تو خواهد آمد، چه زشت است فروتنى به هنگام نیاز، و ستمکارى به هنگام بىنیازى همانا سهم تو از دنیا آن اندازه خواهد بود که با آن سراى آخرت را اصلاح کنى، اگر براى چیزى که از دست دادى ناراحت مىشوى ، پس براى هر چیزى که به دست تو نرسیده نیز نگران باش.
با آنچه در گذشته دیده یا شنیدهاى، براى آنچه که هنوز نیامده، استدلال کن، زیرا تحوّلات و امور زندگى همانند یکدیگرند، از کسانى مباش که اندرز سودشان ندهد، مگر با آزردن فراوان، زیرا عاقل با اندرز و آداب پند گیرد، و حیوانات با زدن .
غم و اندوه را با نیروى صبر و نیکویى یقین از خود دور ساز. کسى که میانه روى را ترک کند از راه حق منحرف مىگردد، یار و همنشین، چونان خویشاوند است.
دوست آن است که در نهان آیین دوستى را رعایت کند. هوا پرستى همانند کورى است. چه بسا دور که از نزدیک نزدیکتر، و چه بسا نزدیک که از دور دورتر است، انسان تنها، کسى است که دوستى ندارد، کسى که از حق تجاوز کند، زندگى بر او تنگ مىگردد، هر کس قدر و منزلت خویش بداند حرمتش باقى است، استوارترین وسیلهاى که مىتوانى به آن چنگ زنى، رشتهاى است که بین تو و خداى تو قرار دارد.
کسى که به کار تو اهتمام نمىورزد دشمن توست. گاهى نا امیدى، خود رسیدن به هدف است، آنجا که طمع ورزى هلاکت باشد. چنان نیست که هر عیبى آشکار، و هر فرصتى دست یافتنى باشد، چه بسا که بینا به خطا مىرود و کور به مقصد رسد .
بدىها را به تأخیر انداز، زیرا هر وقت بخواهى مىتوانى انجام دهى. بریدن از جاهل، پیوستن به عاقل است، کسى که از نیرنگبازى روزگار ایمن باشد به او خیانت خواهد کرد ، و کسى که روزگار فانى را بزرگ بشمارد، او را خوار خواهد کرد.
چنین نیست که هر تیر اندازى به هدف بزند، هر گاه اندیشه سلطان تغییر کند، زمانه دگرگون شود. پیش از حرکت، از همسفر بپرس، و پیش از خریدن منزل همسایه را بشناس.
از سخنان بى ارزش و خنده آور بپرهیز، گر چه آن را از دیگرى نقل کرده باشى.
17- جایگاه زن و فرهنگ پرهیز
در امور سیاسى کشور از مشورت با زنان بپرهیز، که رأى آنان زود سست مىشود، و تصمیم آنان ناپایدار است. در پرده حجاب نگاهشان دار، تا نامحرمان را ننگرند، زیرا که سختگیرى در پوشش، عامل سلامت و استوارى آنان است. بیرون رفتن زنان بدتر از آن نیست که افراد غیر صالح را در میانشان آورى، و اگر بتوانى به گونهاى زندگى کنى که غیر تو را نشناسند چنین کن.
کارى که برتر از توانایى زن است به او وامگذار، که زن گل بهارى است، نه پهلوانى سخت کوش، مبادا در گرامى داشتن زن زیاده روى کنى که او را به طمع ورزى کشانده براى دیگران به ناروا شفاعت کند.
بپرهیز از غیرت نشان دادن بیجا که درستکار را به بیمار دلى، و پاکدامن را به بدگمانى رساند کار هر کدام از خدمتکارانت را معیّن کن که او را در برابر آن کار مسئول بدانى ، که تقسیم درست کار سبب مىشود کارها را به یکدیگر وا نگذارند، و در خدمت سستى نکنند .
خویشاوندانت را گرامى دار، زیرا آنها پر و بال تو مىباشند، که با آن پرواز مىکنى، و ریشه تو هستند که به آنها باز مىگردى ، و دست نیرومند تو مىباشند که با آن حمله مىکنى.
دین و دنیاى تو را به خدا مىسپارم، و بهترین خواسته الهى را در آینده و هم اکنون، در دنیا و آخرت، براى تو مىخواهم، با درود[2] .
- وصیتهاى علی (ع) در آخرین لحظات به اهل بیت ایشان :
بسم اللَّه الرحمن الرحیم
این آن چیزى است که على بن ابى طالب وصیت مى کند. على به وحدانیت و یگانگى خدا شهادت مى دهد، و اقرار مى کند که محمد بنده و پیغمبر خداست، خدا او را فرستاد تا مردم را هدایت کند و دین خود را بر ادیان دیگر غالب گرداند ولو کافران کراهت داشته باشند. همانا نماز، عبادت، حیات و ممات من از خدا و براى خداست، شریکى براى او نیست من به این دستور امر شده ام و تسلیم خداوند هستم. اى پسرم حسن! تو و همه فرزندان و اهل بیتم و هر کس را که این نامه به او برسد به امور زیر توصیه و سفارش مى کنم:
1. هرگز تقواى الهى را از یاد نبرید، کوشش کنید تا دم مرگ بر دین خدا باقى بمانید.
2. همه با هم به ریسمان خدا چنگ بزنید و بر اساس ایمان به خدا متحد باشید و از هم جدا نشوید، همانا از پیغمبر خدا شنیدم که مى فرمود: اصلاحِ میان مردم از نماز و روزه دائم افضل است و چیزى که دین را محو و نابود مى کند فساد و اختلاف است ولاحَولَ ولاقُوَّة إلّابِاللَّهِ العلیّ العظیم.
3. «ارحام و خویشاوندان» را از یاد نبرید، صله رحم کنید که صله رحم حساب انسان را نزد خدا آسان مى کند.
4. خدا را، خدا را! درباره «یتیمان»، مبادا گرسنه و بى سرپرست بمانند.
5. خدا را، خدا را! درباره «همسایگان» خوشرفتارى کنید، پیغمبر آن قدر در مورد همسایه سفارش کرد که ما گمان کردیم مى خواهد آنها را در ارث شریک کند.
6. از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «قرآن»، نکند دیگران در عمل به قرآن بر شما پیشى گیرند!
7. از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «نماز» چرا که نماز ستون دین شماست.
8. از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «کعبه» خانه پروردگارتان، مبادا حج تعطیل شود که اگر کعبه خالى بماند و حج متروک شود مهلت داده نخواهید شد و مغلوب دشمنان خواهید شد.
9. از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره ماه «رمضان» که روزه آن ماه سپرى است براى آتش جهنم.
10. از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «جهاد در راه خدا» از مال و جان خود در این راه کوتاهى نکنید.
11. از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «زکات مال» که زکات، آتشِ خشمِ الهى را خاموش مى کند.
12. از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «امت پیامبرتان» مبادا مورد ستم قرار گیرند.
13. از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «صحابه و یاران پیغمبرتان» زیرا رسول خدا درباره آنان سفارش کرده است.
14. از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «فقرا و تهیدستان» آنها را در زندگى خود شریک کنید.
15. از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «بردگان و کنیزان» که آخرین سفارش پیامبر صلی الله علیه و آله درباره اینها بود. على علیه السلام مجدداً سفارش نماز را کرد و فرمود: کارى که رضاى خدا در آن است در انجام آن بکوشید.
16. با مردم به خوشى و نیکى رفتار کنید همان طورى که قرآن دستور داده است و به ملامت مردم ترتیب اثر ندهید.
17. امر به معروف و نهى از منکر را ترک نکنید، نتیجه ترک آن این است که بدان و ناپاکان بر شما مسلط خواهند شد و به شما ستم خواهند کرد، آن گاه هر چه نیکان شما دعا کنند دعاى آنها مستجاب نخواهد شد.
18. بر شما باد که بر روابط دوستانه میان خود بیافزایید، به یکدیگر نیکى کنید از کناره گیرى از یکدیگر و قطع ارتباط و تفرقه و تشتت بپرهیزید.
19. کارهاى خیر را به مدد یکدیگر و اجتماعاً انجام دهید و از همکارى در مورد گناهان و چیزهایى که موجب کدورت و دشمنى مى شود بپرهیزید: «تعاونوا على البرّ والتقوى.. .
20. از خدا بترسید که کیفر خدا شدید است: «واتقوااللَّهَ إنّ اللَّهَ شَدیدُالعِقاب .
خداوند نگهدار شما خاندان باشد و حقوق پیغمبرش را در حق شما حفظ فرماید، اکنون با شما وداع مى کنم و شما را به خداى بزرگ مى سپارم و سلام و رحمتش را بر شما مى خوانم..
در آخر این وصیت در کافى آمده است که پس از پایان وصیت حضرت پیوسته مى گفت: «لاإله إلاّاللَّه» تا وقتى که روح مقدسش به ملکوت اعلى پیوست .[3]
[1] - منظورآیه 8 مبارکه سوره هل اتیکه قبلا ذکر شد وَیُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَىٰ حُبِّهِ مِسْکِینًا وَیَتِیمًا وَأَسِیرًا [٧٦:٨]
و به [پاس] دوستى [خدا]، بینوا و یتیم و اسیر را خوراک مىدادند.
[2] - کتاب نهج البلا غه نامه 31 وصیت به امام حسن مجتبی (ع)
[3] - وب سایت دانشنامه اسلامی موسسه تحقیقات و معارف اهل بیت علیه سلام