خراباتیان ///خرابات آنجاست که عاشق ، طاق و رواق خود پرستی را خراب می کند و خانه اش در نور خدا غرق می شود .  حسین الهی قمشه ای

خراباتیان ///خرابات آنجاست که عاشق ، طاق و رواق خود پرستی را خراب می کند و خانه اش در نور خدا غرق می شود . حسین الهی قمشه ای

این صفحه با اجازه و عنایت حضرت حق , به انتشار مطالب ادبی , عرفانی و تاریخی ایرانی اسلامی می پردازد و کپی برداری ازهمه مطالب آن برای عموم آزاد است
خراباتیان ///خرابات آنجاست که عاشق ، طاق و رواق خود پرستی را خراب می کند و خانه اش در نور خدا غرق می شود .  حسین الهی قمشه ای

خراباتیان ///خرابات آنجاست که عاشق ، طاق و رواق خود پرستی را خراب می کند و خانه اش در نور خدا غرق می شود . حسین الهی قمشه ای

این صفحه با اجازه و عنایت حضرت حق , به انتشار مطالب ادبی , عرفانی و تاریخی ایرانی اسلامی می پردازد و کپی برداری ازهمه مطالب آن برای عموم آزاد است

گفتار در اعتقاد جبریان و اختیاریون و دلائل هر گروه

گفتار در اعتقاد جبریان

این فرقه میگویند عبد را هیچگونه اختیاری نیست. یفعل الله ما یشاء و یحکم ما یرید همین معنی است. ضلالت از درگه حضرت آله است. و آیه «من یضلل الله فلاهادی له» بر این مطلب گواه  بیت:

گلیم بخت کسی را که بافتند سیاه      بآب زمزم و کوثر سفید نتوان کرد

خلعت هدایت از فضل ایزد متعال است و آیۀ «من یهدی الله فما له من مضل» شاهد این مقال مصرع: چون بخواند خویش کی ترا راند.

اگر اراده حق سبحانه و تعالی بودی آدمی روش مستقیم اختیار نمودی و آیه «و لو شاءالله لجعلکم امة واحدة و لکن یضل من یشاء و یهدی من یشاء» از این معنی کنایت است بیت:

مکن بچشم حقارت نگاه بر من مست     که نیست معصیت و زهد بیمشیت او

عنان اختیار هدایت بدست خلق نیست و آیۀ «انک لاتهدی من احببت و لکن الله یهدی من یشاء» بر این معنی اشارتست بیت:

هر جمادی را کند فضلش خبیر          عاقلان را کرده قهر او ضریر

زمام توسن ذلت و عزت در کف مردم نباشد آیۀ «تعز من تشاء و تذل من تشاء» بدین ایماء است بیت:

اگر عزت دهد رو ناز میکن           وگرنه چشم حسرت باز میکن

و در روز «نحن قسمنا» هرچه مقرر و مقدر شده همان است و جف القلم، و آیه «فطرةالله التی فطرالناس علیها لاتبدیل لخلق الله» گواه این مدعاست بیت:

حلقه پیر مغانم ز ازل بر گوش است        ما همانیم که بودیم و همان خواهد بود

هرکه را خواهد بدوزخ فرستد و هر که را خواهد مغفرت نماید. یغفر لمن یشاء و یعذب من یشاء بیت:

کشاند گلخنی را تا بگلخنْ       رساند گلشنی را تا بگلشن

و جمیع انبیاء عظام و اولیای کرام در تحت امر جبارند «قل لا املک و لنفسی نفعاً و لاضراً الا ما شاء الله » بیت:

دست نی تا دست جنباند برفع          نطق نی تا دم زند از ضر و نفع

بی امر او سبحانه و تقدس کسیرا یارائی و قدرتی نیست و هو القاهر فوق عباده، و الله غالب علی امره بیت:

آسمان و زمین که درکارندْ      همۀ در تحت امر جبارند

و بیاذن او جل شانه احدی را توانائی شفاعت نی «من ذالذی یشفع عنده الا باذنه»

اگر خدای نباشد ز بنده اش خشنودْ     شفاعت همه پیغمبران ندارد سود

هرکه اظهار قدرت و ارادت نموده او نموده آری «مارمیت اذرمیت ولکن الله رمی»

گر بپرانیم تیر آن نی ز ماستْ          ما کمان و تیر اندازش خداست.

 

بهر کسی هرچه رسد از او بود «قل کل من عندالله » شعر:

باد ما و بود ما از داد اوست          هستی ما جمله از ایجاد اوست     

  ما همه شیران ولی شیر علم        حمله مان از باد باشد دمبدم

اجناس قوت و قدرت مختص ذات کامل الصفات حضرت اله است لاحول و لاقوة الابالله شعر:

پیش امرش جمله خلق بارگه           گاه نقش دیو و گه آدم کند

ساعتی کافر کند صدیق را         او به صنعت آزراست و من صنم

گر مرا شیطان کند سرکش شوم         ور مرا شکر کند شیرین شوم

گر مرا باران کند خرمن دهم                 گر مرا یاری کند مهر افکنم

من چو کلکم در میان اصبعین              پیش چوگانهای حکم کن فکان

ما که ایم اندر جهان پیچ پیچ                عاجزان چون نیش سوزن کارگه

گاه نقش شادی و گه غم کند              ساعتی زاهد کند زندیق را

من شوم آن آلتی کو سازدم                 ور مرا سوزان کند آتش شوم

ور مرا حنظل کند پرکین شوم               ور مرا ناوک کند در تن جهم

ور مرا ماری کند زهر افکنم                  نیستم در صف طاعت بین بین

میدویم اندر مکان و لامکان                 چون الف کان خود ندارد هیچ هیچ

یکی تاج اصطفا بر سر مسجود افلاکیان گردید ودیگری قبای لعنت در بر مردود ازلش گردانید نظم:

یکی از معصیت نور و صفا دید      چو توبه کرد نور اصطفا دید                   

یکی هفتصد هزاران ساله طاعت      بجا آورده کرده طوق لعنت

یکی بر سریر و ما ارسلناک الا رحمة للعالمین نشسته بیت:

یکی را کرده است شیرین و طناز        که شیرینی تو شیرین ناز کن ناز

و دیگری را به کمند فی جیدها حبل من مسد پای بسته بیت:

چه بود اندر ازل این مرد نااهل        که باشد آن محمد این ابوجهل

بلی و ما منا الاوله مقام معلوم      

مقدر گشته پیش از جان و از تن      برای هر یکی امری معین

ای درویش عزیز بی امر او کسی بمناجات راه ندارد و بی حکم او قدمی بخرابات نگذارد و هو بکلشیی محیط نظم:

یکی حلقه کعبه دارد بدست            گر آنرا براند که باز آردش؟

یکی در خرابات افتاده مست         ور این را بخواند که نگذاردش؟

دریغا یکی را شاهد سعادت در آغوش و دیگری گلیم شقاوتش بر دوش یکی هم نشین ناز و نعمت و دیگری قرین سوز و محنت یکی باعیش و طرب دمساز و دیگری از رنج و تعب درگداز یکی در ملک عزت شهریار و دیگری بر خاک مذلت بی اعتبار یکی السعید سعید فی بطن امه و دیگری الشقی شقی فی بطن امه آخر آن چه پیش آورد و این چه گناه کرد الملک لله الواحد القهار.

 نظم:

طلعت رومی و چهره حبشی را       چهره هندو و روی ترک چرا شد

از چه سعید اوفتاد و از چه شقی شد        نعمت منعم چراست دریا دریا

آلت خوبی چه بود و علت زشتی       همچو دل دوزخی و روی بهشتی

زاهد محرابی و کشیش کنشتی  / محنت مفلس چراست کشتی کشتی

بدان ای عزیز نظم:

اگر لطفش قرین حال گردد    بهر جائیکه لطفش روی پیچ است

همه ادبارها اقبال گردد       همه تدبیرها هیچ است هیچ است

یکی از بزرگان این طایفه را سؤال کردم که بعثت انبیاء و تربیت اولیاء و تهدید استاد و تخفیف زهاد چیست گفت ای عزیز این نیز از کرم بی¬نهایت و فرط عاطفت اوست که تو را معلوم تر گردانید که ظلومی و جهولی و از غایت جهل فضولی از کمال نادانی بلی گفتی و از جاهلی امانت پذیرفتی حضرت عزت از کمال مرحمت تو را بوجود آورد و از فرط مکرمت به خلعت  انسانیت مخصوص کرد و از عین عنایت به تخت خلافت نشانید و از غایت شفقت مسجود ملائکه گردانید غرض از تکلیف اظهار هستی است به ظهور عجز غیر و اضطرار به عبادت تعظیم ذات معبود حقیقی است.

حاصل آنکه خداوند عالم خالق ارض و سماست و ایجادکنندۀ کل اشیاء و بی شریک و بی همتاست و قادر مطلق و تواناست اگر کسی را اختیاریست در آن اختیار بی¬اختیار است ما کان لهم الخیرة و اگر شخصی را قدرت و ارادت است در آن قدرت و ارادت به طور اضطرار است .

 نظم:

هر آن کس را که مذهب غیر جبراست/نبی گفته که او مانند گبر است

مراتب باقی و اهل مراتب            بزیر حکم رب و الله غالب

ولولافضل الله علیکم و رحمته ما زکی منکم من احدا بداً و لکن الله یزکی من یشاء بیت:

جمله ما و من به پیش او نهید      ملک ملک اوست ملک او رادهید

ای عزیز هیچکس از حد خود تجاوز نتواند نمود و مامنا الاوله مقام معلوم و کسی بند قضا را از پای خود نتواند گشود و من لم یرض بقضائی فلیطلب رباً سوائی، اذاجاء القضا عمی البصر.



گفتار در مذهب قدریان (اختیاریون)


این گروه می گویند آدمی را قدرت و ارادت و اختیار تمام است ان احسنتم احسنتم لانفسکم شاهد این کلام است چون استاد بنیادی نهاد و او را تمام گردانید و آنچه مقصود او بود در آنجا به انجام رسانید دیگر بدو شغل و کار ندارد و بر او دست نگذارد.

چون حضرت بی چون بروفق خمرت طینة آدم بیدی طینت آدم را مخمر گردانید و بر طبق فنفخت فیه من روحی از روح خویش بدو دمید او را به خلعت  انی جاعل فی الارض خلیفة تشریف ارزانی داد و تاج خلق الله آدم علی صورته بر فرق همایونش نهاد و بر سریر و لقد کرمنا بنی آدم نشانید و مسجود فسجد الملائکة کلهم اجمعون گردانید و بحکم و سخرلکن اللیل و النهار و الشمس و القمر نیک و بد و دیو و دد را به حکم او درآورد و در ذات او صفات متقابله و اسماء متضاده درج کرد آنگاه آمرو مأمور و ناهی و منهی و ساجد و مسجود و عابد و معبود گشت وصیت دور باشش از زمین و آسمان و زمان و مکان درگذشت به حکم فمن یعمل مثقال ذرة خیراً یره و من یعمل مثقال ذرة شراً یره امور خیر و شر و نفع و ضر بد و مفوض گردید و به امر  لیس للانسان الاماسعی، و ان سعیه سوف یری بر هر چه اقدام نماید خواهد دید، بهشت و رضوان و حور و غلمان به اعمال آدمی مقرر نمود وعدالله الذین امنوا و عملوالصالحات لهم مغفرة واجر عظیم و عذاب جهنم و دوزخ و جحیم را به افعال انسان مقدر فرمودو الذین کفرواو کذبوا بایاتنا اولئک اصحاب الجحیم او را فاعل مختار و عامل بااقتدار ساخت کل امرء بما کسب رهین و بر جنود محاسن و قبایح مبسوط الیدنمود من کفر فعلیه کفره و من عمل صالحا فلا نفسهم آنچه در جهانست مسخر آدمی فرمود ان الله سخرلکن ما فی الارض و هرچه انسان بر او مرتکب شود ضایع و ناچیز نگردد انی لااضیع عمل عامل منکم. آدمی مختار مطلق و مقدر بر حق است .

مثنوی:

آدمی بر خنگ کرمنا سوار

هفت گردون پایۀ ایوان او

گشته او مختار اندر خیر و شر

اختیاری هست او را بی گمان

سنگ را هرگز نگوید کس بیا

آدمی را کس نگوید هین بپر

هیچ عاقل مر کلوخی را زند

عقل کی حکمی کند بر چوب و سنگ

هیچ دانا هیچ عاقل این کند

گفت یزدان ماعلی الاعمی حرج

امر و نهی وخشم و تشریف و عتیب

جمله قرآن امر و نهی است و وعید

خالقی که اختر و گردون کند

گر شتربان اشتری را می زند

خشم اشتر نیست با آن چوب او

عقل حیوانی چه دانست اختیار

اینکه فردا این کنم یا آن کنم

جملۀ عالم مقر در اختیار

  بر کف درکش عنان اختیار

جزء و کل در حیطه فرمان او

شد ممیز درک او نفع و ضرر

حس را منکر نگردد کس عیان

وز کلوخی کس کجا جوید وفا

یا بیا ای کور در من می¬نگر

هیچ با سنگی عتابی کس کند

مرد چنگی کی زند بر نقش چنگ

با کلوخ و سنگ خشم و کین کند

کی نهد بر ما حرج رب الفرج

نیست جز مختار را ای پاک جیب

امر کردن سنگ را هرگز که دید

امر و نهی جاهلانه چون کند

آن شتر قصد زننده می کند

پس ز مختاری شتر برده است بر

این مگو ای عقل انسان شرم دار

این دلیل اختیار است ای صنم

امر و نهی این بیار و آن میار

 

آری من طلب شیئاً وجد وجد. قبض و بسط و رتق و فتق گیتی بر رای آدمی منوط و امور عالم و خیر و شر جهان بر تدبیر انسان مربوط بر وفق حدیث قدسی یابن آدم خلقت الاشیاء لاجلک و خلقتک لاجلی جمله موجودات به طفیل آدم ایجاد گشته و پایه قدر و منزلتش از کیوان درگذشته : نظم:

خویشتن را نمی شناسی قدر

هم خلف نام و هم خلیفه نسب

ذات حق را مهینه اسمی تو

ببدن درج اسم ذات شدی

سر موی تو را دو کون بهاست

قالبت قبۀ انا اللهی

مشکل عالم از تو آسان شد

سنگ چون موم زیر تیشه تست

پوست بیرون کنی ز شیر و پلنگ

بر سر پیل بر زنی قلاب

دگران زیر بازوان تواند

نه فلک در دل تو دارد گنج

گر زمانی بترک و تاز آئی

لیس فی جبتی تو دانی گفت

گاه عبدی و گاه معبودی

آفرینش تمام گشت بتو

بیش از این گرد و حرف بر خوانی

ورنه بس محتشم کسی ای صدر

نه ببازی شدی خلیفه لقب

گنج تقدیس را طلسمی تو

بقوا مظهر صفات شدی

زانکه هستی دو کون بی¬کم و کاست

لیک در جبه ئی نه آگاهی

دد و دامت ز دم هراسان شد

آب آهن یکی ز پیشه تست

وز هوا برکشی عقاب و کلنگ

گردن شیر برکشی بطناب

سر در افسار و در عنان تواند

با کواکب و لیک در یک کنج

بروی تا بعرش و باز آئی

وین انا الحق تو میتوانی گفت

چه عجب چون غلام محمودی

خاک ز افلاک بر گذشت بتو

ترسمت بر جهی که سبحانی

https://s6.picofile.com/file/8383296676/12144852_647230052047419_5722043656741053130_n.jpg