- بخش ششم : مرگ مقدس ( شهادت امیر المومنین علی(ع))
متاسفانه دشمنی خوارج با آن حضرت ، در جنگ نهروان پایان نپذیرفت و امتداد این کینه توزی به شهادت آن جناب منجر شد.
زمانی که حضرت علی علیه سلام از جنگ نهروان بازگشت ، مجددا مشغول تجهیز سپاه دیگری برای جنگ با معاویه شد .
در این باره منابع معتبر ماجرا را اینچنین روایت کرده اند که على علیه السلام پس از خاتمه جنگ نهروان و بازگشت به کوفه در صدد حمله به شام بر آمد و حکام ایالات نیز در اجراى فرمان آن حضرت تا حد امکان به بسیج پرداخته و گروههاى تجهیز شده را به خدمت وى اعزام داشتند .
تا اواخر شعبان سال چهلم هجرى نیروهاى اعزامى از اطراف وارد کوفه شده و به اردوگاه نخیله پیوستند، على علیهالسلام گروههاى فراهم شده را سازمان رزمى داد و با کوشش شبانه روزى خود در مورد تأمین و تهیه کسرى ساز و برگ آنان اقدامات لازمه را به عمل می آورد ، فرماندهان و سرداران او هم که از رفتار و کردار معاویه و مخصوصا از نیرنگهاى عمرو عاص دل پر کینه داشتند در این کار مهم حضرتش را یارى نمودند و بالاخره در نیمه دوم ماه مبارک رمضان از سال چهلم هجرى على علیه السلام پس از ایراد یک خطابه غراء تمام سپاهیان خود را به هیجان آورده و آنها را براى حرکت به سوى شام آماده نمود ولى در این هنگام تقدیر، سرنوشت دیگرى را براى او نوشته و اجراى طرح وى را عقیم گردانید .
متاسفانه تقدیر سرنوشت دیگری برای امام علی(ع) رقم زده بود ، بدین ترتیب که خوارج فراری از نبرد نهروان مکه را مرکز فعالیتهای خویش قرار داده بودند و در آنجا شبها گرد هم آمده و درباره آینده حکومت نقشه ها طرح می کردند هسته این گروه از سه نفر به نامهای :
1- عبد الرحمن بن ملجم مرادی
2- برک بن عبدالله
3- عمرو بن بکر
تشکیل می شد و در یکی از همین شبهای که گرد هم می آمدند و درباره سرنوشت خلافت بحث می کردند ، به این نتیجه رسیدند که باید مقصرین جریان حکمیت را ترور کرده و مسلمین را از دست آنها نجات دهند .
عجیب اینجاست که آنها علی (ع) را هم ردیف معاویه و عمربن عاص قرار داده بودند و ایشان را به یک اندازه مسئول شکست حکمیت می دانستند و مضحک تر اینکه خود را در این ماجرا به هیچ وجه مقصر نمی دانستند .
بهر تقدیر در پایان یکی از همین جلسه تصمیم بر آن شد تا هریک از سه نفر ، یکی از اشخاص دخیل در ماجرای حکمیت را به قتل برسانند ، از اینرو هر سه با هم در کنار کعبه هم قسم شدند تا بهر ترتیب شده کار خود را به پایان برسانند و لو به قیمت کشته شدن خودشان .
از این سه نفر هریک دواطلب ترور یکی شد ، ابن ملجم متهعد ترور علی(ع) شد و عمرو بن بکر مسئول قتل عمرعاص و برک بن عبدالله نیز تررور معاویه را به عهده گرفت .
آنها شب نوزدهم رمضان را که مصادف با یکی از شبهای قدر بود برای انجام این ترور انتخاب کردند زیرا در این شب همه مسلمین در مساجد بیدار بوده و شب را به عبادت و دعا می گذراندند و این فرصت مناسبی بود تا در بین جمعیت مخفی شده نقشه شوم خود را به مرحله عمل بگذارند .
هر یک از این سه نفر ، شمشیر خود را با سم مهلکی ، زهر آلود نمودند تا ضربتشان مؤثر واقع گردد , این نقشه به طور محرمانه و سرى در مکه کشیده شد و هر یک از آنها براى انجام ماموریت خود به سوى مقصد مورد نظر رهسپار گردیدند ، بدین ترتیب :
عمرو بن بکر براى کشتن عمرو عاص به مصر , و برک بن عبدالله جهت قتل معاویه به شام , و ابن ملجم نیز راه کوفه را در پیش گرفت .
برک بن عبد الله در شام به مسجد رفت و در لیله نوزدهم در صف اول نماز ایستاد و چون معاویه سر بر سجده نهاد برک شمشیر خود را فرود آورد ولى در اثر دستپاچگى شمشیر او به جاى فرق معاویه بر ران وى اصابت نمود .
معاویه زخم شدید برداشت و فورا به خانه خود منتقل و بسترى گردید و ضارب را نیز نزد او حاضر ساختند، معاویه گفت تو چه جرأتى داشتى که چنین کارى کردى؟
برک گفت امیر مرا معاف دارد تا مژده دهم .!
معاویه گفت مقصودت چیست؟
برک گفت همین الان على را هم کشتند .!
معاویه او را تا تحقیق این خبر زندانى نمود و چون صحت آن معلوم گردید او را رها نمود و به روایت بعضى (مانند شیخ مفید) همان وقت دستور داد او را گردن زدند ..
چون طبیب معالج زخم معاویه را معاینه کرد اظهار نمود که اگر امیر اولادى نخواهد میتوان آن را با دوا معالجه نمود و الا باید محل زخم با آهن گداخته داغ گردد، معاویه گفت تحمل درد آهن گداخته را ندارم و همین دو پسر (یزید و عبدالله ) برای من کافی است .
عمرو بن بکر نیز در همان شب در مصر به مسجد رفت و در صف اول به نماز ایستاد اتفاقا در آن شب عمرو عاص را تب شدیدى رخ داده بود که از التهاب و رنج آن نتوانسته بود به مسجد برود و به پیشنهاد پسرش قاضى شهر را براى اداى نماز جماعت به مسجد فرستاده بود . پس از شروع نماز در رکعت اول که قاضى سر به سجده داشت عمرو بن بکر با یک ضربت شمشیر او را از پا در آورد ، همهمه و جنجال در مسجد بلند شد و نماز نیمه تمام ماند و قاتل بدبخت دست بسته به چنگ مصریان افتاد، چون خواستند او را نزد عمرو عاص برند مردم وى را به عذابهاى هولناک عمرو عاص تهدیدش میکردند , عمرو بن بکر گفت مگر عمرو عاص کشته نشد؟
شمشیرى که من بر او زدهام اگر وى از آهن هم باشد زنده نمىماند مردم گفتند آن کس که تو او را کشتى قاضى شهر است نه عمرو عاص !!!
بیچاره عمرو آن وقت فهمید که اشتباها قاضى بیگناه را به جاى عمرو عاص کشته است لذا از کثرت تأسف نسبت به مرگ قاضى و عدم اجراى مقصود خود شروع به گریه نمود و چون عمرو عاص علت گریه را پرسید عمرو گفت من به جان خود بیمناک نیستم بلکه تأسف و اندوه من از مرگ قاضى و زنده ماندن تست که نتوانستم مانند رفقاى خود مأموریتم را انجام دهم!
عمرو عاص جریان امر را از او پرسید عمرو بن بکر مأموریت سرى خود و رفقایش را براى او شرح داد آنگاه به دستور عمرو عاص گردن او هم با شمشیر قطع گردید بدین ترتیب مأمورین قتل عمرو عاص و معاویه چنانکه باید و شاید نتوانستند مقصود خود را انجام دهند و خودشان نیز کشته شدند ..
- سرنوشت عبدالرحمن بن ملجم مرادی
اما سرنوشت عبدالرحمن بن ملجم : این مرد نیز در اواخر ماه شعبان سال چهلم به کوفه رسید و بدون این که از تصمیم خود کسى را آگاه گرداند در منزل یکى از آشنایان خود مسکن گزید و منتظر رسیدن شب نوزدهم ماه مبارک رمضان شد، روزى به دیدن یکى از دوستان خود رفت و در آنجا زن زیباروئى به نام قطام را که پدر و برادرش در جنگ نهروان به دست على علیه السلام کشته شده بودند مشاهده کرد و در اولین برخورد دل از کف داد و فریفته زیبائى او گردید و از وى تقاضاى زناشوئى نمود.
قطام گفت براى مهریه من چه خواهى کرد؟ گفت هر چه تو بخواهى!
قطام گفت مهر من سه هزار درهم پول و یک کنیز و یک غلام و کشتن على بن ابیطالب است ..
ابن ملجم که خود براى کشتن آن حضرت از مکه به کوفه آمده و نمیخواست کسى از مقصودش آگاه شود خواست قطام را آزمایش کند لذا به قطام گفت آنچه از پول و غلام و کنیز خواستى برایت فراهم میکنم اما کشتن على بن ابیطالب را من چگونه میتوانم انجام دهم؟
قطام گفت البته در حال عادى کسى نمیتواند به او دست یابد باید او را غافل گیر کنى و به قتل رسانى تا درد دل مرا شفا بخشى و از وصالم کامیاب شوى و چنانچه در انجام این کار کشته گردى پاداش آخرتت بهتر از دنیا خواهد بود .!!! ابن ملجم که دید قطام نیز از خوارج بوده و هم عقیده اوست گفت به خدا سوگند من به کوفه نیامدهام مگر براى همین کار!
قطام گفت من نیز در انجام این کار ترا یارى میکنم و تنى چند به کمک تو میگمارم بدین جهت نزد وردان بن مجالد که با قطام از یک قبیله بوده و جزو خوارج بود فرستاد و او را در جریان امر گذاشت و از وى خواست که در این مورد به ابن ملجم کمک نماید وردان نیز (به جهت بغضى که با على علیه السلام داشت) تقاضاى او را پذیرفت ..
خود ابن ملجم نیز مردى از قبیله اشجع را به نام شبیب که با خوارج هم عقیده بود همدست خود نمود و آنگاه اشعث بن قیس یعنى همان منافقى را که در صفین على علیه السلام را در آستانه پیروزى مجبور به متارکه جنگ نمود از اندیشه خود آگاه ساختند اشعث نیز به آنها قول داد که در موعد مقرره او نیز خود را در مسجد به آنها خواهد رسانید، بالاخره شب نوزدهم ماه مبارک رمضان فرارسید و ابن ملجم و یارانش به مسجد آمده و منتظر ورود على علیه السلام شدند .
مقارن ورود ابن ملجم به کوفه على علیه السلام نیز جسته و گریخته از شهادت خود خبر میداد حتى در یکى از روزهاى ماه رمضان که بالاى منبر بود دست به محاسن شریفش کشید و فرمود شقىترین مردم این مویها را با خون سر من رنگین خواهد نمود و به همین جهت روزهاى آخر عمر خود را هر شب در منزل یکى از فرزندان خویش مهمان میشد
- انتظار شهادت و ملاقات معبود ازلی
امام علی (ع) آن شب معود , شب شهادت به رسم معمول در منزل دخترش ام کلثوم مهمان بود . هنگام افطار تنها سه لقمه غذا خورد و سپس به عبادت پرداخت .
او از سر شب تا طلوع فجر در انقلاب و تشویش بود ، گاهى به آسمان نگاه میکرد و حرکات ستارگان را در نظر میگرفت و هر چه طلوع فجر نزدیکتر میشد تشویش و ناراحتى آن حضرت بیشتر میگشت به طوری که ام کلثوم پرسید : پدر جان چرا امشب این قدر ناراحتى؟
امام فرمود : دخترم من تمام عمرم را در معرکهها و صحنههاى کارزار گذرانیده و با پهلوانان و شجاعان نامى مبارزهها کردهام ، چه بسیار یک تنه بر صفوف دشمن حملهها برده و ابطال رزمجوى عرب را به خاک و خون افکندهام ترسى از چنین اتفاقات ندارم ولى امشب احساس میکنم که زمان لقاى حق فرارسیده است .
بالاخره آن شب تاریک و هولناک به پایان رسید و امام على علیه السلام عزم خروج از خانه را نمود در این موقع چند مرغابى که هر شب در آن خانه در آشیانه خود میخفتند پیش پاى امام جستند و در حال بال افشانى بانگ همى دادند و گویا میخواستند از رفتن وى جلوگیرى کنند .
على علیه السلام فرمود این مرغها آواز میدهند و پشت سر این آوازها نوحه و نالهها بلند خواهد شد حضرت ام کلثوم پریشان شد و عرض کرد پس خوبست تنها نروى . على علیه السلام فرمود اگر بلاى زمینى باشد من به تنهائى بر دفع آن قادرم و اگر قضاى آسمانى باشد که باید جارى شود .
على علیه السلام مطابق هر صبح رو به سوى مسجد نهاد و به پشت بام رفت و اذان صبح را اعلام فرمود و بعد داخل مسجد شد و خفتگان را بیدار نمود و سپس به محراب رفت و به نماز نافله صبح ایستاد و چون به سجده رفت عبدالرحمن بن ملجم با شمشیر زهر آلود در حالی که فریاد میزد لله الحکم لا لک یا على ضربتى به سر مبارک آن حضرت فرود آورد(1) و شمشیر او بر محلى که سابقا شمشیر عمرو بن عبدود بر آن خورده بود اصابت نمود و فرق مبارکش را تا پیشانى شکافت .
پس از این جنایت , ابن ملجم و همراهانش فورا از مسجدگریختند ، خون از سر مبارک على علیه السلام جارى شد و محاسن شریفش را رنگین نمود محراب مسجد کوفه از خون فرق علی رنگین شد واین نیز سندی بود بر حقانیت امام علی (ع) , او که سفر مبارک خویش را از کعبه مقدس آغاز کرده بود , در محراب مسجدکوفه در حالت سجده , به پایان رسانیدع مسجدی که در آن مقام انبیاء بزرگی همچون آدم (ع) , نوح (ع) و حضرت صالح قرار دارد .
آری حضرت علی ابن ابی طالب علیه سلام , شیر بیشه توحید , یار و برادر رسول اکرم , خلیفه و جانشین پیامبر خدا (ص) , حیدر کرار و سر سلسله ابرار در سال چهلم از هجرت , صبح روز نوزدهم از ماه مبارک رمضان , با زبان روزه , در هنگام اقامه نماز و در حالت سجده به شدت مضروب و در اثر شدت و سم مهلک همین ضربت , دو روز بعد , به درجه رفیع شهادت رسید.
و ایشان در آن حال تنها به همین جمله کوتاه بسنده کرده , فرمود : فزت و رب الکعبة, ( سوگند به پروردگار کعبه که رستگار شدم) .
( در برخی از منابع دیگر آمده است که ایشان , پس از جمله مذکور این آیه شریفه از سوره مبارکه طاها را نیز تلاوت فرمودند )
۞ مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَفِیهَا نُعِیدُکُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُکُمْ تَارَةً أُخْرَىٰ [٢٠:٥٥]
از این [زمین] شما را آفریدهایم، در آن شما را بازمىگردانیم و بار دیگر شما را از آن بیرون مىآوریم.
و همچنین روایت است , شنیده شد که در آن وقت جبرئیل علیه سلام میان زمین و آسمان ندا داد و فرمودند :
تهدمت و الله ارکان الهدى و انطمست اعلام التقى و انفصمت العروة الوثقى قتل ابن عم المصطفى قتل على المرتضى قتله اشقى الاشقیاء؛ .
ترجمه : به خدا سوگند ستونهاى هدایت در هم شکست و نشانههاى تقوى محو شد و دستاویز محکمى که میان خالق و مخلوق بود گسیخته گردید پسر عم مصطفى صلى الله علیه و آله کشته شد، على مرتضى به شهادت رسید و بدبختترین اشقیاء او را شهید نمود .
ناگهان همهمه و هیاهویی در مسجد بر پا شد , حضرات امام حسن و امام حسین علیهما السلام از خانه به مسجد دویدند , ایشان به اتفاق بنىهاشم امام على علیه السلام را در گلیم گذاشته و به خانه بردند فورا دنبال طبیب فرستادند و البته عده ایی هم بدنبال ابن ملجم و یارانش دویدند و وی را دستگیر کردند .
بی درنگ طبیب بالاى سر آن حضرت حاضر شد و چون زخم را مشاهده کرد به معاینه و آزمایش پرداخت ولى با کمال تأسف اظهار نمود که این زخم قابل علاج نیست زیرا شمشیر زهر آلود بوده و به مغز صدمه رسانیده و امید بهبودى نمیرود .
على علیه السلام از شنیدن سخن طبیب بر خلاف سایر مردم که از مرگ میهراسند با کمال بردبارى به حسنین علیهماالسلام دلداری داده آنان را به صبر و بردباری توصیه فرمودند.
ایشان در این اواخر بارها از قریب الوقوع بودن مرگشان خبر داده بودند , امام على علیه السلام را هیچگاه ترس و وحشتى از مرگ نبود و چنانکه بارها فرموده بود ایشان به مرگ مشتاق تر از طفل براى پستان مادر بوده اند . !
اخبار دقیقی از از آن اوضاع حساس در دست ما نیست , لیک در برخی از منابع مذکور است که ایشان به فرزندان خویش وصیت فرمودند که ضارب مرا نکشید و مانند یک اسیر عادی با وی رفتار کنید , از هر غذایی که برای من آماده می کنید به او هم همان را بخورانید و با وی بد رفتاری نکنید ع اگر من زنده ماندم تکلیف او را خودم شخصا مشخص خواهم کرد ع خواه قصاص کنم , خواه ببخشم ع لیک اگر من بر اثر این ضربه به شهادت رسیدم , شما را موظف می کنم که اگر خواستید ببخشید در غیر اینصورت تنها یک ضربه به او بزنید نه بیشتر , آری این است عدل امام علی (ع) که با قاتل خویش نیز مدارا میکند .
- آخرین دقایق حیات مقدس علی (ع)
امیر المومنین ، اسوه تقوا ، شیر بیشه شجاعت ، امپراتور عدالت گستر ، پادشاه زاهد و حکیم علم که به کوچه های آسمانها آشناتر از زمین بود , شب بیست ویکم ماه رمضان سال چهلم از هجرت ، دربستر مرگ برای اولین بار احساس آرامش می کرد ، هنوز دست از تلاش و مجاهده بر نمی داشت و با تنها سلاح خویش که زبان بود سعی می کرد تا هر طور که می تواند رضای محبوب خود را در این آخرین دقایق کسب کند . او لب به سخن گشود و با صدای که از شدت بیماری و اثر زهر کمی ارتعاش داشت به اطرافیان خویش چنین فرمود:
"اوصیکما بتقوى الله و ان لا تبغیا الدنیا و ان بغتکما، و لا تأسفا على شىء منها زوى عنکما."(4) ؛ شما را به تقوى و ترس از خدا سفارش میکنم و این که دنیا را نطلبید اگر چه دنیا شما را بخواهد و به آنچه از (زخارف دنیا) از دست شما رفته باشد تأسف مخورید و سخن راست و حق گوئید و براى پاداش (آخرت) کار کنید، ستمگر را دشمن باشید و ستمدیده را یارى نمائید .
شما و همه فرزندان و اهل بیتم و هر که را که نامه من به او برسد به تقوى و ترس از خدا و تنظیم امور زندگى و سازش میان خودتان سفارش میکنم زیرا از جد شما پیغمبر صلى الله علیه و آله شنیدم که میفرمود سازش دادن میان دو تن (از نظر پاداش) بهتر از تمام نماز و روزه (مستحبى) است، از خدا درباره یتیمان بترسید و براى دهان آنها نوبت قرار مدهید (که گاهى سیر و گاهى گرسنه باشند) و در اثر بىتوجهى شما در نزد شما ضایع نگردند، درباره همسایگان از خدا بترسید که آنها مورد وصیت پیغمبرتان هستند و آن حضرت درباره آنان همواره سفارش میکرد تا این که ما گمان کردیم براى آنها (از همسایه) میراث قرار خواهد داد. و بترسید از خدا درباره قرآن که دیگران با عمل کردن به آن بر شما پیشى نگیرند، درباره نماز از خدا بترسید که ستون دین شما است و درباره خانه پروردگار (کعبه) از خدا بترسید و تا زنده هستید آن را خالى نگذارید که اگر آن خالى بماند (از کیفر الهى) مهلت داده نمیشوید و بترسید از خدا درباره جهاد با مال و جا ن و زبانتان در راه خدا، و ملازم همبستگى و بخشش به یکدیگر باشید و از پشت کردن به هم و جدائى از یکدیگر دورى گزینید، امر به معروف و نهى از منکر را ترک نکنید (و الا) اشرارتان بر شما حکمرانى کنند و آنگاه شما (خدا را براى دفع آنها میخوانید) و او دعایتان را پاسخ نگوید ) .
اى فرزندان من، هرگز خدا را فراموش مکنید و رضاى او را پیوسته در نظر بگیرید با اعمال عدل و داد نسبت به ستمدیدگان و ایثار و انفاق به یتیمان و درماندگان، او را خشنود سازید، در این باره از پیغمبر صلى الله علیه و آله شنیدم که فرمود هر که یتیمان را مانند اطفال خود پرستارى کند بهشت خدا مشتاق لقاى او میشود و هر کس مال یتیم را بخورد آتش دوزخ در انتظار او میباشد
اى فرزندان عبدالمطلب مبادا به بهانه این که بگوئید امیرالمؤمنین کشته شده ا ست در خونهاى مردم فرو روید و باید بدانید که به عوض من کشته نشود مگر کشنده من، بنگرید زمانی که من از ضربت او مردم شما هم به عوض آن، ضربتى به وى بزنید و او را مثله نکنید که من از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدم که میفرمود از مثله کردن اجتناب کنید اگر چه نسبت به سگ آزار کننده باشد .
در حق اقوام و خویشاوندان صله رحم و نیکى نمائید و از درویشان و مستمندان دستگیرى کرده و بیماران را عیادت کنید، چون دنیا محل حوادث است بنابر این خود را گرفتار آمال و آرزو مکنید و همیشه در فکر مرگ و جهان آخرت باشید، با همسایههاى خود به رفق و ملاطفت رفتار کنید که از جمله توصیههاى پیغمبر صلى الله علیه و آله نگهدارى حق همسایه است. احکام الهى و دستورات شرع را محترم شمارید و آنها را با کمال میل و رغبت انجام دهید، نماز و زکوة و امر به معروف و نهى از منکر را بجا آورید و رضایت خدا را در برابر اطاعت فرامین او حاصل کنید .
اى فرزندان من، از مصاحبت فرو مایگان و ناکسان دورى کنید و با مردم صالح و متقى همنشین باشید، اگر در زندگى امرى پیش آید که پاى دنیا و آخرت شما در میان باشد از دنیا بگذرید و آخرت را بپذیرید، در سختیها و متاعب روزگار متکى به خدا باشید و در انجام هر کارى از او استعانت جوئید، با مردم به رأفت و مهربانى و خوشروئى و حسن نیت رفتار کنید و فضائل نفسانى مخصوصا تقوا و خدمت به نوع را شعار خود سازید، کودکان خود را نوازش کنید و بزرگان و سالخوردگان را محترم شمارید. اولاد على علیه السلام خاموش نشسته و در حالی که غم و اندوه گلوى آنها را فشار میداد به سخنان دلپذیر و جان پرور آن حضرت گوش میدادند، تا این قسمت از وصیت على علیه السلام درس اخلاق و تربیت بود که عمل بدان هر فردى را به حد نهائى کمال میرساند آن حضرت این قسمت از وصیت خود را با جمله لا حول ولا قوة الا بالله العلى العظیم به پایان رسانید و آنگاه از هوش رفت و پس از لحظهاى چشمان خدابین خود را نیمه باز کرد و فرمود: اى حسن سخنى چند هم با تو دارم، امشب آخرین شب عمر من است چون در گذشتم مرا با دست خود غسل بده و کفن بپوشان و خودت مباشر اعمال کفن و دفن من باش و بر جنازه من نماز بخوان و در تاریکى شب دور از شهر کوفه جنازه مرا در محلى گمنام به خاک سپار تا کسى از آن آگاه نشود .[1]
ایشان همچنین فرمود :
انا بالامس صاحبکم و الیوم عبرة لکم و غدا مفارقکم؛ من دیروز مصاحب شما بودم و امروز وضع و حال من مورد عبرت شما است و فردا از شما مفارقت میکنم .
در بیرون از منزل کودکان یتیمی که تازه متوجه شده بودند ، آن جوانمری که هر شب برای آنها آذوقه می آورده ، علی علیه سلام است (زیرا دو شب بود که دیگر کسی درب منزل آنها را بصدا در نمی آورد .) آنها از سایر مردم شنیده بودن که پزشک معالج گفته که برای خنثا کردن اثر سم شمشیر ، تنها شیر افاقه می کند ، کاسه ای شیر در دست به در خانه علی(ع) یار و یاور ستمدیدگان آمده بودند تا شاید کمکی به نجات جان پدر معنوی خود کرده باشند ، از این رو درب منزل علی(ع)بوسیله کودکان فقیر و یتیم شلوغ شده بود و همه جویای حال بیمار بودند او قبل از شهادت مقداری شیر خواست و سپس فرمود به ضارب من هم از این شیر بدهید و زنهار که وی را آزار رسانید اگر من زنده ماندم قصاص او با من است ، خواستم می بخشم خواستم قصاص می کنم ، اما اگر بر اثر این ضربت مردم ، شما تنها حق دارید یک ضربت به او بزنید نه بیشتر و هرگز او را مثله مثله نکنید . پس از گذشت لحظاتی کوتاه ناگهان دیدند علی (ع) به بالای درب اطاق نگاه می کند و لبخندی حاکی از رضایت به لب دارد ، گویا پیامبر (ص) و حضرت فاطمه به دیدار او آمده اند تا وی را به سرای جاوید بشارت دهند ، دراین لحظه ابر مرد الهی ، شیر خدا و شهریار عدل و انصاف این جمله را بر زبان راند: اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله . و رخت به جهان باقی کشید و همه پیروان ومحبان خویش را برای همیشه یتیم کرد .
ناگهان صدای شیون و زجه اطرافیان بلند شد و منادی در آسمان صدا زد قد قتل علی و همه حاضرین به گریه افتادند و علی(ع) آن یگانه هستی در نهایت مظلومیت شهید شد و در جهانی را در حسرت از دست دادن چنین مردی ماتم زده کرد .
مردی که هنوز پس از هزارو چهارصدو سه سال از ورای تاریخ با ما سخن می گوید و همچنان همچون گوهری درخشنده به همه جهانیان نور می تاباند و هر جویای حقی را با زندگی و کلمات خویش براه راست هدایت می کند ، مردی که خداوند و پیامبرش(ص) دوستی او را واجب کرد و محبت وی را شرط اصلی وادی ایمان دانسته است ، مردی که هیچ انسان آزاده ایی نیست که ایشان را بشناسد و نتواند که به ستایش این گوهر بی همتای انسانیت نپردازد .
هیچ کس نیست که صفات پسندیده انسانی را دوست نداشته و علی را که حد اعلای این صفات است دوست نداشته باشد .
امام علی (ع) برای همیشه تاریخ میزان صراط مستقیم باقی خواهد ماند و در حدیث قدسی هم آمده است که خداوند همه خلایق را به دوستی وی می آزماید .
هنگام شهادت آن حضرت 63 سال داشت و دوران امامتش به حدود سی سال و مدت خلافت دنیایی ایشان 5 سال و اندی بود, 5 سالی که سراسر آن به رنج و زحمت طاقت فرسا گذشت و لحظه یی نبود که وی در این مدت روی آرامش را بخود ببیند ، وی در این زمان سه جنگ طاقت فرسا را که به اجبار به وی تحمیل شده بود پشت سر گذاشت و بسیار برای از دست دادن یاران شریفش متاثر شد و گریست و اندوه از دست دادن یارانی همچون مالک اشتر و محمد بن ابی بکر ، پشت او را شکست .
- تدفین آن مقام مطهر
همچنان که ایشان وصیت کرده بود امام حسن و حسین علی(ع) را شبانه غسل داده و کفن نمودند سپس پیکر مطهر امیر المومنین علی (ع) را بر تخته پاره ای گذاشته شبانه به خارج از کوفه انتقال دادند ، و در محلی که امروزه بارگاه ایشان قرار دارد در نجف اشرف بخاک سپردند .
همچنان که خود ایشان دستور داده بودند فرزندان آن امام همام , آثار قبر را نیز از میان بردند تا هرگز شناخته نشود ، و این کار بخاطر دشمنان کافر آن حضرت بود که حتی به جسد یک انسان هم رحم نمی کنند و از جسارت به پیکر درگذشتگان نیز ابائی ندارند .
جریان آشکار شدن مقبره ایشان به یکصد سال بعد در زمان هارون الرشید باز می گردد که امام صادق علیه سلام بنا به مصلحت این روضه منور را آشکار کردند و هم چنان که امروزه مشخص است میلیونها زائر هرساله به زیارت مضجه شریف ایشان می روند و به برکت مقام این امام همام در نزد باری تعالی حاجات بسیاری از زائران هنگام زیارت این روضه شریف برآورده می شود .
در باره این حرم مطهر روایات زیادی نقل شده که همگی حکایت از بزرگی شان و منزلت این امام همام است ، لازم بذکر نیست که همه پادشاهان به زیارت این ضریحه مطهر شرفیاب شده اند و هر یک به اندازه درک خویش چیزی به این حرم شریف اضافه کرده اند ، از جمله این ها می توان به زنجیر نادر شاه معروف ، که پائین آن نوشته شده بود: نادر کلب علی و همچنین صاحب منتخب التواریخ از کتاب انوار العلویه نقل میکند که وقتى نادرشاه گنبد حرم حضرت امیر علیه السلام را تذهیب نمود از وى پرسیدند که بالاى قبه مقدسه چه نقش کنیم؟ نادر فورا گفت : یدالله فوق ایدیهم. فرداى آن روز وزیر نادر میرزا مهدیخان گفت نادر سواد ندارد و این کلام به دلش الهام شده است اگر قبول ندارید بروید مجددا سؤال کنید لذا آمدند و پرسیدند که در فوق قبه مقدسه چه فرمودید نقش کنیم؟
گفت همان سخن که دیروز گفتم .[2]