آزمون چهار عنصر در مسیر سلوک
آزمون چهار عنصر در مسیر سلوک در مسیر معنوی، مرید باید با آزمون مربوط به چهار عنصر رو به رو گردد. این آزمون در دو سطح...
مراحل سیر سالک شریعت و طریقت و حقیقت
سخنی در باب شریعت و طریقت و حقیقت بنام نامی خالق هستی بخش قصه از اینجا شروع میشود .. 1-شریعت : یعنی از روزی که حضرت ادم...
ابوالقاسم
منصور پسر حسن ،نامور به ((فردوسی ))شاعر و حماسه سرای ایرانی قرن (سوم وچهارم)
هجری است.....او در (طبران یا پاژ)طوس از نواحی خراسان دیده به جهان گشود...پدرش
از دهقانان طوس بود و در ان ولایت پارس صاحب مکنت بود...او در همان ولایت پارسی و
عربی اموخت و از همان ابتدا به داستانهای کهن رغبت خاصی داشت و به تاریخ گذشته
ایران عشق می ورزید...همین علاقه به داستانهای کهن او را به فکر
ساختن شاهنامه انداخت....در واقع پس از مرگ ((دقیقی))که فردوسی ظاهرا با او
همشهری بود ،فردوسی در صدد بر امد ((شاهنامه ابو منصوری)) را که به نثر بود بدست
اورد و ان را نظم کند..سر انجام پس از چندی تلاش یکی از دوستانش نسخه ای از ان را
پیدا کرد و به او سپرد و او سی سال کم وبیش در نظم ان وقت صرف کرد.فردوسی
((افریدگار رستم)) است...
در روزگاری که تازیان سعی در از بین بردن تاریخ پارس
داشتند او تلاش بر جمع اوری این هویت از دست رفته کرد،که صد البته چنان اثری بر
جای گذاشت که ادبیات حماسی جهان به خود ندیده و نخواهد دید ... چنان که از شاهنامه
بر می اید فردوسی دارای طبع لطیف وخوی پاکیزه است،سخنش از طعن و دروغ و بدگویی و
چاپلوسی خالی بود و تا می توانست الفاظ زشت و دور از اخلاق به کار نمی برد،در وطن
پرستی چنان که از جای، جای شاهنامه بخوبی بر می اید سری پر شور داشت و از انان که
به ایران گزند رسانده بودند بیزار بود.. فردوسی در ابتدا از وضع معیشتی خوبی
برخوردار بود ،چنانچه ((نظامی عروضی ))می نویسد:به واسطه مکنتی که داشت از دیگران
بی نیاز بود،ولی چون بیشتر ثروتش را در راه شاهنامه خرج کرد در اواخر عمر به سختی
افتاده بود.... پیر حماسه سرا در اواخر عمر خود روزگاری در تنگ دستی بسر
برد،چنانکه در قحطی که در سال 420در خراسان رخ داد بسیار رنجور شده بود و مجبور شد
به در گاه (محمود غزنوی)برود.... در اینکه ایا خود شاهنامه را بنام محمود زده است
یا بعد از مرگش چنین کاری کرده اند جای شک و شبهه زیاد است...اما بسیاری بعید می
دانند، چرا که فردوسی روزهای اخر عمر را هم با تنگ دستی سپری کرده است.در ((تاریخ
سیستان)) امده است:چون فردوسی شاهنامه بر محمود خواند ،محمود گفت :در سپاه من هزار
مرد همچون رستم هست و فردوسی را از خود راند ....در ((چهار مقاله)) هم از بدعهدی
محمود ،با فردوسی سخن امده است.گذشته از شاهنامه چند قطعه و غزل نیز به فردوسی
نسبت داده اند،(یوسف زلیخایی) هم بدو نسبت داده اند که که بی تردید از شاعری دیگر
است که یک قرن بعد از فردوسی می زیسته و با ((طغانشاه پسر الب ارسلان ))معاصر بوده
است..بسیاری شاهنامه اش را با ((ادیسه وایلیاد ))هومر شاعر یونانی مقایسه کرده اند
ولی بدون شک این دو اثر یارای هماوری با شاهنامه را ندارند.فردوسی سر انجام درحدود
411تا 416هجری در طوس درگذشت.بزرگان
و با دانش آزادگان***نبشتند یکسر همه رایگان
نشسته
نظاره من از دورشان ***تو گفتی بدم پیش ،مزدورشان جز
احسنت از ایشان نبد بهرهام***بکفت اندر احسنتشان زهرهام )عکس _تندیس فردوسی_اثر افشین اسفندیاری(
فارابی
محمد بن محمد، از پاراب، فاراب ماوراء النهر، در کناره سیر دریا ( رود سیحون ) بود. در سال 259 ه متولد شد ، پدرش از سرداران سپاه سامانیان و از نژاد ایرانی بود. ترک دانستن او، چنانکه بعضی پنداشته اند خطاست . " ابن الندیم " که معاصر آن فیلسوف بود، اصلا به ترک بودن او اشاره یی ندارد ، بلکه در آثار قرن ششم هجری و بعد از آن به ترک بودن فارابی تصریح شده است. فارابی از ماوراء النهر به قصد تحصیل علوم به بغداد رفت و در محضر " ابو بشر متی بن یونس القنائی " ، استاد بزرگ منطق و حکمت حاضر شد و سپس از استادی "یوحنا نام " منسوب به شهر حران، که از تربیت شدگان حوزه علمی مرو بود قسمتی از منطق و علوم فلسفی را فرا گرفت ، همه کتب ارسطو را مطالعه کرد و بر معانی آنها واقف شد ، پس از بغداد به مصر و از آنجا به شام رفت .
اهمیت فارابی بیشتر در شرحهای او بر آثار ارسطو خاصه بر منطقیات معلم اول است، چون با کارهای او منطق ارسطو به بهترین وجه به مسلمین شناسانده شد. او را تالی معلم اول یعنی ارسطو دانسته و "المعلم الثانی" لقب داده اند . اما فعالیت علمی او در این حد نماند بلکه خود نیز آثار مهمی ابداع کرد که بخش بزرگی از آن در دست و بسیاری تاکنون طبع و به زبانهای مختلف ترجمه شده که از آنجمله می توان به : " رسالة فی مبادی آرا اهل المدینة الفاضلة " حاوی نظریه فارابی در اخلاق است و " الجمع بین رایی الحکیمین افلاطون الالهی و ارسطو " را نام برد که فارابی در آن کوشیده است تا اصول عقاید افلاطون و ارسطو را با هم وفق دهد ، اغراض ما بعد الطبیعة که شرح و تحریر روشنی است از کتاب " الحروف " ارسطو در ما بعد الطبیعة ، " فصوص الحکم " ، " عیون المسائل " ، " احصاء العلوم " و چندین کتاب و رساله دیگر . به فارابی اشعاری را به فارسی نسبت داده اند که این رباعی از جمله آنهاست : اسرار وجود خام و ناپخته بماند و آن گوهر بس شریف ناسفته بماند هر کس به دلیل عقل چیزی گفتست آن نکته که اصل بود ناگفته بماند کتاب فارابی در علم موسیقی همواره به عنوان مهمترین کتاب دیرین فن محسوب می شود ، این کتاب چند بار به طبع رسیده و ترجمه یی از آن نیز به زبان فرانسوی منتشر شده است.
فارابی مانند همه دانشمندانی که در تمدن اسلامی عنوان فیلسوف داشته اند در اغلب علوم زمان خود صاحب تصانیفی بوده است . اطلاعات وی در ریاضیات و موسیقی خوب ولی در طب و طبیعیات متوسط بوده است . روش فلسفی او را باید در حقیقت یک روش نو افلاطونی اسلامی نامید. اثر فارابی در حکمای بعد از او بسیار بوده چنانکه هرگاه سخن از حکمت مشاء یا به طور اعم فلسفه در تمدن اسلامی به میان آمده است او و ابن سینا به عنوان دو فرد شاخص از میان مسلمین و در کنار هم و همراه افلاطون و ارسطو ذکر شده اند.
حکیم سنایی غزنوی
(ابوالمجد مجدود پسر آدم) نامور به (سنایی غزنوی)یا (حکیم
سنایی)شاعر ادیب و سخن سرای ایرانی قرن(چهارم وپنجم )هجری است. زادگاهش را غزنه
واقع در افغانستان امروزی دانسته اند...پدرش از بزرگان ان دیار بود اما بهره یی
چندان از مال دنیا نداشت...خاندانش اهل علم و معرفت بودند چنان که (رضی الدین لالا
)عارف بزرگ ان دوران نیز این طور که (جامی )نقل می کند،منتسب به این خاندان
است...در غزنین به تحصیل معرفت پرداخت و خیلی زود سرامد هم سالانش شد،ولی انچنان
که باید کارش پیش نرفت و هنوز جوان بود که راه بلخ در پیش گرفت،به امید اینکه دوست
پدرش (اصیل الملک حسن هروی )او را یاری کند...خواجه حسن به او نیکی کرد ولی بین
انها بهم خورد و او راه سرخس را پیش گرفت...انچنان که باید خوش زبان نبود و زبانش
همه را ازار می داد ...ابتدا به مدح و تعریف از شاهانی مانند((سلطان مسعود سوم و
بهرام شاه )) پرداخت و از این راه شهرتی بهم زد ....اما گویی یک حادثه انقلابی
درونی در او برپا کرد که معلوم نیست چه بوده ..برخی پای (خواجه یوسف همدانی) رابه
میان اورده اند و می گویند از او تاثیر پذیرفته است...برخی همچون( جامی) می گویند
در حمام از چاپلوسی خود نسبت به شاهان سخن شنیده که می گفتند ،گزافی در کاغذ می
نویسد و تحویل شاه می دهد ،اخر این شغل او به چکار اید ...اما این سخنان را نمی
شود چنان که باید واقعی دانست ...ولی انچه مسلم است او از بزرگترین شعرای تاریخ
ادب فارسی است که در بسیاری از مسائل و مضامین و ساخت صورت ها پیشاهنگ تمام شاعران
پس از خود قرار گرفت..در قصیده سرایی روش (فرخی سیستانی و عنصری)را در قالبی نو
دراورد و جانی تازه بخشید... سبک شعرش بعدها مورد تقلید کسانی چون(جمال الدین
عبدالرزاق و خاقانی) قرار گرفت...از دیگر ویژگی های شعر او وجهه اجتماعی ان است که
او را بزرگترین سراینده( شعر اجتماعی )می نمایاند.. (در قصیده _ غزل _ ترکیب و
ترجیع و قطعه و رباعی و مثنوی) دست دارد... از اثارش طریق التحقیق، کارنامهٔ بلخ،
عشقنامه ، عقلنامه.و...را میتوان نام برد... سه مکتوب و یک رسالهٔ نثر نیز به وی
نسبت دادهاند....پس از بازگشت به غزنین میگویند که خانهای نداشت و یکی از
بزرگان غزنین بنام (خواجه عمید احمدبن مسعود) به او خانهای بخشید و سنایی تا
پایان عمر در غزنین در عزلت به سر برد. و در این ایام مثنوی ((حدیقةالحقیقه ))را
نوشت...در حدود540 و گویا حدود 62 سال سن داشت که چشم از جهان فرو بست..او را در
غزنین به خاک سپردند.
تا
هشیاری به طعم مستی نرسی تا
تن ندهی به جان پرستی نرسی
تا
در ره عشق دوست چون آتش و آب از
خود نشوی نیست، به هستی نرسی
((مولانا))
مولانا
جلاالدین محمد بلخی نامور به (( مولوی)) شاعر پارسی گوی و عارف (سده ششم) هجری
است.....پدرش (بها ولد و مادرش مومنه خاتون) نام داشت...پدرش از خطیبان بلخ بود و
در ان ولایت بسیار محبوب و دوست داشتنی بود....دوران کودکی اش مصادف با سلطنت
((محمد خوارزمشاه ))بود به که بشدت تحت تاثیر مادرش ترکان خاتون قرار
داشت....مولانا در کنار پدر و استادش (سید برهان ترمذی) در کودکی به کسب علم
پرداخت...سیزده سال داشت که
پدرش اهنگ حج کرد و با خانواده راهی سفر شد....هنوز به نیشابور نرسیده بودند که
خبر حمله مغولان به ایران را از کاروانیان شنیدند ..در نیشابور به دبدن ((عطار ))
که دوستی دیرینه با پدرش داشت نائل امد و عطار که در چهره او شور علم اندوزی را
دید نسخه ای از کتاب ((الهی نامه ))را به او هدیه داد.....در بغداد ((شهاب الدین
عمر سهرودی)) را ملاقات کرد و از او هر چند در مدتی کوتاه بسیار اموخت..در جوانی
با (گوهر خاتون)دختر خواجه (شرف الدین سمرقندی) که در کاروان پدر با انها راهی سفر
شده بود ازدواج کرد و از او صاحب دو پسر ((سلطان ولد و علاالدین محمد )شد..در ان
زمان ((علاء الدین کیقباد )) پادشاه سلجوقیان روم که بسیار علم دوست بود از پدرش
دعوت کرد تا به قونیه برود... مولانا هم بهمراه پدر راهی قونیه شد....مولانا خیلی
زود راه و رسم طریقت را فرا گرفت و شهرتش فراگیر شد ...همین اوازه باعث شد که
((شمس الدین محمد تبریزی))برای دیدن او راهی قونیه شود ...حدود سی وهشت سال داشت
که شمس زا ملاقات کرد .ان دو حدود دو سال پس از یک دوره غیبت شمس در کنار هم بودند
ولی رشک بسیاری از دوستداران مولانا نسبت به حضور شمس باعث شد او برای همیشه قونیه
را ترک کند..... این ملاقات انچنان الفتی میان ان دو بوجود اورد که مولانا تا
اخرین لحظه عمر هم بیاد او بود.... همین امر باعث شده که مولانا در جای ،جای
اشعارش به شمس اشاره میکند...از او اثاری همچون ((مثنوی معنوی _دیوان شمس _ مجموعه
مقالات و....بر جای است که به زبانهای مختلف ترجمه شده است...مولانا شاگردان بزرگی
همچون ((صلاح الدین زرکوب _ حسام الدین چلبی و معین الدین پروانه و...)) بسیاری
دیگر تربیت کرد...پس از مرگ همسرش با (کرا خاتون قونوی)ازدواج کرد و از او صاحب یک
پسر بنام (مضفرالدین و یک دختر بنام ملک خاتون) شد...مولانا بسیار انسان دوست
ومهربان بود ،به همه مردم از قبیل ،یهودی ،مسیحی،مسلمان و....احترام می گذاشت و به
شدت در میان مردم محبوب بود . او سر انجام در تبی سوزان در سال 672هجری در حالی که
(حسام الدین چلبی و پسرش سلطان ولد )بر بالین او بودند چشم از جهان فرو بست ... او
را با حضور همه دوست دارانش در قونیه در کنار( پدر و پسرش علاءالدین محمد) به خاک
سپردند.عشق
از ازل است و تاابد خواهدبود
جـــو
یـنـده عشـق بیعــدد خـواهـدبـود
فــردا
کــه قـیـامـت آشــکارا گــردد
هرکس
که نه عاشق است رد خواهد بود
حکیم
عمرخیام
حکیم
ابوالفتح عمر پسر ابراهیم مشهور به ((خیام )) فیلسوف ،ریاضیدان ،ستاره شناس و شاعر
ایرانی قرن ((چهارم )) هجری در نیشابور زاده شد... در کودکی راه مکتب و مدرسه پیش
گرفت و به زودی سرامد همکلاسی هایش شد و در جوانی در محضر امام ((موفق نیشابوری
))رسید و از ایشان بسیار بهره برد ....پیش از اینکه شاعر باشد پزشکی توانمند
است...هم در ریاضی و ستاره شناسی تبحر دارد و هم در جبر و مقابله تحقیقات تازه می
کند و البته که در ((فلسفه)) هم صاحب نظر است... بین مردم شخصیت خاصی دارد... گاهی
عقایدش مفتی های شهر را به تکاپو وا می دارد...گاهی در گوشه ای سر گرم کار خودش
است و به هیچ کس کارش نیست...در درگاه بزرگان و سلاطین هم بسیار محبوب و قابل
احترام است....یکی از برجستهترین کارهای وی را میتوان اصلاح گاهشمار ایران در
زمان وزارت ((خواجه نظامالملک))، که در دورهٔ سلطنت ملکشاه سلجوقی بود، دانست،او
بدین منظور مدار گردش کره زمین به دور خورشید را تا ۱۶ رقم اعشار محاسبه نمود. نقش
خیام در حل معادلات درجه سوم و مطالعاتاش دربارهٔ(( اصل پنجم اقلیدس)) نام او را
به عنوان ریاضیدانی برجسته در تاریخ علم ثبت کردهاست. ابداع نظریهای دربارهٔ
((نسبتهای هم ارز)) با نظریهٔ اقلیدس نیز از مهمترین کارهای اوست...رباعیاتش بی
نظبر است و به زبانهای مختلف دنیا ترجمه شده است، اما معاصران خیام نظیر(( نظامی
عروضی یا ابوالحسن بیهقی)) از شاعری خیام یادی نکردهاند،چرا که تا حدودی رنگ و
بوی ((کفر و الحاد ))میداد...او مشهور ترین و محبوب ترین ادیب و شاعر ایرانی در
میان غربیان است و بیش از هر کس دیگری مورد تحقیق و بررسی قرار گرفته است...هنوز
تعدا دقیق رباعیاتش معلوم نیست ،چرا که بسیاری رباعیاتی را بدو منسوب می دانند که
در واقع و در تحقیق ار او نیست...رساله ای بنام نوروزر نامه هم به او منسوب
است...نخستین مجموعه از رباعیات خیام ظاهرا در سال 1252 در((کلکته ))به چاپ سیده
است...کلیه نوشته های خیام در همه زمینه ها و همین طور اشعارش در سال 1377 بدست
((رحیم ملک زاده ))منتشر شد. گویند
کسان بهشت با حور خوش است
من
میگویم که آب انگور خوش است
این
نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار
کآواز
دهل شنیدن از دور خوش است.
((نقاشی _استاد رضا بدر السماء))
به
بهانه سوم اردیبهشت،روز بزرگداشت شیخ بهایی و روز مهندس
از
تبحر داشتن در عرفان ، تصوف ، شعر ، ریاضی، معماری، فلسفه، منطق و نجوم تا بنیان
گذاری حلواشکری و ابداع نان و نانوایی سنگک و...
بهاءالدین
محمد بن حسین عاملی معروف به شیخ بهایی (زادهٔ ۸ اسفند ۹۲۵ خورشیدی در بعلبک،
درگذشته ۸ شهریور ۱۰۰۰ خورشیدی در اصفهان) حکیم، فقیه، عارف، منجم، ریاضیدان،
شاعر، ادیب، مورخ و دانشمند نامدار قرن دهم و یازدهم هجری؛ که در دانشهای فلسفه،
منطق، هیئت و ریاضیات تبحر داشت. در حدود ۹۵ کتاب و رساله از او در سیاست، حدیث،
ریاضی، اخلاق، نجوم، عرفان، فقه، مهندسی و هنر و فیزیک بر جای مانده است. به پاس
خدمات وی به علم ستارهشناسی، یونسکو سال ۲۰۰۹ که مصادف با سال نجوم میبوده نام
وی را در لیست مفاخر ایران ثبت کرد.
مهارت
وی در ریاضی و معماری و مهندسی معروف بوده و از مهمترین خدمات شیخ بهایی در رونق
بخشیدن به شهر اصفهان تعیین سمت قبله مسجد شاه اصفهان است. این قبلهیابی که با
استفاده از ابزارهای آن زمان صورت پذیرفته هفت درجه با جهت واقعی قبله اختلاف دارد. تقسیم
آب زاینده رود به محلات اصفهان و روستاهای مجاور رودخانه، ساخت گلخن گرمابهای است
که هنوز در اصفهان مانده معروف به حمام شیخ بهایی و طراحی منار جنبان اصفهان که هم
اکنون نیز پا برجاست به او نسبت داده میشود. همچنین
طرحریزی کاریز نجف آباد-اصفهان است که به نام قنات زرین کمر، (یکی از بزرگترین
کاریزهای ایران) و معماری مسجد شاه اصفهان و مهندسی حصار نجف و شاخص تعیین اوقات
شرعی (ساعت آفتابی در مغرب مسجد شاه) را به او نسبت میدهند.
بنا
به روایتی شیخ بهایی را احتمالاً بنیانگذار تهیه نان سنگک، حلواشکری و فرنی میدانند.
در
تقویم سالنمایی که توسط کمیته نانوایان تهران که در ۱۹ اردیبهشت سال ۱۳۲۶ شمسی در
تهران چاپ شده در رابطه با تاریخچه و چگونگی پیدایش نانوایی و نان سنگک این گونه آمده
است: "شاه عباس برای رفاه حال طبقات تهی دست و لشگریان خود که غالباً در سفر
احتیاج به نان و خورش موقت و فوری داشتند و لازم بود به هر شهری میرسند نانواهایی
باشند که بتوانند به قدر مصرف سربازان نان تهیه نمایند و غذایی باشد که خورش نان
قرار دهند، درصدد چاره برآمد. وی حل این مشکل را از "شیخ بهایی" که از
اجلّه علما و دانشمندان ایران بود خواست. شیخ بهایی با تفکر و تعمق تنور سنگکی را
ابداع نمود. این اختراع که با دقت و هوشیاری طرح و عملی شده است به قدری کامل و
دقیق است که پس از گذشت چند صد سال هنوز به همان صورت اولیه مورد استفاده و نانی
که از تنور سنگکی بدست میآید، مأکولترین نان است. در اجرای این کار دستور داده
میشود که روی توری مقداری ریگ و سنگ ریزه بریزند و در زیر آن آتش پرحجمی روشن
نمایند تا ریگها کاملاً داغ گردند و آنگاه خمیر نان را با دست در روی تختهای پهن
کرده و در روی سنگهای داغ قرار دهند تا بپزد.
ایشان همچنین عارف شوریده حال و شاعری شیرین سخن بوده اند ، ازمشهورترین اثاز ایشان ترکیب بند مشهور زیر است :
خواجه
نصیر الدین طوسی،دانشمند، ریاضیدان ،ستاره شناس و ادیب ایرانی قرن (ششم وهفتم) و
پیشرو در علم مثلثات است...او فراگیری علوم را در کودکی نزد پدر و دایی خود اغاز
کرد سپس در حضور استاد ((کمال الدین محمد حاسب))که از دانشوران نامی در ریاضیات
بود، به تحصیل پرداخت ...خواجه سپس به نیشابور رفت و در محضر استاد (فریدالدین
داماد نیشابوری ) از شاگردان ((امام فخر رازی ))کتاب(اشارات ابن سینا)را فرا گرفت.
پس از مباحثات علمی متعدد فرید الدین با خواجه، علاقه و استعداد فوق العادة خواجه
نسبت به دانش اندوزی نمایان شد و فریدالدین او را به یکی دیگر از شاگردان فخر رازی
معرفی کرد و بدین ترتیب نصیرالدین طوسی توانست کتاب(قانون ابن سینا) را نزد ((قطب
الدین مصری شافعی))به خوبی بیاموزد. وی همچنین از محضر عارف معروف آن دیار (عطار
نیشابوری) نیز بهرهمند شد. سپس در خدمت (کمال الدین موصلی)علم ستاره شناسی و
ریاضیات را اموخت و بدین ترتیب پژوهشگر طوسی، دوران تحصیل را پشت سر نهاد و پس از
سالها دوری از وطن و خانواده، قصد عزیمت به خراسان کرد.خواجه نصیر مدتی را در
(الموت نزد اسماعیلیان) گذراند وپس از فتح الموت بدست (هولاکو) در سمت مشاور او در
امد و او را در سرنگونی( عباسیان) یاری کرد... و پس از مرگ هولاکو به خدمت پسرش
(اباقا خان ) در امد...ازاو کتاب های زیادی بر جای مانده که ((اخلاق ناصری)) یکی
از انهاست...خواجه در مراغه رصدخانهای ساخت و کتابخانهای بوجود آورد که نزدیک به
چهل هزار جلد کتاب در آن بوده است ...او با پرورش شاگردانی (همچون قطب الدین
شیرازی ، علامه حلی،کمال الدین عبدالرزاق شیبانی بغدادی)....و گردآوری دانشمندان
ایرانی عامل انتقال تمدن و دانشهای ایران پیش از مغول به آیندگان شد...وی یکی از
گسترش دهندگان علم مثلثات است که در قرن ۱۶ میلادی کتابهای مثلثات او به زبان
فرانسه ترجمه گردید.خواجه در شعر هم دستی دارد...دیوانی بنام وی در سال 1314 هجری
در بمبئی به چاپ رسید که در واقع متعلق به او نیست و و از ان ((عبدالله طوسی)) است
.او در بغداد چشم از جهان فروبست و در کاضمین به خاک سپرده شد.
اندر
ره معرفت بسی تاخته ام وندر
صف عارفان سرافراخته ام
چون
پرده ز روی دل برانداخته ام بشناخته
ام که هیچ نشناخته ام ؟؟!
رویت شکوه و عظمت معماری توام با محاسبات دقیق ریاضی و نجوم در هنگام طلوع خورشید
در صبحگاه اول دی ماه مقابل درب برج رادکان ( نور خورشید بطور مستقیم از درب پشت برج وارد و از درب جلو برج خارج میشودکه نشانه شروع چله زمستان میباشد)
برج رادکان، که تصور میشد آرامگاه یکی از ایلخانیان است تنها برجی است که توانایی تعیین چهار فصل، سال کبیسه و آغاز نوروز را دارد.
این برج اثر ریاضی دان، ستاره شناس و دانشمند بزرگ ایرانی، خواجه نصیرالدین طوسی است.
ایشان متولد روستای طوس نوژ (طینوج) میباشند.
)وحشی بافقی(
کمالالدین
بافقی ،متخلص به ((وحشی)) از شعرای زبردست قرن دهم است.او در سال ۹۳۹ هجری
در شهر (بافق)یزد ، چشم به جهان گشود. در خانواده ای اهل ادب پرورش یافت ،برادر
بزرگترش ((مرادی بافقی))نیز از شاعران روزگار خود بود و در تربیت او نقش بسیاری
داشت.اجدادش همه توانگر و اهل علم بودند و خود نیز در اغاز چندی در کاشان مکتب دار
بود و با شاعران انجا ازجمله،((محتشم،ضمیری،فهمی،شجاع و غضنفر گلجاری))
مباحثه می کرد، تا جایی که سر انجام کار به هجو گویی کشید و او مجبور شد به یزد
برود و تا اخر عمر انجا زندگی کند .....اینکه وحشی را معاصر با (( شاه تهماسب و
شاه عباس اول ))دانسته اند ،با توجه به دوران زندگی او درست نیست ،هر چند مدایح او
بیشتر به شاه تهماسب و ((عبدالله خان اعتماد الدوله صدر اعظم)) و چند تن از حکام
کرمان به جامانده است...همچنین او مدح ((میر میران و شاه نعمت الله ولی)) را نیز
گفته است....او در انواع شعر فارسی طبع ازمایی کرده و از همه انها کمو بیش موفق
بیرون امده....از او اثاری چون(( مثنوی فرهاد و شیرین،ناظر و منظور،خلد برین،دیوان
غزل،قصاید،قطعات،ترکیب بند ها،ترجیع بند ها،و رباعی ))بر جا مانده است ، از این
میان مثنوی فرهاد و شیرین از بهترین کارهای اوست .غزلهایش را انچنان با شور و سوز
و گداز و عشق سروده است که او را ((عاشق ترین))شاعر ایرانی دانسته اند....او در
زندگی از شهرت بسیاری برخوردار بود و اشعارش را پارسی زبانان پیوسته می خواندند و
نقل می کردند..او تا جایی که می توانست از بکار بردن واژه ها و ترکیبات عربی پرهیز
می کرد.. وحشی بافقی در حدود سال ۹۹۹ هجری در یزد درگذشت.
گر
کسب کمال میکنی میگذرد ور
فکر مجال میکنی میگذرد
دنیا
همه سر به سر خیال است خیال هر
نوع خیال میکنی میگذرد
قابوس پسر وشمگیر
آرمگاه ایشان و بزرگترین بنای آجری جهان اثر این دانشمند شهیر
شمس
المعالی قابوس پسر وشمگیر از مشهور ترین امیران خاندان ((ال زیار))است که در حدود
سال 366 بعد از برادر بزرگترش ((بهستون)) بر تخت نشست....پس از چهارسال با
((عضدالدوله و مویدالدوله)) پسران ((رکن الدوله ))فرنانروای ال بویه بر سر برادر
کوچکشان((فخر الدوله ))که به قابوس پناه اورده بود در استر اباد به جنگ پرداخت ولی
در اندک زمانی شکست خورد و با فخرالدوله به خراسان گریخت و مدت 18سال از سلطنت
محروم بود و در پناه سامانیان می زیست... تا اینکه با ضعیف شدن ال بویه او با کمک
سامانیان به گرکان حمله کرد و دوباره بر تخت نشست...قابوس مردی(( ادیب
،شاعر،خوشنویش واهل هنر)) بود و در نوشتن فارسی و عربی با بهترین های زمان خود
برابری می کرد،و در شعر فارسی و تازی هر دو ماهر بود.دربارش پناه گاه شعرا و
بزرگان اهل علم و هنر بود و در ( نوروز و مهرگان) به هر یک از شعرا و اهل علم و
هنر هدیه بسیار می داد. ولی در عین حال بسیار درشت خو،سخت کش و با خشم و غضب بود و
به اسانی حکم به کشتن می داد و اگر به کسی مضنون می شد ،بی انکه پرس و جو کند او
را می کشت ،خواه او از خویشانش بود ،خواه از کسانی که با او رابطه ای نداشت، تا
اینکه جمعی از فرماندهان سپاهش بر او شوریدند ولی با میانجی گری پسرش ((منوچهر))از
سلطنت گناره گیری کرد و در قلعه ((جناشک)) منزوی شد و به عبادت پرداخت ...ولی جمعی
از افرادش از بیم اینکه او دوباره بر تخت بنشیند و از انها انتقام بگیرد او را در
همان قلعه کشتند و در ((برج گنبد قابوس))به خاک سپردند...از شعرای بنام زمان او می
توان(( ابو بکر محمد پسرعلی خسروی سرخسی وابواقاسم زیاد پسر محمد قمری گرگانی ))را
نام برد...دانشمند بنام ایرانی (ابوریحان بیرونی) کتاب مشهور خود (اثار الباقیه)را
به نام قابوس نوشته است و همچنین پزشک بزرگوار (ابو علی سینا)هم به به دعوت قابوس
راهی گرگان شد و لی قبل از رسیدن به این شهر خبر مرگ قابوس را شنید و ناچار به
قزوین و همدان به پناه ال بویه رفت.
من
هشت چیز را ز جهان برگزیدهام تا
هم بدان گذارم عمر دراز را
شعر
و سرود و رود و میخوشگوار را شطرنج
و نَرد و صیدگه و یوز و باز را
میدان
و گوی و بارگه و رزم و بزم را اسب
و سلاح و خُود و دعا و نماز را
عکس(برج
گنبد قابوس( از
اثار ثبت شده ایران در میراث جهانی یونسکو واقع در شهر گنبد کاووس(
مسعود سعد سلمان
مسعود
سعد سلمان شاعر نامی (قرن پنجم وششم) هجری و ایرانی است.اصل او از همدان بوده ولی
در لاهور زاده شد، پدرش شصت سال در خدمت سلاطین غزنوی بود ...مسعود سعد از ابتدای
جوانی به دربار غزنویان راه یافت و با(سیف الدوله محمود )که از جانب پدرش(سلطان
ابراهیم) به حکومت هندوستان منصوب شده بود به انجا رفت و در انجا شهرت یافت...ولی
پس از مدتی سلطان ابراهیم به همه انها سوءظن پیدا کرد و به زندانشان افکند و
پس از هفت سال با کمک (عمیدالملک ابوالقاسم خاص)از زندان نجات یافت ....پس از چندی
به خدمت( بو نصر پارسی) شتافت ولی دیری نگذشت که دوباره در اثر سوءظن به زندان
افکنده شد و هشت سال در انجا ماند و به کمک(علی پسر مشکان)که از بزرگان دربار
مسعود غزنوی بود رهایی یافت و از ان پس به کتابداری مسعود غزنوی گماشته شد و تا
پایان عمر در کمال بزرگی زیست...اشعار او متأثر از سرودههای(( عنصری_منوچهری _
ناصر خسرو و فرخی)) است،اما سبک شعر او را (خراسانی) می دانند...او به غیر از
قصاید، غزلیات و رباعیات، مثنویات و قطعات نیز دارد. (فروزانفر) مثنویاتش را متوسط
شمرده و گفته :اگر نمیساخت بهتر بود....دو دیوان هندی و عربی نیز به او نسبت داده
اند ولی عبدالحیسن زرین کوب در کتاب (با کاروان حله)ص125 می نویسد:(امروزه نه از
دیوان عربی او نشان هست و نه از دیوان هندی او)....همچنین می نویسد او به شاهنامه
عشق می ورزید چنان که منتخبی از شاهنامه به نام (اختیارات)ترتیب داده است...بخشی
از حیات هشتادساله او در زندانهای دهک، نای، سو و مرنج گذشتهاست.....از اشعارش
پیداست که در زندان (سو) با منجمی بنام (یهرامی)دوست و از او ستاره شناسی اموخته
است...او از بزرگترین قصیده سرایان ایران است...مسعود سعد را (( شاعر زندانی ))نیز
لقب داده اند.
در
آرزوی بوی گل نوروزم*** در حسرت آن نگار عالم سوزم از
شمع سهگونه کار میآموزم** میگریم و میگدازم و میسوزم
عمان سامانی شاعر بلند آوازه اهل بیت پیامبر(ص)
میرزا
نورالله عمان سامانی ملقب به «تاج الشعراء» و متخلص به «عمان» از شعرای پرآوازهٔ آیینی
در نیمهٔ دوم سدهٔ ۱۳ و اوایل سدهٔ ۱۴ هجری است که به سال ۱۲۵۸ ه. ق در سامان به دنیا
آمد و به سال ۱۳۲۲ ه. قمری در سن ۶۴ سالگی در زادگاهش درگذشت.
نیاکان
او همه از دریسرایان، پارسیگویان و آذریسرایان عصر خود بودهاند. پدرش میرزا عبدالله
متخلص به «ذره» مولف «جامعالانساب» و جدش میرزا عبدالواهاب سامانی متخلص به «قطره»
و عمویش میرزا لطفالله متخلص به «دریا» همگی از شاعران عهد ناصری بودهاند. میرزا
نورالله همانند بسیاری از نیاکان خود در سلک تصوّف و عرفان بوده و در زمره ارادتمندان
سعادتعلیشاه اصفهانی و جانشین وی ملا سلطان محمّد گنابادی (سلطانعلیشاه) از قطبهای
سلسله صوفیّه نعمتاللهیه بود.
علی
اکبر دهخدا درباره عمان سامانی مینویسد: میرزا نوراﷲ بن میرزا عبداﷲ بن عبدالوهاب
چهارمحالی اصفهانی. ملقب به تاج الشعراء و مشهور به عمان سامانی. وی از اهالی قریه
«سامان» است که آن از قرای چهارمحال خاک بختیاری میباشد. وی در سال ۱۲۶۴ ه.ق. متولد
شد و در شب سهشنبه دوازدهم شوال سال ۱۳۲۲ ه.ق. درگذشت و در وادی السلام نجف دفن شد.
او را دیوانی است به نام «گنجینة الاسرار» که در هند و در ایران به چاپ رسیدهاست».
نقل
است که جنازه عمان را در مسجد جامع سامان به خاک سپردند و بعدها به نجف اشرف و غری
شریف به دار الاسلام انتقال دادند.
از
آثار عمان سامانی میتوان به گنجینة الاسرار و مخزن الدرّر اشاره کرد. گنجینة الاسرار
شاهکار عمان است. حبیب الله فضائلی در وصف گنجینة الاسرار آوردهاست این کتاب بحق کنز
اسرار یا چنانچه خود سراینده نامیده گنجینه اسرار است، اسراری از ظهور عشق و جمال،
اسراری از راز و نیاز عاشق و جذبههای معشوق، اسراری از سیر و سلوک و حالات وجد و شوق،
اسراری از سوز و گداز و هجران و وصل.
فروغی و چهل سال تلاش برای بازآفرینی هویت ایران مدرن
پویا زارعی
کارشناس ارشد تاریخ دانشگاه سوربن پاریس
«این کافر را ببین که روز تاسوعا هم عینک میزند»!
جملهای که محمدعلی فروغی از خلال خاطرات سالهای جوانی خود برای توصیف مقاومت جامعه ایران در قبال ورود مظاهر مدرنیته به ایران روایت میکند، آینهای به دست میدهد از زمانهای که او در آن زیست و از جهلی که به مصافش برخاست. روایت سالهای زندگی محمدعلی فروغی، لیبرال تجددخواه، نماینده مجلس، وزیر عدلیه، وزیر خارجه، وزیر مالیه، نخستوزیر و یکی از سه معمار اصلی مدرن کردن ایران در عصر پهلوی اول، روایت یکی از پرفراز و نشیبترین برهههای تاریخ ایران معاصر ایران است.
محمدعلی جوان، پسر محمد حسین فروغی تجددخواه سرشناس عصر قاجار، شیفته ادب فارسی و فردوسی و سعدی بود. اوقات فراغت را گاه با زدن سهتار پر میکرد، با این حال بخش قابل توجهی از وقت خود را به نوشتن و ترجمه و بحث پیرامون نظرات فلاسفه غربی میگذراند. با آنکه از نظر مالی در مضیقه بود، عشقی بیپایان به خرید کتاب داشت چنان که به گفته خود خرید کتاب او را «خانهخراب» کرده بود. سیگار نمیکشید چرا که گمانش این بود «ملاحظه مردم واجب است». مشروب نمیخورد، قمار نمیکرد و این شیوه زندگی را مدیون تربیت توأم با آزادی خود میدانست که چون او را منع نکرده بودند، حریص نشد. چون همسر خود را در جوانی از دست داد، دیگر همسر اختیار نکرد. به لحاظ فکری به نظریه تکامل داروین معتقد بود، و اگرچه خود را از نظر اعتقادی (دستکم در برهه جوانی) ندانمگرا میدانست، با این حال دست به کفرگویی و استهزاء پیغمبران نیز نمیزد چرا که این کارها را «تضییع عمر» میدانست.
درحالیکه افتخار میکرد هرگز مقید و مجبور به تقدس نبوده، آرزو میکرد دولت بتواند سرانجام جلوی قمهزنی را بگیرد؛ امری که یکبار امیرکبیر برای انجام آن دورخیز کرد، اما توفیقی نیافت. در دستنوشتهها از «عشق مردم به جعل اکاذیب» مینالید، از فساد اخلاقی شاهان قاجار و جامعه ایرانی به سختی گله میکرد و دزدی و گدایی و غارتگری را شاخصهای همهگیر در دوره قاجار میدانست. از عوامفریبی میگفت و اینکه «در مملکت ما حرفهای مُهمل، زود مؤثر میشود و نتیجه میدهد،اما حرفهای حسابی به خرج هیچکس نمیرود». شکوه از وضع سخت زنان در عصر ظلمت ایرانی نیز در نوشتهجات او به چشم میخورد. ضمن خاطرهای مینویسد: «زنی که خوب میخواند آنجا آمد، قدری خواند. چقدر صدای خوبی دارد. افسوس خوردم از اینکه مملکت ما استعداد ضایعکن است. اگر در فرنگ بود این استعداد پرورش مییافت و این زن در تئاترها و مجامع عالیه آواز میخواند و شخصی محترم بود و حال آنکه حالا ضعیفهای است در به در و بیچاره و دستخوش هوی و هوس مردم رذل».
عینک بر چهره فروغی جوان که ابزار تمسخرش را فراهم میآورد، نشانه تجدد او نبود. تجدد حقیقی چیزی بود که وی در ذهن بدان میاندیشید.
فروغی: فرزند عصر روشنگری
آغاز قرن ۱۶ تا واپسین سالهای قرن ۱۸ میلادی دوره ظهور چهرههایی در عرصه علم و فرهنگ غرب است که تصور انسان مدرن را از جهان دگرگون کردند. هر کدام از این شخصیتها به بخشی از تصور رایج انسان سنتی از هستی حمله بردند و پایههای اعتقادی را که برای قرون و هزارهها در تفکر انسانی ثابت مانده بودند ویران ساخته و دست به خلق مفاهیم نو زدند. ماکیاولی با طرح اندیشه سیاسی مدرن جهان قدیم و جدید را از هم منفصل کرد، هابز با پیشکشیدن دولت مدنی مفهوم شهروندی و نظام حکومتی را معنای دیگر داد، دکارت جهان فلسفی ارسطو را واژگونه کرد، لاک با طرح حقوق طبیعی به سلطه «تکلیف» خاتمه داد، اسپینوزا حلقه اتصال اخلاق با مذهب را برید، جفرسون جدائی دین از دولت را تئوریزه کرد و اسحاق نیوتن نگاه علمی انسان به جهان پیرامون خود را منقلب کرد. در این سالها که شالودههای جهان امروزین ریخته میشد، جامعه ایران به خمودگی صدهاساله خود خوگرفته بود.
در چنین فضائی فروغی در روزنامه «تربیت»، که اولین روزنامه غیردولتی ایران در عصرمظفرالدینشاه خوانده میشود و بیش از ۴۰۰ شماره از آن منتشر شد، به همراه پدرش که رئیس اداره دارالترجمه دربار بود به ترویج اندیشه قانونمداری و آزادیخواهی میپرداخت. در پاورقی آن زندگینامهها و عقاید بزرگان رنسانس و عصر روشنگری غرب چاپ میشد. از آن سو در مدرسه «علوم سیاسی» مشیرالدوله که برای نخستین بار علم سیاست به گونهای آکادمیک آموزش داده میشد، پدر فروغی و خود او که هر دو به ریاست رسیدند نقشی تعیین کننده داشتند؛ نه تنها در مدیریت مدرسه، بلکه همچنین در تهیه متنهای درسی. کتاب اصول ثروت ملل که فروغی ترجمه و تألیف کرد نخستین کتاب آکادمیک اقتصاد در تاریخ مدرن ایران است. کتاب دیگرش «حقوق اساسی یعنی آداب مشروطیت دول» اندیشه و ارکان حکومت سکولار را در ذهن نسلی از سیاستمداران ایران کاشت و بسیاری از آنان را با مفاهیم نویی چون دموکراسی پارلمانی، حقوق طبیعی، قانون اساسی، اصل تفکیک قوا، حق مالکیت، حق آزادی اجتماعات، حق اعتصاب کارگران، حریم خصوصی و نظایر آن آشنا کرد. مجتبی مینوی، چهره سرشناس ادبی ایران، در مقالهای به مناسبت سیامین سالگرد مرگ فروغی اشاره کرده بود که چگونه تمام دوره درس خواندن و نشو و نمای نسل او با تألیفات فروغیها و اسم خاندان فروغی گره خورده بود. بسیاری از فارغالتحصیلان این مدرسه در نهضت مشروطه ایران نقشی اساسی ایفا کردند.
فروغی همچون بزرگان عصر روشنگری، روشنفکری چندساحتی بود با این حال گرچه رد فضای فکری فرانسویان را در آثار او میتوان دید، بسیار به نسل اول پدران بنیانگذار آمریکا شباهت داشت که عمده عمر خود را در سیاست سر کردند. معتقد بود که اگر یک گروه درست در رأس حکومت اقدام کنند، میتوانند جامعه را به پیش ببرند و در علاقهاش به تفکر انتقادی و علم جدید و فلسفه قدیم یونانی و لاتین، تربیت و تأسیس نهادهای آموزشی، نوع سیاستورزی، تسلطش به زبان، اعتقادش به سکولاریسم، رویاپردازیاش برای آینده بشر و نحوه حکمرانی اصلح بیش از همه به توماس جفرسون نویسنده پیشنویس بیانیه استقلال آمریکا میمانست. روزگاری گفته بود:«فقط تاسفی که از مردن دارم از بابت همین است که دلم میخواهد بدانم کار انسان به کجا میرسد». این عطش برای اندیشیدن به محالات و دنیای آینده او را از قاطبه جامعه ایرانی متمایز و با عموم روشنفکران عصر روشنگری غرب مشترک میکرد. این علاقه کنجکاوانه به ابعاد و ارکان حکومت تازه محدود نبود و زندگی نوع بشر را نیز در بر میگرفت. در رسالهای که فروغی قریب به یک قرن پیش به نام «اندیشه دور و دراز» نوشته است، برای انسانِ آینده روزی را میبیند که کتابهای صوتی باب شده است و افراد به وسیله ویدئو کنفرانس با یکدیگر ارتباط میگیرند.
در زمانی که موج مارکسیسم کشورهای جهان را درمینوردید، فروغی مغلوب گفتمان غالب زمانه نشد و تلاش کرد از پایه و با کمک کتب کلاسیک، جامعه ایران را با اساس فلسفه و علل مدرنیته در غرب آشنا کند. کتابی که او در این باب تحت عنوان «سیر حکمت در اروپا» در سه جلد نوشت برای دههها مرجع اصلی ایرانیان برای شناخت فلسفه غرب قرار گرفت و ترجمهای که از کتاب دکارت تحت نام «گفتار در روش» انجام داد هنوز با گذشت قریب یک قرن، یگانه باقی مانده است. با این حال راهی که فروغی لیبرال در ترجمه و انتقال کتب پایه فلاسفه غرب شروع کرده بود در هیاهوی استیلای مارکسیسم بر قاطبه جامعه روشنفکری ایران نیمهتمام ماند. شیوه فروغی، آموزش گامبهگام و راه صعود پلکانی از جهان قدیم تا رنسانس و عصر روشنگری و از آن به جهان مدرن بود اما جامعه روشنفکری که پس از او بر سرکار آمد، ۵۰۰ سال پرش کرد و جامعه ایران را که در آغاز عصر پوستاندازی خود به سر میبرد، بیآنکه توالی تاریخی رشد اروپایی را طی کرده باشد، به دیوار مارکسیسم کوبید. حزب توده ظهور کرد و رو به اضمحلال گذارد، دهها گروه چریکی و هزاران تن به نام ایدههای مارکس و کمونیسم در ایران قیام کردند و کشته شدند؛ بیآنکه هنوز ترجمهای از اصلیترین کتاب کارل مارکس در ایران موجود باشد. اولین ترجمه فارسی از کتاب «سرمایه» در ۱۳۵۴ منتشر شد.
هویت ملی یا ناسیونالیسم؟
در طی سالهای قرن ۱۹ و ۲۰ که جهان متمدن با بحرانهای استقلال و جنگهای هویتی متعدد ناشی از تشکیل دولت-ملتها و رواج ایدئولوژیهای ناسیونالیستی مواجه بود، بحث پیرامون تعریف هویت ملی به کانون نزاع بدل شده بود. هر قوم و کشوری تلاش میکرد با توسل به تاریخ قدیم یا ارزشهای جدید هویت خود و سپس هویت شهروندان خود را تعیین کند. ایران نیز با آنکه امواج مدرنیته دیر به آن رسید، از این قاعده مستثنی نبود.
ایرانی کیست و ایرانی بودن در دوران مدرن به چه معنا است؟ این هسته اصلی سوالهائی بودند که فروغی با ورودش به حلقه نخست تصمیمگیران حکومتی در پی یافتن پاسخ برای آنها دست به یکی از جسورانهترین پروژههای قرون معاصر زد و دستاندرکار تعریف و بازآفرینی هویت ملی شد. آرمان نخستین مشروطه، اصلاح ساختار حکومتی از بالا بود، آنچه اما فروغی هدف گرفته بود انقلاب مدرنیسم در بطن جامعه ایران بود. دست زدن به تغییرات در حوزه سنتها و مقدسات جامعهای که به قرنها عقبماندگی خو کرده است، قمار خطرناکی بود که فروغی به سه پشتوانه روی آن دست به تهور زد: ۱- شناخت بنیادینی که از تاریخ و فرهنگ ایران داشت، ۲- آشنائی عمیقی که با تمدن غرب یافته بود و ۳- داشتن حاکمی پرنفوذ و اقتدارگرا چون رضاشاه که میتوانست از او در پیشبرد اهدافش کمک بگیرد. به اتکای میراث پیشین نهضت مشروطه که ساختار صلب و سنتی جامعه ایران را لرزانده بود، فروغی تلاش کرد کارگزار عبور دادن جامعه ایران به دنیای جدید شود. در دورهای که روشنفکران ایرانی بیش از مدل حکومت، محتوای آن را در سر میپروراندند، از انقراض قاجاریه حمایت کرد، به جمهوریت نه گفت و دست به سردارسپه داد تا سلطنت پهلوی شکل بگیرد.
به مدد گستره دانش تاریخی خود، سه هزار سال تاریخ متاخر فلات ایران را از نظر گذراند و کوروش و داریوش اول را به عنوان الگویی برای نظام تازه برگزید. مهمتر از آن، بجای بناکردن هویت ملی معاصر بر اساس تعصبات قومی و تعلقات نژادی، آن را در میراثهای فرهنگ و ادبی کشور کاشت. در زمانه اوج نهضتهای ملیگرایانه افراطی و به گفته او «افتخار به استخوانهای پوسیده نیاکان»، علیه تفاخر نژادی موضع میگرفت:« هیچگاه معتقد به تخفیف و تحقیر سایر اقوام نبودهام و همه وقت مساعی آنان را در راه ترقی و تمدن منظور داشته و تقدیر نموده[ام].» از آن سو در مقاله «چرا باید ایران را دوست داشت» استدلال میکند که چرا «حب وطن با نوعدوستی تعارضی ندارد».
فروغی برای کاشتن ریشههای هویت ایران مدرن در فرهنگ کهن کشور، با اشرافی که به ادبیات ایران داشت خود دست به تهیه منابع اولیه برای استفاده عمومی زد. گلستان و بوستان سعدی به تصحیح فروغی که در فاصله کمی پای خود را به خانههای بسیاری از ایرانیان باز کرد، از جمله نخستین کتب ادبی تاریخ معاصر بود که به شیوه جدید تصحیح انتقادی متون قدیمی تهیه شده بود. تهیه نسخهای از رباعیات خیام و همچنین نسخه گزیدهای از شاهنامه فردوسی برای استفاده دانشآموزان که در بستر مرگ نیز به کار آن اشتغال داشت از جمله همین تلاشهای او بود. پروژه ترویج مولوی، فردوسی، سعدی و حافظ به عنوان چهار شناسه فرهنگی ایران مدرن که در تمام آن سالها دنبال کرد، حاصل دید متجدد و علمیاش بود که با سالها غور و غوص در ادبیات کهن و معاشرت با بزرگترین پژوهشگران ادب ایران همچون علامه قزوینی و بدیعالزمان فروزانفر درآمیخته بود. تسلط او بر زبان و ادب فارسی به میزانی است که میتوان گفت وی ادیبی سیاستمدار بود، نه سیاستمداری ادیب.
فروغی همچنین در همان حال که با نوشتن کتاب «سیر حکمت در اروپا» تلاش میکرد فلسفه غرب را به ایرانیان بشناساند، بخشی از کتاب «قانون» ابنسینا را از عربی به فارسی برگرداند تا چهره علمی ایران قدیم را به نمایش بگذارد و از خودباختگی هویتی در برابر فرهنگ غرب جلوگیری کند.
فروغی تاریخ را نیز، در کنار زبان، به عنوان رکن هویتی ایران مدرن در نظر میگرفت و از جمله پیشروانی بود که به این رشته به عنوان یک علم و اساس آموزش تمدن و تکامل بشریت نگاه میکرد و نه به عنوان قصهها و افسانههایی از سلاطین و لشکرکشیها، آنچنانکه تا پیش از او غالبا مرسوم بود. فروغی تصمیم گرفت تاریخ را برای نخستین بار به عنوان ماده درسی وارد مدرسه سیاسی کند و از آنجا که چنین درسی تا پیش از آن وجود نداشت، خود وظیفه نوشتن کتاب ویژه تدریس را برعهده گرفت و اولین کتاب مدون تاریخ را تالیف کرد. کتب سهگانه او سرمشق بسیاری از تاریخنویسان بعدی او قرار گرفتند. کتاب تاریخی که برای سال پنجم و ششم مدارس ابتدایی نوشت با این جمله شروع میشد: «مملکتِ ما ایران است و ما ایرانی هستیم و پدران ما هم ایرانی بودهاند». نوشتن این کتاب که همزمان با اوجگیری نهضت مشروطه است روح آزادی و وطنپرستی را در کالبد آموزش نسل تازه میدمد.
این دست تلاشهایی که فروغی انجام داد، در چارچوب پروژه بلندمدت او در ساخت مفاهیم جدید ملت و افکار عمومی برای ایرانیان تعریف میشود. در بخشی از نامهای که از پاریس به هنگام برگزاری کنفرانس صلح در ۱۹۱۹ نوشته است، پس از آنکه به سختی گله میکند که چرا ایران باید در مقابل انگلیسیها «مُرده در دستان مُردهشور» باشد، افسوس خود را از این فقدان هویت جدید اینگونه نشان میدهد: «ملت ایران باید صدا داشته باشد، افکار داشته باشد، ایران باید ملت داشته باشد... ایران ملت ندارد. افکار عامه ندارد. اگر افکار عامه داشت به این روز نمیافتاد و همه مقاصد حاصل میشد. اصلاح حال ایران و وجود ایران متعلق به افکار عامه است و اگر بگویید تعلیق بر محال میکنی عرض میکنم خیلی متاسفم اما در حقیقت نمیتوانم صرف نظر کنم».منبع تصویر،
نهادسازی فروغی برای هویت ایرانی: انجمن آثار ملی
هویتی که فروغی در پی آن بود برای تثبیت در باور جامعه ایرانی به نماد احتیاج داشت. با این حال ابنیه تاریخی و قبور بزرگان فرهنگی ایران به حال خود رها شده بودند. او در جایی از عالیقاپو و چهلستون سخن میگوید که «زبالهدانی» شده بودند، از قبر سعدی که تبدیل به «غمکده» شده و بنای تخت جمشید که « آنچه از خرابی و تضییع به سر این بنای معظم بباید، آمده». از این رو وی در امتداد تلاشهایش برای شکل دادن به هویت ایرانی معاصر، انجمن آثار ملی را در ۱۳۰۴ تاسیس کرد. او در این انجمن جمعی از سرشناسترین چهرههای فرهنگی و ادبی را گرد هم آورد تا به صورت نظاممند طرح شناسایی و بازسازی آثار تاریخی در سطح کشور پی بگیرند. مرمت و تجدید بنای شماری از سرشناسترین بناهایی که امروز بخشی جدائیناپذیر از شناسه فرهنگی ایران مدرن هستند، نظیر آرامگاه فردوسی، حاصل آن ایدهها بود. در شرایط نبود بودجه کافی، هزینه ساخت آرامگاه فردوسی از محلهایی نظیر فروش بلیطهای بختآزمائی یا درآمد حاصل از کنسرت قمرالملوک وزیری (که وی آن را با افتخار اهدا کرده بود) تأمین شد. جشن هزارمین سال تولد فردوسی که با افتتاح آن بنا و حضور مهمترین چهرههای ایرانشناس همراه بود، فردوسی را بصورت رسمی از فرهنگ افواه و نقالان قهوهخانهها بیرون کشید و با گره زدن آن به هویت ایرانی معاصر جایگاه آن را به عنوان شناسه فرهنگی تثبیت کرد.
یکی دیگر از کارهای بزرگ فروغی و تشکیلاتی که او پایه گذاشت، تهیه قانون عتیقات در آبان ۱۳۰۹ و گذراندن آن از تصویب مجلس بود که طی آن بر حفاری، کشف، تملک و حفظ اشیا باستانی قوانینی وضع شد. ماده نخست آن قانون نشان میدهد که چگونه انقلابی در حوزه پاسداشت میراث فرهنگی و اشیاء تاریخی ایران از طرح تعقیب میشد: «کلیه آثار منقول و غیر منقول ساخته شده در ایران تا اختتام دوره زندیه در ایران جزو آثار ملی ایران محسوب میشود».
هدف ساخت موزه ملی ایران و کتابخانه ملی ایران که در اساسنامه انجمن آثار ملی درج شده بودند، در سالهای بعد تحقق پذیرفتند و فروغی با حضور در موزه ایران باستان با خطابه «موزه چیست و برای چیست؟» در واپسین سال زندگی خود تلاش کرد تا فرهنگ موزه رفتن را در میان مردمان رواج دهد. با این حال عمده کار او در نهادسازی فرهنگی، فرهنگستان زبان بود.
تصاویری از ادوار مختلف زندگی عالم برجسته ، سیاستمدار فرهیخته ، محقق ارجمند و پرکار ، جناب دکتر محمد علی فروغی رحمت الله علیه که خدمات درخشانی به ادب و عرفان این مرزو بوم انجام داد . روحش شاد یادش گرامی
فروغی و تلاش برای احیای زبان فارسی
با پیشرفت جهشآسای علوم در غرب و پدیدار شدن مفاهیم و اصطلاحات تازه فرهنگی و علمی، فروغی از زمره نخستین کسانی بود که نیاز به واژگان تازه برای فهم جهان تازه را احساس کرد و با تسلطی که به ادبیات ایران داشت، به معادلسازی و آفرینش واژههای نو دست زد. دو کتاب اصول ثروت ملل و حقوق اساسی که برای دانشجویان مدرسه علوم سیاسی تهران نوشته بود سرشار از اصطلاحات تازه علوم انسانی جدید بود که بسیاری از آنها، از جمله خود واژه «حقوق»، برای نخستین بار در این کتابها بکار میرفت.
در نظر شماری از بزرگترین روشنفکران عصر مشروطه که میخواستند هرآنچه را از ساختار کهن و سلب عقبمانده قجری باقیمانده بود پس بزنند، نفرت از ساختار منحط و استبدادی قدیم جامعه ایران در قالب نفرت از زبان رایج در آن دوره پدیدار شد. شماری از نامآورترین متفکران عصر مشروطه نظیر فتحعلی آخوندزاده یا ملکمخان در جستجوی علل عقبماندگی ایرانیان به خط و زبان فارسی رسیدند و نخستین قدم در راه مدرن شدن ایران را در برانداختن خط فارسی و فرنگی شدن آن، یا تهی ساختنش از کلمات عربی و احیای زبان باستانی دیدند. قصیده ملکالشعرای بهار در هجو احمد کسروی ناظر به همین دست تلاشها بود:
طوطی شکرشکن بربست لب کز ناگهان
تاختند این خرمگسها سوی قند پارسی
در زمانه انباشته شدن محاورات روزمره طبقه بالادست جامعه از کلمههای انگلیسی، عربی و فرانسه، فروغی که به گفته خود زبان فارسی را در «مهجوریتی ۶۰۰ ساله» میدید، دست به تاسیس فرهنگستان زبان فارسی زد. چیزی که آن را در سطح اهمیت «ارتش و راهآهن» میدانست؛ نه صرفا «کارخانه لغتسازی» بلکه سازمانی در خدمت پیدا کردن راه اصلاح و تکامل زبان به عنوان رکن هویتی و جلوهگر کردن فرهنگ اختصاصی کشور. چه در خطابه «فرهنگستان چیست» و چه در مکتوب «نامه من به فرهنگستان»، او مخاطرات برای زبان فارسی را که عمدتا به دلیل ورود فرهنگ غربی و نیاز دنیای جدید ایجاد شده بود نشان داده و به بحث پیرامون نحوه مواجهه با آنها میپردازد. او میگوید «نه الفاظ خارجی را به کلی به دور بریزیم، نه به زبان باستان برگردیم». فروغی میگوید که این ادعا که ما آریایی هستیم و نباید از زبان عربی استفاده کنیم «آنقدر بچگانه است که آن را قابل بحث نمیدانم».
جمع شدن افرادی نظیر دهخدا، ملکالشعراء بهار، سعید نفیسی، بدیعالزمان فروزانفر و خود او در فرهنگستان، نوزایی زبان معاصر فارسی را رقم زد. اینان در قریب به شش سال حدود ۲ هزار واژه ساختند و برای سخن گفتن ایرانیان نظامی جدید تدوین کردند. فروغی در سالهای پس از ۱۳۱۴ که سمتهای دولتی عزل و خانهنشین شده بود نیز دغدغه فرهنگستان را حفظ کرد.
فروغی و پایان عصر رضاشاهی
فروغی به هنگام اشغال ایران در شهریور ۲۰ امضای رضاشاه برای استعفا را گرفت و قرارداد با دول متفق را امضا کرد. در آن زمان، قاطبه جامعه که در جنگ جهانی دوم طرفدار آلمان بودند علیه او بلند شدند چرا که فروغی زمانی آن را امضا کرد که بسیاری تحت تأثیر تبلیغات آلمان نازی تصور میکردند ارتش هیتلر در آستانه فتح شوروی و پیروزی در جنگ است. رادیو فارسی برلین فروغی را مرتب به خاطر آنچه نسب یهودیاش میخواند دشنام نژادی میداد و اکثر روشنفکران که طرفدار آلمان نازی بودند به او حمله بردند.
با اینحال تاریخ نشان داد که واقعبینی و دوراندیشی او چگونه ایران را از خطر فروپاشی در یکی از خطرناکترین مقاطع خود نجات داد. فروغی مغضوبین رضاشاه را به دولت بازگرداند، زندانیان سیاسی را آزاد کرد، سانسور مطبوعات را برداشت و در باز کردن مجدد فضای باز سیاسی کوشید.
معتمد بودن او نزد رضاشاه امری بود که به گفته تقیزاده، فروغی را از تمام شخصیتهای ایران متمایز میکرد. اینچنین ارسطووار دربرابر اسکندر، برای سالهای متمادی زیر گوش شاهی بیسواد و ناآشنا، اهمیت مدرنیته و بنیانهای فلسفی ضرورت تحول جامعه ایران را زمزمه کرد و بر او تأثیر مستقیم گذاشت.
در قریب ۲۵ سال فعالیت سیاسیاش در سمتهای گوناگون به کار گرفته شد و در کابینههای مختلف چرخید که ده سال آن ذیل حکومت رضاشاه بود. با نگاه تحولخواه متأثر از عصر روشنگری که او را عقیدهمند به تغییرات زیربنائی میساخت، هرکجا رفت منشأ اثر شد. در دبیرخانه مجلس تشکیل شده پس از مشروطیت، با استفاده از تسلط خود به نظام پارلمانی اروپا، آئیننامه نخستین مجلس ایران را نوشت. انجمن آثار ملی را تأسیس کرد، فرهنگستان زبان را پایه گذاشت، در دوره نخستوزیری در متقاعد کردن شاه به تشکیل دانشگاه تهران نقش حیاتی ایفا کرد و در اغلب طرحهای پیشبرد مدرنیسم در ایران دوره پهلوی اول ردی از او به چشم میخورد از جمله در مهمترین آنها یعنی استقرار نظامی قضائی نوین. نهضت مشروطیت، مشروعیت نظام قضائی جاری زمانه را (که در دست روحانیون قرار داشت) زیر سئوال برده بود گرچه نتوانسته بود آن را به تمامی فرو بریزد. طرح جایگزین آن و تأسیس عدالتخانه و حکمرانی قوانین حقوقی عرفی که آرمان مشروطهخواهان بود برقرار نشد، مگر سرانجام زمانی که علیاکبر داور ساختار دادگستری را از نو ریخت و محمدعلی فروغی قانون اصول محاکمات حقوقی را در وزارت عدلیه به تصویب و اجرا رساند. در سخنرانی در دانشکده حقوق در ۱۳۱۵ تعریف میکند که چگونه در اوایل کار، دادگاهها از ترس روحانیون جرئت نمیکردند عنوان صدور حکم به خود بدهند و رأی خود را «راپرت به مقام وزارت» عنوان میکردند. آرزوی فروغی برای کشور، همچنان که یکبار گفته بود، استقرار «قوه قضائیهای مقتدر و محترم» بود.
فروغی در طول قریب بیست سال حضور در صحنه حکومتهای ایران کارنامهای برجا گذاشته است که هر گزارش جامعی از عملکرد او بدون نقد ناقص خواهد ماند. در حالی که در دوره اول حکومت پهلوی نخست او نقش واسط حلقه روشنفکران و حکومت رضاشاهی را ایفا میکرد و پایهگذار اصلاحات عمیق اجتماعی و سیاسی میشد، قدرتگیری و به تبع استبداد رضاشاهی را نیز تقویت میساخت. این واقعیت که برای پیشبرد اصلاحات به بازوی حکومت مقتدر احتیاج داشت سبب شد تا در موارد متعدد چشم بر پایمال شدن آزادیها ببندد و اولویت برقراری حکومت قانون را به نفع استقرار نظم و مظاهر تجدد نادیده بگیرد.
تحکیم پایههای استبداد حکومت رضاشاهی که او در آن نقشی بیبدیل داشت، تیغی دولبه بود که دامن او و دو مغز متفکر دیگر مدرنسازی ایران در دوره پهلوی اول را نیز گرفت. گرچه در قیاس با علیاکبر داور که با حل کردن تریاک در چای و نوشیدن آن به زندگی خود خاتمه داد و تیمورتاش که در زندان قصر از پا درآمد؛ عزل و خانهنشینی محمدعلی فروغی کمترین کیفری بود که وی متحمل شد.
با مرگ او در شبانگاه ۵ آذر ۱۳۲۱، عصر روشنگری ایرانی یکی از چهرههای اصلیاش را از دست داد، با این حال میراثی که او برجا گذاشت سرتاسر سده چهاردهم شمسی را تحت تأثیر قرار داد. مداراگری او، صلحطلبیاش، رویاپرداز بودنش، حقوقمداریاش، باور عمیقش به حرکت تدریجی و تجددخواهیاش که با شناخت عمیق از فرهنگ ایران همراه بود در یکی از بحرانیترین دورههای تاریخی به کمک ایران آمد. اندیشههایی که او رواج داد، نهادهایی که تاسیس کرد و هویتی که برای شهروند ایرانی معاصر بازآفرید انقلابی بود که بنیانهای فرهنگ ایران را در عصر تلاطمهای حاصل از گذار به مدرنیته پی ریخت و تثبیت کرد. ۷۵ سال پس از مرگش، جملهای حسرتبار که خود او یک بار درباب قائممقام و امیرکبیر گفته بود میتواند زندگی و زمانهاش را خلاصه سازد: «سبحانالله! چه مردمانی بودند و چه خیالها در سر داشتند و چه پیش آمد و چه کسانی جای آنها را گرفتند»
مرحوم علی اکبر داور موسس دادگستری نوین در ایران
علی اکبر داورر
علیاکبر داور (۱۲۴۶ تهران -اصالتاً چهاردانگهٔ ساری-۱۳۱۵ تهران) از رجال سیاسی دورهٔ رضاشاه بود که در پستهای وزیر مالیه در کابینه محمدعلی فروغی(۱۳۱۲–۱۳۱۵)، وزیر معارف (فرهنگ)، وزیر عدلیه (دادگستری) انجام وظیفه کرد و به بنیادگذار دادگستری نوین ایران نامور شدهاست.[۲] پدرش کربلائی علی خان اردلان معروف به کلبعلی خان متولد روستای کنیم در کیاسر و بخش چهاردانگهشهرستان ساری بود که خزانهدار دربار قاجار بود[۳] ایجاد نظام قضایی در کشور، تأسیس «ادارهٔ ثبت احوال»، تدوین «قانون ثبت اسناد»، «قانون ثبت املاک»، «قانون ازدواج و طلاق» و تأسیس بیمه ایران[۴] از مهمترین دستاوردهای او بود.وی به گونهٔ مشکوکی درگذشت. برخی مرگ وی را یکی از ترورهای سیاسی دولتی مخالفان و ناراضیان در دوران رضاشاه به شمار میآورند. از بین رجال دورهٔ پهلوی او از معدود افرادی است که هماکنون یک خیابان در تهران به نام اوست
علیاکبر داور بنیانگذار دادگستری نوین در ایران و وزیر مالیه رضا شاه پس از پایان تحصیلات ابتدایی و متوسطه و مدرسه علوم سیاسی به خدمت عدلیه قدیم درآمد و مشاغل گوناگونی را بر گُرده گرفت. در ۲۵ سالگی، دادستان تهران شد و به میرزا علیاکبر خان مدعیالعموم شهرت یافت. در پی آن برای ادامه تحصیلات، به سوئیس رفت و تا دریافت درجه دکترایحقوق تحصیل کرد. داستان سفر داور به سویس بدین گونهاست که هنگامی که حاج ابراهیم پناهی فرزندان خود را برای تحصیل به اروپا میفرستاد، داور را به عنوان سرپرست آنها برگزید. در این همراهی داور درس خواند و خود را به مرحله دکترای حقوق رسانید.[۶]سپس به ایران بازگشت. چند گاهی وزیر معارف شد و در کابینههای مستوفیالممالک و مخبرالسلطنه به وزارت عدلیه رسید. مهمترین دستاورد او، دگرگون نمودن ساختار نظام قضایی عدلیه بود. تأسیس «ادارهٔ ثبت احوال»، «قانون ثبت اسناد»، «قانون ثبت املاک»، و «قانون ازدواج و طلاق» از دستاوردها و برآیند کوششهای اوست
فعالیت سیاسی
داور یک فرد سیاسی نیز بود. با انتشار روزنامه مرد آزاد و انتخاب به نمایندگی مجلس از بازیگران مهم سیاست شد، با تیمورتاش و نصرتالدوله همبسته و همآوا گردید و از پایهگذاران اصلی پادشاهی رضاشاه شد. پانزده سال بازیگر سیاسی و وزیر مقتدر و اصلاحطلب دوره پهلوی بود
داور در دوره وزارت پروژههای بزرگی را با تأمین اعتبار دولتی به انجام رسانید. او مناسبات و دادوستدهای اقتصادی را دولتی کرد. در دوره او تجارت ایران با شوروی بر پایه دادوستدهای پایاپای گسترش یافت. در آذر ۱۳۱۴ یک پیمان بازرگانی پایاپای مهم میان ایران و آلمان بسته شد که در راستای آن دولت آلمان در برابر صادرات پنبه، چوب، برنج، جو، قالی، خشکبار، خاویار و طلا و نقره و... از ایران به این کشور، تجهیزات صنعتی و ماشین آلات به ایران صادر کند
نوسازی و اصلاحات داور در عدلیه و مالیه و پرورش گروهی از کارشناسان شایسته برای کشور او را از مردان نامی عصر خود کرده بود که بارها سخن از نخست وزیری او بود ولی مرگ این بخت را از او دریغ کرد.
منبع ویکی پدیا
داوود پیرنیا موسس کانون وکلای دادگستری و نیز موسس برنامه گلهای رادیو
داوود پیرنیا
او در سال ۱۲۷۹ ش در تهران متولد شد. پدرش حسن پیرنیا بود. مادرش دخترعلاءالدوله از رجال قاجار بود و به دلیل گرایشها و اعتقادات مذهبی اجازه حضور در عرصه موسیقی را به او نداد، اما تعلیمات پدرش که از روشنفکران آن دوران بود بر او بسیار مؤثر بود. تحصیلات ابتدایی را در منزل فراگرفت. سپس برای ادامه تحصیل و فراگیری زبان فرانسه وارد مدرسه سنلویی تهران شد. بعدها برای ادامه تحصیلات در رشته حقوق به سوئیس رفت.
پس از فراغت از تحصیل در رشته حقوق، به وطن مراجعت کرد و وارد کارهای دولتی شد. او مؤسس کانون وکلا در ایران بود. پس از انتقال از وزارت دادگستری به وزارت دارایی، اقدام به تأسیس اداره آمار در ایران کرد. در سال ۱۳۲۵ ش هنگامی که احمد قوامنخستوزیر شد او را مدیر کل بازرسی نخستوزیر کرد و پس از چند ماه معاون نخستوزیر شد.
سید علیرضا میرعلی نقی محقق و مورخ موسیقی درباره پیرنیا میگوید: «پیرنیا به اعتبار نام پدرش که مرد خوش نامی بود، در محافل و مجامع سیاسی و ادبی رفت و آمد داشت و با اکثر شخصیتهای نامدار و نویسندگان و موسیقی دانان دوره خود دوست بود.»
آثار و فعالیت ها
حقوقدان و موسس کانون وکلا در ایران، پایهگذار و مدیر برنامه رادیویی گلها در رادیو تهران (بعدها رادیو ایران) در سال ۱۳۳۵ و در پی آن برنامه گلهای رنگارنگ، برگ سبز، یک شاخه گل و گلهای صحرایی (بر مبنای ترانههای محلی) و مبدع گروه موسیقی رادیو بودهاست. او از بانیان کانون وکلای دادگستری است.
نخستین برنامههای کودکان رادیو هم از کارهای او به شمار میآید؛ حتی نخستین بار پسر خردسال خود را به گویندگی این برنامه گماشت. گاهی هم پیرنیا دستی به قلم میبرد و مقالاتی مینوشت. آثار او در برخی نشریات سالهای ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ منتشر شدهاند.
آفرینش برنامه گل ها
پس از سقوط دولت قوام مشاغل دولتی را کنار گذاشت و با میراثی که از پدر به او رسیده بود، به مطالعه در زمینه موسیقی ایران پرداخت و به جمع آوری آهنگهای اصیل ایرانی مشغول شد.
پیرنیا توانست نظر مقامات سازمان برنامه و بودجه را به اهمیت ترویج موسیقی اصیل ایرانی جلب کند و پس از اختصاص اعتبار، اقدام به تشکیل ارکستری با شرکت نوازندگان، خوانندگان و آهنگسازان صاحب نام آن دوره کرد. و اینگونه نطفه ی گل ها در آشفته بازار موسیقی ایران بسته شد.
آغاز پخش برنامه گلهای رنگارنگ در سال ۱۳۳۴ از رادیو تهران حاصل این کوشش وی بود. او را باید موسس برنامههای موسیقی «گلهای رنگارنگ»، «گلهای جاویدان»، «یک شاخه گل»، «گلهای صحرایی» و «برگ سبز» دانست. برنامههای او تحولی در موسیقی رادیو به وجود آورد.
اوایل برنامه گل های رنگارنگ که با صدای خانم مرضیه آغاز شد بیشتر خواندن شعر و همراهی یک ساز بود که بعدها رفته رفته به آواز و موسیقی تبدیل شد. همکاری استادان موسیقی ایرانی مانند ابوالحسن صبا، غلامحسین بنان، بانو مرضیه و مرتضی محجوبیشناخت پیرنیا از شعر و ادب و موسیقی ایران و وسواس و سلیقه او در انتخاب اشعار و قطعات موسیقی باعث استقبال مردم از برنامه گلها شد.
استعفا از مدیریت گل ها
در آبان ۱۳۴۵ که او پس از مدتی بیماری به رادیو بازگشت به درخواست چند تن قرار شد از کارهای وی بازرسی شود. پیرنیا پس از این ماجرا بلافاصله استعفا داد و برنامه گلهای ۴۰۵ آخرین برنامهای است که زیر نظر وی ضبط شد.
علامه استاد علی اکبر دهخدا
)
زاده
۵ اسفند ۱۲۵۷ تهران -- درگذشته ۷ اسفند ۱۳۳۴ تهران ) شاعر، نویسنده، روزنامه نگار
و فرهنگ نویس بزرگ
وی
علوم ابتدایی و سطوح عالی را در ایران گذراند. سپس برای تکمیل علوم جدید به اروپا
سفر کرد و مدت پنج سال به تحقیق و تفحّص پرداخت. بازگشت دهخدا به ایران مصادف با
نخستین طلیعه افکار آزادیخواهانه و شروع مبارزات جنبش مشروطیت در ایران بود. دهخدا
که با استبداد و مظالم آن زمان شدیداً مخالف بود، به صف مبارزان پیوست و به نگارش
مقالات تند و طنزآمیز پرداخت. او که از همکاران روزنامه صوراسرافیل بود، پس از
توقیف و تعطیلی آن روزنامه به اروپا تبعید شد. دهخدا پس از استقرار مشروطیت به
ایران بازگشت و در روزنامه های مختلف نویسندگی کرد. او در دوران جنگ جهانی اول و
مهاجرت آزادیخواهان، در یکی از ایلات بختیاری منزوی شد و در آنجا مقدمات تدوین
لغتنامه بزرگ خود را پی ریزی کرد، این اثر مهم علمی و ادبی دهخدا، آنچنان گسترده،
دقیق و غنی است که میتوان آن را یکی از شاهکارهای بزرگ زبان فارسی در قرن اخیر
دانست. کارهای ادبی و انتقادی دهخدا از نظر سبک و سلیقه کم نظیر است و نوآوری او
در طنزنویسی، مکتبی نوین در زبان و ادبیات فارسی به وجود آورده است. در زمینه شعر
نیز، آثاری برجسته دارد که با بیانی ساده و دلنشین سروده شده است. دهخدا همچنین با
گردآوری کتاب امثال و حکم که مجموعه ای از بیست و چهار هزار ضرب المثل فارسی است،
نخستین فرهنگنامه عرفی و عامیانه را در زبان فارسی تدوین کرد.
علی
اکبر دهخدا، سرانجام در ۷ اسفند ۱۳۳۴ در ۷۶ سالگی درگذشت و در گورستان ابن بابویه
به خاک سپرده شد.