فرازهایی کوتاه از کتب آسمانی
بسم الله الرحمن الرحیم
نقل
کرده اند که مردی به نزد امیر المومنین علی بن ابی طالب(ع) آمد و گفت: یا امیر
المومنین ،مرا از خُلق پیامبر اکرم حضرت مصطفی (ص) خبر ده، و جزئی از فضائل اخلاقی
او را بیان کن سطری از صحیفه شمائل او را بر خوان.
امیر
المومنین (ع) فرمود: تو نعمت های دنیا بر شمار تا من خُلق پیغمبر را به تو بگویم.
آن مرد گفت: شمارش نعمت های دنیا را نتوان کرد، و پرورگار عالم در قرآن کریم می
فرماید: « و اِن تَعُدََّ نِعمَهَ االله لا تَحُصوها »* اگر نعمتهای خدا را
بشمارید نمی توانید..
حضرت
امیر المومنین (ع) فرمود: خداوند سبحان تمام نعمتهای دنیا را قلیل می خواند « قُل
متاعُ الدُّنیا قلیل »* اما خداوند اخلاق پیغمبر را عظیم می خواند « وَاَنِکَ
لعَلی خلُقٍ عَظیم » وقتی تو از وصف قلیل عاجزی، من عظیم را چگونه توصیف نمایم...
بدان
که اخلاق تمام انبیاء به محمد (ص) تمام شد. و هر یک از انبیاء به خلقی از اخلاق
حمیده، آراسته بوده اند، وقتی نوبت دولت به حضرت محمد (ص) رسید، فرمود: بُعِثِتُ
لِاتَمَّم مَکارِمَ الاخلاق
بسم الله الرحمن الرحیم
قرآن یکی از معجزات پیامبر اسلام حضرت محمد مصطفی علیه سلام است د در اینجا به بخش کوچکی از معجزات قرآن اشاره می کنیم .
نام:
قرآن، قرآن یک کلمه ی عبری است اسم اصلی قرآن فرقان می باشد
لقب
قرآن: مجید
زبان
قرآن:عربی
زمان
نزول: ماه رمضان , شب قدر
محل
نزول: مکه مکرمه, غار حرا
فرستنده:
الله جل جلاله
ملکه
وحی: حضرت جبرئیل
گیرنده:
حضرت محمد
تعدادوحی:۲۴۰۰۰
مرتبه
مدت
نزول:۲۳ سال
اولین
آیه: إقرا باسم ربک الذی خلق
اولین
سوره: العلق
آخرین
سوره: النصر
آخرین
آیه: الیوم اکملت لکم دینکم
تعدادجزء:۳۰
جزء
تعداد
سوره:۱۱۴ سوره
با
عظمت ترین آیه: آیت الکرسی
طولانیترین
سوره: سوره بقره
کوتاه
ترین سوره: سوره کوثر
بزرگترین
آیه: آیه ی ۲۸۲ سوره ی بقره
کوچکترین
آیه: کلمه (طه) از سوره بیستم
تعداد
سوره های مکی: ۸۲ سوره
تعداد
سوره های مدنی: ۲۰ سوره
تعداد
سوره های مکی و مدنی: ۱۲ سوره
سوره
نصف قرآن: سوره کهف
مادر
قرآن: فاتحه
قلب
قرآن: یس
عروس
قرآن: سوره ی الرحمن
سوره
ای که دو بسم الله دارد: نمل
سوره
ای که بسم الله ندارد: توبه
تعداد
حزب: ۱۲۰ حزب
سوره
ای که در تمام آیات اسم الله دارد: مجادله
تعدا
آیات: ۶۲۳۶ آیه
تعداد
کلمات: ۷۷۴۳۹ کلمه
تعداد
حروف کل قرآن: ۳۳۰۷۳۳ حروف
تعداد
نقطه ها: ۱۰۵۶۸۴نقطه
قرآن
به سه قسمت تقسیم شده: وحدانیت خدا ، قصص ، احکام
سوره
ای که سه بار خواندن آن حکم ختم قرآن را دارد: سوره ی اخلاص
و …
————————————
«« تـــــــوجه »»
در
زمان نزول قرآن چرتکه هم وجود نداشته، چه رسد به ماشین حساب , کامپیوتر , ماهواره
, تلسکوب , وسیله پرواز و زیردریایی , اسکنر
و,,,
—————————————————–
واقعیات
شگفتانگیز در مورد قرآن
برابری
مرد با زن:
واقعیت
اعجابآور این است که تعداد دفعاتی که کلمه مرد در قرآن دیده میشود ۲۴ مرتبه و
تعداد دفعاتی که کلمه زن در قرآن دیده میشود هم ۲۴ مرتبه است، درنتیجه، نه تنها
این عبارت از نظر دستوری صحیح است، بلکه از نظر ریاضیات نیز کاملاً بیاشکال است،
یعنی ۲۴=۲۴
برابری
در قرآن در همه مسائل دیده میشود:
دنیا
۱۱۵ / آخرت ۱۱۵
ملائک
۸۸ / شیطان ۸۸
زندگی
۱۴۵ / مرگ ۱۴۵
سود
۵۰ / زیان ۵۰
ملت
(مردم) ۵۰ / پیامبران ۵۰
ابلیس
۱۱ / پناه جستن از شر ابلیس ۱۱
مصیبت
۷۵ / شکر ۷۵
صدقه
٧٣ / رضایت ٧٣
فریب
خوردگان (گمراه شدگان) ۱۷ / مردگان (مردم مرده) ١٧
مسلمین
۴١ / جهاد ۴١
طلا
۸ / زندگی راحت ٨
جادو
۶٠ / فتنه ۶٠
زکات
٣٢ / برکت ٣٢
ذهن
۴٩ / نور ۴٩
زبان
٢۵ / موعظه (گفتار، اندرز) ٢۵
آرزو
٨ / ترس ٨
آشکارا
سخن گفتن (سخنرانی) ١٨ / تبلیغ کردن ١٨
سختی
١١۴ / صبر١١۴
محمد
(صلوات الله علیه) ۴ / شریعت (آموزه های حضرت محمد (ص) ۴
* همچنین جالب است که نگاهی به دفعات تکرار کلمات زیر در
قرآن داشته باشیم.
نماز
۵، ماه ١٢، روز ٣۶۵
دریا
٣٢، زمین (خشکی) ١٣ — دریا + خشکی = ۴۵=۱۳+۳۲ — دریا = %۱۱۱۱۱۱۱/۷۱= ۱۰۰ × ۴۵/۳۲ —
خشکی
= % ۸۸۸۸۸۸۸۹/۲۸ = ۱۰۰ × ۴۵/۱۳ — دریا + خشکی = % ۰۰/۱۰۰
دانش
بشری اخیراً اثبات نموده که آب ۱۱۱/۷۱% و خشکی ۸۸۹/۲۸ % از کره زمین را فراگرفته
است.
آیا
همه اینها اتفاقی است؟؟؟
اتفاقی
است؟
تا
اینجا کافی نبود؟؟؟ قانع نشدید؟
از
سوره قمر تا آخر قرآن ۱۳۸۹ آیه وجود دارد . و سال ۱۳۸۹ قمری برابر ۱۹۶۹ میلادی است
که تاریخ فتح ماه توسط بشر است.
همچنین
درسوره ۱۹ (مریم) آیه ۵۷ در ذکر ماجرای ادریس نبی (علیه السلام)می فرماید:
و
رفعناه مکانا علیا : و [ما] او را به مقامى بلند ارتقا دادیم.
۱۹۵۷ تاریخ
تسخیر فضا توسط انسان است. فضاپیمای اسپوتنیک روس در ۴ اکتبر این سال به خارج از
جو پرتاب شد.
نکته :
در
تمام حیوانات، تعداد کروموزومهای حیوان نر و ماده برابر است و زنبور عسل تنها
حیوانی است که ساختار کروموزومی آن با سایر حیوانات متفاوت است زیرا زنبور ماده ۱۶
جفت کروموزوم دارد در حالی که زنبور نر ۱۶ تک کروموزوم دارد و جالب است که
شانزدهمین سوره قرآن به نام زنبور عسل(نحل) نام گذاری شده است.
نکته :
همچنین
در چند جای قرآن کلمه حمیر(الاغ) همراه نام سایر چهارپایان به کار رفته است اما
تنها در دو آیه قرآن نام این حیوان به تنهایی ذکر شده است.
ان
انکر الاصوات لصوت الحمیر(لقمان) و, مثل الذین حملوا التورات ثم لم یحملوها کمثل
الحمار یحمل اسفارا (جمعه)
این
حیوان ۳۱ جفت کروموزوم یعنی: ۶۲ کروموزوم دارد و این دو سوره سوره های ۳۱ و ۶۲
قرآن هستند.
یک
پژوهشگر هلندی غیر مسلمان چندی پیش تحقیقی در دانشگاه آمستردام انجام داد و به این
نتیجه رسید که ذکرکلمه ی جلاله الله و تکرار آن ونیز صدای این لفظ، موجب آرامش
روحی می شود واسترس و نگرانی را ازبدن انسان دور می کند و نیز به تنفس انسان نظم و
ترتیب می دهد.
خداهم
که درقرآن میفرماید:( الا به ذکر الله تطمئن
القلوب)
بسم الله الرحمن الرحیم
"قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ"
نکات قرآنی :
ایکاش
در هوایِ تو من خاک گشتمی..
باری
ز ننگ هستی خود ،، پاک گشتمی..
پیوسته
سجدگاه ملک بودمی اگر،،
زیر
سم سمند تو من خاک گشتمی ...
«یَوْمَ
یَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ یَداهُ وَ یَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنی کُنْتُ
تُراباً»؛
روزى
که انسان آنچه با دست خود از قبل فرستاده همه را میبیند، و کافر از ( شدّت تاسف و
پشیمانی ) میگوید: اى کاش خاک بودم...
کافر
کیست؟!
پیامبر
اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید:
«علی ع ، مهتر و خیر بشر است؛ هر کس از این إبا داشته باشد،
کافر است..»
(که او ابوتراب است..)
«علی خیر البشر ، فمن ابی فقد کفر». . (کنز العمال -ابن عساکر
تاریخ دمشق)
به
سند صحیح سعید سمّان میگوید: امام صادق(ع) در معنی این آیه فرمود..«وَ یَقُولُ
الْکافِرُ یا لَیْتَنی کُنْتُ تُراباً ،، یعنی ،علویا یوالی أبا تراب» کافر
میگوید: اى کاش! علوى بودم و ابو تراب را دوست و ولیّ خود میگرفتم !
و
وقتی ثواب و قرب و اکرام حق تعالی بر شیعیان علی ع را میبیند میگوید : قَالَ: یا
لَیتَنِی کُنتُ تُراباً، أًی مِن شِیعَةِ عَلی ..ای کاش من هم خاک و از شیعیان
وپیروان راستین او بودم ..
(شیخ صدوق، علل الشرایع(
استرآبادی در توضیح این روایت مینویسد: چون علی(ع) قسیم الجنة و النار است، اهل حق و پیروان خود را به بهشت و دشمنان را به جهنم میفرستد، و کافر آرزو میکند: ای کاش! من از شیعه علی بودم..
شیادان و جاهلان متکبر که همیشه در پی علوّ خیالی و برتری جویی بودند ، چون خاک را به استخفاف مینگرستیند چندان به لقب ابوتراب توجهی نکردند و حتی به تمسخر گرفتند! آنها که همه القاب و فضایل علی ع و نامهای نیکوی او را به دروغ به خود نسبت دادند و سعی داشتند خود را آینه حق جلوه داده و آینگی وتصویر زلال آینه تمام نمای حق را هم با اعوجاج در آیات الهی بپوشانند! خود را فریب داده و خود در کفر فرو رفتند.. مقام #ابوتراب و علو حقیقی بر آنها پوشیده و از آن محروم ماندند..
تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ
لَا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا ،
وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ (قصص/83(
امام
متقین ، امیرخاکساران است که با خاک نخلستانها و خاکیان درآمیخته و هرخاکی از برکت
او گلستان میشود ، او کنیه ابوتراب را بسیار دوست داشت ، کُنیه ای که رسول خدا صلی
الله علیه وآله به او داده بود..
تراب
یعنی خاک و علی پدر خاک و همه خاکیان ..
به
ابن عباس گفتند چرا به علی، ابوتراب می گفتند؟ گفت: لانه صاحبها ! برای این که
صاحبش است...
«لانه صاحب الارض، و حجه الله علی اهلها بعده، و به بقاؤها
و الیه سکونها..
زیرا
او صاحب زمین و حجّت خدا بعد از رسول الله بر اهل زمین بوده و به وجود حضرتش زمین
باقی است و آرامش آن به اوست ...»
..آدم از تراب خلق شد و علی ع پدر تراب ! ..(که «اول ما خَلق
الله » نور رسول الله و او بود و«ثم خلق منه کل خیر» واز آن نور جمیع خیرات و کرسی
و عرش و همه هستی متجلی شد..) ..
قال
النبی صلى الله علیه وآله: أنا وعلی أبوا هذه الأمة .. ولحقنا علیهم أعظم من حق
والدیهم..
رسول
اکرم ص فرمودند: من و علی پدر اُمتیم ..وحق ما بر ایشان عظیم تر از حق پدر و
مادرشان است..
وَوَصَّیْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَیْهِ..أَنِ اشْکُرْ لِی ، وَلِوَالِدَیْکَ ، إِلَیَّ الْمَصِیرُ ..
تا مگر سایه بر من افکندی...
خاک شو پیش از آنکه بگویی ای کاش..
آنچه گفته شد نه از پی اثبات ، و نه از برای برتری جویی ، که از جهت نفی است ..این که نفی کنی هر انّیتی را از خود ..که «وَلَا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحًا ،،، إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَنْ تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولًا ..
در زمین به نخوت گام برمداری، چرا که هرگز زمین را نمى توانى شکافت و در بلندى به کوهها نمى توانى رسید..
ابوترابی زندگی کنی ،، و تو که خود را پیرو راه پدر میخوانی، چنان بر خاک بیفتی که از تو ، منی و جز او نماند ،، که نزدیک ترین زمان به خدا را هنگام سجده دانستند و سر بر خاک نهادن هم از خصایل شیعه اوست.. نیست شوی و برای او فرزندی کنی ، و خاک شوی که همه بزرگی برای خاکساران است ..
وَقَضَى
رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ ، وَبِالْوَالِدَیْنِ
إِحْسَانًا..(اسرا/23)
و
پروردگار تو مقرر کرد که جز او را مپرستید و به والدین احسان کنید ..
،،
از
بهاران ، کی شود سرسبز؟ سنگ ،
خاک
شو ،،
تا
گل برویی رنگ رنگ ...
الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة مولانا أمیرالمؤمنین و اولاده المعصومین صلواة الله علیهم اجمعین.
"وَ اللهُ یَعلَمُ اَسرارَهُم"
تمام ارزش آدمی به سرّ اوست. و سرّ او، خلاصه و چکیده ی وجود اوست که نزد "حق" است. چون دانه ای است نهان که تنها خداوند از آن با خبر است. اما این آیه به اسرار اشاره دارد. معلوم است که سرّهای دیگری نیز در کار است. بزرگان سه نوع سرّ را قائل شده اند؛ یکی آن سرّ است که بنده در راز و نیازش با حق دارد و بندگان دیگر از آن بی خبر اند. دوم آن سرّ است که حتی از فرشتگان نیز نهان است، و آن کشف حقایقی است که بر قلب بنده پدیدار می شود. و سوم آن سرّ است که حتی خود بنده نیز از آن خبر ندارد، و آن استغراق در همراهی با حق است به سبب فنای ذهن. او در این کیفیت، فقط در اختیار حق است، و تمام لذتش همین در اختیار بودن است. پس دگر، سؤالاتِ؛ اسرار چه هستند، و کجایند، و چقدر اند، و به چه کارند، برایش مطرح نیستند. زیرا او اصل را دارد و همین اصل، او را کافیست. آدمی در اسرار پیچیده شده است. این زندگی خود سرّ است، آمد و رفت ما، سرّ است، حرکت افلاک، سرّ است، هر موجودی خود سرّی بزرگ است، اینکه هر لحظه کجاییم و که ایم و برای چه ایم، سرّ است. اینکه هر کدام از ما چیزی را به ظهور می رسانیم که در وجودمان نهفته است، سرّ است. ای دوست، اسرار برای ذهن قابل رمزگشایی نیست، پذیرفتنی است. چون به زیر باران رفتن است، و از ریزش شان تَر شدن است. در سکوت، برخوردار گشتن است. اسرار فهمیدنی نیست، دریافت کردنی است. و این تنها اوست که می داند.
هو القوی
تو
دستگیر شو ای خضر پی خجسته ، که من،
پیاده
میروم ،،
و
همرهان سوارانند...
پیاده شو !
وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ(قصص/5)
و خواستیم بر کسانى که در آن سرزمین فرو دست شده بودند ،، منت نهیم و آنان را پیشوایان [مردم] گردانیم و ایشان را وارث گردانیم ..
یاری
ونصرت الهی برای ضعفا و فقرا و پیادگان است ،،
عیسی
با خری پیاده سیرمیکرد ،موسی چوپانی آواره بیابان و محمد ص نیز یتیم و فقیر بود و..
آنها که در پی برتری جویی هستند و درخیالشان برای خود علو و شان و منزلتی میبینند، در درگاه الهی به هیچ نخرند..
آنکه تکبر وبزرگی کند خوار وصغیر میشود ،،
و آنکه تذلل و خواری کند بزرگ و عزیز ..
ابلیس
هم از سجده کنان نبود! .إِبْلِیسَ لَمْ یَکُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ
فرمود
: چون تو را به سجده امر کردم ، چه چیز تو را باز داشت از اینکه سجده کنى ؟
گفت: «من از او بهترم ! » ))قَالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ ..((
مرا از آتشى آفریدى و او را از گل ..
قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا
فرمود از آن [مقام] فرو شو ،،
فَمَا یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیهَا..
تو را نرسد که در آن [جایگاه] تکبر نمایى،،
فَاخْرُجْ، پس بیرون شو ،
که تو از خوارشدگانى ((إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ))
(اعراف/11-13)
عاقل
کسیست که « لا یَرى أَحَدًا إِلاّ قالَ: هُوَ
خَیْرٌ مِنّى وَ أَتْقى».
امام
رضا ع در نشانه های مومن عاقل فرمودند: او کسیست که نمیبنید احدی ! را ، جز آنکه
میگوید : او از من بهتر وبا تقوا تراست..
چرا
که او خودآگاه است به ذنب وگناهش و به آن مشغول،، ولی از ذنب و گناه دیگران که
شاید توبه کرده اند و آمرزیده باشند بی خبر..
همانطور
که در نزد خود کوچکی میکند ، نیست میشود و هستی میگیرد ونزد خدا عزیزتر
میشود...((طُوبَى لِمَنْ ذَلَّ فِی نَفْسِهِ)..
مَنْ کَانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ ، فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعًا ..هرکس عزت میخواهد ،جمیع عزت برای خداست و نکته اینکه مومن نیز از آن جهت عزیز است که اوعزت میبخشد(وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ..) ولی اگر او خود را کسی بداند! دیگر از مومنین نیست واز امن الهی خارج..
ولذا او به ذنوب و ذنب خود مشغول است (که وجودک ذنب لا یقاس به الذنب ..) و تجلی غفران و غفاریت الهی هم نصیب هم او میشود...
و
آنان که چون کار زشتى کنند یا بر خود ستم روا دارند خدا را به یاد مى آورند و
براى گناهانشان آمرزش مى خواهند و چه کسى جز خدا گناهان را مى آمرزد و بر آنچه
مرتکب شده اند با آنکه مى دانند [که گناه است] پافشارى نمى کنند (۱۳۵)
أُولَئِکَ
جَزَاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ
مِنْ رَبِّهِمْ وَجَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا
وَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِینَ ﴿آل عمران۱۳۶﴾
،،
اَنس
گوید: سؤال شد: «اى رسول خدا! ممکن است کسى از عقل نیکو برخوردار باشد و گناهان
بسیار داشته باشد؟».
پیامبر
صلى الله علیه وآله فرمودند: هیچ انسانى نیست، مگر این که گناهان و خطاهایى
مرتکب میشود،(ما مِنْ آدَمىٍّ اِلاّ وَ لَهُ ذُنوبٌ وَ خَطایا یَقْتَرِفُها،(
ولى
هر کس سرشتش عقل و نهادش یقین باشد،، گناهانش به او آسیب نمیرساند».!
گفته
شد: «اى رسول خدا! چگونه است این؟!».
فرمودند: «زیرا عاقل هرگاه مرتکب خطایى گردد، بی درنگ تدارک توبه و پشیمانى کند و با این کار، گناهانش را پاک میگرداند و خوبى هایى برایش باقى میماند که با آن، وارد بهشت میگردد»...
(مجموعه ورام، ج 1، ص 62)
اِنَ الحَسَناتِ یُذهِبنَ السَّیِئاتِ"
"قطعاً خوبی ها، بدی ها را از بین می برند!"
این پیام محکم قرآن که با تاکید "اِنَّ" بیان شده است، یک رویکرد جهانی، عارفانه و اصیل برای از بین بردن بدی هاست. دقت کن! نمی گوید که بدی کردن باعث از بین رفتن بدی ها می شود، نمی گوید که خشونت، خشونت را از بین می برد، نمی گوید برای مقابله با پلیدی، باید پلید بود و برای مبارزه با ناراستی، باید ناراست بود. قرآن، خوبی کردن و نیکوکاری را راه حل نهایی و قطعی می داند. و این یک کلاس درس بزرگ برای تمامی روانشناسان جهان است. "ذلِکَ ذِکری لِلذّاکِرِینَ" این پندی است برای هر آن کس که اهل پند گرفتن است". ای دوست، اگر حقیقتاً از وجود بدی ها در رنج و عذابی، اگر خود را در محاصره بدی ها می بینی، راهِ برون رفت از آن، توسعه ی خوبی هاست. بدی کردن نسبت به کسی که بدی کرده است، خود بدی است، راهِ خلاصی نیست. حال دقت کن، ببین در آیه ی دیگر چه حکیمانه و هوشمندانه به بدی ها می نگرد؛ "جَزاءُ سَیِّئةِِ سَیِّئَةٌ مِثلُها فَمَن عَفا وَ اَصلَحَ فَاَجرُهُ عَلَی اللهِ انَّ اللهَ لا یُحِبُّ الظّالِمِینَ" (جزای بدی، بدی مثل آن است اما اگر کسی عفو کند و به اصلاح گراید، پاداشش بر عهده ی خداست و خداوند ظالمین را دوست ندارد!)، نکته ی هوشمندانه این است که با آنکه مجازات بدی را جایز دانسته اما باز از آن به "سَیِّئة" یاد می کند! تلافی را هم بدی می نامد! "جَزاءُ سَیِّئةِِ سیِّئَةٌ". آن را نیک نمی نامد! لذا بلافاصله می فرماید؛ "پس اگر کسی عفو کند و به اصلاح گراید پاداشش بر عهده ی خداست زیرا خداوند ظالمان را دوست ندارد!" ای دوست، قرآن بدنبال توسعه ی خوبی هاست، آن را راهِ حل قطعی و نهایی می داند. اگر حتی قصاص را مجاز دانسته، اگر مقابله به مثل را جایز دانسته، اما رویکردش اصلی اش به عفو و بخشش است. برای همین است که صریحاً فرمان می دهد: "وَاتَّبِعُوا اَحسَنَ ما اُنزِلَ اِلَیکُم مِن رَبِّکُم" (همواره از بهترین آنچه که از سوی پروردگارتان نازل شده پیروی کنید!). مشی قرآن، تبعیّت از بهترین هاست. و بهترین ها، نیکی کردن و عفو و اصلاح است. بهترین ها، خوبترین هایند، چه خود خدا، خوبترین است "وَاللهُ خَیرٌ". و یادت باشد که کاربرد احکام قرآن باید حالتی را بیافریند که بیشترین عشق را نسبت به خداوند ایجاد کند.
بر گرفته از مجموعه نکات قرآنی
م.ریاعی
"هو"
روزی شیخ حسن خرقانی گفت : خدایا مرا به خودم نشان ده..
لباسی دید مندرس و آلوده ..
پرسید : این منم ؟؟
ندا آمد : آری تو همین هستی..
گفت : پس آن همه دعا و زاری و عبادت چه شدند؟؟
خداوند فرمود: آن همه من بودم ....
تذکره الاولیای عطار
هرچه سیئات "کارهای زشت"است از افعال ماست و هر چه حسنات "کارهای خوب"از ما سر میزند جملگی فعل پروردگار است......
..برای همین هم دعای همه انبیا و اولیا پیوسته چنین بوده که : خداوندا سیئات ما را به حسنات مبدل گردان...
فرازهایی از آیات قرآن مجید در رد یا قبول دعا ها
قطب ، در (شرح شهاب ) گفته است : روایت شده است که پروردگار، دعای دو گروه از مردم را مستجاب می دارد . چه مؤمن باشند و چه کافر . یکی دعای مظلومانست و دیگری دعای درماندگان . و بدین سبب است که خدای تعالی فرمود: (امن یجیب المضطر اذا دعاه ) (یعنی : آیا آن کیست که دعای بیچارگان را به اجابت می رساند؟)
پیامبر (ص ) فرمود: دعای مظلوم مستجاب است و اگر گفته شود: مگر خدا نفرمود: (و ما دعاء الکافرین الا فی ضلال ) (یعنی : و کافران جز به حرمان و ضلالت دعوت نمی کنند) پس چگونه دعایشان مستجاب می شود؟ گوییم : این آیه ، به دعای کافران در دوزخ بر می گردد و در آنجا، نه اشک سود دهد و نه دعا پذیرفته شود . و خبری که ما آوردیم ، مربوط به دنیاست .
داستان جوان گناه کار و بخشش خداوند!
در
زمان «مالک دینار» جوانى از زمره اهل معصیت و طغیان از دنیا رفت، مردم به خاطر
آلودگى او جنازهاش را تجهیز نکردند، بلکه در مکان پستى و محلّ پر از زبالهاى
انداختند و رفتند.
شبانه
در عالم رؤیا از جانب حق تعالى به "مالک دینار" گفتند: بدن بنده ما را
بردار و پس از غسل و کفن در گورستان صالحان و پاکان دفن کن. عرضه داشت: او ازگروه
فاسقان و بدکاران است، چگونه و با چه وسیله مقرّب درگاه احدیّت شد؟
جواب
آمد: در وقت جان دادن با چشم گریان گفت: یا مَنْ لَهُ الدُّنیا وَ الآخِرَةُ
إرْحَمْ مَن لَیْسَ لَهُ الدُّنیا وَ الآخرَةُ.
یعنی:
اى
که دنیا و آخرت از اوست، رحم کن به کسى که نه دنیا دارد نه آخرت.
ای
مالک! ،کدام دردمند به درگاه ما آمد که دردش را درمان نکردیم؟ و کدام حاجتمند به
پیشگاه ما نالید که حاجتش را برنیاوردیم؟
بیشترین قَسَمهای قرآنی
دیدی یه نفر وقتی میخواد
حرفش رو با اهمیت جلوه بده، هِی قسم میخوره:
به
پیر، به پیغمبر، به خدا، به قرآن...
قرآن هم وقتی میخواد یه موضوعی رو با اهمیت جلوه بده، پشت سر هم قسم میخوره...
سوره شمس
11 تا قسم پشت سر هم
بیشترین رکوردِ قسم در یک سوره:
و اَلشَّمْسِ وَ ضُحٰاهٰا...
و اَلْقَمَرِ إِذٰا تَلاٰهٰا...
و اَلنَّهٰارِ إِذٰا جَلاّٰهٰا...
و اَللَّیْلِ إِذٰا یَغْشٰاهٰا...
و ...
ای انسان!
قسم به خورشید و ماه..
قسم به زمین و آسمون..
قسم به شب و روز..
قسم به..
حالا فکر میکنی قرآن بعد از این همه قسم چه مطلب مهمی رو میخواد بگه
قبل از اینکه جواب و ببینی یه خورده فکر کن.
فکر میکنی چه موضوع مهمیه
قرآن بعد از ۱۱ تا قسم میگه:
قدْ أَفْلَحَ مَنْ
زَکّٰاهٰا (شمس/۹(
به همه اینها قسم، که هر کس نفس خودش رو #تزکیه کرد، رستگار شد."
بعد سراغ گروه مخالفش هم میره و میگه:
و قَدْ خٰابَ مَنْ دَسّٰاهٰا (شمس/۱۰)
هر کس هم که نفس خودش رو با معصیت و #گناه آلوده کرد، نومید و محروم شد."
عیسی
(ع) را گذار بر مردی افتاد کور، مبتلا به لک و پیس، زمینگیر که هر دو طرف بدنش فلج
بود و گوشت بدنش از جذام همی ریخت و همی گفت: سپاس خدای را که مرا از بسیاری
ابتلاآت بر کنار بداشت!!عیسی(ع)
گفت: ای فلان، کدام ابتلا را مبتلا نگشته ای؟!
گفت:
ای روح الله من از آن کس که چون من معرفت به خدا ندارد،بهترم.
عیسی
گفت: درست گفتی، دست خود به من ده.
دست
وی بگرفت و ناگهان زیباترین و بهنجارترین آدمیان شد و خداوند تمامی ابتلاآت از وی
ببرد...
وی
دیر زمانی مصاحب عیسی بماند.کشکول
شیخ بهایی
گزیدهای از موعظهی معروف حضرت مسیح(ع( در بالای کوه:
خوشا به حال آنان که نیاز خود را به خدا احساس میکنند، زیرا ملکوت آسمان از آن ایشان است.
خوشا به حال ماتمزدگان، زیرا ایشان تسلی خواهند یافت.
خوشا به حال فروتنان، زیرا ایشان مالک تمام جهان خواهند گشت.
خوشا به حال گرسنگان و تشنگان عدالت، زیرا سیر خواهند شد.
خوشا به حال آنان که مهربان و باگذشتاند، زیرا از دیگران گذشت خواهند دید.
خوشا به حال پاکدلان، زیرا خدا را خواهند دید.
خوشا به حال آنان که برای برقراری صلح در میان مردم کوشش میکنند، زیرا اینان فرزندان خدا نامیده خواهند شد.
خوشا به حال آنان که به سبب نیک کردار بودن آزار میبینند، زیرا ایشان از برکات ملکوت آسمان بهرهمند خواهند شد.
(انجیل متی،۱۰- ۱ :۵(
**************
خداوند را بیجهت آزمایش مکن.
(انجیل متی، ۷ : ۴)
***********
فقط خداوند را بپرست و تنها از او اطاعت کن.
(انجیل متی، ۱۰ : ۴)
***********
نان نمیتواند روح انسان را سیر کند! بلکه فقط کلام خداست که میتواند نیاز درونی او را برآورده سازد.
(انجیل متی، ۴ : ۴)
***********
ثروت خود را بر روی این زمین نیندوزید زیرا ممکن است بید یا زنگ به آن آسیب رسانند و یا دزد آن را برباید. ثروتتان را در آسمان بیندوزید، در جایی که از بید و زنگ و دزد خبرینیست. اگر ثروت شما در آسمان باشد، فکر و دلتان نیز در آنجا خواهد بود.
(انجیل متی، ۲۱- ۱۹ : ۶)
***********
چشم، چراغ وجود انسان است. اگر چشم تو پاک باشد، تمام وجودت نیز پاک و روشن خواهد بود ولی اگر چشمت با شهوت و طمع تیره شده باشد، تمام وجودت هم در تاریکی عمیقی فرو خواهد رفت.
(انجیل متی، ۲۳ -۲۲ : ۶)
نمیتوانی به دو ارباب خدمت کنی، باید فقط یکی از آنها را دوست داشته باشی و فقط به یکی وفادار بمانی. همچنین نمیتوانی هم بندهی خدا باشی و هم بندهی پول.
(انجیل متی، ۲۴ : ۶)
پس نصیحت من این است که برای خوراک و پوشاک غصه نخورید. برای همین زندگی و بدنی که دارید شاد باشید. آیا ارزش زندگی و بدن، بیشتر از خوراک و پوشاک نیست؟
به پرندگان نگاه کنید، غصه ندارند که چه بخورند. نه میکارند و نه درو میکنند ولی پدر آسمانی شما خوراک آنها را فراهم میسازد. آیا شما برای خدا خیلی بیشتر از این پرندگان ارزش ندارید؟ آیا غصه خوردن میتواند یک لحظه عمرتان را طولانیتر کند؟
و چرا برای لباس و پوشاک غصه میخورید؟ به گلهای سوسن که در صحرا هستند نگاه کنید، آنها برای لباس غصه نمیخورند. با این حال به شما میگویم که سلیمان هم با تمامشکوه و ثروت خود هرگز لباسی به زیبائی این گل های صحرایی نپوشید. پس اگر خدا در فکر گلهایی است که امروز هستند و فردا از بین میروند، چقدر بیشتر در فکر شماست، ایکم ایمانان.
پس غصهی خوراک و پوشاک را نخورید چون بیایمانان در بارهی این چیزها دائماً فکر میکنند و سخن میگویند. شما با ایشان فرق دارید. پدر آسمانی شما کاملاً میداند شما به چهنیاز دارید. اگر شما در زندگی خود به خدا بیش از هر چیز دیگر اهمیت دهید و دل ببندید، او همهی این نیازهای شما را برآورده خواهد ساخت.
پس غصهی فردا را نخورید، چون خدا در فکر فردای شما نیز میباشد. مشکلات هر روز برای همان روز کافیست، لازم نیست مشکلات روز بعد را نیز به آن بیفزائید.
(انجیل متی، ۳۴-۲۵: ۶)
در ذکر حضرت عیسی بن مریم علیه سلام از سوره مبارکه مائده
بسم الله الرحمن الرحیم
کسانى
که گفتند خدا همان مسیح پسر مریم است قطعا کافر شده اند،،
و
حال آنکه مسیح مى گفت : اى فرزندان اسرائیل خدا را بپرستید که پروردگار من و
پروردگار شما است ،، همانا هر کس به خدا شرک آورد قطعا خدا بهشت را بر او حرام
ساخته و جایگاهش آتش است و براى ستمکاران یاورانى نیست
..
لَقَدْ
کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ
وَقَالَ الْمَسِیحُ یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی
وَرَبَّکُمْ إِنَّهُ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِ
الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ وَمَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصَارٍ ﴿۷۲﴾
مَا الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّیقَةٌ کَانَا یَأْکُلَانِ الطَّعَامَ انْظُرْ کَیْفَ نُبَیِّنُ لَهُمُ الْآیَاتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنَّى یُؤْفَکُونَ ﴿۷۵﴾
مسیح
پسر مریم جز پیامبرى نبود که پیش از او [نیز] پیامبرانى آمده بودند ،، و مادرش زنى
بسیار راستگو بود که هر دو غذا مى خوردند،،
بنگر
چگونه آیات [خود] را براى آنان توضیح مى دهیم سپس ببین چگونه [از حقیقت] دور مى
افتند ؟!
قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لَا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غَیْرَ الْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعُوا أَهْوَاءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَأَضَلُّوا کَثِیرًا وَضَلُّوا عَنْ سَوَاءِ السَّبِیلِ ﴿۷۷﴾
بگو
اى اهل کتاب در دین خود بناحق غلوّ و گزافه گویى نکنید ،
و
از پى هوسهاى گروهى که پیش از این گمراه گشتند و بسیارى [از مردم] را هم گمراه
کردند و از راه حق منحرف شدند نروید ..
سوره مبارکه مائده
در ذکر حضرت موسی علیه سلام
مرد
فقیری از خدا سوال کرد:
چرا
من اینقدر فقیر هستم؟!خدا
پاسخ داد:
چون
یاد نگرفته ای که بخشش کنی!
مرد
گفت:
من
چیزی ندارم که ببخشم؟
خدا
پاسخ داد:
دارایی
هایت کم نیست!
یک
صورت، که میتوانی لبخند برآن داشته باشی!
یک
دهان، که میتوانی با آن از دیگران تمجید کنی و حرف خوب بزنی!
یک
قلب، که میتوانی به روی دیگران بگشایی
و
چشمانی که میتوانی با آنها به دیگران با نیت خوب نگاه کنی!
ما
فقیر نیستیم! فقط باید به داراییهایمان بیشتر توجه کنیم
...
--------------------------
گوهر پنهان در ذکر حضرت موسی کلیم الله علیه سلام
روزی
حضرت موسی به خداوند عرض کرد: ای خدای دانا وتوانا ! حکمت این کار چیست که موجودات
را میآفرینی و باز همه را خراب میکنی؟ چرا موجودات نر و ماده زیبا و جذاب میآفرینی
و بعد همه را نابود میکنی؟
خداوند فرمود : ای موسی! من میدانم که این سوال تو از روی نادانی و انکار نیست و گرنه تو را ادب میکردم و به خاطر این پرسش تو را گوشمالی میدادم. اما میدانم که تو میخواهی راز و حکمت افعال ما را بدانی و از سرّ تداوم آفرینش آگاه شوی. و مردم را از آن آگاه کنی. تو پیامبری و جواب این سوال را میدانی. این سوال از علم برمیخیزد. هم سوال از علم بر میخیزد هم جواب. هم گمراهی از علم ناشی میشود هم هدایت و نجات. همچنانکه دوستی و دشمنی از آشنایی برمیخیزد.
آنگاه
خداوند فرمود : ای موسی برای اینکه به جواب سوالت برسی، بذر گندم در زمین بکار. و
صبر کن تا خوشه شود. موسی بذرها را کاشت و گندمهایش رسید و خوشه شد. داسی برداشت
ومشغول درو کردن شد. ندایی از جانب خداوند رسید که ای موسی! تو که کاشتی و پرورش
دادی پس چرا خوشهها را میبری؟ موسی جواب داد: پروردگارا ! در این خوشهها، گندم
سودمند و مفید پنهان است و درست نیست که دانههای گندم در میان کاه بماند، عقل
سلیم حکم میکند که گندمها را از کاه باید جدا کنیم. خداوند فرمود: این دانش را از
چه کسی آموختی که با آن یک خرمن گندم فراهم کردی؟ موسی گفت: ای خدای بزرگ! تو به
من قدرت شناخت و درک عطا فرمودهای.
خداوند
فرمود : پس چگونه تو قوه شناخت داری و من ندارم؟ در تن خلایق روحهای پاک هست،
روحهای تیره و سیاه هم هست .
همانطور که باید گندم را از کاه جدا کرد باید نیکان را از بدان جدا کرد. خلایق جهان را برای آن میآفرینم که گنج حکمتهای نهان الهی آشکار شود.
*خداوند گوهر پنهان خود را با آفرینش انسان و جهان آشکار کرد پس ای انسان تو هم گوهر پنهان جان خود را نمایان کن....از داستان های مثنوی مولوی
در ذکر حضرت عیی روح الله علیه سلام
حضرت عیسی را دیدند که از خانه زن فاجره ای"بدنامی" بیرون آمد .
گفتند یا روح الله این نه جای توست . کجا افتادی تو بدین خانه ؟
عیسی گفت :
ما به شب گیری بدر آمدیم تا به صخره رویم و با خدا مناجات کنیم . راه شاهراه بر ما بپوشیدند . بخانه این زن افتادیم .
و آن زنی بود در بنی اسرائیل به ناپاکی و نا پارسائی معروف .
آن زن چون روی عیسی بدید دانست که آنجا تعبیه " تدبیر و حکمتی" است . همان دم بر خواست و به خاک افتاد و بنای تضرع و زاری گذاشت . و از این راه بی وفائی برخاست و به صلاح آمد ........
.به عیسی ندا دادند که ما میخواستیم تو این زن را در رشته دوستان ما کشی از این جهت راه را بر تو بگردانیدیم
.....کشف الاسرار : خواجه عبدالله انصاری .
.....این زن همان مریم مجدلیه میباشد که سال ها از یاران با وفای حضرت عیسی یود ..
حکایت در خدمت خلق
آورده
اند که : در مجلس شیخ حسن خرقانی سخن از کرامت می رفت و هر یک از حاضران چیزی می
گفت
شیخ
بگفتا : کرامت چیزی جز خدمت خلق نیست
چنان
که دو برادر بودند و مادر پیری داشتند ،
یکی
خدمت مادر می کرد و دیگری به عبادت خدا مشغول بود ، یک شب برادر عابد در سجده به
خواب رفت ، آوازی شنید که برادر تو را آمرزیدند و تو را هم به او بخشیدند!
گفت
: من سالها عبادت خدا کرده ام و برادرم همیشه به خدمت مادر مشغول بوده ، روا نیست
که او را بر من رجحان نهند و مرا به او بخشند!
ندا
آمد که :
آنچه
تو کرده ای خدا از آن بی نیاز است
و
آنچه برادرت می کند ، مادر بدان محتاج ....
روزی حضرت موسی ( علیه السلام ) در کوه طور ، به هنگام مناجات عرض کرد : ای پروردگار جهانیان !
جواب آمد : لبیک!
سپس عرض کرد : ای پروردگار اطاعت کنندگان!
جواب آمد :لبیک!
سپس عرض کرد :ای پروردگار گناه کاران !
موسی علیه السلام شنید :لبیک، لبیک ، لبیک!
حضرت گفت : خدایا به بهترین اسمی صدایت زدم. یکبار جواب
دادی ؛ اما تا گفتم : ای خدای گناهکاران ، سه مرتبه جواب دادی. ؟
خداوند فرمود : ای موسی ! عارفان به معرفت خود و نیکوکاران
به کار خود و مطیعان به اطاعت خود اعتماد دارند ؛ اما گناهکاران جز به فضل من
پناهی ندارند . اگر من هم آنها را از درگاه خود ناامبد گردانم به درگاه چه کسی
پناهنده شوند .
بشارت نبوت حضرت محمد"ص" در کتاب های آسمانی:
انجیل مکاشفات یوحنا 19-11-21-
انگاه دیدم که درهای آسمان باز است . پیش رویم اسب سفیدی در آنجاست با سواری که "امین" و بر حقش می نامند....
قرآن مجید سوره تکویر آیه 21
در آنجا"عرش" فرمانش "محمد را"برند و امینش خوانند ....
و باز در انجیل یوجنا میخوانیم که :
وقتی حضرت یحیی شروع به نبوت کرده و با غسل تعمید دادنش بسیاری از بیماران را شقا بخشید بزرگان قوم یهود به سراغ او رفتند و پرسیدند :
اگر تو نه مسیحی نه الیاس و نه آن پیامبر پس چرا تعمید میدهی؟؟؟
پس معلوم میشود که آن ها منتظرظهور الیاس "که میگویند ایشان همچون خضر زنده است و روزی دوباره خواهد آمد. وعده ای هم میگویند با خضر برادر دو قلو میباشند و عده ای هم میگویند ایشان همان خضر هستند " بودند و یا مسیح و یا آن پیامبر......
مسیح آمد و اینبار نوبت نبوت آن پیامبر بود...
میگویند زمانی که حضرت محمد "ص" با عمویشان ابوطالب در نوجوانی به سفر رفته بودند راهبی ایشان را ملاقات کرده و به ابوطالب هشدار میدهد که این نوجوان بزودی پیامبر خواهد شد و متوجه باشید که اگر عالمان یهودی همانطور که من آثار نبوت ایشان را شناختم او را بشناسند ممکن است آسیب ببینند ....
در قرآن بارها به حضرت محمد "ص"میفرمایند عالمان دین یهودو نصارا گرچه میدانند از نبوت تو درکتاب های پیشین هشدار داده شده اما باز با تو جدل میکنند..آن ها نشانه های نبوت تو را بخوبی میدانند به آن خوبی که پسران خود را می شناسند ........
در تقسیر کلمه "امی"
مصطفی را، علیه السلام، که امی می گویند، از این رو نمی گویند که بر خط و علوم قادر نبود، یعنی از این رو امیش می گفتند که خط و علم و حکمت او مادر زاد بود، نه مکتسب. کسی که به روی مه رقوم نویسد (اشاره به شق القمر) او خط نتواند نبشتن؟ و در عالم چه باشد که او نداند؟ چون همه از او می آموزند، عقل جزوی را عجب چه چیز باشد که عقل کل را نباشد؟ عقل جزوی قابل آن نیست که از خود چیزی اختراع کند که آن را ندیده باشد.
و اینکه مردم تصنیفها کرده اند و هندسه ها و بنیادها نو نهاده اند. تصنیف نو نیست: جنس آن را دیده اند، بر آنجا زیادت می کنند. آنها که از خود نو اختراع کنند ایشان عقل کل باشند. عقل جزوی قابل آموختن است، محتاج است به تعلیم؛ عقل کل معلم است، محتاج نیست. و همچنین جملۀ پیشه ها را چون باز کاوی، اصل و آغاز آن وحی بوده است و از انبیا آموخته اند و ایشان عقل کلند – حکایت غراب (کلاغ) که قابیل هابیل را کشت و نمی دانست که چه کند: غراب غرابی را بکشت و خاک را کند و آن غراب را دفن کرد و خاک بر سرش کرد. او از او بیاموخت گور ساختن و دفن کردن – و همچنین جمله حرفه ها. هر که را عقل جزوی است محتاج است به تعلیم، و عقل کل واضع همه چیزهاست. و ایشان انبیا و اولیایند که عقل جزوی را به عقل کل متصل کرده اند و یکی شده است. مثلا، دست و پای و چشم و گوش و جمله حواس آدمی قابلند که از دل و عقل تعلیم کنند: پا از عقل رفتار می آموزد؛ دست از دل و عقل، گرفتن می آموزد؛ چشم و گوش دیدن و شنیدن می آموزد. اما اگر دل و عقل نباشد، هیچ این حواس بر کار باشد یا توانند کاری کردن؟ اکنون همچنانکه این جسم، به نسبت عقل و دل، کثیف و غلیظ است و ایشان لطیفند و این کثیف به آن لطیف قائم است و اگر لطفی و تازگی دارد از او دارد، بی او معطل است و پلید است و کثیف و ناشایسته است، همچنین عقول جزوی نیز، به نسبت با عقل کل آلت است؛ تعلیم از او کند و از او فایده گیرد و کثیف و غلیظ است پیش عقل کل.
پا نویس: هر چند در اغلب موارد عقل ممدوح مولاناست و آن را شرط وصول به کمال معرفی کرده، اما عقول جزوی، یعنی عقولی که چون عقل نبی متصل به عقل مطلق نیستند، بی مدد عقل کل و بی تعلیم وحی به کمالی نمی رسند؛ و کمال عقل جزوی تنها در استعداد آموختن است.
مولانا
فیه_ما_فیه
تفسیر آیاتی از قرآن کریم
بردن آدمیان با غل و زنجیر به سوی بهشت
حق تعالی می فرماید: یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُل لِّمَن فِی أَیْدِیکُم مِّنَ الأَسْرَى إِن یَعْلَمِ اللّهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْرًا یُؤْتِکُمْ خَیْرًا مِّمَّا أُخِذَ مِنکُمْ وَیَغْفِرْ لَکُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ (ای رسول به اسیرانی که در دست شما مسلمین اند بگو که اگر خدا در دل شما خیر وهدایتی مشاهده کند و ایمان آرید در مقابل آنچه از شما گرفته شد بهتر از آن را عطا می کند و از گناهان شما می گذرد که خدا آمرزندۀ گناه و مهربان در حق خلق است ).
سبب نزول این آیت آن بود [که] مصطفی، صلّی الله علیه و سلم، کافران را شکسته بود و کُشش و غارت کرده، اسیران بسیار گرفته، بند در دست و پای کرده، و در میان آن اسیران یکی عمّ او بود عباس، رضی الله عنه، ایشان همه شب در بند و عجز و مذلت می گریستند و می زاریدند و امید از خود بریده بودند و منتظر تیغ و کشتن می بودند.
مصطفی علیه السلام در ایشان نظر کرد و بخندید. ایشان گفتند: دیدی در او بشریت هست و آنچه دعوی می کرد در من بشریت نیست، به خلاف راستی بود، اینک در ما نظر می کند، ما را در این بند و غل اسیر خود می بیند، شاد می شود، همچنانکه نفسانیان چون بر دشمن ظفر یابند و ایشانرا مقهور خود ببینند شادمان گردند و در طرب آیند.
مصطفی، صلوات الله علیه، ضمیر ایشان را دریافت، گفت: نی حاشا که من از این رو می خندم که دشمنان خودرا مقهور می بینم یا شما را بر زیان می بینم من از آن شاد می شوم، بل خنده ام از آن می گیرد که می بینم به چشم سِرّ که قومی را از تون و دوزخ و دود دان سیاه به غلّ و زنجیر کشکشان به زور سوی بهشت و رضوان و گلستان ابدی می برم و ایشان در فغان و نفیر، که ما را از این مهلکه در آن گلشن و مأمن چرا می بری، خنده ام می گیرد. با این همه چون شما را آن نظر هنوز نشده است که این را که می گویم در یابید و عیان ببینید.
حق تعالی می فرماید که اسیران را بگو که شما اول لشکر ها جمع کردید و شوکت بسیار و بر مردی و پهلوانی و شوکت خود اعتماد کلی نمودید و با خود می گفتید که ما چنین می کنیم مسلمانان را، چنین بشکنیم و مقهور گردانیم، و برخود قادری از شما قادرتر نمی دید و قاهری بالای قهر خود نمی دانستید. لاجرم هر چه تدبیر کردید که چنین شود، جمله بعکس آن شد، باز اکنون که در خوف مانده اید هم از آن علت توبه نکرده اید، نومیدید و بالای خود قادری نمی بینید، پس، می باید که در حال شوکت و قدرت مرا ببینید وخودرا مقهور من دانید تا کارها میسر شود، و در حالت خوف از من امید مَبُرید، که قادرم شمارا از این خوف برهانم و ایمن کنم، انکس که از گاو سپید گاو سیاه بیرون آرد هم تواند از گاو سیاه، گاو سپید بیرون آورد که:
یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَیُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ (خداست که شب را درون [پردۀ] روز پنهان سازد و روز را درون [پردۀ] شب)
و یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَیُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ ( زنده را از مرده و مرده را از زنده بیرون آورد)
اکنون در این حالت که اسیرید امید از حضرت من مَبُرید تا شمارا دست گیرم که:
إِنَّهُ لاَ یَیْأَسُ مِن رَّوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ ( جز کافران هیچ کس از رحمت خدا نومید نمی گردد)
اکنون حق تعالی می فرماید که ای اسیران اگر از مذهب اول باز گردید و در خوف و رجا ما را ببینید و در کل احوال خودرا مقهور من ببینید، من شما را از این خوف برهانم و هر مالی که از شما بتاراج رفته است و تلف گشته، جمله را باز بشما بدهم بلکه اضعاف آن، و به از آن و شما را آمرزیده گردانم، و دولت آخرت نیز بدولت دنیا مقرون گردانم. عباس گفت: توبه کردم و از آنچه بودم باز آمدم.
مصظفی صلوات الله علیه فرمود: که این دعوی را که می کنی حق تعالی از تو نشان می طلبد:
دعوی عشق کردن آسانست
لیکن آن را دلیل و بر هانست
عباس گفت: بسم الله چه نشان می طلبی.
فرمود: که از آن مالها که ترا مانده است، ایثار لشکر اسلام کن، تا لشکر اسلام قوت گیرد، اگر مسلمان شده ای و نیکی اسلام و مسلمانی می خواهی.
گفت: یا رسول الله مرا چه مانده است؟ همه را به تاراج برده اند، حصیری کهنه رها نکرده اند.
فرمود: صلوات علیه دیدی که راست نشدی و از آنچه بودی باز نگشتی، بگویم مال چه قدر داری و کجا پنهان کرده ای و به کی سپرده ای و در چه موضع [پنهان و] دفن کرده ای.
گفت: حاشا.
فرمود: که چندین مال معین بمادر نسپردی، و در فلان دیوار دفن نکردی و وی را وصیت نکردی بتفصیل که اگر باز آیم بمن بسپاری، و اگر به سلامت باز نیایم چندینی در فلان مصلحت صرف کنی و چندینی به فلان دهی و چندینی ترا باشد.
چون عباس این را بشنید انگشت برآورد، بصدق تمام ایمان آورد، و گفت ای پیغمبر بحق من می پنداشتم که ترا اقبال هست از دور فلک چنانکه متقدمان را بوده است از ملوک، مثل هامان و شدّاد و غیر هم چون این را فرمودید، معلومم شد و حقیقت گشت که این اقبال آن سّریست و الهیست و ربّانیست.
مصطفی (صلوات علیه) فرمود: راست گفتی، این بار شنیدم که آن زنّار (رشته) شک که در باطن داشتی بگسست و آواز آن بگوش من رسید. مرا گوشیست پنهان در عین جان، که هرکه زنّار شک و شرک و کفر را پاره کند، من بگوش نهان بشنوم، و آواز آن بریدن بگوش جان من برسد، اکنون حقیقت است که راست شدی و ایمان آوردی.
مولانا
فیه_ما_فیه
"هو"
روزی حضرت موسی برای صحبت با خداوند عازم کوه طور بود ..در بین راه عده ای از کودکان مشغول بازی بودند..پیش او آمدند و گفتند : یا موسی میتوانی خدا را دعوت کنی تا به مهمانی ما بیاید؟؟؟
موسی در حالیکه از این پیشنهاد بچه گانه خنده اش گرفته بود ، بی اختیار قولی به آنها داد و به کوه رفت ..و با خداوند به گفتگو مشغول شد..
بعد از مدتی خداوند از موسی پرسید :آیا چیزی را فراموش نکردی که به من بگوئی؟؟و موسی ناگهان بیاد دعوت کودکان افتاد و قصه را گفت .
خداوند فرمود : فردا به بنی اسرائیل بگو مهمانی بگیرند تا من به دیدنشان بیایم...
وقتی بنی اسرائیل از این خبر آگاه شدند، همگی با خوشحالی به فکر یک مهمانی مفصل افتاده و بهترین تدارک را دیدند...
سر ظهر شد و آنها همچنان منتظر ....ناگهان غریبه ای ژنده پوش از راه رسید و گفت : مدتها در راه بوده ام و غذائی نخورده ام ، آیا میتوانید مرا کمک کنید..؟؟؟.
همه از حضور این غریبه ، دلگیر شدند و او را راندند...
هوا داشت تاریک میشد و از خدا هم بظاهرخبری نبود و قوم پیش موسی رفتند و لب به شکایت دوختند که چرا خدا بد عهدی کرد؟
موسی دلگیر به سوی کوه طور رفت و پیام بنی اسرائیل را داد...
ندا آمد : ای موسی من در جلوه آن غریبه ژنده پوش آمدم ،اما شما راهم ندادید......
....................
یادمان باشد پیوسته اولیای خدا در ظاهری متفاوت ، بر ما جلوه میکنند ، ایکاش سعادت خدمت
داشته باشیم و یا حداقل همچون قوم بنی اسرائیل آنها را نیازاریم .....
بسم الله
پس این سحری خوردن دام وصلت است..
..وَابْتَغُواْ مَا کَتَبَ اللّهُ لَکُمْ وَکُلُواْ وَاشْرَبُواْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکُمُ الْخَیْطُ الأَبْیَضُ مِنَ الْخَیْطِ الأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّواْ الصِّیَامَ إِلَى الَّلیْلِ.. کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللّهُ آیَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ ﴿۱۸۷﴾
بندگان را به سحور خوردن فرماید و در سحور خوردن تعبیه لطیف از غیب بیرون آرد ، از این رو ، مقصود نه غذا خوردن است ، بلکه تا بنده را در کمند دوستی اندازد ،
پس خوردن بهانه است و سحور دام دوستی را دانه است ، چنانکه در شب تار ، آتش را موسی بهانه بود ! که در آن شب ابر سیاه نمایان ، باد سخت در میان ، اهل موسی به نالیدن آمد ،، جهان همه تاریک شده موسی بی طاقت گشته بفریاد آمد که :
وقت است کنون اگر بخواهی بخشود
چون کشته شوم دریغ کی دارد سود ؟
پس این سحری خوردن دام وصلت است که من نهادم تا تو برخیزی و در دام دوستی ما افتی !
فرشتگان
را گوئیم بنگرید ، بنده من شب خیز است
..
بسم الله بر زبان تو برانم تا گویم که بنده من
از ذاکران است ..
سوزی در دلت پدید آورم تا از سر آن سوز آه کشی
و من گویم بنده من به مهر من سوزان است
..
بنده من می سوزد و می زارد و خدای او را می نوازد و در دلش نور معرفت می افزاید ، و حقیقت کَرَم با زبان لطف به بنده می گوید :
من آنِ توام تو آن من باش ز دل ..
گستاخی کن چرا نشینی تو خجل ..
گر جرم همه خلق کنم پاک بِحِل ..
در مملکتم چه کم شود ، مشتی گل ؟
-------------------------------------
کشف الاسرار – تفسیر ادبی و عرفانی قران- آیه
1877 سوره مبارکه بقره - خواجه عبدالله انصاری
هنگامی که سه ماه از خروج بنی اسرائیل از مصر گذشته بود حضرت موسی علیه السلام ماموریت یافت برای گفتگو با خداوند به بالای طور(کوه) سینا برود . وی در آنجا دو لوح د ریافت کرد که فرمانهای خدا ب رآن نقش بسته بود . قرآن کریم از الواح به صیغه جمع نام می برد )اعراف:145(. از جمله آن فرمانها ده حکم بسیار مهم است که به ده
فرمان مشهور است :
1- برای خود
خدایی جز من نگیرید.
2- به بت سجده نکنید.
3- نام خدا را به باطل نبرید.
4- شنبه را
گرامی بدارید.
5- پدر ومادر را احترام کنید .
6- کسی را به قتل نرسانید.
7- زنا نکنید.
8- دزدی نکنید.
9- بر همسایه
شهادت دروغ ندهید.
10- به اموال و ناموس همسایه طمع نورزید.
فرازی از کتاب انجیل لوقا :
مغرور
شدن در عبادت:
------------------------
گاهی ممکن است فکر کنیم از اینکه بظاهر
فرائض دین را بجا می آویم ، تافته جدا بافته ای هستیم و عزیز درگاهیم و دیگران همه
غرق گناه و معصیت کارند......
آنقدر این قصه مهم بوده که همواره انبیا و
اولیا به آن هشدار داده اند که مبادا دچار تکبر شویم و فروتنی را فراموش کنیم...
سلطان العارفین بایزید فرمود:
عارف آن است که از خودش گناه کار تر نبیند.و پیوسته طلب استغفار کند و به اصلاح کار خود بپردازد..
عیسی مسیح"ع" فرمود:
. دونفر وارد یک معبد شدند .یکی فریسی "شاخه ای از دین یهود" و یکی باجگیر..
آن فریسی ایستاد و با خود چنین دعا کرد:
خدایا تو را شکر می گویم که همچون دیگر مردمان دزد و بدکاره و زناکار نیستم، ونه مانند این خراجگیرم...دوبار در هفته روزه میگیرم و از هرچه بدست می اورم ده یک آن را می بخشم..
ام آن خراجگیر دور ایستاد و
نخواست حتی چشمان خود را به سوی آسمان بلند کند ، بلکه بر سینه خود می کوفت و می
گفت :
خدایا بر من گناهکار رحم کن...
به
شما می گویم کدامیک از این دو پارسا شمرده میشوند ....آن باجگیر
زیرا هر که خود را بر افرازد ، خوار خواهد شد
و هر که خود را خوار سازد ، سرافراز خواهد گردید...
لوقا..
فرازی از کتاب توراة :
آن که به قضای من خرسند و بر بلای من شکیبا و نعمت های مرا سپاسگزار نیست ، بگذار! خدایی جز من جوید . آن که غمگنانه به دنیا بنگرد، گویی بر من خشم گرفته است . آن که توانگری را به پاس بی نیازی فروتنی کند، ثلث دین خویش از دست داده است . ای آدمی زاد! هیچ روز بر تو نشود، مگر آن که روزی تو بفرستم . و هیچ شبی بر تو نو نگردد، مگر آن که کار زشتی به فرشتگان عرضه کنی . نیکی من بر تو فرود می آید و شرک تو به من می رسد .
ای آدمی زادگان ! چندان که به من نیاز دارید، مرا اطاعت کنید . و چندان که بر آتش بردبارید، مرا عصیان کنید . چندان که به دنیا خواهید ماند، برای آن کار کنید . و آخرت را چندان که خواهید ماند، توشه برگیرید!
ای آدمی زادگان : برای من کشت کنید! و برای من بکوشید . و حاصل خویش ، پیشاپیش ، به من فروشید . چندان شما را سود دهم که چشمی ندیده و گوشی نشنیده و بر خاطری نگذشته باشد .
ای فرزند آدم ! مهر دنیا از دل خویش بیرون کن ! که مهر من و مهر دنیا، هیچگاه در یک دل گرد نیایند . ای فرزند آدم ! چنان کن . که من فرمان دهم . و بپرهیز! از آن چه من نهی کنم . که ترا چنان زنده کنم که هیچگاه نمیری .
ای آدمی زاد! چون دل خویش سخت یابی ، یا تنت را بیماری فرا گیرد، یا در مالت کاستی افتد، و حرام به روزیت راه یابد، بدان ! که زبان به سخنی گشوده ای که ترا سودی نداشته است .
ای فرزند آدم ! توشه آخرت خویش بیش کن ! که راه ، درازست . و بار خویش سبک کن ! که صراط باریکست . کردار خویش ، بی ریا کن که صراف ، بصیر است . و خواب خویش ، بهر گور بگذار! و نازیدن خویش ، به آنگاه که کردار نیکت به میزان کنند و کام خویش به بهشت بگذار! و مرا باش ! تا ترا باشم . و با خوار داشتن دنیا به من نزدیک شو! تا از آتش دور شوی . ای آدمی زاد! کشتی به دریا شکسته ای که به تخته پاره ای آویخته است ، مصیبتش همسنگ مصیبت تو نیست . زیرا، تو بر گناهان خویش بیقینی و از سوی کردار خویش ، در خطر .
یا هو
گذری بر آیین زردشت :
آیین زردشت که قدیمی ترین ایین ار یا ییان شنا خته می شود بنام حضرت زردشت است عده ای نا اگا هانه انها را اتش پرست می دانند که این درست نیست
انها یکتا پرست هستند تا اتش پرست در دین زردشت به چهار عنصر خلقت احترام گذاشته می شود که یکی از چهار عنصر اتش است که ان را مظهر نور و رو شنا یی می دانند و از مظهزات محسوب می شود و می گویند در تورات امده است هنگا میکه حضرت موسی کلیم الله وقتی به منا جات کوه طور می رفت مگر غیر از این بود که درختی در وسط اتش بعنوان مظهر خداوند به موسی ظاهر میشد و با او صحبت می نمود ودر این رابطه جناب شیخ محمود شبستری نیز فر موده
روا
باشد انا لحق از در ختی
چرا نبود روا از نیک بختی
یعنی می گوید در خت در برابر موسی بعنوان مظهر جلوه گری نمود و گفت من حقم چرا انسا ن که اشرف خلقت است نمی تواند دم از حق بودن خود بزند
ودر یسنای 34 ودر بند 4 زردشت می فر ماید ای اهورا ما فروغ اندیشه نیک و پار سایی را که از وجود تو پر تو افکن است خواستاریم ان نور فروزانی که سبب راهنما یی و قوت قلب مردمان است و بکمک ان نور که تو می توانی بیک را از بد و پاک را از نا پاک تمیز دهی چه تویی دانا ی کامل ایین زردشت یکتا پرستی است که از طریق گفتار نیک کردار نیک و پندار نیک می توان به اهورا مزدا رسید ودر بند 2می فر ماید تنها با اندیسیدن به خدا و گام نهادن در راه پارسا یی است که روان ادمی می تواند به مزدا نزدیک شود پروردگارا بشود که مخا نیز با ستا یش و کردار پارسایی به تو نزدیک شویم و در کنار نیکی زردشت چیزی دیگری را بنام اهریمن و سیا هی و تباهی معرفی می کند که هر کس بطرف اهریمن برود به پستی بد بختی و اواره گی می افتد در تمام ادیان خوبی و بدی در برابر هم قرار گرفته اند در دین مبین اسلام و یا دین یهود و دین برهما و بودا و مسیحیت همگی در یک طرف پاکی و به سعادت رسیدن است ودر طرف دیگر زشتی تبا هی ودر اسلام خداوند خواست انسان را خلق کند اسما و صفات خودرا بانسان تلقین فرمود و با انسان عهد بست که بسوی شیطان نرود ودر سوره یا سین خداوند می فر ماید الم اعهد علیکم یا بنی ادم و ان لا تعبدو والشیطان و انه لکم عدو مبین ...عهد ایا من نکردم با شما ....ای بنی ادم بوقت عهد ها ....اینکه بر شیطان سرکش نگروید ....گول او در شرک و عصیان نشنوید و نفخته فیه من روحی و الست بربکم و قالو بلی و انسان خداوند برب و قبول پیمان نمود و در دین زردشت نیز زردشت انسان را از نزدیک شدن به اهر یمن بر حذر می دارد که نزدیک شدن بان به تبا هی افتاد ن است و زردشت هیچ موقع خودرا پیامبر ندانست و گفت من معلمی هستم تا شما را بسوی اهورا مزدا راهنما یی کنم .
فرازهایی از کتب آسمانی
در فقه آمده است که : درآن چه بدن را سودمندست ، اسراف نیست . اسراف ، آنست که مال را تلف کند و بدن را زیان دارد .
فرازهایی از کتب آسمانی
قطب ، در (شرح شهاب ) گفته است : روایت شده است که پروردگار، دعای دو گروه از مردم را مستجاب می دارد . چه مؤمن باشند و چه کافر . یکی دعای مظلومانست و دیگری دعای درماندگان . و بدین سبب است که خدای تعالی فرمود: (امن یجیب المضطر اذا دعاه ) (یعنی : آیا آن کیست که دعای بیچارگان را به اجابت می رساند؟)
پیامبر (ص ) فرمود: دعای مظلوم مستجاب است و اگر گفته شود: مگر خدا نفرمود: (و ما دعاء الکافرین الا فی ضلال ) (یعنی : و کافران جز به حرمان و ضلالت دعوت نمی کنند) پس چگونه دعایشان مستجاب می شود؟ گوییم : این آیه ، به دعای کافران در دوزخ بر می گردد و در آنجا، نه اشک سود دهد و نه دعا پذیرفته شود . و خبری که ما آوردیم ، مربوط به دنیاست .
تفسیر آیاتی از قرآن کریم
در (کشاف ) در تفسیر این گفته خدای تعالی که می فرماید: (لا ینال عهدی الظالمین ) آمده است که : گفته اند که این ، دلیل بر آنست که بدکار، شایسته پیروی نیست و کسی که فرمان و گواهی و پیروی و خبرش پذیرفته نیست ، چگونه به پیشوایی و امامت برگزیده شود؟
ابوحنیفه ، پنهانی ، به وجوب یاری دادن زیدبن علی (بن الحسین )(ع ) و پرداخت مال به وی و خروج بر دزدی که به عنوان (امام ) غلبه یافته بود - همانند دوانیقی و نظایر او - فتوا داد . و چون زنی او را گفت : فرزند مرا به خروج با ابراهین و محمد - فرزندان عبدالله بن حسن - اشاره کردی و کشته شد . ابوحنیفه گفت : کاش به جای فرزند تو بودم ! و همو، در اشاره به (منصور) (خلیفه ) و یارانش می گفت : اینان ، اگر آهنگ بنای مسجدی کنند، و مرا بخوانند، تا آجرهای آن را بشمارم ، چنین نخواهم کرد .
و از (ابن عباس روایت شده است که گفت : ستمگر، هیچگاه پیشوایی را نشاید . و چگونه پیشوا تواند شد؟ که امام ، آنست که ستم را باز دارد . و اگر ستمگری به پیشوایی گمارده شود، همانند این مثل است که گوید: آن که از گرگ چوپانی خواهد، ستم کرده است . پایان سخن جارالله .
معجزات علمی قرآن : معجزات عددی
درب های جهنم
___________________________________
خداوند متعال برای جهنم هفت درب قرارداده است ومی فرماید ....
خداوند متعال برای جهنم هفت درب قرارداده است ومی فرماید : " (جهنم را) هفت درب است که هردربی برای ورود گروهی معین شده است ." (حجر/44)
نکته جالب آن است که کلمه "جهنم" درقرآن کریم 77 بارکه مضربی ازعدد 7 است تکرار شده است واین هماهنگی عجیب برمحکم کاری وبدون نقص بودن کلمات قرآنی گواهی می دهد .
ازسوی دیگرپیامبر اکرم (ص) خبرداده است که جهنم مکانی سیاه وتاریک است . براین اساس اگردررنگ "سیاه" درقرآن دقت نماییم خواهیم دید که این کلمه دقیقا 7 بار یعنی به تعداد درب های جهنم تکرارشده است ! پس بنابراین دراین هماهنگی اعداد دقت کنید تاببینید که آیا می شود این مساله تصادفی واتفاقی باشد یاخیر؟!
درب های بهشت
همانطورکه درحدیث صحیحی ازپیامبراعظم (ص) نقل شده است خداوند متعال برای بهشت هشت درب قرارداده است ....
همانطورکه درحدیث صحیحی ازپیامبراعظم (ص) نقل شده است خداوند متعال برای بهشت هشت درب قرارداده است واگردقتی درلباس بهشتیان کنیم می بینیم که رنگ آن درقرآن کریم "سبز" بیان شده است .
خداوند حکیم دراین مورد می فرماید :
" (بهشتیان) لباس های سبزی ازحریرودیبا می پوشند ." (کهف/31)
حالا اگردرمورد تکرار رنگ سبزدرقرآن کریم تحقیقی انجام دهیم باکمال شگفتی مشاهده می کنیم که این کلمه هشت باردرقرآن یعنی به تعداد درب های بهشت تکرار شده است !!
بنابراین باردیگردراین هماهنگی اعداد درقرآن کریم دقت کنید تاببینید که آیا می شود این مساله تصادفی باشد یاخیر ؟!
منبع اصلی مطالب www.kaheel7.com/fa به قلم: عبد الدائم الکحیل
در ذکر حضرت موسی علیه سلام
آورده
اند که کافرى بود در بنى اسرائیل که ششصد سال در کفر گذرانیده بود. موسى علیه
السلام به کوه طور مى شد، گفت : اى موسى ؛ خداى را بگوى که مرا از خدایى تو ننگ مى
آید و اگر روزى دهنده منى ، مرا روزى تو نمى باید !
موسى
علیه السلام برفت پیغامها نرسانید، شرم داشت از این پیغام
..
حق تعالى گفت : اى موسى ! چرا پیغام آن بنده ما را
نرسانیدى که با ما بیگانگى مى کند؟! گفت : خداوندا! تو مى دانى که وى چه گفت ..
حق
تعالى گفت : اى موسى ! وى را بگوى که اگر تو را از خدایى من ننگ مى آید مرا از بندگى
تو ننگ نمى آید ...
اگر تو روزى من نمى خواهى من بى خواست تو، تو را روزى
رسانم ..
موسى علیه السلام بازگشت و پیغامها رسانید. آن کافر ساعتى سر در پیش افکند، آنگه سر بر آورد و گفت : اى موسى ! بزرگ پادشاهى است و کریم خداوندى است . دریغا که عمر ضایع کردم . اسلام عرضه کن . اسلام عرضه کرد. آن کافر کلمه شهادت بر زبان راند و سجده کرد و جان به حق تسلیم کرد. فرشتگان روح وى را به علیین رسانیدند.. *
ای
کریمی که از خزانه غیب
گبر
و ترسا وظیفه خور داری
دوستان
را کجا کنی محروم
تو که با دشمنان نظر داری
........
*مصابیح
القلوب - **سعدی
----------------------------------------
امید
که در این ساعت خیر ،
مرغ
آمین به سراغت آید ،
و دعایی که تو ٔبر لب داری ،به اجابت ببرد.
ز
مردم دل بکن یاد خدا کن ..خدا را وقت تنهایی صدا کن
..
در آن حالت که اشکت می چکد گرم ..غنیمت دان و ما را هم دعا
کن....
تمثال استاد سخن جناب شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی علیه الرحمه
فرازی از قرآن در باره آیه شریفه وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ روحِى
گروه بسیارى از روشن ضمیران و آگاهان راه و عرفاى شامخین ، به پیروى از انبیا و امامان علیهم السلام و اولیاى خاصّ الهى معتقدند روح از عالم الهى است که براى تکامل و رشد و آراسته شدن به حقایق از عالم امر ، یا عالم ملکوت برابر با آیه وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ روحِى به این کالبد مادّى سفر داده شده و پس از کمال به اصل خود برخواهد گشت و در آنجا در حالى که کالبد مادّیش را به او برمی گردانند فِى مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ قرار خواهد گرفت . کمال روح به این است که به دو قوّه علم و عمل ، علم به حق ، علم به معاد ، علم به معاش ، علم به روابط صحیح انسان با انسان ، علم به حقایق و عمل به آنها آراسته شود و منظور از قداست و تقدّس روح همین است و سرّ و برّ خداوند همان عنایات والطاف اوست که به صورت معرفت وکار و عمل و جهاد وکوشش در عرصه گاه حیات انسان تجلّى میکند و باعث میگردد که ارواح از کدورات و اوساخ تعلّقات خسران آور پاک گشته و به عالم عشق و جهان قداست بپیوندد و اعضا و جوارح را نیز به دنبال خود به حرکت آورد و در نتیجه از انسان موجودى ملکوتى و معنوى ساخته و او را تبدیل به منبع خیر و برکت نماید . در زمینه قوّه علمیّه و عملیّه که دو علّت براى قداست و پاکى روح است یکى از بزرگان عصر به سوره والعصر تکیه کرده و عقیده دارد آنان که از بند خسارات آزادند ، همانانند که منوّر به نور علم و متحرّک به حرکت عملى هستند و این معنایى است که از سوره مبارکه والعصر استفاده می شود . قسم به زمان ، انسان در زیان است ، یعنى آنان که مشغول به امور مادّى طبیعى شده و جز این دنیا و آنچه در اوست چیزى نشناخته اند و جان آنان هم چون ماهى در آب دریا ، در حیوانیّت محض غرق است . مگر آنان که ایمان آوردند ، یعنى دل آنان و عقلشان به نور معرفت و آگاهى به معاد و شناخت پیامبران و امامان علیهم السلام و وظایف و مسئولیّتها که عبارت از قوّه نظریه است روشن شد . و به اجراى دستورها و انجام عمل صالح برخاستند ، یعنى در جهت عمل به کلّیه برنامه هاى الهى کامل شدند . و مردم را به حق سفارش کردند ، یعنى در مقام تعلیم مردم نسبت به توحید و نبوّت و امامت و فضائل انسانى برآمدند . و مردم را به صبر سفارش کردند ، یعنى راه متخلّق شدن به اخلاق الهى را به مردم نمایانده و تا جایى که جان آنان را از الودگیها پاک کنند کوشیدند . در هر صورت ، سرّ و برّ الهى که باعث تقدّس ارواح عارفان شده ، همان علم و عملى است که خداوند آنان را با لطف و رحمتش به آن هدایت فرموده . عارف رومى در مقام نصیحت انسان چنین سروده :
پیشتر آ پیشتر اى بوالوفا
از من و ما بگذر و زودتر بیا
پیشتر آ در گذر از ما و من
پیشتر آ تا نه تو باشى نه ما
کبر و تکبّر بگذار و بگیر
در عوض کبر چنین کبریا
گفت الست و تو بگفتى بلى
شکر بلى چیست کشیدن بلا
سرّ بلى چیست که یعنى من
حلقه زن درگه فقر و فنا
هم برو از جا و هم از جا مرو
جا زکجا حضرت بیجا کجا
پاک شو از خویش و همه خاک شو
تا که زخاک تو بروید گیاه
از کشف الاسرار خواجه عبدالله انصاری ترجمه امام رشیدالدین میبدى
ذکر احوال جناب فضیل عیاض و بخشی از تفسیر ادبی و عرفانی آیه 16 سوره حدید
بسم الله الرحمن الرحیم
ألم یأن للذین امنوا أن تخشع قلوبهم لذکر الله و ما نزل من الحق و لایکونوا کالذین اوتوا الکتاب من قبل فطال علیهم الأمد فقست قلوبهم و کثیر منهم فاسقون
آیا زمان آن نرسیده که گرویدگان دلهاشان به یاد خدا و به آنچه از حق نازل شد خاشع گردد؟ و مانند کسانی که پیش از این برایشان کتاب آسمانی آمد نباشید که دوره طولانی بر آنها گذشت و دلهاشان زنگ قساوت گرفت و بسیاری فاسق و نابکار شدند..
... آیا هنگام آن نیامده که دستار خواجگی از سر بنهند و جامه خودبینی را از تن برکشند و خود را بر آستان بندگی به صفت خواری بیفکنند و حق ما را گردن نهند؟
آیا نمیدانند که خودبینان و عادتپرستان را بر درگاه ما آبرویی نیست؟ و از لطف و کرم ما آنان را بهره و نصیبی نخواهد بود؟
دور باش از صحبت خودپرور عادتپرست
بوسه بر خاک کف پایِ ز خود بیزار زن ..
درباره
فضیل عیاض نوشتهاند: او دزدی سر راه زن بود که ایمنی از مردم برداشته بود. در
آغاز کار، مردانه راه دزدی زدی و بر ناشایست گام نهادی، روزی عشق زیبارویی در سر
او افتاد و با وی وعدهای نهاد، در میان شب به سر آن وعده یاز شد و از دیواری بالا
میرفت، شنید که کسی این آیه را میخواند، همان دم این آیت، تیروار بر دل او نشست
و دردی و سوزی از درون او سر زد و کمین عنایت بر او گشاده شد.. و اسیر کمند توفیق
گشت ! از آن کار بازگشت و همیگفت: آری، آری، هنگام آن رسیده که باید توبه کرد و
برای خدا خاشع و خاضع بود...
فوراً از آنجا بازگشت و در خرابه شد، گروهی از کاروانیان
را دید که با یکدگر میگفتند: فضیل بر سر راه است اگر برویم راه را بر ما زند و
رخت ما برد. فضیل چون این بشنید خود را سرزنش داد که: ای بدمرد که منم، این چه سختدلی
است روی به من نهاده که میانه شب برای گناه از خانه به درآمده و گروهی مسلمان از
بیم من در این خرابه گریختهاند.. آنگاه رو سوی آسمان کرد و از دلی پاک توبه نصوح
(ناشکستنی) کرد .. و گفت: خدایا من به سوی تو بازگشتم و در نزدیکی مسجدالحرام توبه
کردم، خدایا از سزای بد خود در دردم و از ناکسی خود به فغان.. دردم را درمان کن،
ای درمان کننده همه دردها، ای پاک صفت از عیب، ای دور از هر گونه ریب، ای بینیاز
از خدمت من، بر من ببخشای و بند اسیری هوای نفسم را بگشای.
خداوند، دعای او را پذیرفت و به او کرامتها کرد و از آنجا
برگشت و روی به خانه کعبه نهاد و سالها آنجا مجاور شد و از جمله اولیا گشت...
_______________________________
-تفسیر کشف الأسرار و عدة الأبرار اثررشیدالدین
میبدى
وسواس خناس !
-----------------
روایت
شده ؛ وقتى آیه نازل شد ،" آنها که مرتکب عمل زشتى شوند، یا به خود ستم کنند،
هنگامی که خدا را یاد کنند و براى گناهان خود، طلب آمرزش کنند (از نیکان هستند )-و
کیست جز خدا که گناهان را ببخشد؟ و آنها هستند که اصرار در کار زشت نکنند چون به
زشتی معصیت آگاهند.." .. ابلیس به فریاد در آمد! و بر بالاى کوهى در مکه رفت
که آن را کوه" ثویر" مینامند. و به بلندترین فریاد عفریتهاى خود
(شاگردان) را صدا زد ! همه نزدش جمع شدند، پرسیدند اى بزرگ ما مگر چه شده که ما
را نزد خود خواندى؟
گفت:
این آیه نازل شده ، کدامیک از شما است که اثر آن را خنثى سازد؟
عفریتى
از شیطانها برخاست و گفت: من آن را خنثى میکنم!
شیطان
گفت: نه، این کار از تو بر نمیآید.. عفریتى دیگر برخاست و مثل همان سخن را گفت، و
مثل آن پاسخ را شنید..
وسواس
خناس گفت: این کار را به من واگذار، پرسید از چه راهى آن را خنثى خواهى کرد؟ گفت:
من
به فرزندان آدم وعده میدهم، آرزومندشان میکنم ، تا مرتکب خطا و گناه شوند !
و
وقتى در گناه واقع شدند، استغفار را از یادشان میبرم...
ابلیس گفت: آرى حقا که تو، به درد اینکار میخورى، و او را موکل بر این ماموریت کرد، که تا روز قیامت به این کار بپردازد ..
،،،
رسول
خدا (ص) فرموده: هیچ مؤمنى نیست مگر آنکه براى قلبش در سینه اش دو گوش هست، از یک
گوش فرشته بر او میخواند و میدمد، و از گوش دیگرش وسواس خناس بر او میخواند، خداى تعالى
به وسیله فرشته او را تایید میکند، و این همان است که فرموده:" وَ
أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ- ایشان را به روحى از ناحیه خود تایید میکند.." **
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
قُلْ
أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ ﴿١﴾ مَلِکِ النَّاس ِ﴿٢﴾ إلَهِ النَّاسِ ﴿٣﴾ مِنْ شَرِّ
الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ ﴿٤﴾ الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ ﴿٥﴾ مِنَ
الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ ﴿٦﴾
-------------------------------------------------------------
☀️ وَ
الَّذِینَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللَّهَ
فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ
وَمَن
یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّهُ وَلَمْ یُصِرُّواْ عَلَى مَا فَعَلُواْ وَهُمْ
یَعْلَمُونَ
آل
عمران/ 135
* روایت
هو العزیز
تو
دستگیر شو ای خضر پی خجسته ، که من،
پیاده
میروم ،،
و
همرهان سوارانند...
پیاده شو !
وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ(قصص/5)
و خواستیم بر کسانى که در آن سرزمین فرو دست شده بودند ،، منت نهیم و آنان را پیشوایان [مردم] گردانیم و ایشان را وارث گردانیم ..
یاری
ونصرت الهی برای ضعفا و فقرا و پیادگان است ،،
عیسی
با خری پیاده سیرمیکرد ،موسی چوپانی آواره بیابان و محمد ص نیز یتیم و فقیر بود و..
آنها
که در پی برتری جویی هستند و درخیالشان برای خود علو و شان و منزلتی میبینند، در
درگاه الهی به هیچ نخرند..
آنکه
تکبر وبزرگی کند خوار وصغیر میشود ،،
و
آنکه تذلل و خواری کند بزرگ و عزیز ..
ابلیس
هم از سجده کنان نبود! .إِبْلِیسَ لَمْ یَکُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ
فرمود
: چون تو را به سجده امر کردم ، چه چیز تو را باز داشت از اینکه سجده کنى گفت: «من
از او بهترم ! » ((قَالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ ..))
مرا از آتشى آفریدى و او را از گل ..
قَالَ
فَاهْبِطْ مِنْهَا
فرمود
از آن [مقام] فرو شو ،،
فَمَا
یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیهَا..
تو
را نرسد که در آن [جایگاه] تکبر نمایى،،
فَاخْرُجْ،
پس بیرون شو ،
که
تو از خوارشدگانى
بسم الله الرحمن الرحیم
یَا
قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ..محرومیت از #سرزمین_مقدس ! و
وادی امن الهی و سرگردانی وخسران ، سزای آن کسانی است که به جای شکر گزاری بر آنچه
روزیشان شده ناسپاسی کرده و از فرمان خدا و رسول او سرپیچی میکنند ..
موسی
علیه السلام آن همه معجزه و دلیل روشن برای قومش آورد ، ولی باز آنها مرتد شدند !
و به جای اطاعت و تبعیت از او ، تکرار کار پیشین خود را کرده ، و راهی را که مطابق
میل و#هوای_نفس خودشان
بود پیش گرفتند ..
لذا #چهل سال
در صحرا #سرگردان بودند
و صبح تا شام به طرف آنجا راه می رفتند، اما چون اسب عصاری تنها گردخودشان می
چرخیدند ! و قدمی به جلو نمی گذاشتند .. و به هیچ شهر و وادی نمی رسیدند ! و این
عذاب و نرسیدن به وادی امن ، وبالِ فِسق و نافرمانی خود آنها بود..
،،
آنگاه
که موسی گفت : اى قوم من به سرزمین مقدسى که خداوند براى شما مقرر داشته است
درآیید ..و به عقب بازنگردید ! که زیانکار خواهید شد
..
یَا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِی کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ وَلَا تَرْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِینَ ﴿۲۱﴾
گفتند : اى موسى در آنجا قومی جبّار و زورگو هستند و تا آنان از آنجا بیرون نروند ما هرگز وارد آن نمى شویم، پس اگر از آنجا بیرون بروند ما وارد خواهیم شد ..
قَالُوا یَا مُوسَى إِنَّ فِیهَا قَوْمًا جَبَّارِینَ وَإِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا حَتَّى یَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنْ یَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ ﴿۲۲﴾
دو مرد از [زمره] کسانى که [از خدا و نافرمانی امر حق] خوف داشتند و خدا به آندو موهبتی کرده بود ، گفتند : از آن دروازه بر ایشان وارد شوید ، که اگر از آن در آمدید قطعا غلبه با شماست ،، و به خدا توکل کنید اگر مؤمنید ..
قَالَ رَجُلَانِ مِنَ الَّذِینَ یَخَافُونَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمَا ادْخُلُوا عَلَیْهِمُ الْبَابَ فَإِذَا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّکُمْ غَالِبُونَ وَعَلَى اللَّهِ فَتَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ ﴿۲۳﴾
با جسارت و اهانت ،بی ادبانه) گفتند : اى موسى تا وقتى آنان در آن [شهر]ند ما هرگز پاى در آن ننهیم تو و پروردگارت بروید و جنگ کنید ! که ما همین جا مى نشینیم ..
قَالُوا یَا مُوسَى إِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا أَبَدًا مَا دَامُوا فِیهَا فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّکَ فَقَاتِلَا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ ﴿۲۴﴾
]موسى] گفت : پروردگارا من اختیاری جز بر خود و برادرم ندارم (و نمی توانم آنها را به راه هدایت و اجرای فرمان تو مجبورسازم) پس میان ما و میان این قوم نافرمان و عاصی جدایى بینداز ..
قَالَ رَبِّ إِنِّی لَا أَمْلِکُ إِلَّا نَفْسِی وَأَخِی فَافْرُقْ بَیْنَنَا وَبَیْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ ﴿۲۵﴾
خدای تعالی فرمود: به جرم این نافرمانیشان ، دست یافتن به آن سرزمین تا چهل سال بر آنان تحریم شد.. در نتیجه چهل سال در بیابان سرگردان باشند و تو برای این قوم عصیانگر هیچ تاسف و اندوه مخور ...
قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعِینَ سَنَةً یَتِیهُونَ فِی الْأَرْضِ فَلَا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ ﴿۲۶﴾
(کسانی که پرهیز و تقوا نداشته باشند هرچه هم که قربانی کنند سودی نداشته و پذیرفته نخواهد شد..)
وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّکَ قَالَ إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ ﴿۲۷﴾
و
داستان دو پسر آدم را به حق و درستى بر ایشان بخوان ، هنگامى که [هر یک از آن دو
به قصد تقرب!] قربانیى پیش داشتند، پس از یکى از آن دو پذیرفته شد و از دیگرى
پذیرفته نشد!
]قابیل] گفت حتما تو را خواهم کشت ،[هابیل] گفت خدا فقط
از تقواپیشگان مى پذیرد..
،،
خدا هر که را از خشنودى او پیروى کندبه
وسیله آن [ رسول و کتاب] به راه هاى سلامت رهنمون مى شود ،،و به توفیق خویش آنان
را از تاریکیهابه
سوى روشنایى بیرون
مى برد و به راهى راست هدایتشان مى کند
..
یَهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلَامِ وَیُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَیَهْدِیهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ ﴿۱۶﴾
صدق الله العلی العظیم
☀️ سوره مبارکه مائده (آیات 16-27(
بسم الله الرحمن الرحیم
هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَىٰ وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ*
هو الوَفی
عهدی ببند که بر آن وفا کنی..
بِرّ و نیکوکارى آن نیست که روى خود را به سوى مشرق و[یا] مغرب بگردانید(مانند مسیحیان ویهودیان) ، بلکه نیکى آن است که :
کسى به خدا و روز بازپسین و فرشتگان و
کتاب (آسمانى) و انبیاء ایمان آورد ،(در اعتقاد)
و مال [
ودارایی خود] را بر دوستی او ، به اقرباء و نزدیکان و یتیمان و مسکینان و در راه
ماندگان و سائلین و در (راه آزاد کردن) بندگان (در اسارت) ، بدهد ،،
حکایت فرار کردن حضرت عیسی از یک احمق
مثنوی معنوی _دفتر_سوم
عیسی مریم به کوهی می گریخت
شیر گویی خون او می خواست ریخت
حکایت در باب حضرت عیسی است که چنان شتابان به سوی کوه میدود که گویی از برابر شیری شرزه میگریزد.مردی با سرعت در پیِ او رفت و پرسید: «کسی دنبال تو نیست، چرا مانند برق و باد میگریزی»؟ اما حضرت عیسی چنان گرمِ دویدن بود که مجال پاسخ گفتن به آن مرد را نیافت. مرد خود را به عیسی رساند و گفت: «به خاطر خدا، یک لحظه درنگ کن و مرا از این سرگشتگی نجات بده. نه حیوانی در پیِ توست، نه کسی تعقیبت میکند و نه خوف و خطری برای تو وجود دارد؛ چرا اینگونه سرآسیمه و شتابزده میدوی»؟
عیسی پاسخ داد: «من از یک احمق میگریزم. به کناری برو و مانعِ من مشو»!
آن مرد حیرتزده پرسید: «آیا تو همان عیسایی نیستی که با اسمِ اعظمِ حق، مردهها را زنده میکند و بیماران را شفا میدهد»؟ عیسی فرمود: «آری، من همانم».
مرد گفت: «حال که تو چنین کارهای عظیمی را انجام میدهی، چرا از پسِ یک احمق برنمیآیی»؟ و عیسی فرمود: «به خداوند سوگند، من اسم اعظم را بر کور و کر خواندم، شفا یافتند، آن را بر کوه خواندم، شکافته شد، آن را بر مردهها خواندم، زنده شدند، اما هزاران بار، با نهایت مهربانی، نامِ مِهینِ خدا را بر دلِ انسان احمق خواندم، هیچ سودی نداشت که نداشت و بلکه شکیبایی و مهرورزیِ من بر لجاجتِ او افزود؛ ازاینرو هیچ چارهای جز گریختن از برابر او برای من نمانده است».
در این داستان، مولوی بر دو نکته مهم انگشت گذاشته است ، اینکه مدارا و مهرورزی و بردباری در برابر شخصِ احمق سودی ندارد بلکه بر لجبازی او میافزاید و دیگر اینکه، همنشینی با احمق نیز باعث میشود که حماقت، سردی و ستیزهروییِ او به ما سرایت کند ؛ بنابراین تنها راهِ چاره این است که همچنانکه آهو از برابر شیرِ درنده میگریزد، ما نیز از احمق فرار کنیم و از بحث کردن و درآویختن با او بپرهیزیم:
ز احْمقان بگْریز! چون عیسى گریخت
صحبتِ احمق بسى خون ها که ریخت
حضرت عیسی(ع) این بار پاسخی داد بس عمیق؛فرمود هر دو در رنج هستند، اما رنج حماقت #قهر خداوند است، ولی رنج کوری و کری #ابتلا و آزمایشی برای انسان است..!
ابتلا موجب میشود که رحمت خداوند به جوش آید و از گناهان درگذرد،،
اما حماقت و نادانی، رنجی است که موجب هلاکت خودش و دیگر انسانها میشود...
این داستان زیبا را مولانا در قالب اشعار خود در مثنوی معنوی آورده و در سه بیت آخر اینگونه نتیجهگیری کرده است که آدمی باید از جهل دیگران چون حضرت عیسی(ع) بگریزد و دوری کند، گریز ایشان نه به خاطر بیم و وحشت بود بلکه به این خاطر بود که خطر جاهل را به مردم تعلیم دهد...
عیسی مریم به کوهی میگریخت
شیرگویی خون او میخواست ریخت
آن یکی در پی دوید و گفت خیر
در پیت کس نیست چه گریزی چو طیر
با شتاب او آنچنان میتاخت جفت
کز شتاب خود جواب او نگفت
یک دو میدان در پی عیسی براند
پس بجد جد عیسی را بخواند
کز پی مرضات حق یک لحظه بیست
که مرا اندر گریزت مشکلیست
از کی این سو میگریزی ای کریم
نه پیت شیر و نه خصم و خوف و بیم
گفت از احمق گریزانم برو
میرهانم خویش را بندم مشو
گفت آخر آن مسیحا نه توی
که شود کور و کر از تو مستوی
گفت آری گفت آن شه نیستی
که فسون غیب را ماویستی
چون بخوانی آن فسون بر مردهای
برجهد چون شیر صید آوردهای
گفت آری آن منم گفتا که تو
نه ز گل مرغان کنی ای خوبرو
گفت آری گفت پس ای روح پاک
هرچه خواهی میکنی از کیست باک
با چنین برهان که باشد در جهان
که نباشد مر ترا از بندگان
گفت عیسی که به ذات پاک حق
مبدع تن خالق جان در سبق
حرمت ذات و صفات پاک او
که بود گردون گریبانچاک او
کان فسون و اسم اعظم را که من
بر کر و بر کور خواندم شد حسن
بر که سنگین بخواندم شد شکاف
خرقه را بدرید بر خود تا بناف
برتن مرده بخواندم گشت حی
بر سر لاشی بخواندم گشت شی
خواندم آن را بر دل احمق بود
صد هزاران بار و درمانی نشد
سنگ خارا گشت و زان خو بر نگشت
ریگ شد کز وی نروید هیچ کشت
گفت حکمت چیست کآنجا اسم حق
سود کرد اینجا نبود آن را سبق
آن همان رنجست و این رنجی چرا
او نشد این را و آن را شد دوا
گفت رنج احمقی قهر خداست
رنج و کوری نیست قهر آن ابتلاست
ابتلا رنجیست کان رحم آورد
احمقی رنجیست کان زخم آورد
آنچ داغ اوست مهر او کرده است
چارهای بر وی نیارد برد دست
ز احمقان بگریز چون عیسی گریخت
صحبت احمق بسی خونها که ریخت..
اندک اندک آب را دزدد هوا
دین چنین دزدد هم احمق از شما
گرمیت را دزدد و سردی دهد
همچو آن کو زیر کون سنگی نهد
آن گریز عیسی نه از بیم بود
آمنست او آن پی تعلیم بود..
زمهریر ار پر کند آفاق را
چه غم آن خورشید با اشراق را...
گو: پروردگارا! دانش مرا بیفزای.
یکی بود ، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود وغیر از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست .
روزی حضرت موسی (ع) به کوه طور می رفت تا با خدای خویش مناجات و گفتگو کند. در راه زاهدی دید که در حال مناجات بود. با دیدن موسی رو به موسی کرد و گفت: وقتی به کوه طور رسیدی به خداوند بگو آنچه گفته ای کرده شد مرا مورد رحمت خویش قرار ده.
موسی از آنجا گذشت به عاشقی مخمور رسید که او هم با دیدن موسی به او گفت: به خداوند بگو این عاشق شیفته دوستدار توست، آیا تو هم او را دوست داری؟
حضرت موسی از این شخص نیز گذشت، به دیوانه ای رسید که با سر و پای برهنه و ژولیده، گستاخ وار نزدیک آمد و گفت: با کردگار بگو که تا کی مرا دیوانه و سودایی می داری؟ بیش از این تاب و طاقت خواری ندارم. به خداوند بگو من تو را ترک کرده ام، تو هم می توانی مرا ترک کنی و دست از من بداری؟
حضرت موسی این سخن گستاخانه دیوانه را جوابی نگفت و به راه خود ادامه داد تا به کوه طور رسید. قصه آن عابد و عاشق را برای خدا تعریف کرد و درخواست آنها را به خدا رساند.
خداوند فرمود: آن عابد مشمول رحمت ماست و نصیب آن عاشق محبت ما. هر آنچه که از ما خواسته اند برآورده می کنیم تا باشد که از نیکوکاران باقی بمانند.
موسی در مقابل حق سجده کرد و خواست بازگردد. خداوند او را خطاب قرار داد و فرمود: پیام دیگری به تو دادند که به ما نگفتی. چرا قصه آن مرد دیوانه رو از من پنهان کردی؟
موسی گفت: خداوندا آن پیغام را نهفته بدارم بهتر است. تو که خود می دانی آن دیوانه چه گفته است. من نمی توانم در برابر بزرگی تو اینگونه بی ادبانه پیغام او را برسانم.
اما خداوند بدون توجه به حرف موسی فرمود: به او بگو اگر تو ما را ترک کنی من تو را ترک نخواهم کرد، چه سر به راه باشی و چه سر پیچی کنی.
قصه دیوانگان آزادگی است جمله گستاخی و کار افتادگی ست
آنچه فارغ می بگوید بیدلی کی تواند گفت هرگز عاقلی
****************************************
نیم ز کار تو فارغ همیشه در کارم که لحظه لحظه تو را من عزیزتر دارم
به ذات پاک من و آفتاب سلطنتم که من تو را نگذارم به لطف بردارم
هزار شربت شافی به مهر می جوشد از آن شبی که بگفتی به من که بیمارم
تو خیره در سبب قهر و گفت ممکن نی هزار لطف در آن بود اگر چه قهارم
به خلوتش همه تأویل آن بیان فرمود که من گزاف کسی را به غم نیازارم
فراموشی یاد
خدا
وقتی
حضرت یوسف "ع" به یک زندانی که درشُرُف آزادی بود گفت: مرا در نزد مَلِک
یادآور [و بی گناهی مرا بیان کن] خداوند او را عتاب کرد و گفت: ای یوسف! تو خلاص
از دیگری جویی و جز از من وکیلی دیگر خواهی؟! به عزّت من که خداوندم که تو را در
این زندان روزگاری دراز بدارم.
آنگه
زمین شکافته شد تا به [لایه ی ] هفتم زمین و رب العزّه او را قوّت بینایی داد و
گفت: فرونگر ای یوسف در زیر این زمین ها تا چه بینی؟ یوسف مورچه ای را دید که چیزی
در دهن داشت و می خورد. گفت: ای یوسف! من از رزق این موجود کوچک هم غافل نیستم. ای
یوسف! من نه آنم که با تو کرامت ها کردم؟! در دل پدر، مهر تو افکندم و [مهر تو را]
بر او شیرین کردم و در چاه، عریان بودی، تو را پوشاندم؟ و کاروان را برانگیختم تا
تو را بیرون آورند و آن کس که تو را خرید، در دل دوستی تو افکندم؟! ای یوسف!
کرامت، همه از من بود، چرا دست به دیگری زدی و استعانت به غیر من کردی؟ یوسف علیه
السلام از خداوند عذرخواست و تقاضای عفو نمود.
کشف
الاسرار: خواجه عبدالله انصاری
محل
دفن حضرت یوسف علیه السلام :
جنازه
یوسف ـ علیه السلام ـ را (بنابر مشهور) کنار قبر پدران خود دفن کردند. اینک در شش
فرسخی بیت المقدس، مکانی به نام قدس خلیل معروف است که قبر یوسف ـ علیه السلام ـ
در آن جا است.
درذکر حضرت موسی علیه سلام
خداوند به
حضرت موسی(ع) وحی کرد: این مرتبه که برای مناجات آمدی، کسی را همراه خود بیاور که
تو از او بهتر باشی!
موسی(ع)
برای پیدا کردن چنین شخصی تفحص کرد و نیافت؛ زیرا به هرکس میرسید جرئت نمیکرد
بگوید من از او بهترم.
خواست
یکی از حیوانات را ببرد، به سگی که مریض بود برخورد کرد و با خود گفت: این را
همراه خود خواهم برد، پس ریسمان به گردن سگ انداخت و مقداری سگ را همراه خود کشاند
و آورد، ولی بعد پشیمان شد و آن را رها کرد و تنها به درگاه پروردگار آمد.
خطاب
رسید: چرا فرمانی که به تو دادم،
اجرا نکردی؟
عرض
کرد: پروردگارا! کسی را نیافتم که از خودم پستتر باشد.
خطاب
رسید: ای موسی! به عزت و جلالم سوگند اگر کسی را همراه میآوردی که او را پستتر
از خود می دانستی، نام تو را از طومار پیامبران محو میکردم!
در ذکر حضرت موسی علیه السلام
معروف است که خداوند به حضرت موسی "ع" فرمودند :: قحطی خواهد آمد، به قومت بگو آماده شوند !
موسی"ع" به قومش گفت و قومش در دیوار خانه ها سوراخ ایجاد کردند که در هنگام سختی به داد هم برسند که این قحطی بگذرد !
مدتی گذشت اما قحطی نیامد ، موسی علت را از خدا پرسید خدا به او گفت من دیدم که قوم تو به هم رحم کردند !
من چگونه به این قوم رحم نکنم ؟
«به همدیگر رحم کنیم تا خدا هم بر ما رحم کند ..
او نیامد تا خدمت شود ! بلکه تا خدمت کند...
(انجیل متی 28:20)
روزی حضرت عیسی (ع)☀ به حواریین گفت : من خواهش و حاجتی دارم اگر قول می دهید آن را برآورید، بگویم !
حواریین گفتند : هر چه امر کنی اطاعت می کنیم ..
عیسی از جا حرکت کرد و پاهای یک یک آنها را شست ..
حواریین در خود احساس ناراحتی می کردند ولی چون قول داده بودند خواهش عیسی را بپذیرند تسلیم شدند و عیسی پای همه راشست .
همینکه کار به انجام رسید حواریین گفتند : ای روح الله ! شایسته این بود که ما پای تو رامی شستیم نه تو پای ما را ..
حضرت عیسی فرمود :
(فقال: إن أحق الناس بالخدمة العالم، إنما تواضعت هکذا لکیما تتواضعوا بعدی فی الناس کتواضعی لکم.)
خواستم به شما بفهمانم که از همه سزاوارتر به خدمت و تواضع در مقابل مردم ، #عالم و دانشمند است !
این کار را کردم تا شما هم فراگیرید و بعد از من که عهده دار تعلیم و ارشاد مردم می شوید راه و روش خود را #تواضع و #خدمت خلق قرار دهید ..
سپس افزود:
☀ بِالتَّواضُعِ تَعْمُرُ الْحِکْمَهُ لا بِالتَّکَبُّرِ؛ وَ کَذلِکَ فِی السَّهْلِ ینْبُتُ الزَّرْعُ لا فِی الْجَبَلِ؛
بنای #حکمت با #تواضع ساخته میشود، نه با تکبر،، همانطور که زراعت در زمین نرم میروید، نه در زمین سخت کوهستان....*
افتادگی آموز اگر طالب فیضی،،
هرگز نخورد آب، زمینی که بلند است...
__________________________
*(برگرفته از اصول کافی، ج 2، ص 306.)
در صحف حضرت ابراهیم علیه سلام آمده است:
الصمت عن الباطل صوم ... والیاس عن المخلوقین صلوت ..... وحفظ الجوارح عبادت ...... و ترک الهوی جهاد ..... و الکف عن الشر صدقه
هشت پند روانشناسی از قرآن.
۱ . اگر قصد راهنمایی و تربیت کسی را دارید، در قدم اول از گفتار نرم بهره گیرید; حتی اگر مخاطب شما فرعون سرکش یا سران لجوج کفار جاهلی باشند; (طه/۴۴ و شعرا/۲۱۵) .
۲ . گفتارو رفتار آدمی در هر زمان و مکان، در حافظه الهی محفوظ است ; مراقب باشید; (لقمان/۱۶ و کهف/۳۰) .
۳- نسبت به انسان های اطرافت، احساس مسئولیت کن و آنها را از کارهای بد بازدار و به کارهای خوب تشویق کن . این لازمه استحکام یک پیکر است و بنی آدم اعضای یکدیگرند; (لقمان/۱۷) .
۴- در رفتارهای اجتماعی دقت کن! مبادا با غرور رویت را از دیگران برگردانی یا مثل متبکران راه بروی ; مبادا تندرو و کندرو شوی ; میانه روی، بهترین روش است ; مراقب باش صدایت را بر سر کسی بلند نکنی و خلاصه در یک کلام، آدم باش ; (لقمان/۱۸و۱۹) .
۵. قرآن کریم به شدت با پیروی از جمع (خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو) و حرکت به دنبال اکثریت، مخالف است . قرآن می گوید: اگر بخواهی از اکثریت مردم فقط به این خاطر که اکثریت هستند، پیروی کنی، بدون شک از راه خدا دور می شوی ; همیشه با چشمان باز تصمیم بگیر; (انعام/۱۱۶ و اسراء/۳۶) .
۶ . امانت داری یکی از ارزشمندترین ارزش های قرآنی است . حضرت موسی (ع) را به خاطر امانتداری و قدرتش، در خانه حضرت شعیب پناه دادند; (قصص/۲۶) و حضرت یوسف را به خاطر امانتداری وعلمش، بر خزانه مصر نشاندند; (یوسف/۵۵) و حتی رسول خدا (ص) که از سوی خداوند برگزیده شد، مشهور به امانتداری و به محمد امین معروف بود .
۷ . اگر می خواهید مخاطبان به سوی شما جذب شوند، ابتدا به خودتان بپردازید! روح خشک و سنگین و بی لطافت، هیچ گاه در امر تربیت موفق نمی شود . مهربانی، دلسوزی و رقت قلب را در خود بپرورید تا مردم بی آن که شما متوجه شوید، در اطراف شما جمع گردند; (آل عمران/۱۵۹) .
۸ . آیا دوست دارید که دشمن خود را به یک دوست تبدیل کنید؟ به هر بدی که در حق شما کرد، با خوبی پاسخ گویید . این را قرآن تجویز می کند; آیه ۳۴ سوره فصلت را بخوانید .
ادامه دارد .........