خراباتیان ///خرابات آنجاست که عاشق ، طاق و رواق خود پرستی را خراب می کند و خانه اش در نور خدا غرق می شود .  حسین الهی قمشه ای

خراباتیان ///خرابات آنجاست که عاشق ، طاق و رواق خود پرستی را خراب می کند و خانه اش در نور خدا غرق می شود . حسین الهی قمشه ای

این صفحه با اجازه و عنایت حضرت حق , به انتشار مطالب ادبی , عرفانی و تاریخی ایرانی اسلامی می پردازد و کپی برداری ازهمه مطالب آن برای عموم آزاد است
خراباتیان ///خرابات آنجاست که عاشق ، طاق و رواق خود پرستی را خراب می کند و خانه اش در نور خدا غرق می شود .  حسین الهی قمشه ای

خراباتیان ///خرابات آنجاست که عاشق ، طاق و رواق خود پرستی را خراب می کند و خانه اش در نور خدا غرق می شود . حسین الهی قمشه ای

این صفحه با اجازه و عنایت حضرت حق , به انتشار مطالب ادبی , عرفانی و تاریخی ایرانی اسلامی می پردازد و کپی برداری ازهمه مطالب آن برای عموم آزاد است

فرازهایی کوتاه از کتب آسمانی بخش اول

فرازهایی  کوتاه  از کتب آسمانی


بسم الله الرحمن الرحیم

نقل کرده اند که مردی به نزد امیر المومنین علی بن ابی طالب(ع) آمد و گفت: یا امیر المومنین ،مرا از خُلق پیامبر اکرم حضرت مصطفی (ص) خبر ده، و جزئی از فضائل اخلاقی او را بیان کن سطری از صحیفه شمائل او را بر خوان.
امیر المومنین (ع) فرمود: تو نعمت های دنیا بر شمار تا من خُلق پیغمبر را به تو بگویم. آن مرد گفت: شمارش نعمت های دنیا را نتوان کرد، و پرورگار عالم در قرآن کریم می فرماید: « و اِن تَعُدََّ نِعمَهَ االله لا تَحُصوها »* اگر نعمتهای خدا را بشمارید نمی توانید..

حضرت امیر المومنین (ع) فرمود: خداوند سبحان تمام نعمتهای دنیا را قلیل می خواند « قُل متاعُ الدُّنیا قلیل »* اما خداوند اخلاق پیغمبر را عظیم می خواند « وَاَنِکَ لعَلی خلُقٍ عَظیم » وقتی تو از وصف قلیل عاجزی، من عظیم را چگونه توصیف نمایم... 
بدان که اخلاق تمام انبیاء به محمد (ص) تمام شد. و هر یک از انبیاء به خلقی از اخلاق حمیده، آراسته بوده اند، وقتی نوبت دولت به حضرت محمد (ص) رسید، فرمود: بُعِثِتُ لِاتَمَّم مَکارِمَ الاخلاق


بسم الله الرحمن الرحیم

قرآن یکی از معجزات پیامبر اسلام حضرت محمد مصطفی علیه سلام است د در اینجا به بخش کوچکی از معجزات قرآن اشاره می کنیم .

نام: قرآن، قرآن یک کلمه ی عبری است اسم اصلی قرآن فرقان می باشد
لقب قرآن: مجید
زبان قرآن:عربی
زمان نزول: ماه رمضان , شب قدر
محل نزول: مکه مکرمه, غار حرا
فرستنده: الله جل جلاله
ملکه وحی: حضرت جبرئیل
گیرنده: حضرت محمد 
تعدادوحی:۲۴۰۰۰ مرتبه
مدت نزول:۲۳ سال
اولین آیه: إقرا باسم ربک الذی خلق
اولین سوره: العلق
آخرین سوره: النصر
آخرین آیه: الیوم اکملت لکم دینکم
تعدادجزء:۳۰ جزء
تعداد سوره:۱۱۴ سوره
با عظمت ترین آیه: آیت الکرسی
طولانیترین سوره: سوره بقره
کوتاه ترین سوره: سوره کوثر
بزرگترین آیه: آیه ی ۲۸۲ سوره ی بقره
کوچکترین آیه: کلمه (طه) از سوره بیستم
تعداد سوره های مکی: ۸۲ سوره
تعداد سوره های مدنی: ۲۰ سوره
تعداد سوره های مکی و مدنی: ۱۲ سوره
سوره نصف قرآن: سوره کهف
مادر قرآن: فاتحه
قلب قرآن: یس
عروس قرآن: سوره ی الرحمن
سوره ای که دو بسم الله دارد: نمل
سوره ای که بسم الله ندارد: توبه
تعداد حزب: ۱۲۰ حزب
سوره ای که در تمام آیات اسم الله دارد: مجادله
تعدا آیات: ۶۲۳۶ آیه
تعداد کلمات: ۷۷۴۳۹ کلمه 
تعداد حروف کل قرآن: ۳۳۰۷۳۳ حروف
تعداد نقطه ها: ۱۰۵۶۸۴نقطه
قرآن به سه قسمت تقسیم شده: وحدانیت خدا ، قصص ، احکام
سوره ای که سه بار خواندن آن حکم ختم قرآن را دارد: سوره ی اخلاص
و
————————————
««
تـــــــوجه »»
در زمان نزول قرآن چرتکه هم وجود نداشته، چه رسد به ماشین حساب , کامپیوتر , ماهواره , تلسکوب , وسیله پرواز و زیردریایی , اسکنر 
و,,,
—————————————————–
واقعیات شگفت‌انگیز در مورد قرآن
برابری مرد با زن
واقعیت اعجاب‌آور این است که تعداد دفعاتی که کلمه مرد در قرآن دیده می‌شود ۲۴ مرتبه و تعداد دفعاتی که کلمه زن در قرآن دیده می‌شود هم ۲۴ مرتبه است، درنتیجه، نه تنها این عبارت از نظر دستوری صحیح است، بلکه از نظر ریاضیات نیز کاملاً بی‌اشکال است، یعنی ۲۴=۲۴ 
برابری در قرآن در همه مسائل دیده میشود:
دنیا ۱۱۵ / آخرت ۱۱۵
ملائک ۸۸ / شیطان ۸۸ 
زندگی ۱۴۵ / مرگ ۱۴۵ 
سود ۵۰ / زیان ۵۰ 
ملت (مردم) ۵۰ / پیامبران ۵۰ 
ابلیس ۱۱ / پناه جستن از شر ابلیس ۱۱ 
مصیبت ۷۵ / شکر ۷۵ 
صدقه ٧٣ / رضایت ٧٣ 
فریب خوردگان (گمراه شدگان) ۱۷ / مردگان (مردم مرده) ١٧ 
مسلمین ۴١ / جهاد ۴١ 
طلا ۸ / زندگی راحت ٨ 
جادو ۶٠ / فتنه ۶٠ 
زکات ٣٢ / برکت ٣٢ 
ذهن ۴٩ / نور ۴٩ 
زبان ٢۵ / موعظه (گفتار، اندرز) ٢۵ 
آرزو ٨ / ترس ٨ 
آشکارا سخن گفتن (سخنرانی) ١٨ / تبلیغ کردن ١٨ 
سختی ١١۴ / صبر١١۴ 
محمد (صلوات الله علیه) ۴ / شریعت (آموزه های حضرت محمد (ص) ۴ 
*
همچنین جالب است که نگاهی به دفعات تکرار کلمات زیر در قرآن داشته باشیم
نماز ۵، ماه ١٢، روز ٣۶۵ 
دریا ٣٢، زمین (خشکی) ١٣ — دریا + خشکی = ۴۵=۱۳+۳۲ — دریا = %۱۱۱۱۱۱۱/۷۱= ۱۰۰ × ۴۵/۳۲ — 
خشکی = % ۸۸۸۸۸۸۸۹/۲۸ = ۱۰۰ × ۴۵/۱۳ — دریا + خشکی = % ۰۰/۱۰۰ 
دانش بشری اخیراً اثبات نموده که آب ۱۱۱/۷۱% و خشکی ۸۸۹/۲۸ % از کره زمین را فراگرفته است
آیا همه اینها اتفاقی است؟؟؟

اتفاقی است؟
تا اینجا کافی نبود؟؟؟ قانع نشدید؟
از سوره قمر تا آخر قرآن ۱۳۸۹ آیه وجود دارد . و سال ۱۳۸۹ قمری برابر ۱۹۶۹ میلادی است که تاریخ فتح ماه توسط بشر است.
همچنین درسوره ۱۹ (مریم) آیه ۵۷ در ذکر ماجرای ادریس نبی (علیه السلام)می فرماید:
و رفعناه مکانا علیا : و [ما] او را به مقامى بلند ارتقا دادیم.
۱۹۵۷ تاریخ تسخیر فضا توسط انسان است. فضاپیمای اسپوتنیک روس در ۴ اکتبر این سال به خارج از جو پرتاب شد

نکته :
در تمام حیوانات، تعداد کروموزومهای حیوان نر و ماده برابر است و زنبور عسل تنها حیوانی است که ساختار کروموزومی آن با سایر حیوانات متفاوت است زیرا زنبور ماده ۱۶ جفت کروموزوم دارد در حالی که زنبور نر ۱۶ تک کروموزوم دارد و جالب است که شانزدهمین سوره قرآن به نام زنبور عسل(نحل) نام گذاری شده است.

نکته :
همچنین در چند جای قرآن کلمه حمیر(الاغ) همراه نام سایر چهارپایان به کار رفته است اما تنها در دو آیه قرآن نام این حیوان به تنهایی ذکر شده است
ان انکر الاصوات لصوت الحمیر(لقمان) و, مثل الذین حملوا التورات ثم لم یحملوها کمثل الحمار یحمل اسفارا (جمعه)
این حیوان ۳۱ جفت کروموزوم یعنی: ۶۲ کروموزوم دارد و این دو سوره سوره های ۳۱ و ۶۲ قرآن هستند.
یک پژوهشگر هلندی غیر مسلمان چندی پیش تحقیقی در دانشگاه آمستردام انجام داد و به این نتیجه رسید که ذکرکلمه ی جلاله الله و تکرار آن ونیز صدای این لفظ، موجب آرامش روحی می شود واسترس و نگرانی را ازبدن انسان دور می کند و نیز به تنفس انسان نظم و ترتیب می دهد
خداهم که درقرآن میفرماید( الا به ذکر الله تطمئن القلوب)

 بسم الله الرحمن الرحیم


"قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ"


خداوند جل جلاله به نفس ِ خود درازلِ ازلش مستتر بود با این سخن که فرماید:
" کُنتُ کنْزاً مخفیّاً فَأَحبَبتُ اَن اُعرَفَ "
آن گاه که نشانه های ظهور افعالش را ایجاد نمود، نعوت اش را با فعلش شناسانید، هرچند که کسی به حقیقت نتواند آن را بشناسد! زیرا که واسطه ها حجاب اند؛ بدین حال خواست که گنج های ذات و صفاتش را بنمایاند، از این رو از خلاصه ی وجود خاصّ خالصی را برگزید و بر زبانش فصاحتِ ربوبیت را پوشانید و دلش را به نورِ معرفت نورانی ساخت و ہر چشم اش چشمه ی حقیقت را نمایاند.

 در این حال او را بر شناساندنِ او، بر بندگان عارفش فرمان داد با این بیان که:

 قُــــــل 

 ظاهرش امر است و باطنش سِرّ ؛ وحروف زیر آن دریایی از علوم سنگین ربوبیت است.


 قاف اشاره است به قهر عظمت اش بر حدثان تا با الوهیت رحمان به ذره ای از حقیقت عرفان نرسد؛ زیرا که بر صورت قِدم غیرتمند است و آنجا درازل قلزم ِحیرت است.

  لام اشاره به لای نفی است، یعنی اهل حدوثیت به کنه الوهیت نرسند.

 او را به اشاره و پیچیدگی های سِرّ ذات امر نمود؛ آن گاه که فرمود

 هُــــــــــــو

 دل های راسخان را در وادیه های غیبیت به نعت ِ وله و حیرت در بیابان سرگردانی غیب ِغیب گذاشت و به "ها" ی هویت نرسیدند؛ در این حال منصرف شدند و به "واو" وصف رسیدند، از وصف نیز عاجز گشتند آن گاه به موصوف نرسیدند.

 از این روی از غیب و بُعدِ بطون ِ هویت، در حجاب ماندند و سرگشته و عطشان و حیران به حالی که اوایل حقایق را درک نکرده بودند منصرف شدند و به ناتوانی از ادراک و ادراکِ ادراک اعتراف کردند.

   آن گاه که حق ناتوانی ِ آنان از ادراک ِ سِرّ هویت را دانست، ازروی رحمت و لطف برآنان انوارِ ذات و صفات را آشکار نمود تا از بهرهٔ عرفان و ایمان ِ "او" محروم نمانند.

  عرایس البیان فی حقایق القرآن
 شیخ روزبهـــــــــان بقلی شیرازی

 

  نکات قرآنی :

بسم الله الرحمن الرحیم
یا لَیْتَنی‏ کُنْتُ تُراباً..

ایکاش در هوایِ تو من خاک گشتمی..
باری ز ننگ هستی خود ،، پاک گشتمی..

پیوسته سجدگاه ملک بودمی اگر،،
زیر سم سمند تو من خاک گشتمی ...

«یَوْمَ یَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ یَداهُ وَ یَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنی‏ کُنْتُ تُراباً»؛ 
روزى که انسان آنچه با دست خود از قبل فرستاده همه را می‌بیند، و کافر از ( شدّت تاسف و پشیمانی ) می‌گوید: اى کاش خاک بودم...

کافر کیست؟!
پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید
«
علی ع ، مهتر و خیر بشر است؛ هر کس از این إبا داشته باشد، کافر است..»
(
که او ابوتراب است..)
«
علی خیر البشر ، فمن ابی فقد کفر». . (کنز العمال -ابن عساکر تاریخ دمشق)

به سند صحیح سعید سمّان می‌گوید: امام صادق(ع) در معنی این آیه فرمود..«وَ یَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنی‏ کُنْتُ تُراباً ،، یعنی ،علویا یوالی أبا تراب» کافر میگوید: اى کاش! علوى بودم و ابو تراب را دوست و ولیّ خود میگرفتم !
و وقتی ثواب و قرب و اکرام حق تعالی بر شیعیان علی ع را میبیند میگوید : قَالَ: یا لَیتَنِی کُنتُ تُراباً، أًی مِن شِیعَةِ عَلی ..ای کاش من هم خاک و از شیعیان وپیروان راستین او بودم ..

 

(شیخ صدوق، علل الشرایع(

استرآبادی در توضیح این روایت می‌نویسد: چون علی(ع) قسیم الجنة و النار است، اهل حق و پیروان خود را به بهشت و دشمنان را به جهنم میفرستد، و کافر آرزو می‌کند: ای کاش! من از شیعه علی بودم..

شیادان و جاهلان متکبر که همیشه در پی علوّ خیالی و برتری جویی بودند ، چون خاک را به استخفاف مینگرستیند چندان به لقب ابوتراب توجهی نکردند و حتی به تمسخر گرفتند! آنها که همه القاب و فضایل علی ع و نامهای نیکوی او را به دروغ به خود نسبت دادند و سعی داشتند خود را آینه حق جلوه داده و آینگی وتصویر زلال آینه تمام نمای حق را هم با اعوجاج در آیات الهی بپوشانند! خود را فریب داده و خود در کفر فرو رفتند.. مقام #ابوتراب و علو حقیقی بر آنها پوشیده و از آن محروم ماندند..

تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ 

لَا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا ،

وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ (قصص/83(

امام متقین ، امیرخاکساران است که با خاک نخلستانها و خاکیان درآمیخته و هرخاکی از برکت او گلستان میشود ، او کنیه ابوتراب را بسیار دوست داشت ، کُنیه ای که رسول خدا صلی الله علیه وآله به او داده بود..
تراب یعنی خاک و علی پدر خاک و همه خاکیان ..

به ابن عباس گفتند چرا به علی، ابوتراب می گفتند؟ گفت: لانه صاحبها ! برای این که صاحبش است...
«
لانه صاحب الارض، و حجه الله علی اهلها بعده، و به بقاؤها و الیه سکونها..
زیرا او صاحب زمین و حجّت خدا بعد از رسول الله بر اهل زمین بوده و به وجود حضرتش زمین باقی است و آرامش آن به اوست ...»
..
آدم از تراب خلق شد و علی ع پدر تراب ! ..(که «اول ما خَلق الله » نور رسول الله و او بود و«ثم خلق منه کل خیر» واز آن نور جمیع خیرات و کرسی و عرش و همه هستی متجلی شد..) ..
قال النبی صلى الله علیه وآله: أنا وعلی أبوا هذه الأمة .. ولحقنا علیهم أعظم من حق والدیهم..
رسول اکرم ص فرمودند: من و علی پدر اُمتیم ..وحق ما بر ایشان عظیم تر از حق پدر و مادرشان است..

وَوَصَّیْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَیْهِ..أَنِ اشْکُرْ لِی ، وَلِوَالِدَیْکَ ، إِلَیَّ الْمَصِیرُ ..

،Image result for ‫ابوتراب لقب کیست‬‎
کاشکی خاک بودمی در راه.. 

تا مگر سایه بر من افکندی...

خاک شو پیش از آنکه بگویی ای کاش..

آنچه گفته شد نه از پی اثبات ، و نه از برای برتری جویی ، که از جهت نفی است ..این که نفی کنی هر انّیتی را از خود ..که «وَلَا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحًا ،،، إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَنْ تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولًا .. 

در زمین به نخوت گام برمداری، چرا که هرگز زمین را نمى‏ توانى شکافت و در بلندى به کوهها نمى‏ توانى رسید..

ابوترابی زندگی کنی ،، و تو که خود را پیرو راه پدر میخوانی، چنان بر خاک بیفتی که از تو ، منی و جز او نماند ،، که نزدیک ترین زمان به خدا را هنگام سجده دانستند و سر بر خاک نهادن هم از خصایل شیعه اوست.. نیست شوی و برای او فرزندی کنی ، و خاک شوی که همه بزرگی برای خاکساران است ..

وَقَضَى رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ ، وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا..(اسرا/23)
و پروردگار تو مقرر کرد که جز او را مپرستید و به والدین احسان کنید ..
،،
از بهاران ، کی شود سرسبز؟ سنگ ،
خاک شو ،، 
تا گل برویی رنگ رنگ ...

الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة مولانا أمیرالمؤمنین و اولاده المعصومین صلواة الله علیهم اجمعین.

 

"وَ اللهُ یَعلَمُ اَسرارَهُم"
( و خداست که اسرارشان را می داند )

تمام ارزش آدمی به سرّ اوست. و سرّ او، خلاصه و چکیده ی وجود اوست که نزد "حق" است. چون دانه ای است نهان که تنها خداوند از آن با خبر است. اما این آیه به اسرار اشاره دارد. معلوم است که سرّهای دیگری نیز در کار است. بزرگان سه نوع سرّ را قائل شده اند؛ یکی آن سرّ است که بنده در راز و نیازش با حق دارد و بندگان دیگر از آن بی خبر اند. دوم آن سرّ است که حتی از فرشتگان نیز نهان است، و آن کشف حقایقی است که بر قلب بنده پدیدار می شود. و سوم آن سرّ است که حتی خود بنده نیز از آن خبر ندارد، و آن استغراق در همراهی با حق است به سبب فنای ذهن. او در این کیفیت، فقط در اختیار حق است، و تمام لذتش همین در اختیار بودن است. پس دگر، سؤالاتِ؛ اسرار چه هستند، و کجایند، و چقدر اند، و به چه کارند، برایش مطرح نیستند. زیرا او اصل را دارد و همین اصل، او را کافیست. آدمی در اسرار پیچیده شده است. این زندگی خود سرّ است، آمد و رفت ما، سرّ است، حرکت افلاک، سرّ است، هر موجودی خود سرّی بزرگ است، اینکه هر لحظه کجاییم و که ایم و برای چه ایم، سرّ است. اینکه هر کدام از ما چیزی را به ظهور می رسانیم که در وجودمان نهفته است، سرّ است. ای دوست، اسرار برای ذهن قابل رمزگشایی نیست، پذیرفتنی است. چون به زیر باران رفتن است، و از ریزش شان تَر شدن است. در سکوت، برخوردار گشتن است. اسرار فهمیدنی نیست، دریافت کردنی است. و این تنها اوست که می داند.

 


آیین آینگی

هو القوی

تو دستگیر شو ای خضر پی خجسته ، که من،
پیاده می‌روم ،،
و همرهان سوارانند...

 پیاده شو !

وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ(قصص/5)

و خواستیم بر کسانى که در آن سرزمین فرو دست‏ شده بودند ،، منت نهیم و آنان را پیشوایان [مردم] گردانیم و ایشان را وارث گردانیم ..

یاری ونصرت الهی برای ضعفا و فقرا و پیادگان است ،،
عیسی با خری پیاده سیرمیکرد ،موسی چوپانی آواره بیابان و محمد ص نیز یتیم و فقیر بود و..

آنها که در پی برتری جویی هستند و درخیالشان برای خود علو و شان و منزلتی میبینند، در درگاه الهی به هیچ نخرند..

آنکه تکبر وبزرگی کند خوار وصغیر میشود ،،

و آنکه تذلل و خواری کند بزرگ و عزیز ..

ابلیس هم از سجده کنان نبود! .إِبْلِیسَ لَمْ یَکُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ 
فرمود : چون تو را به سجده امر کردم ، چه چیز تو را باز داشت از اینکه سجده کنى ؟

گفت: «من از او بهترم ! »  ))قَالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ ..((

مرا از آتشى آفریدى و او را از گل ..

قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا

فرمود از آن [مقام] فرو شو ،، 

فَمَا یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیهَا..

تو را نرسد که در آن [جایگاه] تکبر نمایى،،

فَاخْرُجْ، پس بیرون شو ، 

که تو از خوارشدگانى  ((إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ)) 

(اعراف/11-13)

عاقل کسیست که « لا یَرى أَحَدًا إِلاّ قالَ:  هُوَ خَیْرٌ مِنّى وَ أَتْقى».
امام رضا ع در نشانه های مومن عاقل فرمودند: او کسیست که نمیبنید احدی ! را ، جز آنکه میگوید : او از من بهتر وبا تقوا تراست.. 
چرا که او خودآگاه است به ذنب وگناهش و به آن مشغول،، ولی از ذنب و گناه دیگران که شاید توبه کرده اند و آمرزیده باشند بی خبر.. 
همانطور که در نزد خود کوچکی میکند ، نیست میشود و هستی میگیرد ونزد خدا عزیزتر میشود...((طُوبَى لِمَنْ ذَلَّ فِی نَفْسِهِ)..

مَنْ کَانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ ، فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعًا ..هرکس عزت میخواهد ،جمیع عزت برای خداست و نکته اینکه مومن نیز از آن جهت عزیز است که اوعزت میبخشد(وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ..) ولی اگر او خود را کسی بداند! دیگر از مومنین نیست واز امن الهی خارج..

ولذا او به ذنوب و ذنب خود مشغول است (که وجودک ذنب لا یقاس به الذنب ..) و تجلی غفران و غفاریت الهی هم نصیب هم او میشود...

و آنان که چون کار زشتى کنند یا بر خود ستم روا دارند خدا را به یاد مى ‏آورند و براى گناهانشان آمرزش مى‏ خواهند و چه کسى جز خدا گناهان را مى ‏آمرزد و بر آنچه مرتکب شده‏ اند با آنکه مى‏ دانند [که گناه است] پافشارى نمى کنند (۱۳۵)
أُولَئِکَ جَزَاؤُهُمْ  مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَجَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِینَ ﴿آل عمران۱۳۶﴾

،،
اَنس گوید: سؤال شد: «اى رسول خدا! ممکن است کسى از عقل نیکو برخوردار باشد و گناهان بسیار داشته باشد؟».

پیامبر صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله فرمودند: هیچ انسانى نیست، مگر این که گناهان و خطاهایى مرتکب می‏شود،(ما مِنْ آدَمىٍّ اِلاّ وَ لَهُ ذُنوبٌ وَ خَطایا یَقْتَرِفُها،(
ولى هر کس سرشتش عقل و نهادش یقین باشد،، گناهانش به او آسیب نمیرساند».! 
گفته شد: «اى رسول خدا! چگونه است این؟!». 

فرمودند: «زیرا عاقل هرگاه مرتکب خطایى گردد، بی ‏درنگ تدارک توبه و پشیمانى کند و با این کار، گناهانش را پاک میگرداند و خوبى ‏هایى برایش باقى می‏ماند که با آن، وارد بهشت میگردد»...

(مجموعه ورام، ج 1، ص 62)


Image result for ‫ذکر قدسی‬‎

اِنَ  الحَسَناتِ یُذهِبنَ السَّیِئاتِ"

"قطعاً خوبی ها، بدی ها را از بین می برند!"

 این پیام محکم قرآن که با تاکید "اِنَّ" بیان شده است، یک رویکرد جهانی، عارفانه و اصیل برای از بین بردن بدی هاست. دقت کن! نمی گوید که بدی کردن باعث از بین رفتن بدی ها می شود، نمی گوید که خشونت، خشونت را از بین می برد، نمی گوید برای مقابله با پلیدی، باید پلید بود و برای مبارزه با ناراستی، باید ناراست بود. قرآن، خوبی کردن و نیکوکاری را راه حل نهایی و قطعی می داند. و این یک کلاس درس بزرگ برای تمامی روانشناسان جهان است. "ذلِکَ ذِکری لِلذّاکِرِینَ" این پندی است برای هر آن کس که اهل پند گرفتن است". ای دوست، اگر حقیقتاً از وجود بدی ها در رنج و عذابی، اگر خود را در محاصره بدی ها می بینی، راهِ برون رفت از آن، توسعه ی خوبی هاست. بدی کردن نسبت به کسی که بدی کرده است، خود بدی است، راهِ خلاصی نیست. حال دقت کن، ببین در آیه ی دیگر چه حکیمانه و هوشمندانه به بدی ها می نگرد؛ "جَزاءُ سَیِّئةِِ سَیِّئَةٌ مِثلُها فَمَن عَفا وَ اَصلَحَ فَاَجرُهُ عَلَی اللهِ انَّ اللهَ لا یُحِبُّ الظّالِمِینَ" (جزای بدی، بدی مثل آن است اما اگر کسی عفو کند و به اصلاح گراید، پاداشش بر عهده ی خداست و خداوند ظالمین را دوست ندارد!)، نکته ی هوشمندانه این است که با آنکه مجازات بدی را جایز دانسته اما باز از آن به "سَیِّئة" یاد می کند! تلافی را هم بدی می نامد! "جَزاءُ سَیِّئةِِ سیِّئَةٌ". آن را نیک نمی نامد! لذا بلافاصله می فرماید؛ "پس اگر کسی عفو کند و به اصلاح گراید پاداشش بر عهده ی خداست زیرا خداوند ظالمان را دوست ندارد!" ای دوست، قرآن بدنبال توسعه ی خوبی هاست، آن را راهِ حل قطعی و نهایی می داند. اگر حتی قصاص را مجاز دانسته، اگر مقابله به مثل را جایز دانسته، اما رویکردش اصلی اش به عفو و بخشش است. برای همین است که صریحاً فرمان می دهد: "وَاتَّبِعُوا اَحسَنَ ما اُنزِلَ اِلَیکُم مِن رَبِّکُم" (همواره از بهترین آنچه که از سوی پروردگارتان نازل شده پیروی کنید!). مشی قرآن، تبعیّت از بهترین هاست. و بهترین ها، نیکی کردن و عفو و اصلاح است. بهترین ها، خوبترین هایند، چه خود خدا، خوبترین است "وَاللهُ خَیرٌ". و یادت باشد که کاربرد احکام قرآن باید حالتی را بیافریند که بیشترین عشق را نسبت به خداوند ایجاد کند.

 بر گرفته از مجموعه نکات قرآنی

م.ریاعی


"هو"

روزی شیخ حسن خرقانی گفت : خدایا مرا به خودم نشان ده..

لباسی دید مندرس و آلوده ..

پرسید : این منم ؟؟

ندا آمد : آری تو همین هستی..

گفت : پس آن همه دعا و زاری و عبادت چه شدند؟؟

خداوند فرمود: آن همه من بودم ....

تذکره الاولیای عطار

هرچه سیئات "کارهای زشت"است از افعال ماست و هر چه حسنات "کارهای خوب"از ما سر میزند جملگی فعل پروردگار است......

..برای همین هم دعای همه انبیا و اولیا پیوسته چنین بوده که : خداوندا سیئات ما را به حسنات مبدل گردان...




 فرازهایی از آیات قرآن مجید در رد یا قبول دعا ها

قطب ، در (شرح شهاب ) گفته است : روایت شده است که پروردگار، دعای دو گروه از مردم را مستجاب می دارد . چه مؤمن باشند و چه کافر . یکی دعای مظلومانست و دیگری دعای درماندگان . و بدین سبب است که خدای تعالی فرمود: (امن یجیب المضطر اذا دعاه ) (یعنی : آیا آن کیست که دعای بیچارگان را به اجابت می رساند؟)

پیامبر (ص ) فرمود: دعای مظلوم مستجاب است و اگر گفته شود: مگر خدا نفرمود: (و ما دعاء الکافرین الا فی ضلال ) (یعنی : و کافران جز به حرمان و ضلالت دعوت نمی کنند) پس چگونه دعایشان مستجاب می شود؟ گوییم : این آیه ، به دعای کافران در دوزخ بر می گردد و در آنجا، نه اشک سود دهد و نه دعا پذیرفته شود . و خبری که ما آوردیم ، مربوط به دنیاست .  


داستان جوان گناه کار و بخشش خداوند!
در زمان «مالک دینار» جوانى از زمره اهل معصیت و طغیان از دنیا رفت، مردم به خاطر آلودگى او جنازهاش را تجهیز نکردند، بلکه در مکان پستى و محلّ پر از زبالهاى انداختند و رفتند.

شبانه در عالم رؤیا از جانب حق تعالى به "مالک دینار" گفتند: بدن بنده ما را بردار و پس از غسل و کفن در گورستان صالحان و پاکان دفن کن. عرضه داشت: او ازگروه فاسقان و بدکاران است، چگونه و با چه وسیله مقرّب درگاه احدیّت شد؟
جواب آمد: در وقت جان دادن با چشم گریان گفت: یا مَنْ لَهُ الدُّنیا وَ الآخِرَةُ إرْحَمْ مَن لَیْسَ لَهُ الدُّنیا وَ الآخرَةُ.
یعنی:
اى که دنیا و آخرت از اوست، رحم کن به کسى که نه دنیا دارد نه آخرت.

ای مالک! ،کدام دردمند به درگاه ما آمد که دردش را درمان نکردیم؟ و کدام حاجتمند به پیشگاه ما نالید که حاجتش را برنیاوردیم؟

 بیشترین قَسَم‌های قرآنی

دیدی یه نفر وقتی می‌خواد حرفش رو با اهمیت جلوه بده، هِی قسم می‌خوره:
  به پیر، به پیغمبر، به خدا، به قرآن...

قرآن هم وقتی میخواد یه موضوعی رو با اهمیت جلوه بده، پشت سر هم قسم میخوره...

 سوره شمس

11  تا قسم پشت سر هم
بیشترین رکوردِ قسم در یک سوره:

*و اَلشَّمْسِ وَ ضُحٰاهٰا...

*و اَلْقَمَرِ إِذٰا تَلاٰهٰا...

*    و اَلنَّهٰارِ إِذٰا جَلاّٰهٰا...
و اَللَّیْلِ إِذٰا یَغْشٰاهٰا...
و ...

ای انسان!
قسم به خورشید و ماه..
قسم به زمین و آسمون..
قسم به شب و روز..
قسم به..

حالا فکر میکنی قرآن بعد از این همه قسم چه مطلب مهمی رو میخواد بگه

قبل از اینکه جواب و ببینی یه خورده فکر کن.

 فکر میکنی چه موضوع مهمیه

قرآن بعد از ۱۱ تا قسم میگه:

قدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکّٰاهٰا (شمس/۹(
به همه اینها قسم، که هر کس نفس خودش رو #تزکیه کرد، رستگار شد."

بعد سراغ گروه مخالفش هم میره و میگه:

 و قَدْ خٰابَ مَنْ دَسّٰاهٰا (شمس/۱۰)
هر کس هم که نفس خودش رو با معصیت و #گناه آلوده کرد، نومید و محروم شد."

 



عیسی (ع) را گذار بر مردی افتاد کور، مبتلا به لک و پیس، زمینگیر که هر دو طرف بدنش فلج بود و گوشت بدنش از جذام همی ریخت و همی گفت: سپاس خدای را که مرا از بسیاری ابتلاآت بر کنار بداشت!!عیسی(ع) گفت: ای فلان، کدام ابتلا را مبتلا نگشته ای؟!
گفت: ای روح الله من از آن کس که چون من معرفت به خدا ندارد،بهترم.
عیسی گفت: درست گفتی، دست خود به من ده.
دست وی بگرفت و ناگهان زیباترین و بهنجارترین آدمیان شد و خداوند تمامی ابتلاآت از وی ببرد...
وی دیر زمانی مصاحب عیسی بماند.کشکول شیخ بهاییTop of Form


Image result for ‫عیسی مسیح ابن مریم‬‎


گزیده‌ای از موعظه‌ی معروف حضرت مسیح(ع( در بالای کوه:

خوشا به حال آنان که نیاز خود را به خدا احساس می‌کنند، زیرا ملکوت آسمان از آن ایشان است.

خوشا به حال ماتم‌زدگان، زیرا ایشان تسلی خواهند یافت.

خوشا به حال فروتنان، زیرا ایشان مالک تمام جهان خواهند گشت.

خوشا به حال گرسنگان و تشنگان عدالت، زیرا سیر خواهند شد.

خوشا به حال آنان که مهربان و باگذشت‌اند، زیرا از دیگران گذشت خواهند دید.

خوشا به حال پاک‌دلان، زیرا خدا را خواهند دید.

خوشا به حال آنان که برای برقراری صلح در میان مردم کوشش می‌کنند، زیرا اینان فرزندان خدا نامیده خواهند شد.

خوشا به حال آنان که به سبب نیک کردار بودن آزار می‌بینند، زیرا ایشان از برکات ملکوت آسمان بهره‌مند خواهند شد.

(انجیل متی،۱۰- ۱ :۵(

**************

خداوند را بی‌جهت آزمایش مکن.

(انجیل متی، ۷ : ۴)

***********

فقط خداوند را بپرست و تنها از او اطاعت کن.

(انجیل متی، ۱۰ : ۴)

***********

نان نمی‌تواند روح انسان را سیر کند! بلکه فقط کلام خداست که می‌تواند نیاز درونی او را برآورده سازد.

(انجیل متی، ۴ : ۴)

***********

ثروت خود را بر روی این زمین نیندوزید زیرا ممکن است بید یا زنگ به آن آسیب رسانند و یا دزد آن را برباید. ثروت‌تان را در آسمان بیندوزید، در جایی که از بید و زنگ و دزد خبرینیست. اگر ثروت شما در آسمان باشد، فکر و دل‌تان نیز در آن‌جا خواهد بود.

(انجیل متی، ۲۱- ۱۹ : ۶)

***********

چشم، چراغ وجود انسان است. اگر چشم تو پاک باشد، تمام وجودت نیز پاک و روشن خواهد بود ولی اگر چشمت با شهوت و طمع تیره شده باشد، تمام وجودت هم در تاریکی عمیقی فرو خواهد رفت.

(انجیل متی، ۲۳ -۲۲ : ۶)

نمی‌توانی به دو ارباب خدمت کنی، باید فقط یکی از آنها را دوست داشته باشی و فقط به یکی وفادار بمانی. همچنین نمی‌توانی هم بنده‌ی خدا باشی و هم بنده‌ی پول.

(انجیل متی، ۲۴ : ۶)

پس نصیحت من این است که برای خوراک و پوشاک غصه نخورید. برای همین زندگی و بدنی که دارید شاد باشید. آیا ارزش زندگی و بدن، بیشتر از خوراک و پوشاک نیست؟

به پرندگان نگاه کنید، غصه ندارند که چه بخورند. نه می‌کارند و نه درو می‌کنند ولی پدر آسمانی شما خوراک آنها را فراهم می‌سازد. آیا شما برای خدا خیلی بیشتر از این پرندگان ارزش ندارید؟ آیا غصه خوردن می‌تواند یک لحظه عمرتان را طولانی‌تر کند؟

و چرا برای لباس و پوشاک غصه می‌خورید؟ به گل‌های سوسن که در صحرا هستند نگاه کنید، آنها برای لباس غصه نمی‌خورند. با این حال به شما می‌گویم که سلیمان هم با تمامشکوه و ثروت خود هرگز لباسی به زیبائی این گل های صحرایی نپوشید. پس اگر خدا در فکر گل‌هایی است که امروز هستند و فردا از بین می‌روند، چقدر بیشتر در فکر شماست، ایکم ایمانان.

پس غصه‌ی خوراک و پوشاک را نخورید چون بی‌ایمانان در باره‌ی این چیزها دائماً فکر می‌کنند و سخن می‌گویند. شما با ایشان فرق دارید. پدر آسمانی شما کاملاً می‌داند شما به چهنیاز دارید. اگر شما در زندگی خود به خدا بیش از هر چیز دیگر اهمیت دهید و دل ببندید، او همه‌ی این نیازهای شما را برآورده خواهد ساخت.

پس غصه‌ی فردا را نخورید، چون خدا در فکر فردای شما نیز می‌باشد. مشکلات هر روز برای همان روز کافی‌ست، لازم نیست مشکلات روز بعد را نیز به آن بیفزائید.

(انجیل متی، ۳۴-۲۵: ۶) 


                                          در ذکر حضرت عیسی بن مریم علیه سلام از سوره مبارکه مائده

 

بسم الله الرحمن الرحیم

کسانى که گفتند خدا همان مسیح پسر مریم است قطعا کافر شده‏ اند،،
و حال آنکه مسیح مى گفت : اى فرزندان اسرائیل خدا را بپرستید که پروردگار من و پروردگار شما است ،، همانا هر کس به خدا شرک آورد قطعا خدا بهشت را بر او حرام ساخته و جایگاهش آتش است و براى ستمکاران یاورانى نیست ..

لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ 
وَقَالَ الْمَسِیحُ یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَرَبَّکُمْ إِنَّهُ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ وَمَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصَارٍ ﴿۷۲﴾

مَا الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّیقَةٌ کَانَا یَأْکُلَانِ الطَّعَامَ انْظُرْ کَیْفَ نُبَیِّنُ لَهُمُ الْآیَاتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنَّى یُؤْفَکُونَ ﴿۷۵﴾

مسیح پسر مریم جز پیامبرى نبود که پیش از او [نیز] پیامبرانى آمده بودند ،، و مادرش زنى بسیار راستگو بود که هر دو غذا مى ‏خوردند،،
بنگر چگونه آیات [خود] را براى آنان توضیح مى‏ دهیم سپس ببین چگونه [از حقیقت] دور مى‏ افتند ؟!

قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لَا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غَیْرَ الْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعُوا أَهْوَاءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَأَضَلُّوا کَثِیرًا وَضَلُّوا عَنْ سَوَاءِ السَّبِیلِ ﴿۷۷﴾

بگو اى اهل کتاب در دین خود بناحق غلوّ و گزافه‏ گویى نکنید ، 
و از پى هوسهاى گروهى که پیش از این گمراه گشتند و بسیارى [از مردم] را هم گمراه کردند و از راه حق منحرف شدند نروید ..

سوره مبارکه مائده

Image result for ‫مسیح علیه سلا‬‎

در ذکر حضرت موسی علیه سلام

مرد فقیری از خدا سوال کرد:
چرا من اینقدر فقیر هستم؟!خدا پاسخ داد:
چون یاد نگرفته ای که بخشش کنی!

مرد گفت:
من چیزی ندارم که ببخشم؟
خدا پاسخ داد:
دارایی هایت کم نیست!

یک صورت، که میتوانی لبخند برآن داشته باشی!
یک دهان، که میتوانی با آن از دیگران تمجید کنی و حرف خوب بزنی!
یک قلب، که میتوانی به روی دیگران بگشایی
و چشمانی که میتوانی با آنها به دیگران با نیت خوب نگاه کنی!

ما فقیر نیستیم! فقط باید به دارایی‌هایمان بیشتر توجه کنیم ...
--------------------------

میگویند روزی حضرت موسی در مناجات خود 
از خدا پرسید:
خداوندا اگرشما آدم(بنده) بودید
چه میکردید؟؟
تا خدا از شما راضی باشد؟
خدافرمود:
بر زمین میگشتم 
ببینم چه کسی هست
که احتیاج به
کمک دارد به او کمک
میکردم ومشکلش 
روحل میکردم...


گوهر پنهان در ذکر حضرت موسی کلیم الله علیه سلام


روزی حضرت موسی به خداوند عرض کرد: ای خدای دانا وتوانا ! حکمت این کار چیست که موجودات را می‌آفرینی و باز همه را خراب می‌کنی؟ چرا موجودات نر و ماده زیبا و جذاب می‌آفرینی و بعد همه را نابود می‌کنی؟

خداوند فرمود : ای موسی! من می‌دانم که این سوال تو از روی نادانی و انکار نیست و گرنه تو را ادب می‌کردم و به خاطر این پرسش تو را گوشمالی می‌دادم. اما می‌دانم که تو می‌خواهی راز و حکمت افعال ما را بدانی و از سرّ تداوم آفرینش آگاه شوی. و مردم را از آن آگاه کنی. تو پیامبری و جواب این سوال را می‌دانی. این سوال از علم برمی‌خیزد. هم سوال از علم بر می‌خیزد هم جواب. هم گمراهی از علم ناشی می‌شود هم هدایت و نجات. همچنانکه دوستی و دشمنی از آشنایی برمی‌خیزد.

آنگاه خداوند فرمود : ای موسی برای اینکه به جواب سوالت برسی، بذر گندم در زمین بکار. و صبر کن تا خوشه شود. موسی بذرها را کاشت و گندمهایش رسید و خوشه شد. داسی برداشت ومشغول درو کردن شد. ندایی از جانب خداوند رسید که ای موسی! تو که کاشتی و پرورش دادی پس چرا خوشه‌ها را می‌بری؟ موسی جواب داد: پروردگارا ! در این خوشه‌ها، گندم سودمند و مفید پنهان است و درست نیست که دانه‌های گندم در میان کاه بماند، عقل سلیم حکم می‌کند که گندمها را از کاه باید جدا کنیم. خداوند فرمود: این دانش را از چه کسی آموختی که با آن یک خرمن گندم فراهم کردی؟ موسی گفت: ای خدای بزرگ! تو به من قدرت شناخت و درک عطا فرموده‌ای.
خداوند فرمود : پس چگونه تو قوه شناخت داری و من ندارم؟ در تن خلایق روحهای پاک هست، روحهای تیره و سیاه هم هست .

همانطور که باید گندم را از کاه جدا کرد باید نیکان را از بدان جدا کرد. خلایق جهان را برای آن می‌آفرینم که گنج حکمتهای نهان الهی آشکار شود.

*خداوند گوهر پنهان خود را با آفرینش انسان و جهان آشکار کرد پس ای انسان تو هم گوهر پنهان جان خود را نمایان کن....از داستان های مثنوی مولوی




در ذکر حضرت عیی روح الله  علیه سلام

حضرت عیسی را دیدند که از خانه زن فاجره ای"بدنامی" بیرون آمد .

گفتند یا روح الله این نه جای توست . کجا افتادی تو بدین خانه ؟

عیسی گفت :

ما به شب گیری بدر آمدیم تا به صخره رویم و با خدا مناجات کنیم . راه شاهراه بر ما بپوشیدند . بخانه این زن افتادیم .

و آن زنی بود در بنی اسرائیل به ناپاکی و نا پارسائی معروف .

آن زن چون روی عیسی بدید دانست که آنجا تعبیه " تدبیر و حکمتی" است . همان دم بر خواست و به خاک افتاد و بنای تضرع و زاری گذاشت . و از این راه بی وفائی برخاست و به صلاح آمد ........

.به عیسی ندا دادند که ما میخواستیم تو این زن را در رشته دوستان ما کشی از این جهت راه را بر تو بگردانیدیم

.....کشف الاسرار : خواجه عبدالله انصاری .

.....این زن همان مریم مجدلیه میباشد که سال ها از یاران با وفای حضرت عیسی یود ..


حکایت در خدمت خلق

آورده اند که : در مجلس شیخ حسن خرقانی سخن از کرامت می رفت و هر یک از حاضران چیزی می گفت 

شیخ بگفتا : کرامت چیزی جز خدمت خلق نیست

چنان که دو برادر بودند و مادر پیری داشتند ،
یکی خدمت مادر می کرد و دیگری به عبادت خدا مشغول بود ، یک شب برادر عابد در سجده به خواب رفت ، آوازی شنید که برادر تو را آمرزیدند و تو را هم به او بخشیدند!

گفت : من سالها عبادت خدا کرده ام و برادرم همیشه به خدمت مادر مشغول بوده ، روا نیست که او را بر من رجحان نهند و مرا به او بخشند!

ندا آمد که :
آنچه تو کرده ای خدا از آن بی نیاز است
و آنچه برادرت می کند ، مادر بدان محتاج ....

روزی حضرت موسی ( علیه السلام ) در کوه طور ، به هنگام مناجات عرض کرد : ای پروردگار جهانیان !

جواب آمد : لبیک!
سپس عرض کرد : ای پروردگار اطاعت کنندگان!
جواب آمد :‌لبیک!
سپس عرض کرد :‌ای پروردگار گناه کاران !
موسی علیه السلام شنید :لبیک، لبیک ، لبیک!
حضرت گفت : خدایا به بهترین اسمی صدایت زدم. یکبار جواب دادی ؛ اما تا گفتم : ای خدای گناهکاران ، سه مرتبه جواب دادی. ؟
خداوند فرمود : ای موسی ! عارفان به معرفت خود و نیکوکاران به کار خود و مطیعان به اطاعت خود اعتماد دارند ؛ اما گناهکاران جز به فضل من پناهی ندارند . اگر من هم آنها را از درگاه خود ناامبد گردانم به درگاه چه کسی پناهنده شوند .

بشارت نبوت حضرت محمد"ص" در کتاب های آسمانی:

انجیل مکاشفات یوحنا 19-11-21-

انگاه دیدم که درهای آسمان باز است . پیش رویم اسب سفیدی در آنجاست با سواری که "امین" و بر حقش می نامند....

قرآن مجید سوره تکویر آیه 21

در آنجا"عرش" فرمانش "محمد را"برند و امینش خوانند ....

 و باز در انجیل یوجنا میخوانیم که :

وقتی حضرت یحیی شروع به نبوت کرده و با غسل تعمید دادنش بسیاری از بیماران را شقا بخشید بزرگان قوم یهود به سراغ او رفتند و پرسیدند :

اگر تو نه مسیحی نه الیاس و نه آن پیامبر پس چرا تعمید میدهی؟؟؟

پس معلوم میشود که آن ها منتظرظهور الیاس "که میگویند ایشان همچون خضر زنده است و روزی دوباره خواهد آمد. وعده ای هم میگویند با خضر برادر دو قلو میباشند و عده ای هم میگویند ایشان همان خضر هستند " بودند و یا مسیح و یا آن پیامبر......

مسیح آمد و اینبار نوبت نبوت آن پیامبر بود...

میگویند زمانی که حضرت محمد "ص" با عمویشان ابوطالب در نوجوانی به سفر رفته بودند راهبی ایشان را ملاقات کرده و به ابوطالب هشدار میدهد که این نوجوان بزودی پیامبر خواهد شد و متوجه باشید که اگر عالمان یهودی همانطور که من آثار نبوت ایشان را شناختم او را بشناسند ممکن است آسیب ببینند ....


در قرآن بارها به حضرت محمد "ص"میفرمایند عالمان دین یهودو نصارا گرچه میدانند از نبوت تو درکتاب های پیشین هشدار داده شده اما باز با تو جدل میکنند..آن ها نشانه های نبوت تو را بخوبی میدانند به آن خوبی که پسران خود را می شناسند ........



در تقسیر کلمه "امی"

 

مصطفی را، علیه السلام، که امی می گویند، از این رو نمی گویند که بر خط و علوم قادر نبود، یعنی از این رو امیش می گفتند که خط و علم و حکمت او مادر زاد بود، نه مکتسب. کسی که به روی مه رقوم نویسد (اشاره به شق القمر) او خط نتواند نبشتن؟ و در عالم چه باشد که او نداند؟ چون همه از او می آموزند، عقل جزوی را عجب چه چیز باشد که عقل کل را نباشد؟ عقل جزوی قابل آن نیست که از خود چیزی اختراع کند که آن را ندیده باشد.

 و اینکه مردم تصنیفها کرده اند و هندسه ها و بنیادها نو نهاده اند. تصنیف نو نیست: جنس آن را دیده اند، بر آنجا زیادت می کنند. آنها که از خود نو اختراع کنند ایشان عقل کل باشند. عقل جزوی قابل آموختن است، محتاج است به تعلیم؛ عقل کل معلم است، محتاج نیست. و همچنین جملۀ پیشه ها را چون باز کاوی، اصل و آغاز آن وحی بوده است و از انبیا آموخته اند و ایشان عقل کلند – حکایت غراب (کلاغ) که قابیل هابیل را کشت و نمی دانست که چه کند: غراب غرابی را بکشت و خاک را کند و آن غراب را دفن کرد و خاک بر سرش کرد. او از او بیاموخت گور ساختن و دفن کردن – و همچنین جمله حرفه ها. هر که را عقل جزوی است محتاج است به تعلیم، و عقل کل واضع همه چیزهاست. و ایشان انبیا و اولیایند که عقل جزوی را به عقل کل متصل کرده اند و یکی شده است. مثلا، دست و پای و چشم و گوش و جمله حواس آدمی قابلند که از دل و عقل تعلیم کنند: پا از عقل رفتار می آموزد؛ دست از دل و عقل، گرفتن می آموزد؛ چشم و گوش دیدن و شنیدن می آموزد. اما اگر دل و عقل نباشد، هیچ این حواس بر کار باشد یا توانند کاری کردن؟ اکنون همچنانکه این جسم، به نسبت عقل و دل، کثیف و غلیظ است و ایشان لطیفند و این کثیف به آن لطیف قائم است و اگر لطفی و تازگی دارد از او دارد، بی او معطل است و پلید است و کثیف و ناشایسته است، همچنین عقول جزوی نیز، به نسبت با عقل کل آلت است؛ تعلیم از او کند و از او فایده گیرد و کثیف و غلیظ است پیش عقل کل.

 

پا نویس: هر چند در اغلب موارد عقل ممدوح مولاناست و آن را شرط وصول به کمال معرفی کرده، اما عقول جزوی، یعنی عقولی که چون عقل نبی متصل به عقل مطلق نیستند، بی مدد عقل کل و بی تعلیم وحی به کمالی نمی رسند؛ و کمال عقل جزوی تنها در استعداد آموختن است.

مولانا

فیه_ما_فیه


تفسیر آیاتی از قرآن کریم 

 بردن آدمیان با غل و زنجیر به سوی بهشت

حق تعالی می فرماید: یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُل لِّمَن فِی أَیْدِیکُم مِّنَ الأَسْرَى إِن یَعْلَمِ اللّهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْرًا یُؤْتِکُمْ خَیْرًا مِّمَّا أُخِذَ مِنکُمْ وَیَغْفِرْ لَکُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ (ای رسول به اسیرانی که در دست شما مسلمین اند بگو که اگر خدا در دل شما خیر وهدایتی مشاهده کند و ایمان آرید در مقابل آنچه از شما گرفته شد بهتر از آن را عطا می کند و از گناهان شما می گذرد که خدا آمرزندۀ گناه و مهربان در حق خلق است ).

 سبب نزول این آیت آن بود [که] مصطفی، صلّی الله علیه و سلم، کافران را شکسته بود و کُشش و غارت کرده، اسیران بسیار گرفته، بند در دست و پای کرده، و در میان آن اسیران یکی عمّ او بود عباس، رضی الله عنه، ایشان همه شب در بند و عجز و مذلت می گریستند و می زاریدند و امید از خود بریده بودند و منتظر تیغ و کشتن می بودند.

مصطفی علیه السلام در ایشان نظر کرد و بخندید. ایشان گفتند: دیدی در او بشریت هست و آنچه دعوی می کرد در من بشریت نیست، به خلاف راستی بود، اینک در ما نظر می کند، ما را در این بند و غل اسیر خود می بیند، شاد می شود، همچنانکه نفسانیان چون بر دشمن ظفر یابند و ایشانرا مقهور خود ببینند شادمان گردند و در طرب آیند.

 مصطفی، صلوات الله علیه، ضمیر ایشان را دریافت، گفت: نی حاشا که من از این رو می خندم که دشمنان خودرا مقهور می بینم یا شما را بر زیان می بینم من از آن شاد می شوم، بل خنده ام از آن می گیرد که می بینم به چشم سِرّ که قومی را از تون و دوزخ و دود دان سیاه به غلّ و زنجیر کشکشان به زور سوی بهشت و رضوان و گلستان ابدی می برم و ایشان در فغان و نفیر، که ما را از این مهلکه در آن گلشن و مأمن چرا می بری، خنده ام می گیرد. با این همه چون شما را آن نظر هنوز نشده است که این را که می گویم در یابید و عیان ببینید.

 

حق تعالی می فرماید که اسیران را بگو که شما اول لشکر ها جمع کردید و شوکت بسیار و بر مردی و پهلوانی و شوکت خود اعتماد کلی نمودید و با خود می گفتید که ما چنین می کنیم مسلمانان را، چنین بشکنیم و مقهور گردانیم، و برخود قادری از شما قادرتر نمی دید و قاهری بالای قهر خود نمی دانستید. لاجرم هر چه تدبیر کردید که چنین شود، جمله بعکس آن شد، باز اکنون که در خوف مانده اید هم از آن علت توبه نکرده اید، نومیدید و بالای خود قادری نمی بینید، پس، می باید که در حال شوکت و قدرت  مرا ببینید وخودرا مقهور من دانید تا کارها میسر شود، و در حالت خوف از من امید مَبُرید، که قادرم شمارا از این خوف برهانم و ایمن کنم، انکس که از گاو سپید گاو سیاه بیرون آرد هم تواند از گاو سیاه، گاو سپید بیرون آورد که:

 

 یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَیُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ (خداست که شب را درون [پردۀ] روز پنهان سازد و روز را درون [پردۀ] شب)

 

و یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَیُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ ( زنده را از مرده و مرده را از زنده بیرون آورد)

 

اکنون در این حالت که اسیرید امید از حضرت من مَبُرید تا شمارا دست گیرم که:

 

 إِنَّهُ لاَ یَیْأَسُ مِن رَّوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ ( جز کافران هیچ کس از رحمت خدا نومید نمی گردد)

 

  اکنون حق تعالی می فرماید که ای اسیران اگر از مذهب اول باز گردید و در خوف و رجا ما را ببینید و در کل احوال خودرا مقهور من ببینید، من شما را از این خوف برهانم و هر مالی که از شما بتاراج رفته است و تلف گشته، جمله را باز بشما بدهم بلکه اضعاف آن، و به از آن و شما را آمرزیده گردانم، و دولت آخرت نیز بدولت دنیا مقرون گردانم. عباس گفت: توبه کردم و از آنچه بودم باز آمدم.

 

مصظفی صلوات الله علیه فرمود: که این دعوی را که می کنی حق تعالی از تو نشان می طلبد:

دعوی عشق کردن آسانست

لیکن  آن را دلیل و بر هانست

عباس گفت: بسم الله چه نشان می طلبی.

 فرمود: که از آن مالها که ترا مانده است، ایثار لشکر اسلام کن، تا لشکر اسلام قوت گیرد، اگر مسلمان شده ای و نیکی اسلام و مسلمانی می خواهی.

گفت: یا رسول الله مرا چه مانده است؟ همه را به تاراج برده اند، حصیری کهنه رها نکرده اند.

فرمود: صلوات علیه دیدی که راست نشدی و از آنچه بودی باز نگشتی، بگویم مال چه قدر داری و کجا پنهان کرده ای و به کی سپرده ای و در چه موضع [پنهان و] دفن کرده ای.

گفت: حاشا.

فرمود: که چندین مال معین بمادر نسپردی، و در فلان دیوار دفن نکردی و وی را وصیت نکردی بتفصیل که اگر باز آیم بمن بسپاری، و اگر به سلامت باز نیایم چندینی در فلان مصلحت صرف کنی و چندینی به فلان دهی و چندینی ترا باشد.

چون عباس این را بشنید انگشت برآورد، بصدق تمام ایمان آورد، و گفت ای پیغمبر بحق من می پنداشتم که ترا اقبال هست از دور فلک  چنانکه متقدمان را بوده است از ملوک، مثل هامان و شدّاد و غیر هم  چون این را فرمودید، معلومم شد و حقیقت گشت که این اقبال آن سّریست و الهیست و ربّانیست.

 

مصطفی (صلوات علیه) فرمود: راست گفتی، این بار شنیدم که آن زنّار (رشته) شک که در باطن داشتی بگسست و آواز آن بگوش من رسید. مرا گوشیست پنهان در عین جان، که هرکه زنّار شک و شرک و کفر را پاره کند، من بگوش نهان بشنوم، و آواز آن بریدن بگوش جان من برسد، اکنون حقیقت است که راست شدی و ایمان آوردی.

مولانا

فیه_ما_فیه 



"هو"

روزی حضرت موسی برای صحبت با خداوند عازم کوه طور بود ..در بین راه عده ای از کودکان مشغول بازی بودند..پیش او آمدند و گفتند : یا موسی میتوانی خدا را دعوت کنی تا به مهمانی ما بیاید؟؟؟

موسی در حالیکه از این پیشنهاد بچه گانه خنده اش گرفته بود ، بی اختیار قولی به آنها داد و به کوه رفت ..و با خداوند به گفتگو مشغول شد..

بعد از مدتی خداوند از موسی پرسید :آیا چیزی را فراموش نکردی که به من بگوئی؟؟و موسی ناگهان بیاد دعوت کودکان افتاد و قصه را گفت .

خداوند فرمود : فردا به بنی اسرائیل بگو مهمانی بگیرند تا من به دیدنشان بیایم...

وقتی بنی اسرائیل از این خبر آگاه شدند، همگی با خوشحالی به فکر یک مهمانی مفصل افتاده و بهترین تدارک را دیدند...

سر ظهر شد و آنها همچنان منتظر ....ناگهان غریبه ای ژنده پوش از راه رسید و گفت : مدتها در راه بوده ام و غذائی نخورده ام ، آیا میتوانید مرا کمک کنید..؟؟؟.

همه از حضور این غریبه ، دلگیر شدند و او را راندند...

هوا داشت تاریک میشد و از خدا هم بظاهرخبری نبود و قوم پیش موسی رفتند و لب به شکایت دوختند که چرا خدا بد عهدی کرد؟

موسی دلگیر به سوی کوه طور رفت و پیام بنی اسرائیل را داد...

ندا آمد : ای موسی من در جلوه آن غریبه ژنده پوش آمدم ،اما شما راهم ندادید......

....................

یادمان باشد پیوسته اولیای خدا در ظاهری متفاوت ، بر ما جلوه میکنند ، ایکاش سعادت خدمت


 داشته باشیم و یا حداقل همچون قوم بنی اسرائیل آنها را نیازاریم .....



بسم الله

پس این سحری خوردن دام وصلت است..

..وَابْتَغُواْ مَا کَتَبَ اللّهُ لَکُمْ وَکُلُواْ وَاشْرَبُواْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکُمُ الْخَیْطُ الأَبْیَضُ مِنَ الْخَیْطِ الأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّواْ الصِّیَامَ إِلَى الَّلیْلِ.. کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللّهُ آیَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ ﴿۱۸۷﴾

بندگان را به سحور خوردن فرماید و در سحور خوردن تعبیه لطیف از غیب بیرون آرد ، از این رو ، مقصود نه غذا خوردن است ، بلکه تا بنده را در کمند دوستی اندازد ، 

 پس خوردن بهانه است و سحور دام دوستی را دانه است ، چنانکه در شب تار ، آتش را موسی بهانه بود ! که در آن شب ابر سیاه نمایان ، باد سخت در میان ، اهل موسی به نالیدن آمد ،، جهان همه تاریک شده موسی بی طاقت گشته بفریاد آمد که :

وقت است کنون اگر بخواهی بخشود

 چون کشته شوم دریغ کی دارد سود ؟

پس این سحری خوردن دام وصلت است که من نهادم تا تو برخیزی و در دام دوستی ما افتی !

فرشتگان را گوئیم بنگرید ، بنده من شب خیز است ..
بسم الله بر زبان تو برانم تا گویم که بنده من از ذاکران است ..
سوزی در دلت پدید آورم تا از سر آن سوز آه کشی و من گویم بنده من به مهر من سوزان است ..

 بنده من می سوزد و می زارد و خدای او را می نوازد و در دلش نور معرفت می افزاید ، و حقیقت کَرَم با زبان لطف به بنده می گوید :

من آنِ توام تو آن من باش ز دل ..

گستاخی کن چرا نشینی تو خجل ..

گر جرم همه خلق کنم پاک بِحِل ..

در مملکتم چه کم شود ، مشتی گل ؟

-------------------------------------
کشف الاسرار – تفسیر ادبی و عرفانی قران- آیه 1877 سوره مبارکه بقره - خواجه عبدالله انصاری


هنگامی که سه ماه از خروج بنی اسرائیل از مصر گذشته بود حضرت موسی علیه السلام ماموریت یافت برای گفتگو با خداوند به بالای طور(کوه) سینا برود . وی در آنجا دو لوح د ریافت کرد که فرمانهای خدا ب رآن نقش بسته بود . قرآن کریم از الواح به صیغه جمع نام می برد )اعراف:145(. از جمله آن فرمانها ده حکم بسیار مهم است که به ده

فرمان  مشهور است :
 1- برای خود خدایی جز من نگیرید.
2- به بت سجده نکنید.
3- نام خدا را به باطل نبرید.
4-  شنبه را گرامی بدارید.
5- پدر ومادر را احترام کنید .
6- کسی را به قتل نرسانید.
7- زنا نکنید.
8- دزدی نکنید.
9-  بر همسایه شهادت دروغ ندهید.
10- به اموال و ناموس همسایه طمع نورزید.

فرازی از کتاب انجیل لوقا :

مغرور شدن در عبادت:
------------------------
گاهی ممکن است فکر کنیم  از اینکه بظاهر فرائض دین را بجا می آویم ، تافته جدا بافته ای هستیم و عزیز درگاهیم و دیگران همه غرق گناه و معصیت کارند......
 
آنقدر این قصه مهم بوده که همواره انبیا و اولیا به آن هشدار داده اند که مبادا دچار تکبر شویم و فروتنی را فراموش کنیم...

سلطان العارفین بایزید فرمود

عارف آن است که  از خودش گناه کار تر نبیند.و پیوسته طلب استغفار کند و به اصلاح کار خود بپردازد..

عیسی مسیح"ع" فرمود:

. دونفر وارد یک معبد شدند .یکی فریسی "شاخه ای از دین یهود" و یکی باجگیر..

آن فریسی ایستاد و با خود چنین دعا کرد:

خدایا تو را شکر می گویم  که همچون دیگر مردمان دزد و بدکاره و زناکار نیستم، ونه مانند این خراجگیرم...دوبار در هفته روزه میگیرم و از هرچه بدست می اورم ده یک آن را می بخشم..

 ام آن خراجگیر دور ایستاد و نخواست حتی چشمان خود را به سوی آسمان بلند کند ، بلکه بر سینه خود می کوفت و می گفت
خدایا بر من گناهکار رحم کن...

به شما می گویم کدامیک از این دو پارسا شمرده میشوند ....آن باجگیر
 
زیرا هر که خود را بر افرازد ، خوار خواهد شد و هر که خود را خوار سازد ، سرافراز خواهد گردید...

 لوقا..


فرازی از کتاب توراة : 

آن که به قضای من خرسند و بر بلای من شکیبا و نعمت های مرا سپاسگزار نیست ، بگذار! خدایی جز من جوید . آن که غمگنانه به دنیا بنگرد، گویی بر من خشم گرفته است . آن که توانگری را به پاس بی نیازی فروتنی کند، ثلث دین خویش از دست داده است . ای آدمی زاد! هیچ روز بر تو نشود، مگر آن که روزی تو بفرستم . و هیچ شبی بر تو نو نگردد، مگر آن که کار زشتی به فرشتگان عرضه کنی . نیکی من بر تو فرود می آید و شرک تو به من می رسد . 

ای آدمی زادگان ! چندان که به من نیاز دارید، مرا اطاعت کنید . و چندان که بر آتش بردبارید، مرا عصیان کنید . چندان که به دنیا خواهید ماند، برای آن کار کنید . و آخرت را چندان که خواهید ماند، توشه برگیرید!

ای آدمی زادگان : برای من کشت کنید! و برای من بکوشید . و حاصل خویش ، پیشاپیش ، به من فروشید . چندان شما را سود دهم که چشمی ندیده و گوشی نشنیده و بر خاطری نگذشته باشد . 

ای فرزند آدم ! مهر دنیا از دل خویش بیرون کن ! که مهر من و مهر دنیا، هیچگاه در یک دل گرد نیایند . ای فرزند آدم ! چنان کن . که من فرمان دهم . و بپرهیز! از آن چه من نهی کنم . که ترا چنان زنده کنم که هیچگاه نمیری . 

ای آدمی زاد! چون دل خویش سخت یابی ، یا تنت را بیماری فرا گیرد، یا در مالت کاستی افتد، و حرام به روزیت راه یابد، بدان ! که زبان به سخنی گشوده ای که ترا سودی نداشته است . 

ای فرزند آدم ! توشه آخرت خویش بیش کن ! که راه ، درازست . و بار خویش سبک کن ! که صراط باریکست . کردار خویش ، بی ریا کن که صراف ، بصیر است . و خواب خویش ، بهر گور بگذار! و نازیدن خویش ، به آنگاه که کردار نیکت به میزان کنند و کام خویش به بهشت بگذار! و مرا باش ! تا ترا باشم . و با خوار داشتن دنیا به من نزدیک شو! تا از آتش دور شوی . ای آدمی زاد! کشتی به دریا شکسته ای که به تخته پاره ای آویخته است ، مصیبتش همسنگ مصیبت تو نیست . زیرا، تو بر گناهان خویش بیقینی و از سوی کردار خویش ، در خطر . 


یا هو 

گذری بر آیین زردشت : 

آیین زردشت که قدیمی ترین ایین ار یا ییان شنا خته می شود بنام حضرت زردشت است  عده ای نا اگا هانه انها را اتش پرست می دانند که این درست نیست 

انها یکتا پرست هستند تا اتش پرست  در دین زردشت به چهار عنصر خلقت احترام گذاشته می شود که یکی از چهار عنصر اتش است که ان را مظهر نور و رو شنا یی می دانند و از مظهزات محسوب می شود و می گویند در تورات امده است هنگا میکه حضرت موسی کلیم الله وقتی به منا جات کوه طور می رفت مگر غیر از این بود که درختی در وسط اتش بعنوان مظهر خداوند به موسی ظاهر میشد و با او صحبت می نمود ودر این رابطه جناب شیخ محمود شبستری نیز فر موده 


روا باشد انا لحق از در ختی 

 چرا نبود روا از نیک بختی 

یعنی می گوید در خت در برابر موسی بعنوان مظهر جلوه گری نمود و گفت من حقم  چرا انسا ن که اشرف خلقت است نمی تواند دم از حق بودن خود بزند 

ودر یسنای 34 ودر بند 4 زردشت می فر ماید ای اهورا  ما فروغ اندیشه نیک و پار سایی را که از وجود تو پر تو افکن است خواستاریم ان نور فروزانی که سبب راهنما یی و قوت قلب مردمان است و بکمک ان نور که تو می توانی بیک را از بد و پاک را از نا پاک تمیز دهی چه تویی دانا ی کامل ایین زردشت یکتا پرستی است که از طریق گفتار نیک کردار نیک و پندار نیک می توان به اهورا مزدا رسید ودر بند 2می فر ماید تنها با اندیسیدن به خدا و گام نهادن در راه پارسا یی است که روان ادمی می تواند به مزدا نزدیک شود پروردگارا بشود که مخا نیز با ستا یش و کردار پارسایی به تو نزدیک شویم و در کنار نیکی زردشت چیزی دیگری را بنام اهریمن و سیا هی و تباهی معرفی می کند که هر کس بطرف اهریمن برود به پستی بد بختی و اواره گی می افتد در تمام ادیان خوبی و بدی در برابر هم قرار گرفته اند در دین مبین اسلام و یا دین یهود و دین برهما و بودا و مسیحیت همگی در یک طرف پاکی و به سعادت رسیدن است ودر طرف دیگر زشتی تبا هی ودر اسلام خداوند خواست انسان را خلق کند اسما و صفات خودرا بانسان تلقین فرمود و با انسان عهد بست که بسوی شیطان نرود ودر سوره یا سین خداوند می فر ماید الم اعهد علیکم یا بنی ادم و ان لا تعبدو والشیطان و انه لکم عدو مبین ...عهد ایا من نکردم با شما ....ای بنی ادم بوقت عهد ها ....اینکه بر شیطان سرکش نگروید ....گول او در شرک و عصیان نشنوید و نفخته فیه من روحی و الست بربکم و قالو بلی و انسان خداوند برب و قبول پیمان نمود و در دین زردشت نیز زردشت انسان را از نزدیک شدن به اهر یمن بر حذر می دارد که نزدیک شدن بان به تبا هی افتاد ن است و زردشت هیچ موقع خودرا پیامبر ندانست و گفت من معلمی هستم تا شما را بسوی اهورا مزدا راهنما یی کنم .

 



فرازهایی از کتب آسمانی 

در فقه آمده است که : درآن چه بدن را سودمندست ، اسراف نیست . اسراف ، آنست که مال را تلف کند و بدن را زیان دارد . 

فرازهایی از کتب آسمانی 

قطب ، در (شرح شهاب ) گفته است : روایت شده است که پروردگار، دعای دو گروه از مردم را مستجاب می دارد . چه مؤمن باشند و چه کافر . یکی دعای مظلومانست و دیگری دعای درماندگان . و بدین سبب است که خدای تعالی فرمود: (امن یجیب المضطر اذا دعاه ) (یعنی : آیا آن کیست که دعای بیچارگان را به اجابت می رساند؟)

پیامبر (ص ) فرمود: دعای مظلوم مستجاب است و اگر گفته شود: مگر خدا نفرمود: (و ما دعاء الکافرین الا فی ضلال ) (یعنی : و کافران جز به حرمان و ضلالت دعوت نمی کنند) پس چگونه دعایشان مستجاب می شود؟ گوییم : این آیه ، به دعای کافران در دوزخ بر می گردد و در آنجا، نه اشک سود دهد و نه دعا پذیرفته شود . و خبری که ما آوردیم ، مربوط به دنیاست . 



تفسیر آیاتی از قرآن کریم 

در (کشاف ) در تفسیر این گفته خدای تعالی که می فرماید: (لا ینال عهدی الظالمین ) آمده است که : گفته اند که این ، دلیل بر آنست که بدکار، شایسته پیروی نیست و کسی که فرمان و گواهی و پیروی و خبرش پذیرفته نیست ، چگونه به پیشوایی و امامت برگزیده شود؟

ابوحنیفه ، پنهانی ، به وجوب یاری دادن زیدبن علی (بن الحسین )(ع ) و پرداخت مال به وی و خروج بر دزدی که به عنوان (امام ) غلبه یافته بود - همانند دوانیقی و نظایر او - فتوا داد . و چون زنی او را گفت : فرزند مرا به خروج با ابراهین و محمد - فرزندان عبدالله بن حسن - اشاره کردی و کشته شد . ابوحنیفه گفت : کاش به جای فرزند تو بودم ! و همو، در اشاره به (منصور) (خلیفه ) و یارانش می گفت : اینان ، اگر آهنگ بنای مسجدی کنند، و مرا بخوانند، تا آجرهای آن را بشمارم ، چنین نخواهم کرد . 

و از (ابن عباس روایت شده است که گفت : ستمگر، هیچگاه پیشوایی را نشاید . و چگونه پیشوا تواند شد؟ که امام ، آنست که ستم را باز دارد . و اگر ستمگری به پیشوایی گمارده شود، همانند این مثل است که گوید: آن که از گرگ چوپانی خواهد، ستم کرده است . پایان سخن جارالله .  


معجزات علمی قرآن  : معجزات عددی

درب های جهنم

___________________________________

  خداوند متعال برای جهنم هفت درب قرارداده است ومی فرماید ....

خداوند متعال برای جهنم هفت درب قرارداده است ومی فرماید : " (جهنم را) هفت درب است که هردربی برای ورود گروهی معین شده است ." (حجر/44)

نکته جالب آن است که کلمه "جهنم" درقرآن کریم 77 بارکه مضربی ازعدد 7 است تکرار شده است واین هماهنگی عجیب برمحکم کاری وبدون نقص بودن کلمات قرآنی گواهی می دهد .

ازسوی دیگرپیامبر اکرم (ص) خبرداده است که جهنم مکانی سیاه وتاریک است . براین اساس اگردررنگ "سیاه" درقرآن دقت نماییم خواهیم دید که این کلمه دقیقا 7 بار یعنی به تعداد درب های جهنم تکرارشده است ! پس بنابراین دراین هماهنگی اعداد دقت کنید تاببینید که آیا می شود این مساله تصادفی واتفاقی باشد یاخیر؟!

درب های بهشت

  همانطورکه درحدیث صحیحی ازپیامبراعظم (ص) نقل شده است خداوند متعال برای بهشت هشت درب قرارداده است ....

همانطورکه درحدیث صحیحی ازپیامبراعظم (ص) نقل شده است خداوند متعال برای بهشت هشت درب قرارداده است واگردقتی درلباس بهشتیان کنیم می بینیم که رنگ آن درقرآن کریم "سبز" بیان شده است .

خداوند حکیم دراین مورد می فرماید :

" (بهشتیان) لباس های سبزی ازحریرودیبا می پوشند ." (کهف/31)

حالا اگردرمورد تکرار رنگ سبزدرقرآن کریم تحقیقی انجام دهیم باکمال شگفتی مشاهده می کنیم که این کلمه هشت باردرقرآن یعنی به تعداد درب های بهشت تکرار شده است !!

بنابراین باردیگردراین هماهنگی اعداد درقرآن کریم دقت کنید تاببینید که آیا می شود این مساله تصادفی باشد یاخیر ؟!

منبع اصلی مطالب www.kaheel7.com/fa   به قلم: عبد الدائم الکحیل




در ذکر حضرت موسی علیه سلام

آورده اند که کافرى بود در بنى اسرائیل که ششصد سال در کفر گذرانیده بود. موسى علیه السلام به کوه طور مى شد، گفت : اى موسى ؛ خداى را بگوى که مرا از خدایى تو ننگ مى آید و اگر روزى دهنده منى ، مرا روزى تو نمى باید !
موسى علیه السلام برفت پیغامها نرسانید، شرم داشت از این پیغام .. 


 
حق تعالى گفت : اى موسى ! چرا پیغام آن بنده ما را نرسانیدى که با ما بیگانگى مى کند؟! گفت : خداوندا! تو مى دانى که وى چه گفت ..

حق تعالى گفت : اى موسى ! وى را بگوى که اگر تو را از خدایى من ننگ مى آید مرا از بندگى تو ننگ نمى آید ...
 
اگر تو روزى من نمى خواهى من بى خواست تو، تو را روزى رسانم ..

موسى علیه السلام بازگشت و پیغامها رسانید. آن کافر ساعتى سر در پیش افکند، آنگه سر بر آورد و گفت : اى موسى ! بزرگ پادشاهى است و کریم خداوندى است . دریغا که عمر ضایع کردم . اسلام عرضه کن . اسلام عرضه کرد. آن کافر کلمه شهادت بر زبان راند و سجده کرد و جان به حق تسلیم کرد. فرشتگان روح وى را به علیین رسانیدند.. *

 

ای کریمی که از خزانه غیب
گبر و ترسا وظیفه خور داری
دوستان را کجا کنی محروم
 
تو که با دشمنان نظر داری ........

*مصابیح القلوب - **سعدی
----------------------------------------
امید که در این ساعت خیر ،
مرغ آمین به سراغت آید ،
 
و دعایی که تو ٔبر لب داری ،به اجابت ببرد.

ز مردم دل بکن یاد خدا کن ..خدا را وقت تنهایی صدا کن ..
 
در آن حالت که اشکت می چکد گرم ..غنیمت دان و ما را هم دعا کن....

تمثال استاد سخن جناب شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی علیه الرحمه


فرازی از قرآن در باره آیه شریفه وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ روحِى 

گروه بسیارى از روشن ضمیران و آگاهان راه و عرفاى شامخین ، به پیروى از انبیا و امامان علیهم‏ السلام و اولیاى خاصّ الهى معتقدند روح از عالم الهى است که براى تکامل و رشد و آراسته شدن به حقایق از عالم امر ، یا عالم ملکوت برابر با آیه  وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ روحِى   به این کالبد مادّى سفر داده شده و پس از کمال به اصل خود برخواهد گشت و در آنجا در حالى که کالبد مادّیش را به او برمی ‏گردانند  فِى مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ   قرار خواهد گرفت . کمال روح به این است که به دو قوّه علم و عمل ، علم به حق ، علم به معاد ، علم به معاش ، علم به روابط صحیح انسان با انسان ، علم به حقایق و عمل به آن‏ها آراسته شود و منظور از قداست و تقدّس روح همین است و سرّ و برّ خداوند همان عنایات والطاف اوست که به صورت معرفت وکار و عمل و جهاد وکوشش در عرصه گاه حیات انسان تجلّى می‏کند و باعث میگردد که ارواح از کدورات و اوساخ تعلّقات خسران‏ آور پاک گشته و به عالم عشق و جهان قداست بپیوندد و اعضا و جوارح را نیز به دنبال خود به حرکت آورد و در نتیجه از انسان موجودى ملکوتى و معنوى ساخته و او را تبدیل به منبع خیر و برکت نماید . در زمینه قوّه علمیّه و عملیّه که دو علّت براى قداست و پاکى روح است یکى از بزرگان عصر به سوره والعصر تکیه کرده و عقیده دارد آنان که از بند خسارات آزادند ، همانانند که منوّر به نور علم و متحرّک به حرکت عملى هستند و این معنایى است که از سوره مبارکه والعصر استفاده می شود . قسم به زمان ، انسان در زیان است ، یعنى آنان که مشغول به امور مادّى طبیعى شده و جز این دنیا و آنچه در اوست چیزى نشناخته‏ اند و جان آنان هم چون ماهى در آب دریا ، در حیوانیّت محض غرق است . مگر آنان که ایمان آوردند ، یعنى دل آنان و عقلشان به نور معرفت و آگاهى به معاد و شناخت پیامبران و امامان  علیهم ‏السلام و وظایف و مسئولیّت‏ها که عبارت از قوّه نظریه است روشن شد . و به اجراى دستورها و انجام عمل صالح برخاستند ، یعنى در جهت عمل به کلّیه برنامه‏ هاى الهى کامل شدند . و مردم را به حق سفارش کردند ، یعنى در مقام تعلیم مردم نسبت به توحید و نبوّت و امامت و فضائل انسانى برآمدند . و مردم را به صبر سفارش کردند ، یعنى راه متخلّق شدن به اخلاق الهى را به مردم نمایانده و تا جایى که جان آنان را از الودگی‏ها پاک کنند کوشیدند . در هر صورت ، سرّ و برّ الهى که باعث تقدّس ارواح عارفان شده ، همان علم و عملى است که خداوند آنان را با لطف و رحمتش به آن هدایت فرموده . عارف رومى در مقام نصیحت انسان چنین سروده :

 

پیش‏تر آ پیش‏تر اى بوالوفا   

از من و ما بگذر و زودتر بیا

پیش‏تر آ در گذر از ما و من   

پیش‏تر آ تا نه تو باشى نه ما

 کبر و تکبّر بگذار و بگیر       

در عوض کبر چنین کبریا

گفت الست و تو بگفتى بلى 

شکر بلى چیست کشیدن بلا

سرّ بلى چیست که یعنى من 

حلقه زن درگه فقر و فنا

هم برو از جا و هم از جا مرو   

جا زکجا حضرت بی‏جا کجا

پاک شو از خویش و همه خاک شو 

تا که زخاک تو بروید گیاه


از کشف الاسرار  خواجه عبدالله انصاری ترجمه امام رشیدالدین میبدى

ذکر احوال جناب فضیل عیاض و بخشی از تفسیر ادبی و عرفانی آیه 16 سوره حدید

بسم الله الرحمن الرحیم

 ألم یأن للذین امنوا أن تخشع قلوبهم لذکر الله و ما نزل من الحق و لایکونوا کالذین اوتوا الکتاب من قبل فطال علیهم الأمد فقست قلوبهم و کثیر منهم فاسقون

آیا زمان آن نرسیده که گرویدگان دلهاشان به یاد خدا و به آنچه از حق نازل شد خاشع گردد؟ و مانند کسانی که پیش از این برایشان کتاب آسمانی آمد نباشید که دوره طولانی بر آنها گذشت و دلهاشان زنگ قساوت گرفت و بسیاری فاسق و نابکار شدند..

... آیا هنگام آن نیامده که دستار خواجگی از سر بنهند و جامه خودبینی را از تن برکشند و خود را بر آستان بندگی به صفت خواری بیفکنند و حق ما را گردن نهند؟

آیا نمی‌دانند که خودبینان و عادت‌پرستان را بر درگاه ما آبرویی نیست؟ و از لطف و کرم ما آنان را بهره و نصیبی نخواهد بود؟

دور باش از صحبت خودپرور عادت‌پرست

 بوسه بر خاک کف پایِ ز خود بیزار زن ..

درباره فضیل عیاض نوشته‌اند: او دزدی سر راه زن بود که ایمنی از مردم برداشته بود. در آغاز کار، مردانه راه دزدی زدی و بر ناشایست گام نهادی، روزی عشق زیبارویی در سر او افتاد و با وی وعده‌ای نهاد، در میان شب به سر آن وعده یاز شد و از دیواری بالا می‌رفت، شنید که کسی این آیه را می‌خواند، همان دم این آیت، تیروار بر دل او نشست و دردی و سوزی از درون او سر زد و کمین عنایت بر او گشاده شد.. و اسیر کمند توفیق گشت ! از آن کار بازگشت و همی‌گفت: آری، آری، هنگام آن رسیده که باید توبه کرد و برای خدا خاشع و خاضع بود...
 
فوراً از آنجا بازگشت و در خرابه شد، گروهی از کاروانیان را دید که با یکدگر می‌گفتند: فضیل بر سر راه است اگر برویم راه را بر ما زند و رخت ما برد. فضیل چون این بشنید خود را سرزنش داد که: ای بدمرد که منم، این چه سخت‌دلی است روی به من نهاده که میانه شب برای گناه از خانه به درآمده و گروهی مسلمان از بیم من در این خرابه گریخته‌اند.. آنگاه رو سوی آسمان کرد و از دلی پاک توبه نصوح (ناشکستنی) کرد .. و گفت: خدایا من به سوی تو بازگشتم و در نزدیکی مسجدالحرام توبه کردم، خدایا از سزای بد خود در دردم و از ناکسی خود به فغان.. دردم را درمان کن، ای درمان کننده همه دردها، ای‌ پاک صفت از عیب، ای دور از هر گونه ریب، ای بی‌نیاز از خدمت من، بر من ببخشای و بند اسیری هوای نفسم را بگشای.
 
خداوند، دعای او را پذیرفت و به او کرامتها کرد و از آنجا برگشت و روی به خانه کعبه نهاد و سالها آنجا مجاور شد و از جمله اولیا گشت...

_______________________________
 -
تفسیر کشف الأسرار و عدة الأبرار اثررشیدالدین میبدى

وسواس خناس !

-----------------
روایت شده ؛ وقتى آیه نازل شد ،" آنها که مرتکب عمل زشتى شوند، یا به خود ستم کنند، هنگامی که خدا را یاد کنند و براى گناهان خود، طلب آمرزش کنند (از نیکان هستند )-و کیست جز خدا که گناهان را ببخشد؟ و آنها هستند که اصرار در کار زشت نکنند چون به زشتی معصیت آگاهند.." .. ابلیس به فریاد در آمد! و بر بالاى کوهى در مکه رفت که آن را کوه" ثویر" مینامند. و به بلندترین فریاد عفریتهاى خود (شاگردان) را صدا زد ! همه نزدش جمع شدند، پرسیدند اى بزرگ ما مگر چه شده که ما را نزد خود خواندى؟ 
گفت: این آیه نازل شده ، کدامیک از شما است که اثر آن را خنثى سازد؟
عفریتى از شیطانها برخاست و گفت: من آن را خنثى میکنم
شیطان گفت: نه، این کار از تو بر نمیآید.. عفریتى دیگر برخاست و مثل همان سخن را گفت، و مثل آن پاسخ را شنید..
وسواس خناس گفت: این کار را به من واگذار، پرسید از چه راهى آن را خنثى خواهى کرد؟ گفت:
من به فرزندان آدم وعده میدهم، آرزومندشان میکنم ، تا مرتکب خطا و گناه شوند
و وقتى در گناه واقع شدند، استغفار را از یادشان میبرم...

ابلیس گفت: آرى حقا که تو، به درد اینکار میخورى، و او را موکل بر این ماموریت کرد، که تا روز قیامت به این کار بپردازد ..

،،،
رسول خدا (ص) فرموده: هیچ مؤمنى نیست مگر آنکه براى قلبش در سینه‏ اش دو گوش هست، از یک گوش فرشته بر او میخواند و میدمد، و از گوش دیگرش وسواس خناس بر او میخواند، خداى تعالى به وسیله فرشته او را تایید میکند، و این همان است که فرموده:" وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ- ایشان را به روحى از ناحیه خود تایید میکند.." **

 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ ﴿١﴾ مَلِکِ النَّاس ِ﴿٢﴾ إلَهِ النَّاسِ ﴿٣﴾ مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ ﴿٤﴾ الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ ﴿٥﴾ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ ﴿٦﴾
-------------------------------------------------------------
️ وَ الَّذِینَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ
وَمَن یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّهُ وَلَمْ یُصِرُّواْ عَلَى مَا فَعَلُواْ وَهُمْ یَعْلَمُونَ
آل عمران/ 135

* روایت 




هو العزیز

تو دستگیر شو ای خضر پی خجسته ، که من،
پیاده می‌روم ،،
و همرهان سوارانند...

پیاده شو !

وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ(قصص/5)

و خواستیم بر کسانى که در آن سرزمین فرو دست‏ شده بودند ،، منت نهیم و آنان را پیشوایان [مردم] گردانیم و ایشان را وارث گردانیم ..

یاری ونصرت الهی برای ضعفا و فقرا و پیادگان است ،،
عیسی با خری پیاده سیرمیکرد ،موسی چوپانی آواره بیابان و محمد ص نیز یتیم و فقیر بود و..
آنها که در پی برتری جویی هستند و درخیالشان برای خود علو و شان و منزلتی میبینند، در درگاه الهی به هیچ نخرند..
آنکه تکبر وبزرگی کند خوار وصغیر میشود ،،
و آنکه تذلل و خواری کند بزرگ و عزیز ..

ابلیس هم از سجده کنان نبود! .إِبْلِیسَ لَمْ یَکُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ 
فرمود : چون تو را به سجده امر کردم ، چه چیز تو را باز داشت از اینکه سجده کنى گفت: «من از او بهترم ! »  ((قَالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ ..))

مرا از آتشى آفریدى و او را از گل ..

قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا
فرمود از آن [مقام] فرو شو ،، 
فَمَا یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیهَا..
تو را نرسد که در آن [جایگاه] تکبر نمایى،،
فَاخْرُجْ، پس بیرون شو ، 
که تو از خوارشدگانى 

بسم الله الرحمن الرحیم

یَا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ..محرومیت از #سرزمین_مقدس ! و وادی امن الهی و سرگردانی وخسران ، سزای آن کسانی است که به جای شکر گزاری بر آنچه روزیشان شده ناسپاسی کرده و از فرمان خدا و رسول او سرپیچی میکنند ..
موسی علیه السلام آن همه معجزه و دلیل روشن برای قومش آورد ، ولی باز آنها مرتد شدند ! و به جای اطاعت و تبعیت از او ، تکرار کار پیشین خود را کرده ، و راهی را که مطابق میل و#هوای_نفس خودشان بود پیش گرفتند ..

لذا #چهل سال در صحرا #سرگردان بودند و صبح تا شام به طرف آنجا راه می رفتند، اما چون اسب عصاری تنها گردخودشان می چرخیدند ! و قدمی به جلو نمی گذاشتند .. و به هیچ شهر و وادی نمی رسیدند ! و این عذاب و نرسیدن به وادی امن ، وبالِ فِسق و نافرمانی خود آنها بود..
،،
آنگاه که موسی گفت : اى قوم من به سرزمین مقدسى که خداوند براى شما مقرر داشته است درآیید ..و به عقب بازنگردید ! که زیانکار خواهید شد ..

یَا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِی کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ وَلَا تَرْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِینَ ﴿۲۱﴾

گفتند : اى موسى در آنجا قومی جبّار و زورگو هستند و تا آنان از آنجا بیرون نروند ما هرگز وارد آن نمى ‏شویم، پس اگر از آنجا بیرون بروند ما وارد خواهیم شد ..

قَالُوا یَا مُوسَى إِنَّ فِیهَا قَوْمًا جَبَّارِینَ وَإِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا حَتَّى یَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنْ یَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ ﴿۲۲﴾

دو مرد از [زمره] کسانى که [از خدا و نافرمانی امر حق] خوف داشتند و خدا به آندو موهبتی کرده بود ، گفتند : از آن دروازه بر ایشان وارد شوید ، که اگر از آن در آمدید قطعا غلبه با شماست ،، و به خدا توکل کنید اگر مؤمنید ..

قَالَ رَجُلَانِ مِنَ الَّذِینَ یَخَافُونَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمَا ادْخُلُوا عَلَیْهِمُ الْبَابَ فَإِذَا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّکُمْ غَالِبُونَ وَعَلَى اللَّهِ فَتَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ ﴿۲۳﴾

 با جسارت و اهانت ،بی ادبانه) گفتند : اى موسى تا وقتى آنان در آن [شهر]ند ما هرگز پاى در آن ننهیم تو و پروردگارت بروید و جنگ کنید ! که ما همین جا مى ‏نشینیم ..

قَالُوا یَا مُوسَى إِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا أَبَدًا مَا دَامُوا فِیهَا فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّکَ فَقَاتِلَا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ ﴿۲۴﴾  

]موسى] گفت : پروردگارا من اختیاری جز بر خود و برادرم ندارم (و نمی توانم آنها را به راه هدایت و اجرای فرمان تو مجبورسازم) پس میان ما و میان این قوم نافرمان و عاصی جدایى بینداز ..

قَالَ رَبِّ إِنِّی لَا أَمْلِکُ إِلَّا نَفْسِی وَأَخِی فَافْرُقْ بَیْنَنَا وَبَیْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ ﴿۲۵﴾

خدای تعالی فرمود: به جرم این نافرمانیشان ، دست یافتن به آن سرزمین تا چهل سال بر آنان تحریم شد.. در نتیجه چهل سال در بیابان سرگردان باشند و تو برای این قوم عصیانگر هیچ تاسف و اندوه مخور ...

قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعِینَ سَنَةً یَتِیهُونَ فِی الْأَرْضِ فَلَا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ ﴿۲۶﴾

(کسانی که پرهیز و تقوا نداشته باشند هرچه هم که قربانی کنند سودی نداشته و پذیرفته نخواهد شد..)

وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّکَ قَالَ إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ ﴿۲۷﴾

و داستان دو پسر آدم را به حق و درستى بر ایشان بخوان ، هنگامى که [هر یک از آن دو به قصد تقرب!] قربانیى پیش داشتند، پس از یکى از آن دو پذیرفته شد و از دیگرى پذیرفته نشد!
]
قابیل] گفت‏ حتما تو را خواهم کشت ،[هابیل] گفت‏ خدا فقط از تقواپیشگان مى ‏پذیرد..
،،
 
خدا هر که را از خشنودى او پیروى کندبه وسیله آن [ رسول و کتاب] به راه ‏هاى سلامت رهنمون مى ‏شود ،،و به توفیق خویش آنان را از تاریکیهابه سوى روشنایى بیرون مى ‏برد و به راهى راست هدایتشان مى ‏کند ..

یَهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلَامِ وَیُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَیَهْدِیهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ ﴿۱۶﴾

صدق الله العلی العظیم 

️ سوره مبارکه مائده (آیات 16-27(


 بسم الله الرحمن الرحیم

هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَىٰ وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ*

اوست آنکه رسولش را با هدایت و دین حق فرستاد تا آن را برهمه ادیان غلبه و ظهور بخشد، اگر چه مشرکان کراهت داشته باشند..
،،
ابو بصیر مى‌گوید: از امام صادق (ع) درباره این آیه پرسیدم، فرمود: «قسم به خدا! هنوز تأویل آن نیامده و تأویل آن نمى آید تا اینکه قائم(عج) خروج کند.. پس هنگامى که قائم خروج کرد؛ کافرى به خدا و مشرکى به امام باقى نمى ماند؛ مگر اینکه خروج او راکراهت دارد
و حتى اگر کافر یا مشرکى در دل سنگى پنهان شده باشد، آن سنگ مى‌گوید: اى مؤمن! درون من کافرى هست؛ مرا بشکن و او را بکش.»؛[1[
،،
و از امیرالمؤمنین(ع) درباره آیه (... هُوَ الذى اَرْسَلَ...) نقل شده است: «...لایَبقَى قَریةٌ اِلاّ وَ نُودِىَ فِیها بِشَهادَةِ اَنْ لا اِلهَ اِلاّ اللّهُ وَ اَنّ مُحَمَّداً رَسُول اللّهِ بُکرَةً وَ عَشیاً»؛[2]
باقى نمى ماند قریه اى مگر اینکه در آنجا صبح و شب ندای لا اِلهَ اِلاّ اللّهُ و شهادت به توحید و رسالت پیامبر داده مى‌شود...

اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم وسهل مخرجهم والعن اعدائهم الاولین والاخرین الی یوم الدین
وثبتنا على ولایتهم.
آمین یارب العالمین  
_______________________________
 سوره مبارکه توبه /33
[1]. فقال ابو عبدالله: و اللّه ما نزل تأویلها بعد و لا ینزل تأویلها حتّى یخرج القائم فاذا خرج القائم لم یبق کافر باللّه و لا مشرک بالامام الّا کره خروجه حتّى لو کان کافر فى بطن صخرة قالت یا مؤمن فى بطنى کافر فاکسرنى و اقتله
کمال الدین و تمام النعمة، ج 2، باب 58، ح 7.
[2]. بحارالانوار، ج 51، ص 60


هو الوَفی

  عهدی ببند که بر آن وفا کنی..

  بِرّ و نیکوکارى آن نیست که روى خود را به سوى مشرق و[یا] مغرب بگردانید(مانند مسیحیان ویهودیان) ، بلکه نیکى آن است که :

  کسى به خدا و روز بازپسین و فرشتگان و کتاب (آسمانى) و انبیاء ایمان آورد ،(در اعتقاد)
 و مال [ ودارایی خود] را بر دوستی او ، به اقرباء و نزدیکان و یتیمان و مسکینان و در راه‏ ماندگان و سائلین و در (راه آزاد کردن) بندگان (در اسارت) ، بدهد ،،


حکایت فرار کردن حضرت عیسی از یک احمق

مثنوی معنوی _دفتر_سوم

عیسی مریم به کوهی می گریخت

شیر گویی خون او می خواست ریخت

حکایت در باب حضرت عیسی است که چنان شتابان به سوی کوه می‌دود که گویی از برابر شیری شرزه می‌گریزد.مردی با سرعت در پیِ او رفت و پرسید: «کسی دنبال تو نیست، چرا مانند برق و باد می‌گریزی»؟ اما حضرت عیسی چنان گرمِ دویدن بود که مجال پاسخ گفتن به آن مرد را نیافت. مرد خود را به عیسی رساند و گفت: «به خاطر خدا، یک لحظه درنگ کن و مرا از این سرگشتگی نجات بده. نه حیوانی در پیِ توست، نه کسی تعقیبت می‌کند و نه خوف و خطری برای تو وجود دارد؛ چرا این‌گونه سرآسیمه و شتاب‌زده می‌دوی»؟

عیسی پاسخ داد: «من از یک احمق می‌گریزم. به کناری برو و مانعِ من مشو»!

آن مرد حیرت‌زده پرسید: «آیا تو همان عیسایی نیستی که با اسمِ اعظمِ حق، مرده‌ها را زنده می‌کند و بیماران را شفا می‌دهد»؟ عیسی فرمود: «آری، من همانم».

مرد گفت: «حال که تو چنین کارهای عظیمی را انجام می‌دهی، چرا از پسِ یک احمق برنمی‌آیی»؟ و عیسی فرمود: «به خداوند سوگند، من اسم اعظم را بر کور و کر خواندم، شفا یافتند، آن را بر کوه خواندم، شکافته شد، آن را بر مرده‌ها خواندم، زنده شدند، اما هزاران بار، با نهایت مهربانی، نامِ مِهینِ خدا را بر دلِ انسان احمق خواندم، هیچ سودی نداشت که نداشت و بلکه شکیبایی و مهرورزیِ من بر لجاجتِ او افزود؛ ازاین‌رو هیچ چاره‌ای جز گریختن از برابر او برای من نمانده است».

در این داستان، مولوی بر دو نکته مهم انگشت گذاشته است ، اینکه مدارا و مهرورزی و بردباری در برابر شخصِ احمق سودی ندارد بلکه بر لجبازی او می‌افزاید و دیگر اینکه، همنشینی با احمق نیز باعث می‌شود که حماقت، سردی و ستیزه‌روییِ او به ما سرایت کند ؛ بنابراین تنها راهِ چاره این است که همچنان‌که آهو از برابر شیرِ درنده می‌گریزد، ما نیز از احمق فرار کنیم و از بحث کردن و درآویختن با او بپرهیزیم:

ز احْمقان بگْریز! چون عیسى گریخت

صحبتِ احمق بسى خون ها که ریخت


حضرت عیسی(ع) این بار پاسخی داد بس عمیق؛فرمود هر دو در رنج هستند، اما رنج حماقت #قهر خداوند است، ولی رنج کوری و کری #ابتلا و آزمایشی برای انسان است..!

ابتلا موجب می‌شود که رحمت خداوند به جوش آید و از گناهان درگذرد،،

اما حماقت و نادانی، رنجی است که موجب هلاکت خودش و دیگر انسان‌ها می‌شود...

 

این داستان زیبا را مولانا در قالب اشعار خود در مثنوی معنوی آورده و در سه بیت آخر اینگونه نتیجه‌گیری کرده است که آدمی باید از جهل دیگران چون حضرت عیسی(ع) بگریزد و دوری کند، گریز ایشان نه به خاطر بیم و وحشت بود بلکه به این خاطر بود که خطر جاهل را به مردم تعلیم دهد...

 

عیسی مریم به کوهی می‌گریخت

شیرگویی خون او می‌خواست ریخت

 

آن یکی در پی دوید و گفت خیر

در پیت کس نیست چه گریزی چو طیر

 

با شتاب او آنچنان می‌تاخت جفت

کز شتاب خود جواب او نگفت

 

یک دو میدان در پی عیسی براند

پس بجد جد عیسی را بخواند

 

کز پی مرضات حق یک لحظه بیست

که مرا اندر گریزت مشکلیست

 

از کی این سو می‌گریزی ای کریم

نه پیت شیر و نه خصم و خوف و بیم

 

گفت از احمق گریزانم برو

می‌رهانم خویش را بندم مشو

 

گفت آخر آن مسیحا نه توی

که شود کور و کر از تو مستوی

 

گفت آری گفت آن شه نیستی

که فسون غیب را ماویستی

 

چون بخوانی آن فسون بر مرده‌ای

برجهد چون شیر صید آورده‌ای

 

گفت آری آن منم گفتا که تو

نه ز گل مرغان کنی ای خوب‌رو

 

گفت آری گفت پس ای روح پاک

هرچه خواهی می‌کنی از کیست باک

 

با چنین برهان که باشد در جهان

که نباشد مر ترا از بندگان

 

گفت عیسی که به ذات پاک حق

مبدع تن خالق جان در سبق

 

حرمت ذات و صفات پاک او

که بود گردون گریبان‌چاک او

 

کان فسون و اسم اعظم را که من

بر کر و بر کور خواندم شد حسن

 

بر که سنگین بخواندم شد شکاف

خرقه را بدرید بر خود تا بناف

 

برتن مرده بخواندم گشت حی

بر سر لاشی بخواندم گشت شی

 

خواندم آن را بر دل احمق بود

صد هزاران بار و درمانی نشد

 

سنگ خارا گشت و زان خو بر نگشت

ریگ شد کز وی نروید هیچ کشت

 

گفت حکمت چیست کآنجا اسم حق

سود کرد اینجا نبود آن را سبق

 

آن همان رنجست و این رنجی چرا

او نشد این را و آن را شد دوا

 

گفت رنج احمقی قهر خداست

رنج و کوری نیست قهر آن ابتلاست

 

ابتلا رنجیست کان رحم آورد

احمقی رنجیست کان زخم آورد

 

آنچ داغ اوست مهر او کرده است

چاره‌ای بر وی نیارد برد دست

 

ز احمقان بگریز چون عیسی گریخت

صحبت احمق بسی خونها که ریخت..

 

اندک اندک آب را دزدد هوا

دین چنین دزدد هم احمق از شما

 

گرمیت را دزدد و سردی دهد

همچو آن کو زیر کون سنگی نهد

 

آن گریز عیسی نه از بیم بود

آمنست او آن پی تعلیم بود..

 

زمهریر ار پر کند آفاق را

چه غم آن خورشید با اشراق را...

گو: پروردگارا! دانش مرا بیفزای.


یکی بود ، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود وغیر از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست .

روزی حضرت موسی (ع) به کوه طور می رفت تا با خدای خویش مناجات و گفتگو کند. در راه زاهدی دید که در حال مناجات بود. با دیدن موسی رو به موسی کرد و گفت: وقتی به کوه طور رسیدی به خداوند بگو آنچه گفته ای کرده شد مرا مورد رحمت خویش قرار ده.

موسی از آنجا گذشت به عاشقی مخمور رسید که او هم با دیدن موسی به او گفت: به خداوند بگو این عاشق شیفته دوستدار توست، آیا تو هم او را دوست داری؟

حضرت موسی از این شخص نیز گذشت، به دیوانه ای رسید که با سر و پای برهنه و ژولیده، گستاخ وار نزدیک آمد و گفت: با کردگار بگو که تا کی مرا دیوانه و سودایی می داری؟ بیش از این تاب و طاقت خواری ندارم. به خداوند بگو من تو را ترک کرده ام، تو هم می توانی مرا ترک کنی و دست از من بداری؟

حضرت موسی این سخن گستاخانه دیوانه را جوابی نگفت و به راه خود ادامه داد تا به کوه طور رسید. قصه آن عابد و عاشق را برای خدا تعریف کرد و درخواست آنها را به خدا رساند.

خداوند فرمود: آن عابد مشمول رحمت ماست و نصیب آن عاشق محبت ما. هر آنچه که از ما خواسته اند برآورده می کنیم تا باشد که از نیکوکاران باقی بمانند.

موسی در مقابل حق سجده کرد و خواست بازگردد. خداوند او را خطاب قرار داد و فرمود: پیام دیگری به تو دادند که به ما نگفتی. چرا قصه آن مرد دیوانه رو از من پنهان کردی؟

موسی گفت: خداوندا آن پیغام را نهفته بدارم بهتر است. تو که خود می دانی آن دیوانه چه گفته است. من نمی توانم در برابر بزرگی تو اینگونه بی ادبانه پیغام او را برسانم.

اما خداوند بدون توجه به حرف موسی فرمود: به او بگو اگر تو ما را ترک کنی من تو را ترک نخواهم کرد، چه سر به راه باشی و چه سر پیچی کنی.

قصه دیوانگان آزادگی است جمله گستاخی و کار افتادگی ست

آنچه فارغ می بگوید بیدلی کی تواند گفت هرگز عاقلی

****************************************

نیم ز کار تو فارغ همیشه در کارم که لحظه لحظه تو را من عزیزتر دارم

به ذات پاک من و آفتاب سلطنتم که من تو را نگذارم به لطف بردارم

هزار شربت شافی به مهر می جوشد از آن شبی که بگفتی به من که بیمارم

تو خیره در سبب قهر و گفت ممکن نی هزار لطف در آن بود اگر چه قهارم

به خلوتش همه تأویل آن بیان فرمود که من گزاف کسی را به غم نیازارم

فراموشی یاد خدا
وقتی حضرت یوسف "ع" به یک زندانی که درشُرُف آزادی بود گفت: مرا در نزد مَلِک یادآور [و بی گناهی مرا بیان کن] خداوند او را عتاب کرد و گفت: ای یوسف! تو خلاص از دیگری جویی و جز از من وکیلی دیگر خواهی؟! به عزّت من که خداوندم که تو را در این زندان روزگاری دراز بدارم.

آنگه زمین شکافته شد تا به [لایه ی ] هفتم زمین و رب العزّه او را قوّت بینایی داد و گفت: فرونگر ای یوسف در زیر این زمین ها تا چه بینی؟ یوسف مورچه ای را دید که چیزی در دهن داشت و می خورد. گفت: ای یوسف! من از رزق این موجود کوچک هم غافل نیستم. ای یوسف! من نه آنم که با تو کرامت ها کردم؟! در دل پدر، مهر تو افکندم و [مهر تو را] بر او شیرین کردم و در چاه، عریان بودی، تو را پوشاندم؟ و کاروان را برانگیختم تا تو را بیرون آورند و آن کس که تو را خرید، در دل دوستی تو افکندم؟! ای یوسف! کرامت، همه از من بود، چرا دست به دیگری زدی و استعانت به غیر من کردی؟ یوسف علیه السلام از خداوند عذرخواست و تقاضای عفو نمود.

کشف الاسرار: خواجه عبدالله انصاری

محل دفن حضرت یوسف علیه السلام :
جنازه یوسف ـ علیه السلام ـ را (بنابر مشهور) کنار قبر پدران خود دفن کردند. اینک در شش فرسخی بیت المقدس، مکانی به نام قدس خلیل معروف است که قبر یوسف ـ علیه السلام ـ در آن جا است.

محل دفن حضرت یوسف در همان مکانی هست که به مسجدالخیل معروف هست در شهر الخلیل در داخل این مسجد قبر بزرگان زیادی هست. حضرت ابراهیم علیه السلام - حضرت یعقوب علیه السلام و ...حضرت یوسف علیه السلام هم در همین مکان دفن هستند.

درذکر حضرت موسی علیه سلام

خداوند به حضرت موسی(ع) وحی کرد: این مرتبه که برای مناجات آمدی، کسی را همراه خود بیاور که تو از او بهتر باشی!
موسی(ع) برای پیدا کردن چنین شخصی تفحص کرد و نیافت؛ زیرا به هرکس می‌رسید جرئت نمی‌کرد بگوید من از او بهترم.
خواست یکی از حیوانات را ببرد، به سگی که مریض بود برخورد کرد و با خود گفت: این را همراه خود خواهم برد، پس ریسمان به گردن سگ انداخت و مقداری سگ را همراه خود کشاند و آورد، ولی بعد پشیمان شد و آن را رها کرد و تنها به درگاه پروردگار آمد.
خطاب رسید: چرا فرمانی که به تو دادم، اجرا نکردی؟
عرض کرد: پروردگارا! کسی را نیافتم که از خودم پست‌تر باشد.
خطاب رسید: ای موسی! به عزت و جلالم سوگند اگر کسی را همراه می‌آوردی که او را پست‌تر از خود می دانستی، نام تو را از طومار پیامبران محو می‌کردم!

در ذکر حضرت موسی علیه السلام

معروف است که خداوند به حضرت موسی "ع" فرمودند :: قحطی خواهد آمد، به قومت بگو آماده شوند !

 موسی"ع" به قومش گفت و قومش در دیوار خانه ها سوراخ ایجاد کردند که در هنگام سختی به داد هم برسند که این قحطی بگذرد !

مدتی گذشت اما قحطی نیامد ، موسی علت را از خدا پرسید خدا به او گفت من دیدم که قوم تو به هم رحم کردند !

من چگونه به این قوم رحم نکنم ؟

 «به همدیگر رحم کنیم تا خدا هم بر ما رحم کند ..


او نیامد تا خدمت شود ! بلکه تا خدمت کند...

(انجیل متی 28:20)

 روزی حضرت عیسی (ع) به حواریین گفت : من خواهش و حاجتی دارم اگر قول می دهید آن را برآورید، بگویم !

حواریین گفتند : هر چه امر کنی اطاعت می کنیم ..

عیسی از جا حرکت کرد و پاهای یک یک آنها را شست ..

حواریین در خود احساس ناراحتی می کردند ولی چون قول داده بودند خواهش عیسی را بپذیرند تسلیم شدند و عیسی پای همه راشست .

همینکه کار به انجام رسید حواریین گفتند : ای روح الله ! شایسته این بود که ما پای تو رامی شستیم نه تو پای ما را ..

حضرت عیسی فرمود :

(فقال: إن أحق الناس بالخدمة العالم، إنما تواضعت هکذا لکیما تتواضعوا بعدی فی الناس کتواضعی لکم.)

 خواستم به شما بفهمانم که از همه سزاوارتر به خدمت و تواضع در مقابل مردم ، #عالم و دانشمند است !

این کار را کردم تا شما هم فراگیرید و بعد از من که عهده دار تعلیم و ارشاد مردم می شوید راه و روش خود را #تواضع و #خدمت خلق قرار دهید ..

 سپس افزود:

 بِالتَّواضُعِ تَعْمُرُ الْحِکْمَهُ لا بِالتَّکَبُّرِ؛ وَ کَذلِکَ فِی السَّهْلِ ینْبُتُ الزَّرْعُ لا فِی الْجَبَلِ؛

 بنای #حکمت با #تواضع ساخته میشود، نه با تکبر،، همانطور که زراعت در زمین نرم میروید، نه در زمین سخت کوهستان....*

 افتادگی آموز اگر طالب فیضی،،

هرگز نخورد آب، زمینی که بلند است...

__________________________

*(برگرفته از اصول کافی، ج 2، ص 306.)



در صحف حضرت ابراهیم علیه سلام آمده است:


الصمت عن الباطل صوم ... والیاس عن المخلوقین صلوت ..... وحفظ الجوارح عبادت ...... و ترک الهوی جهاد ..... و الکف عن الشر صدقه


هشت پند روانشناسی از قرآن.

 

۱ . اگر قصد راهنمایی و تربیت کسی را دارید، در قدم اول  از گفتار نرم  بهره گیرید; حتی اگر مخاطب شما فرعون سرکش یا سران لجوج کفار جاهلی باشند; (طه/۴۴ و شعرا/۲۱۵) .

 

۲ . گفتارو رفتار آدمی در هر زمان و مکان، در حافظه الهی محفوظ است ; مراقب باشید; (لقمان/۱۶ و کهف/۳۰) .

 

۳- نسبت به انسان های اطرافت، احساس مسئولیت کن و آنها را از کارهای بد بازدار و به کارهای خوب تشویق کن . این لازمه استحکام یک پیکر است و بنی آدم اعضای یکدیگرند; (لقمان/۱۷) .

  

۴- در رفتارهای اجتماعی دقت کن! مبادا با غرور رویت را از دیگران برگردانی یا مثل متبکران راه بروی ; مبادا تندرو و کندرو شوی ; میانه روی، بهترین روش است ; مراقب باش صدایت را بر سر کسی بلند نکنی و خلاصه در یک کلام، آدم باش ; (لقمان/۱۸و۱۹) .

 

۵. قرآن کریم به شدت با پیروی از جمع (خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو) و حرکت به دنبال اکثریت، مخالف است . قرآن می گوید: اگر بخواهی از اکثریت مردم فقط به این خاطر که اکثریت هستند، پیروی کنی، بدون شک از راه خدا دور می شوی ; همیشه با چشمان باز تصمیم بگیر; (انعام/۱۱۶ و اسراء/۳۶) . 

 

۶ . امانت داری یکی از ارزشمندترین ارزش های قرآنی است . حضرت موسی (ع) را به خاطر امانتداری و قدرتش، در خانه حضرت شعیب پناه دادند; (قصص/۲۶) و حضرت یوسف را به خاطر امانتداری وعلمش، بر خزانه مصر نشاندند; (یوسف/۵۵) و حتی رسول خدا (ص) که از سوی خداوند برگزیده شد، مشهور به امانتداری و به محمد امین معروف بود .

 

۷ . اگر می خواهید مخاطبان به سوی شما جذب شوند، ابتدا به خودتان بپردازید! روح خشک و سنگین و بی لطافت، هیچ گاه در امر تربیت موفق نمی شود . مهربانی، دلسوزی و رقت قلب را در خود بپرورید تا مردم بی آن که شما متوجه شوید، در اطراف شما جمع گردند; (آل عمران/۱۵۹) .

 

۸ . آیا دوست دارید که دشمن خود را به یک دوست تبدیل کنید؟ به هر بدی که در حق شما کرد، با خوبی پاسخ گویید . این را قرآن تجویز می کند; آیه ۳۴ سوره فصلت را بخوانید .

ادامه دارد .........

فرازهایی از سخنان صوفیان و عرفا پارسایان و حکیمان بخش دوم

  

فرازهایی از سخنان صوفیان و عرفا بخش دوم


بنام نامی خالق هستی بخش 



سخنی در " معرفت، محبت، عشق "

محبت چون به غایت رسد آن را عشق خوانند
و عشق خاص تر از محبت است
زیرا که همه عشقی محبت باشد، اما همه محبتی عشق نباشد
و محبت خاص تر از معرفت است
زیرا که هر محبتی معرفت باشد، اما همه معرفتی محبت نباشد.
پس اول پایه معرفت باشد و دوم پایه محبت و سوم پایه عشق.
و به عالم عشق که بالای همه است نتوان رسیدن،
تا از معرفت و محبت دو پایۀ نردبان نسازد.
و معنی خُطوَتیْنِ وَ قَد وَصَلْت این است.
#سهروردی_مجموعه‌آثار

▪️این محبت هم نتیجۀ دانش است
کی گزافه بر چنین تختی نشست
دانش ناقص کجا این عشق زاد
عشق زاید ناقص، اما بر جماد
#حضرت_مولانا

▪️در تک آن راه دو منزل شدم
تا به یکی تک به در دل شدم
#نظامی

#متون‌عرفانی‌به‌زبان‌فارسی

گلشن راز اثر شیخ محمود شبستری عارف قرن هشتم

از کتاب شرح گلشن راز عالم و عارف جلیل القدر جناب لاهیجی

320) )به فعل آمد صفتهاى ذمیمه

بتر شد از دد و دیو و بهیمه

چون قوه غضبى و شهوى در انسان بر نفس ناطقه که امتیاز انسان بر حیوانات است، غالب شوند، هر آینه صفات ذمیمه و افعال قبیحه که بالقوه در نهاد انسان پوشیده و پنهان بود به فعل درآمده و به واسطه این صفات توجه به عالم مادى می کند و به دنبال لذات نفسانى و شهوات جسمانى می رود و تمام صفات ذمیمه که خاص حیوانات است در او ظاهر می گردد و در این مرتبه به تحقیق از حیوان و شیطان و چهار پا نیز بدتر و پست تر م گردد. همان طور که در قرآن نیز آمده است «اولئک کالانعام بل هم اضلّ» یعنى آنها مانند چهار پایانند بلکه گمراهترند.
1.
اعراف، آیه 179.

321) تنزّل را بود این نقطه اسفل

که شد با نقطه وحدت مقابل

تنزّل = نزول کردن، فرود آمدن، پایین آمدن

اسفل = پایینتر

انسان در دایره هستى، اوج و فرود دارد و در این مسیر دورى، مدارج و معارجى را طى مىکند و مىدانیم که در دایره، نقطه مقابل هر نقطه فرضى نسبت به مرکز درست در مقابل آن نقطه فرضى قرار خواهد گرفت.
بنابراین مرتبه انسانى در دایره وجود، نقطه آخر قوس و کمان دایره است که در پایینترین قوس و کمان نزولى دایره قرار گرفته و درست در مقابل نقطه وحدت در بالاترین نقطه قوس صعودى مىباشد.

و به خاطر همین نکته است که همه اسماء و صفات الهى در آیینه حقیقت وجود انسان منعکس گشته و در او ظاهر شده است و او را اشرف مخلوقات مىدانند.
(322)
شد از افعال کثرت بى نهایت

مقابل شد از این رو با بدایت

نهایت = حدّ و اندازه

بدایت = آغاز، منظور وحدت حقیقى است.

انسان مظهر تمام اسماء و صفات است و ظهور و نمود هر یک از صفات وابسته به انجام فعلى خاص مىباشد. بنابراین چون از انسان افعال و اعمال زیادى سر زد، در نتیجه بىنهایت کثرت در صورت انسانى ظاهر و پیدا شد و در این مرحله، انسان نقطه مقابل وحدت حقیقى قرار گرفت و آنچه که در ذات خداوندى پوشیده و پنهان بود، در آیینه حقیقت انسان منعکس گشت.

 

https://s9.picofile.com/file/8302181142/14671354_1708245416169975_5340708808903481246_n.jpg


فیه مافیه:

گویند که معلمی، از بینوایی، در فصل زمستان دُرّاعه (جامه) کتان یکتا پوشیده بود. مگر خرسی را سیل از کوهستان در ربوده بود، می گذرانید و سرش در آب پنهان. کودکان پشتش را دیدند و گفتند: استاد، اینک پوستینی در جوی آب افتاده است و تو را سرماست؛ آن را بگیر.

استاد از غایت احتیاج و سرما، درجست که پوستین را بگیرد. خرس، تیز، چنگال در وی زد. استاد در آب گرفتار خرس شد.

کودکان بانگ می داشتند که: ای استاد! یا پوستین را بیاور، و اگر نمی توانی رهاکن، تو بیا.

گفت من پوستین رها می کنم، پوستین مرا رها نمی کند، چه چاره کنم.

شوق حق تو را کی گذارد؟ اینجا شکر است که به دست خویشتن نیستیم، به دست حقیم. همچنانکه طفل در کوچکی جز شیر و مادر نمی داند، حق تعالی او را هیچ آنجا رها کرد؟ پیشتر آوردش به نان خوردن و بازی کردن، و همچنانش از آنجا کشانید تا به مقام عقل رسانید. و همچنین در این حالت - که این طفل است نسبت به آن عالم و این پستانی دیگر است، نگذارد و تو را به آنجا برساند که دانی که این طفلی بود و چیزی نبود.

 


پیش ما کسی یک بار مسلمان نتوان شدن: مسلمان میشود، و باز کافر میشود، و هر باری چیزی از او بیرون می آید، تا آن وقت که کامل شود.

شمس الدین محمد تبریزی

ص ۲۲۶


 

شرح گشن راز

کند یک رجعت از سجّین فجّار

رخ آرد سوى علّیین ابرار

سجّین فجّار = مراد زندان طبیعت است، مأخوذ از آیات 7و8 سوره مطفّفین در قرآن است.

علّیّین = جاى بلند، جایگاه نیکوکاران که در مکانى بلند است.

ابرار = جمع برّ، نیکوکاران، پرهیزگاران

علّیین ابرار = منظور مقامات معنوى و روحانى است، مأخوذ از آیات 18 و 19 و 22 سوره مطففین در قرآن است.

سالک بعد از تصفیه دل خود، از طریق جذبه الهى و یا به سبب برهان یقینى که در ابیات 325 تا 327 درباره آنها گفته شد، از تعیّنات مادى و تعلّقات دنیوى که به عبارتى می توان آنها را زندان طبیعت نامید، بر می گردد و آنها را به کنارى می زند و روى به مقامات معنوى می آورد و به عالم ملکوت سیر می کند و خدا را می جوید.

328
به توبه متّصف گردد در آن دم

شود در اصطفاء ز اولاد آدم

اولین مقامى که سالک از آن عبور می کند تا به حق برسد، مقام توبه است. توبه مراتبى دارد که عبارتند از:
1
ـ بازگشتن از کفر که آن را توبه کفّار گویند.
2
ـ بازگشتن از فسق و فجور و آن توبه فجّار است.
3
ـ بازگشتن از اخلاق ذمیمه و آن توبه ابرار است.

4ـ بازگشتن از غیر حق است که آن توبه کاملان و واصلان به حق است

اولین چیزى که سالک به واسطه آن به مقام قرب الهى می رسد «توبه» است. و خداوند در این باره چنین فرموده است که: «ثمّ تاب علیهم لیتوبوا» یعنى خداوند به سوى آنان بازگشت تا آنها به سوى خدا بازگردند و اطاعت و فرمانبردارى کنند.
پس در هنگامى که سالک از سجّین فجار برگشت می کند و روى به علیّین ابرار می آورد، یعنى ترک ما سوى الله می کند و توجه به مبدأ اصلى و وجود حقیقى می نماید، در حقیقت متّصف به صفت توبه گردیده است.
در مصراع دوم خداوند درباره حضرت آدم(علیه السلام) چنین فرموده است: «ثمّ اجتباه ربّه فتاب علیه و هدى»یعنى بعد از رانده شدن آدم(علیه السلام) از بهشت و توبه کردن، خداوند حضرت آدم(ع) را انتخاب کرد و به سوى او آمد و او را هدایت کرد. همچنین مصراع دوم اشاره به «ان الله اصطفى آدم و نوحاً و آل ابراهیم و آل عمران على العالمین»یعنى به راستى که خداوند حضرت آدم و نوح و خاندان ابراهیم و عمران را بر همه مردم برگزید

 

مثنوی معنوی

آب در کِشتی، هلاکِ کِشتی است

آب در بیرونِ کِشتی، پُشتی است

(مولانا)

آب، دنیا و کشتی، جانِ بشر و بیرونِ کشتی، تنِ بشر است. اگر از فقر و تلف مال رنجِ فراوان میبری، معلوم است که دنیا داخل جان شده است و اگر رنج نبردی و فرقی برایت نکرد، معلوم است که دنیا بیرونِ جان بوده. حقیقتِ بشر جان است نه تن، تن آلت کار و تکمیل و ظهورِ جان است. پس جان باید آلوده به دنیا نشود، آلایش تن مُضِرّ نیست؛ اما هر ثابت ثروتی هم نمیتواند ادعا کند که دل من آلوده به دنیا نیست، زیرا نزد خود رسواست که هنگام فقر و ضرر مالی خود میداند که چه رنجها میکشد. این ادعا از کسی شایسته است که فقر و غنا در نظرش یکسان باشد

 


مُراهق (دمادم بلوغ، نوجوان) بودم که: قزوینی یی مُحتسب شد ، شنید که:
-
مُلحد آمد! – زود مادر را نهاد و سر فرو برید !
گفتند: – آخر، حقّ مادری؟
گفت: – تا مُلحدان بدانند که محابا (بیم و پروایم) نیست ..
ملحد آن دید، گفت:
-
او، از من ملحدتر است ! من هرگز این نکردمی !
،
چیزهاست. نمی‌آرم گفتن.. ثلثی گفته شد..
،،
مبالغه می‌کنند که فلان کس همه لطف است، لطف محض است. پندارند که کمال در آن است ! نیست..
آنکه همه لطف باشد ناقص است. هرگز روا نباشد بر خدا این صفت، که همه لطف باشد، سلب کنی صفت قهر را ..
بلکه هم #لطف می‌باید و هم #قهر،، لیکن به موضع خویش...

نادان را هم قهر و لطف باشد ! الا به غیر موضع، از سر هوا و جهل..

(مقالات شمس)


یا غافر الذنب ، یا قابل التوب ..

لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ ، سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمینَ ..
و یاد آرذوالنون ( یونس) را آن دم که (از میان قوم خود) خشمناک برفت و گمان کرد او را در مضیقه و سختی نمی افکنیم پس در میان تاریکی ها(ی سه گانه ، شب و قعر دریا و شکم نهنگ) ندا سر داد که خدایی به جز ذات یکتای تو نیست ، تو پاک و منزهی و من از ستمکاران بودم ( که بر نفس خود ستم کردم ) ..،
گناه اگر چه نبود اختیار ما حافظ!
تو در طریق ادب باش و گو گناه من است..*
،

فارغ از اینکه منظور از گناه انبیاء واولیاء الله چیست و شجره ممنوعه چه بود ! نکته ایست که در طریق ادب از آدم (ع ) و ابلیس یاد میشود ...
ابلیس گفت بما اغویتنی …که تو گمراهم کردی و لجاجت بر ادامه خطا و نافرمانی داشت..

ولی آدم علیه السلام ادب کرد وفوراً عذر خواست و در مقام جبران برآمد و توبه کرد و چون به سوى خداوند بازگشت دست لطف الهى به کمکش شتافت و کلمات رحمتش را به او القا کرد.. و وعده بازگشت به بهشتش را به او داد» (ثُمَّ بَسَطَ اللهُ سُبْحانَهُ لَهُ فى تُوْبَتِهِ وَلَقّاهُ کَلِمَةَ رَحْمَتِهِ وَ وَعَدَهُ الْمَرَدَّ اِلى جَنَّتِهِ).(نهج البلاغه)

در تفسیر آیات 87و88 سوره مبارکه انبیاء وداستان حضرت یونس ع نیز علامه طباطبایی آورده است :

(انى کنت من الظالمین ) - در این جمله به ظلم خود اعتراف کرد، چون عملى آورده که ظلم را ممثل مى کرد، هر چند که فى نفسه ظلم نبود ! و خود او هم قصد ظلم و معصیت نداشت، چیزى که هست خداى تعالى در این پیشامد پیغمبرش را تاءدیب و تربیت کرد تا با گامى پاک و مبراى از " تمثیل ظلم " ، (تا چه رسد به خود ظلم ! ) شایسته قدم نهادن به بساط قرب گردد..

فاستجبنا له و نجیناه من الغم و کذلک ننجى المؤمنین ..

یونس (علیه السلام) هر چند که تصریح به خواسته خود نکرد، و تنها به مسأله توحید و تنزیه خدا، و اعتراف به ظلم خود اکتفا کرد، لیکن با این کلماتش حال درونى خود را ،، و موقفى را که در آن قرار گرفته ، بیان داشت، که در معنا درخواست نجات و عاقبت را مى رساند،،خدا هم درخواست او را اجابت نموده، از اندوه و غمى که به وى روى آورده بود نجاتش بداد..

جمله (وکذلک ننجى المؤمنین) وعده به نجات دادن هر مؤمن مبتلاى به اندوه است، البته مؤمنى که مانند یونس رو به درگاه وى آورد، و او را چون وى ندا کند......
تفسیر )  
المیزان علامه شهیر طباطبایی-انبیاء )

----------------
* پ.ن :دقت بفرمایید برای فهمیدن سخن عارف ما باید از منظر و دریچهء نگاه او و با علم ومعرفت کافی به سخن بنگریم تا بتوانیم سخن او را درک کنیم ..و همیشه احتمال این را هم بدهیم که شاید ما منظور او را درک نکرده باشیم !عموم از این اشعار وسخنان مشابه ،جبری مسلک بودن بسیاری از عرفا را برداشت میکنند که صحیح نمیباشد و ناشی از سطحی نگریست ،
بحث قضا وقدر و رابطه علم خدا و اختیار ومسئولیت انسان نیاز به مقدمات وذکر نکاتی دارد که در این جا مجال آن نیست . صرفا جهت تذکر عرض شد تا دوستان این نکته را مدنظر قرار داده ودقت وتامل بیشتری داشته باشند.
همواره موفق و موید باشید.



احادیث درباره آداب معاشرت :

رسول خدا (ص) فرمود : دانا ترین مردم کسی است که با مردم بیشتر مدارا کند وخوارترین مردم کسی است که به مردم اهانت کند .(بحار الانوار75/52 )


امیر المومنین (ع)از رسول خدا (ص)نقل می کند که فرمود:سرآغاز عقل وخردمندی بعد از ایمان به خدا اظهار محبت به مردم ودوستی با آنان است .


امام علی (ع) فرمود : خداوند دوست دارد آن مسلمانی را که آنچه برای خود می خواهد برای برادر دینی اش هم بخواهد و آنچه را برای خویشتن نمی خواهد برای او هم نخواهد.
(محاسن برقی ،ج 1ص10 )


امام صادق (ع) فرمود : هرکس برای خدا از برادرش دیدار کند ،خداوند عزوجل می فرماید ،مرا دیدار کرده ای وثواب تو بر منست وبه ثوابی جز بهشت برای تو راضی نمی شوم .(اصول کافی،3/255)



اندر ذکر جناب احمد خضرویه

تا نگرید کودک حلوا فروش ... بحر بخشایش نمی آید بجوش..
-----------
شیخ احمد خضرویه از بزرگان مشایخ هر چه داشت به مردم فقیر وبینوا میبخشید تا اینکه دارایی اش تمام شد ولی چون به سخاوتمندی شهره بود هرگرفتاری راه خانه اورا پیش میگرفت و او هم که دلش نمی آمد کسی دست خالی برود از ثروتمندان وام میگرفت و به نیازمندان و مستحقان کمک میکرد،لذا همیشه مقروض بود..اهل خانه میگفتند چطور میخواهی قرضهایت را ادا کنی؟میگفت: برای خودم که نیست در راه خداست و تاحالا هم که درمانده نشدیم، خدا بزرگ است ..طلبکارها هم که میدانستندخیّر ونیکوکار است بر او آسان میگرفتند وحتی گاهی خود نذوراتی می آوردند و او بخشی از بدهی ها را تصفیه میکرد
تا اینکه بیمارشد و خبر نزدیک بودن مرگ او در شهر پیچید.
طلبکاران با چهره هایی عبوس دور او را گرفته و اموالشان را مطالبه کردند
ولی شیخ حال خوشی داشت ! و با خود میگفت:
این بدگمانان را ببین که فکر میکنند خداوند چهارصد دینار ندارد به آنها بدهد!!
و گفت صبور باشید من امید دارم که طلب شما را بپردازم اما آنها ناامیدانه گفتند تو خانه خودرا مهمانسرا کرده ای ما هم امروز میهمان تو هستیم تا طلب خود را بگیریم ..شیخ گفت قدمتان روی چشم اما امیدی که دارم بی تاریخ است معلوم نیست امروز باشد اما نزدیک است..

در این موقع فریاد کودک حلوافروشی از کوچه شنیده شد. شیخ به خدمتکارش گفت: برو همه آن حلوا را بخر و بیاور بده میهمانان بخورند تا بلکه از این ترش رویی در آیند...

حلوا را با قول نیم دینار گرفتند و به میهمانان دادند..
کودک پول خود را طلب کرد. شیخ گفت درمی ندارم وراهی سفر آخرت هستم . کودک در طلب پول خود اصرار کرد و بالاخره وقتی متوجه شد که پولی در کار نیست شروع به گریه و زاری کرد که استاد من مرا خواهد کشت....
کودک شیون میزد و دیگران هم همه به جنب و جوش افتاده بودند و شیخ را ملامت میکردند که تو که مال ما را خوردی چرا به این کودک رحم نکردی و ...
اما شیخ که به فضل خداوندایمان کامل داشت فارغ از همه آنها خوش بود

با ازل خوش با اجل خوش شادکام

فارغ از تشنیع و گفت خاص و عام !

آنک جان در روی او خندد چو قند

از ترش‌رویی خلقش چه گزند ..!؟

تا اینکه موقع نماز رسید. خدمتکار با یک طبق, پیشکش مردی سخاوتمند وارد شد. طبق را در مقابل شیخ بر زمین گذاشت و وقتی پرده از روی طبق برداشتند دیدند درست چهارصد و نیم دینار است !!

همه فریادشان برخاست که: یا شیخ این چه سرّی است و ما را عفو فرما!...
اما شیخ با عطوفت به آنها گفت:

شیخ فرمود آنهمه گفتار و قال ....من بحِل کردم شما را آن جدال..
سرّ این آن بود کز حق خواستم ....لاجرم بنمود راه راستم
گفت این دینار اگرچه اندکست.....لیک موقوف غریو کودکست !
تا نگرید کودک حلوا فروش...... بحر بخشایش نمی آید بجوش..
ای برادر طفل, طفل چشم تست...کام خود موقوف زاری دان نخست ..
کام تو موقوف زاری دلست...... بی تضرع کامیابی مشکل است..
گرهمی خواهی که مشکل حل شود...خار محرومی بگُل مبدل شود
گر همی خواهی که آن خلعت رسد..

پس بگریان طفل دیده بر جسد...

__________________________
-
برگرفته ازدفتردوم مثنوی معنوی

درسایه رحمت بی کران حضرت حق زنده دل و کامروا باشید.



گریه سکلی ، گریه‌ای که صاحب آن اشک ندارد.. !

عزیز خدا و ولی خدا گریه کند، یعنی همه آسمان و زمین و ملک و ملکوت، دارد گریه می‌کند.. همه جا مضطرب می‌شود، سر انسان، بالا، پایین، آسمانها، زمین، همه گریه می‌کنند.. زیرا قلب مؤمن، عرش رحمان است. وقتی یک بچه یتیم گریه می‌کند، عرش خدا می‌لرزد..

حرم امام حسین(علیه‌السلام) گریه می‌کنند و کودکان او ضجه می‌زنند. صدای آنها هنوز می‌آید و ناله زینب (علیه‌السلام) هنوز به گوش می‌رسد. گوش باشید- اینها راست است.. بزرگ خانه، بیشتر وحشت می‌کند..

آیا می‌دانی وقتی قلب حضرت زینب(علیه‌السلام) محزون شود چه بر سر عالم می‌آید؟!
تصور کنید که هیچ بچه‌ای و هیچ خانمی گریه نکند و تشنه نشود؛ فقط خانم زینب (علیه‌السلام) غصه‌دار شود.. 

 او خود همه است.. قلب همه شیعیان محزون می‌شود.. او کبد و سینه‌ای چون امیر‌المؤمنین(علیه‌السلام) داشت،، که وقتی خطبه خواند، کسانی که پیرمرد بودند و ایام گذشته را دیده بودند، تصور کردند حضرت امیر(علیه‌السلام) دارد خطبه می‌خواند..

بعضی از آنها جمعیت را شکافتند و جلو آمدند. یکی از آنها که آمده بود، وقتی برگشت گفت :«هذه زینب بنت علی(علیه‌السلام)»، این زینب است که صدا می‌زند.. علت داشت که حضرت، کلام را رساند. زیرا زنگ شترها را بسته بودند و سر و صدا راه انداخته بودند ! تا صدای خانم به مردم نرسد...

وقتی مظلومان خیلی مشهور باشند ظالم می‌خواهد آنها را بپوشاند.. صدای زنگ شترها و هیاهو و هلهله عرب را زیاد کرده بودند تا کسی صدای خانم را که خطبه می‌خواند، نشنود..

به مرحمت خدا و با اشاره حضرت حق، سکوت محض شد.. چگونه می‌شود شتر راه برود اما صدا نکند؟! نفس اعراب هم ساکت شد.. اگر بزرگ خانه‌ای به اهل آن بگوید ساکت ، نفسها همه بند می‌آید..

خانم زینب(علیه‌السلام) بگوید «اسکتوا» چطور؟!

نفسِ امیر‌المؤمنین(علیه‌السلام) ! بگوید ساکت؛ از تمامی زمین هم نفس درنیاید، زیاد نیست...

اساساً وقتی کسی که ابتلا زیاد دیده است می‌آید، کسی که کم مصیبت دیده است، خاموش می‌شود..

شاید در میان شیعیان (هم) وجود داشته باشد، وقتی #مضطر می‌شوند ، در مجلس امام حسین (ع) همه گریه می‌کنند و ضجه می‌زنند، یک مرتبه یک نفر از آن‌ها صدا می‌کند و #ناله‌ اش بالا می‌رود و گریه همه را ساکت می‌کند.. در حالی که خودش هم مشغول کار است ! دارد چای می‌ریزد ، ده هزار نفر داشتند ضجه می‌زدند، یک دفعه این صدا بالا رفت همه جا را گرفت ..و همه ساکت شدند.. 
این #گریه_سکلی است.. 

گریه سکلی گریه‌ای است که صاحب آن اشک ندارد (اشکش تمام شده( ..
در عرب می‌گویند دو جا فقط گریه سکلی است ، یک جا برای امام حسین (ع) و یکی هم برای زینب (س)..

روز عاشورا یکی حضرت زینب (ع) بود که گریه سکلی کرد و یکی هم خود اباعبدالله الحسین (ع) یک نظر کرد، اصحابش را نگاه کرد، «نظرا الی یمینه و شماله»؛ گریه سکلی اشک ندارد.. ناله است و صدا ..«و بکی بکا سکلی» ..
روز عاشورا، یک گریه امام حسین (ع) و یک گریه زینب (ع) تمام گناه امت باطل شد ، تمام گناه اولین و آخرین..

اشک نبود که صدا زد،، صدای خشک،، خون نبود که گریه کند،، آب نبود که گریه کند.. گریه وقتی برای بدن نافع است که اشک داشته باشد، ولی آن گریه سکلی بود ، نفعش مال اولین و آخرین است..

بعضی اوقات این ناله سراغ بزرگان ما می‌رود، آن‌ها گریه ندارند، آن‌ها سرپرست گریه کنندگان هستند ، آب می‌دهند غذا می‌دهند، پذیرائی می‌کنند، عذرخواهی می‌کنند، بعضی وقت‌ها خودشان را هم می‌گیرد..آن‌هایند که صدایشان به آسمان می‌رود ، و چون صدایشان بلند می‌شود برای تمام خلقت فرج است....

ان شاءالله خداوند از برکت محبتش روز به روز آشنایی پدران و مادران و گذشتگان ما را که نورشان همراه ماست با خودش زیاد کند..*

https://s8.picofile.com/file/8302179934/14712887_1708244292836754_4649759168787960787_o.jpg


"ابوسعید ابوالخیر" پدرش از دوستداران سلطان محمود غزنوی بود، خانه ای ساخته و همه ی دیوارهای آن را صورت سلطان محمود و لشگریان و فیلان او نگاشته بود!

شیخ طفلی بود،گفت: پدر! از برای من خانه ای بگیر
چون خانه آماده شد، ابوسعید همه ی آن خانه را «الله» نوشت !
پدرش گفت: این چرا نویسی؟

گفت: تو نام سلطان خویش مینویسی و من نام سلطان خویش...

پدرش را وقت خوش شد و از آنچه کرده بود پشیمان شد و آن نقشها را محو کرد و دل بر کار شیخ نهاد !

___________________________________
ذکر شیخ ابوسعید ابوالخیر- تذکرة الأولیاء-عطار نیشابوری

از هر چیز تعریف کردند بگو مال خداست و کار خداست

گزیده ای از عشق

قسمت اول

عشق، برترین تمایل و عرفان، برترین بینش است. تفسیر و تعبیر عشق از دیدگاه عرفان اسلامی به راستی که اعجاب‏انگیز بوده و به عبارتی دیگر اسرارآمیز.تشریح عشق از دیدگاه عرفانی توسط حضرت خواجه احمد غزالی در رساله«سوانح» (بعبارتی سوانح العشاق و یا السوانح فی العشق)به نیکوترین وجهی صورت پذیرفته است.

سوانح، تفسیر عشق است و محبت.مضمون اصلی رساله سوانح، تأویل دو کلمه است، یحبهم و یحبونه. قرآن مجید می‏فرماید«و الذین آمنوا اشد حبا لله» (بقره/165)کسانی که گرویدند به شدت خدا را دوست دارند.
و در جای دیگر:«فسوف یأتی الله بقوم یحبهم و یحبونه»(مائده/53)زود باشد که خدا بیاورد گروهی را که آنها را دوست دارد و آنان نیز او را دوست می‏دارند.
در تفسیر آیه فوق باید گفت، قسمتی از مفهوم این آیه دلیل بر آن دارد که ابتداء تمایل و خواستن و دوست داشتن و کشش از جانب حضرت حق می‏بایستی وجود داشته باشد(یحبهم)تا بنده ای نیز بتواند او را دوست داشته و در طلبش کوشش نماید (یحبونه)، فروغی بسطامی نیز در همین مورد-بطور کلی-چنین عقیده‏ای ابراز نموده است:

مردان خدا پرده پندار دریدند

یعنی همه جا غیر خدا هیچ ندیدند

یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد

یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند

حافظ که لسان الغیب غزل پارسی لقب یافته چنین تفسیر می‏نماید که:

تا که از جانب معشوقه نباشد کششی

کوشش عاشق بیچاره بجایی نرسد

و در عین حال خواجه شیراز، از لطف و رحمت حضرت حق نومید نشده و امیدوارانه ندا می‏دهد:

گر چه وصالش نه بکوشش دهند

آنقدر ای دل که توانی بکوش

حضرت خواجه احمد غزالی، حکایتی بس نغز و پندآموز را در رساله عینیه(موعظه)بیان می‏کند در رابطه با«شوخی حضرت حق تعالی با آن یهودی‏ خسیس»و صفت رحمت و کریمی حضرت احدیت؛

«آن مرد در بنی‏اسرائیل سالها عبادت کرد، لم یزل خواست که خلوت او را جلوه‏ای دهد، ملکی بفرستاد و گفت:رنج مبر که تو دوزخی خواهی بود.مرد پاسخ گفت:مرا با بندگی کار است، خداوندی او داند.آن فرشته باز گفت:جلال احدیت جواب داد که:او چون بالئیمی برنمی‏گردد، من با کریمی چون برگردم؟» (رساله موعظه، ص 73، تصحیح نوربخش کرمانی).

مولانا گوید:
رشته‏ای بر گردنم افکنده دوست
می‏کشد هر جا که خاطرخواه اوست

رحمت خداوندی و عشق حضرتش(کشش)و طلب عاشقانش(کوشش)در دایره قاب قوسین بیانگر قابلیت طیران مرغ جان آدمی است، در سیر تکاملی وصال سعدی می‏گوید:

ما خود نمی‏رویم روان از قفای کس

آن می‏برد که ما به کمند وی اندریم

تکامل مفاهیمی آیات فوق را می‏باید به انسانهای کامل اطلاق نمود که خداوند درباره آنان می‏فرماید: «ارجعی الی ربک راضیة مرضیة»(فجر/28)
این مقاله، دربرگیرنده مفاهیم کلی تعاریف از «عشق»و«رساله سوانح»می‏باشد.تا جویندگان حقیقت با کتاب«سوانح»شیخ احمد غزالی آشنایی یافته و در پی دسترسی بدان(کتاب و حقیقت) برآیند.

هر چه گفتیم جز حکایت دوست
در همه عمر از آن پشیمانیم
«
سعدی»
1-
عشق
به جز از زمزمه«عشق و محبت»نشنید
آنکه از عالم عشاق، دلش باخبر است.
عشق، تنها زبان مشترک حسی میان انسانهاست.
عشق، پاک‏ترین احساسات از سوی بشریت در مقابل آفرینش است.
عشق، تنها زبان بین‏المللی در بیان تمایلات عاطفی انسانهاست.
عشق، پاسخ متقابل شاکرانه آدمیان به پیشگاه زیبایی‏هاست.
عشق، دفاع باطنی انسانها از حقیقت است.
عشق، اظهار ارادت بشریت در برابر هستی است.
عشق، تنها بیان جهانی در ابراز احساسات حسی میان آدمیان است.
عشق، شور پایداری و جاودانگی آدمی در کهکشان بیکران خلقت است.
عشق، سیمرغی است کورا دام نیست
در دو عالم زو نشان و نام نیست
«
فخر الدین عراقی»

عشق، گوهری گرانبها از خزانه خداوندی می‏باشد که به انسان ارزانی گشته است.
عشق، لطیفه‏ای است نهانی و سانحه‏ای است فوق تصور که در یک لحظه بر جان آدمی شعله می‏زند و باعث بی‏خویشتنی وی می‏گردد. عشق، صدایی است نازل شده از عرش بر جان و دل عاشق بیقرار در فرش.
صدای عشق، صدای زیبایی‏هاست، صدای گلهاست، صدای خوبیهاست.
صدای عشق، صدای شکسته شدن پیله دگردیسی آدمیان و بلوغ انسانهاست.صدای زمزمه جویبار دلهاست، صدای شکفته شدن شکوفه‏هاست.
صدای عشق، صدای خوش معنویت انسان است، صدای بال و پر جبرئیل در هنگامه سوختن هستی او، صدای صور اسرافیل در هنگام نیایش پروردگار، صدای استغاثه سیمرغ جان است بر آستان سیمرغ جانان.

حافظ فرماید:

از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر

یادگاری که در این گنبد دوار بماند

آری به راستی که، صدای عشق، تنها صداست، تنها صدایی که می‏ماند.
زیرا که، صدای پای عشق، در نیایش پرندگان، در سماع گیاهان، در نیایش عاشق بر درگاه بی‏نیازی معبود، در نیاز دردمندانه طالب و سالک به پیشگاه نازمندانه معشوق، و در گفتگوی شقایق‏ها در مبارزه زیبایی محبوب است که شنیده می‏شود.
عشق، تنها احساس پاک و تنها عامل مشترک درونی در نفوس انسانی است.

عشق، همچون امداد غیبی تنها برای بعضی از خواص رخ می‏نماید و تا لایق دریافت نباشی به فیض سعادت آن مفتخر نگردى...  هر راحت و لذتی که خلاق نهاد

در بیان حدیث شریف .. الدُّنیا سِجنُ المُؤمِنِ

از بهر "مجردان" آفاق نهاد !
هر کس که زطاق منقلب گشت بجفت
آسایش خویش بردو بر طاق نهاد..

ابوسعید ابوالخیر

----------------------------------------
ده ها روایت از رسول خدا (ص) وائمه طاهرین (ع) با این مضمون وجود دارد که دنیا زندان مومن است و موت او رهاییش ... امیرالمونین علی علیه السلام میفرمایند
الدُّنیا سِجنُ المُؤمِنِ ، وَالمَوتُ تُحفَتُهُ ، وَالجَنَّةُ مَأواهُ

دنیا، زندان مؤمن است و موت ،هدیه ومیوه اش .. و بهشت ، ماوای او...غررالحکم 1860

مومن به هر میزان که از تعلقات دنیوی رها شود ودر میراندن نفس اماره توفیق یابد و روح خود را به مجرد محض که وجود خدای متعال است نزدیک نماید ، به همان میزان آسایش وراحتی خواهد یافت تا جاییکه به مقام مخلَصین و مقربین برسد و آنها هستند که فرمود :آگاه باشید بر اولیاء خدا نه بیمی است و نه آنان اندوهگین می شوند.. (الا ان اولیاء الله لا خوف علیهم ولا یحزنون(یونس:62) 
شمس تبریزی در همین موضوع گوید:

"در سخن بزرگان اعتراض کردم، در سخن مصطفی صلوات .. " در هیچ حدیث پیامبر(ص) نه پیچیدم الا در این حدیث که الدنیا سجن المومن، چون من هیچ سجن نمی بینم ! می گویم:سجن کو؟

الا آنکه او نگفت که الدنیا سجن "العباد "، سجن المومن گفت
عباد، قومی دیگرند..."(مقالات ص 611)

عباد آنها هستند که به حساب خود رسیده اند و به موت قبل از فوت در همین دنیا نائل گشته اند و هم آنها هستند که میتوانند بگویند:«ما آنیم که زندان را بر خود بوستان گردانیم !چون زندان ما بوستان گردد ، بنگر که بوستان ما خود چه باشد !!»(مقالات شمس(

پس مومن در مسیر رسیدن به این مقام است که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: الدُّنیا سِجنُ المُؤمِنِ وسَنَتُهُ ، فَإِذا فارَقَ الدُّنیا فارَقَ السِّجنَ وَالسَّنَةَ .
دنیا، زندان مؤمن و قحطگاه اوست و هنگامیکه از دنیا مفارقت یافت ، از این زندان و قحطگاه مى رَهَد...(کنز العمال ج 3)

از طرفی فرموده اند نماز معراج مومن است و آن دسته از مؤمنینی که لذت ذکر و نماز را چشیده اند ، و نور بیداری صبحگاهان ، چشم و گوش و قلبهایشان را جلا داده و در آن لحظات روحانی ، روحشان با آزادی تمام از دنیا فارق و در آسمانها سیر می‌کند ، با این تفاصیل چگونه ممکن است تعلق او در این جسم مادی برایش همچون زندان نباشد !

اما کافر که به متاع قلیل دنیا دلخوش کرده که آنهم پر از درد و رنج وزحمت است آنرا بهشت میپندارد ! و لذا نه تنها از درک لذات حقیقی در دنیا خود را محروم میکند بلکه در عالم دیگر نیز به دردی مضاعف و محرومیت از لقاء و قرب خدای متعال دچار خواهد شد ولی مومنین در هر صورت چه با رسیدن به موت اختیاری در دنیا ، وچه با موت اضطراری یا شهادت به مراتبی از قرب و لقاء الله و درک لذات بی حد خواهند رسید..

مقربین آنها هستند که در این دنیا به تقرب رسیده اند و خدای تعالی در وصف حال آنها میفرماید: (فَأَمَّا إِن کَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ*فَرَوْحٌ وَرَیْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِیمٍ (بدانید که آنکه از مقربان خداوند است* آنجا در آسایش نعمت بهشت ابدی است..)الواقعه /88-89
حالِ این افراد هنگام مرگ آسودگی و بهشت نعیم است ، یعنی لحظه مرگ درد و رنجی بر آن‌ها نیست و مشتاق و مسرور از این جسمی که همیشه زندانی تنگ و تاریک برای این روح طیب و مبارک بوده است فارق می‌شوند ..

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک ،

دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم..

ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست ،،

به هوای سر کویش پر و بالی بزنم ...

 

  Ù†ØªÛŒØ¬Ù‡ تصویری برای کیهان و جهان هستی

« شما ای مردمان »

شما ای مردمان، مسافری هستید به سوی پروردگار خویش، پیوسته در سیر تا به او در رسید آنگاه او شما را باخبر خواهد کرد که همۀ اختلافات و جنگ و نزاع شما در مسائل دین هیاهوی بسیار برای هیچ بوده است..
شما جوهر دین که "بزرگداشت فرمان خدا و شفقت بر خلق عالم " است رها کردید و به جان هم افتادید و چه نقشهای اهریمنی در نمایشنامۀ عالم بازی کردید که جز شیطان حسود هیچ کس را از آن سودی نبود و به گفتۀ حکیم طوس:

زیان کسان در پی سود خویش،

بجویند و دین اندر آرند پیش !

به جای خواندن و عمل کردن قرآن،، بحث در حدوث و قدم در قرآن کردید..
و به جای رفتن به معراج همراه رسول، قیل و قال راه انداختید که جسمانی بوده است یا روحانی ! به جای قولها را شنیدن و بهترین را برگزیدن، گلوی یکدیگر را فشردید که تو خاموش باش تا من سخن بگویم،، به جای خدمت و برآوردن نیازهای یکدیگر و به جای آنکه همگی در مسجد این عالم به سجود و ستایش پروردگار پردازید، فرقه فرقه شدید ..

_________________________________
برگرفته از کتاب "365 روز در صحبت قرآن"

به قلم دکتر حسین الهی قمشه ای

 

 

در نقل جنید علیه الرحمه

نقل است که سیدی بود که او را ناصری گفتندی. قصد حج کرد. چون به بغداد رسید، به زیارت جنید رفت و سلام کرد، 
جنید پرسید که : سید از کجاست؟ گفت: از گیلان
گفت: از فرزندان کیستی ؟ گفت: از فرزندان امیرالمؤمنین علی (ع)
گفت: «پدر تو دو #شمشیر می زد، یکی با #کافران و یکی با #نفس .. 
ای سید که فرزند اویی از این دو کدام را کار فرمایی ؟!».

سید چون این بشنید، بسیار بگریست و پیش جنید می غلطید.. 
گفت: «ای شیخ ، حج من اینجا بود. مرا به خدای ره نمای »..

 گفت: «این سینه تو حرم خاص خدا است. تا توانی هیچ نامحرم را در حرم خاص راه مده ..»

گفت: «تمام شد»..
________
تذکرة الاولیاء - ذکر جنید بغدادی

گفت من تیغ از پی حق می‌زنم
بندهٔ حقم نه مامور تنم

شیر حقم نیستم شیر هوا،،
فعل من بر دین من باشد گوا..

ما رمیت اذ رمیتم در حراب،
من چو تیغم،،
وان زننده آفتاب...
.
.
تیغِ " لا " در قتل غیر حق براند..
در نگر زان پس که بعد " لا " چه ماند؟!

ماند " الا الله☀️، باقی جمله رفت..
شاد باش ای عشقِ شرکت‌سوز! زفت..

(مثنوی معنوی)

تعبیر جبر و اختیار در مکتب تصوف به این صورت است که :
سالک اگر در ابتدای سلوک معتقد به جبر باشد کافر است حال آنکه در نهایت سلوک بی اعتقادی به جبر کفر است . منظور این است که صوفی باید در آغاز سیر و سلوک متکی به کوشش خود باشد در حد توانایی که دارد برای تزکیه نفس و رستن از من و ما و رسیدن بعالم وحدت بکوشد و از جبر سخن نگوید که کفر است .
گرچه وصالش نه به کوشش دهند 
آن قدر ای دل که توانی بکوش 
یک ضرب المثل فارسی بیان کننده این اصل است که میگوید : نه هر که دوید گور "گورخر" گرفت ولی آنکسی گور گرفت که دوید
بدیهی است هر چه سالک در سیر و سلوک پیشرفت کند از اختیارش کاسته میشود و به اختیار حق افزوده میگردد تا آنکه در پایان سیر و سلوک وقتی لشکر هوی و هوس را شکست داده و سپاه عشق شهر دلش را تسخیر کرده و من و مای اعتباری خود را در او (هست مطلق) فانی ساخته اگر به جبر معتقد نباشد کافر است زیرا درویش در اینحال فانی در اوست و همه او گشته است ، من و مایی ندارد که خواستی داشته باشد و تمنایی نیست که اختیاری بخواهد و به مقام تسلیم و رضا میرسد و در اختیار حق است .
رشته ای بر گردنم افکنده دوست 
میکشد آنجا که خاطرخواه اوست
از کتاب "چهل کلام و سی پیام "   اثر  طبع جناب دکتر جواد نوربخش  نورعلیشاه 
یا حق

::شیخ ابوالحسن خرقانی فرمودند:
پیوسته باید که از اندام مومن یکی به خداوند جل جلاله،مشغول باشد
یا به دل او را یاد میکند ،یا به زبان ذکر او همی گوید یا به چشم "دیدار" وی میبیند 
،یا به دست سخاوت میکند ، یا به قدم زیارت مردان همی رود و یا سر خدمت مومنان همی کند.
یا از ایمان یقینی همی بدرد و یا از خرد ،معرفت همی ورزد.
یا از کار اخلاص همی ورزد . یا از قیامت حذر میکند.
این چنین کس من کفیلم که چون سر از گور بر کند ،کفن کشان میرود تا به بهشت.

تذکره الاولیا : عطار

شمس الدین محمد تبریزی

طاعت و عمل رسول استغراق بود در خود ، که عمل ، عمل دل است و خدمت ، خدمت دل است و بندگی ، بندگی دل است .و آن استغراق است در معبود خود . اما چون دانست که هر کس را به آن عمل حقیقی راه نباشد ، و کم کسی را آن استغراق مسلم شود ، ایشان را این پنج نمازو سی روز روزه و مناسک حج فرمود تا محروم نباشند ، و از دگران ممتاز باشند و خلاص یابند ، و باشد به استغراق نیز بویی برند . اگر نه گرسنگی از کجا و بندگی خدا از کجا ، و این ظواهرِ تکلیفات ِ شرع کجا و عبادت از کجا ؟

شمس الدین محمد تبریزی 
ص 613
..........................
استغراق = ۱. [مجاز] سخت به کاری مشغول شدن؛ بیش از حد به چیزی توجه کردن.
۲. (منطق) همه را فراگرفتن؛ شامل همه شدن.
۳. (تصوف) توجه کامل سالک به گفتن ذکر، چنان‌که از خودبی‌خود شود؛ مقام بی‌خودی و فنا.


سر این داری پای در نه ...

ابراهیم ادهم از بیم شهرت روی به بیابان نهاد ، در راه یکی از اکابر دین به او رسید و نام اعظم خداوند را به او آموخت و برفت .. او بدان نام مهین خدای را بخواند، در حال خضر را دید علیه السلام ..

گفت : ای ابراهیم آن برادر من داوود بود که نام مهین را بر تو آموخت. پس میان خضر و او بسی سخن رفت و پیر او خضر بود که اولش او در کشیده بود و به اذن خداوند و در بادیه که میرفت .

گفت : به ذات العرق رسیدم . هفتاد مرقع پوش را دیدم جان بداده و خون از بینی و گوش ایشان روان شده ! گرد آن قوم بر آمد . یکی را رمقی هنوز مانده بود
پرسیدم که : ای جوانمرد این چه حالت است ؟ 

گفت : ای پسر ادهم علیک بالماء و المحراب .." دور دور مرو که مهجور گردی ،، و نزدیک نزدیک میا که رنجور گردی.. "...کس مباد که بر بساط سلاطین گستاخی کند..
بترس از دوستی که حاجیان را چون کافر روم می کشد و با حاجیان غزا میکند ..بدانکه ما قومی بودیم صوفی . قدم به توکل در بادیه نهادیم و عزم کردیم که سخن نگوئیم و جز از خداوند اندیشه نکنیم و حرکت و سکون از بهر او کنیم و به غیری التفات ننمائیم..

چون به بادیه گذاره کردیم و به احرام گاه رسیدیم خضرعلیه السلام به ما رسید
سلام کردیم و او سلام ما را جواب داد . شاد شدیم .گفتیم : الحمدالله که سفر برومند آمد و طالب به مطلوب پیوست ! که چنین شخصی به استقبال ما آمد .. 
حالی به جانهای ما ندا کردند که : ای کذابان و مدعیان ...قولتان و عهدتان این بود ؟
مرا فراموش کردید و به غیر من مشغول گشتید..؟! بروید که تا من به غرامت جان شما به غارت نبرم و به " تیغ غیرت" خون شما نریزم با شما صلح نکنم ... 
این جوانمردان را که می بینی همه سوختگان این باز خواست اند ..
هلا ای ابراهیم ..تو نیز سر این داری پای در نه و الا دور شو..

ابراهیم حیران و سر گردان آن سخن شد . گفت : گفتم تو را چرا رها کردند ؟
گفت : گفتند ایشان پخته اند . تو هنوز خامی .. ساعتی جان کن ،، تا تو نیز پخته شوی..چون پخته شدی تو نیز از پی در آئی ..

این بگفت و او نیز جان داد .....

_______
تذکره الاو لیا-ذکر ابراهیم بن ادهم

،،
آری طی کردن هفت شهر عشق به راحتی نیست ....

گر مرد رهی میان خون باید رفت..

از پای فتاده ،،

سرنگون باید رفت ...

تو پای در راه نه و هیچ مپرس !
خود ره بگویدت که چون باید رفت...

هر که را مایه‌ای هست، رسول و نبی آن مایه را روان کند و راه کند، چون مایه نباشد چه را راه کند؟

شمس الدین محمد تبریزی
268

شمس الدین محمد تبریزی


آورد آخر به سوی قبله نماز فرمود ، چون از هر طرفی به سوی قبله نماز می باید کرد ، فرض کن آفاق عالم جمله جمع شدند ، گرد کعبه حلقه کرده ، چون کعبه از میان حلقه برگیری ، نه سجود هر یکی سوی هم دیگر باشد ؟ دل خود را سجود کرده باشند .

شمس الدین محمد تبریزی 

ص653


دیدار شمس و مولانا

درباره دیدار نخستین شمس و مولانا سخن بسیار گفته اند. که چند نمونه را اشاره میکنیم...

روزی شمس تبریزی وارد مجلس مولاناشد ، مولانا درکنارحوضی نشسته بود وچندین کتاب دربرداشت . شمس تبریزی می پرسد: این چه کتابهایی است؟ مولانا می گوید: قیل وقال است . شمس می فرماید: ترابااینها چکاراست ؟ وبالفور دست درازکرده و کتابهارا برمی دارد وبه حوض می افکند
مولانا بااضطراب وتاسف می گوید: هــــی !!! درویش چه کردی؟
بعضی ازاین کتابها ازپدرم به من رسیده بود ونسخه ی منحصر بفرد بود ودیگر پیدانمی شود. شمس دست درحوض برده و کتابها را یکایک بیرون می کشد ، بدون اینکه آب به آنها رسده باشد وبدست مولانا جلال الدین می دهد.
مولانا می پرسد: این چه سِرّی است ؟ شمس می گوید: این ذوق وحال است که ترا ازآن خبری نیست .

ازاین ساعت حال مولاناجلال الدین دگرگون شده وبه شوریدگی می گراید .تمامی بحث ودرس را کنارگذاشته و شبانه روز دررکاب شمس تبریزی درخدمت می ایستد وازآنروز به بعد حالات گوناگونی به مولانا دست می داده که دیوان غزلیاتش را برای مرادخود ، شمس تبریزی سروده است .

افلاکی در مناقب العارفین ماجرا را این گونه شرح می دهد: “روزی مولانا پس از درس ،از مدرسه پنبه فروشان سواره بیرون آمد، شمس بیرون مدرسه او را دید وپرسید که محمد “ص” برتر است یا با یزید؟ مولانا جواب داد: واضح است محمد”ص” برتر است. وشمس پرسید پس چرا محمد”ص” گفت: ” ما عرفناک حق معرفتک (خدایا آن چنان که باید تو را نشناختم ) اما بایزید گفت :” سبحانی ! ما اعظم شا‌نی ” ( منزّهم من!چه بلند مرتبه ام !)؟ گویند مولانا با شنیدن این سخن از هوش رفت و از استر افتاد.بعضی نیز مانند جامی در نفحات‌الانس گفته اند مولانا جوابی داد که شمس از هوش رفت.

اما در مقالات شمس داستان این ملاقات طور دیگری بیان شده است که با واقعیت بیشتر سازگاری دارد.در آن جا آمده است وقتی شمس به قونیه می رسد و محضر مولانا را درک می کند، به او می گوید: “بسیار خوب! ما وعظ تو را شنیدیم و خیلی هم لذت بردیم. تو علامه‌ی دهری و همه چیز را خیلی خوب بلدی و کتاب معارف پدرت را نه یک بار و دو بار، بلکه هزار بار خوانده ای و خیلی خوب بلدی، حالا بگو ببینم حرف های خودت کو ؟

در مورد تاریخ این ملاقات گفته اند در سال ۶۴۲ ه.ق بوده است که شمس به قونیه وارد شد و پس از ۱۶ ماه آن جا را ترک گفت و دوباره در سال ۶۴۴ به قونیه بازگشت ودر سال ۶۴۵ برای همیشه ناپدید شد.
شمس روح بی قراری بود که در پی یافتن کسی از جنس خویش ترک خانه و کاشانه کرده بود و دائما در سفر بود تا جایی که به او لقب شمس پرنده داده بودند. خود او می گوید: “کسی می خواستم از جنس خود، که او را قبله سازم و روی بدو آورم، که از خود ملول شده بودم.” ( خط سوم، ص ۱۱۱
شمس که در دهه ششم عمر خود بود مولانای ۳۸ ساله را همان گمشده سالیان دراز خود می یابد و او را به قماری می خواند که هیچ تضمینی برای برنده شدن در آن وجود نداشت. مولانا با تمام خلوص وارد این قمار عاشقانه می شود و گوهر عشق می برد.

خنک آن قمار بازی که بباخت هر چه بودش بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر
دیوان کبیر، غزل ۱۰۸۵

شمس نیز با دیدن مولانا آن کسی را که می خواست یافته بود و حالا می توانست هر آن چه در دل داشت و دیگران از فهمش عاجز بودند با او در میان بگذارد.او که ظاهراً مردی درشت خو، دیرجوش و کم حوصله بود، حرف های زیادی برای گفتن داشت اما گوش و دل‌های زیادی برای شنیدن و پذیرفتن آنها نمی یافت. به قول خودش: “من گنگ خواب دیده و خلقی تمام کر، من عاجز از گفتن و خلق از شنیدنش”. (خط سوم) و در باره ی وجود مبهم و سر در گم خود در مقالات شمس ازخطاطی سخن می گوید که سه گونه خط می نوشته است، یکی از آنها را خود او و دیگران می توانستند بخوانند، دومی را فقط خود او می خوانده و سومی را نه خطاط می توانست بخواند و نه دیگران، و شمس می گوید: “این خط سوم منم“. “چنان که آن خطّاط سه گونه خط نبشتی؛

یکی او خواندی لا غیر، یکی هم او خواندی و هم غیر ، یکی نه او خواندی نه غیر او. آن منم که سخن گویم. نه من دانم نه غیر من“. (خط سوم، آغاز کتاب)
بزرگترین و گران بها ترین و شاید بتوان گفت تنها هدیه ای که شمس به مولانا در آن قمار عاشقانه بخشید، “عشق” بود. همان چیزی که تنها معیار شمس برای ارزیابی مردمان بود. علم و زهد و فضل و عبادت هرگز در مقابل عشق برای او رنگ و بویی نداشت، تا جایی که حتی پدرش را مورد انتقاد قرار می داد که از “عشق” بی خبر است.


در مقالات شمس پدر خود را این گونه توصیف می کند: “نیک مرد بود و کرمی داشت. در سخن گفتن آبش از محاسن فرو آمدی. الا عاشق نبود. مرد نیکو دیگر است و عاشق دیگر“. (مقالات شمس‌،۱/۱۱۹



خربرفت و خربرفت و خر برفت...

روزی از روزها درویشی غریب که فقط یکی دو بیت شعر یاد گرفته بود و می خواند
علی علی سرور عالم علی کرم گشا علی مشکل گشا علی...
و از این گذران زندگی می کرد غروب آفتاب به یک خانقاه رسید ، خسته و کوفته . دیگر نه خودش حالی داشت و نه خرش رمقی . خرش را در خرابه ای که جلو باغ بود بست و به خادم آنجا سپرد وخود با گفتن (( هویا علی مدد )) وارد مجلس درویشان شد .
این دسته درویشها آدمهای جورواجوری بودند . هرگاه مهمان تازه واردی به آنها می رسید با او خیلی گرم می گرفتند و به هر نقشه و حیله ای که بود سر او را کلاه می گذاشتند . خلاصه سر درویش غریب که خوب گرم شد ، یکی از آنها خر را دزدید و برد بازار فروخت و از پول آن سور و سات خرید و وسیله عیش و نوش تهیه کرد و آورد و در مجلس میان درویشان گذاشت . درویشها بعد از خوردن غذای مفصل و شیرینی و آجیل مفت بنا کردند به مسخره در آوردن و شعر خواندن یکی از درویشها بنا کرد به خواندن این بیت :
شادی آمد و غم از خاطر ما رفت خر برفت و خربرفت و خربرفت
بقیه درویشها هم به او جواب می داند :
خربرفت و خربرفت و خر بر فت...درویش غریب بیچاره هم که از دنیا بی خبر بود و خستگی از یادش رفته بود با خود می گفت : (( این حتما" داستانی دارد که در بین خودشان است )) و او هم با بقیه هم آواز شد و با حالت رقص باصدای بلند هی می گفت : خر برفت و خربرفت و خربرفت
القصه مجلس آنقدر گرم بود که درویش غریب اصلاٌ به فکر خودش نبود . بعد از تمام شدن مجلس گروهی رفتند و گروهی ماندند ودرویش غریب هم همان جا نشسته بود خوابش برد .
صبح وقتی از خواب بیدار شد دید هیچ کس دوروبرش نیست . رفت خرش را بردارد و دنبال لقمه نانی به آبادی دیگری برود امادید از خر خبری نیست . بعد از یکی دوساعت که سرو کله خادم باشی پیدا شد پرسید :ای مرد خدا ، خر من کو ؟ مگر تو او را نبردی ؟
خادم باشی قیافه ای حق بجانب گرفت و گفت : مرد حسابی تو با این سن و سال خجالت نمی کشی ؟ چرا داد می زنی و پرت و پلا می گویی ؟ پس آنهمه شیرینی و غذا که دیشب خوردی از کجا آمده بود ؟ همه از پول خر تو بود که رند مجلس آن را به بازار برد و فروخت .
درویش بیچاره گفت : می خواستی به مجلس بیایی و با اشاره به من خبری بدهی تا لا اقل او را بشناسم و پول خرم را از او بگیرم .
خادم باشی گفت :من آمدم خبرت کنم ، امدم دیدم تو بیشتر از دیگران سرو صدا راه انداخته ای و از رفتن خرت خوشحالی می کنی !! و با بقیه دم گرفته بودی :
خربرفت و خربرفت و خربرفت
فکر کردم از فروختن خرت راضی هستی .
درویش غریب گفت : ای مرد ، به خدا راست می گویی . حق با توست . من ندانسته از گفته ها و رفتار آنها تقلید کردم و به این روز افتادم ...
القصه درویش غریب دوره گرد که دیگر کاری از دستش ساخته نبود و خرش را که تنها چیزی بود که در دنیا داشت از دست داده بود راهش را گرفت و رفت و دیگر معلوم نشد چه به سرش آمد ..
گفت آن را جمله می گفتند خوش ، مر مرا هم ذوق آمد گفتنش
خلق را تقلیدشان بربادداد ، که دو صد لعنت بر آن تقلید باد.........

برگرفته از دفتر دوم مثنوی معنوی حضرت مولانا



 

حکیمی بود که به شاگردانش لااله الاالله می آموخت، ، آنرا برایشان شرح می داد و بر اساس آن تربیتشان می کرد.
روزی یکی از شاگردانش طوطی ای برای او هدیه آورد، زیرا حکیم پرورش پرندگان را بسیاردوست داشت.
او همواره به طوطی محبت می کرد و او را در درسهایش حاضر می کرد تا آنکه طوطی توانست بگوید لااله الا الله !
طوطی شب و روز لااله الا الله می گفت، اما یک روز شاگردان دیدند که شیخ به شدت گریه و نوحه می کند!
وقتی از او علت را پرسیدند گفت طوطی به دست گربه کشته شد..
گفتند برای این گریه می کنی؟ اگر بخواهی یکی بهتر از آن را برایت تهیه می کنیم.
حکیم گفت من برای این گریه نمی کنم. ناراحتی من از این است که وقتی گربه به طوطی حمله کرد طوطی آنقدر فریاد زد تا مرد..
با آن همه لااله الاالله که می گفت وقتی گربه به او حمله کرد آنرا فراموش کرد و تنها فریاد می زد !
زیرا او تنها با زبانش می گفت و قلبش آنرا یاد نگرفته و نفهمیده بود..
حکیم گفت می ترسم من هم مثل این طوطی باشم تمام عمر با زبانم لااله الاالله بگویم و وقتی که مرگ فرا رسد فراموشش کنم...
زیرا هنوز ایمان در قلب ما به حقیقت مستقر نشده است ...
لا اله الا الله باید در تمام زندگی ما خود را نشان دهد و تمام هستی و وجودمان را گرفته باشد ..

شاگردان از بی صداقتی در گفتن لااله الاالله به گریه درآمدند ..
،،
  چیزی بزرگتر ازصدق و اخلاص به آسمان نمی رود و چیزی بزرگتر از توفیق از آسمان نازل نمی شود..


اندر ذکر ابوالحسن خرقانی

 آن بحر اندوه ، آن سختر از کوه ، آن آفتاب الهی ، آن آسمان نامتناهی، آن اعجوبه ربانی ، ابوالحسن خرقانی ،،

گفت: خدای تعالی قسمت خویش پیش خلقان کرد، هرکسی نصیب خویش برگرفتند ، نصیب جوانمردان #اندوه بود !

گفت: درخت اندوه بکارید ، تا باشد که بِبَر آید و تو بنشینی و می‌گریی که عاقبت بدان دولت برسی که گویندت چرا می‌گریی..!

گفتند: اندوه به چه بدست آید ؟

گفت: بدانکه همه جهد آن کنی که در کار او پاک روی ، و چندانکه بنگری دانی که پاک نهٔ و نتوانی بود ،، که اندوه او فرود آید ، 

که صد و بیست و چهار هزار پیغامبر بدین جهان درآمدند و بیرون شدند و خواستند که او را بدانند سزای او و همه پیران همچنان نتوانستند...

در جوانمردان اندوهی بود که بهر دو جهان درنگنجد و آن اندوه آنست که خواهند تا او را یاد کنند و بسزای او نتوانند..

درد جوانمردان اندوهست که بدو عالم در نگنجد..

و گفت: بسیار بگریید و کم خندید ! و بسیار خاموش باشید وکم گوئید ، و بسیار دهید و کم خورید وبسیار سر از بالین برگیرید وباز منهید...

نقلست که شیخ بوسعید و شیخ ابوالحسن خواستند که بسط (خوشی وگشودگی) آن یک ، بدین درآید و قبض (گرفتگی ) این یک ، بدان شود !یکدیگر را در برگرفتند هر دو صفت نقل افتاد ! 

شیخ بوسعید آن شب تا روز سر بزانو نهاده بود و می‌گفت و می‌گریست ..و شیخ ابوالحسن همه شب نعره همی زد و رقص همی کرد ..

چون روز شد شیخ ابوالحسن بازآمد و گفت: ای شیخ اندوه به من باز ده ! که ما را با آن اندوه خود خوشتر است ..

تا دیگر بار نقل افتاد ، پس بوسعید را گفت: فردا به قیامت درمیا که تو همه لطفی ، تاب نیاری ، تا من نخست بروم و فزع قیامت بنشانم ! آنگاه تو درآی ..پس گفت: خدا کافری را آن قوت داده بود که چهار فرسنگ کوهی بریده بود و می‌شد تا بر سر لشکر موسی زند ، چه عجب اگر مؤمنی را آن قوت بدهد که فزع قیامت بنشاند..!

شیخ (ابوسعید ) گفت: من خشت پخته بودم ، چون به خرقان رسیدم گوهر بازگشتم...اهل دنیا صید شدگان ابلیس اند به کمند شهوات و اهل آخرت صید شدگان حق اند به کمند اندوه ..*

و گفت: هفتاد و سه سال با حق زندگانی کردم که سجده بر مخالفت شرع نکردم ، و یک نفس بر موافقت نفس نزدم ، و سفر چنان کردم که از عرش تا بثری هر چه هست مرا یک قدم کردند..

و گفت: در همه حال مولای توام ، و از آن رسول تو ، و خادم خلق تو..

از حق ندا چنین آمد که بنده من اگر باندوه پیش من آئی شادت کنم و اگر با نیاز آئی توانگرت کنم و چون ز آن خویش دست بداری آب و هوا را مسخر تو کنم..

و گفت: راه خدای را عددنتوان کرد چندانکه بنده است به خدا راهست بهر راهی که رفتم قومی دیم گفتم خداوندا مرا براهی بیرون بر که من و تو باشیم خلق در آن راه نباشد، راه اندوه در پیش من نهاد ، گفت: اندوه باری گرانست خلق نتواند کشید..

و گفت: اگر آنچه در دل من است قطرهٔ بیرون آید جهان چنان شود که در عهد نوح علیه السلام..

از آن آب محبت که در دل دوستان جمع کرده است ، اگر قطرهٔ بیرون آید ، همهٔ عالم پر شود ، که هیچ آب در نشود و اگر از آن آتش که در دل دوستان پدید آورده است ذرهٔ بیرون آید از عرش تا بثری بسوزد..

بدینجا که من رسیدم سخن نتوانم گفت: که آنچه مراست با او اگر با خلق بگویم خلق آن برنتابد ..

این غفلت در حق خلق، رحمت است که اگر چند ذره ای آگاه شوند بسوزند..

و گفت: دل که بیمار حق بود خوش بوَد ،

زیرا که شفاش جز حق هیچ نبود...

________________________________
ذکر شیخ عارف ابوالحسن خرقانی رحمة الله علیه-تذکرة الاولیاء








فرازهایی از سخنان صوفیان و عرفا پارسایان و حکیمان بخش سوم



ای درویش!

  به #یقین بدان که بیشتر آدمیان صورت آدمی دارند و معنی آدمی ندارند،، و به حقیقت خر و گاو و گرگ و پلنگ، و مار و کژدم اند و باید که تو را هیچ شک نباشد که چنین است..

در هر شهری چند کسی باشند که صورت و معنی آدمی دارند ! و باقی همه صورت دارند و معنی ندارند..
(انسان کامل-عزیزالدین نسفى)
،،
 اخلاق جمع خُلق و خوی ، و خُلق عبارت است از #سیمای_باطنی و هیئت نفسانی که هریک از نفوس و مخلوقات با خُلق و خوهایش شناخته و محشور میشود ..و برای همین ، تعلیم و تزکیه و تهذیب اخلاق از مهمترین اهداف و وظایف انسان کامل و رسولان الهی در سیر مخلوقات به کمالات اخلاقی بوده و میباشد ..که حضرت رحمة للعالمین فرمودند :« بعثت لاتمم مکارم الاخلاق ؛ مبعوث و برانگیخته شدم تا کامل کنم مکارم اخلاق را..» و تا ایشان را مهذّب و به کمال و #مقام_آدمیت رسانند..

مرحوم علامه طهرانی در کتاب   معادشناسی (جلد 2 ) درخصوص خُلقیات و ارتباط ملکات نفسانی با صُوَر واشکال موجودات ، نکات ارزنده و قابل توجهی را متذکر گشته اند که پیشنهاد مراجعه و مطالعه میشود ..
میفرمایند:

« افرادی‌ که‌ در این‌ دنیا زندگی‌ می‌کنند همه‌ به‌ صورت‌ انسانند ولی‌ اخلاق‌ آنان‌ متفاوت‌ است‌؛ آن‌ اختلاف‌ اخلاق‌ و ملکات‌ و تفاوت‌ غرائز، موجب‌ اختلاف‌ شکلها و صورت‌ها گردیده‌ است‌؛ و این‌ مسأله‌ از دقیق‌ترین‌ مسائل‌ علوم‌ الهیّه‌ و کیفیّت‌ نزول‌ وحدت‌ در عالم‌ کثرت‌ است‌..

بطوریکه‌ اگر فرض‌ کنیم‌ علوم‌ مادّیّه‌ به‌ سرحدّی‌ ترقّی‌ یابد که‌ بتواند روابط‌ مادّه‌ با معنی‌ را کشف‌ کند! در اینصورت‌ از أشکال‌ مختلفۀ انبیاء و ائمّه‌ و اولیاء خدا ، پی‌ به‌ حقیقت‌ مقام‌ باطن‌ آنها خواهد برد ،،
و از اشکال‌ و سیمای‌ متفاوت‌ هر فردی‌ از افراد پی‌ به‌ غرائز و ملکات‌ و اخلاقیّات‌ او خواهد برد،،
 همچنانکه‌ برای‌ انبیاء و ائمّه‌ و اولیای‌ خدا این‌ معنی‌ ثابت‌ است‌ که‌ با ملاحظه‌ و مشاهدۀ هر فرد یکباره‌ اخلاقیّات‌ و ملکات‌ او را در می‌یابند،،
و حقّاً می‌توان‌ گفت‌ که‌ این‌ معجزۀ قرآن‌ کریم‌ است‌ آنجا که‌ میفرماید:

 وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی‌ اللَهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ و وَ الْمُؤْمِنُونَ.. [237]

«و بگو ای‌ پیغمبر! که‌ شما هر چه‌ عمل‌ کنید به‌ زودی‌ خدا و رسول‌ خدا و مؤمنان‌! عمل‌ شما را  "خواهند دید " !»
،،
اختلاف‌ شکل‌ و صور حیوانات‌ نیز مبنی‌ بر اختلاف‌ غرائز و ملکات‌ وصفات‌ آنهاست‌،، یک‌ حیوان‌ به‌ صورت‌ گربه‌ است‌، یکی‌ به‌ شکل‌ سگ‌، یکی‌ به‌ شکل‌ روباه‌، یکی‌ به‌ شکل‌ گرگ‌، یکی‌ به‌ شکل‌ شیر، یکی‌ به‌ شکل‌ فیل‌ و هکذا سائر اصناف‌ حیوان‌ از درندگان‌ و خزندگان‌ و حشرات‌ و مرغان‌ هوا و ماهی‌های‌ دریا و حتّی‌ مگس‌ و پشه‌ و أمثالها..

این‌ اختلاف‌ در اثر اختلاف‌ کمّیّت‌ و کیفیّت‌ غرائز و صفات‌ آنهاست‌..

اختلاف‌ کیفیّت‌ سازمان‌ روحی‌ و ملکوتی‌ آنها، موجب‌ اختلاف‌ کیفیّت‌ صور و اشکال‌ و کمّ و کیف‌ بدن‌ مادّی‌ و جسم‌ طبیعی‌ آنها شده‌ است‌ و بدن‌ طبیعی‌ هر حیوان‌ ـ که‌ یک‌ نوع‌ اتّحاد با نفس‌ آن‌ حیوان‌ دارد ـ متشکّل‌ به‌ شکل‌ نازلِ نفس‌ آن‌ حیوان‌ شده‌ است‌،،
بطوریکه‌ اگر با "نردبان‌ معرفت‌" از بدن‌ یک‌ حیوان‌ بالا رویم‌ ، به‌ نفس‌ ملکوتی‌ او خواهیم‌ رسید ، و آن‌ "نفس‌" را کما هی‌ حقّها ملاحظه‌ و مشاهده‌ خواهیم‌ نمود؛؛
و نیز اگر نفس‌ ملکوتی‌ حیوانی‌ را که‌ ابداً شکل‌ ظاهری‌ و بدن‌ جسمانی‌ و طبیعی‌ او را ندیده‌ایم‌ به‌ ما ارائه‌ دهند، می‌توانیم‌ در صورت‌ِ "وجدان‌ِ" نیروی‌ معرفت‌، شکل‌ ظاهری‌ آن‌ حیوان‌ را کما هو حقّه‌ ترسیم‌ نموده‌ و توصیف‌ کنیم‌ !

چرخ‌ با این‌ اختران‌، نغز و خوش‌ و زیباستی‌
صورتی‌ در زیر دارد آنچه‌ در بالاستی‌..

صورت‌ زیرین‌ اگر بر نردبان‌ معرفت ،
بر رود بالا، همان‌ با اصل‌ خود یکتاستی‌..

این‌ سخن‌ را در نیابد هیچ‌ ، وهم‌ ظاهری،،
گر أبو نصرستی‌ و گر بوعلی‌ سیناستی‌ ...*

گربه‌ای‌ را که‌ ملاحظه‌ میکنید با این‌ شکل‌ و قیافه‌، به‌ علّت‌ آنست‌ که‌ دارای‌ یک‌ صورت‌ ملکوتی‌ خاصّی‌ است‌ که‌ اگر آن‌ صورت‌ ملکوتی‌ را بخواهیم‌ به‌ لباس‌ مادّی‌ ملبّس‌ کنیم‌ غیر از این‌ شکل‌ و قیافه‌ گربه‌ نخواهد شد..

صورت‌ ملکوتی‌ سگ‌، درندگی‌ و غضب‌ و وفا و نیز احترام‌ به‌ غنیّ گذاردن‌ و فقیر را دندان‌ گرفتن‌ است‌ و لذا لباس‌ مادّی‌ و جسمی‌ طبیعی‌ او بدین‌ شکل‌ است‌..

خرس‌ را چون‌ از آن‌ عالم‌ نزول‌ داده‌اند طبعاً دارای‌ چنین‌ شکل‌ و صورتی‌ شده‌ است‌.

گوسفند را ببینید، در چشم‌ این‌ حیوان‌ نگاه‌ کنید، یک‌ دنیا حکایت‌ از سلامت‌ نفس‌ او میکند؛ و لذا خوردن‌ گوشتش‌ در اسلام جائز است‌..!

خوک‌ که‌ حیوانی‌ است‌ شهوتران‌ و بی‌عفّت‌ و بی‌عصمت‌،، صورت‌ روحانیش‌ چنین‌ است‌ ، و بنابراین‌ چون‌ بواسطۀ خوردن‌ گوشت‌ او، از آن‌ ملکات‌ و اخلاق‌ به‌ شخص‌ خورنده‌ و آکل‌ انتقال‌ می‌یابد.. لذا در شریعت‌ اسلام‌ استفاده‌ از گوشت‌ آن‌ حرام‌ است‌..
و..
 بر اساس‌ همین‌ معیار و مناط‌ ،  نمی‌توان‌ محرّمات‌ در اسلام‌ را فقط‌ منوط‌ به‌ اشیائی‌ دانست‌ که‌ ضرر جسمی‌ داشته‌ باشند،، بلکه‌ بالاتر از ضرر جسمانی‌ ضرر روحی‌! است‌،، و انتقال‌ خواصّ معنوی‌ مأکول‌ است‌ که‌ به‌ آکل‌ متوجّه‌ میگردد..

  امّا انسان‌ طُرفه‌ معجونی‌ است‌ که‌ از تمام‌ این‌ غرائز و صفات‌ در او به‌ ودیعت‌ نهاده‌ شده‌ است‌ ! اگر  به‌ دنبال‌ "عقل‌" رود و تمام‌ غرائز و ملکات‌ خود را #مقهور و مغمور این‌ ملکۀ قدسیّه‌ سازد، به‌ صورت‌ حقیقی‌ انسان‌ در عالم‌ برزخ‌ متصوِّر میگردد..

و امّا اگر عقل‌ را مقهور و منکوب‌ نمود و   "طبق‌ تمایلات‌ نفسانیّه‌ " ، دنبال‌ غضب‌ و شهوت‌ و قوای‌ واهمه‌ رفت‌ ،، به‌ صورت‌ همان‌ حیوانی محشور میگردد که‌ آن‌ صفت‌ فصل‌ ممیّز آن‌ حیوان‌ بوده‌ است‌؛؛
چون‌ انسانیّت‌ انسان‌ به‌ عقل‌ و قوّۀ ناطقه‌ است‌ و فصل‌ ممیّز انسان‌  همان‌ "ملکۀ الهیّۀ عاقله‌" است‌ ..

 و اگر انسان‌ خود را بدین‌ مقام‌ نرسانید، خود را به‌ مقام‌ واقعی‌ خود که‌ انسانیّت‌ است‌ نرسانیده‌ و خواهی‌ نخواهی‌ در صفّ و رتبۀ پائین‌تر از انسان‌ ـ که‌ شیاطین‌ یا حیواناتند ـ در خواهد آمد ..
و در عالم‌ برزخ‌ به‌ صورت‌ برزخیِ آن‌ شیطان‌ یا آن‌ حیوان‌، موجودیّت‌ خود را احراز میکند...
.
.
هر که‌ فانی‌ شد به‌ او، یابد حیاتی‌ جاودان،،
ور به‌ خود افتاد کارش‌ بی‌شکّ از مو تاستی‌..

این‌ گهر در رمز دانایان‌ پیشین‌ سفته‌اند،،
پی‌ برد بر رمزها هرکس‌ که‌ او داناستی‌..

زین‌ سخن‌ بگذر که‌ این‌ مهجور اهل‌ عالم‌ است
راستی‌ پیدا کن‌ و این‌ راه‌ رو، گر راستی‌..

هر چه‌ بیرونست‌ از ذاتت‌، نیاید سودمند،،
خویش‌ را کن‌ ساز ، اگر امروز اگر فرداستی‌..

نفس‌ را چون‌ بندها بگسیخت‌، یابد نام‌ عقل‌،،
چون‌ به‌ بی‌بندی‌ رسد بند دگر برجاستی‌!!

نفس‌ را این‌ آرزو در بند دارد در جهان،،
تا به‌ بند آرزوئی‌ ، بند اندر پاستی‌..

خواهشی‌ اندر جهان‌ هر خواهشی‌ را در پی‌ است،،
خواهشی‌ باید که‌ بعد از وی‌ نباشد خواستی‌..

گفت‌ دانا، نفس‌ ما را بعدِ ما حشر است‌ و نشر،،
هر عمل‌ " کامروز" کرد، او را جزا فرداستی‌...*

*)ابیاتی از قصیدۀ معروف‌ فیلسوف‌ و عارف‌ بزرگوار، مرحوم‌ میر فندرسکی(

دیدگاه مولانا نسبت به واقعه عاشورا و امام حسین "ع" و شهدای کربلا
در شهر قونیه وقتی وارد زیارتگاه مولانا میشویم در ابتدای ورود بر سقفی شعری از خون حسین "ع"جلب نظر میکند ..و در سماعی که برگزار میکنند به شهدای کربلا درود میفرستند ..
چرا ؟ از زبان دکتر سلمان صفوی بشنویم..
طولانی‌ترین و مشهورترین غزل مولانا در باب عظمت و علو مقام حسین و شهیدان کربلا، غزل 2707 کلیات شمس است. مطلع غزل شهیدان الهی و بلاجویان معاشقه کربلایی است و پایان آن به زیبایی ارجاع است به انسان کامل و خورشید موعود که شاهد است و ناظر و اصل نزول انوار الهی است در عالم ممکنات.
در این غزل، شهیدان و عاشقان مترادفند. شهیدان به یاری تجرد وجودی و معرفت که مقدمه عاشقی است و «بال‌های عاشقی» از مرغان هوایی نیز بهتر پرواز در ساحت حضرت دوست می‌کنند. «یحبهم و یحبونه» (54 ـ مائده). آنها شاهان عالم غیبند و به کمک عشق ، باب‌های عوالم پنهان را گشوده‌اند.
یکی از رمزهای توفیق آنها در پرواز عاشقانه رهایی از انواع خود است. آنها ار آن جهت که فانی و باقی در :عقل عقل» شده‌اند در ناکجاآبادند. (نک ـ صفوی ـ سید ـ لندن ـ 2007).
از بیت پنجم غزل رابطه شهیدان واصل را با سالکان بیان می‌کند. رهایی شهیدان اثر وجودی در رهایی دیگر سالکان نهاده است. آنها با شکستن در زندان تو در توی طبیعت و نفس خود، باب مخزن اسرار الهی را گشوده‌اند. اول نفی است و سپس اثبات.«لا اله الا الله». «لا اله الا هو»(255 بقره) «لا اله اله انت». شهیدان که واصل به محبوب شده‌اند و حسین که سید و سالار آنهاست، نوای فقیران و درویشان کوی دوستند.


شهیدان حسینی مقیم دریای وجود بیکران حضرت واجب الوجوداند که این عالم تجلیات اسما و صفات اوست. هوالله الخالق الباری المصور له الاسماءالحسنی یسبح له ما فی السوات والارض و هو العزیز الحکیم. (24 ـ حشر) « الله لا اله الا هو». «لا اله الا انت» که در روز الست آشنایش بودند.«الست بربکم؟ قالوا بلی». (173 ـ اعراف) در بیت هشتم مولانا اشاره به یکی از اصول عرفان نظری می‌کند که می‌گوید انواع دنیاهای عالم ناسوت هیچ اندر هیچ است و توخالی و گذرا و میراست. سپس مبتنی بر آن آدمیان را به عرفان عملی دعوت می‌کند. آن‌گاه گویی پیام امام حسین (ع) را می‌دهد که ای مدعیان اگر از قبیله مایید و کربلایید، اهل صفا باش و دل را منور به نور خدا بگردان.

کجایید ای شهیدان خدایی بلا جویان دشت کربلایی
کجایید ای سبک روحان عاشق پرنده‌تر ز مرغان هوایی
کجایید ای شهان آسمانی بدانسته فلک را در گشایی
کجایید ای ز جان و جا رهیده کسی مر عقل را گوید کجایی
کجایید ای در زندان شکسته بداده وامداران را رهایی
کجایید ای در مخزن گشاده کجایید ای نوای بی نوایی
در آن بحرید کین عالم کف اوست زمانی بیش دارید آشنایی
کف دریاست صورت‌های عالم ز کف بگذر اگر اهل صفایی
دلم کف کرد کین نقش سخن شد بهل نقش و به دل رو گر ز مایی
برآ ای شمس تبریزی ز مشرق که اصل اصل هر ضیایی

مولوی در داستان شیعیان حلب در دفتر ششم مثنوی ابیات 777 ـ 805 به بیان عظمت معنوی و بلندی تبار و صفات برجسته امام حسین و آسیب‌شناسی برخی از عزاداران حسینی می‌پردازد و بیان می‌کند که غصه قصه حسین برای هر که به راستی پیرو خداوند و رسول خدا باشد، بس عظیم است، زیرا هر که حضرت محمد را دوست دارد، باید امام حسین را نیز دوست داشته باشدو هر که حسین منی و انا من حسینی؛ قدر عشق گوش عشق گوشوار. همچنان که آدمی گوش را دوست دارد، گوشواره را نیز دوست دارد؛ ‌گوش کنایه از حضرت محمد(ص) و گوشواره کنایه از امام حسین (ع) است. عزاداری و تعظیم شعایر روح پاک سید الشهدا از نظر مؤمن از صد طوفان نوح نیز مشهورترست. مولوی در دو بیت 791 و 792 با تأکید بر لفظ مؤمن وکیفیت نسبت آن با حسین تولای حسین (ع) و تبری جستن از دشمنان امام حسین (ع) را از نشانه‌های ایمان و مؤمنی معرفی می‌کند؛ گویی، مولانا به این پاره زیارت عاشورا نظر داشته است: یا ابا عبدالله لقد عظمت الرزیه و جلت و عظمت المصیبه بک علینا و جمیع اهل الاسلام. یا ابا عبدالله به درستی بزرگ است سوگت و سترگ است و عظیم است مصیبت تو بر ما و بر همه اهل اسلام. از حسین به نام روح سلطانی و شاهنشاه یاد می شود که با توجه به بقیه اشعار مولانا و سیاق گفتمان سوم دفتر ششم که داستان مذکور، بخشی از آن است، مقصود سلطان عشق است. (نک: صفوی ـ سید سلمان ـ 1386) و همچنین حسین «خسرو دین» خوانده می‌شود. هیچ‌یک از صحابه و خلفا را مولوی به این لقب نخوانده است. امام حسین (ع) نمونه اعلای عاشق صادق واصل است. او خسرو دین است و شاهنشاه عاشقان است که از قفس دنیا رها شده و استعلا یافته است به عالم غیب.

سپس مولانا می‌گوید: ای عزاداران بر خود بگریید که فرسنگ‌ها از ارزش‌های حسینی دورید. شما بر حسین مگریید، در حالی که باید بر قلب و ایمان خرابت نوحه کنی که وابسته به مزخرفات این دنیای دنی‌ شده‌اید. سپس پاسخ مدعیان دروغ دینداری را می‌دهد و می‌گوید: دینداری نشانه دارد؛ از جمله نشانه‌های آن «توکل»ـ «جانبازی» ـ «بی نیازی» ـ «فرخی معنوی» و «بخشندگی» است که در شما یافت نمی‌شود. اگر حسینی هستید و از شراب عشق الهی نوشیده‌اید، چرا آثار در اعمال و رفتارتان دیده نمی‌شود؟

روزِ عاشورا نمی‌دانی که هست ماتمِ جانی که از قرنی بِه است
پیشِ مؤمن کَی بُود این غصّه خوار قدرِ عشقِ گوش عشقِ گوشوار
پیشِ مؤمن ماتمِ آن پاک روح شهره‌تر باشد ز صد طوفانِ نوح
ب790 ـ 793 ـ دفتر ششم مثنوی

پس عزا بر خود کنید ای خفتگان ز آنکه بَد مرگی است این خوابِ گران

دربیان شرک

یکى از بزرگان طریقت ، شبى مى گذشت . روشنایى (اى ) از روزنى بیرون مى آمد و آواز زنى شنید که با شوهر مى گفت : اگر نان و آبم ندهى شاید ، اگر بزنى و برنجانى شاید ،،
اما اگر دیگرى را بر من بَدَل کنى و روى از من برگردانى از این درنگذرم..!

آن بزرگ در جا بیفتاد و بى هوش ‍ شد. چون به هوش آمد، گفتند: ترا چه رسیده است ؟!
گفت : به گوش ‍ هوش من فرو خواندند که اگر هزار گناه کنى (پس #توبه کنى ) بیامرزیم و عفو کنیم ،، اما اگر به درگاه غیر رَوى ، از تو نپسندیم و نیامرزیم ...
که : ان الله لا یغفر ان یشرک به و یغفر ما دون ذلک لمن یشاء ...

  (خداوند #شرک را نمى بخشد! و پائین تر از آن را براى هر کس بخواهد مى بخشد...) نساء/ 48
___________________
(مصابیح القلوب داستان عارفان)

 

در ذکر بایزید علیه الرحمه سلطان العارفین

نقل است که زاهدی بود از جمله بزرگان بسطام. صاحب تبع و صاحب قبول؛ و از حلقه ی بایزید هیچ غایب نبودی. همه سخن او شنیدی و با اصحاب او نشست کردی.

یک روز بایزید را گفت: ای خواجه! امروز سی سال است تا صایم الدهرم و به شب در نمازم. چنانکه هیچ نمی‌خفتم و در خود از این علم که می‌گویی اثری نمی یابم، و تصدیق این علم می‌کنم، و دوست دارم این سخن را.بایزید گفت:
-
اگر سیصد سال به روز به روزه باشی و به شب بنماز، یکی ذره از این حدیث نیابی !مرد گفت: چرا؟
گفت: " از جهت اینکه تو محجوبی به نفس خویش.. "مرد گفت: دوای این چیست ؟
شیخ گفت: تو هرگز قبول نکنی.گفت: کنم! با من بگوی تا به جای آورم هرچه گویی.شیخ گفت: این ساعت برو و موی محاسن و سر را پاک بستره کن و این جامه که داری برکش وازاری از گلیم بر میآن بند و توبره پر جوز برگردن آویز و به بازار بیرون شو، و کودکان را جمع کن و بدیشان گوی هرکه مرا یکی سیلی می‌زند یک جوز بدو می‌دهم ! همچنین در شهر می‌گرد،هرجا که تو را می‌شناسد آنجا رو، وعلاج تو این است..مرداین بشنود. گفت: سبحان الله لااله الا الله.گفت: کافری اگر این کلمه بگوید مومن می‌شود. تو بدین کلمه گفتن مشرک شدی !
مرد گفت: چرا؟
شیخ گفت: از جهت آنکه خویشتن را بزرگتر شمردی از آنکه این توان کرد.. لاجرم مشرک گشتی. تو بزرگی نفس را این کلمه گفتی. نه تعظیم خدای را ..مرد گفت: این نتوانم کرد. چیزی دیگر فرمای.
گفت: علاج این است که گفتم.مرد گفت: نتوانم کرد.
شیخ گفت: نه! من گفتم که نکنی و فرمان نبری..
________________________________
تذکرة الاولیاءسلطان العارفین بایزید بسطامی

در ذکر علامه طباطبایی علیه الرحمه

استاد امجد نقل می کنند: مرحوم استاد علامه طباطبایی، هیچ نامه نام و نشان داری را بی پاسخ نمی گذاشتند. حتی اگر حامل ناسزا به ایشان بود، جوابی کریمانه به آن می دادند. شخصی که ایشان را با سخنانش آزار می داد و با علامه دشمنی می کرد، در مجامع، مورد احترام استاد بود و استاد به او می فرمود:«به حرم که می روم،اول برای شما دعا می کنم

هیچ کس نمی توانست علامه را خشمگین کند. به طور خلاصه می توان گفت: «علامه، له شده بود ..»

یک بار به علامه گفتند:
«
فلان کس از شما انتقاد کرده است. »علامه فرمود:
«
من که رسوای جهانم! عیب من یکی ـ دو تا نیست؛ خوب این هم رویش ! »


همیشه بگویید: الحمدلله ..
_____________________
اگر چهار مرتبه بگویی بیچاره‌ام و عادت کنی اوضاع خیلی بی‌‌ریخت می‌شود. کسی که قوی بوده کم کم می‌بینی ضعیف شده است.. این طور گفتن خیلی مدخلیت دارد. همیشه بگویید: الحمدالله، شکر خدا .. بلکه بتوانی دلت را هم با زبانت همراه کنی.. اگر پکر هستی دو مرتبه با دلت بگو: الحمدلله، آن وقت غمت را از بین می‌برد. قوه‌ات زیاد می‌شود..

مبادا اگر تازه کسب را شروع کرده‌ای بگویی بازار خراب است، وضع بد است. این حال کسانی است که هفتاد سال در این دنیا خرد شده‌اند.. تو سه روز است کاسب شده‌ای ،کسب خیلی سخت است ،این حرف را نگو که عادت می‌کنی..

امیدوارم که جلو زبانت را بگیری که موثر است.. بنده یک وقت به ذهنم آمده بود که نکند زبان مقدر باشد ! یعنی اگر گفتی خوب است خوب می‌َشود و اگر گفتی بد است بد می‌شود .. *
کسی که تازه زن گرفته است نگوید: ای بابا اوضاع بی‌ریخت است. کمرهایتان را محکم ببندید و قرص مشغول کارتان باشید. زود خودتان را ضعیف معرفی نکنید. فکر مشقتهای جزئی دنیا را نکنید..

یک وقت نگویید مجبوریم. لفظ «مجبورم» نداریم ،مگر در طاعات خدا ، در آن جا عیب ندارد، خدا یا من بیچاره‌ام، کاری از من بر نمی‌آید، نمی توانم تو را عبادت کنم.. خدا اینها را دوست دارد..

_________________________________________________
حاج محمداسماعیل دولابی(ره) - طوبای محبت ص 37

*
در روایت آمده است که «البلاء موکل بالمنطق»؛
بلا و گرفتاری، موکول به سخن گفتن (از آن) است ..
پیامبر اکرم(ص) ، من لایحضر، ج ، ص 379.


هوالباقی

همه عمر ما، من الله و الی الله، سه روز است.
یک روز به دنیا رفتم؛ یک روز آنجا ماندم؛ یک روز هم به جای اول بازگشتم..
برای ملاقات امام و خدا این سه روز لازم است. یکی تولد از مادر است که برای ما که انجام شده است. دوتای دیگر لازم است که پیامبر ما آن را به کسانی که به او ایمان آوردند تعلیم داد..
یکی " لا اله " که "موت" است و مال دنیاست .. و دیگری " الّا الله " که "حیات" است و مال آخرت..
خودت نگاه کن ببین کجای راهی؟ به موت رسیده ای؟ چقدر از لا اله الّا الله را تصدیق کرده ای و طی نموده ای ..؟
منزل موت آخرین منزل دنیا و اولین منزل آخرت است..موت خیلی نزدیک است . تا ذکر موت کنیم ، مرده ایم .. قُولُوا لاالهَ (موت) الاالله (حیات) تفلحوا .
خداوند می فرماید : خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً (ملک/2(
موت و حیات را مثل دو توپ آفرید تا معلوم شود که کدام بهتر بازی می کنند!
جایزه اش محمد رسول الله و علی ولی الله است .. کسی که ایمان به قلبش رسید ، مرده است .. باید به موت تن داد ، نه اینکه فوت کرد ..
"
راه ایمان راه موت و فنا است " .. در این راه به اختیار خودت میروی و به مقدرات الهی تن میدهی و مشقات دنیا را تحمل میکنی ..
موت ، همیشه همراه ماست، وقتی می خوابیم ،گویا می میریم و آن را تمرین می کنیم. وقتی نَفَس را بیرون می دهیم ، در حقیقت می میریم و با نَـفَس دیگر ادامه ی حیات می دهیم ..
تصمیم به موت ، موت است، ادب و تواضع نسبت به خدا و اولیائش و نسبت به برادر ایمانی موت است.
دست از آمال و آرزو که برداشتی ، موت است ..
مردن بریدن از گذشته و آینده است ..
همین قدر که از مردم قطع تعلق کردی موت است. 

طمعِ به دنیا که آمد، متولد شدی و طمع را که بریدی موت آمد ..

وقت جان دادن خیلی وقت خوبی است وقت تجلی خداست.. کسی که به موت رسید از قیامت سر در می آورد..گزیده هایی از فرمایشات پربارعارف ربانی، حاج محمد اسماعیل دولابی (ره)

در اسلام احادیث زیادی درباره آداب معاشرت وجود دارد

احادیث مربوط به آداب معاشرت با پدر ومادر :

ابی ولاد حناط می گوید : از امام صادق (ع) سوال کردم درباره آیه 83 سوره بقره ((وباالوالدین احسانا))فرمود:نیکی به پدر ومادر اینست که با آن ها خوش رفتاری کنی ونیاز آن ها را قبل از در خواست آن ها بر طرف کنی تا مجبور به در خواست نشوند . (بحار الانوار،74/79)

 رسول خدا (ص) فرمود : هرکس دوست دارد عمرش افزون وروزیش فراوان باشد به پدر ومادرش صله واحسان کند این کار او اطاعت خداست وهمین طور با خویشان خود صله رحم بجا آورد. (بحار الانوار 74/85)

 رسول خدا (ص) فرمود : خشنودی خدا با خشنودی پدر ومادر وخشم او با خشم پدر ومادر است.بحار الانوار 74/80

 رسول خدا (ص) فرمود : نگاه کردن فرزند به پدر ومادرش از روی محبت عبادت محسوب می شود .(بحار الانوار 74/80)

 

احادیث مربوط به آداب معاشرت با فرزند :

رسول خدا (ص)فرمود : هنگامی که پدر به فرزند نگاه کند و او را خوشحال کند مثل این است که بنده ای را آزاد کرده سوال شد حتی اگر 360 بار نگاه کند ؟فرمود:الله اکبر ((کنایه از اینکه بله ،خدا بزرگتر از این هاست)). (بحار الانوار 74/80)

 پیامبر اکرم (ص)هر روز صبح نسبت به فرزند ونوه هایش اظهار لطف ومهربانی می کردند ودست بر سرشان می کشید. (بحار الانوار 104/99)

 امام صادق (ع) فرمود : عدالت را بین فرزندانتان مراعات کنید ،همانطور که دوست داریدآن ها در نیکی واظهار مهربانی بین شما به عدالت رفتار نمایند.(بحار الانوار 104/92)

 امام صادق (ع) فرمود : فرزندان خود را احترام کنید وآن ها را خوب تربیت کنید تا خداوند شما را بیامرزد.(بحار النوار 104/95) 

احادیث مربوط به آداب معاشرت با خویشاوندان :

امام علی (ع) فرمود : خویشاوندانت را گرامی بدار ،چون آن ها بال تو هستند که توسط آن ها پرواز می کنیو ریشه تو هستند که به آن بر می گردیودست تو هستند که بواسطه او دفاع می کنی.(بحار الانوار ،74/105)

 از امام صادق (ع) نقل شده که فرمود : معاشرت ورفت وآمد با خویشاوندان ،حساب روز قیامت را بر انسان آسان می کند . (بحار الانوار 74/102)

 رسول خدا (ص) فرمود : در دنیا صله رحم کنید اگرچه فقط با سلام باشد .(بحار الانوار 74/104)

 رسول خدا (ص)فرمود : هرکس پیر مردی را بخاطر پیری او گرامی بدارد ،خداوند او را از سختی و هراس روز قیامت در امان قرار خواهد داد.(بحار الانوار 75/137)

 روات می گوید : از پیامبر شنیدم که می فرمود:صله رحم موجب ازدیاد مال ومحبوبیت در میان خویشاوندان وتاخیر در مرگ می شود.(بحار الانوار 74/102) 

احادیث مربوط به آداب معاشرت با زیر دستان وخدمتکاران :

ابوذر می گوید از رسول خدا (ص)شنیدم که فرمود : خداوند بعضی از برادران شما را زیر دست شما قرار داده هرکس برادروهم نوعش را زیر دست دارد ،باید از آنچه خود می خورد به او بخوراند ،و از آنچه می پوشد به او هم بپوشاند،وهیچ وقت کاری که خارج از قدرت اوست به او نسپارد واگر کار دشواری را به او سپرد او را کمک کند.(بحار الانوار 74/141)

 

امام علی (ع) فرمود : مسئولیت هریک از زیر دستان خود را مشخص نما وبعد باز خواست کن ،که این بهتر است برای اینکه هریک مسئولیت را به گردن دیگری نیندازد. (نهج البلاغه ص405)

 

احادیث مربوط به آداب معاشرت با همسایه:

امام علی (ع)فرمود : خدا را خدا را درباره همسایگان که آن سفارش پیامبر (ص) شماست ، پیامبر (ص) مرتب درباره همسایه سفارش می کرد تا جائیکه ما گمان کردیم که همسایه از همسایه ارث خواهد برد. (نهج البلاغه 422)

 امام صادق (ع) فرمود : با همسایه ات خوش رفتاری کن تا مسلمان راستین باشی . (بحار الانوار 74/158)

احادیث مربوط به آداب معاشرت با یتیمان ، بیماران ، ضعیفان :

رسول خدا (ص)فرمود : برای یتیم همچون پدری مهربان باش وبدان که همانطور که کشت می کنی درو خواهی کرد. (بحار الانوار 77/173)

 رسول خدا (ص) فرمود نگاه خود را به گرفتار ومعلول ها وجذامی ها طولانی نکنید چون نگاه طولانی شما ،آن ها را محزون ورنجیده خاطر می کند . (بحار الانوار 75/15)

 از امام باقر (ع) نقل شده که فرمود : هرکس دارای چهار صفت از جمله 1-یتیم را پناه دهد 2-به ضعیف رحم کند 3-به پدر ومادر مهر بورزد 4-با غلام وکنیزش مدارا نماید ،خداوند برای او خانه ای در بهشت می سازد. (بحار الانوار 75/20)


سخنان زیبای سلطان العارفین بایزید بسطامی
بار خدایا ! جز تو کس ندارم و چون تو را دارم همه را دارم .اگر من صد بار بگویم که خداوندم اوست ؛ تا او مرا بنده خود نداند ؛ فایده ای نبود .سوار دل باش و پیاده تن .سی سال بود که میگفتم ؛ خدایا ! چنین کن و چنین ده ؛ چون به قدم اول معرفت رسیدم ؛ گفتم : الهی تو مرا باش و هر چه می خواهی کن .نقل است که شیخ در پس امام جماعتی ؛ نماز خواند ؛ پس از نماز ؛ امام جماعت پرسید : یاشیخ !! تو کسبی نمی کنی و چیزی از کسی نمی خواهی ؛ از کجا می خوری ؟ بایزید گفت : صبر کن تا این نماز را دوباره به قضا بخوانم . گفت : چرا ؟ گفت : نماز از پس کسی که روزی دهنده را نداند ؛ روا نبود .بنده عاشق پروردگار خویش نخواهد شد مگر آنکه خویشتن را آشکارا و پنهان در راه خشنودی وی بذل کند و خداوند از دل وی خواند که جز او را نخواهد.بایزید را پرسیدند: نشانه‌ی عارف چیست؟ گفت: سستی نگرفتن در ذکر حق سبحانه و بیزاری نیافتن در حق وی و انس نگرفتن به غیر او.وی را گفتند: بنده از چه راه به بالاترین درجات رسد؟ گفت: اینکه کر و کور و لال بود.روزی احمد بن خضرویه بلخی به محضر بایزید آمد. وی احمد را گفت: تا کی گرد جهان همی گردی؟ احمد گفت: آب اگر در جایی درنگ کند بدبو شود. بایزید گفتش: دریا شو تا بدبو نگردی.آنکس که خدا را شناخت، با خلق خدایش لذتی نخواهد بود و کسی را که دنیا را شناخت زیستن در آن لذتش نبخشد.آنکس که چشم بصیرتش گشوده شود مبهوت گردد و دیگرش فرصت سخن نبود.بنده تا آن زمان که جاهل است، عارف است و هرگاه جهلش زوال یابد، معرفتش نیز زایل گردد.مردی از بایزید پرسید با کدام کس همنشین شوم؟ گفت: با آنکس که نیازمند آن نباشی که چیزهایی را که خداوند از آن آگاه است، از او پنهان کنی.تا زمانی که بنده پندارد که بدتر از او بین مخلوق یافت شود متکبر محسوب گردد.ربّ العزّة را در خواب دیدم وگفتم راه به تو چگونه است ؟ گفت: اترک نفسک وتعال: خویش را بهل وبیا
بسا کسا که به ما نزدیک است واز ما دور وبسا کسا که دور است از ما وبه ما نزدیک
مردی از خداوندان حال نزد من آمد وگفت: ای بایزید! این منزلت به چه یافتی؟ گفتم: منزلت رها کن امّا حق تعالی مرا هشت کرامت ارزانی کرد سپس مرا آواز داد که ای بایزید !اول نخستین ازآن کرامات این بود که نفس خویش را واپس مانده دیدم وخلق را پیشی گرفته از من.ودوم آنکه راضی شدم که به جای همه خلقبه دوزخ درآیم، از فرط شفقتی که بریشان داشتم.وسوم آنکه قصد من ادخال سرور درقلب مؤمن بود.وچهارم آنکه چیزی از برای فردا ذخیره ننهادم.وپنجم آنکه رحمت خدای را از برای خلق بیشتر خواستم تا از برای خویش
وششم آنکه کوشش خویش را برای ادخال سرور درقلب مؤمن و بیرون راندن غم از دلِ او به کار بردم.وهفتم آنکه از فرطِ شفقت برمؤمنان، هرکه را دیدم نخست بر او سلام کردم.وهشتم آنکه گفتم: اگر خدای تعالی به روز رستاخیز برمن ببخشاید واذن شفاعتم دهد نخست آنان را شفاعت کنم که مرا آزرده اند وبا من جفا کرده اند. سپس آنان که درحق من نیکی واکرام کرده اند.این است شادی من به تو، با این که در خوفم، پس چه گونه خواهد بود شادی من آنگاه که از تو زینهار باشم.

درذکر رحمت حضرت حق

روزی زنی کودکی در بر داشت و نان می پخت . پیغمبر اکرم از آنجا بگذشت . زن چون او را دید پیش آمد و گفت ای رسول خدا ، به ما از تو چنین رسیده که خداوند مهربانتر است از مادر به فرزند خود . فرمود آری چنین است . زن گفت هیچ مادری راضی نمی شود که فرزندش را در تنور انداخته ، بسوزاند . حضرت بگریست و فرمود : خداوند هم کسی را با آتش دوزخ نمی سوزاند مگر کسی که شرک بیاورد و معتقد به یکتایی او نباشد !

در ذکر حفظ دین

روزی کسی در راهی بسته ای یافت که در آن چیزهای گرانبها بود و آیة الکرسی هم پیوست آن بود . آن کس بسته را به صاحبش رد کرد . او را گفتند چرا این همه مال از دست دادی ؟ گفت : صاحب مال عقیده داشته که این آیة الکرسی مال او را از دزد نگاه می دارد و من دزد مال هستم نه دین ! اگر آن را پس نمی دادم در عقیدۀ صاحبان آن خللی راجع به دین روی می داد ، آنوقت من دزد دین هم بودم.Top of Form

کشف الاسرار : خواجه عبدالله انصاری
Top of Form

در ذکر مقام عقل

گویند ؛ عقل را بیافرید و او را گفت : برخیز ، برخاست . گفت نشین ، نشست . گفت بیا ، آمد . گفت برو ، برفت . گفت ببین ، دید .
آنگاه گفت به عزت و جلال من که از تو شریفتر و گرامی تر نیافریدم پس عقل را از این نوازش خودبینی پدید آمد ! خداوند او را گفت ؛ ای عقل بازنگر تا چه بینی ؟!
بازنگریست ، صورتی دید از خود نیکوتر و جمالی از خویش خوبتر ! گفت : تو کیستی !
من آنم که تو بی من به کار نیایی ! من توفیقم .
کشف الاسرار : خواجه عبدالله انصاری

مرا عاشقی بیاموز..شیخ "حسن جوری" می‌گوید در سالی که گذارم به "جندی‌شاپور" افتاد، سخنی از "محمد مهتاب" شنیدم که تا گور بر من تازیانه می‌زند.
دیدمش که زیر آفتاب تموز نشسته، نخ می‌ریسد و ترانه‌ زمزمه می‌کند. بدو گفتم ای مرد خدا، مرا عاشقی بیاموز تا خدا را عاشقانه عبادت کنم..
مهتاب گفت: نخست بگو آیا هرگز خطی خوش، تو را مدهوش کرده است؟
گفتم: نه
گفت: هرگز شکفتن گلی در باغچه‌ی خانه‌ات تو را از غصه‌های بی‌شمار فارغ کرده است؟
گفتم: نه
گفت: هرگز صدایی خوش و دلربا، تو را به وجد آورده است؟
گفتم: نه
گفت: هرگز صورتی زیبا تو را چندان دگرگون کرده است که راه از چاه ندانی؟
گفتم: نه
گفت: هرگز زیر نم‌نم باران، آواز خوانده‌ای؟
گفتم: نه
گفت: هرگز به آسمان نگریسته‌ای به انتظار برف، تا آن را بر صورت خویش مالی و گرمای درون فرو نشانی؟
گفتم: نه
گفت: هرگز خنده‌ی کودکی نازنین، تو را به خلسه‌ی شوق برده است؟
گفتم: نه
گفت: هرگز غزلی یا بیتی یا سخنی فصیح، چندان تو را بی‌خود کرده است که اگر نشسته‌ای برخیزی و اگر ایستاده‌ای بنشینی؟
گفتم: نه
گفت: هرگز زلالی آب یا بلندی سرو یا نرمی گلبرگ یا کوشش مورچه‌ای، اشک شوق از دیده‌ی تو سرازیر کرده است؟ گفتم: نه
گفت: هرگز شده است که بخندی چون دیگری خندان است و بگریی چون دیگری گریان است؟
گفتم: نه
گفت: هرگز بر سیبی یا اناری، بیش از زمانی که به خوردن آن صرف می‌کنی، چشم دوخته‌ای؟
گفتم: نه
گفت: هرگز عاشق کتابی یا نقشی یا نگاری یا آموزگاری شده‌ای؟
گفتم: نه
گفت: هرگز دست بر روی خویش کشیده‌ای و با چشم و گوش و ابروی خویش معاشقت کرده‌ای؟
گفتم: نه
گفت: از من دور شو که سنگ را عاشقی می‌توان آموخت، تو را نه..!

از شیخ ابوالحسن خرقانی که از عرفای صاحب‌نام و پیر زمان و رهبر مردم بود پرسیدند تو خدای را کجا دیدی؟ گفت: آن جا که خود را ندیدم، چون نیستی خود را به خدا دهی خدا هستی خود را به تو خواهد داد.

آرامگاه شیخ ابوالحسن خرقانی رحمت الله علیه در خرقان بسطام شاهرود

سخنی از علامه طباطبایی رحمت الله علیه

عرض کردم آقا ! من عجول و بی صبرم حوصله معطلی ندارم! دریک جمله برایم عصاره همه معارف اسلام را بیان کنید !
خنده ملیحی کرد و فرمود :

  باهمه مهربان باش  ..
بادوستان مروّت و بادشمنان مدارا..

خلاصه دین و قرآن بسم الله الرحمن الرحیم است ..

  هرحرکتی که از تو سر می زند،
متذکر اسم الله ، رحمن و رحیم باش..

یعنی هم رحمان باش باتمام خلق خدا ،،
و رحیم باش با اهل ایمان و محبت...



شیخ ابوالحسن خرقانی فرمودند:

پیوسته باید که از اندام مومن یکی به خداوند جل جلاله،مشغول باشد .
یا به دل او را یاد میکند ،یا به زبان ذکر او همی گوید یا به چشم "دیدار" وی میبیند
،یا به دست سخاوت میکند ، یا به قدم زیارت مردان همی رود و یا سر خدمت مومنان همی کند.
یا از ایمان یقینی همی بدرد و یا از خرد ،معرفت همی ورزد.
یا از کار اخلاص همی ورزد . یا از قیامت حذر میکند.
این چنین کس من کفیلم که چون سر از گور بر کند ،کفن کشان میرود تا به بهشت.

در ذکر قیامت و احوال شخص

در قیامت چون نمازها را بیارند، در ترازو نهند و روزه ها را و صدقه ها را همچنین..
اما چون محبت را بیارند، محبت در ترازو نگنجد !
"
پس اصل محبت است .."
اکنون چون در خود محبت می بینی، آن را بیفزای تا افزون شود؛
چون سرمایه در خود دیدی، و آن "طلب " است، آن را به طلب بیفزای، که فی الحرکات برکات ..و اگر نیفزایی، سرمایه از تو برود !

...
پس چون در خود طلب دیدی ، می آی و می رو ، و مگو که در این رفتن چه فایده . تو می رو ، فایده خود ظاهر گردد !
رفتن مردی سوی دکان فایده اش جز عرض حاجت نیست ، حق تعالی روزی می دهد ، که اگر به خانه بنشیند ، آن دعویِ استغناست ! روزی فرو نیاید ..

عجب ! آن بچه که می گرید مادر او را شیر می دهد،، اگر اندیشه کند که درین گریه من چه فایده است و چه موجب شیر دادنست؟! از شیر بماند،، حالا می بینیم که به آن سبب شیر بوی می رسد..
آخر اگر کسی درین فرو رود که درین رکوع و سجود چه فایده است، چرا کنم؟ پیش امیری و رئیسی چون این خدمت می کنی و در رکوع می روی و چوک (زانو) می زنی، آخر آن امیر بر تو رحمت کند و نانپاره می دهد..
_________________
فیه ما فیه - حضرت مولانا


شمس الدین محمد تبریزی

هر که را خلق و خوی فراخ دیدی، و روی گشاده، و فراخ حوصله، که دعای خیر همه عالم کند، که از سخن او تو را گشادِ دل حاصل می‌شود و این عالم و تنگی او، بر تو فراموش می‌شود، آن فرشته است و بهشتی.
وآنکه اندر او و اندر سخن او قبضی می‌بینی و تنگی و سردی، که از سخن او چنان سرد می‌شوی که از سخن آن کس گرم شده بودی، آن شیطان است و دوزخی. اکنون هر که بر این سرّ واقف شود به صد هزار شیخی التفات نکند.

بسم الله 

در ذکر حضرت مولانا

روزی حضرت مولانا در میان اصحاب معرفت فرمود: که این آب جوئی که ماهیان در وی مقیم اند تا نان ریزه در وی نریزی، ماهیان سر برون نمی کنند و بدان نانپاره ها نمی پیچند ،،

 همچنان جوی حکمت ما که در جوی روان ما روانست ،،

تا "#صدق_طلب " و " #اعتقاد_درست" و " #اخلاص_بی_ریا " در وی نریزی،

ماهیان معانی ،، از این جوی سر نمی کنند،،

و گرفتار شست هیچ صیّادی نمی شوند...

  همانا که " #تذلّل و #افتقار عظیم ! " می باید ،،

که #اضطرار موجب استحقاقست ...

أمَّن یُجِیبُ المُضطَّرَ اذِا دَعَاه ...

______________________

مناقب العارفین - شمس الدین احمد افلاکی

هو الشافی

تا انسان درد یا نیاز نداشته باشد به دنبال درمان و به سوی طبیب نمیرود وحتی اگر بهترین طبیبان عالم هم او را راهنمایی و موعظه کنند اثر ندارد ..

#درد و #طلب مقدمه و لازمه گام نهادن در مسیر کمال و سعادت است ، تا انتهای مسیر ..برای همین انسان در رنج آفریده شد.. لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی کَبَدٍ..

 " درد است که آدمی را راهبر است .." و آنکه درد و نیاز را احساس نکند بیمار است ! و در جهل و بی خبری به سر میبرد ..انسان سالم همیشه نیازمند و #فقیر در گاه حق است ، أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ» (فاطر، 15).«شما فقیرانِ به سوی خدایید و تنها خداوند بی نیاز ستوده است» تنها او #صمد وبی نیاز مطلق است ..و هرکه در #خیال خود از او احساس بی نیازی و #استغنا داشته باشد به دردی گرفتار شده که باید او را بسوزانند ! تا احساس درد و نیاز در او زنده شود..

درد بی دردی " علاجش " آتش است..

واین هم از مهر و رحمت حق است ، که جز #خیر از او صادر نمیشود..

 مولوی در فیه ما فیه گوید:

 اهل دوزخ، در دوزخ خوش تر باشند که اندر دنیا ! زیرا در دوزخ از حق باخبر باشند و در دنیا از حق بی خبرند،، و چیزی از خبر حق شیرین تر نباشد..

این کافران که در کفرند، آخر در رنج کفرند و باز چون نظر می کنیم آن رنج هم عین عنایتست ! چون او در راحت کردگار را فراموش می کند، پس به رنجش یاد کند،،

پس دوزخ جای معبد و مسجد کافرانست ! زیرا که حق را در آنجا یاد کند .. همچنانکه در زندان و رنجوری و درد دندان..

و چون رنج آمد، پردۀ غفلت دریده شد، حضرت حق را مقر شد و ناله می کند که ( یا رب، یا رحمن و یا حق) صحت یافت!

باز پرده های غفلت پیش می آید: می گوید:کو خدا؟ نمی یابم. نمی بینم. چه جویم؟!

چون است که در وقت رنج دیدی و یافتی، این ساعت نمی بینی؟!

پس چون در رنج می بینی، رنج را بر تو مستولی کنند تا ذاکر حق باشی..

 پس دوزخی در راحت از خدا غافل بود و یاد نمی کرد. در دوزخ شب و روز ذکر خدا کند،، چون عالم را و آسمان و زمین و ماه و آفتاب و سیارات را، نیک و بد را برای آن آفریده که یاد او کنند و بندگی او کنند و مسبح او باشند..

اکنون چون کافران در راحت نمی کنند و مقصودشان از خلق ذکر اوست، پس در جهنم روند تا ذاکر باشند..

 اما مؤمنان را رنج حاجت نیست! ایشان در این راحت از آن رنج غافل نیستند ،، و آن رنج را دائماً حاضر می بینند! همچنانکه کودکی عاقل را که یکبار پا در فلق (فلک) نهند، بس باشد. فلق را فراموش نمی کند، اما کودن فراموش می کند.. پس او را هرلحظه فلق باید..

و همچنان اسبی زیرک که یکبار مهمیز خورد، حاجت مهمیز دیگر نباشد.. مرد را می برد فرسنگها ..و نیش آن مهماز (مهمیز) را فراموش نمی کند،،

اما اسب کودن را هر لحظه مهماز می باید..او لایق بار مردم نیست، برو سرگین (فضله چهارپایان، پِهن) بار کنند...

همه‌ عارفان گفته‌اند که سالک باید اهل طلب باشد.

طلب یکى از مهم‌ترین وادى‌هاى سلوک است.

طلب اگر حقیقى باشد، شخص آماده است بهاى آن را بپردازد، وگرنه با کوچک‌ترین مانع از جا در مى‌رود.

 پرداختِ بهاى طلب، همان قربانى کردن است، چون هیچ کمالى مفت و بى‌هزینه به دست نمى‌آید.

ما انسان ها هر لحظه در حال قربانى کردن هستیم، منتهى بعضى‌ها خوبى را قربانى بدى مى‌کنند و بعضى برعکس، بدى‌ها را قربانى خوبى‌ها.

با اینکه همه آئین‌هاى معنوى داراى رسم قربانى هستند، ولى غالباً این رسم در پوسته و قشرِ ظاهر خلاصه مى‌شود، حال آنکه قربانى باید درونى باشد، یعنى زشتى‌هاى نفس قربانىِ والایى‌ها و کمالات اخلاقى گردد.

دروغ قربانى راستى گردد، کینه قربانى مهربانى و...

بدین ترتیب با قربانى کردن بدى‌ها جامعه‌اى بهشتى برپا مى‌گردد.

 چو اسماعیل قربان شو در این عشق

 که شب قربان شود پیوسته در روز

 ::مولانا:

::مولانا:

تا مریم را دردِ زِه (زایمان) پیدا نشد ، قصدِ آن درختِ بخت نکرد ..که:فَأَجَاءهَا الْمَخَاضُ إِلَى جِذْعِ النَّخْلَةِ (مریم -23) - اورا آن درد به درخت آورد، و درخت (نخل) خشگ میوه دار شد...

  تن همچون مریم است، و هریکی عیسی داریم ..!

اگر ما را درد پیدا شود ، عیسای ما بزاید ...

و اگر درد نباشد ، عیسی ، هم از آن راه نهانی که آمده، باز به اصلِ خود پیوندد،، الا ما محروم مانیم و از او بی بهره...

___________

فیه ما فیه -مولوی

 

با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی،،

تا بی‌خبر بمیرد در درد خودپرستی !

عاشق شو ، ار نه روزی ، کار جهان سر آید،،

ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی...


دامه دارد.....


فراز هایی از سخنان گهر بار پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع ) بخش اول


سخن    پیامبر       اکرم   (ص )         و ائمه     اطهار (ع )      

سرور پیامبران مرسل و گرامی ترین اولینان و آخرینان ، که درود خدا بر او و دودمان گرامیش باد فرمودند: 

 هر گاه ، دل مؤمن ، از بیم خدا به لرزه در آید، گناهان از او فرو ریزد، چنان که برگ از درخت فرو ریزد . 

و نیز فرمودند :

بنده ، تا آنگاه که بلا را نعمت نشمرد، و آسایش را رنج خویش نداند، در شمار مؤمنان نیاید . چه سختی های دنیا، نعمت های آخرتند و آسودگی های دنیا، رنج آن . 

و نیز از اوست که : برترین درودها و کامل ترین سلام ها نثار او باد! - که : خدای تعالی فرمود :

چون بنده ای از بندگان خویش را به رنجی در بدن یا مال ، یا فرزند، دچار سازم ، و آن را به بردباری پذیرا شود، از آن ، شرم دارم که وی را میزان نهم و یا او را نامه عمل بگذارم . 

سخنان حضرت محمد مصطفی(ص)  در مدح و منقبت حضرت زهرا سلام الله علیها

بسم رب الزهرا سلام الله علیها

       فضایل و کمالات فاطمه زهرا سلام الله علیها

       دخترم فاطمه که سرور و سالار بانوان جهان است، از اولین و آخرین و پاره تن من است و نور دیده من است و میوه روح من است که درون من است و حوراء انسیه است. هر وقت در محراب خود برابر پروردگارش بایستد، نورش به فرشتگان آسمان بتابد؛ چنانچه نور اختران بر زمین بتابد

   و خدا به فرشتگانش فرماید:

 فرشتگانم! ببینید کنیزم فاطمه، بانوی کنیزانم را، برابرم ایستاده و دلش از ترس می لرزد و دل به عبادتم داده، گواه باشید که شیعیانش را از آتش امان دادم

 وهمچنین آن پیامبر رحمت فرمودند :

چون او را دیدم به یادم افتاد آنچه پس از من به وی می شود، گویا می بینم خواری به خانه اش راه یافته و حرمتش زیر پا رفته و حقش غصب شده و از ارثش محروم شده و پهلویش شکسته و جنین او سقط شده و فریاد می زند:

 یا محمداه! و جواب نشنود و استغاثه کند و کسی به دادش نرسد و همیشه پس از من غمدیده و گرفتار و گریان است.

یک بار یادآور شود که وحی از خانه اش بریده و بار دیگر یاد جدایی من کند و شب که آواز مرا نشنود، به هراس افتد، آوازی که من با تلاوت قرآن تهجد می کردم و خود را خوار بیند. پس از آن که در دوران پدر، عزیز بوده، در این جا خدای تعالی او را با فرشتگان مأنوس سازد و او را بدانچه به مریم بنت عمران گفتند: ندا دهند و گویند:

 ای فاطمه! خدایت گزید و پاک کرد و بر زنان جهانیان برگزید، ای فاطمه! قنوت کن بر پروردگارت و سجود و رکوع کن با راکعان. سپس بیماری او آغاز شود و خدا مریم بنت عمران را بفرستد او را پرستاری کند و در بیماری او انیس او باشد. این جا است که گوید:

 پروردگارا من از زندگی دلتنگ شدم و از اهل دنیا ملولم، مرا به پدرم رسان. خداوند او را به من رساند و اول کس از خاندانم باشد که به من رسد، محزون و گرفتار و شهید بر من وارد شود و من در این جا بگویم:

 خدایا! لعنت کن هر که به او ظلم کرده و کیفر ده هر که حقش را غصب کرده و خوار کن هر که خوارش کرده، و در دوزخ مخلد کن هر که به پهلویش زده تا سقط جنین کرده، و ملایکه آمین گویند.

* امالی شیخ صدوق، ص 113 و 114.

* نویسنده : عباس عزیزی



بسم الله الرحمن الرحیم

توقیع امام زمان (عج) پیرامون  غلوّ ، که در جواب نامه محمّد بن علی بن هلال کرخی مرقوم فرموده‌اند :

«ای محمّد بن علی! خداوند متعال بالاتر از آن است که به وصف درآورده اند .او منزّه است و حمد وثنا او راست. ما خاندان رسالت شریک در علم خداوند و قدرت او نیستیم، بلکه غیر از خدا هیچ کس از غیب آگاهی ندارد. چنان که خداوند در قرآن کریم می‌فرماید: «ای حبیبم! بگو کسانی که در آسمان‌‌ها و زمین هستند، غیب نمی‌دانند، و فقط خداوند به آن آگاه است.» نمل/65
و من و همه آباء و اجدادم از اولین -آدم و نوح، ابراهیم و موسی و دیگر انبیاء الهی- و از آخرین -محمد و علی و دیگر بزرگواران از ائمه معصومین، سلام‌الله‌علیهم‌اجمعین- تا امروز که امامت به من رسیده است وتا انتهای عصر من، همگی بندگان خدای عزوجل هستیم.
خداوند عزوجل در قران فرموده است: «کسی که از ذکر و یاد من اعراض کند (روی برگرداند)، زندگی سخت و تنگی خواهد داشت و روز قیامت او را نابینا محشور می‌کنیم. می‌گوید: پروردگارا،چرا نابینا محشورم کردی؟من که بینا بودم!
خداوند می‌فرماید: آن گونه که آیات ما برای تو آمد ! و تو آن‌ها را فراموش کردی،، امروز نیز تو فراموش خواهی شد..»طه /124-127
،
ای محمّد بن علی! نادانان شیعه و نابخردان آن‌ها موجب آزار و اذیت ما خاندان وحی را فراهم می‌کنند و افرادی که دینشان به اندازه یک بال پشه هم ارزش ندارد! باعث ناراحتی ما هستند..
،
پس من خداوند را که خدایی جز او نیست به شهادت می‌گیرم و البته او برای شهادت، کافی است و هم‌چنین حبیبش محمد (ص) و ملائکه و پیامبران او و نیز تو و هرکس را که از این نوشته من آگاهی پیدا کند ، گواه می‌گیرم ، که از افرادی که می‌گویند ما علم غیب داریم و یا در ملک و سلطنت خداوند بر جهان با او مشارکت میکنیم، و یا ما را در جایگاه ومحلّی، غیر از آن جایگاه و منصبی که خداوند برای ما قرار داده است (و به آن راضی است) و ما را برای آن خلق کرده است، قرار دهد بیزاری می جویم ،
و هم‌چنین بیزارم از کسانی که از آنچه برای تو بیان کردم (بندگی خداوند) و از آنچه در ابتدای نامه‌ام بدان اشاره کردم گامی فراتر بروند..

و من شما را گواه می‌گیرم که هر کس ما از او بیزار باشیم، خداوند و فرشتگان و پیامبران الهی و اولیاء خدا نیز از او بیزارند..

]ای محمّد بن علی!] این توقیع را به عنوان امانت به گردن تو و هرکه نامه من به گوش او برسد قرار دادم و مکلّف هستید که آن را کتمان نکنید و محتوای این فرمان را به همه‌ی دوستان و شیعیان من برسانید
تا شاید خداوند عزّوجلّ گذشته‌های آنان را جبران کند،و (به آن‌ها توفیق عنایت فرماید و در سایه‌ی بهره‌ برداری از کلمات من) آنان به دین حق برگردند و از اموری که نسبت به درستی وانتهای آن آگاهی ندارند، دوری کنند..

پس هرکس از شیعیان و دوستان ما از مضمون فرمان من در این توقیع آگاهی یافت و به آن‌چه در این فرمان به آن امر و نهی شده است عمل نکرد سزاوار لعنت خداوند و ملائکه و فرستادگان و اولیای او خواهد بود..»*
،،
اللهم صل على محمد وآل محمد وعجل فرجهم وألعن أعدائهم من الاولین والاخرین الى یوم الدین

*( طبرسی، الاحتجاج، ج۲، ص۴۷۳، ط بیروت.)

 


نقل کرده اند که مردی به نزد امیرالمومنین علی بن ابی طالب (ع) آمد و گفت: یا امیر المومنین ! مرا از خُلق پیامبر اکرم حضرت مصطفی (ص) خبر ده، و جزئی از فضائل اخلاقی او را بیان کن سطری از صحیفه شمائل او را بر خوان.
امیر المومنین (ع) فرمود: تو نعمت های دنیا بر شمار تا من خُلق پیغمبر را به تو بگویم. آن مرد گفت: شمارش نعمت های دنیا را نتوان کرد، و پرورگار عالم در قرآن کریم می فرماید: « و اِن تَعُدََّ نِعمَهَ ا... لا تَحُصوها » اگر نعمتهای خدا را بشمارید نمی توانید.

حضرت امیر المومنین (ع) فرمود: خداوند سبحان تمام نعمتهای دنیا را قلیل می خواند « قُل متاعُ الدُّنیا قلیل » اما اخلاق پیغمبر را عظیم می خواند « وَاَنِکَ لعَلی خلُقٍ عَظیم » وقتی تو از وصف قلیل عاجزی، من عظیم را چگونه توصیف نمایم ...!؟

بدان که اخلاق تمام انبیاء به محمد (ص) تمام شد. و هر یک از انبیاء به خُلقی از اخلاق حمیده، آراسته بوده اند، 
وقتی نوبت دولت به حضرت محمد (ص) رسید، فرمود: بُعِثِتُ لِاتَمَّم مَکارِمَ الاخلاق..

(جوامع الحکایات-شیخ سدید الدین محمد عوفی (
-------------------------------------
صل الله علیک یا رسول الله


 شش سفارش از رسول خدا صل الله علیه و اله و سلم :

حضرت امیر المومنین (ع) می فرمایند:

مردی نزد رسول خدا صل الله علیه و اله و سلم آمد و گفت:

یا رسول الله مرا به عملی راهنمایی کنید، به عملی که به سبب آن:

1-   خدا مرا دوست بدارد.

2-    - مردم مرا دوست بدارند.

3-   -  دارائیم فراوان شود.

4-    - بدنم سالم بماند.

5-    - عمرم طولانی شود.

6-      خدا مرا با تو محشور کند.

رسول خدا صل الله علیه و اله و سلم فرمودند:

این 6 حاجت 6 خصلت می خواهد:

1-اگر می خواهی خدا تو را دوست بدارد از او بترس و از گناه پرهیز کن.

2- اگر می خواهی مردم تو را دوست دارند به آنها خوبی و نیکی کن و به آنچه در دست آنهاست طمع نکن و چشم نیانداز.

3- اگر می خواهی دارائیت فراوان شود زکوه بده.

4- اگر می خواهی بدنت سالم بماند فراوان صدقه بده.

5-و اگر می خواهی عمرت طولانی شود صله رحم کن دید و بازدید خویشان.

6- و اگر می خواهی خدا تو را با من محشور کند سجده را برای خدا طولانی کن.


مردی خدمت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله رسید و از آرزوی مرگ کردن پرسید



مردی خدمت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله رسید و عرض کرد آیا به من اجازه میدهید که آرزوی مرگ بکنم؟

حضرت فرمود: مرگ چیزی است که چاره ای از آن نیست و مسافرتی است طولانی که سزاوار است برای کسی که بخواهد به این سفر برود ده هدیه با خود ببرد. (ایا هدایا را اماده کردی)

 پرسید آن هدایا کدامند؟

رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

۱- هدیه عزرائیل 
۲- هدیه قبر
۳- هدیه نکیر و منکر 
۴- هدیه میزان
۵- هدیه پل صراط
۶- هدیه مالک (خزانه دار جهنم)۷- هدیه رضوان (خزانه دار بهشت)۸- هدیه پیامبر
۹- هدیه جبرئیل
۱۰- و هدیه خداوند متعال


اما هدیه عزائیل چهار چیزاست :۱. رضایت حق داران.۲. قضای نمازها.۳. اشتیاق به خداوند.۴.آرزوی مرگ.

اما هدیه قبر چهار چیزاست :۱. ترک سخن چینی۲. استبراء۳. تلاوت قرآن۴. نماز شب.

اما هدیه نکیر و منکر چهار چیزاست :۱. راستگویی.۲. ترک غیبت.۳. حق گویی۴. تواضع در برابر همه


اما هدیه میزان چهار چیزاست :۱. فرو خوردن خشم۲. تقوای راستین۳. رفتن به سوی جماعت.۴. دعوت به سوی آمرزش الهی


اما هدیه صراط چهار چیزاست :۱. اخلاص عمل.۲. زیاد به یاد خدا بودن۳. خوش اخلاقی.۴. تحمل کردن آزار دیگران


اما هدیه مالک(خزانه دار جهنم) چهار چیزاست :۱. گریه از ترس خداوند.۲. صدقه مخفی.۳.ترک گناهان۴.خوش رفتاری با پدر و مادر


اما هدیه رضوان(خزانه دار بهشت) چهار چیزاست :۱. صبر در ناملایمات.۲. شکر بر نعمت.۳انفاق مال در راه اطاعت خداوند.۴.رعایت امانت در مال وقفی


اما هدیه رسول اکرم(ص) چهار چیزاست :۱. دوست داشتن او۲. پیروی از سنت او.۳. دوست داشتن اهل بیت او.۴. زبان را از بدی ها حفظ کردن


اما هدیه جبرئیل چهار چیزاست :
  
۱. کم حرف زدن
2.   
 کم خوردن.
  3.   
کم خوابیدن
4.   
 مداومت بر حمد

اما هدیه خداوند متعال چهار چیزاست :۱. امر به نیکی.۲. نهی از بدی.۳. نصیحت و خیر خواهی برای مردم.۴. و مهربانی کردن با همه


 

سخنان     امیرالؤ منین     علی    (ع )


 پس در نیکی ها سبقت بگیرید ..

درآویختگان به درخت طوبی! و درآویختگان به درخت زقوم !

حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام در روز اوّل شعبانى گذشت به جماعتى که در مسجدى نشسته بودند و در امر قَدَرْ و امثال آن!گفتگو مى کردند و صداهاى ایشان بلند شده بود و سخت شده بود لجاجت و جدال ایشان..

فرمودند:
اى گروه تازه کارها ! امروز غُرّه شعبان کریم است نامیده است او را پروردگار ما شعبان ،به جهت انشعاب یافتن و پراکنده شدن خیرات در آن
به تحقیق که باز کرده پروردگار شما در او درهاى حسنات خود را و جلوه داده به شما قصرها و خیرات او را به قیمت ارزانى و کارهاى آسانى !پس بخرید آن را
و ابلیس لعین شُعَبهاى شرور و بلاهاى خود را برایتان جلوه داده و شما پیوسته در گمراهى و طغیان مى کوشید و متَمَّسِک مى شوید به شعبهاى ابلیس ، و رُو مى گردانید از شعبهاى خیرات که باز شده براى شما درهاى او ..
چون روز اول شعبان مىشود ابلیس لشکر خود را در اطراف زمین و آفاق آن پراکنده میکند و به ایشان میگویدکه در کشیدن بعضى از بندگان خدا به سوى خود در این روز سعى کنید !

و به درستى که خداى عزوجل ملائکه را در اطراف زمین و آفاق پراکنده مىکند و به ایشان مىفرماید براستى بندگان مرا نگاه داریدو ارشاد کنید ایشان را ،پس همه ایشان به شما نیک بخت مىشوند مگر آنکه امتناع و سرکشى کند ، پس به درستى او که از حد گذشته ! در حزب ابلیس و جنود او میگردد..
به درستى که خداوند عزوجل چون روز اول ماه شعبان میشود امر مىکند به درهاى بهشت ،پس باز مىشود و امر میکند درخت طوبى را ، پس نزدیک مىکند شاخه هاى خود را بر این دنیا ،آنگاه ندا مىکند منادى پروردگار عزوجل : اى بندگان خدا ! این شاخه هاى درخت طوبى است ! پس در آویزید به او که بلند کند شما را بسوى بهشت ! و این شاخه هاى درخت زقوم است ، پس بترسید از او که شما را بسوى دوزخ نبرَد!

رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود قسم به آنکه مرا به راستى به رسالت مبعوث نموده که هر که درى از خیر و نیکى را در این روز فرا گیرد پس به تحقیق که در آویخته به شاخه اى از شاخه هاى درخت طوبى ،پس او کشاننده است او را بسوى بهشت و هر که فرا گیرد درى از شر را در امروز پس به تحقیق که در آویخته به شاخه اى از شاخه هاى درخت زقوم پس آن کشاننده است او را بسوى آتش ..

نماز ،روزه ، اصلاح امور خویشاوندان ، کفالت کند یتیمى را ،پرداخت قرض کهنه ، تخفیف به بدهکار ،نیکى کند به پدر و مادر، عیادت کند مریضى ، سفیهى را از ضربه زدن به آبرو و عرض مؤمنى بازدارد،و کسىکه قرآن یا بخشى از آن را بخواند، یاد آرد خداى را ووو..بعد گناهانی که باعث آویختن به زقوم میشوند برشمردند
آنگاه رسول خدا صلى الله علیه و آله نظر خود را به جانب آسمان انداخت اندکى و مىخندید و مسرور بود آنگاه نظر مبارک را به زیر انداخت بسوى زمین پس پیشانى مبارک را درهم کشید و روى مبارکش ترش شد !
آنگاه رو کرد به اصحاب خود و فرمود قسم به آنکه محمد را براستى به پیغمبرى فرستاده که دیدم به تحقیق درخت طوبى را که بلند مىشد و بلند مىکرد آنان که به او درآویخته بودند بسوى بهشت و دیدم بعضى از ایشان را که به یک شاخه از آن درآویخته بودند و بعضى درآویخته بودند به دو شاخه از آن یا به چند شاخه بر حسب فراگرفتن ایشان مر طاعت را و به درستى که هر آینه مىبینم زید بن حارثه را که درآویخته به بیشتر شاخه هاى از آن پس آن شاخه ها بلند مىکند او را به اعلى علیین بهشت پس از این جهت خندیدم و خوشحال شدم
پس نگاه کردم بسوى زمین پس قسم به آنکه مرا براستى به پیغمبرى فرستاده که دیدم درخت زقوم را که پایین مىرفت شاخه هاى او و پایین مىبرد درآویختگان به او را بسوى دوزخ و دیدم پاره اى از ایشان را درآویخته به شاخه اى و دیدم پارهاى از ایشان که درآویخته به دو شاخه یا به چند شاخه بر حسب فراگرفتن او مر قبایح را و به درستى که هر آینه مىبینم بعضى از منافقین را که درآویخته به بیشتر شاخهاى او ! و آنها فرو مى برند او را به اَسفَلِ دَرَکات او ،پس از این جهت روى خود را تُرش کردم و پیشانى را درهم کشیدم...

برگرفته از کتاب کلمه طیّبه-ثقة الاسلام نورى

فاستبقوا الخیرات، إلى الله مرجعکم جمیعا فینبئکم بما کنتم فیه تختلفون- المائدة آیه : 48 

و اگر خدا مىخواست شما را یک امّت قرار میداد، ولى [خواست] تا شما را در آنچه به شما داده است بیازماید.

پس در کارهاى نیک بر یکدیگر سبقت گیرید.. 

بازگشت جمیع شما به سوى خداست ، آن گاه در باره آنچه در آن اختلاف میکردید آگاهتان خواهد کرد...

واَلحُمُدُ لِلّهِ رَبَّ العالَمینَ ،

وَ صَلَّی اللهُ عَلی سَیَّدِنا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ


بسم الله الرحمن الرحیم

(در عالم‌ ولایت‌ تعدّد نیست‌.(

همه ما محمد هستیم...

امیرالمومنین علی علیه السلام فرمودند

به تحقیق که ما یکی هستیم؛ اول ما محمد؛ آخر ما محمد؛ وسط ما محمد، بلکه کل ما محمد صلی الله علیه و آله هستیم

و بین ما هیچ جدایی نیندازید..

«کلنّا واحد؛ اولنا محمد؛ آخرنا محمد؛ اوسطنا محمد و کلنا محمد؛ فلا تفرقوا بیننا»
-
بحارالانوار-علامه مجلسی

(کلهم نور واحد..(

امام صادق(علیه السلام) فرمودند:

«علمنا واحد، فضلنا واحد و نحن شیء واحد؛

 علم و تمام فضایل ما یکی است و ما "یک حقیقت واحد" هستیم..».(بحار)

زید شَحَّام از امام صادق(ع) پرسید که امام حسن(ع) افضل است یا امام حسین(ع) ؟

ایشان فرمودند: «إِنَّ فَضْلَ أَوَّلِنَا یَلْحَقُ فَضْلَ آخِرِنَا وَ فَضْلَ آخِرِنَا یَلْحَقُ فَضْلَ أَوَّلِنَا فَکُلٌّ لَهُ فَضْلٌ ...فضل اولین ما به فضل آخرىن ما ملحق می‌شود و فضل آخرین ما به فضل اولین ما برمی‌گردد و برای همه آنها فضلی است ...خَلْقُنَا وَاحِدٌ وَ عِلْمُنَا وَاحِدٌ وَ فَضْلُنَا وَاحِدٌ وَ کُلُّنَا وَاحِدٌ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ...خلقت، علم و فضل ما یکی هست و همه ما نزد خداوند یکی هستیم... 

پس زید گفت مرا از تعداد خود خبر دهید ، فقال : أخبرنی بعدَّتکم؟
امام فرمودند:: نحن إثنا عشر ، هکذا حولَ عرش ربنا عزّ وجلّ فی مبتدأ خلقنا أوَّلنا محمد، وأوسطنا محمد، وآخرنا محمد))

ما 12 نفر این چنین از اول خلقتمان حول عرش پروردگار بودیم.. اولین ما محمد، وسط ما محمد و آخرین ما محمد است..

«بِنا عُبِدَالله.و بنا عُرِفَ الله .و بِنا وُحِدَ الله تبارک و تعالی **

به ما خدا بندگی شود . و به ما خدا شناخته می شود. و به ما توحید خداوند متعال تحقق می‌یابد..

و صلی الله علی سیدنا محمد و اله الطاهرین

*(بحار الأنوار ج 25 ص 363)**(اصول کافی)

در عالم‌ ولایت‌ تعدّد نیست‌. تمیز و افتراق‌ راه‌ ندارد. تعیّن‌ و تقیّد معنی‌ ندارد. در آنجا ولایت‌ فقط‌ و فقط‌ اختصاص‌ به‌ ذات‌ خدا دارد.

هُنَالِکَ الْوَلَیَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ.

در اینصورت‌ وجود رسول‌ أکرم‌ و أئمّۀ طاهرین‌ که‌ مبدأ اثرند، نه‌ با جهات‌ تعیّن‌ و افتراق‌ و حدود ماهیّتی‌ و هویّتی‌ آنهاست‌، بلکه‌ بواسطۀ اصل‌ تحقّق‌ معنی‌ " عبودیّت‌ و فناء " است‌ که‌ از آن‌ به‌ "ولایت‌" تعبیر میگردد. و عبارت‌ ذیقیمت‌:« أَوَّلُنَا مُحَمَّدٌ، وَ أَوْسَطُنَا مُحَمَّدٌ، وَ ءَاخِرُنَا مُحَمَّدٌ، وَ کُلُّنَا مُحَمَّدٌ » اشاره‌ بدین‌ مقام‌ است‌.. و در آنجا هر کس‌ به‌ مقام‌ فنای‌ مطلق‌ برسد و در حرم‌ خدا فانی‌ گردد و وجود مستعار و إنّیّت‌ مجازی‌ و عاریتی‌ او مضمحل‌ گردد، طبعاً و قهراً دارای‌ این‌ ولایت‌ است‌ و اختصاصی‌ به‌ ائمّه‌ ندارد..

در هر زمان‌ و هر مکان‌ افرادی‌ میتوانند خود را بدین‌ مقام‌ برسانند. منتهی‌ اوّلاً باید بواسطۀ متابعت‌ و پیروی‌ از امام‌ معصوم‌ باشد و إلاّ نخواهند رسید،، و ثانیاً عنوان‌ إمامت‌ و پیشوائی‌ برای‌ این‌ ذوات‌ معصومین‌ سلام‌ الله‌ علیهم‌ تا أبد باقی‌ است‌.. زیرا آنان‌ را خداوند پیشوا و رهبر نموده‌ و لوای‌ ارشاد را با مجاهدات‌ عالیه‌ (اختیاراً نه‌ جبراً) بدیشان‌ سپرده‌ است‌.. و این‌ معنی‌ منافات‌ ندارد با آنکه‌ کسی‌ دیگر بتواند به‌ مقام‌ معرفت‌ خدا برسد، و معنی‌ مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ دربارۀ وی‌ تحقّق‌ پذیرد؛ و در حرم‌ خدا با فنا و اضمحلال‌ خویشتن‌ وارد شود. در آنصورت‌ آنجا دیگر نه‌ او هست‌ و نه‌ غیر او..

در حرم‌ ذات‌ رُبوبیّ نه‌ عنوان‌ محمّد است‌ و نه‌ علیّ، و نه‌ سائر إمامان‌، و نه‌ ولیّ دیگری‌ مانند سلمان‌ که‌ دارای‌ أعلی‌ درجۀ از عرفان‌ بوده‌ است.‌. آنجا حقیقت‌ " ولایت‌ واحده‌" است‌، بدون‌ عناوین‌ خاصّه‌ و شکلهای‌ متعیّنه‌؛ و نام‌ محمّد و علیّ و حسن‌ و حسین‌ تا حضرت‌ قائم‌ و أسماء ممیّزۀ ایشان‌ مادون‌ آن‌ مقام‌ است‌. در آنجا ولایت‌ است‌ و بس‌.. و حقیقت‌ و کُنه‌ ولایت‌ دارای‌ معنی‌ واحد بالصِّرافه‌ می‌باشد.

فافْهَمْ یا حبیبی‌ فإنَّهُ دقیقٌ !*

--------------------------
روح مجرد ، یادنامه و بیانات عارف فانی سید هاشم حداد به قلم علامه سید محمد حسین طهرانی(ره)



سخنان     امیرالؤ منین     علی    (ع )



از کتاب (اعلام الدین ) - تاءلیف محمد الحسن بن ابی الحسن الدیلمی -: مقداد بن سریح البرهانی از پدرش روایت کرده است که گفت : در روز جنگ جمل عربی نزد امیرالؤ منین (ع ) به پرسش برخاست که : یا امیر المؤمنین ! می فرمایی : خدا یکی ست ؟

 و مردم به او پرخاش کردند . و گفتند . ای اعرابی ! مگر دل مشغولی امیرالمؤمنین را در این جنگ نمی بینی ؟

 و امام فرمود : رهایش کنید! زیرا ، آن چه این اعرابی می خواهد، همانست که ما از این مردم می خواهیم . آنگاه ادامه دادند  : ای فلان ! این که کسی بگوید خدا یکی ست ، چهار گونه است . که دو گونه آن مجاز نیست و دو گونه دیگر، بر خدا ثابت است .

 اما، آن دو گونه که در مورد خدا نباید به کار برد، یکی آنست که گویند : (خدا یکی ست ) و معنای عددی (یکی ) را اراده کنند . و این ، از آن رو جایز نیست ، که آن چه دومی ندارد، در باب اعداد، وارد نمی شود . ندیده ای که آن که گوید خدا سومین سه است ، کفر است ؟ و نیز اگر گوینده ای گوید : (او، یکی ست ) و (نوع جنس ) را اراده کند، نیز نارواست . زیرا، پروردگار فراتر از تشبیه است .

اما، آن دو گونه که برای خدا ثابت اند . چنانست که گویند: (خدا یکی ست ) و منظور (یگانه ) باشد . یعنی : نظیری ندارد . همچنین چون گویند: (او یکی ست ) و منظور، آن باشد که در معنی ، یگانه است . یعنی : در وجود و عقل و گمان نمی گنجد . 

نوف بکایی گفت : شبی ، امیرالمؤمنین علی (ع ) را دیدم که از بستر خویش برخاسته ، به ستارگان می نگرد . و گفت : ای نوف ! در خوابی ؟ یا بیدار؟ گفتم : ای امیرمؤمنان ! بیدارم . گفت : ای نوف ! خوش به حال پرهیزگاران در دنیا! و دوستداران آخرت . آنان که زمین را فرش و خاک آن را بستر و آبش را بوی خوش و قرآن را شعار و دعا را دثار خویش ساختند . سپس ، همچون مسیح (ع ) دنیا رابه قرض الحسنه دادند . 

ای نوف ! داوود نبی ، شبی در همین ساعت برخاست و گفت : این ، هنگامی ست که چون بنده ای خدا را بخواند، به استجابت پیوندد . مگر این که ماءمور باج و تعقیب و شحنه باشد . یا به لهو و لعب مشغول باشد . 

از پی ردّ و قبول عامه خود را خر مکن
زان که کار عامه نبوَد جز خری یا خرخری !

گاو را دارند باور در خدایی عامیان !

نوح را باور ندارند از پی پیغمبری !! *

شنیدن یک حرف از زبان ملت و یا عمل کردن یک ملت به کاری دلیل بر درست بودن آن کار نیست و ودر راه حق نباید ترسی به دل راه داد ولو در جامعه تنها بمانی.

مولا علی (ع) میفرمایند:
«
لا تستوحشوا فی طریق الهدی لقله اهله»
ای مردم در طریق هدایت از کمی نفرات وحشت نکنید

زیرا مردم گرد سفره اى اجتماع کرده اند که سیرى آن کوتاه و گرسنگى آن بس طولانى است.

اى مردم! رضایت و نارضایتى (نسبت به عملى از اعمال) موجب وحدت مردم (در کیفر و پاداش) مى شود (مگر نمى دانید) ناقه ثمود را تنها یک نفر پى کرد; امّا کیفر و عذاب الهى آن، همه قوم ثمود را فرا گرفت،، زیرا همگى به عمل آن یک نفر راضى بودند.. خداوند سبحان مى فرماید: «(فَعَقَرُوهَا فَأَصْبَحُوا نَادِمِینَ); آن قوم ناقه را پى کردند و سرانجام (هنگام نزول بلاى فراگیر) پشیمان شدند و طولى نکشید سرزمین آنان همچون آهن گداخته اى که در زمین نرمى فرو رود با صداى وحشتناکى فرو رفت..

 

 


 عاشقان

عاشقان هرچه بخواهید، بخواهید ، خجالت نکشید..
یار ما بنده نواز است ...

،،
بارالها! از من جز آنچه که سزاوار ملامت است بر نیاید و از تو جز آنچه سزاوار کرمت است بر نتابد..

إلَهِی کُلَّمَا أَخْرَسَنِی لُؤْمِی أَنْطَقَنِی کَرَمُکَ..

الهی چون فرومایگی ام لالم کند ، کرَم تو مرا به سخن آرد ..
،،
مولای من

أَنْتَ الَّذِی مَنَنْتَ،....تو آن خداییکه منّت نهادی
أَنْتَ الَّذِی أَنْعَمْتَ،أَنْتَ الَّذِی أَحْسَنْتَ ..نعمت دادی و احسان کردی
أَنْتَ الَّذِی أَجْمَلْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَفْضَلْتَ..جمال نمودی وبرتری دادی
أَنْتَ الَّذِی أَکْمَلْتَ، أَنْتَ الَّذِی رَزَقْتَ، أَنْتَ الَّذِی وَفَّقْتَ...کامل ساختی و روزی رساندی و توفیق عطا کردی

....
أنا الذی أخطأت ، أنا الذی أغفلت ،، أنا الذی..

ویلاه لو علمت الأرض بذنوبی لساخت بی وابتلعتنی ، ویلاه لو علمت الجبال بذنوبی لهدّتنی ، ویلاه لو علمت البحار لأغرقتنی ، الویل لی إن کان عقابی مذخوراً لآخرتی .

منم آن که خطا کردم و نادانی نمودم و غافل شدم و اشتباه کردم. منم آن که سهو کردم و راه خلاف پیمودم و پیمان شکستم..
من آنم که تو امر کردی و من عصیان. تو نهی کردی و من پرهیز نکردم...
وای بر من اگر ..
،
انا الذی اقررت .. منم که اقرار دارم ..
عصیتک یا مولای ..نافرمانیت کردم ای مولای من ..
انی کنت من المستغفرین .. از آمرزش جویانم ..
الهی انا فقیر ..از نیازمندانم...
انی کنت من الراجین .. از امیدوارانم ...
،
خدایا، چگونه نومید گردم و حال آن که تو امید و تکیه گاه منی ..
،
دارم گنهان ز قطره باران بیش

وز شرم گنه فکنده ام سر در پیش

این مژده شنیدم که منال ای درویش

تو در خور خودکنی و ما در خور خویش ...

_________________________
(
فرازهایی ازدعای عرفه سید الشهداء حضرت ابا عبداللّه‏ الحسین صلوات الله و سلامه علیه ..)

Image result for ‫ذکر قدسی‬‎

بسم الله الشافی

 

سرمنشاء بیشتر بیماریهای جسمی امراض روحیست اما انسان چون از روح خود غافل است علت اصلی بیماری خود را درک نمی کند و به جای درمان ریشه ای فقط در صدد تسکین موقتی امراض جسمی خود برمی آید و لذا هم در دنیا رنج میکشد و هم از کمالات و لذات حقیقی محروم میگردد...

 

در بسیاری ازاحادیث مستقیما به این رابطه اشاره شده به عنوان مثال امیرالمومنین علی علیه السلام فرموده اند :

الْعَجَبُ لِغَفْلَةِ الْحُسَّادِ عَنْ سَلاَمَةِ الاْجْسَادِ(حکمت 225 )

از غفلت حسودان نسبت به سلامتى تن خویش در شگفتم !

(امروزه اثرات حسد، غضب و .. برقلب و عروق ،سیستم عصبی ودیگر بخشها و امراض جسمی که در پی داردبرکسی پوشیده نیست )

 

ایشان برای درمان بیماری روح وجسم میفرمایند:

 

✅ تقوا و پرهیزگاری، داروى بیماریهاى قلوب، بینائى دلها، شفاى آلام جسمانى، صلاح و مرهم فساد سینه ها، پاکیزه کننده آلودگى نفس و روح و جلاى نابینائى چشمهاست..

 

فَإِنَّ تَقْوَى اللَّهِ دَوَاءُ دَاءِ قُلُوبِکُمْ وَ بَصَرُ عَمَى أَفْئِدَتِکُمْ وَ شِفَاءُ مَرَضِ أَجْسَادِکُمْ وَ صَلَاحُ فَسَادِ صُدُورِکُمْ وَ طُهُورُ دَنَسِ أَنْفُسِکُمْ وَ جِلَاءُ [غِشَاءِ] عَشَا أَبْصَارِکُم .خطبه 198

 

✅ یعنی پرهیزگاری و تقوا نه تنها مرهم دردهای روحی بلکه دواء دردهای جسمی نیز می باشد.

که تقوا به زبان ساده چیزی نیست جز رعایت اوامر و نواهی و دستورالعملهای تضمینی و همه جانبه ،که خالق هستی بخش برای تعالی و سعادت دنیوی و اخروی انسان به واسطه اولیاء و رسولان ارائه کرده است وبرای همه شئون زندگی و حتی خوراک و پوشاک و زندگی اجتماعی سالم او برنامه دارد ..

جای تاسف دارد که شخصی بهانه جویی کند و چون هنوز علت برخی از دستورات طبیب را نمیداند واز دانش کافی بی بهره است از نسخه شفا بخش طبیب سرباز زند ! و به علت این جهالت هم خودرا به هلاکت رساند و هم باعث سرایت بیماری به دیگران و جامعه شود..

اى مردم! آن کس که راه واضح و آشکار را بپوید به آب مى رسد; امّا کسى که مخالفت کند در بیابان سرگردان خواهد شد (و تشنه کام جان مى دهد(. * *


1.پیامبر اکرم ص می فرمایند :بیش ترین چیزى که امت من به سبب آن وارد بهشت مى شوند ، تقوا و حُسن خلق است ..
--------------------
امیرالمومنین علی (ع(:
2.
گشاده رویی سرآغاز نیکى است.( اَلبِشرُ أَوَّلُ البِرِّ)
3.
کینه را از بین مى برد.
4.
خوىِ آزاده است.
5.
نشانگر بزرگوارى و کرامت نفس توست.
6.
زینت بردبارى است
7.
با گشاده رویى و خوشرویى، بخشش ارزش پیدا مى کند.
8.
سر لوحه نامه عمل انسانِ با ایمان ، حسن خلق او است

امام صادق (ع(:
9.
بهشتیها چهار نشانه دارند: روى گشاده، زبان نرم، دل مهربان و دستِ دهنده.
10.
هر کس یکى از این کارها را به درگاه خدا ببرد، خداوند بهشت را براى او واجب مىگرداند: انفاق در تنگدستى، گشاده رویى با همگان و رفتار منصفانه.
هر که به چهره برادر خود لبخند زند ، آن لبخند براى او حسنه اى باشد .
11.
فضل ابن ابی قره گوید: حضرت صادق (ع) فرمود: هیچ مومنی نیست جز اینکه در او دعابه است. من عرض کردم دعابه چیست؟ فرمودند: مزاح

12.حضرت امام باقر فرمود: خداوند عزوجل آنکس را که میان جمعی مزاح و خشمزگی کند دوستش دارد در صورتی که دشنام نباشد .

والبته شمشیر دو لب : به قول غربی ها : be carefull»

13. پیامبر اعظم ص فرمودند: خنده دو قسم است: خنده ای که خدا آن را دوست دارد و خنده ای که خدا آن را دشمن دارد . اما خنده ای که خدا آن را دوست دارد : لبخندی است که مرد در اثر شوق دیدار به روی برادرش می زند و اما خنده ای که خدای تعالی آن را دشمن دارد : این که مرد برای خندیدن یا خنداندن دیگران سخن ناروا و باطلی بگوید که به سبب آن هفتاد پاییز در جهنم سرنگون است..
رسول خدا صلى الله علیه و آله هرگاه لب به سخن میگشود ، با لبخند همراه بود .

14.امام صادق (ع) : خنده مومن تبسم است . خنده بسیار دل را بمیراند ،، قهقهه زدن ، کار شیطان است ..

امام باقر علیه السلام : هرگاه قهقهه زدى ، در پى آن بگو : خدایا! بر من خشم مگیر ..

اون لبخندی که برای رضای خدا میزنی،
لبخند خداست به بنده اش
و اون لبخندی هم که پشتش خدا باشه،
تمام مشکلاتو حل میکنه...
_________________
1.3.11.12.14.
الکافی
2.4.5.7.
غررالحکم
6.8.
بحارالأنوار
9.
مجموعه ورام
10.13.
نهج الفصاحه


سخنان امیرالمؤمنین (ع ): سه کار، از همه سخت تر است : در همه حال به یاد خدا بودن برادران را به اموال خویش یاری دادن داد مردم را از خویش دادن . 

از دیوان منسوب به امیر المومنین (ع ):

شیرینی دنیا، زهرآگین است . هان ، شیرینی زهر آگین مخور! خواه در گشایش باش ! و خواه در سختی ، زمانه از این هر دو گروه می برد . هر کاری چون به کمال رسد، زوال آن آغاز شود . در انتظار زوال باش ! آنگاه ، که گفتند: کامل شد . 

امام محمد باقر (ع ) پدران خویش از امیرالمومنین  علی (ع) روایت کرد که :

در برابر عذاب خدا، دو گونه پناه وجود دارد . یکی از آن دو، از میان رفته است و آن دیگری را پناه گیرید . اما آن امان که از میان رفت ، رسول خداست و آن که باقی ست ، آمرزش خواهی ست . خداوند بزرگ فرمود: (وما کان الله لیعذبهم و انت فیهم و ما کان معذبهم و هم یستغفرون ) و جامع نهج البلاغه گفته است : این ، از خوبی های استخراج و ظرافت های استنباط است . 

از دیوان منسوب به امیرالمونین آمده است که :(ع)

داروی تو، در وجود توست و نمی دانی ، و درد تو نیز از تست و آن را نمی شناسی . خویش را جرمی کوچک می شماری ، اما جهانی بزرگ در تو پیچیده است . تو آن کتاب مبینی هستی که حرف های آن ، پنهانی ها را آشکار می کند . 

 

نیز از امام علی (ع ):

نفس ، به از دست دادن دنیا می گرید . و می داند که سلامتی ، در ترک دنیاست . انسان ، پس از مرگ خانه ای ندارد که در آن ساکن شود . جز خانه ای که پیش از مرگ ساخته است .  



*)از وصایای حضرت امام صادق علیه السلام به عبدالله بن جندب(

یا ابْنَ جُنْدَبِ؛ یَهْلِکُ الْمُتَّکِلُ عَلی عَمَلِهِ، وَ لا یَنْجُوا الْمُجْتَرِیُ عَلی الذُّنُوبِ الْواثِقِ بِرَحْمَةِ اللهِ، قُلْتُ: فَمَنْ یَنْجُوا؟ قال: الّذینَ هُمْ بَیْنَ الرَجٰاءِ وَ الْخَوْفِ، کَاَنّّهُ قُلُوبُهُمْ فِی مِخْلَبِ طائِرِ شَوْقاً اِلی الثَّوابِ وَ خَوْفاً مِنَ الْعَذابِ.  )تحف العقول )

همواره میانه رو باش..

« ای پسر جندب؛ هر کس بر عملش تکیه کند، هلاک شود،،
و هر کس به امید رحمت خدا به گناه کردن جرأت پیدا کند نجات نمی یابد،،
گفتم: پس چه کسی اهل نجات است؟ !
فرمود: آنان که میان بیم و امیدند ، آنگونه که گویی قلبشان بر اثر شوق به ثواب و ترس از عذاب در چنگال پرنده ای (شکاری) باشد...»*

غافل مشو که مرکب مردان مرد را،
در سنگلاخ بادیه ، پی ها بریده اند..

نومید هم مباش ، که رندان جرعه نوش،،


ناگه به یک خروش به منزل رسیده اند...


در تفسیر این حدیث نبوی که فرمودند :   ، که ان اکَثر الجَنة البــُـــله.


شمس الدین محمد تبریزی

هر چند نفس تآویل کـُـند ، تو خویش را ابله ساز ، که ان اکَثر الجَنة البــُـــله.
شمس الدین محمد تبریزی 
ص 145
......
ابله از زبان شمس و مولانا :
 
ابله در کلام شمس و سپس مولانا عاشق و شیدای عشق الهی است که عقل حسابگر را قربانی عشق حق میکند .و البته در تعابیر مولانا همین ابله به انسان کامل که جامع جمیع حقایق است و مقصود اصلی و نهایی تکوین عالم است ،تعبیر شده است .
خویش ابله کن تبع می‌رو سپس
رستگی زین ابلهی یابی و بس
اکثر اهل الجنه البله ای پسر
بهر این گفتست سلطان البشر
زیرکی چون کبر و باد انگیز تست
ابلهی شو تا بماند دل درست
ابلهی نه کو به مسخرگی دوتوست
ابلهی کو واله و حیران هوست
ابلهان‌اند آن زنان دست بر
از کف ابله وز رخ یوسف نذر
عقل را قربان کن اندر عشق دوست
عقلها باری از آن سویست کوست
دفتر چهارم .
...
بیشتر اصحاب جنت ابلهـــند 
تا ز شّر فیلسوفی می رهند 
ای بسا علم و ذکاوت و فطن 
گشته رهرو را چو غول و راهزن 
دفتر ششم مثنوی 


حضرت امام موسی کاظم علیه السلام فرمود:

ای هشام! اگر در دست تو دانه گردویی است ولی همه مردم آن را جواهر پنداشته اند ! این پندار، تو را سود نبخشد چون، می دانی که آنچه در دست تو است گردوئی بیش نیست...

همچنین اگر درمیان مشت تو، جواهری باشد، لکن مردم آن را گردو قلمداد کرده اند ! در این صورت نیز این پندار، زیانی به تو نمی رساند، چون تو میدانی که آن گوهر است..

یا هشام لو کان فی یَدَکَ جوزة وَ قال الناس لؤلؤة ما کان ینفعک و انت تعلم انها جوزة ولو کان فی یدک لؤلؤة و قال الناس انهاجوزة ما ضرک و انت تعلم انها لؤلؤء.

اى هشام! از معاشرت و الفت با مردم بپرهیز مگر آن که در میانشان خردورزى درستکار بیابى،، پس با او الفت گیر و از دیگران همچون گریز از درندگان شکارى بگریز! و خردورز را سزاست که چون عملى را انجام دهد از خدا حیا کند،، و آن هنگام که فقط به او نعمتى دهند دیگرى را در کارش [استفاده از نعمت‏] شرکت دهد
و چون دو کار بر تو پیش آمد که نمی ‏دانى کدام بهتر و درست‏تر است. نگاه کن که کدامین از آن دو به هواى نفست نزدیک‏تر است .. پس با آن مخالفت ورز؛ زیرا به راستى بسیار از درستی ‏ها در مخالفت‏ جویى با هواى نفست است ..
و بپرهیز از اینکه حکمت را به دست آورى و به دست نادانان سپارى..

هشام گفت: به امام کاظم علیه السّلام عرض کردم: اگر مرد جویاى آن را بیابم ولى درک او، ظرفیت نگهدارى آموخته‏ هایم را نداشته باشد [چه کنم‏]؟ 
امام علیه السّلام فرمود: در اندرزگویى به او نرمى و مهربانى نما و اگر [در اندرز آموزى‏] دلتنگ شد، خویشتن را در اندرزگویى به او به سختى بسیار نینداز و از علم ناپذیرى خودخواهان برحذر باش ،، چرا که علم خوار می ‏شود که بر ناهوشیاران عرضه شود..

عرض کردم: پس اگر کسى را نیافتم که توان فهم سؤال از آن را داشته باشد [چه کنم‏]؟ 
امام علیه السّلام فرمود: نادانى در باره سؤال را غنیمت شمار! تا از بلاى سخن [در یاد دادن علم‏] و بزرگ بلاى ناپذیرفتن در امان باشى و بدان که خداوند فروتنان را به اندازه فروتنى ایشان، بر فراز نمی ‏دارد بلکه به اندازه بزرگى و فرازمندى خویش بر فراز دارد ..و هراسناکان را به اندازه هراس ایشان آسوده ندارد بلکه به اندازه کرم و بخشش خویش آنان را آسودگى دهد ..و اندوهناکان را به اندازه اندوه ایشان فرج حاصل نکند بلکه به اندازه مهر و رحمتش بدهد.. پس چه می ‏پندارى در باره مهربان بخشایشگرى که به آنان که دوستانش را آزار می ‏رساند مهر ورزد ! تا چه برسد به کسى که به خاطر خدا [از دیگران‏] آزار می ‏بیند..؟ 
و چه می ‏پندارى در باره توبه پذیر بخشایشگرى که دشمن خویش را می ‏بخشد! تا چه برسد به آن کس که خرسندى خدا را می ‏جوید و به خاطر او دشمنى مردم را برمی ‏گزیند..

اى هشام! از بزرگى کردن بر دوستان من و تکبرورزى به دانش خویش بپرهیز که خداوند تو را سخت دشمن دارد و پس از دشمنى خداوند از دنیا و آخرت خویش سودى نبرى: و در دنیا همانند کسى باش که در خانه ‏اى سکنى گزیده که براى او نیست و فقط در انتظار کوچ کردن است...

اى هشام! به راستى همه مردم ستارگان را می بینند ولى جز آن کس که راهها و منزلگاههاى ستارگان را می داند به آنها رهنمون نمی شود و همین طور شما حکمت را می خوانید ولى جز آن کس که به آن "عمل" می کند کسى به آن رهنمون نمی شود....

امام کاظم علیه السلام براى هشام بن حکم حدود هفتاد لشگر از عقل و جهل بیان مى دارد که در بعضى کتاب ها بیش از هفتاد هم نقل شده .. 
قال الکاظم علیه السلام لهشام :.. یا هشام اعرف العقل وجنده والجهل وجنده تکن من المهتدین 


اى هشام ! خرد و لشگرش را بشناس و نادانى و لشگرش را بشناس تا از ره یافته ها باشى ...

___________
(
برگرفته از سفارشات نورانی امام موسی کاظم علیه السّلام به هشام بن حکم از شاگردان ممتاز مکتب اهل بیت(ع) که در پرتو انوار تابناک امام صادق و امام موسی کاظم علیهما السلام ازدانشمندان برجسته روزگار شد.)
*
تحف العقول-ترجمه حسن زاده، صفحه 699

25 رجب سالروز شهادت باب الحوائج حضرت امام موسی کاظم «علیه السلام» را محضر بقیه الله الا عظم ارواحنا فداه و شیعیان و محبان آن امام همام تسلیت عرض می نماییم .

السَّلامُ عَلَیْکَ یَا صَاحِبَ الْعِلْمِ الْیَقِینِ
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا نُورَ اللَّهِ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا إِمَامَ الْهُدَى
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا مَوْلایَ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ https://static.xx.fbcdn.net/images/emoji.php/v9/f6c/1/16/2764.png

 





بسم الله

حضرت امیر بعد از توصیه به فرزند خود امام حسن علیهما السلام به بی‌اعتنایی نسبت به حرف ناروای مردم، و بیان خصوصیاتی از آنها که مشابه زمان ماست ! می‌فرماید:

تو چه توقعی از این مردم داری؟! مردم این‌گونه‌اند که اگر تو انسان عالمی باشی، به تو حسد می‌برند و برای این‌که تو را از چشم دیگران بیاندازند، درصدد عیب‌جویی و خرده‌گیری از تو برمی‌آیند؛

و اگر مطلبی را ندانی تو را راهنمایی و ارشاد نکنند..
اگر به دنبال دقایق و ظرایف علمی باشی، طعنه می‌زنند که آدم بیکاری است که در پی چنین مسایلی می رود و خود را به مشقت می اندازد !
و اگر طلب علم را رها کنی،‌ تو را کودن و کم‌استعداد می‌خوانند !
اگر نسبت به انجام عبادات اهتمام داشته باشی، می‌گویند: این، آدمِ ظاهرساز و ریاکاری است!

اگر لازم باشد سکوت پیشه کنی، می‌گویند: لال است ! و اگر صحبت کنی، می‌گویند: چه قدر پرحرف است!

اگر پول خرج کنی و انفاق کنی می‌گویند: آدم ولخرج واسرافکاری است !
و اگر اقتصاد داشته باشی، تو را بخیل می‌نامند!
اگر به آنچه دارند نیاز پیدا کنی و از آنها درخواست کمک کنی، رابطه‌شان را با تو قطع و شروع به مذمت و سرزنش تو می نمایند
و اگر نسبت به آنها بی‌اعتنا باشی، حتی ممکن است تو را کافر و خارج از دین معرفی کنند! پس می‌فرمایند: مردم این‌چنین‌اند و این است صفت مردم زمانت..
،،

 اعرف الحق تعرف أهله..

حق را بشناس تا اهل حق را بشناسی ..

،،
وَإِن تُطِعْ أَکْثَرَ مَن فِی الأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَن سَبِیلِ اللّهِ إِن یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلاَّ یَخْرُصُونَ»(انعام /۱۱۶)

و اگر از بیشتر کسانى که در [این سر]زمین مى‏ باشند پیروى کنى تو را از راه خدا گمراه مى کنند ، آنان جز از #ظن و گمان [خود] پیروى نمى کنند
و جز به حدس و تخمین نمى ‏پردازند ..

فَلِذَلِکَ فَادْعُ وَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ..
بنابراین به دعوت پرداز و همان گونه که مامورى ایستادگى واستقامت کن ،، و هوسهاى آنان را پیروى مکن ..

لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَکُمْ أَعْمَالُکُمْ لَا حُجَّةَ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمُ اللَّهُ یَجْمَعُ بَیْنَنَا وَإِلَیْهِ الْمَصِیرُ(شوری/15)
( بگو)اعمال ما از آن ما و اعمال شما از آن شماست ،، میان ما و شما وخصومتى نیست‏ خدا میان ما را جمع مى ‏کند و فرجام به سوى اوست..
______________________________________
«
فَمَا طِلَابُکَ لِقَوْمٍ ، إِنْ‏ کُنْتَ‏ عَالِماً عَابُوکَ‏ وَ إِنْ کُنْتَ جَاهِلًا لَمْ یُرْشِدُوکَ وَ إِنْ طَلَبْتَ الْعِلْمَ قَالُوا مُتَکَلِّفٌ مُتَعَمِّقٌ وَ إِنْ تَرَکْتَ طَلَبَ الْعِلْمِ قَالُوا عَاجِزٌ غَبِیٌ‏ وَ إِنْ تَحَقَّقْتَ لِعِبَادَةِ رَبِّکَ قَالُوا مُتَصَنِّعٌ مُرَاءٍ وَ إِنْ لَزِمْتَ الصَّمْتَ قَالُوا أَلْکَنُ- وَ إِنْ نَطَقْتَ قَالُوا مِهْذَارٌ وَ إِنْ أَنْفَقْتَ قَالُوا مُسْرِفٌ وَ إِنِ اقْتَصَدْتَ قَالُوا بَخِیلٌ وَ إِنِ احْتَجْتَ إِلَى مَا فِی أَیْدِیهِمْ صَارَمُوکَ وَ ذَمُّوکَ وَ إِنْ لَمْ تَعْتَدَّ بِهِمْ کَفَّرُوکَ فَهَذِهِ صِفَةُ أَهْلِ زَمَانِک‏»بحارالانوار، ج 74، ص 234.

امام حسین علیه السلام فرمودند:

«لا یَکْمُلُ الْعَقْلُ إِلا بِاتّبَاعِ الْحَقّ».

 عقل ، جز با " تبعیت و پیروى از حق ، کامل نمی‏شود  ...»
(أعلام الدین، ص۲۹۸ )
،
معلمان توحید حق تعالی و اهل سرّ خدا چه کسانی هستند؟

از امام حسین (ع) پرسیده شد: «قبل از این‏که خداوند عزّوجل آدم (ع) را خلق کند، شما چه چیزى بودید؟
فرمود: ما اشباحی از نور بودیم   که بر گرد عرش خدای رحمن می چرخیدیم ، و به ملائکه درس تسبیح و توحید و ستایش خدا را می آموختیم ....».

«اَىّ شَىْ‏ءٍ کُنْتُمْ قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَ اللّهُ عَزّوَجَلّ آدَمَ (ع)؟ قَالَ کُنّا اَشْبَاحَ نُورٍ نَدُورُ حَوْلَ عَرْشِ الرّحْمنِ ، فَنُعَلّمُ لِلْمَلاَئِکَةِ التّسْبِیحَ وَ التّهْلِیلَ وَ التّحْمِیدَ».
(بحار الانوار، ج ۵۷ ص ۳۱۱ ح۱)
،،
و فرمودند:
 «ما (اهل بیت) کسانى هستیم که علم کتاب، و بیان آنچه در آن است ،، نزد ماست،، 
و آنچه در نزد ماست ، نزد هیچ‏یک از آفریدگان خدا نیست ،، زیرا ماییم محرم راز واهل سرّ خدا»...

«نَحْنُ الّذِینَ عِنْدَنَا عِلْمُ الْکِتَابِ وَ بَیَانُ مَا فِیهِ وَ لَیْسَ عِنْدَ اَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ مَا عِنْدَنَا لاَِنّا اَهْلُ سِرّ اللّهِ».
(بحار الانوار، ج ۴۴ ص ۱۸۴ ح۱۱)

مام صادق علیه السلام فرمودند: صدقه دادن در شب جمعه و روز آن و نیز «صلوات» (درود فرستادن بر محمد صلی الله علیه و آله و آل او) در شب جمعه و روز آن، برابر هزار حسنه است و هزار سیئه به وسیله آن نابود می‌شود و هزار درجه بر مقام آدمی افزوده می‌شود
جمال الاسبوع،
وسائل الشیعه،  

فراز هایی از سخنان گهر بار پیامبر اکرم (ص) ومعصومین علیه سلام بخش دوم



هو الرؤوف


ظن وگمان ما یکی از مهمترین عوامل شکست وپیروزی های زندگی و شقاوت و سعادت ماست ..باید خوش گمانی ما به خدا به یقین تبدیل شود و هراسمان بیشتر ازاعمال و رفتار خودمان باشد که به خودمان برمیگردد..باید از افکار منفی و خیالات و خطورات شیطانی که عامل سقوط وهلاکت است رها شویم ..در اهمیت و ضرورت این حسن ظن ، همین بس که در روایات متعدد آمده خدای متعال می‌فرماید : انا عند ظن عبدی.. من نزد ظن بنده خودم هستم ! ببین خدا در نزد تو چگونه است ؟ان خیراً فخیراً و ان شراً فشراً ..اگر به خدا گمان خوب وخیرداری ، او را خیر میابی و اگر بدگمان هستی ، همان گونه شر وبدی میابی ! پس تو هستی که خیر یا شر را انتخاب میکنی..

ما خدا را درست نشناخیم ، مبانی ایمان ومعرفة الله درما ضعیف است .. ذات پاک حق تعالی منشاء تمام خیرات و برکات است ولی ما هنوز حتی نه خیر را به حقیقت میشناسیم و نه شر را ..«عسی ان تکرهوا شیئا و هو خیر لکم و عسی ان تحبو شیئا و هو شر لکم ، و الله یعلم و انتم لا تعلمون بقره ٢١٦.»چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید ، حال آن که خیر شما در آن است ؛ویا چیزی را دوست داشته باشید ، حال آن که شرشما در آن است وخدا میداند وشما نمیدانید.. 
لذا چون هنوز در ظن وگمان گرفتاریم و به حقایق و باور ویقین قلبی نرسیده ایم احتمال اینکه هر روز به یک سمت وسوکشیده شویم زیاد است وهمین ظن وگمان جهت زندگی ما را درمسیررشد وسعادت یا تباهی وهلاکت تعیین میکند..قد تبین الرشد من الغی..اگر خیالات باطل و سوء ظن وبد بینی داشته باشیم هر روز انرژی های منفی وسیاهی ما را بیشتر فرا میگیرند تا سرانجام هلاک شویم واگر خیال ما تطهیر شود یعنی قلب و ذهنمان از عواملی که مانع جذب خیرات وانوارالهی میشوند پاک گردد به رشد وسعادت میرسیم ..باید تمرین کرد و اجازه ورود یا ادامه واستمرار هر فکر وگمانی را نداد.. «ان بعض الظن اثم ..»بعضی از ظن وگمان وافکار از خطورات شیطانی و گناه است ..(این تمرین ومراقبت را اصطلاحا در عرفان به نوعی "نفی خواطر" وتطهیر خیال میگویند که رساننده انسان به حقیقت ومنشاء خیرات است ..) تمام دستورات و اوامر ونواهی که از سوی خدای منان و به واسطه اولیاء حق به ما رسیده دارای حکمت است ،آنها از عباد الله المخلَصین هستند یعنی از عالم حس وخیال آزادند واز ظن وگمان چیزی نمیگویند ،دربالاترین مرتبه یقین هستند و به حق الیقین سخن گفته اند و آنچه هم گفته اند برای نجات ما از ظن و گمان ورسانیدن ما به یقین و جمیع خیر دنیا وآخرت وکمالات انسانی است اما افسوس که گاه دستورات طبیب جان را سرسری میگیریم وخسران دنیا وآخرت را برای خود میخریم ..

امام صادق علیه السلام فرمودند: همانا آخرین بنده اى که در روز قیامت دستورداده مى شود که به سوى آتش دوزخ رود به چپ و راست خود مى نگرد پس خداوندجل جلاله مى فرماید: با شتاب بیاوریدش . پس ‍ چون به محضر پروردگار آورده مىشود خداوند مى فرماید: اى بنده من ! چرا به چپ و راست خود مى نگرى!؟ عرض مى کند: پروردگار من ! من چنین گمانى به تو نداشتم،، خداوندجل و جلاله مى فرماید: اى بنده من ! چه گمانى به من داشتى؟عرض مى کند: پروردگار من ! گمان من به تو این بود که از گناهم در مى گذرى و مرا به بهشت واردمى کنى ! خداوند جل جلاله مى فرماید: اى فرشتگان من ! سوگند به عزت و بزرگى ونعمتها و بلندى جایگاهم که این بنده در زندگى اش هرگز ساعتى چنین گمان خوبى به من نداشت،،و اگر در تمام زندگى اش ساعتى چنین گمان خیرى به من داشت او را با آتش نمى ترساندم ، و لرزه بر اندامش نمى افکندم ،، حال که چنین گفت این دروغش را براو روا دارید! و او را به بهشت داخل کنید...
سپس امام صادق علیه السلام فرمودند: هیچ بنده اى به خدا خوش گمان نبوده جزاینکه خداوند در نزد گمانش حاضر است (و از آن خوبی میبیند) وهیچ بنده اى به خداوند بدگمان نبوده جز اینکه خداوند در نزد گمان وى حاضر است (و او را به بدى کیفر مى دهد) و این همان معناى گفتار خداوندعزوجل است که مى فرماید: «و این گمان (باطل و بدى) بود که به پروردگارتان داشتید ،،
و همان موجب هلاک شما شد پس از زیانکاران گردیدید..وَ ذلِکُمْ ظَنُّکُمُ الَّذی ظَنَنْتُمْ بِرَبِّکُمْ أَرْداکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ مِنَ الْخاسِرینَ-فصلت/23» (وسائل الشیعة)

فاحسنوا بالله الظن..

پس به خدا خوش گمان باشید <3

Image result for ‫امام صادق عليه السلام‬‎

امام هادى(علیه السلام) مى‌فرمایند:

1- بهتر از خیر و نیکی، نیکوکار (فاعل نیکی و خیر) است، و زیباتر از(سخن) زیبایی، گوینده ی آن است، و برتر از علم، حامل آن است، و بدتر از شر و بدی، کِشنده و گیرنده آن است، و وحشتناکتر از وحشت، راکب و آورنده وحشت است.

خیر من الخیر فاعله، و أجمل من الجمیل قائله، و أرجح من العلم حامله، و شر من الشر جالبه، و أهول من الهول راکبه. 

(مسند الامام الهادی، ص 304.)

شرحی بر حدیث :

این حدیث با این جملات کوتاه اشاره به قانون علّت و معلول است یعنى به جاى آن که به معلولها اهمیّت دهیم سراغ علّتها برویم؛ اگر زیباییهایى در جامعه مى‌بینیم سراغ فاعل آن برویم و او را تشویق کنیم تا گسترش پیدا کند، چون سرچشمه زاینده کار خیر او بوده است و به عکس وقتى ضد ارزشهایى در جامعه مى‌بینیم باید عامل و فاعل آن را مورد توجّه قرار دهیم و با آن برخورد کنیم. در امر به معروف و نهى از منکر هم باید به فاعل و عامل توجّه کنیم و بر آن سرمایه گذارى کنیم و اگر این کار رعایت شود و سرچشمه‌ها را پیدا کنیم، چه سرچشمه نور و چه سرچشمه ظلمت بسیارى از مشکل‌ها حل مى‌شود..
،
البتّه روایت معانى دیگرى هم غیر از توجّه به فاعل و علّتها و عدم تمرکز روى معلولها دارد و یکی دیگر آن که ، از نظر اخلاقى شخص فاعل بهتر از فعلش است،، چون او داراى "ملکه‌اى" است که آن ملکه ایجاد فعل خیر مى‌کند و مى‌تواند بالقوه سرچشمه افعال مشابه باشد ..

و به خاطر آن ملکه ، او بهتر از فعلش است ..و در طرف مقابل (افعال زشت) نیز چنین است...

حتی جایی توجه به اهمیت نیّت میدهند که نیت پاک مومن از فعلش هم نیکوتر و نیت پلید کافر هم از فعلش پلیدتر است ..

«نیة المومن خیر من عمله و نیة الکافر شر من عمله و کل عامل یعمل علی نیته » هر کسی بر پایه ی نیت و شاکله ی وجودی اش رفتار می کند..

که هزار نکته باریکتر از مو این جاست ..

در محاسبات اخلاقى و اجتماعى و فرهنگى نیز میتوان از این کلام نورانی بهره گرفت..
------------------------------------------
و فرمودند:

2- √ حکمت ، اثرى در خوی ها (و دلهای) فاسد نمى گذارد ...

اَلْحِکْمَةُ لا تَنْجَعُ فِى الطِّباعِ الْفاسِدَةِ

نزهة النّاظر و تنبیه الخاطر: ص 141، ح 23

،،
،،
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا نُورَ الْأَنْوَارِ ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا زَیْنَ الْأَبْرَارِ ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا سَلِیلَ الْأَخْیَارِ

15 ذی الحجه میلاد با سعادت و پر برکت امام علی النّقی علیه السلام بر تمامی دوستداران خاندان نبوّت و شیعیان جهان مبارک باد


امیر مؤمنان علی علیه السلام ، هنگام گردش در شهر، پیرمرد فرتوت و نابینایی را دید که از مردم درخواست کمک می کرد.
پس فرمود: این چیست ؟*
گفتند: مردی نصرانی است..

امام در پاسخ فرمودند:"شگفتا ! از او کار کشیدید، اکنون که پیر و ناتوان شده از وى دریغ مى ورزید؟
از بیت المال به او بپردازید ...
،،

*(حضرت نفرمودند: این شخص کیست؟ فرمودند :ما هذا؟ این چیست؟ خواستند بفرمایند این چه وضع تأسف باری است که من مشاهده می کنم؟!
و اینکه همه شهروندان حکومت اسلامی ، هرچند هم کیش و موافق تو هم نباشند حقوقی دارند که باید ادا شود ولو از بیت المال مسلمین باشد ..)

===========

مَرَّ شَیخٌ مَکفُوفٌ کَبیرٌ یَسألُ. فَقالَ أمیرُالمُؤمِنینَ: ما هذا؟ فقالُوا : یا أمیرَالمُؤمِنینَ! نَصرانیٌّ.
فَقالَ : استَعمَلتُمُوهُ حَتّى إذا کَبُرَ و عَجَزَ مَنَعتُمُوهُ ، أنفِقُوا عَلَیهِ مِن بَیتِ المالِ
شیخ حرّ عاملی،وسائل الشیعه، ج11، باب 19 از ابواب جهاد، ح1

هو
چون نام علی، نام خدای احد است
"
باسم الله " و " یا علی مدد " هم عدد است !
وآنگاه " به حق " چو با "علی " هست یکی ،
هرجا که علی بود حق مدد است ...

"دیوان سنا "
)
زنده یاد استاد علامه جلال الدین همائی متخلص به سنا(
،
توضیح : جمله باسم الله و یا علی مدد هر کدام به حساب ابجد ۱۶۹ می شود؛ کلمه بحقّ نیز که به عدد ابجد ۱۱۰می شود با کلمه علی در عدد متحد است.

Image result for ‫پیامبر اسلام‬‎


از سخن پیامبر اکرم (ص )  

فیه مافیه:

پیغامبر، صلی الله علیه و سلم، فرمود: برای آن نیاسودی و غم می خوری که غم خوردن استفراغست از آن شادیهای اول، تا در معده تو از آن چیزی باقیست به تو چیزی ندهند که بخوری. در وقت استفراغ کسی چیزی نخورد چون فارغ شود از استفراغ، آنگه طعام بخورد. تو نیز صبر کن و غم می خور که غم خوردن استفراغست. بعد از استفراغ شادی پیش آید که آن را غم نباشد، گلی که آن را خار نباشد، مِی ای که آن را خمار نباشد. آخر در دنیا شب و روز فراغت و آسایش می طلبی و حصول آن در دنیا ممکن نیست. و مع هذا یک لحظه بی طلب نیستی. و راحتی نیز که در دنیا می یابی همچون برقی است که می گذرد و قرار نمی گیرد و آنگه کدام برق؟ برقی پر تگرگ، پر باران، پر برف، پر محنت.

مثلا، کسی عزم انطاکیه (شهر آنتالیای کنونی در ترکیه) کرده است، و سوی قیصریه می رود. امید دارد که به انطالیه رسد و سعی را ترک نمی کند مع هذا که ممکن نیست که از این راه به انطالیه رسد. الا آنکه به راه انطالیه می رود اگرچه لنگ است و ضعیف است، اما هم برسد چون منتهای راه این است. چون کار دنیا بی رنج میسر نمی شود و کار آخرت همچنین. باری این رنج را سوی آخرت صرف کن تا ضایع نباشد.

توضیح کوتاه:

کارهایی که هر انسانی بر خلاف راستی و درستی در زندگی انجام می‌دهد و از انجام آنها لذت نفسانی می‌برد، باید یک روزی در طول مدت زندگی ابدی روح خنثی گردد تا اثرش بر روی روح از بین برود. تا این کار انجام نشود، روح نمی‌تواند از نظر معنوی پیشرفت بیشتری کند. زمانی که کسی آگاهانه وارد سلوک می گردد، دچار غم‌های بی دلیل زیادی می‌گردد. این غمها نتیجه همان شادی‌های نفسانی گذشته است. این حتی در انسانهای نا آگاه از دید سلوک معنوی نیز اتفاق می افتد. زمانی که غمی ناگهانی و بی دلیل بر دل می‌نشیند، که احتمالا همه ما تجربه کرده ایم، این همان استفراغ و بالا آوردن کارهای نادرست گذشته است. تا اینها بالا نیایند، شادی نمی آید. همیشه پس از این غم سنگین، شادی جایگزینش می‌شود.


Image result for ‫پیامبر اسلام‬‎

این شیطان را هیچ نسوزد، الا ، آتش عشق مرد خدا..
دگر همه ریاضت‌ها که بکنند او را بسته نکند، بلکه قوی‌تر شود
زیرا که او را از نار شهوت آفریده‌اند، و نار  را نور نشاند،، که * نورک اطفا ناری..
__________________
)
شمس الدین محمد تبریزی)

جزْ یَا مُؤْمِنُ فَانَّ نُورَکَ قَدْ اطْفَاٌ ناری»

دوزخ به مومنی که از پل صراط در حال عبور است میگوید [ای مومن بگذر، که نور تو آتش مرا خاموش کرد[

زانکه دوزخ گوید ای مؤمن تو زود 

برگذر که نورت آتش را ربود

بگذر ای مومن که نورت می کشد

آتشم را، چون که دامن می کشد..

،،

گویدش جنت گذر کن هم‌چو باد 

ورنه گردد هر چه من دارم کساد..

(مثنوی معنوی)

و برای این گفت رسول- صلوات الله علیه-: «الغضب قطعة من النار»
گفت: «آن نه خشم است که تو آن را بر خویشتن مسلط کرده ای، که آن پاره ای آتش است»، و چنانکه نورعقل چون گیرد ، آتش شهوت و خشم فرو کشد، تا گوید «جزیا مومن، فان نورک اطفا ناری» [ای مومن بگذر، که نور تو آتش مرا خاموش کرد]، دوزخ از ایمان فریاد کند و چون طاقت نور وی ندارد بهزیمت شود ، چنانکه پشه از باد هزیمت شود، نار شهوت هم از نور عقل بهزیمت شود..
پس از جای دیگر چیزی نخواهد آورد برای تو؛ هم ازان تو بتو خواهند داد !«انما هی اعمالکم ترد الیکم».. پس آتش دوزخ شهوت و خشم تست، و این با تو در درون پوست تست، و اگر علم یقین دانی ، میبینی چنانکه گفت: «کلا لو تعلمون علم الیقین، لترون الجحیم»...

،،
واین شیطان را هیچ نسوزد، الا ، آتش عشق مرد خدا..

قال رسول الله (صلی الله علیه و آله وسلم( :

" إِنَّ لِقَتْلِ الْحُسَیْنِ حَرَارَةً فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لَا تَبْرُدُ أَبَداً "

همانا برای کشته شدن حسین حرارتی است در دل‌های مؤمنین که هرگز سرد نخواهد شد...

صلی الله علیک یا ابا عبدالله 

السلام علیک یا نُورُ اللَّهِ الَّذِی لَمْ یُطْفَأْ وَ لاَ یُطْفَأُ أَبَداً ..
سلام برآن نور خدایى که خاموش نبوده و تا ابد هم خاموش نخواهد شد ..

أَشْهَدُ أَنَّکَ قُتِلْتَ وَ لَمْ تَمُتْ بَلْ بِرَجَاءِ حَیَاتِکَ حَیِیَتْ قُلُوبُ شِیعَتِکَ وَ بِضِیَاءِ نُورِکَ اهْتَدَى الطَّالِبُونَ إِلَیْکَ‏

شهادت مى‏ دهم که تو اى بزرگوار کشته شدى ، اما نمردى، بلکه زنده جاویدی،
و به امید حیات جاودانه تو ، دلهاى شیعیانت هم زنده گردد
و به روشنى نور تو ، طالبان بسویت هدایت یافتند..

Related image

یاران چرا به خانه ما سر نمی زنند 

آخر چه شد که حلقه بدین در نمیزنند

آنان که میزدند به ما لاف دوستی 

آیا چه کرده ایم که دیگر نمیزنند ..

غزالی سروده ای دارد که متضمن مضمون و محتوا ی فرمایشی از مولی الموالی امیرالمؤمنین علیه السلام است :

«المرء فی زمن الاقبال کالشجره / و حولها الناس مادامت لها الثمره
حتی اذا ما عرت من حملها انصرفوا / عنها عـقوقاً و قد کانـوا لها بـرره
و حاولوا قطـعها من بـعد شـفقوا / دهراً علیها من الاریاح و الغـیره»

یعنی افراد در دوره ی اقبال وخوشبختی مانند درختی هستند که میوه دارند، دیگران بر گرد آن جمع می شوند و دور او را می گیرند. وقتی میوه آن تمام شود، از گرد او پراکنده می شوند انگار که خبری نبوده و درختی وجود نداشته است ! و کسی به آن اعتنائی ندارد و حتی درصدد بریدن آن برآمده و آن را هیزم آتش خود قرار می دهند! در حالی که قبلاً کاملاً از آن مراقبت می کردند..

دوستیهایی که مبنای آن مصلحت اندیشی و منفعت طلبی ظاهری است اینگونه است دوستی میکند تا از شخص استفاده ای ببرد حالا میخواهد بهره مادی باشد یا معنوی ! مثلا به محبتش احتیاج دارد یا به علمش و..برای حقیقت وجودی او نیست .. ولی از آنجا که اقبال و ادبار دنیا عاریه ای واعتباریست ممکن است همو که این اعتبار را بخشیده از او بگیرد و میبینیم که همینکه شخص این ویژگیها را از دست داد دوستی از میان میرود حتی در امور معنوی مثلا اگر شخص عالمی ناگهان دچار نسیان شود و یا به هر دلیلی علمش از بین برود به فراموشی سپرده میشود ویا حتی ممکن است به دشمن وی بدل گردند! برای همین این حب ودوستی ها استحکام ندارند..

ولی اگر جامعه توحیدی باشد دوستی ها مستحکم ودائمیست چون روابط بر پایه و محوریت خدا بنا میگردد و حب وبغض ها برای خداست..یک فرد موحد عارف به ذات است ،حقیقت موجودات را میبیند وآنها را به ذات میشناسد..اعتبارات دنیوی هم برای او بی اهمیت میشود و نیش ونوش هم برایشان یکسان است، آنها فقط در راه رضای حق گام برمیدارند،برای همین اولیاء خدا وعارفان حق حتی به ظالمین رافت دارند و حب وبغضشان هم برای رضای خدا ومصالح افراد است ..
ومیبینیم که از میان اصحاب ابا عبدالله الحسین علیه السلام وقتی شرایط سخت میشود وبا تهدید وتطمیع روبرو میشوند وپای منافع ظاهری در میان میآید فقط آن عده اندک بودند که به چنین معرفت وجایگاهی رسیده بودند و از خیل مدعیان ،وفا و دوستی خود را به اثبات رساندند ..

جانم فدای اهل حقیقت که تا ابد

یک راه می روند و به هر در نمی زنند ...

"فاعتبـروا یا أولی الأبصـار"

س: کِی شعرِ تَر ! انگیزد ؟

ج : خاطر که حزین باشد !

یک نکته از این معنی ،،
گفتیم و همین باشد ...

✅ شعری که از شعور می تراود، تَر است و تازگی و طراوت آور..
گاهی اندوه رزقی نو و تازه در سرِ ما می آید ! ولی اگر به دقت بنگریم خود همان رزقی تر و تازه و تازگی آور است که از آن غافلیم..
حزن و اندوه عشق ، رزق و روزی عاشقان خاص الخاص است .. و اشک دُر دانه ایست که از دُرّ درونی حکایت کرده و آن گوهر باطنی بر رخسار عاشق ظهور و بروز یافته است..
و تجلی ای از همان آب حیات است که از چشمه سار زلال و زلال بخش درونی ، بر آینه حزین وخزانی عاشق روان گشته و دیده و روان او را جلا و روشنی و حیاتی نو میبخشد..
غسل در اشک زدم ،،
کاهل طریقت گویند ..
پاک شو اول و ،،
پس دیده بر آن پاک انداز ...
،،
بر هر چه همی‌لرزی ،،
می‌دان که همان ارزی...
،،
بر هر چه همی گریی ! میدان همان گردی ..
برهر چه گریه کنی در همان فانی شده ای ..

✅ قتیل و آب حیات ، #قتیل_العبرات را در شعر تر و قطرات اشکت دریاب ..
که فرمود:
هر که در مرثیه حسین (علیه السّلام) شعری ! بگوید و بگرید و بگریاند، حق تعالی او را بیامرزد و بهشت را برایِ او واجب گرداند..
من کشته گریه (و اشکم) هستم ، نام من در نزد هیچ مؤمنی برده نمی شود مگر آن که محزون و گریان می شود..
و سبب گریه هر "مؤمن" اوست ..
،
زین روی دل عاشق ، از عرش فزون باشد...
،
و همه چشم ها در روز قیامت گریانند مگر چشمی که بر امام حسین علیه السّلام گریه کرده باشد..

آن چشم را ملائکه تبرّک می کنند و اشک را خود از آن پاک می کنند...
آن چشم روشن شود به نور کوثر و نظر به آن..
و سبب فرحناک و شادان شدن آن مرده ..!
،،
قصه یونس درازست و عریض..
وقت خاکست و حدیث مستفیض..
چون تضرع را بر حق قدرهاست..
وآن بها کآنجاست ، زاری را کجاست ؟
هین امید اکنون میان را چست بند
خیز ای گرینده و دایم بخند!
که "برابر" می نهد شاه مجید ،،
#اشک 
را در فضل با خون شهید ..
فرمودند:
گریه کننده (حقیقی) بر امام حسین علیه السّلام در بهشت با ایشان و هم درجه ایشان خواهد بود !!
،("تباکی" گریستن در صورت ،،ولی "بکاء" به حقیقت و باطن گریستن است ..)

و اندوه و ماتم او عبادت خدا و پوشیدن اسرار ما از بیگانگان جهاد در راه خداست ...
،
اسرار اشک و #بکاء جز بر مُحرمان و مَحرمان اسرار حرم امن الهی مکتوم وپوشیده است ، هرچند همگان به نسبتی این سر حیات بخش و آثار آن را دریافته واز این چشمه حیات بخش درونی چشیده اند...
،،
یک نکته ! از این معنی ، گفتیم و همین باشد ...

غمناک نباید بود ، از طعن حسود ای دل ..
شاید که چو وابینی ! خیر تو در این باشد...

هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد ...

جام می ، و خون دل ، هر یک به کسی دادند..
در دایره قسمت ، اوضاع چنین باشد ..

در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود:
کاین شاهد بازاری ! وان پرده نشین باشد ..

از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار،
صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد..

آن نیست که "حافظ" را ، رندی بشد از خاطر ..
کاین سابقه پیشین ،،
تا روز پسین باشد ...

صل الله علیک یا ابا عبدالله،
و صلی الله علی الباکین 


"به خدا قسم شما به عمل کردن به آنچه می دانید، محتاج ترید تا دانستن آنچه نمی دانید ..! "

امیرالمومنین علی علیه السلام

«اِنَّکُم اِلَى العَمَلِ بِمَا عَلِمتُم اَحوَجَ مِنکُم اِلَى تَعَلُّمِ مَالَم‌تَکُونُوا تَعْلَمُونَ»

)غرر الحکم و درر الکلم‏، میزان الحکمة(


 بسم الله الرحمن الرحیم

هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَىٰ وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ*

اوست آنکه رسولش را با هدایت و دین حق فرستاد تا آن را برهمه ادیان غلبه و ظهور بخشد، اگر چه مشرکان کراهت داشته باشند..
،،
ابو بصیر مى‌گوید: از امام صادق (ع) درباره این آیه پرسیدم، فرمود: «قسم به خدا! هنوز تأویل آن نیامده و تأویل آن نمى آید تا اینکه قائم(عج) خروج کند.. پس هنگامى که قائم خروج کرد؛ کافرى به خدا و مشرکى به امام باقى نمى ماند؛ مگر اینکه خروج او راکراهت دارد
و حتى اگر کافر یا مشرکى در دل سنگى پنهان شده باشد، آن سنگ مى‌گوید: اى مؤمن! درون من کافرى هست؛ مرا بشکن و او را بکش.»؛[1[
،،
و از امیرالمؤمنین(ع) درباره آیه (... هُوَ الذى اَرْسَلَ...) نقل شده است: «...لایَبقَى قَریةٌ اِلاّ وَ نُودِىَ فِیها بِشَهادَةِ اَنْ لا اِلهَ اِلاّ اللّهُ وَ اَنّ مُحَمَّداً رَسُول اللّهِ بُکرَةً وَ عَشیاً»؛[2]
باقى نمى ماند قریه اى مگر اینکه در آنجا صبح و شب ندای لا اِلهَ اِلاّ اللّهُ و شهادت به توحید و رسالت پیامبر داده مى‌شود...

اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم وسهل مخرجهم والعن اعدائهم الاولین والاخرین الی یوم الدین
وثبتنا على ولایتهم.
آمین یارب العالمین 
_______________________________
 سوره مبارکه توبه /33
[1].
فقال ابو عبدالله: و اللّه ما نزل تأویلها بعد و لا ینزل تأویلها حتّى یخرج القائم فاذا خرج القائم لم یبق کافر باللّه و لا مشرک بالامام الّا کره خروجه حتّى لو کان کافر فى بطن صخرة قالت یا مؤمن فى بطنى کافر فاکسرنى و اقتله
کمال الدین و تمام النعمة، ج 2، باب 58، ح 7.
[2].
بحارالانوار، ج 51، ص 60.

امام صادق (علیه السلام) فرمود: مردی حضور رسول گرامی (صلی الله علیه و آله) رسید و عرض کرد: علم و دانش چیست؟ حضرت فرمود:
  " سکوت " !

عرض کرد: پس از سکوت؟ فرمود:
  " استماع و شنیدن" !

گفت: پس از آن؟ فرمود:
"
حفظ و نگاهداری" !

عرض کرد: پس از حفظ کردن؟ فرمود:
  "عمل کردن به آن "!

عرض کرد: پس از عمل کردن؟ فرمود:
  " نشر و ترویج آن "..

(پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) با چنین بیان ساده و روشن، #مراحل و مراتب #علم آموزی و اداء وظیفه تعلیم و ارشاد دیگران را به ترتیب پس از گذراندن مراحل #سکوت و #استماع و #حفظ و #عمل بر طبق موازین علمی، قرار داده، و به تمام علم آموزان و معلمان و مربیان و همه راهبران دینی اعلام فرموده است: تا وقتی که این مراحل و درجات مختلف و متسلسل را نپیمایند حق ندارند مقام و منصب تعلیم و ارشاد دیگران را به عهده گیرند !

قال: "جاء رجلٌ إلى النبیّ صلى الله علیه وآله وسلم ، فقال:
یا رسول الله ماالعلم؟ قال: الانصات. قال ثم مه یا رسول الله؟ قال: الاستماع. قال ثم مه؟ قال: الحفظ. قال ثم مه؟ قال: العمل به. قال ثم مه یا رسول الله؟ قال: نشره

*(منیةالمرید، ص 37). بحارالانوار 2/28، به نقل از خصال صدوق. الکافی 1/61).
،،،،
«
سماع» یعنی، شنیدن ،هر چند بدون اراده باشد !
اما «استماع» گوش سپردن همراه با پذیرش قلبی است که بدون اعمال اراده حاصل نمی‌شود..گوش دادن! به حرف کسی است..

«انصات» نیز نوعی گوش فرا دادن و خاموشی و سخن نگفتن در هنگام شنیدن است و به دیگر سخن، «انصات» مترادف کلمه«سکوت» است که مقدمه استماع و گوش دادن به شمار می‌رود. در واقع «انصات» همان سکوت جهت استماع است که اعم از لب فرو بستن و شنیدن و در مرحله بالاتر و اخص سکوت درونی و آمادگی جذب و پذیرش و ادراکات .. «وَإِذَا قُرِىءَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُواْ لَهُ وَأَنصِتُواْ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (اعراف /204.) هنگامی که قرآن خوانده شود، گوش فرا دهید و خاموش باشید؛ باشد که مشمول رحمت خاص خدا شوید....
در واقع این استماع و انصات #کیفی است ..
،،