خراباتیان ///خرابات آنجاست که عاشق ، طاق و رواق خود پرستی را خراب می کند و خانه اش در نور خدا غرق می شود .  حسین الهی قمشه ای

خراباتیان ///خرابات آنجاست که عاشق ، طاق و رواق خود پرستی را خراب می کند و خانه اش در نور خدا غرق می شود . حسین الهی قمشه ای

این صفحه با اجازه و عنایت حضرت حق , به انتشار مطالب ادبی , عرفانی و تاریخی ایرانی اسلامی می پردازد و کپی برداری ازهمه مطالب آن برای عموم آزاد است
خراباتیان ///خرابات آنجاست که عاشق ، طاق و رواق خود پرستی را خراب می کند و خانه اش در نور خدا غرق می شود .  حسین الهی قمشه ای

خراباتیان ///خرابات آنجاست که عاشق ، طاق و رواق خود پرستی را خراب می کند و خانه اش در نور خدا غرق می شود . حسین الهی قمشه ای

این صفحه با اجازه و عنایت حضرت حق , به انتشار مطالب ادبی , عرفانی و تاریخی ایرانی اسلامی می پردازد و کپی برداری ازهمه مطالب آن برای عموم آزاد است

مقدمه ای بر کتاب منطق الطیر و هفت شهر عشق عطار نیشابوری

مقدمه ای بر کتاب منطق الطیر و هفت شهر عشق عطار نیشابوری:


در داستان منطق‌الطّیر، سخن از مرغان جهان است که در مجمع مرغان گرد هم میایند و میگویند که همه سرزمین ها پادشاهی دارند، اما ملک ما پادشاهی ندارد و سپاه ما بی سرور است که این باعث بی نظمی در امور سپاه و کشور خواهد شد. ما باید با هم مشورت کنیم تا پادشاهی مناسب برای کشور خود برگزینیم:

مجمعی کردند مرغان جهان
آنچه بودند آشکارا و نهان

جمله گفتند این زمان در دور کار
نیست خالی هیچ شهر از شهریار

چون بود که اقلیم مارا شاه نیست
بیش ازین بی‌شاه بودن راه نیست

یک دگر را شاید ار یاری کنیم
پادشاهی را طلب کاری کنیم

زانکه، چون کشور بود بی‌پادشاه
نظم و ترتیبی نماند در سپاه

پس همه با جایگاهی آمدند
سر به سر جویای شاهی آمدند

در این بین هدهد لب به سخن میگشاید و به مرغان میگوید که من سالها پیامرسان سلیمان نبی بوده ام و همه کوه ها و دشت ها و دریاها را گشته ام و میدانم که آن حضرت پادشاه در کجا منزل دارد. نام او سیمرغ است و خانه اش در پشت کوه قاف است. سیمرغ به ما خیلی نزدیک است، اما ما ز او بسیار دوریم. من به تنهایی نمیتوانم به حضور سیمرغ برسم، اما اگر شما من را همراهی کنید، میتوانیم با هم به نزد سیمرغ برویم و از او بخواهیم تا پادشاه ما شود. نکته قابل ذکر در اینجا این است که عطار هدهد را آشفته دلی می داند که جامه ای از طریقت روحانی بر تن دارد و تاجی از حقیقت بر سر گذاشته و شخصی است که از بد و نیک کاملا آگاه است که نماد پیر و راهبر طریقت در سفر روحانی برای رسیدن به حق است. هدهد میگوید شرط آنکه به حضرت پادشاه برسید این است که در راه او جان بدهید (یعنی از نفس رها گردید تا خود حقیقی تان شروع به تابش کند) و از خود رها گردید که این خود مستلزم کنار گذاشتن خودخواهی ها و خودپرستی هاست:

هدهد آشفته دل، پر انتظار
در میان جمع آمد بی‌قرار

حله‌ای بود از طریقت در برش
افسری بود از حقیقت بر سرش

تیز وهمی بود در راه آمده
از بد و از نیک آگاه آمده

گفت: ای مرغان، منم بی‌هیچ ریب
هم برید حضرت و هم پیک غیب

هم ز هر حضرت خبردار آمدم
هم ز فطنت صاحب اسرار آمدم

سالها در بحر و بر می‌گشته‌ام
پای اندر ره، به سر می‌گشته‌ام

وادی و کوه و بیابان رفته‌ام
عالمی در عهد طوفان رفته‌ام

با سلیمان در سفرها بوده‌ام
عرصهٔ عالم بسی پیموده‌ام

پادشاه خویش را دانسته‌ام
چون روم تنها چو نتوانسته‌ام

لیک با من گر شما هم ره شوید
محرم آن شاه و آن درگه شوید

وارهید از ننگ خودبینی خویش
تا کی از تشویر بی‌دینی خویش

هر که در وی باخت جان، از خود برست
در ره جانان ز نیک و بد برست

جان فشانید و قدم در ره نهید
پای کوبان سر بدان درگه نهید

هست ما را پادشاهی بی خلاف
در پس کوهی که هست آن کوه قاف

نام او سیمرغ، سلطان طیور
او به ما نزدیک و ما زو دور دور

در این داستان مرغان انسانهایی هستنند که به درد عشق مبتلا گشته اند و به دنبال راهی هستند تا مرغ جانشان را، پیش از آنکه مرگ طبیعی به سراغشان بی آید، از قفس تن برهانند و پس از طی طریق و سلوک روحانی و گذشتن از هفت آسمان آگاهی به حقیقت برسند. عطار خود اینگونه پرده از این راز برمیدارد:

من زبان و نطق مرغان سر به سر 
با تو گفتم، فهم کن، ای بیخبر

در میان عاشقان مرغان درند 
کز قفس «پیش از عجل» در می‌پرند

جمله را شرح و بیانی دیگر است 
زانکه مرغان را زبانی دیگر است

پیش سیمرغ آنکسی اکسیر ساخت 
کو زبان جملهٔ مرغان شناخت

در ابیات بالا عطار عاشقان را به مرغانی تشبیه کرده که «پیش از مردن» قصد دارند تا از قفس تن رها شوند و به حقیقت برسند. نکته مهم سلوک همین رهاییِ پیش از مرگ جسم است. حال شاید برخی بپرسند که فرق طریقت با دین چیست؟ آیا همین که انسان دستورات دینی را اجرا کند، کافی نیست تا به حقیقت برسد؟

عرفا در پاسخ این پرسش میگویند که دین انسان را از گناه و رفتار ناشایست باز میدارد و به انسان نیک بودن را میاموزد و در نهایت کلیاتی را از خداوند به انسان عرضه میدارد. جزای دین برای بدکاران دوزخ آتشین است و پاداشش برای مومنان بهشت برین. اما سلوک و طریقت برای کسانی است که از دو عالم دنیا و آخرت گذشته اند و بیشتر از این را خواهان هستند و شراره عشق در دلشان زبانه کشیده و در تکاپوی دیدن خداوند هستند. عطار برای بیان این مطلب حکایتی را در منطق الطیر آورده بدین شرح:

از بوعلی طوسی که از پیران طریقت زمان خود بوده نقل شده که اهل دوزخ گریان و نالان از اهل بهشت تقاضا میکنند که از زیبایی و خوشی بهشت و ذوق وصال برایشان بگویند. اهل بهشت در پاسخ میگویند از زمانی که آفتاب جمال حق روی خود را بر ما بنموده است، دیگر خوشی بهشت با همه کمالاتش پیش ما ارزشی ندارد و هشت طبقه بهشت از شرم جمال حق به تاریکی گراییده است:

گفت: فردا اهل دوزخ زار زار
اهل جنت را بپرسند آشکار

کز خوشی جنت و ذوق وصال
حال خود گویید با ما حسب حال

اهل جنت جمله گویند این زمان
خوشی فردوس برخاست از میان

زانک ما را در بهشت پر کمال
روی بنمود آفتاب آن جمال

چون جمال او به ما نزدیک شد
هشت خلد از شرم آن تاریک شد

در فروغ آن جمال جان فشان
خلد را نه نام باشد، نه نشان

اهل جهنم نیز در پاسخ میگویند: همه آنچه شما گفتید راست است. زیرا ما که خود از سر تا پا غرق آتش دوزخ هستیم، از وقتی روی حق را دیده ایم، به دلیل اینکه فهمیده ایم که از چه آفتابی دور افتاده ایم چنان غرق آتش این حسرت دوری از روی یار شده ایم که به کل آتش دوزخ را از یاد برده ایم!

چون بگویند اهل جنت حال خویش
اهل دوزخ در جواب آیند پیش

کای همه فارغ ز فردوس و جنان
هرچ گفتید آنچنانست، آنچنان

زانک ما کاصحاب جای ناخوشیم
از قدم تا فرق غرق آتشیم

روی چون بنمود ما را آشکار
حسرت واماندگی از روی یار

چون شدیم اگه که ما افتاده‌ایم
وز چنان رویی جدا افتاده‌ایم

ز آتش حسرت دل ناشاد ما
آتش دوزخ ببرد از یاد ما

هر کجا کین آتش آید کارگر
ز آتش دوزخ کجا ماند خبر

بنابراین کسانی که در زندگی جسمانی این آتش حسرت دیدن یار در دلشان شعله ور میشود، پا در طریقت روحانی میگذارند و تلاش فراوان میکنند تا نفس و منیت و فردیت خود را (همانند پروانه ای که از شوق نور خود را به آتش میزند و بال و پر خود را میسوزاند و میمیرد) در این آتش اشتیاق که شراره عشق الهی است بسوزانند و نابود کنند تا مرغ جانشان بتواند خود را در دریای حقیقت و وحدت و یگانگی ناپدید کند. اما مهم این است که این اتفاق در زمان زندگی جسمانی روی دهد که پس از مرگ دیگر فرصتی برای این کار نیست. اما ابتدا باید این شعله سوزان عشق (آتش زرتشت در حقیقت نماد همین آتش بوده است) و حسرت دیدار روی یار در انسان ایجاد شود تا او انگیزه کافی برای پا نهادن در این راه دشوار و پر خطر بگذارد و بسیار انگشت شمارند کسانی که در هر زمان به این حد از عشق میرسند. این حسرت و عواقب آنرا عطار اینگونه بیان میکند:

هر که را شد در رهش حسرت پدید
کم تواند کرد از غیرت پدید

حسرت و آه و جراحت بایدت
در جراحت ذوق و راحت بایدت

گر درین منزل تو مجروح آمدی
محرم خلوتگه روح آمدی

گر تو مجروحی، دم از عالم مزن
داغ می‌نه بر جراحت، دم مزن

این آتش چنان باید در دل روشن شود که داغی آن دل را بسوزاند و از روی همین داغی دل است که سالکان در نزد اهل دل شناسایی میشوند و به درگاه حق بار میابند. کسی مرد این راه است که کامل دست از جان بکشد و آماده باشد تا خود را در راه جانان فدا کند. زیرا که با نثار این جان، جانان، جان حقیقی را به او خواهد بخشید:

تا نیاری داغ دل این جایگاه
کی توان کردن بسوی تو نگاه؟

داغ دل آور که در میدان درد
اهل دل، از داغ بشناسند مرد

مرد می‌باید تمام این راه را
جان فشاندن باید این درگاه را

دست باید شست از جان مردوار
تا توان گفتن که هستی مردکار

جان چو بی جانان نیرزد هیچ چیز
همچو مردان برفشان جان عزیز

گر تو جانی برفشانی مردوار
بس که جانان جان کند بر تو نثار

شیرمردی باید این ره را شگرف
زانک ره دورست و دریا ژرف ژرف

و اما سیمرغ کیست و چه خصوصیاتی دارد؟ هدهد سیمرغ را اینگونه توصیف میکند:

نام او سیمرغ، سلطان طیور
او به ما نزدیک و ما زو دور دور

در حریم عزت است آرام او
نیست حد هر زفانی نام او (زفان = زبان)

صد هزاران پرده دارد بیشتر
هم ز نور و هم ز ظلمت پیش در

در دو عالم نیست کس را زهره‌ای
کو تواند یافت از وی بهره‌ای

دایما او پادشاه مطلق است
در کمال عز خود مستغرق است

او به سر ناید ز خود آنجا که اوست
کی رسد علم و خرد آنجا که اوست

وصف او چون کار جان پاک نیست
عقل را سرمایهٔ ادراک نیست

لاجرم هم عقل و هم جان خیره ماند
در صفاتش با دو چشم تیره ماند

هیچ دانایی کمال او ندید
هیچ بینایی جمال اوندید

در کمالش آفرینش ره نیافت
دانش از پی رفت و بینش ره نیافت

پس از آنکه هدهد از پادشاه و جایگاه او سخن میگوید، اشتیاق مرغان برای رسیدن به او زیاد میشود و یکی از مرغان میپرسد:

دیگری گفتش که‌ ای دانای راه
دیدهٔ ما شد در این وادی سیاه

پر سیاست می‌نماید این طریق
چند فرسنگ است این راه، ای رفیق؟

و هدهد پاسخ میدهد که هفت وادی پیش روی ما قرار دارد. اما چون هر کس که در این راه رفت دیگر برنگشته است (چونکه یا در راه هلاک شده و جان داده و یا به سیمرغ رسیده و دیگر بازنگشته است) از میزان دوری راه و اینکه چند فرسنگ است بی خبرم. اما این هفت وادی این نامها را دارند:

۱. وادی طلب ۲. وادی عشق ۳. وادی معرفت ۴.وادی بی نیازی ۵.وادی توحید ۶. وادی حیرت ۷.وادی فقر و فنا

گفت: ما را هفت وادی در ره است
چون گذشتی هفت وادی، درگه است

وا نیامد در جهان زین راه کس
نیست از فرسنگ آن آگاه کس

چون نیامد بازکس زین راه دور
چون دهندت آگهی؟ ای نا صبور

چون شدند آنجایگه گم سر به سر
کی خبر بازت دهد، ای بی‌خبر

هست وادی طلب آغاز کار
وادی عشق است از آن پس، بی‌کنار

پس سیم وادی است آن معرفت
پس چهارم وادی استغنی صفت

هست پنجم، وادی توحید پاک
پس ششم، وادی حیرت صعبناک

هفتمین وادی، فقر است و فنا
بعد ازین روی روش نبود ترا

درکشش افتی، روش گم گرددت
گر بود یک قطره، قلزم گرددت

نقل از صفحه فیس بوک عطار نیشابوری 

https://www.facebook.com/AttarNishapour/posts/2112840745400118

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد