خراباتیان ///خرابات آنجاست که عاشق ، طاق و رواق خود پرستی را خراب می کند و خانه اش در نور خدا غرق می شود .  حسین الهی قمشه ای

خراباتیان ///خرابات آنجاست که عاشق ، طاق و رواق خود پرستی را خراب می کند و خانه اش در نور خدا غرق می شود . حسین الهی قمشه ای

این صفحه با اجازه و عنایت حضرت حق , به انتشار مطالب ادبی , عرفانی و تاریخی ایرانی اسلامی می پردازد و کپی برداری ازهمه مطالب آن برای عموم آزاد است
خراباتیان ///خرابات آنجاست که عاشق ، طاق و رواق خود پرستی را خراب می کند و خانه اش در نور خدا غرق می شود .  حسین الهی قمشه ای

خراباتیان ///خرابات آنجاست که عاشق ، طاق و رواق خود پرستی را خراب می کند و خانه اش در نور خدا غرق می شود . حسین الهی قمشه ای

این صفحه با اجازه و عنایت حضرت حق , به انتشار مطالب ادبی , عرفانی و تاریخی ایرانی اسلامی می پردازد و کپی برداری ازهمه مطالب آن برای عموم آزاد است

فلسفه و اهداف قیام عاشورا از دیدگاه امام حسین(ع)


فلسفه و اهداف قیام عاشورا از دیدگاه امام حسین(ع)



در این مجال کوتاه نمی‌توان به تفصیل به این پرسش پاسخ داد لذا به صورت مختصر در این زمینه باید گفت: یک پژوهشگر و یا شخص سوال کننده پیرامون تاریخ عاشورا اگر بخواهد به ماهیّت و جوهره قیام عاشورا تا حدّ زیادی پی ببرد، باید در گام نخست، با نگاه و مطالعه جامع و کامل در باره امام حسین(ع)، به زندگی، شخصیّت و مقام حضرت به عنوان امام معصوم، شناخت لازم و کافی پیدا کند و سپس با مطالعه و تعمّق لازم در بیانات و گفتار حضرت که در مقاطع مختلف قیام و حتّی پیش از آغاز آن درباره انگیزه حرکت خویش بیان کرده است، به فلسفه و ماهیّت قیام آن حضرت تا حدّ زیادی شناخت پیدا کند.

https://s11.picofile.com/file/8407097592/image_profile_ashora_ber837hg9la345nreat5_11.jpg


اکنون با این مقدمه و با توجّه به این که بهترین و مطمئنترین سند برای شناخت فلسفه و اهداف نهضت سیدالشهدا(ع)، کلمات خود آن حضرت و یا امامان دیگر در این باره است، مجموع خطبهها، سخنان، نامهها و وصیتنامه امام حسین(ع) که در باره اهداف و انگیزههای قیام عاشورا است و نیز برخی از تعابیر زیارت نامههای متعدّد و مختلف که از امامان دیگر در باره حضرت رسیده است و در آنها به انگیزه قیام پرداخته شده است، مورد مطالعه و بررسی قرار داده و سپس با استخراج فهرست‌وار اهداف قیام، به تفسیر و تحلیل آنها، می‌پردازیم :


1 ـ امام حسین(ع) در مکه در جمع گروهی از علما و نخبگان دیگر مناطق اسلامی با ایراد خطبهای شورانگیز و کوبند‎‎ه، ضمن یادآوری وظیفه سنگین و تکلیف خطیر علما و بزرگان شهرها در باره پاسداری از کیان دین و اعتقادات مسلمانان و پیامدهای سکوت در برابر جنایات امویان، از خاموشی آنان در برابر سیاستهای دین‌ستیزانه حاکمان اُموی انتقاد کرده و هرگونه همراهی و سازش با آنان را گناه نابخشودنی دانستند. حضرت در پایان سخنان خود، هدف از اقدامات و فعالیتهایش را برضدّ نظام ستمگر حاکم (که چند سال بعد خود را در قالب یک نهضت نشان داد) چنین اعلام فرمودند:


خدایا تو میدانی آنچه از طرف ما انجام گرفته است (از سخنان و اقدامات برضدّ حاکمان اُمَوِی) به خاطر رقابت و سبقت جویی در فرمانروایی و افزون‌خواهی در متاع ناچیز دنیا نبوده است، بلکه برای این است که نشانههای دینت را (به مردم) نشان دهیم ( برپاگردانیم) و اصلاح در سرزمینهایت را آشکار کنیم. میخواهیم بندگان ستمدیدهات در امان باشند و به واجبات و سنّتها و احکامت عمل شود.

از این جملات میتوان چهار هدف را برای اقدامات و فعالیتهای امام حسین(ع) که در عصر حاکمیّت یزید جزء اهداف قیام حضرت به شمار میرفت، استخراج کرد:


الف ـ احیای مظاهر و نشانههای اسلام اصیل و ناب محمدی

ب ـ اصلاح و بهبود وضع مردم سرزمین‌های اسلامی

ج ـ مبارزه با ستمگران اُموی جهت تأمین امنیّت برای مردم ستمدیده

د ـ فراهم ساختن بستری مناسب برای عمل به احکام و واجبات الهی


2ـ امام حسین(ع) ضمن وصیّت‌نامهای که هنگام خروج از مدینه و در زمان وداع با برادرش محمّد بن‌حنفیّه برای وی نوشت، هدف از حرکت خویش را چنین بازگو کرد:

من نه از روی سرمستی و گستاخی و نه برای فساد و ستمگری حرکت کردم. بلکه تنها برای طلب اصلاح در امّت جدم حرکت کردم. میخواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و به سیره جدم و پدرم علی بن‌ابی‌طالب عمل کنم.

و در زیارتهای مختلف که در باره امام حسین(ع) از امامان(ع) وارد شده، این تعابیر فراوان دیده میشود:


«
اَشْهَدُ اَنَّکَ قَدْ اَقَمْتَ الْصَّلوهَ وَ آتَیْتَ الزَّکوهَ وَ اَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَیْتَ عَنِ الْمُنْکَرِ»
گواهی میدهم که تو نماز را بپا داشتی و زکات دادی و امر به معروف و نهی از منکر کردی
.


https://s11.picofile.com/file/8407557650/23emamhosein025.jpg


از این عبارات، اهداف ذیل را از قیام حضرت، میتوان استفاده کرد:

الف ـ طلب اصلاح در امور امّت پیامبر(ص)

ب ـ امر به معروف

ج ـ نهی از منکر

د ـ عمل به سیره رسول‌خدا(ص) و امیرالمؤمنین(ع) همانند برپایی نماز و پرداخت زکات


3 ـ حضرت در نامهای که در زمان اقامت خویش در مکّه در پاسخ دعوت به نامههای اشراف و بزرگان کوفه مبنی بر آمدن به کوفه، نوشتند، فلسفه قیام خود را چنین بیان فرمودند:

به جانم سوگند، پیشوا کسی است که به کتاب خدا عمل کند، عدل و داد را محقق سازد، معتقد به حقّ باشد،    خود را به آنچه در راه خدا هست پایدار بدارد.


امام(ع) در این نامه، هدف از قیام را، تلاش در جهت برپایی حکومتی میداند که رهبر و پیشوای آن، صفات و امتیازات ذیل را دارا باشد:


الف ـ به کتاب خدا حکم کند.

ب ـ عدالت را در جامعه حاکم کند.

ج ـ متدیّن ومعتقد به دین خدا باشد.

د ـ خود را وقف خدا و اهداف الهی کند.


4ـ حسین بن‌علی در نامهای که ضمن آن از بزرگان بصره دعوت به همیاری و همراهی با وی کرده است، علّت و هدف از نهضت خویش را چنین بیان میکند:

من شما را به کتاب خدا و سنّت پیامبرش میخوانم. همانا سنّت پیامبر(ص) از بین رفته است و بدعت زنده شده است.

و در جواب عبدالله بن‌مُطیع می‏فرماید:

کوفیان به من نامه نوشته و از من خواستهاند به نزدشان بروم، چون امیدوارند (که با رهبری من) نشانه‌های حقّ زنده و بدعتها نابود شود.

و نیز در نامهای که به شیعیان بصره نوشتند، فرمودند:

من شما را به زنده کردن نشانههای حقّ و نابود کردن بدعتها میخوانم.

از مجموع نامه و پاسخ حضرت، این اهداف را میتوان برای نهضت عاشورا استفاده کرد:


الف ـ دعوت (و عمل) به کتاب خدا و سنّت پیامبر ـ ص ـ

ب ـ احیای سنّت پیامبر(ص) که از بین رفته است، و برپایی مظاهر حقّ و حقیقت

ج ـ از بین بردن بدعتها (که جایگزین احکام خدا و سنّت پیامبر(ص) شده است.


 5ـ اباعبدالله درخطبهای که پس از برخورد با حرّ بن‌یزید رِیاحی در منزل «بَیْضَه» ایراد فرمودند، انگیزه قیام خود را با استناد به فرمایش پیامبر ـ ص ـ، چنین بیان کردند:

ای مردم ! رسول‌خدا ـ ص ـ فرمودند: کسی که فرمانروای ستمگری را ببیند که حرام خدا را حلال کرده و پیمان الهی را شکسته و با سنّت رسول‌خدا ـ ص ـ مخالفت ورزیده در میان بندگان خدا با گناه و تجاوزگری رفتار میکند، ولی در برابر او با کردار و گفتار خود برنخیزد، برخدا است که او را در جایگاه (عذاب‌آور) آن ستمگر قرار دهد. هان (ای مردم) بدانید که اینها تن به فرمانبری از شیطان داده و اطاعت از فرمان الهی را رها کرده و فساد را نمایان ساخته و حدود خدا را تعطیل نمودهاند، درآمدهای عمومی (بیت المال) مسلمانان را به خود اختصاص دادهاند و حرام خدا را حلال و حلالش را حرام کردهاند و من شایستهترین فرد برای تغییر دادن (سرنوشت و امور مسلمانان) هستم .


https://s10.picofile.com/file/8407017584/%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85_%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86_%D8%B9%D9%84%DB%8C%D9%87_%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85.jpg


نتیجه بحث


با اندکی دقّت در اهداف استخراج شده از این بیانات، ملاحظه میشود که امام(ع) علّت و انگیزه قیام خویش را، مبارزه با منکرات فراوان در جامعه اسلامی و تبلیغ و ترویج معروف در بین مسلمانان، اعلام میکنند. بنابراین، فلسفه اصلی و نهایی نهضت حضرت را میتوان در یک هدف جامع و کلّی یعنی «احیای فرهنگ اسلام اصیل و ناب محمدی ـ ص ـ و زدودن زنگارهای تحریف و بدعت از دین جدّشان» خلاصه کرد. البته حضرت راهکار و ابزار لازم جهت جامه عمل پوشاندن به این هدف را، در عنصر «امر به معروف و نهی از منکر» میدانند. از اینرو در وصیّت‌نامه خود به محمّد بن‌حنفیه مینویسند: «ارید ان آمر بالمعروف و انهی عن المنکر» و یا (چنان که گذشت) در زیارتنامههای مربوط به حضرت آمده است: «... وَ اَمَرْتَ بالمعروف وَ نَهَیْتَ عَن المنکر»

توضیح مطلب آنکه: اگر حضرت علّت حرکت خویش را مبارزه با اموری، همچون رواج بدعتها، مخالفت با کتاب خدا و حلال و حرام الهی، نابودی سنّت پیامبر ـ ص ـ ، شیطان محوری و ترک خدا محوری، فساد، ظلم، بیعدالتی و ناامنی در جامعه اسلامی، تعطیلی حدود الهی، در انحصار گرفتن و تاراج بیت‌المال مسلمانان و ... میدانست، تمام این امور حاکی از فراوانی و شیوع امری به نام «مُنْکَر» در جامعه اسلامی بود، که حضرت خود را موظّف به نهی از آن میدانستند. و نیز اگر اباعبدالله(ع) جامعه اسلامی را به اموری از قبیل: عمل به کتاب خدا و سنّت پیامبر(ص)، احیای مظاهر و نشانههای حقّ، ایجاد امنیّت، اصلاح و بهبودی وضع امور امّت و مسائلی از این قبیل، فرامیخواند، این مسأله نشانگر آن است که امری به نام «معروف» در جامعه از بین رفته یا دست کم در حال نابودی بود. از اینرو اگر حضرت از بیعت با یزید امتناع کرده و با این عمل، از یکسو، آمادگی خود را برای شهادت و مقاومت در برابر حکومت یزید اعلام کرد، و از سوی دیگر، تلاش خود را جهت برانداختن حکومت یزید و تأسیس حکومت اسلامی، به کار گرفت، در واقع سرباززدن از بیعت، به معنای نهی از منکر، ترویج معروف و اتمام حجّت با مسلمانان در باره حرمت سکوت در برابر بدعتها و جنایات بنیاُمَیّه بود و بیعت و یا حتّی سکوت در مقابل چنین حکومتی، افزون بر آن که ترویج منکر و مبارزه با معروف بود، عذر و بهانهای نیز برای افراد عادّی در همکاری با حاکمان اُموی میشد , چرا که به رسمیّت نشناختن حکومت از سوی افرادی همچون حسین بن‌علی(ع)، به معنای ردّ مشروعیّت آن و آمادگی برای مبارزه با حکومت بود و یزید به خوبی به این موضوع آگاهی داشت.

 


منابع:
.
ابن‌شعبه حرانی، تحف العقول، ص239؛ مجلسی، بحارالانوار، ج97، ص81 ـ 80.
.
ابن‌اعثم کوفی، کتاب الفتوح، ج5، ص21؛ خوارزمی، مقتل‌الحسین، ج1، ص189 ـ 188؛ مجلسی، همان، ج 44، ص 329 ـ 330 . و نزدیک به این تعابیر: ابوجعفر محمّد بن‌علی بن‌شهراشوب ، مناقب آل‌ابی‌طالب ، ج4، ص97. ‎‎.
. کلینی، الفروع من الکافی، ج4، ص 578؛ ابن‌قولویه، کامل‌الزیارات، صفحات 371، 376، 378 ـ 380، 402 و 518؛ شیخ طوسی، مصباح‌المتهجد، ص720 و تهذیب الاحکام، ج6، ص67؛ ابن‌طاووس، اقبال‌الاعمال، ج2، ص63 و ج3، ص103. هم چنین ر. ک: شیخ عباس قمی، کلیات مفاتیح الجنان، ترجمه مهدی الهی قمشهای، تهران، انتشارات علمی، ، زیارت مخصوصه امام حسین(ع)، ص 758

 

قصیده ایی در مدح حضرت سید الشهدا خامس آل عبا حسین بن علی علیه السام
نیست هر نخجیر لاغر، لایق فتراک عشق
آل تمغای شهادت خاصه آل عباست...

مظهر انوار ربانی،  حسین بن علی
آن که خاک آستانش دردمندان را شفاست..

ابر رحمت سایبان قبه پر نور او ،،
روضه اش را از پر و بالِ ملایک بوریاست..

دست خالی برنمی گردد دعا از روضه اش
سایلان را آستانش کعبه حاجت رواست

https://s8.picofile.com/file/8307874934/2222443.jpg

 

حقایقی از نهضت عاشورا :


اول :*معنای دقیق کلمات عاشورا و تاسوعا چیست ؟*

اکثر قریب به اتفاق اهل لغت این تصور را داشته‌اند که ، چون عشر و عاشر از یک ریشه‌اند
و واقعه کربلا هم در دهم ماه محرم اتفاق افتاده است.
پس ، عاشورا یعنی دهم محرم ؛
و بر همین قیاس تاسوعا را نیز که با تسع و تاسع شباهت ظاهری دارند روز نهم ماه محرم گفته‌اند .
*اما*
این معنا به دلایل زیر اشتباه است.
*آیا*
واژه عاشورا برای دهم ماه‌های دیگر نیز به کار می‌رود ؟
مثلاً ، آیا شنیده شده است که کسی به دهم ماه رجب هم عاشورا گفته باشد ؟
یا این مفهوم مختص دهم ماه محرم است ؟
*آیا*
اگر امام حسین(ع)
مثلاً ، در یازدهم محرم شهید می‌شدند ، آنگاه ، تاسوعا با عاشورا عوض می‌شد و عاشورا واژه دیگری داشت؟
 در ریاضی اعداد قاعده خود را دارند و هر قاعده‌ای که بر شمارش اعداد حکم کند بر سلسله اعداد هم حاکم خواهد بود .
اعداد بر خلاف کلمات استثنا پذیر نیستند.
به طور مثال ، در کلام عرب اعداد این گونه شمارش می‌شوند:
اول – ثانی - ثالث - رابع ...
و یا اولاً – ثانیاً - ثالثاً - رابعاً و ...
چنان چه تاسوعا و عاشورا در زمره اعداد باشند باید قاعده‌پذیر باشند ؛
 یعنی باید بتوان بقیه اعداد را هم به همان سیاق تلفظ کرد؛  مثل تاسوعا – عاشورا – ثامونا – سابوعا ....
*اما*
 می‌بینیم که بقیه اعداد از این قاعده پیروی نمی‌کنند ؛
 لذا ، نمی‌توانیم دلیلی داشته باشیم که ، تاسوعا و عاشورا عدد هستند تا از قاعده شمارش پیروی کنند.
 و این دو روز هیچ ربطی به اعداد ندارند ، بلکه معنای دیگری دارند.
*عاشورا*
به معنای روز معاشرت با امام حسین(ع) است.
عشر به کسر عین و عشرت ،
به معنای معاشرت و مصاحبت است .
معاشر به ضم میم،
یعنی مصاحب
و عاشر ، اسم فاعل عشر است.
که خودش ثلاثی مجرد اسم مصدر عشرت است.
خداوند می‌فرماید:
«وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ»
(نساء/۱۹) یعنی :
با زنان آن گونه که شایسته آنان است معاشرت کنید .
عشیر یعنی همدم و رفیق
«وَ لَبِئْسَ الْعَشِیر ُ» (حج/۱۳) یعنی :
چه بد دوستی انتخاب کرده‌اند.
و چه بد معاشر و رفیقی است .
 *العاشور*
 از ریشه عشر
به کسی گفته می‌شود که ،
 معاشرت خصلت او باشد .
پس *العاشوراء؛*
جائی که میل به معاشرت و رفاقت و مصاحبت نمایان می‌شود و افراد میل معاشرت خود را با کسی که مورد نظر است عرضه می‌کنند،
و *عاشورا* مبالغه است
از میل به معاشرت  
یعنی روزی که میل معاشرت و رفاقت با امام حسین (ع)  به شدت بالا می‌رود.
*تاسوعا*
 روزی برای وسعت ظرفیت.
با خارج شدن عاشورا از سلسله اعداد،
عدد بودن تاسوعا نیز مورد تردید قرار می‌گیرد.
و معنی *نهم* را از دست می‌دهد.
*اتسع* به فتح الف یعنی ،
گروه‌های ۹ نفره شدند.
اما *اتسع* به کسر الف
یعنی، وسعت پیدا کرد  و فراخ گردید.
*اتساع* ، یعنی گسترده شدن  و بالا رفتن ظرفیت .
اتساع شرائین یعنی ، رگ‌ها گشاد شدند و ظرفیت شان برای عبور خون زیاد شد.
*التاسوع*
 یعنی چیزی که فراخی و گستردگی و ظرفیت اش زیاد باشد ؛
و بالاخره ، *التاسوعا*
یعنی جائی که بتوان ظرفیت را بالا برد و فراخی ایجاد کرد؛
و *تاسوعا* این معنی را پیدا می‌کند؛
 *روزی که ظرفیت بالا می‌رود و در سینه‌ها فراخی ایجاد می‌شود و به جای تنگی، وسعت می‌یابد*
این دو نام از ابداعات
 *امام سجاد (علیه‌السلام) است*
توجه :
 اگر در بعضی از روایات
از پیامبر اکرم (ص) از عاشورا سخنی گفته شده است ،اکثرا جعلیات بنی‌امیه، برای کم کردن اثرات عاشورای امام حسین (علیه السلام) است.
اما ، در مورد تاسوعا
تقریباً هیچ حدیثی نداریم که قبل از امام سجاد (ع) لغت تاسوعا به کار برده شده باشد.
بنابراین  معنای و مفهوم عاشورا و تاسوعا فوق‌العاده ادبی و بسیار عاشقانه و عرفانی است...
منبع : *برگرفته از کتاب  «سفری از عاشورا تا اربعین» تألیف عبدالله مستحسن*

https://s9.picofile.com/file/8307876418/photo_2016_03_09_19_32_16.jpg


دوم حق الناس :

شب عاشورا امام حسین به یارانش فرمود: هر کس از شما حق الناسی به گردن دارد برود....
او به جهانیان فهماند که حتی  کشته شدن در کربلا هم  از بین برنده حق الناس نیست..
در عجبم از کسانی که هزاران گناه میکنند و معتقدند یک قطره اشک بر حسین ضامن بهشت آنهاست..

https://s8.picofile.com/file/8307875026/shefaat.jpg

سوم فلسفه سیاه پوشیدن در مراسم ماه محرم :

بعضی افراد مُحرِم برای زیارت خانه خدا میشوند(لباس چنین اِحرامی سفید)
بعضی افراد مُحرِم برای عزاداری خون خدا(ثار الله)میشوند(لباس چنین اِحرامی مشکی است)
نکته ای رمزآلود:
اهل عرفان رنگ پایانی در سیر و سلوک سالک را رنگ سیاه میدانند...
اهل عرفان برای اشاره به دست نیافتنی بودن و قابل ادراک نبودن ذات الهی از اصطلاح رنگ سیاه استفاده نموده‌اند...
علامه حضرت آیت الله سیدمحمدحسین طهرانی رحمة الله علیه:
«بطور کلّى اهل عرفان براى صفات مختلفه حقّ سبحانه و تقدّس انوارى را معرّف مى‌شمرند، که از روشن‌ترین که مانند نور مهتاب است شروع مى‌شود تا برسد به نور ذات که سیاه رنگ است.

منبع : (الله شناسى، ج‌1، ص50)

https://s10.picofile.com/file/8407018434/%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA_%D8%B2%DB%8C%D9%86%D8%A8_%DA%A9%D8%A8%D8%B1%D8%A7_%D8%B9%D9%84%DB%8C%D9%87_%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85.jpg


دیدگاه مولانا نسبت به واقعه عاشورا و امام حسین "ع" و شهدای کربلا
در شهر قونیه وقتی وارد زیارتگاه مولانا میشویم در ابتدای ورود بر سقفی شعری از خون حسین "ع"جلب نظر میکند ..و در سماعی که برگزار میکنند به شهدای کربلا درود میفرستند ..
چرا ؟ از زبان دکتر سلمان صفوی بشنویم..
طولانی‌ترین و مشهورترین غزل مولانا در باب عظمت و علو مقام حسین و شهیدان کربلا، غزل 2707 کلیات شمس است. مطلع غزل شهیدان الهی و بلاجویان معاشقه کربلایی است و پایان آن به زیبایی ارجاع است به انسان کامل و خورشید موعود که شاهد است و ناظر و اصل نزول انوار الهی است در عالم ممکنات.
در این غزل، شهیدان و عاشقان مترادفند. شهیدان به یاری تجرد وجودی و معرفت که مقدمه عاشقی است و «بال‌های عاشقی» از مرغان هوایی نیز بهتر پرواز در ساحت حضرت دوست می‌کنند. «یحبهم و یحبونه» (54 ـ مائده). آنها شاهان عالم غیبند و به کمک عشق ، باب‌های عوالم پنهان را گشوده‌اند.
یکی از رمزهای توفیق آنها در پرواز عاشقانه رهایی از انواع خود است. آنها ار آن جهت که فانی و باقی در :عقل عقل» شده‌اند در ناکجاآبادند. (نک ـ صفوی ـ سید ـ لندن ـ 2007).
از بیت پنجم غزل رابطه شهیدان واصل را با سالکان بیان می‌کند. رهایی شهیدان اثر وجودی در رهایی دیگر سالکان نهاده است. آنها با شکستن در زندان تو در توی طبیعت و نفس خود، باب مخزن اسرار الهی را گشوده‌اند. اول نفی است و سپس اثبات.«لا اله الا الله». «لا اله الا هو»(255 بقره) «لا اله اله انت». شهیدان که واصل به محبوب شده‌اند و حسین که سید و سالار آنهاست، نوای فقیران و درویشان کوی دوستند.


شهیدان حسینی مقیم دریای وجود بیکران حضرت واجب الوجوداند که این عالم تجلیات اسما و صفات اوست. هوالله الخالق الباری المصور له الاسماءالحسنی یسبح له ما فی السوات والارض و هو العزیز الحکیم. (24 ـ حشر) « الله لا اله الا هو». «لا اله الا انت» که در روز الست آشنایش بودند.«الست بربکم؟ قالوا بلی». (173 ـ اعراف) در بیت هشتم مولانا اشاره به یکی از اصول عرفان نظری می‌کند که می‌گوید انواع دنیاهای عالم ناسوت هیچ اندر هیچ است و توخالی و گذرا و میراست. سپس مبتنی بر آن آدمیان را به عرفان عملی دعوت می‌کند. آن‌گاه گویی پیام امام حسین (ع) را می‌دهد که ای مدعیان اگر از قبیله مایید و کربلایید، اهل صفا باش و دل را منور به نور خدا بگردان.

کجایید ای شهیدان خدایی بلا جویان دشت کربلایی
کجایید ای سبک روحان عاشق پرنده‌تر ز مرغان هوایی
کجایید ای شهان آسمانی بدانسته فلک را در گشایی
کجایید ای ز جان و جا رهیده کسی مر عقل را گوید کجایی
کجایید ای در زندان شکسته بداده وامداران را رهایی
کجایید ای در مخزن گشاده کجایید ای نوای بی نوایی
در آن بحرید کین عالم کف اوست زمانی بیش دارید آشنایی
کف دریاست صورت‌های عالم ز کف بگذر اگر اهل صفایی
دلم کف کرد کین نقش سخن شد بهل نقش و به دل رو گر ز مایی
برآ ای شمس تبریزی ز مشرق که اصل اصل هر ضیایی

مولوی در داستان شیعیان حلب در دفتر ششم مثنوی ابیات 777 ـ 805 به بیان عظمت معنوی و بلندی تبار و صفات برجسته امام حسین و آسیب‌شناسی برخی از عزاداران حسینی می‌پردازد و بیان می‌کند که غصه قصه حسین برای هر که به راستی پیرو خداوند و رسول خدا باشد، بس عظیم است، زیرا هر که حضرت محمد را دوست دارد، باید امام حسین را نیز دوست داشته باشدو هر که حسین منی و انا من حسینی؛ قدر عشق گوش عشق گوشوار. همچنان که آدمی گوش را دوست دارد، گوشواره را نیز دوست دارد؛ ‌گوش کنایه از حضرت محمد(ص) و گوشواره کنایه از امام حسین (ع) است. عزاداری و تعظیم شعایر روح پاک سید الشهدا از نظر مؤمن از صد طوفان نوح نیز مشهورترست. مولوی در دو بیت 791 و 792 با تأکید بر لفظ مؤمن وکیفیت نسبت آن با حسین تولای حسین (ع) و تبری جستن از دشمنان امام حسین (ع) را از نشانه‌های ایمان و مؤمنی معرفی می‌کند؛ گویی، مولانا به این پاره زیارت عاشورا نظر داشته است: یا ابا عبدالله لقد عظمت الرزیه و جلت و عظمت المصیبه بک علینا و جمیع اهل الاسلام. یا ابا عبدالله به درستی بزرگ است سوگت و سترگ است و عظیم است مصیبت تو بر ما و بر همه اهل اسلام. از حسین به نام روح سلطانی و شاهنشاه یاد می شود که با توجه به بقیه اشعار مولانا و سیاق گفتمان سوم دفتر ششم که داستان مذکور، بخشی از آن است، مقصود سلطان عشق است. (نک: صفوی ـ سید سلمان ـ 1386) و همچنین حسین «خسرو دین» خوانده می‌شود. هیچ‌یک از صحابه و خلفا را مولوی به این لقب نخوانده است. امام حسین (ع) نمونه اعلای عاشق صادق واصل است. او خسرو دین است و شاهنشاه عاشقان است که از قفس دنیا رها شده و استعلا یافته است به عالم غیب.

سپس مولانا می‌گوید: ای عزاداران بر خود بگریید که فرسنگ‌ها از ارزش‌های حسینی دورید. شما بر حسین مگریید، در حالی که باید بر قلب و ایمان خرابت نوحه کنی که وابسته به مزخرفات این دنیای دنی‌ شده‌اید. سپس پاسخ مدعیان دروغ دینداری را می‌دهد و می‌گوید: دینداری نشانه دارد؛ از جمله نشانه‌های آن «توکل»ـ «جانبازی» ـ «بی نیازی» ـ «فرخی معنوی» و «بخشندگی» است که در شما یافت نمی‌شود. اگر حسینی هستید و از شراب عشق الهی نوشیده‌اید، چرا آثار در اعمال و رفتارتان دیده نمی‌شود؟

روزِ عاشورا نمی‌دانی که هست ماتمِ جانی که از قرنی بِه است
پیشِ مؤمن کَی بُود این غصّه خوار قدرِ عشقِ گوش عشقِ گوشوار
پیشِ مؤمن ماتمِ آن پاک روح شهره‌تر باشد ز صد طوفانِ نوح
ب790 ـ 793 ـ دفتر ششم مثنوی

پس عزا بر خود کنید ای خفتگان ز آنکه بَد مرگی است این خوابِ گران


جهت مطالعه کامل این مطلب به مقاله  نکته هایی از عاشورا در منابع مختلف


مراجعه فرمایید :


در انتها ترکیب بند مشهور جناب محتشم کاشانی  شاعر بلند آوزه شیعی و اهل بیت را یادآور می شویم  :

باز این چو شورش است که در خلق عالم است

باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است‏

 

باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین

بى نفح صور خاسته تا عرش اعظم است

 

این صبح تیره باز دمید از کجا کزو

کار جهان و خلق جهان جمله در هم است

 

گویا طلوع مى‏کند از مغرب آفتاب

کاشوب در تمامى ذرات عالم است

 

گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست‏

این رستخیز عام که نامش محرم است

 

درباره گاه قدس که جاى ملال نیست

سرهاى قدسیان همه بر زانوى غم است

 

جن و ملک بر آدمیان نوحه مى‏کنند

گویا عزاى اشرف اولاد آدم است‏

 

خورشید آسمان و زمین نور مشرقین

پرورده کنار رسول خدا حسین‏

 

بند دوم

 

کشتى شکست خورده طوفان کربلا

در خاک و خون طبیده میدان کربلا

 

گر چشم روزگار برو زار مى‏گریست

خون مى‏گذشت از سر ایوان کربلا

 

نگرفت دست دهر گلابى بغیر اشک

ز آن گل که شد شگفته به بستان کربلا

 

از آب هم مضایقه کردند کوفیان

خوش داشتند حرمت مهمان کربلا

 

بودند دیو و دد همه سیراب و میمکید

خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا

 

زان تشنگان هنوز بعیوق مى‏رسد

فریاد العطش ز بیابان کربلا

 

آه از دمى که لشکر اعداد نکرد شرم

کردند رو بخیمه سلطان کربلا

 

آندم فلک بر آتش غیرت سپند شد

کز خوف خصم در حرم افغان بلند شد

 

بند سوم

 

کاش آنزمان سرادق گردون نگون شدى‏

وین خر گه بلند ستون بى ستون شدى‏

 

کاش آنزمان درآمدى از کوه تا بکوه

سیل سیه که روى زمین قیر کون شدى‏

 

کاش آنزمان ز آه جهان سوز اهلبیت‏

یک شعله برق خرمن گردون دون شدى‏

 

کاش آنزمان که این حرکت کرد آسمان

سیماب وار گوى زمین بى سکون شدى‏

 

کاش آنزمان که پیکر او شد درون خاک‏

جان جهانیان همه از تن برون شدى‏

 

کاش آنزمان که کشتى آل نبى شکست

عالم تمام غرقه دریاى خون شدى‏

 

آن انتقام گرنفتادى بروز حشر

با این عمل معامله دهر چون شدى‏

 

آل نبى چو دست تظلم برآورند

ارکان عرش را به تلاطم درآورند

 

بند چهارم

 

برخوان غم چو عالمیان را صلا زدند

اول صلا بسلسله انبیا زدند

 

نوبت با ولیا چو رسید آسمان طپید

زان ضربتى که بر سر شیر خدا زدند

 

آن در که جبرئیل امین بود خادمش‏

اهل ستم به پهلوى خیرالنسا زدند

 

بس آتشى ز اخگر الماس ریزه‏ها

افروختند و در حسن مجتبى زدند

 

وانگه سرادقى که ملک محرمش نبود

کندند از مدینه و در کربلا زدند

 

و ز تیشه ستیزه در آن دشت کوفیان

بس نخلها ز گلش آل عبا زدند

 

پس ضربتى کزان جگر مصطفى درید

برحلق تشنه خلف مرتضى زدند

 

اهل حرم دریده گریبان گشوده مو

فریاد بر در حرم کبریا زدند

 

روح الامین نهاده بزانو سر حجاب‏

تاریک شد زدیدن آن چشم آفتاب‏

 

بند پنجم

 

چون خون ز حلق تشنه او بر زمین رسید

جوش از زمین بذروه عرش برین رسید

 

نزدیک شد که خانه ایمان شود خراب‏

از بس شکستها که بارکان دین رسید

 

نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند

طوفان به آسمان زغبار زمین رسید

 

باد آن غبار چون بمزار نبى رساند

گرد از مدینه بر فلک هفتمین رسید

 

یکباره جامه درخم گردون به نیل زد

چون این خبر بعیسى گردون نشین رسید

 

پر شد فلک زغلغله چون نوبت خروش

از انبیا بحضرت روح الامین رسید

 

کرد این خیال و هم غلط کارکان غبار

تا دامن جلال جهان آفرین رسید

 

هست از ملال گرچه برى ذات ذوالجلال‏

او در دلست و هیچ دلى نیست بیملال‏

 

بند ششم

 

ترسم اجزاى قاتل او چون رقم زنند

یکباره بر جریده رحمت قلم زنند

 

ترسم کزین گناه شفیعان روز حشر

دارند شرم کز گنه خلق دم زنند

 

دست عتاب حق بدر آید ز آستین

چون اهلبیت دست در اهل ستم زنند

 

آه از دمى که با کفن خون چکان ز خاک

آل على چو شعله آتش علم زنند

 

فریاد از آن زمان که جوانان اهلبیت

گلگون کفن بعرصه محشر قدم زنند

 

جمعى که زد بهم صفشان شور کربلا

در حشر صف زنان صف محشر بهم زنند

 

از صاحب حرم چه توقع کنند باز

آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند

 

پس برسنان کنند سریرا که جبرئیل‏

شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل‏

 

 

بند هفتم

 

روزى که شد به نیزه سر آن بزرگوار

خورشید سر برهنه بر آمد ز کوهسار

 

موجى بجنبش آمد و برخاست کوه کوه

ابرى ببارش آمد و بگریست زار زار

 

گفتى تمام زلزله شد خاک مطمئن

گفتى فتاد از حرکت چرخ بیقرار

 

عرش آنزمان بلرزه در آمد که چرخ پیر

افتاد در گمان که قیامت شد آشکار

 

آن خیمه‏اى که گیسوى حورش طناب بود

شد سرنگون زباد مخالف حباب وار

 

جمعى که پاس محملشان داشت جبرئیل‏

گشتند بى عمارى محمل شتر سوار

 

با آنکه سر زد آن عمل از امت نبى

روح الامین زروح نبى گشت شرمسار

 

و انگه ز کوفه خیل الم روبشام کرد

نوعیکه عقل گفت قیامت قیام کرد

 

 

بند هشتم

 

بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد

شور و نشور واهمه را در گمان فتاد

 

هم بانگ نوحه غلغله در شش جهة فکند

هم گریه بر ملایک هفت آسمان فتاد

 

هر جا که بود آهوئى از دشت پا کشید

هر جا که بود طایرى از آشیان فتاد

 

شد وحشتى که شور قیامت بباد رفت

چون چشم اهلبیت بر آن کشتگان فتاد

 

هر چند بر تن شهدا چشم کار کرد

بر زخمهاى کارى تیغ و سنان فتاد

 

ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان

بر پیکر شریف امام زمان فتاد

 

بى اختیار نعره هذا حسین زو

سر زد چنانکه آتش از و در جهان فتاد

 

پس با زبان پر گله آن بضعة الرسول

رو در مدینه کرد که یا ایها الرسول‏

 

 

بند نهم

 

این کشته فتاده بهامون حسین تست‏

وین صید دست و پا زده در خون حسین تست‏

 

این نخل‏تر کز آتش جان سوزتشنگى‏

دود از زمین رسانده بگردون حسین تست‏

 

این ماهى فتاده بدریاى خون که هست

زخم از ستاره بر تنش افزون حسین تست‏

 

این غرقه محیط شهادت که روى دشت

از موج خون او شده گلگون حسین تست‏

 

این خشک لب فتاده دور از لب فرات‏

کز خون او زمین شده جیحون حسین تست‏

 

این شاه کم سپاه که با خیل اشگ و آه

خرگاه زین جهان زده بیرون حسین تست

 

این قالب طپان که چنین مانده بر زمین

شاه شهید ناشده مدفون حسین تست

 

چون روى در بقیع بزهرا خطاب کرد

وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد

 

 

بند دهم

 

کاى مونس شکسته دلان حال ما ببین

ما را غریب و بیکس و بى آشنا ببین

 

اولاد خویش را که شفیعان محشرند

در ورطه عقوبت اهل جفا ببین

 

در خلدبر حجاب دو کون آستین فشان‏

و اندر جهان معصیبت ما بر ملا ببین

 

نى نى ورا چو ابر خروشان به کربلا

طغیان سیل فتنه و موج بلا ببین

 

تنهاى گشتگان همه در خاک و خون نگر

سرهاى سروران همه بر نیزه‏ها ببین‏

 

آن سر که بود بر سر دوش نبى مدام

یک نیزه‏اش زدوش مخالف جدا ببین‏

 

آن تن که بود پرورشش در کنار تو

غلطان بخاک معرکه کربلا ببین

 

یا بضعة الرسول ز ابن زیاد داد

کو خاک اهلبیت رسالت بباد داد

 

 

بند یازدهم

 

خاموش محتشم که دل سنگ آب شد

بنیاد صبر و خانه طاقت خراب شد

 

خاموش محتشم که از ین حرف سوزناک‏

مرغ هوا و ماهى دریا کباب شد

 

خاموش محتشم که از ین شعر خونچکان‏

در دیده اشگ مستمعان خون ناب شد

 

خاموش محتشم که از ین نظم گریه خیز

روى زمین با شگ جگرگون کباب شد

 

خاموش محتشم که فلک بسگه خون گریست‏

دریا هزار مرتبه گلگون حباب شد

 

خاموش محتشم که بسوز تو آفتاب‏

از آه سرد ماتمیان ماهتاب شد

 

خاموش محتشم که ز ذکر غم حسین‏

جبریل را زروى پیمبر حجاب شد

 

تا چرخ سفله بود خطائى چنین نکرد

بر هیچ آفریده جفائى چنین نکرد

 

 

بند دوازدهم‏

 

اى چرخ غافلى که چه بیداد کرده‏اى‏

وزکین چه‏ها در ین ستم آباد کرده‏اى‏

 

پر طعنت ابن بس است که با عترت رسول‏

بیداد کرده خصم و تو امداد کرده‏اى‏

 

اى زاده زیاد نکرده است هیچ گه

نمرود این عمل که تو شداد کرده‏اى‏

 

کام یزید داده‏اى از کشتن حسین

بنگر که را به قتل که دلشاد کرده‏اى

 

بهر خسى که بار درخت شقا و تست

در باغ دین چه با گل و شمشاد کرده‏اى‏

 

با دشمنان دین نتوان کرد آنچه تو

با مصطفى و حیدر و اولاد کرده‏اى‏

 

حلقى که سوره لعل لب خود نبى برآن

آزرده‏اش به خنجر بیداد کرده‏اى‏

 

ترسم تو را دمى که به محشر برآورند

از آتش تو رود به محشر درآورند

 

محتشم کاشانى

شرح مختصری از واقعه عظیم عاشورا در کربلا




مختصری در باره واقعه عظیم  عاشورا و قیام امام حسین(ع)

حرکت اعتراضی امام حسین بن علی(ع) علیه حکومت یزید پسر معاویه که در نهایت به شهادت امام حسین(ع) و یارانش در دهم محرم سال ۶۱ هجری قمری و اسارت خانواده ایشان ختم شد. امام حسین(ع) مخالفت خود را نخست پس از اقدام معاویه به بیعت گرفتن برای یزید در سال ۵۹ ه‍.ق و در منا، علنی کرد.

 اما قیام آن حضرت با خودداری از بیعت با حاکم مدینه به عنوان نماینده یزید و خروج از مدینه در ماه رجب سال ۶۰ ق عملا آغاز شد. قیام امام حسین زمینه‌ساز حرکت‌های اعتراضی بعدی مانند قیام توابین و قیام مختار شد که با داعیه خون‌خواهی امام حسین(ع) صورت گرفتند.

واقعه کربلا از مهم‌ترین عوامل شکل‌گیری هویت شیعیان در طول تاریخ بوده است. همه ساله در سالگرد این واقعه شیعیان در بسیاری از نقاط جهان مراسم‌های گوناگونی را به عنوان یادبود این حرکت و عزاداری برای امام حسین برگزار می‌کنند. در طول تاریخ، درباره واقعه کربلا آثار فرهنگی، هنری و مذهبی بسیاری پدید آمده است.

https://s9.picofile.com/file/8307876434/photo_2015_08_10_20_19_05.jpg

زمینه‌های قیام

پژوهشگران در تحلیل زمینه‌های اجتماعی قیام حسینی و واقعه عاشورا، عامل اصلی را انحراف جامعه اسلامی از باورهای دینی و اخلاقی اسلام دانسته‌اند.[۱] قوت گرفتن دوباره ارزشهای جاهلی و قبیله‌ای در روش‌های کسب قدرت[۲] و سربرآوردن دوباره اختلافات قبیله‌ای به‌خصوص اختلاف دو تیره هاشمی و اموی،[۳] غلبه دنیا گرایی بر روحیه جامعه اسلامی و دوری از ارزشهای اسلامی به دلیل سلطه و تبلیغات تحریف‌آمیز امویان[۴] از عوامل انحطاط جامعه اسلامی دانسته شده است. در چنین شرایطی که به خلافت رسیدن فردی مانند یزید را در پی داشت، اعتراض حسین بن علی که از بزرگان جامعه اسلامی و مورد توجه و علاقه مردمان روزگار خود و به واسطه وصیت پیامبر(ع) مدعی مقام خلافت بود، دور از انتظار نبود.

پس از شهادت امام علی(ع) غالب مسلمانان با فرزندش حسن مجتبی(ع) امام دوم شیعیان بیعت کردند ولی او مجبور شد خلافت را طی یک قرارداد صلح به معاویه واگذار کند. امام حسین(ع) بعد از شهادت برادرش، به قرارداد صلح با معاویه پایبند ماند و علی‌رغم دعوت گروهی از کوفیان برای قیام علیه معاویه، به این کار دست نزد.[۵]

 معاویه در اواخر حکومت خود بر خلاف مفاد قرارداد صلحی که با امام حسن(ع) داشت، کوشید تا فرزندش یزید را به جای خود بر جایگاه خلافت بنشاند و او را به عنوان جانشین خود معرفی کرد. امام حسین(ع) به این دلیل که یزید بر اساس هیچ یک از مبانی اسلامی و عرفی جامعه اسلامی درباره انتخاب خلیفه به خلافت نرسیده بود و هم‌چنین به سبب ناشایستگی آشکار یزید برای این مقام، خلافت او را نامشروع می‌دانست و به این دلیل بعد از مرگ معاویه، از بیعت با یزید امتناع کرد. بیعت حسین بن علی(ع)، نوه پیامبر(ص) و فرزند امام علی(ع) و یکی از مدعیان خلافت، به مشروعیت حکومت یزید یاری می‌رساند و یزید نیز به همین دلیل در اخذ بیعت از امام(ع) اصرار داشت.[۶]

https://s8.picofile.com/file/8307876400/photo_2015_08_10_20_28_41.jpg

دیدگاه‌ها متفاوت در مورد هدف از قیام امام حسین(ع)

1-گریز از بیعت

بنابر یک دیدگاه، حرکت امام حسین(ع) از مدینه به مکه و از آنجا به طرف کوفه، به قصد قیام و پیکار نبوده است. از آنجا که او از بیعت با یزید خودداری کرد، جانش در خطر بود و خروج از حجاز تنها برای حفظ جان بوده است. بدین رو، اقدام آن حضرت را نه قیام، که فقط دفاع باید خواند. علی پناه اشتهاردی از فقهای معاصر قم از مدافعان این دیدگاه است:«اساسا بیرون آمدن امام حسین(ع) از مدینه به مکه معظمه و از مکه به طرف عراق، برای حفظ جان بوده؛ نه خروج، نه قیام، و نه جنگ با دشمن و نه تشکیل حکومت.»[۷] این دیدگاه در میان گفته‌ها و آثار برخی دیگر از معاصران نیز به چشم می‌خورد: «ستمگران و زورمداران روزگارش اگر او را به حال خود وا می‌گذاشتند، او هرگز از آن دو شهر معنوی و عبادی بیرون نمی‌رفت و کار دیگری را بر عبادت خدا ترجیح نمی‌داد.»[۸] «کار امام حسین(ع) انقلاب نبود، قیام هم نبود. اعتراض بود.»[۹]

2-تشکیل حکومت

بنابر این دیدگاه، هدف امام حسین(ع) بیرون آوردن خلافت و حکومت از دست یزید و تشکیل حکومت بوده است. پس از سید مرتضی تا قرن چهاردهم در میان عالمان شیعه کسی از این موضوع سخن نگفته است.[۱۰]

3- هدف تشکیل حکومت بود اما امام علیه سلام با خیانت کوفیان مواجه شدند .. دیدگاه سید مرتضی

سید مرتضی از عالمان و متکلمان شیعی معتقد است هنگامی که امام حسین(ع) اصرار مردم کوفه و توانایی نظامی آنان و ضعف حکومت کوفه را ملاحظه کرد، تصمیم گرفت دعوت آنان را بپذیرد و در واقع، با وجود چنین امکاناتی در کوفه، رفتن به این شهر را لازم دانست.[۱۱]او بر این باور است که احتمال وقوع چنین خیانتی از کوفیان بعید بود و بدین رو امام حسین(ع) گمان نمی‌برد که آنان دعوت خویش را به یکباره پس گیرند و عهد خود را بشکنند.[۱۲] سید مرتضی با یاد آوری صحنه‌های تاریخی حضور مسلم در کوفه سعی کرده است نشان دهد که اسباب پیروزی امام حسین(ع) بر دشمنان فراهم بود؛ اما حوادث بعدی، ماجرا را خلاف آنچه توقع می‌رفت، رقم زد.[۱۳]

سید مرتضی بر آن است که چون رویارویی سپاهی کم شمار با یک سپاه مسلح پرشمار معقول نمی‌نماید و دین نیز به آن توصیه نمی‌کند، باید نتیجه گرفت که امام ناچار به جنگ شده و خود به آن میل نداشته است.[۱۴] همچنین، هنگامی که پراکنده شدن و عهدشکنی کوفیان آشکار گشت، امام حسین(ع) تصمیم به بازگشت و متارکه درگیری گرفت همان گونه که امام حسن(ع) چنین کرد. در واقع، شرایط دو برادر در هر دو مورد یکسان بود ولی متارکه جنگ از حسین(ع) پذیرفته نشد.[۱۵]

4- تغییر هدف امام علیه سلام از تشکیل حکومت به صلح و بعد شهادت دیدگاه صالحی نجف آبادی

نوشتار اصلی: شهید جاوید (کتاب)

صالحی نجفی آبادی در کتاب جنجال برانگیزش با نام شهید جاوید نظریه‌ای را مطرح ساخت. بنابر گفته صالحی، پس از مرگ معاویه، بستری برای تشکیل حکومت اسلامی فراهم شده بود و در این هنگام امام حسین احساس مسئولیت بیشتری کرد و بر خود لازم دانست که برای زنده کردن اسلام اقدام کند و با تشکیل حکومتی نیرومند، وضع موجود را تغییر دهد و اسلام و مسلمانان را از چنگال ستمگران برهاند. اندیشه‌ محوری کتاب وی آن است که امام حسین سه هدف را دنبال می‌کرد: نخست تشکیل حکومت، دیگری و در مرحلۀ دوم برقراری صلح و در درجۀ سوم حفظ عزت و تحمل شهادت. امام نخست در پی حکومت بر آمد و چون اوضاع دگرگون شد، خواستار صلح گشت و سرانجام ذلت را نپذیرفت و تن به شهادت داد. با این وصف امام خود برای کشته‌شدن هیچ‌گونه فعالیتی نکرد بلکه این عمال حکومت ضد اسلام بودند که فرزند پیغمبر را کشتند و چنین خسارت بزرگی را بر جهان اسلام وارد ساختند.[۱۶]

5- مخالفان دیدگاه تشکیل حکومت

به گفته صحتی سردرودی،شیخ مفید، سید بن طاووس، سید عبدالوهاب حسینی استرآبادی، محمدباقر مجلسی، عبدالله بحرانی اصفهانی، رضی بن نبی قزوینی و سید محسن امین از مخالفان نظریه‌ای که هدف امام حسین(ع) را تشکیل حکومت می‌داند. برخی از این نویسندگان اگرچه بصورت تفصیلی در این زمینه سخن نگفته‌اند اما در آثار خود نظر سید مرتضی را نقد کرده‌اند.[۱۷]



6- نظریه شهادت

الف - شهادت عرفانی

این نظریه تفسیری غیراجتماعی و غیرسیاسی و بلکه سیاست زدایانه از قیام امام حسین(ع) است سید بن طاووس این دیدگاه را مطرح کرده است وی در سرآغاز کتابش می‌گوید:‌«هنگامی که اولیای خداوند پی می‌برند که زندگیشان در این دنیا میان ایشان و بخششهای خداوند حائل است، جامه ماندن را از تن برمی‌کنند و درهای لقای خداوند را می‌کوبند و خود را در معرض شمشیرها و نیزه‌ها قرار می‌دهند.[۱۸] فاضل دربندی معتقد است امام حسین(ع) با ارسال نامه به کوفه قصد داشت عده‌ای به همراه او به نعمت شهادت برسند.[۱۹] از جمله مهمترین پیروان این نظر می توان به صفی الله شاه در زبده الاسرار و عمان سامانی در گنجینه الاسرار  و نیر تبریزی در آتشکده با واژگان عرفانی به تفسیر قیام پرداخته‌اند اشاره کرد.[۲۰]

ب - شهادت فدیه ای

این دیدگاه معتقد است امام حسین(ع) به شهادت رسید تا گناهکاران را شفاعت دهد و آن‌ها را به درجات معنوی برساند. شریف طباطبایی، ملا مهدی نراقی، ملا عبدالرحیم اصفهانی از معتقدین به این نظریه هستند. ملا مهدی نراقی در این زمینه می‌گوید: امام برای رسیدن به شفاعت کبرا، که مقتضی استخلاص همه محبان و موالیان باشد به شهادت راضی شد... زیرا که رفع کدورات معاصی امت و شفاعت ایشان موقوف بر خون و تالم ایشان است.[۲۱]

https://s6.picofile.com/file/8381991850/%D8%AD%D8%B1%D9%85_%D8%B3%DB%8C%D8%AF_%D8%A7%D9%84%D8%B4%D9%87%D8%AF%D8%A7.jpg

ج - شهادت سیاسی

این تفسیر برخاسته از نگرش اسلام سیاسی بوده و تفسیری متاخر است که امروزه بیشتر تبیین و ترویج می‌شود علی شریعتی، میرزا خلیل کمره‌ای، مرتضی مطهری، سید رضا صدر، جلال الدین فارسی از جمله معتقدین به این نظریه شمرده شده‌اند. این نگاه تفسیری انقلابی و سیاسی از نهضت امام حسین(ع) ارائه می‌دهد. شریعتی در این باره می‌گوید: «حسین را نگاه کنید که زندگیش را رها می‌کند و برمی‌خیزد تا بمیرد. زیرا جز این، سلاحی برای مبارزه و برای رسوا کردن دشمن ندارد. می‌داند که اگر نمی‌تواند دشمن را بشکند می‌تواند به این وسیله رسوا کند».[۲۲]

7- نظریه احیای دین جدش حضرت رسول الله (ص)

این نظریه با توجه به حدیث مشهور پیامبر صلوات الله علیه بشرح ذیل نقل می شود .

حدیث حسین منی و انا من حسین

 حضرت رسول صلوات الله علیه و اله می فرمایند : حسین از من است و من از حسینم.

منبع : دایرة المعارف تشیع، ج 6 , خرمشاهی، بهاء الدین

این حدیث جزو مشهورترین احادیثی است که از رسول اکرم (ص) در حق نواده گرامیش حسین بن علی (ع)، از طریق فریقین نقل شده است. این حدیث را احمد بن حنبل و ترمذی و ابن ماجه از طریق سعید بن راشد از یعلی بن مره نقل کرده و گفته اند که یک روز حضرت پیامبر (ص) به مهمانی تشریف می بردند، در راه به امام حسین (ع) برخورد کردند که با جمعی از کودکان سرگرم بازی بود. حضرت (ص) با مهربانی و خوشروئی او را دنبال کردند تا سرانجام در آغوشش گرفتند، بعد یک دست زیر چانه و دست دیگر به پشت سر او گذارده چهره او را بین دو دست بالا برده، بوسیدند و سپس فرمودند: «حسین منی و انا من حسین، احب الله من احب حسینا، حسین سبط من الاسباط» ، «حسین از من است و من هم از حسینم، هر که حسین را دوست بدارد خداوند دوست او باد، حسین فرزندزاده ای است از فرزندزادگان انبیاء» . اسباط یعنی فرزند زادگان یعقوب (ع)، در این صورت معنای حدیث این است که حسین همانند اسباط [برای ] یعقوب سبط من است و از نظر ایمان و عصمت و دریافت حقایق وحی، هم پایه انبیاء و برانگیختگان الهی است. حضرت رسول (ص) با این حدیث کمال اتحاد روحی و اتصال معنوی و پیوند قلبی بین خود و حسین بن علی (ع) را بیان فرموده اند. این حدیث از طریق شیعه در کتاب کشف الغمه اربلی و به نقل از او در بحار الانوار مجلسی نقل شده، ولی مأخذ آن همان روایت ترمذی است که سندش به یعلی بن مره ختم می شود که این حدیث را از رسول الله (ص) نقل کرده است . به نوشته آقای بهبودی «در میان علمای اهل سنت، که اغلب از شرح و توضیح این گونه احادیث، دانسته و شناخته دریغ می کنند، تنها قاضی عیاض است که در شرح حدیث حسین منی و انا من حسین به معنای اصیل آن اعتراف و تصریح می کند. او می گوید: گویا رسول اکرم (ص) با تابش نور وحی، آنچه را بین حسین (ع) و قاتلین آن سرور واقع شدنی بود می دانست، و لذا مخصوصا نام حسین (ع) را برد و فهماند که او و حسین (ع) از حیث وجوب محبت و حرمت تعرض و محاربه، چون شخص واحداند، و رسول خدا (ص) به منظور تأکید همین اتحاد و یگانگی فرمودند: هر که حسین را دوست بدارد خدا را دوست داشته، زیرا محبت حسین، محبت رسول خدا، و محبت رسول خدا، محبت خدا است» .

تعبیری که در این روایت از پیامبر (ص) نقل شده است: «حسین منی و انا منی حسین» در تفسیر این عبارت گفته شده است که حسین (ع) فرزند نبی خاتم " نوه بزرگوار آن حضرت است" و رسول اکرم (ص) اگر فرمودند «و انا من حسین» از این باب بوده است که مکتب اهل بیت (ع) که حقیقت اسلام بوده و اسلام حقیقی در آن تجلی دارد، توسط امام حسین (ع) باقی می ماند؛ یعنی در حقیقت بقای مکتب حیات بخش اسلام با قیام و نهضت امام حسین (ع) بوده و هست. به بیان دیگر امام حسین (ع) عامل بقاء حقیقت اسلام است


منابع: «حسین منی و انا من حسین» ، بهبودی، در یادنامه علامه امینی، 305، بحار الانوار، 43/261، فضائل الخمسة من الصحاح الستة، فیروزآبادی، 3/262، خاندان وحی در احادیث اهل سنت، عبدالمعطی امین قلمجی، ترجمه آئینه وند، .74


 برخی دیگر سخنان امام علیه سلام قبل از شهادت  را ملاک قرار می دهند  .

 

"من برای احیاء دین اسلام و اصلاح امت جدم قیام کردم"


"اگر دین جدم پیامبر(ص) جز با کشته شدن من استوار نمی شود، پس ای شمشیرها مرا دریابید"

«إن کانَ دین مُحَمَّداً لَمْ یَستَقِم الَّا بِقَتلی فَیاسُیُوف خُذینی»


ترجمه: اگر دین محمد جز با کشته شدن من باقی نمی‌ماند، پس ای شمشیرها، مرا بگیرید.


البته این جمله، در مصرعی از قصیده‌ی شاعری به نام «شیخ محسن ابوالحب حویزی»  دیده شده است . او از شعرا و خطبای

 کربلا بوده و در  سال‌های 1235 - 1305 ه . ق، زندگی می‌کرده است   .


8- امر به معروف و نهی از منکر


اهداف دیگر

برخی عزت نفس و غیرت دینی را هدف امام حسین(ع) دانسته‌اند و استدلال کرده‌اند که شخصیت امام به‌عنوان نماد مردانگی و کرامت و شخصیت یزید نماد شرارت و لاابالی گری بود که این تعارض در روز عاشورا به تقابل کشیده شد.[۲۳] برخی نیز ماموریتی ویژه برای امام در نظر می‌گیرند و عاشورا را رمزآلود و اسطوره‌ای معرفی می‌کنند که تعقل راهی در این حریم ندارد و باید راه تعبد و تحیر را در پیش گرفت.[۲۴] برخی نیز گریه و عزاداری را مطرح می‌کنند از نظر اینان امام کشته شد تا مردم برای او گریه کنند و به این وسیله به راه راست هدایت شوند.[۲۵]

در اینجا باید اظهار عجز نموده عرض کنیم :

جانم بفدایت ای سرور آزادگان  و ای سید عاشقان و ای سالار شهیدان و سرور جوانان اهل بهشت ما را چه به تعیین دلیل ما آنچنان در عظمت حرکت شما مانده اییم که هنوز حیران مدهوش افتاده توان برخواستن نداشته ، تنها نیازمند مدد و یاری از جانب شماییم تا بلکه در زمره دوستان و عارفان و عاشقان حقیقیت قرارمان دهی  و با خویش محشورمان گردانی ای عزیز زهرا سلام الله علیه، آمین یا رب العالمین .


خلاصه ایی از واقعه عظیم روز عاشور :


طبق محاسبه مرحوم دکتر احمد بیرشک در «گاهشماری ایرانی» واقعه کربلا به حساب گاهشماری شمسی 21 مهر سال 59 هجری شمسی می شود. تاریخ شمسی هم که مثل قمری نیست که تغییر کند. موقعیت زمین نسبت به خورشید ثابت است و می شود با در آوردن اوقات شرعی شهر کربلا در این تاریخ حرفهای مقتل نویسان را به ساعت و دقیقه برگرداند.

در این تحقیق علمی، اوقات شرعی روز 21 مهر به افق کربلا (که در طول قرون حداکثر 3-+ دقیق اختلاف می تواند داشته باشد) را استخراج کرده ایم و روایات مقتل نگارها را با این ساعتها تنظیم کرده ایم.

 


5:47 اذان صبح

امام (ع) بعد از نماز صبح برای اصحابش سخنرانی کرد. آنها را به صبر و جهاد دعوت کرد. و بعد دعا خواند: «اللهم انت ثقتی فی کل کرب... خدایا تو پشتیبان من هستی در هر پیشامد ناگواری»

طرف مقابل نیز نماز را به امامت عمر سعد خواند و بعد از نماز صبح به آرایش سپاه و استقرار نیرو مشغول شدند.

حدود ساعت 6

امام حسین(ع) دستور داد تا اطراف خیمه ها خندق بکنند و آن را با خاربوته ها پر کنند تا بعد آن را آتش بزنند و مانع از حمله سپاه از پشت سر بشوند.

7:06 طلوع آفتاب

کمی بعد از طلوع آفتاب. امام سوار بر شتری شد تا بهتر دیده شود. روبه روی سپاه کوفه رفت و با صدای بلند برای آنها خطبه ای خواند. صفات و فضایل خودش و پدر و برادرش را یادآوری کرد و اینکه کوفیان به امام (ع) نامه نوشته اند. حتی چند نفر از سران سپاه کوفه را مخاطب قرار داد و از حجّار بن ابجر و شبث ربعی پرسید که مگر آنها او را دعوت نکرده اند؟ آنها انکار کردند. امام نامه هایشان را به طرف آنها پرتاب و خدا را شکر کرد که حجت را بر آنها تمام کرده است. یکی از سران جبهه مقابل از امام (ع) پرسید چرا حکم ابن زیاد را نمی پذیرد و آنها را از ننگ مقابله با پسر پیامبر نمی رهاند؟ اینجا امام آن جمله معروفشان را فرمودند: «أَلَا وَإنَّ الدَّعِیَّ ابْنَ الدَّعِیِّ قَدْ رَکَزَ بَیْنَ اثْنَتَیْنِ: بَیْنَ السِّلَّه وَالذِّلَّه؛ وَهَیْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّه ... فرد پستی که پسر فرد پست دیگری است. من را بین کشته شدن و قبول شدن و قبول ذلت مجبور کرده. ذلت از ما دور است.» سخنرانی امام (ع) حدوداً نیم ساعت طول کشده است.



حدود ساعت 8

بعد از سخنرانی امام (ع) چند نفر از اصحاب آن حضرت به روایتی بُرَیر که «سید القرآء» (آقای قرآن خوانهای) کوفه بود (الفتوح) و به روایتی زهیر (تاریخ یعقوبی و طبری) خطاب به کوفیان سخنان مشابهی گفتند.

بعد از سخنان زهیر و بریر، امام فریاد معروف «هل من ناصر ینصرنی» را سر داد. چند نفری دچار تردید شدند؛ از جمله حُر. فرد دیگری به نام ابوالشعثا و دو برادر که در گذشته عضو خوارج بودند. بعید نیست که کسانی دیگری هم با دیدن شدت گرفتن احتمال جنگ، از سپاه کوفه فرار کرده باشند.

حدود ساعت 9

روز به وقت چاشت رسیده بود که شمر به عمر سعد پرخاش کرد که چرا این قدر تعلل می کند؟ عمر سعد عاقبت رضایت به شروع جنگ داد. اولین تیر را به سمت سپاه امام (ع) رها کرد و خطاب به لشگریانش فریاد زد: «نزد عبیدالله شهادت بدهید که من اولین تیر را رها کردم.» بعد از انداختن تیر توسط عمر سعد، کماندارهای لشکر کوفه همگی با هم شروع به تیراندازی کردند. امام به یارانش فرمودند: «اینها نماینده این قوم هستند. برای مرگی که چاره ای جز پذیرش آن نیست. آماده شوید.» چند نفر از سپاه امام در این تیر باران کشته شدند. (تعداد دقیق را نمی دانیم . تعداد کشتگان تیر اندازی. با تعداد کشتگان حمله اول 50 نفر ذکر شده است.(

حدود ساعت 10

بعد از تیراندازی ،«یسار»، غلام «زیاد بن ابیه» و «سالم» غلام عبیدالله ابن زیاد از لشکر کوفه برای نبرد تن به تن ابتدای جنگ بیرون آمدند. عبدالله بن عمیر اجازه نبرد خواست. امام حسین(ع) نگاهی به او کرد و فرمود: «به گمانم حریف کشنده ای باشی» عبدالله آن دو نفر را کشت. البته انگشتان دست چپش قطع شد.

 


بعد از این نبرد تن به تن، حمله سراسری سپاه کوفه شروع شد. ابتدا حجار به جناح راست سپاه امام حسین (ع) حمله کرد؛ اما حبیب و یارانش در برابر او ایستادگی کردند. زانو به زمین زدند و با نیزه‌ها حمله را دفع کردند.

همزمان شمر به جناح چپ سپاه امام‌(ع) حمله برد. زهیر و یارانش به جنگ مهاجمین رفتند. خود شمر در این حمله زخم برداشت بعد از عقب نشینی هر دو جناح کوفی، عمر سعد 500 تیر انداز فرستاد که دوباره سپاه امام(ع) را تیر باران و آن حملات، علاوه بر از پا درآمدن هر 23 اسب لشکریان امام(ع) تعدادی دیگر از اصحاب شهید شدند. الفتوح آن نفرات را 50 نفر و این شهر آشوب 38 نفر ذکر کرده است.

اولین شهید، ابوالشعثا بود و 8 تیر انداخت که 5 نفر از دشمن را کشت. امام(ع) او را دعا کرد. گروهی از سپاه شمر خواستند از پشت سر به امام(ع)حمله کنند زهیر و 10 نفر به آنها حمله کردند.



حدود ساعت 11

بعد از این حملات، امام‌(ع) دستور تک تک به میدان رفتن را به یاران داد. اصحاب با هم قرار گذاشتند تا زنده‌اند نگذارند کسی از بنی‌هاشم به میدان برود. انگار برای شهادت با هم مسابقه داشتند. ‌بعضی «در مقابل نگاه امام‌(ع)» شهید شدند. یکی از اولین کسانی که کشته شد، پیرمرد زاهد، جناب بریر بود. مسلم بن عوسجه بعد از او کشته شد. حبیب بر سر بالین او رفت و گفت کاش می‌توانستم وصیت‌های تو را اجرا کنم. مسلم با دست امام حسین(ع) را نشان داد و گفت: «وصیت من این مرد است».

 یک بار هفت نفر از اصحاب امام‌(ع) در محاصره واقع شدند، حضرت عباس(ع) محاصره آنها را شکست و نجاتشان داد.



۱۲:۵۰ اذان ظهر

 حبیب بن مظاهر موقع اذان ظهر شهید شد. چون که نوشته‌اند امام(ع) خطاب به اصحاب گفت یکی برود با عمر سعد مذاکره بکند و بخواهد برای نماز ظهر جنگ را متوقف کنیم. یکی از لشکر کوفه صدا زد: «نماز شما قبول نمی‌شود.» حبیب به او گفت: «ای حمار! فکر می‌کنی نماز شما قبول می‌شود و نماز پسر پیامبر(ص) قبول نمی‌شود؟» به جنگ او رفت اما از سپاه کوفی به کمکش آمدند و حبیب کشته شد. امام(ع) از شهادت حبیب متاثر شد و برای اولین بار در روز عاشورا گریست. رو به آسمان کرد و گفت: «خدایا رفتن جان خودم و دوستانم را به حساب تو می‌گذارم

 امام‌(ع) نماز را شکسته و به قاعده «نماز خوف» خواند. گروهی از اصحاب به امام‌(ع) اقتدا کردند و بقیه به جنگ پرداختند. زهیر و سعید بن عبدالله حنفی خودشان را سپر امام کردند. نوشته اند سعید بن عبدالله ۱۳ تیر و نیزه خورد و به شهادت رسید. در آخرین نفس از امام پرسید: «آیا وفا کردم؟»



حدود ساعت ۱۳

۳۰ نفر از اصحاب امام(ع) تا وقت نماز زنده بودند و بعد از این ساعت شهید شدند. بعد از کشته شدن اصحاب، نوبت به بنی هاشم رسید. اولین نفر، حضرت علی اکبر پسر امام حسین(ع) بود. البته الفتوح عبدالله بن مسلم بن عقیل را اولین شهید بنی هاشم خوانده است. این عبدالله بن مسلم، به طرز ناجوانمردانه‌ای شهید شد. شهادت او بر جوانان بنی هاشم گران آمد. دسته جمعی سوار شدند و به دشمن حمله بردند. امام آنها را آرام کرد و فرمود: «ای پسرعموهای من بر مرگ صبر کنید. به خدا پس از این هیچ خواری و ذلتی نخواهید دید


 حدود ساعت ۱۴

 عاقبت امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) تنها ماندند. عباس(ع) اجازه میدان خواست اما امام او را مامور رساندن آب به خیمه ها کرد. دشمن بین دو برادر فاصله انداخت. عباس(ع) دلاور در حالیکه با شجاعت تمام سعی در آوردن مشک آب برای زنان و کودکان داشت در محاصره دشمن دو دستش قطع شده و با عمودی آهنین بر سرش زدند که از اسب بر زمین افتاد. اباعبدلله سراسیمه خود را بر پیکر قطعه قطعه برادر رساند. دشمن کمی به عقب رفت. امام(ع) برای دومین بار بعد از مرگ برادر عزیزش گریه کرد و فرمود «اکنون دیگر پشتم شکست



 

حدود ساعت ۱۵ 

 امام(ع) به طرف خیمه‌ها برگشت تا خداحافظی بکند. همچنین پیراهنش را پاره پاره کرد و پوشید تا بعدا در وقت غارت کردن توسط دشمن برهنه‌اش نکنند. وقت وداع با اهل بیت، کودک شیرخواره اش علی اصغر را به میدان برد تا او را سیراب کند که به تیر حرمله کشته شد.

 

 امام(ع) به میدان رفت اما کمتر کسی حاضر به مقابله با ایشان می‌شد. بعضی تیر می‌انداختند و بعضی از دور نیزه پرتاب می‌کردند. شمر و ده نفر به مقابله امام(ع) آمدند. بعد از شهادت امام(ع)، بر پیکر مبارکش جای ۳۳ زخم نیزه و ۳۴زخم شمشیر شمرده شد.

در مقاتل نوشته اند زمانی که امام(ع) در آستانه شهادت بود اما کسی جرات نمی‌کرد به سمت ایشان برود اهل حرم از صدای اسب ایشان ذوالجناح متوجه شده و بیرون دویدند. کودکی به نام عبدالله بن حسن (ع) دوید و به طرف مقتل امام آمد. او را در بغل عمویش کشتند. امام ناراحت شدند و کوفیان را نفرین کردند: «خدایا باران آسمان و روییدنی زمین را از ایشان بگیر



۱۶:۰۶ اذان عصر

وقت شهادت امام(ع) را وقت نماز عصر گفته‌اند. روایت تاریخ طبری به نقل از وقایع‌نگار لشکر عمر سعد چنین است: «حمید بن مسلم گوید: پیش از آن که حسین کشته شود شنیدم که می‌گفت «به خدا پس از من کس را نخواهید کشت که خدای از کشتن او بیش از کشتن من بر شما خشم آرد

گوید: آن‌گاه شمر میان کسان بانگ زد که «وای شما منتظر چیستید؟ مادرهایتان به عزایتان بنشینند، بکشیدش!» گوید در این حال سنان بن انس حمله برد و نیزه در قلب امام(ع) فرو برد ...»




 حدود ساعت ۱۷ 

بعد از شهادت امام(ع)، عده‌ای لباس‌های آن حضرت را غارت کردند که نوشته اند تمام این افراد بعدها به مرض‌های لاعلاج دچار شدند.




غارت عمومی اموال امام حسین(ع) و همراهانش آغاز شد. عمر سعد ساعتی بعد دستور توقف غارت را داد و حتی نگهبانی برای خیمه‌ها گذاشت.

یکی از شیعیان بصره به اسم سوید بن‌مطاع بعد از شهادت امام به کربلا رسید و برای دفاع از حرم امام جنگید تا شهید شد.

نزدیک غروب آفتاب است . سر امام را جدا می‌کنند و به خولی می‌دهند تا همان شبانه برای ابن زیاد ببرد. بعد به دستور عمر سعد بر بدن مطهر امام و یارانش اسب می‌دوانند تا استخوان‌هایشان هم خرد شود.



 ۱۸:۴۹ اذان مغرب 

 داستان روز غم انگیز عاشورا این‌طور تمام می‌شود که درحالی که عمر سعد دستور نماز جماعت مغرب را می‌داده، سنان بن انس بین مردم می‌تاخته و رجز می‌خوانده که «افسار و رکاب اسب مرا باید از طلا بکنید؛ چرا که من بهترین مردمان را کشته ام!

" اللهم العن اوَّل ظالم ظَلم حق محمد و آل محمد "

 

https://s8.picofile.com/file/8302179934/14712887_1708244292836754_4649759168787960787_o.jpg

آثار آثار سیاسی قیام امام حسین(ع)

1- حرکت‌های اعتراضی پس از واقعه

نوشتار‌های اصلی: عبدالله بن عفیف ازدی، قیام مردم سیستان و واقعه حره

قیام امام حسین(ع) باعث جرئت یافتن گروه‌هایی شد که تا آن زمان به علت خفقان اموی جرئت اعتراض به دستگاه حاکمه را نداشتد. بلافاصله پس شهادت امام حسین(ع) حرکت‌های انقلابی و اعتراضی از همان کوفه آغاز شد و تا سالیان دراز ادامه یافت. بسیاری از این قیام‌ها با شعار یا لثارات الحسین[۲۶]مردم را به تحرک علیه حکومت وا می‌داشت. به گفته ابوالقاسم امامی، عبارت «یا لثارات الحسین» پس از حادثه عاشورای سال ۶۱ق، مورد استفاده سیاسی و مذهبی همه قیام‌کنندگان شیعی و ایرانی بود[۲۷]. حتی ابومسلم خراسانی نیز با توجه به حساسیت مردم نسبت به امام حسین(ع) و انزجار آنان از حکومت اموی، قیام سیاه جامگان را با شعار یا لثارات الحسین پایه‌ریزی کرد[۲۸].

اولین اعتراض، برخورد عبدالله بن عفیف با ابن زیاد بود. عبدالله در مسجد کوفه به سخنرانی ابن‌ زیاد که امام حسین(ع) را کذاب خوانده بود اعتراض کرد و او و پدرش را دروغ‌گو خواند.[۲۹] ابن زیاد دستور دستگیری او را داد[۳۰] بستگانش او را از مسجد بیرون بردند ولی ماموران شب هنگام خانه او را محاصره کردند[۳۱]و پس از درگیری او را دستگیر کردند. به دستور ابن زیاد گردنش را زدند و بدنش را در کناسه کوفه در جایی به نام سبخه به‌دار آویختند.[۳۲] گفته شده است او اولین شیعه‌ای است که پس از واقعه عاشورا کشته شد.[نیازمند منبع]

گزارشی در تاریخ سیستان حکایت از آن دارد که مردم سیستان به محض شنیدن خبر شهادت امام حسین(ع) علیه حاکم سیستان که برادر عبیدالله بن زیاد بود شورش کرده، وی را از شهر بیرون راندند.[۳۳]

مردم مدینه نیز در سال ۶۳ هجری به رهبری عبدالله بن حَنظَلة بن ابی‌ عامر علیه حکومت یزید بن معاویه شورش کردند. حرکت مردم مدینه از طرف سپاه شام به فرماندهی مسلم بن عقبه در هم کوبیده شد.[۳۴]در این واقعه، بسیاری از مردم مدینه، از جمله ۸۰ تن از صحابه پیامبر(ص) و ۷۰۰ تن از حافظان قرآن کشته شدند و اموال و نوامیس مردم به غارت رفت. مسعودی قتل امام حسین(ع) را از عوامل شورش مردم مدینه می‌داند.[۳۵]

https://s11.picofile.com/file/8407017618/%D8%AD%D8%AF%DB%8C%D8%AB_%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85_%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86_1.jpg

الف - قیام توابین

یکی از قیام‌های شیعی پس از واقعه عاشورا است که با هدف خون خواهی امام حسین(ع) و شهدای کربلا، در سال ۶۵ ه‍.ق به رهبری سلیمان بن صرد خزاعی صورت پذیرفت.[۳۶] لشکر توابین در ۵ ربیع الاول از نخیله راهی دمشق شدند. هنگامی که سپاه به کربلا رسید، از اسب‌ها پیاده شدند و گریان خود را به قبر امام(ع) رسانده و اجتماع پرشوری را تشکیل دادند.[۳۷] سلیمان در میان آنان گفت: خدایا تو شاهد باش که ما بر دین و راه حسین(ع) و دشمن قاتلان او هستیم.[۳۸] توابین نیز به دعا پرداختند تا حال که توفیق شهادت در رکاب حسین(ع) نصیب آنان نشده است، خداوند از شهید شدن آنان پس از او محروم نسازد.[۳۹]

ب - قیام مختار ثقفی

این قیام در سال ۶۶ قمری در کوفه شروع شد[۴۰] و پس از یک سال و ششماه در سال ۶۷ق به پایان رسید.[۴۱] در این قیام بسیاری از عاملان شهادت امام حسین(ع) و یارانش از جمله عبیدالله بن زیاد، عمر بن سعد، شمر بن ذی الجوشن و سنان بن انس کشته شدند. قیام مختار با نام محمد بن حنفیه صورت گرفت.[۴۲][۴۳] اما برخی عالمان شیعه معتقدند که مختار با دستور امام سجاد(ع) قیام کرده است.[۴۴][۴۵]

ج - قیام زید بن علی

قیام زید فرزند امام سجاد(ع) از قیامهایی است که گفته‌اند از قیام امام حسین(ع) متاثر بوده است. توجه به امر به معروف و نهی از منکر و قیام همه جانبه علیه ظالمان میراثی است که زید از جدش امام حسین(ع) گرفته بود. او با تکیه بر بیعت پانزده هزار نفر از اهالی کوفه در چهارشنبه آخر ماه صفر سال ۱۲۲ق علیه هشام بن عبدالملک، خلیفه اموی، قیام کرد. کوفیان او را مانند امام حسین(ع) تنها گذاشتند. جنگ میان او سپاهیان خلیفه سه روز طول کشید و زید در روز سوم به شهادت رسید. بسیاری از علمای شیعه معتقدند که قیام زید با اجازه امام صادق(ع) بوده است.[۴۶]

د - قیامهای دیگر علویان

قیام یحیی بن زید، قیام نفس زکیه و قیام ابراهیم بن عبدالله

پس از قیام زید، علویان به ویژه علویان حسنی و به تعبیری زیدیان به پیروی از زید علیه بنی امیه قیام کردند. قیام علویان تنها به دوره خلفای اموی ختم نشد بلکه آنان در دوره عباسیان نیز دست به قیام زدند. پس از قیام زید، فرزندش یحیی که نوه امام سجاد(ع) و پسر عموی امام صادق(ع) بود از کوفه[۴۷] رهسپار خراسان شد. یحیی با همان نگرش پدرش، علیه بنی امیه و دستگاه ظلم و جور در خراسان قیام کرد. وی در نهایت در سال ۱۲۶ق کشته شد.[۴۸][۴۹]

اندیشه مخالفت با بنی‌امیه همچنان در میان علویان پررنگ بود. محمد بن عبدالله بن حسن نیز از جمله افرادی بود که در اواخر دوره بنی‌امیه با او بیعت شد. بنی عباس نیز با محمد بن عبدالله بیعت کرده و در امر حکومت او را سزاوارتر دانستند.[۵۰] اما با سقوط بنی امیه عباسیان بیعت با علویان را شکسته و خود بر قدرت تکیه زدند. آنان همه مسلمانان از جمله علویان را وادار به بیعت با خلیفه عباسی کرده، با مخالفان برخورد می‌کردند.[۵۱] از این رو علویان علیه عباسیان‌ نیز قیام کردند. این قیام‌ها نخستین بار توسط محمد بن عبدالله نفس زکیه در سال ۱۴۵ق در مدینه صورت گرفت که در نهایت با کشته شدن نفس زکیه پایان یافت.[۵۲]


2- تأثیر قیام کربلا در سقوط امویان

قیام کربلا به دو صورت اثر مستقیم بر سقوط امویان داشت. از طرفی مردم به خصوص محبان اهل بیت(ع) امویان را عامل قتل و کشتار فجیع کربلا می‌دانستند و امام حسین(ع) نیز قیامش علیه حاکمیت ستمکار امویان و یزید عنوان کرده بود. عاملی که در قیام زبیریان و قیام مختار به صورت واضحی وجود داشت و این دو قیام تا مرز سرنگونی کامل امویان پیش رفت؛ اما به عللی سرنگونی امویان توسط عباسیان اتفاق افتاد.

از طرف دیگر عباسیان نیز یکی از دلایل اصلی قیام خویش علیه امویان را انتقام از خون امام حسین(ع) عنوان کرده بودند و این مطلب در نامه منصور عباسی به محمد بن عبدالله بن حسن موجود است. [۵۳] سیاسی قیام امام حسین(ع)




- پانویس ها :

  1.  شهیدی، پس از پنجاه سال پژوهشی تازه پیرامون قیام حسین(ع)، ۱۳۸۶ش، ص۱۰۷-۱۰۹.
  2.  جمعی از نویسندگان، زمینه‌های قیام امام حسین(ع)، ۱۳۸۳ش، ج۲، ص۱۸.
  3.  شهیدی، پس از پنجاه سال پژوهشی تازه پیرامون قیام حسین(ع)، ۱۳۸۶ش، ص۶۹-۷۸.
  4.  نک:‌ جعفریان، تاملی در نهضت عاشورا، ۱۳۸۶ش، ص۳۹-۵۱.
  5.  دینوری، اخبار الطوال، ص۲۲۱-۲۲۲
  6.  نک: جعفری، تشیع در مسیر تاریخ
  7.  اشتهاردی، هفت ساله چرا صدا درآورد؟، ص۱۵۴.
  8.  صحتی سردرودی، عاشوراپژوهی با رویکردی به تحریف شناسی تاریخ امام حسین(ع)، ص۴۴۱.
  9.  صحتی سردرودی، عاشوراپژوهی با رویکردی به تحریف شناسی تاریخ امام حسین(ع)، ص۴۷۷.
  10.  صحتی سردرودی، محمد، عاشورا پژوهی، انتشارات خادم الرضا، قم، ۱۳۸۵، ص۳۱۱
  11.  شریف مرتضی، تنزیه الانبیاء، ص۱۷۶
  12.  شریف مرتضی، تنزیه الانبیاء، ص۱۷۶
  13.  شریف مرتضی، تنزیه الانبیاء، ص۱۷۶
  14.  شریف مرتضی، تنزیه الانبیاء، ص۱۷۶
  15.  شریف مرتضی، تنزیه الانبیاء، ص۱۷۸
  16.  صالحی نجف‌آبادی، شهید جاوید، ص۱۵۹.
  17.  محمد صحتی سردرودی، ۱۳۸۵، ص۲۹۶-۲۹۹.
  18.  محمد اسفندیاری،۱۳۸۷، ص۷۰.
  19.  محمد اسفندیاری،۱۳۸۷، ص۷۱.
  20.  محمد اسفندیاری،۱۳۸۷، ص۷۴.
  21.  محمد اسفندیاری، ۱۳۸۷ ص۸۴.
  22.  محمد اسفندیاری،۱۳۸۷، ص۹۳.
  23.  صحتی سردرودی، ۱۳۸۵، ص۳۳۳.
  24.  صحتی سردرودی، ۱۳۸۵، ص۳۳۵.
  25.  صحتی سردرودی، ۱۳۸۵، ص۳۳۸.
  26.  أنساب الأشراف،ج۶،ص:۳۶۸و ص۴۰۷، ج۹ص ۳۱۷
  27.  تجارب الأمم/ترجمه،ج۵،ص:۳۹
  28.  انساب الاشراف، ج۹ص ۳۱۷
  29.  ابن‌کثیر،البدایه و النهایه، ج۸، ص۱۹۱؛ طبری، ج۵، ص۴۵۹
  30.  ابن‌کثیر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۱۹۱؛ طبری، ج۵، ص۴۵۹
  31.  ابن‌اثیر، الکامل، ج۴، ص۸۳؛ طبری، ج۵، ص۴۵۹
  32.  طبری، ج۵، ص۴۵۹
  33.  تاریخ سیستان، ص۱۰۰
  34.  الامامة و السیاسة، ج ۱، ص۱۸۵؛ابن سعد، کتاب عیون‌الاخبار، ج ۱، جزء۱، ص۱
  35.  مسعودی، مروج الذهب، ج ۳، ص۶۸
  36.  البدایه و النهایه، ج ۸، ص۲۷۶ و ۲۷۷.
  37.  الکامل فی التاریخ، ج ۴، ص۱۷۸.
  38.  تاریخ طبری، ج ۴، ص۴۵۶ و ۴۵۷
  39.  مقتل ابو مخنف، ص۲۹۱.
  40.  طبری، ج۷ص ۱۸۳
  41.  تاریخ قم،ص:۲۹۰
  42.  إمتاع الأسماع،ج۱۲،ص:۲۵۰
  43.  تاریخ الإسلام،ج۵،ص:۶۲
  44.  معجم الرجال، ج۱۸ص ۱۰۰
  45.  تنقیح المقال، ج۳ص ۱۰۱
  46.  مهدی فرمانیان/ سید علی موسوی نژاد، زیدیه تاریخ و عقاید، ص۳۲-۳۴.
  47.  طبری، تاریخ طبری،ج۴،ص۹۶۳.
  48.  ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبین، ص۱۴۵ - ۱۵۰.
  49.  یحیی بن حسین هارونی، الافاده فی تاریخ الائمه الزیدیه، ص۶۸ - ۷۲.
  50.  ابن طباطبا، الفخری فی الاداب السلطانیه، ص۱۱۹.
  51.  ابن قتیبه، المعارف، تحقیق ثروت عکاشه، ص۲۳۱.
  52.  فرمانیان و موسوی نژاد، زیدیه تاریخ و عقاید، ص۳۸.
  53.  ر.ک بهنقش عاشورا و عزاداری‌های عصر ائمه علیهم السلام در سقوط امویان و پیروزی عباسیان

   54 :نشانی اینترنتی  http://fa.wikishia.net/view/%)

درس هایی از عاشورا


اول :*معنای دقیق کلمات عاشورا و تاسوعا چیست ؟*

اکثر قریب به اتفاق اهل لغت این تصور را داشته‌اند که ، چون عشر و عاشر از یک ریشه‌اند
و واقعه کربلا هم در دهم ماه محرم اتفاق افتاده است.
پس ، عاشورا یعنی دهم محرم ؛
و بر همین قیاس تاسوعا را نیز که با تسع و تاسع شباهت ظاهری دارند روز نهم ماه محرم گفته‌اند .
*اما*
این معنا به دلایل زیر اشتباه است.
*آیا*
واژه عاشورا برای دهم ماه‌های دیگر نیز به کار می‌رود ؟
مثلاً ، آیا شنیده شده است که کسی به دهم ماه رجب هم عاشورا گفته باشد ؟
یا این مفهوم مختص دهم ماه محرم است ؟
*آیا*
اگر امام حسین(ع)
مثلاً ، در یازدهم محرم شهید می‌شدند ، آنگاه ، تاسوعا با عاشورا عوض می‌شد و عاشورا واژه دیگری داشت؟
 در ریاضی اعداد قاعده خود را دارند و هر قاعده‌ای که بر شمارش اعداد حکم کند بر سلسله اعداد هم حاکم خواهد بود .
اعداد بر خلاف کلمات استثنا پذیر نیستند.
به طور مثال ، در کلام عرب اعداد این گونه شمارش می‌شوند:
اول – ثانی - ثالث - رابع ...

و یا اولاً – ثانیاً - ثالثاً - رابعاً و ...
چنان چه تاسوعا و عاشورا در زمره اعداد باشند باید قاعده‌پذیر باشند ؛
 یعنی باید بتوان بقیه اعداد را هم به همان سیاق تلفظ کرد؛  مثل تاسوعا – عاشورا – ثامونا – سابوعا ....

*اما*
 می‌بینیم که بقیه اعداد از این قاعده پیروی نمی‌کنند ؛

 لذا ، نمی‌توانیم دلیلی داشته باشیم که ، تاسوعا و عاشورا عدد هستند تا از قاعده شمارش پیروی کنند.

 و این دو روز هیچ ربطی به اعداد ندارند ، بلکه معنای دیگری دارند.

*عاشورا*
به معنای روز معاشرت با امام حسین(ع) است.

عشر به کسر عین و عشرت ،
به معنای معاشرت و مصاحبت است .

معاشر به ضم میم،
یعنی مصاحب
و عاشر ، اسم فاعل عشر است.
که خودش ثلاثی مجرد اسم مصدر عشرت است.

خداوند می‌فرماید:
«وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ»
(نساء/۱۹) یعنی :
با زنان آن گونه که شایسته آنان است معاشرت کنید .

عشیر یعنی همدم و رفیق
«وَ لَبِئْسَ الْعَشِیر ُ» (حج/۱۳) یعنی :
چه بد دوستی انتخاب کرده‌اند.
و چه بد معاشر و رفیقی است .

 *العاشور*
 از ریشه عشر
به کسی گفته می‌شود که ،
 معاشرت خصلت او باشد .

پس *العاشوراء؛*
جائی که میل به معاشرت و رفاقت و مصاحبت نمایان می‌شود و افراد میل معاشرت خود را با کسی که مورد نظر است عرضه می‌کنند،

و *عاشورا* مبالغه است
از میل به معاشرت  
یعنی روزی که میل معاشرت و رفاقت با امام حسین (ع)  به شدت بالا می‌رود.
*تاسوعا*
 روزی برای وسعت ظرفیت.

با خارج شدن عاشورا از سلسله اعداد،
عدد بودن تاسوعا نیز مورد تردید قرار می‌گیرد.

و معنی *نهم* را از دست می‌دهد.
*اتسع* به فتح الف یعنی ،
گروه‌های ۹ نفره شدند.
اما *اتسع* به کسر الف
یعنی، وسعت پیدا کرد  و فراخ گردید.
*اتساع* ، یعنی گسترده شدن  و بالا رفتن ظرفیت .
اتساع شرائین یعنی ، رگ‌ها گشاد شدند و ظرفیت شان برای عبور خون زیاد شد.
*التاسوع*
 یعنی چیزی که فراخی و گستردگی و ظرفیت اش زیاد باشد ؛
و بالاخره ، *التاسوعا*
یعنی جائی که بتوان ظرفیت را بالا برد و فراخی ایجاد کرد؛
و *تاسوعا* این معنی را پیدا می‌کند؛
 *روزی که ظرفیت بالا می‌رود و در سینه‌ها فراخی ایجاد می‌شود و به جای تنگی، وسعت می‌یابد*
این دو نام از ابداعات
 *امام سجاد (علیه‌السلام) است*
توجه :
 اگر در بعضی از روایات
از پیامبر اکرم (ص) از عاشورا سخنی گفته شده است ،اکثرا جعلیات بنی‌امیه، برای کم کردن اثرات عاشورای امام حسین (علیه السلام) است.
اما ، در مورد تاسوعا
تقریباً هیچ حدیثی نداریم که قبل از امام سجاد (ع) لغت تاسوعا به کار برده شده باشد.
بنابراین  معنای و مفهوم عاشورا و تاسوعا فوق‌العاده ادبی و بسیار عاشقانه و عرفانی است...
منبع : *برگرفته از کتاب  «سفری از عاشورا تا اربعین» تألیف عبدالله مستحسن*

فلسفه سیاه پوشیدن در مراسم ماه محرم :

بعضی افراد مُحرِم برای زیارت خانه خدا میشوند(لباس چنین اِحرامی سفید)
بعضی افراد مُحرِم برای عزاداری خون خدا(ثار الله)میشوند(لباس چنین اِحرامی مشکی است)

نکته ای رمزآلود:
اهل عرفان رنگ پایانی در سیر و سلوک سالک را رنگ سیاه میدانند...
اهل عرفان برای اشاره به دست نیافتنی بودن و قابل ادراک نبودن ذات الهی از اصطلاح رنگ سیاه استفاده نموده‌اند...
علامه حضرت آیت الله سیدمحمدحسین طهرانی رحمة الله علیه:
«بطور کلّى اهل عرفان براى صفات مختلفه حقّ سبحانه و تقدّس انوارى را معرّف مى‌شمرند، که از روشن‌ترین که مانند نور مهتاب است شروع مى‌شود تا برسد به نور ذات که سیاه رنگ است.

منبع : (الله شناسى، ج‌1، ص50)

- ﻫﺮ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍﻳﻲ ﺑﺮ ﻋﺮﻓﻪ ﺍﻱ ﺗﮑﻴﻪ ﺩﺍﺭد

  ﺣﻀﺮﺕ ﺣﺴﻴﻦ ﺑﻦ ﻋﻠﻲ ‏( ﻉ ‏) ﺩﺭ ﺷﺐ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﻳﮏ ﺟﻮﺭ ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺭﻭﺯﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﻳﮏ ﺟﻮﺭ ﺩﻳﮕﺮ؛ ﺷﺐ ﺑﺮﺍﻱ ﭘﺲ ﺯﺩﻥ ﻧﺎﺍﻫﻞ ﻫﺎ ﻭ ﺭﻭﺯ ﺑﺮﺍﻱ ﺟﺬﺏﺍﻧﺪﺭﻭﻧﻴﺎﻧﻲ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺑﺪ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﻭ ﺑﺪ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ، ﺁﻥ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺩﺭﻟﺸﮑﺮ ﻋﻤﺮ ﺳﻌﺪ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ .ﺷﺐ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ، ﺳﺨﻦ ﺍﺯ ‏« ﻧﻤﻲ ﺧﻮﺍﻫﻢ، ﺍﺣﺘﻴﺎﺝ ﻧﺪﺍﺭﻡ، ﺑﺮﻭﻳﺪ، ﺑﻴﻌﺘﻢ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ‏» ﺑﻮﺩ؛ ﺭﻭﺯ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﺪ : ‏« ﺑﻴﺎﻳﻴﺪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﻴﺪ، ﺁﻳﺎ ﻳﺎﻭﺭ ﻭ ﻣﺪﺩﮐﺎﺭﻱ ﻫﺴﺖ؟ ﻫﻞ ﻣﻦ ﻧﺎﺻﺮ ﻳﻨﺼﺮﻧﻲ؟ ‏»ﺷﺐ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﻲ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺧﺒﻴﺜﻲ ﺩﺭﺑﻴﻦ ﻃﻴﺐ ﻫﺎ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﺭﻭﺯ ﺳﺨﻦ ﻣﻲﮔﻮﻳﺪ ﺗﺎ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﻃﻴﺒﻲ ﺩﺭﺑﻴﻦ ﺧﺒﻴﺚ ﻫﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ . ﺷﺐ، ﻏﺮﺑﺎﻝ ﻣﻲ ﮐﻨﺪ ﺗﺎﻓﻘﻂ ﺻﺎﻟﺤﺎﻥ ﺑﻤﺎﻧﻨﺪ ﻭ ﺭﻭﺯ ﻏﺮﺑﺎﻝ ﻣﻲ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﻓﻘﻂ ﺍﺷﻘﻴﺎ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺍﻭ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ . ﺩﻋﺎﻱ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ ‏( ﻉ ‏) ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻋﺮﻓﻪ، ﻣﻘﺪﻣﻪ ﺍﻱ ﺑﺮ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﺍﺳﺖ .

 ﻫﺮ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍﻳﻲ ﺑﺮ ﻋﺮﻓﻪ ﺍﻱ ﺗﮑﻴﻪ ﺩﺍﺭﺩ.

 

یکی از مهترین پیامهای فراموش شده ی عاشورا,

خیلی جالبه شب عاشورا امام حسین به یارانش فرمود:

هر کس از شما حق الناسی به گردن دارد برود...

او به جهانیان فهماند که حتی کشته شدن در کربلا هم از بین برنده ی حق الناس نیست!

در عجبم از کسانی که هزاران گناه می کنند و معتقدند یک قطره اشک بر حسین ضامن بهشت آنهاست...

 دکتر چمران

 



گویند "حر بن یزید ریاحی"

اولین کسی بود که آب را به روی امام بست و اولین کسی شد که خونش را برای او داد.

 

"عمر سعد" هم اولین کسی بود که به امام نامه نوشت و دعوتش کرد برای

آنکه رهبرشان شود و اولین کسی شد که تیر را به سمت او پرتاب کرد!

 

 کی می‌داند آخر کارش به کجا می‌رسد؟

دنیا دار ابتلاست.

 با هر امتحانی چهره‌ای از ما آشکار می‌شود،

چهره‌ای که گاهی خودمان را شگفت‌زده می‌کند.

چطور می‌شود در این دنیا بر کسی

خرده گرفت و خود را ندید؟

 می‌گویند خداوند داستان ابلیس را تعریف کرد

تا بدانی که نمی‌شود به عبادتت،

به تقربت، به جایگاهت اطمینان کنی.

 خدا هیچ تعهدی برای آنکه تو همان

که هستی بمانی، نداده است.

شاید به همین دلیل است که سفارش شده،

وقتی حال خوبی داری و می‌خواهی دعا کنی،

 یادت نرود "عافیت"

و "عاقبت به خیری‌ات" را بطلبی

 


درنگ

 1- هنگام خوردن آب نگوییم سلام بر حسین(ع) چون او تشنه ٱب نبود، او تشنه انسانیت و آزادگی بود

 

2- این بار هر گاه کسی را بخشیدیم و به او فرصت دوباره دادیم، بگوییم سلام بر حسین

 

 هر گاه ظلم را دیدیم و سکوت نکردیم بگوییم سلام بر حسین

 

 3- هرگاه گرسنه ای رادیدیم و ساده از کنارش عبور نکردیم بگوییم سلام بر حسین

 

 4- سلام بر حسین برای همه لحظاتی که در جبهه حق و باطل روزمرّه‌ء زندگیمان فارغ از هر منفعتی طرف حق را بگیریم!

 

 سلام بر تو، یا ثار الله ، ببخش که یادمان دادند فقط برای تشنه به آب بودنت بگرییم...

علت قساوت دشمنان دین و سید الشهدا

در عاشورا به دو نکته اشاره شده است یکی نسل حلال و حرام و دیگری مال حلال و حرام است.زمانی که امام حسین (ع) در حضور جمع برای نشان دادن حق و باطل سخنرانی می کنند آنها در جواب امام می گویند ما نمی فهمیم شما چه می گوید امام حسین فرمودند:اینان حرف به گوششان می خورد ولی دلشان نمی شنود

 چون شکمهایشان را مال حرام پر کرده است .این موضوع در مورد قوم شعیب نیز اشاره شده است که کم فروشی می کردند و شعیب بارها به آنها شفارش می کند که کم فروشی نکنید و همان چیزی که خدا برایتان مقدر کرده برای شما کافی است .و آن قوم و در مقابل پیامبرشان می گویند خیلی از حرف های که شما می زنید ما نمی فهمیم

نکته دیکر نطفه حرام است که مصداقش را در شب عاشورا می بینیم .نامه ای از سوی دشمن به خیمه ها می آید .سراغ حضرت ابو الفضل (ع) را می گیرند تا جواب امان نامه را بدهد ، حضرت ابو الفضل العباس می گوید:دستت بریده شود چه بد امان نامه ای است که برای ما آورده ای، شما می گوید حسین (ع)فرزند فاطمه (س) را رها کنیم وجز افراد ناپاک واولاد  ناپاک بیایم.

امیر المومنین (ع)می فرماید سه خصلت در زنا زاده است که یکی از آنها بغض اهل بیت در دل ایشان است . و می بینیم در روز تاسوا ءبه یارانش می گوید. ابن زیاد به من نامه ای نوشته که وقتی حسین (ع) کشته شد بعد از کشته شدنش اسب بر آنها بتازانید. می گویند عصر عاشورا عمر سعد دستور داد چه کسانی حاضرند اسب روی جسد امام حسین بتازاند.ده نفر آمدند که اسمشان در تاریخ نوشته شده و در بررسی مشخص شده که همه آنها زنا زاده بوده اند .


در اینجا بخش کوچکی از سخنان آن حضرت را جهت تبرک ذکر می کنیم :

امام حسین علیه السلام فرمودند:

دو چیز منفعت بسیار دارد

اخلاق نیک و جوانمردی

دوچیز بقا ندارد

جوانی و قوت

دوچیز بلا را دور ‌کند

صـلـۀ رحم و صدقه

دو چیز مقام را فزون کند

حل مشکل دیگران و فروتنی

ارزش روح شما کمتر از بهشت نیست آن را به کمتر نفروشید.

همانا سخاوتمندترین مردم آن کسـى است کـه کمک نماید بـه کسى کـه امیـدى به وى  نداشته است ..

و بخشنده ترین افراد آن شخصى است که نسبت به ظلم دیگرى بـا آن که توان انتقام دارد گذشت نماید.

 صله رحم کننده ترین مردم و دید و بازدید کننـده نسبـت بـه خـویشـان، آن کسى ست که صله رحم نماید بـا کسى که بـا او قطع رابطه کرده است ..

 بحارالأنوار ج ۷۵، ص۱۲۱

همچنین آن امام همام می فرمایند :

فایده صله رحم

کسی که دوست دارد عمر طولانی داشته باشد و روزی اش زیاد شود، به صله رحم و ارتباط با خویشاوندان بیشتر بپردازد.

اهمیت مدارا با مردم

کسی که بر اثر روی آوردن مشکلات و گرفتاری ها دچار سرگردانی شود، کلید حل مشکلش نرمی و مدارا با مردم است.

ادب چیست؟

ادب آنست که هر وقت از منزلت بیرون رفتی و به هرکس که برخوردی او را از خودت بهتر بدانی.

احسان به همگان

مردی در حضور امام حسین علیه السلام گفت: نیکوکاری در حق نااهل آن را هدر و ضایع می سازد. امام حسین علیه السلام خطاب به آن مرد فرمودند: چنین نیست؛ بلکه احسان همانند باران است که به همه افراد، چه خوب باشند یا بد، سود می رساند.

خطر نعمت زیاد

اگر خداوند متعال در نتیجه ناسپاسی بنده ای بخواهد به تدریج او را غافل گیر سازد، نعمت فراوان به او می دهد و توفیق سپاسگزاری را از او سلب می کند.

لزوم پرهیز از کارهای ناپسند

از هر کرداری که موجب عذرخواهی است پرهیز کن که یقینا انسان مؤمن نه بدی می کند و نه عذرخواهی؛ امّا انسان منافق پیوسته بدی می کند و به دنبال آن مجبور به عذرخواهی می شود.

دوستی اهل بیت علیهم السلام دوستی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم است

هرکس با ما دوستی کند با رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دوستی کرده و هرکه با ما دشمنی کند با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم دشمنی ورزیده است.

جهاد با نفس

امام حسین علیه السلام جهاد را بر چهار قسم تقسیم کرده، می فرماید: یکی از دو جهاد واجب، جهاد انسان با نفس خود در برابر گناهان است که این از بزرگ ترین جهادها به شمار می آید.

معنی بزرگواری و بی نیازی

امام حسین علیه السلام در تبیین حقیقت بزرگواری و بی نیازی می فرمایند: بزرگواری در احسان به خویشاوندان و چشم پوشی از خطاهای آنهاست و بی نیازی آرزوی کم داشتن و خشنود بودن به چیزی است که برای تو کفایت می کند.

 با گذشت ترین مردم

بخشاینده ترین مردم کسی است که در موقع برخورداری از قدرت ببخشاید.

چگونه عمل کنیم؟

همانند کسی عمل کن که می داند در مقابل گناهان مؤاخذه خواهد شد و در مقابل کارهای نیکی که انجام می دهد پاداش دریافت خواهد کرد.

از جمله نشانه های انسان عالم آن است که گفتارهای خود را مورد نقادی قرار می دهد و به شیوه های صحیح اندیشه آشنایی دارد.

سفارش به صبر

در آنچه ناپسند می شماری ولی تو را به حق و رعایت آن وادار می سازد صبر کن و همین طور در مواردی که هوا و هوس تو را به سویی سوق می دهد، مقاومت کن.

 راه کمال عقل

عقل جز از طریق پیروی از حق کامل نمی شود.

در ردّ نکردن نیازمند

نیازمند آبرویش را با درخواست از تو حفظ نکرده است؛ پس تو آبروی او را با ردّ نکردن درخواست او محفوظ دار.

نشانه دوست و دشمن

کسی که تو را دوست بدارد تو را از مرتکب شدنِ امور ناشایست نهی می کند؛ ولی کسی که دشمن تو باشد تو را به انجام دادن کارهای زشت تشویق می کند.

پرهیز از ستم به بی کسان

بپرهیز از ستم روا داشتن بر کسی که جز خداوند عزّوجلّ یاوری ندارد.

 اثر هم نشینی با بدان

هم نشینی با افراد پست و بدکار موجب شرّ و نشست وبرخاست با افراد فاسق و زشت کار خطرآفرین و اتهام آور است.

اثر شکرگزاری

شکرگزاری تو بر نعمت گذشته موجب روی آوردن نعمت های جدید است.

اوصاف بد زمامداران

بدترین صفات زمامداران، ترس از دشمنان، بی رحمی نسبت به ناتوانان و تنگ چشمی نسبت به دیگران در وقت بخشش است.

زمینه بهره مندی کامل از زندگی

پنج نعمت بزرگ است که هرکس از این پنج نعمت برخوردار نباشد، از زندگی زیاد بهره مند نمی شود و آنها عبارتند از: عقل، دین، ادب، حیا و اخلاق خوش.

 اثرخداترسی در دنیا

فرمودند: در روزقیامت کسی از عذاب و عقاب الهی در امان نیست، مگر فردی که در دنیا از خدا ترسیده باشد.

عاجزترین و بخیل ترین مردم

عاجزترینِ مردم کسی است که از دعا کردن ناتوان باشد و بخیل ترینِ مردم کسی است که در سلام کردن به دیگران بخل بورزد.

پرهیز از عیب جویی

کسی که از مردم عیب جویی نکند از عذرخواهی بی نیاز است.

ذمّ مقدم داشتن رضای غیرخد

مردمی که خشنودی خودشان را بر خشنودی خداوند متعال مقدم بدارند هرگز رستگار نمی شوند.

نتیجه هواپرستی

حضرت امام حسین علیه السلام در توصیف نتیجه هواپرستی می فرمایند: از هواهای نفسانی بپرهیزید که حاصل آن گم راهی و سرانجام آن آتش جهنم است.

موعود

اگر از دنیا جز یک روز باقی نماند خداوند بزرگ آن روز را چنان طولانی خواهد کرد که مردی از فرزندان من قیام کند و جهان را پر از داد کند.

فضیلت مرگ با عزت

مرگز با عزّت بهتر از زندگی در ذلّت است.

توصیه به عذرپذیری

کسی که عذر افراد را، چه حق و چه باطل، نپذیرد، بر حوض کوثر وارد نخواهد شد.

فضیلت غم زدایی از دیگران

برترین اعمال بعد از نماز غم زدایی از مردم و وارد کردن شادی در دل های مؤمنان است.

نیازهای مردم

آگاه باشید نیاز مردم به شما از نعمت های بزرگ خداوند برای شماست. در برابر این نعمت اظهار ملامت نکنید که مبادا آن نعمت ممکن است به نقمت تبدیل شود.

به چه کسی اظهار نیاز کنیم؟

نیاز خود را جز به دین دار یا جوان مرد یا صاحب تبار بزرگ مگویید.

خیر دنیا و آخرت

خداوند به هرکس راست گویی و نیک خویی و پاک دامنی و پاک خوری روزی کند، خیر دنیا و آخرت را به او داده است.

 

در انتها ترکیب بند مشهور جناب محتشم کاشانی  شاعر بلند آوزه شیعی و اهل بیت را یادآور می شویم  :

باز این چو شورش است که در خلق عالم است

باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است‏

 

باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین

بى نفح صور خاسته تا عرش اعظم است

 

این صبح تیره باز دمید از کجا کزو

کار جهان و خلق جهان جمله در هم است

 

گویا طلوع مى‏کند از مغرب آفتاب

کاشوب در تمامى ذرات عالم است

 

گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست‏

این رستخیز عام که نامش محرم است

 

درباره گاه قدس که جاى ملال نیست

سرهاى قدسیان همه بر زانوى غم است

 

جن و ملک بر آدمیان نوحه مى‏کنند

گویا عزاى اشرف اولاد آدم است‏

 

خورشید آسمان و زمین نور مشرقین

پرورده کنار رسول خدا حسین‏

 

بند دوم

 

کشتى شکست خورده طوفان کربلا

در خاک و خون طبیده میدان کربلا

 

گر چشم روزگار برو زار مى‏گریست

خون مى‏گذشت از سر ایوان کربلا

 

نگرفت دست دهر گلابى بغیر اشک

ز آن گل که شد شگفته به بستان کربلا

 

از آب هم مضایقه کردند کوفیان

خوش داشتند حرمت مهمان کربلا

 

بودند دیو و دد همه سیراب و میمکید

خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا

 

زان تشنگان هنوز بعیوق مى‏رسد

فریاد العطش ز بیابان کربلا

 

آه از دمى که لشکر اعداد نکرد شرم

کردند رو بخیمه سلطان کربلا

 

آندم فلک بر آتش غیرت سپند شد

کز خوف خصم در حرم افغان بلند شد

 

بند سوم

 

کاش آنزمان سرادق گردون نگون شدى‏

وین خر گه بلند ستون بى ستون شدى‏

 

کاش آنزمان درآمدى از کوه تا بکوه

سیل سیه که روى زمین قیر کون شدى‏

 

کاش آنزمان ز آه جهان سوز اهلبیت‏

یک شعله برق خرمن گردون دون شدى‏

 

کاش آنزمان که این حرکت کرد آسمان

سیماب وار گوى زمین بى سکون شدى‏

 

کاش آنزمان که پیکر او شد درون خاک‏

جان جهانیان همه از تن برون شدى‏

 

کاش آنزمان که کشتى آل نبى شکست

عالم تمام غرقه دریاى خون شدى‏

 

آن انتقام گرنفتادى بروز حشر

با این عمل معامله دهر چون شدى‏

 

آل نبى چو دست تظلم برآورند

ارکان عرش را به تلاطم درآورند

 

بند چهارم

 

برخوان غم چو عالمیان را صلا زدند

اول صلا بسلسله انبیا زدند

 

نوبت با ولیا چو رسید آسمان طپید

زان ضربتى که بر سر شیر خدا زدند

 

آن در که جبرئیل امین بود خادمش‏

اهل ستم به پهلوى خیرالنسا زدند

 

بس آتشى ز اخگر الماس ریزه‏ها

افروختند و در حسن مجتبى زدند

 

وانگه سرادقى که ملک محرمش نبود

کندند از مدینه و در کربلا زدند

 

و ز تیشه ستیزه در آن دشت کوفیان

بس نخلها ز گلش آل عبا زدند

 

پس ضربتى کزان جگر مصطفى درید

برحلق تشنه خلف مرتضى زدند

 

اهل حرم دریده گریبان گشوده مو

فریاد بر در حرم کبریا زدند

 

روح الامین نهاده بزانو سر حجاب‏

تاریک شد زدیدن آن چشم آفتاب‏

 

بند پنجم

 

چون خون ز حلق تشنه او بر زمین رسید

جوش از زمین بذروه عرش برین رسید

 

نزدیک شد که خانه ایمان شود خراب‏

از بس شکستها که بارکان دین رسید

 

نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند

طوفان به آسمان زغبار زمین رسید

 

باد آن غبار چون بمزار نبى رساند

گرد از مدینه بر فلک هفتمین رسید

 

یکباره جامه درخم گردون به نیل زد

چون این خبر بعیسى گردون نشین رسید

 

پر شد فلک زغلغله چون نوبت خروش

از انبیا بحضرت روح الامین رسید

 

کرد این خیال و هم غلط کارکان غبار

تا دامن جلال جهان آفرین رسید

 

هست از ملال گرچه برى ذات ذوالجلال‏

او در دلست و هیچ دلى نیست بیملال‏

 

بند ششم

 

ترسم اجزاى قاتل او چون رقم زنند

یکباره بر جریده رحمت قلم زنند

 

ترسم کزین گناه شفیعان روز حشر

دارند شرم کز گنه خلق دم زنند

 

دست عتاب حق بدر آید ز آستین

چون اهلبیت دست در اهل ستم زنند

 

آه از دمى که با کفن خون چکان ز خاک

آل على چو شعله آتش علم زنند

 

فریاد از آن زمان که جوانان اهلبیت

گلگون کفن بعرصه محشر قدم زنند

 

جمعى که زد بهم صفشان شور کربلا

در حشر صف زنان صف محشر بهم زنند

 

از صاحب حرم چه توقع کنند باز

آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند

 

پس برسنان کنند سریرا که جبرئیل‏

شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل‏

 

 

بند هفتم

 

روزى که شد به نیزه سر آن بزرگوار

خورشید سر برهنه بر آمد ز کوهسار

 

موجى بجنبش آمد و برخاست کوه کوه

ابرى ببارش آمد و بگریست زار زار

 

گفتى تمام زلزله شد خاک مطمئن

گفتى فتاد از حرکت چرخ بیقرار

 

عرش آنزمان بلرزه در آمد که چرخ پیر

افتاد در گمان که قیامت شد آشکار

 

آن خیمه‏اى که گیسوى حورش طناب بود

شد سرنگون زباد مخالف حباب وار

 

جمعى که پاس محملشان داشت جبرئیل‏

گشتند بى عمارى محمل شتر سوار

 

با آنکه سر زد آن عمل از امت نبى

روح الامین زروح نبى گشت شرمسار

 

و انگه ز کوفه خیل الم روبشام کرد

نوعیکه عقل گفت قیامت قیام کرد

 

 

بند هشتم

 

بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد

شور و نشور واهمه را در گمان فتاد

 

هم بانگ نوحه غلغله در شش جهة فکند

هم گریه بر ملایک هفت آسمان فتاد

 

هر جا که بود آهوئى از دشت پا کشید

هر جا که بود طایرى از آشیان فتاد

 

شد وحشتى که شور قیامت بباد رفت

چون چشم اهلبیت بر آن کشتگان فتاد

 

هر چند بر تن شهدا چشم کار کرد

بر زخمهاى کارى تیغ و سنان فتاد

 

ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان

بر پیکر شریف امام زمان فتاد

 

بى اختیار نعره هذا حسین زو

سر زد چنانکه آتش از و در جهان فتاد

 

پس با زبان پر گله آن بضعة الرسول

رو در مدینه کرد که یا ایها الرسول‏

 

 

بند نهم

 

این کشته فتاده بهامون حسین تست‏

وین صید دست و پا زده در خون حسین تست‏

 

این نخل‏تر کز آتش جان سوزتشنگى‏

دود از زمین رسانده بگردون حسین تست‏

 

این ماهى فتاده بدریاى خون که هست

زخم از ستاره بر تنش افزون حسین تست‏

 

این غرقه محیط شهادت که روى دشت

از موج خون او شده گلگون حسین تست‏

 

این خشک لب فتاده دور از لب فرات‏

کز خون او زمین شده جیحون حسین تست‏

 

این شاه کم سپاه که با خیل اشگ و آه

خرگاه زین جهان زده بیرون حسین تست

 

این قالب طپان که چنین مانده بر زمین

شاه شهید ناشده مدفون حسین تست

 

چون روى در بقیع بزهرا خطاب کرد

وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد

 

 

بند دهم

 

کاى مونس شکسته دلان حال ما ببین

ما را غریب و بیکس و بى آشنا ببین

 

اولاد خویش را که شفیعان محشرند

در ورطه عقوبت اهل جفا ببین

 

در خلدبر حجاب دو کون آستین فشان‏

و اندر جهان معصیبت ما بر ملا ببین

 

نى نى ورا چو ابر خروشان به کربلا

طغیان سیل فتنه و موج بلا ببین

 

تنهاى گشتگان همه در خاک و خون نگر

سرهاى سروران همه بر نیزه‏ها ببین‏

 

آن سر که بود بر سر دوش نبى مدام

یک نیزه‏اش زدوش مخالف جدا ببین‏

 

آن تن که بود پرورشش در کنار تو

غلطان بخاک معرکه کربلا ببین

 

یا بضعة الرسول ز ابن زیاد داد

کو خاک اهلبیت رسالت بباد داد

 

 

بند یازدهم

 

خاموش محتشم که دل سنگ آب شد

بنیاد صبر و خانه طاقت خراب شد

 

خاموش محتشم که از ین حرف سوزناک‏

مرغ هوا و ماهى دریا کباب شد

 

خاموش محتشم که از ین شعر خونچکان‏

در دیده اشگ مستمعان خون ناب شد

 

خاموش محتشم که از ین نظم گریه خیز

روى زمین با شگ جگرگون کباب شد

 

خاموش محتشم که فلک بسگه خون گریست‏

دریا هزار مرتبه گلگون حباب شد

 

خاموش محتشم که بسوز تو آفتاب‏

از آه سرد ماتمیان ماهتاب شد

 

خاموش محتشم که ز ذکر غم حسین‏

جبریل را زروى پیمبر حجاب شد

 

تا چرخ سفله بود خطائى چنین نکرد

بر هیچ آفریده جفائى چنین نکرد

 

 

بند دوازدهم‏

 

اى چرخ غافلى که چه بیداد کرده‏اى‏

وزکین چه‏ها در ین ستم آباد کرده‏اى‏

 

پر طعنت ابن بس است که با عترت رسول‏

بیداد کرده خصم و تو امداد کرده‏اى‏

 

اى زاده زیاد نکرده است هیچ گه

نمرود این عمل که تو شداد کرده‏اى‏

 

کام یزید داده‏اى از کشتن حسین

بنگر که را به قتل که دلشاد کرده‏اى

 

بهر خسى که بار درخت شقا و تست

در باغ دین چه با گل و شمشاد کرده‏اى‏

 

با دشمنان دین نتوان کرد آنچه تو

با مصطفى و حیدر و اولاد کرده‏اى‏

 

حلقى که سوره لعل لب خود نبى برآن

آزرده‏اش به خنجر بیداد کرده‏اى‏

 

ترسم تو را دمى که به محشر برآورند

از آتش تو رود به محشر درآورند

 

محتشم کاشانى



هر روز عاشورا و هر سرزمینی کربلاست



 

پیشگوئیهای نوسترآداموس و انقلاب جهانی امام مهدی (عج)

https://s9.picofile.com/file/8302182600/%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87_%D9%86%D9%88%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C.jpg


پیشگوئیهای نوسترآداموس و انقلاب  جهانی امام مهدی (عج)


https://s25.picofile.com/file/8450901150/Nostradamus_by_Cesar.jpg


تصویرنوسترآداموس 

نویسنده : رسول نیمروزی

نقل از وب سایت حوزه   https://hawzah.net/fa/Magazine/View

مقدمه

هنگامی که پل ترنر Paul Turner تهیه کننده معروف استرالیایی در طی برنامه ای ماهواره ای تحت عنوان: نوستر آداموس: مردی که فردا را پیش بینی می کند . خطر روزافزون ایران وانقلاب اسلامی ایران برای غرب و تمدن غربی مطرح کرد و در طی این برنامه تمام آنچه را که نوسترآداموس در بیش از 390 سال پیش از آن تاریخ «آگوست 1989م » پیشگوئی کرده بود منتسب به ایران کرد; هیچ سیاستمداری حرف وی را چندان جدی نگرفت; چرا که موقعیت ایران در سال 1989، نه تنها به هیچ وجه مناسب نبود; بلکه به واسطه جنگ تحمیلی و عواقب ناشی از آن و تحریمهای شدید اقتصادی بسیار شکننده و حساس بود . لیکن پس از به واقعیت پیوستن واقعه یازدهم سپتامبر در آمریکا که اتفاقا در فیلم به صراحت به آن اشاره می شود (وقوع دو انفجار مهیب و عظیم در (New City همگان شگفت زده و نگران شدند; به نحوی که رئیس جمهور نه چندان باهوش آمریکا، پس از وقوع این حادثه به تبعیت از نوسترآداموس، ایران را هم یکی از «محورهای شرارت » در جهان معرفی کرد و از این طریق بر وحشت و ترس عمیق هیات حاکمه آمریکا از ایران (پرشیا) صحه گذاشت .

در این مقاله سعی نگارنده بر آن نیست که بر پیشگوئیهای نوسترآداموس صحه بگذارد یا از آن دفاع کند و یا به هر طریق ممکن آن را خزعبلاتی هذیان گونه جلوه دهد; بلکه حداکثر کوشش نگارنده بر آن است که دیدگاه غرب و تمدن غربی نسبت به پیشگوئیهای شگفت آور نوسترآداموس را مورد بررسی و مداقه قرار داده و این پیشگوئیها را که اغلب درباره ایران یا کشورهای اسلامی بوده; مورد بررسی قرار دهد . البته بایستی در نظر گرفت که بدون شناخت این پیشگوی کبیر نمی توان حساسیتهای انسان غربی نسبت به انسان شرقی را شناخت; چرا که اغلب سیاستمداران و متفکران غربی عمیقا به ستاره شناسی، طالع بینی و آینده نگری همراه با ادبیات رمزی (Occult) معتقدند و حتی نظریه پرداز معروف هاروارد; یعنی ساموئل هانتینگتون نیز تئوری برخورد تمدنها Theclashof civilizations را از نوسترآداموس به عاریت گرفته است . پیشگویی نوسترآداموس درباره واقعه یازدهم سپتامبر و تاثیر شگرفی که بر نگرش و فرهنگ آمریکایی گذاشت می تواند منجر به تحولی اساسی نسبت به دیدگاه غرب درباره انقلاب اسلامی ایران شود، همانکه نباید به سادگی از کنار آن گذشت .

«. . . آسمان، در چهل و پنج درجه (مختصات جغرافیایی نیویورک؟ !) خواهد سوخت، آتش به شهر جدید (New City) ، نزدیک می شود . (1)

جالب ترین نکته در مورد پیشگوئیهای نوسترآداموس آن است که وی به ندرت نام کشوری را به صراحت و آشکارا ذکر می کند، حال آنکه در مورد ایران (Parsia) به صراحت عنوان می کند که ایران، جهان را تسخیر خواهد کرد . ایران از طریق آناتولی، فرانسه و ایتالیا را فتح خواهد کرد و بالاخره ایران باعث وقوع جنگ جهانی سوم خواهد شد . (2) بنابراین، در گام نخست بایستی نوسترآداموس را بیشتر و بهتر بشناسیم و راز و رمز تاثیرگذاری وی بر تمدن غربی را از این طریق دریابیم .

که بیشتر با نام لاتین خود; یعنی نوسترآداموس (Nostr Adamus) شناخته شده است; در روز چهاردهم دسامبر سال 1503 م . در ناحیه سن رمی فرانسه متولد شد .

خانواده وی از شجره پزشکی یهودی و ایتالیایی الاصل بود . پدر بزرگ وی در شکل گیری و تربیت نوسترآداموس نقش اساسی داشته و آموزه های اشراقی مکتب کابالیست ها را مستقیما به وی تعلیم داده است . نوسترآداموس در سن 22 سالگی از دانشگاه بسیار معتبر آن روزگار فرانسه; یعنی مون پلیه در رشته پزشکی فارغ التحصیل شد و برای نجات بیماران از بیماری مرگ سیاه یا طاعون، بلافاصله مشغول به کار شد . شاوینی، پیرو و مفسر معروف نوسترآداموس می نویسد که وی سه سال تمام بر روی نخستین اشعار وحی آمیز خود که از آینده و رویدادهای آن خبر می آورد کارکرد و در سال 1555م . دفتری را - که در بر گیرنده بیش از سیصد پیشگویی شعرگونه بود - به پسرش سزار هدیه کرد . سپس در سالهای بعد مجموعه کاملی از شعرواره های نوسترآداموس در 1000 قطعه; یعنی 10 سانتوری که هر سانتوری مشتمل بر 100 قطعه بود، را منتشر شد . نوسترآداموس بر خلاف شایعات واهی و عبثی که پیرامون شیطان پرستی و خداستیزی به وی نسبت داده اند، فردی عمیقا مؤمن و پای بند به مذهب کاتولیک به بود و در نامه ای به پسرش صریحا متذکر می شود که:

«. . . و از زمانی که اراده ذات خداوند متعال بر این قرار گرفته که تو فقط در نور طبیعی و در این نقطه زمین به دنیا بیایی . . . از آنجایی که برایم ممکن نیست نوشته ای را به صورت رسمی و کامل برایت به ارث بگذارم; چون بر اثر بی عدالتی و گذشت زمان نابود خواهد شد . . . ; چون که همه چیز تحت اختیار و سلطه قادر متعال و خداوند یکتا قرار دارد .

در واقع او با این عبارات، صریحا اشاره به عدم اصالت ادبیات رمزی علم اخترشناسی و طالع بینی نموده است و همه اراده ها را موکول به خواست و اراده خداوند متعال می نماید .

بررسی پیشگوئیهای نوسترآداموس درباره «جهانی شدن انقلاب اسلامی ایران »

«شاهزاده عرب، مریخ، خورشید، ناهید، شیر، حکومت کلیسا را از طریق دریا از پای در خواهد آورد، از جانب ایران (پرشیا) بیش از یک میلیون پرهیزگار به بیزانس و مصر، به سوی شمال هجوم خواهند آورد(3)

«از کشور عربی خوشبخت (در منطقه غنی و ثروتمند اعراب) شخصی قدرتمند و مسلط بر شریعت [حضرت] محمد (ص) زاده خواهد شد، اسپانیا را به دردسر انداخته و بر گرانادا (غرناطه) مستولی می شود . از طریق دریا بر مردم نیکوزیا ظفر خواهد یافت . » (4)

«مرد مشرقی از محل استقرار خویش خارج خواهد شد، برای دیدار فرانسه از کوه آپونین خواهد گذشت، از فراز آسمان، از برف ها، دریاها و کوهها گذر خواهد کرد و همگان را با عصایش مضروب خواهد کرد . . .» (5)

ادبیات رمزآلود، واژه ای است که به بهترین نحو می تواند عمق معانی شعرواره های نوسترآداموس را بیان کند; چرا که طبق نظر اغلب مفسران معروف نوسترآداموس; یعنی اریکاچیتهام، گی بوحک و ژان شارل دو فن برون، حداقل وقایع ذیل را می توان بدون هیچ شک و تردیدی از میان شعرواره های رمز آلود نوسترآداموس بر شمرد:

آتش سوزی بزرگ لندن در سال 1666م . اعدام چارلز اول، روی کارآمدن حکومت مذهبی کرامول در انگلستان، وقوع انقلاب فرانسه، انقلاب روسیه، رویارویی استالین و تروتسکی پس از مرگ لنین، اضمحلال رژیم شوروی، اعدام لویی شانزدهم و ماری آنتوانت، به قدرت رسیدن ناپلئون و انتخاب لقب امپراتور توسط وی، به قدرت رسیدن هیتلر و رژیم نازی، به قدرت رسیدن موسولینی در ایتالیا و ژنرال فرانکو در اسپانیا، ترور کندی، سقوط شاه ایران و وقوع انقلاب اسلامی در ایران، رهبری امام خمینی (ره) از فرانسه - او دقیقا عنوان می کند که رهبر ایران از فرانسه باعث سقوط شاه ایران می شود - ، وقوع حادثه یازدهم سپتامبر و آتشی که در برجهای دوقلوی شهر جدید (نیویورک) ایجاد می شود و بسیاری از حوادث تاریخی دیگر از سالهای 1555 میلادی به بعد که حدودا 450 سال را دربر می گیرد .

دو محاصره،

در گرمایی سوزان، انجام می گیرد .

آن مرد،

از فشار تشنگی،

به خاطر دو فنجان مملو از آب،

کشته می شود .

دژ نظامی، مملو می شود،

و یک آرمانگرای کهنسال ] امام خمینی)ره( [

نشانه های نیرا (سرزمین ایران) را

به اهالی ژنو [سازمان ملل متحد[

نشان خواهد داد(6)

رهبر پاریس،

اسپانیای بزرگ را اشغال می کند،

کشتیهای جنگی

در برابر مسلمانان [محمدی ها] که از پارتیا [ناحیه ای در ایران] و مدیا [ناحیه ای در ایران] برخاسته اند، می ایستند . آن مرد، سیکلاد [اروپا] را تاراج می کند، و آنگاه انتظاری بزرگ در بندر یونان حکمفرما می شود .

در مجموع نوسترآداموس به این موضوع به صراحت اشاره می کند که ایران (پارت، نیرا، پرشیا، مدیا) با کمک مسلمانان سراسر جهان، از جمله کشورهای عربی و مخصوصا سوریه، عربستان سعودی و لیبی حکومت مقتدری را تشکیل می دهند و پس از جنگی مذهبی که هسته آن از لبنان شروع می شود و عمدتا بر علیه اسرائیل است، جهان را به تسخیر خود درمی آورند و سپس جنگی جهانی و عظیم رخ خواهد داد و جهان نابود خواهد شد . (7)

در هنگامه دمیدن خورشید،

آتش بزرگ، دیده خواهد شد;

صدا و روشنایی،

در امتداد شمال، ادامه خواهد یافت .

در میانه کره خاک،

مرگ و آوای مرگ، شنیده خواهد شد;

مرگ از درون سلاحها،

آتش و خشکسالی

آنان را به انتظار خواهند نشاند .

در خاتمه، این سرزمین به واسطه جنگ جهانی سوم نابود و نامسکون خواهد شد . (8)

سرزمین مسکونی،

از سکنه خالی خواهد شد;

برای به دست آوردن سرزمینها،

جدال و اختلاف شدیدی درمی گیرد;

قلمروها به مردانی سپرده خواهد شد;

که از غرور و سربلندی تهی خواهند بود .

سپس، برای برادران بزرگ،

نفاق و مرگ

پیش خواهد آمد .

و از چنین برمی آید که ایران، جهان را ابتدا از طریق حمله به ترکیه (و مقدونیه) به تصرف خود درخواهد آورد:

شب در آسمان، مشعلی رو به خاموشی، دیده خواهد شد . در مرکز رن، جنگ و خشکسالی به بار می آید، کمک خیلی دیر می رسد . پرشیا (ایران) حمله آورده و ماگدونیا و در جای دیگر می گوید: (مقدونیه) را به محاصره درمی آورد . (9)

تو ای فرانسه!

اگر،

از آبهای لیگوریا گذر کنی;

خود را،

در میانه دریا و جزایر،

در محاصره خواهی یافت;

و پیروان محمد،

در برابر تو خواهند ایستاد .

و همچنین

تو، ای دریای آدریاتیک!

استخوان خران و اسبان را

خواهی جوید . (10)

و باز می گوید:

آن مرد،

با سلاحها و آتش درخشان،

در نزدیکی دریای سیاه،

از پرشیا برای تسخیر ترابوزان

خواهد آمد .

فاروس و میتیلن به لرزه در خواهد آمد;

خورشید،

دریای آدریاتیک را که مملو از اجساد اعراب است;

روشن خواهد کرد . (11)

و سپس نوسترآداموس، عواقب جنگ اتمی و نابودی تدریجی جهان به واسطه جنگ جهانی سوم را شرح می دهد:

«کسوفی در پیش خواهد بود که از زمان آفرینش گیتی تا زمان مرگ و مصائب حضرت مسیح و از آن زمان تا به امروز هرگز رخ نداده است و جهان چنین ظلمتی به خود ندیده است . . .» (12)

که در این مورد آیات مربوط به قیامت در سوره قیامت به ذهن انسان تداعی می شود:

فاذا برق البصر و خسف القمر و جمع الشمس و القمر یقول الانسان یومئذ این المفر .

هنگامی که بینایی خیره می گردد، و ماه فرو می رود، و خورشید و ماه گرد هم آیند، آن روز انسان می گوید: به کجا فرار کنم؟

«مرد والامقامی از تبار عرب به زودی پیش خواهد تاخت . از سوی اهالی بیزانس به او خیانت خواهد شد . از شهر قدیمی رودس به پیشواز او خواهند آمد، از جانب هانگری [مجارستان] متحمل آزار بسیار خواهد شد(13)

«در حوالی دریای آدریاتیک بر اثر توفانی عظیم، کشتی غرق می شود و زمین به لرزه درآید و به سوی آسمان پرتاب می شود و دوباره فرو می افتد; در مصر جنبش پیروان محمد افزایش می یابد و پیکی به (آن سوی مرزها) فرستاده می شود تا خبر را اعلان کند

«. . . شهرها آلوده و کثیف گشته، باعث اعتراض و شرمساری زیادی خواهد شد، و تاریکی و جهل فقط با درخشش نور از بین می رود و با تغییراتی حکومت جهل و ظلمت پایان خواهد یافت . . .»

رهبری اصلی مشرق زمین با شورشهای زیادی روبرو خواهد شد، که اکثرا از طرف شمالی ها و غربی های مغلوب شده است، که عده ای کشته و برخی مورد آزار قرار گرفته اند و بقیه در حال گریزند و فرزندانشان که از زنان متعددی هستند، زندانی شده اند . (14)

م . پ . ادوارد در کتاب خود در باب پیشگوئیهای نوسترآداموس نقل می کند که سانتوری هشتم، قطعه 6 مربوط به وقوع جنگ جهانی سوم است:

«. . . جنگ و خونریزی برای مرتبه سوم حتمی است; آتش به حدی است که دریاها به جوش می آید و از دولت ها فقط دو دولت و از جهان فقط نیمی باقی می ماند . . .» (15)

شاهزاده لیبیایی [که نماینده حکومت ایران است] در غرب به قدرت خواهد رسید، یک فرانسوی از اعراب به شدت مکدر خواهد شد، دانشمند ادیب [ادبا] خود را با اوضاع وفق خواهند داد، زبان عرب بر فرانسه پیشی می گیرد . . .» (16)

در نزدیکی سوربن جهت حمله به مجارستان

قهرمانی از اهالی برودها [سیاه پوستان] به آنان هشدار خواهد داد .

رهبر بیزانس، سالون از اسلاوینا،

آنان را به شریعت محمد [(ص)] در خواهد آورد .

همچنین نوسترآداموس در چنین می سراید که:

«امپراتوری مقدس به آلمان خواهد آمد;

پیروان اسماعیل جایگاه بی مانع خواهند یافت .

آدمهای نادان همچنان خواستار کارمانی [شریعت کهنه] هستند . تمامی حمایت کنندگان [محمد «ص »] سراسر گیتی را خواهند پوشاند(17)

بنابراین، نوسترآداموس در اغلب سانتوری ها از جمله سانتوری 5 نسبت به فتح جهان به وسیله شریعت حضرت محمد (ص) به غرب و تمدن غربی هشدار می دهد و به جهانیان اعلام می کند که روزی مسلمانان به رهبری ایران و تمدن ایرانی بر جهان مسلط خواهند شد که این بی شک در پیوند با گسترش و جهانی شدن انقلاب اسلامی ایران است .

پی نوشتها:

1- سانتوری های (25/5 ، 75/10 ، 29/2 و 31/10)

2- قطعه 25/5

3- قطعه 55/5  .

4- قطعه 29/2  .

5- سانتوری 4/قطعه 59  

6-  (63/3)  

7- سانتوری 2/قطعه 91  

8- سانتوری 2/قطعه 95

9-  سانتوری 2/قطعه 96

10- سانتوری 3/قطعه 23  

11-   . (27/5)

12- سانتوری 5/قطعه 47

13- سانتوری 2/قطعه 86

14- نوسترآداموس، نامه به فرزند، ص 274

15- سانتوری 3/قطعه 27

16- سانتوری 10/قطعه 62

17 سانتوری 10، قطعه 31

نویسنده : رسول نیمروزی

نقل از وب سایت حوزه   https://hawzah.net/fa/Magazine/View


https://s8.picofile.com/file/8307531384/%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA_%D9%85%D8%B3%DB%8C%D8%AD_%D8%B9_%D9%88%D9%81%D8%B1%D8%B4%D8%AA%DA%AF%D8%A7%D9%86.jpg


 


شرح مختصر حیات طیبه حضرت خدیجه علیه سلام ( ام المومنین)


-         حضرت خدیجه ( ام المومنین)

خدیجه اولین همسر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم و اولین زنی که اسلام آورد و مادر فاطمه زهرا سلام الله علیه که از زنان مشهور تاجر عرب و حجاز به شمار می رفت. پدرش خویلد بن اسد و مادرش فاطمه (دختر زائدة بن اصم بن....) که سلسله آنها از "لوی" با پیغمبر اکرم و سایر هاشمیان، مشترک می شود. خدیجه از طرف پدر با رسول خدا، عموزاده و نسب هر دو به "قصی بن کلاب" می رسد. او از خانواده های اصیل و اشراف مکه است. تولد او نیز در مکه و چندین سال قبل از «عام الفیل» بوده است. حضرت خدیجه قبل از ازدواج با رسول خدا، 2 بار شوهر کرده بود که هر دو از دنیا رفته بودند او از شوهر دوم خود ("ابوهالة بن ....تمیمی" ) فرزندی داشت که نامش "هند" بود که از همین جهت به او لقب "ام هند" دادند. عده ای از علمای بزرگ معتقدند که خدیجه قبلا ازدواجی نکرده بود و فرزندان منتسب به او، مربوط به خواهرش است.

-  بانوی ثروتمند حجاز و تجارتش    

خدیجه این بانوى آگاه و پاک‏سرشت، و این دلباخته‏ى فضیلت و معنویت، که اعتقاد به حق و حقیقت و تمایل به فضایل و کمالات، از خصایص ذاتى او بود، از همان دوران جوانى نیز یکى از مشهورترین زنان حجاز و عرب به شمار مى‏رفت. وى که نخستین زن تاجر عرب و یکى از بزرگترین شخصیت‌هاى تجارى حجاز بود، حتى پیش از ازدواج با پیامبر نیز، از شهرتى شایسته برخوردار بود. چنان که نام وى نه تنها در تاریخ اسلام، بلکه در تاریخ اعراب و قبائل عرب و در آثار و نوشته‏هاى مورخین غیراسلامى نیز، به عظمت و تجلیل، یاد شده است.

در آن زمان که مردم مکه، از راه تجارت امرار معاش می کردند خدیجه نیز از آنجا که از ثروتمندان مکه و کارهای تجارتی می کرد و چندین شتر در دست کارگزاران او بود که در اطراف کشورهایی مثل شام، مصر و حبشه، رفت و آمد و دادوستد داشت، وقتی آوازه درستی و امانتداری و خوش خلقی رسول خدا را شنید و لقب "محمد امین" را از او دید، در پی مذاکراتی که با ابوطالب، عموی پیغمیر کرد "محمدامین " را در کاروان تجارتی خود، در امور مربوط به دادوستدهایش انتخاب کرد و از آن پس پیامبر گرامی اسلام در دوران جوانی در سفرهای تجارتی برای حضرت خدیجه سود فراوانی بدست آورد. در سفری که پیغمبر برای تجارت به شام رفت، حضرت خدیجه غلام خود "میسره" را همراه او کرد و دستور داد تا همه جا، او را همراهی و مراقبت نماید. درشهر بصری در نزدیکی شام به راهبی به نام "نسطورا" برخورد کردند که او به غلام، از آینده پیغمبر و نبوت او خبر داد و از طرفی سود بسیاری عاید آنها شد که تا آن موقع، در هیچ سفری به این اندازه نبود. بعد از برگشت از شام، میسره، احوالات سفر و گفتار راهب و مشاهداتش را که از عظمت و معنویت محمد بود، برای خدیجه تعریف کرد و از همین جا بود که او را مشتاق همسری با "محمد امین" نمود.

خدیجه زنی بازرگان و دارا بود که به اِمرأةالقریش (یعنی شاهزاده خانم قریش) شهرت داشت. طبق برخی نقلها خدیجه پیش از پیامبر، دوبار ازدواج کرده بود(ابی هاله هند بن زراره تمیمی و عتیق بن عائد مخزومی). اما تعدادی از محققین از جمله جعفر مرتضی عاملی بر این عقیده‌اند که خدیجه قبلاً با کسی ازدواج نکرده بود و اولین و تنها ازدواج او، ازدواج با پیامبر بود .

داستان ازدواج او با پیامبر چنین است که پیامبر ابتدا در کاروان‌های تجاری او کار می‌کرد و او از امانتداری و کاردانی پیامبر خوشش آمده بود. و گفته می‌شود این خدیجه بوده‌است که از پیامبر خواستگاری کرده‌است.

و در برخی روایات آمده است که مراسم خواستگاری با حضور عموی پیامبر ، ابوطالب و ورقة بن نوفل پسر عموی خدیجه که مردی دانشمند و گریزان از پرستش بت ها بود، انجام شد. پس از خواندن خطبه عقد توسط ابوطالب ، پیامبر (ص) از جای برخاست و آماده رفتن شد. در این هنگام حضرت خدیجه به ایشان عرض کرد: ' إلی بیتک فبیتی بیتک و أنا جاریتک ' به سوی خانه خود بیایید که خانه من خانه شما و خودم خدمتکار شمایم. به گفته پیامبر(ص)هیچ کدام اززنان او به اندازه خدیجه نزد او گرامی نبوده اند.او تا زمان حیات خدیجه با زن دیگری ازدواج نکرد.

پیامبر در ۲۵ سالگی با خدیجه ازدواج کرد. گفته می‌شود که خدیجه در آن موقع ۴۰ سال داشت ولی با توجه به حمل فاطمه و ولادت او که در سال پنجم بعثت‏ می‏ باشد این قول نمی‌تواند درست باشد و اقوال دیگر همچون ۲۵ یا ۲۸ سال که در برخی کتابها ذکر شده قابل قبول تر است .

- سیره  آن حضرت در تجارت

  خدیجه در کار تجارت خود نیز، بر اساس همان خصوصیات و خصلت‌هاى برجسته‏ى انسانیش، گام برمى‏داشت. هرگز تجارت را به عنوان وسیله‏اى براى کسب درآمدهاى سرشار، به هر طریق و به هر شکل که باشد، نگاه نمى‏کرد. هرگز در پى سودجویى و منفعت طلبى‏هاى شخصى و بى‏رویه نبود. از این رو همواره سعى داشت که تجارت خود را به دور از آلودگى‏ها، و عارى از درآمدهاى ناصحیح، انجام دهد، و از عوایدى که از راه‌هایى چون احتکار و کم‏فروشى و گران‏فروشى و رباخوارى و نظایر آن به ‌دست مى‏آید، مصون دارد. بر این اساس خدیجه هرگز تجارت خود را، به این گناهان نابخشودنى آلوده نکرد، و داد و ستدهایش را جز از راه‌هاى مشروع و اصولى انجام نداد.

همین خصوصیات انسانى، و روش و رفتار معقول و منطقى باعث شده بود که اطمینان و اعتماد گروه‌ها و طبقات مختلف مردم، به او جلب شود و راه پیشرفت و ترقى از راه‌هاى مشروع و افزایش درآمدهاى حلال، براى او هموار گردد. تا جایى که درباره‏ى موفقیت‌هاى تجارى او، و ثروت سرشارى که از این راه فرادست آورده بود، در تواریخ و متون مختلف نوشته‏اند: «هزاران شتر در دست خدمه و کارکنان خدیجه بود که در اطراف کشورهایى چون مصر، شام و حبشه در راه تجارت، مشغول رفت و آمد و داد و ستد و نقل و انتقال کالاهاى تجارى بودند.» (1)

با این که حضرت رسول، پس از وفات خدیجه با برخى از زنان دیگر مانند عایشه، صفیه، ام‏سلمه، و ... هم وصلت نموده، ولى در تمام مدتى که همسران دیگرى در خانه داشت، باز از خدیجه به شایستگى یاد مى‏کرد، نام او را با احترام مى‏برد و همواره خاطره‏ى او را گرامى و عزیز مى‏داشت چنان که درباره‏اش مى‏فرمود: «هرگز خداوند متعال بهتر از او را بر من نصیب نفرموده است. او روزى که من نیاز به کمک داشتم، به یارى‏ام آمد و دستم را با مهر و عطوفت گرفت؛ روزى به من ایمان آورد که جهانیان نسبت به من کفر مى‏ورزیدند، و روزى مرا تصدیق کرد که جهانیان تکذیبم مى‏کردند، خداوند از او به من اولاد عنایت کرد

ازدواج با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

در آن زمانى که خدیجه به عنوان زن نخست عرصه‏ى تجارت، نام و شهرت یافته بود، پیامبر اسلام دوران جوانى خود را طى مى‏کرد. در آن سال‌ها مردم پیامبر اسلام را به خاطر پاکى و راستى و درستى فوق‏العاده و امانتدارى بى‏مانندى که از خود نشان داده بود، به لقب «محمدامین» ملقب ساخته بودند. و همه جا نام او را توام با این صفت گویا و رسا، که نشان دهنده‏ى یکى از خصلت‌هاى ویژه‏ى آن حضرت بود، بر زبان مى‏آورند.

این آوازه‏ى درستى و امانت که در مکه توام با اداى احترام به امین، گستره شده بود، خدیجه را نیز به سوى این جوان درستکار و امانت‌دار، جلب و جذب کرد به طورى که در پى ملاقاتى که در حضور ابوطالب با محمدامین انجام داد، وى را به عنوان قافله سالار کاروان تجارتى، و سرپرست امور مربوط به داد و ستدهاى خود برگزید بدین سان پیامبر عالیقدر اسلام در دوران جوانى، چندین بار با کاروان خدیجه به سفرهاى تجارتى رفت، و با هوش سرشار و اندیشه‏ى منطقى و داد و ستدهاى معقول و درست، سود فراوان فرادست آورد. و به مکه بازگشت. همین توفیق غیر منتظره در امر تجارت که خدیجه پیش از آن هرگز نظیرش را ندیده بود، توجه و اعتماد و اطمینان خردمندترین زن حجاز را بیش از پیش به درستى و امانتدارى محمدامین، جلب کرد. آنچه بدین سان خدیجه در وجود این جوان پاک و پاک سرشت، یافته بود، چنان باعث دگرگونى فکر و اندیشه و دیدگاهش شد، که یکسره در مسیر زندگى و طرز تفکر خود، تجدیدنظر کرد. وى پیش از آن دو بار ازدواج کرده، و هر دو همسرش - «عتیق بن عائذ» و «هند بن بناس» - را بر اثر مرگ آنان از دست داده بود. در پى از کف دادن دومین شوهرش، نسبت به زندگى، دیدگاه خاصى پیدا کرده و بر آن شده بود که از آن پس همه‏ى عمر را تنها و مستقل، زندگى کند و اختیار زندگى و ثروتش را به دست هیچ کس و با هیچ عنوانى نسپارد. شاید این تصمیم از آن جا ناشى شده بود که او با آن روحیه خاص و اندیشه‏ى والا و درون پاک و صفات برجسته‏اش، هیچ فردى را شایسته‏ى همسرى خود نمى‏دانست، و به چنان حدى از استقلال طلبى رسیده بود که ترجیح مى‏داد در بازمانده‏ى سال‌هاى عمرش، به هیچ فردى وابسته و به هیچ کس متکى نباشد.

اما خصوصیات بى‏مانند محمدصلی الله علیه و آلهاین اندیشه را از ذهن او زدود. عظمت روح و تعالى فکر و والایى روش زندگى محمدصلی الله علیه و آلهبراى او چنان جاذبه‏اى داشت که یک باره از تصمیم پیشین خود درگذشت، و آن استقلال طلبى خاص خود را کنار گذاشت، و تصمیم گرفت از آن پس زندگى خود را با زندگى چنان مرد یگانه‏اى پیوند زند و در هم بیامیزد.

جاذبه‏ى صداقت و راستى و پاکى محمدامین چنان بود که حتى بر غرور خدیجه نیز، فائق آمد. به طورى که خود داوطلبانه قدم پیش گذاشت، و به آن جوان والا و بى‏مانند پیشنهاد ازدواج داد. یک روز محمدصلی الله علیه و آله را به ملاقات خود طلبید و در این دیدار، پرده از راز دل برگرفت. و به صراحت از آنچه در اندیشه داشت، سخن گفت:

اى محمد من تو را مردى شریف و امانتدار و انسانى در اوج اصالت و صداقت و پاکى و راستى یافتم، که خود را پاک و مطهر نگاه داشتى و کمترین غبارى از ناچیزترین آلودگی‌ها نیز بر دامنت ننشسته است. تو خوش خلق و امین و راستگویى، از راست گفتن به هیچ قیمتى باک ندارى، و اصالت‌هاى انسانى خود را در برابر هیچ چیز از دست فرو نمى‏نهى. این خصوصیات انسانى و خصلت‌هاى برجسته و شایسته‏ات، مرا چنان جلب و جذب کرده است که اکنون میل دارم پیشنهاد همسرى و هم آشیانى با تو را مطرح کنم. اگر با پیشنهاد من توافق دارى من آماده‏ام تا هر وقت که مناسب باشد، مراسم ازدواج را به جا آوریم. (2)

آرى بدین سان خدیجه على‌رغم رسوم و سنت‌هایى که در سرزمین حجاز آن روز رایج بود، شاید نخستین زنى بود که به جاى انتظار خواستگارى از سوى مرد، خود قدم به میدان مى‏گذاشت تا از شوهر آینده‏اش خواستار ازدواج شود. البته خضوع و فروتنى یک زن در برابر فضائل و ملکات والاى انسانى، هیچ گونه شگفتى ندارد.

چه شده بود، چه پیش آمده بود، که یک باره یک زن برجسته و سرشناس عرب، زنى از اشراف که در میان رسوم و سنت‌هاى دست و پا گیر اشرافى زندگى کرده بود، ناگهان همه‏ى آن قیدها و بندها را مى‏گسست، و همه‏ى سنت‌ها را زیر پا مى‏نهاد، و بدین سان سرفراز و بالنده پیش مى‏آمد تا در برابر چشمان حیرت‏زده‏ى این و آن دست به کارى زند که پیش از آن، شاید هیچ زنى از خانواده‏هاى معمولى نیز، بدان دست نیازیده بودند؟

راز و رمز این ماجرا تنها در یک نکته نهفته بود: در این که زنى با شخصیت برجسته و اعتبار بى‏مانندش، زنى که بسیارى از زنان و حتى بسیارى از مردان، در برابرش تواضع نشان مى‏دادند، اکنون در برابر فضایل برجسته و ملکات والاى انسانى که پرتو آن در وجود محمدامین نور مى‏افشاند، خود را خاضع و فروتن مى‏دید. و این هیچ جاى شگفتى ندارد.

آرى، این خدیجه بود که در برابر شخصیت متعالى و فضایل برجسته و خصوصیات و ارزش‌هاى والاى انسانى و خصلت‌هاى ملکوتى محمدصلی الله علیه و آله چنان خاضع و فروتن شده بود که دیگر براى هیچ کدام از آن آداب و رسوم و سنت‌هاى اشرافى ارزشى قائل نبود. این بانوى برجسته و با شخصیت، همان زنى بود که بر زنان و مردان بسیار، فرمان مى‏راند، همان زنى بود که چون کاروان‌هاى تجارى پربارش در جاده‌هاى عربستان و سرزمین‌هاى دور و نزدیک آن به راه مى‏افتاد، چشم‌ها را خیره مى‏کرد و آرزو و اشتیاق هم سخنى با او را، در دل‌ها شعله‏ور مى‏ساخت. همان زنى بود که پیش از آن بارها و بارها، دیده شده بود که اشراف و رجال عرب و سران و اقوام طوایف، با ثروت‏هاى هنگفت و شهرت و موقعیت فراوانى که داشتند، به خواستگاریش مى‏آمدند، ولى او تقاضاى آنان را نمى‏پذیرفت، و شاید اساساً آنها را شایسته و لایق خواستگارى خویش نمى‏دید.

اما اکنون همین زن برجسته و احترام‏انگیز، همین زنى که در تمامى سرزمین حجاز، زنى مانند او نبود، با شور و اشتیاق فراوان و با علاقه و عاطفه‏اى وصف‏ناشدنى، خود قدم به میان نهاده بود، و در طرح پیشنهاد ازدواج، با محمدصلی الله علیه و آله پیش‏قدمى و پیش‏گامى مى‏کرد.

چنین بود که مقدمات ازدواج محمدصلی الله علیه و آله و خدیجه، صورت پذیرفت و گفتگو درباره‏ى این مزاوجت فرخنده، به مرحله‏ى تصمیم و تدارک رسید. خدیجه در این ازدواج، نه تنها آداب و رسوم خواستگارى را دیگرگونه ساخت، بلکه همه‏ى سنت‌هاى دست و پاگیر ازدواج را که آن زمان در میان اعراب جاهلى رواج داشت، زیر پا نهاد. حتى در مورد مهریه نیز دست به کارى زد که پیش از آن، کسى نظیرش را ندیده بود. با آن که خواستگاران قبلى ثروت‌هاى کلان و نقدینه‏هاى گران، در اختیار داشتند و مهریه‏هاى سنگین و خیره‏کننده عرضه مى‏داشتند، باز خدیجه در مورد محمدصلی الله علیه و آلهرفتارى دیگر در پیش گرفت. بدین معنى که مهریه را نیز به جاى آن که از سوى مرد باشد، او از مال و ثروت خود قرار داد و مبلغ چهار هزار دینارى را که به عنوان مهریه از آن سخن رفته بود، از دارائى سرشار خود به محمدصلی الله علیه و آله هدیه داد.

خدیجه با این برنامه‏ى درخشان اخلاقى، و با این رفتار خیره‏کننده که در عین عظمت و شخصیت و سرافرازى، حکایت از فروتنى و تواضعى با شکوه داشت، نشان داد که به راستى برجستگى و امتیاز اصلى و اساس‏اش از جهت ثروت سرشار و اعتبار تجارى او نیست. بلکه آنچه بدو عمیقاً ارزش و شخصیت و برجستگى مى‏بخشید، شکوه اندیشه و طرز تفکر و والائى دیدگاه‌هاى معنوى او است که نسبت به دیگر زنان ممتاز سرفرازش مى‏کند.

آرى، او شوهرى مى‏خواست که از لحاظ فضیلت و معنویت برجسته‏ترین مردان زمان و زمانه باشد، و پیدا است که چنین کسى جز پیامبرصلی الله علیه و آله هیچ کس دیگر، نمى‏توانست باشد.

«ابن‏اسحاق» سیره‏نویس قدیمى نیز اعتراف مى‏کند که: مقام معنوى و اخلاقى حرمت بى‏مانند خدیجه به جایى رسید که مورد عنایت خاص الهى قرار گرفت. چنان که روزى جبرئیل به هنگام نزول وحى گفت: «اى پیامبر، سلام پروردگار یکتا را به خدیجه برسان.» پیامبر اسلام نیز به خدیجه گفت: «اى خدیجه، اینک جبرئیل درود پروردگار را به تو ابلاغ مى‏کند». آنگاه خدیجه در پاسخ گفت: «خداوند خود سلام است و آغاز سلام و درود از اوست، و درود و سلام بر جبرئیل...»

ایثار و فداکارى خدیجه

گفتگوهاى مقدماتى درباره‏ى این ازدواج فرخنده، انجام گرفت. قرارها گذاشته شد. روز موعود تعیین گردید. و در آن روز طى مراسمى ساده، با حضور نزدیک‏ترین کسان و اقوام محمدصلی الله علیه و آله و خدیجه، مراسم ازدواج برگزار شد.

در آن روز مبارک خطبه‏ى عقد ازدواج این دو شخصیت بزرگ برجسته توسط عموى محبوب پیامبر اکرم، یعنى ابوطالب که از محترم‌ترین بزرگان و سران قریش بود، خوانده شد و بدین صورت خانه‏ى خدیجه با قدوم مبارک پیامبر اسلام، نور و شکوه و زیبایى معنوى پیدا کرد. ولى هنوز کسى نمى‏دانست که این خانه به زودى خانه‏ى شرافت، محل نزول وحى و نزول‏گاه جبرئیل و دیگر فرشتگان آسمانى خواهد شد.

پس از انجام مراسم و اجراى خطبه‏ى عقد، محمدصلی الله علیه و آله از جاى برخاست و به سوى در به راه افتاد. طرز رفتار و شکل حرکتش نشان مى‏داد که تصمیم دارد مجلس را ترک گوید، و از آن خانه بیرون رود تا خانه‏ى خود را براى ورود همسر ارجمندش آماده سازد. اما ناگهان صداى خدیجه در قفاى محمدصلی الله علیه و آله به این کلمات بلند شد: «اى محمد کجا مى‏روى، که اکنون خانه‏ى من، خانه‏ى تو است، و کلید همه‏ى صندوق‌ها در اختیار تو، و من از امروز کنیز و فرماندار تو هستم». و بدین‏سان خانه‏ى خدیجه، کاشانه‏ى آرامش و سعادت مشترک این دو شخصیت بزرگوار و برجسته شد و از آن پس محمدصلی الله علیه و آله به آن خانه نقل مکان کرد تا آرامش گم گشته‏اى را که در سنین کودکى با مرگ پدر و مادر از دست داده بود، در این خانه بازیابد. و در آن محیط امن و آرامش، با آسودگى و فراغ بال در مسیر افکار و اندیشه‏هاى والاى خود پیش رود.

اما نکته‏ى مهم و چشمگیر دیگرى هم در این ازدواج وجود داشت و آن این بود که چنین پیمان زناشویى ساده و ایثارگرانه‏اى، براى پیامبر اسلام ارزشى داشت که خداوند متعال، با حکمت بالغه‏اش، 15 سال بعد آن را به منصه‏ى ظهور درآورد. بدین‏سان که بر اثر این پیوند زناشویى، تمامى ثروت خدیجه در اختیار حضرت محمدصلی الله علیه و آله قرار گرفت و آن حضرت نیز پس از مبعوث شدن به پیامبرى، تمام آن ثروت هنگفت را در راه پیشرفت اسلام و در راه خدا صرف کرد.

خدیجه براى پیامبر اسلام نمونه‏ى یک همسر فداکار و ایثارگر بود. از همان آغاز زندگى مشترک تا آخرین لحظه‏ى حیات پرثمر خویش، در تمام مدت بهترین یار و یاور و مهربان‌ترین مونس پیامبر محسوب مى‏شد. در روزهاى آرامش نزدیک‏ترین همدم پیامبر، در ایام دشوارى و در گیرودار شداید زندگى صبورترین و پر تحمل‏ترین مددکار، و در تمام حوادث سخت و مصیبت‌هاى پى‏درپى قوى‏ترین پشتیبان و همقدم و همراه رسول اکرم بود. در تمام شدائد و دشواری‌هایى که در سال‌هاى بعد از بعثت براى پیامبر و مسلمانان رخ مى‏داد، خدیجه نه تنها مونس پیامبر و موجب تسلى خاطرش بود، بلکه چون مادرى مهربان براى تمام مسلمان‌ها نیز مایه‏ى امید و پشت‌گرمى و قوت قلب به شمار مى‏رفت، و با صبر و شکیبایى بى‏حساب و قدرت تحمل شگفت‏انگیز و پایدارى و مقاومت شگرفش سرمشق دیگران نیز قرار مى‏گرفت. علاوه بر آن هرگز از بذل مال فراوانش در راه هدف الهى پیامبر و گسترش و تقویت اسلام دریغ نورزید.با آن قدرت مالى و شهرت و مقامى که داشت، و با آن که قادر بود بهترین زندگى‏ها را داشته باشد و در کمال نعمت و رفاه و آسایش بسر برد، ولى تمام مظاهر زندگى دنیوى را به دور ریخت و در عوض با تمام ناملایماتى که به خاطر زندگى با پیامبر بر او روى آورده بود دست و پنجه نرم کرد. سال‌ها، با زجر و شکنجه شوهر بزرگوارش، با تهدیدهایى که بر زندگى هر دو سایه انداخته بود، و با تن دادن به تبعید و محاصره و حتى تحمل روزهاى گرسنگى و شب‌هاى بیدارى، به آسانى کنار آمد، تا هر روز قدمى تازه در راه نیل به اهداف عالیه‏ى اسلام و پیاده کردن برنامه‏هاى قرآن و پیشرفت مکتب انسان‏ساز اسلام بردارد.

در تمام شدائد و دشواری‌هایى که در سال‌هاى بعد از بعثت براى پیامبر و مسلمانان رخ مى‏داد، خدیجه نه تنها مونس پیامبر و موجب تسلى خاطرش بود، بلکه چون مادرى مهربان براى تمام مسلمان‌ها نیز مایه‏ى امید و پشت‌گرمى و قوت قلب به شمار مى‏رفت، و با صبر و شکیبایى بى‏حساب و قدرت تحمل شگفت‏انگیز و پایدارى و مقاومت شگرفش سرمشق دیگران نیز قرار مى‏گرفت. علاوه بر آن هرگز از بذل مال فراوانش در راه هدف الهى پیامبر و گسترش و تقویت اسلام دریغ نورزید.

اوصاف و فضایل خدیجه علیهاالسلام

این بانوى بزرگوار و الگوى ممتاز زن مسلمان، در نزد پیامبر اکرم از احترام و محبوبیت خاص برخوردار بود. رسول گرامى، آن خاتون محترم را بسیار دوست مى‏داشت، به مهر و درایت او آگاه بود. و از این رو در کارهاى خود با وى نه فقط مانند یک همسر، بلکه همچون یک دوست فهیم و دلسوز و یار صمیمى، مشورت مى‏کرد و به نظریاتى که خدیجه ابراز مى‏داشت، با دیده‏ى احترام مى‏نگریست.

از حضرت على علیه السلام روایت شده است که فرمود: «این جمله را از خود پیامبر اسلام شنیدم که فرمود: بهترین زنان بنى‏اسرائیل در عصر گذشته، مریم بنت عمران، و بهترین زنان امت، امروز خدیجه بنت خویلد است. (3)

البته مقام والا و احترام و شخصیت خدیجه علیهاالسلام را نباید با معیارهاى عادى سنجید، چه مقام و احترام آن بزرگوار چنان بالا گرفت که خداوند تبارک و تعالى به وسیله جبرئیل براى او سلام فرستاد و او را به پاداشى عظیم وعده داد که هیچ کس دیگرى، اعم از گذشتگان یا معاصرینش یا از اصحاب رسول خدا، بدان مقام نرسیده بودند.

بخارى یکى از محدثین بزرگ اهل سنت که یکى از شش «صحیح» عمده و معتبر جهان تسنن از آن اوست، نقل مى‏کند: «عایشه مى‏گوید: درباره‏ى هیچ زنى به اندازه‏  خدیجه حسرت نکشیدم و حسادت نبردم وقتى شنیدم که پروردگارش او را به بهشت وعده داده است.» (4)

این سخن عایشه، دور از واقعیت نبوده است. چون مى‏دانیم که خدیجه نخستین همسرى است که پیامبر اکرم قبل از آغاز رسالت اختیار کرده و مدتى طولانى، نزدیک به 25 سال با وى زندگى کرده است. با این که حضرت رسول، پس از وفات خدیجه با برخى از زنان دیگر مانند عایشه، صفیه، ام‏سلمه، و ... هم وصلت نموده، ولى در تمام مدتى که همسران دیگرى در خانه داشت، باز از خدیجه به شایستگى یاد مى‏کرد، نام او را با احترام مى‏برد و همواره خاطره‏ى او را گرامى و عزیز مى‏داشت چنان که درباره‏اش مى‏فرمود: «هرگز خداوند متعال بهتر از او را بر من نصیب نفرموده است. او روزى که من نیاز به کمک داشتم، به یارى‏ام آمد و دستم را با مهر و عطوفت گرفت؛ روزى به من ایمان آورد که جهانیان نسبت به من کفر مى‏ورزیدند، و روزى مرا تصدیق کرد که جهانیان تکذیبم مى‏کردند، خداوند از او به من اولاد عنایت کرد(5)

این سخنان صریح و بى‏شائبه از زبان مبارک پیامبر گرامى اسلام به خوبى مى‏رساند که خدیجه از چه موقعیت ممتازى در نزد پیامبر، و از چه شخصیتى برخوردار بوده است.

عایشه مى‏گوید: روزى نمى‏شد که پیامبر اسلام از خدیجه ذکر خیرى به میان نیاورد. به حدى که روزى غیرت و تعصب زنانه بر من غالب شد و با همان حال (حسادت) گفتم: آیا او زن سالخورده‏اى نبود که خداوند متعال بهتر از او نصیب تو کرده است؟ (منظور عایشه از این سخن، ابراز وجود و بیان ارزش خودش بوده است، زیرا خود را که زنى بسیار جوان بود با حضرت خدیجه مقایسه کرده و خواسته است که امتیاز جوانى خود را مطرح کند. اما خودش ادامه مى‏دهد:) پیامبر اسلام به شدت غضبناک شد، به حدى که موهاى جلوى سر مبارکش از شدت غضب تکان خورد و آنگاه آن جملات تحسین‏آمیز را (که فوقا نقل کردیم) درباره‏ى خدیجه بیان فرمود.

و باز عایشه مى‏گوید: «هر وقت در منزل گوسفندى ذبح مى‏شد، پیامبر اسلام مى‏فرمودند: از گوشت آن براى دوستان خدیجه هم بفرستید. روزى به این وضع اعتراض کردم، ولى پیغمبر فرمودند: من دوستان خدیجه را نیز دوست مى‏دارم.» (6)

آنچه ذکر شد فقط مشتى از خروار بود. وگرنه احادیث بسیار زیادى در دست داریم که از طریق دانشمندان اهل سنت هم نقل شده است و همه از اوصاف درخشان و شخصیت ممتاز و احترام فوق‏العاده‏ى خدیجه سخن مى‏گویند: از جمله در احادیث فراوان از طریق علماى عامه و خاصه، آمده است که: کامل‌ترین و بهترین زنان از نظر ایمان چهار تن بوده‏اند که عبارتند از آسیه دختر مزاحم (همسر فرعون)، مریم دختر عمران (مادر حضرت عیسى مسیح) خدیجه دختر خویلد، فاطمه دختر پیامبر اسلام. (7)

لذا به خاطر همین اوصاف و فضایل، همین شخصیت و بزرگوارى، همین کاردانى و شایستگى و عطوفت و درایت و سایر امتیازات فوق‏العاده‏ى آن بانوى عزیز بود که پیامبر اسلام، مادامى که خدیجه کبرى زنده بود، با زن دیگرى ازدواج نکرد و با آن که در آن زمان، شرایط خاص زمانى و مکانى و سنت‏هاى قومى و منطقه‏اى تعدد زوجات را به صورت امرى کاملاً عادى مى‏نگریست و مردان بسیارى در یک زمان چند همسر در خانه داشتند، و با آن که قوانین اسلام نیز با تحقق شرائط لازم این اجازه را در اختیار هر فرد عادى هم مى‏گذاشت - چه رسد به پیامبر خدا - باز رسول اکرم هم هرگز در طول حیات خدیجه از این حق خود استفاده نکرد.

نکته‏ى مهم آن که خدیجه در حساس‏ترین شرایط زندگى پیامبر اسلام - چه آن زمان که وجود مبارکش در آستانه‏ى نزول وحى قرار داشت و همه چیز دگرگون شده بود، و چه آن زمان که وحى الهى بر قلب پاکش نازل مى‏شد و جهانى را به لرزه درمى‏آورد - همواره رسول اکرم را به خوبى درک مى‏کرد. او را به طور صحیح شناخت و به واقعیت‏هاى والاى وجودش پى برد. رسالت او را به روشنى فهمید و آن را با تمام جانش پذیرفت و با همه‏ى توان خود در راه تثبیت و گسترش آن ایستادگى کرد. و به راستى که کمتر همسرى مى‏تواند این چنین حساس و فهمیده و با کمال و عمیق و عالم و واقع‏بین باشد.

بانوى دانشمند و صاحب کمال

در شرح اوصاف و فضایل خدیجه، سخن تمام نمى‏شود مگر آن که به مراتب فضل و دانش وى نیز اشاره کنیم و بگوییم که او زنى دانشمند، پرتجربه، بسیار فهیم، بسیار روشن‏بین و صاحب‌کمال بود. هر مسأله‏اى را به دقت بررسى مى‏کرد، هرگز بدون علم و اندیشه چیزى را نمى‏پذیرفت و بدون تفکر و تعمق حرفى نمى‏زد. در آغاز رسالت به محض آن که متوجه شد تغییرات غیر عادى در پیامبر ایجاد شده و حتى وضع جسمانى آن حضرت و اعمال و رفتار و حرکاتش دگرگون شده است، در آن شرایط حساس، با دقت و تدبر و تفکر ویژه‏اى که داشت، بهتر و دقیق‏تر از بزرگترین دانشمندان علم روانشناسى به اصل مسأله پى برد و با قاطعیت و صراحت اعلام کرد که تمام آن تغییرات و پیدایش آن وضع خاص جسمانى براى پیامبر، آثار یک دگرگونى و تحول عمیق روحى و معنوى است و هیچ عارضه‏ى دیگرى وجود ندارد.

در زمانى بعضى از آشنایان و اطرافیان از گوشه و کنار و گاه به طور جسته گریخته و گاه آشکارا براى تغییر حال پیامبر ابراز نگرانى مى‏کردند، خدیجه با روشن‏بینى خاص و درک هوشمندانه‏اش خطاب به پیامبر گفت: «خداوند تو را هرگز عاجز و ناتوان نمى‏ سازد (و به بیماری‌هاى سخت جسمانى که باعث عدم تعدل و زمینگیرى شوند دچار نمى‏کند) چون تو در زندگى خود همیشه صله‏ رحم داشته و دارى، مهمانى مى‏دهى و مهمان‌دوستى و مهمان‏نوازى مى‏کنى، از مستمندان و درماندگان دستگیرى مى‏کنى و فریادرس مظلومان هستى.» (8)

نکته‏ى مهم آن که خدیجه در حساس‏ترین شرایط زندگى پیامبر اسلام - چه آن زمان که وجود مبارکش در آستانه‏ى نزول وحى قرار داشت و همه چیز دگرگون شده بود، و چه آن زمان که وحى الهى بر قلب پاکش نازل مى‏شد و جهانى را به لرزه درمى‏آورد - همواره رسول اکرم را به خوبى درک مى‏کرد. او را به طور صحیح شناخت و به واقعیت‏هاى والاى وجودش پى برد. رسالت او را به روشنى فهمید و آن را با تمام جانش پذیرفت و با همه‏ى توان خود در راه تثبیت و گسترش آن ایستادگى کرد. و به راستى که کمتر همسرى مى‏تواند این چنین حساس و فهمیده و با کمال و عمیق و عالم و واقع‏بین باشد.

چنین بانویى، با چنین اوصاف والایى، علاوه بر تمام امتیازاتش بهترین شریک غم و اندوه پیامبر نیز بود. و این صفتى است که هرگاه زنى منصف بدان باشد، یکى از مهم‌ترین عوامل موفقیت در زندگى مرد، و در تحکیم اصول و مبانى خانوادگى او به شمار خواهد رفت، به طورى که هرگز زیبایى و جمال و سایر نشانه‏ها و خصوصیات زنانگى نمى‏تواند جاى آن را پر سازند. توجه بدین امر، در زندگى خانوادگى خدیجه کاملاً مشهود و آشکار بود و اسناد معتبر حاکى از آن است.

ابن ‏اسحاق یکى از سیره‏ نویسان اولیه و معروف اسلام در این باره مى‏گوید: پیامبر اسلام هر چیز مکروهى را که مى‏دید و مى‏شنید و هر ناروایى را که بر او وارد مى‏گردید، محزون و متأثرش مى‏ساخت، هنگام بازگشت به خانه با خدیجه در میان مى‏گذاشت. و خداوند به وسیله‏  خدیجه، آن مکروه و ناروا را فرج و گشایش عنایت مى‏فرمود. خدیجه همواره او را به ثبات و مقاومت دعوت مى‏کرد و با درایت و عطوفت خود دردها و رنج‏ها و آلام پیامبر را تسکین مى‏داد (و چنین شریک زندگى و غمگسار مهربانى همیشه یار و مددکار پیامبر بود) تا روزى که خدیجه از دنیا رفت و یک غمخوار فهیم و مصاحب و مشاور مهربان و صمیم از دست رفت...

این سیره‏ نویس قدیمى نیز اعتراف مى‏کند که: مقام معنوى و اخلاقى حرمت بى‏مانند خدیجه به جایى رسید که مورد عنایت خاص الهى قرار گرفت. چنان که روزى جبرئیل به هنگام نزول وحى گفت: «اى پیامبر، سلام پروردگار یکتا را به خدیجه برسان.» پیامبر اسلام نیز به خدیجه گفت: «اى خدیجه، اینک جبرئیل درود پروردگار را به تو ابلاغ مى‏کند». آنگاه خدیجه در پاسخ گفت: «خداوند خود سلام است و آغاز سلام و درود از اوست، و درود و سلام بر جبرئیل...»

گفتار صاحب طبقات درباره خدیجه

«ابن‏ سعد» یکى دیگر از مورخین اسلامى، در کتاب «طبقات» مى‏نویسد: «حضرت آدم در بهشت نگاهى به زندگى محمد صلی الله علیه و آله مى‏افکند و مى‏گوید: یکى از برتری‌هاى محمد صلی الله علیه و آله بر من این است که همسر او در راه اجراى اوامر خداوند با شوهرش همکارى و مساعدت نمود، و حال آن که همسر من، مرا در نافرمانى نسبت به دستورهاى الهى راه نشان داد.» (9)

فرزندان خدیجه

از حضرت خدیجه چهار فرزند متولد شدند. پسرى به نام قاسم به دنیا آمد که طاهر و طیب لقب داشت، و کنیه‏  «ابوالقاسم» براى پیامبر اسلام، از نام همین فرزند عزیز گرفته شده است. قاسم دوران نوزادى و شیرخوارگى را مدتى طى کرد و حتى تا مرحله‏  پاگشودن و به راه افتادن هم زنده بود. اما هنوز از شیر گرفته نشده بود که بنا بر تقدیر الهى از دنیا چشم پوشید و به سراى باقى شتافت.

غیر از این فرزند پسر، خدیجه داراى سه دختر نیز شد که اسامى آنان زینب و ام‏کلثوم و فاطمه علیهماالسلام بود. آرى شخصیت والایى همچون خدیجه است که در دامان پاکش، پاکدامن‏ترین و پاکیزه گوهرترین بانوى جهان هستى، یعنى حضرت فاطمه زهرا سلام‏اللَّه‏ علیها، پرورانده مى‏شود. آن خورشید تابانى که بنا بر اراده و مشیت الهى، از میان تمام فرزندان پیامبر، براى پدر بزرگوارش باقى مى‏ماند، تا براى مادرى انوار الهى و سادات جهان، انتخاب شود، و در دامان گهربارش فرزندان همچون ائمه‏  معصومین علیهم السلام را پرورش دهد که خود، مشعلداران ارشاد و هدایت جهانیان باشند... آرى فاطمه سلام الله علیها این چنین مادرى داشت که «خدیجه» نامور گشته بود... (10)

امام صادق علیه‏السلام نیز به آن اشاره فرموده‏اند: «عن مفضل بن عمر، قال: قلت لابى ‏عبداللَّه الصادق علیه‏السلام کیف کان ولاده فاطمه علیهاالسلام؟ فقال: نعم؛ ان خدیجه علیهاالسلام لما تزوج بها رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم هجرتها نسوه مکه فکن لا یدخلن علیها ولا یسلمن علیها و لا یترکن امراه تدخل علیه فاستوحشت لذلک و کان جزعها و غمها حذراً علیه.» (11)




آرى، چون خدیجه علیهاالسلام به ازدواج رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله درآمد زنان مکه رابطه خود را با خدیجه علیهاالسلام قطع کردند و دیگر به خانه‏ى او نمى‏آمدند. و در هنگام ملاقات به او سلام نمى‏کردند. رفت و آمد دیگران به خانه خدیجه علیهاالسلام را مراقبت کرده، مانع رفتن آنان به خانه او مى‏شدند. زنان مکه، خدیجه علیهاالسلام را تنها گذاردند، دیگر با او دوستى نمى‏کردند. خدیجه علیهاالسلام از این موضوع غمگین و ناراحت بوده و وحشت او را فراگرفته بود.

این ترک رفت و آمد و محاصره‏ى روحى خدیجه علیهاالسلام با مبعوث شدن پیامبر صلى اللَّه علیه و آله به رسالت شدیدتر شد. در این زمان چون رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله را دشمن خود مى‏دانستند هرگونه ارتباطى را با خدیجه علیهاالسلام که حامى اصلى رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله بود قطع کردند و خدیجه علیهاالسلام را در آن شرایط سخت تنهاى تنها گذاردند.

پیامبر صلوات الله علیه و آله بعد ازرحلت حضرت خدیجه سلام الله علیه

پیامبر سالها بعد از مرگ او به خوبی از تنها یار وفادار خود یاد می کرد. بارها بیاد او گریه می کرد. به نقل از عایشه که هر وقت پیامبر گوسفندی را ذبح می کرد، می فرمود: گوشت های آن را برای دوستان خدیجه بفرستید و عایشه بر او رشک می برد و می گفت که پیامبر زیاد از او یاد می کرد. در روایت مشهور دیگری است که چون برای پیغمبر هدیه ای می آوردند گااهی می فرمود: برای فلان بانوئی ببرید که از دوستان خدیجه بوده است. رسول خدا درباره خدیجه می فرماید: خداوند بهتر از او را به من نداده است. او به من ایمان آورد در هنگامی که مردم کفر داشتند، تصدیق نبوت من کرد، زمانی که دیگران مرا تکذیب کردند و اموال خود را در اختیار من گذاشت در وقتی که دیگران محروم کردند و خداوند متعال از او فرزندانی به من عطا کرد و در روز فتح مکه، پیغمر صلوات الله علیه و آله مسیر حرکت را به گونه ای تنظیم کرد که از کنار مزار خدیجه سلام الله علیها عبور نمود .

نکته مهم در مورد ازدواج پیامبر با  حضرت خدیجه

پیامبر(ص) پیش از ازدواج با حضرت خدیجه برای ایشان کار می‌کرد و حضرت خدیجه از زنان ثروتمند قریش بوده‌است. ثروت حضرت خدیجه و کارفرما بودن او نشان می‌دهد که پیش از اسلام نیز زنان حق داشتن ثروت و حق کارفرما بودن را داشته‌اند و مردان از کار کردن برای زنان عار نداشته و شرمسار نبوده‌اند .

پی‌‌نوشت‌ها:

1 - تذکرةالخواص، ج 2، ص 302 .

2 - امالى شیخ صدوق، ص 593 .

3- عمدة ابن بطریق، ص 24 .

4- صحیح بخارى، جزو پنجم، باب 30، ص 114

5- همسران رسول خدا، ص 18. به نقل از استیعاب ابن عبدالبر.

6- منبر الاسلام و توفیق الاعلم .

7-  استیعاب و صحیح بخارى.

9- سیره ابن‏هشام، ج1، ص 114- 116.

10- طبقات ابن‏سعد، ج 1، ص 134.

11- مناقب ابن شهرآشوب، ج 1، ص 174 

اهل بیت پیامبر مکرم اسلام صلوات الله علیه و آله از منظر محیی الدین ابن عربى

اهل بیت از منظر و دیدگاه محیی الدین ابن عربى


نویسنده محمد بدیعى‏

محیى‏الدین ابن عربى از اعاظم عرفا و شیخ اکبر اهل طریقت است. بعضى ابن عربى را بزرگترین اهل عرفان در مرتبه بعد از ائمه اطهار مى‏دانند. دراین مورد اگر اختلافى باشد در این‏که او، مؤسس عرفان نظرى و اولین کسى است که اصول و قواعد عرفانى را نظم و ترتیب داده و بر برخى از آنها استدلال کرده، اختلافى نیست. مقاله حاضر، بحثى درباره ارادت و میزان تبعیت ابن‏عربى از اهل بیت(ع)، بخصوص امیرالمؤمنین(ع) است و نتیجه‏اى که مى‏گیرد- چنانکه معقول نیز همین است- عشق سرشار ابن‏عربى به این بزرگواران و خوشه‏چینى او از خرمن فضل و کرامت ائمه هدى است.

ابن عربى در مبحث ولایت و همچنین در موارد دیگر، از حضرت امیرالمؤمنین و فرزندان بزرگوار آن حضرت، نام برده، و به تمجید نیز پرداخته است. جالب توجه است که ابن عربى آن تجلیل و تکریمى که از على علیه‏السلام کرده و آن عبارات باشکوهى که در مدح و ستایش آن امام همام آورده، درباره دیگران نکرده و نیاورده است و اصولاً آن حضرت را، از دیگر صحابه ممتاز مى‏داند. اکنون به‏نقل چند نمونه مى‏پردازیم: او پس از ذکر مطالبى، این‏گونه مى‏نویسد: «هذا على‏بن ابى‏طالب کرم‏الله وجهه- باب مدینة العلم النبوى و صاحب الاسرار امامها» این على‏بن ابیطالب کرم‏الله وجهه است، همان‏که دروازه شهر علم نبوى و صاحب اسرار و امام آن شهر است. ابن عربى سپس مى‏گوید: با سند صحیح روایت شده که «ضراربن ضمرة کندى» گفت: خدا را گواه مى‏گیرم که خودم دیدم آن حضرت را در نیمه‏هاى شب که ستارگان غروب کرده بودند، در یکى از نبردگاه‏ها به عبادت ایستاده و دست بر محاسن خود گرفته و مانند مارگزیده به خود مى‏پیچید و اندوهناک مى‏گریست. گویى اکنون مى‏شنوم که با تضرع با خدا، سخن مى‏گفت: سپس خطاب به دنیا مى‏فرمود: آیا به من تمایل نموده و به سوى من آمده‏اى؟! تو هرگز نمى‏توانى به من دسترسى پیدا کنى، برو دیگرى را بفریب، که من تو را سه طلاقه کرده‏ام. عمر تو کوتاه و ارزش تو اندک و خطرت بسیار است. آه از کمى توشه و دورى سفر آخرت و تنهایى در راه!». همچنین از «نوف بکالى» نقل شده، که گفت: على‏بن ابیطالب کرم‏الله وجهة را دیدم از خانه بیرون آمد و به ستارگان نگریست و خطاب به من فرمود: اى نوف خوابى یا بیدار؟ عرض کردم: بیدارم اى امیرالمؤمنین، فرمود: اى نوف خوشا به حال زاهدان که به دنیا تمایل نداشته و به آخرت گرایش دارند، آنان که زمین را فرش خود و خاک را بستر خود و آب را عطر خود و دعا و قرآن را لباس رو و زیرین خود برگزیده و چونان حضرت عیسى(ع) دنیا را ترک گفته‏اند.»(1) ابن عربى بعد از نقل روایاتى که حکایت از مقام والاى زهد و قدس و پارسایى آن حضرت مى‏کند و نیز پس از ذکر عباراتى از وى، که درجه بسیار شایسته عرفان و معنویت آن امام معصوم را مى‏رسانند، درباره حضرت ولایت مآبى، چنین داورى مى‏کند ومى‏نویسد: «و من مثل على و هذا مقامه و من یعادله و هذا کلامه(2)» و کیست مثل على در این مقام والا و کیست معادل او، که در مقام و کلام، با او برابرى کند؟


در «فتوحات مکیه»، در معرفت نخستین خلق روحانى اولین موجود، پس از این‏که به حقیقت محمدیه به نص صریح اشاره و در اثبات آن سخن مى‏گوید، حضرت او سید تمامى عوامل و نخستین نمودار و ظاهر در وجود از نور الهى بوده و عین عالم را از تجلى حق دانسته و پیامبر اکرم(ص) را عقل اول و اکمل مظاهر مى‏شناسد، آن‏گاه به علو قدر و منزلت و مرتبت على(ع) توجه داشته و در کمال تحقیق و انصاف سخن مى‏گوید، عبارت ابن‏عربى این است: «و أقرب‏الناس الیه (محمد صلى‏الله علیه و آله) على‏بن ابى‏طالب و اسرارالانبیاء اجمعین(3)»، لیکن همین عبارت در چاپ دیگر «فتوحات» به نحو کامل‏تر آمده و نوشته شده است: «اقرب الناس الیه على‏بن ابى‏طالب رضى‏الله عنه امام‏العالم و سرالانبیاء اجمعین»(4) یکى از محققان در ذیل کلام فوق مى‏نویسد: شیخ اکبر از این عبارت دو معناى مهم را افاده نموده است: یکى این‏که على(ع) بعد از پیغمبر ختمى، اشرف و افضل خلایق است، و دیگر آنکه على(ع) سر و باطن انبیاست و انبیا ظهور وجود او هستند و حقیقت کلیه ولایت او متجلى در مظاهر خلایق است و عوالم وجودى مسخر اراده حضرت ولایتمدار على(ع) (5). این احتمال، قوى مى‏نماید که مقصود وى از على(ع) حقیقت ولایت باشد نه شخص او، همان‏طور که منظورش از محمد(ص) حقیقت محمدى است که حقیقت نبوت و رسالت و ولایت است نه شخص او. بنابراین، لازم مى‏آید که شخص على(ع) اکمل مظاهر اولیا باشد، همانطور که شخص محمد(ص) کمال مظاهر انبیاء و رسل و اولیاست(6). ابن‏عربى در فص شیثى «فصوص الحکم»-ص‏64- مى‏نویسد: همانطور که پیغمبر(ص) فرموده است:«کنت نبیاً و آدم بین الماء و الطین»، یعنى که حقیقت او پیش از همه انبیاء بوده ولو این‏که به‏صورت بعد از جمیع آنها ظاهر شده و خاتم آنهاست، خاتم‏الاولیاء هم ولى بوده در حالى که هنوز آدم میان آب و گل بوده است، یعنى حقیقت خاتم الاولیا هم مقدم بر جمیع اولیاست. پیروان شیعى ابن عربى، خاتم الاولیاء را على (ع) دانسته و روایت: «کنت ولیا و آدم بین الماء والطین» را از وى نقل کرده و او را حقیقت ولایت مطلقه شناخته‏اند که با باطن نبوت مطلقه وحدت دا رد. (7)

ابن عربى در کتاب «الدرالمکنون و الجوهر المصون فى علم الحروف» درباره آگاهى حضرت على (ع) از علم جفر مى‏گوید: به جز على (ع) هیچکس از زمان حضرت آدم تا ظهور اسلام به این علم راه نیافته بود. وى سپس مطالبى ارزشمند در این باره نقل مى‏کند که به نقل از علامه حسن‏زاده آملى، آمده است.

محیى‏الدین همچنین درباره امام صادق (ع) مى‏گوید: امام صادق همان کسى است که در اعماق اندیشه‏هاى خود فرر رفت و درهاى شاهوار را از صدف اسرار به درآورد و رموزگره خورده علوم را گشود و گنجینه‏هاى طلسم‏شده را باز کرد. در ادامه این نقل، مطالب مهمى درباره مقام علمى و معنوى ائمه علیهم‏السلام آورده است.

برخى از علماى شیعه نیز ابن عربى را به این جهت نکوهش کردند که نسبت به شیعه عداوت شدیدى داشته و بیش از دیگر سنیان با شیعیان خصومت ورزیده است. آنها مى‏گویند او در کتب و رسایلش از هر کس، نام و خبرى آورده است جز اهل بیت عصمت و طهارت. ابن عربى در کتاب «شجرةالکون» مى‏گوید: اسلام برپنج اصل بنا شده است... اصل پنجم اهل بیت علیهم‏السلام است که پنج نفرند، محمد، على، فاطمه، حسن و حسین و ارکان دین برپاداشتن ارکان شریعت و محبت یاران و مودت نزدیکان پیامبر است... اهل بیت پیامبر پنج شخصیتند که خداوند ناپاکى را از آنان زدوده، مى‏فرماید: انما یریدالله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیراً»، «قال رسول‏الله (ص): انزلت هذه اغ‏آیة فینا اهل البیت انا و على و فاطمه و الحسن و الحسین» پیامبر فرمود: این آیه درباه اهل بیت نازل شده است، یعنى من و على و فاطمه و حسن و حسین. (8)


او در «فتوحات مکیه» و دیگر آثارش، در موارد متعدد از ائمه شیعه روایاتى نقل کرده است که براى نمونه موارد زیر نقل مى‏شود:

1 «- وکان على‏بن ابیطالب رضى‏الله عنه یقول: «ان‏الوحى قد انقطع بعد رسول‏الله صلى‏الله علیه و سلم و مابقى باید ینا الا ان یرزق‏الله عبداً فهماً فى هذا القرآن (9)». على ابیطالب رضى‏الله عنه مى‏فرمود: همانا پس از پیامبر خدا (ص) و حى منقطع شد و در دست ما چیزى نماند، مگر این که خداوند فهم این قرآن را به بنده‏اى روزى گرداند.

2 «- کان یقول فیه (فى علم الافراد) على‏بن ابیطالب رضى‏الله عنه حین یضرب بیده الى صدره و بتنهدان ههنا لعلوماً جمة لو وجدت لها حملة (10)». على ابن‏ابیطالب رضى‏الله عنه در خصوص همین - علم الاقراد- (11) مى‏فرمود: هنگامى که دستش را به سینه‏اش مى‏زده و آن را جلو مى‏آورده ، ه مانا در اینجا علوم کثیرى است، اگر براى آنها پذیرندگانى بیابم.

-3 « والى هذا العلم (علم الافراد) کان یشیر على‏بن الحسین‏بن على‏بن ابیطالب زین‏العابدین علیهم‏الصلاة و السلام بقوله:

 

·         یا رب جوهر علم لو ابوح بهولاستحل رجال مسلمون دمى

·         لقیل لى انت ممن یعبد الوثنایرون اقبح ما یأتونه حسنا» (12)

على‏بن الحسین بن‏ابیطالب زین‏العابدین علیهم‏الصلوة والسلام با این شعر: چه بسا جوهر علمى که اگر آن را آشکار بسازم مرا متهم مى‏دارند که از بت‏پرستانم و مردان مسلمانى، خونم را حلال مى‏شمارند و زشت‏ترین چیزى را که به جا مى‏آورند، نیکو مى‏پندارند.

به طورى که ملاحظه مى‏شود ابن عربى، على امام على (ع) را که براى آن پذیرندگانى نمى‏یابد تا آن را آشکار سازد و همینطور علم امام زین‏العابدین علیه‏السلام را که در صورت اظهار، موجب تکفیرش مى‏گردد از نوع علم‏الافراد مى‏شمارد که اختصاص به خود آن بزرگواران داشته و دیگران از آن بى‏نصیب بوده و شایستگى پذیرش آن را نیز نداشته‏اند.

انا روینا من حدیث جعفربن محمدالصادق عن ابیه محمدبن على عن ابیه على بن الحسین عن ابیه الحسین بن على عن ابیه على بن‏ابیطالب عن رسول‏الله صلى‏الله علیه و سلم انه قال مولى القوم منهم. (13) از حدیث جعفربن محمد صادق از پدرش محمدبن على، ازپدرش على بن الحسین، ازپدرش حسین بن على، از پدرش على بن ابیطالب، از رسول‏الله(ص) روایت شده‏است که فرمود:خادم قوم از خود قوم است.

- 5 «روینا عن على بن ابیطالب رضى‏الله عنه انه قال وصانى رسول‏الله صلى‏الله علیه و سلم فقال یا على اوصیتک بوصیه فاحفظها فانک لاتزال بخیر ما حفظت وصیتى یاعلى: ان‏للمؤمن ثلاث علامات. الصلوة والصیام و الزکوة... از على بن ابى‏طالب رضى‏الله عنه روایت شده که گفته است: پیامبر خدا(ص) مرا وصیت کرد و فرمود: اى على، ترا وصیت مى‏کنم آن را نگهدار تا وقتى که وصیت مرا نگه مى‏دارى از خیر و نیکى برخوردارى، براى مؤمن سه علامت است: نماز، روزه، زکات و...

6 «- قال على‏ابن ابیطالب علیه‏السلام سئل رسول‏الله(ص) عن اشراط الساعة، فقال اذا رأیت الناس قد ضیعواالحق و اماتواالصلوة و اکثرواالقذف و استحلوا الکذب و اخدواالرشوة وشیدوا البنیان واعظموا ارباب الاموال....ء فعندها قیام الساعه‏

(15) على‏بن ابیطالب(ع) فرمود: از رسول خدا(ص) از علامات قیامت پرسیده شد، پاسخ داد:«هنگامى که دیدى که مردم حق را ضایع مى‏نمایند، نماز را مى‏میرانند، قذف (نسبت زنا به زن محصنه دادن) را فزون مى‏سازند، دروغ را روا مى‏دارند، رشوه مى‏گیرند، بنا را استوار مى‏کنند، دولتمندان را بزرگ مى‏شمارند... در آن وقت قیامت برپا خواهدشد.

- من کلام على‏ابن ابیطالب رضى‏الله عنه قال یوما لابنه الحسن رضى‏الله عنه یا بنى ابذل لصدقک کل الموده و لاتطمئن الیه کل الطمأنینه و اعطه کل المواساه ولاتفش له کل الاسرار».(16) از سخن على ابن ابیطالب رضى‏الله عنه که روزى به پسرش حسن رضى‏الله عنه فرمود: اى پسر من، همه محبتت را به دوست ارزانى دار، ولى به طور کامل به وى مطمئن مباش، واز هرگونه کمک ویاریت وى را برخوردار ساز، اما همه اسرارت را پیش وى فاش مگردان.

- وقد نقل عن الامام المحق السابق جعفر محمد الصادق علیه‏السلام انه قال لقد تجلى‏الله لعباده فى کلامه ولکن لاتبصرون.(17) از امام به حق ناطق حضرت جعفربن محمد صادق(ع) نقل شده‏است که فرمود: خداوند در کلام خود (قرآن) براى بندگانش تجلى کرده‏است، لیکن شما نمى‏بینید.

- و روى عنه علیه‏السلام انه خرمغشیاً علیه و هو فى الصلاة فسئل عن ذلک فقال ما ذلت اردد الایه حتى سمعتها من المتکلم بها»(18) از امام صادق(ع) روایت شده است که آن حضرت در هنگام نماز مدهوش شد، از ایشان سؤال شد که سبب مدهوشى چه بود؟ فرمود: چندین بار آیه را تکرار کردم تا اینکه از متکلم شنیدم.

10 «- عن جعفربن محمد بن على بن‏الحسین عن ابیه عن جابر بن عبدالله قال: ان رسول الله صلى‏الله علیه و سلم مکث تسع سنین لمن یحج ثم اذن فى‏الناس فى العاشرة...»(19) جعفربن محمد على بن الحسین از پدرش از جابر بن عبدالله نقل کرده‏است که رسول خدا (ص) نه سال حج بجا نیاورد، سپس درسال دهم به مردم اعلام کرد که مى‏خواهد حج به جا آورد...

11«- قال على بن ابى‏طالب رضى‏الله عنه هذاالباب ما هو الافهم یوتیه الله من شاء من عباده فى هذاالقرآن»(20) على بن ابیطالب رضى‏الله عنه فرمود: منشأ آن (غیب‏گویى‏هاى من) فهم از قرآن است که خداوند به عده‏اى از بندگانش عنایت مى‏کند.

- 12«این عالم الرسوم من قول على بن ابیطالب رضى‏الله عنه حین اخبر عن نفسه انه لو تکلم فى الفاتحه من القرآن لجمال منها سبعین وقراً هل هذا الا من الفهم الذى اعطاه‏الله فى‏القرآن»(21) چه کسى مى‏تواند از علومى که على بن ابیطالب رضى‏الله عنه بیان فرموده، آگاه باشد، آن جا که از خود خبر داده و مى‏گوید که اگر درباره سوره حمد سخن بگوید، هفتاد بارشتر مطلب خواهدگفت؟! آیا این جز شمه‏اى از فهم قرآن است که خداوند به او اعطا کرده‏است.

-13 «قال على بن ابى‏طالب رضى‏الله عنه: قال رسول‏الله صلى‏الله علیه و سلم: ان فى القیامه لخمسین موقفا کل موقف الف سنة، فاول موقف اذا خرج الناس من قبورهم...»(22) حدیث طولانى است على‏بن‏ابیطالب رضى‏الله عنه به نقل از رسول‏الله(ص) فرمودند:

در روز قیامت پنجاه ایستگاه وجود دارد که توقف در هر کدام هزار سال به طول مى‏انجامد و اولین ایستگاه وقتى است که مردم از قبرها بیرون مى‏آیند

-14 ان جعفر بن محمد قال له: اذا اجاءک ما تحب فاکثر من الحمدالله و اذا جاءک ما تکره فاکثر من لاحول و لاقوه الا بالله و اذا استبطات الرزق فاکثر من الاستغفار»(23) جعفر بن محمد گفت: زمانى که چیز پسندیده و محبوبى به تو رسید الحمدلله زیاد بگو، و زمانى که چیز ناپسند و مکروهى به تو رسید زیاد بگو لاحول و لاقوه الا بالله، و زمانى که دیدى روزى تو دیر مى‏رسد، زیاد استغفار بر زبان جارى کن.

15-«عن على بن ابى‏طالب قال: قال رسول الله صلى الله علیه و سلم: من ملک زاداً و راحلة تبلغه الى بیت الله ثم لم یحج فلا علیه ان یموت یهودیاً او نصرانیاً.»(24) على بن ابیطالب به نقل از رسول خدا(ص) فرمود: هر کس توشه و شتر قدس سره‏وسیله سفر[ داشته باشد، که او را به خانه خدا برساند و حج به جا نیاورد، مى‏خواهد یهودى بمیرد یا نصرانى.

16-«قال على رضى الله عنه: لو کشف الغطاء ما ازددت یقیناً» (25) على رضى الله عنه فرمود: اگر پرده کنار رود، به یقین من، افزوده نمى‏گردد.

17-«آخى رسول الله صلى الله علیه و سلم بین اصحابه بدارالخیزران و اخذ بید على و قال: «هذا اخى»(26) رسول خدا(ص) در دارالخیزران بین اصحاب خود، عقد برادرى خواند و خود، دست على را گرفت و فرمود: این بردار من است.

18-«قوله صلى الله علیه و سلم:«اقضاکم على...»(27) پیامبر اکرم(ص) فرمود: على، آگاه‏ترین شما به قضاوت است.

19-«»لافتى الا على لانه الوصى و الولى(28) جوانمردى مانند على وجود ندارد، زیرا او جانشین من و ولى و سرپرست شماست.

ابن‏عربى، علاوه بر این که در آثارش به نقل روایات از ائمه شیعه اهتمام ورزیده، در مواردى هم به ولایتشان اعتراف کرده و برایشان مقامى برابر با مقام انبیاء قایل شده است، چنانکه در باب دویست و هفتادم کتاب «فتوحات مکیه» آنجا که در خصوص معرفت منزل قطب و امامین از مناجات محمدیه سخن گفته، آورده است: «اعلم ایدک الله بروح منه ان ممن تحقق بهذا المنزل من الانبیاء صلوات الله علیهم اربعة: محمد و ابراهیم و اسمعیل و اسحق علیهم السلام و من الوالیاء اثنان و هما الحسن و الحسین سبطا رسول الله صلى الله علیه و سلم.» بدان- خداوند یارى دهاد- از کسانى که در این منزل متحقق شده‏اند، از انبیاء چهار کس اند: محمد، ابراهیم، اسماعیل و اسحاق علیهم السلام و از اولیا، دو کسند: حسن و حسین فرزندان رسول الله(ص)(29) و نیز در فراز دیگر در دفاع از محبت رسول خدا(ص) نسبت به امام حسن و امام حسین علیهم السلام مى‏نویسد: روز جمعه‏اى، پیامبر(ص) مشغول ایراد خطبه بود که دید حسن و حسین به سوى او مى‏آیند، پیراهن به پایشان گیر کرد و به زمین افتادند، رسول خدا نتوانست خود را نگه دارد، لذا از منبر به زیر آمد و دست آن دو را گرفت و با خود، بالاى منبر برد و خطبه را ادامه داد. آیا این براى پیامبر، نقص محسوب مى‏شود؟ خیر، بلکه به خدا سوگند، این از کمال معرفت وى ناشى مى‏گردد، زیرا او خود مى‏داند که با چه دیدى و به چه کسى نظر کرده است، دیدى که کورباطنان از دیدن آن عاجزند، لذا، آنها در مثل این موارد مى‏گویند: چرا او به سبب توجه به خدا، از توجه به این امور خوددارى نکرد، و این در حاکى است که به خدا سوگند، آن حضرت در آن هنگام، جز به خدا توجه نکرد.(30)


باز در همان کتاب از جمله علماى این امت- امت اسلام- که از صحابه بوده‏اند و احوال رسول الله(ص) و اسرار علومش را براى این امت حفظ کرده‏اند، على(ع)، سلمان فارسى و ابن عباس را شمرده است و از خلفاى دیگر، نام نبرده است.(31)

باز در شأن نزول آیات:«و یوفون بالنذر و یخافون یوماً کان شره مستطیراً و یطعمون الطعام على حبه مسکینا و یتیماً و اسیراً»(32) ماجراى بیمار شدن امام حسن و امام حسین(ع) و نذر کردن سه روز روزه حضرت على و حضرت زهرا و امام حسن و امام حسین(ع) و فضه را و نیز جریان تهیه جو براى پختن نان را، با تمام جزییات آن در دو صفحه نقل کرده و سپس مى‏نویسد: روز چهارم روزه نبودند، که نذرشان پایان یافته بود. على، حسن و حسین علیهم‏السلام به پیش پیامبر(ص) رفتند و آن کودکان، از شدت گرسنگى چون جوجکان به خود مى‏لرزیدند، پیامبر از این حالت نگران شد و فرمود به سوى فاطمه برویم و چون به پیش فاطمه رسیدند، او را در محراب عبادت یافتند، درحالى که از شدت گرسنگى شکمش به پشتش چسبیده و چشمانش فرو رفته بود، پیامبر که فاطمه را به این حالت دید، فرمود: «واغوثاه» درحال، جبرئیل امین نازل شد و عرض کرد یا محمد بگیر، گواراى اهل بیتت باد، پیامبر فرمود اى جبرییل چه بگیرم؟ جبرییل این آیت بخواند که: «یطعمون الطعام على حبه مسکیناً و یتیماً و اسیراً» تا «وکان سعیکم مشکوراً».(33)

چنانکه ملاحظه شد، ابن‏عربى این واقعه را که ازمقام تقوا و طهارت و قدس و معنویت و نهایت محبت و انسان‏دوستى و احسان و ایثار آن بزرگواران حکایت مى‏نماید با اهمیت و دقت نقل کرد و به این وسیله، مقام شامخ ایمان و احسان آنان را ستود و در ضمن، محبت و ارادت خود را نیز نسبت به ایشان آشکار ساخت. محیى‏الدین مى‏نویسد: حضرت حق به رسول خدا(ص) دستور داده است که پاداش رسالتش را از امت خود بگیرد، به این معنا که نزدیکان او را دوست بدارند. از این‏رو فرمود: «قل لاأسئلکم علیه اجراً الا المودة فى القربى» یعنى در برابر تبلیغ آنچه براى شما آورده‏ ام، مزدى از شما نمى‏ خواهم، جز این که نزدیکانم را دوست بدارید.

بنابراین، بر امت است که پاداش تبلیغ او را که خداوند بر آنان واجب کرده است، ادا کنند. یعنى، نزدیکان و اهل بیت او را دوست بدارند، و این مسأله را با تعبیر «مودت» که به معناى ثبوت محبت و دوستى است، بیان داشت.

ابن‏عربى مى‏نویسد: هیچکس، جز خدا نمى‏داند که اهل مودت و دوستان و نزدیکان رسول خدا(ص) از چه پاداشى بهره‏مند هستند. (34) بالاتر از اینها، او محبت اهل بیت را برابر با محبت پیامبر(ص) دانسته و تصریح کرده است که دشمنى و خیانت به ایشان، در واقع دشمنى و خیانت به آن حضرت است، چنانکه در «فتوحات مکیه» نوشته است: «کسانى که اهل بیت رسول‏الله(ص) را دشمن مى‏دارند و به آنان خیانت مى‏ورزند، همانا با خود رسول‏الله دشمنى کرده و به وى خیانت ورزیده‏اند. فرض است همانطور که رسول‏الله را دوست داریم، اهل بیتش را نیز دوست بداریم و از عداوت و کراهت نسبت به ایشان، احتراز و اجتناب کنیم».بعد مى‏افزاید: «شخص ثقه‏اى در مکه به من گفت: من از اعمال شرفا (سادات از نسل حضرت فاطمه) در مکه ناراحت بودم و کراهت داشتم. شبى، فاطمه(س) دختر رسول‏الله(ص) را در خواب دیدم که از من اعراض مى‏کند و روى برمى‏گرداند؛ من بر وى سلام کردم و از جهت اغراضش جویا شدم، پاسخ داد تو از شرفا بدگویى مى‏کنى، گفتم اى بانوى من، آیا کارهایشان را درباره مردمان نمى‏بینى؟ فرمود، آیا ایشان فرزندان من نیستند؟ پس من از کار خود توبه کردم و آن حضرت به من اقبال فرمود و من از خواب بیدار شدم». ابن‏عربى پس از نقل این واقعه ابیات زیرا را انشاد مى‏کند:

 

·         فلا تعدل باهل البیت خلقاًفبغضهم من الانسان خسر

·         فاهل البیت هم اهل السیادةحقیقى و حبهم عبادة (35)

ترجمه: در سیادت و بزرگى، احدى را با اهل بیت برابر مدان، پس تنها اهل البیت شایسته سیادت و بزرگى هستند. دشمنى با ایشان، زیان و خسارت حقیقى و دوستیشان، عبادت است. و در همان جا تصریح مى‏کند که: «فاجعل بالک و اعرف اهل البیت فمن خان اهل البیت فقدخان رسول‏الله صلى الله علیه و سلم

ترجمه: تمام قرار بده همت خود براى شناخت اهل بیت، پس کسى که خیانت کند به اهل بیت، خیانت کرده است به رسول خدا(ص).


گفتنى است که ابن‏عربى باز در «فتوحات مکیه» احادیثى نقل کرده و عباراتى آورده، که دلالت بر حسن عقیدت و محبت و ارادتش به آن بزرگواران دارد. از جمله نوشته است: «وقد ورد فى الخبر: عن النبى صلى‏الله علیه و سلم ان الجنة اشتاقت الى على و عمار و سلمان و بلال» یعنى: بهشت، مشتاق و علاقه‏مند است به على و عمار و سلمان و بلال. (36) باز این حدیث را از پیامبر(ص) نقل کرده که فرمود: «فاطمة بضعة منى یسؤنى ما یسوءها و یسرنى ما یسرها و انه لیس لى تحریم ما احل الله و لاتحلیل ما حرم‏الله» یعنى، فاطمه پاره تن من است، آنچه او را ناراحت کند مرا ناراحت مى‏کند و آنچه او را مسرور کند، مرا مسرور کرده است. (37) بالاخره تصریح کرده است که: فاطمه (س) گرامى‏ترین مردم، نزد پیامبر است. (38)



پس ملاحظه شد که او از احادیث ائمه امامیه در کتاب‏هایش آورده و به ذکر فضایل و مناقبشان پرداخته و از آن بزرگواران به بزرگى و پاکى و پارسایى نام برده و هرگز با آنان خصومت و دشمنى نورزیده و حتى دشمنى با آنان را زیان‏آور و دوستیشان را عبادت دانسته است. منتها او در ظاهر، شیعه نبوده است تا فقط از ائمه شیعه روایت نقل کند، و تنها به ذکر فضایل و مناقب آن بزرگواران بپردازد و منحصراً نسبت به ایشان، اظهار محبت و مودت نماید. لذا از روى تقیه، از دیگران نیز احادیثى نقل کرده و براى آنها هم فضایل و مناقبى قایل شده است.

استاد سید جلال‏الدین آشتیانى مى‏نویسد: رساله‏اى در ولایت از شیخ اکبر ابن عربى به نام «الوعاء المختوم على السر المکتوم» که از بهترین آثار عرفانى در تمام دوران عرفان است و مؤلف عظیم آن را در شئون ختم ولایت مطلقه محمد به مهدى موعود علیه السلام و نحوه ظهور آن حضرت تألیف کرده است. (39)

علامه حسن زاده آملى، پس از ذکر تشرف محیى‏ الدین به حضرت بقیة الله مهدى موعود (عج) به نقل از «فتوحات مکیه» مى‏گوید: و به همین منوال و مضمون در چند جاى دیگر فتوحات مکیه مطالبى دارد و رساله «شق الحبیب» را بخصوص درباره حضرت مهدى علیه السلام نوشته است.(40) نگارش کتاب «شق الحبیب»، رمزگونه است به طورى که در آغاز آن آمده است: این رساله ازعلومى است که جز بر صاحبان آن علم، واجب است پوشیده بماند و آن از علومى است که على بن ابیطالب رضى الله عنه با دست خود به سینه خود زد و گفت در این سینه دانش‏هاى زیادى است، اگر حاملانى براى آنها مى‏یافتم». (41)

مى‏گوید: خواستم آنچه را که گاهى آشکار مى‏کنم و گاهى پنهان در این کتاب قرار دهم که مرتبه نخست آن، این است که این نسخه انسانیت مقام انبیاست و مرتبت دوم آن، مقام امام مهدى منسوب به دختر نبى است. (42)

در پایان مى‏گوید: ما در این کتاب، به طور ضمنى به مطالبى اشاره کرده‏ایم. و آنچه گفتیم پرده از روى آنچه نگفتیم برمى‏دارد. (43)

ابن عربى، حضرت مهدى موعد (عج) را خاتم اولیا مى‏داند. چنانکه در «فتوحات مکیه» در باب معرفت وزراى مهدى در آخرالزمان مى‏نویسد:«خداوند را خلیفه‏اى است موجود، که ظاهر مى‏گردد و ظهورش، در زمانى اتفاق مى‏افتد که دنیا پر از جور و ستم باشد و او، دنیا را پر از عدل و قسط مى‏فرماید و اگر از عمر دنیا نماند مگر یک روز، خداوند آن را طولانى مى‏گرداند تا آن خلیفه، ولایت کند. او از عترت رسول الله (ص) و جدش حسین بن على ابن ابیطالب است». سپس مى‏گوید: مهدى (عج) حکم نمى‏کند مگر به آنچه را که فرشته از نزد خدا در قلب او القا مى‏کند، فرشته‏اى که خداوند بر او گمارده است تا او را یارى کند. و این همان شرع واقعى محمدى است، به گونه‏اى که اگر حضرت محمد (ص) زنده بود، درباره آن مساله درست به همان گونه که امام مهدى (عج) حکم مى‏کند، حکم مى‏کرد. بنابراین، خداوند مهدى (عج) را آگاه مى‏کند که شریعت محمدى چنین است. و با وجودى نصوصى که خداوند به او عنایت کرده، قیاس بر او حرام است. و به همین دلیل، رسول خدا (ص) در توصیف مهدى (عج) فرمود: «یقفو اثرى لایخطى‏ء...» از من پیروى مى‏نماید و خطا نمى‏کند. پیامبر (ص) با این کلام به ما فهماند که از او ، باید پیروى کرد، زیرا او تابع رسول خداست و نیز به ما فهماند که مهدى (عج) معصوم است، چرا که معناى معصوم در حکم، چیزى جز عدم خطا و اشتباه نیست»(44)

او به دنبال عبارات مزبور در یک فصل، مطالب بسیارى درباره وقایع ظهور آن حضرت آورده و پس از ذکر شمایل و فضایل مهدى و وصف اعوان و انصار و شرح شروع و پایان کار آن حضرت، مى‏سراید:

 

·         «الا ان ختم الاولیاء شهیدهوالسید المهدى من آل احمدهو الشمس یجلو کل غم و ظلمة

·         و عین امام العالمین فقیدهو الصارم الهندى حین یبیدهوالوابل الوسمى حین یجود»(45)

ابن‏عربى در کتاب «عنقاء مغرب فى ختم الاولیاء و شمس المغرب» در توصیف خصایص و شروط و کمالات خاتم‏الولایة، به نقل امتیازاتى مى‏پردازد، که آنها را جز در شخص قائم آل محمد(ص) و امام دوازدهم شیعیان نمى‏توان یافت و در آخر همان کتاب، به تعیین صریح خاتم‏الاولیا پرداخته و گوید: «فان الامام المهدى المنسوب الى بیت النبى». (46)

مرحوم حکیم آقا محمدرضا قمشه‏اى در رساله خویش در ذیل فص شیثى(ص‏8)، براى اثبات این‏که ابن‏عربى، حضرت مهدى را به عیسى برترى داده، چنین استدلال مى‏کند که: او، مهدى(عج) را امام العالمین خواند و العالمین، جمع محلى به الف و لام است، لذا افاده عموم مى‏کند و عیسى و روح و نیز از عالمین است و اگر العالمین به کسر لام خوانده شود، باز عیسى و روح داخل خواهند بود، خلاصه به هر دو قرائت و به هر دو معنى، این بیت نص است بر امامت مهدى بر عیسى و روح.

شایسته ذکر است، ابن عربى پس از ایراد ابیات فوق و بحث و تحقیق در این مقام، میان ختم ولایت محمدیه و مهدى موعود(ع) فرق مى‏گذارد و مى‏نویسد: «و امام ختم الولایة المحمدیة فهو أعلم الخلق بالله لایکون فى زمانه و لا بعد زمانه اعلم بالله و بمواقع الحکم منه فهو و القرآن اخوان کما ان المهدى و السیف اخوان». (47)

او، خصوص مهدى موعود(ع) از نسل على(ع) و در پاسخ به سؤال سیزدهم از پرسش‏هاى محمدبن‏على ترمذى مقام ختم ولایت محمد را، از آن مردى از عرب مى‏داند که اکرم این قوم است، چنانکه در باب هفتاد و سوم «فتوحات مکیه» مى‏نگارد: «و اما ختم ولایت محمدى، آن براى مردى از عرب است که به لحاظ اصل و نسب و به‏دست گرفتن این ولایت اکرم این قوم است و امروز در زمان ما موجود است، در سال پانصدونودوپنج وى را شناختم و نشانه (خاتم ولایت مطلقه)اش را که حق از دیدگان بندگانش پنهان نموده، در شهر فاس مشاهده کردم... و چنانکه خداوند نبوت تشریعى را به محمد(ص) ختم کرده، ولایت مطلقه محمدى را به مهدى(عج) ختم نموده است» (48)

ابن‏عربى در باب سیصد و شصت‏وششم «فتوحات مکیه» (49) بحث مبسوطى درباره امام مهدى(عج) دارد، که بر وفق باور شیعه امامیه و حاکى از عقیده استوار وى به مقام بسیار والا و معنوى آن امام همام است. مثلاً او را معصوم و علمش را، از طریق تنزیل الهى مى‏داند و تأکید مى‏کند با این‏که، او علم به قیاس دارد، ولى هرگز بدان حکم نمى‏کند، بلکه تنها به چیزى حکم مى‏کند که فرشته از سوى خداوند به وى القا کرده است و آن شرع حقیقى محمدى است، که اگر آن حضرت زنده مى‏بود، جز آن حکم نمى‏فرمود.


1- رساله روح‏القدس، ص 128.

2- همان، ص 39.

3- فتوحات مکیه، ج 1، باب 6، چاپ بیروت.

4- همان، ج 1، ص 154، چاپ بیروت، ص 1293 نقل از هدایةالامم، ص 24 مقدمه و نیز همان، ص 131 چاپ بولاق قاهره، نقل از جلوه‏هاى ولایت در آثار امام خمینى، ص 73.

5- جلوه‏هاى ولایت در آثار امام خمینى، ص 73.

6- محیى‏الدین ابن عربى.

7- ر.ک. به جامع‏الاسرار، ص 201، نقل از محیى‏الدین ابن عربى.

8- شجرةالکون، شیخ‏اکبر محیى‏الدین ابن عربى، ترجمه دکتر گل‏بابا سعیدى، ص 149- 151.

9- فتوحات مکیه، ج 1، ص 284.

10- همان، ج 1، ص 303 و شق‏الجیب، ص 65 و رساله روح‏القدس، ص 38.

11- مقصود از علم‏الافراد، علمى است که اختصاص به افراد دارد و دیگران از آن بى‏بهره‏اند و چه بسا که استعداد دریافت و پذیرش آن را نیز ندارند و چنان که دیدیم امام على(ع) اشخاص مستعد و شایسته‏اى نیافت تا آن را آشکار سازد.

12- فتوحات مکیه، ج 1، ص 303.

13- همان، ج 1، ص 297. و ر.ک: هزار و یک نکته، نکته 631.

روایت طولانى است که به علت عدم گنجایش این کتاب نقل نشد.

14- فتوحات مکیه، ج 8، ص 326-321.

15- محاظرةالابرار و مسامرة الاخیار، ج 2، ص 6.

16- فتوحات مکیه، ج 8، ص 378.

17- تفسیر شیخ اکبر محیى‏الدین ابن عربى، مقدمه، ص 3، تجلیات الهیه، ص 416.

18-همان، مقدمه، ص 3، تجلیات الهیه، ص 416.

19- فتوحات مکیه، ج 2، ص 453.

20- همان، ج 1، ص 423.

21- همان، ج 1، ص 423.

22- همان، ج 1، ص 467.

23- محاضرات، ج 2، ص 280 نقل از روح مجرد، ص 458.

24- همان، ج 2، ص 522.

25- فتوحات مکیه، ج 5، ص 194 و 331.

26- همان، ج 5، ص 195.

27- همان، ج 6، ص 202 و 247.

28- همان، ج 8، ص 107.

29- همان، ج 4، ص 300.

30- همان، ج 2، ص 531.

31- همان، ج 1، ص 151.

32- سورةالدهر، (76)، آیات 7، 8.

33- محاضرةالابرار و مسامرةالاخیار، ج 1، صص 150- 153.

34- همان، ج 5، ص 250 و 249.

35- فتوحات مکیه، ج 4، ص 139.

36- همان، ج 1، ص 478 و ر.ک: ج 3، 546.

37- همان، ج 3، ص 599 و ج 6، ص 384.

38- همان، ج 2، ص 610.

39- تفسیر فاتحةالکتاب، مقدمه، ص‏

40- هزار و یک کلمه، ج 1، ص 88.

41- حجاب هستى (چهار رساله)، محیى‏الدین ابن عربى، شق الحبیب، ص 127.

42- همان، ص 161.

43- همان، ص 171 و 170.

44- فتوحات مکیه، ج 6، ص 62.

45- همان، ج 6، باب 366، ص 51، 52.

46- هدایةالامم، ص 25 مقدمه.

47- فتوحات مکیه، ج 6، ص 54.

48- همان، ج 2، ص 75 و نیز ر. ک: محیى‏الدین ابن عربى، 473 و 472 و هدایةالامم، ص 24 مقدمه.

49- همان، ج 6، ص 66-50.

 

چهل_قانون_عشق

 

چهل_قانون_عشق

از کتاب ملت عشق
اثر الیف_شافاک

قاعده اول:

کلماتی که برای توصیف پروردگار به کار می‌بریم، همچون آینه‌ای است که خود را در آن می‌بینیم. هنگامی که نام خدا را می‌شنوی ابتدا اگر موجودی ترسناک و شرم‌آور به ذهنت بیاید، به این معناست که تو نیز بیشتر مواقع در ترس و شرم به سر می‌بری. اگر هنگامی که نام خدا را می‌شنوی ابتدا عشق و لطف و مهربانی به یادت بیاید، به این معناست که این صفات در وجود تو نیز فراوان است.

قاعده دوم:

پیمودن راه حق کار دل است، نه کار عقل. راهنمایت همیشه دلت باشد، نه سری که بالای شانه‌هایت است. از کسانی باش که به نفس خود آگاهند، نه از کسانی که نفس خود را نادیده می‌گیرند.

قاعده سوم:

قرآن را می‌توان در چهار سطح خواند. سطح اول معنای ظاهری است. بعدی معنای باطنی است. سومی بطنِ بطن است. سطح چهارم چنان عمیق است که در وصف نمی‌گنجد.

قانون چهارم ؛
در دل هر ذره ای از کائنات می توانی صفات خداوند را بیابی. زیرا او در مسجد و کلیسا و صومعه نیست، هر لحظه و در هرجاست.
کسی نیست که بعد از دیدن خداوند به همان شکل قبلی زندگی کرده باشد، کسی هم نیست که بعد از دیدن خداوند بمیرد! هرکه او را یافته، تا ابد در او باقی می ماند ..

 

قانون پنجم ؛

کیمیای عقل و کیمیای عشق بسیار متفاوت اند.
عقل محتاط است و هر قدمی را با ترس و احتیاط بر می دارد و هر آن با جمله ی «مراقب باش!» هشدار می دهد.
اما عشق! عشق مگر چنین است؟!
فقط می گوید خود را رها کن، بگذار و بگذر!
عقل به آسانی از پا نمی افتد، عشق اما خود را خراب و ویران می کند.
و می دانی؟ خزائن و گنج ها همیشه در میان خرابه ها یافت می شوند! هرچه هست، در دلی خراب و ویران شده است!


قانون ششم ؛

در این دنیا بیشتر خصومت ها، تنش ها و‌ پیشداوری ها از زبان سرچشمه می گیرند. برای کلمات اهمیت زیادی قائل نشو! چون در سرزمین عشق، زبان حاکمیتش را از دست می دهد. عشق، زبانی برای سخن گفتن ندارد.

قانون هفتم ؛

در این دنیا به تنهایی و در انزوا، تنها با شنیدن انعکاس صدای خودت نمی توانی حقیقت را کشف کنی، بلکه فقط در آینه ی انسانی دیگر می توانی خود را به تمامی ببینی..

قانون هشتم ؛

هرچه بر سرت آمد، هرگز تسلیم نا امیدی نشو! حتی اگر همه ی درها هم به رویت بسته شود، در پایان او از جایی که هیچکس نمی داند پنجره ای می گشاید. هرچند تو ابتدا نمی توانی ببینی. اما پشت روزنه های تنگ چه بهشت هایی که پنهان است.
پس شکر کن! وقتی به مراد خود رسیده باشی، شکر کردن آسان است. اما صوفی کسی ست که حتی زمان برآورده نشدن آرزویش هم می تواند شاکر باشد.

قانون نهم ؛

صبر کردن به معنی نشستن و منتظر ماندن نیست، بلکه داشتن چشم اندازی برای آینده است. صبر چیست؟!
به خار نگریستن و گل را دیدن، به شب نگریستن و روز را بخاطرآوردن.
عاشقان الهی، صبر را چون شهد گل قطره قطره می چشند و خوب می دانند گذر ماه از هلال به بدر، زمان می طلبد.

قانون دهم ؛

به هر سمتی که می خواهی برو! شمال، جنوب، شرق یا غرب. به هر سفری که راهی شده ای، آن را سفری به درون خودت فرض کن! هرکه در درون خود سفر کند، در پایان ارض را طی خواهد کرد.

قانون یازدهم ؛

قابله می داند که بی حسِ درد، زایمانی نخواهد بود و از رحم مادر راهی برای کودک گشوده نخواهد شد. برای ظهور «تویی» متفاوت تر و نو تر از «تو» نیاز است، آماده مقابله با سختی ها و دردها باشی!

قانون دوازدهم ؛

عشق یک سفر است. هرکه راهی این سفر شود، خواه ناخواه از فرق سر تا نوک پا تغییر خواهد کرد! رفتن به سفر عشق، بی تغییر امکان پذیر نیست.

ملت عشق
الیف_شافاک

قانون سیزدهم ؛

در این دنیا بیشتر از ستارگان آسمان، استاد و شیخ دروغین وجود دارد! مرشد واقعی تو را به نگاه کردن در درونت و کشف زیبایی های آن رهنمون می کند، نه اینکه تمام سعی اش در این باشد که تو را مرید و شیفته ی خود کند!

قانون چهاردهم ؛

در مقابل تغییراتی که خداوند در مسیرت قرار می دهد، به جای مقاومت تسلیم باش! بگذار زندگی نه بر خلاف تو که همراهت جاری شود. نگران نباش که «زندگی ام زیر و رو می شود» از کجا می دانی زیر زندگی ات بهتر از روی آن نباشد؟!

قانون پانزدهم؛

خدا هر لحظه در حال کامل کردن ماست، چه از درون و چه از بیرون. هر کدام ما اثر هنری ناتمامی است. هر حادثه ای که تجربه می کنیم، هر مخاطرهای که پشت سر میگذازیم، برای رفع نواقصمان طراحی شده است. پروردگار به کمبودهایمان جداگانه می پردازد، زیرا اثری که انسان نام دارد در پی کمال است

قانون شانزدهم؛

خدا بی نقص و کامل است، او را دوست داشتن آسان است.
دشوار آن است که انسان فانی را با خطا و صوابش دوست داشته باشی.
فراموش نکن که انسان هر چیزی رافقط تا آن حد که دوستش دارد،می تواند بشناسد .پس تا دیگری را حقیقتا در آغوش نکشی، تا آفریده را به خاطر آفریدگار دوست نداشته باشی، نه به قدر کافی ممکن است بدانی، نه به قدر کافی ممکن است دوست داشته باشی.

قانون هفدهم:

آلودگی اصلی نه بیرون و در ظاهر ، بلکه در درون و دل است.لکه ظاهری هر قدر به نظر بیاید، با شستن پاک می شود، با آب تمیز می شود .تنها کثافتی که با شستن پاک نمی شود حسد و خباثت باطنی است که قلب را مثل پیه در میان می گیرد.

 

 

قانون هجدهم؛

تمام کائنات با همه لایه ها و با همه بغرنجی اش در درون انسان پنهان است. شیطان مخلوقی ترسناک نیست که بیرون از ما در پی فریب دادنمان باشد، بلکه صدایی است درون خودمان.در خودت دنبال شیطان بگرد، نه در بیرون و در دیگران. و فراموش نکن هر که نفسش رابشناسد، پروردگارش را شناخته است.انسانی که نه به دیگران ، بلکه به خود بپردازد، سرانجام پاداشش شناخت آفریدگار است.

قانون نوزدهم؛

اگر چشم انتظار احترام و توجه و محبت دیگرانی، ابتدا این ها را به خودت بدهکاری. کسی که خودش را دوست نداشته باشد ممکن نیست دیگران دوستش داشته باشند. خودت را که دوست داشته باشی، اگر دنیا پر از خار هم بشود ، نومید نشو، چون به زودی خارها گل می شود.

قانون بیستم؛

اندیشیدن به پایان راه کاری بیهوده است. وظیفه تو فقط اندیشیدن به نخستین گامی است که بر میداری. ادامه اش خودبخود می آید.

 

قانون بیست و یکم؛

به هر کدام ما صفاتی جداگانه عطا شده است. اگر خدا می خواست همه عیناً مثل هم باشند، بدون شک همه را مثل هم می آفرید. محترم نشمردن اختلاف ها و تحمیل عقاید صحیح خود به دیگران بی احترامی است نسبت به نظام مقدس خدا.

قانون بیست و دوم؛

عاشق حقیقی خدا وارد میخانه که بشود، آن جا برایش نمازخانه می شود.
اما آدم دائم الخمر وارد نمازخانه هم که بشود، آن جا برایش میخانه می شود.
در این دنیا هر کاری که بکنیم، مهم نیتمان است، نه صورتمان.

قانون بیست و سوم؛

زندگی اسباب بازی پر زرق و برقی است که به امانت به ما سپرده اند. بعضی ها اسباب بازی را آنقدر جدی می گیرند که به خاطرش می گریند و پریشان می شوند. بعضی ها هم همین که اسباب بازی را به دست می گیرند کمی با آن بازی می کنند و بعد می شکنندش و می اندازندش دور .یا زیاده بهایش می دهیم، یا بهایش را نمی دانیم.
از زیاده روی بپرهیز . صوفی نه افراط میکند و نه تفریط. صوفی میانه را بر می گزیند.

 

چهل_قانون_عشق

قانون بیست و چهارم؛

حال که انسان اشرف مخلوقات است، باید در هر گام به یاد داشته باشد که خلیفه خدا بر زمین است و طوری رفتار کند که شایسته این مقام باشد. انسان اگر فقیر شود، به زندان افتد، آماج افترا شود، حتی به اسارت رود، باز هم باید مانند خلیفه ای سرافراز، چشم و دل سیر و با قلبی مطمئن رفتار کند.

 

قانون بیست و پنجم؛

فقط در آینده دنبال بهشت و جهنم نگرد. هرگاه بتوانیم یکی را بدون چشمداشت و حساب و کتاب و معامله دوست داشته باشیم ، در اصل در بهشتیم. هر گاه با یکی منازعه کنیم و به نفرت و حسد و کین آلوده شویم، با سر به جهنم افتاده ایم.

قانون بیست و ششم؛

کائنات وجودی واحد است. همه چیز و همه کس با نخی نامرئی به هم بسته اند. مبادا آه کسی را بر آوری؛ مبادا دیگری را، بخصوص اگر از تو ضعیف تر باشد ، بیازاری . فراموش نکن که اندوه آدمی تنها در آن سوی دنیا ممکن است همه انسان ها را اندوهگین کند. و شادمانی یک نفر ممکن است همه را شادمان کند.

 

قانون بیست و هفتم ؛

این دنیا به کوه می ماند، هر فریادی که بزنی ، پژواک همان را میشنوی.
اگر سخنی خیر از دهانت بر آید، سخنی خیر پژواک می یابد.اگر سخنی شر بر زبان برانی ، همان شر به سراغت می آید.
پس هر که درباره ات سخنی زشت بر زبان راند ، تو چهل شبانه روز درباره آن انسان سخن نیکو بگو. در پایان چهلمین روز می بینی که همه چیز عوض شده . اگر دلت دگرگون شود ، دنیا دگرگون میشود.

قانون بیست و هشتم ؛

گذشته مهی است که روی ذهنمان را پوشانده .
آینده نیز پسِ پرده خیال است.
نه آینده مان مشخص است ، نه گذشته مان را می توانیم عوض کنیم.
صوفی همیشه حقیقت  زمان حال را در می یابد.

 

قانون بیست و نهم؛

تقدیر به آن معنا نیست که مسیر زندگیمان از پیش تعیین شده. به همین سبب اینکه انسان گردن خم کند و بگوید"چه کنم، تقدیرم این بوده' ، نشانه جهالت است.
تقدیر همه راه نیست، فقط تا سر دوراهی هاست. گذرگاه مشخص است ، اما انتخاب گردش ها و راه های فرعی در دست مسافر است. پس نه بر زندگی ات حاکمی و نه محکوم آنی .

قانون سی ام؛

صوفی حقیقی آن است که اگر دیگران سرزنشش کنند، عیبش بجویند ، بدش بگویند ، حتی به او افترا ببندند ، دهانش را بسته نگه دارد و درباره کسی حتی یک کلمه حرف ناشایست نزند.
صوفی عیب را نمی بیند ، عیب را می پوشاند.

قانون سی و یکم؛

برای نزدیک شدن به حق باید قلبی مثل مخمل داشت .هر انسانی به شکلی نرم شدن را فرا می گیرد. بعضی ها حادثه ای را پشت سر میگذارند، بعضی ها مرضی کشنده را؛ بعضی درد فراق را می کشند ، بعضی ها درد از دست دادن مال ... همگی بلاهای ناگهانی را پشت سر می گذاریم، بلاهایی که فرصتی فراهم می آورند برای نرم کردن سختی های قلب . بعضی هایمان حکمت این بلایا را درک می کنیم و نرم می شویم، بعضی هایمان اما افسوس که سخت تر از پیش می شویم.

قانون سی و دوم؛

همه پرده های میانتان را یکی یکی بردار تا بتوانی با عشقی خالص به خدا بپیوندی . قواعدی داشته باش، اما از قواعدت برای راندن دیگران یا داوری درباره شان استفاده نکن . به ویژه از بت ها بپرهیز، ای دوست. و مراقب باش از راستی هایت بت نسازی ! ایمانت بزرگ باشد اما با ایمانت در پی بزرگی مباش!

قانون سی و سوم؛

در این دنیا که همه می کوشند چیزی شوند، تو 'هیچ' شو. مقصدت فنا باشد. انسان باید مثل گلدان باشد. همانطور که در گلدان نه شکل ظاهر ، بلکه خلا درون مهم است ، در انسان نیز نه ظن منیت ، بلکه معرفت هیچ بودن اهمیت دارد.


قانون سی و چهارم ؛

تسلیم شدن در برابر حق نه ضعف است نه انفعال.
برعکس، چنین تسلیم شدنی قوی شدن است به حد اعلی. انسان ِ تسلیم شده سرگردانی در میان موج ها و گرداب ها را رها می کند و در سرزمینی امن زندگی می کند.

 

قانون سی و پنجم ؛

در این زندگی فقط با تضادهاست که می توانیم پیش برویم. مومن با منکر درونش آشنا شود، ملحد با مومن درونش. شخص تا هنگامی که به مرتبه انسان کامل برسد پله پله پیش می رود. و فقط تا حدی که تضاد ها را پذیرفته ، بالغ می شود.

 

قانون سی و هفتم ؛

ساعتی دقیق تر از ساعت خدا نیست. آنقدر دقیق است که در سایه اش همه چیز سر موقعش اتفاق می افتد . نه یک ثانیه زودتر ، نه یک ثانیه دیرتر. برای هر انسانی یک زمان ِ عاشق شدن هست، یک زمان ِ مردن.

 

قانون سی و هشتم؛

برای عوض کردن زندگیمان، برای تغییر دادن خودمان هیچ گاه دیر نیست . هر چند سال که داشته باشیم ، هرگونه زندگی کرده باشیم، هر اتفاقی از سر گذرانده باشیم ، باز هم نو شدن ممکن است.
حتی اگر یک روزمان درست مثل قبلش باشد ، باید افسوس بخوریم. باید در هر لحظه و در هر نفسی نو شد. برای رسیدن به زندگیِ نو باید پیش از مرگ مُرد.

قانون سی و نهم ؛

حتی اگر نقطه ها مدام عوض شوند، کل همان است. به جای دزدی که از این دنیا می رود، دزدی دیگر می آید. جای هر انسان درستکاری را انسانی درستکار می گیرد. کل هیچ گاه دچار خلل نمی شود، همه چیز سر جایش می ماند ، در مرکزش ... هیچ چیز هم از امروز تا فردا به یک شکل نمی ماند ، تغییر نمی کند.
به جای هر صوفی ای که می میرد ، صوفی ای دیگر می زاید.

 

قانون چهلم؛

عمری که بی عشق بگذرد، بیهوده گذشته . نپرس که آیا باید در پی عشق الهی باشم یا عشق مجازی ، عشق زمینی یا آسمانی، یا عشق جسمانی؟ از تفاوت هاتفاوت می زاید. حال آنکه به هیچ متمم و صفتی نیاز ندارد عشق. خود به تنهایی دنیایی است عشق . یا درست در میانش هستی ، در آتشش، یا بیرونش هستی ، در حسرتش.

ملت عشق
الیف_شافاک

 
در مورد نویسنده کتاب فقط میتوانم بگویم خانم الیف شافاک ترک تبار هستند و کتابشان به دو زبان انگلیسی و ترکی در سال2010 چاپ شده است و تا به الان500 بار تجدید چاپ داشته است

ملت عشق

الیف_شافاک

 

معرفی کوتاهی برخی از بزرگان فرهنگ و ادب ایران زمین

معرفی کوتاهی از بزرگان فرهنگ و ادب ایران زمین


حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی رحمت الله علیه

ابوالقاسم منصور پسر حسن ،نامور به ((فردوسی ))شاعر و حماسه سرای ایرانی قرن (سوم وچهارم) هجری است.....او در (طبران یا پاژ)طوس از نواحی خراسان دیده به جهان گشود...پدرش از دهقانان طوس بود و در ان ولایت پارس صاحب مکنت بود...او در همان ولایت پارسی و عربی اموخت و از همان ابتدا به داستانهای کهن رغبت خاصی داشت و به تاریخ گذشته ایران عشق می ورزید...همین علاقه به داستانهای کهن او را به فکر ساختن شاهنامه انداخت....در واقع پس از مرگ ((دقیقی))که فردوسی ظاهرا با او همشهری بود ،فردوسی در صدد بر امد ((شاهنامه ابو منصوری)) را که به نثر بود بدست اورد و ان را نظم کند..سر انجام پس از چندی تلاش یکی از دوستانش نسخه ای از ان را پیدا کرد و به او سپرد و او سی سال کم وبیش در نظم ان وقت صرف کرد.فردوسی ((افریدگار رستم)) است...


در روزگاری که تازیان سعی در از بین بردن تاریخ پارس داشتند او تلاش بر جمع اوری این هویت از دست رفته کرد،که صد البته چنان اثری بر جای گذاشت که ادبیات حماسی جهان به خود ندیده و نخواهد دید ... چنان که از شاهنامه بر می اید فردوسی دارای طبع لطیف وخوی پاکیزه است،سخنش از طعن و دروغ و بدگویی و چاپلوسی خالی بود و تا می توانست الفاظ زشت و دور از اخلاق به کار نمی برد،در وطن پرستی چنان که از جای، جای شاهنامه بخوبی بر می اید سری پر شور داشت و از انان که به ایران گزند رسانده بودند بیزار بود.. فردوسی در ابتدا از وضع معیشتی خوبی برخوردار بود ،چنانچه ((نظامی عروضی ))می نویسد:به واسطه مکنتی که داشت از دیگران بی نیاز بود،ولی چون بیشتر ثروتش را در راه شاهنامه خرج کرد در اواخر عمر به سختی افتاده بود.... پیر حماسه سرا در اواخر عمر خود روزگاری در تنگ دستی بسر برد،چنانکه در قحطی که در سال 420در خراسان رخ داد بسیار رنجور شده بود و مجبور شد به در گاه (محمود غزنوی)برود.... در اینکه ایا خود شاهنامه را بنام محمود زده است یا بعد از مرگش چنین کاری کرده اند جای شک و شبهه زیاد است...اما بسیاری بعید می دانند، چرا که فردوسی روزهای اخر عمر را هم با تنگ دستی سپری کرده است.در ((تاریخ سیستان)) امده است:چون فردوسی شاهنامه بر محمود خواند ،محمود گفت :در سپاه من هزار مرد همچون رستم هست و فردوسی را از خود راند ....در ((چهار مقاله)) هم از بدعهدی محمود ،با فردوسی سخن امده است.گذشته از شاهنامه چند قطعه و غزل نیز به فردوسی نسبت داده اند،(یوسف زلیخایی) هم بدو نسبت داده اند که که بی تردید از شاعری دیگر است که یک قرن بعد از فردوسی می زیسته و با ((طغانشاه پسر الب ارسلان ))معاصر بوده است..بسیاری شاهنامه اش را با ((ادیسه وایلیاد ))هومر شاعر یونانی مقایسه کرده اند ولی بدون شک این دو اثر یارای هماوری با شاهنامه را ندارند.فردوسی سر انجام درحدود 411تا 416هجری در طوس درگذشت.بزرگان و با دانش آزادگان***نبشتند یکسر همه رایگان

نشسته نظاره من از دورشان ***تو گفتی بدم پیش ،مزدورشان
جز احسنت از ایشان نبد بهره‌ام***بکفت اندر احسنتشان زهره‌ام
)
عکس _تندیس فردوسی_اثر افشین اسفندیاری(


فارابی



محمد بن محمد، از پاراب، فاراب ماوراء النهر، در کناره سیر دریا ( رود سیحون ) بود. در سال 259 ه متولد شد ، پدرش از سرداران سپاه سامانیان و از نژاد ایرانی بود. ترک دانستن او، چنانکه بعضی پنداشته اند خطاست . " ابن الندیم " که معاصر آن فیلسوف بود، اصلا به ترک بودن او اشاره یی ندارد ، بلکه در آثار قرن ششم هجری و بعد از آن به ترک بودن فارابی تصریح شده است. فارابی از ماوراء النهر به قصد تحصیل علوم به بغداد رفت و در محضر " ابو بشر متی بن یونس القنائی " ، استاد بزرگ منطق و حکمت حاضر شد و سپس از استادی "یوحنا نام " منسوب به شهر حران، که از تربیت شدگان حوزه علمی مرو بود قسمتی از منطق و علوم فلسفی را فرا گرفت ، همه کتب ارسطو را مطالعه کرد و بر معانی آنها واقف شد ، پس از بغداد به مصر و از آنجا به شام رفت . 


اهمیت فارابی بیشتر در شرحهای او بر آثار ارسطو خاصه بر منطقیات معلم اول است، چون با کارهای او منطق ارسطو به بهترین وجه به مسلمین شناسانده شد. او را تالی معلم اول یعنی ارسطو دانسته و "المعلم الثانی" لقب داده اند . اما فعالیت علمی او در این حد نماند بلکه خود نیز آثار مهمی ابداع کرد که بخش بزرگی از آن در دست و بسیاری تاکنون طبع و به زبانهای مختلف ترجمه شده که از آنجمله می توان به : " رسالة فی مبادی آرا اهل المدینة الفاضلة " حاوی نظریه فارابی در اخلاق است و " الجمع بین رایی الحکیمین افلاطون الالهی و ارسطو " را نام برد که فارابی در آن کوشیده است تا اصول عقاید افلاطون و ارسطو را با هم وفق دهد ، اغراض ما بعد الطبیعة که شرح و تحریر روشنی است از کتاب " الحروف " ارسطو در ما بعد الطبیعة ، " فصوص الحکم " ، " عیون المسائل " ، " احصاء العلوم " و چندین کتاب و رساله دیگر . به فارابی اشعاری را به فارسی نسبت داده اند که این رباعی از جمله آنهاست : اسرار وجود خام و ناپخته بماند و آن گوهر بس شریف ناسفته بماند هر کس به دلیل عقل چیزی گفتست آن نکته که اصل بود ناگفته بماند کتاب فارابی در علم موسیقی همواره به عنوان مهمترین کتاب دیرین فن محسوب می شود ، این کتاب چند بار به طبع رسیده و ترجمه یی از آن نیز به زبان فرانسوی منتشر شده است. 


فارابی مانند همه دانشمندانی که در تمدن اسلامی عنوان فیلسوف داشته اند در اغلب علوم زمان خود صاحب تصانیفی بوده است . اطلاعات وی در ریاضیات و موسیقی خوب ولی در طب و طبیعیات متوسط بوده است . روش فلسفی او را باید در حقیقت یک روش نو افلاطونی اسلامی نامید. اثر فارابی در حکمای بعد از او بسیار بوده چنانکه هرگاه سخن از حکمت مشاء یا به طور اعم فلسفه در تمدن اسلامی به میان آمده است او و ابن سینا به عنوان دو فرد شاخص از میان مسلمین و در کنار هم و همراه افلاطون و ارسطو ذکر شده اند.


 حکیم سنایی غزنوی 


(
ابوالمجد مجدود پسر آدم) نامور به (سنایی غزنوی)یا (حکیم سنایی)شاعر ادیب و سخن سرای ایرانی قرن(چهارم وپنجم )هجری است. زادگاهش را غزنه واقع در افغانستان امروزی دانسته اند...پدرش از بزرگان ان دیار بود اما بهره یی چندان از مال دنیا نداشت...خاندانش اهل علم و معرفت بودند چنان که (رضی الدین لالا )عارف بزرگ ان دوران نیز این طور که (جامی )نقل می کند،منتسب به این خاندان است...در غزنین به تحصیل معرفت پرداخت و خیلی زود سرامد هم سالانش شد،ولی انچنان که باید کارش پیش نرفت و هنوز جوان بود که راه بلخ در پیش گرفت،به امید اینکه دوست پدرش (اصیل الملک حسن هروی )او را یاری کند...خواجه حسن به او نیکی کرد ولی بین انها بهم خورد و او راه سرخس را پیش گرفت...انچنان که باید خوش زبان نبود و زبانش همه را ازار می داد ...ابتدا به مدح و تعریف از شاهانی مانند((سلطان مسعود سوم و بهرام شاه )) پرداخت و از این راه شهرتی بهم زد ....اما گویی یک حادثه انقلابی درونی در او برپا کرد که معلوم نیست چه بوده ..برخی پای (خواجه یوسف همدانی) رابه میان اورده اند و می گویند از او تاثیر پذیرفته است...برخی همچون( جامی) می گویند در حمام از چاپلوسی خود نسبت به شاهان سخن شنیده که می گفتند ،گزافی در کاغذ می نویسد و تحویل شاه می دهد ،اخر این شغل او به چکار اید ...اما این سخنان را نمی شود چنان که باید واقعی دانست ...ولی انچه مسلم است او از بزرگترین شعرای تاریخ ادب فارسی است که در بسیاری از مسائل و مضامین و ساخت صورت ها پیشاهنگ تمام شاعران پس از خود قرار گرفت..در قصیده سرایی روش (فرخی سیستانی و عنصری)را در قالبی نو دراورد و جانی تازه بخشید... سبک شعرش بعدها مورد تقلید کسانی چون(جمال الدین عبدالرزاق و خاقانی) قرار گرفت...از دیگر ویژگی های شعر او وجهه اجتماعی ان است که او را بزرگترین سراینده( شعر اجتماعی )می نمایاند.. (در قصیده _ غزل _ ترکیب و ترجیع و قطعه و رباعی و مثنوی) دست دارد... از اثارش طریق التحقیق، کارنامهٔ بلخ، عشق‌نامه ، عقل‌نامه.و...را میتوان نام برد... سه مکتوب و یک رسالهٔ نثر نیز به وی نسبت داده‌اند....پس از بازگشت به غزنین می‌گویند که خانه‌ای نداشت و یکی از بزرگان غزنین بنام (خواجه عمید احمدبن مسعود) به او خانه‌ای بخشید و سنایی تا پایان عمر در غزنین در عزلت به سر برد. و در این ایام مثنوی ((حدیقةالحقیقه ))را نوشت...در حدود540 و گویا حدود 62 سال سن داشت که چشم از جهان فرو بست..او را در غزنین به خاک سپردند

تا هشیاری به طعم مستی نرسی 
تا تن ندهی به جان پرستی نرسی

تا در ره عشق دوست چون آتش و آب
از خود نشوی نیست، به هستی نرسی

 

((مولانا))

مولانا جلاالدین محمد بلخی نامور به (( مولوی)) شاعر پارسی گوی و عارف (سده ششم) هجری است.....پدرش (بها ولد و مادرش مومنه خاتون) نام داشت...پدرش از خطیبان بلخ بود و در ان ولایت بسیار محبوب و دوست داشتنی بود....دوران کودکی اش مصادف با سلطنت ((محمد خوارزمشاه ))بود به که بشدت تحت تاثیر مادرش ترکان خاتون قرار داشت....مولانا در کنار پدر و استادش (سید برهان ترمذی) در کودکی به کسب علم پرداخت...سیزده سال داشت که پدرش اهنگ حج کرد و با خانواده راهی سفر شد....هنوز به نیشابور نرسیده بودند که خبر حمله مغولان به ایران را از کاروانیان شنیدند ..در نیشابور به دبدن ((عطار )) که دوستی دیرینه با پدرش داشت نائل امد و عطار که در چهره او شور علم اندوزی را دید نسخه ای از کتاب ((الهی نامه ))را به او هدیه داد.....در بغداد ((شهاب الدین عمر سهرودی)) را ملاقات کرد و از او هر چند در مدتی کوتاه بسیار اموخت..در جوانی با (گوهر خاتون)دختر خواجه (شرف الدین سمرقندی) که در کاروان پدر با انها راهی سفر شده بود ازدواج کرد و از او صاحب دو پسر ((سلطان ولد و علاالدین محمد )شد..در ان زمان ((علاء الدین کیقباد )) پادشاه سلجوقیان روم که بسیار علم دوست بود از پدرش دعوت کرد تا به قونیه برود... مولانا هم بهمراه پدر راهی قونیه شد....مولانا خیلی زود راه و رسم طریقت را فرا گرفت و شهرتش فراگیر شد ...همین اوازه باعث شد که ((شمس الدین محمد تبریزی))برای دیدن او راهی قونیه شود ...حدود سی وهشت سال داشت که شمس زا ملاقات کرد .ان دو حدود دو سال پس از یک دوره غیبت شمس در کنار هم بودند ولی رشک بسیاری از دوستداران مولانا نسبت به حضور شمس باعث شد او برای همیشه قونیه را ترک کند..... این ملاقات انچنان الفتی میان ان دو بوجود اورد که مولانا تا اخرین لحظه عمر هم بیاد او بود.... همین امر باعث شده که مولانا در جای ،جای اشعارش به شمس اشاره میکند...از او اثاری همچون ((مثنوی معنوی _دیوان شمس _ مجموعه مقالات و....بر جای است که به زبانهای مختلف ترجمه شده است...مولانا شاگردان بزرگی همچون ((صلاح الدین زرکوب _ حسام الدین چلبی و معین الدین پروانه و...)) بسیاری دیگر تربیت کرد...پس از مرگ همسرش با (کرا خاتون قونوی)ازدواج کرد و از او صاحب یک پسر بنام (مضفرالدین و یک دختر بنام ملک خاتون) شد...مولانا بسیار انسان دوست ومهربان بود ،به همه مردم از قبیل ،یهودی ،مسیحی،مسلمان و....احترام می گذاشت و به شدت در میان مردم محبوب بود . او سر انجام در تبی سوزان در سال 672هجری در حالی که (حسام الدین چلبی و پسرش سلطان ولد )بر بالین او بودند چشم از جهان فرو بست ... او را با حضور همه دوست دارانش در قونیه در کنار( پدر و پسرش علاءالدین محمد) به خاک سپردند.عشق از ازل است و تاابد خواهدبود

جـــو یـنـده عشـق بی‌عــدد خـواهـدبـود

فــردا کــه قـیـامـت آشــکارا گــردد

هرکس که نه عاشق است رد خواهد بود

 

 

حکیم عمرخیام

Image result for ‫خیام‬‎
حکیم ابوالفتح عمر پسر ابراهیم مشهور به ((خیام )) فیلسوف ،ریاضیدان ،ستاره شناس و شاعر ایرانی قرن ((چهارم )) هجری در نیشابور زاده شد... در کودکی راه مکتب و مدرسه پیش گرفت و به زودی سرامد همکلاسی هایش شد و در جوانی در محضر امام ((موفق نیشابوری ))رسید و از ایشان بسیار بهره برد ....پیش از اینکه شاعر باشد پزشکی توانمند است...هم در ریاضی و ستاره شناسی تبحر دارد و هم در جبر و مقابله تحقیقات تازه می کند و البته که در ((فلسفه)) هم صاحب نظر است... بین مردم شخصیت خاصی دارد... گاهی عقایدش مفتی های شهر را به تکاپو وا می دارد...گاهی در گوشه ای سر گرم کار خودش است و به هیچ کس کارش نیست...در درگاه بزرگان و سلاطین هم بسیار محبوب و قابل احترام است....یکی از برجسته‌ترین کارهای وی را می‌توان اصلاح گاهشمار ایران در زمان وزارت ((خواجه نظام‌الملک))، که در دورهٔ سلطنت ملک‌شاه سلجوقی بود، دانست،او بدین منظور مدار گردش کره زمین به دور خورشید را تا ۱۶ رقم اعشار محاسبه نمود. نقش خیام در حل معادلات درجه سوم و مطالعات‌اش دربارهٔ(( اصل پنجم اقلیدس)) نام او را به عنوان ریاضی‌دانی برجسته در تاریخ علم ثبت کرده‌است. ابداع نظریه‌ای دربارهٔ ((نسبت‌های هم‌ ارز)) با نظریهٔ اقلیدس نیز از مهم‌ترین کارهای اوست...رباعیاتش بی نظبر است و به زبانهای مختلف دنیا ترجمه شده است، اما معاصران خیام نظیر(( نظامی عروضی یا ابوالحسن بیهقی)) از شاعری خیام یادی نکرده‌اند،چرا که تا حدودی رنگ و بوی ((کفر و الحاد ))میداد...او مشهور ترین و محبوب ترین ادیب و شاعر ایرانی در میان غربیان است و بیش از هر کس دیگری مورد تحقیق و بررسی قرار گرفته است...هنوز تعدا دقیق رباعیاتش معلوم نیست ،چرا که بسیاری رباعیاتی را بدو منسوب می دانند که در واقع و در تحقیق ار او نیست...رساله ای بنام نوروزر نامه هم به او منسوب است...نخستین مجموعه از رباعیات خیام ظاهرا در سال 1252 در((کلکته ))به چاپ سیده است...کلیه نوشته های خیام در همه زمینه ها و همین طور اشعارش در سال 1377 بدست ((رحیم ملک زاده ))منتشر شدگویند کسان بهشت با حور خوش است 

من میگویم که آب انگور خوش است

این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار

کآواز دهل شنیدن از دور خوش است.

((نقاشی _استاد رضا بدر السماء))

 

به بهانه سوم اردیبهشت،روز بزرگداشت شیخ بهایی و روز مهندس



از تبحر داشتن در عرفان ، تصوف ، شعر ، ریاضی، معماری، فلسفه، منطق و نجوم تا بنیان گذاری حلواشکری و ابداع نان و نانوایی سنگک و...

بهاءالدین محمد بن حسین عاملی معروف به شیخ بهایی (زادهٔ ۸ اسفند ۹۲۵ خورشیدی در بعلبک، درگذشته ۸ شهریور ۱۰۰۰ خورشیدی در اصفهان) حکیم، فقیه، عارف، منجم، ریاضیدان، شاعر، ادیب، مورخ و دانشمند نامدار قرن دهم و یازدهم هجری؛ که در دانش‌های فلسفه، منطق، هیئت و ریاضیات تبحر داشت. در حدود ۹۵ کتاب و رساله از او در سیاست، حدیث، ریاضی، اخلاق، نجوم، عرفان، فقه، مهندسی و هنر و فیزیک بر جای مانده است. به پاس خدمات وی به علم ستاره‌شناسی، یونسکو سال ۲۰۰۹ که مصادف با سال نجوم می‌بوده نام وی را در لیست مفاخر ایران ثبت کرد.

مهارت وی در ریاضی و معماری و مهندسی معروف بوده و از مهم‌ترین خدمات شیخ بهایی در رونق بخشیدن به شهر اصفهان تعیین سمت قبله مسجد شاه اصفهان است. این قبله‌یابی که با استفاده از ابزارهای آن زمان صورت پذیرفته هفت درجه با جهت واقعی قبله اختلاف دارد.
تقسیم آب زاینده رود به محلات اصفهان و روستاهای مجاور رودخانه، ساخت گلخن گرمابه‌ای است که هنوز در اصفهان مانده معروف به حمام شیخ بهایی و طراحی منار جنبان اصفهان که هم اکنون نیز پا برجاست به او نسبت داده می‌شود.
همچنین طرح‌ریزی کاریز نجف آباد-اصفهان است که به نام قنات زرین کمر، (یکی از بزرگترین کاریزهای ایران) و معماری مسجد شاه اصفهان و مهندسی حصار نجف و شاخص تعیین اوقات شرعی (ساعت آفتابی در مغرب مسجد شاه) را به او نسبت می‌دهند.

بنا به روایتی شیخ بهایی را احتمالاً بنیانگذار تهیه نان سنگک، حلواشکری و فرنی می‌دانند.

در تقویم سالنمایی که توسط کمیته نانوایان تهران که در ۱۹ اردیبهشت سال ۱۳۲۶ شمسی در تهران چاپ شده در رابطه با تاریخچه و چگونگی پیدایش نانوایی و نان سنگک این گونه آمده است: "شاه عباس برای رفاه حال طبقات تهی دست و لشگریان خود که غالباً در سفر احتیاج به نان و خورش موقت و فوری داشتند و لازم بود به هر شهری می‌رسند نانواهایی باشند که بتوانند به قدر مصرف سربازان نان تهیه نمایند و غذایی باشد که خورش نان قرار دهند، درصدد چاره برآمد. وی حل این مشکل را از "شیخ بهایی" که از اجلّه علما و دانشمندان ایران بود خواست. شیخ بهایی با تفکر و تعمق تنور سنگکی را ابداع نمود. این اختراع که با دقت و هوشیاری طرح و عملی شده است به قدری کامل و دقیق است که پس از گذشت چند صد سال هنوز به همان صورت اولیه مورد استفاده و نانی که از تنور سنگکی بدست می‌آید، مأکول‌ترین نان است. در اجرای این کار دستور داده می‌شود که روی توری مقداری ریگ و سنگ ریزه بریزند و در زیر آن آتش پرحجمی روشن نمایند تا ریگها کاملاً داغ گردند و آنگاه خمیر نان را با دست در روی تخته‌ای پهن کرده و در روی سنگ‌های داغ قرار دهند تا بپزد.

 

Image result for ‫شیخ بهایی‬‎

ایشان همچنین عارف شوریده حال و شاعری شیرین سخن بوده اند ، ازمشهورترین اثاز ایشان ترکیب بند مشهور زیر است :

 

تاکی به تمنای وصال تو یگانه

اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه

خواهد به سر آید، شب هجران تو یانه؟

ای تیر غمت را دل عشاق نشانه

جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه

رفتم به در صومعهٔ عابد و زاهد

دیدم همه را پیش رخت راکع و ساجد

در میکده رهبانم و در صومعه عابد

گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد

یعنی که تو را می‌طلبم خانه به خانه

روزی که برفتند حریفان پی هر کار

زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار

من یار طلب کردم و او جلوه‌گه یار

حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار

او خانه همی جوید و من صاحب خانه

هر در که زنم صاحب آن خانه تویی تو

هر جا که روم پرتو کاشانه تویی تو

در میکده و دیر که جانانه تویی تو

مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو

مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه

بلبل به چمن زان گل رخسار نشان دید

پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید

عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید

یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید

دیوانه منم من که روم خانه به خانه

عاقل به قوانین خرد راه تو پوید

دیوانه برون از همه آیین تو جوید

تا غنچهٔ بشکفتهٔ این باغ که بوید

هر کس به زبانی صفت حمد تو گوید

بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه

بیچاره بهائی که دلش زار غم توست

هر چند که عاصی است ز خیل خدم توست

امید وی از عاطفت دم به دم توست

تقصیر خیالی به امید کرم توست

یعنی که گنه را به از این نیست بهانه


 

 خواجه نصیر الدین طوسی 

خواجه نصیر الدین طوسی،دانشمند، ریاضیدان ،ستاره شناس و ادیب ایرانی قرن (ششم وهفتم) و پیشرو در علم مثلثات است...او فراگیری علوم را در کودکی نزد پدر و دایی خود اغاز کرد سپس در حضور استاد ((کمال الدین محمد حاسب))که از دانشوران نامی در ریاضیات بود، به تحصیل پرداخت ...خواجه سپس به نیشابور رفت و در محضر استاد (فریدالدین داماد نیشابوری ) از شاگردان ((امام فخر رازی ))کتاب(اشارات ابن سینا)را فرا گرفت. پس از مباحثات علمی متعدد فرید الدین با خواجه، علاقه و استعداد فوق العادة خواجه نسبت به دانش اندوزی نمایان شد و فریدالدین او را به یکی دیگر از شاگردان فخر رازی معرفی کرد و بدین ترتیب نصیرالدین طوسی توانست کتاب(قانون ابن سینا) را نزد ((قطب الدین مصری شافعی))به خوبی بیاموزد. وی همچنین از محضر عارف معروف آن دیار (عطار نیشابوری) نیز بهره‌مند شد. سپس در خدمت (کمال الدین موصلی)علم ستاره شناسی و ریاضیات را اموخت و بدین ترتیب پژوهش‌گر طوسی، دوران تحصیل را پشت سر نهاد و پس از سالها دوری از وطن و خانواده، قصد عزیمت به خراسان کرد.خواجه نصیر مدتی را در (الموت نزد اسماعیلیان) گذراند وپس از فتح الموت بدست (هولاکو) در سمت مشاور او در امد و او را در سرنگونی( عباسیان) یاری کرد... و پس از مرگ هولاکو به خدمت پسرش (اباقا خان ) در امد...ازاو کتاب های زیادی بر جای مانده که ((اخلاق ناصری)) یکی از انهاست...خواجه در مراغه رصدخانه‌ای ساخت و کتابخانه‌ای بوجود آورد که نزدیک به چهل هزار جلد کتاب در آن بوده ‌است ...او با پرورش شاگردانی (همچون قطب الدین شیرازی ، علامه حلی،کمال الدین عبدالرزاق شیبانی بغدادی)....و گردآوری دانشمندان ایرانی عامل انتقال تمدن و دانش‌های ایران پیش از مغول به آیندگان شد...وی یکی از گسترش دهندگان علم مثلثات است که در قرن ۱۶ میلادی کتاب‌های مثلثات او به زبان فرانسه ترجمه گردید.خواجه در شعر هم دستی دارد...دیوانی بنام وی در سال 1314 هجری در بمبئی به چاپ رسید که در واقع متعلق به او نیست و و از ان ((عبدالله طوسی)) است .او در بغداد چشم از جهان فروبست و در کاضمین به خاک سپرده شد.


اندر ره معرفت بسی تاخته ام 
وندر صف عارفان سرافراخته ام 

چون پرده ز روی دل برانداخته ام 
بشناخته ام که هیچ نشناخته ام ؟؟!


رویت شکوه و عظمت معماری توام با محاسبات دقیق ریاضی و نجوم در هنگام طلوع خورشید


در صبحگاه اول دی ماه مقابل درب برج رادکان ( نور خورشید بطور مستقیم از درب پشت برج وارد و از درب جلو برج خارج میشودکه نشانه شروع چله زمستان میباشد)


برج رادکان، که تصور می‌شد آرامگاه یکی از ایلخانیان است تنها برجی است که توانایی تعیین چهار فصل، سال کبیسه و آغاز نوروز را دارد.


 این برج اثر ریاضی دان، ستاره شناس و دانشمند بزرگ ایرانی، خواجه نصیرالدین طوسی است.

ایشان متولد روستای طوس نوژ (طینوج) میباشند.



 


)
وحشی بافقی(

کمال‌الدین‌ بافقی‌ ،متخلص‌ به‌ ((وحشی))‌ از شعرای‌ زبردست قرن دهم است‌.او در سال ۹۳۹ هجری در شهر (بافق)یزد ، چشم به جهان گشود. در خانواده ای اهل ادب پرورش یافت ،برادر بزرگترش ((مرادی بافقی))نیز از شاعران روزگار خود بود و در تربیت او نقش بسیاری داشت.اجدادش همه توانگر و اهل علم بودند و خود نیز در اغاز چندی در کاشان مکتب دار بود و با شاعران انجا ازجمله،((محتشم،ضمیری،فهمی،شجاع و غضنفر گلجاری)) مباحثه می کرد، تا جایی که سر انجام کار به هجو گویی کشید و او مجبور شد به یزد برود و تا اخر عمر انجا زندگی کند .....اینکه وحشی را معاصر با (( شاه تهماسب و شاه عباس اول ))دانسته اند ،با توجه به دوران زندگی او درست نیست ،هر چند مدایح او بیشتر به شاه تهماسب و ((عبدالله خان اعتماد الدوله صدر اعظم)) و چند تن از حکام کرمان به جامانده است...همچنین او مدح ((میر میران و شاه نعمت الله ولی)) را نیز گفته است....او در انواع شعر فارسی طبع ازمایی کرده و از همه انها کمو بیش موفق بیرون امده....از او اثاری چون(( مثنوی فرهاد و شیرین،ناظر و منظور،خلد برین،دیوان غزل،قصاید،قطعات،ترکیب بند ها،ترجیع بند ها،و رباعی ))بر جا مانده است ، از این میان مثنوی فرهاد و شیرین از بهترین کارهای اوست .غزلهایش را انچنان با شور و سوز و گداز و عشق سروده است که او را ((عاشق ترین))شاعر ایرانی دانسته اند....او در زندگی از شهرت بسیاری برخوردار بود و اشعارش را پارسی زبانان پیوسته می خواندند و نقل می کردند..او تا جایی که می توانست از بکار بردن واژه ها و ترکیبات عربی پرهیز می کرد.. وحشی‌ بافقی‌ در حدود سال‌ ۹۹۹ هجری‌ در یزد ‌درگذشت.


گر کسب کمال می‌کنی می‌گذرد
ور فکر مجال می‌کنی می‌گذرد 

دنیا همه سر به سر خیال است خیال
هر نوع خیال می‌کنی می‌گذرد 

 

 قابوس پسر وشمگیر 

آرمگاه ایشان و بزرگترین بنای آجری جهان اثر این دانشمند شهیر

شمس المعالی قابوس پسر وشمگیر از مشهور ترین امیران خاندان ((ال زیار))است که در حدود سال 366 بعد از برادر بزرگترش ((بهستون)) بر تخت نشست....پس از چهارسال با ((عضدالدوله و مویدالدوله)) پسران ((رکن الدوله ))فرنانروای ال بویه بر سر برادر کوچکشان((فخر الدوله ))که به قابوس پناه اورده بود در استر اباد به جنگ پرداخت ولی در اندک زمانی شکست خورد و با فخرالدوله به خراسان گریخت و مدت 18سال از سلطنت محروم بود و در پناه سامانیان می زیست... تا اینکه با ضعیف شدن ال بویه او با کمک سامانیان به گرکان حمله کرد و دوباره بر تخت نشست...قابوس مردی(( ادیب ،شاعر،خوشنویش واهل هنر)) بود و در نوشتن فارسی و عربی با بهترین های زمان خود برابری می کرد،و در شعر فارسی و تازی هر دو ماهر بود.دربارش پناه گاه شعرا و بزرگان اهل علم و هنر بود و در ( نوروز و مهرگان) به هر یک از شعرا و اهل علم و هنر هدیه بسیار می داد. ولی در عین حال بسیار درشت خو،سخت کش و با خشم و غضب بود و به اسانی حکم به کشتن می داد و اگر به کسی مضنون می شد ،بی انکه پرس و جو کند او را می کشت ،خواه او از خویشانش بود ،خواه از کسانی که با او رابطه ای نداشت، تا اینکه جمعی از فرماندهان سپاهش بر او شوریدند ولی با میانجی گری پسرش ((منوچهر))از سلطنت گناره گیری کرد و در قلعه ((جناشک)) منزوی شد و به عبادت پرداخت ...ولی جمعی از افرادش از بیم اینکه او دوباره بر تخت بنشیند و از انها انتقام بگیرد او را در همان قلعه کشتند و در ((برج گنبد قابوس))به خاک سپردند...از شعرای بنام زمان او می توان(( ابو بکر محمد پسرعلی خسروی سرخسی وابواقاسم زیاد پسر محمد قمری گرگانی ))را نام برد...دانشمند بنام ایرانی (ابوریحان بیرونی) کتاب مشهور خود (اثار الباقیه)را به نام قابوس نوشته است و همچنین پزشک بزرگوار (ابو علی سینا)هم به به دعوت قابوس راهی گرگان شد و لی قبل از رسیدن به این شهر خبر مرگ قابوس را شنید و ناچار به قزوین و همدان به پناه ال بویه رفت.



من هشت چیز را ز جهان برگزیده‌ام 
تا هم بدان گذارم عمر دراز را 

شعر و سرود و رود و می‌خوشگوار را 
شطرنج و نَرد و صیدگه و یوز و باز را

میدان و گوی و بارگه و رزم و بزم را
اسب و سلاح و خُود و دعا و نماز را 

عکس(برج گنبد قابوس(
از اثار ثبت شده ایران در میراث جهانی یونسکو واقع در شهر گنبد کاووس(


 مسعود سعد سلمان 

مسعود سعد سلمان شاعر نامی (قرن پنجم وششم) هجری و ایرانی است.اصل او از همدان بوده ولی در لاهور زاده شد، پدرش شصت سال در خدمت سلاطین غزنوی بود ...مسعود سعد از ابتدای جوانی به دربار غزنویان راه یافت و با(سیف الدوله محمود )که از جانب پدرش(سلطان ابراهیم) به حکومت هندوستان منصوب شده بود به انجا رفت و در انجا شهرت یافت...ولی پس از مدتی سلطان ابراهیم به همه انها سوءظن پیدا کرد و به زندانشان افکند و پس از هفت سال با کمک (عمیدالملک ابوالقاسم خاص)از زندان نجات یافت ....پس از چندی به خدمت( بو نصر پارسی) شتافت ولی دیری نگذشت که دوباره در اثر سوءظن به زندان افکنده شد و هشت سال در انجا ماند و به کمک(علی پسر مشکان)که از بزرگان دربار مسعود غزنوی بود رهایی یافت و از ان پس به کتابداری مسعود غزنوی گماشته شد و تا پایان عمر در کمال بزرگی زیست...اشعار او متأثر از سروده‌های(( عنصری_منوچهری _ ناصر خسرو و فرخی)) است،اما سبک شعر او را (خراسانی) می دانند...او به غیر از قصاید، غزلیات و رباعیات، مثنویات و قطعات نیز دارد. (فروزانفر) مثنویاتش را متوسط شمرده و گفته :اگر نمی‌ساخت بهتر بود....دو دیوان هندی و عربی نیز به او نسبت داده اند ولی عبدالحیسن زرین کوب در کتاب (با کاروان حله)ص125 می نویسد:(امروزه نه از دیوان عربی او نشان هست و نه از دیوان هندی او)....همچنین می نویسد او به شاهنامه عشق می ورزید چنان که منتخبی از شاهنامه به نام (اختیارات)ترتیب داده است...بخشی از حیات هشتادساله او در زندان‌های دهک، نای، سو و مرنج گذشته‌است.....از اشعارش پیداست که در زندان (سو) با منجمی بنام (یهرامی)دوست و از او ستاره شناسی اموخته است...او از بزرگترین قصیده سرایان ایران است...مسعود سعد را (( شاعر زندانی ))نیز لقب داده اند.


در آرزوی بوی گل نوروزم*** در حسرت آن نگار عالم سوزم 
از شمع سه‌گونه کار می‌آموزم** می‌گریم و می‌گدازم و می‌سوزم 

 


عمان سامانی شاعر بلند آوازه اهل بیت پیامبر(ص)

میرزا نورالله عمان سامانی ملقب به «تاج الشعراء» و متخلص به «عمان» از شعرای پرآوازهٔ آیینی در نیمهٔ دوم سدهٔ ۱۳ و اوایل سدهٔ ۱۴ هجری است که به سال ۱۲۵۸ ه. ق در سامان به دنیا آمد و به سال ۱۳۲۲ ه. قمری در سن ۶۴ سالگی در زادگاهش درگذشت.

 

نیاکان او همه از دری‌سرایان، پارسی‌گویان و آذری‌سرایان عصر خود بوده‌اند. پدرش میرزا عبدالله متخلص به «ذره» مولف «جامع‌الانساب» و جدش میرزا عبدالواهاب سامانی متخلص به «قطره» و عمویش میرزا لطف‌الله متخلص به «دریا» همگی از شاعران عهد ناصری بوده‌اند. میرزا نورالله همانند بسیاری از نیاکان خود در سلک تصوّف و عرفان بوده و در زمره ارادتمندان سعادت‌علی‌شاه اصفهانی و جانشین وی ملا سلطان محمّد گنابادی (سلطان‌علی‌شاه) از قطب‌های سلسله صوفیّه نعمت‌اللهیه بود.

علی اکبر دهخدا درباره عمان سامانی می‌نویسد: میرزا نوراﷲ بن میرزا عبداﷲ بن عبدالوهاب چهارمحالی اصفهانی. ملقب به تاج الشعراء و مشهور به عمان سامانی. وی از اهالی قریه «سامان» است که آن از قرای چهارمحال خاک بختیاری می‌باشد. وی در سال ۱۲۶۴ ه.ق. متولد شد و در شب سه‌شنبه دوازدهم شوال سال ۱۳۲۲ ه.ق. درگذشت و در وادی السلام نجف دفن شد. او را دیوانی است به نام «گنجینة الاسرار» که در هند و در ایران به چاپ رسیده‌است».

نقل است که جنازه عمان را در مسجد جامع سامان به خاک سپردند و بعدها به نجف اشرف و غری شریف به دار الاسلام انتقال دادند.

از آثار عمان سامانی می‌توان به گنجینة الاسرار و مخزن الدرّر اشاره کرد. گنجینة الاسرار شاهکار عمان است. حبیب الله فضائلی در وصف گنجینة الاسرار آورده‌است این کتاب بحق کنز اسرار یا چنانچه خود سراینده نامیده گنجینه اسرار است، اسراری از ظهور عشق و جمال، اسراری از راز و نیاز عاشق و جذبه‌های معشوق، اسراری از سیر و سلوک و حالات وجد و شوق، اسراری از سوز و گداز و هجران و وصل.


فروغی و چهل سال تلاش برای بازآفرینی هویت ایران مدرن

  • پویا زارعی
  • کارشناس ارشد تاریخ دانشگاه سوربن پاریس

«این کافر را ببین که روز تاسوعا هم عینک می‌زند»!

جمله‌ای که محمدعلی فروغی از خلال خاطرات سال‌های جوانی‌ خود برای توصیف مقاومت جامعه ایران در قبال ورود مظاهر مدرنیته به ایران روایت می‌کند، آینه‌ای به دست می‌دهد از زمانه‌ای که او در آن زیست و از جهلی که به مصافش برخاست. روایت سال‌های زندگی محمدعلی فروغی، لیبرال تجددخواه، نماینده مجلس، وزیر عدلیه، وزیر خارجه، وزیر مالیه، نخست‌وزیر و یکی از سه معمار اصلی مدرن کردن ایران در عصر پهلوی اول، روایت یکی از پرفراز و نشیب‌ترین برهه‌های تاریخ ایران معاصر ایران است.

محمدعلی جوان، پسر محمد حسین فروغی تجددخواه سرشناس عصر قاجار، شیفته ادب فارسی و فردوسی و سعدی بود. اوقات فراغت را گاه با زدن سه‌تار پر‌ می‌کرد، با این حال بخش قابل توجهی از وقت خود را به نوشتن و ترجمه و بحث پیرامون نظرات فلاسفه غربی می‌گذراند. با آنکه از نظر مالی در مضیقه بود، عشقی بی‌پایان به خرید کتاب داشت چنان که به گفته خود خرید کتاب او را «خانه‌خراب» کرده بود. سیگار نمی‌کشید چرا که گمانش این بود «ملاحظه مردم واجب است». مشروب نمی‌خورد، قمار نمی‌کرد و این شیوه زندگی را مدیون تربیت توأم با آزادی خود می‌دانست که چون او را منع نکرده بودند، حریص نشد. چون همسر خود را در جوانی از دست داد، دیگر همسر اختیار نکرد. به لحاظ فکری به نظریه تکامل داروین معتقد بود، و اگرچه خود را از نظر اعتقادی (دست‌کم در برهه جوانی) ندانم‌گرا می‌دانست، با این حال دست به کفرگویی و استهزاء پیغمبران نیز نمی‌زد چرا که این کارها را «تضییع عمر»‌ می‌دانست.

درحالی‌که افتخار می‌کرد هرگز مقید و مجبور به تقدس نبوده، آرزو می‌کرد دولت بتواند سرانجام جلوی قمه‌زنی را بگیرد؛ امری که یکبار امیرکبیر برای انجام آن دورخیز کرد، اما توفیقی نیافت. در دستنوشته‌ها از «عشق مردم به جعل اکاذیب» می‌نالید، از فساد اخلاقی شاهان قاجار و جامعه‌ ایرانی به سختی گله می‌کرد و دزدی و گدایی و غارتگری را شاخصه‌ای همه‌گیر در دوره قاجار می‌دانست. از عوام‌فریبی می‌گفت و اینکه «در مملکت ما حرف‌های مُهمل، زود مؤثر می‌شود و نتیجه می‌دهد،اما حرف‌های حسابی به خرج هیچ‌کس نمی‌رود». شکوه از وضع سخت زنان در عصر ظلمت ایرانی نیز در نوشته‌جات او به چشم می‌خورد. ضمن خاطره‌ای می‌نویسد: «زنی که خوب می‌خواند آنجا آمد، قدری خواند. چقدر صدای خوبی دارد. افسوس خوردم از اینکه مملکت ما استعداد ضایع‌کن است. اگر در فرنگ بود این استعداد پرورش می‌یافت و این زن در تئاترها و مجامع عالیه آواز می‌خواند و شخصی محترم بود و حال آنکه حالا ضعیفه‌ای است در به در و بیچاره و دستخوش هوی و هوس مردم رذل».

عینک بر چهره فروغی جوان که ابزار تمسخرش را فراهم می‌آورد، نشانه تجدد او نبود. تجدد حقیقی چیزی بود که وی در ذهن بدان می‌اندیشید.



نشریه تربیت، ذکاءالملک لقب پدر فروغی بود که بعدا به او رسید

فروغی: فرزند عصر روشنگری

آغاز قرن ۱۶ تا واپسین سال‌های قرن ۱۸ میلادی دوره ظهور چهره‌هایی در عرصه علم و فرهنگ غرب است که تصور انسان مدرن را از جهان دگرگون کردند. هر کدام از این شخصیت‌ها به بخشی از تصور رایج انسان سنتی از هستی حمله بردند و پایه‌های اعتقادی را که برای قرون و هزاره‌ها در تفکر انسانی ثابت مانده بودند ویران ساخته و دست به خلق مفاهیم نو زدند. ماکیاولی با طرح اندیشه سیاسی مدرن جهان قدیم و جدید را از هم منفصل کرد، هابز با پیش‌کشیدن دولت مدنی مفهوم شهروندی و نظام حکومتی را معنای دیگر داد، دکارت جهان فلسفی ارسطو را واژگونه کرد، لاک با طرح حقوق طبیعی به سلطه «تکلیف» خاتمه داد، اسپینوزا حلقه اتصال اخلاق با مذهب را برید، جفرسون جدائی دین از دولت را تئوریزه کرد و اسحاق نیوتن نگاه علمی انسان به جهان پیرامون خود را منقلب کرد. در این سال‌ها که شالوده‌های جهان امروزین ریخته می‌شد، جامعه ایران به خمودگی صدهاساله خود خوگرفته‌ بود.

در چنین فضائی فروغی در روزنامه «تربیت»، که اولین روزنامه غیردولتی ایران در عصرمظفرالدین‌شاه خوانده می‌شود و بیش از ۴۰۰ شماره از آن منتشر شد، به همراه پدرش که رئیس اداره دارالترجمه دربار بود به ترویج اندیشه قانون‌مداری و آزادیخواهی می‌پرداخت. در پاورقی آن زندگینامه‌ها و عقاید بزرگان رنسانس و عصر روشنگری غرب چاپ می‌شد. از آن سو در مدرسه «علوم سیاسی» مشیرالدوله که برای نخستین بار علم سیاست به گونه‌ای آکادمیک آموزش داده می‌شد، پدر فروغی و خود او که هر دو به ریاست رسیدند نقشی تعیین کننده داشتند؛ نه تنها در مدیریت مدرسه، بلکه همچنین در تهیه متن‌های درسی. کتاب اصول ثروت ملل که فروغی ترجمه و تألیف کرد نخستین کتاب آکادمیک اقتصاد در تاریخ مدرن ایران است. کتاب دیگرش «حقوق اساسی یعنی آداب مشروطیت دول» اندیشه و ارکان حکومت سکولار را در ذهن نسلی از سیاستمداران ایران کاشت و بسیاری از آنان را با مفاهیم نویی چون دموکراسی پارلمانی، حقوق طبیعی، قانون اساسی، اصل تفکیک قوا، حق مالکیت، حق آزادی اجتماعات، حق اعتصاب کارگران، حریم خصوصی و نظایر آن آشنا کرد. مجتبی مینوی، چهره سرشناس ادبی ایران، در مقاله‌ای به مناسبت سی‌امین سالگرد مرگ فروغی اشاره کرده بود که چگونه تمام دوره درس‌ خواندن و نشو و نمای نسل او با تألیفات فروغی‌ها و اسم خاندان فروغی گره خورده بود. بسیاری از فارغ‌التحصیلان این مدرسه در نهضت مشروطه ایران نقشی اساسی ایفا کردند.

فروغی همچون بزرگان عصر روشنگری، روشنفکری چندساحتی بود با این حال گرچه رد فضای فکری فرانسویان را در آثار او می‌توان دید، بسیار به نسل اول پدران بنیانگذار آمریکا شباهت داشت که عمده عمر خود را در سیاست سر کردند. معتقد بود که اگر یک گروه درست در رأس حکومت اقدام کنند، می‌توانند جامعه را به پیش ببرند و در علاقه‌اش به تفکر انتقادی و علم جدید و فلسفه قدیم یونانی و لاتین، تربیت و تأسیس نهاد‌های آموزشی، نوع سیاست‌ورزی، تسلطش به زبان، اعتقادش به سکولاریسم، رویاپردازی‌اش برای آینده بشر و نحوه حکمرانی اصلح بیش از همه به توماس جفرسون نویسنده پیش‌نویس بیانیه استقلال آمریکا می‌مانست. روزگاری گفته بود:«فقط تاسفی که از مردن دارم از بابت همین است که دلم می‌خواهد بدانم کار انسان به کجا می‌رسد». این عطش برای اندیشیدن به محالات و دنیای آینده او را از قاطبه جامعه ایرانی متمایز و با عموم روشنفکران عصر روشنگری غرب مشترک می‌کرد. این علاقه کنجکاوانه به ابعاد و ارکان حکومت تازه محدود نبود و زندگی نوع بشر را نیز در بر می‌گرفت. در رساله‌‌ای که فروغی قریب به یک قرن پیش به نام «اندیشه دور و دراز» نوشته است، برای انسانِ آینده روزی را می‌بیند که کتاب‌های صوتی باب شده است و افراد به وسیله ویدئو کنفرانس‌ با یکدیگر ارتباط می‌گیرند.

در زمانی که موج مارکسیسم کشورهای جهان را درمی‌نوردید، فروغی مغلوب گفتمان غالب زمانه نشد و تلاش کرد از پایه و با کمک کتب کلاسیک، جامعه ایران را با اساس فلسفه و علل مدرنیته در غرب آشنا کند. کتابی که او در این باب تحت عنوان «سیر حکمت در اروپا» در سه جلد نوشت برای دهه‌ها مرجع اصلی ایرانیان برای شناخت فلسفه غرب قرار گرفت و ترجمه‌ای که از کتاب دکارت تحت نام «گفتار در روش» انجام داد هنوز با گذشت قریب یک قرن، یگانه باقی مانده است. با این حال راهی که فروغی لیبرال در ترجمه و انتقال کتب پایه فلاسفه غرب شروع کرده بود در هیاهوی استیلای مارکسیسم بر قاطبه جامعه روشنفکری ایران نیمه‌تمام ماند. شیوه فروغی، آموزش گام‌به‌گام و راه صعود پلکانی از جهان قدیم تا رنسانس و عصر روشنگری و از آن به جهان مدرن بود اما جامعه روشنفکری که پس از او بر سرکار آمد، ۵۰۰ سال پرش کرد و جامعه ایران را که در آغاز عصر پوست‌اندازی خود به سر می‌برد، بی‌آنکه توالی تاریخی رشد اروپایی را طی کرده باشد، به دیوار مارکسیسم کوبید. حزب توده ظهور کرد و رو به اضمحلال گذارد، ده‌ها گروه چریکی و هزاران تن به نام ایده‌های مارکس و کمونیسم در ایران قیام کردند و کشته شدند؛ بی‌آنکه هنوز ترجمه‌ای از اصلی‌ترین کتاب کارل مارکس در ایران موجود باشد. اولین ترجمه فارسی از کتاب «سرمایه» در ۱۳۵۴ منتشر شد.



کتابهای فروغی

هویت ملی یا ناسیونالیسم؟


در طی سال‌های قرن ۱۹ و ۲۰ که جهان متمدن با بحران‌های استقلال و جنگ‌های هویتی متعدد ناشی از تشکیل دولت-ملت‌ها و رواج ایدئولوژی‌های ناسیونالیستی مواجه بود، بحث پیرامون تعریف هویت ملی به کانون نزاع‌ بدل شده بود. هر قوم و کشوری تلاش می‌کرد با توسل به تاریخ قدیم یا ارزش‌های جدید هویت خود و سپس هویت شهروندان خود را تعیین کند. ایران نیز با آنکه امواج مدرنیته دیر به آن رسید، از این قاعده مستثنی نبود.

ایرانی کیست و ایرانی بودن در دوران مدرن به چه معنا است؟ این‌ هسته اصلی سوال‌هائی بودند که فروغی با ورودش به حلقه نخست تصمیم‌گیران حکومتی در پی یافتن پاسخ برای آن‌ها دست به یکی از جسورانه‌ترین پروژه‌های قرون معاصر زد و دست‌اندرکار تعریف و بازآفرینی هویت ملی شد. آرمان نخستین مشروطه، اصلاح ساختار حکومتی از بالا بود، آنچه اما فروغی هدف گرفته بود انقلاب مدرنیسم در بطن جامعه ایران بود. دست زدن به تغییرات در حوزه سنت‌ها و مقدسات جامعه‌ای که به قرن‌ها عقب‌ماندگی خو کرده است، قمار خطرناکی بود که فروغی به سه پشتوانه روی آن دست به تهور زد: ۱- شناخت بنیادینی که از تاریخ و فرهنگ ایران داشت، ۲- آشنائی عمیقی که با تمدن غرب یافته بود و ۳- داشتن حاکمی پرنفوذ و اقتدارگرا چون رضاشاه که می‌توانست از او در پیشبرد اهدافش کمک بگیرد. به اتکای میراث پیشین نهضت مشروطه که ساختار صلب و سنتی جامعه ایران را لرزانده بود، فروغی تلاش کرد کارگزار عبور دادن جامعه ایران به دنیای جدید شود. در دوره‌ای که روشنفکران ایرانی بیش از مدل حکومت، محتوای آن را در سر می‌پروراندند، از انقراض قاجاریه حمایت کرد، به جمهوریت نه گفت و دست به سردارسپه داد تا سلطنت پهلوی شکل بگیرد.

به مدد گستره دانش تاریخی خود، سه هزار سال تاریخ متاخر فلات ایران را از نظر گذراند و کوروش و داریوش اول را به عنوان الگویی برای نظام تازه برگزید. مهم‌تر از آن، بجای بناکردن هویت ملی معاصر بر اساس تعصبات قومی و تعلقات نژادی، آن را در میراث‌های فرهنگ و ادبی کشور کاشت. در زمانه اوج نهضت‌های ملی‌گرایانه افراطی و به گفته او «افتخار به استخوان‌های پوسیده نیاکان»، علیه تفاخر نژادی موضع می‌گرفت:« هیچ‌گاه معتقد به تخفیف و تحقیر سایر اقوام نبوده‌ام و همه وقت مساعی آنان را در راه ترقی و تمدن منظور داشته و تقدیر نموده[ام].» از آن سو در مقاله «چرا باید ایران را دوست داشت» استدلال می‌کند که چرا «حب وطن با نوع‌دوستی تعارضی ندارد».

فروغی برای کاشتن ریشه‌های هویت ایران مدرن در فرهنگ کهن کشور، با اشرافی که به ادبیات ایران داشت خود دست به تهیه منابع اولیه برای استفاده عمومی زد. گلستان و بوستان سعدی به تصحیح فروغی که در فاصله کمی پای خود را به خانه‌های بسیاری از ایرانیان باز کرد، از جمله نخستین کتب ادبی تاریخ معاصر بود که به شیوه جدید تصحیح انتقادی متون قدیمی تهیه شده بود. تهیه‌ نسخه‌ای از رباعیات خیام و همچنین نسخه‌ گزیده‌ای از شاهنامه فردوسی برای استفاده دانش‌آموزان که در بستر مرگ نیز به کار آن اشتغال داشت از جمله همین تلاش‌های او بود. پروژه ترویج مولوی، فردوسی، سعدی و حافظ به عنوان چهار شناسه فرهنگی ایران مدرن که در تمام آن سال‌ها دنبال کرد، حاصل دید متجدد و علمی‌اش بود که با سال‌ها غور و غوص در ادبیات کهن و معاشرت با بزرگترین پژوهشگران ادب ایران همچون علامه قزوینی و بدیع‌الزمان فروزانفر درآمیخته بود. تسلط او بر زبان و ادب فارسی به میزانی است که می‌توان گفت وی ادیبی سیاستمدار بود، نه سیاستمداری ادیب.

فروغی همچنین در همان حال که با نوشتن کتاب «سیر حکمت در اروپا» تلاش می‌کرد فلسفه غرب را به ایرانیان بشناساند، بخشی از کتاب «قانون» ابن‌سینا را از عربی به فارسی برگرداند تا چهره علمی ایران قدیم را به نمایش بگذارد و از خودباختگی هویتی در برابر فرهنگ غرب جلوگیری کند.

فروغی تاریخ را نیز، در کنار زبان، به عنوان رکن هویتی ایران مدرن در نظر می‌گرفت و از جمله پیشروانی بود که به این رشته به عنوان یک علم و اساس آموزش تمدن و تکامل بشریت نگاه می‌کرد و نه به عنوان قصه‌ها و افسانه‌هایی از سلاطین و لشکرکشی‌ها، آنچنانکه تا پیش از او غالبا مرسوم بود. فروغی تصمیم گرفت تاریخ را برای نخستین بار به عنوان ماده درسی وارد مدرسه سیاسی کند و از آنجا که چنین درسی تا پیش از آن وجود نداشت، خود وظیفه نوشتن کتاب ویژه تدریس را برعهده گرفت و اولین کتاب مدون تاریخ را تالیف کرد. کتب سه‌گانه او سرمشق بسیاری از تاریخ‌نویسان بعدی او قرار گرفتند. کتاب تاریخی که برای سال پنجم و ششم مدارس ابتدایی نوشت با این جمله شروع می‌شد: «مملکتِ ما ایران است و ما ایرانی هستیم و پدران ما هم ایرانی بوده‌اند». نوشتن این کتاب که همزمان با اوج‌گیری نهضت مشروطه است روح آزادی و وطن‌پرستی را در کالبد آموزش نسل تازه می‌دمد.

این دست تلاش‌هایی که فروغی انجام داد، در چارچوب پروژه بلند‌مدت او در ساخت مفاهیم جدید ملت و افکار عمومی برای ایرانیان تعریف می‌شود. در بخشی از نامه‌ای که از پاریس به هنگام برگزاری کنفرانس صلح در ۱۹۱۹ نوشته است، پس از آن‌که به سختی گله می‌کند که چرا ایران باید در مقابل انگلیسی‌ها «مُرده در دستان مُرده‌شور» باشد، افسوس خود را از این فقدان هویت جدید اینگونه نشان می‌دهد: «ملت ایران باید صدا داشته باشد، افکار داشته باشد، ایران باید ملت داشته باشد... ایران ملت ندارد. افکار عامه ندارد. اگر افکار عامه داشت به این روز نمی‌افتاد و همه مقاصد حاصل می‌شد. اصلاح حال ایران و وجود ایران متعلق به افکار عامه است و اگر بگویید تعلیق بر محال می‌کنی عرض می‌کنم خیلی متاسفم اما در حقیقت نمی‌توانم صرف نظر کنم».فروغی و هیئت ایرانی شرکت کننده در اجلاسیه عمومی جامعه ملل، ژنو ۱۹۳۰منبع تصویر،

توضیح تصویر،

فروغی و هیئت ایرانی شرکت کننده در اجلاسیه عمومی جامعه ملل، ژنو ۱۹۳۰

نهادسازی فروغی برای هویت ایرانی: انجمن آثار ملی

هویتی که فروغی در پی آن بود برای تثبیت در باور جامعه ایرانی به نماد احتیاج داشت. با این حال ابنیه تاریخی و قبور بزرگان فرهنگی ایران به حال خود رها شده‌ بودند. او در جایی از عالی‌قاپو و چهل‌ستون سخن می‌گوید که «زباله‌دانی» شده بودند، از قبر سعدی که تبدیل به «غمکده» شده و بنای تخت جمشید که « آنچه از خرابی و تضییع به سر این بنای معظم بباید، آمده». از این رو وی در امتداد تلاش‌هایش برای شکل دادن به هویت ایرانی معاصر، انجمن آثار ملی را در ۱۳۰۴ تاسیس کرد. او در این انجمن جمعی از سرشناس‌ترین چهره‌های فرهنگی و ادبی را گرد هم آورد تا به صورت نظام‌مند طرح شناسایی و بازسازی آثار تاریخی در سطح کشور پی بگیرند. مرمت و تجدید بنای شماری از سرشناس‌ترین بناهایی که امروز بخشی جدائی‌ناپذیر از شناسه فرهنگی ایران مدرن هستند، نظیر آرامگاه فردوسی، حاصل آن ایده‌ها بود. در شرایط نبود بودجه کافی، هزینه ساخت آرامگاه فردوسی از محل‌هایی نظیر فروش بلیط‌های بخت‌آزمائی یا درآمد حاصل از کنسرت‌ قمرالملوک وزیری (که وی آن را با افتخار اهدا کرده بود) تأمین شد. جشن هزارمین سال تولد فردوسی که با افتتاح آن بنا و حضور مهم‌ترین چهره‌های ایران‌شناس همراه بود، فردوسی را بصورت رسمی از فرهنگ افواه و نقالان قهوه‌خانه‌ها بیرون کشید و با گره زدن آن به هویت ایرانی معاصر جایگاه آن را به عنوان شناسه فرهنگی تثبیت کرد.

یکی دیگر از کارهای بزرگ فروغی و تشکیلاتی که او پایه گذاشت، تهیه قانون عتیقات در آبان ۱۳۰۹ و گذراندن آن از تصویب مجلس بود که طی آن بر حفاری، کشف، تملک و حفظ اشیا باستانی قوانینی وضع شد. ماده نخست آن قانون نشان می‌دهد که چگونه انقلابی در حوزه پاسداشت میراث فرهنگی و اشیاء تاریخی ایران از طرح تعقیب می‌شد: «کلیه آثار منقول و غیر منقول ساخته شده در ایران تا اختتام دوره زندیه در ایران جزو آثار ملی ایران محسوب می‌شود».

هدف ساخت موزه ملی ایران و کتابخانه ملی ایران که در اساسنامه انجمن آثار ملی درج شده بودند، در سال‌های بعد تحقق پذیرفتند و فروغی با حضور در موزه ایران باستان با خطابه «موزه چیست و برای چیست؟» در واپسین سال زندگی خود تلاش کرد تا فرهنگ موزه رفتن را در میان مردمان رواج دهد. با این حال عمده کار او در نهادسازی فرهنگی، فرهنگستان زبان بود.


تصاویری از ادوار مختلف زندگی عالم برجسته ، سیاستمدار فرهیخته ، محقق ارجمند و پرکار ، جناب دکتر محمد علی فروغی  رحمت الله علیه که خدمات درخشانی به ادب و عرفان این مرزو بوم انجام داد . روحش شاد یادش گرامی




آرامگاه فردوسی


توضیح تصویر،

آرامگاه فردوسی

فروغی و تلاش برای احیای زبان فارسی

با پیشرفت جهش‌آسای علوم در غرب و پدیدار شدن مفاهیم و اصطلاحات تازه فرهنگی و علمی، فروغی از زمره نخستین کسانی بود که نیاز به واژگان تازه برای فهم جهان تازه را احساس کرد و با تسلطی که به ادبیات ایران داشت، به معادل‌سازی و آفرینش واژه‌های نو دست زد. دو کتاب اصول ثروت ملل و حقوق اساسی که برای دانشجویان مدرسه علوم سیاسی تهران نوشته بود سرشار از اصطلاحات تازه علوم انسانی جدید بود که بسیاری از آنها، از جمله خود واژه «حقوق»، برای نخستین بار در این کتاب‌ها بکار می‌رفت.

در نظر شماری از بزرگترین روشنفکران عصر مشروطه که می‌خواستند هرآنچه را از ساختار کهن و سلب عقب‌مانده قجری باقی‌مانده بود پس بزنند، نفرت از ساختار منحط و استبدادی قدیم جامعه ایران در قالب نفرت از زبان رایج در آن دوره پدیدار شد. شماری از نام‌آورترین متفکران عصر مشروطه نظیر فتحعلی آخوندزاده یا ملکم‌خان در جستجوی علل عقب‌ماندگی ایرانیان به خط و زبان فارسی رسیدند و نخستین قدم در راه مدرن شدن ایران را در برانداختن خط فارسی و فرنگی شدن آن، یا تهی ساختنش از کلمات عربی و احیای زبان باستانی دیدند. قصیده ملک‌الشعرای بهار در هجو احمد کسروی ناظر به همین دست ‌تلاش‌ها بود:

طوطی شکرشکن بربست لب کز ناگهان

تاختند این خرمگس‌ها سوی قند پارسی

در زمانه انباشته شدن محاورات روزمره طبقه بالادست جامعه از کلمه‌های انگلیسی، عربی و فرانسه، فروغی که به گفته خود زبان فارسی را در «مهجوریتی ۶۰۰ ساله» می‌دید، دست به تاسیس فرهنگستان زبان فارسی زد. چیزی که آن را در سطح اهمیت «ارتش و راه‌آهن» می‌دانست؛ نه صرفا «کارخانه لغت‌سازی» بلکه سازمانی در خدمت پیدا کردن راه اصلاح و تکامل زبان به عنوان رکن هویتی و جلوه‌گر کردن فرهنگ اختصاصی کشور. چه در خطابه «فرهنگستان چیست» و چه در مکتوب «نامه من به فرهنگستان»، او مخاطرات برای زبان فارسی را که عمدتا به دلیل ورود فرهنگ غربی و نیاز دنیای جدید ایجاد شده بود نشان داده و به بحث پیرامون نحوه مواجهه با آن‌ها می‌پردازد. او می‌گوید «نه الفاظ خارجی را به کلی به دور بریزیم، نه به زبان باستان برگردیم». فروغی می‌گوید که این ادعا که ما آریایی هستیم و نباید از زبان عربی استفاده کنیم «آنقدر بچگانه است که آن را قابل بحث نمی‌دانم».

جمع شدن افرادی نظیر دهخدا، ملک‌الشعراء بهار، سعید نفیسی، بدیع‌الزمان فروزانفر و خود او در فرهنگستان، نوزایی زبان معاصر فارسی را رقم زد. اینان در قریب به شش سال حدود ۲ هزار واژه ساختند و برای سخن گفتن ایرانیان نظامی جدید تدوین کردند. فروغی در سال‌های پس از ۱۳۱۴ که سمت‌های دولتی عزل و خانه‌نشین شده بود نیز دغدغه فرهنگستان را حفظ کرد.


توضیح تصویر،

چرچیل، روزولت و استالین در کنفرانس تهران ۱۹۴۳

فروغی و پایان عصر رضا‌شاهی

فروغی به هنگام اشغال ایران در شهریور ۲۰ امضای رضاشاه برای استعفا را گرفت و قرارداد با دول متفق را امضا کرد. در آن زمان، قاطبه جامعه که در جنگ جهانی دوم طرفدار آلمان بودند علیه او بلند شدند چرا که فروغی زمانی آن را امضا کرد که بسیاری تحت تأثیر تبلیغات آلمان نازی تصور می‌کردند ارتش هیتلر در آستانه فتح شوروی و پیروزی در جنگ است. رادیو فارسی برلین فروغی را مرتب به خاطر آنچه نسب یهودی‌اش می‌خواند دشنام نژادی می‌داد و اکثر روشنفکران که طرفدار آلمان نازی بودند به او حمله بردند.

با این‌حال تاریخ نشان داد که واقع‌بینی و دوراندیشی او چگونه ایران را از خطر فروپاشی در یکی از خطرناک‌ترین مقاطع خود نجات داد. فروغی مغضوبین رضاشاه را به دولت بازگرداند، زندانیان سیاسی را آزاد کرد، سانسور مطبوعات را برداشت و در باز کردن مجدد فضای باز سیاسی کوشید.

معتمد بودن او نزد رضا‌شاه امری بود که به گفته تقی‌زاده، فروغی را از تمام شخصیت‌های ایران متمایز می‌کرد. اینچنین ارسطووار دربرابر اسکندر، برای سال‌های متمادی زیر گوش شاهی بی‌سواد و ناآشنا، اهمیت مدرنیته و بنیان‌های فلسفی ضرورت تحول جامعه ایران را زمزمه کرد و بر او تأثیر مستقیم گذاشت.

در قریب ۲۵ سال فعالیت سیاسی‌اش در سمت‌های گوناگون به کار گرفته شد و در کابینه‌های مختلف چرخید که ده سال آن ذیل حکومت رضا‌شاه بود. با نگاه تحول‌خواه متأثر از عصر روشنگری که او را عقیده‌مند به تغییرات زیربنائی می‌ساخت، هرکجا رفت منشأ اثر شد. در دبیرخانه مجلس تشکیل شده پس از مشروطیت، با استفاده از تسلط خود به نظام پارلمانی اروپا، آئین‌نامه نخستین مجلس ایران را نوشت. انجمن آثار ملی را تأسیس کرد، فرهنگستان زبان را پایه گذاشت، در دوره نخست‌وزیری در متقاعد کردن شاه به تشکیل دانشگاه تهران نقش حیاتی ایفا کرد و در اغلب طرح‌های پیشبرد مدرنیسم در ایران دوره پهلوی اول ردی از او به چشم می‌خورد از جمله در مهم‌ترین آن‌ها یعنی استقرار نظامی قضائی نوین. نهضت مشروطیت، مشروعیت نظام قضائی جاری زمانه را (که در دست روحانیون قرار داشت) زیر سئوال برده بود گرچه نتوانسته بود آن را به تمامی فرو بریزد. طرح جایگزین آن و تأسیس عدالتخانه و حکمرانی قوانین حقوقی عرفی که آرمان مشروطه‌خواهان بود برقرار نشد، مگر سرانجام زمانی که علی‌اکبر داور ساختار دادگستری را از نو ریخت و محمدعلی فروغی قانون اصول محاکمات حقوقی را در وزارت عدلیه به تصویب و اجرا رساند. در سخنرانی در دانشکده حقوق در ۱۳۱۵ تعریف می‌کند که چگونه در اوایل کار، دادگاه‌ها از ترس روحانیون جرئت نمی‌کردند عنوان صدور حکم به خود بدهند و رأی خود را «راپرت به مقام وزارت» عنوان می‌کردند. آرزوی فروغی برای کشور، همچنان که یک‌بار گفته بود، استقرار «قوه قضائیه‌ای مقتدر و محترم» بود.

فروغی در طول قریب بیست سال حضور در صحنه حکومت‌های ایران کارنامه‌ای برجا گذاشته است که هر گزارش جامعی از عملکرد او بدون نقد ناقص خواهد ماند. در حالی که در دوره اول حکومت پهلوی نخست او نقش واسط حلقه روشنفکران و حکومت رضاشاهی را ایفا می‌کرد و پایه‌گذار اصلاحات عمیق اجتماعی و سیاسی می‌شد، قدرت‌گیری و به تبع استبداد رضاشاهی را نیز تقویت می‌ساخت. این واقعیت که برای پیشبرد اصلاحات به بازوی حکومت مقتدر احتیاج داشت سبب شد تا در موارد متعدد چشم بر پایمال شدن آزادی‌ها ببندد و اولویت برقراری حکومت قانون را به نفع استقرار نظم و مظاهر تجدد نادیده بگیرد.

تحکیم پایه‌های استبداد حکومت رضاشاهی که او در آن نقشی بی‌بدیل داشت، تیغی دولبه بود که دامن او و دو مغز متفکر دیگر مدرن‌سازی ایران در دوره پهلوی اول را نیز گرفت. گرچه در قیاس با علی‌اکبر داور که با حل کردن تریاک در چای و نوشیدن آن به زندگی خود خاتمه داد و تیمورتاش که در زندان قصر از پا درآمد؛ عزل و خانه‌نشینی محمدعلی فروغی کمترین کیفری بود که وی متحمل شد.

با مرگ او در شبانگاه ۵ آذر ۱۳۲۱، عصر روشنگری ایرانی یکی از چهره‌‌های اصلی‌اش را از دست داد، با این حال میراثی که او برجا گذاشت سرتاسر سده چهاردهم شمسی را تحت تأثیر قرار داد. مداراگری او، صلح‌طلبی‌اش،‌ رویاپرداز بودنش، حقوق‌مداری‌اش، باور عمیقش به حرکت تدریجی و تجددخواهی‌اش که با شناخت عمیق از فرهنگ ایران همراه بود در یکی از بحرانی‌ترین دوره‌های تاریخی به کمک ایران آمد. اندیشه‌هایی که او رواج داد، نهادهایی که تاسیس کرد و هویتی که برای شهروند ایرانی معاصر بازآفرید انقلابی بود که بنیان‌های فرهنگ ایران را در عصر تلاطم‌های حاصل از گذار به مدرنیته پی‌ ریخت و تثبیت کرد. ۷۵ سال پس از مرگش، جمله‌ای حسرت‌بار که خود او یک بار درباب قائم‌مقام و امیرکبیر گفته بود می‌تواند زندگی و زمانه‌‌اش را خلاصه سازد: «سبحان‌الله! چه مردمانی بودند و چه خیال‌ها در سر داشتند و چه پیش آمد و چه کسانی جای آن‌ها را گرفتند»


مرحوم علی اکبر داور موسس دادگستری نوین در ایران


علی اکبر داورر

علی‌اکبر داور (۱۲۴۶ تهران -اصالتاً چهاردانگهٔ ساری-۱۳۱۵ تهران) از رجال سیاسی دورهٔ رضاشاه بود که در پست‌های وزیر مالیه در کابینه محمدعلی فروغی(۱۳۱۲–۱۳۱۵)، وزیر معارف (فرهنگ)، وزیر عدلیه (دادگستری) انجام وظیفه کرد و به بنیادگذار دادگستری نوین ایران نامور شده‌است.[۲] پدرش کربلائی علی خان اردلان معروف به کلبعلی خان متولد روستای کنیم در کیاسر و بخش چهاردانگهشهرستان ساری بود که خزانه‌دار دربار قاجار بود[۳] ایجاد نظام قضایی در کشور، تأسیس «ادارهٔ ثبت احوال»، تدوین «قانون ثبت اسناد»، «قانون ثبت املاک»، «قانون ازدواج و طلاق» و تأسیس بیمه ایران[۴] از مهمترین دستاوردهای او بود.وی به گونهٔ مشکوکی درگذشت. برخی مرگ وی را یکی از ترورهای سیاسی دولتی مخالفان و ناراضیان در دوران رضاشاه به شمار می‌آورند. از بین رجال دورهٔ پهلوی او از معدود افرادی است که هم‌اکنون یک خیابان در تهران به نام اوست

            علی‌اکبر داور بنیان‌گذار دادگستری نوین در ایران و وزیر مالیه رضا شاه پس از پایان تحصیلات ابتدایی و متوسطه و مدرسه علوم سیاسی به خدمت عدلیه قدیم درآمد و مشاغل گوناگونی را بر گُرده گرفت. در ۲۵ سالگی، دادستان تهران شد و به میرزا علی‌اکبر خان مدعی‌العموم شهرت یافت. در پی آن برای ادامه تحصیلات، به سوئیس رفت و تا دریافت درجه دکترایحقوق تحصیل کرد. داستان سفر داور به سویس بدین گونه‌است که هنگامی که حاج ابراهیم پناهی فرزندان خود را برای تحصیل به اروپا می‌فرستاد، داور را به عنوان سرپرست آنها برگزید. در این همراهی داور درس خواند و خود را به مرحله دکترای حقوق رسانید.[۶]سپس به ایران بازگشت. چند گاهی وزیر معارف شد و در کابینه‌های مستوفی‌الممالک و مخبرالسلطنه به وزارت عدلیه رسید. مهم‌ترین دستاورد او، دگرگون نمودن ساختار نظام قضایی عدلیه بود. تأسیس «ادارهٔ ثبت احوال»، «قانون ثبت اسناد»، «قانون ثبت املاک»، و «قانون ازدواج و طلاق» از دستاوردها و برآیند کوششهای اوست

فعالیت سیاسی

داور یک فرد سیاسی نیز بود. با انتشار روزنامه مرد آزاد و انتخاب به نمایندگی مجلس از بازیگران مهم سیاست شد، با تیمورتاش و نصرت‌الدوله همبسته و هم‌آوا گردید و از پایه‌گذاران اصلی پادشاهی رضاشاه شد. پانزده سال بازیگر سیاسی و وزیر مقتدر و اصلاح‌طلب دوره پهلوی بود

داور در دوره وزارت پروژه‌های بزرگی را با تأمین اعتبار دولتی به انجام رسانید. او مناسبات و دادوستدهای اقتصادی را دولتی کرد. در دوره او تجارت ایران با شوروی بر پایه دادوستدهای پایاپای گسترش یافت. در آذر ۱۳۱۴ یک پیمان بازرگانی پایاپای مهم میان ایران و آلمان بسته شد که در راستای آن دولت آلمان در برابر صادرات پنبه، چوب، برنج، جو، قالی، خشکبار، خاویار و طلا و نقره و... از ایران به این کشور، تجهیزات صنعتی و ماشین آلات به ایران صادر کند

نوسازی و اصلاحات داور در عدلیه و مالیه و پرورش گروهی از کارشناسان شایسته برای کشور او را از مردان نامی عصر خود کرده بود که بارها سخن از نخست وزیری او بود ولی مرگ این بخت را از او دریغ کرد.    

   منبع ویکی پدیا

داوود پیرنیا موسس کانون وکلای دادگستری و نیز موسس برنامه گلهای رادیو

داوود پیرنیا

او در سال ۱۲۷۹ ش در تهران متولد شد. پدرش حسن پیرنیا بود. مادرش دخترعلاءالدوله از رجال قاجار بود و به دلیل گرایش‌ها و اعتقادات مذهبی اجازه حضور در عرصه موسیقی را به او نداد، اما تعلیمات پدرش که از روشنفکران آن دوران بود بر او بسیار مؤثر بود. تحصیلات ابتدایی را در منزل فراگرفت. سپس برای ادامه تحصیل و فراگیری زبان فرانسه وارد مدرسه سن‌لویی تهران شد. بعدها برای ادامه تحصیلات در رشته حقوق به سوئیس رفت.

پس از فراغت از تحصیل در رشته حقوق، به وطن مراجعت کرد و وارد کارهای دولتی شد. او مؤسس کانون وکلا در ایران بود. پس از انتقال از وزارت دادگستری به وزارت دارایی، اقدام به تأسیس اداره آمار در ایران کرد. در سال ۱۳۲۵ ش هنگامی که احمد قوامنخست‌وزیر شد او را مدیر کل بازرسی نخست‌وزیر کرد و پس از چند ماه معاون نخست‌وزیر شد.

سید علیرضا میرعلی نقی محقق و مورخ موسیقی درباره پیرنیا می‌گوید: «پیرنیا به اعتبار نام پدرش که مرد خوش نامی بود، در محافل و مجامع سیاسی و ادبی رفت و آمد داشت و با اکثر شخصیت‌های نامدار و نویسندگان و موسیقی دانان دوره خود دوست بود.»

آثار و فعالیت ها

حقوق‌دان و موسس کانون وکلا در ایران، پایه‌گذار و مدیر برنامه رادیویی گل‌ها در رادیو تهران (بعدها رادیو ایران) در سال ۱۳۳۵ و در پی آن برنامه گل‌های رنگارنگ، برگ سبز، یک شاخه گل و گل‌های صحرایی (بر مبنای ترانه‌های محلی) و مبدع گروه موسیقی رادیو بوده‌است. او از بانیان کانون وکلای دادگستری است.

نخستین برنامه‌های کودکان رادیو هم از کارهای او به شمار می‌آید؛ حتی نخستین بار پسر خردسال خود را به گویندگی این برنامه گماشت. گاهی هم پیرنیا دستی به قلم می‌برد و مقالاتی می‌نوشت. آثار او در برخی نشریات سال‌های ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ منتشر شده‌اند.

آفرینش برنامه گل ها

پس از سقوط دولت قوام مشاغل دولتی را کنار گذاشت و با میراثی که از پدر به او رسیده بود، به مطالعه در زمینه موسیقی ایران پرداخت و به جمع آوری آهنگ‌های اصیل ایرانی مشغول شد.

پیرنیا توانست نظر مقامات سازمان برنامه و بودجه را به اهمیت ترویج موسیقی اصیل ایرانی جلب کند و پس از اختصاص اعتبار، اقدام به تشکیل ارکستری با شرکت نوازندگان، خوانندگان و آهنگسازان صاحب نام آن دوره کرد. و اینگونه نطفه ی گل ها در آشفته بازار موسیقی ایران بسته شد.

آغاز پخش برنامه گل‌های رنگارنگ در سال ۱۳۳۴ از رادیو تهران حاصل این کوشش وی بود. او را باید موسس برنامه‌های موسیقی «گل‌های رنگارنگ»، «گل‌های جاویدان»، «یک شاخه گل»، «گل‌های صحرایی» و «برگ سبز» دانست. برنامه‌های او تحولی در موسیقی رادیو به وجود آورد.

اوایل برنامه گل های رنگارنگ که با صدای خانم مرضیه آغاز شد بیشتر خواندن شعر و همراهی یک ساز بود که بعدها رفته رفته به آواز و موسیقی تبدیل شد. همکاری استادان موسیقی ایرانی مانند ابوالحسن صبا، غلامحسین بنان، بانو مرضیه و مرتضی محجوبیشناخت پیرنیا از شعر و ادب و موسیقی ایران و وسواس و سلیقه او در انتخاب اشعار و قطعات موسیقی باعث استقبال مردم از برنامه گل‌ها شد.

استعفا از مدیریت گل ها

در آبان ۱۳۴۵ که او پس از مدتی بیماری به رادیو بازگشت به درخواست چند تن قرار شد از کارهای وی بازرسی شود. پیرنیا پس از این ماجرا بلافاصله استعفا داد و برنامه گل‌های ۴۰۵ آخرین برنامه‌ای است که زیر نظر وی ضبط شد.





  علامه استاد علی اکبر دهخدا  


) زاده ۵ اسفند ۱۲۵۷ تهران -- درگذشته ۷ اسفند ۱۳۳۴ تهران ) شاعر، نویسنده، روزنامه نگار و فرهنگ نویس بزرگ

وی علوم ابتدایی و سطوح عالی را در ایران گذراند. سپس برای تکمیل علوم جدید به اروپا سفر کرد و مدت پنج سال به تحقیق و تفحّص پرداخت. بازگشت دهخدا به ایران مصادف با نخستین طلیعه افکار آزادیخواهانه و شروع مبارزات جنبش مشروطیت در ایران بود. دهخدا که با استبداد و مظالم آن زمان شدیداً مخالف بود، به صف مبارزان پیوست و به نگارش مقالات تند و طنزآمیز پرداخت. او که از همکاران روزنامه صوراسرافیل بود، پس از توقیف و تعطیلی آن روزنامه به اروپا تبعید شد. دهخدا پس از استقرار مشروطیت به ایران بازگشت و در روزنامه های مختلف نویسندگی کرد. او در دوران جنگ جهانی اول و مهاجرت آزادیخواهان، در یکی از ایلات بختیاری منزوی شد و در آنجا مقدمات تدوین لغتنامه بزرگ خود را پی ریزی کرد، این اثر مهم علمی و ادبی دهخدا، آنچنان گسترده، دقیق و غنی است که میتوان آن را یکی از شاهکارهای بزرگ زبان فارسی در قرن اخیر دانست. کارهای ادبی و انتقادی دهخدا از نظر سبک و سلیقه کم نظیر است و نوآوری او در طنزنویسی، مکتبی نوین در زبان و ادبیات فارسی به وجود آورده است. در زمینه شعر نیز، آثاری برجسته دارد که با بیانی ساده و دلنشین سروده شده است. دهخدا همچنین با گردآوری کتاب امثال و حکم که مجموعه ای از بیست و چهار هزار ضرب المثل فارسی است، نخستین فرهنگنامه عرفی و عامیانه را در زبان فارسی تدوین کرد

علی اکبر دهخدا، سرانجام در ۷ اسفند ۱۳۳۴ در ۷۶ سالگی درگذشت و در گورستان ابن بابویه به خاک سپرده شد.


ادامه دارد ........................

برخی منابع :

برگرفته از صفحه فیس بوک تاریخ ادبیات ایران

 https://www.facebook.com/tarikh.adabiat.iran/?نشانی اینترنتی : 

   https://www.bbc.com/persian/42128410  

  • پویا زارعی
  • کارشناس ارشد تاریخ دانشگاه سوربن پاریس








داستانهای جاویدان تاریخ ادبیات ایران زمین

https://s8.picofile.com/file/8302182684/%D8%A8%D8%B3%D9%85_%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87_%D8%B7%D9%84%D8%A7%DB%8C%DB%8C.jpg


از داستانهای عاشقانه  تاریخ ادبیات ایران زمین 

https://s8.picofile.com/file/8302499600/12063403_779085022200310_5888417337697297989_n.jpg

ابتدا دانستنی‌های جالب دربارهٔ زبان فارسى￸
زبان فارسى در ٢٩ کشور جهان صحبت میشه که در ردیف ششم بعد از زبان اسپانیایى و قبل از زبان آلمانى از نظر تعداد کشورهایی که توی اونها فارسى صحبت می‌کنند رده‌بندى شده

زبان فارسى دومین زبان کلاسیک جهان بعد از زبان یونانى شناخته شده و همهٔ ویژگی‌هاى یک زبان کلاسیک رو داره.￸

زبان ‌هاى لاتین و سانسکریت در ردیف‌هاى سوم و چهارم قرار دارند.￸

زبان فارسى از نظر  تنوع مَثَل (ضرب‌المثل) بین سه کشور اول دنیاست

زبان فارسی از نظر دامنه و تنوع واژه‌ها یکى از پرمایه ‌ترین و بزرگترین زبان های دنیاست

در کمتر زبانى فرهنگ لغاتى مثل لغت نامه ی ١٨ جلدی دهخدا و یا فرهنگ معین در ۶ جلد دیده ￵میشه

زبان فارسى توانایى ساختن ۲۲۵ میلیون واژه را داره که در میان زبان‌هاى گیتى بى همتاست

زبان فارسی یازدهمین زبان پرکاربرد در محتوای وب و اینترنته

زبان فارسى از لحاظ قدمت، یک سده از لاتین و دوازده سده از انگلیسى جلوتره

از ده شاعر برتر جهان پنج نفر از آنها فارسی زبانند

آخرین نکته هم اینکه زبان فارسی تنها زبانی هست که میشه 19 تا فعل رو کنار هم گفت و جمله ی معنی دار داشته باشیم￸
مثلا : داشتم میرفتم دیدم گرفته نشسته گفتم بذار بپرسم ببینم میاد نمیاد دیدم میگه نمیخوام بیام میخوام برم بگیرم بخوابم￸

کسی اینو بخواد ترجمه کنه رباط صلیبی مغزش پاره میشه￸

قدر زبان فارسی را با درست فارسی صحبت کردن و یاد دادن درست به بچه هامون و املای صحیح لغات بدونیم و آن را گرامی بداریم￸

**
جالب است بدانید در زبان فارسی "جدایی جنسی" وجود ندارد

مثلا ضمیر سوم شخص "او" شامل زن و مرد میشود
بر خلاف زبان‌های لاتین و عربی

در زبان فارسی، اگر جایی تاکید بر جنسیت باشد، اولویت با زنان است￸
بر خلاف زبانهای لاتین و اروپایی

ما میگوییم:
زن و شوهر  
بجای:
husband and wife

ما میگوییم:
 خواهر و برادر
بجای:
brother and sister

ما میگوییم:
زن و مرد
بجای:
men an women

حتی ما میگوییم:
زن و شوهر
یعنی مرد در ارتباط با همسر هویت "شوهر" پیدا می‌کند. ولی هویت "زن" دست نمیخورد
بجای اینکه بگوییم:
man and wife

ما نمیگوئیم: mankind،  
می گوئیم: بشریت￸
ما هرگز در تاریخ و ادبیات مان به جنسیت اهمیت نداده‌ایم￸

اگر جایی لازم شده، زنان را در اولویت قرار داده‌ایم

حتی در زبان فارسی، "زن" یک واژه و مفهوم مستقل هست
نه مثل wo/man (زائده‌ای کنار مرد)

و اگر بدون تعصب و غرور ملی نیک بنگریم، در اکثر اقوام ایرانی، زن و مرد دوشادوش هم کار میکنند و نسبت به دیگری برتری ندارند￸

در شاهنامه حکیم فردوسی نیز در بسیاری از ابیات استاد طوس، زنان را اکرام و تمجید کرده است و شاید به همین دلیل است که ما وطن را مادر (زن) و نام دخترانمان را (ایران) میگذاریم￸￸

فرهنگ و تمدن و انسانیت به این میگن￸

پاینده باد ایران



 شرح کوتاه ماجرای لیلی و مجنون :

Image result for ‫لیلی و مجنون‬‎


قیس از قبیله عامریان، چون به سن رشد می رسد راهی مکتب می شود و در مکتب،در همان دیدار نخست دل به دختری از قبیله نَجد،به نام لیلی،می بندد،و در مدت کوتاهی چنان دلباخته می شود و عقل از کف می دهد،که او را مجنون،می نامند.پدر مجنون که حال پسرش را می بیند ،تصمیم می گیرد به خواستگاری لیلی برود و این دو عاشق و معشوق را به وصال یکدیگر برساند...پس با بزرگان راهی منزل لیلی می شوند،ولی پدر لیلی با این بهانه که وصلت با پسری سودا زده و مجنون،در شان آنان نیست به این ازدواج رضایت نمی دهد...از ان پس حال مجنون بدتر از پیش شد و روی به بیابان نهاد،و اندرزهای پدر هم در او بی اثر بود،تا اینکه چندی نگذشت که جوانی برازنده از قبیله ی اسد،با نام ابن سلام،خواستگار لیلی گشت و خانواده لیلی به این پیوند رضایت دادند،ولی فرصتی خواستند تا دخترشان دل از مهر مجنون بَر کند.در همین زمان شخصی بنام نوفل،که از قبیله ی بزرگی بود،در بیابان بر مجنون گذشت و داستان عشق او را شنید و قسم خورد ان دو را بهم برساند؛و با صد مرد جنگی راهی دیار لیلی شد.جنگ سختی در گرفت و نوفل برتری یافت ولی پدر لیلی او را قانع کرد که وصلت به زور،شایسته نیست...مجنون بار دیگر سر به بیابان زد.در همین زمان،ابن سلام خواستگار لیلی بازگشت و لیلی را با خود بُرد ،اما لیلی به او فهماند که دست نیافتنی است و دل به مهر مجنون بسته و دلش جای مرد دیگری نیست...مجنون با شنیدن خبر ازدواج لیلی شوریده تر از پیش شد.پدرش در غم شیدایی فرزند جان به جان افرین سپرد و دیری نگذشت که مادرش هم از داغ سرگشتگی و آوارگی پسر جان سپرد...از سویی دیگر لیلی در خانه شوهر همواره غمگین بود و هرگاه فرصتی می یافت می گریست... روزها گذشت ،تا این که شوهر لیلی بیمار شد وعاقبت جان سپرد.لیلی دگر بار به خانه پدر بازگشت.دیری نگذشت که لیلی هم بیمار شد و در غم دوری مجنون جان سپرد...وقتی خبر به مجنون رسید بر آشفت و بر بخت خود نفرین فرستاد.از ان پس آرامگاه لیلی، منزل مجنون شد و هر روز به انجا می رفت و گریه می کرد و آرامش می یافت،تا اینکه پس از مدتی کوتاه بر خاک لیلی جان سپرد.مدتی بعد جنازه مجنون را یافتند و او را در کنار لیلی به خاک سپردند تا ان دو همیشه کنار یکدیگر باشند.

از عشق مجنون به لیلی....

قیس که بعدها از عشق لیلی سر به جنون زد و "مجنون"لقب گرفت، چنان شیفته و شیدای لیلی بود که هر چه کردند دل از او بر نداشت...پدر مجنون که حال زار فرزندش را می دید،به پیشنهاد اقوام خود مجنون را به حج و زیارت خانه ی خدا برد،تا شاید خداوند معجزه ای حاصل کند و مجنون دل از عشق لیلی جدا کند و حال پریشان او سامان پذیرد...وقتی زمان حج رسید مجنون و پدر به خانه ی خدا رفتند،و پدر مجنون به او گفت،اینجا جای عبادت است.دستت را در حلقه ی کعبه کن و از خدای کعبه بخواه تا تو را یاری کند،که از این عشق دست بکشی و از این بلا آزاد شوی...مجنون دست در حلقه ی کعبه کرد و شروع به مناجات با پروردگار خود نمود و گفت،یا رب،گویند که از عشق لیلی دست بکشم ،اما تو مرا در عشق او ثابت قدم کن و هر چه می خواهی از عمر من بگیر و بر عمر لیلی بیفزای...گرچه از عشق او سودا زده ام و پریشانم،اما هرگز نخواهم غمی در دل او راه پیدا کند...جانم را فدای لیلی می کنم و اگر او خون مرا خواست،حلالش باد...و مجنون هر چه گفت حمد و ثنای لیلی بود و جز دعای لیلی چیزی بر زبان نیاورد...پدر مجنون که مناجات پسر با پروردگارش را می دید و می شنید،دانست که عشق مجنون خود معجزه است،و جدایی مجنون از این عشق هرگز نمی شود...پس روی به خانه آورد و نزد خویشان خود گفت،مجنون در کعبه جر حمد و ثنا و دعای لیلی چیزی بر زبان نیاورد.

یا رب به خدایی خداییت

وان گه به کمال پادشاییت

کز عشق به غایتی رسانم 

کاو ماند اگرچه من نمانم...

((نگاهی به لیلی و مجنون نظامی -برگردان از نظم به نثر،شاهین عسگری))

داستان خسرو و شیرین اثر جاودانه نظامی گنجوی

در باره عشق "شیرین و فرهاد"

شیرین و فرهاد،داستانی عاشقانه حدود 700بیت،در قلبِ داستانِ "خسرو و شیرین-نظامی گنجوی" و شرح کوتاه آن از این قرار است که:شیرین برادر زاده ی "مَهین بانو"پادشاه ارمنستان،که پس از وی جانشین او شد،یک سال به صلح و صفا بر آن سرزمین حکمرانی کرد،اما چون دلش در هوای عشق خسرو بود،تاج و تخت را رها کرد و به سوی خسرو رفت...اما خسرو همسری به نام مریم داشت،که تاب و تحمل عشق خسرو به شیرین را نداشت و مانعِ وصال آن دو بود...خسرو که این وضع را دید،به وزیرش شاپور گفت که شیرین را در قصری اسکان دهد،تا خسرو شرایط را مُهیا سازد.چون شیرین علاقه ی بسیاری به شیرِ تازه داشت،باید هر روز کنیزان خود را برای فراهم کردن شیر،به راه دوری می فرستاد...پس این ماجرا را با شاپور وزیر خسرو در میان نهاد،و شاپور،فرهاد را که مهندسی سنگ تراش بود به شیرین معرفی کرد،و فرهاد به درخواست شیرین،جویی از سنگ به طول دو فرسنگ ساخت و حوزی در انتهای آن کَند،چنانکه چون گوسفندان را بدوشند،شیر از آن جوی به حوض پایین قصر شیرین بریزد...شیرین هم به نشانه ی سپاسگذاری گوشواره ی خود را به فرهاد داد،اما او نپذیرفت و رفت...فرهاد بعد از اولین دیدار،عاشق شیرین شده بود،اما کاری از او بر نمی آمد،تا اینکه سرانجام از عشق او سَر به بیابان زد و با حیوانات همسخن شد و شب ها به همان جوی می آمد و شیر می نوشید و دوباره به بیابان باز می گشت و با حیوانات سَر می کرد...روزها گذشت،تا آوازه ی عشق فرهاد بر زبان ها افتاد و به گوش خسرو نیز رسید و خسرو دستور داد تا فرهاد را نزد او آوردند و چون با او همسخن شد،دانست که در کارِ عشقِ شیرین قَوی و مستحکم است؛پس تصمیم گرفت تا او را به کاری سخت وا دارد تا جانش را در این کار بدهد،و به این ترتیب عاشقِ مزاحم را از سر راه بردارد...پس به او گفت بر سر راهِ قصر،کوهی بلند است که به سختی می توان از آن گذشت،تو را به عشق شیرین قَسَمَت می دهم تا آن را بتراشی و از سرِ راه برداری...فرهاد گفت:من کوه را می تراشم به شرط آنکه شاه از عشق شیرین دست بردارد...خسرو که از حرف فرهاد ناراحت شده بود،به ناچار و این امید که فرهاد باز نمی گردد،پذیرفت...فرهاد دست به کار شد و به سرعت آوازه ی هنرمندی اش در همه جا پیچید و شیرین تصمیم گرفت تا از نزدیک هنر او را ببیند،اما چون اسب او آماده نبود،با اسبی نه چندان نیرومند به کوه رفت...ساعتی شیرین و فرهاد در کنار هم نشستند،و فرهاد خوب شیرین را نگاه کرد و چون اسب او در راهِ بازگشت،توان عبور از کوه را نداشت،فرهاد او و اسبش را بر دوش گرفت و تا قصر با خود بُرد تا او آسیب نبیند،و خود به کوه بازگشت و کارش را از سَر گرفت...چون خبر دیدار شیرین و فرهاد به خسرو رسید،از حسادت،نزدیکانِ خود را خواست تا فکری به حال رقیب او فرهاد کنند...پس تصمیم گرفتند خبر مرگ شیرین را به فرهاد بدهند.از آن میان مردی به کوه رفت و به فرهاد گفت"بیچاره برای چه می کَنی؟شیرین مُرده است!"فرهاد تا این خبر را شنید،دنیا پیش چشمانش تیره و تار شد و خود را از کوه به پایین انداخت و درگذشت...وقتی خبر مرگ فرهاد به شیرین رسید،او بسیار اشک ریخت و سوگواری کرد،و دستور داد بر مزارش بنای با شکوهی بسازند...

"برگردان از نظم به نثر،شاهین عسگری"

 


((بهرام گور))

بهرام گور یا بهرام یا (وهرام)پنجم، شخصیتی تاریخی با وجه داستانی،در داستانهای ملی ایرانیان است..بهرام پسر (یزدگرد یکم)برادر نرسی و پدر (یزدگرد دوم) و شوهر(نار_سوسن_ارزو _ماه افریدو.....) پادشاه ایران در حدود( 420تا439 )میلادی است.چون بدنبا امد منجمان طالع اینده اش را نیکو دیدند و بزرگان از ترس اینکه مبادا خلق و خوی پدر گیرد و مثل او ستم پیشه کند یزدگرد را بران داشتند تا او را به پرورش دهنده ای فرزانه بسپارد..یزدگرد سرانجام او را به ( نعمان پسر منذر )پادشاه یمن سپرد....پس از چندی اموزش و پرورش یافتن، پیش پدر بازگشت،ولی جندی نگذشت که پدرش با او بی مهر شد و دوباره به یمن برگشت.....پس از مرگ یزدگرد چون بزرگان نمی خواستند کسی از نسل یزدگرد بر تخت بنشیند شخصی بنام (خسرو)را بر تخت نشاندند ولی بهرام به کمک نعمان و سپاهیانش تاجو تخت را تصرف کرد...او نخست به جنگ هیطاله ها رفت و شکست سختی به انها داد و سپس به نواحی شمال ایران سرو سامان داد و پس از ان به جنگ روم رفت...بهرام عاشق موسیقی_شعر و بزم ارایی بود چنان که گویند (12000 ) نفر کولی از هند به ایران اورد...او شاهی نیرومند و خوش مشرب و بین مردمانش محبوب بود...گویا 63سال عمر کرده و به مرگ طبیعی مرده ولی حکایات زیادی در باب مرگش نوشته اند... چنان که گویند عاشق شکار گور خر بود و در جریان شکار در باتلاقی فرو می رود ومی میرد...خیام نیز رباعی مشهور خود را در ابن مورد اورده است...در( شاهنامه_ هفت گنبد_هشت بهشت_هفت پیکر وبهرام نامه) به زندگی بهرام اشاره شده است و بسیاری از شاعران ایرانی از او سخن گفته اند.


ان قصر که جمشید در او جام گرفت *** آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت

بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر***دیدی که چگونه گور بهرام گرفت.

((مینیاتور_استاد علی اصغر تجویدی))


از کتاب گرانسگ شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی 

  رخش رستم


رخش =(سرخ و سفید امیخته)در داستانهای ملی ایرانیان (شاهنامه) نام اسب رستم است که تا اخرین لحظه یاور او بود و با هم به چاه شغاد افتادند ....اوصاف او در شاهنامه((سرخ رنگ_بلند بالا_سیاه چشم_گاو دم_تیزرو_دوربین_نیرومند و رخشان) است،جنگاور نیز بود...چنانکه در خوان یکم با شیر در اویخت و در خوان سوم به یاری رستم رفت و با اژدها نبرد کرد....رخش سخنان رستم را در میافت ،چنانکه در خوان یکم به او گفت نباید تنهایی با دشمنان و ددان نبرد کنی و او نیز چنین کرد .... چو رستم بالغ شد و نیروی جوانی یافت پیش زال رفت و از او اسبی خواست ..زال دستور داد تمام اسبان گله را اماده ساختن تا رستم ببیند و هر کدام را خواست برای خویش برگزیند....اما هر اسبی انتخاب می کرد تاب هیکل درشت و نیرومند او را نداشت و در برابرش دوام نمیاورد...تا اینکه مادیانی را دید که از پشت سرش کره ای پنهان بود ...نشانی اش را از گله دار پرسید؟...گله دار گفت: ای دلاور سوی ان کره نرو که مادرش چوبیند کسی قصد او دارد همچون شیر بر او می خروشد و دست از او دور می کند... رستم چون این سخنان را شنید کمند کیانی را تاب داد و سر کره را در بند آورد...مادیان همچون پیل دمان بر رستم تاخت تا سر وی را بدندان برکند.... رستم چون شیر ژیان غرش کنان با مشت بر گردن مادیان کوفت... مادیان لرزان شد و بر خاک افتاد و آن گاه برجست و روی پیچید و به سوی گله شتافت. رستم خم کمند را تنگتر کرد و رخش را فراتر آورد و آن گاه دست یازید و با چنگ خود پشت رخش را فشرد. اما خم بر پشت رخش نیامد، گویی خود از چنگ و نیروی رستم آگاه نشد. رستم شادمان شد و در دل گفت: اسب من اینست و اکنون کار من به سامان آمد.... آن گاه چون باد بر پشت رخش جست و بتاخت درآمد.... سپس از گله دار پرسید: بهای این اسب چیست ؟... چوپان گفت:(( بهای این اسب مرز و بوم ایران است)). اگر تو رستمی از آن توست و بدان کار ایران را به سامان خواهی آورد ...رستم خندان شد و یزدان راسپاس گفت و دل در پیکار بست و به پرورش رخش پرداخت. به اندک زمانی رخش در تیزگامی و زورمندی چنان شد که مردم برای دور کردن چشم بد از وی سپند در آتش می‌انداختند....در ادب فارسی هرگاه وصف اسب خوبی را بر زبان میاورند (رخش) را مثال می زنند و در ادبیات عرفانی ،رخش به اندیشه های بلند عارفانه تشبیه شده است و در مثل نیز گویند ((رخش باید تا تن رستم کشد)).رخش در ادبیات ایران ار سوی شاعران بسیاری ستوده شده است....فردوسی در وصف او می گوید:

تنش پر نگار از کران تا کران *** چو برگ گل سرخ بر زعفران...

((نقاشی _استاد رضا بدر السماء))


از کتاب گرانسگ شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی 

((هفت خوان رستم))


هفت خوان _داستان پهلوانی نمادین(354)بیت در شاهنامه است ،و ان هفت مرحله پر خطر و دشوار بود که رستم در راه مازندران برای رهایی((کی کاووس)) از انها گذشت... خوان یکم) رستم پس از راهی طولانی به دشتی رسید گوری شکار کرد و کباب کرد و بخورد ...انگاه رخش را به چرا رها کرد وخوابید....پس از مدتی شیری که در دشت کنام داشت روی به سوی رستم اورد ولی رخش با او دراویخت و او را از پای دراورد،رستم از خواب برخواست و به رخش خرده گرفت ،که نباید با شیر می جنگیدی...خوان دوم)رستم به بیابانی گرم وخشک رسید از تشنگی توان از دست داد،زار و نالان شد و روی به سوی خدا اورد و از او کمک خواست،پس از چندی میشی در برابرش ظاهر شد پیش خود گفت:آبشخور این میش کجاست؟ پس به دنبال او روان شد و به چشمه آبی رسید و سیراب شد و تنش را شست و بعد گورخری شکار کرد و خورد، قبل از خواب به رخش گفت که با کسی درگیر نشود و اگر خبری شد او را از خواب بیدار کند...خوان سوم )رستم در خواب بود که اژدها ظاهر شد رخش سم بر زمین کوفت و رستم بیدار شد و چیزی نیافت دوباره بر خواب شد و باز رخش اژدهار ا دید و سم بر زمین کوفت... رستم دوباره بیدار شد ولی چیزی نیافت و بر رخش خرده گرفت..بار سوم اژدها نمایان شد..رخش رستم را بیدار کرد ،به خواست خدا رستم اژدها را دید و با او در اویخت و او را کشت...خوان چهارم)رستم به دشتی سر سبز رسید و در کنار چشمه سفره ای رنگین دید و متعجب شد...ناگاه زنی زیبا بر او ظاهر شد ،رستم نام خدای بر زبان اورد ..ناگه صورت زن سیاه و زشت شد،رستم دریافت که او جادو گر است،پس سر از تنش جدا کرد...خوان پنجم)در خوان پنجم رستم به دشت(( اولاد پهلوان)) می رسد ،با دشت بان در گیر می شود و او را شکست می دهد ...دشتابان شکایت به اولاد می برد..او با سپاهش به جنگ رستم می رود ولی رستم تمام سپاه او را شکست می دهد و اولاد را اسیر می کند و از او نشان کاووس می پرسد..اولاد خبر از راهی طولانی و پر خطر می دهد،ولی رستم به او می گوید با من بیا و ببین چگونه از انها عبور خواهم کرد...خوان ششم)رستم از همه سختی ها عبور می کند و در خوان ششم به( ارژنگ دیو )می رسد که سپهبد (دیو سپید) است و او را می کشد و به کاووس و دیگر قهرمانان ایران می رسد و در میابد که انها کور شده اند و چاره بینایی انها خون جگر دیو سپید است....خوان هفتم) در خوان هفتم رستم پس از سختی های بسیار به دیو سپید می رسد و با او به جنک می پردازد و او را می کشد و جگرش را در میاورد وبه سمت ایرانیان باز می گردد و (سنجه دیو )نگهبان زندان انها را می کشد و خون جگر دیو سپید در چشم انها می ریزد و انها دوباره بینایی خود را بدست می اورند...

(نقاشی_مهران یوسفی)



((
ارش کمانگیر)) 

ارش کمانگیر یکی از شخصیت های تاریخ اساطیری ایران است،که همگان او را تیر اندازی چیره دست می شناسند...بنا بر روایات مشهور در در روزگاری دور بین ایرانیان و تورانیان جنگی سخت در می گیرد و پس از کشتار بسیار قرار بر ان می شود که شخصی تیری پرتاب کند و هران جا که تیر فرود امد ،مرز دو کشور باشد....ایرانیان ارش را که سربازی دلاور در سپاه (منوچهر) بود انتخاب کردند ....ارش با ا نکه میدانست جانش را در این راه از دست می دهد با تمام وجود ،هستی اش را در چله کمان گذاشت و شیره جانش را بدرقه راه تیر کرد..ایزدان تیر را که از (( دماوند_ساری ویا امل))ر ها شده بود،گرفتند و در اسمان بردند و در تنه درخت گردویی در کنار رود (جیحون) نشاندند...جنازه ارش پاره پاره شد و هیچ کس نشانی از ان نیافت.... کهن‌ترین نوشته‌ای که در آن از آرش سخن رفته است، کتاب اوستا(یشت هشتم، بند ششم) است.... در این کتاب از قهرمانی به نام( ارخشه) با ویژگی‌هایی مانند(( تیزتیرترین ایرانیان)) یاد شده است،که تیری از کوه (اریوخشوت)به کوه (خوانونت) بینداخت....معلوم نیست که چرا فردوسی داستان ارش را در شاهنامه نیاورده است...شاید دلیلش این باشد که در روزگار فردوسی مردم ارش را چنان که باید می شناختند و فردوسی تلاش برای شناساندن دیگر اساطیر ایران داشته است..اما در تاریخ های مفصل ایران به تفصیل از ارش یاد شده است و در ادبیات کلاسیک فارسی کاملا شناخته شده بوده است و شاعران تلمیحاتی به این داستان داشته اند.. ..در (مجمع التواریخ و تاریخ طبری و...)از ارش یاد شده است.... ( فخرالدین اسعد گرگانی) در ویس و رامین این گونه آورده است...

(
از آن خوانند آرش را کمانگیر .......که از آمل به مرو انداخت یک تیر

(
عکس _تندیس ارش کمانگیر کاخ سعداباد تهران )

 

 در حکایت یعقوب لیث صفاری 

شبی هر چه کرد ؛ خوابش نبرد ، 
غلامان را گفت : حتما به کسی ظلم شده ؛ او را بیابید
پس از کمی جست و جو ؛ غلامان باز گشتند و گفتند : سلطان به سلامت باشد ، دادخواهی نیافتیم .
اما سلطان را دوباره خواب نیامد ؛ پس خود برخواست و با جامه مبدل ، از قصر بیرون شد ؛
در پشت قصر خود ؛ ناله ای شنید که میگفت خدایا
یعقوب هم اینک به خوشی در قصر خویش نشسته و در نزدیک قصرش اینچنین ستم میشود ؛ 
سلطان گفت : چه میگویی؟
من یعقوبم و از پی تو آمده ام ؛ بگو ماجرا چیست؟

آن مرد گفت : یکی از خواص تو که نامش را نمیدانم ؛ شبها به خانه من می آید و به زور ، زن من را مورد آزار و اذیت و تجاوز قرار میدهد .
سلطان گفت : اکنون کجاست؟ 
مرد گفت: شاید رفته باشد .
شاه گفت : هرگاه آمد ، مرا خبر کن ؛ و آن مرد را به نگهبان قصر معرفی کرد و گفت
هر زمان این مرد ، مرا خواست ؛ به من برسانیدش حتی اگر در نماز باشم .

شب بعد ؛
باز همان متجاوز به خانه آن مرد بینوا رفت ؛ مرد مظلوم به سرای سلطان شتافت .

یعقوب لیث سیستانی؛ با شمشیر برهنه به راه افتاد ، در نزدیکی خانه صدای عیش مرد را شنید ؛ 
دستور داد تا چراغها و آتشدانها را خاموش کنند آنگاه ظالم را با شمشیر کشت
پس از آن دستور داد تا چراغ افروزند و در صورت کشته نگریست ؛
پس ؛ در دم سر به سجده نهاد ،

آنگاه صاحب خانه را گفت قدری نان بیاورید که بسیار گرسنه ام
صاحبخانه گفت : پادشاهی چون تو ؛ چگونه به نان درویشی چون من قناعت توان کردن؟
شاه گفت: هر چه هست ؛ بیاور .
مرد پاره ای نان آورد و از شاه سبب خاموش و روشن کردن چراغ و سجده و نان خواستن سلطان را پرسید ؛

سلطان در جواب گفت:
آن شب که از ماجرای تو آگاه شدم ؛ با خود اندیشیدم در زمان سلطنت من ؛ کسی جرأت این کار را ندارد مگر یکی از " فرزندانم
پس گفتم چراغ را خاموش کن تا " محبت پدری " مانع اجرای عدالت نشود ؛
چراغ که روشن شد ؛ دیدم بیگانه است ؛
پس سجده شکر گذاشتم
اما غذا خواستنم از این رو بود که از آن لحظه که از چنین ظلمی در سرزمین خود آگاه شدم؛ 
با پروردگار خود پیمان بستم لب به آب و غذا نزنم تا داد تو را از آن ستمگر بستانم .
اکنون از آن ساعت تا به حال چیزی نخورده ام.

گر به دولت برسی ؛ مست نگردی ؛ مردی
گر به ذلت برسی ؛ پست نگردی ؛ مردی

اهل عالم همه بازیچه دست هوسند 
گر تو بازیچه این دست نگردی ، مردی.

اگر یعقوب های این زمانه،چراغ خاموش کنند و در پی عدل و انصاف بیفتند،!
چندصد آقا و آقازاده به زمین می افتند....!!!!
حتما (مصلحت نیست که چراغی خاموش شود.!!)

دزدان دغل ، بغل بغل میدزدند ...
از گله ی اشتران جمل میدزدند ...

Image result for ‫طوطی و بازرگان‬‎

اندر حکایت طوطی و بازرگان مثنوی معنوی

بازرگانی، طوطی زیبا در قفسی داشت. روزی برای تجارت، آهنگ سفر به هندوستان کرد. و پیش از رفتن، همهٔ اهل خانه را فراخواند و گفت: برای شما از این سفر چه ارمغانی آورم؟ هر یک از بستگان او چیزی درخواست کرد. وقتی نوبت به طوطی رسید بدو گفت: تو چه تحفه ای می خواهی؟ طوطی گفت: وقتی که به هندوستان رسیدی و طوطیانِ همنوع مرا دیدی، حالِ مرا برای آنان بازگو کن و بگو که قضا و قدر مرا در زندان قفس افکنده و اینک از شما استمداد می جوید. آیا این رواست که شما خوش و خرم پرواز کنید و من، مهجور و غمزده در کُنج قفس باشم؟ بازرگان به هندوستان رفت و همینکه پیام طوطی را به دوستانش رسانید، یکی از طوطیان از شاخهٔ درخت بر زمین افتاد و مُرد. بازرگان از گفتن این پیغام پشیمان شد. وقتی به وطن خود بازگشت، تحفه های موعود را به هر یک از بستگانش تقدیم کرد. و سرانجام طوطی گفت: پس ارمغان من کو؟ بازرگان گفت: من از رساندن پیغام تو پشیمان هستم. طوطی گفت: علت پشیمانی تو چیست؟ بازرگان گفت: وقتی پیغامت را رساندم، یکی از طوطیان در دم بر زمین افتاد و جان داد. در این هنگام طوطیِ قفنس نشین نیز لرزید و بر کفِ قفس الفتاد. و بازرگان از شدّت ناراحتی سینه چاک کرد و وقتی طوطیکِ بیچاره را از قفس بیرون انداخت آن پرندهٔ مُرده‌وَش به پرواز درآمد و جان خود را نجات داد.

اصل حکایت این است: در روزگار سلیمان(ع) شخصی در بازار، مرغکی خرید که او را هزار دستان گویند... آن مرغک را به خانه بُرد و آنچه شرط او بود از قفس و جای و آب و علف بساخت و به آواز او مستأنس می‌بود. یک روز مرغکی بیامد هم از جنس او بر قفس نشست و چیزی به قفس او فرو گفت. ان مرغک نیز بانگ نکرد مَرد، آن قفس برگرفت و پیش سلیمان آورد و گفت: ای رسول الله، این مرغک ضعیف را به بهای گران بخریدم و به آنچه شرط اول است از جای و آب و علف قیام نموده تا برای من بانگ کند؛ روزی چند بانگ کرد و مرغکی بیامد و چیزی به قفس او فرو گفت. این مرغک، گنگ شد. از او بپرس تا چرا اوّل بانگ کرد و اکنون نمی‌کند و آن مرغک را گفت چه بانگ نمیکنی؟ مرغک گفت: یا رسول الله من مرغی بودم هرگز دام و دانهٔ صیاد نادیده و صیّادی بیامد و درگذر من دامی بگسترد و دانهٔ چند در آن دام فشاند. من چشم حرص باز کردم دانه بدیدم چشم عبرت باز نکردم تا دام بدیدمی، به طمع دانه در دام شدم. به دانهٔ نارسیده در دام افتادم، پایم به دام بسته شد و دانه به دست نیامد. چون مرغ به طمع دانه در دام آید صیّاد مرا بگرفت از جفت و بچه جدا کرد و به بازار آورد. این مرد مرا بخرید و در زندان قفس بازداشت. من از سوز درد فرقت نالیدن گرفتم. او از سر غفلت و شهوت، سماع می‌کرد و از درد من غافل و بیخبر. آن مرغک بیامد مرا گفت: ای بیچاره، چند‌‌‌‌‌‌‌نالی که سبب حبس تو این نالهٔ توست، من عهد کرده‌ام که تا در این زندان باشم نیز ننالم. سلیمان(ع) بخندید و مرد را گفت: این مرغک میگوید عهد کرده‌ام که تا در زندان باشم نیز ننالم. مرد قفس پیش خواست و در او برکشید و مرغ را رها کرد و گفت: من این را از برای آواز دارم. چون مرا بانگ نخواهد کرد او را چه خواهم کرد.


از قرن پنجم هجری به بعد یکی از موضوعات جالب در متون صوفیه، بیان رمزوارهٔ سیر و سلوک با نماد «پرندگان» است. ابن‌سینا، محمد غزالی و احمد غزالی هرکدام رسالةالطیر دارند. مولانا نیز این رمز را در اینجا و جاهای دیگر، نماد روح لطیفِ به دامِ جسمانیّات افتاده آدمی گرفته است.

محور اساسی این حکایت، موت ارادی و گسستن از تعلّقات غیر خدایی و رها شدن از خویشتن کاذب خود و نهایتاً به مقام فناء رسیدن است. به اعتقاد اکابر صوفیه و اعاظم عرفاء فناء نتیجهٔ فضل و رحمت الهی است. در این حکایت طوطی قفس نشین، تمثیل سالکِ طالبی است که میخواهد از قفس کالبد و مقتضیات آن رها شود. ضمناً در بیت (۱۸۳۰) نکته‌ای بس نغز در مسائل ارشادی و تربیتی آورده که برای عموم مردم از خواص تا عوام آموزنده است. و آن اینکه پند دادن به عمل، قوی‌تر و مقبول‌تر از موعظه کردن‌های بی خاصیت لفظی است.




بسم الله
--------------
آورده اند که سلطان محمود روزى به عزم شکار به صحرا برون رفته بود ، با لشگر بسیار.
ناگاه هُمایى * از طرف هوا پیدا شد.
جماعت حشم را چشم بر صورت هما افتاد، طربى در باطنشان، طلبى از ظاهرشان برخاست.
گفتند: برویم و خود را از سایه او پایه اى حاصل کنیم ..

سلطان نگاه کرد. جماعتى را دید که مسارعت مى نمودند و خود را در سایه آن مرغ مى انداختند و ایاز از جاى نمى جنبید !

سلطان گفت: اى ایاز! چرا نمى روى تا هما، سایه بر سرت اندازد تا سعادتت حاصل شود ؟
از آنجا که عقل و کیاستِ غلام بود،، روى بر زمین نهاد و گفت: کدام سعادت یابم بهتر از آنکه خودم را در سایه سُم سمندِ پادشاه عالم افکنده ام..

سلطان چون ادب و مراقبت غلام بدید، شفقتى در باطنش پدید آمد، مهرى در دلش پیدا شد، به اندک روزگارى او را متصرف مملکت خود گردانید...**
.
آنک شه خیزد ز ظل پر او
چون توان پیچید سر از فر او
جمله را در پر او باید نشست
تا ز ظلش ذره‌ای آید به دست...(عطار)
_________________________________________
**
داستان عارفان -کاظم مقدم-(گزیده اى از کتاب مصابیح القلوب)




از این ستون به آن ستون فَرَج است

به کسی که گرفتاری بزرگی برایش پیش بیاید و ناامید شود ؛ می گویند : « از این ستون به آن ستون فَرَج است .» یعنی تو کاری انجام بده هرچند به نظر بی سود باشد ولی شاید همان کار مایه ی رهایی و پیروزی تو شود .

مردی گناهکار در آستانه ی دار زدن بود . او به فرماندار شهر گفت : « واپسین خواسته ی مرا برآورده کنید . به من مهلت دهید بروم از مادرم که در شهر دوردستی است خداحافظی کنم . من قول می دهم بازگردم »فرماندار و مردمان با شگفتی و ریشخند بدو نگریست . با این حال فرماندار به مردمان تماشاگر گفت : « چه کسی ضمانت این مرد را می کند؟ »ولی کسی را یارای ضمانت نبود . مرد گناهکار با خواری و زاری گفت :
«‌
ای مردم شما می دانید که من در این شهر بیگانه ام و آشنایی ندارم. یک نفر برای خشنودی خدای ضامن شود تا من بروم با مادرم بدرود گویم و بازگردم .» ناگه یکی از میان مردمان گفت : «‌ من ضامن می شوم. اگر نیامد به جای او مرا بکشید.» فرماندار شهر در میان ناباوری همگان پذیرفت. ضامن را زندانی کردند و مرد محکوم از چنگال مرگ گریخت. روز موعود رسید و محکوم نیامد.ضامن را به ستون بستند تا دارش بزنند، مرد ضامن درخواست کرد: «‌ مرا از این ستون ببرید و به آن ستون ببندید.» گفتند: « چرا ؟ »‌ گفت: « از این ستون به آن ستون فرج است
پذیرفتند و او را بردند به ستون دیگر بستند که در این میان مرد محکوم فریاد زنان بازگشت.‌ محکوم از راه رسید ضامن را رهایی داد و ریسمان مرگ را به گردن خود انداخت. فرماندار با دیدن این وفای به پیمان ، مرد گنهکار محکوم به اعدام را بخشید و ضامن نیز با از این ستون به آن ستون رفتن از مرگ رهایی یافت.


واقعه و خطبه شریف غدیر خم

 واقعه غدیر خم یا  انتصاب مقدس


 - واقعه غدیر خم یا  انتصاب مقدس

کاروان آخرین حج پیامبر(ص) موسوم به حج الوداع ,  پس از پایان مراسم حج از مکه خارج شد . جمعیت عظیمی که مورخین تعداد آنها را تا یکصدو بیست هزار تن هم ضبط کرده اند همراه پیامبر(ص)  به محل جدائی کاروانها از یکدیگر رسیدند , محلی بنام غدیر خم .

در این نقطه که غدیر خم نامیده می شد کاروانهای مناطق مختلف عربستان از یکدیگر جداشده و هریک بسمت سرزمین خویش ادامه راه می دادند , در همین اثنا فرشته وحی بروجود مقدس پیامبر عظیم الشان اسلام (ص) نازل شد , اصحاب دیدند که چهره مبارک رسول الله (ص) تغییر کرد و این آیه از دهان مبارک شان خارج شد . آیه 67 از سوره مبارکه الماعده :

۞ یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ ۖ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ ۚ وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ [٥:٦٧]

اى پیامبر، آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده، ابلاغ کن؛ و اگر نکنى پیامش را نرسانده‌اى. و خدا تو را از [گزند] مردم نگاه مى‌دارد. آرى، خدا گروه کافران را هدایت نمى‌کند.

 خلاصه ترجمه :

ای رسول ما  , آنچه که از طرف پروردگارت برتو نازل شده است را کاملا به اطلاع مردم برسان و اگر اینکار را   انجام ندهی ,  رسالت  خود و خداوند را انجام نداده ائی , ! و البته  خداوند تورا از خطرات احتمالی مردم  حفظ می کند    و خداوند جمعیت کافران لجوج را هدایت نمی کند .



با شنیدن این آیه همه اصحاب به دور پیامبر(ص) حلقه زدند و از ایشان اصل خبر را جویا شدند که این کدام خبر است که تاکنون بر ما ابلاغ نکرده ائید و از صدمه چه کسانی بیم دارید , که خداوند به ابلاغ آن مجددا دستور داده و چه کس یا کسانی مانع ابلاغ این پیام هستند ,  که پروردگار دانا و توانا شما را از آزار آنان حفظ خواهد کرد , ای رسول خدا  این گروه چه کسانی هستند .

در این همین زمان  پیامبراکرم (ص) که  امین وحی هستند ,  دستور فرمود تا به کاروانهای مختلف که در صدد جدائی از قافله اصلی بودند فرمان توقف و بازگشت بدهند و همه در محل غدیر خم مجتمع شوند و همچنین فرمان دادند تا از جهاز شتران منبری برای ایشان برپاکنند .

اصحاب بلافاصله در صدد اجرای فرامین رسول الله (ص) بر آمده , حرکت کردند  و دستور توقف همه کاروانها و اجتماع آنها را در همین محل غدیر خم به اطلاع همه رساندند .

اما این آیه حاوی چه پیامی از سوی پرودرگار عالمیان است که عدم ابلاغ آن کل رسالت 23 ساله پیامبر (ص) را تحت شعاع خود قرار خواهد داد .؟ 

 

-  توقف کاروانیان و اعلام پیام مهم خداوند

اکنون می خواهیم بدانیم این چه خبریست که قبلا به رسول الله ابلاغ شده وایشان از اعلام آن خودداری کرده اند واین امر مهم را به بعد موکول کرده اند و اینک خداوند باری تعالی به ایشان دستور می دهد تا هرچه زودتر آن را به جمعیت عظیم مسلمین ابلاغ کنند و در صورتی که این کار را انجام ندهند کل رسالت 23 ساله ایشان با آن همه رنج و سختی باطل خواهد شد و ناقص خواهد ماند .

با توجه به اینکه آیات قرآن کلام عمیق و نافذ ,  قادر متعال و هستی بخش جهانیان است ,  پس هر واژه و هر کلمه آن سرشار از مفاهیم و آموزه های ارزشمند است و اکنون با بررسی عمیق این آیه البته در حد دانش اندک خود  به  برخی از این نکات مهم اشاره خواهیم کرد  , در حقیقت متن  تشریحی آیه چنین است :

-  بند اول  :  (ای رسول ما آنچه ار طرف پروردگارت برتو نازل شده است ) در اینجا متوجه می شویم که این خبر قبلا به رسول الله در طول سفر حج ابلاغ شده , زیرا فعل جمله به زمان گذشته اشاره دارد .  ]أُنزِلَ إِلَیْکَ  )  نازل شده [

 

 - بند دوم  : ودر ادامه می فرماید :  ( کاملا به مردم برسان ) یعنی این خبر را بصورت خلاصه ابلاغ نکن بلکه خبر را باتمامی جزئیات آن برای مسلمین قرائت کن .

 

- بند سوم : ودر ادامه می فرماید : ( اگر اینکار را نکنی رسالت خداوند را انجام نداده ائی ) بسیار بسیار جای تعجب است که پیامبر(ص)  در طول 23 ساله خویش ، هزاران خبر مهم و عادی را از قبیل سوره مبارکه توحید . آیات فرائض دینی مانند نماز وروزه و خمس و زکات و حج و جهاد را به مردم ابلاغ کرده که هریک به نوبه خویش از اهمیت زیادی برخوردار است و در ابلاغ هیچ یک از آنها پروردگار چنین شرطی را جهت ابلاغ قائل نشده اند ، در صورتیکه عدم ابلاغ هریک از این ها یا سایر احکام مانند محرمات مستقیما به شریعت اسلام بستگی دارد و حذف هر کدام از آنها به دین مردم صدمات زیادی وارد می کرده لیکن اهمیت این خبر بحدیست که کل رسالت پیامبر(ص)  را ممکن است به مخاطره اندازد و کل زحمات بیست و سه ساله ایشان را بر باددهد . پس این خبر باید از ارزش زیادی برخوردار باشد اهمیتی که از همه آیات قرآن بیشتر است چرا که برابر کل رسالت پیامبر(ص)  قلمداد شده است .

 

- بند چهارم  :  در ادامه می فرماید : (خداوند تورا از خطرات احتمالی مردم نگاه می دارد و خداوند جمعیت کافران جمعیت لجوج را هدایت نمی کند ) .

دراینجا نکته مهم دیگری از معنای آیه آشکار می شود و آن نکته این است که خبر مذکور ممکن است جان پیامبر(ص)  را بخطر اندازد و این خطر بحدی جدیست (و از جانب مردم است ) (   وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ   ) است نه کافران و نه مشرکان ونه پیروان مذاهب دیگر) که خداوند می فرماید: ( من تورا از این خطر کفار یا مشرکین حفظ خواهم کرد) و در انتهای آیه می فرماید : (خداوند جمعیت کافران لجوج را هدایت نمی کند) در اینجا نکته مهم دیگری آشکار می شود و آن مخالفت کافران لجوج  یا برخی از مردم که در کسوت مسلمانان همراه پیامبر (ص) هستند با متن این خبر است  , و همین گروهند که با اعلام آشکار و عمومی این خبر مخالفت خواهند کرد و ممکن است جان عزیز پیامبر(ص) را به مخاطره اندازند و در مخالفت با این خبر کار را به جنگ بکشانند .

 

پس در حقیقت این پیام و محتوای آن  بقدری از اهمیت برخوردار است که ...... :

1- در آخرین روزهای حیات رسول الله (ص) ابلاغ شده است

2- در جریان یک همایش عمومی حجاج که از بیت الله الحرام باز می گشتند نازل شده.

 3-خبر بحدی اهمیت دارد که پیامبر به کل کاروان ها فرمان توقف و بازگشت
می دهند.

 4-  این خبر قبلا به پیامبر(ص) وحی شده لیکن آن جناب بنابر مصلحت ومخالفت
عده ائی ، ابلاغ آن را به تاخیر انداخته اند .

5- این خبر با کل رسالت پیامبر رابطه مستقیم دارد و در صورت عدم ابلاغ آن کل رسالت پیامبر(ص) به مخاطره خواهد افتاد .

 لازم بذکر است هیچ آیه ایی از آیات قرآن مجید در طول 23  سال نزول  وحی (اتصال آسمان بزمین از طریق وحی حضرت رب العالمین )  بر پیامبر مکرم اسلام (ص)  به اینصورت اعلام نگردیده است .

اکنون می خواهیم تا با مقایسه و طبقه بندی آیات  قرآنی با یکدیگر , اندکی از مفهوم  این مهم خبر آگاهی یا بیم .

- طبقه بندی آیات قرآن مجید  

در حقیقت دانشمندان علوم قرآنی ,کل آیات قرآن مجید را  به 4 بخش و یا گروه اصلی تقسیم می کنند .

این چهار گروه عبارتند از :

1- آیات مربوط به اخبار و تاریخ سایر انیباء علیه سلام  از حضرت  آدم تا جناب عیسی مسیح علیه سلام و اقوام آنها مانند قوم نوح و قوم ثمودو قوم عاد و قوم بنی اسرائیل و اهل کتاب و مسیحیان.

2- آیات مربوط به اخبار جهان غیب  و پس از مرگ وکیفیت آنها ، از آلام دوزخ و برزخ گرفته تا نعمات بی نظیر بهشت ، جنت و فردوس .

3- آیات مربوط به بحث های علمی و حکمی ,  مانند فرمان تفکر در آیات و نشانه های خلقت و خالق بی همتای دانا و آثار وجودی آنها .

4- آیات و اخبار مربوط به احکام دین و شریعت حقه اسلام ، مانند فرمان پروردگار به پرهیز از انجام محرمات و انجام واجبات مانند احکام دینی و فقهی ، اعم از : نماز وروزه وخمس و زکات وجهاد و سایر واجبات ومستحبات و منکرات ومنع بت پرستی وشرک وآثار آن .

حال از شما خواننده عزیز می پرسیم کدام یک از این آیات می تواند محتوای خبر مذکور باشد که عدم ابلاغ آن توسط پیامبر ممکن است نتایج ذیل را به همراه داشته باشد :

1- اولا در صورت عدم ابلاغ آن کل رسالت پیامبر(ص) ممکن است نابود شود .

 

2- دوما لازم است در حضور همه ابلاغ شود در صورتی که هیچ یک از آیات قرآن مجید بدین صورت ابلاغ نشده و به مرور زمان  مردم از آن باخبر شده اند .    

 

3- سوما در صورت ابلاغ آن ممکن است عده ای به مخالفت آن برخیزند آن هم زمانی که سیطره اسلام در سراسر عربستان گسترده شده است ، و هیچ کس را یارای مخالفت با فرامین رسول الله نیست .

 

4- چهارم در صورت ابلاغ آن ممکن است جان پیامبر(ص)  در معرض خطر قرار بگیرد .

 

مثلا اگر فرمان الهی مربوط به انجام حج باشد که قبلا در طول مراسم گفته وبه آنها عمل شد , و اگر نهی از خوردن ربا باشد و احکام مربوط به شریعت و واجبات ومستحبات ,  باز دلیلی برای مخالفت برای آن متصور نیست . ویا چرا باید پیامبر(ص) خبری را که مثلا مربوط به احوال امم گذشته باشد را از روی مصلحت به تاخیر اندازد و یا مخالفت  عده ائی را برانگیزد ؟

در حقیقت این خبر باتوجه به زمان آن که در اواخر عمر شریف پیامبر (ص) به ایشان ابلاغ می شود نمی تواند یک خبر عادی باشد و شواهد وقرائن به ما نشان می دهد این خبر باید بسیار خبر مهم و تاثیر گذاری باشد .

با توجه به جمعیت عظیم حجاج که غرق در روحانیت و معنویت بودند چرا که از حج همراه پیامبر(ص)  بازمی گشتند و بکلی پاک ومنزه از هرگونه شرک وخود پرستی بودند .

 با توجه به مرورآیات قرآن مجید دریافتیم که هیچ خبری با این کیفیت در طول 23 سال نازل نشده است .

 پیامی که قبلا بر پیامبر(ص)  نازل شده و ایشان  بنا به مصلحت ,  ابلاغ آن  را  به تاخیر انداخته اند ,  اما فرمان الهی  اینبار با چنان تاکیدی رسیده که دیگر درنگ در ابلاغ آن جایز نیست .



- معنای  شان نزول در آیات قرآن چیست ؟

در حقیقت بسیاری از آیات قرآن مجید دارای شان نزولی هستند . یعنی بنا به موقعیت مکانی و یا زمانی ، و اعمالی که از طرف  شخص پیامبر(ص)  و یا اصحاب صورت می پذیرفته  و یا سئوالی در بین امت مطرح بوده , خداوند بزرگ به منظور پاسخ گویی و یا روشن ساختن آن ابهام , آیاتی در آن موضوع نازل می فرموده اند   .

اینک جهت آشکار شدن بهتربه  نمونه هایی چند از همین موضوع اشاره می کنیم .

1- آیات سوره مبارکه هل اتی در باره فداکاری حضرت علی(ع) و همسر و فرزندانش ، هنگام بخشیدن افطار خویش به فقیر و اسیر و یتیم نازل شد .

2- آیات مربوط به آغاز جهاد در جنگ بدر و یا بیان مسائل و مشکلات سایر جنگها مانند ,  احد ، حنین ، خیبر ، صلح حدیبیه و یا فتح مکه , که  بنوبه خود و در جای خود به هریک از آنها پرداختیم .

3- آیه درباره حضرت علی(ع) هنگام بخشیدن انگشتر خویش به سائل در حال رکوع و صدها آیه دیگر که همگی شان نزول داشته اند .قبلا ذکر شد .

4- آیات احکام الزام  دادن صدقه برای صحبت های خصوصی با پیامبر (ص) در جمع , و منسوخ کردن آن حکم در پایان همان روز .

5- آیات سوره توبه , یا برائت از مشرکین مکه و یا آیات مباهله با مسیحیان نجران و دها مورد دیگر  که قبلا به برخی از آنها اشاره کردیم .

 پس اکنون  ما از شما خوانندگان عزیز سئوال می کنیم که شان نزول و علت وحی این آیه  بخصوص در قرآن چیست ؟

فراموش نکنیم که قرآنی که امروز در دست ماست بر اساس ترتیب  نزول مرتب نشده است و تنها بر اساس طول سوره ها یعنی از  بزرگترین سوره مبارکه به کوچکترین سوره مبارکه مرتب شده است و ممکن است گاهی دو سوره و یا دو آیه پشت سر هم نازل شده باشند اما در قرآن فعلی پشت سرهم قرار نگرفته باشند و این اتفاق بسیار زیاد روی داده است و هیچ کس نمی توتند ادعا کند که این ترتیب آیات صددرصد مطابق نزول آنها بوده است . ! ! !

بنا براین نتیجه می گیریم ممکن است آیات آیه 67 از سوره مبارکه الماعده :

۞ یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ ۖ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ ۚ وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ [٥:٦٧]

اى پیامبر، آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده، ابلاغ کن؛ و اگر نکنى پیامش را نرسانده‌اى. و خدا تو را از [گزند] مردم نگاه مى‌دارد. آرى، خدا گروه کافران را هدایت نمى‌کند.

 

و آیه سوره مبارکه الماعده آیه 3

حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَالدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنزِیرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ وَالْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ وَالْمُتَرَدِّیَةُ وَالنَّطِیحَةُ وَمَا أَکَلَ السَّبُعُ إِلَّا مَا ذَکَّیْتُمْ وَمَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَأَن تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلَامِ ۚ ذَٰلِکُمْ فِسْقٌ ۗ الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن دِینِکُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ ۚ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلَامَ دِینًا ۚ فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ غَیْرَ مُتَجَانِفٍ لِّإِثْمٍ ۙ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ [٥:٣]

بر شما حرام شده است: مردار، و خون، و گوشت خوک، و آنچه به نام غیر خدا کشته شده باشد، و [حیوان حلال گوشت‌] خفه شده، و به چوب مرده، و از بلندى افتاده، و به ضرب شاخ مرده، و آنچه درنده از آن خورده باشد -مگر آنچه را [که زنده دریافته و خود] سر ببرید- و [همچنین‌] آنچه براى بتان سربریده شده، و [نیز] قسمت کردن شما [چیزى را] به وسیله تیرهاى قرعه؛ این [کارها همه‌] نافرمانىِ [خدا]ست. امروز کسانى که کافر شده‌اند، از [کارشکنى در] دین شما نومید گردیده‌اند. پس، از ایشان مترسید و از من بترسید. امروز دین شما را برایتان کامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانیدم، و اسلام را براى شما [به عنوان‌] آیینى برگزیدم. و هر کس دچار گرسنگى شود، بى‌آنکه به گناه متمایل باشد [اگر از آنچه منع شده است بخورد]، بى تردید، خدا آمرزنده مهربان است.

 

الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلَامَ دِینًا 

امروز دین شما را برایتان کامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانیدم، و اسلام را براى شما [به عنوان‌] آیینى برگزیدم.


 

بترتیب و بدون فاصله نازل شده باشند و در حقیقت آیه 3 از سوره مبارکه الماعده پس از ابلاغ پیام آیه 67 از سوره مبارکه الماعده  توسط پیامبر(ص) نازل شده باشد که بی دلیل هم نیست چرا که این قرآن فعلی حدود پانزده سال بعد از رحلت حضرت رسول(ص) از بین عموم مسلمین جمع آوری و تدوین شده است ، و فراموش نکنیم که  آیات قرآن همه بصورت پراکنده بر روی پوست و یا خشت ثبت می شده و هر شخصی بخشی از آن را در اختیار داشته است و این کار جمع آوری و فهرست بندی در زمان عثمان بن عفان خلیفه سوم صورت پذیرفت  , حدود پانزده سال پس از رحلت پیامبراکرم  (ص) و 38 سال از نزول اولین آیات در مکه و غار حرا .

 

اکنون باز گردیم به ادامه ماجرا:

 پس از فرمان پیامبر(ص) کاروان ها همه در محلی بنام غدیر خم گرد هم آمدند و با اشتیاق و تعجب از این فرمان منتظر شنیدن این پیام الهی از دهان مبارک رسول الله (ص) شدند

بدین ترتیب پیامبر(ص) زمانی که همه حجاج در گرمای سوزان نزدیک ظهر عربستان , اطراف ایشان جمع شدند به بالای منبری که از جهاز شتران آماده شده بود رفته و با تمام قدرت این پیام بسیار مهم الهی را چنین ابلاغ کردند .[1]

 

-  خطبه پیامبر اعظم (ص)  در پایان سفر حج الوداع  در محل غدیر خم

 و اثبات حقانیت رسول الله در ابلاغ کامل رسالتش بر خلق



 

بسم الله الرحمن الرحیم

- بند اول بیان حمد وسپاس باری تعالی

حمدو سپاس بی حد پروردگاریرا که در وحدانیت برتر از همه و در تفرد ویکتائی نزدیکتر از همه در سلطنت با عظمت تر و دراحاطه بهمه موجودات عالم دانا تر و تواناتر است .

- او در اداره امور اجتماع بشر از همه قادر تر و در آفرینش خلایق مقتدر تر است .

- اوست که به بزرگی بوده و خواهد بود . ازلی و ابدیست . بزرگیست که زوال ندارد و ستوده ایست که محال ندارد  .

- او آفریننده  آسمانهائی است بلند وفرزانده ، او مدبری است گرداننده چرخ کارخانه وجود ، و منزه و مبری از هر اندیشه و تصور و خیال .

- او  گستراننده اجرام آسمان وزمین وفراخ کننده میدان جولان سیارات عالمین .

- او  آفریننده و حرکت دهندهی آسمان ها و زمین و فرشتگان و روح القدس است .

منزه ومقدس است آن پروردگاریکه ملائکه و کروبیان ملاء اعلی و روح القدس بفرمان او سیر وسلوک مینماید .

- اوخالقی است که افاضه فیوضاتش رشته ناگسستنی حیات موجودات است و چرخ برکاتش غیر ایستادنی است.

- اوست که از هرکس به انسان نزدیکتراست وهیچ کس بدیده سر اورا ندیده وهیچ خردمند انکار او نکرده  .

- او همه موجودات را می بیند و هیچ چشم سری او را نمی بیند مگر بدیده عقل وخرد .

- او بخشنده بردبار است وبا گذشت است او مدیر کل زندگی هربشر وهر موجود و جنبنده ایست که باران رحمتش همه جا رسیده وخوان نعمتش همه جا گسترده است .

- اوست که مارا بوقوف بر اسرار آفرینش منت نهاد ورازآفرینش را به تربیت شدگان مکتب خود آموخت .

- هیچ چیزی براو پنهان نیست وبر تمام ذرات عالم وجود و کون احاطه علمی وتسلط ونفوذ واراده دارد وبا احسان وسنت نعمت لباس هستی برهمه موجودات پوشانده است .

- او پروردگار یست که عدل ودادش در تمام موجودات وشئون حیاتی موجود است وحکومت دارد و چون جز او منتقی درعالم نیست به انتقام متمردین سرکش شتاب نمی فرماید .

- او ست به عجله مبادرت به پاداش وکیفر نمی کند وبرای مستحقین ولغزندگان عاصی بزودی عذاب نمی فرستد . شاید به باب انابه وتوبه توجه کنند .

- محققا او ابزارهای درونی واسرار اندرونی وپنهانی های نهفته وآشکار واقف وعالم است وهیچ اندیشه وعلمی از احاطه علمی او پوشیده و پنهان نیست, هیچ خفا ونهفته بر او مشتبه نمی گردد ، هر چیز در پیشگاه او آشکار ومعلوم است , هر لطیفه و اندیشه ونیات جزئی ما در پیشگاه احاطه علمی او مرعی وآشکار است و در هر حال و هر زمان و هرمکان احاطه و قهر و غلبه دارد .

- او با توانائی مطلق برهمه چیز غالب و برهر چیز قادر است . هیچ چیزی مانندش نیست . به هیچ چیز شبیه و نظیر و مثل و مانند نیست .

- او خالق وموجد ومربی هر چیز بوده آنوقتی که چیزی در لباس هستی نبوده است .  

- او واجب الوجودیست قائم به ذات پایدار و پاینده و ابدی به عدل و داد جز او خدائی نیست او غالب وحکیم است وعزیز اجل واکرم از همه است .

- اوست لطیف تر از آنکه به چشم سر دیده شود ولی نیرومنتر است که همه چیز رامی بیند و ادراکات او را درک می کند .

- او آگاه وخبیر و واقف برهر ظاهر و باطن است . هیچ زبانی اورا بدیدن وصف نکرده وهیچ ادراکی به معاینه او در نیآمده . هیچکس هویت او را نشناخته و به اسرار آفرینش او از پنهان وآشکار راه نیافته مگر به آنچه خودش مخلوق خود را بحس وادراک راهنمائی فرموده است.

- او آفریننده دانای یکتای بیهمتاست که پرتو نور افاضات او سرتاسر هستی لباس وجود پوشانده واداره امور موجود را بدون معاونت وکمک ومشاوره ومشیر ومشاور وشریک ومعین بدست قدرت وتوانائی خود ادامه حیات تکاملی بخشیده وموجودات وموالید وعناصر ملک وملکوت را در نشئه عالم وجود بتصویر اراده نقش صورت بخشیده ودرآفرینش تکلف وتزلزلی در استقلال اراده او را ندارد .

شهادت میدهم  که او یگانه افریننده است که قدوسیت وتنزه او تمام نشئه وعالم ملک وملکوت را پرکرده وخلائی در عالم وجود موجود نیست .

- او پروردگاریست که نور افاضه وجودش ابدیت وازلیت را پوشانده وکران تا کران هستی پرتو افاضات واشراقات انوار حمایتش مشعشع گشته است .

- اومربی وفرمانروائی است که نفوذ وکلمه واراده اش در تمام شراشر وجود حکمفرماست وبدون مشاور ومشیر ومشاور وبدون شریک ومعاون مقدرات وسرنوشت ومسیر عوالم وجود را بدست قدرت کامله خود بنحو احسن اداره و بنظام احسن حکومت می فرماید در تدبیرش و تصویر وتصور و ابداع وایجاد ومثال ومثل ونمونه وطرح وپیش بینی لزومی ندارد .

- او هرچه را آفریده با اراده خلق وامر آفریده وبدون طرح ونقشه وکمک ومعونت خلق فرموده بدون تجمل وتکلف و حیله وتصور قبلی آفریده است .

- او ابدا وانشاء نموده همه موجودات را و به او ظهور بروز یافتند .  

- او امر فرموده همه لباس هستی پوشیدند پس او خدای یگانه ایست که جز او خالق وآفریننده مدبر وپرورنده ای وجود ندارد .

- اوست که قدرت صنعتش بسیار قویم وحکیم ونیروی آفرینشش در نهایت اتفاق وتحکیم است .

- او فرمانفرمائی ایست که جور و ستم در منطقه هستیش راه ندارد وبزرگواریست که همه امور عالم از خیر وعدل ونیکوئی وغیره بسوی او بازگشت میکند و بفرمان و تدبیرش تجسم می یابد .

شهادت میدهم که هر موجودی در پیشگاهش خاضه وفروتن است وهرهستی در لباس امکان در آستانش خاشع ومتواضع است . هرچیزی دربرابر هیبت وعظمت او حقیر وناچیز است اوست که هرچه اراده میکند وهرچه کرد مطاع ومتبع وپسندیده است .

- او آفریننده ایست که مالک همه املاکو وصاحب همه افلاک و گرداننده همه سیارات واجرام سماویست . او تسخیر کننده آفتاب وماه است .

- اوست که اجرام سماوی ومنظومه های شمسی بفرمان او در حرکت ودورانند وهریک در مجرای حرکت شوقی خود برای مدتی میگردند .

- اوست که شب رابروز می پوشاند وچهره روشن خورشید را بگردش ناپدید مینماید وشب را بروز روشن میسازد وسیمای تاریک شب را بزمان محو می نماید .

- اوست که چرخ آفرینش شب وروز را متعاقب هم عجولانه وشتابان وبی درنگ در پی هم در آورده وبحرکت انداخته است .

- او قهاریست که هر زور آزمای سرکش وطاغی وعاصی را از پای در می آورد وهرشیطان متمرد و سرپیچ از فرمان را از درگاه خود میراند وهلاک میسازد . واز نعمت وجود واحسان محروم میگرداند .

- او خالق وفرمانروای کل عالم است که ضد وشبیه ندارد و نظیر وعدیل ندارد یگانه ایست که مستغنی وبی نیاز است وصمدیست که نزاده ونزائیده ومثل وهمتائی ندارد .

- او معبود یگانه ومحمود فرزانه ایست که  افاضه اش پرورش دهنده موجودات است ، ومربی کائنات آنچه اراده کند بیافریند وآنچه تدبیر نماید امضاء کند ، بر لوح قضاوقدر ثبت گردد ، وآنچه حکم نماید اجرا فرماید . وآنچه اجرا کند میداند وآمار واحصائیه آفرینش خود را دارد وآنی از آن غفلت نفرماید وشماره می نماید .

- اوست که می میراند وزنده میگرداند حیات می بخشد تهی دست میسازد و فقیر مینماید و بی نیاز وغنی میگرداند .

- اوست که میخنداند ومیگریاند ، و نزدیک میسازد ودور مینماید .

- اوست که باز میدارد ومنع میسازد وعطا می کند ومی بخشد میدهد و میگیرد می ستاند و می افزاید ملک هستی بدست اوست حمد وستایش و درود و تحیت برازنده و مخصوص اوست .

- اوست که بر هر چیزی قادر است وبر هرکاری تواناست واز هر مسئولیت مبراست وبر هرچه میکند مصلحت وحکمتی هویداست .

- او پروردگاریست که شب را بروز در می آورد ، و روز را بشب میپوشاند . جز او خدای غالب و قاهر وآمرزنده بخشنده ائی نیست .

- اوست اجابت کننده هر دعا وبخشنده هر عطا .

- اوست که احصاء نفوس مخلوق بقدرت اوست ، وپرورش دهنده جن وانس و هر موجود پنهان وآشکار یا فراری ومانوس(همه) بدست اوست . در کارش دشواری نیست ودر فریاد رسیدنش ضجرت ودلتنگی نیست .

- او پناه بیچارگان است وامید امید واران است .

- اونگهدارنده مخلوق از حوادث غیر مترقبه وتوفیق دهنده اصفیا برای قرب حق از سوانح     غیره منتظره است .

- او آفریننده ایست که اصرار والتماس خواهندگان اورا ملول نمیسازد و ناله و نوای محتاجین او را دلتنگ نمی نماید .

- او حافظ صلحا ونیکو کاران و تربیت شدگان مکتب ربوبی است .

- او توفیق دهنده سالکان راه الفت ورستگاران قرب حق است .

- او دوستدار عالمیان است .

- او صانعی است که مصنوع خود را بعلاقه دوست دارد و خود استحقاق تمحید وسپاس وشکر دارد استحقاق شکر وسپاس او بر همه افزون است زیرا نعمت او بی پایان است .

- او مستحق شکر ودر خور حمد است . باید در رفاه وسختی و در شدت وتنگی در گسترش و فراخی اورا شکر وسپاس نمود .

- سپاس و ستایش او را که امان و ایمنی داد ما را به فرشتگانش و به کتب و رسل و فرستادگان به ملائکه و امناه وحی او کتب منزله و قوانین آسمانی او به پیغمبران مرسل و فرستادگان مکرم او .

- امر او را می شنوم و فرمان او را اطاعت میکنم و بعمل مبادرت مینمایم  به آنچه رضای اوست ، و تسلیم حکم و قضای او هستم .

- من از روی رغبت فرمان او را اطاعت میکنم و از خوف و ترس عقوبت او پرهیز مینمایم .

- او پروردگاریست که ایمن نتوان ماند از منکرش و بیمناک باید بود از عقابش من اقرار و اعتراف مینمایم به بندگی او و افتخارمیکنم به عبودیت او ، من گواهی میدهم بخلاقیت و ربوبیتش و ادا مینمایم آنچه را بمن وحی فرموده, می ترسم اگر خودداری نمایم از ابلاغ آنچه بمن وحی شده به بلائی مبتلا شوم  که احدی نتواند از من دفع و دفاع نماید .

هیچ قدرتی هر قدر با عظمت باشد نمی تواند به بلائی که خدا به بنده خود برساند دفع کند هر چند تدبیر او بزرگ باشد .

خدائی که جز او خدائی نیست چونکه بمن اعلام فرموده که همانا من اگر تبلیغ ننمائیم آنچه را که بمن فرستاده پس تبلیغ رسالتش نکرده ام پس بتحقیق ضامن شد برای من خدای تبارک وتعالی حفظ ونگاهداری را واوست خدای کفایت کننده وکریم  پس وحی فرمود بمن 

- بند دوم بیان فرمان خداوند پس از حمد باری تعالی



بسم الله الرحمن الرحیم

بنام خداوند بخشنده مهربان

پیامبر این آیه را اینچنین تلاوت فرمودند :

یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک فی علی وان لم تفعل فما بلغت رسالته والله یعصمک من الناس

-ترجمه آیه : ای پیغمبر برسان آنچه را که فرستاده شده بسوی تو از پروردگار تو در باره علی واگر نکنی پس تبلیغ نکرده رسالتش را وخدای نگاه میدارد ترا از شر مردم .

 

ای گروه مردمان  کوتاهی نکردم در رساندن آنچه فرستاده آنرا بمن ومن بیان کننده ام  برای شما سبب این آیه را .

 همانا جبرئیل علیه السلام فرود آمد نزد من در بارهای سه گانه  و امر مینمود بمن از طرف حضرت سلام ، پروردگار من و اوست سلام ، که قیام نمایم در این سرزمین پس اعلام کنم بهر سفید وسیاهی که علی پسر ابی طالب برادر من و وصی من و جانشین من و امام بعد از من است .

و آنکه مقام او از من مقام هارون از موسی است ، مگر آنکه نیست پیغمبری پس از من ، و اوست ولی شما بعد از خدا و پیغمبر او و بتحقیق که نازل فرمودی خدای تبارک و تعالی بر من بدین مطلب آیه ای از کتاب خود را :

إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ [٥:٥٥]

ترجمه : ولىّ شما، تنها خدا و پیامبر اوست و کسانى که ایمان آورده‌اند: همان کسانى که نماز برپا مى‌دارند و در حال رکوع زکات مى‌دهند.

منحصرا ولی شما خدا ورسول او هستند و آنانکه ایمان آورده اند آنهائیکه اقامه نماز مینمایند و میدهند زکات را وحال آنکه در رکواند وعلی پسر ابی طالب اقامه نماز کرد و داد زکات را در حال رکوع . علی قصد دارد خدای عزوجل را در هر حال و درخواست نمودم از جبرئیل علیه سلام که از خداوند برای من استعفا نماید از تبلیغ آن بشما ای مردم بجهت علم من به کمی پرهیزکاران و فراوانی منافقان و فساد انگیزی گنه کاران و مکر های استهزا کنندگان به اسلام آنانکه وصف فرموده آنها را خدا در کتابش به اینکه آنان میگویند بزبانهایشان آنچه را نیست در دلهایشان وگمان میکنند اورا آسان درحالی که بسیار بزرگ است در نزد خدا نفاق ، و بسیاری اذیت آنها مرا نه یک مرتبه تا اینکه بمن گوش دادند وگمان کردند من چنین هستم (آنها پیغمبر را آنقدر رنج دادند و میگفتند او گوشی شده یعنی بحرف هرکس گوش میدهد و هر سخن را باور می کند . ای حبیب ما بگو حرف شنیدن خیر وخوب است, او بخدا ایمان دارد و به مومنین اعتماد و اطمینان می نماید .)

سوره 9 آیه 61 که می فرماید:

وَمِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَیَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ ۚ قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَّکُمْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَیُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ وَرَحْمَةٌ لِّلَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ ۚ وَالَّذِینَ یُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ [٩:٦١]

و از ایشان کسانى هستند که پیامبر را آزار مى‌دهند و مى‌گویند: «او زودباور است.» بگو: «گوش خوبى براى شماست، به خدا ایمان دارد و [سخن‌] مؤمنان را باور مى‌کند، و براى کسانى از شما که ایمان آورده‌اند رحمتى است.» و کسانى که پیامبر خدا را آزار مى‌رسانند، عذابى پر درد [در پیش‌] خواهند داشت.

 


 (اگر شما هم حرف شنو باشید خدا ومومنین را تصدیق می کند و آنانکه پیغمبر را اذیت و آزار میرسانند عذاب درد ناکی برای خود تهیه می نمایند .)

ای مردم مبادا شما از آنان باشید که فرمان پیغمبر را ناشنیده انگارید و تمرد کنید و بعذاب گرفتار شوید.

ای مردم آنان گمان کرده اند من از کثرت دوستی و ملازمت با علی و اقبال او با من ، چنین دستور می دهم . تا آنکه حضرت جبرئیل این حقیقت را در آیه کریمه فوق وحی فرمود و آنان را به من معرفی کرد اگر بخواهم نام آنها را میتوان بیان کنم آنها از جهت سیاهی درون خود بامن بدبین هستند ولی من با آنها اکرام و احسان فراوان کرده ام .

من میتوانم آنها را بدست و انگشتان نشان دهم واشاره کنم ولی بخدا سوگند از آنها برای خاطر هدایت قوم گذشتم اما آنها از من راضی نیستند و نمیخواهند من آیه عظیم را ابلغ کنم ( و آنگاه آیه را تلاوت فرمود .)

یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک فی علی و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس

ای حبیب من ابلاغ کن آنچه در باره علی بتو از جانب پروردگارت نازل شده که اگر ابلاغ نکنی هیچ یک از وظایف رسالت را ابلاغ نکرده ائی خداوند است که تو را از شرور ناس مصون می دارد .

ای مردم ای معاشر الناس بدانید محققا خداوند متعال برای راهنمائی شما زعیم وولی نصب فرموده ، پیشوائی ارجمند مقرر داشت که اطاعتش برهمه واجب است وپیروی او بر همه مهاجر وانصار و تابعین به نیکوئی فریضه(واجب) است  (و اطاعت از او ) بر بدوی وبیابانی وشهری ومدنی برحاضر وغایب بر عجمی و عربی بر آزاد و بنده بر صغیر وکبیر سفید وسیاه و هرموحد وخداپرست اطاعت فرمان او (علی(ع)) واجب است .

حکم او برای همه جایز وامر او برای همه نافذ است . مرحوم است کسی که پیروی اوکند و رستگار است کسی که دنبال او برود .

خداوند کسانی را که اطاعت او میکنند و فرمان بردار او هستند می آمرزد .

ای مردم گمراه نشوید و از او دوری نکنید از ولایت و دوستی او استنکاف مکنید .

تنها اوست که شما را هدایت میکند و بحق رهبری مینماید واز باطل دور میسازد .

ای مردم کناره گیری از علی(ع) محرومیت از نعمت های الهی است . تمرد وعصیان وطغیان درباره علی(ع)  موجب عذاب دنیا وآخرت است راه رستگاری و فوز وخلاصی راهی است که علی(ع)  رهبر آنست وراهی که علی(ع)  پیشوای آن نیست راه خطا ولغزش و پوزش وعذاب الیم است .

معاشر الناس این آخرین مقام ومنزل تجمع من با شما میباشد و دیگر من باشماها در دنیا مقام ومحل جمع نخواهیم بود تا روز قیامت بنا براین گوش هوش فرادارید وسخن مرا بشنوید واطاعت کنید و فرمانبردار باشید که این فرمان خدای عزوجل میباشد .

ای مردم خالق شما مربی شما است او اولی بتصرف وصاحب اختیار و دوست ومعبود شما می باشد او را بشناسید وامر او را اطاعت کنید .

ای مردم پس از پروردگار رسول و فرستاده و پیامبر او من محمد(ص) هستم که دوست شما وصاحب اختیار شما واولی بتصرف در نفوس شما هستم واکنون در حال خطاب و قیام بفرمان حق با شما سخن میگویم و امر او را بشما ابلاغ مینمایم .

ای مردم پس از من علی(ع)  ولی شما امام شما . اولی به تصرف در جان ومال و نفوس شما و صاحب اختیار شما می باشد . او بامر خدا راهنما و رهبری خلق منصوب شده است . اطاعت او پیوسته با اطاعت پیغمبر خدا و متصل به اطاعت خداوند است .

ای مردم پس از علی(ع)  ذریه واولادش که که نژاد و اخلاف و ذراری(ذریه ) من هستند از نسل او می باشند و تا روز قیامت حجت خدا بر خلق در روی زمین هستند تا آنروزیکه خدا ورسولش را ملاقات میکنند . علی(ع)  و اولاد منصوص ومنصوب او حجت خدا بر خلق می باشند .

ای مردم حلالی نیست جز آنچه خدا حلال کرده است و حرامی نیست غیر از آنچه خداوند حرام فرموده است و حلال و حرامی که در دیوان محاسباتش مورد قبول میباشد بمن وحی فرمود و من به شما معرفی نمودم من آنچه را که از علم ودانش آسمانی و وحی ومنطق جبرئیل روح القدس بمن آموخته شد از حرام وحلال همه را به علی(ع)  آموختم هیچ علمی نیست که من دانسته باشم و علی(ع)   آنرا نداند. او امام مبین و وارث علم خاتم النبین است .

معاشر الناس هیچ علمی و هیچ دانشی نیست که خدایم به من نیآموخته باشد و هیچ علمی نیست که من به علی(ع)   نیآموخته باشم .

پروردگار عالم کلیه امور حیات عالم و آدم را بمن آموخت و برایم احصاء و شماره فرمود و تمام آن علوم را من برای علی(ع)   شماره واحصاء نموده به او آموختم .

او پیشوای پرهیزکاران است و مخزن علم الهی است هیچ دانشی نیست که علی نداند و من به علی تعلیم نکرده باشم .او پیشوای بزرگوار آشکار خلق است .

معاشر الناس مبادا از طرف او دور وگمراه شوید . مبادا از او دوری کنید و فرار نمائید .   مبادا  از دوستی وملازمت او دوری کنید .! و استنکاف نورزید از ولایت او که اوست آنکه راهنما بسوی حق است . او عمل میکند بر طبق حق و مضمحل می کند باطل را و نهی میکند از آن و تاثیری ندارد در راه خدا برایش ملامت ، ملامت کننده و اوست اول کسی که ایمان آورده بخدا ورسولش و آن کسی ست که فدای رسول کرده جان خود را و علیست(ع)   که بود با رسول خدا و حال اینکه احدی عبادت خدا نمی کرد و بارسولش از مردان غیر از او جماعات مردم . برتری و فضیلت دهید اورا پس بتحقیق فضیلت داده او را خدا بر همه کس و او امام و منصوب از جانب خداوند است اورا استقبال کنید که برگزیده خدا برهبری خلق است .

معاشر الناس علی پیشوای آسمانی است و مقرب درگاه خداوندیست . توبه هیچکس قبول نمی شود مگر به ولایت علی(ع)   هیچ منکر علی(ع) ، و منکر ولایت ودوستی علی(ع) ،  توبه اش پذیرفته نیست .

ای مردم هر که با امر خدا درباره علی مخالفت کند خداوند اورا وعده عذاب منکری داده است . هرکس به مخالفت علی برخیزد و علی را امام برحق و منصوب از جانب خدا نشناسد عذاب دردناک الهی اورا در میان میگیرد . عذابی بی پایان و عذاب دردناک ابدی تا آخر روزگار .

ای مردم بترسید از مخالفت با علی(ع)   از آتشی که در مخالفت با علی(ع)   شما را در میان میگیرد. بترسید از آتشی که کرانه آن مردم و سنگهاهستند و برای منکرین علی(ع) ،آماده شده است .

ای مردم سوگند بخدای یگانه که بوجود علی(ع)   اولین وآخرین انبیاء و رسل و حجتهای خدا در خلق در آسمانها وزمین همه بشارت دادند و تبریک گفتند که علی وصی من است و هر کس شک کند کافر است .(فراموش نکنیم این رسول خداست که همه کلامش وحی است و برای تاکید در باره آن سوگندهای مکرر یاد می کند و این از اهمیت بسیار زیاد موضوع حکایت میکند .)

ای مردم عظمت مقام علی را از این بشارت های آسمانی در تمام دوران خلاقیت عالم و عمر طولانی بشر در زمین و آسمان بشناسید و در پیشگاه ولایت او خاضع و خاشع باشند .

ای مردم اگر کسی درباره علی و انتصاب آسمانی او شک کند کافر است و بکفر جاهلیت خواهد مرد و هرکس شک کند در گفتار من در موضوع نصب علی(ع)   بامر خدا در خلافت ، محققا شک در همه گفتار من کرده  و شک کننده در گفتار من که بشهادت قرآن وحی منزل است و ماوایش در آتش جهنم است .

معاشر الناس پروردگار عالم این فضیلت را که علی(ع) را جانشین و مجری احکام دین ووصی وخلیفه من قرار داده بمن احسان و منت نهاد ، و این موهبتی است آسمانی که بمن عطای  بلا عوض  فرموده است.

نیست خدای معبودغیر از او سپاس وستایش بی حد و حصر بر اوباد ابدالابدین و دهر الداهرین .

معاشر الناس شما هم برتری دهید علی(ع) را بر همه که او پس از من افضل و برتر از همه مردم است او از هر مرد وزنی ارجمندتر و باارزشتر است .

ای مردم خداوند روزی خلایق را بسبب ما فرستاده است و باقی ماند بما آفرینش .

دور است از رحمت , دور است از رحمت , مورد خشم و غضب و قهر خدااست هرکس رد کند گفتار من و این گفتار را و موافقت ننمودن آن را .

آگاه باشید که جبرئیل خبر داد بمن از خدایتعالی با این خبر و جبر ئیل می گوید از خدا که هر که عداوت بورزد با علی(ع) و ولایت او را نداشته باشد پس براوباد لعنت و خشم من .

پس ببیند هرکسی چه پیش می فرستد (از اعمال خیر وشر) برای فردای قیامت و بپرهیزید از خدا که با او مخالفت ورزید پس بترسید از لغزشی که پس از ثبات و استقامت رخ دهد . مبادا پس از قبول و تثبیت دین و عقیده لغزش کنید و تحت تاثیر وسواس شیطانی قرار گیرید . بدانید که خدای تعالی به آنچه می کنید  و نیت دارید خبیر و آگاه است .

معاشر الناس علی جنب الله است که در قرآن در آیه 56 از سوره مبارکه الزمر فرموده :

أَن تَقُولَ نَفْسٌ یَا حَسْرَتَا عَلَىٰ مَا فَرَّطتُ فِی جَنبِ اللَّهِ وَإِن کُنتُ لَمِنَ السَّاخِرِینَ [٣٩:٥٦]

تا آنکه [مبادا] کسى بگوید: «دریغا بر آنچه در حضور خدا کوتاهى ورزیدم؛ بى‌تردید من از ریشخندکنندگان بودم.»


ترجمه : آنگاه هر نفسی بخود آید و فریاد واحسرتا برآرد وگوید ای وای برمن که جانب امر خدا را فرو گذاردم و در حق خود ظلم و تفریط کردم و وعده های خد را مسخره و استهزا نمودم .

جنب به معنی فرمان و طرفدار حق است مبادا از جنب الله دوری کنید .

معاشر الناس در فهم معانی قرآن تدبر و تفکر و اندیشه  کنید و آیات و کلمات قرآن را بفهمید به محکمات آن توجه داشته باشید و پیرو متشابهات نشوید زیررا علم متشابهات نزد راسخون است که آن ائمه معصومین هستند.

ای مردم بخدا قسم هرگز محکم و متشابه قرآن را برای شما کسی جز من و علی شرح و تفسیر نخواهد کرد( آنگاه دست علی را گرفت و بلند کرد و تاکید فرمود :)

ای مردم سوگند بخدای یگانه جز این جوانی که بازویش را گرفته ام و دستش را بلند نموده ام و به شما معرفی میکنم کسی قرآن را نمیتواند به شما تعلیم بدهد .

ای مردم توجه کنید و ببینید این کسی که من بازویش را گرفته ام بشما معرفی میکنم  علی ابن ابیطالب است . پس هر کس را من مولا و دوست وصاحب اختیار او هستم این علی(ع) مولا و صاحب اختیار ودوست اوست. (ان کنت مولاة فهذا علی مولا و هو علی بن ابیطالب اخی و وصیی .)

ای مردم این علی بن ابیطالب است که برادر من و وصی من و ولی نعمت الهی بسوی شماست به موالات او بگرائید که خدایش معرفی نموده .

بدوستی او چنگ بزنید که فرستاده آسمانی است به محبت او متوسل شوید که خدا بمن در باره او امر کرده و بشما ابلاغ ولایت او را می نمایم .

معاشر الناس بدانید که علی و پاکان اولاد او از دخترم زهرا ثقل اصغر و مرکز حیات معنوی شما هستند و قرآن ثقل اکبر است . وهر یک از این دو مخبر و خبر گزار مصاحبین خود و موافقین خود برای خدای خود هستند که هرگز از هم جدا نمیشوند تا سرحوض کوثر بر من وارد گردند . این دو ثقل امانت وودیعت خدا در میان خلق است آنها فرمانروای معنوی خلایق در زمین هستند آنها ملجا و ماوای و  پناهگاه مردم میباشند .

آنگاه پیامبر(ص) سربلند کرد و عرض کرد : پروردگارا تو شاهد باش که من فرمان تو را رساندم و امر رسالت را ادا کردم و بمردم تبلیغ نمودم .

ای مردم شما هم شاهد باشید که این وحی منزل را در این سرزمین با حضور این جمع در حالیکه همه از خانه خدا برگشته اید و دارای وفا وصفای باطنی هستید بشما ابلاغ نمودم و رساندم .

آگاه باشید و گواهی دهید که مفصل توضیح دادم و بحد اشباح تصریح و تشریح نمودم وبه همه مردم شنواندم

ای مردم خدا امر فرمود و من امر اورا ابلاغ کردم وبازهم تاکید میکنم که امیر المومنین غیر از علی(ع) برادرم نیست و این منصب برای احدی پس از من جایز نیست غیر از علی(ع) که امیر المومنین است .

(آنگاه پیامبر(ص) دست برد و بازوی علی(ع) را که در پله پائین تر از منبر غدیر خم بود گرفت و بلند نمود بحدی علیرا بلند نمود که پاهای علی(ع) محاذی زانوی پیغمبر گردید ) و آنگاه فرمود :

معاشر الناس این است آن علی(ع) که گفتم . این است آن علی بن ابیطالب برادر و وصی من و ظرف علم ومخزن دانش من و جانشین من ، بر امت من و مفسر کتاب خدا عزووجل پس از من اینست آنکه شما را دعوت بقرآن میکند و ترجمان عملی قرآن است و عمل میکند به آنچه پسندیده قرآن است و عامل به اعمالی است که مورد رضای پروردگار است .

او مبارز ومدافع از حق است و محارب مبارز با بدخواهان و دشمنان دین است اوست که مردم را بدوستی خدا امر میکند و از معصیت خدا نهی مینماید . او خلیفه رسول خدا و امیر المومنین است اوراهنما و هادی ورهبر خلایق است او کشنده ناکثین (یا عهد شکنان) و قاسطین (یا ستمگران )و مارقین (یا بیداد گران) است .

ای مردم من بشما به صراحت میگویم این فرمان خداست . این صدای من نیست این ندای پیغمبر خداوند است این وحی الهی است سخن آسمانی است که به امر خدا بشما میرسانم و خدایم مرا فرموده بگویم و میگویم و خدا و شما را شاهد این ابلاغ میگیرم . مبادا سهل انگاری کنید و تخطی نمائید و انحراف یابید و شک وتردید در این سخن آسمانی و ندای وحی الهی پیدا کنید که ارکان حیات و معنویت و دیانت شما متزلزل میگردد .

آنگاه پیغمبر(ص) خدا سر بلند نمود عرض کرد :

 بار پروردگارا دوست بدار هرکه را علی را دوست بدارد و دشمن بدار هرکه علی را دشمن دارد .

بار الها محروم ساز منکرین علی(ع) را از رحمت خود و خشم گیر بر آنها و غضب فرما بر کسانی که انکار حق او نمایند . بار الها عذاب کن کسانی که منکر این ابلاغ شوند .

پروردگارا تو این فرمان را برمن نازل فرمودی و تاکید فرمودی که امامت مختص علی(ع)  است .

پیشوائی پس از من با ولی تو علی(ع)  میباشد .

 تو در قرانت فرمودی و برای من بیان کردی و تصریح و تاکید فرمودی که من او را منصوب نمائیم تا دین تو برای بندگانت کامل گردد .(اشاره به آیه الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا )

تو بدین امر تمام فرموده و تکمیل کردی نعمت و احسان خودت را بر خلایق بوجود علی(ع) و از کمال دین راضی شدی و اسلام را دین کامل و مکمل بر حق برهبری علی قرار دادی  .

 

 

بار الها تو خودت در قرآن فرمودی :

وَمَن یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلَامِ دِینًا فَلَن یُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ [٣:٨٥]

و هر که جز اسلام، دینى [دیگر] جوید، هرگز از وى پذیرفته نشود، و وى در آخرت از زیانکاران است.

 

ترجمه : هرکس غیر از دین اسلام (که با آخرین درجه تکامل عقلانی بشر همدوش است) دین دیگری برگزیند در آخرت خسران و زیان می بیند .

پروردگارا من ترا گواه میگیرم که این فرمان موکد و مکرر تورا بمردم در بهترین موقع که همه جمع بودند ابلاغ کردم و تاکید نمودم که حاضرین به غائبین برسانند .

وآنگاه روی به مردم کرده فرمودند :

معاشر الناس پروردگار جل و علا دین شما را بولایت علی تکمیل فرمود و به رهبری او تتمیم کرد وهرکس به امامت او و برهبری ذریه و اولاد او که قائم مقام او در تبلیغ دین هستند و همه آنها از صلب من و ذریه من تا روز قیامت خواهند بود . پیروی و تبعیت و اقتدا نکند زیان و خسران نموده است .

ای مردم مبادا در این سخن آسمانی سهل انگاری می کنید و مجادله و اهانت ورزید که معذب شوید ( بعذاب الهی دچار شوید )

ای مردم هرکه پیروی علی(ع) و اولاد او را نکند آنروزی که بر خدا عزوجل وارد خواهد شد می بیند که تمام اعمالش پایمال هوی وهوس او شده و از بین رفته است و در عذاب جاودانی منزل وماوا میگیرد و این عذاب درد ناک الهی برای او تخفیفی نخواهد داشت این چنین اشخاص روز قیامت مورد نظر مهر و محبت قرار نخواهد گرفت . روز حساب کسانی مورد تفقد قرار می گیرد که علی(ع)  را دوست بدارند .

معاشر الناس این علی بن ابیطالب است یاری کنید اورا برای خاطر من وحقی که خدا برای او معین کزده به پاس من ادا کنید ومنصبی که خدا به اوداده به احترام فرمان خدا پیروی نمائید . این علی(ع)  از شما بهتر یاری میکند و از شما بهتر ادا حق مینماید و ازشما بمن نزدیکتر است . او نزد من در پیشگاه خداوند از شما عزیز تر است من از او راضی هستم .!

هیچ آیه که بشارت رضایت باشد نازل نشد مگر آنکه علی(ع)  سر حلقه آن طایفه بود .

هیچ خطابی خداوند در باره مومنین نفرموده مگر آنکه علی(ع)  در سر حلقه و آغاز و امیر المومنین معرفی شد .

هیچ آیه و مدحی در قرآن نازل نشد مگر درباره علی(ع)  و شیعیان اوست .

ای مردم ، در سوره مبارکه هل اتی خداوند گواهی به بهشت داده و نام انسان کامل را برد و آنرا در شان علی(ع)  نازل فرموده نه در غیر علی(ع)  .

ای مردم خداوند در سوره مبارکه هل اتی غیر از علی(ع)  را مدح نکرده او ناصر دین خدا و حامی کتاب خداوند است .

ای مردم هر کجا خطاب به مومنین شده علی(ع)  را امیر المومنین قرار داده و هرکجا خطاب به کافرین شده دشمنان علی(ع)  را قرار داده .

 زیرا علی با حق و حق با علی دور میزند .( این حدیثی مشهور است که از رسول خدا نقل شده و می فرمایند : علی همواره همراه حق است و حق همواره همراه علی )

ای مردم علی(ع)  کسی است با علم پیغمبر(ص) از جانب پیغمبر(ص) جدال با بداندیشان مینماید . او پرهیز کار است او پاکیزه است او هادیست او مهدیست او کامل است .

ای مردم پیغمبر خدا گرامی ترین پیغمبرانست و بهترین رسولانست و وصی او هم برای شما بهترین وصی و کاملترین وجامعترین و فاضلترین اوصیاء و انبیاء عظام است .

ای مردم علی بهترین وصی و فرزندان منصوص ومنصوب او هم بهترین اوصیاء من هستند .

معاشر الناس بدانید که شیطان بوسوسه آدم را از بهشت به حسد بیرون کرد مبادا شما به علی(ع)  و اینهمه فضایل که در حق او گفتم حسد ببرید ،که اعمالتان باطل شود اینهمه فضیلت را خدا به علی (ع) داده که پس از من هادی شما باشد مبادا قدمهای شما در این راه بلغزد و ازمقام انسانیت نزول و تنزل کنید .

ای مردم آدم علیه السلام بسبب یک خطای کوچک و لغزنده هبوط به زمین نمود و از مقام قدس جنت عدن اخراج شد در حالیکه او برگزیده خدای عزوجل بود . اما شما با وسواس شیطان و نفس اماره بالسوء در باره علی(ع)  چه خواهید نمود . او آدم صفی اله بود و شما شما هستید یعنی اسیرنفس وتمایلات (هستید ) و شیطان از دشمنان آشکار است .

ای مردم میدانید در چه شرایطی شما از وسواس شیطان و کید و دشمنی او در امان خواهید بود آنوقتی که با علی بغض نورزید (ودشمنی ) و کینه توزی نکنید .

ای مردم بدانید با علی(ع) دشمنی نمیکند مگر شقی و بدبخت و دوستی نمی ورزد مگر تقی (اهل تقوا) و خوشبخت وایمان باو نمی آورد مگر مخلص و مومن خالص بکوشید تا لباس دوستی او را بپوشید .

ای مردم بخدا سوگند سوره مبارکه والعصر درباره علی(ع)  نازل شده . آنگاه این سوره مبارکه را تلاوت فرمود:



بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

وَالْعَصْرِ [١٠٣:١]

سوگند به عصر [غلبه حق بر باطل‌]،

 

إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ [١٠٣:٢]

که واقعاً انسان دستخوش زیان است؛

 

إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ [١٠٣:٣]

مگر کسانى که گرویده و کارهاى شایسته کرده و همدیگر را به حق سفارش و به شکیبایى توصیه کرده‌اند.

خلاصه ترجمه :

سوگند به عصر که انسان در زیان وخسران است  مگر کسانیکه ایمان آورده و عمل صالح نموده باشند و وصیت به حق داشته باشند و وصیت به صبر .

فرمود رستگار کسی است که ایمان را با عمل صالح بروح ولایت علی(ع)  آمیخته و آموخته باشد و اعمالش بطریقه آموزش علی(ع)  باشد آنچنان تجلی دهد که علی(ع)  آموخته است زیرا آنکه ایمان آورد و عمل صالح نموده ووصیت بحق وتقوی وصبر وشکیبائی نموده علی(ع)  بود .

معاشر الناس من خدا را شاهد گرفتم که به شما این حقایق را آموختم و تبلیغ نمودم وبرمن جز ابلاغ امر رسالت وظیفه نیست و اکنون این تبلیغ آشکار من است .

معاشر الناس از خدا بترسید و بحق و بمقدار شایسته پرهیز کار باشید تا نمیرید مگر بحال مسلمان واقعی .

معاشر الناس بخدا و رسول او بگروید وبنور او که قرآن است و بسبب او نازل شده تمسک جوئید قبل از آنکه اعمال شما ناچیز گردد وروی شما بحسرت و بعقب بر گردانده شود و دیگر نتوانید عقیده و ایمان صحیح و عمل شایسته بیآورید .

معاشر الناس نور مطلق از خداوند عزوجل میباشد وقرآن بنام نور نامیده شده و از جانب پروردگار جل شانه برمن نازل شده و در باره علی(ع)  تاکید شده است . اوتنها کسی است که شان نزول قرآن است و ترجمان عملی قرآن است و قرآن در شان او نازل شده است .

وپس از علی نسل او تا برسد بقائم مهدی که حجت خدا بر خلق در روی زمین خواهد بود و او آن منتقمی است که حق خدا را پایدار کند  وحقوق از دست رفته ما را برگرداند .

معاشر الناس خداوند ما را حجت برخلق جهت مقصرین ومعاندین ومخالفین وخائنین و آثمین و ظالمین از جمع عالمین قرار داده است .

معاشر الناس توجه کنید من شما را آگاه وبیمناک مینمایم که من رسول خدا بر همه شما هستم و پیش از من هم رسولانی آمدند . آیا اگر من مردم ویا کشته شدم باز انقلاب روحی پیدا میکنید و بازگشت به اصل نیاکان کافر و ملحد ومشرک خود میکنید . همینقدر بدانید هرکس منقلب شود و به عقب برگردد و در گفتار حق شک وتردید کند بخدا ضرر نمی رساند بلکه خود محروم و بدبخت میگردد و بزودی خداوند پاداش سپاسگزاران را میدهد و بمقام لایق خودشان میرساند .

ای مردم آگاه باشید علی(ع) پس ازمن موصوف بصبر و شکر است و پس از فرزندان من از صلب او شاکر و صبور و سپاسگزار هستند .

معاشر الناس برخدا منت مگذارید که مسلمان شده ائید و به پیغمبر خدا اسلام آورده ائید زیرا خدا بر شما منت نهاد و احسان فرمود که شما را به پیغمبری بزرگوار دعوت کرده است و به رهبر با شخصیتی مانند علی(ع)  هدایت فرموده است . اگر شما بخواهید بر خدا به اسلام آوردن خودتان منت نهید بر شما سخط و غضب می فرماید و بعذاب دردناک دنیا و آخرت مبتلا میسازد .

ای مردم بدانید که خداوند در کمینگاه شما خلایق است و تمام اعمال و گفتار و کردار و نیات شما را می داند و در صحیفه روزگار ثبت میفرماید تا قیامت بشما برگرداند و آنجا خواهید دید چه کرده ائید.

اگر میخواهید آنجا کردار شما بصورت مطلوبی برای شما مجسم شود اطاعت کنید و دوستدار خاندان پیغمبر خدا باشید .

معاشر الناس پس از من پیشوایانی خواهند آمد که شما را دعوت بباطل و به آتش می نمایند و از حق منحرف می سازند  . بدانید که در روز قیامت آنها یار یاوری نخواهند داشت و یاری نمی شوند .

معاشر الناس خدای بزرگ ومن که رسول او هستم از آن نوع پیشوان باطل و رهبران فاسد و نا بحق بیزارم . من شما را به حق دعوت کردم و برای تعلیمات عالیه آسمانی علی(ع)  را به امر حق برهبری پس از خودم معرفی میکنم .

معاشر الناس بدانید رهبران درغگو و پیروان دروغ ساز ویاران دروغ پرداز دسته ائی که خط سیر مستقیم مستقیم مردم را منحرف میسازند در درکات پست جهنم خواهند بود و در آتش سوزان جاودانی خواهند سوخت و آن بد جائی است آن جای ( محل خلود) متکبران و مغروران و بی خردان اصحاب صحیفه است .

ای مردم باید هریک از شما در صحایف اعمال آن پیشوایان نابحق دقت وتوجه کند که چگونه راه فساد (را) رفته و میروند و مردم نابخرد را با خود در راه باطل میبرند .

معاشر الناس من امامت و زعامت و خلافت و وصایت آسمانی را به امانت بدست شما می سپارم . این ودیعت الهی است که بدست شما میدهم و خداوند این امانت را در ذریه و اعقاب صلبی من از علی(ع)  قرار داده تا روز قیامت ومن بشما آنچه در این باره باید ابلاغ کنم و امر شده بود تبلیغ نمودم و آن حجتی است بر هر حاضر و غائب و هرکه سخن مرا بشنود باید بیکدیگر برسانند .

ای مردم اطاعت کنید امر خدا و رسول را درباره وصی و جانشین و خلیفه و امام و رهبر و مفسر و معلم و آموزگار پس از من که او تنها علی بن ابی طالب است او حجت خدا بر خلق است او و فرزندان او میتواند شماها را از حضیض ذلت و زبونی جهالت به اوج عزت و رفعت انسانیت برسانند.

ای مردم بدانید که هرکس از حجت خدا روی بگرداند بسخترین مصائب دنیا و آخرت روبرو میشود . ای مردم یک دری از رحمت و نعمت و علم و فضیلت وسعادت و کمال  بسوی شما باز شده و آن درب حجت (خداست) است مبادا بدست خود آن در را ببندید و به شقاوت و بلیت مبتلا شوید .

معاشر الناس ای جماعت مسلمانان من با صدای بلند به همه شما می گویم هریک نفر که حاضر است وشاهد این مجلس با عظمت است و هرکه غائب است هر که از مادر متولد شده یا هنوز متولد نشده هر که این سخن مرا مستقیم یا بواسطه شما ها می شنود یا از سر انگشت شما در روی صفحات میخواند باید حتما حاضرین به غایبین  برسانند و پدر ها به فرزندها بیاموزند که تا روز قیامت امام و خلیفه خدا پس از من بر شما علی بن ابی طالب است .

ای گروه مسلمانان بزودی این امامت و امانت بصورت مملکت و پادشاهی غصب میگردد شما شاهد باشید من لعنت میفرستم بر غاصبین و بر غصب کننده و غصب برندگان (این امانت الهی ) و من دیده بان شما و مراقب شما هستم  که با این امانت چه میکنید . بدانید که بزودی بر هر یک از غاصبان و متمردین و غاصبین ومنکرین ومشرکین زبانه های آتش بی دودی فرستاده میشود و نخست دود سوزانی آنها را فرامیگیرد که یکدیگر را نمی بینند و پس از آن میسوزاند .

خداوند برای شما از جن و انس رقیب و عتیدی مقرر فرموده که بکار شما رسیدگی می نمایند .

معاشر الناس محققا پروردگار عالم جل شانه شما را دردنیا بحال خود وانگذاشته که هرچه بخواهید بکنید و بهر راهی که دل (شما) متمایل است بروید . این آزادی عمل محدود شما برای آنست که طیب از خبیث تمیز داده شود شما را از علم غیب اطلاعی نداده اند و از پشت پرده واقف نساخته اند فقط راه چاره را بشما نموده اند که مراقب حال خود باشید تا بکمال مطلوب خود برسید .

معاشر الناس خداوند هیچ شهر و قریه را به مردم آباد و عمران نفرموده مگر آنکه اهالی آنجا را بجرم تکذیب حق هلاک فرمود و همچنین هلاک میفرماید اهالی قریه هائی را که انکار حق مینماید و تمرد از فرمان حق میکنند آنها ستمکارانی هستند که در قرآن فرموده است جای ستمکاران آتش جهنم است .

معاشر الناس این علی(ع)  پیشوای شماست و امام و ولی و اولی به تصرف در نفوس شما میباشد او از مواعید الهی در میان شماست خداوند از آغاز آفرینش و عده فرموده بود که او را بوصایت و خلافت من و رهبری شما بوجود آورد ومقرر فرماید این آن وعده الهی است که وفا بوعده خود فرموده است. 

معاالناس بدانید خداوند بمن امر فرموده و نهی فرموده امرش درباره نصب علی(ع)  و معروف است نهیش درباره احتراز از منکرات . من هم علی(ع)  را نصب کردم و بشما ابلاغ نمودم و به علی امر کردم و نهی کردم از آنچه خداوند بزبان وحی و منطق قرآن امر و نهی فرموده است . پس بدانید که امر و نهی علی(ع)  امر و نهی من است و امر و نهی من امر ونهی قرآن و پروردگار جل و علا میباشد بشنوید امر او را تا در سلامت و ایمن باشید اطاعت کنید امر او را تا در هدایت و رستگاری به کمال مطلوب خود برسید .

از نهی او (علی ) احتراز کنید و نهی کنید نفس اماره را تا رشد عقلی پیدا کنید و بمراد و مقصود و بسعادت برسید .

ای مردم علی شما را از راه های متفرقه  نمیبرد و گمراه نمیسازد او راه مستقیم میرود ومن صراط مستقیم الهی در میان خلایق هستم . من شما را به پیروی خدا امر میکنم و علی نیز پس از من شما را بخدا وحق و حقیقت رهبری میکند و پس از او فرزندان من از صلب او پیشوایان و امامان و هادیان و رهبران خلایق در اعصار مختلف هستند که همه آنها با یک هدف در یک راه مستقیم همواره روشن و کوتاه برستگاری و فوزه و فلاح و عدالت و دادگستری خلایق را راهنمائی مینماید .



آنگاه پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم سوره مبارکه حمد را تلاوت فرمود :

 

سوره: فاتحه

۞ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ [١:١]

به نام خداوند رحمتگر مهربان

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ [١:٢]

ستایش خدایى را که پروردگار جهانیان،

الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ [١:٣]

رحمتگر مهربان،

مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ [١:٤]

[و] خداوند روز جزاست.

إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ [١:٥]

[بار الها] تنها تو را مى‌پرستیم، و تنها از تو یارى مى‌جوییم.

اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ [١:٦]

ما را به راه راست هدایت فرما،

صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلَا الضَّالِّینَ [١:٧]

راه آنان که گرامى‌شان داشته‌اى، نه [راه‌] مغضوبان، و نه [راه‌] گمراهان.

خلاصه ترجمه :

سپاس و ستایش و حمد مخصوص پروردگار عالمیان است . خداوندی که هم بخشنده نعمات بیشمار است هم مهربان بحال بندگان در هنگام حساب . اوست پادشاه حقیقی و مالک روز جزا . خدایا تورا ستایش می کنیم و برای اینکار از تویاری میجوئیم . بارالها مارا به راه راست هدایت فرما . راه آنها که نعمت خودت را برای ایشان تمام کردی (مانند علما صلحا وشهدا) نه آنها ئیکه به بر آنها غضب فرمودی (مانند یهود) و نه گمراهان (مانند مسیحیان که با تثلیث مشرک شدند) .

ای مردم بدانید این سوره مبارکه حمد درباره من وعلی و عترت من نازل شده و شامل حال همه ایشان است و به علی که سرحلقه ائمه است اختصاص یافته زیرا آنها اولیاء خدا هستند که خوف و حزنی در آنها راه ندارد .

ای مرم همه بدانید و آگاه باشید که حزب خدا خاندان عترت و طهارت است که همیشه غالب و پیروز هستند .

ای مردم همه بدانید که دشمنان خدا همه اهل شقاق ونفاق و حزب شیطان و پیرو سرکشان و برادران شیاطین خود هستند که در خباثت و بدطینتی و زشت گوئی و رفتار ناپسند بعضی از آنان بر بعض دیگر وحی و الهام میرسانند و گفتار نا هنجار آنها از روی غرور و جهالت و تعصب است .

ای مردم اولیا خدا پرورش یافتگان مکتب ربوبی و همه گرویدگان بتوحید و یکتا پرستی هستند و خداوند جل و شانه در قرآن آنها را چنین تعریف فرموده است . آیه 22 از سوره مبارکه المجادله می فرماید:

ای حبیب ما نمی یابی قومی را که بخدا و قیامت ایمان داشته باشند مگر آنکه آنها دوستی مینمایند با کسانیکه با خدا و رسول دوست باشند و دشمنی مینماید با کسانیکه با خدا و رسول دشمن باشند اگرچه پدرشان باشد این طایفه مومنین با هرکس مخالف با خدا ورسول باشد مخالفت میورزند اگر چه از قبیله و عشیره وبرادران و اقربای خودشان باشند اینها هستند که خداوند در دلهای آنها محبت خوددجا داده و به نیروهای غیر مرئی آنها را یاری میکند خدا از آنها راضی و آنها از خدا راضی میباشند این حزب الله هستند که فائق و رستگارند .

ای مردم مسلمان بکوشید و در دفتر حزب خدا نام نویسی کنید و ملازم حزب خدا باشید تا رستگار گردید .

ای مردم اولیا خدا کسانی هستند که پروردگار جل وشانه در قرآن آنها را چنین وصف فرموده است آنانکه ایمان آورده اند و ایمانشان را بلوث ستم و ظلم الوده نساخته اند آنان ایمن از عذاب پروردگار هستند آنها هدایت یافتگان مکتب ربوبی هستند .

ای مردم آگاه باشید که اولیا خدا کسانی هستند که داخل بهشت میشوند و در امن و امان حق می باشند آنها فرشتگان را ملاقات مینمایند . در حالیکه همه ملائکه به آنها سلام میکنند و میگویند شما پاک نهاد و پاک سرشت هستید وارد بهشت شوید که در آنجا جاودان خواهید بود .

ای مردم اولیا خدا هستند که خداوند عالم عز وجل درباره آنها در قرآن کریم فرموده است اولیا بدون حساب وارد بهشت میشوند .



ای مردم بدانید که دشمنان اولیا و ائمه دین کسانی هستند که آنها را به آتش دوزخ میکشند. .دشمنان خدا و رسول و عترت آنان هستند که غرش جهنم را با لهیب آتش آنکه در فوران است می شنوند و می بینند و هر دسته که داخل جهنم میشوند دسته دیگر را لعنت مینمایند و دشنام میدهند .

بدانید که دشمنان خدا و دشمنان رسول خدا دشمنان علی مرتضی(ع)  و عترت اطهار کسانی هستند که خداوند تبارک و تعالی در باره آنها فرموده است چون کفار و منکرین و دشمنان اهل بیت را بجهنم میریزند . فرشتگان غضب که سرایدار دوزخ هستند از آنها میپرسند مگر برای شما رهبر و راهنما نبود که شما را از این روز بر حذر دارد .

آیا برای شما بشیر و نذیر و پیغمبر و ولی ووصی نیامد که شما را از خطر آتش جهنم مطلع سازد آیاشما دنیا را دنیای خود کار و بی صاحب میدانستید و خلقت خود را عبث و بیهوده که به این مسکن و ماوی رسیدید .

ای مردم دشمنان خدا چون به جهنم افکنده شوند مسئولین جهنم از آنان میپرسند آیا در دنیا کسی شما را از بهشت و جهنم و کار خوب و بد آگاه نساختند . پاسداران دوزخ به مهمانان تازه وارد میگویند مگر برای شما پیغمبری نیامد و کتابهای آسمانی نخواندند و آیات پروردگار را بشما نشان ندادند تا عبرت گیرند و از آتش جهنم فرار کنید . تازه واردین میگویند آری آمدند اما گوش ما بگفتار آنها بدهکار نبود ما به لبخند آنها را مسخره میکردیم و اکنون مستحق این عذاب شده ایم .

ای مردم بدانید که اولیا خدا کسانی هستند که دلشان پر از ترس و فروتنی و خضوع و خشوع و امید نسبت به پروردگار است این بیم و ترس این امید و رجاء این ایمان به غیب سبب مغفرت و آمرزش و پاداش بزرگ آنان میگردد .

معاشر الناس آیا میدانید خیلی فرق است ما بین بهشت و جهنم دشمن ما کسی است خدا او را مذمت کرده ولعنت فرموده و به آتش جهنم وعده داده است . دوست ما کسی است که خدا او را دوست داشته و مدح فرموده وبدرجات عالیه بهشت وعده فرموده است .

معاشر الناس بدانید که من منذر و بیمناک کننده شما هستم از این بهشت و جهنم و علی(ع)  هادی و راهنمای شما است به بهشت  و جهنم تا کدام را شما انتخاب کنید .

معاشر الناس بدانید که من پیغمبر و فرستاده خدایم و علی وصی و خلیفه و جانشین من است من خاتم انبیاء( الهی)  و علی(ع)  خاتم اوصیا (الهی) است . وبدانید که خاتم ائمه هم از ما وعترت ما خواهد بود . او قائم مهدیست  صلوات الله علیه که بر کلیه ادیان و ملل و نحل غالب و پیروز میگردد. او منتقم حقیقی آسمانی از رستکاران زمین است او فاتح و قاهر و غالب بر همه قلعه های محکم دنیاست و او منهدم ومتلاشی کننده همه استحکامات غیر قانونی و غیر شرعی است . هر قدرمجهز و مسلح بسلاح جدید عصر خود باشند بدست او مضمحل و متلاشی میگردند .

 ای مردم بدانید قائم منتقم ما که خواهد  آمد کشنده هر قبیله مشرک و منافق است .

ای مردم بدانید مهدی قائم ما خونخواه اولیا خدای عز وجل میباشد که خون آنها را بناحق ریخته اند .

ای مردم بدانید مهدی قائم ما ناصر و یاور دین خدی عز وجل است او کشتیبان دریای عمیق و مواج زندگی متلاطم خلایق است .

اوست که کشتی وجود را را ازمیان امواج متلاطم و طوفانهای مهلک بساحل نجات و سعادت میرساند .

ای مردم مهدی ما همه را بنام و نشانی و اسم و مسمی میشناسد و فضل و برتری هر کس را میداند و هر نابخرد جاهل را بجهلش می شناسد .

ای مردم او انتخاب شده خداوند است و برگزیده پروردگار است او وارث علوم اولین وآخرین است .

او محیط بزمان و مکان و دانش است او مخبر پروردگار از آسمانها و افلاک و عناصر است . او بیدار کننده و هشیار سازنده خلایق به ایمان و عقیده پسندیده است .او رشید وسدید هادی ومهدی مهتدیست.

ای مردم بدانید که بقائم آل محمد امور اداره کشور هستی تفویض شده است او یک شخصیتی است آسمانی که از اولین و آخرین بوجود او بشارت داده و گذشته گان انبیاء و اولیاء او را معرفی نموده اند.

او حجت باقی خالق بر خلق است و پس از او حجتی نیست حقی در عالم نیست مگر بوجود او علم و احاطه او ای مردم همانطور که خداوند متعال جل شانه پیغمبران را برگزید و تربیت فرمود و برای هدایت خلایق فرستاد .(و خداوند) مهدی امت و قائم منتقم را هم از نسل علی(ع)  و دودمان من برگزید و تربیت فرمود و علم و قدرت خود را برای هدایت خلق به او اعطا فرموده تا بشر را بیدار نماید .

ای مردم بدانید هیچکس بر قائم ما غالب نخواهد شد و هیچکس بر مهدی ما نصرت نمی یابد و پیروز نمی گردد . او ولی خدا در زمین است وجود او حکم خدا در خلق است او امین اسرار آفرینش است او بهرچه پنهان وآشکار است واقف است .

معاشر الناس هشیار باشید آنچه لازم بود به شما گفتم و آنچه باید به شما فهماندم و پس از من آنچه لازم باشد . علی(ع)  به شما می گوید و می آموزد و می فهماند . آیا فهمیدید ؟

این است علی خوب او را بشناسید .

ای مردم پس از آنکه تمام شد خطبه من شما را به همدستی خود بر بیعت با علی(ع)  دعوت میکنم با او عهد و میثاق به بندید میثاق وفاداری و عهد خالص قلبی و با او مصافحه و مواثقه نمائید و اقرار و اعتراف بولایت او کنید .

ای مردم خداوند از من میثاق گرفته که شما را بمیثاق علی(ع)  دعوت کنم . من با خدا بیعت نموده ام و علی(ع)  با من بیعت کرده . من از شما بیعت و عهد و میثاق میگیرم بدوستی و بیعت و عهد ومیثاق او هرکس بیعت و میثاق مرا درباره علی(ع)  بشکند بعهد شکنی در دیوان محاسبات الهی شناخته میشود و بخود ستم کرده است .

معاشر الناس ای گروه مختلف مردم مسلمان جهان بدانید که حج و صفا و مروه و عمره از شعائر الهی است و این تعظیم شعائر با ولایت علی(ع)  و خاندانش مقبول است . هرکسی نیکی کند و خوبی نماید آن عمل برایش باقی میماند .

ای مردم هرکه حج و عمره خانه خدا بجای آورد تعظیم شعار دین کرده است .

معاشر الناس  بخانه خدا بشتابید و حج کعبه نمائید هیچ خاندانی وارد مکه نمیشود مگر آنکه به لطف و احسان میزبان مستغنی برگردد .ای مردم تخلف از فرمان و دعوت خدا میکند اگر از خانه خدا روبرگردانید فقیر میشوید .

معاشر الناس هیچ بنده مومنی نیست که در موقف حج بایستد مگر آنکه خداوند گناهان گذشته او را تا آن ساعت بیامرزد و چون حجش تمام شود عملش تمام شده و بی  گناه است

معاشر الناس حجیان و طواف کنندگان کعبه مهمانان خدا و مورد لطف خاص پروردگارند هرچه آنهادر راه خدا انفاق و خرج کنند بشرط آنکه مال خالص خود باشد در پیشگاه خداوند ذخیره است و پروردگار عمل هیچ نیکو کاری را ضایع نمی گذارد .

معاشر الناس حج خانه خدا را برای کمال دین خود بگذارید و در راه خدا  انفاق کنید و از این مشاهد و مناظر و مرائی حقه برنگردید مگر باتوبه و اطمینان برریشه کن نمودن گناهان . ای مردم موقع برگشتن از حج تصمیم قاطع بگیرید که دیگر مرتکب گناه نشوید .

معاشر الناس نماز را بپای دارید و زکات مال وجان خود را بدهید که نردبان ارتقا و کمال عقلانی است واین ضامن مصونیت و تزئید مال و اموال و حفظ جان ونفوس است .

ای مردم خانه خدا وسیله تکامل و مکتب تربیتی نفوس زکیه است بشتابید و دریابید و هشیار باشید کجا میروید و به مهمانی چه کسی میروید که میزبان شما بی نهایت کریم و بزرگوار و آمرزنده وباگذشت است .

معاشر الناس در اقامه نماز و ادا زکات آنچنانکه خدای عزوجل امر فرموده قیام کنید .

اگر زمانی طول کشید و وقت نماز ازدست رفته و کوتاهی کرده ائید یا فراموش نموده اید حکم آنرا از علی(ع)  پس از من بپرسید که او ولی خدا درمیان شما و مبین و مفسر احکام و معلم و آموزگار قرآن است برای شما.

او کسی است که خدایش برای مشکلات علمی و معنوی شما نصب فرموده و پس از من او تمام احکام شرع رامی آموزد و مشکلات شما را حل می نماید .

خداوند اورا پس ازمن برای شما آفرید و تربیت فرمود و نصب کرد تا از آنچه شما نمیدانید یا (هنگامی که ) برای شما مشکلی رخ میدهد و (یا)هرچه از او بپرسید بشما می گوید و بیان کند و شرح دهد و تفسیر و تاویل نماید .

ای مردم حلال و حرام خدا بیش از آن است که همه را شماره نمایم و معرفی کنم و لذا امر میکنم شما را بحلال و نهی میکنم از حرام و به امر الهی نصب میکنم علی(ع)  را که پس از من آنچه را (که) از حلال و حرام ( است ) برای شما پیش می اید ازاو بپرسید .

ای مردم من مامورم برای آنکه بهتر حلال و حرام الهی را بشما برسانم بیعت بگیرم بنام علی(ع)  پس از خود تا از او هرچه بخواهید بپرسید که او میتواند بشما بیآموزد و آنچه بگوید حق است .

ای مردم آنچه من از جانب خدا آوردم و در قرآن مجید است و نتوانستم همه آنها را به شما بفهمانم علی را بشما معرفی میکنم که پس از من او امیر المومنین است . (او) از جانب خدای عزوجل معلم و مفسر قرآن و مبین و شارح احکام شریعت است و ائمه پس از او هم از نسل من وعلی هستند که آنها هم شمارا بتمام احکام شریعت مطلع و واقف خواهند نمود .

ای مردم قائم مهدی از ائمه و عترت من میباشد و آنها تا روز قیامت حجت خدا بر خلق هستند که بحق حکومت وقضاوت مینمایند .

معاشر الناس -  من بهر حلال شما را دلالت و هدایت نمودم و از حرامی شما را نهی کردم و بازداشتم من حلال و حرام خدا را بهمان وحی منزل بشما ابلاغ کردم و هیچ تصرف و دخالتی در فرمان حق ننمودم و تبدیل و تغیر ندادم من امانت خدا را بدست شما سپردم .

ای مردم بیادداشته باشید این امانت خدا را حفظ کنید آنرا بیکدیگر سفارش و توصیه کنید دست بدست بدون دخالت و تغییر و تبدیل بهم بسپارند و بازهم تکرار میکنم بازهم سفارش میکنم باز هم تاکید مینمایم ای مردم نماز را برپا دارید و زکات مال و جان خود بدهید و به معروف ونیکی عمل کنید وبه یکدیگر امر کنید و از زشتی و قبیح شرعی احتراز نمایند و دیگران را برحذر سازید تا مترقی ترین ملت دنیا باشید .

ای مردم سرحلقه امر به معروف گرویدن بدین خدا و قبول کردن سخنان پیغمبر و عمل نمودن به آن است . ای مردم دین یعنی امر به معروف و نهی از منکر و نیکی کردن است که خودتان عمل کنید و بیکدیگر سخنان مرا با سفارشات موکد من تبلیغ نمائید و توصیه کنید این امانت را دست بدست برسانید .

ای مردم مسلمان ای گروه حضار این  مجلس بر شما واجب است حاضرین که سخن مرا می شنوند به غائبین که اینجا نیستند و نمی شوند برسانید بر شما فریضه است که حاضرین به غائبین امر کنید به تاکید پیغمبر خدا و نهی کنید به نهی رسول خدا و بترسانید آنانرا از مخالفت با امر و نهی خدا . ای مردم امر من امر خدا ونهی خداوند است که به امانت به شما سپردم شما هم موظفید این امر و نهی را به امانت نسل به نسل تا روز قیامت بیکدیگر بسپارید و سفارش در عمل و تودیع آن بنمائید تا مصداق حقیقی ( کنتم خیر امت) قرار گیرید این امتیازیست که خداوند بشما ملت اسلام داده است .

ای مردم این حقیقت را ادراک کنید که امر به معروف م نهی از منکر همدوش با امام معصوم است یعنی آنان در هر عصر شما را به معروف و منکر عملا راهنمائی مینماید زیرا دنیا خالی از حجت نیست و حجت خدا شما را امر به معروف و نهی از منکر مینماید و آن حجت ها از عترت من هستند بشنوید و عمل کنید تا رستگار گردید .

معاشر الناس قرآن بشما امامان و حجت های خدا را معرفی میفرماید که ائمه پس از من علی و اولاد او هستند و من نیز بیان قرآن را برای شما توضیح دادم وتشریح نمودم و ابلاغ کردم که ائمه جانشین پس از من علی و اولاد او هستند منصوص ومنصوب او خواهند بود .

ای مردم قرآن در این آیه کریمه که میفرماید :( کلمه باقیه فی عقبه ) سوره مبارکه 43 ایه 28

وَجَعَلَهَا کَلِمَةً بَاقِیَةً فِی عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ [٤٣:٢٨]

و او آن را در پى خود سخنى جاویدان کرد، باشد که آنان [به توحید] بازگردند.

 

مراد از کلمه عقبه مراد از کلمه باقی علی(ع)  و اعقاب او هستند . من بصراحت بشما میگویم تفسیر کلمه وجود علی(ع)  و اعقاب او ائمه پس از او هستند من بشما میرسانم که( لن تضلو امان تمسکتم بهما) هرگز گمراه نمیشوید اگر بدامن آنها چنگ بزنید و بولایت آنها متمسک شوید معاشر الناس پرهیزکار شوید و از خدا بترسید و از ساعت قیامت و دیوان محاسبات الهی و بازپرسی از اعمال دنیای خود بیمناک باشید که خدای عز و جل در قرآن میفرماید:

 

۞ یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمْ ۚ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ [٢٢:١]

اى مردم، از پروردگار خود پروا کنید، چرا که زلزله رستاخیز امرى هولناک است.

جنبش و جهش قیامت یک هول و هراس بسیار لرزاننده با ابهت و عظیم است .

ای مردم مرگ و حساب و میزان وبازپرسی از حساب خود را در نظر بگیرید که در پیشگاه پروردگار متعال چگونه حاضر خواهید شد .

ای مردم پاداش و کیفر وثواب وعقاب را در نظر داشته باشید و بدانید هرکس نیکی کند پاداش میگیرد و هرکه بدی کند کیفر می بسند و برای بد کاران در بهشت جائی نیست .

معاشر الناس ای گروه مسلمانان حضار محترم جمعیت شما بیش از آن است که بتوانید یک یک با من مصاحفه کنید و تجدید عهد نمائید برای حل این مشکل و تجدید عهد و میثاق  بولایت علی خدای عزوجل بمن امر کرده که به شما بگویم بدل ها و زبانها اقرار و اعتراف بخلافت علی کنید و امر امامت و وصایت اورا و اولاد پس از او را که ائمه وحجت های خدا بر خلق میباشند و از نسل من ونژاد او هستند آنچنانکه به شما آموختم بشناسید و بدل اذعان و اعتراف نمائید و بدانید که ذریه من از صلب علی میباشند بنابر این همه شماها از صمیم قلب و اعماق دل بگوئید :

( انا سامعون مطیعون منقادون راضون ) بگوئید پروردگارا ما سخنان پیغمبر تو را شنیدیم و اطاعت میکنیم و راضی و خشنود هستیم و فرمانبردار و مسرور میباشیم به آنچه فرمودی در باره ولایت و خلافت علی(ع)  و ائمه او از صلب او و بزبان و دل و دست و جان اعترف و اقرار مینمائیم و بر این عقیده که از جانب خدای تو و خدای همه ماها ابلاغ فرمودی زنده و جاودان هستیم و بر این عقیده خواهیم  مرد و بدین عقیده مبعوث و محشور میشویم و هیچ تغییر و تبدیل و شک و تردید در این عقیده نداریم .

 ما عهد و میثاق خود را که بسبب تو درباره علی بستیم هرگز نمی شکنیم ما اطاعت میکنیم فرمان خدارا واز جان می پذیریم حکم پیغمبر را و به دل می سپاریم ولایت علی را و او را امیر المومنین می شناسیم و فرزندان و ذریه او را ائمه و حجت های خدا برخلق میدانیم و فرزندان علی(ع)  حسن وحسین (ع) که تو ای رسول گرامی بما معرفی فرمودی به مقام امامت خوب می شناسیم و میزان علاقه تو را به آن درک نموده ائیم و میدانیم که آن دوبزرگوار جوانان بهشت هستند و امامان پس از علی(ع) میباشند و تو پدر بزرگ آنها هستی .

پروردگارا از آنچه پیغمبر در باره علی(ع)  و اولادش فرموده شک و تردید بدل راه نمیدهیم و از عهد و میثاق خود درباره ولایت علی(ع)  برنمیگردیم و پیمان خود را باتو درباره او نمی شکنیم ما خدا و رسول را اطاعت میکنیم که علی(ع)  امیر المومنین است و فرزندان او آنچنانکه فرمودی از ذریه تو از صلب او هستند . امام حسن (ع) و امام حسین (ع) آن بزرگوارانی هستند که تو جاه و مقام و منزلت آنها را برای ما وصف فرمودی که چه درجه و مقامی درپیشگاه خدای عزوجل دارند .

آنگاه پیغمبر(ص) فرمود : سپاس خدای را که به شما ابلاغ نمودم که حسن (ع) و حسین (ع) هردو بزرگواران جوانان بهشت و امامان و پیشوایان خلق پس از پدرشان میباشند و من وعلی(ع)  پدر آنها هستیم .

ای مردم باز هم بگوئید اقرار کنید اعتراف نمائید که اذعان و اعتراف میکنم به آنچه بما فرمودی همه با صدای بلند هم آهنگ گفتند : ای رسول خدا ما شنیدیم و اطاعت میکنیم خدا ورسول را در این امر عظیم و اینکه تو رسول خدا و خلیفه و جانشین تو و حسن (ع) و حسین(ع)  پس از پدرشان امامان و رهبران خلق هستند وپس از آنها ائمه و امامانی که تو نام آنها را بردی همه حجت های خدا بر خلق هستند و بدین فرمان برای خلافت امیر المومنین و اولاد معصومین او عهد و میثاق بستیم .

ای پیغمبر گرامی ما شنیدیدم آنچه فرمودی و بدل و جان و قلب و اعضا اقرار و اذعان و اعتراف مینمائیم به آنچه بما وعده فرمودی و بما تعلیم کردی و به ما معرفی نمودی همه را از جان و دل شنیدیم و عقیده مندیم واز دل بیرون نخواهیم کرد .

پروردگارا ما از دل وجان و زبان واعضاء حتی الورید و الشریان اقرار و اعتراف بخلافت و ولایت علی(ع)  مینمائیم .

ما با هرکس بتوانیم دست و عهد و پیمان و فاداری میدهیم ودست یکدیگر رابا محبت سرشار می فشاریم با یک دل ویک زبان اقرار می کنیم که علی بن ابی طالب بفرمان خدا و رسول خلیفه وجانشین و امام و رهبر ما میباشد .

ما این عقیده و ایمان را به هیچ چیز تغییر و تبدیل نمیدهیم و از آن هرگز سرپیچی نمیکنیم .

ما خدایرا شاهد بر این حقیقت و عقیده خود گرفتیم و خدای متعال بهترین شاهد کافی و باقی است و توبر ما گواه وشاهدی و فرشتگان و مومنین همه شاهد اقرار و اعتراف ما هستند و هرکه ظاهر و آشکار یا پنهان ناپیدا ست هرکه حاضر و شنوا و هرکه غائب و ناهویداست و همه لشکرهای بی شمار و نیروهای نامرئی الهی و مخلوق و بندگان او و همه موجودات گواه ایمان و عقیده ما هستند در حالیکه گواهی شهادت حضرت حق جل اعلا خود کافی است و بزرگتر از هر گواهی است .

معاشر الناس آنچه در دل گوئید خدا میداند و آنچه اندیشه نمائید خدا آگاه است پروردگار همه اصوات والحان ونیت های قلبی و اندیشه و افکار و رازهای سر و علن را می شنود و میداند. هرکس بدین آموزش عالی آسمانی هدایت یافت رستگار است و هرکس تردید وشک نمود و گمراه ماند گمراه وشقی است .

ای مردم هرکه بیعت کند باخدای جل و اعلا بیعت کرده است دست خدا بالاترین دست هاست هرکه با هرمومنی به ولایت علی(ع)  دست دهد با علی دست داده و هرکه با علی دست بیعت دهد با من دست داده و هرکه با من دست دهد با خدا دست داده و بیعت نموده و دست خدا بالاترین دستهاست .

ای مردم خوشحال باشید که دست بدست خدا میدهد و با او عهد ومیثاق می بندد .

ای مردم شاد باشید که علی را برهبری انتخاب نموده ائید و با او پیمان بستید .

معاشر الناس  از خدا بترسید پرهیزکار باشید و با علی(ع)  بیعت کنید که او بفرمان خدا امیر المومنین است وحسن وحسین(ع)  و ائمه(ع)  پس از او باقیه الهی در روی زمین هستند .

ای مردم خداوند هلاک میکند کسی که دراین موضوع حیله و غدر و مکر بکار برد و رحمت می فرماید کسی که وفادار بعهد و میثاق علی باشد .

ای مردم بدانید هرکه عهد علی را بشکند عهد نفس خود را شکسته وبخود ستم جبران ناپذیر نموده است.

معاشر الناس بگوئید آنچه را که برای شما گفتم بزبان آرید وبدل اقرار کنید و تسلیم ولایت علی(ع)  شوید . او سرور مومنان است و پیشوای پرهیز کاران وراهنمای سعادتمندان است .

ای مردم آنچنان که قرآن بشما آموخته بگوئید شنیدیم و اطاعت میکنیم وآمرزش تورا می خواهیم پروردگارادبازگشت همه بسوی تو می باشد تو از دلهای همه آگاهی .

ای مردم بگوئید سپاس خدایرا که مارا بدوستی علی(ع)  هدایت فرمود و اگر خداوند بولایت علی(ع)  و دوستی خاندانش ما را هدایت نمیفرمود در گمراهی بسر میبردیم و چه کسی می توانست مارا هدایت کند .

ای مردم بگوئید درود و ستایش خدایرا که ما را از متمسکین بولایت علی قرار داده .

الحمد و لله الذی جعلنا من المتمسکین بولایت امیر المومنین علی بن ابی طالب (ع)


ای مردم فضایل علی بن ابیطالب(ع)  در پیشگاه حق جل و علا بسیار است و در قرآن مکارم اخلاق اورا که بیان فرموده بی شمار است .

ای مردم نمیتوان همه فضائل علی(ع)  را شماره کرد و در یک مجلس گفت به او ایمان آورید وقرآن بخوانید تا دریابید .

ای مردم علی(ع)  بالاتر از آنست که بتوان مکارم اخلاق اورا در یک مقام گفت . پس هرکه سخن مرا درباره فضائل علی شنید و هرمقدار دریافت و اوراشناخت تصدیق نماید و بیکدیگر برساند .

معاشر الناس بدانید هرکس که خدا ورسول و علی(ع) و ائمه پس از او را که معرفی مینماید بشناسد و اطاعت کند و بیاد آنها باشد محققا رستگار است و بفوز و فلاح و موفقیت و سعادت میرسد .

معاشر الناس هرکس بدوستی علی(ع)  سبقت گیرد و زودتر مبادرت  به مبایعت علی(ع)  کند و بهتر و خالص تر ولایت او را در دل جای دهد تسلیم امر او گردد آن فائز و رستگار وجاودان در بهشت است .

معاشر الناس بگوئید بزبان و بدل اقرا کنید و بعمل اذعان و اعتراف نمائید تا خدای بزرگ از شما راضی شود . اگر امر خدا را بشنوید و اطاعت کنید وبزبان و دل اقرار نمائید خدایرا از خود راضی نموده ائید و خدا از شما راضی میگردد .

اما اگر شما کافر شوید و ولایت علی(ع)  را انکار  کنید و با تمام مردم زمین درکفر و شرک و انکار دوستی علی همدست شوید ذره ائی ضرر وزیان بخدا و رسول وعلی(ع)  نمیرسانید بلکه خودتان از فیوضات اشراقات انوار و افاضات الهیه که سبب علی(ع)  باید بر شما بتابد محروم شده ائید .

پروردگارا بیامرز مومن و مومنه ای که سخن می شنود و می پذیرند وهلاک فرما کافر و مشرک ومنافق که می شنود و سرپیچی میکنند .

درود وستایش بی حد و حصر بر پروردگار عالمیان وسپاس و حمد کامل بر خدای خالق و آفریننده دو جهان باد .

 - مراسم بیعت مسلمانان با جانشین برحق رسوالله امیرالمومنین علی ولی الله(ع)

در اینجا سخن پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم  پایان یافت و ناگهان صدای لبیک مردم بند شد همه فریاد کشیدند بلی شنیدیم و اطاعت کردیم امر خدا و فرمان پیغمبر(ص) را درباره جانشینش علی(ع) بدل وجان گرفته پسندیدیم وبزبان اقرار و اعتراف میکنیم وبدل پیمان می بندیم و بدست عهد وفاداری میدهیم .

در این لحضه جمعیت آرام یکباره تکان خورد همه بطرف پیغمبر خدا (ص) و علی مرتضی

علیه سلام هجوم آوردند . دسته ائی با پیغمبر خدا(ص) مصاحفه کردند و ترحیب و تبریک گفتند و جمعی علی مرتضی صلوات الله  علیه را در بر گرفتند و با او مصاحفه نمودند و دست بیعت و عهد میثاق دادند و تبریک و تهنیت گفتند و همه با هم می گفتند:

سمعنا و اطعنا امرالله و امر رسوله بقلوبنا و والسنتنا و ایدینا علی علی صلوات الله علیه

صدای همهمه آن جماعت بعبارت الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایت امیر المومنین در فضای کوه های جحفه طنین انداز گردید .[1]

کتاب ارزشمند پیامی بزرگ از بزرگ پیامبر ان می نویسد :

اولین کسی که با پیغمبر مصاحفه کرد اولی وبعد دومی و بترتیب سومی وچهارمی و پنجمی بودند (عمر و بعد ابوبکر و عثمان وشاید طلحه وزبیر) بودند.

سپس مهاجر و انصار و باقی مردم تا آنجا که وقت میشد و اوضاع و احوال اجازه می داد مردم با پیغمبر و علی مرتضی(ع)  مصاحفه نمودند وتبریک وتهنیت گفتند تا وقت نماز مغرب و عشا رسید و پیغمبر(ص) نماز را جمع فرمود وملاک جمع نماز امامیه شد .[2]

در اینجا تنها سخنی که می توان گفت درباره اصالت این خطبه بزرگ و ارزشمند است که طولانی ترین حدیث رسول الله(ص) در طول زندگانی ایشان بوده است و علامه امینی عالم جلیل القدر در 28 جلد کتاب الغدیر اسناد بسیار معتبر این حدیث را ارائه کرده اند و علاقه مندان می توانند به این 28 جلد کتاب مراجعه کنند تا به صحت و سقم این خطبه ارزشمن پی ببرند . و ما برای نمونه به چند منبع مهم از این منابع در صفحه 75 همین بخش تحت عنوان راویان خطبه غدیر خم نقل کرده ائیم که توجه خوانندگان محترم را به این منابع جلب می کنم . و تاسف می خورم برای آنهائیکه این حدیث شریف را دروغ پنداشته اند .

این کتاب همچنین می نویسد: برای بیعت زنان طشتی هائی پر ازآب کرده امیر المومنین علی علیه سلام دست خود را درمیان طشت گذاشت و همه بانوان اسلام هم دست در این آب گذاشته و تبرک جستند و بیعت کردند وعهد ومیثاق بستند .

همچنین در ادامه می نویسد : از امام جعفر صادق علیه سلام روایت شده که چون خطبه پیغمبر خدا (ص) تمام شد و از منبر فرود آمد درمیان جمعی که مقابل منبر ایستاده بودند مردی نیکو منظر و معطر و نورانی دیده شد که بوی خوشی از او استشمام میشد میگفت بخدا قسم هرگز مجلس با اهمیتی مانند امروز ندیدم . امروز پیغمبر خدا (ص) اینقدر سفارش و توصیه برای پسر عمش نمود و این قدر محکم عقد بیعت برای او گرفت آنقدر رسول خدا متکی به امر الهی بود ودرباره علی(ع) توصیه وتاکید فرمود که هیچکس درباره آن شک و انکار نمیکند مگر کافر بخدای عظیم و رسول کریم باشد . وای برکسی که عقد اورا بگشاید وبیعت اورا بشکند . رسول خدا آنچه موجب تحکیم مبانی دوستی علی و هدایت خلق میشد بیان فرمود .

عمر به او نگاهی کرد و سخنش را گوش داد و بحال تعجب گفت یا رسول الله این مرد با هیبت کیست که من سخن اورا نشنیده بودم .

پیغمبر (ص) فرمود چه گفت و عمر آنچه را شنیده بود برای پیغمبر بیان کرد . آنگاه رسول خدا فرمود آیا دانستی او کیست ؟

عمر گفت نشناختم پیغمبر خدا (ص) فرمود این جبرئیل روح الامین حامل  وحی است که بصورت مردی جذاب و معطر تجلی کرده است .

سپس فرمود ای عمر برحذر باش که تو عقد بیعت او را بشکنی بخدا سوگند اگر چنین کنی خدا ورسول و فرشتگان و مومنین از تو بیزاری می جویند .[3]

عمر هنگام بیعت با علی علیه سلام بنگارش امام محمد غزالی در کتاب سر العالمین  به علی علیه سلام امیر المومنین گفت : ( به به ای ابوالحسن چه خوشوقتم که صبح می کنم و تو مولای من و مولای هر مومن و مومنه هستی) و این مقام رضا و تسلیم عمر را در ولایت و دوستی و تحکیم مبانی عقیده او را نشان میدهد . اما پس از مدت کوتاهی هوای نفس بر او غالب شد و حب جاه ومقام وریاست و پیمانهای سیاسی و اهتزاز پرچمهای فرمانروائی و ازدحام قشون و اسب سواران و فتح شهرها و کشور گشائی وامر و نهی بر زیردستان او را دگرگون ساخت و شکست آن پیمانی که بست و خرید دنیا را ببهای گزاف و بد معامله ایی بود که او نمود .

در ادامه کتاب می نویسد : از آیات نازله پس از خطبه غدیر خم این آیات سوره مبارکه معارج است که حافظ ابو عبیده هراتی متوفی بسال 223 در مکه از تفسیر غریب القرآن چنین نقل کرده است .

چون پیغمبر اکرم (ص) به غدیر خم رسید وآن خطبه را مفصل انشاد وایراد فرمود جابربن نصربن حارث بن کلده عبدری آمد نزد پیغمبر و گفت یا محمد بما امر کردی بگوئیم لااله الاالله گفتیم ، گفتی شهادت برسالت تو بدهیم دادیم ، گفتی حج خانه خدا کنید کردیم ، اکنون پسر عمت رابر ما مولا و امیر میگردانی آیا این کار را از پیش خودت کردی یا از جانب خدا؟

پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم فرمود بحق خدائی که غیر از او خدائی نیست این امر پروردگار است و او بمن امر و تاکید فرمود که ابلاغ کنم و من هم ابلاغ نمودم .

آن مرد شقی سربلند کرد وگفت :

الهم ان کان ما یقول محمد حقا فمطر علینا حجار من السما اوئتنا بعذاب الیم .

ترجمه : خداوندا اگر آنچه محمد میگوید حق است برمن سنگی از آسمان بفرست یا عذاب دردناکی که مرا هلاک کند , هنوز سخنش تمام نشده بود که سنگی از آسمان برسراو فرود آمد وبیدرنگ هلاک شد.

(در این لحظه) پیغمبر اکرم (ص) از جبرئیل پرسید برادر جبرئیل مگر خدا وند در قرآن بمن نفرمود:

 (وماکان الله معذبهم و انت فیهم)  ترجمه : توتودر میان مردم هستی آنها را عذاب نمیکنم

جبرئیل علیه سلام گفت آن و عده بحق وبجاست ولی این مرد به نفس خودش تقاضای عذاب کرد و این آیات  ابتدائی از سوره مبارکه المعارج  را آورد : ( سئل سائل بعذاب واقع ) [4]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ [٧٠:١]

پرسنده‌اى از عذاب واقع‌شونده‌اى پرسید،

 

در این هنگام آیه شریفه الیوم اکملت لکم دینکم بر وجود نازنین پیامبر(ص) نازل شد این آیه در سوره مبارکه الماعده آیه 3 قرار دارد و البته طبق توضیحاتی که قبلا درباره تکمیل دین توسط برگزیده شدن یک هادی پس از پیامبر(ص) مربوط به همین روز می باشد و همانطور که می دانید قرآنی که  امروز در دست ماست بنابر ترتیب نزول آیات تنظیم نشده است از این رو زمان نزول این آیه ذکر نشده است اما بنظر اکثر مفسرین قرآن کریم ، این آیه در پایان واقعه غدیر خم نازل گردید ه است اکنون به اصل آیه ومعنای آن توجه فرمائید:

سوره الماعده آیه 3 

الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلَامَ دِینًا 

 الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا

ترجمه : امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را بعنوان آیین (جاودان)شما پذیرفتم .

اکنون با کنار هم قرار دادن اجزای این پازل معما حل شده و مفهوم دقیق و شان نزول این آیات بخوبی روشن می شود و وای بر کسی که با این همه ادله روشن عقلی و نقلی و این خطبه عظیم که دارای معانی بلند و عرفانی است و بیان آن از عهده همه جز رسول الله خارج است ، باز هم شک کند و عقیده بیش از یکصد میلیون شیعه 12 امامی در جهان را که بر همین اساس استوار است و شهادت امامان بعد از حضرت علی (ع) مانند امام حسن مجتبی (ع) نوه اول رسول الله و امام حسین (ع) و نه نفر از فرزندان امام حسین (ع) که همگی از نسل رسول الله اند و توسط پیامبر(ص) و امام قبل از خود یک به یک معرفی شده اند را هیچ بداند ، و آنرا باور نکند سخنی نداریم و می گوئیم آخرت خود را به باد داده اند و اعمال مذهبی خود را بدون اعتقاد قلبی به ولایت علی(ع) و اولاد او را باطل کرده اند و اگر هنوز هم قانع نشده اند به تحقیق و مطالعه بیشتر در این باره بپردازند و به باقی مطالب این کتاب توجه کنند شاید به لطف خدا خورشید حقیقت در قلب آنها طلوع کند ، و به حقانیت علی (ع) پی ببرند .

در اینجا به معرفی بخشی از راویان خطبه غدیر خم می پردازیم و خواننندگان محترم را به جستجو در ین منابع تشویق می کنیم تا با چشمان خود به این حقیقت پی ببرند .

- راویان خطبه غدیر خم در تاریخ اسلام

از جمله مهمترین اشخاصی که این خطبه شریف را از پیامبر(ص) بطور مستقیم روایت کرده اند می توان از حضرت فاطمه زهرا علیه سلام دختر گرامی پیامبر(ص) و خود شخص علی بن ابی طالب علیه سلام و اولاد گرامیش امام حسن علیه سلام  و امام حسین علیه سلام و حضرت زینب کبرا علیه سلام نام برد که این بزرگان هرگز حاضر به سخن غیر حق نمی شوند و مقام ارجمند آنها در درگاه الهی آنچنان بالاست که هیچ کس را یارای رسیدن به این درجه و مقام شامخ وارجمند نیست .

همچنین نه تن از اولاد امام حسین (ع) که همان امامان معصوم هستند و همگی این خطبه را به نقل از پدران خود نقل کرده اند این افراد عبارتند از :

1- علی بن حسین مشهور به  حضرت زین العابدین علیه سلام مدفون در قبرستان بقیع

2- محمدبن علی امام باقر علیه سلام  مدفون در قبرستان بقیع که شاگردان بسیار داشتند.

3- جعفر بن محمد مشهور به امام جعفرصادق علیه سلام مدفون در قبرستان بقیع ، که بیش از چهار هزار شاگرد داشتند .

4- موسی بن جعفر مشهور به امام موسی کاظم علیه سلام  مدفون در کاظمین عراق .

5- علی بن موسی مشهور به امام رضا علیه سلام  مدفون به ارض توس مشهد مقدس ایران .

6- محمدبن علی مشهور به اما م جواد علیه سلام مدفون به کاظمین عراق .

7- علی بن محمد مشهور به امام هادی علیه سلام مدفون به سامرا عراق .

8- حسن بن علی مشهور به امام حسن عسکری علیه سلام مدفون به سامرا عراق .

9- محمد بن حسن مشهور به اباصالح المهدی علیه سلام ، امام زمان علیه سلام حی و زنده.

همه این امامان معصوم در عصر و زمان خود هدایت گر مردم عصر خویش بوده اند ، و مشمول این خطبه شریف هستند . با دقت در زندگی هریک از این بزرگواران متوجه می شویم که همه این بزرگان توسط حاکمان عصر خویش به شهادت رسیده اند و تنها امام زمان است که به خواست خداوند تبارک و تعالی زندگانی طولانی پیدا کرده اند و هم اکنون مسئول رسیدگی به امور مسلمانان جهان هستند و هر یک را به نام می شناسند و از وضع او آگاهی کامل دارند . همگی  این امامان معصوم گواه بر این خطبه شریف اند .

درباره این موضوع که راویان دیگر این خطبه شریف و با عظمت در تاریخ چه کسانی بوده اند ، باید از تحققات بی نظیر عالم جلیل القدر جناب آیت الله علامه امینی متشکر وقدر شناس باشیم . ایشان در کتابی بسیار مفصل بنام الغدیر در 28 یا 30 جلد (بسته بنوع چاپ آن) تمام راویان این خطبه معظم را از صدر اسلام تا عصر حاضر جمع آوری نموده اند که تعدا د آنها از هزاران نفر بسیار بیشتر است و قصد ما در این مختصر آوردن همه این اسناد نیست چرا که قبلا توسط این عالم جلیل القدر این کار مقدس را بنحو احسن انجام پذیرفته و با دقت فراوان جمع آوری شده است و ما علاقه مندان و جویندگانی را که میل به تحقیقات بیشتر دارند به این اثر جاودان ارجاع می دهیم .

 اما برای تبرک در اینجا قسمتی از نتیجه تحقیقات ارزشمند جناب آقای حسین عمادزاده را درباره راویان حدیث غدیر خم از کتاب پیام بزرگ از بزرگ پیامبران نقل می کنیم و بقول شاعر  در خانه اگر کس هست یک حرف بس است .

از مهمترین اشخاصی که این خطبه را در آثار خود آورده اند می توان به :

1- ابو جعفر محمدبن جریر خالد طبری متولد 224 ومتوفی 310 هجری قمری در کتابی بنام ولایت نوشته و بیش از هفتادو چند طریق از طرق مختلف روایت نموده است .

2- ناصر سجستانی در کتاب الدرایه با 120 طریق این حدیث را روایت کرده است .

3- ابن ابی الحدید معتزلی در تفسیر نهج البلاغه خود .

4- امام محمد غزالی اهل سنت در کتاب سرالعالمین میی فرماید : پس از بیان خطبه غدیر خم توسط پیامبر(ص)، ایشان فرمودند: هرکه را مولای او هستم علی مولای اوست و عمر بن الخطااب گفت به به ابولحسن چه خوش وقتم که صبح می کنم و تو  مولای من ومولای هر مومن ومومنه هستی .        

5- به نقل تهذیب النبوت صفحه 337 جلد 7 ابوبکر محمدبن عمر وبن محمد بن سالم تمیمی بغدادی متوفی 355 که او به 125 طریق نقل نموده است .

6- ابو طالب عبد الله ابن احمد بن زید انباری متوفی 356  به طرق حدیث الغدیر بنقل نجاشی صفحه 161 

7- ابوطالب احمد بن محمد بن محمد رزاری متوفی 368  .

8- ابوالفضل بن محمد بن عبدالله بن مطلب شیبانی متوفی 372 بنقل نجاشی صفحه 282 .

9- حافظ علی بن عمر الدار بغدادی متوفی 385 بنقل گنجی شافعی در کفایه صفحه 15 .

10- کتاب عقبات الانوار میرحامد حسین لکهنوی هندیست متوفی 1306 در 12 جلد .

11- احمد حنبل عالم اهل سنت و جماعت به چهل طریق این حدیث را روایت کرده است .

12- ابو العباس احمد بن محمد سعید همدانی  معروف به حافظ بن عقده متوفی 333 در کتابی بنام کتاب الولایه فی طرق الحدیث الغدیر نوشته که به 105 طریق این حدیث را نقل نموده است .

درهمین کتاب آمده است : کسانی که این حدیث را نقل نموده اند بیشمارند نمیتوان اسامی همه را نقل کرد ولی نگارنده برای آنکه مفتاح کار آیندگان و نسل جوان باشد 110 سلسله روایت آنرا نقل میکنیم : (وما بدلیل جلوگیری از اطاله کلام از این 110 مورد تنها به ذکر پنجاه مورد اکتفا می کنیم .)

1- ابوبکر بن ابی قحانه  (خلیفه اول بعد از پیغمبر (ص))متوفی سال 13 بنقل ابوبکر جعابی در نخب .

2- عمر بن خطاب (خلیفه دوم بعد از پیغمبر(ص)) مقتول بسال 23 بنقل ابن مغازی در کتاب مناقب و بنقل محب الدین . طبری در  کتاب ریاض المنظر صفحه 161 جلد 2  .

3- عثمان بن عفان (خلیفه سوم بعد از پیغمبر (ص)) مقتول بسال35 بنقل حافظ ابن عقده در کتاب روات الحدیث  .

4- حسان بن ثابت شاعر شهیر اهل بیت و پیغمبر (ص) در نظم و  نثر این حدیث را روایت کرده است  .

5- عبدالله بن عباس (عموی پیغمبر (ص)متوفی 68)  بنقل حافظ لسائی در کتاب خصایص صفحه  7  .

6- اسامه بن زید بن حارثه کلبی (فرمانده سپاه ) متوفی سال 54 بنقل نخب المناقب  .

7- ام سلمه طاهره (همسر پیغمبر(ص)) بنقل ابن عقده از عمر وبن سعید درینا بیع الموده صفحه 7 .

8- ابورافع قطبی غلام رسول الله(ص) در حدیث ولایت بنقل کتاب خوارزمی الغدیر صفحه 16 جلد 1 .

9-ابو الهثیم بن نبهان مقتول در جنگ صفین سال 37 بنقل ابن عقده در کتاب مقتل خوارزمی صفحه 67 .

10- ابو هریره دوسی متوفی 57 59 بنقل کتاب تاریخ بغدادی صفحه 290 جلد 8 .

11- ابولیلی انصاری مقتول در جنگ صفین سال 37 بنقل کتاب مناقب خوارزمی صفحه35  .

12- ابی بن کعب انصاری خزرجی رئیس قرءا متوفی سال 30-32 بنقل نخب المناقب .

13- اسعد بن زراره انصاری بنقل ابن عقده در اسنی المطالب .

14- اسماء بنت عمیس خشعمیه بنقل ابن عقده در کتاب ولایت .

15- ابو زینب بن عوف انصاری بنقل کتاب اسد الغابه صفحه 307 جلد  3  .

16- ام هانی دختر ابطالب بنقل ینابع الموده قندوزی صفحه  40  .

17- ابوحمزه انس بن مالک انصاری خزرجی خادم پیغمبر(ص) متوفی سال 93 بنقل خطیب بغدادی صفحه477 جلد  7  .

18- براه بن عازب انصاری اویسی مقیم کوفه متوفی 72 بنقل کتاب مسند احمد صفحه 281 جلد 4

19- یزیدبن خصیب ابوسهل اسلمی متوفی 63 بنقل کتاب مستدرک حاکم صفحه 110 جلد 4

20- ابو سعید ثابت بن ودیعه انصاری خزرجی مدنی بنقل ابن عقده در اسد الغابه صفحه 307 جلد 3

21- جابربن سمره بن جناده مقیم کوفه متوفی 74 بنقل ابن عقده در کنز المعال صفحه 398 جلد3

22- جابربن عبداالله انصاری متوفی در مدینه درسال 78 در 94 سالگی بنقل الاستیعاب ابن عبدالبر صفحه 473 جلد 2

23- جبله عمر و انصاری بنقل ابن عقده در حدیث ولایت

24- جبیربن مطعم بن عبدی قرشی نوفلی متوفی سال 59 بنقل قاضی بهلول بحجت صفحه 68

25- جریربن عبدالله بن جابر بجلی متوفی سال 54 بنقل مجمح الزواید حافظ هشیمی صفحه 106 جلد 9

26- ابوذر جندب بن جناده غفاری متوفی 31 در حدیث ولایت بنقل فراید السمطین و سنی المطالب

27- ابوجنیده جندع بن عمر وبن مازن انصاری بنقل اسد الغابه صفحه 308 جلد 1

28- حبه بن جوین ابو قدامه عربی بجلی متوفی سال 79 بنقل ابن عقده در اسد الغابه صفحه 367 جلد 1

29- حبشی بن جناده سلولی مقیم کوفه مقتول یوم المنا شده بنقل اصبغ بن نباته در اسد الغابه صفحه 307 جلد 3

30- حبیب بن بدیل بن ورقاء خزاعی بنقل ابن عقده در الاصابه صفجه 304 جلد 1

31- خذیقه بن آسید ابو سریحه غفاری که از اصحاب شجره است متوفی سال 42 بنقل ینابیع الوره صفحه38

32- خدیفه بن یمان یمانی متوفی بسال 36 بنقل کتاب ابن عقده دراسنی المطالب و ابن حجر در تقریب صفحه 82

33- زبیربن عوامقرشی مقتول 36 بروایت ابن عقده بنقل حافظ مغازلی در رواه الغدیر

34- امام حسن مجتبی سبط اکبر بنقل ابن عقده وجعابی در نخب و خوارزمی و غیره

35- امام حسین سید الشهدا سلام الله علیه بنقل ابن عقده وده ها کتاب دیگر مانند حلیه الاولیا ابونعیم صفحه 64 جلد9

36- ابوایوب خالدبن زید انصاری مقتول در جنگ روم سال 52 بنقل محب الدین طبری درریاض النظر صفحه169جلد2

37- ابوسلیمان خالد بن و لید بن مغیره مخزومی متوفی سال 22 بنقل جعابی در نحب

38- خزیمه بن ثابت انصاری ذوالشهادتین مقتول در صفین سال 37 بنقل ابن عقده در اسد الغابه صفحه 307 جلد 3

39- ابو شریح خویلد بن عمر و  خزاعی مقیم مدینه متوفی 68 شاهد یوم المنا شده در حدیث غدیر

40- رفاغهبن عبد منذرانصاری بنقل ابن عقده و مناقب جعبابی و کتاب الغدیر منصور رازی

41- زبیربن عوام قرشی مقتول 36 بروایت ابن عقده بنقل حافظ مغازلی در رواه الغدیر .

42- زیدبن ارقم انصاری خزرجی متوفی سال 68 بنقل مسند احمد حنبل صفحه 368 جلد 4 .

43- زیدبن یزیدبن شراحیل انصاری شاهد یوم المنا شده بنقل ابن عقده در اسد الغابه صفحه 233 جلد2.

44- ابواسحق سعد بن ابی وقاص متوفی سال 58  بنقل حافظ نسائی در خصایص صفحه 3

45- سهل بن حنیف انصاری اوسی متوفی سال 38 بنقل ابن عقده در اسد الغابه صفحه 307 جلد 3

46- ابو العباس سهل بن سعد انصاری خزرجی ساعدی متوفی سال 91 بنقل ینابع الموده صفحه   38

47- طلحه بن عبدالله تمیمی مقتول روز جنگ جمل سال 36  (63 ساله) بنقل مروج الذهب مسعودی صفحه 11 جلد2 .

48- عامر بن عمیر النمیری بروایت ابن عقده در الاصابه ابن حجر صفحه 255  جلد  3  .

49- عامر بن لیلی بن حمزه بروایت ابن عقده در اسد الغابه صفحه 92 جلد 3  .

50- ابوالطفیل عامر بن واثله بعثی متوفی سال 110  بنقل امام احمد حنبلی در مسند  صفحه 118  جلد1.

- سیری در خطبه غدیر خم

اکنون که پس از هزارو چهارصد سال واندی از ورای تاریخ به این خطبه عظیم شان نظری می افکنیم ملاحظه می کنیم که پیامبر (ص) چقدر درباره دوستی علی و محبت و ولایت وی به امت سفارش کرد و چگونه مردم را به قبول ولایت وی ترغیب نموده است .

پیامبر در فرازی از خطبه به امت فرمود علی(ع) و اولاد علی(ع) راهنمایان دین پس از من برای شما هستند . اکنون از شما خواننده عزیز سئوال می کنم .

 پیامبری که سخن وی چیزی جز وحی خدا نیست چگونه می تواند این سخنان عظیم را در مدح علی(ع) از جانب خود بگوید ؟

 آیا این نبود جز آنکه این عین وحی خدا درباره علی(ع) بود و پیامبر(ص) بخاطر تعلل در انتقال این وحی از سوی خداوند تهدید به ابطال رسالتش شد و پیامبر (ص) .

چگونه پیامبر (ص) می تواند زحمات 23 ساله خود را بر باد دهد از هممین رو ایشان در نهایت صداقت و دلسوزی نسبت به امت پیام وحی خویش را رساند و علی(ع) را به جانشینی خود منصوب کرد .

بی شک اصرار و التزام پیامبر(ص) در معرفی هر چه مفصل تر مقام ولایت علی بن ابی طالب ، انسان را به فکر فرو می برد ، که راستی مقام علی (ع) چه مقامی بلند و جایگاه وی چه جایگاه ارجمندیست ، و اگر بفرموده قرآن سخن پیامبر(ص) هیچ چیز جز وحی خدا نیست انسان به مظلومیت علی(ع) پی می برد که علی(ع) با این مقام بزرگ همیشه چون آفتابی در سایه پیغمبر(ص) پنهان بود و هرگز باوجود رسول الله از خود سخنی نگفت و در هنگام نبود پیامبر(ص) هم تا زمانی که مردم بسراغ او آمدند ، صادقانه و بی توقع در خدمت اسلام بود و زندگی خود را وقف خدمت به مردم کرد .

آری این پیام آنقدر روشن و واضحه است که هیچ سخن اضافه ائی نیاز ندارد از همین رو ما به شما خواننده عزیز پیشنهاد می کنیم بار دیگر این خطبه را بخوانید و مفهوم اصلی پیام آن بدقت توجه کنید و آنگاه قضاوت نمائید که آیا آیه یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک فی علی و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس

ای حبیب من ابلغ کن آنچه در باره علی بتو از جانب پروردگارت نازل شده که اگر ابلاغ نکنی هیچ یک از وظایف رسالت را ابلاغ نکرده ائی خداوند است که تو را از شرور ناس مصون می دارد .

درباره حرام بودن گوشت خوک و یا مردار است و یا مربوط به سرگذشت اقوام پیشین باشد . آیا این خبر که در صورت عدم ابلاغ آن کل رسالت پیامبر(ص) از بین می رود مربوط به احکام شرعی ست که بارها توسط خود پیغمبر(ص) و در آیات مختلف قبلا ابلاغ شده اند یا این آیه مربوط به امری بسیار مهم تر و والاتر است که ارزش آن برابر کل رسالت پیامبر(ص) است پیامی که می تواند خلق را از گمراهی پس از رحلت رسول نجات دهد و امت را از تفرقه باز می دارد .

بهرحال این آیه در قرآن وجود دارد و نمی توان منکر آن شد و نمی توان آن را ندیده گرفت و یا حذف کرد و تنها تفسیری که در تفاسیر قرآن برای این آیه وجود دارد همین واقعه غدیر خم و اعلام جانشینی حضرت علی علیه سلام پس از پیامبر (ص) است .

به علاوه آیه دیگر الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا

ترجمه : امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را بعنوان آیین (جاودان)شما پذیرفتم .

 باز هم خبر از چه نعمتی می دهد و چه چیز کامل شده . آیا دین بزرگ اسلام با بیان حرام بودن گوشت خوک ومردار تکمیل شده و و این امر در روز بخصوصی انجام شده که مضمون این آیه ارتباط آن را توضیح می دهد .

آیا این تکمیل شدن با اعلام یک خبر عادی ست یا یک خبر مهم مانند معرفی نمودن جانشین رسول الله . جانشینی که دشمنان زیادی دارد و بسیاری از قبائل و طوایف عرب و یهود کینه وی را بدل دارند و منتظر بروز فرصتی مناسب اند تا انتقام خود را از ایشان بگیرند . و این خبر مانع بزرگی بر سر راه آنان است .

علی علیه سلام در طول زندگی خود چنان شیفته و دلباخته رسول الله بود که هیچ نظیری برای آن نمی توان یافت . علی علیه سلام مجسمه عدالت و تقوا بود و فرصت طلبانی که قصد داشتند تا پس از رحلت رسول الله با استفاده از این جایگاه به جمع آوری ثروت و مال اندوزی بپردازند و این امر با وجود علی(ع) در راس کار بهیچ وجه امکان پذیرنبود زیرا علی علیه سلام هرگز حاضر به فدا کردن قوانین الهی برای خوش آمد عده ائی نبوده ونیست از همین رو بلافاصله پس از اعلام این خبر این دنیا پرستان که در قالب دین بدنبال دنیا بودند امیدشان ناامید شد و با هم تصمیم گرفتند تا بهر طریقی که شده اجازه ندهند این واقعه اتفاق بی افتد و علی(ع) بتواند در مقام رسول الله عدالت واقعی را در بین امت برقرار سازد .

و همانطور که در فصول بعدی این مختصر خواهید دید آنان موفق شدند و خلافت و کرسی جانشینی رسول الله را ار محل اصلی آن خارج کردند و متاسفانه علی (ع) آن دانای والا و آن مرد الهی را برای مدت بیست و چند سال خانه نشین کردند وامت را از فیض وجود این امانت الهی محروم ساختند و فتنه های زیادی بوجود آوردند .

بهر تقدیر این دو آیه بعلاوه آیه مربوط به بخشیدن انگشتر علی علیه سلام در حالت رکوع نماز  خویش و خطبه شریف غدیر خم همگی بیانگر این حقیقت اند که خداوند و رسولش در معرفی جانشین بعد از پیامبر (ص) کوتاهی نورزیده اند بلکه این امت بود که با قصور خود باعث بروز تفرقه و اختلاف و جنگ های خونین در بین مسلمانان گردید و در آینده بطور مفصل به این موضوع خواهیم پرداخت .

و اما درباره بشارت حضور و ظهور حضرت مهدی (ع) که امروزه ما در زمان غیبت کبراء ایشان بسر می بریم از دیگر بخش های مهم خطبه رسول الله است .

پیامبر (ص) در هزارو چهارصد سال پیش خبر از تولد نوزادی داد که جهان را از عدل و داد پر خواهد نمود و ما امروز از فراز این تاریخ طولانی به حقیقت این پیش گوئی پی میبریم و مبینیم که جهان چگونه از ظلم و جور و فساد پر شده در زمانی که هرساله در کشور های غربی شاهد رژه دست جمعی هم جنس بازان هستیم که به این امر شنیع افتخار می کنند و با صدای بلند فریاد زشتی و گناه بر می دارند و با رقص و آواز در خیابان ها حرکت می کنند و دیگران را برای پیوستن به خود تشویق می کنند .

البته همانطور که خوانند گان آگاه و مطلع می دانند خبر ظهور این منجی توسط همه ادیان الهی داده شده اما هیچ کدام به روشنی اسلام این منجی را معرفی نکرده اند .

آیا امروز که پیروان حقیقی امام عصر حضرت مهدی علیه سلام عجل الله  فرجه وشریف با شوق انتظار ظهور آن یگانه منجی بشریت را می کشند در گمراهی هستند ؟

یا آن کسانی که چشم خود را بروی حقایق تاریخ بسته اند و از فرط افراط در خرافه پرستی به نوع اظهار محبت که امری پسندیده و خدائی است عنوان شرک وبت پرستی می دهند و در این افراط کار را بجائی رسانده اند که دست به کشتار مردم بی دفاع وبی گناهی می زندد که با اعتقاد قلبی راسخ به علی (ع) واولاد مطهر او چشم انتظار ظهور آخرین منجی الهی بسر می برند و هر روز برای ظهورش دعا می خوانند.

 

متاسفانه فرقه منحط وهابیت که  فرزندان شومی مانند القاعده و طالبان و اینک داعش  را در بطن خود پرورش داده اند با عقاید گمراه کننده بازیچه دست دشمنان اسلام شده اند و باعث نابودی اسلام به دست خودشان گردیده اند .

 -  تحلیلی بر آیات نازل شده در باره ولایت علی علیه سلام

اکنون می توانیم معنای درست آیات دیگری را که در باره تکمیل نعمت که منظور همان دین است از طرف پروردگار مهربان در قرآن مجید آمده بهتر درک کنیم.

خداوند کریم ومدبر و دانا در کتاب وحی خود  قرآن در سوره مبارکه بقره آیات 150 الی 151 به پیامبر و مسلمین می فرماید .

وَمِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ ۚ وَحَیْثُ مَا کُنتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَیْکُمْ حُجَّةٌ إِلَّا الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِی وَلِأُتِمَّ نِعْمَتِی عَلَیْکُمْ وَلَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ [٢:١٥٠]

و از هر کجا بیرون آمدى، [به هنگام نماز] روى خود را به سمت مسجدالحرام بگردان؛ و هر کجا بودید رویهاى خود را به سوى آن بگردانید، تا براى مردم -غیر از ستمگرانشان- بر شما حجتى نباشد. پس، از آنان نترسید، و از من بترسید، تا نعمت خود را بر شما کامل گردانم، و باشد که هدایت شوید.

کَمَا أَرْسَلْنَا فِیکُمْ رَسُولًا مِّنکُمْ یَتْلُو عَلَیْکُمْ آیَاتِنَا وَیُزَکِّیکُمْ وَیُعَلِّمُکُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُعَلِّمُکُم مَّا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ [٢:١٥١]

همان طور که در میان شما، فرستاده‌اى از خودتان روانه کردیم، [که‌] آیات ما را بر شما مى‌خواند، و شما را پاک مى‌گرداند، و به شما کتاب و حکمت مى‌آموزد، و آنچه را نمى‌دانستید به شما یاد مى‌دهد.

خلاصه ترجمه :

ای رسول از هرکجا وبه هر دیار بیرون شدی روی بجانب کعبه کن و شما مسلمین هم به هر کجا که بودید روی بدان جانب (کعبه) کنید تا مردم به حجت و مجادله برشما زبان نگشایند جز گروه ستمکاران که از جدل و گفتگوی آنان هم اصلا نیندیشید و از نافرمانی من بترسید و به فرمان من باشید تا نعمت و رحمتم را برای شما به حد کمال رسانم و باشد که به طریق ثواب راه یابید . چنانکه رسول گرامی خود را فرستادیم که آیات ما را برای شما تلاوت کند و نفوس شما را از پلیدی و آلودگی جهل و شرک پاک ومنزه گردان وبه شما تعلیم شریعت و حکمت دهد و از او بیآموزید هرچه را که نمی دانید .

چقدر این آیات روشن و واضح مقصود پروردگار عزیز را در منصوب کردن علی (ع) بیان می کند همانطور که ملاحظه کردید خداوند در این آیه تغییر قبله که از مهم ترین آیات قرآن محسوب می شود و از محکمات است وعده تغییر قبله را با وعده تغییر رسول ونماینده خویش بیان می فرماید و به مردم وعده می دهد تا شخصی را همانند  رسول برای آنها منصوب کند تا به مردم حکمت و شریعت و هر آنچه که نمی دانند تعلیم دهد تا از این طریق از دیو جهل ونادانی رهائی یابند .

چه کسی می تواند منظور دیگری از این آیه برداشت کند آیا این دلیل روشنی بر اعلام ولایت حضرت علی علیه سلام پس از رسول الله نیست ؟

آیات فوق بخوبی و روشنی تمام مشخص می کند که خداوند مسلمانان را به تکمیل نعمت که قبلا توسط آیات قرآن مشخص شد که همان دین است و هدایت به طریق ثواب است را توسط شخص دیگری که همانند رسول الله است رابشارت داده و اورا آگاه به شریعت وعالم به حکمت معرفی می کند و همچنین مسلمانان را امر به آموختن نادانسته ها از او می نماید .

برای درک بهتر این دوآیه ما بر روی هر کلمه آن که گوینده ائی بسیار ارجمند آنرا نازل فرموده تدبر بیشتری بکار می بریم شاید به لطف حضرت حق به راه ثواب دست یابیم .

در این آیه بسیار مهم اول مورد خطاب حضرت رسول اکرم (ص) است و سپس مخاطب آن عموم مسلمین می گردند .

اول آیه موضوع با تغییر قبله مسلمین از مسجد الاقصی به کعبه آغاز می گردد و در ادامه مبحث وعده تکمیل نعمت که همان دین اسلام است و راه یافتن بطریق ثواب وشباهت این مسئله با ارسال رسول اکرم ادامه می یابد به اصل آیه توجه فرمائید :

ای رسول از هرجا و به هر دیار بیرون شدی روی به جانب  کعبه کن وشما مسلمین هم هرکجا بودید روی بدان جانب کنید تا مردم حجت و مجادله برشما زبان نگشایند جزگروه ستمکار که از جدل و گفتگوی آنان هم اصلا نیندیشید واز نافرمانی من بترسید وبه فرمان من باشید تا نعمت ورحمتم را برای شما به حد کمال برسانم وباشد که به طریق ثواب راه یابید .چنانکه رسول گرامی خود را فرستادیم که آیات ما را برای شما تلاوت کند و نفوس شما را از پلیدی و آلودگی جهل و شرک پاک ومنزه گرداند و به شما تعلیم شریعت و حکمت دهد واز او بیآموزید هرچه را نمی دانید.

در اینجا بشارت حضرت حق در مورد تکمیل نعمت به فرستادن رسول گرامی اسلام تشبیه شده .!

اما باید دید حقیقتا تکمیل نعمت و نعمت وقعی چیست ؟

اگر درقرآن آیه قبل و بعد آیه الیوم اکملت و لکم دینکم ملا حضه نمائید مسائلی مربوط به حرام بودن خوردن گوشت مردار و خوک است آیا تکمیل دین مربوط به بیان این احکام است ؟

آیا حقیقتی والاتر منظورنظر پروردگار بوده است و یا خیر،! نعمت در این آیه همین نعمات فانی دنیاست که حیوانات هم با انسان در آن شریک هستند مانند خوردن و خوابیدن وشهوت رانی ؟

جهت درک بهتر موضوع باید باز هم به قرآن مجید مراجعه کنیم و از آیات روح بخش این کتاب آسمانی مدد بگیریم .

خداوند رحمن ورحیم در سوره مبارکه مبارکه القصص ایه 17 می فرماید :

قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیرًا لِّلْمُجْرِمِینَ [٢٨:١٧]

[موسى‌] گفت: «پروردگارا به پاس نعمتى که بر من ارزانى داشتى هرگز پشتیبان مجرمان نخواهم بود.»

 

ترجمه : موسی باز گفت ای خدا به شکرانه نعمت که مرا عطا کردی منهم از بدکاران هرگز یاوری نخواهم کرد

منظور از نعمت نعمت نبوت و هدایت حضرت موسی به حقیقت و دین است .

و یا قرآن مجید در سوره مبارکه النمل آیه 19 می فرماید :

فَتَبَسَّمَ ضَاحِکًا مِّن قَوْلِهَا وَقَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَىٰ وَالِدَیَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِکَ فِی عِبَادِکَ الصَّالِحِینَ [٢٧:١٩]

[سلیمان‌] از گفتار او دهان به خنده گشود و گفت: «پروردگارا، در دلم افکن تا نعمتى را که به من و پدر و مادرم ارزانى داشته‌اى سپاس بگزارم، و به کار شایسته‌اى که آن را مى‌پسندى بپردازم، و مرا به رحمت خویش در میان بندگان شایسته‌ات داخل کن.»

 

ترجمه : سلیمان از گفتار مور بخندید و گفت پروردگارا مرا توفیق شکر نعمت خود که به من و پدرانم عطا فرمودی عنایت فرما ومرا به عمل صالح خالصی که تو پسندی موفق بدار و مرا به لطف ورحمت در صف بندگان خاص و شایسته ات داخل گردان .

در اینجاهم منظور از نعمت دین وهدایت است .

ویا همچنین در آیه 20 از سوره مبارکه الماعده می فرماید :

وَإِذْ قَالَ مُوسَىٰ لِقَوْمِهِ یَا قَوْمِ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَعَلَ فِیکُمْ أَنبِیَاءَ وَجَعَلَکُم مُّلُوکًا وَآتَاکُم مَّا لَمْ یُؤْتِ أَحَدًا مِّنَ الْعَالَمِینَ [٥:٢٠]

و [یاد کن‌] زمانى را که موسى به قوم خود گفت: «اى قوم من، نعمت خدا را بر خود یاد کنید، آنگاه که در میان شما پیامبرانى قرار داد، و شما را پادشاهانى ساخت، و آنچه را که به هیچ کس از جهانیان نداده بود، به شما داد.»

 

ترجمه : یادکن آن هنگامی که موسی به قوم خود گفت ای قوم نعمت خدا را به خاطر آرید آنگاه که در میان شما پیغمبران فرستاد و شما را پادشاهی داد و به شما آنچه که به هیچ یک از اهل عالم نداد عطاکرد

در اینجا هم ارسال انبیا در میان قوم بنی اسرائیل نعمت یاد شده است و همچنین در آیات 211 از سوره مبارکه بقره و آیه 7 از  سوره مبارکه الماعده 83  النحل 12 القلم 18 التکاثر وآیه 6 از سوره مبارکه یوسف این مسئله نعمت با دین برابر آمده است .

پس نعمت بزرگ اسلام دین اسلام است که بخواست خداوند و توسط حضرت رسول به مسلمانان عنایت شده و در آیات 150 و 151 از سوره مبارکه بقره وعده تکمیل آن توسط شخص یا اشخاص دیگری که هنوز مشخص و معلوم نیست به مسلمانان بشارت داده میشود.

با درک این مهم که حضرت رسول آخرین فرستاده خداوند است پس یقین حاصل می شود که شخص منظور این آیه پیغمبر دیگری نمی تواند باشد زیرا پس از پیامبر اسلام (ص) پیامبر دیگری مبعوث نخواهد شده وایشان خاتم الانبیا هستند پس این شخص باید جانشین و وصی و وارث حقیقی نبی مکرم اسلام خواهد بود که باید توسط خداوند معرفی شود و وظیفه هدایت قوم را پس از نبی مکرم اسلام عهده دار گردد .

اما مگر پیامبر(ص) خلق را هدایت نکرد و 23 سال تلاش ومجاهدت دراین راه دشوار کافی نبوده که خداوند وعده تکمیل دین با انتصاب شخص دیگری را می دهد .

چرا توسط خود رسول اکرم (ص) این کار صورت نگرفته است ؟

برای درک بهتر این نکته باز هم از قرآن مدد می گیریم .

خداوند منان در آیه 7 از سوره مبارکه الرعد قرآن مجید میفرماید :

وَیَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْلَا أُنزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِّن رَّبِّهِ ۗ إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ ۖ وَلِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ [١٣:٧]

و آنان که کافر شده‌اند مى‌گویند: «چرا نشانه‌اى آشکار از طرف پروردگارش بر او نازل نشده است؟» [اى پیامبر،] تو فقط هشداردهنده‌اى، و براى هر قومى رهبرى است.

ترجمه: و باز به طعنه می گویند که چرا خداوند بر او آیت و معجزه ائی نفرستاد .(ای رسول ما) تنها وظیفه تو اندرز و ترسانیدن است و هر قومی ررا از طرف خداوند راهنمایست .

این آیه وظیفه رسول گرامی اسلام را اندز دادن و ترسانیدن مردم از نتایج کردار های زشت و یا ثواب اعمال پسندیده است . و راهنمائی به عهده شخص دیگری واگذار شده است .

همچنین خداوند دانا وحکیم در آیه 91 الی 93 از سوره مبارکه النمل می فرماید :

إِنَّمَا أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هَٰذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِی حَرَّمَهَا وَلَهُ کُلُّ شَیْءٍ ۖ وَأُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ [٢٧:٩١]

من مأمورم که تنها پروردگار این شهر را که آن را مقدس شمرده و هر چیزى از آنِ اوست پرستش کنم، و مأمورم که از مسلمانان باشم،

وَأَنْ أَتْلُوَ الْقُرْآنَ ۖ فَمَنِ اهْتَدَىٰ فَإِنَّمَا یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ ۖ وَمَن ضَلَّ فَقُلْ إِنَّمَا أَنَا مِنَ الْمُنذِرِینَ [٢٧:٩٢]

و اینکه قرآن را بخوانم. پس هر که راه یابد تنها به سود خود راه یافته است؛ و هر که گمراه شود بگو: «من فقط از هشداردهندگانم.»

وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ سَیُرِیکُمْ آیَاتِهِ فَتَعْرِفُونَهَا ۚ وَمَا رَبُّکَ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ [٢٧:٩٣]

و بگو: «ستایش از آنِ خداست. به زودى آیاتش را به شما نشان خواهد داد و آن را خواهید شناخت.» و پروردگار تو از آنچه مى‌کنید غافل نیست.

 

ترجمه : بگو من مامورم پروردگار این شهر مقدس (مکه) را عبادت کنم . همان کسی که این شهر را حرمت بخشیده در حالی که همه چیز از آن اوست و من مامورم که از مسلمین باشم و اینکه قرآن را تلاوت کنم هرکس هدایت شود بسود خود هدایت شده و هرکس گمراه گردد بگو من فقط از انذار کنندگانم . بگو حمد و ستایش مخصوص ذات خداست بزودی آیاتش را بشما نشان می دهد تا آن را بشناسید و پروردگار تو از آنچه انجام می دهید غافل نیست .

 

و یا در آیه 49  از سوره مبارکه الحج می فرماید :

قُلْ یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا أَنَا لَکُمْ نَذِیرٌ مُّبِینٌ [٢٢:٤٩]

بگو: «اى مردم، من براى شما فقط هشداردهنده‌اى آشکارم.»

 

ترجمه : ای رسول ما بگو که ای مردم من برای شما رسول ترساننده و مشفقی بیش نیستم

یا در ایه 21 از سوره مبارکه الغاشیه می فرماید :

فَذَکِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَکِّرٌ [٨٨:٢١]

پس تذکر ده که تو تنها تذکردهنده‌اى.

لَّسْتَ عَلَیْهِم بِمُصَیْطِرٍ [٨٨:٢٢]

بر آنان تسلّطى ندارى،

ترجمه : ای رسول تو خلق را متذکر ساز که وظیفه تو غیر از این نیست .

 

 

ویا در آیه 12 از سوره مبارکه الیل که می فرماید :

إِنَّ عَلَیْنَا لَلْهُدَىٰ [٩٢:١٢]

همانا هدایت بر ماست.

 

و البته برماست که خلق را هدایت کنیم .

از این آیات نتیجه می گیریم که وظیفه نبی و رسول ابلاغ پیام الهی ست و کار هدایت بر عهده خداوند است که البته حضرت حق این وظیفه خطیر و مهم را به توسط پیشوایان دین و امامان معصوم علیه سلام انجام می دهند و این امر در گذشته هم سابقه داشته چه در قوم بنی اسرائیل و چه در مسحیت که دوازده نفر از حواریون حضرت مسیح این وظیفه را بعهده داشتند و هم آنان بودند که انجیل را جمع آوری نمودند و چنانچه در آیه 23 و 24 از سوره مبارکه السجده می فرماید :

وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَى الْکِتَابَ فَلَا تَکُن فِی مِرْیَةٍ مِّن لِّقَائِهِ ۖ وَجَعَلْنَاهُ هُدًى لِّبَنِی إِسْرَائِیلَ [٣٢:٢٣]

و به راستى [ما] به موسى کتاب دادیم. پس در لقاى او [با خدا]تردید مکن، و آن [کتاب‌] را براى فرزندان اسرائیل [مایه‌] هدایت قرار دادیم.

 

وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا ۖ وَکَانُوا بِآیَاتِنَا یُوقِنُونَ [٣٢:٢٤]

و چون شکیبایى کردند و به آیات ما یقین داشتند، برخى از آنان را پیشوایانى قرار دادیم که به فرمان ما [مردم را] هدایت مى‌کردند.

 

ترجمه : و برخی از آن بنی اسرائیل را امام و پیشوایانی که خلق را به امر ما هدایت کنند قرار دادیم برای آنکه در راه حق صبر کردند و در آیات ما مقام یقین یافتند و البته خدای تو بروز قیامت در آنچه این مردم اختلاف کردند حکم خواهد کرد .

پس در اینجا نتیجه می گیریم که امر هدایت توسط پروردگار عالم و بواسطه امامان و پیشوایان صورت می پذیرد که صد البته باید توسط خداوند مشخص و سپس توسط پیامبر معرفی و منصوب شوند . چرا که تنها خداوند است که صلاحیت تشخیص جانشین رسول(ص) خویش را دارد و هم اوست که از باطن افراد وتوانائی های آنها اطلاع دارد و هیچ شخص یا گروهی حق دخالت در تعیین جانشین پیامبر(ص) را ندارد .

اما شیاطین توسط کافران و منافقان دورو ، به جهت محو آثار هدایت  انسانها بعد از پیامبر(ص) و کشاندن جماعت مسلمین به دوزخ تلاش بسیار زیادی انجام دادندو با فریب انسانهای ساده لوح در جانشینی انبیاء علیه سلام دخالت کرده و در طول تاریخ نبوت بسیار شده که امثال سامری گوساله پرست را جانشین حضرت موسی (ع)کرده اند و امت را از خدا پرستی به گوساله پرستی سوق داده اند .

در همین باره خداوند حکیم در آیه 213 از سوره مبارکه بقره می فرمایند :

 

کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ ۚ وَمَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلَّا الَّذِینَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ ۖ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ ۗ وَاللَّهُ یَهْدِی مَن یَشَاءُ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ [٢:٢١٣]

مردم، امتى یگانه بودند؛ پس خداوند پیامبران را نویدآور و بیم‌دهنده برانگیخت، و با آنان، کتاب [خود] را بحق فرو فرستاد، تا میان مردم در آنچه با هم اختلاف داشتند داورى کند. و جز کسانى که [کتاب‌] به آنان داده شد -پس از آنکه دلایل روشن براى آنان آمد- به خاطر ستم [و حسدى‌] که میانشان بود، [هیچ کس‌] در آن اختلاف نکرد. پس خداوند آنان را که ایمان آورده بودند، به توفیق خویش، به حقیقت آنچه که در آن اختلاف داشتند، هدایت کرد. و خدا هر که را بخواهد به راه راست هدایت مى‌کند.



- سنت الهی درانتخاب انبیاء اعظام  وانتصاب اولیاء کرام  

سنت الهی از زمان حضرت آدم در انتخاب انبیاء به منظور رساندن پیغام هدایت ازحضرت احدیت ، به ابناء  بشر بریک روش و اسلوب بو ده  است .

بدین تر تیب که با  گسترش تمدن های بشری و ایجاد شهر های جدید در مناطق مختلف زمین در صورت نرسیدن پیغام هدایت از سایر آقوام و ملل  به آنها , خداوند از بین همان امت بهترین وشایسته ترین شخص که دراکثر قریب به اتفاق موارد ,  از خاندان وخانوادههای مشهور  رجال و شخصیت های معروف  آن شهر بوده برای امر خطیر رسانیدن پیغام وحی و هدایت الهی امت به راه راست و یکتا پرستی انتخاب و به پیامبری بر می گزیده است  .

و جهت تداوم تعلیمات آن نبی مکرم قبل از شهادت یا وفات خود  بنا به وحی آسمانی و انتصاب حضرت رحمانی ، نبی دیگری و  یا در گاهی اوقات ولی(وصی)  معظمی بجای ایشان منصوب میگردیدند تا که راه هدایت همچنان باز و دعوت کننده ای دیگر با پیغام لطف ازلی و الهی  , بر سر آن راه چراغ هدایت را همچنان فروزان نگاه داشته ,  امت را به سوی  خداوند یکتا دعوت کرده وسیله سعادت  ایشان را فراهم آورد .

و به نص صریح قرآن هیچ امتی در طول زمان خلقت آدم تا به روز موعود نیست که رسولی و یا ولی از جانب حضرت دوست به دعوت وهدایت بسوی ایشان نیامده است .

پس چنین میتوان نتیجه گرفت که هیچ عصری از اعصار و هیچ امتی از جمیع امم نبوده که برای هدایت ایشان از طرف حضرت حق پیامبر یا نبی یا ولی  فرستاده نشده باشد .

آیه شریفه 12 از سوره مبارکه الیل میفرماید : 

إِنَّ عَلَیْنَا لَلْهُدَىٰ [٩٢:١٢]

همانا هدایت بر ماست.

  خلاصه ترجمه : والبته برماست که خلق را هدایت کنیم .

و همچنین در آیه 7 از سوره مبارکه مبارکه رعد میفرماید :

وَیَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْلَا أُنزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِّن رَّبِّهِ ۗ إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ ۖ وَلِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ [١٣:٧]

و آنان که کافر شده‌اند مى‌گویند: «چرا نشانه‌اى آشکار از طرف پروردگارش بر او نازل نشده است؟» [اى پیامبر،] تو فقط هشداردهنده‌اى، و براى هر قومى رهبرى است.

و باز به طعنه مگویند که چرا خدابر او آیت و معجزائی نفرستاد تنها وظیفه تو

اندرز وترسانیدن است و هر قومی را از طرف خدا راهنمائیست.

پس این سنت الهی طبق آیات فوق در همه امم و اعصار ثابت بوده ولطف عام حضرت حق جل جلاله فراگیر وبی استثناءست مخصوصا آیه شریف 7 سوره مبارکه رعد که التزام هدایت همه اقوام را به خداوند  نسبت میدهد و البته که این امر بی هیچ شک و تردید در اعصار و امم گذشته صورت پذیرفته ودر امت های حال در جریان و آینده نیز به تقدیر خداوند متعال در جریان است .

پس میتوان چنین نتیجه گرفت که :

1- اولا همه اقوام و ملل  در طول اعصار و قرون مختلف  از نعمت بی بدیل هدایت توسط انبیاء یا اولیاء برخوردار باشند و هیچ مکان و قومی در طول تاریخ بشریت از این نعمت الهی بی بهره نباشند , از این رو همواره  راهنما یانی  توسط خداوند در میان آنان برانگیخته شده  تا به هدایت آنها بپردازد و مصداق آن در این آیات  شریفه  ذیل بروشنی بیان گردیده است , به آیات دقت کنید  :

1- آیات 130 و 131 از سوره مبارکه الانعام :

یَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ أَلَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِّنکُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیَاتِی وَیُنذِرُونَکُمْ لِقَاءَ یَوْمِکُمْ هَٰذَا ۚ قَالُوا شَهِدْنَا عَلَىٰ أَنفُسِنَا ۖ وَغَرَّتْهُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا وَشَهِدُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ أَنَّهُمْ کَانُوا کَافِرِینَ [٦:١٣٠]

اى گروه جن و انس، آیا از میان شما فرستادگانى براى شما نیامدند که آیات مرا بر شما بخوانند و از دیدار این روزتان به شما هشدار دهند؟ گفتند: «ما به زیان خود گواهى دهیم.» [که آرى، آمدند] و زندگى دنیا فریبشان داد، و بر ضد خود گواهى دادند که آنان کافر بوده‌اند.

ذَٰلِکَ أَن لَّمْ یَکُن رَّبُّکَ مُهْلِکَ الْقُرَىٰ بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا غَافِلُونَ [٦:١٣١]

این [اتمام حجت (ارسال رسل)‌] بدان سبب است که پروردگار تو هیچ گاه شهرها را به ستم نابوده نکرده، در حالى که مردم آن غافل باشند.

 

 این فرستادن رسل برای این است که خدا اهل دیاری را تا اتمام حجت نکرده آنها غافل و جاهل باشند به ستم هلاک نگرداند .

2- آیه 71 سوره مبارکه الزمر :

وَسِیقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلَىٰ جَهَنَّمَ زُمَرًا ۖ حَتَّىٰ إِذَا جَاءُوهَا فُتِحَتْ أَبْوَابُهَا وَقَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِّنکُمْ یَتْلُونَ عَلَیْکُمْ آیَاتِ رَبِّکُمْ وَیُنذِرُونَکُمْ لِقَاءَ یَوْمِکُمْ هَٰذَا ۚ قَالُوا بَلَىٰ وَلَٰکِنْ حَقَّتْ کَلِمَةُ الْعَذَابِ عَلَى الْکَافِرِینَ [٣٩:٧١]

و کسانى که کافر شده‌اند، گروه گروه به سوى جهنّم رانده شوند، تا چون بدان رسند، درهاى آن [به رویشان‌] گشوده گردد و نگهبانانش به آنان گویند: «مگر فرستادگانى از خودتان بر شما نیامدند که آیات پروردگارتان را بر شما بخوانند و به دیدار چنین روزى شما را هشدار دهند؟» گویند: «چرا»، ولى فرمان عذاب بر کافران واجب آمد.

خلاصه ترجمه :

 وآن روز آنان که بخدا کافر شدند فوج فوج بداخل دوزخ رانند وچون آنجا رسنددرهای جهنم برویشان بگشایند و خازنان دوزخ به آنها گویند مگر پیغمبران خدا برای هدایت شما نیامده و آیات الهی را برایتان تلاوت نکرده اند و شما را از ملاقات این روز سخت نترسانیده اند. جواب دهند : بلی ولیکن افسوس که ما به کفر و عصیان خود را مستحق عذاب حرمان کردیم وعده عذاب برای کافران محقق و حتمی گردید.

 

3- و همچنین آیه 59 سوره مبارکه القصص  :

وَمَا کَانَ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُرَىٰ حَتَّىٰ یَبْعَثَ فِی أُمِّهَا رَسُولًا یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِنَا ۚ وَمَا کُنَّا مُهْلِکِی الْقُرَىٰ إِلَّا وَأَهْلُهَا ظَالِمُونَ [٢٨:٥٩]

و پروردگار تو [هرگز] ویرانگر شهرها نبوده است تا [پیشتر] در مرکز آنها پیامبرى برانگیزد که آیات ما را بر ایشان بخواند، و ما شهرها را -تا مردمشان ستمگر نباشند- ویران‌کننده نبوده‌ایم.

 

و بسیاری آیات دیگری که بجهت خلا صه بودن متن  از ذکر همه آنها خودداری گردیده است .

2- ثانیا این انتخاب توسط خداوند صورت میگرفته و اوست که میداند چه راهنمائی برای چه امتی مناسب بوده .

مصداق این سخن نیز آیات ذیل میباشند :

آیه 124 از سوره مبارکه البقره میفرماید :

۞ وَإِذِ ابْتَلَىٰ إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ ۖ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا ۖ قَالَ وَمِن ذُرِّیَّتِی ۖ قَالَ لَا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ [٢:١٢٤]

و چون ابراهیم را پروردگارش با کلماتى بیازمود، و وى آن همه را به انجام رسانید، [خدا به او] فرمود: «من تو را پیشواى مردم قرار دادم.» [ابراهیم‌] پرسید: «از دودمانم [چطور]؟» فرمود: «پیمان من به بیدادگران نمى‌رسد.»


 

 خلاصه ترجمه : بیاد آر هنگامی که خداوند ابراهیم را به اموری چند امتحان فرمود و او همه را بجای آورد سپس خداوند بدو فرمود من تو را به پیشوای خلق برمی گزینم .ابراهیم عرض کرد آیا این پیشوای را به فرزندان من نیز عطا فرما ئی ؟ فرمود آری اگر صالح و شایسته آن باشند که عهد من هرگز به مردم  ستمکار نخواهد رسید.

اولین پیامبر الهی  در مسیر هدایت حضرت آدم علیه سلام است که پس از هبوط به زمین و قبول توبه ایشان ازطرف پروردگار  به  مقام نبوت برگذیده شد.

پس از پایان عمر حضرت آدم  به دستور پروردگار فرزند ایشان  جناب شیث علیه سلام به مقام نبوت رسیدو پرچم هدایت بدست ایشان سپرده شد. و این مقام بترتیب از پیامبری به پیامبری  دیگر رسید تا آخرین رسول حضرت خاتم الانبیا و با توجه به آیه شزیف 7 سوره مبارکه مبارکه رعد میفرماید :

و باز به طعنه مگویند که چرا خدابر او آیت و معجزائی نفرستاد تنها وظیفه تو

اندرز وترسانیدن است و هر قومی را از طرف خدا راهنمائیست

هیچ زمانی یا امتی در طول تاریخ بشریت نبوده الا این که از طرف حضرت حق راهنما یی برای هدایت انسان وجود داشته است

ایه 71 سوره مبارکه الزمر که قبلا ذکر شد :  وآن روز آنان که بخدا کافر شدند فوج فوج بداخل دوزخ رانند وچون آنجا رسنددرهای جهنم برویشان بگشایند و خازنان دوزخ به آنها گویند مگر پیغمبران خدا برای هدایت شما نیامده و آیات الهی را برایتان تلاوت نکرده اند و شما را از ملاقات این روز سخت نترسانیده اند. جواب دهند : بلی ولیکن افسوس که ما به کفر و عصیان خود را مستحق عذاب حرمان کردیم وعده عذاب برای کافران محقق و حتمی گردید.

از اسامی کامل سلسله انبیا علیه سلام در طول تاریخ   اطلاعات دقیق و کاملی موجود نیست الا  پیامبرانی که در کتب آسمانی , خصوصا قرآن کریم  نام آنان برده شده  است .

   قرآن کریم در همین باره در  آیه 78 سوره مبارکه غافر که میفرماید :

وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلًا مِّن قَبْلِکَ مِنْهُم مَّن قَصَصْنَا عَلَیْکَ وَمِنْهُم مَّن لَّمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ ۗ وَمَا کَانَ لِرَسُولٍ أَن یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ ۚ فَإِذَا جَاءَ أَمْرُ اللَّهِ قُضِیَ بِالْحَقِّ وَخَسِرَ هُنَالِکَ الْمُبْطِلُونَ [٤٠:٧٨]

و مسلّماً پیش از تو فرستادگانى را روانه کردیم. برخى از آنان را [ماجرایشان را] بر تو حکایت کرده‌ایم و برخى از ایشان را بر تو حکایت نکرده‌ایم، و هیچ فرستاده‌اى را نرسد که بى‌اجازه خدا نشانه‌اى بیاورد. پس چون فرمان خدا برسد به حق داورى مى‌شود، و آنجاست که باطل‌کاران زیان مى‌کنند.

 

خلاصه ترجمه : وما رسولان بسیاری پیش از تو فرستادیم که احوال بعضی را بر تو حکایت کردیم و برخی را نکردیم  وهیچ رسولی جز به امر خدا نشاید که معجزه و آیتی برای امت بیاورد و چون فرمان خدا در رسد آن روزبر همه به حق حکم کنند و کافران مبطل زیان کار شوند.

همچنین در آیه 163 سوره مبارکه النسا که میفرماید :

۞ إِنَّا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ کَمَا أَوْحَیْنَا إِلَىٰ نُوحٍ وَالنَّبِیِّینَ مِن بَعْدِهِ ۚ وَأَوْحَیْنَا إِلَىٰ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَعِیسَىٰ وَأَیُّوبَ وَیُونُسَ وَهَارُونَ وَسُلَیْمَانَ ۚ وَآتَیْنَا دَاوُودَ زَبُورًا [٤:١٦٣]

ما همچنانکه به نوح و پیامبران بعد از او، وحى کردیم، به تو [نیز] وحى کردیم؛ و به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط و عیسى و ایوب و یونس و هارون و سلیمان [نیز] وحى نمودیم، و به داوود زبور بخشیدیم.

 

خلاصه ترجمه : ما به تووحی کردیم چنان که به نوح و پیغمبران بعد از او نیز وحی کردیم به ابراهیم و اسحق و یقوب  و اسباط و عیسی و ایوب و یونس و هارون و سلیمان و به داود زبور را عطا کردیم .

 

وَرُسُلًا قَدْ قَصَصْنَاهُمْ عَلَیْکَ مِن قَبْلُ وَرُسُلًا لَّمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ ۚ وَکَلَّمَ اللَّهُ مُوسَىٰ تَکْلِیمًا [٤:١٦٤]

و پیامبرانى [را فرستادیم‌] که در حقیقت [ماجراى‌] آنان را قبلاً بر تو حکایت نمودیم؛ و پیامبرانى [را نیز برانگیخته‌ایم‌] که [سرگذشت‌] ایشان را بر تو بازگو نکرده‌ایم. و خدا با موسى آشکارا سخن گفت.

 

رُّسُلًا مُّبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ ۚ وَکَانَ اللَّهُ عَزِیزًا حَکِیمًا [٤:١٦٥]

پیامبرانى که بشارتگر و هشداردهنده بودند، تا براى مردم، پس از [فرستادن‌] پیامبران، در مقابل خدا [بهانه و] حجّتى نباشد، و خدا توانا و حکیم است.

 

-  نکاتی  ظریف و دقیق در انتخاب رسل از سوی خداوند

  نکته ظریف و دقیق در بر گزیدن و  ارسال رسولان  از طرف پروردگار متعال .

1-  نکته اول  امتداد نبوت در خاندان  انبیا ء علیه سلام میباشد   که  دارای اصلاب پاک وارحام مطهره  میباشند و این سنت الهی بوده.

آیه 33 سوره مبارکه آل عمران :

به حقیقت خدا برگزید آدم و نوح وآل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان .

۞ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَىٰ آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِیمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِینَ [٣:٣٣]

به یقین، خداوند، آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر مردم جهان برترى داده است.

 

آیه  26 سوره مبارکه الحدید :

وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا وَإِبْرَاهِیمَ وَجَعَلْنَا فِی ذُرِّیَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَالْکِتَابَ ۖ فَمِنْهُم مُّهْتَدٍ ۖ وَکَثِیرٌ مِّنْهُمْ فَاسِقُونَ [٥٧:٢٦]

و در حقیقت، نوح و ابراهیم را فرستادیم و در میان فرزندان آن دو، نبوت و کتاب را قرار دادیم: از آنها [برخى‌] راه‌یاب [شد]ند، و[لى‌] بسیارى از آنان بدکار بودند.

خلاصه ترجمه :

والبته ما نوح و ابراهیم را فرستادیم و در فرزندانشان تبوت و کتاب آسمانی قراردادیم .

با توجه به آیات فوق خداوند امر هدایت بشر را در خاندان برگزیده ایی از پدر به فرزند ویا برادر به برادر منتقل می نموده است  .

آیه 84 سوره مبارکه الانعام :

وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ ۚ کُلًّا هَدَیْنَا ۚ وَنُوحًا هَدَیْنَا مِن قَبْلُ ۖ وَمِن ذُرِّیَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَیْمَانَ وَأَیُّوبَ وَیُوسُفَ وَمُوسَىٰ وَهَارُونَ ۚ وَکَذَٰلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ [٦:٨٤]

و به او اسحاق و یعقوب را بخشیدیم، و همه را به راه راست درآوردیم، و نوح را از پیش راه نمودیم، و از نسل او داوود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسى و هارون را [هدایت کردیم‌] و این گونه، نیکوکاران را پاداش مى‌دهیم.

 

خلاصه ترجمه : و ما به ابراهیم اسحق و یقوب را عطا کردیم و همه را براه راست  هدایت کردیم و نوح را نیز پیش از ابراهیم و فرزندانش داود و سلیمان را ایوب و یوسف و موسی و هارون را هدایت نمودیم و همچنین نیکو کاران را پاداش نیک خواهیم داد.

و بدین ترتیب خداوند می فرماید که کار هدایت تنها توسط شایستگان از همین خاندان ها باید صورت پذیرد ,  خاندان هایی که خداوند آنان را بر سایر جهانین بدلیل حکت بالغه خویش برتری داده است  , نه هر خاندانی  , به ادامه همین آیات توجه فرمایید :

آیات 85 تا  90  سوره  مبارکه انعام :

وَزَکَرِیَّا وَیَحْیَىٰ وَعِیسَىٰ وَإِلْیَاسَ ۖ کُلٌّ مِّنَ الصَّالِحِینَ [٦:٨٥]

و زکریّا و یحیى و عیسى و الیاس را که همه از شایستگان بودند،

 

وَإِسْمَاعِیلَ وَالْیَسَعَ وَیُونُسَ وَلُوطًا ۚ وَکُلًّا فَضَّلْنَا عَلَى الْعَالَمِینَ [٦:٨٦]

و اسماعیل و یسع و یونس و لوط، که جملگى را بر جهانیان برترى دادیم.

 

وَمِنْ آبَائِهِمْ وَذُرِّیَّاتِهِمْ وَإِخْوَانِهِمْ ۖ وَاجْتَبَیْنَاهُمْ وَهَدَیْنَاهُمْ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ [٦:٨٧]

و از پدران و فرزندان و برادرانشان برخى را [بر جهانیان برترى دادیم‌]، و آنان را برگزیدیم و به راه راست راهنمایى کردیم.

 

ذَٰلِکَ هُدَى اللَّهِ یَهْدِی بِهِ مَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ ۚ وَلَوْ أَشْرَکُوا لَحَبِطَ عَنْهُم مَّا کَانُوا یَعْمَلُونَ [٦:٨٨]

این، هدایت خداست که هر کس از بندگانش را بخواهد بدان هدایت مى‌کند. و اگر آنان شرک ورزیده بودند، قطعاً آن چه انجام مى‌دادند از دستشان مى‌رفت.

 

أُولَٰئِکَ الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ وَالْحُکْمَ وَالنُّبُوَّةَ ۚ فَإِن یَکْفُرْ بِهَا هَٰؤُلَاءِ فَقَدْ وَکَّلْنَا بِهَا قَوْمًا لَّیْسُوا بِهَا بِکَافِرِینَ [٦:٨٩]

آنان کسانى بودند که کتاب و داورى و نبوت بدیشان دادیم؛ و اگر اینان [=مشرکان‌] بدان کفر ورزند، بى‌گمان، گروهى [دیگر] را بر آن گماریم که بدان کافر نباشند.

أُولَٰئِکَ الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ ۖ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ ۗ قُل لَّا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا ۖ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرَىٰ لِلْعَالَمِینَ [٦:٩٠]

اینان کسانى هستند که خدا هدایتشان کرده است، پس به هدایت آنان اقتدا کن. بگو: «من، از شما هیچ مزدى بر این [رسالت‌] نمى‌طلبم. این [قرآن‌] جز تذکرى براى جهانیان نیست.»

 

2-  نکته بسار مهم  دیگر در اتنخاب انبیاء علیه سلام   ,  نحوه تعیین جانشین برای هر یک از آنها بوده است که مستقیما  توسط  وحی مستقیم خداوند صورت می گرفته است .

و  نه  انتخاب با سلیقه و یا نظر خود آن  پیامبر  و یا نبی علیه سلام

و نه  انتخاب جانشین  توسط شورا ی بزرگان و اصحاب

و نه  انتخاب از طریق عموم مردم   .

 

بدین ترتیب انبیا ء و جانشینانان  آنها  تنها و تنها از طرف خداوند بصورت وحی منصوب و تعیین میگردیده اند نه توسط آن امت و یا به وسیله شوراء ریش سفیدان و یا هر روش دیگر .

در اثبات این سخن بار دیگر به قرآن مراجعه می کنبم آیه 124 از سوره مبارکه البقره میفرماید :

۞ وَإِذِ ابْتَلَىٰ إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ ۖ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا ۖ قَالَ وَمِن ذُرِّیَّتِی ۖ قَالَ لَا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ [٢:١٢٤]

و چون ابراهیم را پروردگارش با کلماتى بیازمود، و وى آن همه را به انجام رسانید، [خدا به او] فرمود: «من تو را پیشواى مردم قرار دادم.» [ابراهیم‌] پرسید: «از دودمانم [چطور]؟» فرمود: «پیمان من به بیدادگران نمى‌رسد.»

 

در اینجا حضرت ابراهیم علیه سلام خواستار انتقال نبوت به فرزندان و دودمان خویش می شود که بلافاصله خداوند می فرماید ( اگر از شایستگان باشند  , چرا که عهد خدا به ظالمان هرگز نخواهد رسید) و این شایستگی تنها توسط خود خداوند مشخص خواهد شد , آن هم پس از آزمایشات الهی . 

 

- دو نمونه بارز از سنت انتخاب  الهی 

الف -  بعنوان نمونه حضرت سلیمان کوچکترین فرزند حضرت داود  (ع) بوده است که توسط وحی خداوند از بین سایر پسران  آن حضرت به جانشینی منصوب گردیده .

 

ب  - حضرت اسحق (ع) فرزند دوم و کوچکتر حضرت ابراهیم (ع) بوده , اما ایشان بجای حضرت اسماعیل (ع)  که فرزند ارشد بوده , از طرف خداوند  به جانشینی حضرت ابراهیم (ع) و سرپرستی قوم منصوب گردیده است  .

 

-  معرفی جانشین مهمترین وظیفه هر پیامبر

بدون شک  مهمترین کار هر نبی در زمان نبوت  معرفی جانشین خود بعد از مرگ بوده تا امت وی پس از رحلت نبی دچار تفرقه و گمراهی نگردیده وزحمات نبی که برای هدایت امت صورت گرفته از بین نرفته  و پرچم هدایت آن امت بر زمین نماند  .

پس تعیین وصی و جانشین بحکم عقل نیز از ضروری ترین وظایف یک پیغمبر بوده است واز مهمترین دلایل آن

1-  پیروان آن نبی یا پیغمبر بدون سرپرست و هادی  نماند .

 

2- دین جدید توسط منافقان و جاهلان  امت  دچار تحریف  نگردد .

 

3- هدایت و راهنمایی امت  دچار وقفه  نگردد و کشتی نجات بدون ناخدا نماند.

 

4- دستاورد های آن نبی یا پیامبر که بزحمت بدست آمده حفظ و توسعه داده شوند

 

والبته دلایل بسیار دیگر که بر اهل فن آشکار و هویداست که در غیر اینصورت امت  در حل مشکلات وسوالات جدید با بحران روبرو شده و مردمی  که با جهاد وکوشش فراوان بدین دعوت و هدایت  شده  اند دچار سر در گمی و گمراهی نگردند و ثمره تلاش و مجاهدت های آن نبی بعد ازرحلت  از بین نرود.

نمونه بارز این مسئله  قوم بنی اسرائیل اند که پس از جدایی 40 روزه حضرت موسی (ع) به گوساله پرستی روی آورده  وبه  آیین حضرت موسی کافر شدندو دچار عذاب الهی گردیدند , تازه این در زمانی بود که حضرت موسی (ع) برادرش هارون را به امر پروردگار بجای خود منصوب کرده بود با این حال امت وی فریب سامری را خورده  و از خدا پرستی به گوساله پرستی روی آوردند و تمام معجزات و الطاف خداوند را در باره خودشان از یاد برده به  فراموشی سپردند .

و یا پیروان حضرت مسیح علیه السلام که پس از عروج آن حضرت به آسمان دچار تفرقه وگمراهی گردیدند , برخی نسبت الهیت به ایشان داده برخی قائل به قتل ایشان شدند و امروزه  چهار انجیل بجای یک انجیل در بین امت آن حضرت وجود دارد و مسیحیان به هفتاد دو فرقه مختلف تقسیم گردیدند که از آن جمله میتوان به  گروه های بزرگ فرقه کاتولیک: پروتستان و ارتدکس وبسیاری از گروه های کوچک اشاره کرد.

درصورتی که اگر پیام حضرت مسیح (ع) یکی بود و اگر  به امر خداوند جایگزینی برای خویش معرفی می نمودند شاید امت پس از او دچار اینهمه اختلاف و پراکندگی نمی شدند .

پس چنین میتوان نتیجه گرفت که ادیان در طول قرون واعصار مختلف بدلیل عمل نکردن به دستورات وصی وجانشین انتخاب شده توسط خداوند  دچار تحریف و تخریب  شده اند و آنقدر پیرایه های مختلف به آن دین بسته میشد و در مواقعی نیز  کتاب آسمانی دچار تحریف میگردید که بازشناسی آن ممکن ومیسر  نبود و بتدریج خرافات جای تعالیم الهی را می گرفت  , ( مانند بلای که بر سر تورات و سپس اناجیل چهارگانه آمد ), از اینرو پروردگار رسول دیگری را به پیامبری مبعوث می کرده و چراغ هدایت را مجدد  فروزان نگاه میداشت  تا نسلهای بعدی از نعمت هدایت ورستگار بی نصیب نمانند.

3- نکته مهم دیگر در رابطه ارسال رسول و تعیین جانشین برای هر پیغمبر نزدیکی و قرابت بین رسول و جانشن او بوده است .

ودلایل بسیاری میتوان برای آن یافت که ما در اینجا  به چند علت آن اشاره می کنیم.

حضرت موسی (ع) در همان زمانی که از طرف پروردگار برگزیده می شود از خداوند می خواهد که برادرش هارون را نیز در این ماموریت با  او همراه  سازد واین مسئله  چند دلیل دارد:

1- ابتدا این نکته که شاهدی که مورد وثوق و اعتماد اوست   به نبوت او گواهی دهد .

2- برادر خود را در سعادت نبوت شریک گرداند , واز مواهب الهی آن بر خوردار شود.

3- سوم اینکه بتواند در مواقع لزوم هارون را که مورد اعتماد او بوده جانشین خود کند تا از دستاوردها یش  درنبود او محافظت کند.

در تایید این مسئله به قران مراجعه میکنیم آنجا که میفرماید :

آیه 30 الی 31 سوره مبارکه طه که میفرماید:

وَاجْعَل لِّی وَزِیرًا مِّنْ أَهْلِی [٢٠:٢٩]

و براى من دستیارى از کسانم قرار ده،

هَارُونَ أَخِی [٢٠:٣٠]

هارون برادرم را،

اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی [٢٠:٣١]

پشتم را به او استوار کن،

وَأَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی [٢٠:٣٢]

و او را شریک کارم گردان،

خلاصه ترجمه :

موسی به خدا عرضه داشت پروردگارا از اهل بیتم من یکی را وزیر ومعاون من فرما برادرم هارون را وزیر من گردان و به او پشت من محکم کن و او را در رسالت با من شریک ساز تا دائم به ستایش و سپاس تو پردازیم و تو را بسیار یاد کنیم که همانا توئی بصیر ومهربان به احوال ما .

ایه 35 از سوره مبارکه الفرقان میفرماید:

وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَى الْکِتَابَ وَجَعَلْنَا مَعَهُ أَخَاهُ هَارُونَ وَزِیرًا [٢٥:٣٥]

و به یقین [ما] به موسى کتاب [آسمانى‌] عطا کردیم، و برادرش هارون را همراه او دستیار[ش‌] گردانیدیم.

خلاصه ترجمه :

و هماناما به موسی کتاب تورات را عطا کردیم و برادرش هارون را وزیر او قرار دادیم .

و همچنین درایه53 سوره مبارکه مریم میفرماید:

وَوَهَبْنَا لَهُ مِن رَّحْمَتِنَا أَخَاهُ هَارُونَ نَبِیًّا [١٩:٥٣]

و به رحمت خویش برادرش هارون پیامبر را به او بخشیدیم.

خلاصه ترجمه :

و از لطف و مرحمتی که داشتیم برادرش هارون را نیز مقام نبوت عطا کردیم .

و یا در باره حضرت اسماعیل فرزند ابراهیم پیامبر (ع) شیخ الانبیاء در همان آیه54 سوره مبارکه مریم میفرماید:

وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ إِسْمَاعِیلَ ۚ إِنَّهُ کَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَکَانَ رَسُولًا نَّبِیًّا [١٩:٥٤]

و در این کتاب از اسماعیل یاد کن، زیرا که او درست‌وعده و فرستاده‌اى پیامبر بود.

 

و در همه موارد انتخاب انبیا ء علیه سلام و اولیای محترم و گرام از خاانواده های  بزرگ و برگزیده الهی  بوده اند ,  که همگی  از اصلاب شامخه و ارحام مطهره قدم به سرای هستی نهاده اند  و بارها و بارها امتحانات دشوار الهی را با موفقیت و سلامت از سر گذرانده اند وصد البته  جانشینان آنها هم از همان نسل و دودمان انتخاب و انتصاب گردیده اند .

مثلا هنگامی که حضرت عیسی (ع)  طبق پیشگویی حضرت موسی و تورات ,  بعنوان نجات دهنده قوم بنی اسرائیل ظهورکرد از دامان پاک مریم مقدس  که دختر عمران نبی بود , بوجود آمد.

اما متاسفانه ,  عالم نما های قوم بنی اسرائیل ازاولین تکذیب کنندگان حضرت مریم (ع) و فرزند پاکش عیسی مسیح (ع) بودند  و از  همان ابتداء آن  بظاهر عالمان دین یهود  انواع تهمت های ناروا را به آن بانوی مقدس وارد آورده , در آزار واذیت حضرت مریم علیه سلام  و فرزندش پاکش حضرت عیسا مسیح سلام الله علیه  از هیچ کوششی دریغ نورزیدند .

 در حقیقت با اندک تامل میتوان فهمید که انبیاء  علیه سلام و اوصیا مکرم ایشان همه از  سلسله ها ی پاک و مطهر بوده داند و همه آنها از طرف پروردگار عالمیان برگزیده شدند .

و آنچنان که قبلا در آیات گذشت قرآن کریم به این  امر الهی گواهی می دهد .

در آیه 84 سوره مبارکه الانعام میفرماید :

وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ ۚ کُلًّا هَدَیْنَا ۚ وَنُوحًا هَدَیْنَا مِن قَبْلُ ۖ وَمِن ذُرِّیَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَیْمَانَ وَأَیُّوبَ وَیُوسُفَ وَمُوسَىٰ وَهَارُونَ ۚ وَکَذَٰلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ [٦:٨٤]

و به او اسحاق و یعقوب را بخشیدیم، و همه را به راه راست درآوردیم، و نوح را از پیش راه نمودیم، و از نسل او داوود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسى و هارون را [هدایت کردیم‌] و این گونه، نیکوکاران را پاداش مى‌دهیم.

خلاصه ترجمه :

و ما به ابراهیم اسحق و یعقوب را عطا کریم و همه را براه راست بداشتیم و نوح را نیز پیش  ازابراهیم و فرزندانش داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون را هدایت نمودیم وهمچنین نیکو کاران را پاداش نیک خواهیم داد.

ویا حضرت زکریا با دعا درخواست فرزندی نمود تا وارث او باشد خداوند جناب یحیی (ع) را به او بخشید.

آیه 7 سوره مبارکه مریم میفرماید:

یَا زَکَرِیَّا إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلَامٍ اسْمُهُ یَحْیَىٰ لَمْ نَجْعَل لَّهُ مِن قَبْلُ سَمِیًّا [١٩:٧]

اى زکریا، ما تو را به پسرى -که نامش یحیى است- مژده مى‌دهیم، که قبلاً همنامى براى او قرار نداده‌ایم.

خلاصه ترجمه :

ما گفتیم ای ذکریا همانا تو را به فرزندی که نامش یحیا است و پیش از این همنام و همانندش درتقوا نیافریدیم بشارت میدهیم .

مسئله مهم دیگری که در رابطه با برگزیدن انبیا و تعیین جانشینان آنها مطرح میباشد . لیاقت و استحقاق وصی هر پیامبر نسبت به مسائل ذیل است :

1- آگاهی کامل  از  مفاهیم و تعالیم دین جدید و عمل کردن به آن تعالیم در تمام جنبه های زندگی شخصی و اجتمایی .

2-  خویشاوندی خونی  با پیامبر(ص) برگزیده شده و برخورداری  از تبار پاک ومطهرو مشهور

3- دارا بودن توانایی های منحصر بفرد جسمی و روحی  در ارتباط با رهبری امت بعد از رحلت آن پیامبر .

4- دارابودن صفات برجسته همچون شجاعت , مدیریت , صداقت , امانت و قدرت مقابله با حوادث مختلف .

5- واز همه مهم تر داشتن زهد و تقوا و اعتقاد کامل به آن دین  و تلاش در جهت حفظ و گسترش  آیین جدید  و مبارزه بامخالفان  تا پای جان .

وتشخیص این قابلیت ها در وصی تنها از عهده پروردگار بر خواهد آمد نه مردم . ازاین رو ست که در طول تاریخ انبیا و جانشینان آنها  هیچگاه انتخاب وصی و جانشین پیامبران بهعده خود پیامبران نیز گذاشته نشده بوده چه رسد به مردم . !

و نمونه های این مطلب در سیره زندگی انبیا الهی کاملا مشهود است .

حتی در مواردی که انبیا این مقام را برای خویشاوندان خود از درگاه حضرت حق بدعا خواسته بودند محقق نشده یا اگر هم این دعا برآورده شده از طرف پروردگار منوط به دارا بودن صفات مذکور بوده است  بعنوان نمونه می توان به آیات ذیل استناد نمود:

آیه 124 از سوره مبارکه لبقره میفرماید :

بیاد آر هنگامی که خداوند ابراهیم را به اموری چند امتحان فرمود و او همه را بجای آوردخداوند بدو گفت من تو را به پیشوای خلق برمی گزینم .

ابراهیم عرض کرد این پیشوای را به فرزندان من نیز عطا فرما ئی ؟ فرمود آری اگر صالح وشایسته آن باشند که عهد من هرگز به مردم  ستمکار نخواهد رسید.

این نکته که نسب پیامبر اسلام (ص) به حضرت اسماعیل و سپس به حضرت ابراهیم علیه سلام می رسد هیچ شک و شبهه ای وجود ندارد و اجداد پیامبر نیز همگی از بزرگان و کلید داران خانه خدا در مکه بوده اندو این شغل نیز نسل به نسل از حضرت ابراهیم و اسماعیل به ایشان رسیده است .

حضرت علی هم که از پدری پارسا و مادری  مومن متولد شد از همان  نسل مطهر پیامبر(ص) است و همه صفات نیک لازمه را در خود دارا بوده است .


[1] - توجه : ترجمه این خطبه پیامبر(ص) عینا از کتاب ارزشمند پیام بزرگ از بزرگ پیامبران جمع آوری و  نگارش جناب آقای حسین عمادزاده نقل می گردد 


[1] - پیام بزرگ از بزرگ پیامبران نگارش حسین عمادزاده صفحه 54 تا 135

[2] - بر طبق سنت رسول الله و اهل بیت پیامبر مکرم اسلام (ص) نماز ها را می توان بصورت جمع یا تفکیک خواند مثلا نماز ظهر وعصر را می توان باهم جمع نمود یا به تفکیک خواند و یا نماز مغرب وعشاء را می توان جمع و جداگانه خواند و این روش هیچ منافاتی با سنت پیامبر (ص) ندارد لذا خود پیامبر(ص) هم بارها وبارها نمازهای ظهر وعصر ومغرب وعشاء را بصورت جمع می خواندن و این در کتب اهل سنت در بابی به همین عنوان (جمع بین الصلوتین) موجود است و مضاعف براینکه پیامبر در سفر و درحین باران بازهم نماز ها را جمع می خواندند و ائمه معصومین هم بر همین شیوه عمل می کردند 

در اینجا برای نمونه چند روایت از روایات زیاد در این باب را از اصحاب بزرگ رسول ا . . . نقل می کنیم .

اول در کتاب صحیح مسلم که از علمای بزرگ اهل سنت هستند می نویسد مسلم بن حجاج از عبدا . .  بن عباس صحابی بزرگ پیامبر (ص) نقل می کند که :صلی رسول ا . . . (ص) الظهر و العصر جمعاً والمغرب والعشاء جمعا فی غیر خوف ولا سفر .

ترجمه : رسول ا . . . صلوات ا . . .علیه وآله نماز ظهر وعصر ومغرب وعشاء را بدون آنکه از چیزی بترسد و یا در سفر باشد به صورت جمع و یک جا بجا آوردند .

همین حدیث را  امام احمد حنبل  در صفحه 221 جزء اول مسند نقل نموده است بعلاوه حدیث دیگری که عبد ا . . بن عباس گفت :  صلی رسول ا . . . فی المدینه مقیما غیر مسافر سبعا و ثمانیاً .

ترجمه: رسول خدا (ص) در مدینه در حال اقامت نه مسافرت هفت رکعت نماز مغرب وعشاء و هشت رکعت نماز ظهر وعصر را  با هم و یک جا انجام دادند .

[3] - پیام بزرگ از بزرگ پیامبران نگارش حسین عمادزاده همان صفحه

[4] - سی نفرازمفسرین شان نزول این آیات ابتدائی سوره المعارج را به شرح بالا نقل نموده اند وشصت نفر دربیان حدیث غدیر خم نوشته اند 110 نفر از صحابه 353 نفر از علماء بزرگ فریقین و 26 نفر از کسانی در این موضوع شاهد بوده و کتاب نوشته اند (از متاب امیرالمومنین صفحه 119 جلد اول )


هفت وادی پیش روی سالک دیدار مرغان با سیمرغ، از عطار نیشابوری عارف شهیر ایرانی

 عطار نیشابوری عارف شهیر ایرانی


عکس ‏‎Masoud Kolyaie‎‏


برگرفته از صفحه فیس بوکی:  گنبد مینا (بررسی آثار عرفانی ایران و جهان(

هفت وادی پیش روی سالک  :   دیدار مرغان با سیمرغ،    بخش نخست

زین سخن مرغان وادی سر به سر
سرنگون گشتند در خون جگر

سالها رفتند در شیب و فراز
صرف شد در راهشان عمری دراز

آنچ ایشان را درین ره رخ نمود
کی تواند شرح آن پاسخ نمود

گر تو هم روزی فروآیی به راه
عقبهٔ آن ره کنی یک یک نگاه

بازدانی آنچ ایشان کرده‌اند
روشنت گردد که چون خون خورده‌اند

مرغان این داستان که نمادی از سالکان طریقت روحانی هستند، پس از پیمودن راهی دراز و گذشتن از هفت شهر عشق (هفت آسمان) به جایگاه سیمرغ (حضرت حق) میرسند. نکته بسیار مهمی که عطار گوشزد میکند این است که تنها تعداد بسیار کوچکی (۳۰) از آن هزاران سالک که قصد رسیدن به حق را داشتند، توانستند به این منزلگاه برسند و این دلایل بسیار دارد که عطار در ابیات پسین به آنها اشاره میکند. رهرو باید بتواند در این منزلها خودش را کاملا پاک کند، اسیر قدرتهایی که به دست می آورد نشود، زیباییهای میان راه او را درگیر خود نکنند، فریب نیروهای منفی که با آنها روبرو خواهد شد را نخورد ( داستان بودا را به یاد آورید هنگامی که به زیر درخت سالها به مراقبه پرداخت و نیروهای اهریمنی که بر او ظاهر میشدند). به این دلیل است که تعداد فنا شدگان در حق در هر لحظه بسیار بسیار کم میباشد:

عکس ‏‎Masoud Kolyaie‎‏


آخر الامر از میان آن سپاه
کم رهی ره برد تا آن پیش گاه

زان همه مرغ اندکی آنجا رسید
از هزاران کس یکی آنجا رسید

باز بعضی غرقهٔ دریا شدند
باز بعضی محو و ناپیدا شدند

باز بعضی بر سر کوه بلند
تشنه جان دادند در گرم و گزند

باز بعضی را ز تف آفتاب
گشت پرها سوخته، دلها کباب

باز بعضی را پلنگ و شیر راه
کرد در یک دم به رسوایی تباه

باز بعضی نیز غایب ماندند
در کف ذات المخالب ماندند

باز بعضی در بیابان خشک لب
تشنه در گرما بمردند از تعب

باز بعضی ز آرزوی دانه‌ای
خویش را کشتند چون دیوانه‌ای

باز بعضی سخت رنجور آمدند
باز پس ماندند و مهجور آمدند

باز بعضی در عجایبهای راه
باز استادند هم بر جایگاه

باز بعضی در تماشای طرب
تن فرو دادند فارغ از طلب

عاقبت از صد هزاران تا یکی
بیش نرسیدند آنجا اندکی

عالمی پر مرغ می‌بردند راه
بیش نرسیدند سی آن جایگاه

سی مرغ از هزاران مرغی که سفر به سوی سیمرغ را آغاز کرده بودند، توانستند پس از رسیدن به وادی هفتم خود را در مقابل سیمرغ ببینند که این لحظه را عطار برای ما اینچنین توصیف میکند:

سی تن بی‌بال و پر، رنجور و سست
دل شکسته، جان شده، تن نادرست

حضرتی دیدند بی‌وصف و صفت
برتر از ادراک عقل و معرفت

برق استغنا همی افروختی
صد جهان در یک زمان می‌سوختی

صد هزاران آفتاب معتبر
صد هزاران ماه و انجم بیشتر

جمع می‌دیدند حیران آمده
همچو ذره پای کوبان آمده

جمله مرغان گفتند: شگفتا که خورشید در برابر این بزرگی مانند ذره ای محو و گم است! ما کی می توانیم در این جایگاه پدید آییم و حضور یابسم؟ دریغا از آن همه رنجی که کشیدیم تا به این جایگاه برسیم. ما بکلی ناامیدیم و اینجا از آن دست نیست که می پنداشتیم. مرغان در این حالت، بی دل و محو و نابود همچون مرغ سر بریده و بال و پر کنده، روزگاری را گذراندند تا سرانجام از مقامات درگاه سیمرغ، کسی نزد این سی مرغ آمد و وضعیت مرغان را مشاهده کرد:

آخر از پیشان عالی درگهی
چاوش عزت برآمد ناگهی

دید سی مرغ خرف را مانده باز
بال و پرنه، جان شده، در تن گداز

پای تا سر در تحیر مانده
نه تهی شان مانده نه پر مانده

گفت: هان ای قوم! شما از شهر چه کسی هستید؟ برای چه به چنین منرلگاهی آمده اید؟ ای بی حاصلان نام شما چیست و آرام شما در کجا بوده است؟ در جهان شما را چه کسی می گویند و کار شما مردم ناتوان چیست و از دست شما چه بر میاید؟

جمله گفتند آمدیم این جایگاه
تا بود سیمرغ ما را پادشاه

ما همه سرگشتگان درگهیم
بی‌دلان و بی‌قراران رهیم

مدتی شد تا درین راه آمدیم
از هزاران، سی به درگاه آمدیم

بر امیدی آمدیم از راه دور
تا بود ما را درین حضرت حضور

کی پسندد رنج ما آن پادشاه
آخر از لطفی کند در ما نگاه

آن چاووش گفت: بدانید که چه شما در جهان باشید و چه نباشید، سیمرغ پادشاه مطلق جهان است. صدهزار جهان پر از سپاه در برابر این پادشاه همچون موری هستند. شما مشتی حقیر و ناچیزید که به جز ناله و آه سرد از شما چیزی بر نمیخیزد. پس همه بازگردید:

زان سخن هر یک چنان نومید شد
کان زمان چون مردهٔ جاوید شد

جمله گفتند: این معظم پادشاه
گر دهد ما را بخواری سر به راه

زو کسی را خواریی هرگز نبود
ور بُوَد زو خواریی، جز عِزّ نبود

مرغان در اینجا می گویند که از این پادشاه بزرگ به کسی خواری نمی رسد و حتی اگر هم برسد، آن خواری خود جز عزت چیز دیگری نیست. این رانده شدن از سوی معشوق برای این است که او ببیند آیا سالک در راهش ثابت قدم است یا نه؟ آیا به راستی عاشق است یا برای هوس در این راه آمده است؟ مرغان با پایداری خود به سیمرغ در عمل اثبات می کنند که حتی چوب خوردن از پادشاه برای آنها جز نشانه عشق چیز دیگری نیست. عطار برای درک بهتر این پایداری در برابر ستم معشوق، داستان زیر را می آورد:

داستان نخست: گفتهٔ مجنون که دشنام لیلی را بر آفرین همهٔ عالم ترجیح میداد

مجنون گفت: اگر همه مردم روی زمین بر من آفرین کنند، برای من هیچ ارزشی ندارد. دشنام لیلی برای من همان مدح است و بس:

خوشتراز صد مدح یک دشنام او
بهتر از ملک دو عالم نام او

عطار میگوید که من مذهبم را برای تو گفتم و اگر خواری برای من به واسطه آن پیش آید هیچ نمی شود.

مذهب خود با توگفتم ای عزیز
گر بود خواری، چه خواهد بود نیز

چاووش به مرغان می گوید: اگر برق عزت سیمرغ بر شما آشکار گردد و شما او را ببینید، دمار از جان همه شما بر خواهد آمد. اگر جان شما اینگونه بسوزد، آنوقت دیگر گریه و زاری سودی نخواهد داشت و عزت و خواری برای شما بی معنی خواهد شد:

گفت: برق عزت آید آشکار
پس برآرد از همه جانها دمار

چون بسوزد جان به صد زاری چه سود
آنگهی از عزت و خواری چه سود

اما آن گروه سوخته دل مرغان، استوار و پایدار گفتند: جان ما و آتش افروخته هر دو حاظر هستند. کی پروانه از آتش میگریزد؟ بلکه حضور و بودن پروانه در بودن آتش است:

بازگفتند آن گروه سوخته
جان ما و آتش افروخته

کی شود پروانه از آتش نفور
زانک او را هست در آتش حضور

گرچه ما را دست ندهد وصل یار
سوختن ما را دهد دست، اینت کار

گر رسیدن سوی آن دلخواه نیست
پاک پرسیدن جز اینجا راه نیست

 عکس ‏‎Masoud Kolyaie‎‏

هفت وادی پیش روی سالک
دیدار مرغان با سیمرغ، بخش دوم

داستان دوم: پاسخ پروانه به پرندگان که او را از سوختن منع می‌کردند:

روزی پرندگانی از پروانه می پرسند که ای ناتوان، تا کی میخواهی این جان گرامی ات را در به آتش زدن دربازی و جان را فدا کنی؟ این کار تو فقط نادانی است، زیرا که وصال شمع به دلیل آتش سوزانش برای تو ناممکن است و تو زنده نمی مانی:

چون نخواهد بود از شمعت وصال
جان مده بر جهل، تا کی زین محال

پروانه از شنیدن این سخن مست و خراب شد و پاسخ داد:

گفت: اینم بس که من بی‌دل مدام
گر درو نرسم، درو بِرسم تمام

مهم این بی دل و بی خویشتن شدن است. زمانی که از خودت دروغینت رها شدی، این همان وصل یار است. آتش شمع نیز برای نابودی من غیر حقیقی است.

پس از آنکه پرندگان (سالکان) در عشق از خود پایمردی زیاد نشان دادند و سر تا پا غرق درد هجران سیمرغ شدند، سیمرغ (حق)، با آنکه بی نیاز از بود و نبود مرغان بود، از روی لطف و مهر درِ بارگاهش را بر روی آنها گشاد و آنها را به حظور خود پذیرفت:

حاجب لطف آمد و در برگشاد
هر نفس صد پردهٔ دیگر گشاد

شد جهان بی حجابی آشکار
پس ز نور النور در پیوست کار

جمله را بر مسند قربت نشاند
بر سریر عزت و هیبت نشاند

مرغان وارد دنیای بی حجاب شدند و با نورالانوار روبرو شدند. حق همه سالکان را در نزدیکی و قرب خود نشاند به آنها بزرگی و هیبت را اهدا کرد. سپس نامه ای به هر کدام از ایشان داد و گفت تا پایانش بخوانید.

رقعه بنهادند پیش آن همه
گفت: بر خوانید تا پایان همه

اما نامه چه بود؟ در داستان بعدی بیان می شود که آن ازلی چه بوده است:

رقعهٔ آن قوم از راه مثال
می‌شود معلوم از این شوریده حال

داستان سوم: حکایت خطی که برادران یوسف هنگام فروش او دادند

در داستان یوسف پیامبر می خوانیم وقتی که مالک مصری خواست یوسف را از برادرانش بخرد، از ایشان نوشته ای به عنوان سند خرید گرفت. پس از آن، وقتی عزیز مصر یوسف را از مالکش می خرید، دست نوشته نیز به همراه یوسف به عزیز مصر رسید
سرانجام خود یوسف به شاهی رسید و روزی آن ده برادر برای گرفتن لقمه نانی به خدمت یوسف پادشاه رسیدند، اما او را باز نشناختند:

وی یوسف باز می‌نشناختند
خویش را در پیش او انداختند

خویشتن را چارهٔ جان خواستند
آب خود بردند تا نان خواستند

یوسف به ایشان گفت: من خط و نوشته ای دارم که به زبان عبری است و کسی نمی تواند آنرا بخواند. اگر شما بتوانید آنرا برای من بخوانید، من به شما بسیار زر خواهم بخشید. پس برادران که عبری زبان بودند، شاد گشتند و گفتند که نوشته را بیاورید تا بخوانیم.

عطار در اینجا تاکید میکند که این قصه حال همه انسانها است و توجه ما را به دقت در آن، جلب میکند:

کور دل باد آنکه این حال از حضور
قصهٔ خود نشنود، چند از غرور؟

یوسف خط را آورده به ایشان داد تا بخوانند. اما آنها با دیدن خط که توسط خودشان نوشته شوده بود لرزه بر اندامشان افتاد و نتوانستند دهان باز کنند و آنرا بخوانند:

جمله از غم در تأسف ماندند
مبتلای کار یوسف ماندند

سست شد حالی زبان آن همه
شد ز کار سخت جان آن همه

یوسف پرسید: چرا همه بی هوش و حواس شدید و خاموش گردید؟ برادرانش پاسخ دادند که خاموشی بهتر از آن است که خواندن خط باعث گردن زدن ما بشود:

سست شد حالی زبان آن همه
شد ز کار سخت جان آن همه

گفت یوسف: گوییی بی‌هش شدید
وقت خط خواندن چرا خامش شدید؟

جمله گفتندش که ما و تن زدن
به ازین خط خواندن و گردن زدن

داستان ما انسانها هم همانند داستان یوسف و آن نامه است. از خواننده تقاضا دارم به آنچه عطار در اینجا میگوید دقت کند:

آن سی مرغ به نامه و خط نوشته ای که به هر یک از ایشان داده شده بود، نگریستند و دیدند که هر چه هر یک از ایشان از ابتدا تا انتها (که رسیدن به سیمرغ است) انجام داده است، در این نامه کامل نوشته شده است:

چون نگه کردند آن سی مرغ زار
در خط آن رقعهٔ پر اعتبار

هرچه ایشان کرده‌ بودند آن همه
بود کرده نقش تا پایان همه

یوسف در این داستان نماد آن نور جاودانی است که از دریای وحدت الهی جدا گشته و در غلافهای متعددی جا گرفته که ما مجموعه آنرا به پارسی روان و به تازی روح می نامیم. اگر ما با یک پرگار یک دایره رسم کنیم، اولین نقطه ای که رسم میشود را می توانیم نقطه آغازین جدا شدن روح «ناآگاه به خود» از روح کل در نظر بگیریم که با آمدن در جهان مادی در چاه و زندان بدن و جسم اسیر می شود و در نهایت با طی مسیر این دایره، با بیرون آمدن از چاه، خود را دوباره شناخته و به حقیقت خویش آگاه میگردد و به روح کل می پیوندد و این همانجایی است که اولین نقطه دایره رسم شده بود (عرفا در اصطلاح به آن از خود به خود رسیدن می گویند). تفاوت در این است که روح انسان در ابتدا به خود ناآگاه بود، اما در این بازگشت به خودآگاهی رسیده است و از چاه بیرون آمده است

ما همزمان هم یوسف هستیم (بخش نورانی و الهی آفرینش یا خیر) و هم برادران یوسف (بخش تاریک و اهریمنی آفرینش یا شر). خودمان در ابتدا آن نامه ازلی را نوشته ایم و مسیر را مشخص کرده ایم، سپس خود را در چاه سرنگون کرده ایم و مسیر بیرون آمدن از چاه را نیز که همان زندگی و نشیب و فراز ادامه دار آن است طراحی کرده ایم. سرنگون کردن در چاه همان اسیر دنیای مادی شدن و فراموشی حقیقت روح و آفرینش است:

آن همه خود بود سخت این بود لیک
کان اسیران چون نگه کردند نیک

رفته بودند و طریقی ساخته
یوسف خود را به چاه انداخته

جان یوسف را به خواری سوخته
وانگه او را بر سری بفروخته

عطار می گوید ما همچون گدایان بی ارزشی هستیم که یوسف جانمانمان را در هر نفس (با بی توجهی به حقیقت خودمان و اسیر زندگی مادی بودن) همواره می فروشیم. اما حقیقت این است که یوسف جان ما در حال حاظر همچون پادشاهی است که در چاه ناآگاهی و فراموشی خفته است، ولی حکم ازلی پروردگار این است که روزی بدون هیچ شکی جان ما همچون یوسف دوباره به پادشاهی برسد و پیشوای همه خفتگان شود. در آن زمان است که نفس و من دروغین ما همچون برادران یوسف برای گدایی لقمه نانی به پیش یوسف جانمان خواهد رفت. وقتی که عاقبت کار اینچنین است، پس چرا الان پادشاه درونمان را اینچنین رایگان می فروشیم و به او بی اعتنا هستیم؟:

می‌ندانی تو گدای هیچ کس
می‌فروشی یوسفی در هر نفس

یوسفت چون پادشه خواهد شدن
پیشوای پیشگه خواهد شدن

تو به آخر هم گدا، هم گرسنه
سوی او خواهی شدن هم برهنه

چون از و کار تو بر خواهد فروخت
از چه او را رایگان باید فروخت

جان آن مرغان با خواندن آن نامه از شرم و حیا به نابودی و فنا رسید و تن ایشان همچون توتیا به گردی بدل شد و به کلی از همه کرده و ناکرده قدیمشان پاک گشتند و همه از نور حضرت جان یافتند (فنای فی الله و نابودی کامل نفس دروغین انسان). در اینجا است که سالک برای بار آخر می میرد و دوباره متولد می شود. تولدی که زندگی جاویدان است و بی مرگی ابدی است (امرداد):

جان آن مرغان ز تشویر و حیا
شد حیای محض و جان شد توتیا

چون شدند از کل کل پاک آن همه
یافتند از نور حضرت جان همه

باز از سر، بندهٔ نو جان شدند
باز از نوعی دگر حیران شدند

کرده و ناکردهٔ دیرینه شان
پاک گشت و محو شد از سینه‌شان

آفتاب قربت از پیشان بتافت
جمله را از پرتو آن جان بتافت

 

هفت وادی پیش روی سالک
دیدار مرغان با سیمرغ، بخش پایانی:

مرغان به خدمت سیمرغ پادشاه می رسند و بازتاب چهره سیمرغ جهان را پیش روی خود می بینند. وقتی دقیق تر به خودشان نگاه کردند، دیدند که این سی مرغ با سیمرغ پادشاه یکی هستند. هر یک خود را یک سیمرغ کامل می دید که تفاوتی با سیمرغ پادشاه نداشت. وقتی به یکدیگر نگاه میکردند، باز هم خود را یکی میدیدند. تمام آن سی مرغ، سیمرغ شده بودند و دیگر بینشان هیچ تفاوتی نبود:

عکس ‏‎Masoud Kolyaie‎‏
هم ز عکس روی سیمرغ جهان
چهره سیمرغ دیدند آن زمان

چون نگه کردند آن سی مرغ زود
بی‌شک این سی مرغ، آن سیمرغ بود

در تحیر جمله سرگردان شدند
این ندانستند تا خود آن شدند

خویش را دیدند سیمرغ تمام
بود خود سیمرغ، سی مرغ تمام

چون سوی سی مرغ کردندی نگاه
بود خود سیمرغ در آن جایگاه

ور بسوی خویش کردندی نظر
بود این سی مرغ ایشان آن دگر

ور نظر در هر دو کردندی بهم
هر دو یک سیمرغ بودی بیش و کم

بود این یک آن و آن یک بود این
در همه عالم کسی نشنود این

آن همه غرق تحیر ماندند
بی تفکر در تفکر ماندند

چون ندانستند هیچ از هیچ حال
بی زبان کردند از آن حضرت سؤال

کشف این سر قوی در خواستند
حل مایی و تویی درخواستند

مرغان در حیرت ماندند و از سیمرغ پادشاه راز این یکی شدن را درخواستند. آن حضرت پاسخ داد
خداوند که از شدت درخشندگی همچون آفتاب است پاسخ میدهد که من همچون آینه ای هستم که هر کس نزد من آید، خود را در آینه من می بیند. چون شما سی مرغ بودید، تعداد سی نیز در این آینه دید:
بی زبان آمد از آن حضرت خطاب
کاینه‌ است این حضرتِ چون آفتاب

هر که آید خویشتن بیند در او
جان و تن هم، جان و تن بیند در او

چون شما سی مرغ اینجا آمدید
سی درین آیینه پیدا آمدید

گر چل و پنجاه مرغ آیید باز
پرده‌ای از خویش بگشایید باز

سیمرغ می گوید آنچه شما می بینید، تصویر خودتان است (یعنی انسان در مرحله هفتم از این سفر روحانی به خود حقیقی خویش میرسد. فنا چیزی نیست جز رسیدن از خود دروغین به خود حقیقی). شما ها در برابر من مانند موری هستید که بخواهد ثریا را ببیند که هرگز موفق به آن نخواهد شد:

گرچه بسیاری به سر گردیده‌اید
خویش را بینید و خود را دیده‌اید

هیچ کس را دیده بر ما کی رسد
چشم موری بر ثریا کی رسد

هرچ دانستی، چو دیدی، آن نبود
و آنچ گفتی و شنیدی، آن نبود

این همه وادی که از پس کرده‌اید
وین همه مردی که هر کس کرده‌اید

جمله در افعال مایی رفته‌اید
وادی ذات صفت را خفته‌اید

سیمرغ میگوید گوهر اصلی منم و شما بخشی از من هستید. حال که شما هستی خود را از میان برداشته اید و از من و ما گذر کرده اید و بی دل و بی صبر و بی جان شده اید، در من نیست شوید تا خود حقیقی خویش را به دست آورید و به هستی حقیقی خویش دست یابید:

چون شما سی مرغ حیران مانده‌اید
بی‌دل و بی‌صبر و بی‌جان مانده‌اید

ما به سیمرغی بسی اولیتریم
زانک سیمرغ حقیقی گوهریم

محو ما گردید در صد عز و ناز
تا به ما در، خویش را یابید باز

پس مرغان همه در وجود حق خود را محو کردند تا به دوام حقیقی برسند. در اینجاست که سالک اولین سفر روحانی خود را که گذشتن از هفت آسمان و نابودی خود دروغین و محو شدن در حق است را به پایان میبرد تا سفر دوم روحانی او آغاز گردد که همانا دوام و بقا و بدست آوردن نفس و خود حقیقی است:

محو او گشتند آخر بر دوام
سایه در خورشید گم شد والسلام

تا که می‌رفتند، می‌گفتم سُخن
چون رسید اینجا، نه سر ماند و نه بُن

لاجرم اینجا سخن کوتاه شد
رهرو و رهبر نماند و راه شد

عکس ‏‎Masoud Kolyaie‎‏


مختصری از زندگی نامه و احوال و آرا شاه نعمت ا... ولی عارف و صوفی نامدار قرون هشتم و نهم

 

مختصری از زندگی نامه و احوال و آرا شاه نعمت ا... ولی

سید نورالدین نعمة الله بن عبد الله کوه بنانب کرمانی مشهور به ولی صوفی و شاعر  و موسس سلسله ی نعمة اللهیه در قرن هشتم و نهم هجری است اجداد وی در اصل اهل حلب بودند ولی پدرش مهاجرت کرده و پس از مدتی در کوه بنان کرمان اقامت کرد و نعمة الله در انجا متولد شد .

شاه نعمت‌الله فرزند میر عبدالله ولی از جمله شعرای تصوف ایران و قطب دراویش نعمت اللهی است . وی معروف به سید نورالدین شاه نعمت الله ولی ماهانی کرمانی است که بقول اسد الدین نصر الله در بیست و نهم اردیبهشت ماه 709 - بیست دوم رجب ۷۳۰ هجری - در کوه بنان کرمان تولد یافته است .

درباره مدت زندگانی شاه نعمت الله ولی ۱۰۴ سال ذکر شده‌است و خود شاعر (شاه نعمت الله ولی) تا ۹۷ ساگلی خود را بیان داشته‌است:

نود هفت سال عمر خوشی       بنده را داد حی پاینده

- ورود به تصوف :

او در ۵ سالگی با تصوف و عرفان آشنا شد. چون پدرش میر عبدالله، شاه نعمت الله را به مجالس صوفیه می‌برد. شهر حلب در آن زمان مرکز مکتب وحدت وجودی ابن عربی بود. شاه نعمت الله از این فرصت استفاده کرده و در حلب در خدمت محی‌الدین ابن عربی قرار گرفت و از مکتب و عرفان او بهره برد. شاه نعمت‌الله برای پیشرفت در علوم و افزایش علوم دینی در خود به شیراز سفر کرد. شهر شیراز در آن زمان از مراکز اصلی دروس فقه و مذاهب سنّی بود. در این صورت شاه نعمت‌الله برای یافتن مرشد و مراد خود به این سو و آن سو و در خدمت شیوخ و مشایخ زیادی قدم برداشت.

شاه نعمت‌الله علوم مقدماتی را نزد شیخ رکن‌الدین شیرازی تحصیل کرده و علم بلاغت را خدمت شیخ شمس الدین مکی و حکمت را نزد سید جلال الدین خوارزمی و اصول و فقه را نزد قاضی عضدالدین ایجی آموخت و چون علوم ظاهری طبع اورا قانع نمی‌کرد سال‌ها به ریاضت و تصفیه و تزکیه باطن مشغول گردید و در پی مراد به سیر و سفر پرداخت تا عاقبت به مکه مشرف شد و از دست شیخ عبدالله یافعی یکی از عرفای عصر خویش خرقه پوشید و به مراد خویش نایل آمد و دست ارادت بدو داد، چنانکه در اشعادر خود که از او یاد کرده‌است:

شیخ ما در حرم مرح                 قطب وقت و یگانه عالم

ز دمش مرده می‌شدی زنده          نفسش همچو عیسی مریم

نعمت الله مرید حصرت اوست      شیخ عبدالله‌است او فافهم

شاه نعمت الله، به سیر و سفر در ممالک مصر و حجاز و ترکستان و ایران پرداخت و به نشر عرفان وتصوف همت گمارد. او بیست و چهار ساله  بود که در مکه با شیخ عفیف الدین یافعی دیدار کرد. شیخ یافعی از عرفای بزرگ و با عظمت آن دوران به شمار می‌آمد. شیخ یافعی به سلسله‌های طریقت شاذلیه و قادریه متصل می‌شد.شاه نعمت‌الله هفت سال را با شیخ عارف سپری کرد و از او علوم و دانش‌های معنوی زیادی آموخت. شاه نعمت‌الله بعد از آن به مصر رفت و در آنجا به سوی جهان فرهنگ ایرانی روی آورد و مابقی عمر خود را در آنجا به سر برد. وی در بازگشت به ایران پس از ازدواج با نوه دختری میر حسینی هروی، بسوی کوه بنان کرمان عزیمت کرد و در آنجا به ریاضت طویل المدتی پرداخت که مکان مورد نظر بنام تخت امیر معروف است. در طول این مدت، افراد بسیاری در نزد او به تحصیل علوم و معارف صوفیه پرداختند واز محضر ایشان کسب فیض نمودند. سلسله نعمت اللهی، منسوب به شاه نعمت الله ولی از عرفای بزرگ ایران و اسلام است.

اشتغال به امور روحانی و اخروی او را از توجه به مسائل دنیوی و آبادانی باز نداشت به طوری که در ماهان به بنای خانقاه و حمام و باغ همت گماشت .

شهرت سید ، ایران و هند را فرا گرفته بود و از مردم عادی تا بزرگان تصوف و شاهان و امرا از معتقدان و مریدان وی بودند . طریقه ی نعمة اللهی منسوب به اوست و هنوز هم در ایران این دسته از صوفیان فرقه مهمی محسوب میشوند

شاه نعمت الله در طریقه تصوف موسس سلسله مشهور نعمت‌اللهی است و در راه طریقت و سیر و سلوک مقامی بلند داشته‌است. شاه نعمت الله ولی دارای دیوانی است که متشمل بر قصاید و غزلیات و ترجیعات و مثنویات و قطعات و دوبیتی‌ها و رباعیات است.

از مطالعه دیوان شاه نعمت الله ولی می‌توان گفت که حافظ به اشعار شاه نظر داشته و غزل مطلع فوق شاه نعمت الله را اینگون جواب می‌دهد:

آنانکه خاک را به‌نظر کیمیا کنند              آیا بود که گوشه چشمی بما کنند

-تأکید بر حضور در اجتماع :

از جمله توصیه‌ها و سفارشات شاه نعمت‌الله ولی به مریدان خود این بود که برای تصفیه دل و تزکیه نفس باید در خدمت خلق باشید و در خدمت به مردم کوتاهی نکنید و در اجتماع حاضر باشید. از همین نکته می‌توان استنتاج کرد شاه ولی همانند پیامبر اکرم مردم را از رهبانیت و گوشه‌گیری و بی‌میلی پرهیز می‌کند و به خدمت خلق و حضور در اجتماع دعوت می‌کند و البته بیان می‌دارد که دل به دنیا و مادیات آن نبندید و خود را برای سفر آخرت آماده کنید:

ذکر حق ای یار من بسیار کن                گر توانی کار کن در کارکن

عبدالرزاق کرمانی در بیان اعتقاد شاه نعمت‌الله به کشاورزی می‌نویسد: «آن حضرت میل تمام به اقسام زراعت داشتند» و خود هر از گاهی به کار زراعت می‌پرداختند. بر خلاف بسیاری از سران مذهبی دنیاگریز در فرقه‌های دیگر، شاه ولی برحضور در اجتماع مشغول شدن به کار و دوری از تنبلی تأکید داشت. البته این صرفاً یک دستور اخلاقی نبود بلکه این خود بخشی بود از برنامه‌های او برای پرورش معنوی مریدان خود.

وفات وی به سال  810 - 834 هجری - اتفاق افتاده است . سید خلیل الله بنابر وصیت شاه نعمة الله جانشین پدر شد . سد علاوه بر تحصیل علوم و حکمت الهی و عرفان به ریاضت نیز میپرداخت

زاهدان را ذوق رندان هست نیست         رندان را میلی به ایشان هست نیست

در دل ما مهر دلبر نیست هست            جان ما جز عشق جانان هست نیست

یوسف گل پیراهن آمد به باغ                این چنین گل در بوستان هست نیست

هر که دارد هرچه دارد آن اوست         هر چه هست و بود بی ان هست نیست

 

ما عاشق مستیم کرامات چه باشد                     ما باده پرستیم مناجات چه باشد

ما همدم رندان سراپرده ی عشقیم                    در مجلس ماحالت طامات چه باشد

گفتیم چنان است چنین بود که گفتیم                  این نیست کرامات ، کرامات چه باشد

ما عاشق مستیم ز جام می وحدت                    خود کثرت معقول خیالات چه باشد

چون گوشه ی ما خلوت میخانه ی عشق است     با منزل ما راه و مقامات چه باشد

او نیز میتوانست گوشت و هر چیز دیگری را حلال و حرام بودنش را تشخیص دهد روزی شاه و دربار زمان نعمت الله ولی به وزیر خود میگوید یک گوسفند را از اهالی روستا یا رعیت بگیرد و هر چه دارنده گوسفند خواهش و نفرین کرد به زور و سخت گیریه بیشتری بگیرد بدون آنکه شخص دیگری متوجه شود ، وزیر رفت و از یک پیر زن گوسفندی را به زور گرفت و آوررد و آشپزان دربار خورشتی از آن درست کردند و سپس نعمت الله ولی را دعوت کردند. او نیز آمد و خورشت را خورد و خیلی هم تعریف کرد در آخر شاه به نعمت الله گفت : این گوشت حلال بود یا حرام که نعمت الله گفت : حلال بود . شاه گفت : خیر این گوشت حرام بود نعمت الله نیز گفت : این گوشت برای شما حرام بوده و برای من حلال بوده بعد از اینکه پیر زن به دربار آورده و از آن پرسیدن که چرا گوسفدت را که به دربار دادی ناراضی بود پیرزن گفت : این گوسفند را نذر شاه نعمت الله ولی کرده بودم .

 

-  شاه نعمت ا...  ولی و حافظ:

گویند روزی شاه  نعمت ا...  ولی سنگ پاره یی از زمین برداشته و به درویشی داد و فرمود که این سنگ را نزد جوهری برده و بپرس که قیمت این سنگ چنداست؟ چون قیمت معلوم کنی از جوهری گرفته آن را باز آور و چون درویش آن سنگ را به نظر جوهری بُرد، جوهری پاره‌ای لعل دید که در عمرِ خود مثل آن لعل ندیده بود. قیمت آن لعل را هزار درم گفت. درویش سنگ را باز گرفته به خدمت شاه باز آورد. آن حضرت فرمود تا آن سنگِ لعل شده را صلایه نمود شربت ساخت و هر درویشی را قطره یی چشانید و فرمود:

ما خاک را به نظر کیمیا کنیم

صد درد را به گوشه چشمی دوا کنیم

درحبسِ صورتیم و چنین شاد و خرّمیم

بنگر که در سراچه  معنی چه‌ها کنیم

رندانِ لاابالی و مستانِ سرخوشیم

هشیار را به مجلسِ خود کی رها کنیم

موجِ محیط و گوهرِ دریای عزتیم

ما میل دل به آب و گِل، آخر چرا کنیم

در دیده رویِ ساقی و در دست جامِ می

باری بگو که گوش به عاقل چرا کنیم

ما را نَفَس چو از دمِ عشق است لاجرم

بیگانه را به یک نفسی آشنا کنیم

از خود برآ و در صفِ اصحابِ ما خرام

تا سیدانه روی دلت با خدا کنیم

این شرح کرامات و این اشعار منتشر می‌شد و حافظ نیز آنرا شنید. حافظ که مردی دانشمند و عارفی پاک نهاد بود این غزل را ساخت و پرداخت:

آنانکه خاک را به نظر کیمیا کنند

آیا بود که گوشه  چشمی به ما کنند؟

 

-افکار و آثار شاه نعمت ا ... ولی :

قرن هشتم ونهم سیطره افکار وآراء محی الدین ابن عربی در تصوف و عرفان است .تقریبا تمامی فرقه های مختلف تصوف نظیر نقش بندیه  نور بخشیه و مولویه مروج آراء ابن عربی هستند .شاه نعمت الله نیز از این قائده مستثنی نیست و از جمله شارحان مهم نظریه های ابن عربی بشمار میرود .شاه ولی به محی الدین ابن عربی به دیده تکریم و احترام مینگریست وکتاب فصوص الحکم او را از حفظ بود و حتی یکی از مفصلترین رساله های خود را به شرح ابیات فصوص الحکم اختصاص داده است.

- تشیع  شاه نعمت ا.. ولی  :

تصوف یک مذهب فقهی یا کلامی نیست که صوفیانی مثل مولوی یا شاه نعمت الله ولی را حنبلی یا اشعری بنامیم . هیچ کس به واسطه مذهب فقهی یا کلامی اش، صوفی خوانده نشده است . تشیع نیز چنین است . آن نیز در اصل، یک مذهب فقهی در کنار مذاهب اربعه اهل سنت یا یک مکتب کلامی بین معتزله و اشاعره نیست، چنانکه زیدیه را به خاطر صرف قبول همین امر، شیعه می دانیم; با این که آنها از نظر فقهی و کلامی، از شیعه جعفری، متفاوت هستند . اصل تشیع، قبول مساله ولایت است که پس از پیامبر، به علی (ع) رسیده است و ولایت امری الهی است که به انتخاب مردم یا اهل حل و عقد نیست . رکن اصلی تصوف نیز ولایت است . بر این اساس می توان به نتیجه ای رسید که سید حیدر آملی در قرن نهم رسید و آن این که تصوف حقیقی همان تشیع است . البته تشیع آنان به قول مرحوم استاد جلال الدین همائی به همان معنای حقیقی رایج در صدر اول اسلام است که دچار افراط و تفریطها، و اسباب دست سیاست ها و تعصب های عامیانه نشده و لذا از سنت پیامبر منحرف نگردیده بود . از این رو، در عرف عارفانی هم چون مولوی یا شاه نعمت الله ولی، - برخلاف آنچه در کتاب مناظرات و مکاتبات آمده - سنی به معنای شخص مؤمن و پرهیزکاری است که در اعمال شرعی، پیرو خالص سنت نبویه باشد; بدون اعمال رای و سلیقه و اجتهاد شخصی و انحراف به مذاهب باطل . بدین سبب این اصطلاح را در مقابل طوایف جبری و قدری و معتزلی و کافر آورده اند .  و مثلا شاه نعمت الله ولی هرگاه کلمه سنی به معنای "اهل سنت و جماعت" را موردنظر داشته، از تعبیر اهل سنت و جماعت استفاده می کند . برای نمونه می توان در مجموعه رسائل شاه نعمت الله ولی ، دید که پس از ذکر گروه های مختلف، درباره مساله جبر و اختیار، نظر "اهل سنت و جماعت" را ذکر می فرماید . مطابق با همین تعریف از تشیع، مشایخ بزرگ صوفیه در مقام رد یا احیانا سب و لعن خلفای سه گانه - چنان که به خصوص در دوره صفویه به جهات سیاسی متداول شد - نبوده و به اتحاد اسلامی اهمیت می داده اند، ولی میان مدح و ستایشی که از علی (ع) و اهل بیت پیامبر به عنوان کسانی که دارای مقام ولایت و جانشینی پیامبر هستند، با وصفی که از ابوبکر، عمر و عثمان به عنوان صحابه پیامبر می کنند، تفاوت از زمین تا آسمان است و همین تفاوت کاملا تعلقات شیعی آنان را نشان می دهد .

شاه نعمت الله ولی در اشعار خویش بیش از چهار صد بیت اعم از قصیده و غزل، در مدح علی (ع) و اهل بیت دارد; ولی حتی یک غزل یا قصیده در وصف و مدح سایر اصحاب رسول اکرم نسروده و با هیچ یک، چنین عاشقانه و موالیانه، سخن نگفته است .

شاه نعمت الله ولی ایمان را حب آل علی می داند و می گوید:

ای که هستی محب آل علی

مؤمن کاملی و بی بدلی (10)

و سپس می افزاید که محب آل علی اهل تعصبات مذهبی به معنای مرسوم زمانه نیست، بلکه سنی; یعنی تابع سنت رسول خدا به معنایی است که مذکور افتاد; یعنی نه رافضی است که دشمن ابوبکر باشد و نه خارجی است که با علی، عداوت ورزد . وی چنین اعتقادی را "مذهب جامع" می نامد، یعنی مذهبی که در ضمن اعتقاد به ایمان به معنای حب آل علی، با ابوبکر و دیگر خلفای راشدین، دشمنی ندارد . لذا گوید:

مذهب جامع از خدا دارم

این هدایت بود مرا ازلی

با این حال باز به سیادت ظاهری و باطنی خود می بالد و می گوید:

نعمت اللهم و ز آل رسول

چاکر خواجه ام خفی و جلی

در غزل دیگری مجددا فرماید که رافضی نیست و مؤمن پاک و خصم معتزلی است و مذهب جد خویش را دارد و بعد از او پیرو علی (ع) است:

رافضی نیستم ولی هستم

مؤمن پاک و خصم معتزلی

مذهب جد خویشتن دارم

بعد از او پیرو علی ولی (11)

و در غزل بعدی ولایت را روح نبوت خوانده، می گوید، باید موالیانه طلب ولای علی کرد و از معتزلی بودن پرهیز نمود:

به حق آل محمد به روح پاک علی

که کس نبی نشده تا نگشته است ولی

ولی بود به ولایت، کسی که تابع اوست

موالیانه طلب کن ولی ولای علی

به هرچه می نگرم نور اوست در نظرم

تو میل مذهب ما کن مباش معتزلی (12)

در غزل دیگر نسبت میان نبوت و ولایت را در دو مظهر محمد و علی علیهماالسلام چنین نشان می دهد:

گفتیم خدای هر دو عالم

گفتیم محمد و علی هم

آن بر همه انبیاست، سید

وین بر همه اولیا، مقدم

گفتیم نبوت و ولایت

در ظاهر و باطن اند همدم

. . . . . . . . .

بی مهر محمد و علی، کس

یک لحظه زغم مباد خرم

. . . . . . . . .

او ساقی حوض کوثر و ما

نوشیم زلال او دمادم

بی حضرت او بهشت باقی

جامی است ولیک بی جم

. . . . . . . . .

کم باد محب آل مروان

هرچند کمند، کمتر از کم

. . . . . . . . .

رو تابع آن مصطفا باش

نه تابع پور ابن ملجم

در عین علی نگاه می کن

می بین تو عین جمله عالم 

و در غزلی دیگر، آن جناب کاملا بی پرده سخن می گوید و ارادت خود را به اهل بیت اطهار و تولای آن بزرگواران معلوم می سازد و جای هیچ گونه تردیدی برجای نمی گذارد:

دم به دم از ولای مرتضی باید زدن

دست دل در دامن آل عبا باید زدن

نقش حب خاندان برلوح جان بایدنگاشت

مهر مهر حیدری بر دل، چو ما باید زدن

دم مزن با هر که او بیگانه باشد از علی

ور نفس خواهی زدن، با آشنا باید زدن

روبروی دوستان مرتضی باید نهاد

مدعی را تیغ غیرت بر قفا باید زدن

لافتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار

این سخن را از سر صدق و صفا باید زدن

در دو عالم، چهارده معصوم را باید گزید

پنج نوبت بر در دولت سرا باید زدن

پیشوایی بایدت جستن ز اولاد رسول

پس قدم مردانه در راه خدا باید زدن

از حسن، اوصاف ذات کبریا باید شنید

خیمه خلق حسن بر کبریا باید زدن

کربلایی آید از عشق شهید کربلا

عاشقانه آن بلا را مرحبا باید زدن

عابد و باقر چو صادق، صادق از قول حقند

دم به مهر موسی از عین رضا باید زدن

با تقی و با نقی و عسکری، یک رنگ باش

تیغ کین بر خصم مهدی، بی ریا باید زدن

هر درختی کو ندارد میوه حب علی

اصل و فرعش چون قلم، سرتابه پا باید زدن

دوستان خاندان را دوست باید داشت دوست

بعد از آن دم از وفای مصطفا باید زدن

سرخی روی موالی سکه نام علی است

بر رخ دنیا و دین چون پادشا باید زدن

بی ولای آن ولی، لاف از ولایت می زنی

لاف را باید بدانی کز کجا باید زدن

ما لوایی از ولای آن امام افراشتیم

طبل در زیر گلیم، آخر چرا باید زدن

بر در شهر ولایت، خانه ای باید گرفت

خیمه در دارالسلام اولیا باید زدن

از زبان نعمت الله، منقبت باید شنید

بر کف نعلین سید، بوسه ها باید زدن 

نکته قابل تامل در این ابیات، بیت پانزدهم و شانزدهم است که می فرماید:

بی ولای آن ولی، لاف از ولایت می زنی

لاف را باید بدانی کز کجا باید زدن

ما لوایی از ولای آن امام افراشتیم

طبل در زیر گلیم، آخر چرا باید زدن

شاه نعمت الله ولی به کسانی که ظاهرا دم از ولایت می زنند; بی آن که حقیقتا ارتباط ولوی داشته باشند، اعلام می دارد که بدون ولایت آن ولی (حضرت علی) نمی توان اهل ولایت بود و سپس خود بدون تقیه و بی پرده، لوای ولایت آن امام را برافراشته، می فرماید: دیگر نباید طبل در زیر گلیم زد; یعنی باید تولا و تشیع خود را علنی ساخت .

به طور کلی میتوان گفت آثار شاه نعمت الله ولی اعم از منظوم و منثور آیینه تمام نمای آراء ابن عربی نظیر  وحدت وجود  و انسان کامل  و مسئله قطب و ولایت  و علم اسرار حروف و نقطه است.آثار شاه نعمت الله به دو دسته منظوم و منثور تقسیم میشوند :

-آثار منظوم :

مهمترین اثر منظوم شاه ولی دیوان اشعار اوست که شامل قصاید  غزلیات قطعات  مثنوی ها و رباعیات است که بالغ بر دوازده هزار بیت میباشد.بعضی از اشعار و ابیات این دیوان منسوب به اوست . همه انها از نوع اشعار عرفانی و حاوی اشارات و توضیحات درباره عقاید و افکار متصوفه می باشد .

-آثار منثور :

تمامی عمر این عارف گرانقدر در تعلیم و ارشاد مریدان خود گذشت .به همین جهت وی یکی از فعالترین عارفان از نظر نوشتن رسالات تعلیمی است.تعداد رسالات منثور او را تا پانصد ذر کرده اند و البته تا کنون انتساب 114 رساله به او مسلم شده است . نثر این رساله ها اغلب مشکل و پیچیده است و اکثرا از ویژگیهای نثر قرن هشتم و نهم برخوردار است .

-پیشگویی های مشهور ایشان :

قصیده ای معروف یه شاه نعمت الله منتسب است که در آن با تلویح و تصریح ، ظهور دوره‌های مختلف ‍صفویه، نادر شاه افشار، قاجاریه، پهلوی، و جمهوری اسلامی و حتی حضور نایب مهدی ( عج ) را پیش گویی میکند.

شاه نعمت الله ولی در این اشعار به کنایه و صراحت از زمان زندیه تا انقلاب اسلامی را به تصویر کشیده است و عجبا چقدر به دقت آن پیشگویی ها رنگ واقعیت به خود گرفته است , این مثنوی با ابیات زیر اغاز می شود و در طول تاریخ بسیار مورد توجه ایرانیان بوده است .

قدرت کردگار می بینم ***** حالت روزگار می بینم 
از نجوم این سخن نمی گویم ***** بلکه از کردگار می بینم 
ازسلاطین گردش دوران ***** یک به یک را سوار می بینم 
هر یکی را به مثل ذره نور ***** پرتوی آشکار می بینم

 

 

منابع :

1- مقاله: فصلنامه هفت آسمان، شماره 14، شهرام پازوکی.

2-وب سایت http://fa.wikipedia.org/wiki/

 

 

۱۰۰ ﺧﺼﻠﺖ ﺍﺯ ﺧﺼﻮﺻیات رفتاری منحصر بفرد حضرت محمد مصطفی خاتم الانبیا و مرسلین صلوات الله علیه و الا آله اجمعین


 یکصد  ﺧﺼﻠﺖ ﺍﺯ ﺧﺼﻮﺻیات رفتاری منحصر بفرد حضرت محمد مصطفی خاتم الانبیا و مرسلین صلوات الله علیه و الا آله اجمعین 



100 ﺧﺼﻠﺖ ﺍﺯ ﺧﺼﻮﺻﻴﺎﺕ ﺭﻓﺘﺎﺭﯼ پیاﻣﺒﺮ (ﺹ)


۱ -ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﻲ ﻭ ﻭﻗﺎﺭ ﺭﺍﻩ ﻣﻲ ﺭﻓﺖ.
۲ - ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺘﻦ ﻗﺪﻡ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺯﻣﻴﻦ نمی ﮐﺸﻴﺪ .
۳ -ﻧﮕﺎﻫﺶ ﭘﻴﻮﺳﺘﻪ ﺑﻪ ﺯﻳﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﺑﺮ ﺯﻣﻴﻦ ﺩﻭﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩ.
۴ - ﻫﺮﮐﻪ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺩﻳﺪ ﻣﺒﺎﺩﺭﺕ ﺑﻪ ﺳﻼﻡ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮐﺴﻲ ﺩﺭ ﺳﻼﻡ ﺑﺮ اﻭ ﺳﺒﻘﺖ ﻧﮕﺮﻓﺖ.
۵ -ﻭﻗﺘﻲ ﺑﺎ ﮐﺴﻲ ﺩﺳﺖ ﻣﻲ ﺩﺍﺩ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺍﻭ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻧﻤﻲ ﮐﺸﻴﺪ .
۶ -ﺑﺎ ﻣﺮﺩﻡ ﭼﻨﺎﻥ ﻣﻌﺎﺷﺮﺕ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﻫﺮﮐﺲ ﮔﻤﺎﻥ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ ﻋﺰﻳﺰﺗﺮﻳﻦ ﻓﺮﺩ ﻧﺰﺩ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺍﺳﺖ.
۷ - ﻫﺮﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﮐﺴﻲ ﻣﻲ ﻧﮕﺮﻳﺴﺖ ﺑﻪ ﺭﻭﺵ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺩﻭﻟﺖ ﺑﺎ ﮔﻮﺷﻪ ﭼﺸﻢ ﻧﻈﺮ ﻧﻤﻲ ﮐﺮﺩ.
۸ - ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﺭﻭﻱ ﻣﺮﺩﻡ ﭼﺸﻢ ﻧﻤﻲ ﺩﻭﺧﺖ ﻭ ﺧﻴﺮﻩ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﻤﻲ ﮐﺮﺩ.
۹ -ﭼﻮﻥ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ ﻧﻪ ﺑﺎ ﭼﺸﻢ ﻭ ﺍﺑﺮﻭ .
۱۰-ﺳﮑﻮﺗﻲ ﻃﻮﻻﻧﻲ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺗﺎ ﻧﻴﺎﺯ نمی ﺷﺪ ﻟﺐ ﺑﻪ ﺳﺨﻦ ﻧﻤﻲ ﮔﺸﻮﺩ .



۱۱- ﻫﺮﮔﺎﻩ ﺑﺎ ﮐﺴﻲ، ﻫﻢ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﻲ ﺷﺪ ﺑﻪ ﺳﺨﻨﺎﻥ ﺍﻭ ﺧﻮﺏ ﮔﻮﺵ ﻓﺮﺍ ﻣﻲ ﺩﺍﺩ.
۱۲- ﭼﻮﻥ ﺑﺎ ﮐﺴﻲ ﺳﺨﻦ ﻣﻲ ﮔﻔﺖ ﮐﺎﻣﻼ ﺑﺮﻣﻲ ﮔﺸﺖ ﻭ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﻲ نﺸﺴﺖ.
۱۳-ﺑﺎ ﻫﺮﮐﻪ ﻣﻲ ﻧﺸﺴﺖ ﺗﺎ ﺍﻭ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﺑﺮﺧﺎﺳﺘﻦ ﻧﻤﻲ ﮐﺮﺩ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺑﺮﻧﻤﻲ ﺧﺎﺳﺖ .
۱۴- ﺩﺭ ﻣﺠﻠﺴﻲ ﻧﻤﻲ ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﺑﺮﻧﻤﻲ ﺧﺎﺳﺖ ﻣﮕﺮ ﺑﺎ ﻳﺎﺩ ﺧﺪﺍ .
۱۵- ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ ﻣﺠﻠﺴﻲ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﻭ ﻧﺰﺩﻳﮏ ﺩﺭﺏ ﻣﻲ ﻧﺸﺴﺖ ﻧﻪ ﺩﺭ ﺻﺪﺭ ﺁﻥ .
۱۶- ﺩﺭ ﻣﺠﻠﺲ ﺟﺎﻱ ﺧﺎﺻﻲ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺍﺧﺘﺼﺎﺹ ﻧﻤﻲ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻧﻬﻲ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ .
۱۷- ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ﻣﺮﺩﻡ ﺗﮑﻴﻪ ﻧﻤﻲ ﺯﺩ .
۱۸- ﺍﮐﺜﺮ ﻧﺸﺴﺘﻦ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻗﺒﻠﻪ ﺑﻮﺩ .

۱۹- ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﻣﺤﻀﺮ ﺍﻭ ﭼﻴﺰﻱ ﺭﺥ ﻣﻲ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﻧﺎﭘﺴﻨﺪ ﻭﻱ ﺑﻮﺩ ﻧﺎﺩﻳﺪﻩ ﻣﻲ ﮔﺮﻓﺖ .

۲۰- ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﮐﺴﻲ ﺧﻄﺎﻳﻲ ﺻﺎﺩﺭ ﻣﻲ ﮔﺸﺖ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﻘﻞ ﻧﻤﻲ ﮐﺮﺩ .

۲۱- ﮐﺴﻲ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻟﻐﺰﺵ ﻭ ﺧﻄﺎﻱ ﺩﺭ ﺳﺨﻦ ﻣﻮﺍﺧﺬﻩ ﻧﻤﻲ ﮐﺮﺩ.

۲۲- ﻫﺮﮔﺰ ﺑﺎ ﮐﺴﻲ ﺟﺪﻝ ﻭ ﻣﻨﺎﺯﻋﻪ ﻧﻤﻲ ﮐﺮﺩ .
۲۳- ﻫﺮﮔﺰ ﺳﺨﻦ ﮐﺴﻲ ﺭﺍ ﻗﻄﻊ ﻧﻤﻲ ﮐﺮﺩ ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺣﺮﻑ ﻟﻐﻮ ﻭ ﺑﺎﻃﻞ ﺑﮕﻮﻳﺪ.
۲۴- ﭘﺎﺳﺦ ﺑﻪ ﺳﻮﺍﻟﻲ ﺭﺍ ﭼﻨﺪ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺟﻮﺍﺑﺶ ﺑﺮ ﺷﻨﻮﻧﺪﻩ ﻣﺸﺘﺒﻪ ﻧﺸﻮﺩ .
۲۵- ﭼﻮﻥ ﺳﺨﻦ ﻧﺎﺻﻮﺍﺏ ﺍﺯ ﮐﺴﻲ ﻣﻲ ﺷﻨﻴﺪ . ﻧﻤﻲ ﻓﺮﻣﻮﺩـ « ﭼﺮﺍ ﻓﻼﻧﻲ ﭼﻨﻴﻦ ﮔﻔﺖ » ﺑﻠﮑﻪ ﻣﻲ ﻓﺮﻣﻮﺩ  « ﺑﻌﻀﻲ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﭼﻪ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﭼﻨﻴﻦ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻨﺪ؟ »
۲۶-ﺑﺎ ﻓﻘﺮﺍ ﺯﻳﺎﺩ ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﺑﺮﺧﺎﺳﺖ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺁﻧﺎﻥ ﻫﻢ ﻏﺬﺍ ﻣﻲ ﺷﺪ .
۲۷- ﺩﻋﻮﺕ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﻭ ﻏﻼﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﻲ ﭘﺬﻳﺮﻓﺖ .
۲۸- ﻫﺪﻳﻪ ﺭﺍ ﻗﺒﻮﻝ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ ﺍﮔﺮﭼﻪ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻳﮏ ﺟﺮﻋﻪ ﺷﻴﺮ ﺑﻮﺩ.
۲۹- ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺻﻠﻪ ﺭﺣﻢ ﺑﻪ ﺟﺎ ﻣﻲ ﺁﻭﺭﺩ .
۳۰-ﺑﻪ ﺧﻮﻳﺸﺎﻭﻧﺪﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺍﺣﺴﺎﻥ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ ﺑﻲ ﺁﻧﮑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺑﺮﺗﺮﻱ ﺩﻫﺪ .
۳۱- ﮐﺎﺭ ﻧﻴﮏ ﺭﺍ ﺗﺤﺴﻴﻦ ﻭ ﺗﺸﻮﻳﻖ ﻣﻲ ﻓﺮﻣﻮﺩ ﻭ ﮐﺎﺭ ﺑﺪ ﺭﺍ ﺗﻘﺒﻴﺢ ﻣﻲ ﻧﻤﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻧﻬﻲ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ.
۳۲- ﺁﻧﭽﻪ ﻣﻮﺟﺐ ﺻﻼﺡ ﺩﻳﻦ ﻭ ﺩﻧﻴﺎﻱ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﻲ ﻓﺮﻣﻮﺩ ﻭ ﻣﮑﺮﺭ ﻣﻲﮔﻔﺖ ﻫﺮﺁﻧﭽﻪ ﺣﺎﺿﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻣﻲ ﺷﻨﻮﻧﺪ ﺑﻪ ﻏﺎﻳﺒﺎﻥ ﺑﺮﺳﺎﻧﻨﺪ.
۳۳- ﻫﺮﮐﻪ ﻋﺬﺭ ﻣﻲ ﺁﻭﺭﺩ ﻋﺬﺭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻗﺒﻮﻝ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ.
۳۴- ﻫﺮﮔﺰ ﮐﺴﻲ ﺭﺍ ﺣﻘﻴﺮ ﻧﻤﻲ ﺷﻤﺮﺩ .
۳۵- ﻫﺮﮔﺰ ﮐﺴﻲ ﺭﺍ ﺩﺷﻨﺎﻡ ﻧﺪﺍﺩ ﻭ ﻳﺎ ﺑﻪ ﻟﻘﺐ ﻫﺎﻱ ﺑﺪ ﻧﺨﻮﺍﻧﺪ .
۳۶- ﻫﺮﮔﺰ ﮐﺴﻲ ﺍﺯ ﺍﻃﺮﺍﻓﻴﺎﻥ ﻭ ﺑﺴﺘﮕﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻔﺮﻳﻦ ﻧﮑﺮﺩ .
۳۷- ﻫﺮﮔﺰ ﻋﻴﺐ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺟﺴﺘﺠﻮ ﻧﻤﻲ ﮐﺮﺩ .
۳۸-ﺍﺯ ﺷﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺮﺣﺬﺭ ﺑﻮﺩ ﻭﻟﻲ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﮐﻨﺎﺭﻩ ﻧﻤﻲ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﺧﻮﺷﺨﻮ ﺑﻮﺩ.
۳۹- ﻫﺮﮔﺰ ﻣﺬﻣﺖ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﻧﻤﻲ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻣﺪﺡ ﺁﻧﺎﻥ ﻧﻤﻲ ﮔﻔﺖ.
۴۰-ﺑﺮ ﺟﺴﺎﺭﺕ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺻﺒﺮ ﻣﻲ ﻓﺮﻣﻮﺩ ﻭ ﺑﺪﻱ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﻴﮑﻲ ﺟﺰﺍ ﻣﻲ ﺩﺍﺩ.



۴۱-ﺍﺯ ﺑﻴﻤﺎﺭﺍﻥ ﻋﻴﺎﺩﺕ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ ﺍﮔﺮﭼﻪ ﺩﻭﺭ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺗﺮﻳﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﻣﺪﻳﻨﻪ ﺑﻮﺩ .
۴۲-ﺳﺮﺍﻍ ﺍﺻﺤﺎﺏ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻲ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺟﻮﻳﺎﻱ ﺣﺎﻝ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﻲ ﺷﺪ.
۴۳- ﺍﺻﺤﺎﺏ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﻧﺎﻡ ﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﺻﺪﺍ ﻣﻲ ﺯﺩ .
۴۴-ﺑﺎ ﺍﺻﺤﺎﺑﺶ ﺩﺭ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻣﺸﻮﺭﺕ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺮ ﺁﻥ ﺗﺎﮐﻴﺪ ﻣﻲ ﻓﺮﻣﻮﺩ .
۴۵- ﺩﺭ ﺟﻤﻊ ﻳﺎﺭﺍﻧﺶ ﺩﺍﻳﺮﻩ ﻭﺍﺭ ﻣﻲ ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﺍﮔﺮ ﻏﺮﻳﺒﻪ ﺍﻱ ﺑﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﻲ ﺷﺪ ﻧﻤﻲﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﺗﺸﺨﻴﺺ ﺩﻫﺪ ﮐﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﮐﺪﺍﻣﻴﮏ ﺍﺯ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺍﺳﺖ .
۴۶- ﻣﻴﺎﻥ ﻳﺎﺭﺍﻧﺶ ﺍﻧﺲ ﻭ ﺍﻟﻔﺖ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ.
۴۷- ﻭﻓﺎﺩﺍﺭﺗﺮﻳﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻋﻬﺪ ﻭ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺑﻮﺩ.
۴۸- ﻫﺮﮔﺎﻩ ﭼﻴﺰﻱ ﺑﻪ ﻓﻘﻴﺮ ﻣﻲ ﺑﺨﺸﻴﺪ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﻲ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﻪ ﮐﺴﻲ ﺣﻮﺍﻟﻪ ﻧﻤﻲ ﮐﺮﺩ .
۴۹- ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮐﺴﻲ ﭘﻴﺶ ﺍﻭ ﻣﻲ ﺁﻣﺪ ﻧﻤﺎﺯﺵ ﺭﺍ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ .

۵۰- ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮐﻮﺩﮐﻲ ﮔﺮﻳﻪ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ ﻧﻤﺎﺯﺵ ﺭﺍ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ.



۵۱-ﻋﺰﻳﺰﺗﺮﻳﻦ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻧﺰﺩ ﺍﻭ ﮐﺴﻲ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺧﻴﺮﺵ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﻣﻲ ﺭﺳﻴﺪ.
۵۲- ﺍﺣﺪﻱ ﺍﺯ ﻣﺤﻀﺮ ﺍﻭ ﻧﺎ ﺍﻣﻴﺪ ﻧﺒﻮﺩ ﻭ ﻣﻲ ﻓﺮﻣﻮﺩ « ﺑﺮﺳﺎﻧﻴﺪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺣﺎﺟﺖ ﮐﺴﻲ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻧﻤﻲ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺣﺎﺟﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ . »
۵۳- ﻫﺮﮔﺎﻩ ﮐﺴﻲ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺣﺎﺟﺘﻲ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﮔﺮ ﻣﻘﺪﻭﺭ ﺑﻮﺩ ﺭﻭﺍ ﻣﻲ ﻓﺮﻣﻮﺩ ﻭ ﮔﺮﻧﻪ ﺑﺎ ﺳﺨﻨﻲ ﺧﻮﺵ ﻭ ﺑﺎ ﻭﻋﺪﻩ ﺍﻱ ﻧﻴﮑﻮ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺭﺍﺿﻲ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ.
۵۴- ﻫﺮﮔﺰ ﺟﻮﺍﺏ ﺭﺩ ﺑﻪ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﺴﻲ ﻧﺪﺍﺩ ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﻌﺼﻴﺖ ﺑﺎﺷﺪ .
۵۵-ﭘﻴﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺍﮐﺮﺍﻡ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﻮﺩ .
۵۶-ﻏﺮﻳﺒﺎﻥ ﺭﺍ ﺧﻴﻠﻲ ﻣﺮﺍﻋﺎﺕ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ.
۵۷-ﺑﺎ ﻧﻴﮑﻲ ﺑﻪ ﺷﺮﻭﺭﺍﻥ، ﺩﻝ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﻲ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﻣﺠﺬﻭﺏ ﺧﻮﺩ‌ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ .
۵۸- ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﻣﺘﺒﺴﻢ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻋﻴﻦ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﻑ ﺯﻳﺎﺩﻱ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺑﺮﺩﻝ ﺩﺍﺷﺖ .
۵۹- ﭼﻮﻥ ﺷﺎﺩ ﻣﻲ ﺷﺪ ﭼﺸﻢ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻫﻢ ﻣﻲ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﺧﻴﻠﻲ ﺍﻇﻬﺎﺭ ﻓﺮﺡ ﻧﻤﻲ ﮐﺮﺩ.
۶۰- ﺍﮐﺜﺮ ﺧﻨﺪﻳﺪﻥ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺗﺒﺴﻢ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺻﺪﺍﻳﺶ ﺑﻪ ﺧﻨﺪﻩ ﺑﻠﻨﺪ ﻧﻤﻲ ﺷﺪ .



۶۱- ﻣﺰﺍﺡ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻣﺰﺍﺡ ﻭ ﺧﻨﺪﺍﻧﺪﻥ، ﺣﺮﻑ ﻟﻐﻮ ﻭ ﺑﺎﻃﻞ ﻧﻤﻲ ﺯﺩ .
۶۲-ﻧﺎﻡ ﺑﺪ ﺭﺍ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﻣﻲ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺟﺎﻱ ﺁﻥ ﻧﺎﻡ ﻧﻴﮏ ﻣﻲ ﮔﺬﺍﺷﺖ.
۶۳-ﺑﺮﺩﺑﺎﺭﻱ ﺍﺵ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﺮ ﺧﺸﻢ ﺍﻭ ﺳﺒﻘﺖ ﻣﻲ ﮔﺮﻓﺖ.
۶۴-ﺍﺯ ﺑﺮﺍﻱ ﻓﻮﺕ ﺩﻧﻴﺎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻧﻤﻲ ﺷﺪ ﻭ ﻳﺎ ﺑﻪ ﺧﺸﻢ ﻧﻤﻲ ﺁﻣﺪ.
۶۵-ﺍﺯ ﺑﺮﺍﻱ ﺧﺪﺍ ﺁﻧﭽﻨﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﺸﻢ ﻣﻲ ﺁﻣﺪ ﮐﻪ ﺩﻳﮕﺮ ﮐﺴﻲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﻤﻲ ﺷﻨﺎﺧﺖ
۶۶- ﻫﺮﮔﺰ ﺑﺮﺍﻱ ﺧﻮﺩﺵ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﻧﮕﺮﻓﺖ ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺣﺮﻳﻢ ﺣﻖ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺷﻮﺩ .
۶۷-ﻫﻴﭻ ﺧﺼﻠﺘﻲ ﻧﺰﺩ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﻣﻨﻔﻮﺭﺗﺮ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻏﮕﻮﻳﻲ ﻧﺒﻮﺩ.
۶۸- ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺧﺸﻨﻮﺩﻱ ﻭ ﻧﺎ ﺧﺸﻨﻮﺩﻱ ﺟﺰ ﻳﺎﺩ ﺣﻖ ﺑﺮ ﺯﺑﺎﻥ ﻧﺪﺍﺷﺖ .
۶۹- ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺭﻫﻢ ﻭ ﺩﻳﻨﺎﺭﻱ ﻧﺰﺩ ﺧﻮﺩ ﭘﺲ ﺍﻧﺪﺍﺯ ﻧﮑﺮﺩ .

۷۰- ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺍﮎ ﻭ ﭘﻮﺷﺎﮎ ﭼﻴﺰﻱ ﺯﻳﺎﺩﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﻣﺘﮑﺎﺭﺍﻧﺶ ﻧﺪﺍﺷﺖ .

۷۱-ﺭﻭﻱ ﺧﺎﮎ ﻣﻲ ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﺭﻭﻱ ﺧﺎﮎ ﻏﺬﺍ ﻣﻲ ﺧﻮﺭﺩ.
۷۲- ﺭﻭﻱ ﺯﻣﻴﻦ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﺑﻴﺪ .
۷۳-ﮐﻔﺶ ﻭ ﻟﺒﺎﺱ ﺭﺍ ﺧﻮﺩﺵ ﻭﺻﻠﻪ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ .
۷۴-ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩﺵ ﺷﻴﺮ ﻣﻲ ﺩﻭﺷﻴﺪ ﻭ ﭘﺎﻱ ﺷﺘﺮ ﺵ ﺭﺍ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﻲ ﺑﺴﺖ.
۷۵- ﻫﺮ ﻣﺮﮐﺒﻲ ﺑﺮﺍﻳﺶ ﻣﻬﻴﺎ ﺑﻮﺩ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﻲ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﻳﺶ ﻓﺮﻗﻲ ﻧﻤﻲ ﮐﺮﺩ.
۷۶-ﻫﺮﺟﺎ ﻣﻲ ﺭﻓﺖ ﻋﺒﺎﻳﻲ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺯﻳﺮ ﺍﻧﺪﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ .
۷۷- ﺍﮐﺜﺮ ﺟﺎﻣﻪ ﻫﺎﻱ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻔﻴﺪ ﺑﻮﺩ .
۷۸- ﭼﻮﻥ ﺟﺎﻣﻪ ﻧﻮ ﻣﻲ ﭘﻮﺷﻴﺪ ﺟﺎﻣﻪ ﻗﺒﻠﻲ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻓﻘﻴﺮﻱ ﻣﻲ ﺑﺨﺸﻴﺪ.
۷۹- ﺟﺎﻣﻪ ﻓﺎﺧﺮﻱ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﻣﺨﺼﻮﺹ ﺭﻭﺯ ﺟﻤﻌﻪ ﺑﻮﺩ.
۸۰- ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﻔﺶ ﻭ ﻟﺒﺎﺱ ﭘﻮﺷﻴﺪﻥ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺍﺯ ﺳﻤﺖ ﺭﺍﺳﺖ ﺁﻏﺎﺯ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ .
۸۱-ﮊﻭﻟﻴﺪﻩ ﻣﻮ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ ﮐﺮﺍﻫﺖ ﻣﻲ ﺩﺍﻧﺴﺖ .
۸۲-ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺧﻮﺷﺒﻮ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﻴﺸﺘﺮﻳﻦ ﻣﺨﺎﺭﺝ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺑﺮﺍﻱ ﺧﺮﻳﺪﻥ ﻋﻄﺮ ﺑﻮﺩ .
۸۳-ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﺎ ﻭﺿﻮ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻭﺿﻮ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻣﺴﻮﺍﮎ ﻣﻲ ﺯﺩ .
۸۴-ﻧﻮﺭ ﭼﺸﻢ ﺍﻭ ﺩﺭ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺁﺳﺎﻳﺶ ﻭ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﻲ ﻳﺎﻓﺖ .
۸۵- ﺍﻳﺎﻡ ﺳﻴﺰﺩﻫﻢ ﻭ ﭼﻬﺎﺭﺩﻫﻢ ﻭ ﭘﺎﻧﺰﺩﻫﻢ ﻫﺮﻣﺎﻩ ﺭﺍ ﺭﻭﺯﻩ ﻣﻲ ﺩﺍﺷﺖ .
۸۶- ﻫﺮﮔﺰ ﻧﻌﻤﺘﻲ ﺭﺍ ﻣﺬﻣﺖ ﻧﮑﺮﺩ  
۸۷-ﺍﻧﺪﮎ ﻧﻌﻤﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺍ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﻲ ﺷﻤﺮﺩ .
۸۸- ﻫﺮﮔﺰ ﺍﺯ ﻏﺬﺍﻳﻲ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﻧﮑﺮﺩ ﻳﺎ ﺍﺯ ﻏﺬﺍﻳﻲ ﺑﺪ ﻧﮕﻔﺖ.
۸۹-ﻣﻮﻗﻊ ﻏﺬﺍ ﻫﺮﭼﻪ ﺣﺎﺿﺮ ﻣﻲ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻣﻴﻞ ﻣﻲ ﻓﺮﻣﻮﺩ .
۹۰- ﺩﺭ ﺳﺮ ﺳﻔﺮﻩ ﺍﺯ ﺟﻠﻮﻱ ﺧﻮﺩ ﻏﺬﺍ ﺗﻨﺎﻭﻝ ﻣﻲ ﻓﺮﻣﻮﺩ .
۹۱-ﺑﺮ ﺳﺮ ﻏﺬﺍ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺣﺎﺿﺮ ﻣﻲ ﺷﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺩﻳﺮﺗﺮ ﺩﺳﺖ ﻣﻲ ﮐﺸﻴﺪ .
۹۲-ﺗﺎ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻧﻤﻲ ﺷﺪ ﻏﺬﺍ ﻣﻴﻞ ﻧﻤﻲ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺳﻴﺮ ﺷﺪﻥ ﻣﻨﺼﺮﻑ ﻣﻲ ﺷﺪ.
۹۳- ﻣﻌﺪﻩ ﺍﺵ ﻫﻴﭻ ﮔﺎﻩ ﺩﻭ ﻏﺬﺍ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﺟﻤﻊ ﻧﮑﺮﺩ.
۹۴- ﺩﺭ ﻏﺬﺍ ﻫﺮﮔﺰ ﺁﺭﻭﻍ ﻧﺰﺩ .
۹۵-ﺗﺎ ﺁﻧﺠﺎ ﮐﻪ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﺗﻨﻬﺎ ﻏﺬﺍ ﻧﻤﻲ ﺧﻮﺭﺩ .
۹۶-ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻏﺬﺍ ﺩﺳﺘﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺷﺴﺖ ﻭ ﺭﻭﻱ ﺧﻮﺩ ﻣﻲ ﮐﺸﻴﺪ .
۹۷- ﻭﻗﺖ ﺁﺷﺎﻣﻴﺪﻥ ﺳﻪ ﺟﺮﻋﻪ ﺁﺏ ﻣﻲ ﻧﻮﺷﻴﺪ؛ ﺍﻭﻝ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺴﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺁﺧﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﻟﺤﻤﺪﻟﻠﻪ .
۹۸-ﺍﺯ ﺩﻭﺷﻴﺰﮔﺎﻥ ﭘﺮﺩﻩ ﻧﺸﻴﻦ ﺑﺎ ﺣﻴﺎﺗﺮ ﺑﻮﺩ.
۹۹- ﭼﻮﻥ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﻮﺩ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﺳﺖ.
۱۰۰- ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺩﺍﺧﻞ ﻣﻨﺰﻝ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻪ ﺑﺨﺶ ﺗﻘﺴﻴﻢ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ: ﺑﺨﺸﻲ ﺑﺮﺍﻱ ﺧﺪﺍ، ﺑﺨﺸﻲ ﺑﺮﺍﻱ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻭ ﺑﺨﺸﻲ ﺑﺮﺍﻱ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻭﻗﺖ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ  ﻧﻴﺰ ﺑﺎ ﻣﺮﺩﻡ ﻗﺴﻤﺖ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ.


صلواتی بر چهارده معصوم از جناب شیخ اکبر محیی الدین ابن عربی

صلوات  بر چهارده معصوم صلوات الله علیه اجمعین ,و ترجمه آنها

 از زبان مبارک  جناب شیخ اکبر محیی المله و الدین و الحق ابن عربی


 



سندی محکم بر شیع دوازده امامی بودن ایشان 


بسم الله الرّحمن الرّحیم


صلوات بر حضرت رسول اکرم (ص)


صَلَواتُ اللهِ و ملائِکتِه و حَمَلةِ عَرشِهِ و جَمیعِ خَلقِه مِنْ أرضِهِ و سَمائِهِ علی سیِّدِنا و نبیِّنا أصْلِ الوُجُودِ و عینِ الشّاهِدِ وَ المَشْهود، أوَّلِ الأوائلِ و أدَلِّ الدّلائل و مَبْدءِ الأنوارِ الأزَلیِّ و مُنتَهَی العُروج الکَمالی ، غایة الغایات ، المتعین بالنِّشآت ، أبِ الأکوان بفاعِلیّة و أمِّ الإمکان بقابلیّة ، المثل الأعلی الإلهی، هَیُولی العَوالِمِ الغَیْرِ المُتَناهِی ، روحُِ الأرواح و نور الأشْباحِ ، فالق إصباحِ الغَیب، دافِع ظُلْمة الرَّیْبِ ، مُحتَدِ التِّسعة و التِّسعین ، رحمةً للعالمین ، سَیِّدِنا فی الوُجود، صاحبِ لواء الحَمدِ و المَقامِ المَحمُودِ ، المُبَرقَعِ بالِعماء ، حبیبِ الله ، محمَّدٍ المصطفی ، صَلَّی اللهُ علَیه وسلّم.

ترجمه :



«درود و تحیّات بى شائبه حضرت خداوند و فرشتگان او و حمل حمل‏ کنندگان عرش او و جمیع عالم آفرینش علوى و سفلى، بر سیّد و آقاى ما و پیغمبر ما باد؛ که اوست اصل حقیقت هستى و عین هر شاهد و نفْس هر مشهود؛ اوّل اوائل موجودات است، و استوارترین دلیل از دلائل بر هستى ذات، مبدأ انوار مجرّده ازلیّه است، و منتهاى سیر در معارج کمالیّه؛ پس او مبدأ المبادى و غایة الغایات است که در هر نشائه ای از نشآت، متعیّن به تعیّن خاصّى است؛ به جهت واجدیّت جنبه فاعلى، پدر معنوى همه موجودات است؛ و به جهت واجدیّت قابلیّت فیض که جنبه قابلى و نفسى است، مادر معنوى عالم امکان است؛ پس در فاعلیّت مَثَل اعلاى الهى است، و در مرتبه قابلیّت هیولاى عوالم نامتناهى؛ روح ارواح است، و نور اجساد و اشباح ظلمانى؛ شکافنده چراغ غیب است، و زداینده ظلمت شکّ و ریب؛ اصل و بنیاد اسامى نود و نه گانه خداست، و رحمت‏ رحمانیّت حضرت حقّ بر تمام عالمیان؛ سیّد و آقاى ما در حقیقت عالم هستى، صاحب لواء حمد است و دارنده مقام محمود، مستور و پوشیده است به حجاب عِماء؛ حبیب خدا مُحَمّد مُصطفى که درود و صلوات غیر متناهیه بر او (و آل او) باد».

 

صلوات بر حضرت امیر المونین علی (ع)

و علىّ‏ سرّ الاسرار و مشرق الانوار المهندس فى الغیوب اللّاهوتیّة السّیّاح فى الفیافى الجبروتیّة المصوّر للهیولى الملکوتیّة الوالى للولایة النّاسوتیّة انموذج الواقع و شخص الاطلاق المنطبع فى مرایا الانفس و الآفاق سرّ الانبیاء و المرسلین سید الاوصیاء و الصدّیقین صورة الامانة الالهیّة مادّة العلوم الغیر المتناهیة الظاهر بالبرهان الباطن بالقدر و الشّأن بسملة کتاب الموجود فاتحة مصحف الوجود حقیقة النقطة البائیّة «المتحقّق» بالمراتب الانسانیّة حیدر آجام الابداع الکرّار فى معارک الاختراع السرّ الجلىّ و النّجم الثّاقب علىّ بن ابى طالب «علیه الصّلاة والسّلام‏
(صلوات و درود خداوند) بر آن حقیقت ولایت باد که سرّ اسرار عالم خلقت است و مشرق طلوع انوار (احدیت)؛ خود در غیوب عوالم لاهوت مهندسى خبیر است و در صحارى فضائى جبروت سیاح بصیر؛ والى ولایت ناسوت است؛ و مصور هیولاى ملکوت، شخص مجسم عالم کلّى است مختصر نمونه بیان، واقع شعاع منعکس در مرایاى انفس و آفاق است (و ولایت ساریه در تمامى ظواهر و اعماق) سرّ جمیع انبیاء و مرسلین، و سید اوصیاء صدیقین، صورت امانت الهیه و ماده علوم غیر متناهیه، هویت آن حقیقت در نظرها هویدا و آشکار است و ادراک جلالت او بر عقول بشریه پوشیده و مستور، بسمله کتاب موجود است و آغاز مصحف وجود. خود حقیقت [نقطه‏] بائیه است که تحقق مراتب موجودات بدو است و متحقق با مراتب انسانیت او است؛ شیر نیستان ابداع صاحب حملات مکرره در معارک، اختراع سرّ آشکار الهى و نجم اللّه الثاقب [ستاره شکافنده الهى‏] علىّ بن ابى طالب علیه الصلاة و السّلام.‏


صلوات برحضرت زهرای اطهر علیه سلام

و على‏ الجوهرة القدسیّة فى‏ تعیّن الانسیّة صورة النّفس الکلیّة جواد العالم العقلیّة بضعة الحقیقة النّبویّة مطلع الانوار العلویّة عین عیون الاسرار الفاطمیّة النّاجیة المنجیة لمحبّیها عن النار ثمرة شجرة الیقین سیّدة نساء العالمین المعروفة بالقدر المجهولة بالقبر قرّة عین الرّسول الزّهراء البتول علیها الصّلاة و السّلام‏.

ترجمه
و نیز درود خداوند بر آن جوهر قدسی باد که با تجرد قدسیه در هیئت انسانی عالم بشریت را زینت داده، آن حقیقت طاهره خود صورت نفس کلى و جواد عالم عقلى است که در صورت بشری، پاره تن حقیقت احمدى و مشرق انوار علوم علوى و سرچشمه اسرار مکنونه فاطمى و آزادکننده دوستاران خویش از آتش جهنم است. آن جوهره قدسیه میوه درخت یقین، سرور زنان عالمین که قدر مراتب فضائلش معروف و قبرش مجهول؛ نور دیده حضرت رسول بنام نامى و لقب گرامى زهراء بتول علیها الصلاة و السلام است.

 

صلوات برامام حسن مجتبی علیه سلام 

و على الثّانى من شروط لا إله الّا اللّه ریحانة محمّد رسول اللّه رابع الخمسة العبائیّة عارف الاسرار العمائیّة موضع سرّ الرّسول حاوى کلّیات الاصول حافظ الدّین و عیبة العلم‏ و معدن الفضائل و باب السّلم و کهف‏ المعارف و عین الشّهود روح المراتب و قلب الوجود فهرس العلوم اللّدنّى لؤلؤ صدف انت منّى، النّور اللّامع من شجرة الایمن جامع الکمالین ابى محمّد الحسن علیه «الصّلاة و السّلام‏»

ترجمه :

و نیز درود خداوند بر کسی که دومین شرط (اعتقاد بر ولایت) از شرایط قبول کلمه توحید، روح و ریحان حضرت رسول، چهارم شخص اصحاب عبا است و داننده اسرار عماء خود گنجینه و محل اسرار رسول است و داراى کلیات اصول.  نگهدار دین است و ظرف علم و دانش معدن فضائل و باب سلم، کهف معارف و علوم و عین شهود و نفس معلوم، روح مراتب موجود، قلب عوالم وجود، فهرست مجسم علوم لدنى، مروارید صدف انت منى نور، درخشنده شجره وادى ایمن جامع کمالات صورى و معنوى ابو محمد الحسن علیه الصلاة و السلام

 

صلوات برحضرت امام حسین (ع)

و عَلی المُتَوَحِّدِ بِالهِمَّة العُلیا ، المُتَوَسِّدِ بِالشُّهُودِ و الرِّضا ، مَرکَزِ عالَمِ الوُجودِ ، سِرُّ الواجِدِ و المَوجودِ ، شَخصِ العرفانِ ، عَینِ العیانِ ، نور الله و سِرِّه الأتَمِّ ، المُتَحقِّق بالکَمالِ الأعظَمِ ، نُقطَةِ دائرةِ الأزلِ و الأبَدِ ، المُتَشَخِّصِ بألِفِ الأحَدِ ، فاتِحة کِتابِ الشهادة ، والی وِلایة السِیادة ، الاحدیة الجَمع الوُجودی ، الحَقیقِة الکُلیَّة الشُّهُودی ، کَهفِ الإمامةِ ، صاحِبِ العَلامةِ ، کَفیلِ الدّینِ ، الوارِثِ لِخُصُوصیّاتِ سَیِّدِ المُرسَلینَ ، الخارجِ عَن مُحیطِ الأیْنِ و الوُجُودِ ، إنسانِ العَینِ ، ُلغَزِ الإنشاء ، مَضْمونِ الإبداعِ ، مُذَوِّقِ الأذواقِ و مُشَوِّقِ الأشْواقِ ، مَطلَبِ المُحبّین و مَقصَدِ العُشّاق ، المُقدَّسِ عَن کُلِّ الشَّین ، أبی عبدالله الحسین صلواتُ الله و سلامُهُ علیه. 

 


صلوات برحضرت امام زین العابدین (ع)

و عَلی آدمِ أهْلِ البَیتِ ، المُنَزّهِ عن کَیْت و ما کَیت ، روحِ جَسَد الإمامةِ ، شَمسِ الشّهامة ، مَضمونِ کِتابِ الإبداعِ ، حَلٍّ تَعْمیَة الإختِراعِ ، سِرِّ اللهِ فی الوُجودِ ، إنسانِ عَیْنِ الشُّهودِ ، خازِنِ کُنُوزِ الغَیبِ ، مَطلَعِ نورِ الإیمانِ ، کاشِفِ مستورِ العِرفانِ ، الحُجَّةِ القاطِعَة ، و الدُّرَّةِ اللّامِعَة ، ثَمَرةِ شَجَرةِ طوبی القُدسیّة ، أزل الغَیبِ و أبدِ الشّهادةِ ، السِّر الکُّلِّ فی سِرِّ العبادة ، وتَدِ الأوتادِ و زَیْنِ العبادِ ، إمام العالمین و مَجمعِ البَحرَین ،زَیْن العابدینَ علیِّ بن الحسین علیهِ السلام.




صلوات برحضرت امام محمد باقر (ع)

و علی باقرِ العلومِ ، شخصِ العِلمِ و المعلومِ ، ناطقةِ الوجودِ ، ضرغامِ آجامِ المعارِفِ ، المُنکشِفِ لِکُلِّ کاشفِ ، الحیاةِ السّاریَةِ فی المجارِی ، النُّورِ المُنبَسِطِ علی الدُّراری ، حافظِ معارجِ الیقینِ ، وارثِ علومِ المُرسَلینِ ، حقیقةِ الحقائقِ الظُّهوریَّةِ ، دَقیقةِ الدّقائق النُّوریَّةِ ، الفُلکِ الجاریَّة فی اللُّجَجِ الغامرَةِ ، المُحیطِ عِلمُهُ بِالزُّبُرِ الغابِرَةِ ، النَّباء العَظیمِ و الصِّراطِ المُستَقیمِ ، المُستَنَدِ لِکُلِّ وَلیٍّ ، مُحَمَّد بنِ عَلیٍّ علیه السلام.


صلوات برحضرت امام جعفر صادق (ع)

و علی اُستادِ العالَمِ و سَنَدِ الوجودِ ، مُرتَقی المَعارِجِ و مُنتَهَی الصُّعُودِ ، البَحرِ المَوّاجِ الأزَلی ، و السِّراجِ الوَهّاجِ الأبَدی ، ناقِدِ خَزائِنِ المعارفِ و العلومِ ، مَحتدِ العقولِ و نهایة الفُهُومِ ، عالِمِ الأسماء ، دلیلِ طُرُق السَّماءِ ، الکَونِ الجامِعِ الحقیقی ، و العُروةِ الوُثقی الوَثیقی ، بَرزَخِ البرازخ و جامِعِ الأضداد ، نورِ اللهِ بِالهِدایة و الإرشاد ،المُستَمِعِ القرآنِ مِن قائِلِهِ ، الکاشِفِ لأسرارِهِ و مَسائِلِهِ ، مَطلَع شَمسِ الأبَدِ ، جَعفر بن محمَّد ، علیه صلوات الله المَلِکِ الأحَد.

 

صلوات برحضرت امام موسی کاظم (ع)

و علی شَجَرَةِ الطُّورِ ، و الکتابِ المَسطُورِ ، و البَیتِ المَعمورِ ، و السِّرِ المَستورِ ، و آیةِ النُّور ، کَلیم أیمَنِ الإمامة ، مَنشأِ الشَّرَفِ و الکَرامةِ ، نُور مِصباحِ الأرواح ، جَلاء زُجاجةِ الأشباحِ ، ماء التَّخمیرِ الأربعینَ ، غایةِ مِعراجِ الیَقین ، إکسیرِ فِلِزّاتِ العُرفاء ، مِعیارِ نُقُودِ الأصفِیاءِ ، مَرکَز الأئمَّة العَلَویَّة ، مَحوَرِ الفَلَکِ المُصطَفَویّة ، الآمِرِ للصُّوَرِ و الأشکال بِقَبول الإصطِبارِ و الإنتِقال ، النُّور الأنور،موسَی بن جعفرٍ ، علیه صلوات الله العَلیِّ الأکبر.



صلوات برحضرت امام رضا (ع)

و عَلَی سِرِّ الإلهی و الرّائی لِلحقائق کَما هی ، النُّورِ اللّاهُوتی ، و الإنسانِ الجَبَروتی ،و الأصلِ المَلَکوتی ، و العالِمِ النّاسوتی ، مِصداقِ العِلمِ المُطلَقِ ، و الشّاهدِ الغَیبی المَحَقَّق ، روحِ الأرواح ، حیوة الأشباحِ ، هِندِسَةِالمَوجودِ ، التّیّارِ فی نَشأت الوُجودِ ، کَهفِ النُّفوسِ القُدسیّةِ ، غَوثِ الأقطاب الإنسیَّةِ ، الحُجَّةِ القاطِعَة الرَّبانیَّة ، مُحَقِّقِ الحَقائِقِ الإمکانِیَّة ، أزَلِ الأبَدیّاتِ و أبَدِ الأزَلیّاتِ ، الکَنزِ الغَیبی و الکتابِ اللّارَیبی ، قُرآنِ المُجمَلاتِ الأحَدیّةِ ،فُرقانِ المفصَّلاتِ الواحدیّةِ ، أمِّ الوَری ،بدرِ الدُّجی ، علیِّ بن موسَی الرِّضا ، علیه و علی آبائهِ الصَّلواةُ و السَّلام.



صلوات برحضرت امام جواد تقی (ع)

و عَلی بابِ اللهِ المَفتوحِ و کتابِهِ المَشروحِ ، ماهیَّةِ الماهِیّاتِ ،مُطلَقِ المُقَیَّداتِ ، سِرِّ السِّریّات المَوجودِ فی ظِلِّ اللهِ المَمدود ،المُنطَبِعِ فی مِرآتِ العِرفانِ ، المُنقَطِعِ مِن نَیلِهِ حَبلِ الوُجدانِ ، غَوّاصِ بَحرِ القِدَم ، مَهبِط الفَضلِ و الکَرَمِ ، حامِلِ سِرِّ الرَّسولِ ، مُهَندِس الأرواحِ و العُقولِ ، أدیبِ مَعلَمَةِ الأسماء و الشُّئون ، قَهرَمانِ الکافِ و النّونِ ، غایةِ الظُهورِ و الإیجاد ، مُحَمَّدِ بنِ علیٍّ الجواد ، علیهِ الصَّلوةُ و السَّلام.



صلوات برحضرت امام علی نقی (ع)

و علی الدّاعی إلی الحَقِّ ،أمینِ الله علی الخَلق ، لِسانِ الصِّدق ، بابِ السِّلمِ ، أصلِ المعارفِ و عَینِ مَنبَتِ العِلمِ ، مُنجی أربابِ المُعاداتِ ، مُنقِذِ أصحابِ الضَّلالاتِ و البِدَعاتِ ، عَینِ الإبداعِ ، اُنموذَجِ أصلِ الإختِراع ، مُهجَةِ الکَونَینِ و مَحجَةِ الثِّقلَین ، مِفتاحِ خزائِنِ الوُجوب ، حافِظِ مَکامِنِ الغُیوبِ ، طَیّارِ جَوِّ الأزَل و الأبَد ، علیِّ بن محمَّدٍ، صلوات الله علیه.



صلوات برحضرت امام حسن عسکری (ع)

و علی البَحرِ الزّاخِرِ، زَینِ المَفاخِرِ، الشّاهِدِ لأربابِ الشُّهودِ ، الحُجَّةِ علی ذَوی الجُحُودِ ، مُعَرِّفِ حُدُودِ حقائِقِ الرَّبانیَّةِ ، مُنَوِّعِ أجناسِ العالَمِ السُّبحانیّة ، عَنقاء قاف القِدَم ، العالی عَن مَرقاة الهِمَمِ ، وِعاءِ الأمانةِ ،مُحیط الإمامةِ ، مَطلَع الأنوارِ المُصطَفَوی ، الحَسَن بن علیِّ العَسکری ، علیه صلوات الله المَلِکِ الأکبر.



صلوات برحضرت امام عصر ابا صالح المهدی (ع)

و عَلَی سِرِ الأسرارِ العَلیَّة و خَفیَّ الأرواحِ القُدسِیَّةِ ، مِعراجِ العُقُولِ ، مَوصِلِ الأصولِ ، قُطبِ رِحَی الوُجودِ ، مَرکَزِ دایِرَةِ الشُّهودِ ، کَمالِ النَّشأةِ و مَنشَأِ الکَمالِ ، جَمالِ الجَمیع و مَجمَع الجَمال، الوُجودِ المَعلومِ و العِلمِ الوجودِ، المائِلِ نَحوَهُ الثّابِتِ فی الوُلُودِ ، المُحاذی لِلمرآتِ المُصطَفَویّةِ ، المُتَحَقِّقِ بِالأسرارِ المُرتَضَویّةِ ، المُتَرَشِّحِ بالأنوارِ الإلهیّةِ ، المُربّی بالأستارِ الرُّبوبیَّةِ ، فَیّاضِ الحَقائِقِ بِوُجُودِه ِ، قَسّامِ الدّقایقِ بِشُهودِهِ ، الإسمِ الأعظَم الإلهی ، الحاوی للنَّشآتِ الغَیرِ المُتناهی ، غَوّاص الیَمِّ الرَّحمانیَّةِ ، مُسلِکِ الآلاءِ الرَّحیمیَّةِ ، طُورِ تَجلّی اللّاهوتیَّةِ ، نارِ شَجَرَةِ النّاسوتیَّةِ ، نامُوسِ اللهِ الأکبَرِ، غایةِ البَشَرِ، أبی الوَقتِ ، مَولَی الزَّمانِ ،الّذی هُوَ لِلحَقِّ أمانٌ ، ناظِمِ مَناظِمِ السِّرِ و العَلَنِ ، أبی القاسِمِ مُحَمَّدِ بن الحَسَن ، علیه الصَّلوة و السّلام.

 

 

خاتمه صلوات بر چهارده معصوم علیه سلام

اللهم إنّی اُشهِدُکَ أنَّ هؤُلاءِ أهلَ بیتِ الرِّسالةِ ، و مُختَلفِ المَلائِکَةِ و مَهبِطَ الوَحیِ و خُزّانَ العِلمِ و مُنتَهَی الحِکمَةِ و مَعادِنَ الرَّحمَةِ و اُصولَ الکَرَمِ و قادَةَ الاُمَمِ و عَناصِرَ الأبرارِ و دَعائِمَ الأخیارِ و أبوابَ الإیمانِ و أصفیاءَالرَّحمن، و سُلالةَ خِیَرَةِ النَّبیّینَ و خُلاصَةَ عِترَةَ صِفوَةِ المُرسَلینَ ، صلوات اللهِ و سلامُهُ علیه و علیهم أجمعین.

جناب محی الدین عربی قدس سره


مقاله در باره شناخت بهتر محی الدین ابن عربی . از آقای مسعود کی منش

ابن عربی، عارفی کثرت گرا

نویسنده آقای مسعود کی منش

 

عکس ‏‎Masoud Kolyaie‎‏


ابن عربی از دیدگاه صوفیانه و عارفانه به بازخوانی و تبیین مفاهیم دینی دست می یازد

  

به مناسبت سالگرد تولد عارف بزرگ جهان اسلام، ابن‌عربی(بیست وهفتم رمضان)

   

سالکان را بین به درگاه آمده/

جمله پشتا پشت و همراه آمده

 هست با هر ذره درگاهی دگر/

پس زهر ذره بدو راهی دگر

تو چه دانی تا کدامین ره روی/

در کدامین ره بدان درگه روی

 

محیی الدین ابو عبدالله محمد بن علی بن محمد بن عربی حاتمّی طایی اندلسی فقیه ، متکلم ، ادیب ، فیلسوف و عارف مشهور و صاحب مذهب وحدت وجود که توسط پیروانش به شیخ الاکبر ملقب است و در اسپانیا وی را “ ابن سُراقه “ نیز خوانده اند ولی بیشتر در غرب به ابن العربی و در شرق به ابن عربی با قاضی ابوبکر بن العربی اشتباه نشود. شهرت یافته است اما همانطور که گفته شد عنوان اعرف و لقب اشهر وی در میان پیروانش عنوان بسیار با معنی و لقب او شیخ الاکبر است که به حق شایسته آن استوی در شب دوشنبه هفدهم رمضان المبارک سنه560 قمری در مرسیه از بلاد اندلس متولد گردید. اما در یک دست نوشته که جزو کتابخانه شخصی صدر الدین محمد بن اسحاق قونوی ربیب و شاگرد نزدیک وبرجسته ابن عربی بوده است به دست خط صدرالدین قونوی27رمضان560 ثبت شده است . وی پس از گذرانیدن سالهای نخستین عمر در مرسیه در هشت سالگی (568) همراه خانواده اش به شهر اشبیلیه پایتخت اندلس رفت و تا سال  598در آنجا ماندگار شد و تربیت کامل دینی و ادبی یافت. ابتدا قرآن را با قرآت سبع ازابوبکر محمد بن خلف لخمی و ابوالقاسم عبدالرحمن غالب الشراط القُرطبی بیاموخت وسپس نزد استادان مبرز و مدرسان مدقق و مشایخی چون قاضی ابو محمد عبدالله بازلی ـ قاضی ابوبکر محمد بن ابی حمزه ـ قاضی ابو عبدا لله محمد بن عبدالله نـمیری شاطبی و دیگران اجازه روایت حدیث و کسب فقه و فراگیری سایررشته ها و شاخه های علوم ومعارف زمانش همت گماشت وازبرکت الهی و عنایات ربّانی و در اثر هوش و استعداد فطری بزودی در آداب و معارف عصرش سرآمد اقران و انگشت نمای همگان گردید . اهمیت مقامش در ادب، توجه حکومت اشبیلیه را به وی جلب کرد و در نتیجه به عنوان دبیر و کاتب در دستگاه حکومت به کار گمارده شد.

 

ابن عربی بنا به گفته خودش در فتوحات مکیه ج2 در سال580 به طریقت عرفان داخل شده ونخستین کسی که با وی در طریق الله روبرو گردیده ابوجعفر احمدعرینی است که در آغاز آشنایی ابن عربی با طریقت عرفان به اشبیلیه آمده و شیخ اکبر نخستین کسی بوده که به دیدار وی شتافته است. او پیش از وارد شدن به طریقت الله از سالهای نخستین زندگی اش به دوران جاهلیت یاد می کند ( فتوحات مکیه ج 1 )

 شیخ اکبر به سال 598 به مکه سفر کرد و در آن شهر با عالمان و عابدان و زاهدان و صالحان آن دیار به معاشرت و مصاحبت پرداخت که ازجمله برجسته ترینشان شیخ عالم مکین الدین اصفهانی است که در ابن عربی تاثیری به سزا وعظیم داشته است وی در آثار خود شیخ مکین الدین را به پارسایی و زهد و خوشگویی وخوش خویی ستوده و اورا بردیگران برتری داده است . مکین الدین را خواهری سالخورده ، عالم و پارسا بوده است که ابن عربی وی را شیخة الحجاز فخر النساء ( تاج النساء ) معرفی می کند واو را نه تنها فخر زمان بلکه فخر مردان و نه تنها فخر مردان بلکه فخر صالحان و عالمان می خواند و به علّو درجاتش می ستاید . مکین الدین شیخ اکبر را به پیش خوا هرش هدایت می کند اما این بانوی زاهد به سبب کبر سن و نیز به جهت نزدیکی مرگش و همچنین شوق شدید به عبادت ازنقل حدیث برای وی خوداری می کند و از او پوزش می طلبد ولی به برادرش مکین الدین اجازه می دهد که ازجانب خود به او اجازه روایت دهد .

 

 مراوده و رابطه وثیق شیخ اکبر با مکین الدین موجب آشنایی او با دختر مکین الدین موسوم به نظام و ملقب به عین الشمس و البهاءگردیدو نظام ابن عربی را سخت شیفته و مجذوب خویش ساخت . دیدار این دختر اثری فوق العاده در ابن عربی بخشیده و موجب خلق کتابی به نام ترجمان الاشواق می شود که اشعار عاشقانه و تغزلات عارفانه کتاب ، قابل تحسین است . ابن عربی در مقدمه کتاب مذکور در وصف و ستایش نظام چنین می گوید: برای این استاد که خداوند ازوی خشنود باد دختری بوده دوشیزه ، لطیف پوست ، لاغرشکم ، باریک اندام که نگاه رادر بند می کرد و محفل و محفلیان را زینت می بخشید و نگرنده را دچار حیرت ، نامش نظام و لقبش عین الشمس و البهاء، او اززنان عابد و عالم وزاهد و معتکف و براستی پیشوای حرمین و پرورده بلد امین اعظم بود.

 

 در نظم این کتاب بازبانی مناسب و دلپذیر و عباراتی دل نشین و با نیکوترین زینتها آرایش دادیم زیرا او سؤال مامول و عذرای بتول  است پس در این جزء هر نامی که ذکر می کنیم ازوی کنایه می آوریم و به هر داری که ندبه می کنیم . دار او را قصد میکنیم ( ترجمان الاشواق ص9-8-7 ) که :

 مرضی من مریضة الاَجفـان               عَلِّلا نی بذکرها علِّلانـی

 طال شوقی لطیفةٍ ذاتِ نثـرٍ               و نظام و منـبر و بیـان

 من بنات الملوک من دار فُرسٍ             من اجلِّ البلادِ من اصبهان

 یعنی : بیماری من ازعشق آن زیبای خمار چشم است . مرا با یاری درمان کنید . عشق من به آن زیبای ناز پرورده نازک بدنی به درازا انجامید که صاحب نثر و نظام و منبر و بیان است که ازشاهزادگان مقصود (پارسازادگان) سرزمین ایران ازبزرگترین شهرهای آن سامان اصفهان است.

 

 ابن عربی هوشمندانه واژه های ابیات مذکور را مانند سایر ابیات کتاب به معانی بسیار ژرف و زیبای عرفانی بر می گرداند تا هم با معارف عارفان سازگار آید و هم مقام والای معنوی نظام آن دوشیزه فرزانه وآئینه تمام نمای حکمت جاودانه را تا حد امکان بستاید و در عین حال بتواند در برابر خرده گیران ظاهربین ازخود دفاع نماید. زیرا در سال610 زمانی که ابن عربی رهسپار حلب می شود مشاهده  می کند که علیه وی به سبب نظم کتاب ترجمان الاشواق غائله ای برپا و انتقادات و اتهاماتی علیه وی وارد شده است بنابراین ابن عربی به پیشنهاد مصاحبش بدر حبشی و فرزند روحانیش اسماعیل بن سودکین ناگزیر به شرح کتاب ترجمان الاشواق می پردازد و این کتاب را ذخایر الاعلاق می نامد و چنانکه معهود است خواننده را متوجه می سازد که منظور نظرش در کتاب ترجمان الاشواق معانی ظاهری و متداول ابیات نیست بلکه مکاشفات روحی و واردات الهی است که در ماورای معانی ظاهری پوشیده و نهفته است. و بدین شکل خود را ازتیغ منتقدان می رهاند.

 

دیدگاه ابن عربی پیرامون زن :

شرف الدین خراسانی همچنین درباره دیدگاههای ابن عربی درباره زن می‌نویسد:" در اینجا شایسته‌است که به نظریات ابن عربی در بارهٔ زن نیز اشاره کنیم. وی در این باره نیز نظریات توجه انگیزی دارد. چنانکه دیدیم، وی در راه استکمال و کمال‌یابی انسان، میان مردان و زنان فرق نمی‌نهد و از این لحاظ به اختلاف میان ایشان باور ندارد (نک: «عقلة»، ۴۶-۴۷). او با اشاره به آفرینش زن می‌گوید:

خدا چون جسم آدم را آفرید، هنوز در وی شهوت نکاح نبود. از سوی دیگر در علم خدا ایجاد زن و زاد و نکاح، برای بقای نوع بشر، گذشته بود. بدین سان، خدا از دندهٔ کوچک‌ِ آدم، حوّا را پدید آورد. از این روست که زن به درجهٔ مرد نمی‌رسد، چنانکه خدا می‌گوید: «مردان بر زنان برتری دارند» (بقره /۲/۲۲۸). حوّا از این رو از دندهٔ آدم برآمده بود تا به سبب انحنایی که در دنده است، به مهربانی با کودک و همسرش بگراید. گرایش و شفقت و مِهر زن نیز به مرد از آن روست که از دندهٔ او برآمده و دنده هم دارای انحنا و انعطاف است. سپس خدا در آن جایی از تن آدم که حوا از آن بیرون آمده بود، شهوت به او را نهاد و آدم مشتاق حوا شد، چون به خودش شوق داشت، زیرا حوا جزئی از وی بود. حوا نیز مشتاق به او شد، چون آدم «موطن» و خاستگاه او بود. عشق حوا به آدم، عشق به موطن و عشق آدم به حوا، عشق به خودش بوده‌است (ابن عربی، الفتوحات، ۱/۱۲۴، نیز نک: فصوص، ۲۱۶).

ابن عربی در جای دیگری می‌گوید: چون زن، در اصل، از دنده کوچک آدم، آفریده شده‌است، نزد مرد همان مرتبهٔ صورتی را دارد که خدا انسان کامل را به آن آفریده‌است که همان صورت‌ِ حق است. همچنین خدا زن را جلوه گاهی برای مرد قرار داده‌است، چون اگر چیزی جلوه گاهی برای بیننده باشد، بیننده در آن «صورت»، جز خودش را نمی‌بیند. از این رو، چون مرد در این زن، خویشتن را ببیند، عشق و گرایشش به او فزونی می‌گیرد، زیرا آن زن، صورت اوست. از سوی دیگر، دیدیم که صورت مرد، همان صورت خداست که مرد بر طبق آن آفریده شده‌است. پس مرد، جز خدا را در زن نمی‌بیند، اما همراه با شهوت عشق و لذت بردن از وصال. مرد به درستی و با عشقی راستین، در او فنا می‌شود و جزئی در وی نیست، مگر اینکه آن جزء در زن است و عشق در همهٔ اجزائش راه می‌یابد و همهٔ وجود او به زن تعلق می‌گیرد و از این رو در همانند خویش، کاملاً فنا می‌شود (الفتوحات، ۴/۴۵۴). وی در جای دیگری تصریح می‌کند که شهود حق در زنان بزرگ‌ترین و کامل‌ترین شهود است (فصوص، ۲۱۷).

در اینجا یادآوری این نکته لازم است که ابن عربی می‌گوید: در حدیث نبوی آمده‌است: «حُبّب‌َ اِلَی‌َّ مِن‌ْ دُنْیاکُم‌ْ ثَلاث: اَلنّساءُ وَ الطّیب‌ُ وَ جُعِلَت‌ْ قُرَّةُ عَیْنی فِی الصَّلاة: ۳ چیز از دنیای شما برای من دوست داشتنی شده‌است: زنان و عطر، روشنی دیده‌ام در نماز قرار داده شده‌است» (نک: فصوص، ۲۱۴؛ قس: ونسینک، ۱/۴۰۵، ۵/۳۳۶) و بارها به آن استناد می‌کند و آن را محور اصلی بحث و تحلیل عرفانی قرار می‌دهد (فصوص، ۲۱۴، ۲۱۶- ۲۱۸). وی در جایی می‌کوشد که مضمون آن را، با تفسیر عرفانی ویژهٔ خود، بیشتر بشکافد و روشن‌تر سازد و می‌گوید: دربارهٔ هیچ پیامبری وارد نشده است که زنان برای او دوست داشتنی شده‌اند، مگر دربارهٔ محمد (ص)، اما سخن این است که «برای من دوست داشتنی شد»، زیرا از سوی دیگر پیامبر (ص) گفته‌است: «کُنْت‌ُ نَبیّاً وَ آدَم‌ُ بَیْن‌َ الماءِ وَ الطّین‌ِ: من پیامبر بودم و آدم میان آب و گل بود». بدین سان پیامبر وابسته و موقوف به پروردگارش بود و با وجودِ حق به هیچ یک از هستها نمی‌نگریست، چون با خدای خود، از آنها منصرف و روی گردان بود. آنگاه خدا زنان را برای او دوست داشتنی کرد و او نیز ایشان را به سبب‌ِ عنایت‌ِ الهی به آنان، دوست می‌داشت. وی زنان را بدان سبب دوست می‌داشت که خدا ایشان را برای او دوست داشتنی کرده بود. ابن عربی سپس به حدیث پیامبر اشاره می‌کند که «خدا زیباست و زیبایی را دوست می‌دارد» و می‌افزاید نکاح سنت پیامبر بود و به سبب «سرالهی» که در آن بود، عبادت قرار داده شد (الفتوحات، ۱/۱۴۵-۱۴۶).

ابن عربی، همچنین با تکیه بر این نظریه، در جای دیگری می‌گوید: ۳ چیز آشکار شد: حق، مرد و زن. مرد مشتاق پروردگارش بود که اصل‌ِ اوست، همان گونه که زن مشتاق مرد است. از این رو پروردگارش زنان را برای وی دوست داشتنی کرد، همان سان که خدا کسی را که به صورت اوست، دوست می‌دارد. دوست داشتن جز به کسی که تکوّن از اوست، تعلق نمی‌گیرد، پس عشق مرد به کسی است که از او پدید آمده‌است و او همان خداست. از این روست که پیامبر گفته‌است: «دوست داشتنی شد» و نگفت: «دوست داشتم» و این به سبب آن بود که حتی عشق او به زنش، به سبب تعلق عشقش به پروردگارش بود که وی به صورت او آفریده شده‌است و او زنش را، بنابر یک تخلّق الهی دوست می‌داشت، از آن رو که خدا خود او را دوست می‌دارد. اگر مرد، حق را در زن مشاهده کند، این شهودی است در یک منفعل و اگر مرد حق را، در خویشتن‌ِ خویش مشاهده کند - از حیث پیدایش زن از او، یعنی از مرد - آنگاه او را در یک فاعل مشاهده کرده‌است و نیز اگر مرد حق را، در خویشتن‌ِ خویش مشاهده کند، بدون به یاد آوردن‌ِ صورت‌ِ آنچه از آن پیدایش یافته‌است، آنگاه شهود او در یک منفعل از حق، بدون واسطه است. پس شهود حق برای مرد در زن، تمام‌تر و کامل‌تر است، زیرا در زن وی حق را از این حیث که فاعل‌ِ منفعل است، مشاهده می‌کند و در خودش، از این حیث که تنها منفعل است. از این روست که پیامبر (ص) زنان را، به سبب کمال شهود حق در ایشان، دوست می‌داشت، چون حق، هرگز مجرد از مواد، مشاهده نمی‌شود وگرنه خدا بالذات از جهانیان بی‌نیاز است. اکنون چون مشاهده جز در ماده‌ای ممکن نیست، پس شهودِ حق در زنان، بزرگ‌ترین و کامل‌ترین شهود است و بزرگ‌ترین شکل پیوستن و وصلت، نکاح است و این همانند توجه الهی به انسانی است که او را به صورت خویش آفریده‌است، برای اینکه جانشین او (در جهان) شود و خود را در او ببیند (فصوص، ۲۱۶- ۲۱۷).

ابن عربی همهٔ مقامات سلوک عرفانی را برای زنان و مردان، مشترک می‌شمارد، حتی مقام «قطبیت» را و معتقد است که هر چه برای مرد، از مقامات و مراتب و صفات، دست یافتنی است، اگر خدا بخواهد، برای زنان نیز چنین است (الفتوحات، ۳/۸۹). ابن عربی به تحلیل ژرفی از این نظریه می‌پردازد و می‌گوید: تنها کسی حقیقت این مسأله را در می‌یابد که «مرتبهٔ طبیعت» را در برابر «امرِ الهی» بشناسد، زیرا زن در برابر مرد، به منزلهٔ «طبیعت» در برابر امر الهی است، چون زن محل هستی اعیان‌ِ فرزندان است، همان گونه که امر الهی، محل پدیداری اعیان‌ِ اجسام است، چه اینها از آن طبیعت پدید آمده و آشکار شده‌اند. پس امر، بی‌طبیعت و طبیعت، بی‌امر یافت نمی‌شود و همهٔ هستی وابسته به دو امر است. هر کس مرتبهٔ طبیعت را بشناسد، مرتبهٔ زن را شناخته‌است و هر کس مرتبهٔ امر الهی را بشناسد، مرتبهٔ مرد را شناخته‌است. هستی‌ِ همهٔ موجودات غیر از خدا، متوقف بر این دو حقیقت است (همان، ۳/۹۰، نیز نک: ۴/۸۴).

نظریات دیگر: ابن عربی، در میان نظریات و اندیشه‌ای بنیادی خود که تاکنون بدانها اشاره شد، دارای بسیاری اندیشه‌ها، ملاحظات و نظریات توجه انگیز، در بسیاری از زمینه‌های دیگر است که آنها را در ۵۶۰ باب فتوحات، فصوص و بسیاری از نوشته‌های کوچک‌تر خود - که متأسفانه بیشتر آنها هنوز هم منتشر نشده است - پراکنده‌است. وی چنانکه خود می‌گوید - و پیش‌تر بدان اشاره شد - باورها، نظریات و اندیشه‌های ویژهٔ خویش را در یکجا گرد نیاورده و عرضه نکرده است. می‌توان پنداشت که علت این پنهان کاری و پراکنده نویسی، مقتضیات اعتقادی و سیاسی - اجتماعی دوران او بوده‌است. وی خود به روشن‌ترین زبانی به چنان اوضاعی اشاره می‌کند و دربارهٔ پنهان کاری و رازپوشی «اهل اللّه» می‌گوید: ایشان آن را [اشاره به اسرار حروف الفبا] از عامهٔ مردم، پنهان می‌دارند و به تنهایی به آن می‌پردازند. از اینجاست که جنید، سرور طایفهٔ عارفان گفته‌است: هیچ کس به جادهٔ حقیقت نمی‌رسد، مگر اینکه هزار صدیق گواهی دهند که او زندیق است، زیرا این مقام به کسی که اهل آن نیست، زیان می‌رساند، همان‌گونه که بوی عطر گل سرخ برای جُعَل زیانمند است، زیرا حالتی که عامهٔ مردم برآنند، این مقام را نمی‌پذیرد و آن مقام نیز این حالت را پذیرا نیست. چون انسانها ایشان، یعنی اهل‌الله را، در میان همگان ببینند، آنان را نمی‌شناسند، زیرا در سخنان ایشان، امری آشکار نیست که بدان از عامهٔ مردم متمایز شوند و چون انسانهایی از خواص، مانند فقیهان، متکلمان و حکیمان اسلام، ایشان را ببینند، سخن به تکفیرشان می‌گویند و چون حکیمانی که به شرایع مقید نیستند - مانند فیلسوفان - ایشان را ببینند، می‌گویند: این کسان اهل هَوَسند، خزانهٔ خیالشان تباه و عقلهایشان ضعیف شده‌است (همان، ۲/۵۱۹). بدین سان، جای شگفتی نیست، اگر بدانیم که از سوی مخالفان ابن عربی، ۱۳۸ فتوا برضد او و از سوی مدافعانش تنها ۳۳ فتوا در دفاع از او داده شده‌است.[۳]

 

مذهب ابن عربی :

ابن عربی ازلحاظ فروع دین به مذهب ظاهری و ازلحاظ اصول دین به مذهب روحانی و باطنی معتقد بود. ( کان ظاهری المذهب فی العبادات باطنی النظر فی الاعتقادات ) که احتمالاً مراد ازظاهری مذهب پیروی ازهم میهن خود ابن حزم ظاهری اندلسی باشد و منظور ازباطنی النظرآن نور باطنی بود که اعتقاد داشت ازطریق خاصی باطن اورا منور ساخته است. او معتقد بود که همه هستی اساساً واحد است وآن همه ،تجلّی ذات الهی است .بنابراین ادیان مختلف نیز به نظر او برابر یکسان اند و وی معتقد بود که نور محمدی را دیده است و اسم اعظم خداوند را می داند و این معرفت را نه از راه کسب بلکه از طریق الهام بدست آورده . و لذا از آنجایی که وی وحدت وجودی است و نظریه معروف خود را در باب انسان کامل بر پایه نوعی توحید و وحدت وجود ( همه خدایی ) قرار می دهد که حق و خلق را جنبه های مکمل وجود مطلق به شمار می آورد ( همانطور که پیش از او توسط  حسین منصور حلاج ( مقتول به سال309 ) برمبنای نظریه حلول ابراز شده بود یعنی : ( إن الله خَلَقَ الانسانَ علی صورته ) خداوند انسان را به صورت خویش آفریده است .بعضی از عرفا مآخذ این روایت را یهودی می دانند مولوی هم در بیان این روایت می گوید:

 خلق ما بر صورت خود حق              وصف ما از وصف او گیرد سبق

 

ابوالعلاء عفیفی یکی از مصححین فصوص الحکم درمقدمه کتاب خود می گوید : وحدت وجود حقیقت وجودی است که در جوهروذاتش واحد است و به واسطه صفات و اسماءش متکثرو در آن حقیقت تعددّی جز به واسطه نِسب و اضافات نمی باشد وآن حقیقت قدیم ازلی ابدی است که تغییر پذیر نیست اگر چه صور وجودی که بدان ظاهر می گردند تغییر پذیرند وآن اقیانوس کبیری است که ساحلی ندارد.( مقدمه غفیفی )

این همان عقیده معروف وحدت وجود است که ابن عربی در نهایت جرأت وصراحت در مواضع مختلف کتاب فصوص و فتوحات بیان داشته است و درپی این وحدت ، وحدتی دیگر نهفته است که از هر جهت قابل تأمل است وآن وحدت ادیان می باشد. وحدت ادیان البته فکر جدیدی نیست که ابن عربی آن را ابداع کرده باشد بلکه صوفیان زیادی پیش از او بدان معتقد بودند که بارزترین آنها حلاج است . همانطور که در سطور فوق مذکور افتاد در قالب نظریه حلول مطرح شده است و آن اینست که اختلاف در عقاید دینی به اختلاف

حقیقت واحد کشیده نمی شود و حبّ خداوند در همه چیز وجود دارد و هیچ فرقی میان عقیده ای وجود ندارد حتی میان باور های آسمانی و بت پرستی اختلاف نیست.

 

شیخ محمود شبستری هم در گلشن راز مشابه این مرام رابیان کرده ، آنجایی که امیرحسین حسینی هروی از او سئوال می کند که:

بت وزنار و ترسایی در این کوی                     هم کفراست ورنه چیست برگوی

 شیخ محمود پاسخ مبسوطی می دهد که دو بیت پایانی آ ن چنین است:   

مسلمان گر بدانستی که بت چیست        بدانستی که دین در بت پرستی اسـت

و اگر مشرک ز بت آگاه گشتـی       کـجا در دین خود گمراه گشتـی    (گلشن راز )

 

وشاید همین نظریات بود که ابن عربی را برانگیخت که پس از چند قرن به این اندیشه بیافتد که انسان می تواند هر چیز را که می بیند بدان ایمان آورده و به هر دینی بگرود .او در کتاب فصوص توصیه می کند که نباید انسان به دین خاصی معتقد شود زیرا این امر موجب می شود که به ادیان دیگر کفر بورزد یعنی وی براین باورست که فرقی بین هیچ یک از ادیان وجود ندارد و اضافه می کند که خداوند برتر و بزرگتر ازآن است که ایمان را در عقیده و مکتب خاصی محدود سازد. ابن عربی عقیده دینی خود را در حکم اعتقاد به همه عقاید دینی می داند ومی گوید: عقد الخلایق فی الاله عقایداً                     وانا اعتقدت جمیع ما اعتقدوه

یعنی : مخلوقات درباره خداوند به عقاید مختلف معتقد گشتند ولی من به همه آن باورها اعتقاد دارم.

 بنابراین معبود و عابد در نزد ابن عربی بدین شرح است .

 

معبود جوهر ازلی قدیم که مُقّوم جمیع صوری است که بی نهایت فیض می گیرند اما عابد صورمتقومه این جوهراست پس هر صورتی از صورتهابه نام حق سخن می گوید و بحمدش مشغول است و هر معبودی از معبودات وجهی از وجود حق است و بالاترین انواع عبادت همان عبادتی است که به صورت وحدت ذاتی صورت می گیرد. بدانگونه که تو اویی و او توست یعنی تواویی از جهت صورتت و او توست از جهت جوهر و ذات و او خدایی است که وجود را از وجود خدا برتو افاضه می کند خلاصه ابن عربی نمی تواند در سخن خود در موضوع وحدت ادیان از وحدت وجود رهایی یابد . وی در غزل یازدهم کتاب ترجمان الاشواق می گوید:

لقد کُنتُ قبلَ الیومِ اُنکُر صاحبی               و ما کانَ دینـی لدیـنهِ دانِ

والانَ صارَ قلبی قابلاً کلَّ صورةٍ                 فَمْرعیً لِغـْز لانٍ ودیرٌ لِرُهبانِ

و بیتُ لاوثانٍ و کعبةُ طائفٍ                  والواحُ توراةٍ و مصحفُ قرآنِ

اَدینُ بدینِ الحبُ اَنّی توجَّهَتْ                  رکائـبُهُ فالحبُّ دینـی و ایمانی            

یعنی : قلب من پذیرای هر صورتی است پس چراگاه آهوان ، دیر رهبان ، خانه بتان ، کعبه طائفان ، الواح تورات و کتاب قرآن است.

من به دین عشق می گروم و هر جا که بروند به دنبال روندگان آن هستم پس عشق دین من و ایمان من است.

 

لذا برما مسلّم است که کوشش عالمانی چون عبد الوهاب شعرانی که خواسته اند ابن عربی را یک سنّی پای بند به جمیع اصول و فروع مذهب تسنن قلمداد کنند و حتی عقیده به وحدت وجود را نیز از وی نفی نمایند بیهوده وعبث است که او نه شیعه به معنای متداول لفظ وبه تعبیر میرزا محمد اخباری و شیخ بهایی و قاضی نور الله شوشتری نه سنّی به معنای متعارف آن بلکه یک وحدت وجودی است که هم وجود را واحد می داند و هم حقیقت را وهم دین و مذهب را .گلدزیهر که در کتاب العقیدة و الشریعة فی الاسلام می گوید دین حبِّ ابن عربی دین وحدانیت الهی و وحدت و برادری و وحدت فراگیر است .مقصود اینکه او قائل به وحدت ادیان بوده و بر خلاف شرایع متداول میان مذاهب فرقی نمی دیده است. ابن عربی در مقام شرح ابیات فوق در کتاب ذخائرالاعلاق می گوید: دین حب را دین محمد (ص) و محمدیین می شناسد و می نویسد : (فاِنَّ محمداً (ص) لَهُ من بین سائر الانبیاء مقام المحبة بکمالها مع انّه صفیُّ و نجیُّ و خلیلٌ وغیر ذلک من مقامات الانبیاء و زاد علیهم انّ الله اتخذهُ حبیباً ای محباً محبوباً ووَرَثته علی منهاجه.)

بنابراین او در این راه است که خود را از حدود و قیود تعصبات خارج و از مجادلات و مناظرات دینی و کلامی رها می سازد.

 

 هرچند افرادی مثل یو سف بن اسماعیل نَبهانی (1350م) مذهب اورا مالکی و مسلکش را اشعری قلمدادکنند ولی برخلاف وی ابن خلّکان او را در مسائل فقهی تابع هیچ یک از ائمه اربعه سنت و جماعت ندانسته بلکه ابن عربی را مجتهدی می دانسته که خود به اجتهاد پرداخته است. شاهد دیگر این مدعا تعریفی است که ابن عربی بر خلاف سایر ائمه اهل سنت از اجتهاد ارائه می دهدکه در بیان متداول                                                                

اجتهاد قائل به استنباط حکم از ادله کتاب ، سنت و اجماع هستند او در فتوحات مکیه می گوید : بذل وسع ،در تحصیل استعداد باطن است که صاحبش بدان وسیله تنـزل خاص الهی را که مخصوص نبی و رسول است پذیرا می شود : (و لکن لا تقول بانّ الاجتهاد هو ما ذکره علماء الرسوم بل الاجتهادُ عندنا بذل الوُسع فی تحصیل الاستعداد الباطن الذّی به یقبل هذا التـنـزل الخاصّ الذّی لایقبله فی زمان النّبوة و الرسالة الّا نبیُّ اوْ رسولٌ.)

 

و صد البته که مولانا جلال الدین هم در بیان نظرات خود در مواضع گوناگونی در مثنوی به این مهم پرداخته است:

هر نبـی و هر ولـی را مسلـکی است            چون که با حـق می بَرَد جمله یکی است

چونکه خود مـمدوح جز یک بیش نیست           کیش ها زیـن روی جز یک کیش نیست      ( دفتر اول )

                                                 ……………

صد کتاب ار هست جز یک باب نیسـت            صد جهت را قصد جـز محـراب نیست  ( دفتر ششم )

                                                 ……………  

نه دو باشد تـا توی صورت پرسـت                 پیش او یک گشت کـز صورت برسـت

چون به صورت بنگری چشم تو دوسـت                 تو به نورش در نگر کـز چشم رُسـت

نور هر دو چشـم نتـوان فرق کــرد                 چونکه در نورش نـظر انداخت مــرد

ده چــراغ ار حاضـر آری در مـکان                هـر یکـی باشد به صورت غیـر آن

فـرق نتـوان کرد نـور هـر یـکـی                 چـون بـه نورش روی آری بی شکـی

اطـلب الـمعنـی من الفرقـان قـل                  لا نـفـرق بـیـن آحـاد الـرسـل

گـر تـو صد سیب و صد آبی بشمری                  صـد نـماند یـک شود چـون بفشری

منبسط بودیـم و یک جوهر هـمـه                  بـی ســر و بـی پا بدیـم آن سـر همه

یـک گـهر بودیـم همچون آفـتاب                 بـی گــره بودیـم صافـی همچـو آب

چـون به صورت آمـد آن نورسـره                  شـد عـدد چـون سایـه هـای کنگره

کـنگره ویـران کنـید از منـجنیق                   تـا رود فـرق از میـان ایـن فریــق

شـرح ایـن را گفتمی مـن از مری                  لـیک ترسم تا نـلـغـزد خـا طـری       ( دفتر اول ) 

 

و یا امثال این اشعار که در سراسر مثنوی زیاد به چشم می خورد . البته باید اذعان داشت که بعید به نظر نمی رسد که بعضی از نظرات

مولانا متأثر از ابن عربی بوده باشد خصوصاً که روایت شده که احتمالاً این دو دریا التقایی رخ داده است و بنا به روایتی منقول موقعی که مولانا با پدرش بهاءولد و ملقب به سلطان العلماء (م628) وارد شام شد ابن عربی را زیارت کرد ، هنگام بازگشت مولانا پشت سر پدرش می رفت ابن عربی گفت: سبحان الله اقیانوسی از پی یک دریاچه می رود و مولانا هم از اظهار ارادت به ابن عربی نیز خوداری نکرده و در وصف وی آورده است:

ما عاشق و سر گشته سودای دمشقیم       جان خسته و دلبسته سودای دمشقیـم

اندر جبل صالحه کانـیست ز گوهـر   کـاندر طلبش غرقـه دریای دمشقیم  ( طرائق الحقایق ج 2)

 

و مستبعد نیست که بیشتر نظرات ابن عربی از طریق شاگرد ممتاز وی صدر الدین قونوی به مولانا جلاالدین رسیده باشد زیرا که بی هیچ شکی بزرگترین مبلّغ و ناشر افکار ابن عربی در مشرق زمین صدر الدین قونوی است. در کتاب طرئق الحقایق نقل شده : روزی جلال الدین محمد به مجلس شیخ صدرالدین درآمد و شیخ در صف بالای سجاده نشسته بود و اکابر علماء و اعاظم حاضر بودند شیخ سجاده خود را به مولوی بازگذاشت که بنشیند مولوی برای حرمت وی برسجاده او ننشست و فرمود به قیامت چه بگویم که چنین بی ادبی کنم شیخ گفت سجاده ای که ترا نشاید مرا نیز نشاید سجاده را برداشته کنار نهاد و گفت:

لـو کـآن فیـنا للالوهة صـورة                      هـی اَنـت لا اَکنـیِ و لا اتـردَّد             

 وشاید هم در این بیت:

غیـر آن قـطب زمانه دیـده ور                      کـز ثباتـش کـوه گردد غیره سـر

اشاره به مقام والای عرفانی و علمی صدر الدین بوده باشد. خوب است در اینجا اشاره ای دیگر به تاثیر مولانا از ابن عربی داشته باشیم.

 

شیخ اکبر در فص یونسی به داستان ساختن مسجد الاقصی اشاره داردو می گوید : (اراد داود بنیان بیت المقدس فبناه مراراً فکلما فرغ منه تهدم فشکا ذلک الی الله فاوحی الله الیه ان بیتی هذا لا یقوم علی یدی من سفک الدماء فقال داود الم یکن ذلک فی سبیلک ؟ قال بلی! ولکنهم الیسواعبادی ؟ قال یا ربّ فاجعل بنیانه علی یدی من هو منی فاوحی الله الیه ان ابنک سلیمان یبینیه).

 یعنی : داود بنیان بیت المقدس را اراده کرد و آن را چند بار بنا کرد و هرگاه که از بنا فارغ می شد خراب می گشت وی به خداوند شکایت برد . خداوند به او وحی کرد که خانه بیت المقدس با دستی که خون ریخت بنا نمی شود . داود علیه السلام گفت : ای خدای من مگر قتل در راه تو نبود ؟ گفت : چرا ولی مگر آنان بندگان من نبودند ؟ داودگفت : ای خدای من پس بنیان آن را به دست کسی که از من است قرار بده . خداوند به او وحی فرمود : که فرزند تو سلیمان آن را بنا می کند.

 

مولانا جلاالدین هم داستان ساخت مسجد الاقصی را اینگونه به نظم می کشد:

چون درآمد عـزم داودی به تنـگ                که بسازد مسجد الاقصی به سنگ

وحی کردش حق که ترک این بخوان                که ز دسـتت بر نیاید ایـن مکان

نیسـت در تقدیر ما آنکه تو ایـن                 مسجد اقـصی بر آری ای گزیـن

گفـت جرمم چیست ای دانای راز               که مرا گویی که مسجد را مسـاز ؟

گفت بی جرمی تو خون ها کرده یی                 خـون مظلومان به گردن برده یـی

کـه ز آواز تـو خلقـی بیشمار                 جـان بدادند و شدند آن را شکـار

خون بسی رفته سـت برآواز تـو                 بـر صـدای خوب جان پرداز تـو

گفت مغلوب تو بودم مسـت تـر                دسـت من بربسته بـود از دست تـو

نه که هر مغلوب شد مرحوم بـود               نـه کـه الـمغلوب کالـمعدوم بود؟

                                      …………

گر چه برنامد به جـهد و زورتـر               لـیک مسجـد را بـرآورد پـور تـو

کـرده او کرده توست ای حکیم               مـومنـان را اتـصالـی دان قـدیـم    ( دفتر چهارم )

 

هرچند مولوی شناسانی مانند مرحوم بدیع الزمان فروزانفر مآخذ این حکایت را روایتی در تفسیر ابوالفتوح رازی می دانند اما همانطور که گفته شد این روحیات عرفانی مولانا بی تأثیر از ابن عربی نمی تواند باشد گفتنی است که برخی از متفکرین معاصر از جمله مرحوم عبدالحسین زرین کوب اعتقادی به پیوند این دو عارف ندارند که توضیح و تفصیل آن از حوصله این وجیره خارج است .

 

 ابن عربی را بی شک می توان پر کارترین عارف و صوفی مسلمانان و نیز یکی از پرکارترین مؤلفان تاریخ جهان اسلام به شمار آورد درباره نوشته های او هنوز هم پس از پژوهشهایی که انجام گرفته جای سخن است. بعضی مصنّفات اورا بالغ بر پانصد تصنیف گزارش کرده اند و از جمله تألیفات او دو کتاب بیشتر از همه نظر محققان و پژوهشگران اسلامی را به خود جلب کرده باشد:

1-فتوحات مکیه و 2- فصوص الحکم.

 

وی فتوحات مکیه را هنگامی که در مجاورت خانه خدا در شهر مکه اقامت داشت به سال599  آغاز کرد و در سال636 یعنی دو سال قبل از رحلتش آن را به پایان رسانید. ابن عربی در کتاب فتوحاتش ج3 معتقد است که این کتاب از طریق الهام و القاء به قلبش تعلیم شده و خودش در آن دخالتی نداشته . گوید: سوگند به خدا از آن حرفی ننوشتم مگر این که از املای الهی و القای ربانی یا الهام روحانی در قلب ،کیانی بوده است با اینکه نه رسل متشرعم و نه انبیای مکلف زیرا رسالت تشریع و نبوت تکلیف با رسول خدا محمد(ص) پایان پذیرفت و انقطاع یافت و بعد از وی نه رسولی باشد و نه نبیّی که تشریع کند و تکلیف فرماید بلکه آنجه هست علم و حکمت و فهم است که آن را خداوند عطا می فرماید و تنـزیل پایان پذیر نیست ، بلکه در دنیا و آخرت بقاءو دوام دارد. فتوحات مکیه مهمترین کتاب اوست وآن معرفت کاملی از نظام تصّوف در560 فصل بدست می دهد که فصل599 آن شامل خلاصه یی از همه کتاب است. وقتی از او خواسته شد که “ تائیه “ ابن فارض را شرح کند ابن عربی گفت: فتوحات من خود شرح آن قصیده است . اما پس از فتوحات کتاب فصوص الحکم او شهرت دارد که در اوایل سال627در دمشق به نوشتن آن مشغول گردید . ازاشتهار این کتاب همین قدر باید بگوییم که از گذشته های دور تا به امروز حتی در حوزه های علمیه شیعه تدریس می شود .

 

ابن عربی همانطوری که برای فتوحات بیان داشت که این کتاب از راه الهام به قلبش تعلیم شده مدعی است که در محروسه دمشق در دهه آخر محرم 627رسول اکرم را به خواب دیده و کتاب فصوص الحکم را از دست آن حضرت گرفته و از سوی هم ایشان مامور گشته است که آن را برای مردم آشکار سازد تا بدان بهره مند شوند.

 

اما بعد : (فانّی رایت رسول الله (ص) فی مبشِّرة اُریتها فی العشر الآخر من المحرم محرم سنه سبع و عشرین و ستمائة بمحروسة دمشق و بیده کتاب فقال لی: هذا کتاب فصوص الحکم خذه و اخرج به الی الناس ینتفعون به فقلت : السّمع و الطاعة لله و لرسوله و اولی الامر منّا کما اُمرنا)رسول خدا که سلام بر او باد را در محرم سال 627 ق در رویایی صادقانه در دمشق دیدم به دست حضرتش کتابی بود. مرا فرمود این

کتاب فصوص الحکم است بگیر وآن را برای مردم استخراج کن تا از آن بهره مند شوند . حضرتش را اطاعت گفتم و اطاعت را برای خدا و رسولش و از برای اولی الامر دانستم چنانکه ما را فرمان دادند.این کتاب بیست وهفت “ فص “ دارد که به معنای نگین انگشتر است و در این کتاب از حکمت آسمانی دینی انبیاء الهی سخن به میان آمده وکتابی مختصرو بسیار پیچیده و رمز آمیز است که در طول زمان های بسیارکه از فوت شیخ گذشته کم تر کسی توانسته پرده از رمز و راز آن بردارد و به فهم آن نائل شود . با این حال شروح بسیار زیادی که تعداد آنها را حدود یکصدکتاب می توان دانست برآن نوشته شده است، ولی مکتوبات شاگرد مستقیم و همنشین دائمی او صدر الدین قونوی در صدر شروح قرار دارد .مرحوم استاد زرین کوب در کتاب با ارزش خود ( میراث صوفیه ) می گوید: فصوص الحکم جامع ترین و کامل ترین کتابی است که در آن محیی الدین بین حکمت ذوقی و قوه تفکر جمع کرده است و به تعبیر دیگر این کتاب هم از لحاظ معانی و مندرجات و هم از حیث سبک و اسلوب از سایر آثار شیخ ممتاز و مشخص است . ابن عربی خود در مقدمه کتابش می گوید:پس مقصود و مطلوب رسول الله را محقق گردانیدم و نیتم را خالص و قصد و همتم را تجرید کردم برای ابراز این کتاب چنانکه رسول الله برای من معلوم فرمود بدون کم وزیاد و از خدا خواستم که مرا در ابراز این کتاب و درجمیع احوالم از آن بندگانش بگرداند که شیطان برآنها مسلط نیست  و امیدوارم که حق تعالی چون دعایم را شنود ندایم را لبیک گوید. پس من القا نمی کنم مگر آنچه به من القا شده و در این نوشته نازل نمی نمایم مگر آنچه برمن نازل شد ومن نبی و رسول نیستم بلکه وارثم وبرای آخرتم حارث.

 

ابن عربی را می توان بی اغراق و به حق بزرگترین و برجسته ترین بنیان گذار نظام عرفان فلسفی یا فلسفه عرفانی و یا حکمت الهی عرفانی در تاریخ اسلام به شمار آورد. بیهوده نیست که وی را پدر عرفان نظری لقب داده اند و او را بزرگترین اندیشمند جهان اسلام به شمار آورده اند فضای اجتماعی که ابن عربی در آن می زیسته و تفکرات عرفانی و فلسفی که در اندلس اسلامی حاکم بوده باعث شده که محافل و مجالس تصوف و عرفان گرم بوده باشدازجمله حاکمان این مجالس پیش از ابن عربی عالمانی چون ابن بّرجان ، ابن عریف و دیگران که میراثهای معنوی بسیاری در تکوین جهان بینی عرفانی ابن عربی تاثیر گذاشته اند لذا وی بارها از این عالمان در کتابهایش نام برده است.

 

ابن عربی آراء بدیعی بیان کرده که در اینجا اجمالاً به چند نمونه بسنده می کنیم و اگر بخواهیم تمام آرایش را مورد بحث و مداقه قرار دهیم از حوصله این مقال خارج است ضمن اینکه شاید بتوان گفت که تا به حال کسی نتوانسته بطور دقیق و کامل به این مهم احاطه پیدا کند لذا آنچه تقریر می گردد گوشه ای از مهمترین نظرات وی می باشد که آنرا به ساحت دانش پژوهان و رهنوردان سلوک و عرفان و با

مزجی اجمالی تقدیم می داریم.

 

شیخ اکبر در ذیل داستان داود و ساختن مسجد الاقصی نظر خود را در مورد قصاص بیان می کند و می کوشد که از زاویه ای به آیات الهی نظر افکند که خشونتی در آن نباشد همانگونه که محور اندیشه های ابن عربی را انسان کامل و وحدت وجود تشکیل می دهد و ما ذیلاً به نقل اقوال ایشان می پردازیم.                                                                          

نمی بینی که خداوند در حق عدودین جزیه و صلح فرض فرمود برای ابقای آنان و فرمود :( وان جتحوا للسلم فاجنح لها و توکل علی الله ) ( انفال –61)

نمی بینی برکسی که قصاص واجب شد چگونه برای ولی دم فدیه یا عفو را تشریع فرمود پس اگر اباکرد آنگاه کشته میشود.

 نمی بینی که خداوند سبحان حکم فرمود : هر گاه در جماعتی از اولیای دم یکی از آنان راضی به دیه شد و عفو کرد و باقی اولیای دم جز قتل را نخواهندخداوند سبحان مراعات حرف آنکه را که عفو کرد فرمود و ترجیح داداورا برکسی که عفو نکرد لذا قاتل به قصاص کشته نمی شود.

 

 آیا نمی بینی که خداوند فرمود : “ جزاء سیئةٍ سیئة مثلها “ ( شوری -40 ) که قصاص را سیئه قرارداد زیرا این قتل با اینکه مشروع است آزار می رساند و سوء دارد پس هر کس عفو کرد و اصلاح نمود اجر او برخداست . “ فمن عفاً واصلح فاجره علی الله “( شوری-40 ) زیرا آن کس که عفو شد بر صورت حق تعالی است از این جهت فرمود که اجرش برخداست ( چون خلق نقش الهی هستند و جز خدا کسی حق تباه کردن این نقش را ندارد ) پس کسی که قاتل را عفو کرد و او را نکشت اجر او برکسی است که آن معفوعنه برصورت اوست وآن حق تعالی است زیرا حق تعالی احق است به عفو از بنده خود ، زیرا بنده را برای خود انشاء کرده است تا مظهر اسماءو صفاتش باشد و حق تعالی به اسم ظاهر ، ظاهر نشده است مگر به وجود عبد ، پس هر که مراعات انسان را نمود همانا مراعات حق را نموده است. (فص یونسی )

یکی دیگر از دلایلی را که ابن عربی مطرح می کند اینست که انسان به جهت فعلش مذموم است نه از جهت عینش ولذا فعل مانند عین نیست پس عین انسان باطل و خراب از جهت فعلش نمی گردد و در نهایت استناد به این آیه می کندکه : “‌ولکم فی القصاص حیاة یا اولی الالباب “ ( بقره  179) .

 می گوید : اولی الالباب اهل لب شیء هستند و آن کسانی هستند که براسرار نوامیس الهیه یعنی شرایع الهیه و حِکمیه اطلاع دارند.

رسول خدا می فرماید : (الا اُنبئکم بما هو خیرلکم و افضل من ان تلقوا عدوکم فتضربوا رقابهم و یضربون رقابکم ؟ ذکر الله ).

یعنی : آیا به شما خبر ندهم آنچه را که برای شما بهتر وبرتر از آن است که دشمنتان را ببینید و گردنشان را بزنید وآنان گردن شما را بزنند ؟

وآن ذکر خداست.

پس نتیجه این می شود که ذکر خداوند از جهاد درراه خدا و یا شهادت در راه خدا بهتر است ظاهراً غرض شیخ اینست که اهل لب کسانی هستند که به یاد خداوند حیات قاتل را به قتل او ترجیح می دهند تا به کمال مطلوب نهایی اش که غایت کمال انسان است نایل گردند.

 توحید ابلیس

 موضوع توحید ابلیس و آفرینش او و چگونگی تاثیر ودخالتش در امور جهان و سرنوشت انسان از موضوعاتی است که در ادبیات عرفانی ما دامنه بسیار گسترده ای دارد اما آنچه که شایسته توجه می باشد این است که در آثار گروهی از بزرگان صوفیه کوششی دیده می شود که در دفاع از ابلیس و توجیه نا فرمانی او کرده اند در اقوال منسوب به برخی از عارفان دوره های اولیه اسلامی گه گاه نکات و عباراتی که حاکی از همدردی و همدلی با ابلیس وحسن نظر نسبت به او ، کوچک شمردن گناه او و حتی اثبات بی گناهی اوست دیده می شود. اما نخستین کسی که گستاخانه و بی باکانه و برخلاف عقاید رایج و مشهوربه تقدیس ابلیس و تکریم و احوال او پرداخته حسین بن منصور حلاج است او می گوید : در میان اهل آسمان موحدی چون ابلیس نیست، ابلیس آفریده خداست و در خلقت او حکمتی است که برما پوشیده است. شقاوت ابلیس تابع همان حکمت است و خداوند به اقتضای همان حکمت بالغه هر که را خواهد گمراه کند و هر که را خواهد هدایت. گاهی اینگونه افعال خداوند را به “ مکر “ او نسبت می دهند چه او “ خیر الماکرین “ است چنانکه جبرئیل و میکائیل هنگامی که از سرنوشت ابلیس دچار اضطراب و حیرت شدند با خدا گفتند : بارخدایا از مکر تو ایمن نه ایم و خداوند تعالی گفت:چنین باشید از مکر من ایمن مباشید.از همین رو عموماً اقوال و گفته های عارفان وصو فیان نسبت به ابلیس با هم برابری می کند و هر کدام از زاویه ای به این مسئله می پردازند سنایی از زبان ابلیس گوید:

در راه من نهاد نهان دام مکر خویش                     آدم میان حلقه آن دام دانه بود

برخی مانند عین القضاة هم بالحنی تند و ملامت آمیز می گوید : گیرم که خلق را اضلال ابلیس کند ، ابلیس را بدین صفت که آفرید؟ خدایا این بلا و فتنه از توست و لیکن کس نمی یارد جخیدن ( تمهیدات ) و تقریبا با همین بیان تند آنجایی که ناصر خسرو دچار خوف و رجا می شود می گوید :

خدایا راست گویـم فـتـنه از توست              ولـی از تـرس نتوانـم جغیـدن

اگر ریگـی بـه پای خـود نـداری               چـرا بایست شیطـان آفریـدن     ( دیوان ناصر خسرو)

 

شیخ عطار همانند حلاج می گوید:

اگر چـه لعنـتـی از پـی در آرم             بـه پیش غیر او کی سـر بر آرم

به غیری گـر مـرا بـودی نگاهـی       نبودی حکمم از مـه تا به ماهـی ( الهی نامه )

در آن ساعت که ملعون گشت ابلیس    زبان بگشاد در تسبیح و تقـدیس

که لعنت خوشتر آید از تـو صـد بار     که سر پیچیدن از تو سوی اغیار (مصیبتنامه )

 

مولانا جلا الدین که خود از اعاظم و اکابر عرفامی باشد در قصه معاویه وابلیس از زبان ابلیس می گوید :

گفت مـا اول فرشـتـه بوده ایـم              راه طاعت را به جان پیموده ایـم

سـالکـان راه را مـحرم بُدیــم              سـالکان عرش را همدم بـدیـم

پـیـشـه اول کـجـا از دل رود               مهر اول کـی ز دل بیرون شـود

در سـفر گـر روم بینـی یا خُـتن            از دل تو کـی رود حب الوطـن

ما هـم از مـستان این می بوده ایم                عـاشقان درگـه وی بوده ایـم

نـاف مـا بـر مهر او ببریده اند                عشق او در جان ما کاریده انـد

وقت طفلی ام که بودم شـیر جـو                گـاهواره ام را کـه جنبانیـد او

از کـه خـوردم شیر غـیر شیراو                کـی مـرا پرورد جـز تدبـیر او

گـر عتابـی کـرد دریای کـرم               بـسته کـی کردند درهای کـرم

چند روزی که ز پیشم رانده است                چشم من در روی خوبش مانده است

ترک سـجده از حسد گیرم که بود               آن حسد از عشق خیزد نه از جحود  ( دفتر دوم )

 

از قول حسن بصری آورده اندکه گفت : “ انَّ نور ابلیس من نار العزة “ و اگر نور خود را به خلق ظاهر کند به خدایی پرستیده می شود ( عین القضاة  تمهیدات)

ذوالنون مصری از طاعات و عبادات بی تزلزل و کمال اخلاص او در بندگی با تحسین یاد می کند و بایزید بسطامی بر حال او دل می سوزاند و برای او طلب بخشایش می کند و جنید از استدلال او بر اینکه جز خدای را سجده کردن نارواست در شگفت می ماند.امام احمد غزالی او را سید الموحدین می نامد و می گوید: هر که تعلیم از ابلیس نگرفت زندیق است یعنی در یگانگی بار ملامت را مانند ابلیس برداشت و مردود خاص و عام گشت و عین القضاة در مکتوباتش می نویسد : و از خواجه احمد غزالی شنیدم که : هرگز شیخ الاسلام گرگانی نگفتی ابلیس ، بل چون نام او بردی گفتی : آن خواجه خواجگان و آن سرور مهجوران و چون این حکایت با یکی از شیوخ طریقت عین القضاة بگفتم ، گفت: سرور مهجوران از خواجه خواجگان .

 

حال نظر ابن عربی را در مورد توحید ابلیس عیناً از کتاب فتوحات مکیه نقل می کنیم:                                                                                                                                                   

شیخ اکبر در باب شصت و دو از کتاب فتوحات مکیه در مراتب جهنم گوید : خداوند از روی کرمش هنگامی که ابلیس گفت : (ارایتک هذا الذی کرمت علی لئن اخرتن الی یوم القیامه لاحتنکن ذریته الا قلیلا) (62 اسرا) یعنی : آیا همین است که به منش برتری داده ای ؟ به فرزندان وی جز اندکی تسلط و غلبه خواهم یافت و فرمود : (و استفزز من استطعت منهم بصوتک واجلب علیهم بخیلک و رجلک و وشارکهم من الاموال و الاولاد وعدهم ). یعنی هرکس از ایشان را توانی به آهنگ خویش بکشان و با سوارگان و پیادگانت برآنها هجوم کن و در مالها و فرزندانشان شریک شو و وعده شان بده .( 64اسرا) بنابراین ابلیس جز به فرمان الهی این کار رانکرد پس آن از جانب خداوند یک دستور بود که متضمن وعید و تهدید می باشد ودرباره ما یک امتحان بزرگ تا خداوند بدو بنمایاند که درمیان فرزندان آدم کسانی هستند که ابلیس را بر آنان تسلط و استیلا و دستی نیست چنانکه از پی این آیه می فرماید :( ان عبادی لیس لک علیهم سلطان .) یعنی : بر بندگان خاص من تسلطی نداری (65 اسرا)

 و در باب نود و دوم کتاب خود گوید : عبدالله سهل تستری گوید : ابلیس را ملاقات کردم و شناختمش و با او گفتگو و مجادله بسیاری کردم و در پایان گفت : خداوند می فرماید :( و رحمتی وسعت کل شئ .) یعنی : رحمت من هر شئی را فرا گرفته است (159- اعراف )   

                                                                                

این عمومیت دارد و خوب میدانی که من هم بدون شک شئ هستم زیرا لفظ کل به معنای هر، اقتضای احاطه عموم می کند و شئ انکر نکرات است پس رحمتش مرا هم فرا گرفته است . سهل گوید : در مقابل این استدلال چنان ساکت و مبهوت گردیدم که وی چگونه با استدلال به چنین آیه ای برمن پیروز گشت و از آیه چیزی فهمید که ما نفهمیدیم و از آن چیزی استنباط کرد که ما نکردیم . لذا حیرت زده به فکر فرو رفتم و آیه را در دل تلاوت کردم تا به این بیان الهی رسیدم که :( فسألتبها للذین یتقون .) یعنی : وآن را برای کسانی که تقوا پیشه اند مقرر می سازیم (156-اعراف ) خوشحال شدم و پنداشتم که با این دلیل بر وی پیروز گشتم و با این حجت پشتش را می شکنم .گفتم :ای رانده ی در گاه خدا ، خداوند این آیه را مقید به صفتی مخصوص ساخته که آن را از این عمومیت و فراگیری خارج می گرداند یعنی فرمود : برای تقوا پیشه گان مقرر می داریم . ابلیس تبسمی کرد و گفت : ای سهل ! نمی پنداشتم که بی خبریت تا این اندازه باشد . آیا نمی دانی که تقیید، صفت توست نه صفت او ؟( یعنی چون رحمتش همه را فرا گرفته است زیرا شرط برای کسی است که پایان کار را نمی داند در حالی که از او هیچ امری پنهان نیست ؟ ) سهل گوید : به خود بازگشتم و غصه و اندوه راه گلویم را گرفت ، به خدا سوگند پاسخی برایش نیافتم و دری را به روی او نبستم و دانستم که چشم طمع در مطمع دوخته است بازگشتم و او هم بازگشت . ولی به خدا سوگند ندانستم که پس از این چه خواهد شد ؟ زیرا خداوند نصی که این اشکال را برطرف سازد ندارد لذا کار در نزد من برمشیت حق  در خلقش  باقی ماند .

 

محمد بن یعقوب کلینی در کتاب کافی در باب مشیت از کتاب توحید حدیثی را از جعفر بن محمد الصادق روایت می کند :

(علی بن ابراهیم عن ابیه عن علی بن معبد عن واصل بن سلیمان عن عبدالله بن سنان عن ابی عبدالله قال : سمعته یقول : امرالله ولم یشاءو شاء و لم یامر ، امر ابلیس ان یسجد الآدم و شاء ان لا یسجد و لو شاء لسجد و نهی آدم عن أکل الشجرة و شاء ان یاکل منها و لو یشأ لم یاکل)    گاهی خداوند فرمان به کاری می دهد ولی نمی خواهد آن کار بشود ( این بدان جهت است که حجتش برخلایق تمام گردد ) و گاه دیگر چیزی را می خواهد که بشود ولی دستور به اجرای آن نمی دهد . خداوند به ابلیس فرمان داد که آدم را سجده کند ولی می خواست این امر واقع نشود و نشد اگر می خواست که ابلیس آدم را سجده کند قطعا سجده می کرد و آدم را از خوردن میوه باز می داشت در حالی که خواست و مشیتش این بود که از آن درخت بخورد و خورد و اگر می خواست که آدم از آن درخت نخورد هرگز نمی خورد .

 

شیخ در انتهای بحث خود می گوید : سخن در موحد بودن ابلیس است مر خداوند عالم و دشمن فرزندان آدم بودن است به سبب حسدی که از درگاه پروردگار جهان به حکم تشریع مهجور افتاد نه این که ماالعیاذ بالله به ابلیس اعتقادی داشته باشم و همچون شیطان پرستها امر اورا منقاد گردیم در این راه باید تنقیح مناط کرد و مراعات ادب الهی را نمود.

 

ایمان فرعون

باید گفت که نظر عرفا و مکاشفان غیر از فقها و متشرعان است.و این دو گانگی اعتباری است نه عبادی که مورد ثواب و عقاب اخروی قرار گیرد . یعنی روز جزا از موحدو مؤمن بودن ابلیس و فرعون از کسی سؤال نمی گردد ولی برای شناخت رحمت الهی که تمام موجودات را فر امی گیرد موردی بسیار عالی و عبرت انگیز است . ابن عربی در فصوص الحکم می فرماید : (ان رحمت الله وسعت کل شئ فکل موجود مرحوم ) یعنی : رحمت خدای تعالی همه چیز را در بر می گیرد پس هر موجودی قابل رحمت است . علی الحال شیخ اکبر در باب شصت و هفت از کتاب فتو حاتش در معرفت کیمیای سعادت گوید : فرعون در حال غرق شدن بدانچه در باطنش از خواری و ناداری که پنهان داشته بود روی آورد و گفت : (آمنت انه لا اله الا الذی آمنت به بنو اسرائیل و انا من المسلمین .)

 یعنی: ایمان آوردم که خدایی جز آنکه بنی اسرائیل بدو ایمان دارند نیست و من از مسلمانانم (90- یونس) پس آنچه را که در دلش از علم صحیح به خداوند بود آشکار ساخت و به جهت رفع شبهه هنگام اشکال کردن گفت :آن خدایی که بنی اسرائیل بدو ایمان دارند چنانکه ساحران هنگام ایمان به موسی گفتند : آمنا برب هارون و موسی یعنی : به خدای هارون و موسی ایمان آوردیم (70- طه )

 

خداوند گفت : (الان و قد کنت من المفسدین ). یعنی تو پیش از این عصیان گر و تبهکار بودی (91– یونس) این کلمه کنت من المفسدین بشارت و نویدی برای فرعون است و ما را بدین کلام آگاهی می بخشد که به همه جرم و اسرافمان چشم به رحمت واسع او داشته باشیم و ناامید از عنایت او نباشیم و پس فرمود :( الیوم ننجیک ببدنک لتکون لمن خلفک )یعنی : اکنون نجات می دهیم ترا و بدن ترا و هر که از پی تو آید . بنابراین عذاب جز به ظاهرت تعلق نمی گیرد و ما رهایی و نجات ترا از عذاب به خلایق نشان دادیم .

بنابراین جان فرعون را گرفت و اجلش را در حال ایمان آوردنش به تأخیر نینداخت تا بدانچه از ادعای خدایی که داشته باز نگردد سپس درانتهای داستان فرعون فرمود :( وان کثیرا من الناس عن آیاتنا لغافلون ) یعنی : براستی که بسیاری از مردمان از نشانه ها و علامات ما بی خبرند . (92-یونس )

 

خداوند می فرماید : (امن یجیب المضطر اذا دعا و یکشف السوء) یعنی : آیا آن کس در مانده را هنگامی که بخواند ش اجابت می کند و محنت و رنج را برطرف می سازد کیست ؟ (62-نحل )می بینیم که اجابت و برطرف کردن محنت و رنج را بادرمانده قرین ساخته است و خداوند این غرق را کیفردنیا و آخرتش قرار داد و در فص موسوی (فصوص الحکم )زن فرعون به فرعون گفت : (قرة عین لی و لک )

 

 یعنی : این طفل مایه خوشحالی من و توست پس به واسطه موسی باعث خوشحالی او به سبب کمالی که او را حاصل گشت و به سبب خوشحالی فرعون به سبب ایمانی که خداوند هنگام غرق شدن بدو عطا فرمود گردید . لذا ابن عربی مطابق اصول خود و با تأویل آیات قرآن کریم برمسلک خویش نتیجه گرفته است که فرعون مؤمن بود و با ایمان مقبول از جهان رفت .

(فقبضه طاهرا مطهرا لیس فیه شئ من الخبث لانه قبضه عند ایمانه قبل ان یکتسب شیئا من الآثام) : خدا جان فرعون را گرفت در حالی که او را از هر پلیدی پاک بود زیرا جانش را وقتی گرفت که او ایمان آورد و هنوز به گناهی نیالوده بود . ( والاسلام یجب ماقبله)

 

 یعنی: اسلام هرچه را که پیش از شهادت به توحید انجام داده شده باشد پوشانیده و می آمرزد (حدیث نبوی) و این ایمان شبیه ایمان مغرغر (کسی که جان به گلویش رسیده ) نیست زیرا مغرغر یقین قطعی دارد که جانش بدر خواهد شد در حالی که این غرق شدن آن گونه نبوده است زیرا دریا را درباره مؤمنان خشک دید و دانست که این به واسطه ایمان آنان است و یقین به مرگ هم نداشت بلکه یقین به حیات داشت چون اگر یقین به غرق شدن داشت که وارددریا نمی شد . بنابراین منزلت او مانند آن کسی که مرگش فرا رسیده باشد نیست که گوید :( انی تبت الان ). اینک توبه می کنم (18-نسا)ناگفته پیداست که مولانا جلال الدین هم نیز همین عقیده را دارد نهایت آن که شیوه بیان او فرق می کند

    روز موسی پیش حـق نـالان شده         نیمشب فرعون هم گریان بده

   کاین چه غل است ای خدا بر گردنم       ورنه غل باشد که گوید من منم

  ( دفتر اول )

 

مخلد نبودن اهل نار در عذاب

ابن عربی در باره عدم خلود هم نظریه ای بسیار عالی و عمیق و متفکرانه ای دارد که متأ سفانه از سخنان او مقصودش را در نیافتند شیخ اکبر در فصوص الحکم می فرماید : (و اما اهل النار فما لهم الی النعیم و لکن فی النار اذ لابد لصوره النار بعد انتهاء مده العقاب ان تکون بردا و سلاما علی من فیها و هذا لعیمهم ). اما اهل نا مآلشان به نعیم است لکن در نار ، زیرا صورت نار پس از انتهای مدت عقاب ناچار است بر هر کس که در آن است برد و سلام شود و این نعیمشان است . یکی از علمای معاصر می فرماید : محال آن است که هیچگاه که تحقق پیدا نکند و آن را ممتنع نیز می گویند اگر در محاورات گفته شود محال به دست خدا ممکن می گردد مراد از آن محال امر دشوار است .

هر محال از دست او ممکن شود              هر حرون از دست او ساکن شود

 ( دفتر اول )

 

فنعیم اهل النار بعد استیفاء الحقوق نعیم خلیل الله حین القی فی النار .

یعنی : پس نعیم اهل نار بعد از آن که منتقم حقوق الله تعالی و حقوق خلق را از مجرم استیفا کرد نعیم خلیل الله می شود زمانی که در آتش انداخته شد .

عفیفی می گوید : بنابراین در دار آخرت نه ثواب و نه عقاب به معنی دینی نمی باشد بلکه مآل و بازگشت خلایق همگان به نعیم مقیم است (یعنی عقاب برای کافران عذب و گوارا باشد) خواه آن کس که مقدر شده در بهشت وارد شود و خواه آن کس که مقدر شده به دوزخ رود . زیرا نعیم همگان واحد است اگر چه صورت آنها مختلف است و نامهایش متعدد . ابن عربی درباره دوزخیان گوید :

 وان دخلوا دارالشقاءفانـهم                  علی لـذه فیـها نعیـم مباین

نعیم جنان الخلد و الامر واحد               و بینـهما عند التـجلی تباین

یسمی عذابا من عذوبـه لفظه             و ذاک له القشر و القشر صائن

یعنی : اگر آنان به دار شقاوت می روند ، لذتی دارند که در آن ، نعیمی است متفاوت با نعیم بهشت جاودان ، حقیقت آن دو نعیم یک چیز است و تفاوتشان در تجلّی است ( یکی تجلی خدا و دیگری تجلی جلال اوست ) آن چه عذاب نامیده می شود از ریشه عُذُوبت آمده است که عذاب ظاهری برای او مانند پوستی محافظ است. 

                        

در خاتمه باید گفت :

ابن عربی از دیدگاه صوفیانه و عارفانه مفاهیمی را جایگزین مفاهیم دینی می کند که با روح و دیدگاه او سازگار است او می گوید خدا یعنی واحد حق و وجود مطلقی که از ازل در صورت هر متعینی ظاهر شده است . عالم سایه خداست که فی حد ذاته وجود ندارد اما از جهت عین و جوهرش همپای خود خدا قدیم است و خلق عالم این نیست که از عدم ایجاد شده باشد بلکه به معنای تجلی دائم حق در صورت های وجود است رحمت الهی عطیه ای است که از جانب حق به موجودات عطا گردیده و معبود همان حق واحد است هرچند که صورت های اعتقادی خلق درباره او متعدد باشد و بهشت و دوزخ نامهایی هستند که یکی برای قرب به خداوند ودیگری برای دوری از او است درنتیجه طاعت و معصیت دو نامند که مدلولی ندارند مگر از تکالیف شرعی.  

 

بالاخره ابن عربی پس از یک عمر مکاشفات روحی و تحقیق و تتبع و کاوش و غوص در علوم متداول اسلامی و خلق آثاری بی نظیر در نظام صوفیه و ایجاد مکتبی جدید در عرفان و نظریاتی بدیع در تصوف که تاکنون همتایی برای وی نمی توان یافت . در بیست ودوم ربیع الثانی سال 638ق در سن هفتاد و هشت سالگی در دمشق و در خانه قاضی محیی الدین محمد ملقب به ابن زکیّ و در میان خویشان وپیروانش چشم از جهان خاکی فرو بست . او را در قریه صالحیه در دامنه جبل قاسیون در مقبره خانوادگی ابن زکیّ به خاک سپردند .

 

توفی رضی الله عنه فی الثانی و العشرین من ربیع الآخر بدمشقٍ فی دار القاضی محیی الدین الزکیّ فحُمل إلی قاسیون فدفن فی تربته المعلومه

الشریفة التی هی قطعة من ریاض الجنة والله تعالی اعلم . ( شذرات الذهب ج5 )

ü     در حریـم عـزت اسـت آرام او       نیـست حـد هـر زفانـی نـام او

ü     صـد هزاران پـرده دارد بـیشتر         هـم ز نـور هـم ز ظلمت پیشِ در

ü     قسم خلقان زان کمال و زان جمال       هسـت اگر برهـم نهی مشـتی خیال

ü     برخیالی کی توان این ره سپـرد ؟     تـوبه ماهـی کـی توانـی مه سپرد

ü     صد هزار سر چو گوی آنجا بود        هـای هـای و هـای و هو آنجا بود

ü     شیر مردی باید این ره را شگرف       زانکه ره دور است و دریا ژرف ژرف

ü      ( شیخ فرید الدین عطار )

 

مقاله تحلیلی : ماسوی الله یا نیستی های هستی نما

ماسوی الله یا نیستی های هستی نما



نویسنده: دکتر سید یحیی یثربی
تفسیر و تحلیل مقدمه ی قیصری بر شرح تائیه ی ابن فارض (14)


متن:

و لیسَ حالُ ما یُطلَقُ علیه السّوی و الغیرُ إلّا کحالِ الأمواجِ عَلَی البحرِ الزخّارِ، فَإنَّ الموجَ لا شکَّ أَنَّهُ غیرُ الماء مِن حیثُ إِنَّهُ عرضٌ قائمٌ بالماءِ، و أمّا من حیث وجودِهِ فلیسَ فیه شیءٌ غیرَ الماء. و کَحالِ البخارِ و الثلجِ و البَرَدِ والجمدِ بالنسبةِ إلی الماء، فَمَن وَقَفَ عند الأمواجِ الّتی هیَ وجودتُ الحوادثِ و صُوَرُها و غَفَلَ عنِ البحرِ الزَّخّارِ الّذی بتموّجِهِ یظهرُ من غیبهِ إلی شهادتِهِ و مِن باطِنِه إِلی ظاهِرِه هذِهِ الأمواجُ یَقولُ بالامتیاز بینَهُما، و یُثبِتُ الغیرَ و السوی.


وَمنَ نظر إلی البحرِ و عرفَ أَنَّها أمواجُهُ و الأمواجُ لا تَحقّقَ لها بأنفُسِها قالَ بأنَّها أعدامٌ ظهرت بالوجود. فلیس عندَهُ إلّا الحقّ عندَهُ سبحانَهُ و ما سواهُ عدمٌ یُخَیَّلُ أَنَّهُ موجودٌ متحقّقٌ، فوجودُهُ خیالٌ محضٌ و المتحقّقُ، هوَ الحقّ لاغیر.


لذلکَ قال الجنیدُ (قدس سره): « الآن کما کانَ »، عندَ سماعِهِ حدیثَ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): « کانَ اللهُ ولم یکنُ معهُ شیءٌ » (1) و من هنا قیلَ:


البحرُ بحرٌ، علی ما کانَ فی قِدَمٍ *** إنَّ الحوادثَ أمواجٌ، و أنهارٌ

لایحجبنَّکَ أشکالٌ تشاکِلُها *** عمَّن تشکّلَ فیها، فَهی أستارٌ (2)


ظهرَ أوّلاً بصورِ الأعیانِ الثابتةِ و استعداداتِها فی بطنِهِ و حضرةِ علمِه الذاتی بِالفیضِ الأقدسِ و التجلّی الأوّلِ بحسبی الحبِّ الذاتی الذی قالَ عَنهُ: « کنتُ کَنزاً مخفیّاً فأحببتُ أن اُعرَفَ... » (3)
ثُمَّ أظهَرها بحسبِ مراتِبِه الذانیِّةِ بالفیضِ المُقَدَّسِ فی الخارج و دبّرَها بحکمتِهِ علی ما اقتضَتهُ الاستعدادتُ الأزلیّةُ کَما قال تَعالی: ( یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ یَعْرُجُ إِلَیْهِ فِی یَوْمٍ کَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِّمَّا تَعُدُّونَ ) (4) والله یُقولُ الحقَّ و هُوَ یهدِی السَّبیلَ.

ترجمه:

هر چه به عنوان « غیر حق » و « ماسوا » باشد، در حقیقت به منزله ی امواجی است در دریای ناآرام، که بی تردید اگر چه موج از آن لحاظ که عرضی است قائم به آب، غیر از آن است، اما به لحاظ وجود و حقیقتش چیزی جز آب نیست. و نیز به منزله ی بخار و برف و تگرگ یخ است، نسبت به آب. پس هر که نظر بر امواج کند که همان وجودات و صور حوادثند، و از دریای پرتلاطم و توفان زایی که با هر تکانش امواج حوادث از عالم باطن و غیب به ساحل ظهور و شهادت می غلتند، غافل ماند، طبعاً این امواج و حوادث را، از آن دریا جدا دیده، و به اثبات « غیر » و « ماسوا » خواهد پرداخت و آن که دریا را دیده و از حقیقت امواج و وابستگی آن ها به دریا آگاه باشد، این حقیقت را باور می کند که ماسوا همه اعدامند، که با وجود متحقّق گشته اند.


بنابراین، از لحاظ وی، چیزی جز حق تحقق نداشته و « ماسوا » عدم های هستی نمایی بیش نخواهند بود که از یک وجود و تحقق خیالی برخوردارند. پس غیر حق، محض است، و متحقق واقعی، حضرت حق است و بس، و لذا جنید - که رحمت به روانش باد - وقتی که حدیث رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) را که: « خدا بود، و چیزی با وی نبود » شنید، گفت: « هم اکنون نیز چنان است که بود. »
بر این اساس است مضمون این ابیات که:


« دریا از ازل دریاست و در حقیقت، این حوادث به منزله ی موج ها و نهرهایند. ( به هوش باش ) که نقش ها و صورت های ظاهری، آن حقیقت را که در این نقش ها و صورت ها قرار گرفته از تو پوشیده ندارند. »


نخست در باطن و حضرت علم ذاتی خویش، به صورت اعیان ثابته و استعدادات آن ها با فیض اقدس و تجلّی اوّل ظهور یافت، که این ظهور و تجلّی بر اساس آن حبّ ذاتی بود که در ارتباط با آن فرموده: « نهفته گنجی بودم، که دوست داشتم شناخته شوم... » سپس در مرحله بعدی ) آن ها را بر حسب مراتب ذاتی خویش، با فیض مقدّس، در عالم خارج، ظاهر و آشکار ساخته، به حکمت خویش و براساس اقتضای استعدادات ازلی آن ها، به تدبیرشان پرداخت: چنان که فرموده: « تدبیر کار را از آسمان به زمین فرا می دارد، سپس در روزی که به اندازه ی هزار سال است، با حساب شما، ( همه چیز ) به سوی او بالا می رود. »


و خداست که حق می گوید و به راه راست هدایت می کند.

شرح:

از دیدگاه عرفا کثرت های عالم، وهمی و خیالی بوده وجود ممکنات از هیچ گونه استقلالی برخوردار نیست. سراسر عالم امکان جلوه ی حق بوده و عین تعلق و ارتباط به حق اند از آن جا که این نکته، یعنی میزان بهره ی ممکنات از تحقّق، یکی از مسائل بسیار مهم عرفان نظری است به تفصیل بیشتری در این موضوع می پردازیم تا نظر عرفا در مورد وهمی بودن و ( نقش دومین چشم احول ) بودن کثرات و تعیّنات عالم، بیشتر روشن گردد. از دیدگاه عرفا، حضرت حق دو تجلّی دارد که عبارتند از:


الف - تجلّی علمی، که از آن به « تجلّی ذاتی حبّی » نیز تعبیر شده (5) و به آن، « فیض اقدس » نیز اطلاق گشته که عبارت است از ظهور حق، در صورت اعیان ثابته در حضرت علم.


ب - تجلّی شهودیِ وجودی که از آن به « فیض مقدّس » تعبیر شده که عبارت است از ظهور حق به احکام و آثار اعیان ثابته؛ به این معنا که ذات حق، در تجلی نخست، خود را در مرتبه ی علم به صورت اعیان و قابلیت و استعدادات آن اعیان، ظاهر ساخت، که از آن به تنزُّل از حضرت « احدیّت »، به حضرت « واحدیّت »، تعبیر شده. سپس در تجلّی دوم به احکام و آثار اعیان مطابق استعدادها و قابلیت های آن ها، تحقّق بخشید و عالم را به وجود آورد و بدین سان وجود عالم اثر تجلّی حق است. (6)
از این دیدگاه اعیان ثابته، ازلاً و ابداً مجعول نبوده و نخواهند بود و تنها از ثبوت یعنی وجود علمی برخوردار بوده و موجودات عینی و خارجی، احکام و آثار آن اعیان خواهند بود، نه خود آن ها. (7)
در مورد چگونگی ظهور عینی موجودات، از دیدگاه ابن عربی و پیروانش آنچه از بیانات آنان به دست می آید این است که ظهور احکام و آثار اعیان را دو اعتبار است: یا وجود حق، آینه است، که احکام و آثار اعیان، نه خود آن ها و نه وجود حقیقی « من حیث هو » در آن ظاهر شده است. و یا اعیان، آینه است، که اسما و صفات و شئون و تجلیّات حق، با وجودی که به اقتضای آن ها تعیّن یافته است، نه وجود « من حیث هو »، در آن ظاهر گشته است، که گفته اند:


اعیان همه آینه و حق جلوه گر است *** یا نور حق آینه و اعیان صور است
در چشم محقق که حدید البصر است *** هر یک زین دو، آینه ی آن دگر است

بنابراین به هر دو اعتبار، چنان که به کرّات گفته شد، نه خود اعیان ظهور می یابد، و نه وجود حقیقی « من حیث هو »، که هر دو ازلاً و ابداً در حالت اختفا، و در مرتبه ی کمون و بطون اند، و آنچه نمودار می گردد، به اعتبار اوّل، احکام و آثار اعیان است. و به اعتبار دوم، اسما و صفات و شئون و تجلّیّات وجود؛ به عبارت دیگر، وجود با این تعیّنات.


پس به هر صورت وجود ممکنات در خارج، عبارت می شود از تعیّن و تمیّز وجود حقیقی در مرتبه ای از مراتب ظهور، به سبب تلبّس او به احکام و آثار اعیان ثابته، که حقایق ممکنات است. به این ترتیب ذات حق، همان طور که به اعتبار تجلّی ذاتی، مبدأ ظهور اعیان در حضرت علم بود، به اعتبار تجلّی اسمائی نیز، مبدأ پیدایش آثار و وجود احکام آن ها در جهان خارج است. میان این مبدأ و این ذوی المبدأ نسبتی، بلکه معیّت و مقارنه ای موجود است، اما این مقارنه نه از نوع مقارنه ی عرض به عرض است، و نه از نوع مقارنه ی عرض به جوهر، و نه از نوع مقارنه جوهر به جوهر، بلکه از نوع مقارنه ی مبدأست به ذی المبدأ، که در آن حیّز و مکان و موضع و محل شرط نیست، که مجرد تأثیر و تأثر است، و مقصود از این تأثیر، احاطه ی قیّومی حق به اشیاء و اعیان، و ظهورش به صور متنوّع، و آثار و احکام مختلف آن هاست.

نتیجه آن که:

هر یک از موجودات خارجی، در واقع دو چیز است: یکی اثر عین ثابت و یا ماهیت و دیگری مبدأ مقارن آن. بنابراین موجودات خارجی را دو جهت است: یکی جهت خلقیت (8) و امکان و عبودیّت که جهت ماهیت است و آن را « فرق » گویند. و هر کس که این جهت را، عین باری تعالی بداند کافر باشد، زیرا جهت مذکور امکان صرف و عبودیّت محض است و دیگری جهت مبدئیّت، که جهت حقیقت وجود و ربوبیّت است و آن را « جمع » گویند. (9) عرفا برای توضیح این حقیقت و برای نشان دادن میزان تحقق موجودات جهان، تمثیل ها و تشبیهاتی دارند که بر اهم آن ها، جهت مزید فایده اشاره می کنیم:
1. تشبیه وجود حقیقی واحد به نور، و تشبیه اعیان و ماهیات به شیشه های رنگارنگ و گوناگون:

آفتابی در هزاران آبگینه تافته *** پس به رنگ هر یکی، تابی عیان انداخته
جمله یک نور است، لیکن رنگ های مختلف *** اختلافی در میان این و آن انداخته (10)

2. تشبیه وجود به شراب، و اعیان و ماهیات به جام:


رَقَّ الزّجاجُ و رقّتِ الخمرُ *** فتشابَها، و تشاکَلَ الآمرُ

فکانّما خمرٌ و لا قدح *** و کانَّما قدحٌ و لا خمر (11)

3. تشبیه وجود به یک چهره، و تشبیه اعیان و ماهیات به آینه های گوناگون:

معشوقه، یکیست، لیک بنهاده به پیش *** از بهر نظاره صد هزار آینه بیش

در هر یک از آن آینه ها بنموده *** بر قدر صقالت و صفا، صورت خویش (12)

4. تشبیه وجود حقیقی به دریا، و اعیان و ماهیات به امواج و حباب ها:

موج هایی که بحر هستی راست *** جمله مرآب را، حجاب بود

گرچه آب و حباب باشد دو *** در حقیقت حباب، آب بود

پس از این وی هستی اشیاء *** راست چون هستی سراب بود (13)

5. تشبیه حقیقت وجود به الف، و اعیان و ماهیّات به حروف دیگر که حروف دیگر از لحاظ صورت و شکل از الف پیدا شده اند:

اعیان حروف در صور مختلفند *** لیکن همه در ذات الف مؤتلفند
از روی تعین همه به اسم غیراند *** وز روی حقیقت همه عین الف اند (14)

6. تشبیه وجود حقیقی به « واحد » و تشبیه اعیان و ماهیّات به مراتب مختلف اعداد:

کثرت چون نیک درنگری عین وحدت است *** ما را شکی نماند، در این گر تو را شکی ست
در هر عدد ز روی حقیقت چو بنگری *** گر صورتش ببینی و گر مادّه یکی ست. (15)


عکس ‏‎Masoud Kolyaie‎‏

پی‌نوشت‌ها:

1. صحیح بخاری، باب توحید 22، بدء الخلق و مسند ابن حنبل، ج 2، ص 431 و ترمذی، ختم الأولیاء، ص 174.
2. این دو بیت را جندی در شرح فصوص خود آورده است. جامی، تعلیقات نقد النّصوص، ص 328.
3. درباره ی این حدیث ر. ک: همین اثر بخش اوّل، فصل 1، بحث عشق.
4. سجده، آیه 5.
5. سیّد حیدر آملی، نقد النقود، ص 382 - 383.
6. ر. ک: کاشانی، شرح فصوص الحکم، ص 10 - 24.
7. نقد النّصوص، ص 48 و فصوص الحکم، قص آدمی، و قص شعیبی.
8. دکتر جهانگیری، محی الدّین ابن عربی، ص 278 و 281.
9. دکتر جهانگیری، محی الدّین ابن عربی، ص 278 و 281.
10. لمعات عراقی، لمعه ی 15.
11. رسائل ابن عربی، ج 2، تجلّیات، ص 43 این دو بیت از صاحب بن عباد است و عراقی در این مضمون گوید:
از صفای می و لطافت جام *** درهم آمیخت رنگ جام و مدام
همه جا مست و نیست گویی من *** یا مدام است و نیست گویی جام
12. کلمات مکنونه، ص 41.
13. نقد النّصوص، ص 67.
14. شرح رباعیّات جامی، ص 261.
15. از عزّالدین محمود کاشانی، نقد النّصوص، ص 69.

منبع مقاله : 
یثربی، سیدیحیی؛ (1392)، عرفان نظری ( تحقیقی در سیر تکاملی و اصول و مسائل تصوف)، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ هشتم

 

مقالات مرتبط :

 

ارزش علم از دیدگاه عرفان
موضوع، مسائل و مبادی علم عرفان
شرافت و مرتبه ی عرفان
هدف قیصری از شرح بر تائیه ی ابن فارض
رابطه برهان و عرفان
در بیان برخی اصطلاحات عرفا (1)
در بیان برخی اصطلاحات عرفا (2)
در بیان برخی اصطلاحات عرفا (3)
اثبات واجب از منظر ابن سینا، قیصری و محقق طوسی
وجود واجب عین طبیعت وجود است، یا وجوب طبیعت وجود؟
کثرت فردی با وحدت حقیقت وجود منافات ندارد
وجود نه جوهر است و نه عرض
معنای قیومیّت حق در نزد عرفا

 

رتبه های اول کشور ایران در "کتاب گینس"

Image result for ‫ایران‬‎

بسیار جالبه ... !!

رتبه های اول کشور ایران در "کتاب گینس" :


نقشه ایران باستان اولین امپراتوری جهان 




در چه زمینه هائی ایران در جهان مقام اول را دارد؟

رتبه های اول ایران در دنیا :

1--بیشترین تولید پسته

...-2- بیشترین تولید خاویار

3- -بیشترین تولید خانواده توت

-4- بیشترین تولید زعفران (80% کل تولید جهانی)

5- -بیشترین تولید زرشک

-6- بیشترین تولیدمیوه آلویی (از قبیل شفت وگیلاس وغیره )

7- -بالاترین دمای ثبت شده روی سطح زمین (70.7 درجه سانتیگرد در کویر لوت)

8- -بیشترین تلفات انسانی در سرما و کولاک برفی (4000 نفر در کولاک سال 1350 کشته شدند، میزان بارش برف 8 متر در 5 روز)

-9- بزرگترین واردکننده گندم

10- -بیشترین فرار مغز ها



11- -بیشترین نسبت زن به مرد در مدارس و دانشگاه ها (1.23 زن در مقابل هر مرد)

-12- بالاترین میزان تشعشات زمینی، با شدت سالانه 260 میلی سیورت در رامسر (مقایسه= یک عکس رادیوگرام سینه 0.05 میلی سیورت، میدانهای اطراف چرنوبیل 25 میلی سیورت)

13- -بیشترین تعداد زمینلرزه های بزرگ (بالای 5.5 ریشتر)

-14- دقیقترین تقویم دنیا (تقویم جلالی)

-15- بیشترین مصرف تریاک و هرویین (امریکا بیشترین مصرف کوکایین را دارد)

-16- بیشترین تعداد تغییر پایتخت در طول تاریخ (تهران سی و دومین پایتخت ایرانست)

-17- کهنترین کشور دنیا (تاسیس شده در 3200 سال قبل از میلاد مسیح)

18- -میزبان بزرگترین جمیعت مهاجر جهان (اکثرا عراقی و افغانی)

-19- بزرگترین تولید کننده فیروزه

-20- بزرگترین منابع روی در جهان


-21- بزرگترین تولید کننده و صادر کننده فرش های دست بافت (75% کل تولید جهانی)

22- -بیشترین شتاب پیشرفت تولید علم و تکنولوژی در جهان (340000% رشد در طول 37 سال 1349-1387، شتاب رشدی یازده برابر متوسط جهان در سال 1388, رشد سالانه کنونی 25.7%)

23- -بزرگترین سیستم بانکی اسلامی (کل سرمایه 236 میلیارد دلار)

24- -بالاترین میزان وابستگی به انرژی (بیشترین اتلاف انرژی در جهان)

Related image


25- -بزرگترین منابع انرژی هیدروکربن (گاز و نفت با هم، با ارزش 14000 میلیارد دلار بر حسب قیمت جهانی 75 دلار هر بشکه نفت)

26- -بالاترین تناسب ذخایر به تولید برای نفت در جهان(با میزان تولید کنونی ایران معادل 89 سال ذخایر نفتی دارد)

-27- ارزانترین پایتخت جهان (طبق تحقیق شبکه خبری سی ان ان تهران ارزانترین پایتخت جهانست)

28- -بزرگترین فوران چاه نفت در تاریخ (نشت چاه نفتی قم در سال 1335 سه ماه ادمه داشت با فوران روزی 125000 بشکه نفت، ارتفاع فوران 52 متر، مقایسه با نشت نفتی خلیج مکسیکو با خروج سه ماه 53000 بشکه در روز)

-29- بالاترین آلودگی دیوکسید گوگرد در هوای شهری

30- -قدیمیترین منبع مصنوعی یا ساختگی آبی جهان با قدمت 2700 سال (قنات گناد آباد هنوز هم آب 40000 نفر را فراهم میکند)


Image result for ‫ایران‬‎

-31- بزرگترین مجموعه جواهرات در جهان (جوهرات شاهی ایران در موزه بانک مرکزی ایران بزرگترین گنجینه جوهرات جهانست)

32- -کهنترین امپراتوری جهان (هخامنشیان اولین ابرقدرت تاریخ بودند و در اوج قدرت بر 44% کل جمیعت جهان حکومت میکردند که این بالاترین درصد جمیعت تحت یک دولت در تاریخ هم هست)

33- -بیشترین تعداد تلفات در جنگ شیمیایی (100000 کشته و 100000 زخمی در جنگ با صدام، ایران همچنین دومین رتبه تلفات تاریخ را بر اثر سلاح های کشتار دست جمعی بعد از ژاپن دارد)

-34- بیشترین تعداد و تناسب شیعه گان در جهان (89% جمیعت ایران)

 

وضعیت اقتصادی و اجتماعی عربستان و مردمان آن پیش از ظهور پیامبر(ص)

وضعیت اقتصادی و اجتماعی عربستان پیش از ظهور پیامبر(ص)

 

Image result for ‫عربستان پیش از ظهور اسلام‬‎

- فهرست مطالب

 

- مقدمه


- مشهور ترین مناطق شبه جزیره و قبایل عرب ساکن در آن

 

- وضع اقتصادی مردم  عربستان پیش از اسلام

 

- خصوصیات اخلاقی مردم  عربستان پیش از اسلام

 

- جایگاه سرقت و غارت نزد مردم عربستان پیش از اسلام

 

- وضع شعر و شاعری در بین مردم عربستان پیش از اسلام

 

- ادیان رایج در میان مردم سرزمین عربستان پیش از اسلام


 - منابع و ماخذ

 

 

- مقدمه

عربستان یا جزیره العرب، شبه جزیره ای است بزرگ، در جنوب غربی آسیا. شکل آن به تقریب چهار گوشه است و بیش از 3000000 کیلومتر مربع وسعت دارد، در حدود دو برابر مساحت ایران (6481000 کیلومترمربع ). این شبه جزیره، از شرق به خلیج فارس و دریای عمان محدود است، و از غرب به دریای سرخ (بحر احمر)، و از شمال به کشورهای عراق و فلسطین و اردن هاشمی، و از جنوب به دریای عمان

کالاهای هندوستان و چین را، از راه عربستان، با کشتی به مصر و غرب می بردند. در اروپا قدیم، کالاهای هند (سنگهای قیمتی، انواع عطر، حیوانات کمیاب) را چون از راه عربستان می آوردند، از خود عربستان می دانستند. نواحی جنوبی عربستان نیز کالاهایی داشت، مانند صمغ های معطر، مرو کندر، در اروپا برای سوزاندن در معابد مصرف بسیار داشت.

در روز گار بعثت تنها یک ششم مردم عربستان شهر نشین بودند و دیگران چادر نشین و بیانگرد. کار گروهی از آنان کشتار بود و غارت وهمدمشان شترو شمشیر. یکی از شاعران جاهلیت می گوید: کار ما غارتگری است و هجوم به همسایه، وگاه اگر جز برادر خود کسی نیابیم او را غارت می کنیم.

اعراب بدوی، به استقلال فردی و خودسرانه زندگی کردن علاقة بسیار داشتند. از این رو زندگی پرمشقت بادیه را برهرچیز دیگرترجیح می دادند. شجاع و مهمان نواز بودند، اما بی پروا در غارت و چپاول. عده ای از اعراب شهر نشین، به بازرگانی سرگرم بودند و عده ای به پرورش احشام و کسب و درآمد صحرایی. اعراب بیابانگرد بیشتر به غارت و دزدی روزگار می گذرانیدند.

هرقبیله واحدی مستقل بود و قبیله های دیگر را بیگانه می شمرد. آدمکشی در میان آنان- چه شهر و چه بدوی- امری عادی و فراوان بود. وقتی شنفری (شاعری که به روزگار جاهلیت می زیست) مورد اهانت قرار گرفت، نودو نه را کشت. بسوس- از زنان دورة جاهلیت ماده شتری داشت که نام آن را «سراب» گذاشته بود. روزی این ماده شتر به زمینهای کلیب رفت و تخم پرنده ای را که در آن زمین لانه کرده بود شکست. کلیب تیری به پستان ماده شتر بسوس زد. جساس، خواهر زادة بسوس، به دفاع برخاست و مرد را کشت. همین امر ساده باعث شد که میان دو قبیلة «بکر» و«تغلب» چهل سال آتش جنگ افروخته بماند.

دین این قبایل بت پرستی بود. بتنهایی به شکل انسان، حیوان و درخت (لات، عزی، هبل، بعل و...) می ساختند و می پرستیدند. گاه غاز چاه آب را نیز پرستش می کردند. نه فقط بی هیچ قید و شرطی، زنان بسیار می گرفتند، بلکه زنان در آنان به صورت کالا خرید وفروش می شد. دختر را ننگ می دانستند و زنده به گور می کردند.

شعر و شاعری در میان عرب رواج بسیار داشت، و شاعران بسیاری داشتند. لیکن شعرشان از مفاهیم با ارزش چندان برخوردار نبود مگر شمار اندکی از شاعران که دارای اندیشه و تفکر بلند بوند.

بخش عمده ای از اشعار عرب دربارة تهییج به جنگ بود یا افتخار به کشتارها و غارتها.

منابع درآمد و اقتصاد این قبایل بجز درآمدهای صحرایی روابط بازرگانی محدودی بود که با برخی از کشورهای همسایه داشتند، و گاه از طریق یمن با خاور دور.

در این میان خانة کعبه، مهمترین وسیلة امرار معاش گروهی از قبیلة قریش بود. این خانه مورد احترام همة قبایل بود، هم به علت سابقة آن و هم اینکه در آن 300 یا 360 بت جای داشت- هر بتی از آن قبیله ای و گروهی.

این بود خلاصه ای از وضع فرهنگ و اخلاق و اقتصاد و زندگی قومی که در زادگاه بعثت می زیستند.

   -مشهور ترین مناطق شبه جزیره و قبایل عرب ساکن در آن

Related image

قبایل عرب بر اساس تبار و نژاد به دو گروه جنوبی یا یمنی (قحطانی) و شمالی (عدنانی) که خود قبایل و عشایر مختلفی داشتند و در مناطق تهامه، نجد، یمامه، حجاز، شام و عراق پراکنده بودند، تقسیم می‌شدند. بسیاری از قبایل جنوبی به مناطق شمالی نقل مکان کرده بودند و بیشتر اعراب ساکن مناطق شمالی صحرا نشین بودند و به طور عمده به شترپروری و شترداری اشتغال داشتند.

بطورکلی در هنگام ظهور اسلام در شبه جزیره عربستان اعراب سه دسته بودند:

1- تهامه،

 (به عربی: تهامة)‏ ناحیه ساحلی باریکی در بخش عربی دریای سرخ است. بخشی از این ناحیه در عربستان سعودی و بخش دیگری از آن در یمن است. در یک نگاه گسترده تر تهامه به خط ساحلی از خلیج عقبه تا باب المندب اشاره می‌کند.

در لغت نامه دهخدا از تهامه این گونه یاد شده است:

تهامه سرزمینی است هموار و ساحلی که از سمت شمال از شبه جزیره سینا تا نواحی یمن جنوبی امتداد دارد. شهرهای مکه، نجران، جدّه، صفا در این منطقه واقع است. به مکه معظمه به همین دلیل، تهامه نیز گفته می‌شود. در این سرزمین قبائلی نیز پیش از اسلام زندگی می‌کردند. درباره رسول خدا نیز در کنار اوصاف قریشی، ابطحی، مکی و مدنی، تهامی نیز ذکر شده‌است. کوهی نیز در این ناحیه وجود دارد که به کوه تهامه معروف است.

2-  نجد

نَجد فلاتی است کوهستانی در کشور عربستان سعودی که ارتفاع آن بین ۷۵۰ تا ۱۵۰۰ متر می‌باشد، از شمال به عراق وکشور اردن، از جنوب به ربع الخالی، از مشرق به احساء و از مغرب به حجاز محدود است.

از این فلات چند وادی (درواه) عبور می‌کند که مهم‌ترین آنها «وادی رمه» و «وادی بنی حنیفه» است، و در آن واحه‌هایی وجود دارد که سکنه این فلات در کنار آن واحه‌ها بسر می‌برند. قبایل مهم ساکن نجد: عنیزه، و عِنِزَة، عتیبه، حرب، بنی مره، و مطیر است.

بریده، عنیزه، سدیر، الخرج، دمام و ریاض پایتخت عربستان سعودی مهم‌ترین شهرهایی هستند که در فلات نجد قرار دارند.

3- یمامه (نام ناحیه‌ای باستانی بوده‌است )

خاستگاه مسیلمه پیامبر(مسیلمه کذاب ) همدوره با پیامبر(ص) یمامه بوده‌است و نبرد یمامه از سری جنگ‌های رده که سردار اسلام خالد بن ولید پس از مرگ محمد در آن به جنگ با مسیلمه پرداخت در اینجا برپا گشته‌بود. این نبرد به پیروزی مسلمانان انجامید.

ابوبکر در پی کشته‏شدن تعدادی از قاریان قرآن در نبرد یمامه، زید بن ثابت را مأمور گردآوری قرآن کرد.

4- حجاز

واژه حجاز بمعنای «حائل و میانگیر» است و از این رو به آن این نام را داده‌اند که به صورت رشته‌کوه تپه‌مانندی میان دو سرزمین تهامه (غور) و نجد واقع شده‌است که اولی سرزمینی پست در امتداد کناره دریای سرخ و دومی سرزمینی بلند در داخله عربستان است.

سرزمین حجاز همانند دیگر مکان‌های شبه جزیره عربستان بسیار خشک و کم‌آب است از این رو مناطق زیست‌پذیر دائمی در آن کم بوده‌است. در هنگام ظهور اسلام فقط چند شهر مکه، مدینه، طائف و خیبر از مراکز آباد و مسکونی حجاز به شمار می‌آمد ولی اکنون حجاز بخش آباد و پرجمعیت کشور پادشاهی عربستان را تشکیل می‌دهد.

حجاز سرزمین بزرگی است که از سوی شمال به فلسطین و از سوی باختر به دریای سرخ و از جانب جنوب به منطقه عسیر در یمن و از سوی خاور به بیابان‌های نجد و شمر و برالشام محدود می‌شود. بخشی از شمال سرزمین تهامه که جزئی از حجاز به شمار می‌آید بیابانی ریگزار با کوه‌هایی سنگلاخی و خشک و بی‌گیاه است و از این رو بطلمیوس و دیگر جغرافی‌دانان یونان باستان این بخش را «آرابیا پتریا» یعنی عربستان سنگلاخ می‌خواندند.

کوه‌های تهامه حجاز از نیمه شمالی کوهستان سرات (سراة) تشکیل شده و بلندترین نقطه‌اش در مسافت دوازده ساعتی خاور مکه قرار گرفته که «جبل کرا» نام دارد و ارتفاع قله آن از سطح دریا به ۲۰۰۰ متر می‌رسد، و این کوه برخلاف دیگر قسمتهای کوهستان سرات سرسبز است.

در زمان‌های قدیم بخش پرجمعیت‌تر حجاز بخش شمالی آن بود که زادبوم قوم ثمود به‌شمار می‌آمد و در دیگر بخش‌های حجاز نیز مردمان عمالقه و طسم و در جهت مکه قوم جرهم می‌زیستند.

5- شام

شام اصطلاحی تاریخی جغرافیایی است که به منطقه نسبتاً گسترده‌ای از خاورمیانه اطلاق می‌شود که در جنوب رشته‌کوههای توروس، شمال صحرای عرب، غرب میانرودان (بین‌النهرین) و در جوار کرانهٔ شرقی دریای مدیترانه قرار دارد.

این منطقه دربرگیرنده سرزمین‌هایی است که کشورهای کنونی سوریه، اردن، لبنان، فلسطین و اسرائیل برآن بنا شده هستند. گاهی بخش‌هایی از غرب عراق را نیز جزو سرزمین شام به شمار می‌آورند.

شام خود بخشی از خاور نزدیک به‌شمار می‌آید و اصطلاحی که در زبان‌های اروپایی برای شام استفاده می‌شود Levant است که واژه‌ای فرانسوی و به معنای طلوع‌کننده است. در زبان‌های خاورمیانه برای اشاره به Levant عبارت شرق طالع نیز به کار رفته است.

از شهرهای مهم ناحیه شام می‌توان به دمشق، انطاکیه و حلب اشاره کرد.

این سرزمین در زمان ابوبکر ضمیمه قلمرو اسلام گشت و بعد از خلفای راشدین، تا زمان عباسیان، موقعی که امویان حاکم بر بلاد اسلام بودند مرکز خلافت اسلامی در این خطه قرار داشت.

1- اعراب بائده : قدیمی‌ترین قوم اعراب که پیش از همه در عربستان می‌زیستند، اما نسل‌شان منقرض شده بود.

2- اعراب نجد : این قوم در شرق شبه جزیره زندگی می‌کردند و نام عربستان را به نام جد خودشان، یعنی عربستان سعودی قرار دادند.

3- اعراب حجاز : اصیل‌ترین قوم عرب بودند که در شمال و غرب شبه جزیره ساکن بودند و به دلیل وجود کعبه محترم‌ترین قوم عرب به حساب می‌آمدند .

 - وضع اقتصادی مردم سرزمین عربستان پیش از اسلام

مردم سرزمین عربستان ، پیش ار اسلام ، از چندین راه امرار معاش می کردند :

 1- تجارت :

در سرزمین عربستان مردم مکه دو سفر تجاری داشتند . « تابستان » به طرف شام و « زمستان » به طرف یمن می رفتند ؛

که قرآن این کار تجارت را « ایلاف » می گوید :

لایلاف قریش () ایلفهم رحله الشتاء و الصیف .(سوره قریش )

« شتاء » یعنی زمستان و « صیف » یعنی تابستان که آنها زمستان ، به دلیل گرمتر بودن هوا ، به یمن می رفتند و تابستان ، به دلیل خنک تر بودن هوا ، به طرف شام می رفتند .

2- زراعت و دامداری :

مردم عربستان خیلی کم زراعت می کردند . اگر کسی گندم یا جو می کاشت ، چون رودخانه ای در آن سرزمین وجود نداشت ،فقط به این امید بود که باران ببارد . در مدینه و برخی شهرهای دیگر، چون چاه آب فراوان بود و از آب چاه استفاده می کردند ،نخل هم می کاشتند و نخلستان داشتند که باغداری هم جزء زراعت به حساب می آید .

یکی از مشاغل آنها ، دامداری بود و در عربی به چوپان "راعی" می گویند .

آنها چوپانی داشتند که گوسفندان و شترهایشان را برای تغذیه به صحرا ببرد . بخصوص برای گذراندن زندگی بیشتر شتر داشتند .

البته در مدینه گوسفند هم فراوان بود و در ایام حج واجب ، این گوسفندان را ازنقاط مختلف به مکه می آوردند و در روز عید قربان ، قربانی می کردند .

3- ربـا :

راه دیگر کسب درآمد آنها از راه « ربا » بود که قرآن نیز به این مسئله اشاره کرده است.

کلمه « ربا » از لحاظ لغت یعنی « زیادی » و « ربوه » در عربی یعنی « خاکی که زیاد بالا آمده و تپه شده است. »

خداوند در قرآن کریم در آیه 275 سوره بقره می فرماید که مردم می گفتند خرید و فروش نیز مانند رباست

ولی قرآن تصریح می کند که خداوند بیع و خرید و فروش را حلال کرده ولی ربا را حرام و در آیه 278 آنها را از گرفتن ربا منع کرده است .

« یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و ذروا مابقی من الربا ان کنتم مومنین . » (سوره بقره )

«ای کسانی که ایمان آورده اید تقوای خدا را پیشه کنید و از انها پول زیادی بابت ربا نگیرید اگر مومن می باشید »

ربااینگونه بود که مثلا صد درهم به یکی قرض می دادند و می گفتند که ماه بعدباید صد و پنجاه درهم پس بدهی تا من پولم را دراختیار تو بگذارم !

خداوندمتعال این کار را حلال نمی داند ، مگر این که طرف مقابل برایش کاریانجام دهد یا معامله شود مانند مضاربه و یا به شکلی دیگر.اما اگر پول نقد را بدهی و چیزی اضافه تر بگیری ، این عیناً رباست.

یکی از بزرگترین رباخواران مکه ، عموی پیامبر (ص) ، « عباس » بود ولی خودش پس از هجرت به مدینه جزء طرفداران پیامبر (ص) شد اما پول های ربا طوری اثر کرد که نسل او ، حکومت بنی عباس را تشکیل داند و از دشمنان ائمه (ع) و از قاتلین ایشان گشتند .

تأثیر « ربا » به این صورت است که اگر در خود انسان هم اثر زیادی نگذارد ، حتما به این شکل در نسل او تأثیر سوء خواهد گذاشت .

4- به گناه واداشتن کنیزکان :

ازراههای دیگر کسب درآمد اعراب پیش از اسلام ، به گناه واداشتن کنیزکان بودکه در قرآن هم صراحتا خداوند متعال آنها را از این کار منع می کند :

« ... کنیزکان جوانتان را به فحشاء و عمل ناروا وادار نکنید . »

- خصوصیات اخلاقی مردم عربستان پیش از اسلام

1- تعصب قبیله ای

عربها نسبت به قبیله تعصب داشتند ؛ چه قبیله حق بگوید و چه حق نگوید ، چون اومتعلق به آن قبیله است باید همان طور که قبیله می گوید عمل کند !

ماننداینکه مثلا من که ایرانی هستم در آمریکا باشم و یک روز بین یک ایرانی بایک سیاه پوست دعوایی رخ دهد. و من چون ایرانی هستم ، شروع به طرفداری از فرد ایرانی کنم در صورتی که ممکن است آن فرد ایرانی اصلاً دین نداشته باشد ولی آن فرد سیاهپوست یک مسلمان باشد که این امر را اسلام نمی پذیرد. و یا ملاکهای دیگری مانند هم زبان یا هم نژادبودن و ... را ملاک قرار دهیم و به دین دار بودن یا نبودن فردتوجهی نداشته باشیم که اسلام چنین ملاکهایی را نمی پذیرد .

اما متاسفانه عرب به این مسئله مبتلا بوده و هنوز هم در برخی موارد گرفتار تعصب نژادی و قبیله ای هست .

مثال اول :

بعد از فتح مکه ، قریش سرکوب شد و دیگرقدرت مهمی به حساب نمی آمد . مردم پیش پیامبر (ص) می آمدند و اظهار اسلام می کردند.

سال نهم هجری را « سنه الوفود » می گفتند . « وفود » جمع « وفد » است ؛ « وفد » یعنی « یک هیئت سیاسی _ اجتماعی ، یک گروه ، آن سال را ، « سال وفود » می گفتند به این دلیل که دسته دسته قبایل پیش پیامبر (ص) می آمدند و چون رئیسشان اظهار اسلام می کرد آنها هم مسلمان می شدند .

به همین جهت قرآن می گوید:

« لا تقولوا امنا بل قولوا اسلمنا و لما یدخل الایمان فی قلوبکم »

« شما نگوئید ایمان آوردیم بلکه بگویید تسلیم شدیم ، هنوز ایمان در دل شما نرفته است »

زیرا هنوز ایمان در دل شما نرفته است ؛ شما تسلیم شده اید و اظهار اطاعت در مقابل پیامبر (ص) کردید .

مثال دوم  :

یکیدیگر از مصیبت های پیامبر (ص) به دلیل وجود تعصب قبیله ای بین عرب ها این بود که در جنگ احد هزار نفر از مدینه خارج شدند و به دنبال پیامبر (ص)آمدند

ولی در بین راه ، 300 نفر از قبیله ای که دنباله روی « عبدالله اُبی » بودند ، برگشتند .

زمانی که عبدالله ابی خودش از جنگ کناره گیری کرد ، اعضای قبیله اش هم همرا ه او از جنگ کناره گیری کردند .

در صورتی که آن افراد فکر نمی کردند که پیامبر (ص) حق می گوید وعبدالله اُبی کار درستی نکرده ، ولی آنها می گفتند ما دنباله روی رئیس قبیله مان هستیم واو را تنها نمی گذاریم !!!

مثال سوم  :

در جنگ صفین ، امیرالمومنین (ع) با « اشعث بن قیس » و طرفدارنش مواجه بود که وقتی اشعث بن قیس کنار می رفت چون رئیس قبیله بود ، یک سوم  لشکر را هم با خودش می برد .

متاسفانه این مصیبت یکی از نظام‏های اجتماعی عرب ها بوده است.

2- تفاؤل و تشاؤم :

یکی دیگر از چیزهایی که عرب ها به آن اعتقاد داشتند و هنوز هم گرفتار آن هستند « تفاؤل و تشاؤم » بود.

امروزه هم برخی از مردم عرب خیلی مقید به فال و فال بینی هستند و واقعاً گرفتارند . آن زمان هم همین طور بود.

مثلاًعربی در خانه را باز می کرد که بیرون بیاد ، ناگهان یک سگی از طرف راست می دوید و به سمت چپ می رفت. او با دیدن این صحنه می گفت :

که من امروز بدبخت شدم و تمام کارهایم خراب می شود.

یامثلاً می دید یک قمری یا کلاغی نشسته ، سپس سنگی به طرفش پرتاب می کرد ویا به اصطلاح عرب ها آن را زجر می کرد، اگر کلاغ به طرف راست می رفت ، می گفت: امروز کارهای ما درست می شود ولی اگر به طرف چپ می رفت می گفت: امروز همه چیز خراب شد .

قرآن در مورد اعتقاد عرب ها به تفاعل و تشاوم می گوید : « طائرُکُم فیهِ عَلی عُنقِکُم » (طائر = نامه اعمال)

یعنی نامه عمل شما و فال گرفتن های شما گردن خود شما است . یعنی به اعمال شمابستگی دارد. چرا دائماً به این طرف و آن طرف فال می زنید و بدبین هستید.

ــ در عربی ، « تفاؤل » یعنی « فال نیک زدن » و « تشاؤم » که همان معنی شوم یا شگوم در فارسی را دارد یعنی « فال بد زدن » .

البته در فارسی فال به هر دو معنا به کار می رود مثل فال نیک زدن و فال بد زدن .اما فال در عربی یعنی حدس نیک زدن و شوم یعنی حدس بد زدن.

ــ به « تشاؤم » ، « تطیر » هم گفته می شود .

قرآن می فرماید : « قوم ثمود به پیغمبرشان صالح گفتند « اطیرنا بک و بمن معک » ما به تو و کسانی که با تو هستند فال بد زدیم . »

قرآن می گوید : « طائرکم عند الله . » آن نامه اعمال شما و سرنوشت شما دست خداست چرا به پیغمبر فال بد می زنید ؟

و یا مثلاً در مورد پیغمبران دیگر هم می گوید : « انا تطیرنا بکم قالوا طائرکم معکم »

3- مَیسِر یا قماربازی :

از کارهای دیگر عرب ها میسر یا قماربازی بود . آنها برای اینکار 5-6 تا چوب را درست می کردند و روی یکی می نوشتند آری ، روی یکی می نوشتند نه ، روی دیگری بی تفاوت یا پوچ یا متمنع . بعد 100 شتر می آوردند و قرار می گذاشتند و این تیرها را می انداختند . به این تیرها « ازلام » می گویند . بعد از انداختن، این تیرها به نام هر کسی می افتاد این 100 شتر برای او بود.

ــ در جنگ بدر مردم مکه برای جنگ آمدند ولی ابولهب نیامد و بجای خودش کس دیگری را فرستاد. چون ابولهب با آن فرد بسیار قمار کرده بود و همیشه او را برده بود. در نهایت روی خودشان قرار گذاشتند . یعنی چیزی را که قرار بود ببرند خودشان بودند. ابولهب آن شخص را برد و به همین جهت برای جنگ بدر او را به جای خودش فرستاد. چون گفت من تو را برده ام و تو باید به جای من به جنگ بروی !

ــ گوشت حیواناتی را که از طریق قمار به دست می آوردند و می کشتند، در اسلام حرام است.

در اسلام قمار حرام است ولی قرعه کشی اشکالی ندارد .

مثلاً 3 نفر داوطلب برای افطاری دادن می شوند و بین خودشان قرعه کشی می کنند که این کار اشکالی ندارد.

یکی دیگر از مسائلی که عرب ها داشتند کهانت بود .

«کاهن » یعنی کسی که بعضی از پیشگویی ها را انجام می داد و خیلی از آنهاهم درست در می آمد ؛ چون این کاهن ها با جن ها ارتباط داشتند .

- جایگاه سرقت و غارت نزد مردم عربستان پیش از اسلام

اعتقاد عرب ها این بود که سرقت کار زشتی است . چون آن طرف مقابل شما خبر ندارد که شما می خواهید مالش را بردارید .

ولی ...غارت خوب است چون طرف مقابل می داند و خبر دارد و آگاهانه به او حمله می شود و چون غارت از موضع قدرت است و اظهار قدرت است، عرب غارت را می پسندید و لذا اسم افراد را هم بر این اساس می گذاشتند .

نام فردی « مغیر »  است یعنی کسی که زیاد حمله و غارت می کند و همچنین به کسی که زیاد حمله وغارت می کرد ، لقب  مغوار می دادند.

یکی از غارتگران دوران جاهلی، شخصی است به نام عروه بن الورد ( عروه یعنی دستگیره ). او به کاروانان حمله می کرد و اموال و مواد غذایی آنها را به سرقت می برد و بعد آنها را عادلانه بین دوستانش تقسیم می کرد و می خوردند ! به طوری که اسم او را « عروه الصعالیک » یعنی  پایه و دستگیره دیگر دزدان گذاشه بودند

او غارت را عیب نمی دانست و چنین تصور نمی کرد که این کاروانی که الان در حال رفتن است و به انان حمله شده ، می ترسند یا گرسنه می شوند، فقط بر این اعتقاد بود که غارت خوب است و این اموالی را که به غارت گرفته باید عادلانه بین دوستانش تقسیم کند.

عرب ها غارت های زیادی انجام می دادند و به قبایل مختلف حمله می کردند . این صعالیک (راهزنان) گروهی بودند که کار دائمی شان غارت اموال قبایل دیگر بود. بعدها در دوره اسلام و در دوره بنی امیه هم آنها باقی ماندند والان در مورد این افراد ، کتابی نوشته شده  به نام « الصعالیک فی عصر بنی امیه »  ( راهزنان در عصر بنی امیه ) .

- وضع شعر و شاعری مردم عربستان پیش از اسلام

پیش تر گفتیم که نظام اداره جامعه عربستان در زمان پیش از اسلام ، نظام  قبیله ای بود ، پس رئیس قبیله همه چیز را تعیین می کرد.هر دستگاه حکومتی یک امکان تبلیغاتی هم می خواست. امروز امکان تبلیغاتی دستگاههای حکومتی رادیو، تلویزیون و روزنامه است.

در گذشته، در دوره جاهلیت و حتی پس از دوره جاهلیت و در طول تاریخ عرب ،  دستگاه تبلیغاتی عرب ، شاعر آن قبیله بود .اگر در یک قبیله شاعری  پیدا می شد یعنی مردم احساس می کردند این پسر بچه می تواند شعر بگوید، یک هفته جشن به پا می‏کردند، مهمانی ها می دادند، قبایل مختلف را دعوت می کردند و به همه اعلام می کردند که در میان قبیله ما شاعر پدیدار شد و شاعر را حمایتمی کردند و سن او برایشان مهم نبود و تنها به این دلیل که می تواند شعر بگوید ،  او را مطرح می کردند تا در مقابل دیگران از قبیله دفاع کند.

دفاع او به این صورت بود که او شعر می سرود و شاعر قبیله دیگر هم شعر می سرود ، سپس هر دو در یک جا مثلاً در پیش یک پادشاهی مثل منظر آل نعمان می آمدند وشروع به خواندن شعرشان که در فضایل قبیله خود سروده بودند، می کردند.  بعد پادشاه هر کدام را که می پسندید ، او پیروز می شد.

جایگاه شعر، جایگاه بسیار بالایی در میان عرب جاهلی بود و شاید این را خداوند زمینه و بستری ایجاد کرده بود که عرب ها از 150 تا 200 سال پیش از بعثت پیامبر (ص) شروع بر شعر سرودن بکنند. آنها شعرها را از لحاظ وزن و قافیه کاملاً درست می گفتند، ولی اگر به این شاعر عرب  می گفتند یک کلمه از شعرت را بنویس، نمی توانست، اگر برای او می نوشتند و در مقابلش می گذاشتند، و می گفتند: بخوان، نمی توانست بخواند.

چون اصلاً قدرت خواندن و نوشتن نداشت و تمام به حافظه بود ، یعنی او تمام قصیده را از حفظ بود و به هیمن دلیل شعر و شاعری جایگاه بسیار مهمی را در جامعه عرب داشت و بسیاری از عرب ها قصاید فراوانی را حفظ بودند، دهها، صدها و شاید هزارها قصیده حفظ بودند که گاهی هر قصیده از 20 تا 500 بیت بود و چون مردم به این شکل با ادبیات آشنا بودند، زن و مرد و بچه عرب از بچگی اشعار بسیاری حفظ می کردند.

اگر شما در زندگی ائمه هم نگاه بکنید، امیرالمومنین (ع) اشعار بسیاری  حفظ بودند. ایشان گاهی در نهج البلاغه هم در میان صحبتهایشان این اشعار را آورده اند . امام حسن (ع) و امام حسین (ع) هم اشعار بسیاری حفظ بودند و در جای مناسب بسیارزیبا از این شعرها استفاده می کردند

  ــ اما سوال اینجاست که چرا خداوند می خواست  این چنین فضای ادبی در جامعه عرب ایجاد شود و این امر باید زمینه ساز چه چیزی می شد ؟

این امر باید زمینه ساز نزول قرآن در جامعه آن زمان می شد  تا خداوند نشان بدهد که قرآن ، نه نثر است و نه نظم  .

نثر تعریف مخصوص خود را دارد و نظم هم تعریف دیگری ؛  ولی قرآن یک چیزی بین این هاست که نه این است و نه آن، بلکه یک چیزی بالاتراز این هاست و قرآن خاص خودش است. به همین دلیل بود که عرب ها وقتی می شنیدند، متحیر می ماندند که این چه سخنی است که این قدر اثر دارد و در دل انسان می نشیند.

این داستان را  فراوان شنیده اید که یک شبی 3 نفر نیمه شب زمانی که پیامبر (ص) قرآن می خواندند ، پشت در خانه ایشان در مکه پنهان شدند و گوش می کردند تا هنگامی که آفتاب طلوع کرد. آنها از مخالفان پیامبر (ص) بودند .  بعد از طلوع آفتاب، همدیگر را دیدند و یکدیگر را توبیخ کردند که تو چرا آمدی و گفتند دیگر نمی آییم .

دوباره شب هنگام، چون از آیات قرآن خوششان آمده بود ، بدون اینکه به همدیگر بگویند ، به کنار خانه پیامبر آمدند و تا صبح گوش دادند. صبح که همدیگر را دیدند، باز قسم خوردند که دیگر نیایند.

این طوری مردم تحت تاثیر آیات قرآن واقع می شدند. چون آنها آن شعرهای سخت و دشوار زمان جاهلی را که از کلمات بسیار سنگین و سختی تشکیل شده بودند و به گوش خوش نمی نشست ، شنیده بودند  و حال کلمات قرآن را می شنیدند:

« اذا الشمش کورت  و اذاالنجوم کدرت و اذا الجبال سیرت و اذا العثار عطلت »

این کلمات، کلمات ساده ای است ولی بار معنایی بسیار زیاد و دقیقی در آنها نهفته هست . به همین دلیل مردم نمی توانستند در برابر آن حرفی بزنند.

به همین علت پیش مرد شاعر یا ادیبشان، مغیره بن شعبه آمدند و گفتند که در مقابل این چه بگویم ؟ آیا بگوییم شعر است یا سحر یا کهانت ؟

قرآن می گوید:

« انه فکر و قدر ثم انه فکر و قدر فقتل کیف قدر »

«  او فکر کرد و پیش خود حساب کرد، باز هم فکر کرد و پیش خود حساب کرد، مرگ بر او که چگونه حساب کرد. »

بالاخره به این نتیجه رسید که بگویید او جادوگر است ولی سحرش، سحری است که خیلی دقیق است .

این است که ایجاد شعر در سرزمین عربستان باعث ایجاد زمینه ای شد برای آنکه قرآن نازل شود و معجزه بزرگ پیامبر (ص) که معجزه قرآن و ادبیات است برای همیشه در طول تاریخ به وجود بیاید. لذا عرب هایی است که آن طور شعر حفظ می کردند، حالا طبیعی بود که این قرآن قشنگ و زیبا را که به راحتی به دل می نشیند، خیلی اسان و راحت به خاطر بسپارند.

بچه های کوچک ما معمولاًچیزهایی را  که آهنگ دارد و راحت است سریع حفظ می کنند  مثل اشعار بچه گانه، که البته این اصلاً قابل قیاس نیست ولی یک تقلیب به ذهن می کند. برای عرب ها هم تقریبا به این صورت بود که می گفتند این ( قرآن ) چقدر قشنگ است وبه دل می نشیند و به راختی آن را حفظ می کردند .

 

 پیش تر گفتیم که اگر شاعری در میان عرب ها پیدا می شد، جشن می گرفتند. در آن زمان شاعری است به نام  « اعشا » در میان عرب ها بود که دنیا را می گشت و ایران هم آمده بود. اعشا یک روز در سفرهایش وارد قبیله ای شد در ان زمان مردم قبیله هنگامی که  فرد غریبه ای می آمد، هر کس می خواست او را به خانه خودش ببرد. در آن قبیله یک فرد چادرنشینی به نام « محلّب » بود که یکی از دخترانش اعشا را به خانه او آورد.

اعشا ،  شب آنجا مهمان بود و صبح که با محلب درباره اوضاع و احوال صحبت می کردند ، محلب گفت یک مشکلی دارم . اعشا مشکلش را پرسید و او گفت من 9 دختر دارم که هیچ کس با این ها ازدواج نکرده است.

اعشا احساس وظیفه کرد و به یکی از بازارهای عرب رفت و قصیده ای را که در مدح محلب سروده بود، خواند که یک قسمت آن قصیده این بود که من شب را در جایی سپری کردم که دو چیز در کنار هم می خوابیدند، بخشش و محلب یعنی محلب عین جود و بخشش بود.

او یک قصیده را گفت و برای مردم خواند و 1 سال نگذشته بود که هر 9 دختر او به خانه بخت رفتند ؛ چون این قدر شعردر میان مردم اثر داشت.

اعشا از شعرایی است که در دوره جاهلیت زندگی می کرد و اسلام را هم دید .

اعشا در یک قصیده ای که در مدح پیامبر (ص) سروده بود، به مکه آمد. اشراف قریش اعشا را دیدند و از او پرسیدند: کجا می روی؟

اعشا گفت قصیده ای را برای محمد (ص) سروده ام و می خواهم برای او بخوانم.

اشراف قریش همه نگران شدند، چون می دانستند شعر در تبلیغ پیامبر (ص) خیلی اثر دارد. لذا جلو رفتند و او را گرفتند و گفتند: اگر می خواهی بروی، آیا می دانی که او برای مردم نماز گذاشته است؟

اعشا پرسید: نماز چیست؟

گفتند: عبادت در مقابل خدا.

اعشا گفت این که خوب است.

تا او راه افتاد که برود، دوباره مقابلش ایستادند و گفتند: آیا می دانی محمد گفت که مردم باید روزه بگیرند؟

ــ  اعشا پرسید: روزه چیست؟

ــ  گفتند اینکه مردم در سال باید 1 ماه چیزی نخورند.

ــ  او گفت این که خوب است.

آنها یک سری تبلیغات علیه پیامبر (ص) کردند و بالاخره چون می دانستند اعشا اهل شراب و می است، به او گفتند که محمد شراب را حرام کرده است.

اعشا گفت این دیگر نمی شود، چون من چند خمره شراب در خانه دارم که باید آنها را بخورم و سال بعد می آیم.

البته گفته شده که 100 شتر هم تضمین کردند که اگر این شعر را نخواند به او می دهند و اعشا قبول کرد بعد از مکه بیرون آمد و از روی الاغی که سوار بود،  به زمین خورد و ضربه مغزی خورد و مُرد و عاقبت بخیر نشد ولی شعرش در مدح پیامبر (ص) باقی ماند. به هر حال شاعر و شعر جایگاه خیلی مهمی داشت.

نکته دیگر اینکه عرب ها اعتقاد داشتند هر شاعری که شعر خوب می گوید ، یک « جنّی » دارد که او را یاری می کند.

به همین جهت در قرآن آمده که در مورد پیامبر (ص) گفته اند که این پیامبر، شاعر مجنون است. یعنی این پیامبر هم نهایت مقامی که دارد، یک شاعرهست  که یک جن یاریش می کند. بعد هم وقتی از دنیا برود، آن جن هم می رود و دیگر کسی نیست که یاریش کند.

- ادیان رایج در میان مردم سرزمین عربستان پیش از ظهور اسلام

Image result for ‫عربستان پیش از ظهور اسلام‬‎

1-  بت پرستی   

عرب ها ،  انواع و اقسام " بت "  داشتند . حال سوال اینجاست که بت از چه زمانی و از کجا به سرزمین عربستان راه پیدا کرد؟

در آن زمان مردم عربستان در سال دو تجارت به سمت شام و یمن داشتند . در یکی از این سفرها به شام یکی از مردم عرب دید که در آنجا مردم مجسمه هایی را درست کرده اند وعبادت می کنند . او  از آن نمونه مجسمه ها به سرزمین عربستان آورد و در میان مردم عربستان این کار را رایج کرد .  آنها بت های مختلفی درست می کردند که نام تعدادی از آنها در قرآن آمده است ،   مثل لات، عزی، منات . و " هبل " هم جزء بت هایی است که در مردم مکه به آن خیلی احترام می گذاشتند ولی نامش در قرآن نیامده است.

در سوره نوح نام 5 بت دیگر ذکر شده است : « ود »، « سواع‏ »، « یغوث ‏»، « یعوق ‏» و « نسر »  البته این ها قبلاً اسم شخصیت هایی بوده و بعد نام بت شده .(بر طبق قول محققین اساس بت پرستی پس از مرگ این بزرگان بوده که رواج یافته و به این دلیل بوده که چون مردم به این اشخاص علاقه زیادی داشتند و احترام فراوانی برای آنها قائل می شدند ، لذا پس از مرگشان مجسمه هایی از آنها درست کرده و در معابر نصب نمودند و بمرور به قداست این مجسمه ها اعتقاد پیدا کردند .)

 (در مورد ریشه بت پرستی نظر دیگری هم وجود دارد که به زمان ویرانی کعبه بر اثر بلایای طبیعی باز می گردد  بدین ترتیب که پس از این واقع مردم تکه سنگ هایی را که از کعبه جدا شده بود به جهت حفظ و تبرک به خانه های خود بردند و بمرور زمان توجه به سنگ و چوب و مقدس شمردن آنها در بین نسل های بعدی رایج شد .) .

البته این نوع دین داری را فقط در بین قشر ضعیف جامعه رواج داشت و بزرگان و حاکمان و سیاستمداران زیرک وحیله گر می فهمیدند که اینها دروغ است و فقط کسانی مانند ابوسفیان برای اداره امور و برای اینکه اموراتشان بگذرد به مردم می گفتند اینها را بپرستید که  به نفع شماست . لذا این طور نبوده که تمام بزرگان و نام آوران آن زمان به این مسئله اعتقاد داشته باشند.

Related image

3- یهودیت و مسیحیت  :

این دو دین به ندرت در میان مردم مکه وجود داشت و بیشتر در مدینه بود .  به خصوص یهودیان در مدینه ساکن بودند .بنابر نشانه هایی که در تورات آمده بود که پیامبری خواهد آمد و سرزمینش را مشخص کرده بود ، اینها به مدینه آمده بودند و در جنوب مدینه مثل خیبر مستقر شده بودند . در شهر مدینه طایفه های بزرگ یهودی ای به نام های بنی قریضه ،  بنی نظیر و ... ساکن بودند . در مکه یهودی خیلی کم بود و بیشتر مسیحیت به چشم می خورد و برخی مانند ورقه بن نوفل پسر عموی حضرت خدیجه (س) به این آیین بودند.

4- حنیفیه یا حنف :آیین دیگری هم  به نام حنیفیه یا حنف وجود داشت که آیینی بود که از حضرت ابراهیم (ع)  به جا مانده بود و پدران پیامبر (ص) به آن عمل می کردند .در میان مردم مکه بعضی از مردم به طور عادت به این آیین عمل می کردند ، ولی آنها که واقعاً اعتقاد به این آیین داشتند، اجداد پیامبر اکرم (ص) بودند.

ــ اینها ادیان رایج در میان مردم سرزمین عربستان بود .  بین اکثریت مردم بت پرستی رواج داشت .

دو گروه یهودیت و مسیحیت در اقلیت بودند ولی در میان مردم عرب جایگاه مهمی داشتند ، چون می گفتند اینها اهل علم و آگاهی هستند .

ــ ممکن است این سوال پیش بیاید که آیا دین زرتشت هم در میان عرب ها وجود داشته یا خیر ؟

در میان عرب ها این دین نبوده ،  فقط در مرزهای غربی ایران یعنی در جایی که عرب ها در عراق با ایرانی ها در ارتباط بودند ، تعداد کمی زرتشتی وجود داشت و بیشتر پیروان این آیین فقط در ایران بودند.

 بهر تقدیر در چنین شرایطی پیامبر عظیم الشان اسلام قدم به عالم ملک گذارد .

- ولادت پیامبر اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم)

پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) در شهر مکه، واقع در منطقه حجاز، در شبه جزیره عربستان متولد شدند. زمان ولادت ایشان مقارن با دوران جاهلیت بود.

- دوران جاهلیت :

تقریباً از 200 سال قبل از بعثت، تا زمان بعثت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) را دوران جاهلی می‌گویند؛ و منظور از جاهلیت انجام هر عمل خلاف و نادرست است که از روی جهل باشد. عرب صحرانشین به صورت جدی پایبند به دین خاصی نبوده و ظاهربین و مادی بوده است. اعراب شهرنشین هم معمولاً بت‌پرست بوده و بتهایی از سنگ و چوب و خرما را می‌پرستیدند، که گاهی در هنگام فقر همین بتها را آرد کرده و می‌خوردند. رسم دخترکشی در میان آنها امری عادی بوده و جنگ و نزاع میان قبایل به صورت یک سنت معمول درآمده بود. اعتقاد به ارواح در میان آنها رواج داشته و توهم و خرافات در زندگی آنها تأثیر گذاشته بود. ولی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، بت پرستی را برانداخت و زندگی عرب را که یکسره غرور و تعصب بود، جاهلیت خواند و محکوم کرد. آزادیهای بی‌حد آنها را با گسترش اخلاق و عفت محدود کرد و از آنها که همیشه با هم نزاع می‌کردند، مردمی متحد پدید آورد.

 

 

- قبیله قریش و نیاکان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم):

قبیله قریش که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از میان آنها بپاخاست، یکی از بانفوذترین قبایل عرب بوده و بعد از اسلام نیز تا قرنها بر جهان اسلام حکومت کرده است. بیشتر شهرت قریش مربوط به "قصی بن کلاب" جد چهارم پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) است. "عبدمناف" فرزند قصی، جد سوم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، از نجابت و خوشرفتاری خاصی با مردم برخوردار بود. "هاشم" جد دوم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز جزو چهره‌های درخشان قریش بود، و فرزند او "عبدالمطلب"، جد اول پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از نامی‌ترین و عاقل‌ترین افراد عرب در زمان خود به شمار می‌رفت. او بود که چاه زمزم را که پر شده بود حفر کرد و وظیفه آب دادن به حاجیان و رسیدگی و پذیرایی از آنها به او رسید. نسل پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به حضرت اسماعیل‌ (علیه السلام) رسیده که همه آنها حنیف یعنی یکتاپرست بوده‌اند.

عبدالله، پدر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) کوچکترین پسر عبدالمطلب، در میان قریش از لحاظ زیبایی و حجب و حیا مشهور بود. او با آمنه (سلام الله علیها) دختر وهب که به پاکی و عفت معروف بود ازدواج کرد. عبدالله برای تجارت به شام رفت و در راه بازگشت از شام بیمار شد و در مدینه بستری گردید. او در سن 25 سالگی در مدینه وفات یافت.

بدین ترتیب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در روز هفدهم ربیع الاول عام الفیل (مطابق سال 580 میلادی) در شهر مکه متولد گردید. عام الفیل، یعنی سالی که فردی به نام ابرهه به دستور پادشاه حبشه (نجاشی) با سپاه زیادی تصمیم به ویران کردن خانه خدا گرفت. ولی قبل از انجام این عمل دسته‌ای از پرندگان که با منقار و پاهای خود، سنگهایی را حمل می‌کردند در بالای سر سپاه ظاهر شدند و این سنگها را روی سر سپاهیان ریختند که باعث از بین رفتن سپاه شد.

- اما به نقل اکثر تواریخ هنگام ولادت باشکوه پیامبر وقایع عجیبی روی داد که در اینجا به برخی از آنها اشاره می کنیم .

1-  تمام بتها به رو، بر زمین افتادند.

2- ایوان کسری در آن شب به لرزه درآمد و چهارده کنگره آن ریخت.

3-  دریاچه ساوه که سالها آن را می‌پرستیدند خشک شد.

4- در بیابان سماوه که سالها کسی در آن آب ندیده بود، آب جاری شد.

5- آتشکده فارس که هزار سال خاموش نشده بود، خاموش شد.

6- تختهای پادشاهان جهان سرنگون شد.

7- در همان شب، نوری از سرزمین حجاز تابید و تا مشرق ادامه پیدا کرد و ...

آمنه (سلام الله علیها) در زمان بارداری می‌گفت که هرگز احساس نکرده که باردار شده و هیچگاه باری سنگین همچون زنان دیگر را در خود نیافته است. گفته‌اند پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در هنگام متولد شدن پاکیزه و تمیز بود و خون و چیزهای دیگر به همراه او از شکم مادر خارج نشد. همینطور می‌گویند زمانی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) متولد شد سر به سوی آسمان بلند کرد و سپس برای خداوند تبارک و تعالی سجده نمود.

آمنه (سلام الله علیها) می‌گوید در هنگام ولادت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، کسی به او گفته بود که او سرور آدمیان را به دنیا آورده است، پس او را "محمّد" بنامد. وقتی عبدالمطلب از این جریان اطلاع یافت، گوسفندی را کشت و گروهی از بزرگان قریش را دعوت کرد و در آن جشن نام پیامبر را محمد یعنی ستوده شده قرار داد.

 

-  منابع و ماخذ

  1- سایت گنجینه الهی www.ganjineh-elahi.com

 2- کتابخانه طهور           www.tahoorkotob.com   

3- ویکی پدیا                         www.wikipedi.com

4- سایت رشد                            www.roshd.com

5- کتاب بعثت، غدیر، عاشورا، مهدی - محمدرضا حکیمی

 


ادیان رایج در میان مردم سرزمین عربستان پیش از ظهور اسلام

 ادیان رایج در میان مردم سرزمین عربستان پیش از ظهور اسلام



- فهرست مطالب :


- مقدمه


- اوضاع دینی و مذهبی


-  بت پرستی   


- یهودیت و مسیحیت


- حنیفیه یا حنف


- منابع 




- مقدمه

درباره ادیان و مذاهب عرب و غیر عرب در عصر جاهلیّت و قبل از بعثت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) آن طور که مورّخان و محقّقان نوشته اند نه تنها در دنیا عقائد و ادیان بى شمارى بود و انحرافات فراوان، بلکه در میان عرب نیز عقاید گوناگون بسیارى بود.

ابن ابى الحدید مفسّر معروف نهج البلاغه درباره ادیان عرب جاهلى مى گوید: آنها نخست به دو گروه تقسیم شدند معطِّله و غیر معطِّله. گروهى از معطِّله اصلا اعتقادى به خدا نداشتند و همان گونه که قرآن مى گوید، مى گفتند: «ما هِىَ اِلاّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیى وَ ما یُهْلِکُنا اِلاَّ الدَّهْرُ»; (چیزى جز زندگانى دنیا وجود ندارد، گروهى مى میرند و گروه دیگرى به جاى آنها مى آیند و تنها طبیعت است که ما را مى میراند.

گروه دیگری از آنان خدا را قبول داشتند ولی منکر معاد و رستاخیز بودند و می گفتند: « مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیم» (چه کسی می تواند استخوانهای پوسیده را زنده کند)؟

گروه سوّمى، خداوند و رستاخیز را قبول داشتند ولى منکر بعثت پیامبران بودند و تنها به سراغ پرستش بتها مى رفتند.

بت پرستان نیز مختلف بودند بعضى بت ها را شریک خداوند مى دانستند و همین واژه (شریک) را بر آنها اطلاق مى کردند و به هنگام حج مى گفتند: «لَبَّیْکَ اللّهُمَّ لَبَّیْکَ لا شَریکَ لَکَ اِلاّ شَریکاً هُوَ لَکَ».

امّا گروه دیگرى بتها را شفیعان درگاه خدا مى دانستند و مى گفتند: «وَما نَعْبُدُهُمْ اِلاّ لِیُقَرِّبُونا اِلَى اللهِ زُلْفى»; (اینها را پرستش نمى کنیم مگر براى این که ما را به پیشگاه خدا نزدیک کنند)!

گروه دیگرى قائل به تشبیه و تجسّم بودند و براى خدا جسم و اعضاء و صفاتى شبیه انسانها قائل بودند.

بعضى از آنها مانند امیّة بن ابى الصّلت مى گوید: خداوند بر فراز عرش نشسته و پاهاى خود را به سوى کرسى دراز کرده است! (آثار این افکار و رسوبات آن متأسفانه در بعضى از افراد عقب مانده و ناآگاه از اسلام نیز، بعد از اسلام وجود داشت تا آن جا که بعضى بر این باور بودند که خداوند از آسمان نازل مى شود بر مرکبى سوار است و به صورت جوان امردى است، در پاى او کفشهایى از طلا وجود دارد و برگرد صورتش پروانه اى طلایى حرکت مى کند و امثال این خرافات و موهومات).

امّا غیر معطِّله، گروه اندکى بودند که اعتقاد به خداوند داشتند و پارسایى و پرهیزکارى را پیشه خود نموده بودند مانند عبدالمطلب و فرزندش عبدالله و فرزند دیگرش ابوطالب و قُسّ بن ساعده و بعضى دیگر.

بعضى دیگر از شارحان نهج البلاغه، دانشمندان عرب را نیز به گروه هاى زیر تقسیم کرده اند: آنهایى که تنها در علم انساب آگاهى داشتند، گروه دیگرى تعبیر رؤیا مى کردند و بعضى داراى علم «انواء» بودند (نوعى ستاره شناسى آمیخته با خرافات) و گروهى کاهنان بودند که به گمان خود از امور پنهانى و حوادث آینده خبر مى دادند.

در میان غیر عرب نیز «برهماییها» در هند زندگى مى کردند که جز احکام عقلیه چیزى را قائل نبودند و تمام ادیان را انکار مى کردند.

گروهى دیگر ستاره پرستان بودند و خورشیدپرستان و ماه پرستان که اشکال دیگرى از بت پرستى بود.

علاوه بر اینها یهود و نصارا و مجوس بودند که هر کدام گرفتار نوعى انحراف شده بودند. مذهب مجوس سر از دوگانه پرستى و خداى خیر و خداى شر درآورده بود. این مذهب ـ که شاید در آغاز از سوى بعضى انبیى الهى عرضه شده بود ـ چنان با خرافات آمیخته شده بود که به گفته بعضى از محقّقان، آنها معتقد بودند خداى خیر و خداى شر ـ جنگ سختى با هم داشتند تا این که فرشتگان میانجیگرى کردند و اصلاح ذات البین حاصل شد به این شرط که عالم پایین، هفت هزار سال در اختیار خداى شر باشد (و عالم بالا در اختیار خداى خیر)

مسیحیان در چنگال تثلیث (خدایان سه گانه) گرفتار شده بودند و یهود، با تحریفات عجیبى که در تورات واقع شده بود گرفتار خرافات زیادى شد که شرح آن در این مختصر نمى گنجد.

امام(علیه السلام) در عبارتی زیبا در خطبه اول نهج البلاغه در فرازی که درباره پیامبر اکرم (ص) سخن گفته است ، تمام این گروه ها را در سه طایفه جاى داده است: گروه اوّل آنهایى که قائل به تشبیهند و براى خدا شریک قائلند مانند مجوس و مسیحیان، یا براى خداوند صفات مخلوقات را قائلند مانند بسیارى از یهود. گروه دوّم کسانى که نام او را بر غیر او مى نهند مانند بسیارى از بت پرستان که نام خدا را بر بتها مى نهادند و آنها را واسطه میان خود و خدا مى پنداشتند و گروه سوّم کسانى که به غیر خدا اشاره مى کردند مانند دهریه که طبیعت را خالق هستى مى پنداشتند و یا بت پرستان و ماه پرستان و ستاره پرستان که براى بتها و کواکب آسمان، اصالت قائل بودند یعنى همانها را خداى خود مى دانستند.

- اوضاع دینی و مذهبی

در آن زمان در عربستان،‌ ادیان و باورهای دینی عرب به دلیل مجاورت با ادیان و ملت های گوناگون مختلف بود.

بر طبق گزارش یعقوبی، آیین های عرب در زمان پیش از ظهور اسلام عبارت اند از : یهودیت، مسیحیت، ثنویت، بت پرستی و برخی دیگر از ادیان بوده است.

گرایش مردم عرب به بت پرستی بر طبق گزارش اکثر منابع به دلیل امری وارداتی بوده است. فردی به نام عمرو بن لُحَّی آن را از شام وارد حجاز نمود. او از رومی ها بت پرستی را فراگرفت و بتی را از آن ها گرفته و به مکه آورد.

جالب آن که در ادامه مطالب، یعقوبی، کارهایی را که توسط عبدالمطلب، بزرگ قریش، انجام شده را به شرح زیر نام می برد:

 

ترک عبادت بت ها، یگانه پنداشتن خداوند، وفا به نذر، تعیین 100 شتر برای پرداخت دیه، عدم ازدواج با محارم، عدم ورود به خانه ها از پشت، قطع کردن دست دزد، نهی از کشتن دختربچه، مباهله، حرام کردن شراب، حرام کردن زنا، مجازات و حد زنا، قرعه (در مواردی که مشکلی پیش می آمد قرعه می انداختند)، عدم طواف کعبه به صورت عریان، به هنگام حج فقط از اموال پاک انفاق کردن، بزرگداشت ماه های حرام .

در حقیقت عبدالمطلب زمینه سازی گسترده ای برای ظهور اسلام انجام داده و پیامبر صلی الله علیه و آله در خلأ کار خویش را شروع نکرده اند.

پس در عربستان از یک طرف  بت پرستی و افکار زرتشتی، یهودی و مسیحی و از سوی دیگر اعتقادات حنیف که ادامه ادیان الهی و پیامبران بوده و عبدالمطلب و بعدها ابوطالب آن را استمرار بخشیدند وجود داشته است.

1-  بت پرستی   

عرب ها ،  انواع و اقسام " بت "  داشتند . حال سوال اینجاست که بت از چه زمانی و از کجا به سرزمین عربستان راه پیدا کرد؟

در آن زمان مردم عربستان در سال دو تجارت به سمت شام و یمن داشتند . در یکی از این سفرها به شام یکی از مردم عرب دید که در آنجا مردم مجسمه هایی را درست کرده اند وعبادت می کنند . او  از آن نمونه مجسمه ها به سرزمین عربستان آورد و در میان مردم عربستان این کار را رایج کرد .  آنها بت های مختلفی درست می کردند که نام تعدادی از آنها در قرآن آمده است ،   مثل لات، عزی، منات . و " هبل " هم جزء بت هایی است که در مردم مکه به آن خیلی احترام می گذاشتند ولی نامش در قرآن نیامده است.

در سوره نوح نام 5 بت دیگر ذکر شده است : « ود »، « سواع‏ »، « یغوث ‏»، « یعوق ‏» و « نسر »  البته این ها قبلاً اسم شخصیت هایی بوده و بعد نام بت شده .(بر طبق قول محققین اساس بت پرستی پس از مرگ این بزرگان بوده که رواج یافته و به این دلیل بوده که چون مردم به این اشخاص علاقه زیادی داشتند و احترام فراوانی برای آنها قائل می شدند ، لذا پس از مرگشان مجسمه هایی از آنها درست کرده و در معابر نصب نمودند و بمرور به قداست این مجسمه ها اعتقاد پیدا کردند .)

 (در مورد ریشه بت پرستی نظر دیگری هم وجود دارد که به زمان ویرانی کعبه بر اثر بلایای طبیعی باز می گردد  بدین ترتیب که پس از این واقع مردم تکه سنگ هایی را که از کعبه جدا شده بود به جهت حفظ و تبرک به خانه های خود بردند و بمرور زمان توجه به سنگ و چوب و مقدس شمردن آنها در بین نسل های بعدی رایج شد .) .

البته این نوع دین داری را فقط در بین قشر ضعیف جامعه رواج داشت و بزرگان و حاکمان و سیاستمداران زیرک وحیله گر می فهمیدند که اینها دروغ است و فقط کسانی مانند ابوسفیان برای اداره امور و برای اینکه اموراتشان بگذرد به مردم می گفتند اینها را بپرستید که  به نفع شماست . لذا این طور نبوده که تمام بزرگان و نام آوران آن زمان به این مسئله اعتقاد داشته باشند.

2- یهودیت و مسیحیت  :

این دو دین به ندرت در میان مردم مکه وجود داشت و بیشتر در مدینه بود .  به خصوص یهودیان در مدینه ساکن بودند .بنابر نشانه هایی که در تورات آمده بود که پیامبری خواهد آمد و سرزمینش را مشخص کرده بود ، اینها به مدینه آمده بودند و در جنوب مدینه مثل خیبر مستقر شده بودند . در شهر مدینه طایفه های بزرگ یهودی ای به نام های بنی قریضه ،  بنی نظیر و ... ساکن بودند . در مکه یهودی خیلی کم بود و بیشتر مسیحیت به چشم می خورد و برخی مانند ورقه بن نوفل پسر عموی حضرت خدیجه (س) به این آیین بودند.

این دو گروه بیشتر در غرب عربستان و در مدینه و اطراف ان سکونت داشتند .

3- حنیفیه یا حنف

حنیف واژه‌ای است عربی به معنی مردی که پایش کج شده باشد؛ اما در اصطلاح به کسی حنیف گفته می‌شود که از بت‌پرستی روی برگردانده و به یکتاپرستی روی آورده‌است.

آیین دیگری هم  به نام حنیفیه یا حنف وجود داشت که آیینی بود که از حضرت ابراهیم (ع)  به جا مانده بود و پدران پیامبر (ص) به آن عمل می کردند .در میان مردم مکه بعضی از مردم به طور عادت به این آیین عمل می کردند ، ولی آنها که واقعاً اعتقاد به این آیین داشتند، اجداد پیامبر اکرم (ص) بودند.

برای رسیدن به سعادت انسان، تنها یک دین وجود دارد و به منظور استمرار آن همیشه پیامبرانی وجود داشته و به ابلاغ آن پرداخته اند. این دین، «آیین حنیف» نامیده می شود.

حضرت آدم اولین کسی است که دین را برای انسان آورد. ابلاغ دین تا زمان نوح ‌علیه السلام  ادامه داشت و سپس در دوره های بعد نیز ابراهیم، موسی، عیسی و حضرت محمد صلوات الله علیهم آن را به طور کامل تر بیان داشتند. در حقیقت از ابتدا تا کنون تنها یک دین وجود داشته و رفته رفته همان دین از سوی افراد مختلف با توجه به درک و فهم و نیازهای مردم هر عصر به تکامل رسیده است.

در برخی روایات آمده است که حضرت عبدالمطلب و ابوطالب علیهماالسلام وارثان حضرت عیسی علیه السلام  بوده اند. در حقیقت این دو تن نیز ادامه دهنده و مبلغ دین حنیف به حساب می آمدند.

پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله نیز پیش از آنکه به عنوان فرستاده از سوی خدا مبعوث شوند بر دین حنیف بوده و وارث ارثیه پیامبران پیشین بوده اند. پس از نزول وحی ایشان به دین اسلام مبعوث شده و راه گذشتگان را تکمیل کرده و به نهایت رسانیدند. ایشان مباحثی را اضافه نموده و بر روی تحریفات به وجود آمده در گذر زمان خط بطلان کشیدند.

ــ اینها ادیان رایج در میان مردم سرزمین عربستان بود .  بین اکثریت مردم بت پرستی رواج داشت .

دو گروه یهودیت و مسیحیت در اقلیت بودند ولی در میان مردم عرب جایگاه مهمی داشتند ، چون می گفتند اینها اهل علم و آگاهی هستند .

ــ ممکن است این سوال پیش بیاید که آیا دین زرتشت هم در میان عرب ها وجود داشته یا خیر ؟

در میان عرب ها این دین نبوده ،  فقط در مرزهای غربی ایران یعنی در جایی که عرب ها در عراق با ایرانی ها در ارتباط بودند ، تعداد کمی زرتشتی وجود داشت و بیشتر پیروان این آیین فقط در ایران بودند.

 

- منابع :

1- پیام امام علی ، جلد 1 .

2- تاریخ یعقوبی .

3-سایت اینترنتی انوار طاها.

4- سایت اینترنتی تبیان.

حضرت خدیجه بانوی اول پیامبر(ص)

حضرت خدیجه بانوی اول پیامبر(ص) 

Image result for ‫حضرت خدیجه‬‎

فهرست مطالب                                   

حضرت خدیجه ( ام المومنین)

بانوی ثروتمند حجاز و تجارتش  

سیره  آن حضرت در تجارت

ازدواج با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

ایثار و فداکارى خدیجه

اوصاف و فضایل خدیجه علیهاالسلام

بانوى دانشمند و صاحب کمال

گفتار صاحب طبقات درباره خدیجه

فرزندان حضرت خدیجه

پی نوشت ها


-      حضرت خدیجه ( ام المومنین)

خدیجه اولین همسر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم و اولین زنی که اسلام آورد و مادر فاطمه زهرا که از زنان مشهور تاجر عرب و حجاز به شمار می رفت. پدرش خویلد بن اسد و مادرش فاطمه (دختر زائدة بن اصم بن....) که سلسله آنها از "لوی" با پیغمبر اکرم و سایر هاشمیان، مشترک می شود. خدیجه از طرف پدر با رسول خدا، عموزاده و نسب هر دو به "قصی بن کلاب" می رسد. او از خانواده های اصیل و اشراف مکه است. تولد او نیز در مکه و چندین سال قبل از «عام الفیل» بوده است. حضرت خدیجه قبل از ازدواج با رسول خدا، 2 بار شوهر کرده بود که هر دو از دنیا رفته بودند او از شوهر دوم خود ("ابوهالة بن ....تمیمی" ) فرزندی داشت که نامش "هند" بود که از همین جهت به او لقب "ام هند" دادند. عده ای از علمای بزرگ معتقدند که خدیجه قبلا ازدواجی نکرده بود و فرزندان منتسب به او، مربوط به خواهرش است.

-  بانوی ثروتمند حجاز و تجارتش    

خدیجه این بانوى آگاه و پاک‏سرشت، و این دلباخته‏ى فضیلت و معنویت، که اعتقاد به حق و حقیقت و تمایل به فضایل و کمالات، از خصایص ذاتى او بود، از همان دوران جوانى نیز یکى از مشهورترین زنان حجاز و عرب به شمار مى‏رفت. وى که نخستین زن تاجر عرب و یکى از بزرگترین شخصیت‌هاى تجارى حجاز بود، حتى پیش از ازدواج با پیامبر نیز، از شهرتى شایسته برخوردار بود. چنان که نام وى نه تنها در تاریخ اسلام، بلکه در تاریخ اعراب و قبائل عرب و در آثار و نوشته‏هاى مورخین غیراسلامى نیز، به عظمت و تجلیل، یاد شده است.
در آن زمان که مردم مکه، از راه تجارت امرار معاش می کردند خدیجه نیز از آنجا که از ثروتمندان مکه و کارهای تجارتی می کرد و چندین شتر در دست کارگزاران او بود که در اطراف کشورهایی مثل شام، مصر و حبشه، رفت و آمد و دادوستد داشت، وقتی آوازه درستی و امانتداری و خوش خلقی رسول خدا را شنید و لقب "محمد امین" را از او دید، در پی مذاکراتی که با ابوطالب، عموی پیغمیر کرد "محمدامین " را در کاروان تجارتی خود، در امور مربوط به دادوستدهایش انتخاب کرد و از آن پس پیامبر گرامی اسلام در دوران جوانی در سفرهای تجارتی برای حضرت خدیجه سود فراوانی بدست آورد. در سفری که پیغمبر برای تجارت به شام رفت، حضرت خدیجه غلام خود "میسره" را همراه او کرد و دستور داد تا همه جا، او را همراهی و مراقبت نماید. درشهر بصری در نزدیکی شام به راهبی به نام "نسطورا" برخورد کردند که او به غلام، از آینده پیغمبر و نبوت او خبر داد و از طرفی سود بسیاری عاید آنها شد که تا آن موقع، در هیچ سفری به این اندازه نبود. بعد از برگشت از شام، میسره، احوالات سفر و گفتار راهب و مشاهداتش را که از عظمت و معنویت محمد بود، برای خدیجه تعریف کرد و از همین جا بود که او را مشتاق همسری با "محمد امین" نمود.

خدیجه زنی بازرگان و دارا بود که به اِمرأةالقریش (یعنی شاهزاده خانم قریش) شهرت داشت. طبق برخی نقلها خدیجه پیش از پیامبر، دوبار ازدواج کرده بود(ابی هاله هند بن زراره تمیمی و عتیق بن عائد مخزومی). اما تعدادی از محققین از جمله جعفر مرتضی عاملی بر این عقیده‌اند که خدیجه قبلاً با کسی ازدواج نکرده بود و اولین و تنها ازدواج او، ازدواج با پیامبر بود .


Image result for ‫حضرت خدیجه‬‎

داستان ازدواج او با پیامبر چنین است که پیامبر ابتدا در کاروان‌های تجاری او کار می‌کرد و او از امانتداری و کاردانی پیامبر خوشش آمده بود. و گفته می‌شود این خدیجه بوده‌است که از پیامبر خواستگاری کرده‌است.

و در برخی روایات آمده است که مراسم خواستگاری با حضور عموی پیامبر ، ابوطالب و ورقة بن نوفل پسر عموی خدیجه که مردی دانشمند و گریزان از پرستش بت ها بود، انجام شد. پس از خواندن خطبه عقد توسط ابوطالب ، پیامبر (ص) از جای برخاست و آماده رفتن شد. در این هنگام حضرت خدیجه به ایشان عرض کرد: ' إلی بیتک فبیتی بیتک و أنا جاریتک ' به سوی خانه خود بیایید که خانه من خانه شما و خودم خدمتکار شمایم. به گفته پیامبر(ص)هیچ کدام اززنان او به اندازه خدیجه نزد او گرامی نبوده اند.او تا زمان حیات خدیجه با زن دیگری ازدواج نکرد.

پیامبر در ۲۵ سالگی با خدیجهٔ ازدواج کرد. گفته می‌شود که خدیجه در آن موقع ۴۰ سال داشت ولی با توجه به حمل فاطمه و ولادت او که در سال پنجم بعثت‏ می‏ باشد این قول نمی‌تواند درست باشد و اقوال دیگر همچون ۲۵ یا ۲۸ سال که در برخی کتابها ذکر شده قابل قبول تر است .

- سیره  آن حضرت در تجارت

  خدیجه در کار تجارت خود نیز، بر اساس همان خصوصیات و خصلت‌هاى برجسته‏ى انسانیش، گام برمى‏داشت. هرگز تجارت را به عنوان وسیله‏اى براى کسب درآمدهاى سرشار، به هر طریق و به هر شکل که باشد، نگاه نمى‏کرد. هرگز در پى سودجویى و منفعت طلبى‏هاى شخصى و بى‏رویه نبود. از این رو همواره سعى داشت که تجارت خود را به دور از آلودگى‏ها، و عارى از درآمدهاى ناصحیح، انجام دهد، و از عوایدى که از راه‌هایى چون احتکار و کم‏فروشى و گران‏فروشى و رباخوارى و نظایر آن به ‌دست مى‏آید، مصون دارد. بر این اساس خدیجه هرگز تجارت خود را، به این گناهان نابخشودنى آلوده نکرد، و داد و ستدهایش را جز از راه‌هاى مشروع و اصولى انجام نداد.

همین خصوصیات انسانى، و روش و رفتار معقول و منطقى باعث شده بود که اطمینان و اعتماد گروه‌ها و طبقات مختلف مردم، به او جلب شود و راه پیشرفت و ترقى از راه‌هاى مشروع و افزایش درآمدهاى حلال، براى او هموار گردد. تا جایى که درباره‏ى موفقیت‌هاى تجارى او، و ثروت سرشارى که از این راه فرادست آورده بود، در تواریخ و متون مختلف نوشته‏اند: «هزاران شتر در دست خدمه و کارکنان خدیجه بود که در اطراف کشورهایى چون مصر، شام و حبشه در راه تجارت، مشغول رفت و آمد و داد و ستد و نقل و انتقال کالاهاى تجارى بودند.» (1)

با این که حضرت رسول، پس از وفات خدیجه با برخى از زنان دیگر مانند عایشه، صفیه، ام‏سلمه، و ... هم وصلت نموده، ولى در تمام مدتى که همسران دیگرى در خانه داشت، باز از خدیجه به شایستگى یاد مى‏کرد، نام او را با احترام مى‏برد و همواره خاطره‏ى او را گرامى و عزیز مى‏داشت چنان که درباره‏اش مى‏فرمود: «هرگز خداوند متعال بهتر از او را بر من نصیب نفرموده است. او روزى که من نیاز به کمک داشتم، به یارى‏ام آمد و دستم را با مهر و عطوفت گرفت؛ روزى به من ایمان آورد که جهانیان نسبت به من کفر مى‏ورزیدند، و روزى مرا تصدیق کرد که جهانیان تکذیبم مى‏کردند، خداوند از او به من اولاد عنایت کرد

ازدواج با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

در آن زمانى که خدیجه به عنوان زن نخست عرصه‏ى تجارت، نام و شهرت یافته بود، پیامبر اسلام دوران جوانى خود را طى مى‏کرد. در آن سال‌ها مردم پیامبر اسلام را به خاطر پاکى و راستى و درستى فوق‏العاده و امانتدارى بى‏مانندى که از خود نشان داده بود، به لقب «محمدامین» ملقب ساخته بودند. و همه جا نام او را توام با این صفت گویا و رسا، که نشان دهنده‏ى یکى از خصلت‌هاى ویژه‏ى آن حضرت بود، بر زبان مى‏آورند.

این آوازه‏ى درستى و امانت که در مکه توام با اداى احترام به امین، گستره شده بود، خدیجه را نیز به سوى این جوان درستکار و امانت‌دار، جلب و جذب کرد به طورى که در پى ملاقاتى که در حضور ابوطالب با محمدامین انجام داد، وى را به عنوان قافله سالار کاروان تجارتى، و سرپرست امور مربوط به داد و ستدهاى خود برگزید بدین سان پیامبر عالیقدر اسلام در دوران جوانى، چندین بار با کاروان خدیجه به سفرهاى تجارتى رفت، و با هوش سرشار و اندیشه‏ى منطقى و داد و ستدهاى معقول و درست، سود فراوان فرادست آورد. و به مکه بازگشت. همین توفیق غیر منتظره در امر تجارت که خدیجه پیش از آن هرگز نظیرش را ندیده بود، توجه و اعتماد و اطمینان خردمندترین زن حجاز را بیش از پیش به درستى و امانتدارى محمدامین، جلب کرد. آنچه بدین سان خدیجه در وجود این جوان پاک و پاک سرشت، یافته بود، چنان باعث دگرگونى فکر و اندیشه و دیدگاهش شد، که یکسره در مسیر زندگى و طرز تفکر خود، تجدیدنظر کرد. وى پیش از آن دو بار ازدواج کرده، و هر دو همسرش - «عتیق بن عائذ» و «هند بن بناس» - را بر اثر مرگ آنان از دست داده بود. در پى از کف دادن دومین شوهرش، نسبت به زندگى، دیدگاه خاصى پیدا کرده و بر آن شده بود که از آن پس همه‏ى عمر را تنها و مستقل، زندگى کند و اختیار زندگى و ثروتش را به دست هیچ کس و با هیچ عنوانى نسپارد. شاید این تصمیم از آن جا ناشى شده بود که او با آن روحیه خاص و اندیشه‏ى والا و درون پاک و صفات برجسته‏اش، هیچ فردى را شایسته‏ى همسرى خود نمى‏دانست، و به چنان حدى از استقلال طلبى رسیده بود که ترجیح مى‏داد در بازمانده‏ى سال‌هاى عمرش، به هیچ فردى وابسته و به هیچ کس متکى نباشد.

اما خصوصیات بى‏مانند محمدصلی الله علیه و آلهاین اندیشه را از ذهن او زدود. عظمت روح و تعالى فکر و والایى روش زندگى محمدصلی الله علیه و آلهبراى او چنان جاذبه‏اى داشت که یک باره از تصمیم پیشین خود درگذشت، و آن استقلال طلبى خاص خود را کنار گذاشت، و تصمیم گرفت از آن پس زندگى خود را با زندگى چنان مرد یگانه‏اى پیوند زند و در هم بیامیزد.

جاذبه‏ى صداقت و راستى و پاکى محمدامین چنان بود که حتى بر غرور خدیجه نیز، فائق آمد. به طورى که خود داوطلبانه قدم پیش گذاشت، و به آن جوان والا و بى‏مانند پیشنهاد ازدواج داد. یک روز محمدصلی الله علیه و آله را به ملاقات خود طلبید و در این دیدار، پرده از راز دل برگرفت. و به صراحت از آنچه در اندیشه داشت، سخن گفت:

اى محمد من تو را مردى شریف و امانتدار و انسانى در اوج اصالت و صداقت و پاکى و راستى یافتم، که خود را پاک و مطهر نگاه داشتى و کمترین غبارى از ناچیزترین آلودگی‌ها نیز بر دامنت ننشسته است. تو خوش خلق و امین و راستگویى، از راست گفتن به هیچ قیمتى باک ندارى، و اصالت‌هاى انسانى خود را در برابر هیچ چیز از دست فرو نمى‏نهى. این خصوصیات انسانى و خصلت‌هاى برجسته و شایسته‏ات، مرا چنان جلب و جذب کرده است که اکنون میل دارم پیشنهاد همسرى و هم آشیانى با تو را مطرح کنم. اگر با پیشنهاد من توافق دارى من آماده‏ام تا هر وقت که مناسب باشد، مراسم ازدواج را به جا آوریم. (2)

آرى بدین سان خدیجه على‌رغم رسوم و سنت‌هایى که در سرزمین حجاز آن روز رایج بود، شاید نخستین زنى بود که به جاى انتظار خواستگارى از سوى مرد، خود قدم به میدان مى‏گذاشت تا از شوهر آینده‏اش خواستار ازدواج شود. البته خضوع و فروتنى یک زن در برابر فضائل و ملکات والاى انسانى، هیچ گونه شگفتى ندارد.


Image result for ‫حضرت خدیجه‬‎


چه شده بود، چه پیش آمده بود، که یک باره یک زن برجسته و سرشناس عرب، زنى از اشراف که در میان رسوم و سنت‌هاى دست و پا گیر اشرافى زندگى کرده بود، ناگهان همه‏ى آن قیدها و بندها را مى‏گسست، و همه‏ى سنت‌ها را زیر پا مى‏نهاد، و بدین سان سرفراز و بالنده پیش مى‏آمد تا در برابر چشمان حیرت‏زده‏ى این و آن دست به کارى زند که پیش از آن، شاید هیچ زنى از خانواده‏هاى معمولى نیز، بدان دست نیازیده بودند؟

راز و رمز این ماجرا تنها در یک نکته نهفته بود: در این که زنى با شخصیت برجسته و اعتبار بى‏مانندش، زنى که بسیارى از زنان و حتى بسیارى از مردان، در برابرش تواضع نشان مى‏دادند، اکنون در برابر فضایل برجسته و ملکات والاى انسانى که پرتو آن در وجود محمدامین نور مى‏افشاند، خود را خاضع و فروتن مى‏دید. و این هیچ جاى شگفتى ندارد.

آرى، این خدیجه بود که در برابر شخصیت متعالى و فضایل برجسته و خصوصیات و ارزش‌هاى والاى انسانى و خصلت‌هاى ملکوتى محمدصلی الله علیه و آله چنان خاضع و فروتن شده بود که دیگر براى هیچ کدام از آن آداب و رسوم و سنت‌هاى اشرافى ارزشى قائل نبود. این بانوى برجسته و با شخصیت، همان زنى بود که بر زنان و مردان بسیار، فرمان مى‏راند، همان زنى بود که چون کاروان‌هاى تجارى پربارش در جاده‌هاى عربستان و سرزمین‌هاى دور و نزدیک آن به راه مى‏افتاد، چشم‌ها را خیره مى‏کرد و آرزو و اشتیاق هم سخنى با او را، در دل‌ها شعله‏ور مى‏ساخت. همان زنى بود که پیش از آن بارها و بارها، دیده شده بود که اشراف و رجال عرب و سران و اقوام طوایف، با ثروت‏هاى هنگفت و شهرت و موقعیت فراوانى که داشتند، به خواستگاریش مى‏آمدند، ولى او تقاضاى آنان را نمى‏پذیرفت، و شاید اساساً آنها را شایسته و لایق خواستگارى خویش نمى‏دید.

اما اکنون همین زن برجسته و احترام‏انگیز، همین زنى که در تمامى سرزمین حجاز، زنى مانند او نبود، با شور و اشتیاق فراوان و با علاقه و عاطفه‏اى وصف‏ناشدنى، خود قدم به میان نهاده بود، و در طرح پیشنهاد ازدواج، با محمدصلی الله علیه و آله پیش‏قدمى و پیش‏گامى مى‏کرد.

چنین بود که مقدمات ازدواج محمدصلی الله علیه و آله و خدیجه، صورت پذیرفت و گفتگو درباره‏ى این مزاوجت فرخنده، به مرحله‏ى تصمیم و تدارک رسید. خدیجه در این ازدواج، نه تنها آداب و رسوم خواستگارى را دیگرگونه ساخت، بلکه همه‏ى سنت‌هاى دست و پاگیر ازدواج را که آن زمان در میان اعراب جاهلى رواج داشت، زیر پا نهاد. حتى در مورد مهریه نیز دست به کارى زد که پیش از آن، کسى نظیرش را ندیده بود. با آن که خواستگاران قبلى ثروت‌هاى کلان و نقدینه‏هاى گران، در اختیار داشتند و مهریه‏هاى سنگین و خیره‏کننده عرضه مى‏داشتند، باز خدیجه در مورد محمدصلی الله علیه و آلهرفتارى دیگر در پیش گرفت. بدین معنى که مهریه را نیز به جاى آن که از سوى مرد باشد، او از مال و ثروت خود قرار داد و مبلغ چهار هزار دینارى را که به عنوان مهریه از آن سخن رفته بود، از دارائى سرشار خود به محمدصلی الله علیه و آله هدیه داد.

خدیجه با این برنامه‏ى درخشان اخلاقى، و با این رفتار خیره‏کننده که در عین عظمت و شخصیت و سرافرازى، حکایت از فروتنى و تواضعى با شکوه داشت، نشان داد که به راستى برجستگى و امتیاز اصلى و اساس‏اش از جهت ثروت سرشار و اعتبار تجارى او نیست. بلکه آنچه بدو عمیقاً ارزش و شخصیت و برجستگى مى‏بخشید، شکوه اندیشه و طرز تفکر و والائى دیدگاه‌هاى معنوى او است که نسبت به دیگر زنان ممتاز سرفرازش مى‏کند.

آرى، او شوهرى مى‏خواست که از لحاظ فضیلت و معنویت برجسته‏ترین مردان زمان و زمانه باشد، و پیدا است که چنین کسى جز پیامبرصلی الله علیه و آله هیچ کس دیگر، نمى‏توانست باشد.

«ابن‏اسحاق» سیره‏نویس قدیمى نیز اعتراف مى‏کند که: مقام معنوى و اخلاقى حرمت بى‏مانند خدیجه به جایى رسید که مورد عنایت خاص الهى قرار گرفت. چنان که روزى جبرئیل به هنگام نزول وحى گفت: «اى پیامبر، سلام پروردگار یکتا را به خدیجه برسان.» پیامبر اسلام نیز به خدیجه گفت: «اى خدیجه، اینک جبرئیل درود پروردگار را به تو ابلاغ مى‏کند». آنگاه خدیجه در پاسخ گفت: «خداوند خود سلام است و آغاز سلام و درود از اوست، و درود و سلام بر جبرئیل...»


Image result for ‫حضرت خدیجه‬‎


ایثار و فداکارى خدیجه

گفتگوهاى مقدماتى درباره‏ى این ازدواج فرخنده، انجام گرفت. قرارها گذاشته شد. روز موعود تعیین گردید. و در آن روز طى مراسمى ساده، با حضور نزدیک‏ترین کسان و اقوام محمدصلی الله علیه و آله و خدیجه، مراسم ازدواج برگزار شد.

در آن روز مبارک خطبه‏ى عقد ازدواج این دو شخصیت بزرگ برجسته توسط عموى محبوب پیامبر اکرم، یعنى ابوطالب که از محترم‌ترین بزرگان و سران قریش بود، خوانده شد و بدین صورت خانه‏ى خدیجه با قدوم مبارک پیامبر اسلام، نور و شکوه و زیبایى معنوى پیدا کرد. ولى هنوز کسى نمى‏دانست که این خانه به زودى خانه‏ى شرافت، محل نزول وحى و نزول‏گاه جبرئیل و دیگر فرشتگان آسمانى خواهد شد.

پس از انجام مراسم و اجراى خطبه‏ى عقد، محمدصلی الله علیه و آله از جاى برخاست و به سوى در به راه افتاد. طرز رفتار و شکل حرکتش نشان مى‏داد که تصمیم دارد مجلس را ترک گوید، و از آن خانه بیرون رود تا خانه‏ى خود را براى ورود همسر ارجمندش آماده سازد. اما ناگهان صداى خدیجه در قفاى محمدصلی الله علیه و آله به این کلمات بلند شد: «اى محمد کجا مى‏روى، که اکنون خانه‏ى من، خانه‏ى تو است، و کلید همه‏ى صندوق‌ها در اختیار تو، و من از امروز کنیز و فرماندار تو هستم». و بدین‏سان خانه‏ى خدیجه، کاشانه‏ى آرامش و سعادت مشترک این دو شخصیت بزرگوار و برجسته شد و از آن پس محمدصلی الله علیه و آله به آن خانه نقل مکان کرد تا آرامش گم گشته‏اى را که در سنین کودکى با مرگ پدر و مادر از دست داده بود، در این خانه بازیابد. و در آن محیط امن و آرامش، با آسودگى و فراغ بال در مسیر افکار و اندیشه‏هاى والاى خود پیش رود.

اما نکته‏ى مهم و چشمگیر دیگرى هم در این ازدواج وجود داشت و آن این بود که چنین پیمان زناشویى ساده و ایثارگرانه‏اى، براى پیامبر اسلام ارزشى داشت که خداوند متعال، با حکمت بالغه‏اش، 15 سال بعد آن را به منصه‏ى ظهور درآورد. بدین‏سان که بر اثر این پیوند زناشویى، تمامى ثروت خدیجه در اختیار حضرت محمدصلی الله علیه و آله قرار گرفت و آن حضرت نیز پس از مبعوث شدن به پیامبرى، تمام آن ثروت هنگفت را در راه پیشرفت اسلام و در راه خدا صرف کرد.

خدیجه براى پیامبر اسلام نمونه‏ى یک همسر فداکار و ایثارگر بود. از همان آغاز زندگى مشترک تا آخرین لحظه‏ى حیات پرثمر خویش، در تمام مدت بهترین یار و یاور و مهربان‌ترین مونس پیامبر محسوب مى‏شد. در روزهاى آرامش نزدیک‏ترین همدم پیامبر، در ایام دشوارى و در گیرودار شداید زندگى صبورترین و پر تحمل‏ترین مددکار، و در تمام حوادث سخت و مصیبت‌هاى پى‏درپى قوى‏ترین پشتیبان و همقدم و همراه رسول اکرم بود. در تمام شدائد و دشواری‌هایى که در سال‌هاى بعد از بعثت براى پیامبر و مسلمانان رخ مى‏داد، خدیجه نه تنها مونس پیامبر و موجب تسلى خاطرش بود، بلکه چون مادرى مهربان براى تمام مسلمان‌ها نیز مایه‏ى امید و پشت‌گرمى و قوت قلب به شمار مى‏رفت، و با صبر و شکیبایى بى‏حساب و قدرت تحمل شگفت‏انگیز و پایدارى و مقاومت شگرفش سرمشق دیگران نیز قرار مى‏گرفت. علاوه بر آن هرگز از بذل مال فراوانش در راه هدف الهى پیامبر و گسترش و تقویت اسلام دریغ نورزید.با آن قدرت مالى و شهرت و مقامى که داشت، و با آن که قادر بود بهترین زندگى‏ها را داشته باشد و در کمال نعمت و رفاه و آسایش بسر برد، ولى تمام مظاهر زندگى دنیوى را به دور ریخت و در عوض با تمام ناملایماتى که به خاطر زندگى با پیامبر بر او روى آورده بود دست و پنجه نرم کرد. سال‌ها، با زجر و شکنجه شوهر بزرگوارش، با تهدیدهایى که بر زندگى هر دو سایه انداخته بود، و با تن دادن به تبعید و محاصره و حتى تحمل روزهاى گرسنگى و شب‌هاى بیدارى، به آسانى کنار آمد، تا هر روز قدمى تازه در راه نیل به اهداف عالیه‏ى اسلام و پیاده کردن برنامه‏هاى قرآن و پیشرفت مکتب انسان‏ساز اسلام بردارد.

در تمام شدائد و دشواری‌هایى که در سال‌هاى بعد از بعثت براى پیامبر و مسلمانان رخ مى‏داد، خدیجه نه تنها مونس پیامبر و موجب تسلى خاطرش بود، بلکه چون مادرى مهربان براى تمام مسلمان‌ها نیز مایه‏ى امید و پشت‌گرمى و قوت قلب به شمار مى‏رفت، و با صبر و شکیبایى بى‏حساب و قدرت تحمل شگفت‏انگیز و پایدارى و مقاومت شگرفش سرمشق دیگران نیز قرار مى‏گرفت. علاوه بر آن هرگز از بذل مال فراوانش در راه هدف الهى پیامبر و گسترش و تقویت اسلام دریغ نورزید.

اوصاف و فضایل خدیجه علیهاالسلام

این بانوى بزرگوار و الگوى ممتاز زن مسلمان، در نزد پیامبر اکرم از احترام و محبوبیت خاص برخوردار بود. رسول گرامى، آن خاتون محترم را بسیار دوست مى‏داشت، به مهر و درایت او آگاه بود. و از این رو در کارهاى خود با وى نه فقط مانند یک همسر، بلکه همچون یک دوست فهیم و دلسوز و یار صمیمى، مشورت مى‏کرد و به نظریاتى که خدیجه ابراز مى‏داشت، با دیده‏ى احترام مى‏نگریست.

از حضرت على علیه السلام روایت شده است که فرمود: «این جمله را از خود پیامبر اسلام شنیدم که فرمود: بهترین زنان بنى‏اسرائیل در عصر گذشته، مریم بنت عمران، و بهترین زنان امت، امروز خدیجه بنت خویلد است. (3)

البته مقام والا و احترام و شخصیت خدیجه علیهاالسلام را نباید با معیارهاى عادى سنجید، چه مقام و احترام آن بزرگوار چنان بالا گرفت که خداوند تبارک و تعالى به وسیله جبرئیل براى او سلام فرستاد و او را به پاداشى عظیم وعده داد که هیچ کس دیگرى، اعم از گذشتگان یا معاصرینش یا از اصحاب رسول خدا، بدان مقام نرسیده بودند.

بخارى یکى از محدثین بزرگ اهل سنت که یکى از شش «صحیح» عمده و معتبر جهان تسنن از آن اوست، نقل مى‏کند: «عایشه مى‏گوید: درباره‏ى هیچ زنى به اندازه‏ى خدیجه حسرت نکشیدم و حسادت نبردم وقتى شنیدم که پروردگارش او را به بهشت وعده داده است.» (4)

این سخن عایشه، دور از واقعیت نبوده است. چون مى‏دانیم که خدیجه نخستین همسرى است که پیامبر اکرم قبل از آغاز رسالت اختیار کرده و مدتى طولانى، نزدیک به 25 سال با وى زندگى کرده است. با این که حضرت رسول، پس از وفات خدیجه با برخى از زنان دیگر مانند عایشه، صفیه، ام‏سلمه، و ... هم وصلت نموده، ولى در تمام مدتى که همسران دیگرى در خانه داشت، باز از خدیجه به شایستگى یاد مى‏کرد، نام او را با احترام مى‏برد و همواره خاطره‏ى او را گرامى و عزیز مى‏داشت چنان که درباره‏اش مى‏فرمود: «هرگز خداوند متعال بهتر از او را بر من نصیب نفرموده است. او روزى که من نیاز به کمک داشتم، به یارى‏ام آمد و دستم را با مهر و عطوفت گرفت؛ روزى به من ایمان آورد که جهانیان نسبت به من کفر مى‏ورزیدند، و روزى مرا تصدیق کرد که جهانیان تکذیبم مى‏کردند، خداوند از او به من اولاد عنایت کرد(5)

این سخنان صریح و بى‏شائبه از زبان مبارک پیامبر گرامى اسلام به خوبى مى‏رساند که خدیجه از چه موقعیت ممتازى در نزد پیامبر، و از چه شخصیتى برخوردار بوده است.

عایشه مى‏گوید: روزى نمى‏شد که پیامبر اسلام از خدیجه ذکر خیرى به میان نیاورد. به حدى که روزى غیرت و تعصب زنانه بر من غالب شد و با همان حال (حسادت) گفتم: آیا او زن سالخورده‏اى نبود که خداوند متعال بهتر از او نصیب تو کرده است؟ (منظور عایشه از این سخن، ابراز وجود و بیان ارزش خودش بوده است، زیرا خود را که زنى بسیار جوان بود با حضرت خدیجه مقایسه کرده و خواسته است که امتیاز جوانى خود را مطرح کند. اما خودش ادامه مى‏دهد:) پیامبر اسلام به شدت غضبناک شد، به حدى که موهاى جلوى سر مبارکش از شدت غضب تکان خورد و آنگاه آن جملات تحسین‏آمیز را (که فوقا نقل کردیم) درباره‏ى خدیجه بیان فرمود.

و باز عایشه مى‏گوید: «هر وقت در منزل گوسفندى ذبح مى‏شد، پیامبر اسلام مى‏فرمودند: از گوشت آن براى دوستان خدیجه هم بفرستید. روزى به این وضع اعتراض کردم، ولى پیغمبر فرمودند: من دوستان خدیجه را نیز دوست مى‏دارم.» (6)

آنچه ذکر شد فقط مشتى از خروار بود. وگرنه احادیث بسیار زیادى در دست داریم که از طریق دانشمندان اهل سنت هم نقل شده است و همه از اوصاف درخشان و شخصیت ممتاز و احترام فوق‏العاده‏ى خدیجه سخن مى‏گویند: از جمله در احادیث فراوان از طریق علماى عامه و خاصه، آمده است که: کامل‌ترین و بهترین زنان از نظر ایمان چهار تن بوده‏اند که عبارتند از آسیه دختر مزاحم (همسر فرعون)، مریم دختر عمران (مادر حضرت عیسى مسیح) خدیجه دختر خویلد، فاطمه دختر پیامبر اسلام. (7)

لذا به خاطر همین اوصاف و فضایل، همین شخصیت و بزرگوارى، همین کاردانى و شایستگى و عطوفت و درایت و سایر امتیازات فوق‏العاده‏ى آن بانوى عزیز بود که پیامبر اسلام، مادامى که خدیجه کبرى زنده بود، با زن دیگرى ازدواج نکرد و با آن که در آن زمان، شرایط خاص زمانى و مکانى و سنت‏هاى قومى و منطقه‏اى تعدد زوجات را به صورت امرى کاملاً عادى مى‏نگریست و مردان بسیارى در یک زمان چند همسر در خانه داشتند، و با آن که قوانین اسلام نیز با تحقق شرائط لازم این اجازه را در اختیار هر فرد عادى هم مى‏گذاشت - چه رسد به پیامبر خدا - باز رسول اکرم هم هرگز در طول حیات خدیجه از این حق خود استفاده نکرد.

نکته‏ى مهم آن که خدیجه در حساس‏ترین شرایط زندگى پیامبر اسلام - چه آن زمان که وجود مبارکش در آستانه‏ى نزول وحى قرار داشت و همه چیز دگرگون شده بود، و چه آن زمان که وحى الهى بر قلب پاکش نازل مى‏شد و جهانى را به لرزه درمى‏آورد - همواره رسول اکرم را به خوبى درک مى‏کرد. او را به طور صحیح شناخت و به واقعیت‏هاى والاى وجودش پى برد. رسالت او را به روشنى فهمید و آن را با تمام جانش پذیرفت و با همه‏ى توان خود در راه تثبیت و گسترش آن ایستادگى کرد. و به راستى که کمتر همسرى مى‏تواند این چنین حساس و فهمیده و با کمال و عمیق و عالم و واقع‏بین باشد.

بانوى دانشمند و صاحب کمال

در شرح اوصاف و فضایل خدیجه، سخن تمام نمى‏شود مگر آن که به مراتب فضل و دانش وى نیز اشاره کنیم و بگوییم که او زنى دانشمند، پرتجربه، بسیار فهیم، بسیار روشن‏بین و صاحب‌کمال بود. هر مسأله‏اى را به دقت بررسى مى‏کرد، هرگز بدون علم و اندیشه چیزى را نمى‏پذیرفت و بدون تفکر و تعمق حرفى نمى‏زد. در آغاز رسالت به محض آن که متوجه شد تغییرات غیر عادى در پیامبر ایجاد شده و حتى وضع جسمانى آن حضرت و اعمال و رفتار و حرکاتش دگرگون شده است، در آن شرایط حساس، با دقت و تدبر و تفکر ویژه‏اى که داشت، بهتر و دقیق‏تر از بزرگترین دانشمندان علم روانشناسى به اصل مسأله پى برد و با قاطعیت و صراحت اعلام کرد که تمام آن تغییرات و پیدایش آن وضع خاص جسمانى براى پیامبر، آثار یک دگرگونى و تحول عمیق روحى و معنوى است و هیچ عارضه‏ى دیگرى وجود ندارد.

در زمانى بعضى از آشنایان و اطرافیان از گوشه و کنار و گاه به طور جسته گریخته و گاه آشکارا براى تغییر حال پیامبر ابراز نگرانى مى‏کردند، خدیجه با روشن‏بینى خاص و درک هوشمندانه‏اش خطاب به پیامبر گفت: «خداوند تو را هرگز عاجز و ناتوان مى‏سازد (و به بیماری‌هاى سخت جسمانى که باعث عدم تعدل و زمینگیرى شوند دچار نمى‏کند) چون تو در زندگى خود همیشه صله‏ى رحم داشته و دارى، مهمانى مى‏دهى و مهمان‌دوستى و مهمان‏نوازى مى‏کنى، از مستمندان و درماندگان دستگیرى مى‏کنى و فریادرس مظلومان هستى.» (8)

نکته‏ى مهم آن که خدیجه در حساس‏ترین شرایط زندگى پیامبر اسلام - چه آن زمان که وجود مبارکش در آستانه‏ى نزول وحى قرار داشت و همه چیز دگرگون شده بود، و چه آن زمان که وحى الهى بر قلب پاکش نازل مى‏شد و جهانى را به لرزه درمى‏آورد - همواره رسول اکرم را به خوبى درک مى‏کرد. او را به طور صحیح شناخت و به واقعیت‏هاى والاى وجودش پى برد. رسالت او را به روشنى فهمید و آن را با تمام جانش پذیرفت و با همه‏ى توان خود در راه تثبیت و گسترش آن ایستادگى کرد. و به راستى که کمتر همسرى مى‏تواند این چنین حساس و فهمیده و با کمال و عمیق و عالم و واقع‏بین باشد.

چنین بانویى، با چنین اوصاف والایى، علاوه بر تمام امتیازاتش بهترین شریک غم و اندوه پیامبر نیز بود. و این صفتى است که هرگاه زنى منصف بدان باشد، یکى از مهم‌ترین عوامل موفقیت در زندگى مرد، و در تحکیم اصول و مبانى خانوادگى او به شمار خواهد رفت، به طورى که هرگز زیبایى و جمال و سایر نشانه‏ها و خصوصیات زنانگى نمى‏تواند جاى آن را پر سازند. توجه بدین امر، در زندگى خانوادگى خدیجه کاملاً مشهود و آشکار بود و اسناد معتبر حاکى از آن است.

ابن‏اسحاق یکى از سیره‏نویسان اولیه و معروف اسلام در این باره مى‏گوید: پیامبر اسلام هر چیز مکروهى را که مى‏دید و مى‏شنید و هر ناروایى را که بر او وارد مى‏گردید، محزون و متأثرش مى‏ساخت، هنگام بازگشت به خانه با خدیجه در میان مى‏گذاشت. و خداوند به وسیله‏ى خدیجه، آن مکروه و ناروا را فرج و گشایش عنایت مى‏فرمود. خدیجه همواره او را به ثبات و مقاومت دعوت مى‏کرد و با درایت و عطوفت خود دردها و رنج‏ها و آلام پیامبر را تسکین مى‏داد (و چنین شریک زندگى و غمگسار مهربانى همیشه یار و مددکار پیامبر بود) تا روزى که خدیجه از دنیا رفت و یک غمخوار فهیم و مصاحب و مشاور مهربان و صمیم از دست رفت...

این سیره‏نویس قدیمى نیز اعتراف مى‏کند که: مقام معنوى و اخلاقى حرمت بى‏مانند خدیجه به جایى رسید که مورد عنایت خاص الهى قرار گرفت. چنان که روزى جبرئیل به هنگام نزول وحى گفت: «اى پیامبر، سلام پروردگار یکتا را به خدیجه برسان.» پیامبر اسلام نیز به خدیجه گفت: «اى خدیجه، اینک جبرئیل درود پروردگار را به تو ابلاغ مى‏کند». آنگاه خدیجه در پاسخ گفت: «خداوند خود سلام است و آغاز سلام و درود از اوست، و درود و سلام بر جبرئیل...»

Image result for ‫حضرت خدیجه‬‎



گفتار صاحب طبقات درباره خدیجه

«ابن‏سعد» یکى دیگر از مورخین اسلامى، در کتاب «طبقات» مى‏نویسد: «حضرت آدم در بهشت نگاهى به زندگى محمد صلی الله علیه و آله مى‏افکند و مى‏گوید: یکى از برتری‌هاى محمد صلی الله علیه و آله بر من این است که همسر او در راه اجراى اوامر خداوند با شوهرش همکارى و مساعدت نمود، و حال آن که همسر من، مرا در نافرمانى نسبت به دستورهاى الهى راه نشان داد.» (9)

فرزندان حضرت خدیجه

از حضرت خدیجه چهار فرزند متولد شدند. پسرى به نام قاسم به دنیا آمد که طاهر و طیب لقب داشت، و کنیه‏ى «ابوالقاسم» براى پیامبر اسلام، از نام همین فرزند عزیز گرفته شده است. قاسم دوران نوزادى و شیرخوارگى را مدتى طى کرد و حتى تا مرحله‏ى پاگشودن و به راه افتادن هم زنده بود. اما هنوز از شیر گرفته نشده بود که بنا بر تقدیر الهى از دنیا چشم پوشید و به سراى باقى شتافت.

غیر از این فرزند پسر، خدیجه داراى سه دختر نیز شد که اسامى آنان زینب و ام‏کلثوم و فاطمه علیهماالسلام بود. آرى شخصیت والایى همچون خدیجه است که در دامان پاکش، پاکدامن‏ترین و پاکیزه گوهرترین بانوى جهان هستى، یعنى حضرت فاطمه زهرا سلام‏اللَّه‏علیها، پرورانده مى‏شود. آن خورشید تابانى که بنا بر اراده و مشیت الهى، از میان تمام فرزندان پیامبر، براى پدر بزرگوارش باقى مى‏ماند، تا براى مادرى انوار الهى و سادات جهان، انتخاب شود، و در دامان گهربارش فرزندان همچون ائمه‏ى معصومین علیهم السلام را پرورش دهد که خود، مشعلداران ارشاد و هدایت جهانیان باشند... آرى فاطمه سلام الله علیها این چنین مادرى داشت که «خدیجه» نامور گشته بود... (10)

امام صادق علیه‏السلام نیز به آن اشاره فرموده‏اند: «عن مفضل بن عمر، قال: قلت لابى ‏عبداللَّه الصادق علیه‏السلام کیف کان ولاده فاطمه علیهاالسلام؟ فقال: نعم؛ ان خدیجه علیهاالسلام لما تزوج بها رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم هجرتها نسوه مکه فکن لا یدخلن علیها ولا یسلمن علیها و لا یترکن امراه تدخل علیه فاستوحشت لذلک و کان جزعها و غمها حذراً علیه.» (11)

آرى، چون خدیجه علیهاالسلام به ازدواج رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله درآمد زنان مکه رابطه خود را با خدیجه علیهاالسلام قطع کردند و دیگر به خانه‏ى او نمى‏آمدند. و در هنگام ملاقات به او سلام نمى‏کردند. رفت و آمد دیگران به خانه خدیجه علیهاالسلام را مراقبت کرده، مانع رفتن آنان به خانه او مى‏شدند. زنان مکه، خدیجه علیهاالسلام را تنها گذاردند، دیگر با او دوستى نمى‏کردند. خدیجه علیهاالسلام از این موضوع غمگین و ناراحت بوده و وحشت او را فراگرفته بود.

این ترک رفت و آمد و محاصره‏ى روحى خدیجه علیهاالسلام با مبعوث شدن پیامبر صلى اللَّه علیه و آله به رسالت شدیدتر شد. در این زمان چون رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله را دشمن خود مى‏دانستند هرگونه ارتباطى را با خدیجه علیهاالسلام که حامى اصلى رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله بود قطع کردند و خدیجه علیهاالسلام را در آن شرایط سخت تنهاى تنها گذاردند.

پیامبر بعد از حضرت خدیجه

پیامبر سالها بعد از مرگ او به خوبی از تنها یار وفادار خود یاد می کرد. بارها بیاد او گریه می کرد. به نقل از عایشه که هر وقت پیامبر گوسفندی را ذبح می کرد، می فرمود: گوشت های آن را برای دوستان خدیجه بفرستید و عایشه بر او رشک می برد و می گفت که پیامبر زیاد از او یاد می کرد. در روایت مشهور دیگری است که چون برای پیغمبر هدیه ای می آوردند گااهی می فرمود: برای فلان بانوئی ببرید که از دوستان خدیجه بوده است. رسول خدا درباره خدیجه می فرماید: خداوند بهتر از او را به من نداده است. او به من ایمان آورد در هنگامی که مردم کفر داشتند، تصدیق نبوت من کرد، زمانی که دیگران مرا تکذیب کردند و اموال خود را در اختیار من گذاشت در وقتی که دیگران محروم کردند و خداوند متعال از او فرزندانی به من عطا کرد و در روز فتح مکه، پیغمر مسیر حرکت را به گونه ای تنظیم کرد که از کنار مزار خدیجه سلام الله علیها عبور نمود .

نکته مهم در مورد ازدواج پیامبر با  حضرت خدیجه

پیامبر(ص) پیش از ازدواج با حضرت خدیجه برای ایشان کار می‌کرد و حضرت خدیجه از زنان ثروتمند قریش بوده‌است. ثروت حضرت خدیجه و کارفرما بودن او نشان می‌دهد که پیش از اسلام نیز زنان حق داشتن ثروت و حق کارفرما بودن را داشته‌اند و مردان از کار کردن برای زنان عار نداشته و شرمسار نبوده‌اند .


Image result for ‫حضرت خدیجه‬‎


پی‌‌نوشت‌ها:

1 - تذکرةالخواص، ج 2، ص 302 .

2 - امالى شیخ صدوق، ص 593 .

3- عمدة ابن بطریق، ص 24 .

4- صحیح بخارى، جزو پنجم، باب 30، ص 114

5- همسران رسول خدا، ص 18. به نقل از استیعاب ابن عبدالبر.

6- منبر الاسلام و توفیق الاعلم .

7-  استیعاب و صحیح بخارى.

9- سیره ابن‏هشام، ج1، ص 114- 116.

10- طبقات ابن‏سعد، ج 1، ص 134.

11- مناقب ابن شهرآشوب، ج 1، ص 174 

وسعت ایران قبل از اسلام و اسامی برخی از دانشمندان ایرانی قرن های اولیه اسلامی ....


آریستو کراسی، امپراطوری کوروش هخامنشی 

.هخامنشیان 44 درصد جهان متمدن کره زمین در زمان خود را در اختیار داشتنند و حدود 300 سال بر جهان حکومت کردنند. دنیا در آن زمان بالاترین سرعت رشد را تجربه کرد. از احداث کانال سوئذ گرفته تا ابداع چاپارخانه، راهای سنگفرش، حکومت ساتراپی و غیره، دستاورد این امپراطوری باشکو بود. بدین جهت به طور قطع میتوان آنهارا بزرگترین امپراطوری تاریخ نامید.

Image result for ‫اسامی برخی از  دانشمندان ایرانی دوران اسلام  :‬‎


هیچ کس به قطعیت نمیتواند بگوید کوروش و داریوش هخامنشی چه دینی داشته اند. ولی با این اوصاف باعث احیای تمام ادیان مورد ظلم واقع شده آن دوران شدند. از خدای بابلیان، مردوخ گرفته تا آزادی یهودیان و بازسازی اورشلیم. اگر کوروش سکولار بود حتما خود دیندار یا ضد دین بود ولی دین یا بی دینی خود را در سیاست دخالت نمیداد به مذاهب هم کاری نداشت صرفا فکر آبادانی و پیشرفت بود. احتمالا منشور حقوق بشر یعنی احترام به تمام عقاید و ادیان را هم نمینوشت و بیشتر تمرکزش به آبادانی و علم میبود شاید مانند کشور گشایانی چون اسکندر ، چنگیز و نادرشاه و هیتلرکه هنرشان صرفا کشور گشایی بود ومتصرفاتشان چندان باقی نماند. ولی کوروش تفکر دیگری داشت، احترام به ادیان و عقاید بالاترین اولویت را در سیاست این مرد بزرگ داشت و از آنجا که خود به ایدئولژی و عقیده ای وابسته نبود این سیاست را اساس پیشرفت و استفاده از تمام پتانسیل ها و ظرفیت اشخاص میدانست

احترام، احترام، احترام،احترام نه بحث و جدل عقاید و جنگ فرسایشی مذهب 
این است تفاوت آریستو کراسی و سکولاریسم

Image result for ‫اسامی برخی از  دانشمندان ایرانی دوران اسلام  :‬‎


  اسامی برخی از  دانشمندان ایرانی دوران اسلام  :



-اسامی برخی از دانشمندان ایرانی در دوره اسلامی :

 

1- روزبه  - دوره خلافت عمربن خطاب - طراح شهرهای بصره و کوفه .


2- یعغوب بن طارق- (مرگ در 796 م / 180 ه )احتمالا از نژاد ایرانی ستاره شناس .


3- نوبخت ( مرگ 770776 م / 171-170 ه) ستاره شناس و مهندس ایرانی که تحت سر پرستی خالد بن برمک که وی نیز ایرانی بود طرح بغداد را انجام داد .


4- ماشاءالله (مناسه) - ( مرگ در 815 یا 820 م ) یهودی ایرانی الاصلی که در پروژه شهر بغداد با نوبخت همکاری میکرد .


5- ابوسهل فضل بن نوبخت ( مرگ در 816-815 م / 201-200 ه)از خاندان نوبختی ستاره شناس و کتابدار هارون الرشید .


6- ابو موسی جابرین حیان -  در 160 هجری قمری در کوفه بر آمد - اهل توس ، شیمیدان و کانی شناس و ستاره شناس  .


7- بنو موسی ( محمد ، احمد و حسن ) - سده سوم هجری - خراسانی الاصل ، مهندس مکانیک ، هندسه دان ، و ریاضی دان .


8- ابو سعید ضریر جرجانی (گرگانی ) مرگ در ( 846-945 م /232-231 ه) ستاره شناس و ریاضی دان .


9- سهل طبری - در اوایل سده نهم میلادی ( سده سوم هجری ) بر آمد - اهل طبرستان ( تبرستان ) ستاره شناس وپزشک  .


10- احمدبن محمد نهاوندی (  مرگ در 835 تا 845 م / 221 تا 231 ه) - در جندی شاپور بر آمد - ستاره شناس م مؤلف زیج .


11- یحیی بن ابی منصور ( مرگ در 831 م / 216 ه ) از نژاد ایرانی که در بغداد بر آمد ستاره شناس و مؤلف زیج، نوه اش هارون بن علی هم ستاره شناس و مؤلف زیج بود .


12- خالد بن عبدالملک مرورودی - اهل مرورود در خراسان بزرگ - در زمان مامون خلیفه عباسی بر آمد - ستاره شناس بود و پسرش محمد و نوه اش عمر هم منجم بودند .


13- ابوالعباس احمد بن محمد بن کثیر فرغانی - اهل فرغانه در ماوراء النهر (ورا رود ).در زمان مامون برآمد - ستاره شناس و نظریه پرداز نجومی .


14- عمربن فرخان طبری - )  مرگ در 815 م / 200 ه) از مردم طبرستان - ستاره شناس و معمار
محمد بن عمربن فرخان طبری - پسر شخص بالا درآغاز سده نهم میلادی ( سده سوم هجری ) بر آمد . ستاره شناس و مؤلف نجوم .


15- ابو معشر جعفر بن محمد بن عمر بلخی - ( 272 – 172) ه ) ( 886- 786 م ) اهل بلخ در خراسان بزرگ - ستاره شناس و نظریه پرداز در نجوم .


16- سهل بن بشر )یا سهل بن حبیب بن هانی ) - در نیمه اول سده نهم میلادی ( سده سوم هجری ) در خراسان بر آمد . ستاره شناس و منجم  .


17- علی بن سهل بن طبری- )  سده نهم میلادی / سده سوم هجری ) مؤلف فردوس الحکمه در طب و هوا شناسی ، نجوم .


18- محمد بن عیسی ماهانی )  مرگ در 874 تا 884 میلادی / 261 تا 271 ه ) اهل ماهان کرمان ، ریاضی دان و ستاره شناس و مهندس .معادله درجه سوم موسوم به معادله ماهانی از اوست.


19- فضل بن حاتم نیریز   ) مرگ در 922 م / 310 ه ) ریاضی دان ، هندسه دان و ستاره شناس
ابوبکر حسن بن خصیب - در اواخر سده نهم میلادی ( سوم هجری ) بر آمد . ستاره شناس از نژاد ایرانی بود .


20- ابوبکر زکریای رازی ( مرگ در 924- 923 م / 312 - 311 ه ) فیزیک دان ، شیمی دان و پزشک و مهندس و فیلسوف - کاشف الکل .


21- احمد بن داوود دینوری ) 210 / 200 تا 282 ه 825 - 815 تا 895 م ) در دینور اصفهان بر آمد . ستاره شناس ، مورخ ، ریاضی دان ، گیاه شناس و لغت نویس .


22- ابو نصر محمد فارابی .(340/339- 258/257) ه51/950-71/870 م) زاده فاراب ترکستان -فیزیکدان،موسیقی شناس،فیلسوف ایرانی .


23- احمدبن سهل بلخی 934) م/323ه) زاده شاستیان بلخ ،ریاضیدان وجغرافی دان .


24- مطهر بن طاهرمقدسی-356)ه 966م) دربست سیستان برآمد- دایره المعارف نویس وبازگوکننده اعداد بزرگ هندی .


25- یقبوب بن محمد رازی-که ابن ندیم وی رااز مهندسان و محاسبان دانسته است .


26- استخری(اصطخری)- وی را نیزابن ندیم از محاسبان ومهندسان بشمار آورده است .


27- محمد بن لره- اهل اصفهان بوده ودر فهرست ابن ندیم در زمره مهندسان و محاسبان بشمار آورده شده است .


28- محمد بن احمد کاتب خوارزمی- از دایره المعارف نویسان سده چهارم هجری است.کاتب مفاتیح العلوم وی شامل مباحثی در حساب،هندسه،نجوم،موسیقی،مکانیک و شیمی .


29- اخوان الصفا- گروه از مهندسان و دانشمندان و فیلسوفان که در سده دهم میلادی( سده چهارم هجری) بر آمدند. بعضی از اعضای این گروه مخفی مثل ابو سلیمان محمد بن بشیر بستی مقدسی، ابو الحسین علی بن هارون زنجانی و محمد بن احمد نهرجوری ایرانی بوده اند آنان دایره المعارفی شامل کلیه شعب معرفت پدید آوردند .


30- ابو جعفر خازن زاده خراسان( مرگ در 350/360/ه961/ 971 م) ریاضی دان و ستاره شناس
ابو الفتح اصفهانی- ریاضیدان سده چهارم هجری .


31- ابو سهل ویجی بن رستم کوهی(سده چهارم هجری) اهل طبرستان ، ریاضی دان،مهندس، ستاره شناس. وی رهبر ستاره شناسان در رصد خانه ای بود که شرف الدوله دیلمی ساخته بود .


32- ابو سعید احمد سنجری- (415-340ه)(1024-951م) ریاضی دان .


33- عبدالرحمن بن عمر صوفی رازی زاده ری(376-291ه)(986-903م) ستاره شناس .


34- ابو نصر محمد بن عبدالله( کلو اذانی)- از دودمان اردشیر بابک کلواذانی(تولدش پیش از سال سیصد هجری) از جمله ریاضی دانان .


35- ابو حامد احمد بن محمد صاغانی(مرگ در 380ه 990 م) از مردم صاغان مرو ، ریاضیدان- ستاره شناس، مخترع و سازنده اسطرلاب و دیگر ابزارهای نجومی .


36- ابو الرضا عباس بوزجانی- ( 388/387-329)ه)(998/997-940م) زاده بوزجان در حوالی نیشابور ، ریاضیدان، هندسه دان، مهندس، ستاره شناس و نظری پرداز در نجوم .


37- ابو منصور موفق)سده چهارم هجری) شیمی دان و دانشمند و علم مواد .


38- ابو نصر اسمعیل بن حماد جوهری( مرگ در 393ه 1002م) زاده فاراب و مقیم نیشابور. لغت نویس و مبتکراندیشه های پرواز .


39- فارابی،ابو نصر(مرگ در 340/339 هجری یا 951/950م) دانشمند و فیلسوف ، در طبقه بندی علوم و در تبیین قوانین صوت و در تعریف دانش ها نقش عمده ای داشت .


40- ابوریحان محود بن احمد بیرونی- ( 440-363) هجری)(1048-973 م) ایرانی نژاد زاده خوارزم، ریاضیدان،زمین شناس، جغرافی دان،جهانگرد، فیلسوف،و نظریه پرداز در علوم طبیعی ودانشمند علوم تجربی .

41- ابو علی حسین بن عبدلله بن سینا- (427-370) هجری)(1037-980 م) زاده افشنه در بخارا که در همدان درگذشت. ریاضیدان،زمین شناس،فیزیکدان،پزشک، فیلسوف .


42- ابوبکر محمدبن حسن حاسب کرجی( مرگ در 421/420 هجری 1030/1029 م) ریاضیدان ایرانی صاحب کتاب نسوی نامه .


43- عمر بن ابراهیم خیامی (عمر خیام)(517/516-440/430هجری)(1124/1123-1048/1038 میلادی) زاده نیشابور ،ریاضیدان،ستاره شناس،شاعر و فیلسوف .


44- عبدالرحمن خازنی-فیزیک دان و مخترع برآمده در خراسان بزرگ در ابتدای سده ششم هجری
ابوبکر علی بن محمد خراسانی - شیمیدان ایرانی که بقول ابن ندیم و بگفته کیمیاگران به کیمیا دست یافت .


45- بدیع اسطرلابی( مرگ در بغداد در 1140/1139 م) اهل اصفهان- ستاره شناس و سازنده اسطرلاب
محمد بن احمد خرقی-(مرگ در مرو در 1139/1138م) ستاره شناس، جغرافی دان ایرانی که نظریه ای در باب چگونگی حرکت ستارگان نیز ارائه داده است .


46- موید الدین طغرانی( مرگ در 1112/1111م) زاده اصفهان - شاعر و شیمیدان ایرانی  .


47- عبدالملک بن محمد شیرازی- ریاضیدان و ستاره شناسی که در نیمه دوم سده دوازدهم میلادی(ششم هجری) برآمد .


48- محمد بن ابوبکر فارسی-ریاضیدان و ستاره شناس ایرانی نیمه دوم سده سیزدهم میلادی(هفتم هجری( .


49- المظفر(سده ششم هجری) اهل توس ،مخترع گونه ای از اسطرلاب خطی .


50- نصرالدین طوسی -( 672-598)  هجری) اهل توس ، ریاضیدان ، ستاره شناس،دانشمند علم مواد.


51- قطب الدین شیرازی-(1236-1311) م)-ریاضیدان،ستاره شناس، نور شناس، پزشک، فیلسوف ایرانی.


52- محمد ابن اشرف شمس قندی- ریاضیدان و ستاره شناس سده سیزدهم میلادی (هفتم هجری( .


53- شمس الدین محمد بن ایوب دینسری-(سده هفتم هجری)- دایره المعارف نویس و نگارنده کتاب نوادر التبا در لتحفه البهادر که شامل مباحثی از علوم طبیعی است .


54- غیاث الدین جمشید محمد طبیب ( الکاشی) - (790-832 هجری قمری) از مردم کاشان، ریاضیدان و محاسب .


55- محمد حافظ اصفهانی ( تیجه الدوله) سده دهم هجری ، مولف رساله هایی در انواع دستگاههای مکانیکی.


56- حسین معمار-معمار بقعه هارون در سال 918هجری .


57- بهاالدین عاملی-(1031-953)هجری) ریاضیدان، معمار، فیلسوف .


58- احمد معماری لاهوری و برادرش استاد حمید لاهوری- سده یازدهم هجری معماران ایرانی سازنده تاج محل در هندوستان .



 

 نقل از آقای مرتضی خلیل زاده  وبلاگ                                                                                             http://bavill.blogfa.com/post/19


اسامی برخی از ایرانیان موفق  ساکن در خارج از کشور




پی یر امیدیار: موسس ebay وی یکی از ثروتمندترین اشخاص جهان محسوب می شود
فیروز نادری: یکی از رئیس های ارشد سازمان ناسا
موشه کاتساو: رئیس جمهور سابق اسرائیل
فرح کریمی: نماینده پارلمان هلند
امید نوری پور: نماینده پارلمان آلمان
مریم یزدان فر: نماینده پارلمان سوئد
گلی عامری: عضو سابق هیئت ارشد نمایندگی آمریکا در سازمان ملل متحد
فریار شیرزاد: معاون وزارت بازرگانی آمریکا و دستیار ریاست جمهوری آمریکا در کاخ سفید
جمشید (جیمی) دلشاد: شهردار ایرانی تبار شهر بورلی هیلز آمریکا
شائول موفاز: وزیر سابق دفاع و رئیس سابق ستاد کل ارتش اسرائیل، معاون کنونی نخست وزیر و وزیر راه و ترابری کنونی کابینه دولت اسرائیل
جک دلال: مالک سینماهای زنجیره‌ای «اودئون» در انگلستان
داود خلیلی: مجموعه‌دار معروف هنری و اشیاء باستانی، سومین ثروتمند بریتانیا سر داود آلیانس , صاحب کارخانجات نساجی منچستر و سهامدار اصلی و رئیس هیأت مدیره شرکت «ان براون»
حسن خسروشاهی: مالک و مدیر کمپانی زنجیره‌ای Future Shop
فرزاد ناظم: مدیر فنی کمپانی «یاهو» (Yahoo)
انوشه انصاری: موسس و مدیر کمپانی بزرگ «Telecom Technologies» در آمریکا
علی هراری: مدیر ارشد کمپانی آمریکائی «(Sandisk Corp)»
پیروز پرورنده: مدیر ارشد گروه صنعتی «(Maxim Integrated)»
حمیدرضا مقدم: مدیر ارشد گروه ساختمانی «(Amb Property Co)» در آمریکا
برادران قرمزیان: مالکان بزرگ ‌ترین مرکز خرید جهان، در شهر ادمونتون، کانادا
محسن معظمی: معاون ارشد کمپانی اینترنتی سیسکو
امید کردستانی: مدیر بازرگانی (سهامدار و از موسسین) گوگل google
مهراب صدوقیان زاده: یکی از نتورکرهای ایرانی (V-Partner QI Cmpany)
بهمین ثیابی: مدیرعامل شرکت HiGrade انگلستان واستاد دانشگاه وست مینستر انگلستان
امیر مجید مهر: معاون بخش رسانه‌های دیجیتال شرکت Microsoft
جواد خاکی: معاون بخش فناوری‌های شبکه‌ای شرکت Microsoft
مینو اخترزند: مدیرکل اداره راه ‌آهن سوئد و از بانفوذترین مهاجرتباران در اقتصاد سوئد
هوشنگ سیحون: معمار, نقاش و طراح بناهای بزرگ تاریخی
امیر بهادری: طراح بین المللی لباس مردانه و موسس بنیاد خیریه کوروش بزرگ
بیژن پاکزاد: طراح بین المللی عطر و لباس مردانه
حمید عمرانی: معمار و طراح مشهور بین المللی
فریبرز صهبا: معمار و طراح مشهور بین المللی
آرمین محسن دانشگر: استاد جوان معماری دانشگاه وین اتریش و هنگ کنگ و… معمار برجسته جهانی
شهلا دُرریز: طراح بین المللی لباس
نازنین افشین جم: مدل, خواننده, فعال حقوق بشر, دختر شایسته کانادا و نفر دوم مسابقات زیبایی جهان
شاهرخ مشکین قلم: بازیگر تئاتر ملی فرانسه, بالرین, نمایشنامه نویس و تهیه کننده تئاتر
پرویز مشکاتیان: آهنگساز و سنتورنواز
مهدی اخویان: نگارگر (نقاش) (فرزند آجرتراش ستون های باغ ملی نیشابور)
نادر خلیلی: معمار مشهور بین المللی و طراح سیستم‌های سکونت در مریخ با الهام از معماری مناطق کویری ایران
فردین اشک: شاعر و نقاش جوان، آلمان HNG ، فرزند شهباز اشک مدیر ارشد کمپانی سوان در آلمان
مرجانه ساتراپی: کارگردان برجسته سینمای کامیک در سینمای فرانسه
شهره آغداشلو: بازیگر سینمای هالیوود و نامزد جایزه اسکار در سال ???? میلادی
گابریله انوار: بازیگر سینمای هالیوود
امیر مکری: فیلم بردار مشهور هالیوود
سارا شاهی: بازیگر تلویزیون و سینمای هالیوود
باب یاری: تهیه کننده سینمای هالیوود
بهار سومخ: بازیگر سینمای هالیوود
کاترین بل: مدل و بازیگر سینمای هالیوود
داریوش خنجی: فیلم بردار مشهور هالیوود
امید جلیلی: کمدین و هنرپیشه هالیوود
روبر حسین: هنرپیشه و کارگردان فرانسوی با تبار ایرانی
سعید قهاری: انیماتوریست برجسته و سازنده فیلم “تولد دوباره رستم
داستین الیس: انیماتور ایرانی-آمریکایی و سازنده انیمیشن هالیوودی “بابک و دوستان: اولین نوروز
کاوه زاهدی: کارگردان و بازیگر سینما
کامی عسگر: ادیتور صدای فیلمهای مشهور هالیوودی و نامزد جایزه اسکار در سال ???? میلادی
فرهاد صفی‌نیا: نویسنده و تهیه کننده فیلمهای مشهور هالیوودی
رضا بدیعی: کارگردان سینمای هالیوود
نازنین بنیادی: بازیگر ایرانی - آمریکایی سینمای هالیوود
کیوان مشایخ: تهیه کننده و کارگردان سینمای هالیوود
فریما اجی‌من: بازیگر ایرانی - انگلیسی تلویزیون
انوشیروان روحانی: آهنگساز ایرانی
آرش: خواننده مقیم سوئد
اعظم علی: خواننده اصلی گروه بین المللی نیاز
الک کاردیو: خواننده موسیقی پاپ
مینو جوان: خواننده اپرای میلان
جهانبخش پازوکی: آهنگساز و ترانه سرای ایرانی
مونیکا جلیلی: خواننده موسیقی عرفانی ایرانی
ایرج جنتی عطایی: ترانه‌سرای ایرانی
اردلان سرفراز: ترانه‌سرای ایرانی
داریوش اقبالی: خواننده ایرانی
استاد محمدرضا شجریان: خواننده? موسیقی سنتی ایران
استاد شهرام ناظری: خواننده? موسیقی سنتی ایران
داریوش دانش: خواننده و موزیسین ایرانی‌الاصل اسکاتلندی
ریتا: خواننده ایرانی-اسرائیلی
مصطفی مصباح‌زاده: مدیر نشریه کیهان لندن و روزنامه نگار
امیر طاهری: تحلیلگر و روزنامه‌نگار
ابراهیم نبوی: طنز نویس معاصر مقیم بلژیک
هادی خرسندی: شاعر و طنزنویس معاصر
شهیار قنبری: شاعر و ترانه‌سرای ایرانی
رضا اصلان: اسلام‌شناس و نویسنده برجسته
افشینه لطیفی: نویسنده و فعال حقوق بشر
پرسیس کریم: نویسنده و استاد زبان انگلیسی دانشگاه کالیفرنیا
عباس معروفی: رمان نویس و نمایشنامه‌نویس ساکن برلین
یاسمین کرودر: نویسنده و رمان نویس ایرانی-انگلیسی
رضا قاسمی: نویسنده? همنوایی شبانه ارکستر چوب‌ها
مسعود بهنود: نویسنده و روزنامه‌نگار ساکن لندن
پروفسور لطفی علی‌عسکرزاده: واضع نظریه فازی و استاد بازنشسته دانشگاه برکلی
فیروز نادری: مدیر پروژه‌های فضایی مریخ ناسا
پروفسور احسان یارشاطر: مدیر پروژه دانشنامه ایرانیکا
دکتر ابراهیم ویکتوری: از پژوهشگران سازمان فضایی آمریکا; ناسا
دکتر سید حسین نصر: فیلسوف و اسلام‌شناس و استاد دانشگاه جرج واشنگتن
دکتر عباس میلانی: نویسنده و پژوهشگر و مدیر موسسه تحقیقاتی هوور
دکتر مریم میرزاخانی: در سال ???? از سوی نشریه پاپیولار ساینس در شمار ?? ذهن برتر آمریکای شمالی شناخته شد
دکتر نامدار بقایی یزدی: مخترع و دانشمند انرژی هسته‌ای مقیم بریتانیا
پروفسور مصطفی دربیانی: رئیس انستیتوی بین المللی مطالعات عالی و مدیر آکادمی جهانی هنر، ادبیات و رسانه
دکتر ایرج گنج بخش: جراح برجسته قلب و عروق مقیم پاریس
دکتر حسین صادقی: جراح برجسته قلب و عروق مقیم لوزان سوئیس
دکتر احمدعلی امیرغفران: فوق تخصص و جراح برجسته قلب و عروق و عضو انجمن جراهان قلب اروپا
دکتر نصرت پزشکیان: جراح برجسته متخصص بیماریهای مغز و اعصاب مقیم آلمان
دکتر مجید سمیعی: جراح برجسته متخصص بیماریهای مغز و اعصاب مقیم آلمان و رئیس افتخاری اتحادیه جهانی جراحان مغز و اعصاب
دکتر فرزانه ورقا خادم: کاشف ژن موثر در سخن گفتن و مدیر موسسه ژنتیک لندن
پروفسور کریم نیرنیا: دانشمند و استاد دانشگاه نیوکاسل انگلیس, کاشف سلول‌های بنیادی جنینی اسپرم‌های مولد
پروفسور علی اصغر خدادوست: دانشمند و جراح برجسته چشم, استاد دانشگاه ییل آمریکا
کریستین امانپور: مدیرشبکه “CNN International”
رودابه بختیار: مجری شبکه “FOX NEWS” آمریکا
آسیه نامدار: مجری شبکه “CNN” بین المللی
احمدرضا بهارلو: مدیر بخش فارسی رادیو و تلویزیون صدای آمریکا
مریم مشیری: مجری سرویس جهانی بی بی سی
سارا دورقی: مجری, منتقد و طنزنویس تلویزیون فرانسه
مارتین خدابخشیان: تهیه کننده ارشد تلویزیون ورزشی “ESPN” آمریکا
ناهید صیام ‌دوست: خبرنگار شبکه انگلیسی تلویزیون الجزیره
شهناز پاکروان: مجری شبکه انگلیسی تلویزیون الجزیره
مریم نمازی: مجری خبر شبکه انگلیسی تلویزیون الجزیره
بهروز آفاق: رئیس بخش آسیا و خاوردور سرویس جهانی بی ‌بی ‌سی
لیلا وزیری: رکوددار شنای زنان جهان
مت غفاری: کشتی گیر فرنگی کار آمریکا
کینگ کمال (شهریار کمالی): قهرمان پرورش اندام آمریکا در سال ۲۰۰۴
بهنام صمیمی: بدنساز و صاحب کمپانی تولید مکمل های بدنسازی (سان)
رضا امین ترابی: بدنساز و صاحب کمپانی تولید مکمل های بدنسازی
آیلار دیانتی لی: بازیگر سابق فیلمهای پورنوی آمریکایی و مدل نروژ (پورن استار)
علی مواساط (دی جی علی گیتور): خواننده سبک های "Trance" و "Club"
و ... .



 

 


 

گفتار در اعتقاد جبریان و اختیاریون و دلائل هر گروه

گفتار در اعتقاد جبریان

این فرقه میگویند عبد را هیچگونه اختیاری نیست. یفعل الله ما یشاء و یحکم ما یرید همین معنی است. ضلالت از درگه حضرت آله است. و آیه «من یضلل الله فلاهادی له» بر این مطلب گواه  بیت:

گلیم بخت کسی را که بافتند سیاه      بآب زمزم و کوثر سفید نتوان کرد

خلعت هدایت از فضل ایزد متعال است و آیۀ «من یهدی الله فما له من مضل» شاهد این مقال مصرع: چون بخواند خویش کی ترا راند.

اگر اراده حق سبحانه و تعالی بودی آدمی روش مستقیم اختیار نمودی و آیه «و لو شاءالله لجعلکم امة واحدة و لکن یضل من یشاء و یهدی من یشاء» از این معنی کنایت است بیت:

مکن بچشم حقارت نگاه بر من مست     که نیست معصیت و زهد بیمشیت او

عنان اختیار هدایت بدست خلق نیست و آیۀ «انک لاتهدی من احببت و لکن الله یهدی من یشاء» بر این معنی اشارتست بیت:

هر جمادی را کند فضلش خبیر          عاقلان را کرده قهر او ضریر

زمام توسن ذلت و عزت در کف مردم نباشد آیۀ «تعز من تشاء و تذل من تشاء» بدین ایماء است بیت:

اگر عزت دهد رو ناز میکن           وگرنه چشم حسرت باز میکن

و در روز «نحن قسمنا» هرچه مقرر و مقدر شده همان است و جف القلم، و آیه «فطرةالله التی فطرالناس علیها لاتبدیل لخلق الله» گواه این مدعاست بیت:

حلقه پیر مغانم ز ازل بر گوش است        ما همانیم که بودیم و همان خواهد بود

هرکه را خواهد بدوزخ فرستد و هر که را خواهد مغفرت نماید. یغفر لمن یشاء و یعذب من یشاء بیت:

کشاند گلخنی را تا بگلخنْ       رساند گلشنی را تا بگلشن

و جمیع انبیاء عظام و اولیای کرام در تحت امر جبارند «قل لا املک و لنفسی نفعاً و لاضراً الا ما شاء الله » بیت:

دست نی تا دست جنباند برفع          نطق نی تا دم زند از ضر و نفع

بی امر او سبحانه و تقدس کسیرا یارائی و قدرتی نیست و هو القاهر فوق عباده، و الله غالب علی امره بیت:

آسمان و زمین که درکارندْ      همۀ در تحت امر جبارند

و بیاذن او جل شانه احدی را توانائی شفاعت نی «من ذالذی یشفع عنده الا باذنه»

اگر خدای نباشد ز بنده اش خشنودْ     شفاعت همه پیغمبران ندارد سود

هرکه اظهار قدرت و ارادت نموده او نموده آری «مارمیت اذرمیت ولکن الله رمی»

گر بپرانیم تیر آن نی ز ماستْ          ما کمان و تیر اندازش خداست.

 

بهر کسی هرچه رسد از او بود «قل کل من عندالله » شعر:

باد ما و بود ما از داد اوست          هستی ما جمله از ایجاد اوست     

  ما همه شیران ولی شیر علم        حمله مان از باد باشد دمبدم

اجناس قوت و قدرت مختص ذات کامل الصفات حضرت اله است لاحول و لاقوة الابالله شعر:

پیش امرش جمله خلق بارگه           گاه نقش دیو و گه آدم کند

ساعتی کافر کند صدیق را         او به صنعت آزراست و من صنم

گر مرا شیطان کند سرکش شوم         ور مرا شکر کند شیرین شوم

گر مرا باران کند خرمن دهم                 گر مرا یاری کند مهر افکنم

من چو کلکم در میان اصبعین              پیش چوگانهای حکم کن فکان

ما که ایم اندر جهان پیچ پیچ                عاجزان چون نیش سوزن کارگه

گاه نقش شادی و گه غم کند              ساعتی زاهد کند زندیق را

من شوم آن آلتی کو سازدم                 ور مرا سوزان کند آتش شوم

ور مرا حنظل کند پرکین شوم               ور مرا ناوک کند در تن جهم

ور مرا ماری کند زهر افکنم                  نیستم در صف طاعت بین بین

میدویم اندر مکان و لامکان                 چون الف کان خود ندارد هیچ هیچ

یکی تاج اصطفا بر سر مسجود افلاکیان گردید ودیگری قبای لعنت در بر مردود ازلش گردانید نظم:

یکی از معصیت نور و صفا دید      چو توبه کرد نور اصطفا دید                   

یکی هفتصد هزاران ساله طاعت      بجا آورده کرده طوق لعنت

یکی بر سریر و ما ارسلناک الا رحمة للعالمین نشسته بیت:

یکی را کرده است شیرین و طناز        که شیرینی تو شیرین ناز کن ناز

و دیگری را به کمند فی جیدها حبل من مسد پای بسته بیت:

چه بود اندر ازل این مرد نااهل        که باشد آن محمد این ابوجهل

بلی و ما منا الاوله مقام معلوم      

مقدر گشته پیش از جان و از تن      برای هر یکی امری معین

ای درویش عزیز بی امر او کسی بمناجات راه ندارد و بی حکم او قدمی بخرابات نگذارد و هو بکلشیی محیط نظم:

یکی حلقه کعبه دارد بدست            گر آنرا براند که باز آردش؟

یکی در خرابات افتاده مست         ور این را بخواند که نگذاردش؟

دریغا یکی را شاهد سعادت در آغوش و دیگری گلیم شقاوتش بر دوش یکی هم نشین ناز و نعمت و دیگری قرین سوز و محنت یکی باعیش و طرب دمساز و دیگری از رنج و تعب درگداز یکی در ملک عزت شهریار و دیگری بر خاک مذلت بی اعتبار یکی السعید سعید فی بطن امه و دیگری الشقی شقی فی بطن امه آخر آن چه پیش آورد و این چه گناه کرد الملک لله الواحد القهار.

 نظم:

طلعت رومی و چهره حبشی را       چهره هندو و روی ترک چرا شد

از چه سعید اوفتاد و از چه شقی شد        نعمت منعم چراست دریا دریا

آلت خوبی چه بود و علت زشتی       همچو دل دوزخی و روی بهشتی

زاهد محرابی و کشیش کنشتی  / محنت مفلس چراست کشتی کشتی

بدان ای عزیز نظم:

اگر لطفش قرین حال گردد    بهر جائیکه لطفش روی پیچ است

همه ادبارها اقبال گردد       همه تدبیرها هیچ است هیچ است

یکی از بزرگان این طایفه را سؤال کردم که بعثت انبیاء و تربیت اولیاء و تهدید استاد و تخفیف زهاد چیست گفت ای عزیز این نیز از کرم بی¬نهایت و فرط عاطفت اوست که تو را معلوم تر گردانید که ظلومی و جهولی و از غایت جهل فضولی از کمال نادانی بلی گفتی و از جاهلی امانت پذیرفتی حضرت عزت از کمال مرحمت تو را بوجود آورد و از فرط مکرمت به خلعت  انسانیت مخصوص کرد و از عین عنایت به تخت خلافت نشانید و از غایت شفقت مسجود ملائکه گردانید غرض از تکلیف اظهار هستی است به ظهور عجز غیر و اضطرار به عبادت تعظیم ذات معبود حقیقی است.

حاصل آنکه خداوند عالم خالق ارض و سماست و ایجادکنندۀ کل اشیاء و بی شریک و بی همتاست و قادر مطلق و تواناست اگر کسی را اختیاریست در آن اختیار بی¬اختیار است ما کان لهم الخیرة و اگر شخصی را قدرت و ارادت است در آن قدرت و ارادت به طور اضطرار است .

 نظم:

هر آن کس را که مذهب غیر جبراست/نبی گفته که او مانند گبر است

مراتب باقی و اهل مراتب            بزیر حکم رب و الله غالب

ولولافضل الله علیکم و رحمته ما زکی منکم من احدا بداً و لکن الله یزکی من یشاء بیت:

جمله ما و من به پیش او نهید      ملک ملک اوست ملک او رادهید

ای عزیز هیچکس از حد خود تجاوز نتواند نمود و مامنا الاوله مقام معلوم و کسی بند قضا را از پای خود نتواند گشود و من لم یرض بقضائی فلیطلب رباً سوائی، اذاجاء القضا عمی البصر.



گفتار در مذهب قدریان (اختیاریون)


این گروه می گویند آدمی را قدرت و ارادت و اختیار تمام است ان احسنتم احسنتم لانفسکم شاهد این کلام است چون استاد بنیادی نهاد و او را تمام گردانید و آنچه مقصود او بود در آنجا به انجام رسانید دیگر بدو شغل و کار ندارد و بر او دست نگذارد.

چون حضرت بی چون بروفق خمرت طینة آدم بیدی طینت آدم را مخمر گردانید و بر طبق فنفخت فیه من روحی از روح خویش بدو دمید او را به خلعت  انی جاعل فی الارض خلیفة تشریف ارزانی داد و تاج خلق الله آدم علی صورته بر فرق همایونش نهاد و بر سریر و لقد کرمنا بنی آدم نشانید و مسجود فسجد الملائکة کلهم اجمعون گردانید و بحکم و سخرلکن اللیل و النهار و الشمس و القمر نیک و بد و دیو و دد را به حکم او درآورد و در ذات او صفات متقابله و اسماء متضاده درج کرد آنگاه آمرو مأمور و ناهی و منهی و ساجد و مسجود و عابد و معبود گشت وصیت دور باشش از زمین و آسمان و زمان و مکان درگذشت به حکم فمن یعمل مثقال ذرة خیراً یره و من یعمل مثقال ذرة شراً یره امور خیر و شر و نفع و ضر بد و مفوض گردید و به امر  لیس للانسان الاماسعی، و ان سعیه سوف یری بر هر چه اقدام نماید خواهد دید، بهشت و رضوان و حور و غلمان به اعمال آدمی مقرر نمود وعدالله الذین امنوا و عملوالصالحات لهم مغفرة واجر عظیم و عذاب جهنم و دوزخ و جحیم را به افعال انسان مقدر فرمودو الذین کفرواو کذبوا بایاتنا اولئک اصحاب الجحیم او را فاعل مختار و عامل بااقتدار ساخت کل امرء بما کسب رهین و بر جنود محاسن و قبایح مبسوط الیدنمود من کفر فعلیه کفره و من عمل صالحا فلا نفسهم آنچه در جهانست مسخر آدمی فرمود ان الله سخرلکن ما فی الارض و هرچه انسان بر او مرتکب شود ضایع و ناچیز نگردد انی لااضیع عمل عامل منکم. آدمی مختار مطلق و مقدر بر حق است .

مثنوی:

آدمی بر خنگ کرمنا سوار

هفت گردون پایۀ ایوان او

گشته او مختار اندر خیر و شر

اختیاری هست او را بی گمان

سنگ را هرگز نگوید کس بیا

آدمی را کس نگوید هین بپر

هیچ عاقل مر کلوخی را زند

عقل کی حکمی کند بر چوب و سنگ

هیچ دانا هیچ عاقل این کند

گفت یزدان ماعلی الاعمی حرج

امر و نهی وخشم و تشریف و عتیب

جمله قرآن امر و نهی است و وعید

خالقی که اختر و گردون کند

گر شتربان اشتری را می زند

خشم اشتر نیست با آن چوب او

عقل حیوانی چه دانست اختیار

اینکه فردا این کنم یا آن کنم

جملۀ عالم مقر در اختیار

  بر کف درکش عنان اختیار

جزء و کل در حیطه فرمان او

شد ممیز درک او نفع و ضرر

حس را منکر نگردد کس عیان

وز کلوخی کس کجا جوید وفا

یا بیا ای کور در من می¬نگر

هیچ با سنگی عتابی کس کند

مرد چنگی کی زند بر نقش چنگ

با کلوخ و سنگ خشم و کین کند

کی نهد بر ما حرج رب الفرج

نیست جز مختار را ای پاک جیب

امر کردن سنگ را هرگز که دید

امر و نهی جاهلانه چون کند

آن شتر قصد زننده می کند

پس ز مختاری شتر برده است بر

این مگو ای عقل انسان شرم دار

این دلیل اختیار است ای صنم

امر و نهی این بیار و آن میار

 

آری من طلب شیئاً وجد وجد. قبض و بسط و رتق و فتق گیتی بر رای آدمی منوط و امور عالم و خیر و شر جهان بر تدبیر انسان مربوط بر وفق حدیث قدسی یابن آدم خلقت الاشیاء لاجلک و خلقتک لاجلی جمله موجودات به طفیل آدم ایجاد گشته و پایه قدر و منزلتش از کیوان درگذشته : نظم:

خویشتن را نمی شناسی قدر

هم خلف نام و هم خلیفه نسب

ذات حق را مهینه اسمی تو

ببدن درج اسم ذات شدی

سر موی تو را دو کون بهاست

قالبت قبۀ انا اللهی

مشکل عالم از تو آسان شد

سنگ چون موم زیر تیشه تست

پوست بیرون کنی ز شیر و پلنگ

بر سر پیل بر زنی قلاب

دگران زیر بازوان تواند

نه فلک در دل تو دارد گنج

گر زمانی بترک و تاز آئی

لیس فی جبتی تو دانی گفت

گاه عبدی و گاه معبودی

آفرینش تمام گشت بتو

بیش از این گرد و حرف بر خوانی

ورنه بس محتشم کسی ای صدر

نه ببازی شدی خلیفه لقب

گنج تقدیس را طلسمی تو

بقوا مظهر صفات شدی

زانکه هستی دو کون بی¬کم و کاست

لیک در جبه ئی نه آگاهی

دد و دامت ز دم هراسان شد

آب آهن یکی ز پیشه تست

وز هوا برکشی عقاب و کلنگ

گردن شیر برکشی بطناب

سر در افسار و در عنان تواند

با کواکب و لیک در یک کنج

بروی تا بعرش و باز آئی

وین انا الحق تو میتوانی گفت

چه عجب چون غلام محمودی

خاک ز افلاک بر گذشت بتو

ترسمت بر جهی که سبحانی

https://s6.picofile.com/file/8383296676/12144852_647230052047419_5722043656741053130_n.jpg