ای درویش!
به #یقین بدان که بیشتر آدمیان صورت آدمی دارند و معنی آدمی ندارند،، و به حقیقت خر و گاو و گرگ و پلنگ، و مار و کژدم اند و باید که تو را هیچ شک نباشد که چنین است..
در هر شهری
چند کسی باشند که صورت و معنی آدمی دارند ! و باقی همه صورت دارند و معنی ندارند..
(انسان کامل-عزیزالدین نسفى)
،،
اخلاق جمع خُلق و خوی ، و خُلق عبارت
است از #سیمای_باطنی و هیئت نفسانی که هریک از نفوس و مخلوقات با خُلق
و خوهایش شناخته و محشور میشود ..و برای همین ، تعلیم و تزکیه و تهذیب اخلاق از
مهمترین اهداف و وظایف انسان کامل و رسولان الهی در سیر مخلوقات به کمالات اخلاقی
بوده و میباشد ..که حضرت رحمة للعالمین فرمودند :« بعثت لاتمم مکارم الاخلاق ؛
مبعوث و برانگیخته شدم تا کامل کنم مکارم اخلاق را..» و تا ایشان را مهذّب و به
کمال و #مقام_آدمیت رسانند..
مرحوم علامه
طهرانی در کتاب معادشناسی
(جلد 2 ) درخصوص خُلقیات و ارتباط ملکات نفسانی با صُوَر واشکال موجودات ، نکات
ارزنده و قابل توجهی را متذکر گشته اند که پیشنهاد مراجعه و مطالعه میشود ..
میفرمایند:
« افرادی که در این دنیا زندگی میکنند همه به صورت انسانند ولی اخلاق آنان متفاوت است؛ آن اختلاف اخلاق و ملکات و تفاوت غرائز، موجب اختلاف شکلها و صورتها گردیده است؛ و این مسأله از دقیقترین مسائل علوم الهیّه و کیفیّت نزول وحدت در عالم کثرت است..
بطوریکه اگر
فرض کنیم علوم مادّیّه به سرحدّی ترقّی یابد که بتواند روابط مادّه با
معنی را کشف کند! در اینصورت از أشکال مختلفۀ انبیاء و ائمّه و اولیاء خدا ،
پی به حقیقت مقام باطن آنها خواهد برد ،،
و
از اشکال و سیمای متفاوت هر فردی از افراد پی به غرائز و ملکات و اخلاقیّات
او خواهد برد،،
همچنانکه
برای انبیاء و ائمّه و اولیای خدا این معنی ثابت است که با ملاحظه و
مشاهدۀ هر فرد یکباره اخلاقیّات و ملکات او را در مییابند،،
و
حقّاً میتوان گفت که این معجزۀ قرآن کریم است آنجا که میفرماید:
☀ وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللَهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ و وَ الْمُؤْمِنُونَ.. [237]
«و
بگو ای پیغمبر! که شما هر چه عمل کنید به زودی خدا و رسول خدا و مؤمنان!
عمل شما را "خواهند دید
" !»
،،
اختلاف
شکل و صور حیوانات نیز مبنی بر اختلاف غرائز و ملکات وصفات آنهاست،، یک
حیوان به صورت گربه است، یکی به شکل سگ، یکی به شکل روباه، یکی به
شکل گرگ، یکی به شکل شیر، یکی به شکل فیل و هکذا سائر اصناف حیوان از
درندگان و خزندگان و حشرات و مرغان هوا و ماهیهای دریا و حتّی مگس و پشه
و أمثالها..
این اختلاف در اثر اختلاف کمّیّت و کیفیّت غرائز و صفات آنهاست..
اختلاف
کیفیّت سازمان روحی و ملکوتی آنها، موجب اختلاف کیفیّت صور و اشکال و کمّ
و کیف بدن مادّی و جسم طبیعی آنها شده است و بدن طبیعی هر حیوان ـ که
یک نوع اتّحاد با نفس آن حیوان دارد ـ متشکّل به شکل نازلِ نفس آن حیوان
شده است،،
بطوریکه
اگر با "نردبان معرفت" از بدن یک حیوان بالا رویم ، به نفس
ملکوتی او خواهیم رسید ، و آن "نفس" را کما هی حقّها ملاحظه و
مشاهده خواهیم نمود؛؛
و
نیز اگر نفس ملکوتی حیوانی را که ابداً شکل ظاهری و بدن جسمانی و طبیعی
او را ندیدهایم به ما ارائه دهند، میتوانیم در صورتِ "وجدانِ"
نیروی معرفت، شکل ظاهری آن حیوان را کما هو حقّه ترسیم نموده و توصیف
کنیم !
چرخ با این
اختران، نغز و خوش و زیباستی
صورتی
در زیر دارد آنچه در بالاستی..
صورت زیرین
اگر بر نردبان معرفت ،
بر
رود بالا، همان با اصل خود یکتاستی..
این سخن را
در نیابد هیچ ، وهم ظاهری،،
گر
أبو نصرستی و گر بوعلی سیناستی ...*
گربهای را که ملاحظه میکنید با این شکل و قیافه، به علّت آنست که دارای یک صورت ملکوتی خاصّی است که اگر آن صورت ملکوتی را بخواهیم به لباس مادّی ملبّس کنیم غیر از این شکل و قیافه گربه نخواهد شد..
صورت ملکوتی سگ، درندگی و غضب و وفا و نیز احترام به غنیّ گذاردن و فقیر را دندان گرفتن است و لذا لباس مادّی و جسمی طبیعی او بدین شکل است..
خرس را چون از آن عالم نزول دادهاند طبعاً دارای چنین شکل و صورتی شده است.
گوسفند را ببینید، در چشم این حیوان نگاه کنید، یک دنیا حکایت از سلامت نفس او میکند؛ و لذا خوردن گوشتش در اسلام جائز است..!
خوک که
حیوانی است شهوتران و بیعفّت و بیعصمت،، صورت روحانیش چنین است ، و
بنابراین چون بواسطۀ خوردن گوشت او، از آن ملکات و اخلاق به شخص خورنده
و آکل انتقال مییابد.. لذا در شریعت اسلام استفاده از گوشت آن حرام است..
و..
بر اساس همین معیار و مناط ، نمیتوان محرّمات در اسلام را فقط
منوط به اشیائی دانست که ضرر جسمی داشته باشند،، بلکه بالاتر از ضرر
جسمانی ضرر روحی! است،، و انتقال خواصّ معنوی مأکول است که به آکل
متوجّه میگردد..
امّا انسان طُرفه معجونی است که از تمام این غرائز و صفات در او به ودیعت نهاده شده است ! اگر به دنبال "عقل" رود و تمام غرائز و ملکات خود را #مقهور و مغمور این ملکۀ قدسیّه سازد، به صورت حقیقی انسان در عالم برزخ متصوِّر میگردد..
و امّا اگر
عقل را مقهور و منکوب نمود و
"طبق تمایلات نفسانیّه " ،
دنبال غضب و شهوت و قوای واهمه رفت ،، به صورت همان حیوانی محشور میگردد
که آن صفت فصل ممیّز آن حیوان بوده است؛؛
چون
انسانیّت انسان به عقل و قوّۀ ناطقه است و فصل ممیّز انسان همان "ملکۀ الهیّۀ عاقله"
است ..
و اگر انسان خود را بدین مقام
نرسانید، خود را به مقام واقعی خود که انسانیّت است نرسانیده و خواهی
نخواهی در صفّ و رتبۀ پائینتر از انسان ـ که شیاطین یا حیواناتند ـ در خواهد
آمد ..
و
در عالم برزخ به صورت برزخیِ آن شیطان یا آن حیوان، موجودیّت خود را
احراز میکند...
.
.
هر
که فانی شد به او، یابد حیاتی جاودان،،
ور
به خود افتاد کارش بیشکّ از مو تاستی..
این گهر در
رمز دانایان پیشین سفتهاند،،
پی
برد بر رمزها هرکس که او داناستی..
زین سخن
بگذر که این مهجور اهل عالم است
راستی
پیدا کن و این راه رو، گر راستی..
هر چه
بیرونست از ذاتت، نیاید سودمند،،
خویش
را کن ساز ، اگر امروز اگر فرداستی..
نفس را چون
بندها بگسیخت، یابد نام عقل،،
چون
به بیبندی رسد بند دگر برجاستی!!
نفس را این
آرزو در بند دارد در جهان،،
تا
به بند آرزوئی ، بند اندر پاستی..
خواهشی اندر
جهان هر خواهشی را در پی است،،
خواهشی
باید که بعد از وی نباشد خواستی..
گفت دانا،
نفس ما را بعدِ ما حشر است و نشر،،
هر
عمل " کامروز" کرد، او را جزا فرداستی...*
*)ابیاتی از قصیدۀ معروف فیلسوف و عارف بزرگوار، مرحوم میر فندرسکی(
دیدگاه
مولانا نسبت به واقعه عاشورا و امام حسین "ع" و شهدای کربلا
در
شهر قونیه وقتی وارد زیارتگاه مولانا میشویم در ابتدای ورود بر سقفی شعری از خون
حسین "ع"جلب نظر میکند ..و در سماعی که برگزار میکنند به شهدای کربلا
درود میفرستند ..
چرا
؟ از زبان دکتر سلمان صفوی بشنویم..
طولانیترین
و مشهورترین غزل مولانا در باب عظمت و علو مقام حسین و شهیدان کربلا، غزل 2707
کلیات شمس است. مطلع غزل شهیدان الهی و بلاجویان معاشقه کربلایی است و پایان آن به
زیبایی ارجاع است به انسان کامل و خورشید موعود که شاهد است و ناظر و اصل نزول
انوار الهی است در عالم ممکنات.
در
این غزل، شهیدان و عاشقان مترادفند. شهیدان به یاری تجرد وجودی و معرفت که مقدمه
عاشقی است و «بالهای عاشقی» از مرغان هوایی نیز بهتر پرواز در ساحت حضرت دوست میکنند.
«یحبهم و یحبونه» (54 ـ مائده). آنها شاهان عالم غیبند و به کمک عشق ، بابهای
عوالم پنهان را گشودهاند.
یکی
از رمزهای توفیق آنها در پرواز عاشقانه رهایی از انواع خود است. آنها ار آن جهت که
فانی و باقی در :عقل عقل» شدهاند در ناکجاآبادند. (نک ـ صفوی ـ سید ـ لندن ـ 2007).
از
بیت پنجم غزل رابطه شهیدان واصل را با سالکان بیان میکند. رهایی شهیدان اثر وجودی
در رهایی دیگر سالکان نهاده است. آنها با شکستن در زندان تو در توی طبیعت و نفس
خود، باب مخزن اسرار الهی را گشودهاند. اول نفی است و سپس اثبات.«لا اله الا
الله». «لا اله الا هو»(255 بقره) «لا اله اله انت». شهیدان که واصل به محبوب شدهاند
و حسین که سید و سالار آنهاست، نوای فقیران و درویشان کوی دوستند.
شهیدان
حسینی مقیم دریای وجود بیکران حضرت واجب الوجوداند که این عالم تجلیات اسما و صفات
اوست. هوالله الخالق الباری المصور له الاسماءالحسنی یسبح له ما فی السوات والارض
و هو العزیز الحکیم. (24 ـ حشر) « الله لا اله الا هو». «لا اله الا انت» که در
روز الست آشنایش بودند.«الست بربکم؟ قالوا بلی». (173 ـ اعراف) در بیت هشتم مولانا
اشاره به یکی از اصول عرفان نظری میکند که میگوید انواع دنیاهای عالم ناسوت هیچ
اندر هیچ است و توخالی و گذرا و میراست. سپس مبتنی بر آن آدمیان را به عرفان عملی
دعوت میکند. آنگاه گویی پیام امام حسین (ع) را میدهد که ای مدعیان اگر از قبیله
مایید و کربلایید، اهل صفا باش و دل را منور به نور خدا بگردان.
کجایید ای
شهیدان خدایی بلا جویان دشت کربلایی
کجایید
ای سبک روحان عاشق پرندهتر ز مرغان هوایی
کجایید
ای شهان آسمانی بدانسته فلک را در گشایی
کجایید
ای ز جان و جا رهیده کسی مر عقل را گوید کجایی
کجایید
ای در زندان شکسته بداده وامداران را رهایی
کجایید
ای در مخزن گشاده کجایید ای نوای بی نوایی
در
آن بحرید کین عالم کف اوست زمانی بیش دارید آشنایی
کف
دریاست صورتهای عالم ز کف بگذر اگر اهل صفایی
دلم
کف کرد کین نقش سخن شد بهل نقش و به دل رو گر ز مایی
برآ
ای شمس تبریزی ز مشرق که اصل اصل هر ضیایی
مولوی در داستان شیعیان حلب در دفتر ششم مثنوی ابیات 777 ـ 805 به بیان عظمت معنوی و بلندی تبار و صفات برجسته امام حسین و آسیبشناسی برخی از عزاداران حسینی میپردازد و بیان میکند که غصه قصه حسین برای هر که به راستی پیرو خداوند و رسول خدا باشد، بس عظیم است، زیرا هر که حضرت محمد را دوست دارد، باید امام حسین را نیز دوست داشته باشدو هر که حسین منی و انا من حسینی؛ قدر عشق گوش عشق گوشوار. همچنان که آدمی گوش را دوست دارد، گوشواره را نیز دوست دارد؛ گوش کنایه از حضرت محمد(ص) و گوشواره کنایه از امام حسین (ع) است. عزاداری و تعظیم شعایر روح پاک سید الشهدا از نظر مؤمن از صد طوفان نوح نیز مشهورترست. مولوی در دو بیت 791 و 792 با تأکید بر لفظ مؤمن وکیفیت نسبت آن با حسین تولای حسین (ع) و تبری جستن از دشمنان امام حسین (ع) را از نشانههای ایمان و مؤمنی معرفی میکند؛ گویی، مولانا به این پاره زیارت عاشورا نظر داشته است: یا ابا عبدالله لقد عظمت الرزیه و جلت و عظمت المصیبه بک علینا و جمیع اهل الاسلام. یا ابا عبدالله به درستی بزرگ است سوگت و سترگ است و عظیم است مصیبت تو بر ما و بر همه اهل اسلام. از حسین به نام روح سلطانی و شاهنشاه یاد می شود که با توجه به بقیه اشعار مولانا و سیاق گفتمان سوم دفتر ششم که داستان مذکور، بخشی از آن است، مقصود سلطان عشق است. (نک: صفوی ـ سید سلمان ـ 1386) و همچنین حسین «خسرو دین» خوانده میشود. هیچیک از صحابه و خلفا را مولوی به این لقب نخوانده است. امام حسین (ع) نمونه اعلای عاشق صادق واصل است. او خسرو دین است و شاهنشاه عاشقان است که از قفس دنیا رها شده و استعلا یافته است به عالم غیب.
سپس مولانا میگوید: ای عزاداران بر خود بگریید که فرسنگها از ارزشهای حسینی دورید. شما بر حسین مگریید، در حالی که باید بر قلب و ایمان خرابت نوحه کنی که وابسته به مزخرفات این دنیای دنی شدهاید. سپس پاسخ مدعیان دروغ دینداری را میدهد و میگوید: دینداری نشانه دارد؛ از جمله نشانههای آن «توکل»ـ «جانبازی» ـ «بی نیازی» ـ «فرخی معنوی» و «بخشندگی» است که در شما یافت نمیشود. اگر حسینی هستید و از شراب عشق الهی نوشیدهاید، چرا آثار در اعمال و رفتارتان دیده نمیشود؟
روزِ عاشورا
نمیدانی که هست ماتمِ جانی که از قرنی بِه است
پیشِ
مؤمن کَی بُود این غصّه خوار قدرِ عشقِ گوش عشقِ گوشوار
پیشِ
مؤمن ماتمِ آن پاک روح شهرهتر باشد ز صد طوفانِ نوح
ب790
ـ 793 ـ دفتر ششم مثنوی
پس عزا بر خود کنید ای خفتگان ز آنکه بَد مرگی است این خوابِ گران
دربیان شرک
یکى از
بزرگان طریقت ، شبى مى گذشت . روشنایى (اى ) از روزنى بیرون مى آمد و آواز زنى
شنید که با شوهر مى گفت : اگر نان و آبم ندهى شاید ، اگر بزنى و برنجانى شاید ،،
اما
اگر دیگرى را بر من بَدَل کنى و روى از من برگردانى از این درنگذرم..!
آن بزرگ در
جا بیفتاد و بى هوش شد. چون به هوش آمد، گفتند: ترا چه رسیده است ؟!
گفت
: به گوش هوش من فرو خواندند که اگر هزار گناه کنى (پس #توبه کنى ) بیامرزیم و عفو کنیم ،، اما اگر به درگاه
غیر رَوى ، از تو نپسندیم و نیامرزیم ...
که
: ان الله لا یغفر ان یشرک به و یغفر ما دون ذلک لمن یشاء
...
(خداوند #شرک را نمى بخشد! و پائین تر از آن را براى هر کس
بخواهد مى بخشد...) نساء/ 48
___________________
(مصابیح القلوب –داستان
عارفان)
در ذکر بایزید علیه الرحمه سلطان العارفین
نقل است که
زاهدی بود از جمله بزرگان بسطام. صاحب تبع و صاحب قبول؛ و از حلقه ی بایزید هیچ
غایب نبودی. همه سخن او شنیدی و با اصحاب او نشست کردی.
در ذکر علامه طباطبایی علیه الرحمه
استاد امجد
نقل می کنند: مرحوم استاد علامه طباطبایی، هیچ نامه نام و نشان داری را بی پاسخ
نمی گذاشتند. حتی اگر حامل ناسزا به ایشان بود، جوابی کریمانه به آن می دادند.
شخصی که ایشان را با سخنانش آزار می داد و با علامه دشمنی می کرد، در مجامع، مورد
احترام استاد بود و استاد به او می فرمود:«به حرم که می روم،اول برای شما دعا می
کنم !»
هیچ
کس نمی توانست علامه را خشمگین کند. به طور خلاصه می توان گفت: «علامه، له شده بود ..»
یک
بار به علامه گفتند:
« فلان کس از شما انتقاد کرده است. »علامه فرمود:
« من که رسوای جهانم! عیب من یکی ـ دو تا نیست؛ خوب این هم رویش ! »
همه
عمر ما، من الله و الی الله، سه روز است.
یک
روز به دنیا رفتم؛ یک روز آنجا ماندم؛ یک روز هم به جای اول بازگشتم..
برای
ملاقات امام و خدا این سه روز لازم است. یکی تولد از مادر است که برای ما که انجام
شده است. دوتای دیگر لازم است که پیامبر ما آن را به کسانی که به او ایمان آوردند
تعلیم داد..
یکی
" لا اله " که "موت" است و مال دنیاست .. و دیگری " الّا
الله " که "حیات" است و مال آخرت..
خودت
نگاه کن ببین کجای راهی؟ به موت رسیده ای؟ چقدر از لا اله الّا الله را تصدیق کرده
ای و طی نموده ای ..؟
منزل
موت آخرین منزل دنیا و اولین منزل آخرت است..موت
خیلی نزدیک است . تا ذکر موت کنیم ، مرده ایم .. قُولُوا لاالهَ (موت) الاالله
(حیات) تفلحوا .
خداوند
می فرماید : خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ
عَمَلاً (ملک/2(
موت
و حیات را مثل دو توپ آفرید تا معلوم شود که کدام بهتر بازی می کنند!
جایزه
اش محمد رسول الله و علی ولی الله است .. کسی که ایمان به قلبش رسید ، مرده است ..
باید به موت تن داد ، نه اینکه فوت کرد ..
" راه ایمان راه موت و فنا است " .. در این راه به
اختیار خودت میروی و به مقدرات الهی تن میدهی و مشقات دنیا را تحمل میکنی ..
موت
، همیشه همراه ماست، وقتی می خوابیم ،گویا می میریم و آن را تمرین می کنیم. وقتی
نَفَس را بیرون می دهیم ، در حقیقت می میریم و با نَـفَس دیگر ادامه ی حیات می
دهیم ..
تصمیم
به موت ، موت است، ادب و تواضع نسبت به خدا و اولیائش و نسبت به برادر ایمانی موت
است.
دست
از آمال و آرزو که برداشتی ، موت است ..
مردن
بریدن از گذشته و آینده است ..
همین
قدر که از مردم قطع تعلق کردی موت است.
طمعِ به دنیا که آمد، متولد شدی و طمع را
که بریدی موت آمد ..
ابی ولاد حناط می گوید : از امام صادق (ع) سوال کردم درباره آیه 83 سوره بقره ((وباالوالدین احسانا))فرمود:نیکی به پدر ومادر اینست که با آن ها خوش رفتاری کنی ونیاز آن ها را قبل از در خواست آن ها بر طرف کنی تا مجبور به در خواست نشوند . (بحار الانوار،74/79)
رسول خدا (ص) فرمود : هرکس دوست دارد عمرش افزون وروزیش فراوان باشد به پدر ومادرش صله واحسان کند این کار او اطاعت خداست وهمین طور با خویشان خود صله رحم بجا آورد. (بحار الانوار 74/85)
رسول خدا (ص) فرمود : خشنودی خدا با خشنودی پدر ومادر وخشم او با خشم پدر ومادر است.بحار الانوار 74/80
رسول خدا (ص) فرمود : نگاه کردن فرزند به پدر ومادرش از روی محبت عبادت محسوب می شود .(بحار الانوار 74/80)
رسول خدا (ص)فرمود : هنگامی که پدر به فرزند نگاه کند و او را خوشحال کند مثل این است که بنده ای را آزاد کرده سوال شد حتی اگر 360 بار نگاه کند ؟فرمود:الله اکبر ((کنایه از اینکه بله ،خدا بزرگتر از این هاست)). (بحار الانوار 74/80)
پیامبر اکرم (ص)هر روز صبح نسبت به فرزند ونوه هایش اظهار لطف ومهربانی می کردند ودست بر سرشان می کشید. (بحار الانوار 104/99)
امام صادق (ع) فرمود : عدالت را بین فرزندانتان مراعات کنید ،همانطور که دوست داریدآن ها در نیکی واظهار مهربانی بین شما به عدالت رفتار نمایند.(بحار الانوار 104/92)
امام صادق (ع) فرمود : فرزندان خود را احترام کنید وآن ها را خوب تربیت کنید تا خداوند شما را بیامرزد.(بحار النوار 104/95)
امام علی (ع) فرمود : خویشاوندانت را گرامی بدار ،چون آن ها بال تو هستند که توسط آن ها پرواز می کنیو ریشه تو هستند که به آن بر می گردیودست تو هستند که بواسطه او دفاع می کنی.(بحار الانوار ،74/105)
از امام صادق (ع) نقل شده که فرمود : معاشرت ورفت وآمد با خویشاوندان ،حساب روز قیامت را بر انسان آسان می کند . (بحار الانوار 74/102)
رسول خدا (ص) فرمود : در دنیا صله رحم کنید اگرچه فقط با سلام باشد .(بحار الانوار 74/104)
رسول خدا (ص)فرمود : هرکس پیر مردی را بخاطر پیری او گرامی بدارد ،خداوند او را از سختی و هراس روز قیامت در امان قرار خواهد داد.(بحار الانوار 75/137)
روات می گوید : از پیامبر شنیدم که می فرمود:صله رحم موجب ازدیاد مال ومحبوبیت در میان خویشاوندان وتاخیر در مرگ می شود.(بحار الانوار 74/102)
ابوذر می گوید از رسول خدا (ص)شنیدم که فرمود : خداوند بعضی از برادران شما را زیر دست شما قرار داده هرکس برادروهم نوعش را زیر دست دارد ،باید از آنچه خود می خورد به او بخوراند ،و از آنچه می پوشد به او هم بپوشاند،وهیچ وقت کاری که خارج از قدرت اوست به او نسپارد واگر کار دشواری را به او سپرد او را کمک کند.(بحار الانوار 74/141)
امام علی (ع) فرمود : مسئولیت هریک از زیر دستان خود را مشخص نما وبعد باز خواست کن ،که این بهتر است برای اینکه هریک مسئولیت را به گردن دیگری نیندازد. (نهج البلاغه ص405)
امام علی (ع)فرمود : خدا را خدا را درباره همسایگان که آن سفارش پیامبر (ص) شماست ، پیامبر (ص) مرتب درباره همسایه سفارش می کرد تا جائیکه ما گمان کردیم که همسایه از همسایه ارث خواهد برد. (نهج البلاغه 422)
امام صادق (ع) فرمود : با همسایه ات خوش رفتاری کن تا مسلمان راستین باشی . (بحار الانوار 74/158)
رسول خدا (ص)فرمود : برای یتیم همچون پدری مهربان باش وبدان که همانطور که کشت می کنی درو خواهی کرد. (بحار الانوار 77/173)
رسول خدا (ص) فرمود نگاه خود را به گرفتار ومعلول ها وجذامی ها طولانی نکنید چون نگاه طولانی شما ،آن ها را محزون ورنجیده خاطر می کند . (بحار الانوار 75/15)
از امام باقر (ع) نقل شده که فرمود : هرکس دارای چهار صفت از جمله 1-یتیم را پناه دهد 2-به ضعیف رحم کند 3-به پدر ومادر مهر بورزد 4-با غلام وکنیزش مدارا نماید ،خداوند برای او خانه ای در بهشت می سازد. (بحار الانوار 75/20)
سخنان زیبای
سلطان العارفین بایزید بسطامی
بار
خدایا ! جز تو کس ندارم و چون تو را دارم همه را دارم .اگر
من صد بار بگویم که خداوندم اوست ؛ تا او مرا بنده خود نداند ؛ فایده ای نبود .سوار
دل باش و پیاده تن .سی
سال بود که میگفتم ؛ خدایا ! چنین کن و چنین ده ؛ چون به قدم اول معرفت رسیدم ؛
گفتم : الهی تو مرا باش و هر چه می خواهی کن .نقل
است که شیخ در پس امام جماعتی ؛ نماز خواند ؛ پس از نماز ؛ امام جماعت پرسید :
یاشیخ !! تو کسبی نمی کنی و چیزی از کسی نمی خواهی ؛ از کجا می خوری ؟ بایزید گفت
: صبر کن تا این نماز را دوباره به قضا بخوانم . گفت : چرا ؟ گفت : نماز از پس کسی
که روزی دهنده را نداند ؛ روا نبود .بنده
عاشق پروردگار خویش نخواهد شد مگر آنکه خویشتن را آشکارا و پنهان در راه خشنودی وی
بذل کند و خداوند از دل وی خواند که جز او را نخواهد.بایزید
را پرسیدند: نشانهی عارف چیست؟ گفت: سستی نگرفتن در ذکر حق سبحانه و بیزاری
نیافتن در حق وی و انس نگرفتن به غیر او.وی
را گفتند: بنده از چه راه به بالاترین درجات رسد؟ گفت: اینکه کر و کور و لال بود.روزی
احمد بن خضرویه بلخی به محضر بایزید آمد. وی احمد را گفت: تا کی گرد جهان همی
گردی؟ احمد گفت: آب اگر در جایی درنگ کند بدبو شود. بایزید گفتش: دریا شو تا بدبو
نگردی.آنکس
که خدا را شناخت، با خلق خدایش لذتی نخواهد بود و کسی را که دنیا را شناخت زیستن
در آن لذتش نبخشد.آنکس
که چشم بصیرتش گشوده شود مبهوت گردد و دیگرش فرصت سخن نبود.بنده
تا آن زمان که جاهل است، عارف است و هرگاه جهلش زوال یابد، معرفتش نیز زایل گردد.مردی
از بایزید پرسید با کدام کس همنشین شوم؟ گفت: با آنکس که نیازمند آن نباشی که
چیزهایی را که خداوند از آن آگاه است، از او پنهان کنی.تا
زمانی که بنده پندارد که بدتر از او بین مخلوق یافت شود متکبر محسوب گردد.ربّ
العزّة را در خواب دیدم وگفتم راه به تو چگونه است ؟ گفت: اترک نفسک وتعال: خویش
را بهل وبیا
بسا
کسا که به ما نزدیک است واز ما دور وبسا کسا که دور است از ما وبه ما نزدیک
مردی
از خداوندان حال نزد من آمد وگفت: ای بایزید! این منزلت به چه یافتی؟ گفتم: منزلت
رها کن امّا حق تعالی مرا هشت کرامت ارزانی کرد سپس مرا آواز داد که ای بایزید !اول
نخستین ازآن کرامات این بود که نفس خویش را واپس مانده دیدم وخلق را پیشی گرفته از
من.ودوم
آنکه راضی شدم که به جای همه خلقبه دوزخ درآیم، از فرط شفقتی که بریشان داشتم.وسوم
آنکه قصد من ادخال سرور درقلب مؤمن بود.وچهارم
آنکه چیزی از برای فردا ذخیره ننهادم.وپنجم
آنکه رحمت خدای را از برای خلق بیشتر خواستم تا از برای خویش
وششم
آنکه کوشش خویش را برای ادخال سرور درقلب مؤمن و بیرون راندن غم از دلِ او به کار
بردم.وهفتم
آنکه از فرطِ شفقت برمؤمنان، هرکه را دیدم نخست بر او سلام کردم.وهشتم
آنکه گفتم: اگر خدای تعالی به روز رستاخیز برمن ببخشاید واذن شفاعتم دهد نخست آنان
را شفاعت کنم که مرا آزرده اند وبا من جفا کرده اند. سپس آنان که درحق من نیکی
واکرام کرده اند.این
است شادی من به تو، با این که در خوفم، پس چه گونه خواهد بود شادی من آنگاه که از
تو زینهار باشم.
درذکر رحمت حضرت حق
روزی زنی
کودکی در بر داشت و نان می پخت . پیغمبر اکرم از آنجا بگذشت . زن چون او را دید
پیش آمد و گفت ای رسول خدا ، به ما از تو چنین رسیده که خداوند مهربانتر است از
مادر به فرزند خود . فرمود آری چنین است . زن گفت هیچ مادری راضی نمی شود که
فرزندش را در تنور انداخته ، بسوزاند . حضرت بگریست و فرمود : خداوند هم کسی را با
آتش دوزخ نمی سوزاند مگر کسی که شرک بیاورد و معتقد به یکتایی او نباشد !
در ذکر حفظ دین
روزی کسی در راهی بسته ای یافت که در آن چیزهای گرانبها بود و آیة الکرسی هم پیوست آن بود . آن کس بسته را به صاحبش رد کرد . او را گفتند چرا این همه مال از دست دادی ؟ گفت : صاحب مال عقیده داشته که این آیة الکرسی مال او را از دزد نگاه می دارد و من دزد مال هستم نه دین ! اگر آن را پس نمی دادم در عقیدۀ صاحبان آن خللی راجع به دین روی می داد ، آنوقت من دزد دین هم بودم.
کشف الاسرار : خواجه عبدالله انصاریدر ذکر مقام عقل
گویند ؛ عقل
را بیافرید و او را گفت : برخیز ، برخاست . گفت نشین ، نشست . گفت بیا ، آمد . گفت
برو ، برفت . گفت ببین ، دید .
آنگاه
گفت به عزت و جلال من که از تو شریفتر و گرامی تر نیافریدم پس
عقل را از این نوازش خودبینی پدید آمد ! خداوند او را گفت ؛ ای عقل بازنگر تا چه
بینی ؟!
بازنگریست
، صورتی دید از خود نیکوتر و جمالی از خویش خوبتر ! گفت : تو کیستی !
من
آنم که تو بی من به کار نیایی ! من توفیقم .
کشف
الاسرار : خواجه عبدالله انصاری
مرا عاشقی
بیاموز..شیخ
"حسن جوری" میگوید در سالی که گذارم به "جندیشاپور" افتاد،
سخنی از "محمد مهتاب" شنیدم که تا گور بر من تازیانه میزند.
دیدمش
که زیر آفتاب تموز نشسته، نخ میریسد و ترانه زمزمه میکند. بدو گفتم ای مرد خدا،
مرا عاشقی بیاموز تا خدا را عاشقانه عبادت کنم..
مهتاب
گفت: نخست بگو آیا هرگز خطی خوش، تو را مدهوش کرده است؟
گفتم:
نه
گفت:
هرگز شکفتن گلی در باغچهی خانهات تو را از غصههای بیشمار فارغ کرده است؟
گفتم:
نه
گفت:
هرگز صدایی خوش و دلربا، تو را به وجد آورده است؟
گفتم:
نه
گفت:
هرگز صورتی زیبا تو را چندان دگرگون کرده است که راه از چاه ندانی؟
گفتم:
نه
گفت:
هرگز زیر نمنم باران، آواز خواندهای؟
گفتم:
نه
گفت:
هرگز به آسمان نگریستهای به انتظار برف، تا آن را بر صورت خویش مالی و گرمای درون
فرو نشانی؟
گفتم:
نه
گفت:
هرگز خندهی کودکی نازنین، تو را به خلسهی شوق برده است؟
گفتم:
نه
گفت:
هرگز غزلی یا بیتی یا سخنی فصیح، چندان تو را بیخود کرده است که اگر نشستهای
برخیزی و اگر ایستادهای بنشینی؟
گفتم:
نه
گفت:
هرگز زلالی آب یا بلندی سرو یا نرمی گلبرگ یا کوشش مورچهای، اشک شوق از دیدهی تو
سرازیر کرده است؟ گفتم: نه
گفت:
هرگز شده است که بخندی چون دیگری خندان است و بگریی چون دیگری گریان است؟
گفتم:
نه
گفت:
هرگز بر سیبی یا اناری، بیش از زمانی که به خوردن آن صرف میکنی، چشم دوختهای؟
گفتم:
نه
گفت:
هرگز عاشق کتابی یا نقشی یا نگاری یا آموزگاری شدهای؟
گفتم:
نه
گفت:
هرگز دست بر روی خویش کشیدهای و با چشم و گوش و ابروی خویش معاشقت کردهای؟
گفتم:
نه
گفت:
از من دور شو که سنگ را عاشقی میتوان آموخت، تو را نه..!
از شیخ ابوالحسن خرقانی که از عرفای صاحبنام و پیر زمان و رهبر مردم بود پرسیدند تو خدای را کجا دیدی؟ گفت: آن جا که خود را ندیدم، چون نیستی خود را به خدا دهی خدا هستی خود را به تو خواهد داد.
آرامگاه شیخ ابوالحسن خرقانی رحمت الله علیه در خرقان بسطام شاهرود
سخنی از علامه طباطبایی رحمت الله علیه
عرض کردم آقا
! من عجول و بی صبرم حوصله معطلی ندارم! دریک جمله برایم عصاره همه معارف اسلام را
بیان کنید !
خنده
ملیحی کرد و فرمود :
باهمه مهربان باش …..
بادوستان
مروّت و بادشمنان مدارا..
خلاصه دین و قرآن بسم الله الرحمن الرحیم است ..
هرحرکتی که از تو سر می زند،
متذکر
اسم الله ، رحمن و رحیم باش..
یعنی هم رحمان باش باتمام خلق خدا ،،
و رحیم باش با اهل ایمان
و محبت...
شیخ ابوالحسن خرقانی فرمودند:
پیوسته باید
که از اندام مومن یکی به خداوند جل جلاله،مشغول باشد .
یا
به دل او را یاد میکند ،یا به زبان ذکر او همی گوید یا به چشم "دیدار"
وی میبیند
،یا به دست سخاوت میکند ، یا به قدم زیارت
مردان همی رود و یا سر خدمت مومنان همی کند.
یا
از ایمان یقینی همی بدرد و یا از خرد ،معرفت همی ورزد.
یا
از کار اخلاص همی ورزد . یا از قیامت حذر میکند.
این
چنین کس من کفیلم که چون سر از گور بر کند ،کفن کشان میرود تا به بهشت.
در ذکر قیامت و احوال شخص
در قیامت چون نمازها را بیارند، در ترازو نهند و روزه
ها را و صدقه ها را همچنین..
اما چون محبت را بیارند،
محبت در ترازو نگنجد !
" پس اصل محبت است .."
اکنون چون در خود محبت می
بینی، آن را بیفزای تا افزون شود؛
چون سرمایه در خود دیدی،
و آن "طلب " است، آن را به طلب بیفزای، که فی الحرکات برکات ..و اگر
نیفزایی، سرمایه از تو برود !
...پس چون در خود طلب دیدی ،
می آی و می رو ، و مگو که در این رفتن چه فایده . تو می رو ، فایده خود ظاهر گردد !
رفتن مردی سوی دکان فایده
اش جز عرض حاجت نیست ، حق تعالی روزی می دهد ، که اگر به خانه بنشیند ، آن دعویِ
استغناست ! روزی فرو نیاید ..
عجب ! آن بچه که می گرید
مادر او را شیر می دهد،، اگر اندیشه کند که درین گریه من چه فایده است و چه موجب
شیر دادنست؟! از شیر بماند،، حالا می بینیم که به آن سبب شیر بوی می رسد..
آخر اگر کسی درین فرو رود
که درین رکوع و سجود چه فایده است، چرا کنم؟ پیش امیری و رئیسی چون این خدمت می
کنی و در رکوع می روی و چوک (زانو) می زنی، آخر آن امیر بر تو رحمت کند و نانپاره
می دهد..
_________________
فیه ما فیه - حضرت مولانا
هر که را خلق
و خوی فراخ دیدی، و روی گشاده، و فراخ حوصله، که دعای خیر همه عالم کند، که از سخن
او تو را گشادِ دل حاصل میشود و این عالم و تنگی او، بر تو فراموش میشود، آن
فرشته است و بهشتی.
وآنکه
اندر او و اندر سخن او قبضی میبینی و تنگی و سردی، که از سخن او چنان سرد میشوی
که از سخن آن کس گرم شده بودی، آن شیطان است و دوزخی. اکنون هر که بر این سرّ واقف
شود به صد هزار شیخی التفات نکند.
بسم الله
در ذکر حضرت مولانا
روزی حضرت مولانا در میان اصحاب معرفت فرمود: که این آب جوئی که ماهیان در وی مقیم اند تا نان ریزه در وی نریزی، ماهیان سر برون نمی کنند و بدان نانپاره ها نمی پیچند ،،
همچنان جوی حکمت ما که در جوی روان ما روانست ،،
تا "#صدق_طلب " و " #اعتقاد_درست" و " #اخلاص_بی_ریا " در وی نریزی،
ماهیان معانی ،، از این جوی سر نمی کنند،،
و گرفتار شست هیچ صیّادی نمی شوند...
همانا که " #تذلّل و #افتقار عظیم ! " می باید ،،
که #اضطرار موجب استحقاقست ...
أمَّن یُجِیبُ المُضطَّرَ اذِا دَعَاه ...
______________________
مناقب العارفین - شمس الدین احمد افلاکی
هو الشافی
تا انسان درد یا نیاز نداشته باشد به دنبال درمان و به سوی طبیب نمیرود وحتی اگر بهترین طبیبان عالم هم او را راهنمایی و موعظه کنند اثر ندارد ..
#درد و #طلب مقدمه و لازمه گام نهادن در مسیر کمال و سعادت است ، تا انتهای مسیر ..برای همین انسان در رنج آفریده شد.. لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی کَبَدٍ..
" درد است که آدمی را راهبر است .." و آنکه درد و نیاز را احساس نکند بیمار است ! و در جهل و بی خبری به سر میبرد ..انسان سالم همیشه نیازمند و #فقیر در گاه حق است ، أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ» (فاطر، 15).«شما فقیرانِ به سوی خدایید و تنها خداوند بی نیاز ستوده است» تنها او #صمد وبی نیاز مطلق است ..و هرکه در #خیال خود از او احساس بی نیازی و #استغنا داشته باشد به دردی گرفتار شده که باید او را بسوزانند ! تا احساس درد و نیاز در او زنده شود..
درد بی دردی " علاجش " آتش است..
واین هم از مهر و رحمت حق است ، که جز #خیر از او صادر نمیشود..
مولوی در فیه ما فیه گوید:
اهل دوزخ، در دوزخ خوش تر باشند که اندر دنیا ! زیرا در دوزخ از حق باخبر باشند و در دنیا از حق بی خبرند،، و چیزی از خبر حق شیرین تر نباشد..
این کافران که در کفرند، آخر در رنج کفرند و باز چون نظر می کنیم آن رنج هم عین عنایتست ! چون او در راحت کردگار را فراموش می کند، پس به رنجش یاد کند،،
پس دوزخ جای معبد و مسجد کافرانست ! زیرا که حق را در آنجا یاد کند .. همچنانکه در زندان و رنجوری و درد دندان..
و چون رنج آمد، پردۀ غفلت دریده شد، حضرت حق را مقر شد و ناله می کند که ( یا رب، یا رحمن و یا حق) صحت یافت!
باز پرده های غفلت پیش می آید: می گوید:کو خدا؟ نمی یابم. نمی بینم. چه جویم؟!
چون است که در وقت رنج دیدی و یافتی، این ساعت نمی بینی؟!
پس چون در رنج می بینی، رنج را بر تو مستولی کنند تا ذاکر حق باشی..
پس دوزخی در راحت از خدا غافل بود و یاد نمی کرد. در دوزخ شب و روز ذکر خدا کند،، چون عالم را و آسمان و زمین و ماه و آفتاب و سیارات را، نیک و بد را برای آن آفریده که یاد او کنند و بندگی او کنند و مسبح او باشند..
اکنون چون کافران در راحت نمی کنند و مقصودشان از خلق ذکر اوست، پس در جهنم روند تا ذاکر باشند..
اما مؤمنان را رنج حاجت نیست! ایشان در این راحت از آن رنج غافل نیستند ،، و آن رنج را دائماً حاضر می بینند!– همچنانکه کودکی عاقل را که یکبار پا در فلق (فلک) نهند، بس باشد. فلق را فراموش نمی کند، اما کودن فراموش می کند.. پس او را هرلحظه فلق باید..
و همچنان اسبی زیرک که یکبار مهمیز خورد، حاجت مهمیز دیگر نباشد.. مرد را می برد فرسنگها ..و نیش آن مهماز (مهمیز) را فراموش نمی کند،،
اما اسب کودن را هر لحظه مهماز می باید..او لایق بار مردم نیست، برو سرگین (فضله چهارپایان، پِهن) بار کنند...
همه عارفان گفتهاند که سالک باید اهل طلب باشد.
طلب یکى از مهمترین وادىهاى سلوک است.
طلب اگر حقیقى باشد، شخص آماده است بهاى آن را بپردازد، وگرنه با کوچکترین مانع از جا در مىرود.
پرداختِ بهاى طلب، همان قربانى کردن است، چون هیچ کمالى مفت و بىهزینه به دست نمىآید.
ما انسان ها هر لحظه در حال قربانى کردن هستیم، منتهى بعضىها خوبى را قربانى بدى مىکنند و بعضى برعکس، بدىها را قربانى خوبىها.
با اینکه همه آئینهاى معنوى داراى رسم قربانى هستند، ولى غالباً این رسم در پوسته و قشرِ ظاهر خلاصه مىشود، حال آنکه قربانى باید درونى باشد، یعنى زشتىهاى نفس قربانىِ والایىها و کمالات اخلاقى گردد.
دروغ قربانى راستى گردد، کینه قربانى مهربانى و...
بدین ترتیب با قربانى کردن بدىها جامعهاى بهشتى برپا مىگردد.
چو اسماعیل قربان شو در این عشق
که شب قربان شود پیوسته در روز
::مولانا:
::مولانا:
تا مریم را دردِ زِه (زایمان) پیدا نشد ، قصدِ آن درختِ بخت نکرد ..که:فَأَجَاءهَا الْمَخَاضُ إِلَى جِذْعِ النَّخْلَةِ (مریم -23) - اورا آن درد به درخت آورد، و درخت (نخل) خشگ میوه دار شد...
تن همچون مریم است، و هریکی عیسی داریم ..!
اگر ما را درد پیدا شود ، عیسای ما بزاید ...
و اگر درد نباشد ، عیسی ، هم از آن راه نهانی که آمده، باز به اصلِ خود پیوندد،، الا ما محروم مانیم و از او بی بهره...
___________
فیه ما فیه -مولوی
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی،،
تا بیخبر بمیرد در درد خودپرستی !
عاشق شو ، ار نه روزی ، کار جهان سر آید،،
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی...
دامه دارد.....