خراباتیان ///خرابات آنجاست که عاشق ، طاق و رواق خود پرستی را خراب می کند و خانه اش در نور خدا غرق می شود .  حسین الهی قمشه ای

خراباتیان ///خرابات آنجاست که عاشق ، طاق و رواق خود پرستی را خراب می کند و خانه اش در نور خدا غرق می شود . حسین الهی قمشه ای

این صفحه با اجازه و عنایت حضرت حق , به انتشار مطالب ادبی , عرفانی و تاریخی ایرانی اسلامی می پردازد و کپی برداری ازهمه مطالب آن برای عموم آزاد است
خراباتیان ///خرابات آنجاست که عاشق ، طاق و رواق خود پرستی را خراب می کند و خانه اش در نور خدا غرق می شود .  حسین الهی قمشه ای

خراباتیان ///خرابات آنجاست که عاشق ، طاق و رواق خود پرستی را خراب می کند و خانه اش در نور خدا غرق می شود . حسین الهی قمشه ای

این صفحه با اجازه و عنایت حضرت حق , به انتشار مطالب ادبی , عرفانی و تاریخی ایرانی اسلامی می پردازد و کپی برداری ازهمه مطالب آن برای عموم آزاد است

فلسفه وجودی غفلت در برخی از مظاهر خلقت

قومی را خدای چشمهاشان را به غفلت بست تا عمارت این عالم کنند؛ اگر بعضی را از آن عالم غافل نکنند هیچ عالم آبادان نگردد. غفلت، عمارت و آبادانیها انگیزاند . آخر، این طفل از غفلت بزرگ می شود و دراز می گردد و چون عقل او به کمال می رسد دیگر دراز نمیشود. پس موجب و سبب عمارت، غفلت است و سبب ویرانی، هوشیاری است

Image result for ‫فیه ما فیه مولانا‬‎
فیه مافیه، مولانا

مولانا در آموزه هایش بنا و پایداری و پیشرفت جهان مادی را بر اساس غفلت میداند. در اینجا نیز دوباره بر آن تاکید کرده و میفرماید اساس پیشرفت و آبادانی دنیا بر غفلت انسان از حقیقت خویش و جهان کل بنا شده است. انسان را کودکی می داند که در وادی غفلت مشغول به رشد و بزرگ شدن است و این بزرگ شدن و رشد تا جایی ادامه دارد که عقل باطنی انسان کامل گردد. آنجاست که از غفلت به خویش و جهان بیرون و درون خود بیرون آمده و رشدش کامل می گردد و با کامل شدن رشد، خود را از بازیهای جهانی بیرون میکشد و مشغول ویران کردن تمام آنچه در وادی غفلت در اطراف خود به دست آورده میگردد تا نهایتا به حقیقت خویش وصل گردد. پس نادانی و غفلت از حقیقت خویش باعث آبادانی جهان، و هوشیاری و دانایی باطنی باعث ویرانی میگردد.


توجه کنید که اصلا مولانا منظورش این نیست که اگر میخواهی به حق برسی، بگذار دنیا ویران شود. دنیا محل آموزش و پرورش ذات نورانی انسان است. برای اینکه ذات انسان پرورش یابد و به آگاهی برسد، باید در قالب جسم وارد شده و وارد جهان مادی گردد، اما شرط نخستش این است که حافظه روحی او موقتا از دسترس او خارج گردد تا او تا زمانی که در جسم است، به یاد نیاورد که از کجا آمده و چرا آمده. دلیلش این است که اگر بداند، دیگر اولا جهان مادی را جدی نمیگرد، دوما کار خطا نمیکند چون میداند اصل داستان چیست. اگر جهان مادی را جدی نگیرد، وارد بازی های این جهان نمیگردد و به پیشرفت آن نیز کمکی نمیکند. دلیل آنکه انسان روزانه کار می‌کند، داشتن پول و لذت بردن از خواص آن است. این لذت ها همه مادی است و به جسم بر میگردد و دلیل آن غفلت از حقیقت خویش است. هر آنچه انسان در جهان مادی میکند برای لذت بردن از همین زندگی دو روزه و پیشبرد آن است.

حال اگر فرض کنید پرده های حجاب از جلوی چشمان شما به کناری روند و حقیقت خود را ببینید. مثلا کسی که برای قدری تجمل بیشتر تمام ساعات زندگی اش را برای کار کردن گذا‌شته، ناگهان ببیند حقیقت او آنچنان است که تمام کهکشان‌های در برابر ذات الهی اش ذره ای بیش نیستند، آنگاه چه میشود؟ لذت جهان باطن و جذب نیروی عشق درونی را تا کسی تجربه نکند، نمیتواند درکش کند و آن را با عقل ظاهری و تجربیات بیرونی اش سعی میکند درک کند. شما تا رابطه جنسی را تجربه نکنی، کسی نمیتواند برای شما آنرا تشریح کند و شما با عقلتان هیچ وقت درکی از آن نخواهید داشت. همین اتفاق برای کسی می افتد که تجربیات باطنی اش و سیر و سلوکش حقیقتا آغاز می شود. میگویم حقیقتا، زیرا ورود به این وادی ها به خواست شما نیست و نمیتوانی با خواندن چند مطلب عرفانی و پوشیدن لباسی خاص و.... بگویی من وارد سیر و سلوک شده ام و فردی‌ درویش و عارف و روحانی ام، بلکه باید اجازه صادر شود و نیروهای معنوی شما را وارد کنند. مساله اصلا چشم پوشی از دنیا نیست، بلکه بریدن وابستگی به دنیاست. بسیاری از عرفا بوده اند و هستند و خواهند بود که اصلا قصدی برای ورود به عالم عرفان نداشته اند. بلکه ناگهان خداوند در را بر روی آنها گشوده و آنها را صدا زده. اینها مرحله به مرحله انجام میشود، انسان باید اینقدر از دنیا لذت ببرد و برای پایداری دنیا کوشش کند، تا روزی خودبخود به این آگاهی برسد که دیگر هیچ امر دنیایی روحش را سیر نمیکند، و وابستگی اش از مادیات کنده میشود. مولانا مثال زیبایی در این رابطه میزند:

این جهان همچون درخت است، ای کرام
ما بر او چون میوه‌های نیم‌خام

سخت گیرد خامها مر شاخ را
زانکه در خامی نشاید کاخ را

چون بپخت و گشت شیرین، لب‌گزان
سست گیرد شاخها را بعد از آن

چون از آن اقبال شیرین شد دهان
سرد شد بر آدمی ملک جهان

سیب‌ تا زمانی که کال و نارس است شاخه را سفت میچسبد، اما زمانی که رسیده شد، شاخه را رها میکند و می افتد. این اتفاق ناگزیر است و روند طبیعی دارد. انسان تا زمانی که آگاهی اش به جهان حقیقت کامل نیست، درخت دنیا را سفت میچسبد، زمانی که بر اثر زندگیهای بسیار از تجربیات بسیارِ مادی و بهره مندی از لذتهای آن به اندازه کافی بهره مند شد، دیگر آرام آرام به صورت طبیعی و خودبخودی درخت دنیا را رها میکند. آنچه در این روند افزایش یافته تا انسان درخت را رها کند، اصل آگاهی به حقیقت خود و جهان آفرینش از دید باطن است. یک زمانی فرا میرسد که انسان از خود شروع به پرسیدن این پرسش ها میکند: من کیستم؟ از کجا و چرا آمده ام، به کجا خواهم رفت، هدف چیست؟ که منرا آفریده؟ دلیل رنج چیست؟ چرا هر چه تلاش میکنم با لذتهای مادی به شادی برسم، شادی که به دست می آید پایدار نیست؟ چه کنم که شادی بی کران به دستم آید و غم برای همیشه از من بیرون رود؟ چه کنم که بتوان به آنجا برسم که بگویم کلا نمیدانم غم چیست، آنچنانکه مولانا رسید و گفت:

والله که بجز شاد نمیدانم زیست
غم میشنوم، ولی نمیدانم چیست

چندانکه نظر همی کنم از چپ و راست
جمله چپ و راست و راست و چپ دلبر ماست

هرچند که دی، مست قدح میبودم
امروز چنانم که قدح مست منست

اینجاست که انسان روند ورود به دنیای باطنی اش از راه دل آغاز میگردد. روح انسانی بعد از قرنها تجربه دنیای مادی، به حدی از آگاهی رسیده که دیگر لذت ها و آبادانی جهان بیرونی اش برایش رضایت نمی آورد و خواستار رسیدن به شادی پایدار است. پس خودبخود جهان بیرونش شروع به ویرانی میکند و به طبع آن هوشیاری و بیداری باطنی و روحی اش افزایش میابد تا آنجا که روزی نفس و حجابهای مادی کامل نابود و ویران میگردند و آنچه باقی میماند هوشیاری و حقیقت نورانی ناب اوست که از آن به مرحله فنا شدن یاد کرده اند.

بنابراین، غفلت از حقیقت خویش، روند آبادانی جهان مادی را در پیش دارد و آگاهی از حقیقت، روند شل شدن انگیزه برای رشد مادی را. و مهم این است که بدانیم هر کدام از اینها سر وقتش انجام میشود. کسی که از لحلظ آگاهی روحی هنوز کال و نارس است و نیاز به لذتهای جهان مادی دارد را نمیتوانی به زور وارد حقیقت دنیای باطن کنی و بر عکس. هر کس در جایگاه روحی خودش مشغول آبادانی جایی و ویرانی جای دیگری است.