خراباتیان ///خرابات آنجاست که عاشق ، طاق و رواق خود پرستی را خراب می کند و خانه اش در نور خدا غرق می شود .  حسین الهی قمشه ای

خراباتیان ///خرابات آنجاست که عاشق ، طاق و رواق خود پرستی را خراب می کند و خانه اش در نور خدا غرق می شود . حسین الهی قمشه ای

این صفحه با اجازه و عنایت حضرت حق , به انتشار مطالب ادبی , عرفانی و تاریخی ایرانی اسلامی می پردازد و کپی برداری ازهمه مطالب آن برای عموم آزاد است
خراباتیان ///خرابات آنجاست که عاشق ، طاق و رواق خود پرستی را خراب می کند و خانه اش در نور خدا غرق می شود .  حسین الهی قمشه ای

خراباتیان ///خرابات آنجاست که عاشق ، طاق و رواق خود پرستی را خراب می کند و خانه اش در نور خدا غرق می شود . حسین الهی قمشه ای

این صفحه با اجازه و عنایت حضرت حق , به انتشار مطالب ادبی , عرفانی و تاریخی ایرانی اسلامی می پردازد و کپی برداری ازهمه مطالب آن برای عموم آزاد است

راز آفرینش و سلسله تکامل انسان در بیان جناب عطار نیشابوری عارف شهیر ایرانی

راز آفرینش و سلسله تکامل در بیان عطار نیشابوری (اسرارنامه)، مولانا و مهربابا:

تمثال جناب عطار نیشابوری

عکس ‏‎Masoud Kolyaie‎‏


در نوشتار زیر تلاش کرده ام برای شرح این شعر عطار نیشابوری که مراحل حرکت آگاهی و

 رسیدن به تکامل را بیان فرموده از نوشتاری از مهربابای ایرانی استفاده کنم و آنها را بر هم تطبیق دهم.

چرا بودی؟ چو بودی، کارت افتاد
 
چه گویم، عقبه دشوارت افتاد

ترا چه جرم، که آوردندت، ای دوست
 
تویی در راه معنی، مغزِ هر پوست

روح، یک وجود ازلی و ابدی است. نه زاییده شده و نه از بین می رود. روح، قطره ای است از دریای وحدت عقل کل. حق، نه زاده شده و نه می میرد.

خالق برای آگاه شدن ذره ذره وجودش از خود، این ذرات را با پرسش من کیستم به دنیای خاکی میفرستد. در اولین مرحله، روح بزرگ، خود را جماد میپندارد. پس از آن، روح کل مراحل آفزایش آگاهی را طی میکند و به ترتیب به نبات و حیوان و انسان تبدیل میشود. هدف، آگاه شدن و رسیدن به این پاسخ است: من خدا هستم. اما برای رسیدن به این پاسخ این آفرینش به این بزرگی انجام میشود و این چرخه تکامل رخ میدهد. بنابراین روح که مغز و هسته مرکزی است، پوسته های گوناگونی را میپذیرد و در کره خاکی، این اولین کانون تجلی، به صورت سه بعدیِ سنگ بی جان نمایان میشود که دارای ابتدایی ترین و جزئی ترین آگاهی است. سنگ را نیز عناصر یا به قول قدیمی ها ارکان چهارگانه، تشکیل داده اند. اولین حضور روح که از عالم بی مکان آمده است، در تشکیل این ارکان است که هسته تشکیل دهنده جمادات هستند. این حالت آگاهی مبهم و تکامل نیافته حتی نمیتواند شکل خود را روشن کند، چه رسد به تحقق بخشیدن به هدف خلقت که همانا قادر کردن روح کل به شناخت خویشتن است. به این ترتیب روح کل برای ابراز خود به صورت فلز، وسیله ای جدید فراهم می آورد که در آن، آگاهی، کمی بیشتر افزیش میابد. این انتقال آگاهی از فرم قدیم به فرم جدید یا پوسته جدید است. سپس از فلز به گیاه منتقل می شود، یعنی گیاه پوسته جدید است و آگاهی منتقل شده از فلز نیز مغز و روح گیاه را تشکیل می دهد.

معادن، مغز ارکان است، لیکن
 
نباتست، آنگهی مغز معادن

جمادی بوده ای، ح‍‍یی شدی تو
 
کجا، لاشی بدی، شیئی شدی تو (کجا، یعنی جاییکه ...)

در دو بیت بالا تکامل از سنگ به نبات بیان شده است.

در این مرحله نیز آگاهی بسیار ابتدایی است و بنابراین باید به شکل های بالاتر نباتات و گیاهان انتقال یابد که در آنها پیشرفت قابل ملاحظه ای در رشد آگاهی در اثر تداوم فرآیندهای حیاتی رشد، زوال و رشد مجدد به وجود می آید. در حیوانات بالاتر، فکر یا استدلال نیز تا حدودی ظاهر میشود، اما کارکرد آن دقیقا توسط غریزه ها محدود میگردد. پس حتی در حیوانات، آگاهی به رشد کامل خود نرسیده و در نتیجه توانا به ارضای مقصود اولیه روح کل که دسترسی به روشن بینی خویشتن است، نمی شود. سرانجام روح کل شکل انسانی به خود میگیرد که در آن، آگاهی به رشد کامل خود با هشیاری کامل از خود و محیط خود میرسد.

آنچه عطار در بیت بعدی می گوید انتقال مغز و روح، از پوسته گیاه به پوسته جدید حیوانی و پس از آن نیز به پوسته جدید انسانی است. پس روح کل که از لامکان و بی جایی آمده است همان هسته و مغز است، و شکلهای عنصری، سنگی، فلزی، گیاهی، حیوانی و انسانی فقط پوسته ها یا به عبارت بهتر، رسانه هایی هستند تا روح کل (که حالا ظاهرا جدا از کل است و به شکل جزیی پوشش های مختلف جسمانی به خود گرفته است) بتواند از طریق آنها خود را تجربه کند و به مرور زمان بر آگاهی خود بی افزاید:

وز او مغز نبات افتاده حیوان
 
وز آن پس، مغز حیوان، گشت انسان

بنابراین در شکل انسانی، آگاهی برای شناخت خود به بالاترین حد خود رسیده. از این مرحله به بعد استفاده از این بالاترین درجه آگاهی است برای شناخت خود و به عبارتی دیگر برای روشن شدن. اگر بخواهیم مثالی برای درک بهتر این جریان بزنیم، افزایش آگاهی از جمادی تا انسانی، مانند بالغ شدن انسان است از شیرخوارگی تا سن بلوغ. انسان تا حدود 18 سالگی در حال رشد است، اما پس از آن رشد او کامل شده و او مسوولیت زندگی خود را با توجه به آگاهی کامل شده اش می پذیرد. در سلسله تکاملی نیز، تا قبل از مرحله انسانی به منزله بلوغ است. اما از مرحله انسانی به بعد، رشد کامل شده و وظیفه روح بازشناسی حقیقت خویش به وسیله ابزار جسم انسانی است.

در این مرحله، قابلیت منطق، وسیع ترین زمینه فعالیت را داشته و قلمرو آن نامحدود است؛ ولی از آنجایی که روح کل توسط آگاهی اش هویت خود را در جسم خاکی میبیند، آگاهی دیگر نمیتواند به هدف روشن کردن ذات روح کل بپردازد؛ چون که آگاهی بالاترین رشد را در شکل انسانی به دست آورده و در آن، توانایی نهفته برای خویشتن شناسی وجود دارد. عزم به آگاه شدن که توسط آن، تکامل آغاز گردید، در قطب یا انسان-خدا (انسان اولی – انسان کامل) که گل سر سبد بشریت است به ثمر میرسد:

ز انسان، انبیا گشته خلاصه
 
وز ایشان، سید سادات خاصه

از این هفت آسمان در راه معنی
 
بباید رفت تا درگاه مولی

بنابراین در مرحله انسانی تکامل آگاهی معنوی و یا همان خودشناسی آغاز میشود. به عنوان مثال، یک سگ همیشه سگ می ماند. او هیچ وقت پرسشی درباره راز خلقت ندارد و در طول یک زندگی بر بینش روحی او افزوده نمی گردد. اما یک انسان، در طول هر زندگی می تواند تغییرات روحی زیادی به سبب خودشناسی داشته باشد. به انسان همه ابزارها داده شده تا توانایی طرح پرسش "من کیستم" را داشته باشد. در مرحله انسانی، تکامل آگاهی روحی به جایی می رسد که روزی پا در طریقت روحانی خواهد گذاشت و به سیر هفت آسمان خواهد پرداخت تا جایی که به مقام اولیا و انبیا و فنا فی الله برسد. آنجاست که پاسخ پرسش اولیه خود را می داند: من خدا هستم.

---------------------------------------------------------------

چرا بودی، چو بودی کارت افتاد
 
چه گویم، عقبه دشوارت افتاد

ترا چه جرم، کاوردندت ای دوست
 
تویی در راه معنی، مغز هر پوست

معادن، مغز ارکان است، لیکن
 
نبات است، انگهی مغز معادن

وزو مغز نبات افتاده حیوان
 
وزان پس مغز حیوان گشت انسان

ز انسان، انبیا گشته خلاصه
 
وزبشان سید سادات خاصه

ازین هفت آسمان در راه معنی
 
بباید رفت تا درگاه مولی

همی هرچه از کمال اصل دور است
 
ازو طبع حقیقت بین نفور است

جمادی بوده ای، ح‍‍یی شدی تو
 
کجا لاشی بدی، شیئی شدی تو

چنان خواهم که بر ترتیب اول
نداری یک نفس خود را معطل
 -----------------------------------------------------------

روح کل (که اکنون در قالب روح انسانی است) با آگاهی عادی بشری قادر نیست تا به شناخت خویش دست یابد. زیرا این آگاهی در پوششی از نقوش و آثار زندگی های متوالی قرار گرفته است:

نهادت، پر گره کردند از آغاز
 
به یک یک دم شود یک یک گره باز

چه دانی ای به زیر کوه زاده
 
که تو زیر چه باری اوفتاده

در دو بیت بالا از دید عطار میگوید که انسان با این نقوش زندگی (گره ها) به دنیا می آید که از زندگیهای گذشته همراه خود آورده و اینها مانند کوهی بر دوش انسان هستند، اما انسان خود از اینها آگاهی ندارد (نقوش زندگی یا سانسکاراها با کارما متفاوت هستند. (

پیشرفت آگاهی از حالت ظاهری بی جان سنگ و فلز به زندگانی گیاهان و سپس به حالت غریزی حشرات، پرندگان و حیوانات و سرانجام به آگاهی کامل انسانی که می رسد، به طور مداوم نقوش اعمال جدید خلق نموده و زیر پوششی از آنها واقع میشود. به توده این نقوشِ "اعمال طبیعی"، بعد از رسیدن روح به مرحله انسانی نقوش اعمال "غیر طبیعی" نیز که به وسیله تجربه های رنگارنگ و فعالیت های مختلف به وجود می آیند، افزوده میشود. نقوش اعمال طبیعی آنهایی هستند که در سلسله تکاملی از جماد تا انسان ایجاد می شوند و ارادی نیستند، بلکه به طور طبیعی در روند تکاملی ایجاد می گردند. نقوش اعمال غیر طبیعی آنهایی هستند که در مرحله انسانی و با اراده شخص ایجاد می گردند. بنابراین کسب نقوش اعمال پیوسته در طول مدت تکامل و همچنین در طول مدت فعالیت انسانی ادامه دارد. این نقوش اعمال را میتوان به پیچش یک قطعه نخ به دور یک چوب تشبیه نمود که نخ نمایانگر نقوش اعمال و قطعه چوب نمایانگر ذهن یک روح منفرد است. عمل پیچش از بدو خلقت آغاز و در تمام مراحل تکاملی و شکل انسانی ادامه دارد.

نهادت پر گره، بند است جان را
 
از آن جان می‌نبینی آن جهان را

"روح های آگاه از ذات حقیقی خود (خودآگاه یا روشن شده) ، با روح های دیگر کاملا فرق دارند، زیرا آنها روح کل را به وسیله ذات حقیقی خویش تجربه میکنند، در حالیکه روح های دیگر فقط بدن های خود و عالم های مربوط به آن بدن ها را تجربه میکنند. دلیل، آن است که آگاهی بیشتر روح ها تحت تاثیر انواع نقوش اعمال است، در حالیکه آگاهیِ روح های خودآگاه، از همه این نقوش اعمال آزاد میباشند.

بیان زندگی های متوالی و از جسمی (خم دام) به جسمی دیگر رفتن:

ز رُتبت سوی رُتبت می‌نهی گام
 
برون می‌آیی از یک یک خم دام

منظور از "گره" همان نقوش زندگی است که در دوره های متوالی زندگی در ما ایجاد میشود. بعد از رسیدن به مرحله انسانی، وظیفه نهایی ما باز کردن این گره ها و رها شدن از این نقوش است:

نهادت پر گره، بند است جان را
 
از آن جان می‌نبینی آن جهان را

نهادت پر گره کردند از آغاز
 
به یک یک دم شود یک یک گره باز

چه دانی ای به زیر کوه زاده
 
که تو زیر چه باری اوفتاده

کسی را زیر کوهی پروریدند
 
به زیر بار کوهش آوریدند

جهانی بار بر پشتش نهادند
 
به زیر بار کوهش خوی دادند

همه از کوه است بار او و او مور
 
همه آفاق خورشید است، او کور

اگر این جسم و این نقوش زندگی که همچون کوهی بر دوش ما هست، به یک باره برداشته شوند (چنانکه پس از مرگ رخ میدهد)، چشم ما به حقیقت خودمان باز میشود و نور خودمان را خواهیم دید که همچون خورشید درخشان و تابان است. عطار در ابیات پایین چگونگی آنرا شرح داده است:

چو برگیرند ازو بار گران را
 
به یک ساعت ببیند آن جهان را

شکیبائی بجان او درآید
 
همه عالم نشان او برآید

چو نور جاودان آید به پیشش
 
فرو ماند، عجب آید ز خویشش

به دل گوید که چون گشتم چنین من؟
 
ز شک، چون آمدم سوی یقین من؟

منم این؟ یا نیم من اینت بشگفت
 
که نور من همه آفاق بگرفت

چو نابینای مادرزاد ناگاه
 
که یابد نور چشم خود بیک راه

این حقیقت روح انسان است: نور مجرد (فارغ از ماده) محض و مطلق. چنان این نور درخشنده است که همه جهان را پر میکند. اما تا زمانی که انسان از نفس و من کاذب خود رها نشده، چشمان باطنی او نیز کورند و توانایی دیدن نور خود را ندارند. در ابیات بعدی عطار شرح بیشتری بر این حقیقت که همه جهان از نور حق ساخته شده است می دهد:

چو بیند روشنایی جهان او
 
چگونه خیره ماند آن زمان او

ترا همچون سراید زندگانی
 
در آن عالم به عینه هم چنانی

از آن تاریک جا چون دور گردی
 
قرین عالم پر نور گردی

عجب مانی دران چندان عجایب
 
غریبت آید آن چندان غرایب

همی چندان که چشم تو کند کار
 
همی خورشید بینی ذره کردار

در آن حضرت که امکان ثبوت است
 
فلک چون دست باف عنکبوت است

کجا آنجا وجود کس نماید
 
نمد چون در بر اطلس نماید

به پیش آفتاب عالم آرای
 
کجا ماند وجود سایه بر جای

در اینجا از زمانی سخن میگوید که کردار انسان مورد بررسی قرار میگیرد. اگر بدیها زیاد یاشند، انسان همچنان در پرده حجاب می ماند. اما اگر در زندگی مادی توانسته باشد خود را از نفس کاذب خویش و دوییت رها کرده باشد، از پرده های حجاب خویش بیرون آمده و با بزرگان و اولیا هم رکاب می شود که دیگر برای او بازگشتی به جهان زیر حجاب و پرده مصور نیست. در حقیقت، انسان آینه کردار خویش است:

از آن پس پرده هستی درآید
 
سر از رفعت سوی پستی درآید

همی چندان که کردی نیک و بد تو
 
همه آماده بینی گرد خود تو

اگر بد کرده ای، زیر حجابی
 
وگرنه با بزرگان هم رکابی

به نیکی و بدی در کار خویشی
 
همه آیینه کردار خویشی

اگر نیک است و گر بد کار و کردار
 
شود در پیش روی تو پدیدار

در بخشی از رساله معرفت از عارف بزرگ نجم الدین کبری با نقل از حضرت شمس (یا در روایات دیگری از مولانا) در مورد گفتار بالا چنین آمده است:

ای جان من! از آن گاه که گردش گردون گردان است تا الی الغایة در گردش مانده است یعنی فرو می رود و بالا می رود چنان چه حضرت شمس می فرمایند:

گر بپرسندم زحال زندگی - هفتصد و هفتاد قالب دیده ام 
 
گر بگویم شرح حال خویش را - همچو سبزه بارها روییده ام

همه کس به کوشش درند که از این ورطه پیچاپیچ خود را بیرون برند، اما چون خواست بر این است چه کنند؛ هیهات، هیهات! هر که از این طلسم پیچاپیچ روی خود نتافت، از آمد و رفت خلاص نیافت، اما هر که را عنایت حق رهبر شد، از این گرداب خود را بیرون کشید و به وی رسید و کسوت دویی فرا درید و هر که او را به او گذاشت، خود را در فراق ابدی انداخت.

حضرت مولانا نیز در شرح این مطلب اینگونه سروده است:

از جمادی مُردم و نامی شدم 
 
وز نما مُردم به حیوان سرزدم

مردم از حیوانی و آدم شدم 
 
پس چه ترسم؟ کی ز مردن کم شدم؟

حملهٔ دیگر بمیرم از بشر 
 
تا بر آرم از ملایک بال و پر

وز ملک هم بایدم جَستن ز جو 
 
کل شیء هالک الا وجهه

بار دیگر از ملک قربان شوم 
 
آنچه اندر وهم ناید آن شوم

پس عدم گردم، عدم چون ارغنون 
 
گویدم که انا الیه راجعون

مرگ دان آن که اتفاق امت است 
 
کآب حیوانی نهان در ظلمت است

//////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////

تعریف و شرح نقوش زندگی:

تجربه ی انسانی دارای دو جنبه است: ذهنی (درونی) و نمادی (بیرونی). از یک طرف جریانهای ذهنی وجود دارند که اجزای لازم و اساسی تجربه های انسان را تشکیل می دهند و از طرف دیگر چیزها و اجسامی هستند که جریانهای ذهنی به آنها مربوط می باشند. بخشی از جریان های ذهنی به موقعیت موجود و نمایان و بخشی به کارکرد کِشته یا نقوش اعمال انباشته شده یا نقوش تجربه های قبلی وابسته اند؛ بنابراین ذهن انسان از یک سو خود را بین دریایی از نقوش اعمال زمانِ گذشته و از سوی دیگر دنیای وسیعِ بیرونی در می یابد.

نقوش اعمال از تجربه ها ناشی می شوند و مبنای تجربه های آینده اند.

از دیدگاه روانشناسی ژنتیک، اعمال انسان به کارکرد تأثیرهایی بستگی دارد که به وسیله ی تجربه های گذشته در ذهن انباشته شده است. ریشه ی هر فکر، احساس و عمل در گروهی از تأثیرهاست که وقتی با واقعنگری آنها را بررسی کنیم، می بینیم که شکلی دیگر از محتوای ذهن انسان هستند. این تأثیرها، رسوبهایی از تجرب ههای گذشته اند و مهمترین عامل هایی هستند که مسیر تجرب ههای زمان حال و آینده را تعیین می کنند. ذهن به طور مدام در حین تجربه های خود مشغول خلق کردن و فراهم آوردن چنین تأثیرهایی است.

نقوش اعمال بر دو نوعند: طبیعی و غیرطبیعی و این بستگی به نحوه ی ایجاد شدن آنها دارد. نقوش اعمالی که روح طی دوران تکامل جسمی گردآوری میکند، نقوش اعمال طبیعی می باشند. این نقوش اعمال طی دورانی که روح شکلهای مادون انسانی را یکی پس از دیگری به خود گرفته و رها میکند، به وجود می آیند و به این ترتیب روح به تدریج از مرحله ی به ظاهر بی جانِ سنگ و فلز گذشته و به مرحله ی انسان می رسد، جایی که آگاهی به رشد تمام رسیده است. همه ی نقوش اعمالی که قبل از رسیدن به مرحله ی انسان به دورِ روح جمع می شوند، نتیجه ی سیر تکاملِ طبیعی بوده و نقوش اعمال طبیعی نامیده می شوند. این نقوش اعمال باید به دقت از آنهایی که پس از رسیدن روح به شکل انسانی پرورش می یابند، تمیز داده شوند.
نقوش اعمالی که در دوره ی انسانی به روح می پیوندند تحت شرایطی که آگاهی از آزادی اخلاقی برخوردار است، پرورش یافته و با مسئولیتِ اختیارِ بین خوب و بد، پرهیزکاری و گناه همراه می باشند. اینها نقوش اعمال غیرطبیعی نامیده می شوند. گرچه این نقوش اعمال که پس از به وجود آمدن جسم انسانی به وجود می آیند، به طور مستقیم وابسته به نقوش اعمال طبیعی می باشند؛ ولی تحت شرایطی به طور کامل متفاوت از زندگی ایجاد می گردند و در مبدأ از نقوش اعمال طبیعی به نسبت جدیدتر هستند. این اختلاف که در زمان و شرایطِ به وجود آمدن آنها وجود دارد، باعث اختلافی است که از لحاظ استحکام و پایداری، بین نقوش اعمال طبیعی و غیرطبیعی موجود می باشد. ریشه کن ساختن نقوش اعمال غیرطبیعی به سختی برکندنِ نقوش اعمال طبیعی که تاریخچه ای بسیار کهن داشته و در نتیجه، دارای ریش های محکم تر است، نمی باشد. از بین بردن کامل نقوش اعمال طبیعی غیرِ ممکن است مگر آنکه فیض و مداخله ی مرشد کاملی شامل حال مرید مبتدی گردد