خراباتیان ///خرابات آنجاست که عاشق ، طاق و رواق خود پرستی را خراب می کند و خانه اش در نور خدا غرق می شود .  حسین الهی قمشه ای

خراباتیان ///خرابات آنجاست که عاشق ، طاق و رواق خود پرستی را خراب می کند و خانه اش در نور خدا غرق می شود . حسین الهی قمشه ای

این صفحه با اجازه و عنایت حضرت حق , به انتشار مطالب ادبی , عرفانی و تاریخی ایرانی اسلامی می پردازد و کپی برداری ازهمه مطالب آن برای عموم آزاد است
خراباتیان ///خرابات آنجاست که عاشق ، طاق و رواق خود پرستی را خراب می کند و خانه اش در نور خدا غرق می شود .  حسین الهی قمشه ای

خراباتیان ///خرابات آنجاست که عاشق ، طاق و رواق خود پرستی را خراب می کند و خانه اش در نور خدا غرق می شود . حسین الهی قمشه ای

این صفحه با اجازه و عنایت حضرت حق , به انتشار مطالب ادبی , عرفانی و تاریخی ایرانی اسلامی می پردازد و کپی برداری ازهمه مطالب آن برای عموم آزاد است

هفت وادی پیش روی سالک - وادی اول طلب

هفت وادی پیش روی سالک
وادی اول: وادی طلب

تمثال جناب عطار نیشابوری

چون فرو آیی به وادی طلب

پیشت آید هر زمانی صد تعب

برای ورود در هر راهی نخست باید فرد طالب و خواستار ورود در آن باشد. برای آغاز عرفان نیز خواست و اراده اولیه ضرورت دارد (بگذریم از اینکه عمده عرفا اعتقاد دارند که این خواست نیز از عنایات حق است و او باعث ایجاد این میل در فرد میشود). نکته اینجاست که از دید عطار کسی که خواستار طی طریقت روحانی شد، سختی ها و رنجهای بسیاری در کمین او هستند و جز کسی که اراده و صبر پولادین ندارد، نمیتواند سختی راه را تحمل کند. باید طلب به حدی باشد که فرد به جز رسیدن به خواسته روحانی اش هیچ چیز دیگر نخواهد و حتی حاضر به گذشتن از جان باشد. حافظ بزرگ در اینباره میفرماید:

دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید

بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر 
کز آتش درونم دود از کفن برآید

بعد از اینکه روح سیر تکاملی از جمادی تا انسانی را طی نمود و در مرحله انسانی نیز به آن درجه از آگاهی باطنی رسید که لذات مادی و نفسانی برایش جذابیتی نداشته و همچنین آداب و رسوم شریعت نیز عطش معنوی او را سیراب نکرد، برای ارضای حس باطنی اش خواستار ورود به آگاهی بالاتر و شهود باطنی می گردد. در اینجاست که هوش کیهانی یا خداوند یا استادان والا مقام یا هر چه که هر کس بخواهد بنامد، مشقات و رنجهایی را برای طالب تدارک میبیند تا طالب خود را محک بزند و بداند چقدر تحمل و اراده برای ورود به طریقت را دارد (خداوند شرایط آزمایش ما را فراهم میکند تا خودمان بتوانیم ظرفیت و استعداد خود را اندازه بگیریم و برای بالابردن ظرفیت و پیشرفت بیشتر تلاش نمائیم). عطار بزرگ ورود به مرحله اول سلوک و طریقت روحانی را اینگونه بیان میکند:

چون فرو آیی به وادی طلب
پیشت آید هر زمانی صدتعب

صد بلا در هر نفس اینجا بود
طوطی گردون، مگس اینجا بود

جد و جهد، اینجات باید سالها
زانک اینجا قلب گردد کارها

سالک راه را از خیلی قبل تر آغاز میکند؛ از زمانی که احساس میکند میخواهد بیشتر بداند... آنچه که جامعه و متشرعین به او آموخته اند، پاسخ پرسشهای معنوی او را نمیدهند و او مانند تشنه لبی که به دنبال آب این سو و آنسو میگردد، از این کتاب به آن کتاب و از این دانای دین به آن دانای دین به دنبال پاسخ پرسشهایش درباره راز خلقت و آفرینش می رود. او در دل میداند که راز آفرینش بسیار بیشتر و پیچیده تر از آن است که به او آموخته اند. این حد از تشنگی، سرانجام راه ورود به سلوک روحانی را بر او میگشاید و شخص متشرف به ورود به اولین مرحله طریقت روحانی میشود. نکته بسیار ظریف و قابل توجه در اینجا این است که این تشنگی برای دانستن، باید از ژرفای وجود شخص بر آید و یک خواسته قلبی باشد. چون بسیاری از انسانها هستند که این خواسته برای دانستن را دارند، اما طلب آنها از نفس ایشان برمی آید و ایشان اگر به این خواسته شان برسند، از آن در راه اهداف این دنیایی استفاده خواهند کرد و این طور طلب پاسخی در پی نخواهد داشت.

معمولا ورود به اولین مرحله طریقت (اولین آسمان آگاهی) با نشانه هایی همراه است که توسط اساتید روحی به سالک (در خواب یا بیداری) نشان داده میشوند و در پی آن، در بینش درونی سالک تغییراتی حاصل میشود. در این هنگام سالک این تغییرات ناگهانی را در خود درک میکند و به سمت افزایش آگاهی خود میرود.

یک تغییر بزرگ، فرو رفتن در خود و جدا شدن از دیگران است (در داستان زندگی بیشتر عرفا و پیامبران این ترک جامعه انسانی و سالها در کوه یا بیابان به سر بردن بیان شده است.). سالک در این زمان آرام آرام از مال دنیا (و هرگونه وابستگی به امور دنیوی) دوری میجوید و شروع به پاک کردن خود از هواها و امیال نفسانی میکند. (شاید دوستان شنیده باشند که کسانی که وارد راه درویش می گردند، در ابتدای مشرف شدن چله نشینی میکنند. یعنی چهل روز کامل زیر نظر پیر طریقت، خود را در اتاقی زندانی میکنند و به خوراک بسیار کمی بسنده میکنند و دایما ذکر حق میگویند. این کار برای همین پاک کردن ذهن و جدایی از مال و دارایی و طلب مدام است):

ملک اینجا بایدت انداختن
ملک اینجا بایدت در باختن

در میان خونت باید آمدن
وز همه بیرونت باید آمدن

چون نماند هیچ معلومت به دست
دل بباید پاک کرد از هرچه هست

زمانی که سالک توانست بر نفس و من درون خود تا حدی چیره شود و بداند که "من ذهنی" یا همان "نفس کاذب" حقیقت او نیست و او فرای این ظاهر و صورت و عقل است، عنایت الهی شامل حالش میشود و با چشم درونی آغاز به دیدن نور ذات خویش میکند:

چون دل تو پاک گردد از صفات
تافتن گیرد ز حضرت نور ذات

زمانی که این نور بر دل سالک تابیدن میگیرد، میزان طلب در او هزار برابر میشود. دیگر هیچ سدی در برابر او توان پایداری ندارد و حتی اگر در مسیرش آتش باشد، مانند پروانه از شوق دیدار یار خود را در آتش میزند. عطار این مثال را میزند تا میزان طلب را در سالک به ما بازگوید:

چون شود آن نور بر دل آشکار
در دل تو یک طلب گردد هزار

چون شود در راه او آتش پدید
ور شود صد وادی ناخوش پدید

خویش را از شوق او دیوانه‌وار
بر سر آتش زند پروانه‌وار

در این مرحله از طلب یک تجربه جدید شامل حال سالک میگردد و آن تجربه "مستی عرفانی" است. این مستی چنان قوی است که او همچون کسی که می انگور خورده مست میشود، اما این مستی از جاری شدن می ناب الهی در وجود او است تا او پاداش طلبش را بگیرد. سالک به کل، دو عالم (عالم مادی و عالم پس از مرگ شامل بهشت و جهنم) را فراموش میکند، چون او در دریای وجود حق پا گذاشته است. نکته بعدی، افزایش طلب دانستن "اسرار الهی" است. او با تمام وجود خواهان شناختن جانان است و در این راه حتی از اژدهایی که او را برای خواسته اش ممکن است به کام مرگ بکشاند نیز هراسی ندارد. تمام این مثال ها را عطار میزند تا به ما میزان عطش درونی سالک را برای شناختن حق نشان دهد، تا جایی که سالک از کفر و دین نیز برای رسیدن به طلبش میگذرد، زیرا می داند که در آن سوی حجابها، این و آنی وجود ندارد و هر آنچه هست همه اوست:

سِر طلب گردد ز مشتاقی خویش
جرعه‌ای می، خواهد از ساقی خویش

جرعه‌ای ز آن باده چون نوشش شود
هر دو عالم، کُل، فراموشش شود

غرقهٔ دریا، بماند خشک لب
سِر جانان می‌کند از "جان" طلب

ز آرزوی آن که سِر بشناسد او
ز اژدهای جان ستان، نهراسد او

کفر و لعنت گر به هم پیش آیدش
درپذیرد تا دری بگشایدش

چون درش بگشاد، چه کفر و چه دین
زانک نبود زان سوی در آن و این

برای اینکه درک کنیم به دست آوردن دانش معنوی و درک اسرار چقدر در مرحله ابتدایی سلوک اهمیت دارد، عطار حکایتی از دلیل سجده نکردن ابلیس بر آدم را بیان میکند:

هنگامی که خداوند بعد از خلق جسم خاکی انسان خواست جان آدمی را در کالبدش بدمد، نمیخواست که هیچ یک از ملایک از راز جان انسان چیزی بدانند. پس خطاب به ملایک گفت:

گفت: ای روحانیان آسمان
پیش آدم سجده آرید این زمان

سر نهادند آن همه بر روی خاک
لاجرم، یک تن ندید آن سِر پاک

همه سجده کردند به جز ابلیس که چنین گفت:

گر بیندازند سَر از تن مرا
نیست غم، چون هست این گردن مرا

من همی‌دانم که آدم خاک نیست
سَر نهم تا سِر ببینم، باک نیست

چون نبود ابلیس را سَر بر زمین
سِر بدید او، زانکه بود او در کمین

پس ابلیس از راز خداوند آگاه شد و دانست که انسان جنسش از خاک نیست و جان او از خداوند است. نکته مهم این است که ابلیس برای آگاهی از راز الهی حتی حاضر می شود سر خود را از دست بدهد. این نکته مهمی است که سالک راه طریقت باید بداند: سلوک باید و باید تحقیقی باشد و نه تقلیدی، وگرنه درهای اصلی باز نخواهند شد و در راه تحقیق و کشف اسرار سالک باید آماده گذشتن از جان باشد.

پس خدا به ابلیس گفت چونکه از راز من آگاه شدی، باید کشته شوی تا راز من جای دیگری فاش نشود. اما ابلیس از خدا درخواست رحم کرد و به او گفت به من مهلتی بده و جزای دیگری برای من در نظر بگیر. خداوند پاسخ داد:

حق تعالی گفت: مهلت بر منت
طوق لعنت کردم اندر گردنت

نام تو کذاب خواهم زد رقم
تابمانی تا قیامت متهم

بنابراین ابلیس لقب دروغگو را پذیرفت. سپس ابلیس در پاسخ میگوید:

بعد از آن ابلیس گفت: آن گنج پاک
چون مرا روشن شد، از لعنت چه باک؟

لعنت، آنِ تو است، رحمت آنِ تو
بنده آنِ تو است، قسمت آنِ تو

گر مرا لعن است قسمت، باک نیست
زهر هم باید، همه تریاک نیست

چون بدیدم خلق را لعنت طلب
لعنت برداشتم من، بی‌ادب

این چنین باید طلب، گر طالبی
تو نه ای طالب، به معنی غالبی

بنابراین ابلیس برای دانستن اسرار الهی حاضر شد که لعنت ابدی خداوند را بر خود بخرد، چراکه طالب میداند هر چه که در راه طلب از حق به او میرسد، چه خوب و چه بد، باید با جان و دل پذیرایش باشد و عطار از داستان این نتیجه را می گیرد که طلب رسیدن به حقیقت در تو باید به حدی باشد که حتی حاضر باشی مانند ابلیس که از مقربان درگاه الهی بود، لعن و نفرین دیگران بر خود را خریدار باشی.

بنابراین هر چه قدر اراده فرد و میزان طلب سالک بیشتر باشد، درد و رنج و بلاهای وارده بیشتر خواهد شد (البته این آزمایشات بسته به روحیه و شرایط زندگی و علایق و دلبستگی های او، تفاوت دارد). البته سالک خوشی و غم را به یک اندازه دوست دارد، چرا که هر دو را هدیه ای از طرف خداوند می داند. مهم این نیست که در این راه چه بر او از حق میرسد، سختی و درد و رنج یا شور و شادی و مستی. مهم برای او تنها و تنها این است که آنچه رسیده است، از جانب حق رسیده و برای این مهم جان خود را هم نثار میکند. پس اگر شخص طلب کرد و پاسخی نیامد، باید بداند که اشکال در طلب کردن اوست، نه اینکه خدایی وجود ندارد یا اینکه نمیخواهد به طلب او پاسخ بدهد:

سنگ و گوهر را، نه دشمن شو، نه دوست
آن نظر کن تو، که این از دست اوست

گر ترا سنگی زند معشوق مست
به که از غیری، گُهر آری بدست

مرد باید کز طلب در انتظار 
هر زمانی جان کُند در ره نثار

نه زمانی از طلب ساکن شود
نه دمی آسودنش ممکن شود

گر نمی یابی تو او را روز و شب
نیست او گم، هست نقصان در طلب

در ابیات زیر عطار مجددا میزان این طلب در سالک را گوشزد میکند. در اینجا اگر سالک خسته شده و دست از طلب بردارد، نشان دهنده این است که صلاحیت ورود به طریقت (دیدن و شهود اسرار الهی) را نداشته و میباید به دنیای مادی و فیزیکی خود برگشته و ادامه زندگی دهد:

مرد باید کز طلب در انتظار
هر زمانی جان کند در ره نثار

نه زمانی از طلب ساکن شود
نه دمی آسودنش ممکن شود

گر فرو افتد زمانی از طلب
مرتدی باشد درین ره بی‌ادب

از درونی چون طلب بیرون رود
گر همه گردون بود، در خون رود

هرک را نبود طلب، مردار اوست
زنده نیست او ، صورت دیوار اوست

هرکه را نبود طلب، مرد آن بود؟
حاش لله، صورتی بی‌جان بود!

عطار برای درک اینکه چگونه سالک در همه حال باید در طلب باشد، مثال زیر را در مورد مجنون میزند که چگونه در طلب معشوقش حتی خاک خیابانها را جستجو میکرد:

دید مجنون را عزیزی دردناک
کو میان ره گذر می‌بیخت خاک

گفت: ای مجنون چه می‌جویی چنین؟
گفت: لیلی را همی‌جویم یقین

گفت: لیلی را کجا یابی ز خاک؟
کی بُوَد در خاک شارع، دُرّ پاک؟

گفت من می‌جویمش هر جا که هست
بوکه جایی یک دمش آرم به دست

در این مسیر گنجهای معنوی بسیاری به سالک اهدا میشود، اما سالک نه تنها نباید به این گنجها بسنده کند، بلکه حتی باید بر میزان طلبش بیافزاید. چون اگر سالک به این ها دل خوش کند، از ادامه راه که رسیدن به حق است بازخواهد ماند. عطار هشدار میدهد و میگوید که به این یک جرعه مِی بسنده نکن، چراکه این راه بی نهایت است و بی نهایت نصیبت میشود:

گر به دست آید ترا گنجی، گُهر
در طلب باید که باشی گرم‌تر

آنک از گنج گهر خرسند شد
هم بدان گنج گهر، دربند شد

هرک او در ره به چیزی بازماند
شد بُتش آن چیز، کو بت بازماند

چون تنک مغز آمدی، بی‌دل شدی
کز شراب، مست لایعقل شدی

می مشو آخر به یک مِی‌ مست نیز
می‌طلب، چون بی‌نهایت هست نیز

برای فهم بهتر این مطلب عطار داستان زیر را بیان میکند:

روزی سلطان محمود غزنوی تنها از جایی گذر میکرد و در راه به خاک بیزی برخورد که مشغول غربال کردن خاک راه بود تا شاید چیز با ارزشی در آن پیدا کند. خاک بیز چندین کپه از خاک ایجاد کرده بود و آنها را به نوبت غربال میکرد. چون سلطان او را اینگونه دید، برای اینکه رنج آن مرد را کم کند، دستبند طلای خود را در یکی از آن کپه های خاک انداخت و از آنجا دور شد. سلطان فردا شب دوباره به همان کوی آمد و دید آن خاک بیز همچنان مشغول گشتن در خاکهاست. پس به مرد گفت: تو که دیشب آن دستبند بسیار با ارزش را در خاکها یافتی، دیگر نیازی به غربال کردن خاک نداری، زیرا آن دستبند به اندازه خراج چند شهر ارزش دارد و تو تا آخر عمرت بی نیاز خواهی بود. چرا به این کار همچنان ادامه میدهی؟ خاک بیز پاسخ میدهد که آن جواهر را من با همین گشتنم در خاک یافتم و به دولت رسیدم، پس مهم آن گوهر نیست، بلکه این طلب من در یافتن گوهر است که مرا به بی نیازی میرساند و به همین دلیل تا آخر عمرم به این کار ادامه خواهم داد:

خاک بیزش گفت: آن، زین یافتم
آن چنان گنجی نهان، زین یافتم

چون ازین دُر دولتم شد آشکار
تا که جان دارم، مرا این است کار

البته این میزان از طلب دلیل دارد، چون اینگونه شخص طالب نشان میدهد که این درخواستش از روی هوا و هوس نیست و اینکه او از درون آماده برای ورود به وادی سلوک عرفانی بشود و به همین دلیل طالب باید بسیار صبور باشد و فقط در درونش بر آتش طلب خود بی افزاید:

طالبان را صبر می‌باید بسی
طالب صابر نه افتد هر کسی

تا طلب در اندرون ناید پدید
مشک در نافه ز خون ناید پدید

حضرت حافظ با آن درجه اش اعتراف میکند که عمری در طلب ورود به طریقت بوده (که البته بعدها وارد شده و به انتها نیز رسید):

عمری است تا من در طلب، هر روز گامی می‌زنم
دست شفاعت، هر زمان، در نیک نامی می‌زنم

دانم سر آرد غصه را، رنگین برآرد قصه را
این آه خون افشان که من هر صبح و شامی می‌زنم

و در آخر حضرت عطار دلداری و امید میدهد که این راه برای همگان باز است. فقط باید مرد راه بود و از ته دل طلب کرد:

مرد این ره باش، تا بگشایدت
سَر متاب از راه، تا بنمایدت

بسته جز دو چشم تو پیوسته نیست
تو طلب کن، زانک این در بسته نیست

بی‌خودی می‌گفت در پیش خدای
که ای خدا! آخر دری بر من گشای

رابعه آنجا مگر بنشسته بود
گفت: ای غافل! کی این در بسته بود؟

از توجه شما خواننده گرامی به این نوشتار سپاسگذارم و امیدوارم که تلاش ناچیز حقیر توانسته باشد کمی بر آگاهی خودم و دیگر گرامیان افزوده باشد.


منبع صفحه فیس بوک : گنبد مینا (بررسی آثار عرفانی ایران و جهان  :    https://www.facebook.com/groups/486222841498799/permalink/1664566740331064/