خراباتیان ///خرابات آنجاست که عاشق ، طاق و رواق خود پرستی را خراب می کند و خانه اش در نور خدا غرق می شود .  حسین الهی قمشه ای

خراباتیان ///خرابات آنجاست که عاشق ، طاق و رواق خود پرستی را خراب می کند و خانه اش در نور خدا غرق می شود . حسین الهی قمشه ای

این صفحه با اجازه و عنایت حضرت حق , به انتشار مطالب ادبی , عرفانی و تاریخی ایرانی اسلامی می پردازد و کپی برداری ازهمه مطالب آن برای عموم آزاد است
خراباتیان ///خرابات آنجاست که عاشق ، طاق و رواق خود پرستی را خراب می کند و خانه اش در نور خدا غرق می شود .  حسین الهی قمشه ای

خراباتیان ///خرابات آنجاست که عاشق ، طاق و رواق خود پرستی را خراب می کند و خانه اش در نور خدا غرق می شود . حسین الهی قمشه ای

این صفحه با اجازه و عنایت حضرت حق , به انتشار مطالب ادبی , عرفانی و تاریخی ایرانی اسلامی می پردازد و کپی برداری ازهمه مطالب آن برای عموم آزاد است

هفت وادی پیش روی سالک - وادی سوم : وادی معرفت

هفت وادی پیش روی سالک
وادی سوم : وادی معرفت

تمثال عطار نیشابوری

بعد از آن بنمایدت پیش نظر

معرفت را وادیی بی پا و سر

بعد از اینکه سالک از راه طلب و با عنایت و نگاه پروردگار، وارد خودشناسی و عرفان گردید و همچنین مطلوب را با تحمل رنج و سختی خودسازی خواستار شد، عاشق او میشود و میفهمد که عشق خداوند او را به این مسیر کشانده است. این عشق شدید است که آتش به جان عقل ظاهری و دوراندیش میکشد و آنرا ویران میکند. در اینجا سالک دیگر به خاطر شهوت رانی در بهشت یا از ترس آتش گداخته دوزخ (خواسته های عقل ظاهری، آنچه که من درون و نفس با آن به رضایت میرسد)، تن به پرستش پروردگار نمی دهد. بلکه چیزی بالاتر از اینها را دانسته است.

هر کس میتواند به اندازه توان اندوخته خود پرواز کند و به حقیقت نزدیک تر شود. در این مسیر هر سالک در جایگاه ویژه خودش قرار دارد و راه ها بسیار متفاوتند. در حقیقت میتوان گفت که هر کس مسیر ویژه خودش را تجربه میکند. دلیل آن، این است که توانایی افراد و نقاط ضعف و قوت آنها با هم فرق میکند. در اینجا عطار مثال پیل و عنکبوت را میزند که هیچگاه این دو نمیتوانند همراه یکدیگر باشند، یا پشه که بالهایش قدرت پرواز به اوج را ندارند:

هیچ کس نبود که او این جایگاه
مختلف گردد ز بسیاری راه

هیچ ره در وی نه هم آن دیگر است
سالک تن، سالک جان، دیگر است

باز جان و تن ز نقصان و کمال
هست دایم در ترقی و زوال

لاجرم بس ره که پیش آمد پدید
هر یکی بر حد خویش آمد پدید

کی تواند شد درین راه خلیل
عنکبوت مبتلا هم سیر پیل؟

در مرحله معرفت یا شناخت یا آسمان سوم، سالک به تناسب آموزشها و استعداد و آگاهی خویش، شروع به فهم و دانستن و گرفتن دانش از گنبد مینا (جهان معنا) میکند و به اندازه پیمانه اش (اندازه پیمانه در دو مرحله طلب و عشق تعیین میشود و بزرگتر میشود و این همان کشکول است) میتواند اسرار را کسب کند:



سیر هر کس، تا کمال وی بود 
قرب هر کس، حسب حال وی بود

گر بپرد پشه چندانی که هست
کی کمال صرصرش آید بدست؟

بنابراین چون انسانها استعدادهای گوناگون دارند، روشهایشان نیز در سلوک متفاوت است (به همین دلیل نیز عرفا توصیه اکید میکنند که هر کس به راه و دین خود باشد و اظهار برتری در روش نکند، این فقط جنگ بی حاصل ادیان را به بار می آورد.):

لاجرم چون مختلف افتاد سیر
هم روش هرگز نیفتد هیچ طیر

در حقیقت تفاوت یافته های عرفانی در مکاتب مختلف، به همین جهت است و به میزان شناخت ذهن و نفس و تسلط بر آن است. اگر ذهن هنوز مسلط باشد بر سالک، به قول عطار به جای محراب، بت خواهد یافت و گمان میکند حقیقت همین است. ولی در صورت شناخت نفس و ذهن و عدم دخالت دادن خواهش های نفسانی در مسیر خودشناسی، آفتاب معرفت در دل سالک تابیده خواهد شد و آنوقت به دانش واقعی رهنمون میشود:

معرفت، زینجا تفاوت یافته است 
این یکی محراب و آن بت یافته است

نکته بسیار مهم این وادی، یا به عبارت دیگر چیزی که سالک در انتهای این وادی بر آن آگاهی کامل میابد، آگاه شدن به تمام اسرار آفرینش در جهان مادی و اثیری است. در واقع به همین دلیل این وادی را وادی "شناخت یا معرفت" نام نهاده اند:

چون بتابد آفتاب معرفت 
از سپهرِ این ره عالی صفت

هر یکی بینا شود بر قدر خویش 
باز یابد در حقیقت صدر خویش

سرّ ذراتش همه روشن شود 
گلخن دنیا بر او گلشن شود

مغز بیند از درون، نه پوست او
خود نبیند ذره‌ای جز دوست او

هرچه بیند، روی او بیند مدام
ذره ذره، کوی او بیند مدام

صد هزار اسرار از زیر نقاب
روز می‌بنمایدت چون آفتاب

صد هزاران مرد گم گردد مدام
تا یکی اسرار بین گردد تمام

در وادی سوم است که سالک پس از آگاه شدن به اسرار آفرینش و به دست آوردن قدرتهای روحی مربوط به این شناخت، تازه تشنه کمال میشود. (منظور از کمال، رهایی کامل از نفس و ذهن و نقوش زندگی است که در طی سالیان بسیار دراز از زندگی، هویت و من کنونی سالک یا همان خود مجازی را تشکیل داده. این مرحله در تصوف "فنا فی الله" و در حکمت باستانی ایران "هـَئوروَتات" یا همان خرداد با تلفظ امروزی نام دارد):

کاملی باید، در او جانی شگرف
تا کند غواصی این بحر ژرف

گر ز اسرارت شود ذوقی پدید
هر زمانت نو شود شوقی پدید

تشنگی بر کمال، اینجا بود
صد هزاران خون، حلال، اینجا بود

گر بیاری دست تا عرش مجید
دم مزن یک ساعت از هل من یزید

خویش را در بحر عرفان غرق کن
ورنه، باری، خاک ره بر فرق کن

گر نه‌ای ای خفته اهل تهنیت
پس چرا خود را نداری تعزیت؟

گر نداری شادیی از وصل یار
خیز، باری، ماتم هجران بدار

گر نمی بینی جمال یار تو
خیز، منشین، می‌طلب اسرار تو

گر نمی‌دانی، طلب کن، شرم دار
چون خری، تا چند باشی بی‌فسار؟

انسان در دنیای خاکی بسیار غریب و ناتوان بوده است. آنچه که او را آرام آرام توانا کرد و به او قدرت زیستن داد، دانش بوده است. پس شرط بقای انسان در دنیا و مقابله با سختیهای آن همانا دانش است. عطار میگوید محنت سرای دنیا جای بسیار تاریکی است و دانش، همچون جواهری، راهنمای انسان در این محنت سرا بوده است:

جمله تاریک است این محنت سرای
علم در وی چون جواهر ره نمای

اما مشکل وقتی پیدا میشود که انسان بخواهد از این گوهر دانش، برای شناخت روان و جان خویش نیز استفاده کند. انسان از این راه نمیتواند به حقیقت خویش برسد و گمراه خواهد شد. بنابراین:

تو در این تاریکی بی پا و سر
چون سکندر مانده‌ای بی‌ راهبر

گر تو برگیری ازین جوهر بسی
خویش را یابی پشیمان‌تر کسی

ور نباید جوهرت ای هیچ کس
هم پشیمان‌تر تو خواهی بود بس

گر بُوَد، ور نَبوَد، این جوهر ترا
هر زمان یابم پشیمان‌تر ترا

پس چاره چیست؟ در اینجا نکته ای مهم را عطار میگوید که درک آن بسیار سخت است و فقط انسان سالک آسمان سوم است که میتواند آنرا با دیدن شهودی درک کند:

این جهان و آن جهان، در جان گُم است
تن ز جان و جان ز تن، پنهان، گُم است

نکته این است که حقیقت جان و روح انسان، همانند خدایی که او را خلق کرده، بی انتها و نامحدود است. تمام آفرینش و جهان هستی با تمام بزرگی و وسعتش، محدود است و عرفا میگویند که روح انسان دربرگیرنده تمام کاینات و جهان های دیدنی و نادیدنی است. بنابراین، گوهر اصلی برای شناخت خود، همان جان خودمان است. برای اینکه به حقایق این گوهر و اسرار الهی برسیم، باید از تن رد شویم. یعنی از کالبد خاکی خود بگذریم و در جهان های درونی چشم باز کنیم که عطار به آن «جای خاص آدمی» نام داده است:

چون برون رفتی ازین گم در گمی
هست آنجا جای خاص آدمی

وقتی که توانستیم از جهان خاکی رد شده و در دنیاهای درونی چشم باز کنیم، در یک آن، صدها راز را درک خواهیم کرد:

گر رسی زینجا بجای خاص باز
پی بری در یک نفس صد گونه راز

اما رسیدن به این مرحله سختی بسیار دارد و سالک باید بتواند لیاقت خود را برای آن اثبان کند. چگونه؟ با شب زنده داری و کم خوردن و طلب فراوان کردن:

شب مخسب و روز در هم می‌مخور
این طلب در تو پدید آید مگر

می‌طلب تو تا طلب کم گرددت
خورد روز و خواب شب کم گرددت

بیداری شبانه و سکوت شب باعث میشود که انسان نهایتا بتواند به گوهر جان و دل برسد. عطار نیشابوری این بیداری شبانه را «پاسبانی از دل» نام نهاده است:

گفت: مرد پاسبان را خواب نیست
روی عاشق را بجز اشک، آب نیست

پاسبان را کار، بی‌خوابی بود
عاشقان را روی، بی‌آبی بود

چون ز جای خواب، آب آید برون
کی بود ممکن که خواب آید برون؟

سالک در این مرحله باید مراقبه نماید و از اوضاع دل خود پاسبانی نماید تا خواهش های نفسانی باعث فریب او نشوند و گرفتار توهم و بازی های دنیایی نگردد:

عاشقی و پاسبانی یار شد 
خواب از چشمش به دریا بار شد

می‌مخسب ای مرد اگر جوینده‌ای
خواب خوش بادت اگر گوینده‌ای

پاسبانی کن بسی در کوی دل 
زانکه دزدانند در پهلوی دل

هست از دزدان دل بگرفته را 
جوهر دل، دار از دزدان نگاه

چون ترا این پاسبانی شد صفت 
عشق زود آید پدید و معرفت

دزدان در هر کس متفاوتند و بستگی به عادتها و علایق فرد دارند. در یکی آز و شهوت، در دیگری جاه و مقام، در دیگری خشم و ... میباشد.

بنابراین، آنچه که سالک را در آسمان سوم به شناخت و معرفت اسرار میرساند، بیداری شدن دل است و دل با بی خوابی و شب زنده داری است که به بیداری میرسد:

مرد را بی‌شک درین دریای خون
معرفت باید ز بی‌خوابی برون

هرک او بی‌خوابی بسیار برد
چون به حضرت شد دل بیدار برد

چون ز بی‌خوابیست بیداری دل
خواب کم کن در وفاداری دل

این بیدار دلی و رسیدن به اسرار در مرحله معرفت (یا چرخ و وادی سوم)، باعث میشود که قدرت روحی سالک به اندازه ای زیاد شود که بتواند اراده اش را بر کیهان حاکم کند (آنچه که مردمان عادی از آن به معجزه یاد میکنند). یعنی رابطه گیتی (جهان ماده) و مینو (جهان معنا) را درک کرده و میتواند هر چه بخواهد در جهان گیتی (مادی) اراده و انجام دهد:

هست دایم سلطنت در معرفت
جهد کن تا حاصل آید این صفت

هرکه مست عالم عرفان بود
بر همه خلق جهان سلطان بود

ملک عالم پیش او ملکی شود
نُه فلک، در بحر او فلکی شود

این توانایی و قدرت به حدی است که اگر پادشاهان و فرمانروایان روزگار میتوانستند فقط یک شمه از آنرا ببیند، در ماتم و اندوه فرو میرفتند و در گوشه ای می نشستند:

گر بدانندی ملوک روزگار
ذوق یک شربت ز بحر بی‌کنار

جمله در ماتم نشینندی ز درد
روی یک دیگر ندیدندی ز درد

نکته مهم در عرفان این است که باید در این مرحله آنقدر بر نفس خود کنترل داشته باشیم، که از این قدرت و اسرار کمی که آموخته ایم، در جهت خواهش نفس و ذهن و پول پرستی استفاده نکنیم. چرا که باعث نابودی خود و دیگران خواهیم شد و بزودی این قدرت را نیز از دست داده و شدیدا" دچار انحطاط میشویم. به ابیات پایین نگاه کنید:

چون بتابد، ملک حاصل آیدت 
حاصل آید هر چه در دل آیدت

ملک نیز این دان و دولت این شِمُر 
ذره ای زین، عالمی از دین شمر

و در این جا نیز تاکید میکند که مبادا گرفتار مباحث بالا شده و فریب ذهن و بازی جهان گیتی را بخوریم:

گر شوی قانع به ملک این جهان 
تا ابد ضایع بمانی جاودان

با مروری و نیم نگاهی به این سه مرحله، می بینیم که طلب و عشق، بالهای اندیشه را گسترانیده و باعث آگاهی سالک از گوهر وجود خود می شوند و پرواز را به سوی سیمرغ و فنا شدن ممکن میکنند.

در انتها مطلبی را از مهربابا در رابطه با مرحله سوم سیر و سلوک نقل میکنم:

می توان چنین گفت که در آسمان سوم، رهرو، خودش را به شکل نور خیره کننده ی فوق العاده ای که سر تا پایش را فرا گرفته، تغییر ماهیت یافته می یابد. در حالی که در آسمان دوم، رهرو شروع به حس کردن نور میکند، اینجا در آسمان سوم، او قادر است بارها، در عمل اما به نرمی، نور لطیف را لمس کند، که این به یک جذبه ی بزرگ و آرام منجر میشود، آنقدر زیاد که او آگاهی خاکی اش را برای چند روزی به طور کامل از دست می دهد. به دنبال این فنای سوم، هنگامی که او به بقای کوچک سوم می رسد، رهرو به مکاشفه و الهام دست می یابد. همه ی رازهای درون خاکی و جهان لطیف (3 دنیای اول بعد از دنیای خاکی را جهان لطیف یا جهان انرژی میگوید)، حالا برای او فاش میشود. به دنبال آن نمیتواند هیچ شکی در مورد توانایی اش در خواندن فکر هرکس در هر جای عالم خاکی داشته باشد؛ نه فقط این، بلکه رهرو، که ما باید او را مسافر آسمان سوم بنامیم، در موقعیتی است که میتواند حتی فکرهای آنهایی که خود در عالم لطیف هستند را بخواند.

روح به قلمرو انرژی بالا رفته است. شکل یا بدن، انرژی تراکم یافته ای است و بالا رفتن از دنیای شکلها به میدان و فضای انرژی به منزله پیشرفت است به سوی یک حالت خاص تر و بنیادی تر از هستی. حالت انرژی از بسیاری از محدودیتها که در جهان شکلها یافت میشود آزاد است. در این حالت، آگاهی به انرژی مربوط و متصل است و پیوسته در انرژی و به وسیله آن در ارتعاش است. در حالت انرژی، خوردن و نوشیدن حالت جسمانی جای خود را به جذب و هضم انرژی میدهند (نورخواری). سالک در این مرحله میتواند خیلی از چیزهایی را که در حالت جسمانی در دسترس نیستند را ببیند و بشنود و ببوید و توانا به انجام دادن خیلی کارهاست؛ کارهایی که به نظر آنهایی که در دنیای جسمانی هستند معجزه می آید. حالت انرژی همانا حالت روحهای پیشرفته است؛ ولی از کمال، که خود را در آسمان هفتم نشان میدهد، بسیار فاصله دارد.


منبع صفحه فیس بوک : گنبد مینا (بررسی آثار عرفانی ایران و جهان  : 

   https://www.facebook.com/groups/486222841498799/permalink/1664566740331064/