خراباتیان ///خرابات آنجاست که عاشق ، طاق و رواق خود پرستی را خراب می کند و خانه اش در نور خدا غرق می شود .  حسین الهی قمشه ای

خراباتیان ///خرابات آنجاست که عاشق ، طاق و رواق خود پرستی را خراب می کند و خانه اش در نور خدا غرق می شود . حسین الهی قمشه ای

این صفحه با اجازه و عنایت حضرت حق , به انتشار مطالب ادبی , عرفانی و تاریخی ایرانی اسلامی می پردازد و کپی برداری ازهمه مطالب آن برای عموم آزاد است
خراباتیان ///خرابات آنجاست که عاشق ، طاق و رواق خود پرستی را خراب می کند و خانه اش در نور خدا غرق می شود .  حسین الهی قمشه ای

خراباتیان ///خرابات آنجاست که عاشق ، طاق و رواق خود پرستی را خراب می کند و خانه اش در نور خدا غرق می شود . حسین الهی قمشه ای

این صفحه با اجازه و عنایت حضرت حق , به انتشار مطالب ادبی , عرفانی و تاریخی ایرانی اسلامی می پردازد و کپی برداری ازهمه مطالب آن برای عموم آزاد است

نکات قرآنی از جناب شیخ محی الدین ابن عربی


اسماء الهی

حضرت شیخ اکبر محیی الدین بن عربی می‌فرمایند:

اعلم ان الذی یعتمد علیه اهل الله تعالی فی اسمائه سبحانه هی ما تسمی به نفسه فی کتبه او علی السنة رسله. و اما اذا اخذناها من الاشتقاق او علی جهة المدح فانها لا تحصی کثرة ...

و کل اسم الهی یحصل لنا من طریق الکشف او لمن حصل فلا نورده فی کتاب و ان کانوا ندعو به فی نفوسنا لما یودی الیه ذلک من الفساد فی المدعین الذین یفترون علی الله الکذب و فی زماننا مهنم کثیر.

بدانکه اهل الله بر آن دسته از اسماء اللهی اعتماد می‌نمایند که خداوند در کتابش خودش را به آن نام‌ها نامیده و یا رسولان خدا به آن نام او را خوانده‌اند.

اما نامهایی که از اسمی که (در قرآن ذکر شده) مشتق نماییم و یا نامی که دلالت بر مدحی می‌نماید (مورد اعتماد اهل الله نیست) و به شماره در نمی‌آید به دلیل کثرت.

و هر اسم الهی که از طریق کشف برایمان حاصل گردید و یا از کسی که آن اسم برای او حاصل شده شنیدیم، آن اسم را در نوشتاری نمی‌آوریم، اگر چه که در نفس خویش خدا را با آن نام می‌خوانیم. چرا که ذکر در نوشته باعث فساد می‌گردد و (باب بر) مدعیان دروغی که بر خدا افتراء می‌زنند (باز می‌شود) و در این زمان از این افراد زیاد هستند.

فتوحات مکیه باب 177

 

سرانجام همه به رحمت الهی است

حضرت شیخ اکبر محیی الدین بن عربی می‌فرمایند:
ان مآل عباد الله الی الرحمة و ان سکنوا النار فلهم فیها رحمة لا یعلمها غیرهم.
سرانجام بندگان به رحمت الهی است اگر چه که در آتش ساکن شوند. برای آنها در آتش رحمتی است که کسی غیر از خود آنها نمی‌داند.

فتوحات مکیه، باب 154


اصل کلی و راه گشا برای سالکان الی الله

حضرت شیخ اکبر محیی الدین بن عربی در کتاب شریف فتوحات می‌فرمایند:

ما لنا طریق الی الله الا علی الوجه المشروع

هیچ راهی برای ما به سوی خدا وجود ندارد مگر اینکه باید مشروع باشد و راه غیر مشروع ما را به سوی خدا نمی‌برد.

این فرمایش اصل کلی و راه گشا برای سالکان الی الله در مسیر سلوک است.

فتوحات مکیه باب 106

حجاب اعظم

حضرت شیخ اکبر سیدی محیی الدین بن عربی در رساله‌ی التراجم می‌فرمایند:

الحجب المانعه من ادراک الحق عظیمه و اعظمها العلم ... فلا تغتر بالعلم، العلم یطرد الجهل لا یجلب السعاده ... اَ تعرف لما هو العلم اعظم حجاب؟ لانه یطلب یری المعلوم علی حد علمه ...

حجابهایی که مانع از ادراک حق می‌گردند عظیم‌اند و عظیم ترین آنها علم است ... پس به علم خویش مغرور مشو، علم فقط جهل را دور می‌نماید نه اینکه جلب سعادت نماید ... آیا می‌دانی چرا علم بزرگترین حجابهاست؟ به دلیل اینکه عالم طلب رویت علم را بر اندازه معلوم خویش دارد ...


تذکر حضرت شیخ اکبر

جناب حضرت شیخ اکبر در کتاب تجلیات می‌فرمایندحبیبی تترک الانس بربک لمنیه نفسک. ما هذا منک بجمیل. لا یغرنک ایمانک و لا اسلامک و لا توحیدک این ثمرته ان خرج روحک عن بدنک فی حال امانیک و انت لا تشعر ما یکون حالک و انت لا تری بعد الموت الا الذی مت علیه و لم یکن عندک سوی الامانی. فاین التوحید و این الایمان خسرت وقتک.

دوست من انس به پروردگارت را بخاطر آرزوی نفس خویش رها کرده‌ای. این کار از تو زیبا و پسندیده نیست. ایمان و اسلام و توحیدت تو را نفریبد و مغرور نسازد. ثمره‌ی اینها چیست اگر روحت از بدنت خارج گردد در حالی که در آرزوهایت هستی و تو بعد از مرگ نمی‌بینی مگر آنچه را که بر آن حال از دنیا رفته‌ای (و چون در حال آرزوها از دنیا رفته‌ای) پیش تو بغیر از آرزوهایت چیز دیگری نیست. پس توحید و ایمانت کجاست؟ وقتت را از دست دادی (و سرمایه ات بر باد رفت)

پرسش و پاسخ از حضرت شیخ 1 (عدم منافات صبر با شکایت)

سوالآیا شکوه کردن در هنگام بلا با صابر بودن منافات دارد؟

جوابشکوه به خدا منافات ندارد اما شکوه به غیر خدا با صابر بودن منافات دارد.

حضرت شیخ می‌فرمایند:

قال العبد الصالح: «مسنی الضر و انت ارحم الراحمین» فرفع الشکوی الیه لا الی غیره فأثنی الله بأنه وجده صابرا «نعم العبد إنه أواب» مع هذه الشکوی. فدل أن الصابر یشکو الی الله لا الی غیره. بل یجب علیه ذلک لما فی الصبر إن لم یشک إلی الله من مقاومة القهر الإلهی و هو سوء أدب مع الله.

آن عبد صالح (حضرت ایوب) گفت: «و ایوب را [یاد کن] هنگامى که پروردگارش را ندا داد که به من آسیب رسیده است و تویى مهربانترین مهربانان» او شکوه خود را به سوی خدا برده نه به سوی غیر خدا پس خدا او را ثنا نمود (و درباره ی او گفت) که او را از صابران یافتیم «ما او را شکیبا یافتیم چه نیکو بنده‏‌اى به راستى او توبه‏ کار بود» این آیات دلالت دارند بر اینکه صابر شکوه الی الله دارد نه الی غیر الله.

سپس حضرت شیخ به نکته ی بسیار مهمی اشاره می‌فرمایند که:

 شکوه الی الله نه تنها منافات با صابر بودن ندارد) بلکه واجب است چرا که صبر بدون شکوه به خدا مقاومت در برابر قهر الهی و سوء ادب در ارتباط با خداوند است.

منبعفتوحات مکیه باب 178.  ج 3 از دوره‌های 8 جلدی ص 623

توضیح:

آیه اولی که سیدی محیی الدین ذکر فرمودند آیه 83 سوره انبیاء است و آیه بعدی آیه‌ی 44 سوره ی ص که به طور کامل در ادامه ذکر شده‌اند:

سوره‌ی انبیاء

وَأَیُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ  ﴿۸۳ فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَکَشَفْنَا مَا بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَآتَیْنَاهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَذِکْرَى لِلْعَابِدِینَ﴿۸۴ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِدْرِیسَ وَذَا الْکِفْلِ کُلٌّ مِنَ الصَّابِرِینَ ﴿۸۵

و ایوب را [یاد کن] هنگامی که پروردگارش را ندا داد که مرا آسیب و سختی رسیده و تو مهربان ترین مهربانانی. 83 پس ندایش را اجابت کردیم و آنچه از آسیب و سختی به او بود برطرف نمودیم، و خانواده اش را [که در حادثه ها از دستش رفته بودند] و مانندشان را همراه با آنان به او عطا کردیم که رحمتی از سوی ما و مایه پند و تذکری برای عبادت کنندگان بود. 

و اسماعیل و ادریس و ذوالکفل را [یاد کن] که همه از شکیبایان بودند. 85

سوره‌ی ص

وَاذْکُرْ عَبْدَنَا أَیُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ ﴿۴۱

و بنده ما ایوب را یاد کن، هنگامی که پروردگارش را ندا داد که شیطان [به سبب رنج و شکنجه ای که دچارش هستم] مرا سرزنش و شماتت می کند [تا از رحمت تو دلسردم کند.]  

﴿٤١﴾

وَخُذْ بِیَدِکَ ضِغْثًا فَاضْرِبْ بِهِ وَلَا تَحْنَثْ إِنَّا وَجَدْنَاهُ صَابِرًا نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ ﴿۴۴

و [به او گفتیم: چون سوگند خورده ای که همسرت را برای اینکه تو را در امور معنوی ناراحت کرده بود، صد تازیانه بزنی] با دستت بسته ای ترکه خشک برگیر و همسرت را با آن بزن، و سوگندت را مشکن. بی تردید ما او را شکیبا یافتیم. چه نیکو بنده ای! یقیناً بسیار رجوع کننده به سوی ما بود. 

شرک خفی (قسمت اول)

سیدی محیی الدین بن عربی در رساله ی شریفه ی وصایا می‌فرمایند:

وصیةعلیک بإداء الأوجب من حق الله و هو أن لا تشرک بالله شییا من الشرک الخفی الذی هو الإعتماد علی الأسباب الموضوعة و الرکون إلیها بالقلب و الطمأنینة بها و هی رکون القلب إلیها و عندها.

فإن ذلک من أعظم رزء دینی فی المؤمن و هو قوله تعالی من باب الإشارة : «و ما یؤمن أکثرهم إلا و هم مشرکون» یعنی _ و الله أعلم به _ هذا الشرک الخفی الذی یکون معه الإیمان بوجود الله.

بر تو باد به إدای واجب ترین و مهم ترین حقی که خدا بر تو دارد که عبارت است از اینکه به خدا شرک خفی نورزی. شرک خفی اعتماد نمودن و آرامش و سکون قلب بر اسبابی است که برای رسیدن به هر کاری قرار داده شده است. معنی آرامش قلب این است که فقط قلب به آنها آرام  و مایل و اعتماد دارد و در زمان فراهم بودن اسباب آرامش دارد.

 

شرک خفی از بزرگترین مصیبت‌ها و نقص‌های در دین مؤمن است. خداوند در آیه ی (106 سوره یوسف) به شرک خفی اشاره دارد آنجا که می‌فرماید «اکثر مردم به خدا ایمان نمی آورند مگر اینکه در همان حالت ایمان نیز مشرک هستند» منظور _ والله اعلمشرک خفی است که همراه  ایمان به وجود خدا می‌باشد.

وصایا ص 35.

شرک خفی (قسمت دوم)

جناب محیی الدین بن عربی در رساله‌ی شریفه‌ی وصایا مطلب بسیار بلندی را ذکر می‌فرمایند که به دلیل طولانی نشدن از آوردن متن عربی اجتناب می‌شود.
ایشان می‌فرمایند: در روایت صحیحی از پیامبر چنین آمده است که ایشان فرمودند: «آیا می‌دانید حق خداوند بر بندگانش چیست؟ حق خدا بر بندگان این است که او را عبادت کنند و چیزی را با او شریک نکنند»
پیامبر فرمود: «چیزی را» چیز نکره است و شامل شرک خفی و جلی می‌شود.
سپس فرمود: «آیا می‌دانید حق بندگان بر خدا زمانی که شرک نورزیدند چیست؟ اینکه آنها را عذاب نفرماید»

ذهنت را بسوی این قسمت از فرمایش پیامبر که فرمود آنها را عذاب نکند ببر. زمانی که بندگان شرک نورزند فکر آنها به چیزی غیر از خدا تعلق نمی‌گیرد چرا که اگر شرک نورزند (چه شرک خفی و چه جلی) توجهی به غیر از خدا ندارند (اما) اگر شرک بورزند چه شرکی که آنها را از مسلمانی خارج می‌سازد (شرک جلی) و چه شرک خفی که عبارت بود از توجه و اعتماد به اسباب عادی و متعارف انجام امور، خداوند آنها را بوسیله‌ی اعتماد‌شان بر اسباب عذاب می‌نماید.(به این شکل که) در حالت وجود آن اسباب ترس از کم شدن و از بین رفتن آنها دارند و در حالت نبود اسباب هم به دلیل نداشتن آن اسباب در عذابند.
پس در هر حالی چه در حال وجود اسباب و چه در حالت نبود اسباب در عذاب و سختی‌اند.
اما کسی که چیزی را با خدا شریک نکند (و شرک خفی که عبارت بود از اعتماد نکردن بر اسباب عادی فراهم شدن کارها نورزد و اعتماد بر خدا داشته باشد) در راحتی است و وجود و نبود اسباب برای او تفاوتی ندارد (چرا که) چنین شخصی بر کسی اعتماد نموده  که خداوند است و او می‌تواند کارها را از جایی که گمان ندارند محقق سازد همانطور که در آیه‌ی 2 و 3 سوره‌ی طلاق فرمود: «وَمَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ» یعنی: «و هر کس خدا ترس و پرهیزکار شود خدا راه بیرون شدن را بر او می‌گشاید و از جایی که گمان نَبَرد به او روزی عطا کند»

وصایا ص 36

شرک خفی (قسمت سوم)

حضرت شیخ اکبر محیی الدین بن عربی در رساله‌ی شریفه‌ی وصایا در توضیح آیه مبارکه‌ی  «وَمَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ» : «و هر کس خدا ترس و پرهیزکار شود خدا راه بیرون شدن را بر او می‌گشاید و از جایی که گمان نَبَرد به او روزی عطا کند» می‌فرمایند: از علامات تحقق به تقوی و متقی شدن این است که روزی فرد متقی و با تقوا از جایی که گمان آن را ندارد می‌رسد و اگر روزی از جایی که گمان آن را دارد رسید پس تقوا در او محقق نگشته و اعتماد بر خداوند ننموده است .

همانا برخی از وجوه تقوا به این معنی است که انسان خدا را مانند سپری قرار دهد برای اینکه نگذارد اسباب در قلب او تأثیر گذاشته و مانع از اعتماد او  بر اسباب شود. انسان به حال خود داناتر است و او از درون خود می‌یابد که به چه کسی اطمینان دارد و تکیه نموده است و نفسش با چه چیزی سکون و آرامش و قرار می‌یابد.

(بعد از شنیدن این سخن) نگو  که خداوند ما را به سعی در را تأمین کسانی که نانخور ما هستند امر نموده و نفقه و خرج آنها را بر ما واجب کرده است، پس باید جدیت و تلاش در راه به دست آوردن اسبابی که معمولا از راه آنها و به سبب آنها خداوند به ما روزی می‌دهد نماییم.

این سخن آنچه که ما گفتیم را نقض نمی‌نماید چرا که ما فقط تو را از اعتماد قلبت بر اسباب و آرامش در زمان فراهم بودن آنها نهی نمودیم و ما به تو نگفتیم که بر اسباب عمل نکن.

سپس می‌فرمایند : بعد از نوشتن این وجه برای تقوا خوابیدم و سپس به نفسم رجوع نمودم دیدم که دو بیت شعر را می‌سرایم که قبلا آن را نمی‌شناختم :

لا تعتمد إلا علی الله

فکل أمر بید الله

و هذه الاسباب حُجّابه

فلا تکن إلا مع الله

 

اعتماد مکن مگر بر خداوند

همه‌ی امور به دست خداست

این اسباب حجاب خداوند هستند (و باعث می‌شوند که انسان محجوب خدا را در پشت امور مشاهده ننماید)

  پس فقط با خدا باش (و دل به او ده)

در ادامه می‌فرمایند: به درون خویش نظر نما، اگر می‌بینی قلبت با آن اسباب کارها آرامش و سکون می‌یابد پس ایمان خود را متهم نما و بدان که تو آن مردی (که ایمان آورده و شرک نورزیده) نیستی.

اما اگر می‌بینی که قلبت با خدا آرام  است و حالت وجود اسباب و حالت نبود آنها برایت یکسان می‌باشد پس بدان تو آن مردی هستی که ایمان آوردی و هیچ چیزی را با او شریک نگرداندی (و موحد حقیقی) هستی و تو جزء افراد قلیلی هستی و مانند تو کم هستند.

پس اگر خداوند به تو از راهی که گمانش را نداری روزی داد این بشارتی از جانب خدا  می‌باشد که تو از متقین هستی.

وصایا ص 37

 

شرک خفی (قسمت چهارم)

حضرت شیخ اکبر محیی الدین بن عربی بعد از ذکر نکاتی عرشی در توضیح آیه مبارکه‌ی  «وَمَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ» مطلب بسیار دقیقی را در انتها ذکر می‌فرمایند: از اسرار این آیه این است که خداوند اگر چه که به تو از سبب عادی که در خزائن تو و در زیر حکم و تصرف توست به تو روزی دهد و تو متقی باشی به این معنی که خدا را بعنوان سپری گرفته باشی (که قبلا بیان شد) در این صورت خداوند نگه دارنده و تو مرزوق از جایی که گمان آن را نداری می‌باشی چرا که در گمان تو نیست که خداوند به تو روزی می‌دهد و گمان داری از چیزهایی که در دست خودت هست روزی می‌خوری پس از جایی که گمان آن را نداری روزی داده می‌شوی اگر چه که از آنچه که در دستت است می‌خوری (چون خدا روزی تو را می‌دهد و تو گمان داری که از اسباب عادی روزی می‌خوری(

این معنی و نکته، دقیق است آن را بدان که این معنی را جز اهل مراقبه الهیه و افرادی که مراقبت از بطون و قلوب خود می‌کنند التفات ندارند.

وصایا ص 37

معرفی اصناف رجال الله از جناب شیخ محی الدین ابن عربی


السلام و علیک یا ابا صالح المهدی روحی فدا

معرفی حضرت مهدی علیه السلام در کلام شیخ اکبر

عارف عظیم الشأن شیخ أکبر محیی الدین بن عربی در باب 366 کتاب مستطاب «فتوحات مکیه» در مقام معرفی امام زمان می فرمایند: « أنّ لله خلیفه یخرج من عتره رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم من ولد فاطمه یواطی اسمه اسم رسول الله جدّه الحسین بن علی بن أبی طالب یبایع بین الرکن و المقام یشبه رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم فی الخلق بفتح الخاء و ینزل عنه فی الخلق بضم» در ادامه می فرماید: «أسعد الناس به أهل الکوفه».
ترجمه:
«
همانا برای خداوند خلیفه و جانشینی است که خروج می کند. او از عترت رسول الله و از پسران  فاطمه می باشد که نامش با نام رسول الله مطابقت دارد جدّ او حسین بن علی بن أبی طالب است. مردم با او در بین رکن و مقام بیعت می کنند در خلقت و خلق ظاهر با رسول الله شباهت دارد و در خُلقش از او پایین تر است».

تذکر:
این عبارات در همه ی نسخه های کتاب فتوحات مکیه حتی چاپ های کنونی وجود دارد.

ذکر چند نکته:

فرمایشات حضرت شیخ در اینجا از جهات مختلفی با عقیده ی اهل سنّت در مورد قائم تفاوت دارد و مطابق با نظر شیعه می باشد:
1
ـ فقط شیعیان هستند که امام زمان را الآن زنده و حاضر می دانند ولی اهل سنت می گویند نزدیک ظهور به دنیا می آید. جناب شیخ در اینجا می فرمایند برای خدا خلیفه ای است که بعدا خروج می نماید . واضح است که این عبارت ظهور در موجود بودن حضرت دارد .

2ـ فقط شیعیان هستند که حضرت را از فرزندان حضرت صدیقه از نسل امام حسین علیه السلام می دانند . که شیخ نیز همین فرمایش را دارند .
3
ـ فرمود سعادت مند ترین مردم در زمان ظهور حضرت اهل کوفه هستندشیخ بهایی در کتاب اربعین خود این عبارت را از شیخ اکبر نقل می کند و به فقراتی از آن در مورد شیعه بودن حضرت شیخ استدلال می کند من جمله به این قسمت که شیخ فرموده سعادت مند ترین مردم در زمان ظهور او مردم اهل کوفه هستند.
چرا که این اعتقاد از مختصات شیعیان است که می گویند : آفتاب امامت آن حضرت از مکه طلوع و از آنجا به کوفه رفته و کوفه را مقر حکومت خود قرار می دهند.

 



شعری از محیی الدین بن عربی در مورد جانشینی پیامبر

در صدر باب 560 کتاب شریف فتوحات مکیه حضرت شیخ اکبر اشعاری را در مورد وصیت دارند که اشاره به وصیت پیامبر در مورد جانشینی امیرالمومنین دارد و در چندین جای کتاب فتوحات لقب وصی را برای امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیه السلام ذکر می کنند که در پست های بعدی به ذکر آنها نیز می پردازیم :

       وصّت الإله و وصّت رسـله فلـذا         کان التأسی بهم من أفضل العمل
     
لو لا الوصیه کان الخلق فی عمه       و بالوصیه دام المُلــک فی الدُّول
   
فاعمد إلیها و لا تهمل طریقتها          إن الوصیه حکم الله فی الأزل 

ترجمه ی ابیات:

خداوند وصیت کرد و پیغمبرانش نیز وصیت کردند و به همین دلیل تأسّی و اقتداء نمودن به آن ها از افضل امور است .

اگر وصیت نبود مردم در سرگردانی و حیرت فرو می رفتند و به سبب وصیت است که ملک و سلطنت در دوره ها ادامه دارد .

پس تو هم وصیت را پیشه ی خود ساز و از راه و روش و طریق آن غفلت مورز چرا که وصیت حکم خداوند است در ازل .


تصریح به جانشینی امیرالمومنین در کلام شیخ اکبر محیی الدین بن عربی

أوحد الموحدین حضرت شیخ اکبر سلام الله علیه در کتاب شریف فتوحات مکیه روایت زیر را از پیامبر نقل می فرمایندلا فتی الا علی
سپس در مورد دلیل این سخن پیامبر می فرمایندلأنه الوصی و الولی. یعنی به دلیل اینکه ایشان جانشین و ولی می باشند. واضح است که لفظ وصی صراحت در جانشینی دارد.


اصناف رجال الله

أوحد الموحدین حضرت شیخ اکبر محیی الملة و الحق و الدین بن عربی در باب 73 کتاب شریف فتوحات مکیه به بیان احوال رجال الله می‌پردازند.

در این سلسله مباحث به ذکر آن ها پرداخته می‌شود:

 واعلم أن رجال الله فی هذه الطریقة هم المسمّون بعالم الأنفاس و هو اسم یعم جمیعهم و هم علی طبقات کثیرة و أحوال مختلفة ...

و کل ما نذکره من هولاء الرجال باسم الرجال قد یکون منهم النساء ولکن یغلب ذکر الرجال...

ایشان در ابتدا می‌فرمایند:

بدانکه رجال الله در این طریقت به عالم انفاس نامگذاری می‌گردند و این اسمی است که همه‌ی آنها را در بر می‌گیرد. رجال الله دارای طبقات زیاد و احوال مختلفی می‌باشند...

هر گاه در این مباحث اسم رجال (مردان) برده می‌شود ممکن است برخی از آنها زن باشند لکن از باب غلبه رجال گفته می‌شود


قوام خانه ابدال

حضرت شیخ اکبر در باب 908 کتاب شریف فتوحات مکیه می‌فرمایند:

والسهر من احد الاربعه التی قام علیها بیت الابدال و هی السهر و الجوع و الصمت و العزله.

بیداری شب و شب زنده داری یکی از چهار رکنی است که خانه‌ی ابدال بر آنها بنا نهاده شده است و آن چهار مورد عبارت است از: سهر و جوع و صمت و عزلت.

در موارد متعددی در آثار سیدی محیی الدین به این چهار مورد و اهمیت آنها اشاره گردیده است و رساله‌ی مستقلی به نام حلیه الابدال (زینت ابدال) در خصوص این چهار مورد نوشته‌اند که در که مواردی در فتوحات به آن کتاب ارجاع داده‌اند.

در این جمله هم ابدال بودن را به منزله‌ی خانه‌ای می‌دانند که بر این چهار امر استوار است.

  

اصناف رجال الله معرفی نقباء

حضرت شیخ اکبر محیی الدین بن عربی در معرّفی نقباء می‌فرمایند

و منهم رضی الله عنهم النقباء و هم إثنا عشر نقیبا فی کل زمان لا یزیدون و لا ینقصون علی عدد بروج الفلک... کل نقیب عالم بخاصیة کل برج و بما أودع الله فی مقامه من الأسرار و التأثیرات و ما یعطی للنزلاء فیه من الکواکب السیارة و الثوابت. فإن للثوابت حرکات ...لا یشعر به فی الحس.

وأعلم أنه قد جعل الله تعالی بأیدی هولاء النقباء علوم الشرایع المنزلة و لهم استخراج خبایا النفوس و غوایلها و معرفة مکرها و خداعها. و اما إبلیس فمکشوف عندهم یعرفون منه ما لا یعرفه من نفسه. و هم من العلم بحیث إذا رآی أحدهم أثر وطأة شخص فی الأرض علم منها وطأة سعید أو شقی.

 

از جمله‌ی رجال الله نقباء می‌باشند که در هر زمانی دوازده نفر هستند نه بیشتر و نه کمتر بر عدد برج های فلکی.

هر یک از نقباء به خاصیت بروج و به اسرار و تاثیراتی که خداوند در آنها به ودیعت نهاده علم دارد و همچنین به آنچه که بر سیارات و ثوابتی که در آن بروج واقع می‌گردند عطا می‌شود آگاهی دارند. به درستی که (ستاره ها) و ثوابت نیز دارای حرکت می‌باشند (مانند سیارات) ولی به حس حرکت آنها درک نمی‌شود.

بدان که خدا به دستان نقباء علوم شرایع را قرار داده است و آنها توانایی استخراج و فهمیدن  چیزهای مخفی و پنهان نفوس و همچنین فساد نفوس را دارند و  مکر و خدعه نفوس را می‌شناسند و ابلیس برای آنها مکشوف است و از ابلیس چیزهایی می‌دانند که خود ابلیس نمی‌داند.

آنها در مرتبه‌ای از علم قرار دارند که اگر اثر و ردّ پای کسی را در روی زمین ببینند از روی آن می‌فهمند که آن شخص سعادتمند و سعید است یا شقی.

اصناف رجال الله معرفی ابدال

حضرت شیخ اکبر محیی الدین بن عربی در معرفی أبدال می‌فرمایند:

و منهم رضی الله عنهم الأبدال و هم سبعة لا یزیدون و لا ینقصون یحفظ الله بهم الأقالیم السبعة. لکل بدل إقلیم فیه ولایته. الواحد منهم علی قدم الخلیل علیه السلام  و له الإقلیم الأول والثانی علی قدم کلیم علیه السلام  و الثالث علی قدم هارون علیه السلام و الرابع علی قدم إدریس علیه السلام و الخامس علی قدم یوسف علیه السلام  و السادس علی قدم عیسی علیه السلام و السابع علی قدم آدم علیه السلام. و هم عارفون بما أودع الله سبحانه  فی الکواکب السیارة من الأمور و الأسرار فی حرکاتها و نزولها فی المنازل المقدر.

و سموا هؤلاء أبدالا لکونهم إذا فارقوا موضعا و یریدون أن یخلفوا بدلا منهم فی ذلک الموضع لأمر یرونه مصلحة و قربة یترکوا به شخصا علی صورته لا یشک أحد ممن أدرک رؤیة ذلک الشخص أنه عین ذلک الرجل و لیس هو بل هو شخص روحانی یترکه بدله بالقصد علی علم  منه فکل من له هذه القوة فهو البدل. و من یقیم الله عنه بدلا فی موضع ما و لا علم له بذلک فلیس من الأبدال المذکورین ... و رأینا هؤلاء السبعة الإبدال بمکة ... فما رأیت أحسن سمتا منهم.

از جمله‌ی رجال الله أبدال می‌باشند که آنها در هر زمانی هفت نفر می‌باشند نه زیادتر از هفت نفر می‌شوند و نه کمتر خداوند به وسیله‌ی آنها أقالیم هفتگانه را حفظ می‌فرماید. هر بدلی دارای اقلیم و سرزمینی است که در آن ولایت دارد.

اولی از آنها بر قدم حضرت خلیل علیه السلام است و سرزمین اول از برای اوست و دومی بر قدم حضرت کلیم علیه السلام و سومی بر قدم حضرت هارون علیه السلام و چهارمی بر قدم حضرت ادریس و پنجمی بر قدم حضرت یوسف و ششمی بر قدم حضرت عیسی و هفتمی بر قدم حضرت آدم علیه السلام می‌باشند. آنها آگاه و عارف به امور و اسرار حرکات و نزول در جایگاه‌های مشخص خداوند در  سیارات هستند.

دلیل ابدال نامیدن این هفت شخص این است که اگر این ابدال از جایی بروند و بخاطر مصلحت و یا قربة إلی الله لازم بدانند که بدلی از خود در آن مکان قرار دهند شخصی را بر صورت خود و شبیه به خود در آن مکان قرار می‌دهند و آن شخص بگونه‌ای به او شباهت دارد که هیچ کس از کسانی که قبلا او را دیده شک نمی‌کند که او نیست و حال آنکه او نیست بلکه شخصی روحانی است که ابدال او را به منظور هدفی در مکان خود قرار داده‌اند و از این امر نیز مطلع و آگاه می‌باشند و اما کسانی که خداوند بدلی از آنها را در جایی قرار می‌دهد و خود از آن خبر ندارند جزء ابدال هفتگانه نمی‌باشند.

ما ابدال هفتگانه را در مکه دیدیم  ... و از آنها خوش صورت تر ندیده ام .

فتوحات مکیه / باب 73 / ص 12 ج 3 از دوره ی 8 جلدی

اصناف رجال الله معرفی اوتاد

حضرت شیخ اکبر محیی الدین بن عربی در معرفی اوتاد می‌فرمایند:

و منهم رضی الله عنهم الأوتاد و هم أربعة فی کل زمان لایزیدون و لا ینقصون، رأینا منهم شخصا بمدینة فاس یقال له ابن جعدون کان ینخل الحناء بالأجرة.

الواحد منهم یحفظ الله به المشرق و ولایته فیه و الآخر المغرب و الآخر الجنوب و الآخر الشمال و التقسیم من الکعبة.

و هولاء قد یعبر عنهم الجبال لقوله تعالی : « ألم نجعل الأرض مهادا و الجبال أوتادا » ( نبا 6 و 7 ) فإنه بالجبال سکن مَید الأرض کذلک حکم هولاء فی العالم حکم الجبال فی الأرض و إلی مقامهم الإشارة بقوله :« ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَیْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ » (أعراف / 17) فیحفظ الله بالأوتاد هذه الجهات و هم محفوظون من هذه الجهات فلیس للشیطان علیهم سلطان إذ لا دخول له علی بنی آدم إلا من هذه الجهات.

از جمله‌ی  رجال الله اوتاد می‌باشند که آنها در هر زمانی چهار نفر می‌باشند نه زیادتر از چهار نفر می‌شوند و نه کمتر.‌ ما در شهر فاس یکی از آنها را دیدیم که به او ابن جعدون می‌گفتند. پیشه‌ی او الک کردن حناء در مقابل دریافت مزد بود.

خداوند به وسیله‌ی یکی از آنها مشرق را حفظ می‌کند و ولایت او در مشرق است و بوسیله‌ی دیگری مغرب را و با دیگری جنوب و با دیگری شمال را و تقسیم جهات از کعبه انجام می‌شود (کعبه مبدأ است)

 

از این چهار نفر گاهی به «جبال» (کوه ها) تعبیر می‌شود به دلیل این آیه که: «آیا ما زمین را مهد آسایش خلق نگردانیدیم؟ و کوهها را میخهایى در آن نساختیم؟» بوسیله‌ی کوه‌ها حرکات خفیف زمین آرام می‌یابد همچنین جایگاه این چهار نفر در عالم به منزله‌ی جایگاه کوه ها در زمین است.

خداوند با این آیه به مقام آنها اشاره می‌کند آنجا که می‌فرماید: «آن گاه از پیش روی و از پشت سر و طرف راست و چپ آنان در می‌آیم»

خداوند بوسیله‌ی اوتاد این جهات را حفظ می‌کند و خود اوتاد از این جهات در امان هستند و شیطان را بر آنها راهی نمی‌باشد چرا شیطان فقط از این جهات می‌تواند بر انسان‌ها وارد گردد .

فتوحات مکیه / باب 73 / ص 11 ج 3 از دوره ی 8 جلدی

 

 منبع :http://ibnarabi560.ir/

 

 

 

 

نکات عرفانی از زبان جناب شیخ محی الدین ابن عربی


نکات عرفانی ازجناب شیخ محی الدین ابن عربی


 اولین چیزی که بر سالک الی الله واجب است

حضرت شیخ امام عالم کامل محقق شرف الاسلام و لسان الحقایق قدوه الاکابر و محل الأوامر سیدی  محیی الدین بن عربی روحی فداه  در رساله ی شریف «الأنوار» که متضمن دستورات سلوکیه است می فرمایند:

« . . . فأول ما یجب علیک طلب العلم الذی به تقیم طهارتک و صلاتک و صیامک و تقواک و ما یفرض علیک طلبه خاصه لا تزید علی ذلک أول باب السلوک، ثم العمل به، ثم الورع ثم الزهد ثم التوکل ».

ترجمهاولین چیزی که بر سالک الی الله واجب است یاد گیری آنچیزی است که به واسطه ی آن طهارت و نماز و روزه و تقوای تو  و آنچه که بر تو واجب است با آن علم محقق شود . همین مقدار از علم واجب است و نه زیاده برآن و این اولین باب سلوک است. سپس عمل به این علم واجب است و بعد از آن ورع و بعد از آن زهد و سپس توکل .


جوع و اثر آن

حضرت شیخ محیی الدین ابن عربی در رساله‌ی شریفه‌ی «حلیة الأبدال» می‌فرمایند:

الجوع هو من أرکان هذا الطریق الإلهی و هو یتضمن السهر. کثرة الأکل للسالکین دلیل علی بعدهم من الله و طردهم عن بابه و إستیلاء النفس الشهوانیة البهیمیة بسلطانها علیهم و قلة الأکل لهم دلیل علی نفحات الجود الإلهی علی قلوبهم فیشغلهم عن تدبیر جسومهم.

جوع و گرسنگی از ارکان این راه الهی سیر و سلوک الی الله است و جوع بیداری شب را به دنبال می‌آورد و در دل دارد.

زیاد خوردن برای سالکین دلیل بر دوری آنها از خدا و طرد شدن از در خداوند و نشانه‌ی چیرگی نفس شهوانیه‌ی حیوانیه بر آنها است و کم خوردن دلیل بر نفحات جود و کرم الهی بر قلوب آنها است که این نفحات آنها را از اداره و تدبیر جسم هایشان باز داشته است.


پرهیز از اذیت کسی که نماز صبح خوانده

شیخ اکبر محیی الدین بن عربی  در رساله‌ی عرشیه‌ی «الوصایا» می‌فرمایند:

و تحفّظ أن تؤذی شخصا قد صلّی الصبح فإنه فی ذمة الله فلا تخفر الله فی ذمته و ما رأیت أحدا یحفظ هذا القدر فی معاملته الخلقَ و قد أغفله الناس فإنه قد ثبت عن رسول الله أنه قال : «من صلّی الصبح فهو فی ذمة الله». فإیاک أن یُتبعک الله بشی ء من ذمته.

بپرهیز از اینکه کسی که نماز صبح را خوانده است اذیت نمایی چون کسی که نماز صبح را بخواند در أمان و کفالت و پشتیبانی خداوند است و خدا بی وفایی و بد عهدی نسبت به کسی که در امانش است نمی‌نماید.

و من ندیدم کسی را که در رابطه‌اش با مردم این مقدار را رعایت نماید و مردم از این مطلب غافلند.

رسول خدا فرمود: «هر کس نماز صبح را بخواند در امان و کفالت خداوند است»

پس برحذر باش از اینکه خداوند تو را دنبال نماید به چیزی که در امان اوست.

توبه عام

حضرت شیخ می‌فرمایند:

کل توبة لا تکون عامة فهی ترک لا توبة فلا یعول علیه و لا یقبلها الله توبة.

هر توبه‌ای که عام نباشد (و نسبت به چیز خاصی باشد) توبه نیست بلکه ترک است و بر آن اعتماد و تکیه‌ای نیست و خداوند نیز آن را به عنوان توبه قبول نمی‌کند.

 

حکم (بسم الله الرحمن الرحیم) در ابتدا سوره‌های قرآن

جناب حضرت شیخ  اکبر در باب 376 فتوحات مکیه می‌فرمایند:

البسملة من القرآن بلاشک عند العلماء بالله و تکرارها فی السور کتکرار مایکرر فی القرآن من سایر الکلمات.

بسم الله الرحمن الرحیم در اول سوره های قرآن کریم بدون شک جزء قرآن کریم می‌باشد (نه اینکه برای تبرک در ابتدای هر سوره قرار داده باشند). و حکم تکرارش در هر سوره ای همانند تکرار سایر کلمات در قرآن کریم است.

محبت

حضرت شیخ اکبر سیّدی محیی الدین بن عربی می‌فرمایند:
کل شهوة غیر شهوة الحب لا یعول علیه
هر شهوت و خواستی غیر از شهوت حب قابل اعتماد و تکیه نمی‌باشد.

شفقت


شیخ اکبر در کتاب گرانسنگ فصوص الحکم در فص داوودی می فرمایند:

بدان ! شفقت و مهربانی بر بندگان خدا سزاوارتر است از غیرت ورزیدن برای خدا.

داوود علیه سلام می خواست که بیت المقدس را بنا سازد ، بارها آن را بنا کرد ولی هربار که از بنا فارق می شد ویران میگردید. از آن روی به خداوند شکایت برد ، خداوند بدو وحی کرد که : این خانه من به دستی که خون ریخته برپا نمی شود. داوود علیه سلام گفت پروردگارا آیا آن خونها در راه تو نبوده است؟

حضرت جل اعلا فرمود آری ! اما آیا آنان بندگان من نبودند؟

داود علیه سلام در آخر گفت : پروردگارا !! بنایش را به دست کسی قرار دهده که او از من باشد.

پروردگار تبارک و تعالی به او وحی فرستاد که فرزندت سلیمان آن را بنا میکند.


دوستی حقیقی و غیر حقیقی

حضرت شیخ اکبر در رساله‌ی لا یعول علیه می‌فرمایند:

«من صحبک لما یستفیده منک لا تعول علیه. فإنه ینقضی بتحصیل ما یرجوه منک و ربما کفر تلک النعمة إذا أراد الفراق . فکن منه علی حذر. من صحبک فی الله فعول علیه و علامته النصیحة إیاک و اعترافه بالحق عند البیان إن غلط»

کسی که برای استفاده از تو با تو همراه و مصاحب گردیده بر او اعتماد و تکیه‌ای نیست. همانا این مصاحبت و همراهی با بدست آوردن آنچه که امید داشته از تو تحصیل نماید تمام می‌گردد و چه بسا زمانی که می‌خواهد از تو جدا گردد نسبت به تو کفران نعمت و ناسپاسی نماید. پس از چنین شخصی برحذر باش.

[اما] کسی که برای خدا و در راه خدا با تو همراه و مصاحب گشته بر او اعتماد و تکیه نما و علامت چنین شخصی این است که برای تو خیرخواهی و نصیحت می‌کند و اگر در هنگام بیان اشتباهی نمود اعتراف به حق می‌نماید.


توفیق انجام کار خیر

جناب حضرت شیخ اکبر در رساله‌ی نوریه‌ی وصایا می‌فرمایند:

فاعلم أنک إذا وفّقت لعمل الخیر فهو بشری من الله أنک من السعداء فإنه لا یضیع أجر من  أصلح عملا

بدان هنگامی که تو موفق به انجام کار خیری می‌شوی این بشارتی است از جانب خدا که تو از سعداء و نیک بختان هستی. بدرستی که خداوند اجر کسی که عمل نیکویی انجام دهد ضایع و نابود نمی‌کند.

ویژگی مرد کامل

حضرت شیخ اکبر محیی الدین بن عربی در رساله‌ی شریفه‌ی تراجم می‌فرمایند:

قیل لآبی السعود ببغداد و کان محققا فی شأنه: الرجل من یقعد أربعین لا یأکل.

قال آخر: الرجل من یأکل قوت أربعین فی أکلة واحدة. فقال أبوالسعود: الرجل من یأکل کما یأکل الناس فلا یتمیز عنهم.

به ابو سعود که فرد بزرگی بود گفته شد: مرد (کامل) آن است که چهل روز چیزی نمی‌خورد.

شخص دیگری گفت: مرد آن است که در هر وعده به اندازه چهل وعده می‌خورد .

ابو سعود فرمود: مرد (کامل) کسی است که مانند مردم عادی می‌خورد و از آنها تمییز داده نمی‌شود (و مانند سایرین رفتار می نماید(.

راه فهمیدن معارف دینی

حضرت شیخ اکبر محیی الدین بن عربی می‌فرمایند:

من أراد فهم المعانی الغامضة فی الشریعة فلیتعمل فی تکثیر النوافل فی الفرایض.

هر کس بخواهد معانی و مطالب معرفتی غامض و پیچیده‌ی شریعت را بفهمد باید ضمن واجباتی که انجام می‌دهد مستحبات زیادی نیز انجام دهد.

 فتوحات مکیه باب 389

 

ثمره یاد خدا

شیخ اکبر سیدی محیی الدین بن عربی می‌فرمایند:

إذا أشعرت قلبک ذکر الله دایما فی کل حال فلابد أن یستنیر قلبک بنور الذکر فیرزقک ذلک النور الکشف و إذا جاءک الکشف جاء الحیاء یصحبه.

اگر قلب خود را همواره متوجه یاد خداوند نمایی به طور حتم قلب تو با نور یاد او روشن خواهد شد. این نور برای تو حالت کشف پدید می‌آورد و هنگامی که کشف آمد حیاء نیز همراه آن خواهد آمد.

 1. کتاب مستطاب فتوحات مکیه باب 560.


تعبّد و اعتقاد به بزرگان طریقت

شیخ اکبر سیدی محیی الدین بن عربی می‌فرمایند:

و لقد لقیت الخضر بإشبیلیة و أفادنی التسلیم بمقالات الشیوخ و ان لا أنازعهم و إن کانوا مخطئین فی نفس الأمر.

من حضرت خضر را در اشبیلیه ملاقات کردم. آنچه که در آن ملاقات به من افاده نمود؛  تسلیم بودن نسبت به گفته‌های بزرگان طریقت بود و اینکه با آنها نزاع و جدال نکنم هر چند در واقع بر خطا باشند.

کتاب مستطاب فتوحات مکیه باب 364.

ادب

شیخ اکبر سیدی محیی الدین بن عربی می‌فرمایند:

إن أردت أن تکون من الخدام فالتزم الأدب التزام الألف و اللام.

اگر می‌خواهی در زمره‌ی خادمان باشی به ادب التزام داشته باش همانند التزام الف و لام بر سر برخی از کلمات.

1- کتاب مستطاب فتوحات مکیه / باب 559

2- الکبریت الأحمر فی بیان علوم شیخ الأکبر / ص 138

 

وصیت فردی صالح

شیخ اکبر محیی الدین ابن عربی در رساله‌ی نوریه‌ی «الوصایا» سفارشی را از فردی صالح ذکر می‌فرمایند:

وصیة من رجل صالح: آثروا الله علی جمیع الأشیاء و استعملوا الصدق فیما بینکم و بینه و أحبوه بکل قلوبکم و الزموا بابه و اشتغلوا به و توسدوا الموت إذا نمتم و اجعلوه نصب أعینکم إذا قمتم.

خدا را بر همه‌ی چیزها ترجیح دهید و برگزینید و صدق و راستی را بین خود و خدایتان بکار برید و خدا را با همه‌ی قلبتان دوست بدارید و مقیم درگاه او باشید و مشغول او باشید و مرگ را بالش خود نمایید هنگامی که می‌خوابید و زمانی که از خواب بیدار می‌شوید مرگ را همانند تابلویی در برابر دیدگانتان قرار دهید.


تاثیر گناه

شیخ اکبر محیی الدین ابن عربی می‌فرمایند:

ألا و ان الذنب یزید الکفر

آگاه باش: به درستی که گناه بر کفر انسان می‌افزاید.


مراقبه ( شاکر بودن در همه احوال عطای نعمت یا زوال آن)

جناب حضرت شیخ اکبر در رساله ی شریف الوصیه که غیر از رساله ی الوصایا است مطلبی عرشی در مورد مراقبه ی در هنگام زوال نعمت و یا بخشش نعمت به انسان بیان فرموده اند:
علیک بمراقبه الله فیما أخذ منک و فیما أعطاک فإنه ما أخذ منک إلا لتصبر فیحبک فإنه یحب الصابرین و إذا أحبک عاملک معامله المحب مع محبوبه و ما من شی ء یزول عنک إلا و له عوض سوی الله:

 لکل شی ء إذا فارقته عوض  و

لیس لله إن فارقت من عوض
و کذلک إذا أعطاک فإن من جمله ما أعطاک الصبر علی ما أخذه منک فأعطاک الشکر و هو یحب الشاکرین.

ترجمهبر تو باد به مراقبه و توجه به حق در مورد چیزهایی که خداوند از تو می گیرد و یا چیزهایی که به تو عطا می فرماید. خداوند چیزی را از تو می گیرد تا تو صبر نمایی و در نتیجه او تو را دوست بدارد چرا که خداوند صابرین را دوست می دارد «إن الله یحب الصابرین». و زمانی که خداوند تو را دوست بدارد با تو مثل محب با محبوبش رفتار می نماید.

سپس حضرت شیخ می فرمایند: هیچ چیزی را از دست نمی دهی مگر اینکه در مقابل از دست دادن آن چیز دیگری و عوضی را به دست می آوری مگر خدا را که اگر او را از دست دهی چیزی نیست که عوض آن باشد.
سپس شعری رابیان می فرمایند که ترجمه ی آن چنین است: «هر چیزی که از دست می دهی و تو را ترک می نماید عوضی در مقابل آن به دست می آوری. و برای خدا زمانی که تو را ترک نماید جایگزینی نیست
وهمچنین در مورد چیزهایی هم که خدا به تو عطا می فرماید باید مراقبه داشته باشی. از جمله  یچیزهایی که خداوند به تو عطا فرموده است صبر بر چیزهایی است که از تو گرفته است چرا که در مقابل گرفتن آن چیز به تو شکر عطا فرموده و او شاکرین را دوست دارد «إن الله یحب الشاکرین». 


بر حذر بودن از فریب دادن نفس و اعتماد بر بخشایش حضرت حق و اصرار برگناه

 فریب دادن نفس؛ اعتماد بر کرم و حلم خدا با وجود انجام معصیت و استمرار بر آن

جناب شیخ اکبر در نکته ای بسیار مهم هشداری جدی به افرادی که با وجود انجام گناهان و استمرار بر معاصی به عفو و کرم خدا اعتماد نموده اند می دهند که متوجه باشند که علی رغم اینکه انسان باید در همه حال امید به عفو و رحمت خدا داشته باشند ولی ممکن است شیطان از این استفاده نماید و انسان را فریب دهد و در واقع حلم و عفو خدا حجابی برای انسان گردد .

و ایاک و الإغترار فهو أن تخدعک نفسک لکرم الله تعالی و حلمهمع استمرارک علی معصیته و یخدعک ابلیس لعنه الله علیه بأن یقول لک لولا ذنبک و مخالفتک من أین یظهر کرمه و رحمته و عفوه و مغفرته؟ . . . فلا یغررک هذا الکلام  فقل له أما رحمته و ما ذکرت منه کان صحیح . . . لکن یا ملعون ترید أن تغرنی بکرم الله تعالی .  و من أین أعلم أنی ممن عفی عنه و یغفر له . نعم یلحق کرمه و رحمته و معرفته و عفوه بمن شاء من عباده کما یلحق عقوبته و نقمته بمن شاء من و أنا لا أدری من أین الفریقین . أنا عند فعلی هذا . و لعل الله تعالی کما حرمتنی التوبه من المعصیه هنا، یحرمنی عفوه قبل دخولی النار فینتقم منی .

ألا و ان الذنب یزید الکفر . فلو علمت قطعا آنا ممن یعفی عنه قطعا و لا یوخذ بذنب، ربما اغتررت بکلامک و ذلک حمق منی و جهل . بل کان الواجب أن أبذل جهدی فی طاعه الله شکرا لله تعالی و حیاء منه.

ترجمهبپرهیز و بر حذر باش از « إغترار » ( فریب خوردن ) و اغترار به این معنی است که نفس تو، تو را فریب دهد به کرم و حلم خدا با وجود اینکه استمرار بر معاصی داری و خدعه کند با تو ابلیس و فریبت دهد به اینکه بگوید : اگر گناه و مخالفت تو نبود پس کرم و رحمت و عفو و مغفرت خدا کجا ظاهر می شد؟ این کلام ابلیس تو را نفریبد . به او بگو . رحمت خدا و آنچه که از رحمت او گفتی صحیح است . . . لکن ای ملعون آیا می خواهی بوسیله ی کرم خدا مرا بفریبی؟

من از کجا بدانم که جزء گروهی هستم که خدا از آنها می گذرد و آنها را می بخشد. بله کرم و رحمت و مغفرت و عفو خداوند شامل هر آن کس از بندگانش که بخواهد می شود همانطوری که عقوبت و نقمت او نیز شامل هر که او بخواهد می شود و من نمی دانم جزء کدام گروهم ( جزء افرادی که بخشش شامل حال آنها می شود و یا جزء گروهی که مورد عقوبت واقع می گردند ) . ( آنچه برای من مشخص و معلوم و یقینی است این است که ) من در گرو و در بند همین عملی هستم که الآن انجام می دهم.

و شاید خدا همانطوری که در دنیا مرا توبه از معصیت محروم ساخت در آخرت نیز مرا از عفو خود محروم سازد و از من انتقام بگیرد.

آگاه باش که همانا گناه بر کفر انسان می افزاید . اگر بالفرض من قطعا و یقینا بدانم که جزء آن گروهی هستم که خداوند از آنها می گذرد و آنها را مورد عفو خود قرار می دهد و مواخذه به گناهان نمی نماید ( باز هم باید دست از معصیت بردارم ) چه بسا به کلام تو فریفته شود و گول تو را خوردن حماقت و جهل است. بلکه آنچه که برمن واجب است این است که تمام تلاش خود را در راه اطاعت خداوند مبذول نمایم تا شکر گذار او باشم و از او حیاء کرده باشم و حرمت او را پاس داشته باشم .

 

هدیه به ساحت قدسی سرور و مولایمان حضرت شیخ اکبر روحی لتراب مضجعه فداء صلوات 

 

برحذر باش از اینکه .......

اصرار بر گناه

إیاک و الإصرار و هو الإقامه علی الذنب بل تب إلی الله فی کل حال و علی إثر کل ذنب.
 
بر حذر باش و به شدت از اصرار بر گناه پرهیز نما . منظور از اصرار بر گناه ادامه دادن آن و اقامت کردن بر روی گناه است . در هر حالی و به دنبال هر گناهی توبه و بازگشت بسوی خدای نمای.


مجالست باخداوند

شیخ اکبر محیی الدین بن عربی در رساله‌ی عرشیه‌ی «الوصایا» مطلب راه گشا و بسیار مهمی را می‌فرمایند که به دلیل طولانی نشدن از آوردن متن عربی اجتناب شده است:

ایشان می‌فرمایند: بر تو باد به همنشینی با کسی که به سبب همنشینی با او نفعی در دین تو حاصل شود مثل اینکه علمی دارد که از آن علم استفاده نمایی و یا عملی در او وجود دارد و یا اینکه دارای اخلاق نیکویی است.

بدرستی زمانی که انسان با کسی که همنشینی با او آخرت را به یاد می‌آورد مجالست نماید قهرا به مقداری که خداوند او را موفق گرداند از آن مجالست زینت می‌یابد و نفس او  نیز آراسته به صفات نیک همنشین می‌گردد .

حال که فهمیدی همنیشینی موجب سرایت صفات نیک و اخلاق خوبِ همنشین به تو می‌گردد، پس خدا را به عنوان همنشین خود انتخاب نما و بوسیله یاد و  ذکر خدا با او همنشین شو. ذکر قرآن بزرگترین ذکرهاست. خداوند می‌فرماید «إنا نحن نزلنا الذکر» (سوره ی حجر آیه 9) یعنی: بدرستی که ما ذکر را نازل نمودیم منظور از ذکر در این آیه‌ی شریفه قرآن است.

و همچنین خداوند فرموده «أنا جلیس من جالسنی» یعنی: من همنشین کسی هستم که با من همنشینی نماید و پیامبر نیز فرمود «أهل القرآن هم أهل الله و خاصته» یعنی: اهل قرآن اهل الله و خاصان خدا می‌باشند.

خاصان پادشاه در بیشتر احوال همنشین پادشاه می‌باشند. و خدا نیز دارای اخلاق و خلق‌هایی است که از اسمای حسنای او می‌باشند. پس هر که حق تعالی همنشین او باشد خدا انیس اوست. پس حتما مکارم و خوبی‌های اخلاق خدا به شخص همنشین به اندازه مدت همنشینی او می‌رسد.

هر کس که همنشین گروهی گردد که خدا را یاد می‌نمایند خداوند او را نیز همراه آن گروه داخل رحمت خود می‌نماید و گروهی که خدا را یاد نمایند همنشین آنها بدخت و شقی نمی‌گردد. پس چگونه کسی که خدا همنشین او شده (دقت شود: خدا همنشین او شده)شقی و بدبخت گردد؟؟؟

 

رساله‌ی الوصایا ص 45

 

یاد خدا در همه احوال

حضرت شیخ اکبر محیی الدین ابن عربی وصیة إلهیة  (سفارشی از خدا) را در کتاب شریف وصایا ذکر می‌فرمایند:

وصیة إلهیة بذکر الله علی کل حال . قال موسی علیه السلام: أی رب أ بعید أنت فأنادیک أم قریب فأناجیک؟ فقال الله تعالی له: أنا جلیس من ذکرنی و من ذکرنی فأنا معه.

قال: فأی عمل أحب إلیک یا رب؟

قال: تکثر ذکری علی کل حال.

خداوند ما را به یاد خودش در هر حالی توصیه نموده است. حضرت موسی علیه السلام به خداوند عرضه داشت: خدایا آیا تو دوری تا تو را به آواز بلند بخوانم یا نزدیکی که با تو آهسته سخن بگویم؟

خداوند به او فرمود :

من همنشین کسی ام که مرا یاد نماید و هر کس مرا یاد کند و به یاد من باشد من با او هستم .

حضرت موسی گفت : پروردگارا کدام عمل نزد تو محبوب تر است؟

خداوند فرمود: یاد من را در هر حالی زیاد کن.


ذکر خداوند (کتاب وصایا)

جناب شیخ اکبر را رساله ایست بسیار شریف به نام رساله ی «وصایا» که در آن وصیت هایی را ذکر فرموده اند که بسیار مغتنم است

در این قسمت وصیت پنجم جناب شیخ در این رساله که در مورد ذکر خدا است  تقدیم می گردد:

کشف ثمره ی ذکر

وصیهعلیکم بذکر الله فی السر و العلن و فی انفسکم و فی الملأ . فإن الله یقول « فاذکرونی أذکرکم » فجعل جواب الذکر من العبد الذکر من الله . . . فإنک إذا أشعرت قلبک ذکر الله دائما فی کل حال لابد أن یستنیر قلبک بنور الذکر فیرزقک ذلک النور الکشف فإنه بالنور یقع الکشف للأشیاء و إذا جاء الکشف جاء الحیاء بصحبه . . .

و الله یقول فی الخبر المأثور الصحیح «. . . و أنا معه ـ یعنی مع العبد ـ حین یذکرنی . إن ذکرنی فی نفسه ذکرته فی نفسی و إن ذکرنی فی الملأ ذکرته فی ملإ خیر منه» و قال الله تعالی  و اکبر الذکر ذکر الله علی کل حال.

 

ترجمهبر شما باد به یاد خدا فی پنهایی و در آشکارا و در نفستان و در ملا. پس همانا خداوند می فرماید: «مرا یاد نمایید تا شما را یاد کنم» در این آیه خداوند جواب ذکر از طرف بنده را ذکر از جانب خود قرار داده است . . . 

اگر دایما و در هر حال  بر قلبت لباس ذکر خدای را بپوشانی حتما و ناگزیر قلبت بنور ذکر نورانی و منور می گردد. پس این نور نتیجه می دهد و روزی می دهد تو را کشف . چرا که همانا با نور کشف اشیاء واقع می گردد . و هنگامی که کشف بیاید حیا نیز همراه آن می آید . . .

حدیثی صحیح از خداوند منقول است که من همراه  بنده ام در حالی که مرا یاد می نماید . اگر مرا در نفس خود یاد نماید من او را در نفس خود یادمی نمایم و اگر مرا در ملأ و نزد دیگران یاد نماید او را در ملأیی بهتر از ملأیی که او مرا یاد نموده یاد می نمایم .

خداوند تعالی می فرماید «و الذاکرین الله کثیرا و الذاکرات» یعنی «و زنان و مردانی که زیاد خداوند را یاد می نمایند». بزرگترین ذکر ها ذکر خداوند در همه حال است.


پرهیز از نفاق

شیخ اکبر محیی الدین بن عربی در رساله‌ی عرشیه‌ی «الوصایا» می‌فرمایند:

إیاک ان تظهر إلی الناس بأمر یعلم الله منک خلافه .

بپرهیز از اینکه خود را به گونه‌ای به مردم نشان دهی و چیزی را در نزد مردم ظاهر گردانی که خداوند  می‌داند تو خود آنگونه که می‌نمایی نیستی.

پرهیز از خیانت و ظلم

حضرت شیخ اکبر محیی الدین بن عربی در رساله‌ی شریفه‌ی وصایا می‌فرمایند:

إیاک أن تخون من خانک و لاتعتد علی من اعتدی علیک فإن ذلک أفضل لک عند الله 

بپرهیز از اینکه به کسی که به تو خیانت نموده خیانت نمایی و بر کسی که به تو ظلم نموده ظلم نکن این برای تو در پیشگاه خدا بهتر است.


نقل شعری از حضرت امام سجاد علیه السلام توسط شیخ اکبر محیی الدین بن عربی در فتوحات

جناب حضرت شیخ اکبر أوحدالموحدین محیی الدین بن عربی در کتاب شریف فتوحات مکیه در بحث کتمان اسرار توحید شعری را از حضرت زین العابدین امام علی بن الحسین علیه اسلام نقل می فرمایند:

ایشان می فرمایند: اگر کتمان سر لازم نبود و اسرار توحید برای جمیع مردم قابل درک نبود برای گفتار شخص پسندیده و پاکیزه از دودمان علی بن ابی طالب  صلی الله علیه و سلم دیگر معنایی وجود نداشت چرا که ایشان فرموده :

                 یا رب جوهــــــر لو ابوح به             لقیل انت ممن یعبد الوثنا

            و لاستحل رجال مسلمون دمی             یرون اقبح ما یاتونه حسنا

معنای شعر:

چه بسیار از آن علوم جوهریه ی اصلیه را که در من است و اگر به آنها لب بگشایم حتما می گویند من بت پرستم 

و گروهی از مسلمانان به خاطر این سخنان خون مرا حلال می شمارند و آنها زشت ترین کردار خود را نیک می دانند .

منبعفتوحات مکیه ج 1 ص 32.

 

نکته

مجموع این ابیات چهار بیت است که در جلد 7 الغدیر ص 35 و 36 نقل شده است 

مرحوم فیض کاشانی نیز در مقدمه ی وافی و در کتاب الاصول الاصلیه این ابیات را از آن حضرت نقل کرده حتی جناب غزالی هم در کتاب الاحیاء  این ابیات را به حضرت نسبت داده است .

دو بیت دیگر عبارت است از :

                انی لاکتم من علمی جواهره     کیلا یری الحق ذو جهل فیفتتنا

              و قد تقدم فی هذا ابوحسن    الی الحسین و اوصی قبله الحسنا

 نکته :

از این ابیات فهمیده می شود که توحید حقیقی در نظر مردم دقیقا در نقطه  ی مقابل آن است و شرک قلمداد می شود . پس اگر موحد حقیقی سخن از توحید حقیقی گوید باید جاهلان توحید او را شرک بدانند و او را کافر و خون او را حلال شمرند و مبارزه با اهل توحید را که زشت ترین کارهاست بهترین کارها بپندارند .


نماز بدون حضور قلب از منظر حضرت شیخ اکبر

اوحد الموحدین محیی المله و الدین جناب شیخ اکبر سلام الله علیه در فتوحات می فرمایند : هر نمازی که حضور قلب در آن نباشد چون مرده ای است که روح د رآن نیست . اگر نمازی روح نداشته باشد در روز قیامت نمی تواند دست صاحبش را بگیرد . نماز منافق ظاهر ساز دارای چنین وصفی است . در روز قیامت به او گفته می شود : آفریده ی خود را زنده کن و او قادر بر این کار نیست حق تعالی عبادات را صرفا برای اقامه  ی صورت ظاهرشان تشریع نکرده بلکه آنها را بخاطر محتوا و مدلولشان قرار داده تا انسان ها به معرفت حق نایل آیند .


توفیق انجام کار خیر

جناب حضرت شیخ اکبر در رساله‌ی نوریه‌ی وصایا می‌فرمایند:

فاعلم أنک إذا وفّقت لعمل الخیر فهو بشری من الله أنک من السعداء فإنه لا یضیع أجر من  أصلح عملا

بدان هنگامی که تو موفق به انجام کار خیری می‌شوی این بشارتی است از جانب خدا که تو از سعداء و نیک بختان هستی. بدرستی که خداوند اجر کسی که عمل نیکویی انجام دهد ضایع و نابود نمی‌کند.

ویژگی مرد کامل

حضرت شیخ اکبر محیی الدین بن عربی در رساله‌ی شریفه‌ی تراجم می‌فرمایند:

قیل لآبی السعود ببغداد و کان محققا فی شأنه: الرجل من یقعد أربعین لا یأکل.

قال آخر: الرجل من یأکل قوت أربعین فی أکلة واحدة. فقال أبوالسعود: الرجل من یأکل کما یأکل الناس فلا یتمیز عنهم.

به ابو سعود که فرد بزرگی بود گفته شد: مرد (کامل) آن است که چهل روز چیزی نمی‌خورد.

شخص دیگری گفت: مرد آن است که در هر وعده به اندازه چهل وعده می‌خورد .

ابو سعود فرمود: مرد (کامل) کسی است که مانند مردم عادی می‌خورد و از آنها تمییز داده نمی‌شود (و مانند سایرین رفتار می نماید(.


تعبّد و اعتقاد به بزرگان طریقت

شیخ اکبر سیدی محیی الدین بن عربی می‌فرمایند:

و لقد لقیت الخضر بإشبیلیة و أفادنی التسلیم بمقالات الشیوخ و ان لا أنازعهم و إن کانوا مخطئین فی نفس الأمر.

من حضرت خضر را در اشبیلیه ملاقات کردم. آنچه که در آن ملاقات به من افاده نمود؛  تسلیم بودن نسبت به گفته‌های بزرگان طریقت بود و اینکه با آنها نزاع و جدال نکنم هر چند در واقع بر خطا باشند.

کتاب مستطاب فتوحات مکیه باب 364.


تذکر حضرت شیخ اکبر

جناب حضرت شیخ اکبر در کتاب تجلیات می‌فرمایندحبیبی تترک الانس بربک لمنیه نفسک. ما هذا منک بجمیل. لا یغرنک ایمانک و لا اسلامک و لا توحیدک این ثمرته ان خرج روحک عن بدنک فی حال امانیک و انت لا تشعر ما یکون حالک و انت لا تری بعد الموت الا الذی مت علیه و لم یکن عندک سوی الامانی. فاین التوحید و این الایمان خسرت وقتک.

دوست من انس به پروردگارت را بخاطر آرزوی نفس خویش رها کرده‌ای. این کار از تو زیبا و پسندیده نیست. ایمان و اسلام و توحیدت تو را نفریبد و مغرور نسازد. ثمره‌ی اینها چیست اگر روحت از بدنت خارج گردد در حالی که در آرزوهایت هستی و تو بعد از مرگ نمی‌بینی مگر آنچه را که بر آن حال از دنیا رفته‌ای (و چون در حال آرزوها از دنیا رفته‌ای) پیش تو بغیر از آرزوهایت چیز دیگری نیست. پس توحید و ایمانت کجاست؟ وقتت را از دست دادی (و سرمایه ات بر باد رفت)

 منبع :http://ibnarabi560.ir/

ترجمه بخش نخست فصوص الحکم ابن عربی (فص آدمی)

به نام خدا


ترجمه بخش آغازین فصوص الحکم   


بسم الله الرحمن الرحیم 
تمثال جناب محی الدین ابن عربی ابن العرفان

عکس ‏‎Mark Zamini‎‏
حمد برای خداست که نازل کننده حکمتهاست(1 )از پیشین ترین مقام (2 )بر قلبهای کلمه ها (3)به یگانگی راهی که دارای قرب است( 4 ) (یگانگی راه مستقیم) ، هرچند آیینها و ادیان و مذاهب، به سبب گوناگونی امتها، مختلف باشد؛ و صلوات و سلام خداوند بر مدد دهنده همتها، حضرت محمد، از خزائن جود و کرم ( 5 ) به استوارترین گفتار ( 6 )، و بر آل او باد.


اما بعد، من رسول خدا را  ( که درود و سلام خدا بر او باد) در رؤیای بشارت بخشی، در دهه آخر محرم سال 627 ، در محل سکونتم، «دمشق»، دیدم، در حالی که در دست آن جناب- که درود خدا بر او باد- کتابی بود. حضرتش به من فرمود:« این کتاب «فصوص الحکم» است. آن را بگیر و به مردم  عرضه کن تا از آن بهره مند شوند


گفتم: «به گوش دل و جان شنیدم ، و طاعت از آن خدا و رسول او و آنهایی است که حق فرماندهی بر ما دارند، همان طور که بدان امر شده ایم


پس آرزو را محقق یافتم  و نیت خود را خالص کردم و قصد و همت خود را برای ابراز این کتاب -همان طور که رسول خدا برای  من مشخص کرده بود- از شوائب مجرد کردم، به گونه ای که خالی از هر زیادت و نقصانی باشد؛ و از خداوند درخواست کردم که مرا در این امر و در تمام احوالم از جمله  بندگانی قرار دهد که شیطان بر آنها سلطه ای ندارد، و از او در خواست کردم که مرا در تمام چیزی که انگشتانم می نگارد و زبانم می گوید و دلم  آن را فرا می گیرد به القای پاک الهی (القای سبوحی) و دمیدن روح قدسی در درون ، با پشتیبانی و قوت بخشیدنی که مرا مصونیت و عصمت بخشد، خاص گرداند ؛ به طوری که من مترجم باشم ، نه متحکم (که به میل خود چیزی می گوید یا می نویسد) تا برای هر که از رجال الهی و اهل الله و اصحاب قلوب بر آن واقف می شود متحقق شود که این کتاب از مقام تقدیسی نازل شده است که منزه از اغراض نفسانی است، همان اغراضی که ناخالصی و فریبکاری در آن راه می یابد؛ و امیدوارم که حق تعالی- چون دعایم را شنید، ندایم را اجابت فرماید.


بنابراین، من جز آنچه حق تعالی بر من القا می کند، القاء نمی کنم؛ و در این سطور، جز آنچه حق بر من نازل می کند، نازل نمی کنم ؛ و این در حالی است که من نه صاحب نبوتنم، و نه صاحب رسالت؛ بلکه  وارثم (وارث انبیاء و رسولان و اولیای حق) و برای آخرت خود کشت می کنم.


فمن الله فاسمعوا  *****   و الی الله فارجعوا

فاذا ما سمعتم    *****   ما اتیت به  فعوا

ثم بالفهم فصلّوا   *****   مجمل القول و اجمعوا

ثم منّوا به علی    *****    طالبیه لا تمنعوا

هذه الرحمة التی  *****    وسعتکم فوسّعوا

عکس ‏‎Mark Zamini‎‏
یعنی: پس از خدا بشنوید و به جانب خدا بازگردید؛ پس هرگاه آنچه را که من عرضه کردم شنیدید، آن را حفظ کنید؛ سپس مجمل آن را (سخنان خلاصه و سربسته مرا) با فهم تفصیل دهید (شرح و بسط دهید و رازگشایی کنید) و جمع کنید(جمع بندی کنید) ؛ سپس آن را به خواستارانش عطا کنید و آن را از ایشان منع نکنید. این رحمتی است که شما را فرا گرفته است، پس شما نیز آن را گسترش دهید.

و از خداوند امید دارم که از کسانی باشم که مورد تأیید قرار گرفته اند و توانا و مؤید شده اند و مقید به شرع مطهر محمدی گردیده اند و دلبند و پایبند آن شده اند؛ و از خدا امید دارم که ما را، همان گونه که از امت آن حضرت قرار داد، در زمره آن حضرت محشور فرماید.

پس اولین چیزی که حضرت مالک بر بنده  از آن (کتاب فصوص الحکم) القاء کرد: «فص حکمة الهیة فی کلمة آدمیة» است.

 


1-   
حکمت عبارت است از معرفت به حقایق اشیاء و حقایق امور و ویژگیها و احکام آن  و عمل به مقتضای آن.


2-   
حکمت امری خدادادی است. در آیه 269 از سوره «بقره» آمده است:«یؤتی الحکمةمن یشاء و من یؤت الحکمة فقد أوتی خیرا کثیرا» یعنی «خداوند به هرکس که می خواهد حکمت را عطا می کند ؛ و به هرکس که حکمت داده شود خیر فراوانی داده شده است.» سرچشمه حکمت در درون انسان است؛ یعنی انسان حکمتی را که در درونش نهاده شده است کشف می کند. حضرت محیی الدین در« فص شعیبی » می فرماید ، خداوند دو تجلی دارد. تجلی اول «تجلی غیب» است؛ و در این تجلی است که استعدادهای هر چیز و هر کس نیز به او داده می شود. تجلی دیگر «تجلی شهادت» نام دارد، و در این تجلی استعدادهای داده شده به هر چیز و هر کس ظاهر می شود. بنابراین، استعداد درک حکمتها در تجلی غیب به انسان داده شده و در نهاد وی قرار داده شده است، و در تجلی شهادت این حکمتها در فرد متجلی می شود و ظهور می کند.

3   -   
واژه «کلمه» در معنای عام آن، به همه مخلوقات اطلاق می شود . یک وجه از وجوه استعمال واژه «کلمه» در مورد مخلوقات این است که مخلوقات حاصل امر «کن» (باش) خداوندند و واژه «کلمه» در معنای خاص آن، به پیامبران و اولیای الهی گفته می شود. برخی از شارحان فصوص معتقدند که در اینجا مقصود از «کلمه ها» معنای عام آن نیست، چون حضرت محیی الدین از نازل کردن حکمت بر قلب کلمه ها سخن به میان می آورد، اما سخن ایشان صحیح نیست؛ زیرا این امر که خداوند در آفرینش هر مخلوق و در صفت و فعل هر مخلوق حکمت بلکه حکمتهایی قرار داده است خود از مصادیق نزول حکمت بر قلبهای کلمه ها یعنی بر همه مخلوقات است.



4 - 
برخی در مورد باء در«باحدیة الطریق الأمم» گفته اند که بای ظرفیة است یعنی فروفرستنده حکمتهاست در یگانگی راه مستقیم؛ و برخی گفته اند که باء در معنای سببیت است یعنی به سبب یگانگی راه مستقیم آن را نازل کرد  و برخی باء را در معنای تضمین دانسته اند و معنایش این می شود که: حکمتهای نازل شده متضمن این معناست که راه مستقیم یکی است و یگانه است؛ و غیر این وجوه نیز گفته شده است.



5-   
مقصود از خزائن جود و کرم اسماء الله  است.

6 - مقصود از «بالقیل الأقوم» این است که با  استوارترین و بهترین و درستترین و مناسبترین گفتار همتها را مدد می کند.

 

به نام خدا


ترجمه«فص حکمة الهیة فی کلمة آدمیة»   :

 

بخش اول




عکس ‏‎Mark Zamini‎‏

   (خلاصه  و جوهره حکمت الهی در کلمه آدمی)

چون مشیت حق تعالی- از حیث اسمای حسنای او که به شماره در نمی آید، بر این تعلق گرفت که اعیان اسمای خود را ببیند- و اگر می خواهی بگو چون مشیتش بر این تعلق گرفت که عین خود را در هستی جامعی که به سبب اتصافش به وجود  فراگیر همه امور است ببیند -  و با آن هستی جامع، رازش را برای خود آشکار کند- زیرا قطعا اگر کسی خودش را با خودش ببیند، مانند این نیست که خودش را در چیز دیگری که به او تعلق دارد، همچون آینه، ببیند؛ چون او صورت و تصویری از خود را به محل(آینه و محل تجلی) می دهد، و تصویر او بر خودش به گونه ای ظاهر می شود که، بدون وجود این محل و بی آنکه او در محل تجلی می کرد، آن گونه ظاهر نمی شد؛ و حضرت حق تمام عالم را همانند پیکری درست کرد که روحی در آن نبود.


 
جهان همچون آینه ای جلا نیافته و صیقل داده نشده بود؛ و از شأن حکم الهی (۱)این است که او محلی را درست نمی کند، مگر اینکه این محل (این صورت و پیکر )قطعا پذیرای روحی الهی است و خداوند از آن پذیرندگی روح الهی به نفخ(دمیدن) در آن محل تعبیر کرده است؛ پس نفخ خداوند چیزی جز حصول استعداد در آن صورت و پیکره درست شده برای قبول فیض الهی نیست، همان فیضی که ویژگی آن تجلی دائمی است، که همواره بوده و خواهد بود.


از این رو، جز قابل(۲)(پذیرنده فیض الهی) باقی نماند؛ و قابل نیز نباشد، مگر از فیض اقدس (۳)خداوند؛ پس هر امری آغاز و سرانجامش از اوست. بنابراین، هر امری به او باز می گردد، همان طور که از او آغاز شده است. پس امر چنین اقتضا کرد که آینه جهان جلا پیدا کند و صیقل یابد، پس آدم (۴) عین جلای آن آینه(۵) و روح آن صورت و پیکره بود و ملائکه از بعضی از قوای آن صورت و پیکره ای بودند که صورت و پیکره جهان است و از آن در اصطلاح قوم (اهل عرفان)به انسان کبیر تعبیر می شود. ملائکه برای جهان به منزله قوای روحانی و حسی اند که در نشئه انسانی(وجود انسان)هست... .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 
۱-یعنی سنت الهی و شیوه و قانون او این است.

2-قابل یعنی اثر پذیر و  فاعل یعنی اثر گذار .

3- یعنی وجود قابل، و اینکه چگونه و با چه ویژگی و چه استعدادی باشد از ناحیه فیض اقدس خداوند است.
4- حقیقت آدم و حقیقت انسان مقصود است؛ و یک فرد مشخص مقصود نیست.


5-عین یعنی مظهر و تجلی مفهوم و چیزی که با آن می توان مفهوم و حقیقت را تا حدودی تجربه کرد
...
هر قوه ای از قوای موجود در انسان به خویش محجوب است و برتر از خود را نمی بیند؛ و البته، آن گونه که خود باور دارد و می پندارد، در نشئه انسانی (وجود انسان) اهلیت و شایستگی برای داشتن هر منصب بلندمرتبه و هر منزلت والایی در پیشگاه خداوند وجود دارد. اعتقاد به اهلیت و شایستگی انسان برای هر منصب و منزلت والا به این سبب است که در نزد انسان، جامعیت الهی وجود دارد که این جامعیت به جناب الهی(1 )  و به حقیقة الحقائق( 2 ) و _ در این نشئه(انسانی) که این اوصاف را داراست _ به آنچه که طبیعت کلی اقتضای آن را دارد( 3 ) باز می گردد، همان طبیعت کلی که تمام قابلهای جهان را،از بالاترین تا پایینترینش، شامل می شود؛ و عقل این امر را از راه دقت نظر عقلی و با فکر نمی فهمد، بلکه این نوع از ادراک، جز از راه کشف الهی( 4متحقق نمی شود. از راه کشف الهی، این معرفت حاصل می شود که صورتها و پیکره های موجود در جهان که پذیرای ارواحش است اصلش چه چیزی است.
پس این مخلوق یاد شده انسان و خلیفه نامیده شده است. انسانیتِ انسان به سبب عام بودن و شمول نشئه او و به این سبب است که او همه حقایق را در بردارد؛ و انسان برای حضرت حق به منزله مردمک چشم از چشمی است که با او می نگرد، و از وی به بَصَر( 5 ) تعبیر شده است؛ و از همین رو، او انسان نامیده شد.

6 - که حضرت حق با وی به خلق خود نظر می افکند و آنها را مورد رحمت خود قرار می دهد.


(1)مقصود حضرت واحدیت است که حضرت اسماء الهی و جامع همه اسماء است و از این حضرت است که فیض به مظاهر اسماء (که همان اعیان ثابته باشد) می رسد.


(2)
حقیقة الحقائق حقیقتی است که همه حقایق از اوست و با تجلی آن حقیقت همه حقایق هستی متحقق می شود. مقصود حضرت احدیت است.


(3)
مقصود طبیعت انسانی است که همه سنتهای الهی حاکم بر جهان و هر پدیده ای که در جهان رخ می دهد در طبیعت انسانی موجود است.


(4)
کشفی که خدا آن را عطا فرماید.


(5)
واژه "بصر" به معنای بینایی است، و به معنای عضو بینایی (چشم) نیز به کار می رود.


 (6)
واژه "انسان"چند معنا دارد که یک معنای آن مردمک چشم است. حضرت محیی الدین در اینجا به این معنا اشاره دارد.




 

 

 

بخش دوم :


ادامه ترجمه فص حکمة الهیة فی کلمة ادمیة (2(


پس اوست همان انسان حادث(۱) ازلی( 2 ) و پدیده دائم و ابدی ( 3 )و کلمه جدا کننده( 4 )و در عین حال جامع (۵) که جهان به وجود او کامل شد ) 6 (.

 نسبت انسان به جهان همانند نسبت نگین انگشتر به خود انگشتر است. انسان محل نقش انگشتر جهان است و به منزله علامتی است که پادشاه خزائن خود را با آن مهر و موم کرده و حفظ می کند؛ و از همین رو ، خداوند انسان را خلیفه نامید؛ زیرا او خلق خود را با انسان حفظ می کند، همان گونه که مهر و موم، خزانه ها را حفظ می کند؛ و مادامی که مهر پادشاه بر آن است، کسی جرأت نمی کند که خزانه را، جز با اذن پادشاه، باز کند.


 
بنابراین، در حفظ جهان، خداوند انسان را خلیفه و حانشین خود قرار داد؛ در نتیجه، مادامی که در جهان این انسان کامل وجود دارد، جهان محفوظ است و باقی است. آیا نمی بینی که چون انسان کامل از دنیا برود و انسان کامل از خزانه دنیا منفک شود، چیزی از آنچه حضرت حق در خزانه دنیا بر جای نهاده باقی نماند ( 7 )  و هرچه در دنیا باشد خارج شود و بعضی از اجزای آن با اجزای دیگر بپیوندد ( 8 ) و امر به آخرت منتقل شود (9 ) و بر خزانه آخرت مهر ابدی زده شود. (۱۰)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- چیزی که نبوده و سپس آفریده شده است "حادث" نامیده می شود.

2-ازلی" به ذاتی می گویند که آغازی برای آن نمی توان در نظر گرفت. روح و حقیقت انسان فرای خلقت جسمانی اوست و فرای ماده و جهان مادی است. انسان، در عین حال که آفریده است، روحش فرای آفرینش جهان مادی ماست و وقتی برای آفرینش روح انسان نمی توان در نظر گرفت، هر چند آن نیز از خداست و به امر او پدید آمده است.


3-یعنی حقیقتش باقی به بقای حضرت حق است.


4-یعنی انسان کامل برزخی است که حضرت حق با او به خلق خویش نظر رحمت می افکند و او برزخ میان قدیم و حادث و جدا کننده و تفصیل دهنده هر چیز است. در برخی نسخه ها به جای واژه "الفاصله" واژه "الفاضله"ثبت شده است که به معنای صاحب فضیلت است.


5- انسان کامل جامع همه حقایق جهان ماست و جامع ظاهر و باطن است. انسان‌ کامل همان‌ وجود جامعی‌ است‌ که‌ همه‌ مراتب‌ وجود و همه حضرات را داراست. تعریفی که حضرت محیی الدین در عبارت بالا در باره انسان بیان فرمود وصف انسان کامل است، و جمله های بعدی شاهد و مؤید این نکته است.


6-در برخی از نسخه های "فصوص الحکم" به جای "فتم" که ("پس کامل شد" ترجمه کردیم) واژه "قیام" است و معنا این می شود که"برپایی جهان به وجود اوست". به فرض صحت این نسخه، روح انسان مقصود است، نه جسم انسان . این روح انسان است که مرتبه اش مقدم  بر جهان ماست .


7- یعنی هرچه که حضرت حق در دنیا گرد آورده است از دنیا خارج شود.


8- یعنی هر چیز به همسان خود یا آنچه با آن تناسب دارد ملحق شود و در نهایت به اصل خود ملحق شود.

9- عنی امر الهی در مورد دنیا و همه امور دنیا به آخرت منتقل شود.


10- یعنی این انسان کامل در آخرت نیز مهری است بر خزانه آخرت، همان طور که وقتی در دنیا بود مهری بر خزانه دنیا بود.




ترجمه فص حکمة الهیة فی کلمة ادمیة (3)   

بنابراین، هر چه از اسماء الهی در صور الهی 1 است در نشئه انسانی(وجود انسان) ظاهر شد، به طوری که نشئه انسانی رتبه احاطه و جمع2 به این وجود را حائز شد؛ و به سبب این رتبه و این جامعیت، برای خداوند متعال حجت  بر ملائکه قائم شد.

 پس هوشیار و مراقب باش و درس بگیر که خدا تو را با دیگری پند داده است3 ، و بنگر آنکه به مهلکه افتاده است از کجا این مصیبت به او وارد شده است. 4

ملائکه با وجود آنچه نشئه این خلیفه5  آن را به دست می گیرد و به عهده دارد(یا نشئه این خلیفه آن را  عطا می کند)6 و با وجود آنچه حضرت حق از عبادت ذاتی آن را ایجاب می کند، واقف نشدند و ثبات نورزیدند7 ؛  زیرا هیچ کس از حضرت حق معرفت ندارد و او را نمی شناسد، مگر آنچه  ذاتش آن را می گیرد و دریافت می کند(یا ذاتش آن را عطا می کند)8، و ملائکه جامعیت آدم را دارا نیستند .9
همچنین، ملائکه 10، با وجود اسماء الهی که مختص نشئه این خلیفه (آدم)11 بود و آدم با آن اسماء تسبیح الهی را به جا می آورد و تقدیسش می کرد، واقف نشدند و ثبات نورزیدند؛ و ملائکه ندانستند که خداوند اسمایی دارد که علم آنها به آن اسماء نمی رسد؛ بنابراین، ملائکه با اسماء نشئه این خلیفه (آدم) تسبیح الهی را به جا نیاوردند، و خداوند را همانند آدم تقدیس نکردند؛ و در نتیجه، بر ایشان آنچه که ذکر کردیم 12غلبه کرد و این حال بر آنها حکمفرما شد، و ملائکه به سبب نشئه خودشان، گفتند: "آیا در زمین کسی را قرار می دهی که در آن فساد کند!؟"؛ و مقصود از فساد جز نزاع نیست، و خودشان به نزاع پرداختند.

 
بنابراین، آنچه ملائکه در حق آدم گفتند عین همان چیزی بود که خودشان با حضرت حق در آن قرار داشتند. پس اگر نشئه آنها حاوی13 عدم معرفت و عدم جامعیت نبود، آنها از سر جهل و عدم درک، آنچه را که در حق آدم گفتند نمی گفتند؛ و خلاصه اینکه، اگر خودشان را می شناختند، قطعا آگاه بودند ؛ و اگر آگاه بودند14، قطعا معصوم  15می شدند

ملائکه16  به طعن و اعتراض بسنده نکردند، تا آنجا که ادعای تقدیس و تسبیح خویش به خداوند را به آن افزودند. برخی از اسمای الهی نزد آدم بود که ملائکه بر آن اشراف نداشتند؛ و به همین سبب، آنها همانند آدم تسبیح و تقدیس خداوند را به جا نیاوردند

_____________________________________________________________
 
1- مقصود از صور الهی مخلوقات اند.

 2- جامعیت

3- بیان حکایت آدم و فرشتگان که به خدا گفتند:"آیا در زمین کسی را قرار می دهی که در زمین فساد می کند و خونها می ریزد"، برای پند گرفتن ما انسانهاست تا در موارد مشابه درس عبرت بگیریم و به خداوند اعتراض نکنیم یا در حکیمانه بودن امورش تردید نکنیم و از این راه به مهلکه نیفتیم .

4- باطن آیه به تمام کسانی اشاره دارد که، بر اثر جهل و نادانی و عدم فهم  و درک، به امری از امور الهی اعتراض می کنند، یا در حکیمانه بودنش تردید می کنند.

5- یعنی نشئه انسان

6- فعل"تعطی" از ثلاثی مجرد، به معنای گرفتن، به دست گرفتن است؛ و از باب افعال، به معنای دادن، عطا کردن است. در عبارت بالا، هر دو  وجه را به نحوی می توان صحیح دانست.


 
7- فعل"لم یقف" که در عبارت آمده در لغت چندین معنا دارد. برخی گفته اند که در اینجا به معنای "نایستادند و ثبات نورزیدند"است، و برخی گفته اند که در اینجا به معنای"مطلع نشدند" است. برای تأیید هر یک از دو قول شواهدی وجود دارد . از یک سو گفته شده که چون در همین چند سطر جناب محیی الدین از فعل "ما علمت"نیز استفاده کرده است، به نظر می رسد که معنای اول مورد نظرِ حضرت ابن عربی بوده است وگرنه چه دلیلی داشت که به جای فعل"ما وقفت" یا فعل "لم تقف" از فعل "ما علمت" استفاده کند همچنین، گفته شده که فعل مورد نظر وقتی به معنای "ثبات ورزیدن چه در حالت مثبت یا در حالت منفی آن- باشد "مع" (به معنای با)، همراهش می آید ؛ و اگر به معنای مطلع شدن چه در حالت مثبت یا در حالت منفی آنباشد " مع" همراه آن نمی آید، و در عبارت بالا نیز فعل مذکور با "مع" آمده است، اما این سخن صحیح نیست ؛ چون اگر "مع" به معنای "با وجود" باشد، همراه وقف یقف به معنای مطلع شدن به کار می رود . قضیه دیگری نیز این احتمال را که فعل یاد شده به معنای "مطلع شدن"باشد باقی می گذارد؛ و آن قضیه این است که حضرت محیی الدین، بعد از این عبارت، به نقصان معرفت ملائکه اشاره می فرماید و به آن تعلیل می کند، که این امر با معنای"مطلع نشدن" سازگارتر است.

8- وضعیت فعل "تعطی"در اینجا نیز مانند چند سطر قبل است.


9- یعنی چون جامعیت نداشتند، نمی توانستند معرفت جامعی پیدا کنند و حد درک و شناخت آنها ناقص بود.

 
10- عبارت به گونه ای است که با توجه به ابهام در مرجع ضمایر به شکلهای گوناگونی می توان آن را ترجمه کرد. نوع دیگر ترجمه این عبارتها از این قرار است: همچنین، ملائکه با وجود اسماء الهی که مختص خودشان بود تسبیح خدا را به جا آوردند و تقدیسش کردند و ملائکه ندانستند که خداوند اسمایی دارد که علم آنها به آن اسماء نمی رسد؛ پس ملائکه  خدا را با اسمایی که به آن معرفت نداشتند تسبیح نکردند(تسبیح آنها جامع نبود) و تقدیس او را- همانند آدم- به جا نیاوردند. (به گونه دیگر هم ترجمه شده است)

 11- مرجع ضمیر "ها" در "تخصها" را برخی"نشئه این خلیفه" (آدم) و برخی "ملائکه" می دانند.

 12- ثبات نورزیدن و اعتراض کردن به درگاه الهی مقصود است.

 13- معنای فعل "تعطی" که اینجا در متن است همانند سابق است.

14- یعنی اگر معرفت به این امر داشتند که خودشان جامع نیستند و به همه اسماء الهی معرفت ندارند، می دانستند که در مورد خلیفه الهی درک و قضاوت درستی ندارند و نباید درباره او  قضاوت کنند .

15-دیگر اعتراض نمی کردند و از این خطا مصون می ماندند.

16- خداوند در آیات متعددی به نافرمانی نکردن ملائکه و عصمت آنها تصریح دارد؛ پس معلوم می شود که در آیه مورد بحث ما- که سخن از اعتراض ملائکه بر خداوند است- ملائکه مورد نظر ملائکه عالم سفلی اند، نه ملائکه عالم علوی.

ترجمه فص حکمة الهیة فی کلمة ادمیة (4)



خداوند ماجرا و حکایت( آدم و ملائکه و اعتراض آنها را به پروردگارکه انسان فساد می کند و خون می ریزد) برای ما توصیف کرد، تا ما نزدش بایستیم ( 1 )  و رعایت ادب کردن با خداوند متعال را بیاموزیم، و آنچه را که ما نیز بدان متحققیم و شامل آنیم به طور مقید ادعا نکنیم؛ تا چه رسد به اینکه ادعای ما مطلق باشد، و آنچه را که، نه حال ماست، و نه به آن علم داریم، به طور کلی مدعی باشیم، و به سبب این ادعا رسوا شویم . بنابراین، این تعریف الهی (۲) از اموری است که حضرت حق با آن، بندگان باادب و امانتدار و خلیفه خود را ادب آموخت و پروراند.


به بحث حکمت باز می گردیم و می گوییم:

بدانکه امور کلی (۳) هرچند وجود عینی درعالم خارج ندارند، اما بیشک در ذهن معقول و معلوم اند؛ و ازاین رو، امور کلی همواره باطن و نهفته اند و از وجود عینی ( 4 )  جدا نمی شوند.

 امور کلی در هرچه که وجود عینی دارد حکم و اثر کاملی دارند(۵)؛ بلکه وجود عینی عین امور کلی است، نه غیر آن. یعنی امور کلی عینِ اعیان موجودات عینی اند (۶) ؛ و امور کلی از اینکه بخودی خود معقول باشند، هرگز منفک نشوند. در نتیجه، امور کلی از حیث اعیان موجودات، ظاهر و آشکارند؛ همان طور که از حیث معقول بودنشان، باطن و نهفته اند.


پس استناد و تکیه هر موجود عینی به این امور کلی است، که نه زوال آنها از عقل ممکن است، و نه وجود آنها در عین به گونه ای که از معقول بودن زائل شوند، امکان دارد؛ و آن وجود عینی، خواه موقت باشد یا غیر موقت(۷) ، نسبتش به این امر کلی معقول، نسبتی واحد است؛ (۸) اما با این وجود حکمی (و اثری) نیز از جانب موجودات عینی به این امور کلی، بر حسب آنچه که حقایق آن موجودات عینی طالب آن است، بر می گردد (۹)، همانند نسبت علم به عالِم و نسبت حیات به حیّ.

 بنابراین، حیات حقیقتی معقول است، و علم نیز حقیقتی معقول است که از حیات متمایز است؛ همان طور که حیات نیز از علم متمایز است.

 بعد از آن، در مورد حق تعالی- می گوییم" او علم و حیات دارد "پس او حیّ عالِم است، و در مورد مَلَک (فرشته) می گوییم "مَلَک حیات و علم دارد" پس مَلَک حیّ عالِم است، و در مورد انسان می گوییم " انسان حیات و علم دارد" پس او حیّ عالِم است؛ و حقیقت علم واحد است، و حقیقت حیات نیز واحد است، و نسبت آن دو به عالِم و حیّ نیز نسبت واحدی است؛

و درباره علم حق می گوییم که آن قدیم است، و در مورد علم انسان می گوییم که آن حادث شده است؛ پس بنگر که نسبت چه حکم و تأثیری را در این حقیقت معقول حادث کرده و ایجاد کرده است، و به این ارتباط میان معقولات و موجودات عینی بنگر که همان گونه که علم این حکم و تأثیر را بر کسی که عالم است دارد که گفته شود "او عالِم است"، عالِم نیز این حکم و تأثیر را بر علم دارد که علم در موجود حادث، حادث است و در ذات قدیم، قدیم است؛ بنابراین، هر یک (۱۰) ، در حالی که حاکم و اثر گذار است، محکوم و اثر پذیر است؛ و معلوم است که این امور کلی، هرچند معقول اند،

 اما عینشان معدوم و حکم و اثرشان موجود است، همان طور که وقتی به موجود عینی نسبت داده می شوند محکوم و اثر پذیرند، به طوری که حکم و اثر را در اعیان موجود می پذیرند و تفصیل پذیر و تجزیه پذیر نیستند؛
زیرا تفصیل و تجزیه شدن بر امور کلی محال است، و امور کلی ذاتا در هر چیزی که متصف به امری از امور کلی شود وجود دارند، همان طور که انسانیت در تک تک افراد از این نوع خاص از موجود وجود دارد؛ و این انسانیت تفصیل پذیر نیست، و به سبب تعدد اشخاص متعدد نمی شود، و همواره امری معقول است.

 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1- عنی اعتراض نکنیم .


2- عنی تعریف حکایت ملائکه در ادعایشان.


3-انند قدرت و علم و اراده و خلق و ... .


4-از ویژگیهای امور کلی معقول بودن آنهاست، و از ویژگی دیگر آنها این است که نهان اند. در موجودات عینی همواره امور کلیِ معقول نهفته و نهان اند، و امور کلی در عالم حس هرگز جدای از موجودات عینی نیستند. جناب"عبدالرزاق کاشی" در متن، به جای "الوجود العینی"، تعبیر "الوجود غیبی" را ترجیح داده و صحیحتر دانسته است. معنای عبارت بالا، بر اساس قول جناب "عبدالرزاق"، این می شود که امور کلی هرگز از غیب بودن و معقول بودن منفک نمی شوند.


5-  مانند تأثیر علم در عالم و تأثیر حیات در موجود زنده .


6- یعنی امور کلی با اعیان موجودات رابطه معنا و مصداق را دارند و معانی با مصادیق همواره اتحاد دارد. مصادیق و صورتها و اعیان- همواره تجلی معانی اند ؛ یعنی وقتی معانی تجلی می کنند، مصادیق و صورتها و اعیان جلوه گر می شوند.


7- موجود موقت موجودی است که در بند وقت است و موجود غیر موقت موجودی است که در بند وقت نیست.


8- یعنی تکیه موجودات عینی به امور کلیِ معقول، و متأثر بودن موجودات عینی از آن عمومیت دارد، خواه آن موجودات عینی در بند وقت باشند و خواه نباشند.

9- یعنی گرچه موجودات عینی بر امور کلی معقول تکیه دارند و از آن متأثرند، اما حقایق موجودات عینی طلب می کنند و معین می کنند که کدام امور کلی بر آنها اثر بگذارد.   

10-یعنی امر معقول غیبی و وجود عینی .


ترجمه فص حکمة ‌الهیة فی کلمک آدمیة (5)



چون ثابت شد که میان آنچه وجود عینی دارد و آنچه وجود عینی ندارد ارتباط وجود دارد و ارتباط میان آنها نسبتهایی عدمی( 1 ) است،

 بنابراین، اینکه میان بعضی از موجودات با بعضی دیگر ارتباطی معقول وجود داشته باشد نزدیکتر است؛ زیرا در هر حال، میان آنچه وجود عینی دارد و آنچه وجود عینی ندارد جامعی وجود دارد که همان وجود عینی است؛
 
اما میان موجودات عینی جامعی وجود ندارد، ولی با وجود اینکه جامعی میان آنها وجود ندارد، میان موجودات عینی ارتباط وجود دارد؛ پس به سبب وجود جامع در میان وجود غیبی و وجود عینی، وجود ارتباط معقول میان آنها قویتر و سزاوارتر و به حقیقت نزدیکتر است؛ و شکی نیست که ثابت شده است آنچه مُحدَث( 2 )  است حادث شده است؛ و مُحدَث -که ذاتا ممکن است- به مُحدِثی( 3 ) نیاز دارد که آن را پدید آورده باشد،

 پس وجود مُحدَث ممکن الوجود از غیر خودش است، و مُحدَث به محدِث مرتبط و وابسته است، و ارتباطش ارتباط افتقار( 4 ) است؛ و ناگزیر مُحدَثِ ممکن الوجود تکیه اش به واجب الوجودِ بالذات است که ذاتا غنی است و در بودنش به خودش متکی است و نیازمند به غیر خودش نیست. این واجب الوجود است که وجود را به ذات خود به این حادث عطا کرده است؛

 و چون واجب الوجود، ممکن الوجود را، به ذاتش( 5 ) ، اقتضا و ایجاب کرد( 6 )، ممکن الوجود نیز بدان سبب واجب الوجودِ بالغیر است؛ و چون استناد و تکیه ممکن الوجود به کسی( 7 ) است که از او، به خویش( 8 ) ، پدیدار شد،

 پس این استناد اقتضا کرد که ممکن الوجود در اسم و صفت و هرچه به واجب الوجود منتسب و مربوط است، به صورت واجب الوجود باشد، جز وجوب ذاتی؛ زیرا وجوب ذاتی برای موجود حادث حقیقت و واقعیت ندارد؛ چون موجود حادث هرچند واجب الوجود است( 9 )، اما وجوبش به سبب غیر خودش( 10 ) است، نه به سبب خودش.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ-
1- یعنی امور کلی اموری معقول اند و در عالم خارج موجود نیستند، بلکه حکم و اثر آنها در خارج یافت می شود؛ و موجودات عینی احکام و آثار امور کلی اند.

2- پدید آمده، پیدا شده.
3- پدید آورنده ای.

4- نیازمندی

5- تعبیر"لذاته" به سبب وجوه معنایی متعدد که اینجا در آن است به صورت "به ذاتش" ترجمه شد تا شاید آن وجوه را در برگیرد.

6- فاعلیت واجب الوجود از دیدگاه حضرت محیی الدین به صفت نفسی اوست، و قابلیت و استعداد ممکنات نیز ذاتی است که البته از فیض اقدس حق است .

7- واجب الوجود

8- اینجا نیز تعبیر "لذاته"، به سبب شمول دایره معنایی آن، این گونه ترجمه شد.

9- چون "ممکن الوجود" تا "واجب الوجود بالغیر" نشود موجود نشده و پیدا نمی شود. (الشیء ما لم یجب لم یوجد)

10- یعنی وجوبش به سبب "واجب الوجود بالذات" است و وجوبش وابسته به اوست.


ترجمه فص حکمة الهیة فی کلمة ادمیة (6)   


سپس باید بدانی، بنابر آنچه گفتیم که امر بر این مقرر بود که حادث به صورت واجب الوجود ظاهر شو د، حق- تعالی- ما را در مورد آگاهی به او، بر نظر در حادث ارجاع داد، و یادآوری فرمود که او آیات و نشانه هایش را در حادث برای ما نشان داده است تا با خودمان بر او استدلال کنیم(۱) ؛ بنابراین، ما او را به وصفی توصیف نکردیم، مگر اینکه ما آن وصف بودیم، جز وجوب ذاتی خاص.

پس چون او را به خویش و از خویش دانستیم و شناختیم (۲)، هرچه به خودمان نسبت دادیم به او نسبت دادیم؛ و بر زبان تراجم (۳) نیز در وصف خداوند و آنچه به خدا منسوب است اینچنین وارد شده و به ما رسیده است (۴).

 پس خداوند نیز خود را برای ما، به سبب ما و با ما ، توصیف کرد؛ پس هنگامی که او را شهود کنیم، خودمان را شهود کنیم؛ و هر گاه او شاهد ما باشد، شاهد خودش است.


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1-در این باره در آیه 20 و 21 از سوره "الذاریات" می خوانیم :" و فی الأرض ایات للموقنین و فی انفسکم أفلا تبصرون" یعنی در زمین و در خودتان نشانه هایی برای اهل یقین است، پس چرا بصیرت نمی یابید؟!" همچنینُ در آیه 53 از سوره "فصلت" می خوانیم:" سنریهم ایاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی یتبین انه الحق..." یعنی نشانه های خود را در عالم بیرون و در خودشان قرار می دهیم تا برای ایشان روشن شود که او حق است.


2- عبارت حضرت محیی الدین اینچنین است:"فلما علمناه بنا و منا ... " که وجوه مختلفی دارد.

3-  مقصود از"تراجم" پیامبران و اولیای الهی اند که سخنان خدا را به مردم بازگو می کنند و درباره خداوند برای مردم سخن می گویند.

4- مانند آیاتی که رضایت و خشم  را به خدا نسبت می دهد و استهزاء کردن  کافران  را به او نسبت می دهد، همچون آیه 110 از سوره "توبه" و آیه 8 از سوره "بینه" و آیه 71 از سوره "اعراف" و ... . در برخی روایات نیز از خندیدن خدا سخن به میان آمده است که حضرت محیی الدین به وجه انتساب این نسبتها به خداوند اشاره فرموده است.

 

ترجمه فص حکمة ‌الهیة فی کلمه آدمیة (7)

  و شکی نیست که ما  در شخص و نوع زیادیم، و ما هرچند بر حقیقت واحدی باشیم که آن حقیقت ما را گرد می آورد و جمع می کند ، اما می دانیم که قطعا فارق و جدا کننده ای وجود دارد که به سبب آن، بعضی از اشخاص و افراد از برخی دیگر متمایز شده اند ؛ و اگر این فارق و جدا کننده نبود، کثرت در واحد نبود.

 
نتیجه اینکه، اگر او ما را به اوصافی وصف کرد که خودش را از همه وجوه به آن اوصاف وصف می کند، پس ناگزیر (قطعا) فارقی نیز وجود دارد ؛ و این فارق چیزی جز نیاز ما به او و توقفِ   وجود ما بر او، به سبب ممکن بودنِ ما و غنی بودن او از همانند آنچه ما به آن نیازمندیم، نیست؛ و به همین سبب، اَزَل و قِدَمی برای او صحیح است که منتفی است از او اوِلیّتی که آغاز شدن وجود از عدم به آن تعلق دارد.

 
بنابراین، با اینکه او اول است، اول بودن به او نسبت داده نمی شود ؛ و به همین سبب، درباره او تعبیر"اخِر" (پایان دهنده) نیز گفته شده است، پس اگر اوّل بودنِ او اوّلیتِ وجودِ تقیید بود، صحیح نبود که "آخر" برای مقید باشد؛ زیرا ممکن آخِر ندارد، چون ممکنات نامتناهی اند، و از این رو آخری ندارند.

خداوند تنها از این رو " آخر" است که تمام امور -بعد از نسبتش به ما- به وی باز می گردد ؛ پس اوست آخِر،  در عین اول بودنش، و اوست اول در عین آخر بودنش.


بخش نهایی ترجمه فص حکمة الهیة فی کلمة ادمیة   

سپس، باید بدانی که حق- تعالی- خود را توصیف کرد که ظاهر و باطن است؛ و  او عالَم را، به صورت عالَمِ غیب  و عالَمِ شهادت ، به وجود آورد تا باطن را با غیب خود  و ظاهر را با شهادت خود درک کنیم؛ و خویش را به رضا و غضب وصف کرد، و عالَم را دارای بیم و امید به وجود آورد که از غضبش می ترسیم و به رضایت او امید داریم؛ و خود را توصیف کرد که زیبا و دارای جلال است، پس ما را بر صفت هیبت و انس به وجود آورد؛ و هرچه به خداوند متعال نسبت داده می شود و بدان مسمی شود همین گونه است ،

و از این دو صفت  که از وی به خلق انسان کامل رو کردند به دو دست تعبیر کرد؛ زیرا انسان کامل جامع حقایق جهان و جامع تمام چیزهای جهان است. پس جهان، شهادت استُ، و خلیفه  غیب است؛ و بدین سبب، سلطان در پسِ پرده است.


پس حضرت حق خویش را با حجابهای ظلمانی- که همان اجسام طبیعی اند- و با حجابهای نورانی- که همان ارواح لطیف اند- وصف کرد. بنابراین، جهان میان کثیف و لطیف  است و آن عین حجاب بر خویش است. پس جهان حضرت حق را، آن گونه که خود را درک می کند، درک نمی کند. [1] در نتیجه، همواره حضرت حق در حجاب است، و حجاب هرگز برداشته نمی شود؛ ولی جهان (مخلوق) می داند که از موجود کننده و خالقش، به سبب نیازش به او، متمایز است، اما بهره ای در وجوب ذاتی که متعلق به حق است ندارد؛ و از این رو، هرگز درکش نمی کند.

 پس، از جنبه این حقیقت، حضرت حق از راه علم ذوق و شهود نیز همواره ناشناخته است ؛ زیرا موجود حادث را قدمی  در آن نیست.


خداوند برای آدم میان دو دستش جمع نکرد، مگر برای شرافت دادن؛ و برای همین،به ابلیس فرمود:"ما منعک أن تسجد لما خلقتُ بیدیّ" [2] و این شرافت بخشیدن نیست، مگر از آن رو که آدم را جامع دو صورت: صورت جهان و صورت حق، آفرید؛ و این دو صورت دو دست حق است؛ اما ابلیس که جزیی از جهان است این جامعیت را ندارد؛ و به همین سبب آدم خلیفه باشد، که اگر او به صورت کسی که وی را خلیفه و جانشین- در آنچه او را خلیفه قرار داده است- ظاهر نباشد؛ و همچنین، اگر در او (خلیفه) هر آنچه رعایای  این خلیفه طلب می کنند وجود نداشته باشد، در آن صورت او بر آنها خلافت ندارد؛
زیرا تکیه رعایا به اوست، پس ناگزیر خلیفه تمام چیزهایی که رعایا به آن نیاز دارند باید عهده دار شود و انجام دهد[3] ، و در غیر این صورت او خلیفه بر آنها نیست.

بنابراین، خلافت، جز برای انسان کامل، محقق نشود و راست نیاید. از این رو،  صورت ظاهر او از حقایق جهان و صورتهایش به وجود آمد و صورت باطنش بر صورت خداوند متعال؛ و بدین سبب، خداوند درباره او فرمود که من شنوایی و بینایی او باشم  ، و نفرمود که من گوش و چشم او باشم .


 
پس او بین دو صورت فرق گذاشت؛ و او در هر موجودی از جهان به قدری که حقیقت آن موجود طالب آن است همین طور است، اما مجموع آنچه را که خلیفه دارد هیچ کس ندارد؛ پس او سلطه نیافت، جز به مجموع  .اگر حق به صورت در موجودات سریان نداشت، جهان وجودی نداشت؛ همان طور که اگر آن حقایق معقول کلی نبود، حکم و اثری در موجودات عینی ظاهر نمی شد ؛ و نیازی که جهان به حق در بودنش دارد از ناحیه همین حقیقت است.

فالکل مفتقر ما الکل مستغن ***** هذا هو الحق قد قلناه لانَکنیفإن ذکرت غنیا لا إفتقار به     ***** فقد علمت الذی بقولنا نَعنیفالکل بالکل مربوط فلیس له  ***** عنه انفصال خذوا ما قالته عنّی

ترجمه ابیات اینچنین است: هریک نیازمند است و هیچ کدام مستغنی نیست.  این همان حق است که گفتیم و کنایه نمی گوییم. پس اگر او را غنی ذکر کردم که او را نیازی نیست، پس دانستی که براستی مقصود سخن ما را.  پس هر کدام به دیگری مربوط و وابسته است، و هیچ کدام از دیگری جدایی ندارد.  از من آنچه را گفتم بیاموزید.

پس براستی حکمت نشئه آدم  را، یعنی صورت ظاهر او را، و نشئه روح آدم را، یعنی صورت باطن او را، دانستی. پس او (آدم) حقِّ خلق  است، و براستی نشئه رتبه او را دانستی؛ و آن رتبه مجموع است که به سبب آن مجموع، استحقاق خلافت را یافت.

 پس آدم همان نفس واحده ای  است که از آن این نوع انسانی آفریده شد، و همان است که حق- تعالی- فرمود:"یا أیها الناس اتقوا ربکم الذی خلقکم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بث فیهما رجالا کثیرا و نساء ... ." [4]

 پس اینکه فرمود: "اتقوا ربکمیعنی با آنچه از شما ظاهر شد پروردگارتان را حفظ کنید، و با آنچه از شما پنهان شد - که همان پروردگارتان است - خودتان را حفظ کنید؛

 زیرا مذمت و ستایش در کار است، پس شما نگهدار او در مذمت باشید، و او را نگهدار خود در ستایش قرار دهید،  تا ادب نگهدارانی دانا باشید.


سپس خداوند این آدم را بر آنچه در او به ودیعه نهاده بود مطلع کرد، و آن  را در دو مشت او قرار داد: در یک مشت جهان را قرار داد، و در مشت دیگر آدم  و فرزندانش را؛ و مراتب آنها را در او آشکار و تبیین کرد، و چون خداوند- تعالی- مرا مطلع کرد در سِرّم  بر آنچه به ودیعه نهاده شده است در این امام، که والد و پدر اکبر  است،


 
در این کتاب  از آن  آنچه برایم مشخص شده بود قرار دادم، نه اینکه هرچه را که بر آن واقف شدم در این کتاب قرار دهم؛ زیرا نه کتابی گنجایش آن را دارد ، و نه جهانِ موجودِ کنونی گنجایشش را دارد.
پس از آنچه در این کتاب آن را به ودیعه می نهیم، همان گونه که رسول خدا-که درود و سلام بر او باد- برای من حیطه اش را مشخص کرد و تو نیز شاهد آنی "حکمة إلهیة فی کلمة ادمیة" است؛ و آن همین باب است.

سپس "حکمة نفثیّة فی کلمة شیثیّة" است.

سپس "حکمة سبوحیّة فی کلمة نوحیّة" است.

سپس "حکمة قدوسیّة فی کلمة إدریسیّة" است.

سپس "حکمة مهیّمیّة فی کلمة إبراهیمیّة" است.

سپس "حکمة حقّیّة فی کلمة إسحاقیّة" است.

سپس "حکمة علیّة فی کلمة إسماعیلیّة" است.

سپس "حکمة روحیّة فی کلمة یعقوبیّة" است.

سپس "حکمة نوریّة فی کلمة یوسفیّة" است.

سپس "حکمة أحدیّة فی کلمة هودیّة" است.
سپس "حکمة فاتحیّة  فی کلمة صالحیّة" است.
سپس "حکمة قلبیّة  فی کلمة شعیبیّة" است.
سپس "حکمة ملکیّة فی کلمة لوطیّة" است.
سپس "حکمة قدریّة فی کلمة عزیریّة" است.
سپس "حکمة نبویّة فی کلمة عیسویّة" است.
سپس "حکمة روحانیّة فی کلمة سلیمانیّة" است.
سپس "حکمة وجودیّة فی کلمة داودیّة" است.
سپس "حکمة نفسیّة فی کلمة یونسیّة" است.
سپس "حکمة غیبیّة فی کلمة أیّوبیّة" است.
سپس "حکمة جلالیّة فی کلمة یحیاویّة"  است.
سپس "حکمة مالکیّة فی کلمة زکریّاویّة" است.
سپس "حکمة إیناسیّة فی کلمة إلیاسیّة" است.
سپس "حکمة إحسانیّة فی کلمة لقمانیّة" است.
سپس "حکمة إمامیّة فی کلمة هارونیّة" است.
سپس "حکمة علویّة فی کلمة موسویّة" است.
سپس "حکمة صمدیّة فی کلمة خالدیة" است.
سپس "حکمة فردیّة فی کلمة محمدیّة" است.
و "فصّ" هر حکمت کلمه ای  است که حکمت به آن نسبت داده شده است.
من در این کتاب به ذکر حکمتهایی اکتفا کردم که در محدوده حکمتهایی است که در "أم الکتاب" قرار دارد.
بنابراین، در بیان مطالب، بر آنچه که به من امر شد پیروی کردم، و بر آنچه برای من تعریف و مشخص شده بود واقف شدم؛ و اگر می خواستم بیشتر از آن را بیاورم، البته نمی توانستم؛ زیرا این حضرت و این پیشگاه مانع از آن است، و تنها خداوند توفیق دهنده است، و غیر او پروردگاری نیست.   
________________________________________
[1] برخی، به سبب ابهام در مرجع ضمایر، عبارت را این گونه نیز معنا کرده اند:"جهان حضرت حق را آن گونه که حضرت حق خودش را در ک می کند درک نمی کند" که این نیز صحیح است.

[2]
آیه 75 از سوره "ص".ترجمه آیه:چه چیزی مانع شد که تو به آنچه با دو دستم آفریدم سجده کنی؟"

[3]
در شرح فصوص جناب "عبدالرزاق کاشی"،  فعل " تحتاج" که در متن موجود است به صورت "یحتاج" ثبت شده است که در آن صورت باید فاعل که هو مستتر است به "خلیفه" بر گردد ، نه به "رعایا" ؛ و معنای عبارت بر اساس متن جناب عبدالرزاق این می شود که خلیفه باید تمام جیزهایی را که خود به آن نیاز دارد عهده دار شود و انجام دهد.

[4]
آیه اول سوره "نساء" است که می فرماید:"ای مردم، در برابر پروردگارتان ، وقایه ای و سبب حفظ و حصاری قرار دهید؛ همانکه شما را از نفس واحده ای آفرید و زوجش را از او خلق کرد و از آن دو مردان و زنان فراوانی را گسترش داد... ."


پایان  فصّ  جوهره حکمت الهی در کلمه آدمی

بخش نهایی ترجمه فص حکمة الهیة فی کلمة ادمیة   

سپس، باید بدانی که حق- تعالی- خود را توصیف کرد که ظاهر و باطن است؛ و  او عالَم را، به صورت عالَمِ غیب  و عالَمِ شهادت ، به وجود آورد تا باطن را با غیب خود  و ظاهر را با شهادت خود درک کنیم؛ و خویش را به رضا و غضب وصف کرد، و عالَم را دارای بیم و امید به وجود آورد که از غضبش می ترسیم و به رضایت او امید داریم؛ و خود را توصیف کرد که زیبا و دارای جلال است، پس ما را بر صفت هیبت و انس به وجود آورد؛ و هرچه به خداوند متعال نسبت داده می شود و بدان مسمی شود همین گونه است ،

و از این دو صفت  که از وی به خلق انسان کامل رو کردند به دو دست تعبیر کرد؛ زیرا انسان کامل جامع حقایق جهان و جامع تمام چیزهای جهان است. پس جهان، شهادت استُ، و خلیفه  غیب است؛ و بدین سبب، سلطان در پسِ پرده است.
 
پس حضرت حق خویش را با حجابهای ظلمانی- که همان اجسام طبیعی اند- و با حجابهای نورانی- که همان ارواح لطیف اند- وصف کرد. بنابراین، جهان میان کثیف و لطیف  است و آن عین حجاب بر خویش است. پس جهان حضرت حق را، آن گونه که خود را درک می کند، درک نمی کند. [1] در نتیجه، همواره حضرت حق در حجاب است، و حجاب هرگز برداشته نمی شود؛ ولی جهان (مخلوق) می داند که از موجود کننده و خالقش، به سبب نیازش به او، متمایز است، اما بهره ای در وجوب ذاتی که متعلق به حق است ندارد؛ و از این رو، هرگز درکش نمی کند.
 
پس، از جنبه این حقیقت، حضرت حق از راه علم ذوق و شهود نیز همواره ناشناخته است ؛ زیرا موجود حادث را قدمی  در آن نیست.

خداوند برای آدم میان دو دستش جمع نکرد، مگر برای شرافت دادن؛ و برای همین،به ابلیس فرمود:"ما منعک أن تسجد لما خلقتُ بیدیّ" [2] و این شرافت بخشیدن نیست، مگر از آن رو که آدم را جامع دو صورت: صورت جهان و صورت حق، آفرید؛ و این دو صورت دو دست حق است؛ اما ابلیس که جزیی از جهان است این جامعیت را ندارد؛ و به همین سبب آدم خلیفه باشد، که اگر او به صورت کسی که وی را خلیفه و جانشین- در آنچه او را خلیفه قرار داده است- ظاهر نباشد؛ و همچنین، اگر در او (خلیفه) هر آنچه رعایای  این خلیفه طلب می کنند وجود نداشته باشد، در آن صورت او بر آنها خلافت ندارد؛
زیرا تکیه رعایا به اوست، پس ناگزیر خلیفه تمام چیزهایی که رعایا به آن نیاز دارند باید عهده دار شود و انجام دهد[3] ، و در غیر این صورت او خلیفه بر آنها نیست.

بنابراین، خلافت، جز برای انسان کامل، محقق نشود و راست نیاید. از این رو،  صورت ظاهر او از حقایق جهان و صورتهایش به وجود آمد و صورت باطنش بر صورت خداوند متعال؛ و بدین سبب، خداوند درباره او فرمود که من شنوایی و بینایی او باشم  ، و نفرمود که من گوش و چشم او باشم .

 
پس او بین دو صورت فرق گذاشت؛ و او در هر موجودی از جهان به قدری که حقیقت آن موجود طالب آن است همین طور است، اما مجموع آنچه را که خلیفه دارد هیچ کس ندارد؛ پس او سلطه نیافت، جز به مجموع  .اگر حق به صورت در موجودات سریان نداشت، جهان وجودی نداشت؛ همان طور که اگر آن حقایق معقول کلی نبود، حکم و اثری در موجودات عینی ظاهر نمی شد ؛ و نیازی که جهان به حق در بودنش دارد از ناحیه همین حقیقت است.

فالکل مفتقر ما الکل مستغن ***** هذا هو الحق قد قلناه لانَکنیفإن ذکرت غنیا لا إفتقار به     ***** فقد علمت الذی بقولنا نَعنیفالکل بالکل مربوط فلیس له  ***** عنه انفصال خذوا ما قالته عنّی

ترجمه ابیات اینچنین است: هریک نیازمند است و هیچ کدام مستغنی نیست.  این همان حق است که گفتیم و کنایه نمی گوییم. پس اگر او را غنی ذکر کردم که او را نیازی نیست، پس دانستی که براستی مقصود سخن ما را.  پس هر کدام به دیگری مربوط و وابسته است، و هیچ کدام از دیگری جدایی ندارد.  از من آنچه را گفتم بیاموزید.

پس براستی حکمت نشئه آدم  را، یعنی صورت ظاهر او را، و نشئه روح آدم را، یعنی صورت باطن او را، دانستی. پس او (آدم) حقِّ خلق  است، و براستی نشئه رتبه او را دانستی؛ و آن رتبه مجموع است که به سبب آن مجموع، استحقاق خلافت را یافت.
 
پس آدم همان نفس واحده ای  است که از آن این نوع انسانی آفریده شد، و همان است که حق- تعالی- فرمود:"یا أیها الناس اتقوا ربکم الذی خلقکم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بث فیهما رجالا کثیرا و نساء ... ." [4]
 
پس اینکه فرمود: "اتقوا ربکمیعنی با آنچه از شما ظاهر شد پروردگارتان را حفظ کنید، و با آنچه از شما پنهان شد - که همان پروردگارتان است - خودتان را حفظ کنید؛
 
زیرا مذمت و ستایش در کار است، پس شما نگهدار او در مذمت باشید، و او را نگهدار خود در ستایش قرار دهید،  تا ادب نگهدارانی دانا باشید.

سپس خداوند این آدم را بر آنچه در او به ودیعه نهاده بود مطلع کرد، و آن  را در دو مشت او قرار داد: در یک مشت جهان را قرار داد، و در مشت دیگر آدم  و فرزندانش را؛ و مراتب آنها را در او آشکار و تبیین کرد، و چون خداوند- تعالی- مرا مطلع کرد در سِرّم  بر آنچه به ودیعه نهاده شده است در این امام، که والد و پدر اکبر  است،

 
در این کتاب  از آن  آنچه برایم مشخص شده بود قرار دادم، نه اینکه هرچه را که بر آن واقف شدم در این کتاب قرار دهم؛ زیرا نه کتابی گنجایش آن را دارد ، و نه جهانِ موجودِ کنونی گنجایشش را دارد.

پس از آنچه در این کتاب آن را به ودیعه می نهیم، همان گونه که رسول خدا-که درود و سلام بر او باد- برای من حیطه اش را مشخص کرد و تو نیز شاهد آنی "حکمة إلهیة فی کلمة ادمیة" است؛ و آن همین باب است.

سپس "حکمة نفثیّة فی کلمة شیثیّة" است.
سپس "حکمة سبوحیّة فی کلمة نوحیّة" است.
سپس "حکمة قدوسیّة فی کلمة إدریسیّة" است.
سپس "حکمة مهیّمیّة فی کلمة إبراهیمیّة" است.
سپس "حکمة حقّیّة فی کلمة إسحاقیّة" است.
سپس "حکمة علیّة فی کلمة إسماعیلیّة" است.
سپس "حکمة روحیّة فی کلمة یعقوبیّة" است.
سپس "حکمة نوریّة فی کلمة یوسفیّة" است.
سپس "حکمة أحدیّة فی کلمة هودیّة" است.
سپس "حکمة فاتحیّة  فی کلمة صالحیّة" است.
سپس "حکمة قلبیّة  فی کلمة شعیبیّة" است.
سپس "حکمة ملکیّة فی کلمة لوطیّة" است.
سپس "حکمة قدریّة فی کلمة عزیریّة" است.
سپس "حکمة نبویّة فی کلمة عیسویّة" است.
سپس "حکمة روحانیّة فی کلمة سلیمانیّة" است.
سپس "حکمة وجودیّة فی کلمة داودیّة" است.
سپس "حکمة نفسیّة فی کلمة یونسیّة" است.
سپس "حکمة غیبیّة فی کلمة أیّوبیّة" است.
سپس "حکمة جلالیّة فی کلمة یحیاویّة"  است.
سپس "حکمة مالکیّة فی کلمة زکریّاویّة" است.
سپس "حکمة إیناسیّة فی کلمة إلیاسیّة" است.
سپس "حکمة إحسانیّة فی کلمة لقمانیّة" است.
سپس "حکمة إمامیّة فی کلمة هارونیّة" است.
سپس "حکمة علویّة فی کلمة موسویّة" است.
سپس "حکمة صمدیّة فی کلمة خالدیة" است.
سپس "حکمة فردیّة فی کلمة محمدیّة" است.
و "فصّ" هر حکمت کلمه ای  است که حکمت به آن نسبت داده شده است.
من در این کتاب به ذکر حکمتهایی اکتفا کردم که در محدوده حکمتهایی است که در "أم الکتاب" قرار دارد.
بنابراین، در بیان مطالب، بر آنچه که به من امر شد پیروی کردم، و بر آنچه برای من تعریف و مشخص شده بود واقف شدم؛ و اگر می خواستم بیشتر از آن را بیاورم، البته نمی توانستم؛ زیرا این حضرت و این پیشگاه مانع از آن است، و تنها خداوند توفیق دهنده است، و غیر او پروردگاری نیست.   
________________________________________

[1]
برخی، به سبب ابهام در مرجع ضمایر، عبارت را این گونه نیز معنا کرده اند:"جهان حضرت حق را آن گونه که حضرت حق خودش را در ک می کند درک نمی کند" که این نیز صحیح است.
[2]
آیه 75 از سوره "ص".ترجمه آیه:چه چیزی مانع شد که تو به آنچه با دو دستم آفریدم سجده کنی؟"
[3]
در شرح فصوص جناب "عبدالرزاق کاشی"،  فعل " تحتاج" که در متن موجود است به صورت "یحتاج" ثبت شده است که در آن صورت باید فاعل که هو مستتر است به "خلیفه" بر گردد ، نه به "رعایا" ؛ و معنای عبارت بر اساس متن جناب عبدالرزاق این می شود که خلیفه باید تمام جیزهایی را که خود به آن نیاز دارد عهده دار شود و انجام دهد.
[4]
آیه اول سوره "نساء" است که می فرماید:"ای مردم، در برابر پروردگارتان ، وقایه ای و سبب حفظ و حصاری قرار دهید؛ همانکه شما را از نفس واحده ای آفرید و زوجش را از او خلق کرد و از آن دو مردان و زنان فراوانی را گسترش داد... ."
پایان  فصّ  جوهره حکمت الهی در کلمه آدمی

عکس ‏‎Mark Zamini‎‏